۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

نبرد کردستان (2)

نگاهی به علل شکست نبرد کردستان ( سرزمین ماد )

( بخش دوم )


پیش از هرچیز باید بگویم که آنچه در این مقاله آورده میشود ، بسیار تلخ است و شاید تلخ زبانی چون من را میخواهد تا آنرا باز گوید. هیچ سخن شیرینی در آن نخواهید یافت ، زیرا که تاریخ 1400 ساله آریابوم یک تاریخ تلخ است و تاریخ سرزمین ماد از 510 سال پیش وارد یکی از سیاهترین دورانهای خود شده است و این مقاله کوششی در جهت کالبد شناسی این تلخیها است. آنچه که از نظر ظاهری نوعی به محاکمه کشاندن مینماید در واقع نه محاکمه یک حزب و یا گروه، بلکه محاکمه تاریخ و تاریخ سازان این مرز و بوم است و نه برای تحقیر و خیانت آمیز خواندن آن ، بلکه برای آموختن درس از شکستها و کج رویها است. کج رویها و شکستهایی که نتیجه اشتباه در محاسبات و تعیین اهداف و استراتژی های اشتباه است.

فراموشی عمدی تاریخی

فراموشی دردها شاید پادزهری طبیعی برای ادامه حیات باشد (مبحث روانشناسی ) اما فراموشی عمدی ریشه در ناتوانیها، بی مبالاتی ها ، تنبلی ها و ناپیگیری ها و نفرت ها , و در نتیجه گریزها دارد و فراموش کردن کردستان (سرزمین ماد ) به عنوان بنیان گزاران سرزمین ایران ، نتیجه مجموعه مذکور است. این فراموشی ضد ملّی یکی از آثار رسوخ آیین تباهی (اسلام) و تازی پرستی است و عمق فاجعه زمانی آشکار میشود که حتی کردستان نیز پیشینه تاریخی و تمدن نیاکانی خویش را به فراموشی سپرد و در تاریکی اندیشه بیگانه و تبهکار و ضد ایرانی اسلام فرو رفت.
بخش بزرگ کردستان بعد از شکست جنگ چالدران در زمان امام زمان (مهدی موعود) عصر یعنی اسماعیل صفوی اول به دست ترکهای عثمانی افتاد و بعد از جنگ جهانی اول و زایش کشورهای انگلیس ساخته بی ریشه به سه پاره دیگر تقسیم شد. متاسفانه آن بخش از کردستان که در آریابوم ماند همانند بخشهای دیگر از ستم مضاعف رنج برد و شیعه گری و تازی پرستی شیعی زندگی را بر کام بنیانگزاران ایران تلخ نمود و آنرا به یکی از عقب مانده ترین استانهای ایران تبدیل نمود و سلطنت طلبان به ظاهر ناسیونالیست و در راس آنها رضا پهلوی باید پاسخگوی این ستم مضاعف باشند و نمیتوانند با یک جمله سادهُ توجه بیشتر به مسئله اقوام ایرانی از زیر این بار سنگین فرار کنند که خود مسئله ای دیگر است و در جایی دیگر باید به آن پرداخت.
ما از حکومت ننگین و خونریز شیعی حاکم بر ایران به جز ایران ستیزی و تازی پرستی و صفوی بازی انتظاری بیش از این نداریم و آنچه که اکنون بر کردستان میرود نتیجه طبیعی این فراموشی عمدی 1400 ساله و لجنزار 510 ساله شیعه گری است.
کسان دیگری که باید پاسخگو باشند به ظاهر روشنفکران کردستان هستند که هر کدام از آنها ظاهرا کوله باری از مبارزات قومی حد اقل 60 ساله را به دوش میکشند و در تمامی مبارزاتشان نیز به غیر از شکست چیز دیگری را به ارمغان نیاورده اند. آنها باید پاسخ دهند که در این چند دهه از نظر فرهنگی تا چه حد در هوشیاری و بیداری مردم کردستان تلاش کرده اند؟ آیا میتوان کرد بود و دشمنان تاریخی سرزمین ایران را به عنوان رهبران دینی پذیرفت؟ آیا میتوان کرد بود و محمد و ابوبکر و عمر و عثمان و علی را که تهی کنندگان فرهنگی کردستان و تباه کنندگان تاریخ آریابوم هستند را به رهبری پذیرفت و بدون اجازه فقهی آنها آب نخورد؟ آیا میتوان هویت جعلی عربی ( اسلام ) را به یدک کشید و همچنان یک ملت به شمار آمد؟ آیا مسلمان بودن کردها را چه از طرف حکومتهای بعد از صفویه در ایران و چه در ترکیه ( اهل تسنن) و چه در عراق (اهل تسنن ) و چه در سوریه (علوی )به پشیزی میخرند؟

بن بست چند پارگی

مشکل نخست

چند پاره شدن کردستان یکی از مشکلات بسیار مهمی است که تمامی مبارزان کردستان از آن رنج میبرند و به خوبی میدانند که کردستان مانند جزیره ای در میان دشمنانی چون حکومت شیعی و ترکهای عثمانی و عربها محاصره شده است و هم اینک نیز میتوان آنچه که بر کردستان عراق میرود را به خوبی مشاهده کرد. کردستان عراق با اینکه ظاهرا یک ایالت خودمختار است ، اما از طرف سپاه پاسداران تازی پرستی از یک سوی و ترکهای فاشیست عثمانی از دیگر سوی در زیر شدیدترین ضربات سیاسی و اقتصادی و نظامی است. آنچه که از این نمونه کوچک به دست می آید این است که دشمنان خونخوار و به رسمیت شناخته بین المللی ( عضو سازمان ملل ) میتوانند و حق دارند که با تمامی توان خود کردستان را تحت عناوین گوناگون مورد سرکوب قرار دهند ، حتی اگر مبارزات استقلال طلبانه کردستان به پیروزی برسد بازهم یک پیروزی تلخ خواهد بود ودر واقع این حکومت ظاهرا مستقل، حکومتی خواهد شد که باید به همگان باج دهد.

مشکل دوم

بوجود آمدن اندیشه کمک گرفتن از بیگانگانی که میخواهند از نیروهای کردستان به عنوان مهره های شطرنج در بازیهای منطقه ای و جهانی خود استفاده کنند و نمونه های آنرا در بازیهای صدام حسین با کردستان عراق و شرکت بازماندگان حزب دموکرات کردستان عراق در ایران با نام قیاده موقت است که در سرکوب جنبش کردستان ایران و با نام کثیف و ننگین ( پیشمرگان کرد مسلمان ) دیده ایم و همه مردم کردستان با سوزش استخوان آنرا بیاد دارند، و نمونه فعلی آن نیز ورود حکومت اسراییل به معادلات کردستان در شرایط کنونی است که در واقع میخواهد از کردستان به عنوان نقطه فشاری بر علیه ترکیه و سوریه استفاده نماید. و این کمکها تا حدی ادامه خواهد یافت که دولت اسراییل به بخش بزرگی از مطامع خود دست یابد و سپس این کمکها کمرنگتر گشته و به تدریج به صفر خواهد رسید و بازهم کردستان عراق دست و پا بسته و تنها خواهد ماند و چه بسا باید تاوان آن را با جنگها و کشته ها و ویرانیهای بیشتری باید بدهد. در واقع تبدیل شدن به مهرۀ بازی بزرگان هرچند از نظر قانع کردن مردم با جملۀ : ناچار هستیم ، به طور موقت کارساز باشد اما از نظر استراتژیک، یک ریسک بزرگ و تن دادن به یک شکست در آینده است . این گونه نظرات کردستان را به برگی درمیان باد تبدیل خواهد نمود که رقص آنرا جهت باد تعیین میکند.

مشکل سوم

ظهور اندیشه های واگرا

اندیشه های سیاسی واگرا در زمان شکستها و سرخوردگیها بوجود می آیند، ظهور اندیشه های جدید و طراحی استراتژیهای جدید مبارزاتی اگر در همان چهارچوب اقلیمی کردستان ماندگار شوند نه تنها دردی را دوا نخواهند کرد بلکه به خرده کاری و چند دستگی نیروهای مبارز( خان خانی سیاسی ) از یک سو و مبارزات سیاسی و نبردهای هژمونی طلبانۀ درون - اقلیمی پیش رس و بی حاصل وچه بسا ویرانگر خواهند انجامید و به نفع دشمن مشترک تمام خواهد شد که در این مورد به جنگهای داخلی کردستان ایران ( جنگهای برادر کشانه حزب دموکرات کردستان ایران و کومله 1363 تا 1367)و جنگهای ویرانگر ضد ملی میان اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق اشاره نمود.

مشکل چهارم

سرخوردگی و تسلیم

پس از آزمودن راههای گوناگون و شکستهای پی در پی و چشیدن طعم تلخ بی حاصلی، زمان تسلیم شدن به شرایط موجود و دلسردی از مبارزه و احساس پوچی و تن دادن به سرنوشت سیاه خود ساخته فرا میرسد. همان چیزی که زنده یاد دکتر عبد الرحمن قاسملو را به کام مرگ فرستاد و اختلافات درونی در حزب دموکرات کردستان ایران را دامن زد و یک پارچگی مبارزاتی و حزبی را از میان برد و اکنون کار به جایی رسیده است که از فرط بیکاری حتی یک عطسه هم میتواند به انشعاب بیانجامد( مانند انشعاب آقای خالد عزیزی ) و در خوشباورانه ترین و بهترین حالت با تکرار لجوجانۀ تن دادن به خیزش ها و شکستهای ادواری ، این دور باطل و بی حاصل ادامه می یابد.

آنچه که از آغاز بخش نخست تا کنون گفته شد، تنها اشاره ای به سرفصلهای بسیار مهم و ریشه ای بود که هر کدام نیاز به بحثها و نوشتن مقالات تشریحی فراوانی دارد.

جنبش نوین کردستان ایران ( واقعیتهای تلخ )

در این بخش به خاستگاه و سنتهایی که جنبش دموکراسی خواهی نوین کردستان ایران از خود به جای گذاشت میپردازم.
درست پس از پایان جنگ جهانی دوم و و ورود نیروهای اشغالگر انگلیس و آمریکا و شوروی به ایران در سال 1324 معاویه ای ، تقریبا به طور همزمان دو جمهوری خودمختار آذربایجان و کردستان متولد شدند. بنیانگذار جمهوری آذربایجان یعنی جعفر پیشه وری فردی ذوب شده در ولایت استالین و مارکسیسم لنینیسم است و بعد از خروج نیروهای شوروی نیز به روسیه پناه میبرد و سپس در ادامه تصفیه های استالینی کشته میشود.
اما بنیانگذار جمهوری مهاباد یعنی زنده یاد قاضی محمد که دارای اندیشه های سوسیالیستی است از تباری دیگر است و منش و رفتار او پس از سقوط جمهوری مهاباد نشان از دل سوخته و مالامال از درد کردستان ستمدیده است و دفاعیات چهار ساعته ایشان در دادگاه نشان از باوری عمیق به آرمانهایش دارد.اما باتمامی اینها چندین نقطه مشترک را در تشکیل این دو جمهوری میتوان به وضوح مشاهده نمود.
1- هر دوی این رهبران تحصیلکرده روسیه هستند و دارای اندیشه های کلیشه ای سوسیالیستی میباشند.
2- هر دوی این رهبران با مقامات اتحاد شوروی ارتباط داشته اند و از اتحاد شوروی امید یاری داشته اند.
3- هر دو جمهوری تقریبا همزمان اعلام شده اند.
4- نام حزبی که بنیاد نهاده اند ( منهای اقلیم ) یکی است.
5- هردو جمهوری ادعای استقلال دارند.
6- هر دو جمهوری بعد از خروج نیروهای روس سقوط میکنند.
7- هر دوی این رهبران با همدیگر رابطه دارند.
مسئله جالب دیگر اینکه ملا مصطفی بارزانی ( بنیانگذار حزب دموکرات کردستان عراق ) نیز بعد از شکست در عراق به شوروی پناهنده میشود.
حال سوال این است که چرا تمامی راهها به شوروی ختم میشده است؟ شاید اگر در سالهای دهه پنجاه بودیم پاسخ دهن پرکنی از قبیل حمایت شوروی از تمامی زحمتکشان جهان را میشنیدیم که اساسا از طرف ذوب شدگان در ولایت روسیه و ک.گ.ب که هنوز هم سرشان در آخور حزب کمونیست روسیه است، وارد اندیشه جوامع روشنفکران کلیشه ای مارکسیست لنینیست شده بود و حتی منتقدترین این نوع از روشنفکران بازهم گوشۀ چشمی به قبلۀ شمالی داشت. اما اکنون به سادگی میتوان دریافت که تمامی حرکتهای سوسیالیستی در تمامی کشورهای جهان به شکلی از اشکال مهره هایی بودند که روسیه در پیش بردن اهداف بین المللی خود از آنها استفاده میکرد هرچند که تک تک مهره ها احساس استقلال میکردند. البته آنسوی قضیه هم صادق است که تمامی حکومتهای کشورهای جهان سوم نیز مهره هایی بودند که قدرتهای بزرگ سرمایه داری جهانی از آنها سود میبردند. و تمامی داستان ریشه در ضعف تاریخی اینگونه کشورها دارد.
بگذارید مسئله را اندکی بازکنیم ، براستی چگونه میشود که میرزا تقی خان ملقب به امیرکبیر ناگهان چشم تمامی روشنفکران را میگیرد و تبدیل به خدایگان میشود؟ و زمانی که این سوال را میکنید میگویند: آقا نمیدانید که این شخص چکارها کرد!!!؟ مدرسه دارالفنون را تاسیس نمود.... روزنامه وقایع اتفاقیه چاپ کرد....به ارتش سر و سامانی داد...به وضع مالیات سر و سامانی داد.... دستور قتل عام بابی ها راداد و قریب به 25000 نفر از آنها را کشت ( با توجه به جمعیت 7 یا 8 میلیونی ایران در آن زمان ، تصور کنید که چه در صدی از مردم ایران را قتل عام نمود و چه خانواده هایی پریشان شدند ) و اسلام را نجات داد....جدایی طلبان خراسان را سرکوب کرد و رهبرانشان را کشت.
حال پرسش میکنیم :

1- در دارالفنون چه مواردی تدریس میشد ؟ پاسخ : اساسا علوم نظامی و پزشکی و جراحی و شیمی و مهندسی. سوال : دانشجویان این دانشگاه مدرن از کدامین دبیرستانهای ایران فارغ التحصیل شده بودند و دارای کدامین دانش پایه ای برای درک پزشکی و شیمی و مهندسی را داشتند؟ آیا ما اصلا دبستان و دبیرستان داشتیم ؟ و یا اینکه بچه ها حداکثر به مکتب خانه میرفتند ؟ پاسخ : اولین مدارس به سبک نسبتا امروزی 25 سال بعد از دارالفنون به تعداد دو مدرسه در تبریز و رضائیه تاسیس شدند. ( آیا میبینید که داستان این افتخار اندکی کج و معوج است ؟ )
2- روزنامه وقایع اتفاقیه اساسا چه مطالبی را درج میکرد و چه کسانی آنرا میخواندند؟ پاسخ : اخبار درون حاکمیت و عزل و نسبها و تصمیمات را مطرح مینمود و خوانندگان آن نیز کسانی بودند که حقوقشان بالای دویست تومان بود ( حقوق سلطان دوهزار تومان بود ) و در واقع کارمندان حکومتی رده بالا آنرا مطالعه مینمودند. ( این نشریه چنانکه میبینید نه یک روزنامه ، بلکه بیشتربه یک نشریه درون گروهی شباهت داشته است )
3- اینکه گفته میشود امیر کبیر به ارتش سر و سامان داد شاید خنده دارترین بخش داستان باشد چون ارتش سراسری ایران در زمان رضاشاه بزرگ تاسیس شد و قبل از آن تنها نیروهای حرفه ای نظامی، بریگادهای قزاق بودند و در بیشتر جنگها نیز این نیروهای مردمی بودند که در جنگ شرکت مینمودند. از سوی دیگر نیروهای نظامی بیگانگان نیز در سرتاسر ایران حضور داشتند و در واقع خاک ایرا ن بخشی از تیول قدرتهای بزرگ آنزمان بود.
حال این افتخارات را با آنچه که در دوره رضا شاه بزرگ انجام گرفت مقایسه نمایید و به راستی خواهید دید که قهرمان ملی قلابی دوره قاجار حتی به اندازۀ پر کاهی هم نیست . پس چرا و اینچنین بت شده است؟ و حتی روشنفکرانی که حد اقل باید دو دو تا چهارتا را بدانند اینچنین نسبت به رضا شاه بی مهری نشان میدهند؟ در حالی که هر آنچه ایشان انجام دادند دارای شالوده ای منطقی و زیربنایی بود. تنها دلیلی که من میبینم دست به دست هم دادن سه گروه ظاهرا متضاد با یکدیگر و اما دست در دست یکدیگر است.
1- روحانیت گجستک شیعیان تازی پرست که امیر کبیر در برابرشان دستمال به دست و دوزانو می نشست اما رضا شاه به پشیزی شان نمی خرید.
2- ظاهرا روشنفکرهای از فرنگ برگشته ای که بوی عطر پاریس را دیده بودند و بوی پهن دیگر به دماغشان ناخوشایند می آمد و فراموش میفرمودند که تنها یک وجب از بیغوله ای که در زمان قاجار در آن بودیم فاصله گرفته ایم و تا رسیدن به پاریس کیلومترها فاصله است و بزرگترین سد راه هم بیخردی و خرافه پرستی و و اندیشه های تازی پرستانه و آخوند پرستی است و آن بوی پهن، یادگار اسلام است.
3- روشنفکران کلیشه ای مارکسیست و شوروی پرستان که بر روی موج حق طلبیهای اقشار ستمدیده سوار شده و از فقر فرهنگ سیاسی – اجتماعی مردم سودی کلان میبردند و هر مزخرفی را در این بازار میفروختند. به امید روزی که رضا شاه برود و کارشناسان روسیه وارد ایران شوند و ایران را به آذربایجان و قزاقستان تبدیل نمایند.(بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکستن دیوارهای آهنین دیدیم که حتی آلمان شرقی که بخشی از آلمان صنعتی و پیشرفته بود به چه روزی افتاده بود و آنهایی که در آلمان امروزی زندگی کرده اند اینرا به وضوح میبینند ).
اما درد بزرگتر این است که همگی فراموش کرده ایم که قبل از ورود بیابانگردان حجاز این سرزمین همۀ آنچه را که لازمه یک تمدن بزرگ است را داشت. و فکر میکنیم که تمامی زمانها مثل زمان قاجاریه بوده است .

جمهوری کردستان

زنده یاد قاضی محمد درد را میدید، ولی درمان را نه. مردی میهن پرست که زخم تن پاره پاره کردستان و ستم تاریخی که بر آن دیار رفته بود و میرفت ، او را به خروش واداشت. قحطی حاصل از ورود نیروهای بیگانه به سرزمین ایران ( پل پیروزی) و بحران اقتصادی ناشی از جنگ دوم جهانی از یک سوی و ستم مضاعفی که بر کردستان میرفت از سوی دیگر او را به چاره جویی میخواند و تنها راهی که یافت اعلام جمهوری کردستان بود تا شاید بتواند سرنوشت این سرزمین به خون خفته را از سرنوشت حکومت مرکزی جدا کند. ایشان از نظر تحصیلات کلاسیک یک حقوقدان بودند اما دامنه آگاهی و دانش حرفه ای سیاسی ایشان از تاسیس حزب دموکرات کردستان ایران و مطالعه تعدادی کتب مارکسیستی رایج آن دوره فراتر نبوده است و همانگونه که در زندگینامه ایشان گفته شده است محبوبیت ایشان بیشتر مرهون کارهای اجتماعی ایشان به عنوان قاضی بوده است و ظهور ایشان به عنوان یک ناجی در سرزمین ستمدیدگان و استقبال وسیع مردمی از حزب دموکرات کردستان ایران را بیشتر باید از این نظر مورد توجه قرار داد و شخصا به اسطوره سازیها ایمان ندارم و آنچه از نظر من مطرح است نتیجه کار ایشان و میزان موفقیتهای عملی جمهوری کردستان است. اما آیا آنچه که جمهوری مهاباد نامیده شد دارای شکلبندی یک حکومت جمهوری بود؟ آیا پارلمانی وجود داشت؟ آیا انتخاباتی انجام گرفته بود و یا اینکه در جهت فراهم کردن انتخابات آزاد گام برمیداشتند؟ آیا در چهارچوب سرزمینی کردستان ملوک الطوایفی و تیولداری حاکم بود و یا اینکه تنها عده معدودی که در شهرها زندگی میکردند از قید رعیت بودن آزاد شده بودند و نیروی پشتیبان جمهوری بودند؟آیا تعداد شهرنشینان و ساختار اقتصاد شهر نشینان میتوانست پشتیبانی لازم از جمهوری کردستان را بنماید؟ آیا ساختار یک حکومت جمهوری با بافت و طبیعت اجتماعی خان خانی همخوانی داشت؟ اساسا این پرسش مطرح است که این حکومت چه نوعی از جمهوری بود که سران آن برادر و پسر عموی قاضی محمد بودند؟ اگر این حکومت جمهوری نبوده است پس چه نوع حکومتی بوده است ؟ آیا قانون اساسی در کار بوده است؟ آیا به غیر از حزب دموکرات کردستان ایران احزاب دیگری هم وجود داشته اند؟ آیا این جمهوری چیزی شبیه به جمهوری شوروی بوده است ( یعنی حکومت حزبی، ولی با نام جمهوری )؟ و ده ها سوال دیگر که باید بر اساس تحقیقات وسیع و موشکافانه به آنها پاسخ داده شده و فرهنگنامه سیاسی را از مشتی کتاب داستان شبه سیاسی به یک نتیجه تحقیقاتی خرد ورزانه تبدیل نمود. کدام سازمان و یا روشنفکر کرد تا کنون به پیگیری و کالبد شکافی آن دوره پرداخته است؟ آیا همین اندازه که بگوییم زنده یادان قاضی محمد و ملا آواره انسانهای بسیار خوب و فداکاری بودند برای کالبد شناسی، شکست راه آنها کافی است؟ آیا اگر محمد رضا پهلوی در مقابل آنها نبود آنها پیروز میشدند؟
در تئوریهای هنر جنگیدن جمله بسیار ارزنده ای وجود دارد و آن جمله این است : بدون اینکه کسی را متهم کنی، مشکل بوجود آمده را حل کن. و گرنه در صورت چرخیدن در گرداب متهم کردنها نه تنها مشکل به جای خود خواهد ماند بلکه زمان بسیاری نیز از دست خواهد رفت.
تمامی تحلیلهایی که موجود هستند تنها یک موضوع را مورد بحث قرار میدهند و آن توطئه دشمنان و سرکوب قدرتمندان حکومتی است، گویی که انقلابیون مثل یک برگ خشکیده در مسیر توفان بودند که به خاطر توفان سرکوبها و توطئه ها خرد شدند. اگر اینگونه بود باید نه از مردان بزرگ سیاسی و رهبران سیاسی بلکه باید از عده ای آدم خوش نیت سخن گفت که بسیار ساده لوح و ساده انگار بوده اند و این توهین نیست بلکه عین واقعیت است و گرنه این مردان خوب شکست نمیخوردند. شکست همیشه نشانه نابخردی است ، چه در علوم تجربی و چه در علوم اجتماعی.
هر گونه بت سازی و بی آلایش نمایی از رهبران شکست خورده و فرار از اشتباهات و انداختن تقصیر شکستها به گردن دیگران و اهریمن تراشی نه تنها دردی را دوا نخواهد کرد بلکه دانش سیاسی را از انتقاد کردن و نزدیک شدن به ساحت مقدس بتهای ساخته شده دور نموده و آن را در گرداب نفرین نامه برعلیه اهریمنان فرو خواهد برد.
مسئله این است که زنده یاد قاضی محمد وارد مسئله ای شد که توان پاسخگویی به آنرا نداشت و تنها به حمایت شوروی و تعدادی پیشمرگه دلخوش کرده بود و فکر میکرد که با یک سری اصلاحات انقلابی در زمینه اقتصادی و رواج فرهنگ ناسیونالیستی اقلیمی میتوان کاری از پیش برد و از نظر دانش روابط بین المللی هم به طور سطحی و بسیار ساده انگارانه به بازی قدرتها ی جهانی و ضعف حکومت مرکزی چشم دوخته بود و به صورتی سطحی شاید فکر میکرد که حالا که کشوری با نام پاکستان تشکیل شده است چه اشکالی دارد که کشوری به نام کردستان هم تشکیل شود؟ و لذا کارهایی که ایشان در مجموع انجام داد از سطح افتخارات امیرکبیر فراتر نمی رود و بت ساختن از ایشان تنها شاید به درد افسانه ها بخورد و تنها چیزی که میتواند راهنمای راه آینده مبارزاتی کردستان باشد تنها کالبد شناسی شکست جمهوری کردستان است و نه بت سازی.

کژدم

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

نبرد کردستان (1)

نگاهی به علل شکست نبرد کردستان ( سرزمین ماد )

( بخش نخست )

مدتی است که میخواستم که به بازنگری نبرد کردستان و علل شکست این نبرد بپردازم و مطالب پراکنده ای را هم به عنوان پیشنویس آماده کرده بودم. تا اینکه چند روز پیش مقاله ای از آقایی به نام خالد عزیزی که خود را دبیر کل حزب دموکرات کردستان میخواند، نظرم را به خود جلب نمود (اینجا). سپس مصاحبه ای از نامبرده را هم که با بی بی سی انجام داده بود مطالعه نمودم (اینجا ) که واقعا تصویری اسفبار از وضعیت حزب دموکرات کردستان ایران را به نمایش میگذارد. و رقت بار تر از آن مسئله انشعاب بیمایه و آبدوغ خیاری ایشان از حزب دموکرات کردستان ایران است. این امر باعث شد که نوشته های پراکنده ام را جمعبندی نموده و به شرح زیر به نظر مبارزین راه آزادی برسانم :

چه به لحاظ عملی و چه از نظر تئوریک ، هیچ یک از شکستها و یا پیروزیها ی سیاسی و یا نظامی و اقتصادی بدون تاریخچه و به طور ناگهانی اتفاق نمی افتند و در واقع برآیند مجموعه ای از پارامترهای واقعی و سختی هستند که هیچگونه ملایمت و یا اهمال و اشتباهی را برنمی تابند و دادن کشته های بسیار و شهید پروری برخلاف انتظار قهرمان پرستان و شهید پرستان نه تنها به یک اندیشه (چه سیاسی و چه نظامی ) حقانیت نمیبخشد بلکه برعکس آنرا شدیدا به زیر سوال میبرد. اگر استراتژیهای سیاسی و نظامی مشوش و مغلوط باشند، حتی هزار بار جنگیدن هم مانند آب در هاون کوفتن خواهد بود و هرچه تعداد کشته ها بیشتر باشد، نشانه حماقتهای بزرگتر رهبران است و نه جدیت آنها در مبارزه.

نگاهی کوتاه به تاریخ

مسئله نخست :

510 سال پیش از این دودمانی در ایران سر بر آورد که ظاهرا بخشهای بزرگی از ایران را به زیر یک پرچم آورد اما در واقع ایران را چنان به قهقرای تاریک اندیشی و منجلاب تازی پرستی فرو برد که هنوز هم که هنوز است زخمهای عمیق فرهنگی آن همچنان چرکین است و این دودمان گجستک صفویان بودند که با آفریدن فرهنگی بر اساس نیرنگ و دروغ و جعلیات و خرافه پرستی عمیق، تیشه بر ریشه زخمدار ایران زدند. تعفنی که بوی گندش را در دفاعیات گلسرخی (چریک فدایی خلق ) و اندیشه های آسمان ریسمان مثلا دکتر شریعتی گجستک و بنیانگذاران حجتیه ای سازمان مجاهدین خلق و احمقهای سیاسی مانند مهدی بازرگان و مثلا ملی-مذهبی های مفلوکی که هنوز هم مانند پیروان عایشه در جنگ جمل بوی بهشت از سرگین شتر سرخ عایشه به مشامشان میرسید، اینان نیز همچنان علی و حسین گویان بوی آزادی و عدالت اجتماعی را در مدفوع محمد و امامان شیعه جستجو میکنند، و نتیجه فعلی آن نیز حکومت کثیف اسلامی و ضد ایرانی حاکم بر سرزمین ماست و آنانی که به تاریخ سلسله صفوی آشنایی دارند میتوانند ببینند که بعد از فاجعه 57 خمینی گجستک و مفلوکان حزب اللهی بیهوش شده از بوی مدفوع علی و حسین ، دقیقا پای در جای پای صفویان گذاشتند و همچنان راه آنان را ادامه میدهند.
علی گویان و حسین پرستان صفوی بنیانگذار واقعی اندیشه شیعی بودند و تخم نفاق مذهبی را در میان ایرانیان کاشتند و مناطق سنی مذهبی که از زیر تیغ صفویان جان به در بردند در طول این 510 سال و طی یک سیستم تبلیغی شیعی و تازی پرستانه، نه تنها از طرف حاکمان بعدی بلکه از نظر مردمان عادی نیز به شهروندانی درجه دو و تا حدودی منفور تبدیل گشتند و برادری قومی و نژادی و زبانی و هم میهنانه تبدیل به نفرتی شد که ریشه اش در مدفوع محمد و علی و حسین و یزید و فاطمه و عمر و عثمان بود. نفرتی که رنگ و بوی درون مرزی ندارد و اصلا مربوط به تاریخ اقوام این سرزمین نیست و کردستان یکی از قربانیان این نفرت بی ریشه و ساختگی است.
آیا حزب دموکرات کردستان ایران حتی برای یک بار هم که شده به این مسئله خانمانسوز و برادر کش فکر کرده بود؟ آیا حتی یک جمله و یک اشاره به این مسئله را میتوانید در میان انبوه اسناد حزبی حزب دموکرات ایران و یا
کومه له پیدا کنید؟ آیا میتوان آثار این نفرت خانمانسوز عمومی را نادیده گرفت و دور زد؟ آیا نمیدیدند که آخوند پرستی عمومی رایج شده در این 510 سال و فوران آن در سال 57 حتی آخوند شریعتمداری را هم بلعید؟ و مجاهدین خلق را در همان لحظه اول تبدیل به منافقین کرد؟

مسئله دوم :

150 سال پیش از این، یکی از زبردست ترین عناصر فراماسونری ( لژ انگلستان) راهی خاورمیانه شد. در زمانی که تمامی مسافرتها در این منطقه با اسب و قاطر و الاغ و شتر انجام میگرفت. این مرد توانست در هندوستان و افغانستان و مصر و لبنان و ایران و سرتاسر خاک امپراطوری عثمانی قدم زند و به نام اسلام خواهی و پان اسلامیسم تخم جدایی خواهی و اسلام خواهی را از هندوستان گرفته تا مصر را بپاشد. مردی که مسلمان نبود اما اندیشه های اسلام خواهی اش آفریننده سید قطب و حسن البنا و اخوان المسلمین در مصر و اقبال لاهوری و محمد علی جناح ها در هندوستان و شورشهای مکرر در امپراطوری عثمانی تا ترور ناصرالدین قاجار گردید و این لجنزار هنوز کرم پرورش میدهد و هنوز از باروری باز نه ایستاده است و خمینی و خامنه ای و حزب الله و بن لادن و سلفی بازی همه و همه ریشه در فضولات این مرد دارد که او را به نام سید جمال الدین اسد آبادی میشناسیم. ماموریت ناتمام این مرد سپس بوسیله توماس ادوارد لارنس معروف به لورنس عربستان ادامه یافت. او نیز همچون سید جمال الدین افغانی از زبردست ترین عناصر فراماسونری انگلستان بود و جنگهای داخلی جدایی طلبانه بسیاری را در امپراطوری عثمانی رهبری کرد و بعد از باز نشستگی وی، در جنگ جهانی اول کار امپراطوری عثمانی تمام شد و کشورهای بی ریشه و بدون تاریخی از دل آن بیرون آمدند. هندوستان به سه پاره تقسیم شد ( به این میگویند یک استراتژی کاملا مطالعه و محاسبه شده که در سه مرحله انجام شد و نتیجه اش هم پیروزی بود ) و این شجره خبیثه اسلام و اسلام خواهی هنوز هم که هنوز است به تکه پاره کردن ملل ادامه میدهد و بوی عفونت و نفرت خون آلود آن همچنان و با شدت، منطقه را در خود گرفته است.
انعکاس این تاریخچه خونین در ذهن روشنفکران دایی جان ناپلئونی که هر اتفاقی را توطئه انگلیس میدانند تاثیری مالیخولیایی داشت و هرگونه دادخواهی و آزادیخواهی را از دریچه تجزیه طلبی مینگریستند که باعث بوجود آمدن فرهنگ سیاسی مشوش و بدبینانه گردید و همچنان ادامه دارد، و این فرهنگ سیاسی غلط و مشوش از طریق نوشتارها و گفتارهای آنان به رگ و پی جامعه میرفت و میرود و با نفرت شیعه و سنی در می آمیزد و جهنمی به پا میکند که تر و خشک را میسوزاند.
آیا حد اقل یک روشنفکر کرد را سراغ دارید که به این مسئله پرداخته باشد و آن را تجزیه تحلیل نموده و راه حلهای زدودن آثار ویرانگر آنرا عرضه نموده و در این جهت استراتژی مبارزه فرهنگی – سیاسی را مطرح نموده باشد؟
پس این احزاب مبارز به چه کاری مشغولند؟ در کنگره های آبدوغ خیاری شان به چه مسائلی میپردازند؟ آیا فکر میکنند که همینقدر که خود را حزب دموکرات کردستان ایران و یا کومله شورشگر بنامند و چند تا تفنگ بردارند و عده ای را تهییج نمایند پیروز خواهند شد؟ زمانی که از این آقایان میپرسی که چکار دارید میکنید ؟ میگویند که را ملا آواره و قاصی محمد را ادامه میدهیم ولی حتی به مغزهای منجمد و خرفتشان خطور نمیکند که راه ملا آواره و قاضی محمد شکست خورده است و اگر صد بار هم مثل آنها بجنگی و همان راه را بروی نتیجه اش همان خواهد بود. شاید هم این آقایان فکر میکنند که خدا کریم است و یا ارحم الراحمین است؟؟!! شاید هم فکر میکنند که آنقدر بلیط بخت آزمایی میخرند تا بالاخره یک روزی برنده شوند؟ آین آقایان در طول عمر سیاسی خودشان و یا تاریخ حزبشان چقدر تلاش کرده اند که روشنفکران را از بد بینی بیرون آورند؟ ( منظورم از روشنفکران مارکسیستهای فلک زده ای نیستند که دنیایشان در چند کتاب عهد عتیق خلاصه شده است). تلاشهای سیاسی - فرهنگی این احزاب در جهت شناساندن نظرات خودشان در میان سایر ایرانیان چه حجمی از کارشان را پر میکند؟ تا کنون چه تلاشی در جهت اسلام زدایی مبتنی بر روشنگری افکار عمومی نموده اند؟ آیا تنها بسنده کردن به مزخرفات ضد مذهبی و ضد دینی مارکسیستی که از روی تنبلی ذهنی تنها به پاک کردن صورت مسئله پرداخته و با حذف خدا در چند جمله همه مشکلات را حل شده می انگارند برای گندزدایی گنداب 1400 ساله کافی است ؟ آیا این احزاب میخواهند برای پیروز شدن مبارزه کنند و یا اینکه تنها مرد میدان شهید پروری و شکستهای ادواری هستند؟

مسئله سوم :

تاریخ 300 ساله اخیر ایران تا زمان به قدرت رسیدن رضا شاه کبیر، تاریخ از دست دادنها بود چه سرزمینهایی که از ایران جدا نشد؟ و چه شورشهایی که برپا نبود ؟ تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم ، شورشهای خوانین خودفروخته که آخرین آنها در نوع خود مسئله شیخ خزعل (فراماسون) بود و میرفت که خوزستان را با کمک انگلستان از ایران جدا کند. مسئله فرقه دموکرات آذربایجان که قلاده استالین را برگردن داشت. جنگهای داخلی، بازیهای قدرتهای بزرگ آنزمان، حرکتهای مشروعه خواهی در لباس کثافتهایی مانند مدرس و سپس کاشانی، تجددخواهی و روشنفکری کلیشه ای ، حزب خودفروخته توده که به جز ننگ برای جنبش چپ چیزی به ارمغان نیاورد، دولتمردان خودفروخته و شیعه مسلک و یا دولتمردان فراماسون اجنبی پرست.... چنان آش شله قلمکاری از بی اعتمادی و خیانت و شورش بوجود آورده بود که به جز خودمحوری چیزی برای پادشاه به جای نمانده بود. همان کاری که ناپلئون میکرد و حتی تمامی نامه ها را خودش دیکته میکرد و به تنهایی به تمامی کارها و پروژه ها رسیدگی مینمود. اگر کشور عراق در سه سال پیش را در نظر آورید شاید بتوانید تصور مشابهی از ایران بعد از عصر قاجار را در ذهنتان بازسازی کنید. و یا افغانستان امروز که هر قبیله ای سازی میزند و ببینید که آمریکایی های متمدن و صاحب دموکراسی و فرانسوی ها و آلمانها و انگلیسها ، برای خوابانیدن شورشها چکار میکنند؟ آیا حلوا پخش میکنند؟ حال تصور کنید که در آن هیر و ویری که دوران گذار از قاجاریه حلیهَ المتقینی و ملوک الطوایفی به سوی حکومتی متمرکز و تجدد گرا بوجود آمده بود، ناگهان در کردستان هم جمهوری اعلام شود. دیگر نور علی نور میشود ، پادشاه هم فوری اعتماد میکند و خوشحال میشود که بالاخره چند نفر روشنفکر هم در این کشور پیدا شده اند و جمهوری خودمختار میخواهند و سپس میگوید بفرمایید چایی و شیرینی بخورید. آیا این است یک انتظار منطقی و سیاسی حرفه ای، از یک حکومت نوپایی که هزاران مسئله گریبانگیرش بود؟ این همان اشتباهی بود که روشنفکر مآبهای کلیشه ای داس چکش به دست نیز مرتکب شدند و نه حکومت مرکزی و نه توده های مردم هیچکدام به آنها جواب آری ندادند و همین توده های مردم به وسیله روشنفکران قلابی و جرثومه های فساد اسلام به امید رسیدن به بهشت دروغین اسلام خانه خود را بر سر خویش ویران ساختند و اکنون بیش از 30 سال است که در جهنم واقعی آیین تباهی ( اسلام ) دست و پا میزنند.
آیا احزاب ظاهرا مبارز کردستان در این 30 سال حتی برای یک بار هم که شده ، از خود پرسیده اند که از چه جانوران درنده ای انتظار دادن خودمختاری را دارند؟
آیا فکر میکنند حالا که خامنه ای نشد ، برویم با جنایتکاران سابق ( اصلاح طلبان فعلی ) قلیان دود کنیم تا ببینیم چه میشود؟

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش . . . بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

شاید گفتن این حقایق تلخ باعث دلتنگی و یا خشم شود اما از نظر من بدون یافتن راهی برای حل این مشکلات ریشه دار و بسیار مهم ، حتی تصور خودمختاری کردستان در حد یک رویای دست نیافتنی خواهد ماند.

کژدم