۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

گردیه بانو ( زهرا بهرامی) به یاران خویش پیوست



گردیه بانو ( زهرا بهرامی ) به یاران دلاورش "بردیا" و "آرش" پیوست

یادش گرامی ، راهش پر رهرو و روانش شاد باد

دژخیمان اسلام در آینده ای نه چندان دور پاسخی در خور خواهند گرفت

پاینده ایران، برقرارباد آیین ریشه ای، کوبنده تندر

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

شدت گرفتن تحریمها

در بارۀ تحریمها

چندی پیش با یکی از جمهوریخواهان ایران دوست ؟؟!! صحبتی داشتیم و سایۀ نا امیدی و یاس را در سخنانش میدیدم. ایشان میگفتند که دیگر نه اخبار گوش میکنند و نه به خواندن مطالب وبسایتهای خبری - تحلیلی – سیاسی علاقه ای دارند و جوهر کلامش این بود که " آدم را سرد و گرم میکنند"، " یک روز طوری مینویسند که فکر میکنی دیگر کار تمام است و روز بعد چنان آب پاکی روی دستت میریزند و دلسردت میکنند که تا چند روز از همه چیز بیزار میشوی". مطمئن هستم که این دوست تنها فردی نیست که از بیماری صبر و انتظار و امیدهای واهی که در اثر بی اطلاعی از مکانیسم "واقعی" و نه "ادعایی" عملکرد "تحریمها" و "تهدیدها"، بوجود آمده و بدان دل بسته اند، اما در آخر کار آنچه به دست خواهند آورد " بیماری تب و لرز و سرد و گرم شدن" است.

مکانیسم تدوین و عملکرد تحریمها :

1- جمع آوری اطلاعات به روز شده در رابطه با نقاط گرهگاهی اقتصادی ایران که میتواند از مواد اولیۀ تولید تا مراکز تولید صنعتی و یا قطعات یدکی و ماشین آلات ... ترابری و مسائل مربوط به آن از قبیل بیمه و شرکتهای حمل و نقل و .... صادرات کالاها و مقصد نهایی ... مسایل مالی و بانکی که در خدمت تمامی چرخه های گوناگون اقتصادی نقش دارند... و صدها مسئله دیگر.
2- جمع آوری اطلاعات و دسته بندی آنها در رابطه با اینکه در صورت تحریمها کدام گروههای مالی و یا خدماتی و یا صنعتی "کشور تحریم کننده" آسیب خواهند دید و نقش این آسیبها در رابطه با کم شدن مالیات و افزایش بیکاری، تاثیرات کوتاه و یا دراز مدت تحریمها در چرخۀ اقتصاد کشور "تحریم کننده" چه خواهد بود.
3- بر رسی این امر که در صورت اجرای تحریمها چه گروههای اقتصادی از کشورهای دیگر برای پر کردن خلاء سوء استفاده خواهند کرد و مطالعۀ راهکارهای اجرایی برای خنثی ساختن آنها.
4- طراحی استراتژی و تاکتیکهای اجرایی کار.
5- دخالت لابیهای گروههای مالی و خدماتی و صنعتی که منافعی دارند و یا میتوانند داشته باشند، برای تلطیف نظریه های تحریم.
6- تمامی نتایج بدست آمده به صورت لایحه و یا لوایح به مراکز قانونگزاری فرستاده میشود و باید از مسیر نبردهای جناحهای احزاب گوناگون و فراکسیونهای حزبی که هرکدام نقش "لابی" گروههای تولیدی و مالی و خدماتی را بازی میکنند عبور کند.
البته این تنها بخشی از مکانیسم است و نخواستم که زیاد طول و تفصیل دهم ولی شما میتوانید بقیّۀ مسایل را خودتان حدث بزنید. بنابر این مسئلۀ تحریم ها مانند تحریم کردن بقّال سر کوچه نیست و از دالانهای ملّی هر کشور و سپس از دالانهای بین المللی میگذرد. برای همین هم است که تمامی موارد تحریم یک چهارچوب قانونی وعملی پیدا میکند. به عنوان مثال، مثلا گفته میشود که هر شرکتی که سالانه بیش از بیست میلیون دلار در صنعت نفت ایران سرمایه گزاری کند شامل لیستی از تحریمها میگردد. پس میبینیم که آنچه در روزنامه ها و یا رادیوها به صورت آتشین در بارۀ تحریمهای "گسترده" بیان میشود، زمانی که به مرحلۀ اجرایی میرسد "سردتر" و "باریکتر" میشود و کشوری هم که شامل تحریمها میشود "مغز خر" نخورده است و با مکانیسم آن آشنایی دارد و محدودیتهای عملی آنرا به طور وسیع مورد مطالعه قرار داده و با "پاتک" های لازم تا جایی که میتواند تحریمها را "کمرنگ تر" و "باریک تر" و "سرد تر" مینماید و درست به همین دلیل است که آن دوست گرامی و میلیونها نفر نظیر او، دیگر از "گوش دادن به اخبار" و "سرد و گرم شدن" جانشان به لب می آید.

درد سرهای کشور تحریم کننده :

1- کشور تحریم کننده باید از بخشی از بازار فروش و سود خود چشم پوشی کند.
2- کشور تحریم کننده باید سازمانهای عریض و طویل برای اجرای تحریمها بوجود آورد که اینکار موجب بدوش گرفتن هزینه های فراوانی است.
3- کشور تحریم کننده باید سازمانهای عریض و طویل دیگری هم برای نظارت داخلی و بین المللی بر اجرای تحریمها را بوجود آورد که شامل سیستمهای جاسوسی و سیستم حقوقی و قضایی مربوط به آنها میشود که خود داستانی دیگر است و سازماندهی خاص خود را دارد ( در حد یک لشکر تخصصی بین المللی) و به طور طبیعی بازهم هزینه های سرسام آوری را بر دوش کشور تحریم کننده میگزارد.

آیا فکر میکنید که داستان تمام شد؟ نه خیر تمام نشد، داستان تازه شروع شد.

" پاتکها"

از این به بعد نوبت سازمانهای مالی و صنعتی و خدماتی ، چه در سطح داخلی کشورهای تحریم کننده و چه در سطح بین المللی فرا میرسد تا با استخدام متخصصین حقوقی و اقتصاد دانها شروع به زدن "پاتک" کنند و با ایجاد کانالهای چند لایه و ایجاد شرکتهای صوری به "دور زدن" تحریمها به قصد فروش کالا ها و خدمات ممنوعه به "کشور تحریم شده" بپردازند و تصور کنید که در سطح بین المللی تمامی کشورها و شرکتها همین کار را بکنند و کشور "تحریم شده" هم که طبیعتا میخواهد از تحریمها فرار کرده و آنها را دور بزند از همین راهکارها استفاده نماید. لذا از آغاز این مرحله بازی "سگها و گربه ها و موشها" شروع میشود که خود به تنهایی یک "بیزینس" بسیار بزرگی است و چه بسا بعضی شرکتها سود غیر قانونی شان چندین برابر سود های رسمی شان شود. نهایت داستان این است که با اینکه هزینه های کلانی را بر گردۀ کشور و یا کشورهای تحریم کننده میگذارد از سوی دیگر هزینه های سنگینی هم بر دوش کشور تحریم شده گذاشته میشود و نتیجۀ عملی تمامی این تکاپوها این است که تحریمها عملا غیر اجرایی و بیفایده میشوند و یا در بهترین حالت به طور ضعیفی عمل میکنند.
البته تمامی این ماجراها ( پاتک ها ) زیر پوششهای سنگین حقوقی و استفاده از تبصره ها و خلاء های قانونی پیش میرود و معمولا چند "فرشتۀ نگهبان" قدرتمند هم پشت سر آنها قرار دارد که در مواقع ضروری به حمایت گروههای مالی و صنعتی و خدماتی می شتابند، لذا اخباری که شنیده میشوند تنها بخش کوچکی از این بازی بزرگ بین المللی را پوشش میدهند و موجبات "سکته های خفیف" در شنوندگان را فراهم می آورند.
برای اینکه ذهنمان در این باره بیشتر باز شود ، ماجرای تحریمهای گستردۀ بین المللی در رابطه با حکومت "صدام حسین" را مثال می آورم که سنگینی تحریمها به حدی زیاد بود که به حد " فروش مقداری نفت در برابر دارو و غذا" کشانیده شده بود و دیدیم که حکومت صدام حسین همچنان بر سر کار باقی مانده بود و اگر حملۀ نظامی انجام نمیگرفت همچنان میتوانست بر سر قدرت باقی بماند.
در پی افشای اسنادی که بعد از فروپاشی حکومت صدام حسین انجام گرفت تقریبا تمامی شرکتهای بزرگ در سرتاسر جهان و حتی رژیم اوباشان اسلامی حاکم بر ایران هم به نقض تحریمهای بین المللی علیه صدام متهم شدند و شگفت انگیز تر از همه اینکه ، خود افراد قدرتمند سازمان ملل از جمله "پسر کوفی عنان" نیز در نقض این تحریمها شرکت داشتند و از خوان گستردۀ پولهای باد آورده سودهای کلانی به جیب زدند و باز هم دیدیم که چگونه بعد از چند روز "تب و تاب" خبری ، همۀ قورباغه ها یکدفعه ساکت شدند و داستان به گورستان فراموشی سپرده شد. حال تصور کنید که افرادی مثل " محسن سازگارا" و " محسن مخملباف" که نه سر پیاز هستند و نه ته پیاز، به مردم دلداری های مجانّی و دروغ میدهند و با دهانی گشاد میگویند که : " ما با اتحادیۀ اروپا وارد گفتگوهای همه جانبۀ دیپلماتیک شده ایم و از آنها خواسته ایم تا سپاه پاسداران را به طور همه جانبه مورد تحریم قرار دهند" و کسی هم به این آقایان نمیگوید " کاسه کوزۀ تان را جمع کنید و بروید کشکتان را بسابید".

هدف تحریمها

با توجه به توضیحاتی که در بالا داده شد، آیا فکر میکنید که تحمل اینهمه تلاشها و به جان خریدن ریسک "از دست دادن بازار فروش کالا"و پرداخت هزینه های بسیار سنگین "مدیریت بحران تحریمها" و بسیاری هزینه های نفس گیر دیگر به این دلیل است که کشورهای تحریم کننده "عاشق چشم و ابروی کمانی ایرانیها" هستند؟ و یا عاشق "قبایل عرب عراقی" هستند و میخواهند که آنها هم از موسیقی "رپ" لذت ببرند؟ و مردان هم بتوانند مثل خانمها بدون موانع قانونی زیر ابروهایشان را بردارند؟ و یا اینکه سرنوشتشان را به دست خویش بسازند؟ اگر در چنین رویایی به سر میبرید لطفا فوری بیدار شوید. هیچ هم از این خبرها نیست. تمامی این تلاشها که از طرف کشورهای اروپایی و آمریکا به عمل می آید جایگاه خاصی دارد که در "استراتژیهای کلان" و "استراتژیهای منطقه ای" آنها تعریف شده است . همانگونه که بوجود آمدن جمهوری اسلامی ایران و جمهوری اسلامی پاکستان و سازماندهی مجاهدین اسلامی افغانستان در جهت تحقق استراتژی منطقه ای " کمربند امنیتی سبز اسلامی" در برابر اتحاد جماهیر شوروی در 30 سال پیش تعریف شده بود و با موفقیت هم به پیش برده شد و در نهایت آنها از تمامی مزایای برنامه ریزیهای دقیق خود بهره مند شدند و ایران هم به عنوان "غنیمت جنگی" بین دار و دسته های اسلامی تقسییم گردید و در واقع اینهم سهم ما بود. اکنون نیز داستان به همان روال است. بدین معنی که " رژیم اوباشان اسلامی" و حتی جریان "جنبش آزادیخواهی" در استراتژیهای خرد و کلان قدرتهای بزرگ تعریف شده و کلاسه بندی گردیده است .

آیا میتوان از اهرم تحریمهای به نفع "جنبش آزادیخواهی" سود جست؟

اگر درک و فهم نیروهای مبارز در همین حد باشد که این تحریمها توان رژیم را فرو خواهد کاست و آخوندها و پاسدارها و بسیجیها از فرط گرسنگی و تشنگی گروه گروه در خیابانها خواهند افتاد و خواهند مرد، بهتر است که به تجربۀ کشور کرۀ شمالی و میانمار و رژیم "رابرت موگابه" و " صدام حسین" نگاهی دوباره بیفکنند و مطمئن باشند که آنهایی که "ساندیس" و برنج و مرغ و گوشتشان به راه است، به سادگی از میان نخواهند رفت.
اما اگر درک این باشد که منابع اقتصادی رژیم را شناسایی کرده و از درون طوری خشک کنیم ( سابوتاژ اقتصادی) که قادر نباشند از تاکتیک های "پاتک" که در بالا به آن اشاره شد، استفاده نمایند، آنگاه میتوان گفت که شاید امیدی به ثمر باشد وگرنه این میوه به خودی خود نخواهد رسید و به شیوۀ " شالاپّی" در دهان کسی نخواهد افتاد.

کژدم

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

بار گزاری در فیس بوک و تویتر

یاران

در صورت تمایل از این پس میتوانید مطالب را در فیس بوک و تویتر بارگزاری نمایید.
1- روی عنوان مطلب کلیک کنید تا آن مطلب در صفحه خاص خود مطلب باز شود.
2- سپس از طریق منوی بارگذاری در سمت راست میتوانید آن مطلب را منتشر نمایید.

با سپاس

کژدم

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

آیا جنبش فلسطین مترقی است؟

درسهایی از مبارزات فلسطین

چند روزی است که به قول یکی از دوستان این وبلاگ "عربستان" شده است. این مسئله به طور اتفاقی نبوده است و به خاطر تحریک شدن و یا تحت تاثیر قرار گرفتن بحران کنونی لبنان و امثالهم هم نیست، هرچند که این بحران دست آویزی برای طرح مسئله بود.
با نگاهی حتی گذرا به تاریخ مبارزات فلسطینیها بر علیه پسر عموهای یهودی شان به سادگی درخواهید یافت که این نبرد یک نبرد آزادیبخش و برای آزادی و دموکراسی و تامین زندگی بهتر برای فلسطینیها نبوده است و آنچه که در اذهان ایرانیان وجود دارد نه بر اساس مطالعات کلاسیک، بلکه رسوبات تبلیغات و هوچی گریهای گروههای کلیشه ای مارکسیست لنینیست و جریانهای اوباشان اسلامگرای ایران است و شاید یکی از دلایل ازدواج موقت (صیغه ای) ناموفق "توده ایها" و "فدائیان خلق" با "روحانیت مترقی، پیشرو واپسگرا" همین بوده است و در مغز کوچک و گردویی "دهاتی- روشنفکرهای" ایرانی ضد اسرائیل بودن بزرگترین نماد "انقلابی بودن و ترقی خواهی" به حساب می آمد و همچنان هم به حساب می آید و اگر اکنون "چماق اسلام" را که نتیجۀ طبیعی تحلیلهای علمی مبتنی بر مارکسیسم لنینسیم و ماتریالیسم دیالکتیک مآبانه آنهاست بر سرشان فرود آمد ( که نوش جانشان باد و لیاقت زن صیغه ای در اسلام مترقی پیشرو واپسگرا بیشتر از این هم نیست ). بنابر این برای داشتن دیدی روشن باید مزخرفات مارکسیستها را از ذهنها زدود و به آنچه که در تاریخ 60 ساله اتفاق افتاده است نگاهی دوباره افکند.
دو شخصیت مهمی که در تاریخ معاصر عربهای فلسطین مطرح هستند "شیخ عزالدین قسام" که یک آخوند سنّی مذهب است که باتوجه به حرکتهای سیاسی اش میتوان او را از نظر فکری هم ردیف "حسن البنّا"ی مصری دانست و کسی که حرکتهای اورا با "فتوا" های خود متبرّک مینمود شیخ دیگری از دمشق با نام " بدرالدّین التاج الحسنی" میباشد و تمامی جنگ و دعواهای آنان و فریاد "وا – اسلاما" ی شان به خاطر بیرون راندن "صلیبیّین" از "بلاد اسلام" بود و گرنه هر آنچه در زیر سایۀ سیطرۀ کثیف اسلام بر سر مردم بدبخت می آمد از نظر آنها "مشروع" بود و "پاشاها"ی عثمانی و یا حاکمین دیگر مسلمان همان " اولی الامر مسلمین " بودند. این شیوخ الاسلام چهار زن خود را میگرفتند و آنها را در گونی میکردند. دخترانشان را ختنه میکردند و روزه میگرفتند و نمازشان را "ادا"میخواندند و به همین دلیل در میان جماعت مسلمین (امّت) افرادی متّقی بودند لذا داشتن پایگاه مردمی دلیل بر نیک سرشتی آنان نمیباشد زیرا از طریق این جماعت "متّقین" حتّی تکه نانی به سگ کوری نمیرسید و آنچه آنان را "انقلابی" و "ضد امپریالیست" نشان میدهد ( البته از خیر سر ماتریالیسم دیالکتیک ) تنها زوزه های " وا-اسلاما"ی این جماعت است. در واقع شما با نوع قدیمی تر "بن لادن" و " ابو مصعب الزرقاوی" روبرو هستید. در تمامی تاریخ این جماعت "رهبران انقلابی عرب" شما هیچ بویی از رشد و باورهای دموکراتیک و نگاه به آینده ای بهتر برای مردمان خود نمیبینید. همین ارازل ، در همان زمان که مردم را بر علیه "صلیبیّین" به جهاد میخواندند از سوی دیگر طرفدار "فئودالهای عرب" و "خانها" و "پاشاها" بودند. شیخ عزّالدین قسّام به کمک فتواهای " بدرالدّین التاج" اولین سخنرانیها یش را برای تحریک روستائیان به کشتار یهودیها انجام داد و عده ای "ارازل و اوباش مقدس" را به دور خود جمع کرد و شروع به همان کاری نمودند که پیامبرشان در 1500 سال پیش مینمود یعنی کشتار و غارت یهودیان برای تصاحب زمینها و داراییهای آنان.
اولین قتل عام نه از طرف یهودیان بلکه از طرف دارو دستۀ ارازل ضد یهود عزالدّین قسّام صورت گفت که به قتل عام "حبرون" مشهور است و در طی آن 97 یهودی کشته شدند و حدود 450 نفر از آنان توسط مسلمانان دیگر پناه داده شدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. این ماجرا با آتش زدن اموال و شکار یهودیان ادامه یافت تا اینکه "جنبش جوانان یهودی" گروههای شبه نظامی خود را تشکیل دادند که مشهورترین آنها "هاگانا" و "ایرگون" و "لشی" میباشند و شروع به همان کاری کردند که پسرعموهای ضد امپریالیست مسلمانشان در حقّ آنان میکردند و این داستان همچنان ادامه دارد. بعد از 60 سال اگر نگاهی به اسرائِل همیشه در تنش نگاه کنید و آنرا باتمامی "کشورهای اسلامی" مقایسه کنید فرق میان واقع نگری و اندیشۀ "اوباش سالاری مبتنی بر غارت و مفتخواری" را به راحتی در خواهید یافت ( نمیگویم فقط کشورهای عربی تا عمق فاجعۀ "اسلام" زدگی را در مقیاسی بزرگتر ببینید).
پناهندگان فلسطینی که در اردوگاههایی در کشورهای "برادران مسلمان عرب" زندگی میکنند نه تنها از حقوق شهروندی حتی درجه 3 برخوردار نیستند بلکه توسط برادران "دینی" و "خونی" شان مثل زندانیان با آنان رفتار میشود. اما زمانی که به داد و قالها و عربده کشیهای " وا- فلسطینا"ی کشور های عربی بنگرید و از آنچه در درون میگذرد بی خبر باشید هرکه را که "نخراشده و نتراشیده" تر عربده بکشد انقلابی تر خواهید دانست ( البته اگر هنوز رسوبات فکری مارکسیستی در ذهنتان باقی است). تمامی قهرمانان عرب ، همیشه مردم خویش را به مرگ واقعی در برابربهشت نسیه وعده داده اند. آنچه در میان پسرعموهای مسلمان و یهودی در جریان است "نبرد میان اوباش سارلاری اسلامی و ناسیونالیسم واقعگرا و عملگرایانه یهودی" است و در این نبرد 60 ساله عربها حتی یک پیروزی نداشته اند و همیشه در آرزوی آنچیزی بوده اند که قبلا داشته اند ولی در قماری احمقانه آنرا باخته اند و اکنون نا امیدی کامل را در سیمای رنجورشان میتوان دید و در افسانه هایشان شنید.
درمیان مسلمانان سنّی مذهب عرب داستانی هست که آنرا یک پیشگویی میدانند که بالاخره به حقیقت خواهد پیوست و آن داستان این است : در جنگ نهایی بین مسلمانان و یهودیها، تمامی درختان و گیاهان اگر فردی یهودی در پشت آن مخفی شده باشد به سخن در خواهند آمد و جای او را به مسلمانان نشان خواهند داد و تنها یک نوع از گیاه است " از نوع بوته ها " که به یهودیها پناه خواهد داد. مسلمانان عرب باور دارند که یهودی ها از این "حدیث قدسی نبوی" اطلاع دارند و همگی آن درختچه را در حیاط خود میکارند. این داستان که گفته میشود " حدیث نبوی" و " حدیث قدسی" است آخرین قطره های آب خنکی است که فلسطینیها بر زخمهای دیرینه و التیام نیافتۀ خود میپاشند. در حالیکه فلسطینیها همچنان از بادۀ افتخار دستگیری "گیلعاد شالیط" سرمست هستند ، اسرائیل در حال گسترش روابط بین المللی سیاسی و اقتصادی و دیپلماتیک است و تنها چیزی که به آن فکر نمیکند و یا از فرط کار زیاد وقت فکر کردن به آن را ندارد کلمۀ "افتخار" است. داستان زندگی غم انگیز فلسطینیها سوژۀ بسیاری از عکاسان است تا بتوانند جایزه بگیرند. از هر خانۀ فلسطینی حد اقل 10 تا 12 بچه بیرون می آید که مادر و پدرشان نه تنها تعداد آنها را نمیدانند بلکه حتی اسم بچه هایشان را نیز نمیتوانند به خاطر بسپارند و شغل شریف این کودکان سنگپرانی برای تهیّۀ رپرتاژهای انقلابی از مقاومت فلسطینیهاست و شغل شریف پدران و مادرانشان چشم دوختن به گونی های آرد و برنج و شکر اهدایی سازمانهای خیریه بین المللی است و در نهایت شغل شریف رهبران انقلابی و " متّقی" شان خوردن و خوابیدن و عربده کشیهای شجاعانه و دادن وعده های دروغین است.
منظورم از این نگاشته فقط یک نوع " تلنگر " زدن به خودمان است. آیا آنچه که در فلسطین میرود به شکلی دیگر در ایران نمی رود؟ فقط با این فرق که ما نفت داریم و آنها ندارند؟
چه فرقی دارد که ولی فقیه باشد و یا "احمدی نژاد شاه صفوی" و کوروش بازی اسفندیار مشائی؟ زمانی که داستان اصلی و لبّ مطلب قاچاق مواد مخدر و دایر کردن روسپی خانه و قاچاق دختران و پسران بی سرپرست برای فروش به مراکز تجارت "سکس" است. و اگر احمدی نژاد از ازدیاد جمعیت سخن میگوید منظورش تولید کالا های انسانی بیشتر برای " تجارت انسان" است. چرا مردم ما اینقدر خرفت شده اند؟ آیا میخواهند تجربۀ زندگی فلسطینیهای آواره در اردوگاههای پناهندگان را در درون کشور خود به طور فردی و اجتماعی تجربه کنند؟
در این سی سال بنای ساختمان " فقر و ذلت و بدبختی" آجر به آجر و خشت به خشت توسط همین قهرمانان موهوم ضد امپریالیست و اسلام خواه و اسلام پناه بنا گردیده است. من نمیتوانم بفهمم که عده ای از "اوباشان" فارسی زبان در خارج از کشور احمدی نژاد را قهرمان ملّی می انگارند و کسی هم کاری به کار آنان ندارد و نمیگوید که تمامی این شامورتی بازیها فقط برای جفظ تجارت مرگ و منافع مافیایی است.
حد اقل این است که مردم ما تا کنون نشان نداده اند که شایستۀ حکومتی بهتر هستند و اندیشمندان شان نیز ترجیح دادند که به عقد موقت "صیغۀ" آخوندها در آیند و اکنون نیز مانند فلسطینیها چشمهایشان رو به سوی گونیهای اهدایی سازمانهای خیریه بین المللی خیره شده است.
مسئلۀ دیگر این است که واقعیتهایی تلخی مانند فلسطین و یا لبنان چه نقشی در کشور پادشاهی ایران خواهند داشت؟ آیا به اینگونه جوامع با بی اعتنایی برخورد خواهد شد؟ تا آنجایی که میبینیم تمامی کشورها ی جهان که در منطقۀ خاورمیانه منافعی دارند هیچگاه به این جوامع بی اعتنایی نکرده اند و این نشاندهندۀ دیپلماسی فعال این کشورهاست. اما نوع اعتنای آنها هیچگاه جهتی خیرخواهانه نداشته است و اساسا سیاست خارجی تمامی آنها در جهت سوء استفاده از این جوامع بوده است و این نوع برخورد با فروزه های حکومت پادشاهی ایران باستان در تقابل و تضاد کامل است. همۀ ما بر اساس گواهی تاریخ میدانیم که بیشتر سربازان ارتش ایران را اسیران جنگی از سایر ملل تشکیل میدادند که در نوع خود بینظیر است. زیرا سایر ملل از اسیران جنگی به عنوان برده استفاده میکردند و گماردن این افراد در ارتش از طرف پادشاهی ایران نشانگر اعتماد عمیقی بوده است که به این اسیران داشته است. لذا سوال این است که ایرانیان چگونه رفتاری با اسرای جنگی داشته اند که چنان وفاداری نسبت به حکومت پادشاهی ایران در آنها می آفریدند؟ مشهور است که تعداد سربازان و فرماندهان یونانی که در ارتش ایران خدمت میکردند بسیار بیشتر از کل لشکریان یونان بوده است و این آن چیزی است که ما آنرا نتیجۀ طبیعی فروزۀ پادشاهی مینامیم، به معنایی دیگر زمانی که در تاریکی شب آتشی روشن میگردد همگان برای استفاده از نور و گرمای آن به دورش جمع میشوند و در نگاهداشت آن آتش روشنی بخش هم پیمان میشوند. بنا بر این دیپلماسی فعال ایران باید دارای فروزه های پادشاهی باشد. در مقیاس کوچک هیچ فرد ثروتمندی نمیتواند در میان همسایگان "محروم از همه چیز" به راحتی زندگی کند و در مقیاس بزرگتر هیچ ملتی نمیتواند در یک محیط آشفته به شکوفایی در خور خود برسد. لذا پادشاه باید محیط اطراف را برای ملت خویش امن سازد و این امنیت نباید امنیتی از جنس سکوت گورستان باشد، بلکه باید چنان جذبه ای ایجاد کند که ملل دیگر آرزوی پیوستن به حکومت پادشاهی ایران را داشته باشند و این همان چیزی است که کوروش شاه شاهان را شاه جهان نمود و "منشور حقوق بشر" او را تا مقام فرستادۀ خدا بالا برد و این آن چیزی است که ما آنرا فروزۀ پادشاهی مینامیم.
در حکومت پادشاهی ایران سیاست خارجی ایران باید بر اساس تنش زدایی از راه ساختن و شکوفا نمودن سایر ملل از درون استوار گردد و حاکمیتها را به این امر تشویق نماید. تا بتواند محیطی صلح آمیز برای ملت خویش فراهم آورد که ما آنرا "استراتژی امنیت پایدار" مینامیم.
آنچه که حکومت "اوباشان تازی پرست" در رابطه با فلسطینیها و لبنانیها انجام میدهد در جهت تهی کردن آنان از درون و تبدیل نمودن آنان به مزدوران و "اوباشان" از جنس خودشان است که متاسفانه به خاطر همجنسی عقاید فاسدشان که بر اساس "تازینامه" است در این راه موفق هم هستند اما این موفقیت "دیرپا" نخواهد بود زیرا مبتنی بر امنیت گورستان است و اینکه نه ایران و نه سایر کشورها "گورستان" نیستند. اگر نیروهای انجمن پادشاهی ایران بتوانند با بوجود آوردن وحدت ملی رژیم اهریمنان تازی پرست را سرنگون سازند، اولین گام مثبت در منطقه برای پایان بخشیدن به حاکمیت تاریک اندیشان و باز شدن راه برای شکوفا شدن حکومتهای مردمسالار خواهد بود و حکومت پادشاهی ایران بزرگترین مدافع به بار نشستن حکومتهای مردمسالار در منطقه خواهد شد.

پاینده ایران، برقرار باد آیین ریشه ای، کوبنده تندر

کژدم



۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

یک لبنان و چند سناریو

لبنان و سناریوهای احتمالی

ظاهرا به نظر میرسد که مسئلۀ لبنان وارد فاز جدیدی شده است و به سوی حاد شدن تنشها پیش میرود. برای روشن شدن قضّیه تا آنجایی که ممکن است باید سناریوهای گوناگون را مورد بررسی قرار داد و از یکسو نگری اجتناب کرد تا دید روشنی بدست آورد.

سناریوی "ایران – سوریه"

جمهوری اسلامی حاکم بر ایران و سوریه همانطور که در مقالۀ "هلال شیعی" گفته ام دارای اهداف مشترکی در لبنان هستند، اما ترور رفیق حریری نقطۀ عطفی در "آرایش درونی" نیروهای مشترک "ایران – سوریه" به حساب می آید.
اگر سوریه پیش از ترور "رفیق حریری" در لبنان یکه تاز میدان بود، بعد از این ماجرا به خاطر فشارهای بین المللی مجبور شد نیروهای خود را از لبنان خارج کند و دیگر امید به بازگشت به شرایط پیشین را از دست داده است. لذا ادامۀ حضور سوریه در لبنان از حالت مستقیم به حالت غیر مستقیم تغییر نمود و کاملا وابسته به گروههای سیاسی داخلی لبنان گردید. تنها راه ادامۀ حضور سوریه تنها از این طریق میسر است و حکومت اسلامی ایران هم که ریشش در گرو سوریه است ، ادامۀ این حضور را در ازای قدرت گرفتن "حزب الله لبنان" به سوریه اهدا کرد هرچند که سوریها میدانند که با اتکا به حزب الله به نوعی ریششان در گرو حکومت ایران قرار میگیرد و از سوی دیگر حکومت ایران نیز میداند که حزب الله لبنان هر قدر هم که قدرتمند باشد تحت محاصرۀ سوریه است و باز هردو طرف شراکت میدانند که بدون وجود "حزب الله" هردو بازنده هستند و حزب الله نیز به نوبۀ خود میداند که اگر تنها به نقش مترسک بودن خود اکتفا کند و نوعی از استقلال رای از خود نشان ندهد گوشت دم توپ بازیهای ایران و سوریه خواهد شد ( از این نظر بوجود آمدن فراکسیونهای مختلف در درون حزب الله و خواستار شدن فتوای مکتوب قتل رفیق حریری از سوی حزب الله و تقریر آن توسط خامنه ای بسیار محتمل به نظر میرسد) ولی حزب الله لبنان اینرا هم میداند که بدون حمایتهای دو کشور مزبور یک لقمۀ چپ بیشتر نیست.
حاکمیت ایران و سوریه به کمتر از "تمامی لبنان" قانع نیستند و بازی هایشان را تا سلطۀ کامل بر سرنوشت لبنان ادامه خواهند داد ( البته اگر سایر بازیگران اجازه دهند که معمولا رسم بازی اینچنین نیست ) و با توجّه به اینکه حزب الله لبنان یک قطعنامۀ سازمان ملل مبنی بر خلع سلاح شدن را در سبد خود دارد لذا از وارد شدن به هر بازی خشونت آمیزی که منجر به تضعیف پایگاه حزب الله شود تا حد امکان صرف نظر خواهند نمود و اهداف خود را با تطمیع و ارعاب قبایل و عشیره های لبنانی پیش خواهند برد امّا حفظ حزب الله همچنان به عنوان خط قرمز همچنان باقی خواهد ماند که این خط قرمز خود میتواند نقطۀ آغاز جنگی شود که همه را باهم غرق کند و به همین دلیل سوریه نقش حلقۀ سست این شراکت را بازی میکند و در صورت شدت گرفتن بحران کنونی خواستار تسلیم کردن اعضای حزب الله را از شرکای خود در خواست خواهد کرد.
سوریه میداند که حزب الله در صورت درگیر شدن در یک جنگ داخلی با اینکه از حمایت لجیستیکی و مرزهای طولانی با سوریه بهره مند خواهد شد اما اگر اسرائیل وارد معادله شود، حزب الله نخواهد توانست در دو جبهۀ داخلی و خارجی بجنگد و از مخمصه جان سالم به در برد و مرزهای دریایی و طولانی لبنان که تقریبا بیدفاع است میتواند از طرف نیروهای بین المللی و یا اسرائیل برای گشودن جبهه ای دیگر مورد استفاده قرار گرفته تا به تسلیح نیروهایی که بر ضد حزب الله میجنگند مبادرت نمایند. از همین روی حکومت ایران چهار ناوچۀ جنگی را به دریای مدیترانه گسیل کرده است که تنها ارزش نمایشی دارد و در صورت شرکت در درگیریها از طریق هوا در عرض چند ساعت غرق خواهند شد و از طرف دیگر فرمانده جدید پدافند هوایی را تغییر داد تا نشان دهد که تا آخر بازی ایستاده اند ( البته اگر درهمین حد بماند و به فاز نظامی کشیده نشود). نیروهای دیگری که این مثلّث میتواند روی آنها حساب کند نیروهای شیعیان عراقی است که میتوانند از طریق سوریه به کمک حزب الله بشتابند. اما اگر چنین جنگی آغاز شود دیگر شبیه جنگ 33 روزه نخواهد بود و امکان اینکه دامن سوریه را هم بگیرد فراوان است، و یک تصفیه حساب کامل خواهد بود تا سوریه نتواند تا سالهای سال از لاک خود بیرون آید. بنابر این به نظر میرسد که سناریوی جنگ نرم "سناریوی حاکم" بر حرکات شریکهای سه گانه باشد و عربده کشیهای حسن نصرالله فقط در حد عربده خواهد ماند. در جنگ نرم اگر حزب الله لبنان با استعفای افرادش از دولت موجب سقوط دولت شد،اما این تاکتیک منحصر به حزب الله نیست و جناح سعد حریری هم میتواند به همان سلاح متوسل شده و مانع تشکیل دولت شود. اما اگر قصد شرکای مثلّث نگاه داشتن لبنان در حالت تعلیق باشد تا به مرور زمان همۀ جریانها را به ستوه آورند و تسلیم خود نمایند، نیرو های 14 مارس دیگر نمیتوانند از این سلاح استفاده کنند لذا باید به برخورد و مقابلۀ نظامی روی آورند تا استراتژی شرکای مثلّث را تخریب نمایند و آنچنانکه به نظر میرسد در این راه تنها نیستند و میتوانند دیگران را به یاری بگیرند، دیگرانی که بسیار قدرتمندتر از شرکای مثلّث میباشند.بنا براین نقطۀ ضعف مهم این سناریو ( استراتژی جنگ نرم ) شکنندگی آن است. حال باید دید که "شرکای مثلّث" تا کجا میتوانند این سناریو را پیش ببرند و آیا در صورت مشاهدۀ اولین مقابله جوییها به سیم آخر خواهند زد و یا به معامله تن خواهند داد. مطمئنا سوریه طرفدار شق دوم خواهد بود اما مسئله اینجاست که آیا طرفهای مقابل ( آمریکا و اروپا و کشورهای عربی ) به یک معاملۀ ساده در حد تحویل چند تن "اوباش" رضایت خواهند داد و یا اینکه اینبار به دنبال یک راه حل ریشه ای هستند؟.

سناریوی اروپا و آمریکا

هرچند که آمریکا و اروپا استراتژیهای جداگانۀ خود را دارند اما در نشان دادن حمایت به سایر دولتهای عربی و تضعیف حکومت ایران تا حدودی متّفق القول هستند لذا تبدیل شرایط موجود به یک فرصت طلایی برای رسیدن به هدف مشترک ( تضعیف حکومت اوباشان حاکم بر ایران بوسیلۀ قطع دست و پای آنها به قصد کشاندن آنها به پای میز مذاکره) معقولانه ترین سناریوی ممکن به نظر میرسد مگر آنکه آلمانها و دولت انگلستان از تقویت اسراییل واهمه داشته باشند. اما آنچه که مسلم است این سناریو سرنگونی خانوادۀ اسد را در بر نمیگیرد و بیشتر در پی انداختن شکاف در منافع مشترک شرکای مثلّث و جدا کردن سوریه از آن میباشد. البته این سناریو مورد استقبال عربستان سعودی و امارات متحدۀ عربی و اردن هم خواهد بود.

سناریوی اسرائیل

کشور اسرائیل همیشه در کمین موقعیّت ها و فرصتهای طلایی است و از اینکه در شمال با حکومت اوباشان حاکم بر ایران همسایه شود بسیار ناخرسند است و اجازۀ تحقق این رویا را به حاکمان اسلامی ایران نخواهد داد و در صورت مشاهدۀ سستی و نرمش کشورهای اروپایی و آمریکای "حسین اوباما" و با توجه به موقعیت ضعیف ایشان در آمریکا فرصت استفاده از موقعیت برای سرکوب حزب الله و تضعیف سوریه را از دست نخواهد داد و کاملا میداند که اوباشان حاکم بر ایران نیز مثل قبل کاری از دستشان ساخته نیست و نمیتوانند به طور مستقیم وارد جنگ شوند. ادامۀ شرایط فعلی با رونمایی کردن از کیفرخواست دادگاه لاهه تبدیل به آن فرصت طلایی خواهد شد که چه بسا اسرائیل سالیان سال بود که در کمینش نشسته بود. فرصتی که در صورت استفاده از آن حماس را هم به قعر جهنم میبرد و راه گفتگوهای بهتری ( سود آورتر ) با فلسطینیها را برای اسرائیل باز میکند.

کژدم

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

ظهور مافیا در شکل حکومتی

ظهور مافیا در قامت حکومت

زمانی که از نام "مافیا" استفاده میکنم منظورم استفادۀ "استعاری" از این نام نیست. این توضیح از این نظر ضروری است که در گفتمانهای سیاسی گاهی از این نوع کلمات به عنوان استعاره استفاده میشود تا بتوانند مفهومی رابیان کنند. اما من زمانی که از "مافیا" نام میبرم دقیقا منظورم " اعمال تبهکارانۀ سازمانیافته" میباشد که در ایتالیا به "مافیا" و در آمریکا به "کوزا نوسترا" و در ژاپن به نام "یاکوزا" و در چین به "تراید" Triad مشهور هستند. این گونه سازمانها گذشته از تاریخ خاص و محلّی خود، از نظر "کار"ی که انجام میدهند بسیار شبیه هستند و حوزۀ فعالیت آنها معمولا دایر کردن وگردانید "کازینو ها" ، "روسپی خانه ها"، "تجارت مواد مخدر"، "قاچاق انسان" ، "بازار فروش اسلحه" و انواع شغلهای شریفی از این نوع است و وزارت اطلاعات ایران و سپاه پاسداران از زمان زمامداری رفسنجانی به طرف آلوده شدن در این مسیر گامهای ثانویه را برداشت، چون گام اول را خمینی در این جهت برداشته بود و آن گذاشتن انحصار خرید و فروش "سیگار" بر عهدۀ سپاه پاسداران بود.
در سال 1372 اولین محمولۀ بزرگ مواد مخدر شامل چندین تن "تریاک" و "هروئین" که توسط سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات ترابری میشد در خراسان و توسط ماموران نا آگاه کشف گردید و با بوق تبلیغاتی آنرا به "سازمان مجاهدین خلق" نسبت دادند و قضیه را بدین ترتیب ماستمالی نمودند. محمولۀ دوم که یک محمولۀ " آثار باستانی" بود در شهرستان "مرند" کشف گردید و آنرا هم با "هوچی گری" مرسوم اوباشان پشت سر نهادند. در سال 1372 همچنین یکی از محموله های بزرگ مواد مخدر سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات که قرار بود در مرز کانادا و آمریکا در برابر سلاح به "کوزا نوسترا" تحویل داده شود نیز لو رفت و افراد وزارت اطلاعات برای اینکه از گستردگی دامنۀ دستگیریها بکاهند مجبور شدند افراد خود را که نمیتوانستند از مخمصه خارج کنند، بدست خود بکشند و یکی از این افراد یک زن بود که در صورت دستگیر شدن اطلاعات گران قیمتی را میتوانست در اختیار پلیس قرار دهد. این پرونده همچنان در کانادا باز است. پلیس و سازمان ضد جاسوسی کانادا ابتدا فکر کرده بودند که سپاه در حال خرید موشک های "هاگ" است اما در اثر تعقیب و گریز و درگیری مسلحانه مقدار متنابهی هرویین کشف گردیده بود.
شاید در طول تاریخ سی سالۀ نوشته های سیاسی ایرانیان، انجمن پادشاهی ایران (تندر) اولین گروه سیاسی باشد که با انتشار سلسله مقاله های "هنرجنگیدن"، در سال گذشته پرده ازاین راز برداشت و آنرا به اطلاع عمومی رسانید ، هرچند که از سال 1374 به این نتیجه رسیده بودم که اوباشان سپاه و وزارت اطلاعات برای تامین هزینه های کلانی که دارند نمیتوانند بر "بودجۀ رسمی" و حتی "بودجۀ غیر رسمی" تکیه کنند ، اما به خاطر "یاس سیاسی" علاقه ای به نوشتن مطلب در این رابطه را نداشتم و آنرا بی حاصل و آب در هاون کوبیدن میدانستم. به هر حال ... بزرگترین کاری که سپاه و وزارت اطلاعات به طوری آشکار و با همکاری "سپاه بدر" عراقیها انجام دادند، انتقال اموال مردم بیخانمان شدۀ عراق بر اثر جنگ اول خلیج فارس بود که به نام "طوفان صحرا" از آن نام برده میشود. در آنزمان اموال به جای ماندۀ مردم عراق که از خانه و آشیانۀ خود فرار کرده بودند توسط اوباشان شیعۀ سازمانیافتۀ "مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" و " حزب الدعوه" به سرقت برده شده و به سپاه پاسداران تحویل داده میشد و از طریق مرزهای غربی و بخصوص کردستان به داخل ایران منتقل میشد و به فروش میرسید و حتما اتوموبیلهای عراقی ارزان قیمتی را که در ازای بهایی نه جندان زیاد در ایران به طور رسمی شماره گذاری کردند را بسیاری از مردم به یاد دارند، هرچند که این اموال بسیاری از لوازم خانگی و حتی وسایل صنعتی را نیز شامل میگردید.
همانطوری که در مقالۀ " هلال شیعی" به اختصار به آن پرداختم در آن دوره سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات در یک عملیات بزرگ مشترک سه پایگاه "افغانستان و پاکستان" و " ترکیه وقبرس" و "سوریه و لبنان" را ایجاد نموده و با سازماندهی ارازل شیعۀ لبنانی در کشورهای اروپایی و کانادا و آمریکای لاتین به سه نوع فعالیت تبهکارانه و سود آور مبادرت ورزیدند :

1- خرید و فروش مواد مخدر.
2- سرقت اتوموبیلهای مردم در کشورهای اروپایی و کانادا و ژاپن و اوراق کردن و کد گذاری قطعات، آنها را به عنوان قطعات یدکی دست دوم به کشورهایی از قبیل سودان و لبنان انتقال داده و بعد از مونتاژ دوباره به فروش میرساندند.
3- ورود به بازار قاچاق اسلحه.

از 10 سال پیش، این داستان گسترش بیشتری پیدا کرده است و سپاه پاسداران به تعداد شغلهای شریفش افزوده است و موارد زیر را به زیرمجموعۀ فعالیتهای خود افزوده است که از این قرار هستند :
1- دایر کردن روسپی خانه ها در کشورهای آسیای جنوبی مخصوصا تایلند.
2- ایجاد کازینوها و شرکتهای صوری برای پولشویی از طریق "برد و باخت " و معاملۀ پایاپای مواد مخدر در برابر محصولات مصرفی و جعل اسناد خرید و صادر کردن آن به کشورهای عربی و ایران که از طرف بنیادهای گوناگون در داخل کشور به شکل سهمیه ای به فروش میرسند.تقریبا تمامی کالاهایی که توسط سپاه پاسداران وارد میشود از این دست هستند که یکی از آنها مقدار بزرگ چند صد هزار تنی "فولاد" به ارزش بیش از یک و نیم میلیارد دلار میباشد .
3- قاچاق انسان "دختران" و " پسران" برای فروختن به روسپی خانه ها و یا به کار گماردن در روسپی خانه های خود در کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین و کشورهای جنوب آسیا و.... که دایرۀ عملیاتشان تنها ایران نیست و در افغانستان و جمهوریهای آسیای میانه نیز فعالیت دارند.
4- معامله با شبکه های قاچاق اسلحه و روابط تنگاتنگ با مافیای روسیه و بیلو روس.
5- دایر کردن "نایت کلاب" ها و کاباره ها که برای پولشویی و مراکز ارتباطات و توزیع مواد مخدر و روسپیگری از آنها استفاده میشود.
6- دایر کردن شرکتهای صادرات و واردات که به صورت چند منظوره از آنها استفاده مینمایند.
7- همکاری با کارتلهای مواد مخدر آمریکای لاتین.
8- استفاده از پولهای باد آوردۀ تبهکارانه برای سرمایه گذاری در ونزوئلا و بولیوی و کومور و سریلانکا و سایر کشوها برای پولشویی و ایجاد نفوذ.
9- استفاده از سیستم بانکی ایران برای پولشویی، و به همین دلیل هم هست "سازمان بازرسی کل کشور" را منحل نمودند، در حالی که یک اقتصاد سالم در هر کشوری بدان نیاز دارد و میخواهند احمدی نژاد " سپاه و اطلاعات سپاه" ریاست بانک مرکزی را خود انتخاب نماید و در راس امور مالی نیز باشد تا همه چیز شسته و رفته پیش برود.

شاید در زمان انتشار سلسله مقاله های " هنر جنگیدن" بعضی از خوانندگان وقتی که به این موارد میرسیدند آنرا در حدّ " لجن پراکنی خصمانه" قلمداد میکردند و با دیدۀ شک و تردید به آن نگاه میکردند، اما اکنون میبینم که اسناد منتشر شدۀ اخیر در "ویکی لیکس" نیز نظر مرا تایید میکنند. مسئلۀ مهم دیگر این است که در یک سال اخیر تعداد ایرانیان دستگیر شده در کشورهای جنوب آسیا که در حال قاچاق مواد مخدر بوده اند افزایش چشمگیری داشته است و در یک مورد هم دو تن از ماموران امنیتی رژیم دستگیر شده اند و در تمامی موارد هم مبداء قاچاق لبنان و سوریه بوده است. آن هیجده میلیارد دلار هم که به صورت شمش طلا و پول نقد نیز در سال گذشته در ترکیه به فنا رفت بخشی از این در آمد تبهکارانه بود.
دستگیریهای موضعی قاچاقچیان مواد مخدر ایرانی ( افراد سپاه و یا استخدام شده از طرف سپاه ) و انتشاراسناد محرمانۀ مربوط به منابع در آمدهای تبهکارانۀ سپاه پاسداران از طریق قاچاق مواد مخدر در وبسایت "ویکی لیکس" نشان از رویکرد جدید کشورهای اروپایی و آمریکا برای خشکاندن ریشه های این در آمدها را دارد.

کژدم

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

هلال شیعی

داستان لبنان

بدون حاشیه های ژورنالیستی به اصل مطلب میپردازم :

1- لبنان از نظر جغرافیایی تنها با دو کشور مرز زمینی دارد که تقریبا 85 در صد آنرا با سوریه و 15 در صد آنرا با اسراییل هم مرز است و بقیۀ مرزهای این کشور کوچک را مرز های ساحلی دریای مدیترانه تشکیل میدهند. نزدیکترین همسایه لبنان از راه دریا جزیرۀ قبرس است که تحت تسلط مشترک ترکهای عثمانی و یونان میباشد. بنابراین هیچ یک از بازیگران منطقه ای به جز سوریه و اسراییل نمیتوانند نقش مستقیم نظامی در لبنان بازی کنند.
2- حاکمیت تازی پرستان شیعه مسلک ایران بنا بر ماهیت خود به طور طبیعی تنها میتوانست بر روی شیعیان منطقه حساب باز کرده و توسط آنان برج و باروهای دفاعی خویش را در خارج از ایران مستحکم نماید. این استراتژی " جنگ در خانۀ دیگران " نامیده میشود. حاکمیت اسلامی ایران از همان روزهای نخستین و درطی سی سال گذشته در این راستا حرکت نموده و هزینه های سنگینی را متحمل شده است و در یکی از این پروژه ها که پروژۀ شیعیان پاکستان بود کاملا شکست خورده است ، زیرا با فشار کشورهای عربی و استراتژی پاکستان در رابطه با افغانستان چنین اجازه ای به "اوباشان مقدس" ایران داده نشد و با کشتارهایی که از طرف وهابیون در پاکستان انجام گرفت. تمامی سرمایه گذاری های "اوباشان" حاکم بر ایران در آن مرحله به هدر رفت ولی داستان شیعیان پاکستان به طور نیمه تمام همچنان باقی است و اگر ما فراموش کرده ایم، کشورهای عربی و پاکستان و "اوباشان" حاکم بر ایران آنرا فراموش نکرده اند. این سرمایه گذاریها در کشور عراق به بهره دهی نسبی و در لبنان به بهره برداری کامل رسیده است.
3- به خاطرنقش سوریه به عنوان "دلال منطقه ای" و وابستگی ادامۀ حمایتهای آنان ازاستراتژی حاکمان ایران به روابط سوریه و اسرائیل، با اینکه تنها راه ممکن برای حاکمان اسلامی ایران به شمار می آمد اما هیچگاه راه مطمئنی نبوده است، از این روی " اوباشان" ایران همیشه به نیروی سوم و خارج از حیطۀ وابستگی به سوریه می اندیشیدند تا بتوانند جبهۀ لبنان را زیر چتر حمایت مستقیم خود داشته باشند و در شرایط بعد از سقوط صدام حسین، با سازماندهی شیعیان عراقی در حال رسیدن به این نیروی سوم هستند.
4- ایران در رابطه با مسئلۀ شیعیان زیدی یمن نیز شکست نسبی خورده است و در حالت صلح مسلح به سر میبرد و قضیّۀ حماس فلسطینی نیز در حال حاظر زیاد چنگی به دل نمیزند و بعد از شکست آخرین تلاشهای "اوباشان" برای نفوذ در مصر از طریق "حزب الله لبنان" در جهت گشودن جبهه ای لجستیک برای حمایت از حماس و بی آبرو شدن اخوان المسلمین مصر به خاطر دست داشتن در این طرح، اکنون "حماس" در ترشی خوابانیده شده است تا صبح دولتش بدمد.
5- بنابراین حزب الله لبنان در وحلۀ اول و شیعیان عراقی در وحلۀ دوم کلیدی ترین نقش را در استراتژی یاد شده بازی میکنند و در واقع میتوان گفت که نیروهای سازمان یافتۀ شیعیان عراقی در شرایط کنونی نقش پشتیبانی " حزب الله لبنان" را برعهده دارند و اگر بتواند به وضعیتی بهتر ازاین دست یابد میتواند موی دماغ ترکهای عثمانی و سوریه هم بشود که مطمئنا آنان نیز به این امر اشراف دارند و بازیهای پشت پردۀ خود را دارند که فعلا هرسه کشور در این رابطه سکوت میکنند و تمامی تلاشها به طور مخفیانه انجام میگیرد.
6- شیعیان ساکن عربستان سعودی که معمولا ار آنان نامی برده نمیشود شاید آخرین حلقۀ زنجیر استراتژی منطقه ای جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدهند.

منافع و نقش سوریه

نقش سوریه را منافع آن کشور تعریف و تعیین میکند، بنا بر این آنچه در لبنان میگذرد باید پیش از آنکه منافع "اوباشان" ایران را تامین نماید، باید در وحلۀ اول منافع سوریه را منظور کرده باشد، هرچند که "اوباشان" حاکم بر ایران در طی این سی سال تمامی تلاشهای خود رابرای افزودن بر درصد سهم خود از منافع ، در این بازی مشترک به کاربسته اند امّا گمان نمیکنم که به نتیجۀ دندانگیری رسیده باشند و قتل "عماد مغنیه" که نقش فرماندهی عملیاتی ترور " رفیق حریری" را به عهده داشت، به دست و یا با صلاح دید سوریه و امتناع سوری ها از پیگیری ماجرا با بی اعتنایی کامل به فشارهایی که " اوباشان " ایران برای پیگیری قضیه آوردند ، به سادگی نشان میدهد که خانوادۀ اسد همچنان دست بالا را دارد و "اوباشان" ایران همچنان نقش "دم" را بازی میکنند و باید به دنبال منافع خانوادۀ اسد حرکت بکنند. داشتن نقش " دست بالا" در لبنان به خاطر مرز طولانی سوریه با لبنان و نفوذ سنتی است که در ارکان قدرت لبنان در طول سالیان دراز اشغال نظامی لبنان به دست آورده است و نقش "اوباشان" ایرا ن در لبنان، بدون اراده و اجازۀ سوریه تقریبا هیچ به شمار میرود ( زیاد به بوقهای تبلیغاتی توجه نکنید و مطمئن باشید که خانوادۀ اسد نیز از اینکه همه فکر کنند که ایران نقش اصلی را دارد سود میبرد). منافع سوریه را به ترتیب زیر میتوان دسته بندی کرد :
1- سوریه با در دست داشتن لبنان، مرزهای زمینی خود با اسرائیل را گسترش داده بود و با اعمال نفوذ در ارکان تصمیم گیرنده و معامله با عشیره های لبنانی در واقع لبنان را به بخشی اعلام نشده از خاک خود در آورده بود که البته هزینه های سرسام آوری را بر دوش اقتصاد غارنشینی سوریه میگذاشت.
2- بعد از جلب شدن نظر رژیم شیعه مسلک ایران به جنوب لبنان، سوریه دریافت که میتواند با استفاده از منابع مالی ایران، نیرویی سازمانیافته و مفت و مجانی "حزب الله" لبنان، که ظاهرا تحت کنترل و فرماندهی ارازل حاکم بر ایران و در واقع تحت محاصره و کنترل سوریه است را به عنوان اهرم فشار و کانون ایجاد بحران در بازیهای بین المللی بکار گیرد. از سوی دیگر سوریه در این راستا از سودهای سرشار مالی نیز بهره میبرد که یکی از آنها خریداری سیستمهای دفاع موشکی روسی با پول مردم ایران در سالهای اخیرمیباشد و داشتن میلیونها بشکه نفت مجانی مردم ایران که سالیانه و به مدت سی ویک سال است که به حلقوم خانوادۀ اسد ریخته میشود نمونۀ دیگر آن است. بنا بر این میتوان گفت که سوریه معاملۀ سود آور بزرگی را به پیش میبرد که هیچیک از کشورهای عربی نمیتوانند پیشنهادی بالاتر از آنرا به سوریه بدهند.
3- کمکهای مالی و دست و دل بازانۀ "اوباشان" به خانوادۀ اسد از سوی دیگر باعث بوجود آمدن نوعی از اعتیاد به منافع "یا مفت" که در طولانی مدت به نوعی از بیماری مزمن اقتصادی منجر گشته است که تنها نقطۀ ضعف سوریه در این رابطۀ "برادرانه" با دار و دستۀ "اوباشان" میباشد اما این ضعف اهمیت استراتژیک ندارد.
4- ادامۀ تنشها در لبنان نه تنها همیشه اسرائیل را در حالتی از نه جنگ ونه صلح قرار میدهد وهزینه های جاری خاصی را بر اقتصاد اسرائیل تحمیل میکند، بلکه از سوی دیگر حاکمیت خانوادۀ اسد و علوی ها را که از نظر جمعیتی در اقلیت قرار دارند را تضمین مینماید و نظر به اینکه بعد از کردها و سایر اقلیتهای مذهبی و قومی ساکن سوریه تقریبا میتوان گفت که اکثریت مردم سوریه سنی مذهب و تحت تاثیر "اخوان المسلمین" قرار دارند، لذا میل چندانی را در قدرتهای اروپایی و آمریکا و حتی اسرائیل برای بر هم زدن بازی قدرت در سوریه ایجاد نکرده و بازی در یک حالت " آچمز " نگهداری شده است و خانوادۀ اسد و علوی های سوریه در موقعیتی افسانه ای قرار گرفته اند، زیرا حتی دشمنانشان نیز در حفظ آنها بر اریکۀ قدرت کمال کوشش خود را به خرج میدهند و در اعمال عملیات خصمانه هم نوعی از احتیاط را در نظر میگیرند. لذا خانوادۀ اسد نیز باید بدانند ( که البته میدانند ) که چگونه بازی کنند تا آوار بر سر همگان نریزد و بازهم همگان میدانند که بلندیهای جولان تا آینده ای بسیار دور و نامشخص به سوریه پس داده نخواهد شد، همانگونه که میدانند اورشلیم نیز تقسیم نخواهد شد و بازیگران، نوعی از بازی "پوکر نیمه باز" را که دو برگ آن کاملا باز است و در واقع بهانۀ اصلی ادامۀ بازی است را برای رسیدن به اهدافی دیگر همچنان ادامه میدهند.

منافع و نقش "اوباشان" حاکم بر ایران

استراتژی کلان رژیم بر اساس هدف " حفظ نظام " طراحی شده است که شاید بتوان گفت یک استراتژی بی نظیر است و شاید تنها حکومتی در جهان باشد که تمامی وجود و داراییهای خود را در این جهت به "حراج" گذاشته است. این استراتژی مرا به یاد داستان کوتاه " دیوار چین " اثر "فرانتس کافکا" می اندازد. دیواری که هرگز به طور کامل ساخته نشد، و برای اینکه زودتر تکمیل شود امپراطور "عاقل" چین دستور داده بود که از چندین نقطۀ مختلف اقدام به ساختن آن شود تا این تکّه ها به هم وصل شوند و چین را از حملات مغولها در امان دارند، اما نه تنها این دیوار هرگز تمام نشد بلکه مغولها از دیوار چین هم گذشتند و بر اریکۀ حکمرانی چین تکیه دادند. "کافکا" در این داستان کوتاه پوچی و بی ارزشی تلاشهای بزرگی را ترسیم میکند که هیچگاه تلاشگران را نه تنها به هدف نمی رساند بلکه آنها را در حد " دیوار سازان همیشگی" نگه میدارد. دیواری که در استراتژی کلان " اوباشان " ترسیم شده است ساختن "دیوار شیعی" است که عربها آنرا هلال شیعی مینامند اما همانطور که در پیش به آن اشاره داشتم این دیوار دارای سوراخهای طبیعی است و قطعات آن هرگز به هم متصل نخواهد شد. بخشی از این دیوار که در لبنان ساخته شده است با بخش عراقی آن فاصلۀ زیادی به پهنای خاک سوریه دارد و بخش عراقی این دیوار را موریانه های " سنی مذهب " و حتی موریانه های " شیعه مذهب " میتوانند ویران سازند و جمهوری خودمختار کردستان و نفوذ ترکهای عثمانی و عوامل سوریه هم میتوانند سوراخهای دیگری در بخش عراقی دیوار بوجود آورند و آنچه که در نهایت نصیب " اوباشان " خواهد شد گیر افتادن در دور باطل دیوار سازی و نهایتا "روند از دست دادنها" و افلاس درونی خواهد بود. اما گذشته از اینها نمیتوان تلاشهای شبانه روزی " اوباشان" و اهداف مورد نظرشان را نادیده انگاشت ( هرچند که از نظر استراتژیک احمقانه و پوچ باشند ).

منافع رژیم "اوباشان اسلامی" را میتوان به دین ترتیب دسته بندی نمود :

1- هلال شیعی به عنوان "بخش بزرگی" از استراتژی کلان " تدافعی – تهاجمی " رژیم تازی پرستان به شمار میرود. لذا حضور فعال در لبنان برای ساختن برج و باروهای تدافعی و تهاجمی، امری ضروری به نظر میرسد که به نوبۀ خود بخشی از استراتژی " نبرد با دشمن در خانۀ دیگران" است که نقش زیر مجموعۀ استراتژی کلان را دارد.( زیاد به کلمۀ دشمن اهمیت ندهید زیرا بیشتر دشمنان "رژیم اوباشان"، تراشیدۀ دست خودشان است ، اما به هر حال هرکسی قصد جنگاوری داشته باشد باید این استراتژی را مد نظر بگیرد).
در آغاز، دوری فاصلۀ زمینی از یک سوی و استفادۀ لجیستیکی از خاکهای دو کشور ترکیه و سوریه به عنوان تنها راه زمینی ممکن، نه تنها مشکلات و هزینه های فراوانی را بر دامن رژیم اسلامی میگذاشت بلکه به خاطر تنشهایی که رژیم اسلامی با دولتها و احزاب ترکیه داشت ، امنیت مسیر را به خطر می انداخت، لذا رژیم اوباشان با واسطگی حافظ اسد به گروه P.K.K به رهبری عبدالله اوجالان نزدیک شد و تعدادی پایگاه و کمپهای آموزشی در اختیار این گروه قرار داد تا از آنها به عنوان نیروی فشار برای چانه زنی در رابطه با ایجاد راه امن لجستیکی از مسیر ترکیه به سوریه استفاده نماید ( در آن شرایط راههای هوایی و دریایی چندان امنیت نداشتند ) و از سوی دیگر با سازماندهی گروهی از ارازل و اوباش از شیعیان ترکیه "حزب الله ترکیه" را راه انداخت که همگی این تلاشها در جهت گسترش نیروی حزب الله لبنان بود. اما با بمباران کمپهای آموزشی و پایگاههای P.K.K در خاک ایران، توسط نیروی هوایی ترکهای عثمانی و سرکوب ارازل شیعۀ ترکیه این داستان خاتمه یافت و نیروهای اعزامی سپاه و اطلاعات در ترکیه که زیر پوششهای تجاری فعال بودند شروع به باز کردن یک ایستگاه جدید در قبرس نمودند و از سال 1364، تمامی توان نیروی قدس سپاه و وزارت اطلاعات در جهت ایجاد سه پایگاه اصلی به کار گرفته شد.
الف : سوریه و لبنان
ب : ترکیه و قبرس
پ : افغانستان و پاکستان
این سه پایگاه اصلی به کمک ارازل شیعۀ لبنانی که در کشورهای اروپایی و کانادا و آمریکای لاتین پراکنده هستند، بزرگترین شبکۀ مافیایی قاچاق و توزیع مواد مخدر و خرید سلاح در برابر هروئین و تریاک، شبکه های سرقت و اوراق اتوموبیل ودهها نوع از عملیاتهای تبهکارانه را سازماندهی و عملیاتی کردند که همچنان در ابعادی بسیار گسترده تر ادامه دارد. ( اوتوموبیل بمب گزاری شده که برای ترور رفیق حریری بکار رفت در ژاپن ناپدید گردیده " به سرقت رفته و اوراق شده" و در لبنان دوباره مونتاژ شده بود).
سودی که از این راه بدست می آمد مصرف باج سبیل و کرایۀ امکانات سوریه، مخارج تهیّۀ جنگ افزار برای جنگ عراق و هزینه های سپاه بدر و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و تسلیح حزب الله و ... میشد. در اینجا منظورم تاریخ نگاری نیست و تنها خواستم که درجۀ اهمیت تشکیل حزب الله لبنان را از همان آغاز نشان دهم و اینکه با چه تلاشهای بی امان و گسترده ای توأم بوده است. ( مقایسه کنید با تلاشهای؟؟!! گروههای اپوزیسیون در داخل و خارج کشور که منتظرند تا زمستان برود و سپس بهار شود و سپس تابستان شود و هلوها برسند و شالاپّی بیفتند تو دهن اپوزیسیون. در دورۀ دانشجویی دوستی داشتم که وقتی چنین آرزوهایی را میشنید میگفت : شب بخیر).
بنابر این میبینیم که تشکیلات "حزب الله لبنان" از همان آغاز برای رژیم رجالّه ها سود آور بوده است و از دست دادن آن یک ضایعۀ بزرگ و نتیجۀ آن شکست سیاستهای منطقه ای رژیم را به دنبال خواهد داشت. شکست در لبنان برای رژیم تازی پرستان، نه تنها شکست در عراق بلکه به معنی از دست دادن بخش عظیمی از شبکه های پر در آمد مافیایی رژیم نیز میباشد.

آیا به پایان ماجرا نزدیک شده ایم؟

با اینکه حزب الله لبنان و سوریه و رژیم اوباشان حاکم بر ایران ظاهرأ یک مثلث قوی را تشکیل میدهند اما ترور "رفیق حریری" خوردن گهی بسیار بزرگتر از دهان برای هر سه ضلع این مثلث بود. و اگر این خبر درست باشد که خامنه ای حکم قتل "رفیق حریری" را صادر کرده است، ای ماجرا مانند دادگاه میکونوس نیست و رفیق حریری هم زنده یاد شرفکندی نیست بلکه نخست وزیر یک کشور به رسمیت شناخته شده از طرف سازمان ملل است و آقای "بانکی مون" هم نه "پطرس غالی" است و نه "کوفی عنان" فاسد. حال به حرکتهای حریفها در شرایط کنونی بپردازیم :
1- از چند هفتۀ پیش نیروهای مهندسی سپاه قدس و ارتش سوریه به بازبینی سنگرها و استحکامات حزب الله لبنان میپردازند و یک هفته پیش از این بازدیدها ارتش اسرائیل مانور گسترده ای در مجاورت مرزهای لبنان داشته است.
2- مقتدی صدر به همراه جانشین منوچهر متکی وارد عراق میشود و احتمالا مشغول انجام سه ماموریت خواهد شد:
الف : آماده کردن اراذل عراقی برای گسیل کردن به لبنان از طریق سوریه.
ب : کمک به تخلیۀ احتمالی سلاحهای مهم حزب الله به عراق در صورت شکست.
پ : انتقال ارازل فراری حزب الله به عراق در صورت شکست.
3- سکوت مطلق دار و دستۀ اسد که در حال جشن گرفتن بازگشایی سفارت آمریکا در دمشق بعد از شش سال وقفه هستند و این نشان میدهد که در صورت افزایش تنشها سوریه بازهم نقش لجیستیک و اطلاعاتی را به عهده خواهد گرفت.
4- دادستان مامور پرونده ترور رفیق حریری کیفرخواست را علنی نمیکند و در واقع هم به حزب الله لبنان زمان بیشتری برای تصمیمگیری میدهد و از سوی دیگر برای شکل گیری حرکتهای سایر بازیگران زمان میخرد.
5- دادگاه لاهه از دولت لبنان تقاضای استرداد متهمین را نمیکند، زیرا از پیش برنامۀ احتمالی طراحی شده از طرف "مثلث ترور" برای سقوط دولت سعد حریری را پیش بینی میکرده اند ( زیرا حزب الله قبلا از این حربه استفاده نموده بود) و به جای آن کشور لبنان را فارغ از اینکه چه دولتی برسر کار بیاید مسئول استرداد متهمین میداند و در صورت عدم تمکین کشور لبنان شاهد تحریمهای سازمان ملل خواهد بود.
6- حزب الله لبنان با یک عمل شتابزده دولت قانونی را ساقط میکند تا راه را بر دادگاه لاهه ببندد اما بعد از دو روز معلوم میشود که تیرش به سنگ خورده است زیرا فرقی نمیکند که چه دولتی بر سر کار باشد.
7- در روز 19 ژانویه حزب الله لبنان و جنبش امل دار و دسته های اوباشان سیاهپوش شیعه را( به طور غیر مسلح) برای قدرت نمایی و تهدید به کودتا در نقاط مختلف بیروت مستقر میکنند و بخشی از اوباشان مسلح حزب الله نیز به مراکز اداری سازمان ملل حمله کره و از ورود و خروج افراد جلوگیری مینمایند.( شاید فکر میکنند که حرکت غیر منتظره ای کرده اند) اما ساعاتی بعد با فرمان حسن نصرالله دمشان را روی کولشان گذاشته و به سوراخهای خود میخزند.
8- دولت اسرائیل که اکنون تاکتیکهای حزب الله را در جنگ 33 روزه به دندان زده است در حال آماده باش است و بدش هم نمی آید که مناطق شیعه نشین را دوباره به تلّی از خاک تبدیل کند و شیعیان لبنان را به عهد غارنشینی بازگرداند و یا به شهرک صدر بفرستد تا مدتی هم در آنجا به تفریحات سالم بپردازند و با مقتدی صدر عکسهای یادگاری بگیرند و از سوی دیگر بازهم چند میلیارد دلار خرج و مخارج روی دست "اوباشان" حاکم بر ایران بگذارد.
9- حکومت عربستان اعلام کرد که به خاطر خطرناک بودن شرایط لبنان خود را از معادلۀ مذاکرات کنار میکشد ( این جملۀ کوتاه بیانگر پایان مذاکرات و پند و اندرز و نصیحت و من بمیرم و تو بمیری است و اشاره به اوضاع خطرناک لبنان و صحبت از تجزیۀ آن در واقع پیشنهاد این دستور العمل است : که زمان "زمان عمل های خطرناک" است.
10- ترکهای عثمانی و قطر نیز از ترس "بوی کباب شدن" کنار کشیدند و علی خامنه ای و بشار اسد باید به تنهایی وارد عمل شوند و جایی برای مذاکره نمانده است.


احتمالات نزدیک به واقعیت :

1- مطرح نمودن نام خامنه ای به عنوان دستور دهندۀ قتل و مشارکت بشار اسد و شوکت اسد و فرمانده اوباشان قدس "قاسم سلیمانی" (کشتارگربسیاری از بی گناهان و بی پناهان در عراق فقط به جرم سنّی بودن) توسط رادیو دولتی فرانسه این احتمال را مطرح میکند که حزب الله و بشار اسد و سپاه قدس را وادارند تا از ترس مرگ به تب راضی شوند و معامله را بپذیرند.
2- با توجه به پخش شدن یک خبر نامربوط که به طور مشکوکی در روزنامه های اسرائیلی ظاهر شد و عکس العمل تند و آتشین "اوباشان الاغ فکر" حکومتی و تهدید اسراییل به انتقام و سپس فرو کش ناگهانی ماجرا و سپس سکوت مطلق همۀ قورباغه ها. گویای یک دستی خوردن جمهوری اوباشان از چند روزنامۀ محلی ( در حد وبلاگ خبری) است. خبر نا مربوط و مشکوک "خودکشی علیرضا عسگری در یکی از زندانهای اسرائیل" بود. گمان قریب به یقین من این است که علیرضا عسگری نه تنها زنده است بلکه یکی از مهمترین شهود پروندۀ ترور رفیق حریری میباشد و شهادتش ازموضع معاونت وزارت دفاع در دورۀ شمخانی قایقران ( تئوریسین و روشنفکر نظامی که کتابهای "الوین تافلر" را خیلی دوست دارد) و به عنوان دارندۀ سمت سیاسی- نظامی به عنوان رابط بین ایران و حزب الله و سوریه در زمان ناپدید شدنش در ترکیه بسیار تاثیر گزار خواهد بود و چه بسا شهود دیگر نیز عناصر فراری سپاه قدس باشند.
3- کنار کشیدن عربستان و ترکهای عثمانی طرفدار کباب و قطر و از سوی دیگر پافشاری جریان 14 مارس بدون توجه به ادا و اطوارهای نظامی حزب الله نشان از سمبه ای پر زور دارد و با اینکه اخیرا ارازل وابسته به حزب الله و سوریه نوار ویدیویی را در لبنان مبنی بر دیدار "سعد حریری" با شهود قلابی پروندۀ "مهلیس" ( رئیس هیئت تحقیق پیشین که با یک ترفند اطلاعاتی و امنیتی بازی داده شدند و تمامی شهود دروغین از آب در آمدند و بعد از آشکار شدن این نیرنگ اطلاعاتی که احتمالا از طرف سوریه طراحی شده بود، نتیجۀ تحقیقات آقای "مهلیس" باطل گردید و گروه تحقیق جدیدی برای بررسی ترور رفیق حریری تشکیل گردید) در لبنان پخش شده است. سعد حریری که در آغاز فریب نیرنگ اطلاعاتی را خورده بود و این فیلم هم مربوط به همان دوره میباشد که برای سند سازی تهیه شده است، اکنون میداند که این پرونده از نوع دیگری است و به همین دلیل نیز با تمامی تهدیدها و ارعابها از میدان به در نرفت.
4- مصادف شدن عمدی مذاکرات 1+5 هم برای شیر دوشی مضاعف اتمی است.

باید منتظر وقایع بعدی بود، اما آنچه که مسلم است این است که طوفان بزرگی در راه است.

پاینده ایران، برقرار باد آیین ریشه ای، کوبنده تندر

کژدم

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

ایرانخواهان و دشمنان ایران

چه کسانی لایق ترند؟

آیا خواستن و آرزوی چیزی را داشتن به طور طبیعی لیاقت رسیدن به آن خواسته را هم ایجاد میکند؟ به کلامی دیگر آیا همینقدر که کسی دلش بستنی بخواهد باید دستهایی غیبی بگویند : بفرمایید این هم بستنی.... دیگه چه امری داشتید؟ تجربه میگوید که یا باید کار کرد و بهای بستنی را پرداخت و یا آنرا دزدید. یعنی در هر دو حالت باید کاری کرد.

فرهنگی که در انجمن پادشاهی ایران- تندر ریشه ای عمیق دارد، خرد گرایی است. شاید ما به دشمنانمان دشنام دهیم( جنگ روانی) اما هیچگاه کارهایی را که بر اساس خرد انجام میدهند، خوار نمیشماریم هرچند میدانیم که ضربات سنگینی را بر پیکر ایران و ایران خواهان وارد می آورد. خرد گرایی محض مانند شمشیر است و ما شمشیر را محکوم نمیکنیم بلکه در پی کشتن دشمن هستیم. اگر ما نیز شمشیر خرد را در دست داشته باشیم آنگاه است که لیاقت نبرد را خواهیم داشت و گرنه باید بر خاک ذلت افتاد و مرد.

از زمانی که دار و دستۀ "اوباشان نظامی"تمامی تواناییهای فکری و مالی و نظامی و منابع انسانی شان را در جهت "حفظ خود" به کار بسته و نه تنها در داخل بلکه در خارج کشور نیز به ساختن برج و باروهای دفاعی دست یازیده اند، آیا باید از آنها یاد گرفت ویا اینکه با برخورد احساسی تمامی تلاشهای آنان را احمقانه دانست و از کنارش گذشت؟ پس چرا حد اقل از دشمنانمان یاد نگیریم؟ آن زمان که من میگفتم این جنبش ( سبز) محکوم به شکست است همه داد میزدند که خواهی دید که پیروز میشویم و آنروز حق نداری از نعمات پیروزی استفاده کنی، حالا از همان آقایان میپرسم که چرا به حرفهایی که میزدم به یاوه هایی مانند خشونت طلب پاسخ میدادید و نتیجۀ گه کاریهای چریکهای فدایی و مجاهدین را به رخ من میکشیدید که زمین تا آسمان با نظرات ما در رابطه با مبارزۀ مسلحانه فرق داشتند، حالا بفرمایید کجا چمباتمه زده اید؟ چند تا پتیشن امضائ کرده اید؟ حال سکینه خانم چطور است؟ بالاخره سنگسار میشود یا نمیشود؟ راستی " سکینه خانم بعدی" کی محکوم میشود تا برایش گریه کنید ( این آهنگ را گوش بدهید) تا ببینینید کجا هستید .

از همین امروز به شما قول میدهم که رئیس جمهور آیندۀ شما "اسفندیار رحیم مشایی" خواهد بود مگر آنکه همانطور که پیشتر گفته ام : یا مردم ایران به پا خیزند و یا معادلات جهانی عوض شوند و هجومی عمومی تمامی برج و باروهای رژیم را نابود کند.

دشمنان ایران سی سال است که دارند تلاش میکنند و دوستداران ایران سی سال است که یا خوابیده اند و یا در پی نخود سیاه میدوند. به تمامی آثار نوشتاری و گفتاری ایران یاران نگاهی بیفکنید، یا به دنبال نخود سیاه امضای پتیشن هستند و یا منتظرند که ببینند چند نفر را دار زدند تا لقمه نانی برای خبر نامه و یا وبلاگشان در آید و یا در بدر دنبال نوشتن مقاله های جانگداز در بارۀ " سکینه آشتیانی " بوده و یا منتظرند که سپاه یک قرارداد دیگر اقتصادی ببندد تا آنها بتوانند یک آه سنگین بکشند و بازهم برای یکصد هزارمین بار در بارۀ مافیای سپاه به مردم آگاهی دهند. آیا این خجالت آور نیست؟ یعنی این آدمها فکر میکنند که دارند مبارزۀ سیاسی میکنند؟ آیا دیده اید که کسی تولید اندیشه بکند؟ من مطمئن هستم که ما در انجمن پادشاهی ایران - تندر بسیار کمتر از دیگران مزخرف بافی کرده ایم. حدود سه روز است که از دوستان خواسته ام مرا با ارائۀ نظراتشان یاری دهند. نمیدانم این چه ترسی است که در وجود همگان رخنه کرده است و حتی در فضای مجازی نیز با اینکه همه میتوانند به آسانی VPN تهیه کنند و از شر ردیابی شدن هم خلاص شوند هنوز هم با آنکه به این وبلاگ سر میزنند ولی حتی از یک کلمه نظر دادن هم دریغ میکنند. و یا حد اقل اگر مطالب این وبلاگ را دوست دارند به چند نفر دیگر هم پیشنهاد مطالعۀ آنرا نمیدهند. حال با این وضعیت آیا ما مبارزه را پیش خواهیم برد؟ و یا " اوباشان " یکه تاز میدان خواهند ماند. آیا باور دارید که با ادامۀ این وضعیت " رحیم مشایی" رییس جمهور ما خواهد شد؟ و آیا باور دارید که تا زمانی که ما نتوانیم بر ترسهای مسخره و خود سانسوری های ابلهانه چیره شویم لیاقت رییس جمهوری بهتر از " احمدی نژاد " و " رحیم مشایی " را نخواهیم داشت. من شنیده ام که در اروپا ایرانیان از همدیگر گریزانند و از ایرانی بودنشان شرم دارند و نمیدانم که تا چه حد این مسئله واقعیت دارد، اما اگر صحت داشته باشد چه نامی بر این احساس به غیر از "روحیۀ موالی گری" میتوانید بگزارید؟
آیا پیروزی نشانۀ لیاقت است و یا شکست؟
به امید پاسخ
کژدم


سنجیده گوی... و یا خموش

تحلیل سیاسی چیست؟

فارغ از اینکه یک تحلیل سیاسی درست و یا غلط از آب در آید، مسئلۀ مهم این است که تحلیلگر، قوانین مربوط به یک تحلیل سیاسی را رعایت کند. مثلا زمانی که شما به سخنان آقای بهرام مشیری گوش میدهید، هزار بار جملۀ : "بله هموطن مشکل اصلی ما نبود دموکراسی است " را خواهید شنید که تبدیل به چیزی مانند دمپایی شده است که برای ورود به حمام و دستشویی باید آنرا بپوشید و یا در بهترین حالت به یک سری اطلاعات بسیار کهنه سیاسی دست می یابید که نه تنها به درد امروز ما نمیخورد حتّی به درد مصدق و ستارخان هم نمیخورد بلکه بیشتر رنگ و بوی تصفیه حسابهای "شخصی" و یا در خوشبینانه ترین حالت "شبه سیاسی" را دارد و آنچه که بدست می آورید تقریبا "باد هوا" است که اندکی اسانس سیاسی خورده است تا شما را پای تلویزیون نگه دارد. زمانی که پای صحبت آقای نوری زاده مینشینید که پالان "تحلیلگر سیاسی و کارشناس مسائل ایران و خاورمیانه" را گردانندگان بی.بی.سی و رادیو فردا و صدای آمریکا برپشتش نهاده اند، به غیر از داستانهای من در آوردی بی پایه و اساسی که مثلا : از حاج آقا فلان کس شنیدم که با اینکه از افراد بیت رهبری است، اما تصادفا مرد بسیار نازنینی است و ..... را خواهید شنید که داستانهای "عمه کلثوم" است و در ردیف داستانهای "حسن کچل" و "امیر ارسلان نامدار" به حساب آید. اما همین افراد در شمار کسانی هستند که بسیاری را پای تلویزیون میخ میکنند و همۀ تماشاچیان ( بخوانید قربانیان ) هم بدون اینکه چیزی بدست آورده باشند شاد و خندان میشوند و بر علم این آقایان احسنت و درود میفرستند. دو تن دیگر که در رادیو آلمان و رادیو فردا قلم فرسایی میکنند نیز آقایان "رضا تقی زاده" و "مجید محمدی" میباشند که با اینکه یک سری اصول را رعایت میکنند اما متاسفانه در حد تحلیلگران وقایع اتفاقیه میباشند و تا به حال ندیده ام که نقاط تاریکی را روشن کرده باشند اما به هر حال بسیار بهتر از دو فرد قبلی هستند. به عنوان مثال اگر در چند روز آینده موارد اتهامی دادستان تحقیق ترور "رفیق حریری" به طور علنی اعلام شود شما بازهم شاهد "قار قار" کلاغها خواهید بود و شاید دونفر آخری اندکی متین تر و فنی تر " قار قار" نمایند. آنچه را هم که از گروههای شبه سیاسی مثل فداییها ( از اکثریت گرفته تا اشرف دهقانی ) به عنوان تحلیل دریافت خواهید کرد نه یک تحلیل سیاسی بلکه مقاله های توجیهی است ( مقاله های توجیهی مانند اینکه یک چیز جدیدی کشف شود و تازی پرستها فوری بروند و تازینامه را ورق بزنند و یکی از آیات موسوم به "متشابهات" را پیدا کنند و مقالۀ بلند بالایی بنویسند که این در "قرآن" آمده است، برای آشنایی با این نوع مزخرفات کتابهای مهندس بازرگان را بخوانید.) در واقع مقالاتی که در ارگانها و روزنامه های دارای خط ایدیو لوژیک میخوانید مقاله های " خر رنگ کنی " است و نه تحلیل سیاسی. به عنوان مثال سلسله مقاله هایی که سازمان مجاهدین خلق با عنوان " آموزشهای استراتژی و تاکتیک" و به قلم مسعود رجوی منتشر نموده است را بخوانید تا ببینید که تنها چیزی که آموزش داده نمیشود "استراتژی و تاکتیک" است و همه اش تاریخ من در آوردی سازمان است که ارزشی بیشتر از تاریخهای نوشته شده در زمان استالین و یا گزارشهای دروغ استالین به کنگرۀ حزب کمونیست ندارد، زیرا سرتا سر دروغ و لاطایلات در جهت توجیح شکستهای سازمان است و هیچ ارزشی ندارد ( نه ارزش آموزش ادعا شده در عنوان مقاله و نه ارزش ثبت در تاریخ به خاطر دروغگویی و دروغ پردازی.).
شاید برای روشن شدن بیشتر قضیه ناچار هستم اندکی روده درازی کنم و مسئلۀ موسوم به "تحلیلهای سیاسی" را که به خورد مردم داده میشود از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار دهم تا بتوانیم به دید روشن و ملموسی برسیم. به عنوان مثال قضیّۀ شعار " مجتبی بمیری....... رهبری رو نبینی " که در جنبش آزادیخواهی موسوم به سبز، مطرح شد و به سرعت برق و باد در تمامی حرکتهای اعتراضی به عنوان یکی از شعارهای اصلی در آمد، را مطرح میکنم تا ببینیم که داستان از چه قرار بوده است. در تمامی نوشته هایی که در این رابطه در وبلاگها و وبسایتهای پر مشتری به رشتۀ نگارش در آمد به هیچ منبع خبری اشاره ای نشده است و توده ایها بیشترین هوچی گری را در این رابطه انجام دادند ( وبسایت پیک نت که تمامی خمیرمایه اش به جز هوچیگری چیز دیگری نیست) آقایان سازگارا و مخملباف نیز به عنوان تاکتیسینها و تکنیسینهای مبارزات مدنی به این مسئله دامن زدند و هرکسی هم تحلیل بلند بالایی در این مورد نوشت و چند عکس هم از مجتبی خامنه ای به طور نشسته و یا در حال راه رفتن با عده ای از عمامه داران را زینت نوشته های بلند بالای خود نموده و تمامی ملاقاتهای خامنه ای با سایر ارازل قم را در این راستا دانستند که میخواهد درجۀ فقاهت مجتبی را تایید نمایند و تمامی این بافتنیها که به نام تحلیل به خورد مردم داده شد بخشی از جنبش سبز را به این مسیر کشاند که گلوی خود را برای یک مسئلۀ بی ارزش پاره کنند، گویی که تمامی مسئله برای جلوگیری کردن از "موروثی شدن ولایت فقیه" است و چون خامنه ای میخواهد اینکار را انجام دهد بنا بر این میخواهند "رژیم سلطنتی آخوندی" را جایگزین جمهوری بسیار مترقی اسلامی بکنند که در این سی سال اخیر ایران را به قلّه های رفیع تمدن بشری رسانده است!!!!؟؟؟ نتیجۀ عملی اینگونه هوچیگریها تنها "هوچی" و "نفهمیده" پروری است. این مسئله مرا به یاد هوچیگریهای خمینی گجستک می اندازد که میگفت : "مملکت مارا خراب کردند و قبرستانهای ما را آباد کردند" یا " فرهنگ ما را خراب کردند " و تقریبا 36 میلیون گاو نفهمیده هم به دنبالش راه افتادند و هیچکس با خود نیندیشید که این روسپی زاده دارد دروغ میگوید و مملکتی که او دارد از آن صحبت میکند مربوط به سالهای پیش از 1341 است که هنوز سیستم خان خانی و ارباب و رعیتی بر این کشور حاکم بود و اگر به دوران جوانی این شارلاتان باز گردیم خواهیم دید که نه تنها وضعیت بدتر از 1341 بوده است بلکه خود این شخص از مخالفان آزادی و رشد اقتصادی و مدرنیسم از جمله تحصیلات پسران در مدارس و مخصوصا دختران بوده است و پدرانی را که فرزندانشان را به مدرسه میفرستادند "قرمساق" میخواندند و با انقلاب فرهنگی بعد از فاجعۀ 57 و جایگزین کردن رجالّه ها با نام متعهد به جای متخصصین تمامی شالودۀ اقتصادی و آموزشی و صنعتی این سرزمین را که برایش 50 سال تمام کار شده بود را در عرض چند سال به ویرانی کشانید ( مقالۀ اوباش سالاری ).
مسئلۀ اصلی این است که بعد از مرگ خامنه ای، هر پدرسگ دیگری هم که جانشین او شود فرقی در کل قضیه نمیکند و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود، اما در متد مبارزاتی مسلمانها و مارکسیستها "هوچیگری" یک امر متداول است. میگویند که جعفر صادق گجستک در یک از احادیث گفته است که هر که برعلیه ما بود هر چه میتوانید تهمت و افترا بر او ببندید که بی آبرو شود و این بخشی از فقه مبارک و پیشرفته و مترقی شیعه است.
حال به تحلیل منطقی این شعار بپردازیم :
1- منبع خبر مشخص نیست.
2- هیچ سندی برای خبر به غیر از این جمله که " ما اطلاع داریم" وجود ندارد.
3- این خبر با داده های فراوانی که در اخبار موجود است در تناقض است. آن داده ها عبارتند از بسته بودن شدید بیت رهبری از نظر درز اطلاعات و حاکم بودن شرایط بسیار سخت امنیتی برای تماس با آن، که بعد از انتخابات نیز شاهد بودیم که هیچیک از نامزدها حتی برای درد دل نیز با سگ نگهبان بیت رهبری روبرو میشدند و اجازۀ تماس نداشتند.
4- "اتاقهای فکر" بیت رهبری آنقدر هم احمق نیستند که اجازه دهند این مسئلۀ مهم بدین شکل به بیرون درز کند.
5- سکوت مطلق خامنه ای و بیت رهبری و دارو دستۀ احمدی نژاد در برابر این خبر، که هم میتواند نشانۀ تایید باشد و هم برای ایجاد گمراهی و تاریکی و باز گذاشتن درها به روی حدث و گمانها و در نتیجه بیلاخ کشیدن به تحلیلگران و بی آبرو کردن آنها.
6- اگر تصمیم بر جانشینی مجتبی خامنه ای باشد این تصمیم عوض نخواهد شد، چون چنین تصمیمی با شیر یا خط اتخاذ نشده است و مدتهای زیادی بر روی آن کار شده است. بنابر این اگر بعد از مرگ خامنه ای دیدیم که مسئلۀ جانشینی به شکل دیگری در آمد سازندگان شعار نمیتوانند بگویند که چون شعار دادیم ترسیدند و نظرشان را عوض کردند، زیرا هیچ هم نترسیدند و احمدی نژاد را هم نگه داشتند و تسلیم هم نشدند.
7- این شعار ذاتأ خامنه ای را بی آبرو تر کرد که میتواند به نفع دو جریان تمام شود : الف : دار و دستۀ احمدی نژاد که به دنبال "اسلام ایرانی" و زنده کردن " صفویۀ نوین" هستند و آخوند را تنها در صورتی که استخدام شده باشد قبول دارند. ب : دارو دستۀ آخوندهای پیاده شده از کشتی که هنوز در فکر ولی فقیه سانسور وقیچی شده ای از قبیلۀ خود هستند.
8- اینکه این شعار به نفع دار و دستۀ اصلاح طلبان باشد کاملا منتفی است، زیرا که کاملا شکست خورده اند و هر آنکس هم که فکر میکند اینها دوباره بر سر کار خواهند آمد باید اندکی رویا اندیش باشد، زیرا اینان نه مردم را دارند و نه بخشی از ارکان قدرت در دست آنهاست، لذا این شعار با آنکه فکر میکردند به نفع آنها تمام خواهد شد ولی نشد زیرا در کل شکست خوردند و نه در یک جبهۀ خاص. لذا تنها گروهی که این شعار به نفع آنها تمام شد، دار و دستۀ احمدی نژاد است و نه تنها از این شعار بلکه از فرمان غیر مستقیم به قتل مردم که از طرف خامنه ای در آن نماز جمعه کذایی صادر شد نیز نتیجه عملا بی آبرویی ولایت فقیه در کل و خامنه ای به طور مشخص بود که میتواند راه " صفویان جدید " را که با شعار "ولایت مطلقۀ فقیه" به میدان آمدند، برای زدودن اصل ولایت فقیه هموارتر سازد.
9- حال نتیجۀ منطقی این است که : اگر اصلاح طلبان این شعار را جای انداختند محصولش را "اوباشان نظامی" درو خواهند کرد و احتمال دیگر اینکه دار و دستۀ "اوباشان نظامی" با استفاده از "اوباشان اصلاح طلب" این شعار را جای انداختند تا بی آبرویی اش برای اصلاح طلبان و خامنه ای بماند و محصولش را خودشان درو کنند. آنچه هم که برای شعار دهندگان ماند تنها و تنها "هوچیگری" و "نفهمیدگی" است که متاسفانه از ماجراهای سال 57 درس نگرفته اند.
در اینجا خواستم تا شیوۀ درست تحلیل را ( تا آنجایی که عقلم قد میدهد ) در رابطه با باز خوانی یک شعار ظاهرا ساده بیان کنم.

عناصر مهم در یک تحلیل سیاسی

تحلیلهای سیاسی در کل به چند دسته تقسیم میشوند که هر کدام ابزار و عناصر خاص خود را دارند و میتوان از تحلیهای سیاسی خرد تا تحلیلهای سیاسی کلان به شکل زیر دسته بندی نمود:

1- تحلیل های سیاسی از وقایع اتفاقیه روزمره و یا موضعی.
2- تحلیلهای سیاسی که یک روند را زیر ذره بین قرار میدهند.
3- تحلیلهای سیاسی در رابطه با گروهها و احزاب.
4- تحلیلهای سیاسی منطقه ای که معمولا یک منطقۀ جغرافیایی – سیاسی ( ژئوپولیتیک) را در نظر دارند.
5- تحلیلهای سیاسی مربوط به بلوکهای سیاسی جهانی.
6- تحلیهای سیاسی تاثیرات منطقه ای سیاستهای بلوکهای سیاسی را مد نظر دارد.
7- تحلیلهای سیاسی که تاثیرات سیاسی منطقه ای در سیاستهای بلوکهای سیاسی را زیر ذره بین قرار میدهد.
8- تحلیلهای سیاسی جهانی که یافتن مسیر و یا مسیرهای احتمالی پیش رو در جهان را با در نظر گرفتن موارد 4و5و6و7 مد نظر قرار میدهد.

همیشه باید بیاد داشت که هر تحلیل سیاسی یک کار گروهی است و یک فرد به عنوان تحلیلگر از اطلاعات و داده های دیگران استفاده میکند که در ظاهر یک کار فردی به نظر می آید، اما در واقع تحلیلگر از دیگران بنا به خواستۀ آنان و یا بدون اطلاع آنان استفاده مینماید.

تحلیلهای سیاسی وقایع اتفاقیه :

در اینگونه تحلیلها گرد آوری اطلاعات دقیق و حتی شایعات و مراکز صدور شایعات ، بررسی سابقه و یا عدم سابقۀ آن، بررسی اینکه آیا بخشی از یک برنامه میتواند باشد و یا اینکه آغازگر یک فصل جدید است، بررسی همه جانبۀ تاثیرات آن، بر آورد سود و زیان آن و در نهایت بررسی عامل و یا عاملان اصلی و یا احتمالی آن مورد بحث قرار میگیرد.حال اگر این تحلیل از طرف یک گروه سیاسی خاص انجام میگیرد در پایان چند راه عملی هم برای همراهی و یا مخالفت با آن ارائه داده میشود تا جنبۀ کاربردی داشته باشد. این نوع از تحلیل میتواند در تاریخ ثبت شود و برای دیگران به عنوان یک منبع قابل استناد بکار رود، و بدین گونه است که یک فرهنگ علمی سیاسی شکل میگیرد.

تحلیلهای سیاسی در رابطه با "روند" :

در این نوع از تحلیلها نه تنها به اطلاعات بسیار زیاد و موثق نیاز است بلکه کشف رابطه بین اتفاقات و در صورت ممکن داشتن اطلاعات از پشت پردۀ گردانندگان اتفاقات جاری، اهمیت فوق العاده زیادی دارد و در واقع آنچه که این نوع از تحلیلهای سیاسی در پی آن است، نه تنها کشف رابطه و یا روابط بین اتفاقات و همگرایی و واگرایی گروههای ذینفع و یا متضرر، بلکه روشن نمودن و حدث زدن ادامۀ روند و اتفاقات بعدی است و پیدا کردن هدف و یا اهدافی است که یک روند در پی آن است. از سوی دیگر باید تحلیلگر به دنبال این امر هم باشد که آیا این روند از قبل طراحی شده است و یا اینکه به طور تصادفی بوجود آمده و سپس نیروهای سیاسی برای استفاده از ادامۀ آن و یا توقف آن وارد ماجرا شده اند.

تحلیلهای سیاسی در رابطه با گروهها و احزاب :

در این نوع از تحلیلهای سیاسی ضمن مطالعۀ مرامنامه و اساسنامۀ گروهها و احزاب، باید تاریخچۀ عملی و پاسخگوییهای عملی احزاب در رابطه با مسائل گوناگون بررسی شده و اهداف واقعی میان مدت و بلند مدت آنها کشف شود. همچنین روابط پنهان و آشکارحزب با احزاب دیگر و مطالعۀ معاملات احتمالی با دیگران و تاثیر آن بر روند آتی حرکت حزب، شخصیت فردی کادرهای رهبری و بازوهای عملیاتی احزاب، نفوذ پذیری و یا غیر قابل نفوذ بودن آنها، نوع رابطۀ کادرهای فرماندهی با بدنۀ حزب، منابع انسانی و مالی ، نقاط ضعف و قدرت آنها از نظر تشکیلاتی و یا مالی ، پتانسیل همگرایی و واگرایی آنها با گروههای دیگر، فراکسیونهای درون گروهی و تاریخچۀ کش و قوسهای درونی فراکسیونها، همه و همه به طور مستند و بر اساس اطلاعات درست مورد بر رسی قرار گیرد. این نوع از تحلیلهای سیاسی به کار گروهی و تیمی طولانی مدت نیاز دارد و اگر نگوییم که از عهدۀ یک فرد خارج است باید گفت که بسیار خسته کننده و طاقت فرسا خواهد بود و میزان فراموش شدن پارامترهای دخیل بسیار بالا است.

تحلیلهای سیاسی منطقه ای ( ژئوپولیتیک) :

در این گونه از تحلیلها موارد زیر باید کلاسه بندی شده و اطلاعات درست در رابطه با هر کدام جمع آوری گردد:
1- منافع مشترک اقتصادی منطقه ای.
2- منافع مشترک اقتصادی فرا منطقه ای.
3- توان اقتصادی ( نقاط قوت و ضعف ) یک به یک کشورها از قبیل بدهیها، میزان بیکاری، نوع تقسیم سرمایه های بنیادی و یا سرمایه های در گردش در نقاط مختلف یک کشور، در آمد سرانۀ واقعی ، جهت گیری اقتصادی، سرمایه های فعال کشور در خارج و سرمایه های فعال خارجی در داخل کشور و نوع فعالیتهای آنها.
4- تواناییهای آفندی و پدافندی هر کشور و پیمانهای دفاعی.
5- نوع حکومت ومیزان پذیرفتگی حکومت از طرف بخشهای مختلف جامعه.
6- احزاب سیاسی فعال و قانونی و احزاب فعال غیر قانونی و ساختار تشکیلاتی و پایگاه مردمی و اهداف آنها و.... (مانند همانچه که در بالا برای تحلیل گروهها گفته شد.)
7- سیستمهای جاسوسی و ضد جاسوسی هر کشور.
8- روابط خارجی و دیپلماتیک هر کشور.
9- بافت اجتماعی و فرهنگی و مراکز تمرکز و پراکندگی جمعیت.
10- بافت جغرافیایی و پراکندگی و یا تمرکز مراکز اقتصادی از نظر جغرافیایی.
11- ترسیم درست مسایل مختلف مورد اختلاف کشورها و شیوه های برخورد با آنها از طرف هر کشور به طور جداگانه.
12- مطالعۀ تاریخچۀ تشدید اختلافها و یا دوستی ها.

این نوع از تحلیلها کار حتی یک تیم نیست و گروههای کاری گوناگونی را میطلبد و به همین لحاظ تحلیلهای کلان تر شاید سالها طول بکشد تا استخوان بندی اولیۀ آنها بدست آید و به مرور زمان نیز دستخوش تغییرات خواهد گردید و مطلب دیگر اینکه تحلیهای کاربردی نیز باید همپای آنها پیش برود.
در تمامی انواع تحلیلهای سیاسی ، تصورات و رابطۀ منطقی بین تصورات نقش اساسی دارد و در واقع نوعی بازی فکری منطقی بر اساس داده های واقعی به شمار میرود.
آنچه که گفته شد تنها باز کردن دریچه ای کوچک به روی دنیای بزرگ و واقعی است و یاران و مبارزان راه آزادی و مردمسالاری میتوانند با استفاده از آن نقاط ضعف و قوت تحلیلهای سیاسی را دریابند و یا فرق بین داستانسرایی شبه سیاسی و تحلیل سیاسی را درک نمایند.

پیروز باشید

کژدم

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

قوم " یاجوج و ماجوج"

آیا اسفندیار مشائی رفتنی است؟

اخیرأ یکی از آقایان اصلاح طلب فرموده بودند که دار و دستۀ احمدی نژاد برای رسیدن به قدرت 20 سال بود که طرح و نقشه میریختند و البته با مطرح کردن 20 سال منظورشان اشاره به زمان بعد از مرگ خمینی است. اولین سوالی که به نظر می رسد این است که باید از اصلاح طلب شدگان امروز پرسید : پس شما ها در این 20 سال چه گهی میخوردید؟ آیا احمق بودید و نمیدیدید و یا اینکه چنان در چراگاههای به غنیمت گرفته شدۀ تان مشغول چریدن بودید که از فرط پرخوری به قول کروبی مفلوک خوابتان برده بود؟ آیا کروبی و موسوی و سایر گاوهای اصلاح طلب ساکن قم نمی دانند که دار و دستۀ احمدی نژاد از چه قماشی هستند؟ حدود 14 سال پیش که خاتمی بنا به دلایلی بر سر کار آمد ( هنر جنگیدن بخش سوم صفحۀ 10)، از اواخر دورۀ اول و در تمامی دورۀ دوم ریاستش به جریانی اشاره میکرد که در پشت پردۀ ابهام دارد کارهای اساسی میکند و حتی خمینی و ولایت فقیه را هم قبول ندارد و همگی فکر میکردند که داستان همان جریان حجتیّۀ است. در حالی که چنین نبوده و نیست و تنها به خاطر وجود افرادی که سابقۀ فعالیت در حجتیّه را دارند نمیتوان دارو دستۀ موهوم آن زمان را که اکنون به نام دار و دستۀ احمدی نژاد شناخته میشوند همان حجتیّه نامید، همانگونه که نمیتوان سازمان مجاهدین خلق را حجتیّه نامید هر چند که تمامی بنیانگذاران این سازمان اعضای حجتیّه بوده اند. اما چرا تمامی این اصلاح طلب شدگان هیچگاه در بارۀ این جناح توطئه گر به طور واضح سخن نمی گفتند و هر کسی به ظنّ خود حدثی میزد؟مقاله های عالیجناب سرخپوش و عالیجناب خاکستری حاج آقا گنجی ( دامت افاضاته ) همگی کشک و پشم از آب در آمد و رفسنجانی هم به خاطر قطع شدن آلاف و علوف به دار و دستۀ اصلاح طلبان روی آورد و همگی در کنار همدیگر در پیاده رو نشسته اند ( مقالۀ اوباش سالاری ). برای افرادی مثل ما که خارج از دایرۀ باندهای گوناگون اوباشان بوده ایم طبیعی است که از بافتهای گوناگون این باندها بی خبر باشیم ( البته برای تبرئۀ ما کافی نیست، زیرا مدعی مبارزۀ سیاسی باید آگاهی کافی از آنچه که میگذرد و ارزش سیاسی و یا اقتصادی و نظامی و.... دارد، داشته باشد و گرنه مثل تمامی این گروههای اپوزیسیون ول معطل است و خوراک روزانۀ فکری اش را باید از داستانهای بی پایه و اساس افرادی همچون نوری زاده و اصلاح طلبان بگیرد)، اما ارازل اصلاح طلب تمامی این مسائل را به طور دقیق با نام ونشان وآدرس میدانستند و به همین خاطر است همیشه تهدید میکردند : اگر فلان نکنید همه چیز را افشاء خواهم کرد و به مردم خواهم گفت ( که هیچگاه نگفتند و هنوز هم نمیگویند ) و فکر میکنم همگان با این جمله آشنا هستند. اما به راستی داستان چیست و این قوم یأجوج و مأجوج کیانند؟ و چرا تا به حال از همه طرف و حتی از سوی به اصطلاح مخالفانشان در پس پردۀ اختفا باقی مانده اند؟ چرا اصلاح طلبان از بردن نام و اهداف آنها اینهمه وحشت دارند و حتی اکنون که گه تا خرخرۀ شان رسیده است بازهم چیزی نمیگویند؟

کالبد شکافی قوم "راز مگو"

این قوم براساس کار اتاقهای فکری اوباشان نظامی که بر اساس پالایش اطلاعات فراوان از درون میهن صورت گرفت پدید آمده است . رشد اندیشه های مبتنی بر بازگشت به هویت ملی و در آوردن جامۀ هویت کاذب اسلامی زنگ خطری بود که شاخکهای اطلاعاتی رژیم اوباشان به سرعت از آن آگاه شدند و با رشد سریع و گسترش اندیشۀ ایران خواهی به وضوح دریافتند که آیندۀ ایران را این اندیشه رقم خواهد زد به همین دلیل برای تصاحب این تغییر مسیر ملی در جهت بازگشت به اصل ، بر آن شدند که اندیشۀ "صفوی" و "ناسیونالیسم صفوی" را از گور پانصد ساله بیرون کشند و آنرا تنها راه بقای رژیم یافتند و بدین ترتیب قوم "یأجوج و مأجوج" شکل گرفت که بر پایه های نظامی استوار بود و در مرحلۀ اول با چراغهای خاموش شروع به حرکت نمود و بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری و روی کار آوردن احمدی نژاد، اسفندیار مشائی نیز همسفر او شد. در انتخابات دوم نیز هواداران احمدی نژاد نه با سمبلهای مذهبی بلکه با پرچم جمهوری اسلامی ( برای نسل جدید نقش پرچم ملی را دارد ) به میدان آمدند و اگر به تمامی رفتار این قوم نگاه کنید هیچگاه نشده است که بر طبل ایرانی بودن نکوبیده باشند. تشدید سرکوب تازی پرستان سنّی مذهب و فرقه های دراویش نیز از خصوصیتهای بارز "تازی پرستی صفوی" است اما خصوصیت بارز دیگر اندیشۀ صفوی برنتابیدن آخوندها به عنوان رهبران میباشد، از نظر اندیشۀ صفوی آخوند ها باید تنها مفسرین حرکتهای حکومت مرکزی و تطبیق آن با قرآن و حدیث باشند ( به همین دلیل هم در دورۀ صفویه بسیاری کتب حدیث به احادیث اضافه شد، به طوری که اکنون سگ صاحبش را نمیشناسد که البته این به نفع "صفوی های جدید" نیز هست و دست و بال آنها را برای دست آویز قرار دادن آنها بازتر میکند) بنا بر این روحانیت یک آینده بیشتر ندارد و آن به استخدام در آمدن است و دقیقا همین بخش از داستان است که به مذاق اصلاح طلبان و رفسنجانی خوش نمی آید و دیگر آلاف و علوف بی در و پیکر برایشان وجود نخواهد داشت بلکه حاکمیت مطلق متعلق به اوباشان نظامی است که به دست خود پرورده اند و اگر میگویند که این بسیجیها آن بسیجی ها نیستند به این خاطر است که آن بسیجیها اوباشان حلقه به گوش بودند و این بسیجیها از نوع اوباشان قزلباش هستند.
اسفندیار رحیم مشائی اگر طراح و ایدئولوگ اندیشۀ صفوی نوین نباشد ، حد اقل کسی است که آنرا خوب درک کرده است و زمانی که "اسلام ایرانی" را مطرح نمود و منشور کورش را به ایران آوردند، همگی برای جمع کردن آخرین کلوخهایی است که دار و دسته آخوندهای باقیمانده در قدرت بر سر راه آنها می اندازند.
اگر به پروژۀ اخراجهای فله ای مشاورین احمدی نژاد نگاه کنید به خوبی در می یابید که عده ای از آنها فقط مترسک هستند و بود و نبودشان فرقی ندارد اما در زمان اخراجهای فلّه ای معمولا یکی دو نفر از افراد باندهای دیگر را نیز اخراج میکنند و این روند تا رسیدن به هدف "یکدستی کامل" ادامه خواهد یافت هرچند که ظاهرا مسخره و غیر معمول به نظر برسد، اما کاملا با برنامه پیش میرود.
از نظر من این استراتژی کاملا طراحی شده و از سالها پیش عملیاتی گردیده است و گام به گام پیش میرود و اسفندیار مشائی همچنان ماندنی است.

تناقض ظاهری و وحدت باطنی

اگر تا کنون هارت و پورتهای ظاهرا اصلاح طلبانۀ بخشی از آخوندها را میبینیم ( ظاهرا مخالفت با رژیم ) اما راز داری آنها در رابطه با ماهیت حاکمان کنونی، نشان از برادری و وحدت آنها دارد که ریشه اش در پا برجایی رژیم اسلامی به هر قیمتی است. و اگر ملاطفت مقطعی دارو دستۀ حاکم در رابطه با اصلاح طلبان را میبینیم به دو دلیل است :
الف: استفاده از آنها در خاک پاشیدن به چشم جنبش آزادیخواهی و ارائۀ رهنمودهای نخود سیاهی از یک سوی و داشتن ستون پنجم اسلامی در میان آزادیخواهان ( اسب تروای خامنه ای و سپاه ) از سوی دیگر است.
ب: استفاده از اصلاح طلبان به عنوان سنگر و خط آتش عقب نشینی در صورت شکست در مقابل جنبش آزادیخواهی برای حفظ جان و منافع خاندان خویش.
به هر حال هر دو گروه میدانند که ریشه شان در یک لجنزار است.

کژدم

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

فراخوان برای بحثهای جدی سیاسی

تقریبا حدود یک سال پیش که این وبلاگ را راه اندازی کردم تمامی تلاشم در این جهت بود که ایران یاران را به طرف راه انداختن بحثهای جدی سیاسی کشانده ، تا بتوانیم در این کش و قوس از همدیگر یاد بگیریم و دامنۀ دانش سیاسی خود را گسترش دهیم. شخصا اهل سانسور هم نیستم و هرگونه نظری از هر گروهی را انعکاس میدهم، مگر آنکه کسی فقط فحش نامه بفرستد. متاسفانه آنچه که اکنون میبینم عدم شرکت ایران یاران در براه انداختن اینگونه بحث هاست و خیلی ها دوست دارند در بازار نخود سیاه باشند از قبیل سکینۀ آشتیانی و اظهار فضلهای بی محتوای کروبی و موسوی و استاکس نت و صدها مسئلۀ دیگر که تنها اتلاف وقت است.
لذا از یاران میخواهم که این وبلاگ را آکنده از نظرات و پرسشهای خویش نمایند.
با سپاس
کژدم

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

اوباش سالاری

اوباشان و اوباش پروران

سر آغاز :

در لغتنامۀ دهخدا سه کلمۀ ارازل و اوباش و رجّاله از یک دیدگاه به یک معنی آمده است و به مردمان فرومایه و پست و نفهمیده و متعصب اطلاق میشود، هرچند که از دیدگاهی دیگر معانی دیگری از این سه کلمه آمده است. نقطۀ تلاقی این سه کلمه در یک معنی مترادف، باعث بوجود آمدن یک درک مشترک در فرهنگ عامه گردیده است که به طور کلی چهار صفت انسانی را بیان میکند که دو صفت فرومایگی و پستی اشاره به سرشت روحی و روانی دارد و نفهمیدگی میتواند نتیجۀ دو عامل درونی ( کودنی و عقب ماندگی ذهنی) و عامل بیرونی ( نیاموزی یا بد آموزی و یا مزخرف آموزی ) باشد و تعصب که میتواند نتیجۀ ترکیبی از برخورد عصبی ذاتی ازیک سوی و تلقین مداوم عقاید از سوی خانواده و تلقین اجتماعی از سوی دیگر باشد ( نوعی از هیپنوتیزم مداوم و نا ایستا که با مشاهدۀ فرهنگ و عقاید رایج اجتماعی به عنوان یک واقعیت اجتماعی و تنبیهات ممکن در صورت خروج از دایرۀ آن). اینگونه افراد از یک سوی بهترین گزینه ها برای ساختن یک فرد جنایتکار عادی و از سوی دیگر بازهم بهترین گزینه ها برای ساختن یک فرد جنایتکار مذهبی به شمار میروند و زمانی که مذهب و دین به نام آفریدگار ، تمامی اعمال جنایتکارانۀ آنها را تایید کنند، پروژۀ تولید ارازل و اوباش مذهبی به درجۀ کمال میرسد که در نوع خود بینظیر هستند، زیرا هم دنیا را خواهند داشت و هم حوریهای بهشتی را ( روسپی خانۀ الهی ).
با توجه به صفاتی که برای ارازل و اوباش اطلاق میشوند، باید گفت که پدران و مادران ما، اگر از آن دسته نبوده اند حد اقل با داشتن بخشی از خصلتهای آنها همسایۀ اوباش بوده اند و تنشان به تن اوباشان خورده بوده است و گرنه اینچنین بلایی بر سر این سرزمین نمی آمد.
سرزمینی که روشنفکرش بگوید : به مدرّس نتوان کرد اهانت اما ------------- احتراما به سر رهگذرش باید رید ( میرزادۀ عشقی )،
پیش از آنکه انتقاد وانقلابی گری روشنفکرانۀ سیاسی را به نمایش بگذارد احترام به اوباش و اوباش پروری را تبلیغ میکند و به همین دلیل هم افرادی مانند میرزادۀ عشقی هم معشوق دلربای انقلابی نمایان کلیشه ای از یک سوی و اوباشان مذهبی از سوی دیگر قرار میگیرد. بگذارید اندکی به گذشته بازگردیم.
اگر به تاریخ زندگی محمد نگاهی بیفکنید خواهید دید که در تمامی سالیان درازی که در مکه ( مرکز فرهنگی و تمدن شبه جزیرۀ عربستان ) بود ، تنها توانست افراد بسیار معدودی را به پیروی خود بکشاند و به یقین میتوان گفت که مورد تمسخر و ملعبۀ خاص و عام بود و نزدیکان او با شناختی که از محمد داشتند او را به پشیزی نمیخریدند و پدر علی سگ کش ( ابو طالب ) که محمد را بزرگ کرده بود و شناخت کاملی از او داشت حتی در دم مرگ و با درخواستهای گدامنشانه و عجز و لابۀ محمد در پذیرفتن او به عنوان فرستادۀ الله روبرو بود زیر بار نرفت و و عموی دیگرش که سری در میان سرها داشت محمد را همیشه سکۀ یک پول میکرد و محمد نیز به جای رو در رویی منطقی با وی، با برخوردی اوباشگرانه او را ابوجهل نامید. لذا میبینیم که در بیغوله ای مانند مکه در پانزده قرن پیش که مردمانش به خاطر روابط تجاری با دنیای خارج آشنا بودند و اندک بهره ای از فرهنگ جهانی آن زمان داشتند، مزخرفات تکراری و مبتنی بر ادعای محض محمد را نمی خریدند و درست به همین دلیل محمد راه دیگری پیش گرفت و به مدینه رفت و دوران شکوفایی گرویدن به دین او از مدینه آغاز میشود که تاریخی سرتاسر اوباش گرانه دارد و زندگی انگلی از طریق سرقت و راهزنی مسلحانه را به بهانۀ جنگ با کفار به نیابت از طرف الله تبلیغ و توجیح میکند و تمامی کشتارها و غارتها و تجاوزات جنسی به اسراء و برده داری و برده فروشی را به عنوان نعمتهای نقدی دنیوی از طرف الله و همبستر شدن با حوریها (برای مردان ) و قلمانها ( برای زنان مسلمان ) و خوردن و خوابیدن بدون زحمت را به عنوان نعمتهای اخروی الله جاکش وعده میدهد و بنیان راهی اوباشگرانه چه در روی زمین و چه بعد از مرگ را وعده میدهد که در این میان در سال نهم هجری اتفاق بسیار ارزنده ای از نظر تاریخی در میان ارازل و اوباش محمد رخ میدهد که متاسفانه اهمیت آن از دید عموم به دور است و به آن به عنوان یک اتفاق ساده نگاه میکنند و این اتفاق ظهور عده ای از ارازل و اوباش محمد و ساختن مسجد قبا در نزدیکی مدینه است و گویا پیش از بنیاد نهادن آن با محمد نیز مشورتهایی شده بود ولی به نتیجه نرسیده بود. بنیانگزاران مسجد قبا که در سالهای پیشین راه و رسم راهزنی های مسلحانۀ مقدس را دریافته بودند و تنها چیزی که نیافته بودند وجود تقدس در کشتار کاروانیان و تجار و به اسارت گرفتن آنان بود و در واقع یاوه های محمد را نمیخریدند و میخواستند که استقلال عمل داشته و تنها درصدی از در آمد مقدس را به محمد بدهند غافل از آنکه الله ( سلمان فارسی ) مانند عقابی تیزبین همه چیز را زیر نظر داشت و اهدافی بس بزرگتر را نشانه رفته بود و لذا الله ( سلمان فارسی) آن مسجد را مسجد ضرار نام نهاد و حکم به ویرانیش داد و آن بخش از ارازل و اوباش هم که از این معرکه جان سالم بدر بردند دوباره به التزام رکاب محمد بازگشتند و به سهمی که از غنایم میگرفتند بسنده نمودند و باز هم مسئلۀ مهم دیگر اینکه نهایتا مردم مکه به دلیل هراس از اراذل و اوباش محمد و با زور شمشیر مسلمان میشوند و قضیه هیچ ربطی به ایمان آوردن به لاطایلاتهای محمد ندارد و اینکه شاهزادۀ شورشی و خائن ایرانی ( سلمان فارسی = الله ) محمد را از میان تمامی مدعیان پیامبری در آن دوره انتخاب میکند نه یک تصادف بلکه به دلیل شناخت از روان پریشی محمد و توانایی او در عملیاتی کردن اوباشگری برای ویرانگری بود. سیاست مبتنی بر اوباشگری محمد بعد از ویران کردن ساختار اجتماعی و فرهنگی عربستان، سیستم اوباش سالاری از طریق ارعاب مردم ومخالفان و اجازۀ قتل و تعیین جایزه برای سرهای بریدۀ آنان و رواج سربریدن و سایر رفتارهای وحشیانه و بی ارزش نمودن انسان برای اشائۀ زندگی انگلی جنایتکارانه را جانشین آن میسازد و امرار معاش از طریق قتل وغارت دیگران را سرلوحۀ زندگی روزمرۀ اعراب میسازد، همان چیزی که در این سی سال گذشته در ایران زمین به طوری آشکار به نمایش گذاشته شد. حتی رجاّله هایی مانند بنی صدر و سروش و بازرگان و یزدی و صباغیان و قطب زاده که تمامی عمر خویش را برای تطهیر اوباشگری مقدّس محمدی و الهی صرف کرده بودند از دست اوباشان مقدّس واقعی (حزب اللهی ها ) خواب راحت نداشتند.

جمهوری اسلامی چه نوع حکومتی است؟

در تعریف کلاسیک معمولا حکومت را نماینده و یا نمایندگان طبقات حاکم اقتصادی جامعه تشکیل میدهند و قوانین اساسی و مدنی و حقوقی نیز از طریق همین نمایندگان در جهت حفظ منافع آن طبقات تدوین و تفسیر میشود. این تعریف شاید بر اساس آنچه که در اروپا جریان داشته است تدوین شده باشد، امّا عمومیت جهانی ندارد و شاید اولین نوع حکومتی که این تعریف را به چالش کشید برخاستن حکومتهای کمونیستی که ظاهرا به نام طبقۀ کارگر سکه میزدند ولی عملا حکومتهایی حزبی بودند که نه به عنوان نمایندۀ یک طبقه، بلکه حکومتهایی در جهت اعمال نظرات حزبی به شمار میروند و شاید تنها تعریف دقیق این نوع از حکومتها، "سرمایه داری تمامیت خواه دولتی" باشد.
حکومت جمهوری اسلامی در هیچیک از تعاریف کلاسیکی که از حکومت شده است نمیگنجد. اگر اندکی به گذشته رجوع کنیم خواهیم دید که مارکسیستهای قهاری مثل حزب توده و یا مارکسیستهای جوان تر تعریف روشنی از حاکمیت نداشتند و چون نمیتوانستند از تعاریف کلاسیک و مقدس مارکسیستی نیز دست بشویند لاجرم مجبور بودند از تعاریف من در آوردی از قبیل خورده بورژوازی مترقی واپسگرا( بر اساس وعده های دروغ خمینی ) و یا خرده بورژوازی سنتی ( به خاطر وجود بازاریان ) استفاده نمایند و مجاهدین خلق هم به حکومت آخوندی بسنده کردند و همچنان مرغشان یک پا دارد، اما در سالهای بعد همگی دریافتند که جمهوری اسلامی در هیچیک از این تعاریف نمی گنجد اما دگماتیسم ایدئولوژیک این تحلیلگران را به نقطه ای راند که نه سیخ بسوزد و نه کباب و آنهم تئوری دزدیده شدن انقلاب به دست فرصت طلبان و خائنان بود که بیشتر یک امر شعاری است و بویی از تعریف علمی و فنی را نمیدهد.
چند ماه پیش ژنرال پتریوس حکومت ایران را حکومت ارازل و اوباشان نامید که در نگاه اول یک برخورد از روی خشم توصیف گردید و دارو دسته های حکومتی نیز که اکنون درجه های دکترا را درو میکنند از این تعریف ناخشنود شدند، اما شاید بتوان گفت که ژنرال پتریوس تنها کسی است که در طول سی سال گذشته ، موفق به کشف راز طبقاتی حکومت اسلامی شده است و آنهم طبقۀ نو ظهور اوباشان است.
خمینی گجستک در بدو ورود به ایران در بهشت زهرا ایران را غنیمت جنگی خواند و گفت که دستور داده است تا این غنیمت جنگی بین مسلمانان تقسیم شود و مجانی شدن آب و برق و اتوبوس را نه از دیدگاه عدالت اجتماعی بلکه از دیدگاه تقسیم غنایم مطرح نمود که دروغی بیش نبود ( از نظر فقه اسلامی شیعه، تقیه نامیده میشود ).اما تقسیم غنایم به شکل دیگری به پیش رفت و مراکز سود ده بین ارازل و اوباش تقسیم گردید و نتیجه آن شد که این موسسات در مدتی کوتاه به ویرانه تبدیل گردیدند. دزدیهای سازمان یافته در هر موسسه ای رواج داشت و ارازل و اوباش خیابانی هم در کمیته ها و سپاه و گروههای اطلاعاتی و بسیج سازمان یافتند تا نقش پیاده نظام را بازی کنند و بنا بر لیاقتهای جنایتکارانۀ خود سهمی ببرند و دعاگوی اسلام ناب محمدی باشند و فریاد روح منی خمینی - بت شکنی خمینی شان، گوش آسمان را کر کند. البته بسیاری نیز بودند که به خاطر نفهمیدگی و تلقین اجتماعی وارد معرکه شدند اما ماندگار نشدند و این امر بعد از آغاز جنگ شدت بیشتری یافت و خمینی گجستک از همین دیدگاه وقوع جنگ را نعمتی بزرگ خواند زیرا چنان بحران عظیمی بوجود آورد که همه چیز در میان آن گم شد و در سایۀ آن تمامی مبارزان سرکوب شدند و بسیاری از داراییهای ملی به یغما رفت. فقط تصور کنید که کانتینرهای حامل کمکهای پزشکی یکشبه غیب میشدند و یا کامیونهای حامل مواد غذایی به مقصد نمیرسیدند و از شهرهای دیگر سر در می آوردند.
درست در همان زمان است که عده ای از ایران دوستان از شیوۀ تقسیم غنایم به شکلی آبکی انتقاد میکردند و میگفتند که کار ها را باید به دست متخصصین داد و خمینی نیز با تمامی توان محمدی اش عرعر سر میداد که : ما متخصص میخواهیم برای چه؟ ما متعهد لازم داریم. و گروههای ابله مارکسیستی و ساده انگاران خوشباور نیز آنرا به معنی میهن پرست تعبیر میکردند که چنین نبود و متعهد از نظر خمینی تنها یک معنی داشت و آن کسی بود که بتواند رژیم اسلامی را به هر قیمتی حفظ کند و به همین خاطر ارازل و اوباش در انجمنهای اسلامی اصناف گوناگون سازماندهی شدند و در واقع همه کارۀ محل خود بودند و من تعجب میکنم هنوز هم بعضی ها هستند که بین ارازل و اوباش اوایل انقلاب و ارازل و اوباش کنونی فرق میگذارند ولی خود میدانند که روشها و منشها همان است که بود و کوچکترین فرقی نکرده است.
این گونه از شیوۀ تقسیم کردن غنایم ، موجبات ظهور قطبهای گوناگونی را فراهم آورد که با اینکه در حفظ رژیم هم پیمان بودند، اما در عرصۀ غارت غنایم، دشمنان جدی یکدیگر به شمار می آمدند و اهرمهای سواره نظام و پیاده نظام خود را داشتند و همگی در حال پرونده سازی علیه یکدیگر بودند. گروهی نیز مامور کشتار قانونی از طریق صدور احکام اعدام در دادگاههای انقلاب بودند و گویا بعد از ایفای نقش جنایتکارانۀ خود به حاشیه رانده شدند و چون سرشان بی کلاه ماند تبدیل به جریانات اصلاح طلب شدند و اکثر این ارازل نقش رهبران اصلاح طلبان را بازی میکنند. دقیقا یادم هست آنروزی که مدنی گجستک ( امام جمعۀ تبریز ) که توسط یکی از نیروهای سازمان مجاهدین خلق به درک فرستاده شد و موسوی تبریزی در مقام دادستان دادگاههای انقلاب اسلامی آذربایجان شرقی در همان روز وعدۀ کشتار 30 نفر را داد که در صبحگاه فردای آن روز در زندان تبریز تیرباران شدند که 9 نفر از آنان بهایی بودند که در واقع نه سر پیاز و نه ته پیاز بودند و اکنون همین رجاله با به یدک کشیدن لقب آیت الله یکی از رهبران جریان اصلاح طلبی است.
باندهای گوناگونی که درسال 57 شکل گرفته بودند هیچگونه رنگ و بوی طبقاتی نداشتند و دقیقا مانند باندهای مافیایی دارای مناطق تقسیم شدۀ قدرت و منافع بوده و در مبارزات و مناقشات درونی قدرت ( با هدف بسط حیطه غارت و چپاول ) سعی میکردند به آن جلوه ای سیاسی و دینی بدهند و به هیچ وجه نمی توان گفت که درد آنها مسئلۀ شیوۀ مدیریت بوده است و اگر اینگونه کلمات را بکار میگرفته اند و یا میگیرند تنها برای خاک پاشیدن به چشم مردم بوده است و هنوز هم همان است. به عنوان مثال اگر بعد از اینهمه سال از مردک رجالۀ مخبطی همچون سروش که قلادۀ دکترای فلسفه برگردن دارد پرسیده شود که به عنوان یکی از سردمداران انقلاب فرهنگی چه اهدافی را پیگیری میکردند و بعد از انجام انقلاب فرهنگی به کدامیک از آنها دست یافتند و سطوح علمی دانشگاهها بعد از انقلاب فرهنگی چه پیشرفتی داشت ؟ نه تنها جوابی ندارد بلکه به گوشه ای خواهد خزید و اگر هم بخواهد پاسخی بدهد خواهد گفت که به خدا تقصیر من نبود و من تنها نبودم که در واقع پاسخ به سوال نیست و نوعی فرار است و تنها خیانت پیشه بودن این شخص را به نمایش میگذارد که حتی حاضر نیست در بارۀ اسرار مباحث جنایتکارانه ای را که در مجالس جنون شورای عالی انقلاب فرهنگی میرفت را در اختیار مردم قرار دهد، و اگر اکنون میشنویم که ارازل و اوباشان اصلاح طلب از کشتی انقلاب و سوار شدن ویا پیاده شدن از آن سخن میگویند ، منظورشان همان داستان مسجد مدینه و مسجد قبا است که هردو مرکز جنایت و فساد و اوباشگری و اوباش پروری بودند. اما اینک زمانه زمانۀ دیگری است و سلمان فارسی ( الله ) دیگر در میانه نیست که به حمایت فکری از ارازل و اوباش محمد که اینک همان خط امامی های جنایت پیشۀ سابق و اصلاح طلبان فعلی هستند بپردازد و مسجد مدینه را حفظ کند. در طی این سالیان دراز ارازل و اوباش "اوس" و "خزرج" دیگر راه و چاه غارت مقدس را نه تنها یاد گرفته اند بلکه آنرا در سطح بین المللی نیز توسعه داده اند و دیگر این مسجد قبا نیست که مسجد ضرار خوانده شود، بلکه اینک نوبت مسجد مدینه است که باید ویران شود و این روند نه تنها در ایران تا خلع قدرت کامل ولی فقیه ( محمد ) پیش خواهد رفت بلکه بعد از ایران در عراق و لبنان نیز شاهد تغییرات عظیمی در ساختار قدرت خواهیم بود . در ساختار جدید اینبار محمد ها ( فقها ) نیستند که به سازماندهی و استخدام ارازل و اوباش بپردازند بلکه اینبار نوبت ارازل و اوباش سازمان یافته است که محمدها را به استخدام خویش در آورند و گرنه، محمدها نه تنها از کشتی قدرت بلکه از کشتی اسلام نیز پیاده خواهند شد. اگر تا دیروز اسلام به شغل شریف اوباش پروری و سازماندهی ارازل مشغول بود اینک زمان آن رسیده است که ارازل و اوباش به اسلام و محمد پروری روی آورند ( مانند صفویه ) و چه بسا بنا به اقتضای حفظ قدرت دست از اسلام نیز بشویند و آیینی نوین بنا نهند. زنگ این تغییر که با اجرای نماز جماعت روسپیان برهنه به امامت یکی از سرداران ارازل و اوباش ( سردار علی زارعی ) در دو سال پیش به صدا در آمده حکایت از عمل یک فرد نمیکند بلکه نشان از درجۀ ایمانی است که ارازل و اوباشان مقدس نسبت به عقایدی دارند که آنها را پروده است. در سال گذشته بود که بزرگترین سردار اوباشان ( فیروز آبادی ) گفت که بعد از این کشورهای غربی در رابطه با مسائل اتمی باید با او و امثال او مذاکره کنند. اکنون این سرداران اسلام نیستند که برای آشنایی با احکام جماع کتاب یکصد صفحه ای جعفر صادق مخبّط را بخوانند بلکه این جعفر صادق است که برای نوشتن جلد دوم کتابش باید در پیش سردارانش دوره های آموزشی ببیند.
پراکندگی غنایم و منابع غارت که باعث بوجود آمدن دار و دسته های گوناگون مافیایی شده وکمترین مشکلش برای پدر خوانده های واقعی ( گذشته از، از دست دادن منابع غارت ) چانه زنی با باندهای گوناگون بود دیگر قابل تحمل نبود و و این عدم تحمل با نامۀ سرگشاده اوباشان به خاتمی و تهدید به کودتا ابراز گردید. نامه ای که پیام آنرا گیرنده های زنگ زدۀ روشنفکر نمایان دریافت نکرد. رو شنفکر نمایانی که خود بخش رانده شدۀ ارازل و اوباشان اسلام بودند و در کشورهای اروپایی و آمریکا برای سازماندهی یورش دوباره و گرفتن سهم خود ، پراکنده شده بودند، اما به خاطر وجود سوراخهای بزرگی در استراتژی مبارزاتی شان، شکست خوردند و مانند فلسطینیهای بیخانمان باید با رویای دوران پیش از نبرد شش روزه به سربرند و برای زندگی روزمره دستمال دریوزگی شان را در محل گذار هر کس و ناکسی پهن کنند تا شاید سکّه ای بر آن انداخته شود.
حتی در تصفیه های اخیری که در گروه کاری احمدی نژاد انجام گرفت و بسیاری آنرا به سخره گرفتند و یا در بهترین حالت آنرا برای تشویش افکار عمومی از کنار گذاشته شدن منوچهر متکی به شمار آوردند، زنگ دیگری بود که به صدا در آمد که پیام عریانش این است : در هر مقطع زمانی از هر کسی مثل آدامس استفاده خواهیم کرد و بعد از مکیدن شیرینی ، تفاله اش را در پیاده رو خواهیم انداخت و این روند تا قبضۀ کامل قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و قضایی به پیش خواهد رفت. آن دسته از اوباشان حکومتی که در رویای عبای حمایت رهبری به سر میبرند، دیری نخواهد گذشت که مانند کروبی و موسوی تبدیل به اصلاح طلب خواهند شد ( مانند برادران لاریجانی و توکلیها و عسگر اولادی ها و باهنرها که اگر همچنان شیرینی خود را حفظ نکنند و لیاقت جویده شدن مداوم را از دست بدهند در آینده ای نه چندان دور با کروبی و موسوی بر سر یک سفره خواهند نشست ) و فردای آن روز چه بسا نوبت مصباح یزدی ها و جنتی ها خواهد رسید. در شرایط کنونی اوباشان عمامه به سر بیش از پیش به همدیگر نیاز خواهند داشت و گرنه باید خانه نشین شوند و یا به استخدام سپاهیان اوس و خزرج در آیند و راه میانه ای در پیش نیست و تمامی تلاشهای خامنه ای و عوامل زیر عبای رهبری نیز به سرنوشت موسوی و کروبی دچار خواهند شد.
در وضعیت کنونی اگر نیروهای مبارز تمامی تلاش خود را برای سرنگونی رژیم و شکستن ستون فقرات اصلی آن یعنی ارازل و اوباش سپاه و بسیج ( برخاستگان از گور مسجد قبا )، متمرکز نکنند تمامی تلاشهای تبلیغاتی آنها برای بی آبرو کردن بیشتر بیت خامنه ای به نفع سپاه تمام خواهد شد و نه تنها رژیم از آن هراسان نیست بلکه بسیار هم مسرور است ، زیرا نظامیان از زمین لرزۀ ویرانگری که ساختار روابط اوباشان عمامه به سر با جامعۀ نفهمیدگان و بخشی از نیروهای تحت امرشان را تخریب نماید بیشتر استقبال میکنند. من فکر میکنم که حتی شایعۀ جانشینی خامنه ای بوسیلۀ پسرش مجتبی نه از طرف دار و دستۀ اصلاح طلبان بلکه از طرف سپاه در میان مردم پخش شده است تا به بی آبرویی بیشتر خامنه ای و اتاقهای فکری وی بینجامد و راه سپاه را برای پیمودن قدمهای بعدی در جهت قبضۀ کامل قدرت هموارتر سازد. لذا به اوباشان اصلاح طلب ( اوباشان مسجد مدینه ) پیشنهاد میکنم که یا راه خود را از اوباش گری جدا سازند و یا اگر همچنان در رویای بازگشت به قدرت هستند با اراذل بیت رهبری همداستان شوند و مطمئن هستم که آنان برای راه دوم ابزار و وسایل لازم از قبیل احادیث و آیات و روضه خوانها و مداحان را دارند .
از نظر من سپاه به ولی فقیه نیازی ندارد و اگر هم آنرا بپذیرد در حد یک "مقام تشریفاتی استخدام شده" خواهد بود زیرا پذیرش آن همراه با باز کردن راه برای تمامی ارازل قم و نجف همراه خواهد شد و این آن چیزی است که اوباشان مسجد قبا در جهت زدودن آن حرکت میکنند. لذا در شرایط جاری این اوباشان همفکر کروبی و خاتمی و موسوی هستند که به اصل ولایت فقیه بیشتر پایبندتر هستند و هنوز منتظر توضیح المسائلهای جدیدتری هستند که شاید شیوۀ نوینی در شستن کون را به آنها بیاموزد.
در کشورهای اروپایی و آمریکا گروههای مالی وجود دارند که کارشان تولید و تحقیقات نیست بلکه نتیجۀ تحقیقات و اختراعات را از طریق پرداخت پول خریداری کرده و تصاحب میکنند. بعد از فاجعۀ سال 57 نیز بیشتر مراکز سود ده از طریق رجاله ها و ارازل و اوباش اسلامی به تصاحب در آمد و بزرگترین دار و دستۀ اوباشان سازمان یافتۀ نظامی و اطلاعاتی و امنیتی نیز از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی و بر اساس پیشنهاد و تئوریهای او به این سمت روی آوردند و شاید اگر رفسنجانی درسهایش را خوب خوانده بود و دنبال نفت و پسته نمی دوید و در مستی نامیده شدن با نام سردار سازندگی در شور و شعف عرفانی غرق نمیشد میتوانست تکرار استقلال خواهی اوباشان مسجد قبا را پیش بینی کند همانگونه که خامنه ای در این مستی عرفانی ولایت مطلقۀ فقیه غرق شد و شاید اکنون تازه دارد دو ریالیش جا می افتد و برای حفظ جلال خود به تکاپوی دیدارها و رایزنیهای محرمانه با ارازل قم افتاده است تا تبدیل به رفسنجانی نشود و خوب هم میداند که اوباشان مسجد قبا میتوانند او و خاندانش به خاطر کثافتکاریها و جنایات مستند شده ای که کرده اند به هر بهانه ای به محاکمه بکشانند. به هر حال فرصت تصاحب منابع مالی که از دورۀ رفسنجانی برای ارازل نظامی و شبه نظامی آغاز شد، در دورۀ اول ریاست احمدی نژاد منجر به گامهای بزرگی در جهت تصاحب تمامی منابع و مراکز سود آور گردید و فریاد "وا اسلاما" و "اصلاح طلبی" باندهای دیگر و حتی رفسنجانی را در آورد و "اوباشان نظامی مقدس" اکنون در حال برداشتن گامهای بعدی و پی ریزی برای گام نهایی هستند و در آیندۀ نزدیک حد اکثر دوساله، مردم ایران با یک حاکمیت متمرکز مافیایی که همه چیز را در اختیار خواهد گرفت روبرو خواهند شد، مگر آنکه یا مردم ایران تصمیم دیگری بگیرند و یا در انتخابات بعدی آمریکا "حزب چای" پیروز شود و قوانین بازی را عوض کند. به هر حال تنها راه رهایی ایران از دست ارازل و اوباش و اوباش سالاری هر روز بیشتر از پیش به سوی گذار از راه کشتار وسیع سپاهیان و بسیجیها و مبارزۀ مسلحانه کشانده میشود و آنانی که همه چیز را میخواهند همۀ نفرتها را هم باید به جان بخرند و منتظر انتقامی سنگین که حتی زندگی کودکانشان را نیز تهدید میکند باشند.



اوباشان مقدس و بازیهای بین المللی

در این بخش در هر جای که از کلمۀ اوباشان استفاده میکنم انحصارا منظورم سپاه پاسداران و و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی است و به بقیه حضرات ارازل کاری ندارم زیرا یا تاریخ مصرف آنها گذشته است و یا نزدیک به اتمام میباشد.
در طی این سی و یک سال، اوباشان تمامی نیروی خود را در جهت عملی کردن استراتژی "حفظ نظام اوباش سالاری مقدس" به کار برده اند و بدون تعارف باید گفت که از تلاشهای شبانه روزی و بی وقفه دریغ ننموده و تمامی امکانات کشور را در جهت رسیدن به این هدف بکار گرفته و بسیاری از سرمایه های ملی که میتوانست در زمینه های دیگری بکار گرفته شود را نیز در این راه دشوار به باد داده اند اما همچنان در این راه از تلاش سنگین دست بر نداشته اند، اکنون با وضعیت بسیار دشواری روبرو هستند. این دشواری جدید تنها به گسترش و عمیقتر شدن تحریمهای بین المللی و تحریمهای یک سویه و آثار ویرانگر و بازدارندۀ آنها خلاصه نمیشود ( هرچند که سوزش آنرا در استخوان خویش حس میکنند ). مشکلات اساسی که رژیم اوباشان از آن رنج میبرد از این قرار است :
1- هزینه های سنگین تشکیلات نظامی و گسترش مالیخولیایی آن که برای بسط سیطرۀ نظامی تا بتوانند هرچه بیشتر سوراخهایی را که در اجرای عملیاتی کردن قدرت وجود دارد را پر کنند، غافل از آنکه این سوراخها همیشه وجود دارند و خواهند داشت زیرا هر حرکتی باعث تغییراتی در کل سیستم میشود که باعث بوجود آمدن سوراخهای جدید و چه بسا ناشناخته ای میگردد که شاید خطرناکتر از سوراخهای شناخته شدۀ پیشین باشند، لذا این روند مالیخولیایی تا زمانی که به ورشکستگی کامل بینجامد همچنان ادامه خواهد داشت. دلیل اصلی این تلاشهای مالیخولیایی درعدم اطمینان اوباشان به قدرت دفاعی خود در برابر مبارزات جدی و بر اندازانۀ داخلی و رویارویی با نیروهای برون مرزی نهفته است و این توسعۀ مالیخولیایی نظامی اگر از یک نظر مظهر قدرتمندی اوباشان به نظر آید در واقع پاشنۀ آشیل آنهاست.
2- در روند کنونی که از سالها پیش شروع شده است و هدف آن قبضۀ قدرت بدون نیاز به سیستم آخوندی سنتی میباشد، بخشی از نیروهای نفهمیده که به خاطر باورهای تازی پرستانه که همچنان به خاطر وجود سیستمهای بلامنازع تولید اندیشۀ تازی پرستی ( بدون رقیب به خاطر سرکوب ) و تحمیق مکرر و هیپنوتیک باز تولید میشوند در حال ریزش مداوم هستند و اختراع سازمانی درونی به نام " هادیان سیاسی" نیز در همین راستا میباشد تا بوسیلۀ استفاده از آخوندهای تولید شده و استخدامی ( که در فوق روند آنرا ترسیم نموده ام ) بتوانند جای سیستم "رهبری سنتی مذهبی" را به "تغذیۀ مذهبی" از طرف "آخوندهای استخدامی" پر کرده و مانع ریزش نیروها گردند که به خودی خود مشکل بزرگ دیگری برای اوباشان مسجد قبا به حساب می آید.
3- شرکت در بازیهای بین المللی با استفاده از به رخ کشیدن "توانهای رزمی برون مرزی" از قبیل "حزب الله لبنان" و گروههای "اوباشان شیعۀ عراق" و ارازل اخوان المسلمینی فلسطینی "حماس" وهمچنین کمکهای اطلاعاتی و تسلیحاتی (مبادلۀ سلاح در برابر مواد مخدر ) به ارازل وهابی نه تنها در دراز مدت کاری از پیش نخواهد برد بلکه مایۀ درد سرهای بیشتر و از دست دادنهای بیشتر در آینده خواهد بود ، زیرا مسئله تنها داشتنها نیست بلکه حفظ داراییهایی از این نوع، هزینه های سرسام آوری در بر دارد که در شرایط بحرانی میتواند موجبات شکستهای فلّه ای در جبهه های گوناگون و به طور همزمان را فراهم آورد که نتیجۀ آن شکست استراتژیک خواهد بود ( هنر جنگیدن را در این رابطه بخوانید ). شاید عده ای از هواداران مشنگ رژیم اوباشان فکر کنند که آمریکاییها هم همین بازی ها را میکنند اما آن چیزی را که نمیفهمند این است که آمریکاییها و یا سایر کشورهای اروپایی برای حفظ منافع استراتژیک خود که بر بنیان تولیدات صنعتی و خدماتی وسیعی که دارند استوار است ، اما استراتژی اوباشان مقدس تنها حفظ خود است و باید برای تهیّۀ یک قطعۀ الکترونیکی دهها شرکت صوری در کشورهای مختلف بسازند و بعد از تلاشهای سنگین اطلاعاتی و امنیتی و جیمزباند بازیهای گوناگون و طاقت فرسا آن قطعه را چه بسا صدها برابر گرانتر بدست آورند و آنرا یک دست آورد تلقی کنند و این امر یکی از سوراخهای بزرگ در استراتژی "حفظ رژیم اوباشگری" که آنها را هر روزه از درون تهی میسازد و به همین خاطر هم به منابع مالی فراوانی نیاز پیدا میکنند که باید توسط "سپاه اوباشان" تصاحب شود تا کسی حق سوال و انتظار جواب نداشته باشد و همۀ گه کاریها مثل زمان استالین به بهانۀ اطلاعات محرمانه پوشانده شود. اما زمانی که استراتژیهای اوباشان توسط آدم مخبّطی همچون "حسن عباسی" که تنها درکش از کش و قوسهای معادلات جهانی این است که : "دنیا به یک چریک نیاز دارد" و افتخار کند که : "حماس را این دستها ساخته اند" باید منتظر تکرار داستان سیاهکل در وسعت منطقه ای آن باشند. استراتژی کلان اوباشان که بر اساس "حفظ خود" طراحی شده است یک استراتژی غلط است که "سر و ته" طراحی شده است و عناصر اصلی و پایه ای تشکیل دهندۀ آن را استراتژی "راهزنان مدینه" تشکیل میدهد. طراحان این استراتژی هر روزه باید آنرا وصله پیله نمایند زیرا بسیار نارسا است. این استراتژی که استفاده از اختلافات بین کشورها و گروههای مالی بین المللی و و امثالهم را در صدر تلاشهای بین المللی خویش قرار داده بود در واقع به خاطر تهی بودن از درون مورد وجه المصاحه گروههای گوناگون بین المللی قرار گرفته است و اگر هم تاکنون برجای مانده اند به خاطر همین نقشی است که برای کشورها و گروههای مالی بین المللی دارند و اگر این تنها ارزش بازماندۀ (همان شیرینی آدامس ) را نیز از دست بدهند، ضرورت وجودی شان را از دست داده و زمان حذفشان از معادلات جهانی فرا خواهد رسید. حتی تلاش برای حفظ شیرینی برای ادامۀ بازی نیز یک تلاش بی محتوی و پوشالی است و اوباشان تنها یک راه برای ادامۀ بازی خواهند داشت و آنهم در آمدن به زیر پرچم کشور چین است، اما آیا بازیهای کنونی بین المللی این اجازه را به چین خواهد داد خود زیر سوال است.
تا کنون کشور چین نشان داده است که بزرگترین حامی رژیم "اوباشان مقدس" حاکم بر ایران است، پاکستان و ایران و کرۀ شمالی و افغانستان نقش مهمی در بازیهای استراتژیک چین بازی میکنند و "اوباشان مائوئیست" در مرزهای شرقی هند نیز نیروی فشاری در جهت اجرایی کردن بخشی از این استراتژی کلان کشور چین به شمار میروند. این استراتژی نوین که بعد از دگرگونی ساختاری در اقتصاد چین بر اثر هجوم سرمایه های کشورهای غربی برای استفاده از نیروی کار ارزان چین از یکسو و جذب ماهرانۀ آنها از سوی دولتمردان چین شروع و به شکوفایی عصر جدیدی در اقتصاد آن کشور انجامید، در ادامۀ راه با نظریّۀ بیدار کردن "فیل خفته" یعنی هندوستان رو برو گشت، از این روی نوعی از "همگرایی محدود" در منافع میان چین و پاکستان و کشورهای عربی که در افغانستان دنبال میکنند انجامید که بدین قرارند :

الف : هندوستان مادر واقعی پاکستان است و تاریخ پاکستان همان تاریخ هندوستان است و هرچند که پاکستان یک کشور شناخته میشود، اما بدون هندوستان یک کشور بی ریشه و بی پدر و مادر مینماید ( که البته در واقع چنین هم هست ) و مسئلۀ کشمیر برای پاکستان تبدیل به یک مسئلۀ حیاتی گردیده است تا با جنگیدن برای آن بر هویت مستقل خود پافشاری نماید و در این راستا به تربیت ارازل و اوباشان وهابی تحت نامهای گوناگون ( برای قابل کنترل نمودن آنها ) دست یازیده و این بازی را همچنان ادامه میدهد و از سوی دیگر محل در آمدی برای ژنرالهای "تیموری نسب" و بخشی از مردم بیغوله نشین خود فراهم آورد و دست خوبی در بازی بین المللی و پر درآمد " تولید تروریست اسلامی" و مبارزه با "تروریستهای اسلامی" دارد و سالانه میلیاردها دلار از این راه در آمد کسب میکند و دخالتهایش در افغانستان با تعقیب دو هدف شروع شد که اولی اشغال خاک افغانستان از طریق "طالبان" برای ایجاد منطقه ای برای تهدید هندوستان از یک سوی و جلب دلارهای نفتی کشورهای عربی برای ایجاد یک کشور وهابی و ضد شیعه بود. هرچند که این استراتژی با حملۀ نظامی آمریکا و ورود "سازمان ناتو" به این معادله شکست سختی خورد اما پاکستان همچنان در فکر ادامۀ بازی برای بدست آوردن جای پایی استراتژیک در افغانستان میباشد. لذا مسئلۀ افغانستان و هندوستان ( فیل خفته ) به عنوان همسایه های استراتژیک چین، دولتمردان آنها را بر سر یک میز گرد می آورد.
ب : در ادامۀ جریان "عبدالقدیرخان" کشور چین دارای یک بازوی اتمی به نام کرۀ شمالی میشود اما پروژۀ "ایران اتمی" تقریبا ناتمام میماند که برای اتمام پروژۀ "ایران اتمی" کشور چین از طریق کرۀ شمالی از یک سوی و نقشی که در سازمان ملل دارد از سوی دیگر تمامی تلاشهای ممکن را تا کنون انجام داده است اما به خاطر آشکار شدن قضیه و ورود بازیگران قدرتمند غربی حوزۀ فعالیت جانبدارانۀ چین از ایران اتمی بسیار محدود شده است ولی همچنان با تمامی توان و امکانات عملی خود از آن پشتیبانی به عمل می آورد، زیرا به رژیم "اوباشان مقدس" به عنوان یک اهرم استراتژیک برای رویارویی با منافع غرب و هندوستان از یک سوی و نقش منطقه ای ایران از سوی دیگر مینگرد. در واقع تنها کشوری که به طور بسیار جدی به ادامۀ حکومت اوباشان علاقه مند است کشور چین میباشد.
پ : از سوی دیگر ترکهای عثمانی در پی شکستهای پی در پی خود در نزدیک شدن به اروپا و در سالهای اخیر، راه یافتن به اتحادیّۀ اروپا ( که تقریبا دارای تاریخچۀ پانصد ساله است ) از زمان هجوم نیروهای آمریکا و متحدانش به عراق با آمریکا زاویه باز کرد و از زمان باز شدن پای نیروهای اسرائیلی به کردستان عراق این زاویه بازتر و روابط بین آنها واگرا تر شده است و هر روز بیش از پیش به طرف روابط خصمانه نزدیکتر میشود. ترکهای عثمانی مدتی روسیه را به دندان زدند و اکنون مأیوسانه به دنبال متحدین و حامی دیگری میگردند و چشمشان به سوی ایران و سوریه و پدر خوانده ای جدید به نام چین مینگرد. چین نیز از طریق واسطه ای به نام کرۀ شمالی در حال انجام خدمات و معاملات موشکی و اتمی به ایران و سوریه است و اوباشان حاکم برایران و سوریه نیز بدشان نمی آید که با آلوده کردن ترکهای عثمانی به گرد و خاک اتمی، نظر های متمرکز شده را از خود منحرف نمایند و از سوی دیگر در رابطه با مسئلۀ کردستان نیز احساس مشترکی دارند. البته مسایل بسیار فراوانی در روابط بین الملل وجود دارد که میتواند بر روی این همگراییها و یا واگریی ها اثر بگزارد و زمان بندی خاصی برای پیشرفت آن نمیتوان در نظر گرفت.
در مجموع میتوان گفت که این اتحادیّۀ جدید ( ایران – سوریه – عراق - ترکیه ) که حول محور استراتژی "اوباشان مقدس حاکم بر ایران" تشکیل شده است چیزی نیست که چین بتواند از آن چشم بپوشد.

شکل گیری معادلات جدید در آمریکا

بحران اقتصادی عمیقی که به خاطر سیاستهای سود جویانۀ موسسات مالی آمریکا در رابطه با مسئلۀ زمین و املاک گریبانگیر آمریکا شد و دامنۀ آن اروپا و کشورهای حوزۀ خلیج فارس را گرفت، با اینکه حدود دو و نیم تریلیون دلار به بازار تزریق شد تنها توانست بحران اقتصادی را مهار کند و گسترش فزایندۀ دامنۀ بحران را محدود کند، اما ویرانیهایی که این بحران بر جای گذاشت همچنان زخمی عمیق بر پیکرۀ اقتصاد آمریکا و اروپا مانده است و شاید تنها کشورهایی که از آن آسیب جدی ندیدند، کشورهای چین و استرالیا بودند. در نتییجۀ این بحران نقش قدرت اقتصادی فزایندۀ چین آشکارتر شد موجب تشویش خاطر مردم آسیب دیدۀ آمریکا از یک سو و موسسات عظیم تولیدی آمریکا از سوی دیگر شد. لذا سیاستهای کاسبکارانۀ حزب دموکرات و جناحهایی از حزب جمهوریخواه که سوء مدیریت آنها موجبات این بحران و عدم برخورد توانمند با عوارض آن را فراهم آوردند ، باعث بوجود آمدن دیدگاههای انتقادی محافظه کارانه ای گردید که از آن به عنوان "حزب چای" یاد میشود. در واقع "حزب چای" نگرشی عملگرایانه و نه کاسبکارانه را برای رویارویی با بحران ایجاد شده و خشکاندن ریشه های برون مرزی آنرا در سیاستهای خود خواهد گنجانید که در عرصۀ اقتصاد بین المللی رویارویی بدون تعارف با چین خواهد بود. به همین خاطر، هم حزب دموکرات و هم حزب جمهوریخواه و هم چین و هم اروپا از هم اکنون برای رویا رویی با پدیدۀ "حزب چای" آماده میشوند. حزب حاکم دموکرات که به خاطر ضعف رهبری و سیاست کاسبکارانۀ مفرط حتی توان کپی کردن سیاستهای اعلام شدۀ "حزب چای" را هم ندارد هرچند که حدود 18 ماه به انتخابات ریاست جمهوری مانده است و زمان کافی برای آغاز بازنگریها در سیاستهای داخلی و بین المللی را دارد تا در انتخابات آتی "حزب چای" را خلع سلاح نماید ( کپی کردن سیاستها برای از میدان بدر بردن رقیب یک امر معمول است ). از سوی دیگر حزب جمهوریخواه نیز دیگر یک حزب محافظه کار به معنی واقعی کلمه به شمار نمی آید و جریان سیاسی که در دورۀ آقای بوش و حمله به عراق به محافظه کاران نو ( نئو کان ها ) مشهور شدند، نشان از ظهور چهرۀ تهاجمی آمریکا برای پر کردن خلاء ناشی از فروپاشی شوروی سوسیالیستی میداد و در یک هجوم سنگین جیغ و داد اروپا و روسها را در آورد که آنها نیز در پاسخگویی سیاستهای کارشکنانه در رابطه با سیاستهای آمریکا در خاورمیانه (مخصوصا ایران) را شدت بخشیدند. این کارشکنیها نه تنها در دراز مدت به نفع اروپا و روسیه نبود بلکه بیشتر به نفع چین تمام شد. اما در شرایط موجود زمانی جناحهای کاسبکار اروپایی تقریبا به سوی سیاست خودکشی اعتراضی کشانده شدند و به همین دلیل جناحهای کاسبکار حزب جمهوریخواه نیز به سیاست "نشان دادن چهره ای خوب از آمریکا" روی آوردند و نماد این جریان خانم کوندالیزا رایس بود و ادامۀ همان سیاست را آقای باراک اوباما به عهده گرفت. اکنون بار دیگر اندیشه های "نئو کانها" با ظهور "حزب چای" و با پشتوانۀ مردمی در آمریکا دوباره در حال ظهور است و این بار نه باراک اوباما در کار خواهد بود و نه کوندالیزا رایس و این جریان نوظهور در فکر تجدید نظری کلی در رابطه با ساختارهای حزبی و اقتصادی آمریکا است که کمترین نتیجۀ آن اتخاذ سیاستی تهاجمی در عرصۀ بین المللی خواهد بود و نوک پیکان حمله در عرصۀ بین المللی اقتصاد بادکنکی چین است، زیرا بدون حل مسئلۀ چین مسئلۀ کشورهایی مانند کره شمالی و ایران و پاکستان وافغانستان و عراق و لبنان و ترکیه همچنان نه تنها لاینحل خواهد ماند بلکه روز به روز بر وخامت اوضاع ( به نفع چین و به ضرر آمریکا ) افزوده خواهد شد.
اگر در زمان پیش روی، "حزب چای" بتواند دیدگاههای خود را به طور مدوّن تری ارائه دهد، پیروزی آنان در انتخابات آینده و نه چندان دور آمریکا صفحۀ جدیدی در صحنۀ مبارزات غولها خواهد گشود که نتیجۀ آن بیداری "فیل خفته" و به خواب رفتن " اژدهای بیدار" است.

پاینده ایران- برقرار باد آیین ریشه ای- کوبنده تندر

کژدم