۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

مقایسهٔ ایران و لیبی (۱)

راهی که «معمر القذافی» در پاسخ به جنبش لیبیایی ها در پیش گرفت کم و بیش شبیه آن راهی خواهد بود که «اوباشان تازی پرست» حاکم بر ایران در برابر جنبش آزادیخواهی مردم ایران؛ در پیش خواهند گرفت؛ اما تفاوتهای زیادی در رابطه با وضعیت کلی رژیم حاکم بر لیبی و موقعیت آن و همچنین موقعیت کشور لیبی در صحنهٔ شطرنج جهانی و موقعیت کشور ایران و وضعیت رژیم اوباشان حاکم بر ایران وجود دارد که آنها را از هم به کلی متمایز میکند. در این مقالهٔ کوتاه سعی میکنم نقاط مشترک و تفاوتهای موجود را تا آنجایی که به واقعیتها نزدیک باشد را بیان کنم.

تفاوتهای ساختاری  :

۱- حکومت قذافی در دورهٔ جنگ سرد در کشوری که ساختار اجتماعی آن قبیله ای بود و همچنان نیز هست؛ بر سر کار آمد و تمامی سرکوبهایی که به وی نسبت داده میشود اساساً ریشه در سرکوب سایر قبایل لیبی دارد که به قبیلهٔ قذافی و هم پیمانانشان سر تعظیم فرود نمی آوردند و طبیعتاً اتحاد ملی باید از  طریق سرکوب و معامله اعمال میگردید. بنابر این اگر قضیه برعکس شود؛ «قذافی» میتواند حد اقل از حمایت قبیلهٔ خود و قبایل هم پیمان سود ببرد. در واقع میتوان گفت که مسیری که اکنون در لیبی در حال شکل گرفتن است بر اساس «عدم پذیرش» رهبری قبیلهٔ قذافی و قبایل هم پیمانش میباشد که میتواند به دو نتیجهٔ متفاوت بینجامد.
الف : تجزیهٔ لیبی بین دو و یا چند گروه از قبایل هم پیمان و مشترک المنافع که به نفع بعضی از قبایل نخواهد بود و به جنگ داخلی بر سر تصرف منابع طبیعی ثروت خواهد انجامید.
ب : شکل گیری نوعی از وحدت ملی بر اساس تعریف دوبارهٔ نقش قبایل گوناگون موجود در لیبی در حاکمیت؛ که ظاهرا منظور کشور های غربی از «دموکراسی» در لیبی؛ این است و این مسئله باعث شده است که کشورهای غربی با دیدگاههای گوناگون وارد قضیه شوند و اتحادیهٔ جدیدی که از طرف کشورهای غربی و کشورهای عربی برای مهار کردن قذافی تشکیل گردیده است عملا به خاطر دیدگاههای مختلف و نا همسان؛ اندکی نا کار آمد جلوه مینماید و مشخصا نظر بریتانیا این است که حذف فیزیکی قذافی میتواند بهانهٔ قبیلهٔ قذافی و همپیمانانش را برای ادامهٔ مقاومت از صورت مسئله حذف نموده و آنانرا بر سر میز مذاکره برای تغییرات در حاکمیت جدید بکشاند. البته ظاهرا تا حذف قذافی وتضعیف قدرت قبیلهٔ قذافی و هم پیمانانش؛ روند تغییر همچنان به کندی پیش خواهد رفت و مسئلهٔ دیگر این است که این تضعیف تا چه حدی باید انجام شود؟ زیرا تضعیف کامل تا حد نابودی میتواند بالانس قدرت در حاکمیت جدید را چنان تغییر دهد که نتیجهٔ عملی آن؛ آن چیزی نباشد که مورد انتظار قدرتهای درگیر در قضیه بوده است. لذا مسیر شکل دادن به حاکمیت جدید مسئلهٔ پیچیده ای است که احتیاج به محاسبات دقیقتر دارد و این وظیفهٔ نیروهای در گیر در قضیه است که برای آن پاسخ مشترکی بیابند.
۲- ایران دارای ساختار قبیله ای نیست و لاجرم حاکمیت نیزمورد حمایت قوم و قبیلهٔ خاصی نیست. این مسئله از نظر استراتژیک یک نقطهٔ ضعف اساسی برای حاکمیت است؛ زیرا نه تنها نمیتواند بر روی بر روی «قوم خاصی» حساب باز کند و مطامع خود را از آن طریق اعمال نماید بلکه مورد تنفر تمامی اقوام ایرانی نیز میباشد و راه فراری ندارد و نمیتواند در حاکمیت آیندهٔ ایران مطرح شود. به زبانی دیگر حاکمیت کنونی ایران متشکل از «افراد» و «باندهای سیاسی نظامی» است که هیچکدام عقبهٔ پشتیبانی خاصی ندارند و در واقع مانند یک فرقهٔ خاص مذهبی هستند که میتوانند به راحتی معدوم و یا حتی «قتل عام» شوند؛ بدون آنکه به وحدت ملی ایران آسیبی برسد و یا نارضایتی قوم خاصی را بر انگیزدو حتی «قتل عام» افراد وابسته به رژیم موجبات خوشحالی همگانی را فراهم خواهد آورد. آنچه که این رژیم میتواند روی آن حساب باز کند «عقبهٔ سیاسی» است؛ که آنهم در صورت تضعیف حاکمیت قابل اعتماد نخواهد بود؛ زیرا هم پیمانی سیاسی تا زمانی معنی دارد که «منافع مشترکی» در میان باشد و یک گروه رانده شده و سرنگون شده چیزی برای تقسیم کردن با «همپیمانان سابق» نخواهد داشت.  لذا رژیم حاکم بر ایران تنها میتواند بر روی «سلاح» خود حساب کند و زمانی که این «سلاح» به دست مردم هم بیفتد و جوانان نیز از نیرو های نظامی و انتظامی فرار کنند؛ کار رژیم در مدتی بسیار کوتاه تمام خواهد شد.
در پی شکست استراتژیک رژیم در امیر نشینهای حوزهٔ خلیج فارس و عربستان؛ با سرنگونی رژیم سوریه «ضربهٔ نهایی» شکست استراتژیک در سیاستهای خارجی بر پیکر آن فرود خواهد آمد و بخش بزرگی از «عقبهٔ سیاسی» خود در «عراق» را نیز از دست خواهد داد و مطمئناً شاهد تغییرات وسیع و عمیقی در ساختار سیاسی عراق خواهیم بود و رژیم به «انزوای محض» فرو خواهد رفت.

کژدم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر