۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

نگاهی به آخرین «ترهات» اکبر گنجی

اکبر گنجی که بوسیلهٔ بازی کشدار «اعتصاب غذا» و نوشتن نامه های سرگشاده (از همان نوع نامه هایی که اکنون توسط محمد نوریزاد که تا دیروز «نعلین لیس» خامنه ای بود و ناگهان دلسوز مردم شد نوشته میشود) با متن هایی از قبیل «اگر من بمیرم تقصیر خامنه ای است»؛ از طرف اصلاح طلبان به «قهرمان قلابی» تبدیل و به خارج فرستاده شد تا رهبری جنبش خارج از کشور را سامان دهد. 
به هر حال... بعد از خروج از ایران نوبت به «حلوا حلوا» کردن ایشان میرسد و چپ و راست جوایزی را که چه بسا نویسندگان و اندیشمندان بزرگ «نبرده اند» را «درو» میکند و تبدیل میشود به «قبلهٔ عالم» رادیوهای «شبه سیاسی».
از نظر تبار فکری؛ آقای گنجی به «قبیلهٔ عبدالکریم سروش» تعلق دارد و حتی شیوهٔ گفتارشان نیز «جنبهٔ تقلیدی» از آن «قطب الاقطاب عرفان» را دارد. تا همین اکنون نیز برای من همیشه جای سوال بوده است که افرادی مثل «سروش» و «اکبر گنجی» که با اندیشه های «کارل پوپر» آشنایی کامل دارند و در واقع نان نام او را میخورند؛ چرا هیچ نشانی از « پراگماتیسم» پوپر در آنها یافت نمیشود و تنها به «لقلقهٔ زبان» بسنده میکنند؟ و در نهایت فرقی میان نظرات یک احمق و این آدمهای به اصطلاح تحصیل کرده یافت نمیشود؟ مثل کسانی که تمامی تاریخ عرفان را میدانند و با عرفان نظری نیز آشنایی خوبی دارند؛ اما حتی قادر نیستند به «خلسه» فرو روند و عرفانشان به جز «لفاظی» و موهای بلند و ریش و پشم؛ راه به جایی نمی برد.
برای شروع بهتر است که مصاحبهٔ ایشان با «رادیو فردا» را از ( اینجا ) بخوانید؛ تا وارد بحث شویم.
تمامی کلام آقای گنجی در این مصاحبه نه مطرح کردن «پارادوکس» بلکه نوعی «پارادوکس سازی تصنعی» است. ایشان میفرمایند: لازمهٔ رسیدن به دموکراسی «قوی بودن مردم» است و برای اینکه مردم را قوی سازیم باید تشکلهای مدنی داشته باشیم تا بتوانیم مبارزهٔ مدنی بکنیم و اگر این تشکلها را نداشته باشیم نمیتوانیم مبارزهٔ مدنی بکنیم و لذا به دموکراسی دست نخواهیم یافت بنابر این برای اینکه به دموکراسی برسیم باید مبارزهٔ مدنی بکنیم و برای اینکه بتوانیم مبارزهٔ مدنی انجام دهیم؛ نیاز به تشکلهای مدنی داریم و چون رژیم توتالیتر است و اجازهٔ مبارزات مدنی و ایجاد تشکلهای مدنی را نمیدهد پس بنابراین دموکراسی در حد یک آرزوی دست نیافتنی خواهد ماند؛ زیرا از نظر ایشان مبارزه برای براندازی بدون داشتن تشکلهای مدنی به یک «دیکتاتوری» دیگر خواهد انجامید.
آنچه که آقای گنجی کاملا فراموش کرده است و یا اینکه از بیخ نمیداند این است که تمامی ساختارها و قوانین اجتماعی « قراردادی» هستند و هرکسی که از سوراخ کلید هم به نظریات اثبات شدهٔ « جورج ادوارد مور» در رابطه «اخلاق» نیم نگاهی هم انداخته باشد میداند و هرگز هم فراموش نمیکند که آنچه که مبارزین میخواهند علیه آن مبارزه کنند «قراردادهای اجتماعی موجود» برای رسیدن به «قراردادهای اجتماعی فرضی» میباشد که «هدف مبارزاتی» و یا « آرمان» نامیده میشود. قراردادهای اجتماعی مانند قراردادهای سخت زمینی نیستند که قابل تغییر نباشند. یعنی اگر تمامی مردم کرهٔ زمین در یک رفراندوم  رای بدهند که بعد از این درختهای پرتقال؛ انگور به بار آورند؛ این امر هرگز به وقوع نخواهد پیوست؛ اما با یک رفراندم مهمترین قرارداهای اجتماعی را هم میتوان تغییر داد.
زمانی که ما با قراردادهای اجتماعی موجود برای رسیدن به نوعی دیگر از آن مبارزه میکنیم؛ دقیقاً به خاطر طبیعت «انعطاف پذیر» قراردادهای اجتماعی میتوانیم راههای بسیار گوناگونی را انتخاب کنیم . اما آنچه که در آغاز بسیار ضروری میباشد بوجود آوردن  بحثهای جدی بر سر مسائل کاملاً مشخص و تعریف شده در میان گروهها و سازمانهای مبارز میباشد. همانگونه که ایشان استحضار دارند تیترهای شعارگونه ای مانند «دموکراسی» و «عدالت اجتماعی» به خاطر «کلی بودن» آنها دردی را دوا نمیکند اما مسائل مشخصی از قبیل «خودمختاری اقوام ایرانی» و تعریف مشخص آن است که میتواند به یک تفاهم پایدار و اصولی میان گروههای مبارز بینجامد و یا مسئلهٔ بوجود آوردن و حدود اختیارات و وظایف تشکلهای مدنی؛ خود میتواند یک بحث جدی باشد تا در نتیجهٔ این نوع بحثها به یک وحدت ملی دست یافت و یا اینکه با پذیرش عمومی تعدادی از اینگونه مسائل مشخص؛ حد اقل یک جبههٔ مبارزاتی متشکل از گروههای مختلف را بنا نهاد. اما آنچه ایشان میفرمایند از این دست نیست؛ بلکه از نوع «پارادوکس سازی عامدانه» در جهت تخم یأس پاشیدن میان مبارزان و به خاموشی کشاندن شعله های مبارزه است و البته از نظر من کار بدی هم نمیکنند و دقیقا وظایف «اسلامی» خود را انجام میدهند و به همین خاطر هم هست که به خارج عزیمت فرموده اند. اساساً مسلمانهایی از این دست؛ مانند خود ایشان و یا عبدالکریم سروش و سایر آخوندهای معمّم ؛ زمانیکه مثلاً آثار «نیچه» را میخوانند برای لذت بردن و آموختن از اندیشه های دیگران در جهت استفاده از آنها برای بهروزی نیست؛ بلکه این نوع از آخوندها (فرقی نمیکند چه دینی داشته باشند) مطالعاتشان  در جهت یافتن راههای مبارزه با آن است و اگر نتوانستند غالب شوند از در دیگری وارد میشوند و میگویند که «اینکه حرف جدیدی نیست؛ در قرآن و یا انجیل و تورات هم آمده است» و یا در فلان حدیث هم چنین اندیشه ای ذکر شده است.به همین خاطر هم هست که ایشان در این مصاحبه نه راهی نشان میدهد و نه چاهی را؛ اما با قلمبه گویی میخواهد بگوید که «مبارزه فایده ای ندارد».
ایشان در رابطه با جنبش اخیر هم همه چیز را توی سبد «سبز مذهبی» گذاشته ولی چون دروغگو کم حافظه است؛ یادش میرود که « نگوید» جنبش سبز به این خاطر شکست خورد که «شعارها رادیکالتر شدند» و این آنچیزی نبود که «سبز مذهبی» میخواست و لذا «زه زد» و آخر الامر هم با منشور دوم ؛ از تمامی گروهها و شعارهای «براندازانه» اعلام «برائت» نمود و مانند حسین که از «حرّ ابن ریاحی» خواست که «بگذارید به سوی پسر عمویم (یعنی یزید ابن معاویه) بروم؛ زیرا که او بر من مهربانتر است» اکنون سبز مذهبی در حال بازگشت به آغوش «پسر عموهایش» (یعنی رژیم) میباشد و بقیهٔ حرفهای «سبز مذهبی» تقریباً «پشم و کشک» است. ایشان نمیگویند که ناقوس مرگ «سبز مذهبی» از حرکت روز عاشورای ۸۸ نواخته شد و سبز مذهبی را به همان اندازه وحشت زده کرد که باندهای حاکم کنونی را به لرزه در آورد و چون مردم دیدند که «امامزادهٔ سبز» شفا نمیدهد؛ از دور آن آرام آرام کنار کشیدند. از همان ابتدا هم «سبز مذهبی» مانند لجنی بدبوی به جنبش چسبید و بوی گند آن باعث شد که جنبش دموکراسی خواهی هم از طرف مردم استانهای دیگر جدی گرفته نشود و در همان چهارچوب «چند شهر» باقی بماند. آقای گنجی نمیگوید که دلیل اصلی شکست «سبز مذهبی» سترون و نازایی آن بود و نه چیز دیگر.

کژدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر