یاران و مبارزان
دیر زمانی است که در آرزوی به راه افتادن بحث های سیاسی جدی بودم. اکنون بعد از دو سال تلاش مداوم به نقطه ای رسیده ام که میتوانم اندکی امید داشته باشم که یاران و تمامی مبارزان راستین آزادی ایران و حاکمیت دموکراتیک فردای ایران؛ گامی به پیش بر دارند و هر آنچه در دل دارند را به صورت پرسش و پاسخ در این وبلاگ قرار دهند و بدون توجه به رای مثبت و منفی از همدیگر بیاموزیم و تواناییها و دانش خود را در اختیار همدیگر قرار دهیم. تمامی نظرات در این صفحه بدون سانسور منتشر خواهند شد مگر نظراتی که هیچ ربطی به موضوعات مطروحه ندارند؛ تا بدین وسیله دست عوامل رژیم تازی پرستان را که در پی بوجود آوردن اغتشاش فکری و یا به بیراهه کشیدن بحثهای جدی را دارند؛ از این صفحهٔ پربار کوتاه کنم. امید دارم که تمامی مبارزان راه آزادی میهن در این صفحهٔ کاملاً آزاد؛ نظرات خود را به نمایش بگذارند و آنها را از غربال چالش اندیشه های عملی و خردمندانه عبور دهند. تا شاید بتوان به راههای عملی برای سرنگونی رژیم آیین تباهی و جایگزینی پایدار به جای آن دست یافت.موضوعاتی که در این صفحه به بحث گذاشته خواهند شد؛ عبارتند از :
۱- دموکراسی و درکی که از آن داریم.
۲- سکولاریسم و حکومت لائیک و درکی که از آن داریم.
۳- ساختار اقتصادی و اجتماعی آرمانی؛ که آنرا ستون و پایه های حاکمیتی پایدار بر اساس عدالت اجتماعی داریم.
۴- شیوه و یا شیوه های مبارزاتی که میتوان به آن وسیله رژیم آیین تباهی را سرنگون نمود.
۵- فدرالیسم و شیوه های گوناگون اعمال حکومت فدرال.
۶- روابط اقتصادی بین المللی موجود و اینکه در آینده به چه صورتی باید باشد؟
۷- تعریف دوستان و دشمنان داخلی و خارجی.
۸- تعریف موقعیت ایران در جغرافیای سیاسی و اقتصادی منطقه.
۹- تعریف موقعیت ایران در جغرافیای سیاسی و اقتصادی آسیا و جهان.
۱۰- ساختار حکومتی آیندهٔ ایران؛ جمهوری مبتنی بر اقتصاد آزاد ؛ سلطنت مشروطه؛ پادشاهی؛ جمهوری مبتنی برسوسیال دموکراسی؛ حاکمیت کمونیستی؛ حکومت فدرال.
به هر حال امید دارم که با باز گشایی چنین بحثهایی؛ بتوانیم در عرصهٔ اندیشه بسیاری از مشکلات نظری و عملی را در یابیم.
من از هر پیشنهادی برای گسترش موارد و موضوعات گسترده تر برای تبادل نظرات؛ خوشحال خواهم بود.
تمامی نظرات بدون سانسور و تعبیر و تفسیر منتشر خواهند شد.
این صفحه در سمت راست در بالای ستون سرخ رنگ قرار دارد.
با سپاس پیشا پیش از تمامی یاران.
کژدم
اینکه گفتهاید دادگاه میکونوس با معامله شروع و با معامله پایان یافت. این معاملهها چه بودند و آن تله که گفتید برای چه بوده است؟
پاسخحذف~~
دوست گرامی؛ تا آنجایی که میدانم این جمله در مقالهٔ « جنبش دموکراسی خواهی ایران و نگاه غرب» آمده است و هرچند که خود دادگاه میکونوس نیز از همان مراحل ابتدایی تشکیل پرونده در لایه های زیرین و پنهان از نظرٍ؛ « دیپلماسی پنهان» توام با معاملاتی سیاسی بود؛ اما در مقاله سعی نمودم که به این شکل بیان کنم : « ترور میکونوس که با یک معامله آغاز شده بود؛ دادگاهش نیز با یک معامله پایان یافت» در اینجا منظورم اشاره به اشراف کامل سازمانهای اطلاعاتی آلمان و اطلاع دقیق آنها از زمان و مکان کشتار رهبران حزب دموکرات کردستان ایران بود؛به این جمله از « ویکی پدیا - ترور میکونوس» توجه کنید تا عمق آنرا درک کنید: (نخست وزیر اسبق سوئد، رهبر وقت حزب سوسیال دمکرات سوئد و دبیر سیاسی آنزمان حزب نیز از دعوت شدگان به این میهمانی شام بودند و دعوت شرکت در آن را نیز قبول کرده بودند اما حضور آنها در آخرین ساعات لغو شد.). در توضیح این جله در همانجا گفته میشود که به آنها زمانی که در فرودگاه از هواپیما خارج شدند اطلاع داده شد که در آن جلسه حضور نیابند ولی به زنده یاد شرفکندی و همراهانش اطلاع ندادند که از کافه خارج شوند و یا به آنجا نروند. در واقع تشکیلات اطلاعاتی و امنیتی آلمان با دید بدبینانه در یک توافق قبلی با رژیم اسلمی ایران به آنها اجازهٔ ترور را داده بود و در خوشبینانه ترین حالت اینکه از زمان و مکان این جنایت اطلاع داشته اند ولی اجازه داده اند که انجام گیرد و مسخره تر اینکه نخست وزیر اسبق سوئد نیز بعد از مطلع شدن از ماجرا؛ به رهبران حزب اطلاع نمیدهد و به سوئد باز میگردد. تمامی عملیاتهای برون مرزی وزارت اطلاعات و سپاه قدس برای کشتار فرزندان ایران؛ به شکلی از اشکال با « کوچه دادن» از طرف سازمانهای اطلاعاتی غرب و دولتهای غربی انجام گرفته اند.
پاسخحذفوقتی در میان مردم هستید عده زیادی هستند که میگویند: این حکومت دیگر رو به زوال است - این حکومت رفتنی است - اینها دیگر به پایان خط رسیدهاند. اما وقتی سوال میکنی دقیقا چگونه قرار است که از بین برود کسی پاسخی برای آن ندارد. وقتی از بعد پایان این حکومت سوال میکنی یکی از سکولاریسم، یکی از لائیسیته، یکی از پادشاهی سخن میگوید. ولی باز هم تعریف درستی از آنچه گفتهاند ندارند.
پاسخحذفاینها سوالاتی اساسی است که کسی هنوز جواب درستی برای آن پیدا نکرده و من این تلاش را فقط در شما میبینم که قصد دارید به آن برسید.
1- در مورد اینکه حکومت بعدی چگونه خواهد بود، نظر من این است که باید تمام تفکرات حال حاضر بررسی شود و با توجه به شرایط خودمان نقاط قوت هریک را پیدا کنیم. نمیتوان گفت که فلان تفکر خوب است یا فلان تفکر بد است. هریک از این تئوریها در زمان خود برای پاسخ به مشکل خاصی بوجود آمدهاند. هریک نتیجه قرنها تلاش و تجربه و خطا بوده است که باید کامل مورد بررسی قرار بگیرد و نقاط قوت و ضعف هریک با توجه به شرایط کشور ما بررسی شود. نقاط قوت هریک براحتی پیدا میشود ولی چیزی که چالش برانگیز است نقاط ضعف هریک میباشد. چرا که تجربه به من نشان داده که هر سیستم هوشمندی سعی در پنهان کردن نقاط ضعف دارد. همینطور گروههای اپوزسیونی که در کشور وجود دارند باید بطور کامل مورد بررسی قرار بگیرد. و نقاط قوت و ضعف هریک مشخص بگردد. نه اینکه مثلا در یک جمله کلی بگوئیم طرفداران رضا پهلوی کسانی هستند که میخواهند زمینهایشان را پس بگیرند. یا هجو نام گروه دیگر به مثلا خودروانگردان هیچ مشکلی حل نخواهد شد. بسیاری از کسانی که خودشان را متعلق به این گروهها میدانند شاید اصلا زمینی نداشته باشند و فقط یک تحلیل اشتباه آنها را به سوی این گروهها کشانده باشند. چرا که همانطور که گفتم یک سیستم هوشمند همیشه نقاط قوت خود را به نمایش میگذارد و فهمیدن نقاط ضعف نیاز به تحقیق و جستجو دارد، و تنها راهحل نشان دادن نقاط ضعف این گروهها است که افراد پیرو آنها را به فکر فرو میبرد. توصیه من این است که اگر نیروهایی دارید، مثل آن آقایی که گفته شد از گروه آقای رضا پهلوی جدا شده است و حتما شناخت کاملی از آن گروه دارد شروع به تحقیق کنند و نقاط ضعف و قوت آن گروهها را بطور کامل بررسی و کلاسه بندی کنند و نتیجه را اول به خود سایت گروه مورد نظر بفرستید و دوم یک نسخه را در سایت خودتان قرار دهید و سوم آن را در اختیار سایتها و وبلاگهای مختلف قرار دهید تا عموم مردم به آن دسترسی داشته باشند. در غیر اینصورت با ادامه دادن یک تصویر کلی از هر گروه اپوزسیون نه تنها کسی از واقعیت آنها خبردار نخواهد شد بلکه باعث میگردد نگاه نقادانهای که طرفداران آن گروهها ممکن است داشته باشند، از بین برود.
2- نکته مهمتر و واقعتر این است که چگونه این حکومت از بین خواهد رفت که فکر میکنم یکی از این راهها باشد: حمله خارجی - مبارزه مسلحانه نیروهای داخلی - مبارزه غیر مسلحانه نیروهای داخلی - ترکیبی از دو یا همه موارد قبلی. البته احتمال هم دارد که یک کودتای ظاهری یا واقعی در درون حکومت اتفاق بیفتد و به این شکل دیکتاتوری حفظ گردد.
اینها هم باید تک به تک بررسی شود - که البته شما در مقالات خود سعی کردهاید به آنها بپردازید - و تمام پیشبینیها و راهحلها انجام شده و کلاسه بندی شود.
برای شروع در کامنت بعدی سعی خواهم کرد به یکی از راههای از بین رفتن حکومت بپردازم تا مورد نقد و بررسی قرار بگیرد.
~~
دوست گرامی؛ در مقدمهٔ گفتار شما؛ به چندین مطلب اشاره شده است:
پاسخحذفنخست اینکه مردم میگویند این رژیم رفتنی است؛ اما هیچکس نمیداند چگونه؟ و در واقع راههای مبارزاتی برای سرنگونی رژیم از طرف مدعیان رهبری جنبش چه به طور عمدی و چه به خاطر عدم دانش سیاسی؛ مسکوت گذاشته شده است و زمانی نیز که کسی ره حلی برای این مشکل پیشنهاد کند؛ آنرا خشونت آمیز قلمداد میکنند. اما مسئله این است که تمامی اشخاص حقیقی مدعی سیاسی بودن و یا سازمانها و گروههای سیاسی؛ که حتی در بدترین و نا امید کننده ترین شرایط حد اقل از روزنه ای باریک به دنیای سیاست نظر انداخته باشند؛ میدانند که سرنگونی هر رژیمی از مسیر در هم شکستن ستون فقرات اقتصادی و نظامی میگذرد.این همان چیزی است که از همان ابتدای آغاز مبارزات برای سرنگونی رژیم؛ همیشه مسکوت مانده است.در دههٔ نخست بعد از ۵۷ دورهٔ جنگ و تظاهرات خیابانی و حرکت مجاهدین و توهم شدید مردم به اینکه رژیم یک حاکمیت ملی است وجود داشت و همهٔ گروههای سیاسی اساساً نه تنها به فکر سرنگونی نبودند؛ بلکه گروههایی هم که ظاهراً مبارزهٔ مسلحانه میکردند؛ تنها از این شکل مبارزاتی به عنوان اهرم فشار برای مذاکره استفاده مینمودند. از سال ۶۴ به بعد نیز سکوت گورستان حکمفرما شد و وزارت اطلاعات هم شروع به تزریق تئوری « اصلاحات و نه انقلاب دوباره» را از سالهای ۶۴ به بعد آغاز نمود.از آن زمان به بعد به جز استاد فرود فولادوند کسی برای سرنگونی سخن نگفت. (ادامه در پایین)
عدم وجود گروهها و سازمانهی سیاسی استخواندار؛ و برخورد کردن با مسائی سیاسی در حد گویندگان تلویزیونهای لس آنجلسی؛ و از سوی دیگر هجوم رسانه ای و فیزیکی رژیم اسلامی به مخالفان و کوبیدن بر طبل « ضد امپریالیستی بودن رژیم» و خلع سلاح اکثریت گروههای « ضد امپریالیست» که مخالف رژیم نیز بودند؛ کار را به جایی رسانید که انفجار مخالفان سیاسی رژیم به جویبار ناتوان « اصلاح طلبی» سر ریز گردد. از سوی دیگر؛ جریانهای سلطنت طلب با کوبیدن بر طبل « برخورد متمدنانه و صلح دوستان» و پریشان حالی و پراکندگی نخبگان « شبه سیاسی» مانع از آن گردید که نیروهای اپوزیسیون به یک نقطهٔ مشترک برسند . از سوی دیگر با اینکه همگان میدانند که نمیتوان دست به یک حرکت ملی زد و در عین حال بخشهای بزرگی از همان ملت را نادیده گرفت؛ولی در عمل کردستان و بلوچستان و آذربایجان و سایر جنبشهای قومی به فراموشی سپرده شدند و برای توجیه این حرکت ضد ملی؛ تمامی حرکتها و جنبشهای دموکراسی خواهانه ای که رنگ قومی دارند؛ با اتهامات سنگینی از قبیل « جدایی طلبی» و سر دادن مزخرفاتی از قبیل « باید به خواسته های اقوام نیز توجه شود» و در حاشیه قرار دادن بخش وسیعی از مردم ایران که با سیاستهای کثیف شیعی مسلکانه در محرومیت مضاعف به سر میبرند؛ و از سوی دیگر محکوم نمودن هرگونه حرکت فرهنگی برای بیداری هویت ملی و « اسلم زدایی» تحت عناوین مسخره ای از قبیل « نباید به اعتقادات مردم توهین نمود» در واقع نقش مدافع رژیم اسلامی بیش از آنکه به عهدهٔ رژیم اسلامی باشد؛ به وظیفهٔ گویندگان دلال صفت تلویزیونی از قبیل میبدی و بهرام مشیری و علیرضا نوری زاده و سایر تخم و ترکه های « تازی پرست» تبدیل شد. « سید رضا دیبا» نیز در این مورد سنگ تمام گذاشت و شجره نامهٔ ننگین « سید» بودنه خود را در وبسایت خود به نمایش گذاشت و بعد از مفتضح شدن؛ با خفت و خواری آنرا حذف نمود.ایرانیان خارج کشور مانند « گلّه» ای بی دفاع در برابر نژادپرستی کشورهای مهمان پذیر و بیدفاع در برابر جوخه های مرگ رژیم اسلامی و درگیر شدن در مشکلات زندگی روزمرهٔ ناشی از زندگی در غربت و هیاهو و جنجالهای ادواری که از سوی بعضی از شارلاتانهای سیاسی بوجود می آمد دچار یاس مفرطی بودند. آغاز خرکت نوین از سوی استاد فرود فولادوند در جهت اسلام زدایی و باز کردن دریچه ای نو به سوی « بازگشت به هویت ملی» از همان نخست توسط ارازل و اوباش طرفدار سلطنت و سید رضا دیبا؛مورد تهاجم سنگین قرار گرفت.(ادامه در پایین)
پاسخحذفشما به من میگویید که باید این نیروهای اپوزیسیون را با « نقد ملایم» و نه «نقد گزنده» به تفکر واداشت. گروههایی از قبیل « خود رها گران» که من به درستی آنها را « خود روان گردان» مینامم و یا گروهمبتذل « نهاد مردمی» که همهٔ شان ظاهراً کوله باری از مبارزات چندین ساله را به دوش میکشند؛ نتیجهٔ نهایی که از این مبارزات سیاسی ادعایی خود گرفته اند این است که همان مزخرفات« مبارزهٔ مدنی و رفراندوم» را به زبانی دیگر غرغره میکنند و هنوز ذهنشان را از کثافتهای معدهٔ شبه سیاسی مبارزه در «ناکجا» و بر علیه « دشمن تعریف نشده از نظر فنی و عملی» همچنان حرفهای هزاران بار جویده شده را دوباره و هزارباره میجوند و از این مسئله برای خودشان « بیزینس و شغل» ایجاد کرده اند. من در این افراد و گروهها دیگر به دنبال کند و کاو برای یافتن نقاط ضعف نیستم. بلکه تمامی این افراد و گروهها را مانند مسجد و معبد و کلیسابه عنوان گروههای « کاسبکاران مسايل سیاسی» میدانم. زمانی که استاد فرود فولادوند؛ سید رضادیبا را « مردک دیلاق و الدنگ» نام نهاد به خاطر این بود که این شخص واقعاً یک « میلیونر تاجر» است که از سیاست نیز به عنوان « سالاد کنار غذا» استفاده میکند و برایش یک تفنن در حد بازی « گلف» است. اکنون اگر میبینیم که خانم «الههٔ بقراط» با ناز و کرشمهٔ « سیاسی-ژورنالیستی» به سلطنت طلبان چشمک میزند؛ تنها چیزی که به ذهنم میرسد؛ تنها تاسف است. چون میبینم که این بانو در همان حدّ بحثهای خیابانی میدان ۲۴ اسفند بعد از فاجعهٔ ۵۷ مانده است و هیچ رشدی نکرده است. همیشه به دنبال حوادثی که رژیم ساخته است دویده و له له زده و خسته شده است اما هیچگاه به این حد از رشد اندیشهٔ سیاسی نرسیده است که این ما هستیم که باید هر روز حادثه ساز شویم و بگذاریم که رژیم به دنبال حوادثی که ما میسازیم بدود.( دنباله در پایین)
پاسخحذفدوست گرامی؛ آنچه که شما از من انتظار دارید؛ به عنوان یک نفر از توانایی من خارج است و برای آنگونه نقدهای همه جانبه به کار گروههای پر تلاش نیاز است. من تنها میتوان جرقه بزنم. روزهای من نیز مانند همه ۲۴ ساعت است و هزار دست و هزار مغز ندارم. گاهی تندباد حوادث چنان مرا به کام میکشد که شیرازهٔ کار از دستم خارج میشود؛ و خودم نیز میدانم که اینهمه تنها به خاطر « یک تن» بودن است. آیا هیچ تصوری دارید که چند نفر مانند بانو الههٔ بقراط داریم که هر روز دهها مقاله مینویسند؟ تازه مگر فقط همینها هستند؟ من باید روزی حد اقل حد اقل ۱۰ تا ۱۵ مقاله را بخوانم و آنها را هضم کنم و شاید بیش از ۲ ساعت وقت برای تولید اندیشه نداشته باشم. زمانی که از ایجاد کارگروه صحبت میکنم؛ ذهنهای تنبل سیاسی که هنوز نفهمیده اند که مبارزهٔ سیاسی و رسیدن به پیروزی و حفظ آن پیروزی؛ دو صد متر و ماراتون نیست و یک دو استقامت تا حد مرگ است؛ میگویند که: «کی میره اینهمه راهو» بعد هم که مقاله را میخوانند؛ اصلاً جدی نیستند. اگر هم کسی مانند شما پیدا میشود که به زیر و رو کردن وبلاگ من دست بزند؛ نشان میدهد که من خیلی خوش شانس هستم.
پاسخحذفدر پاسخ به کامنت بالا: من گروه موردنظر را بطور یکجا نگاه نمیکنم. هر گروه شامل لیدرهایی است که کارهایی مثل بیزینس و مهمل بافی از آنها سر میزند. سر دیگر آن بدنۀ گروه است که شامل اشخاص عادی که به دلایل مختلف از حکومت زده شدهاند و هیچ درک درستی هم از سیاست نداشتهاند و وقتی با یکی از این لیدرها مواجه میشوند و کلمهای مثل «رفراندوم» به گوششان میخورد - که آنها هیچ تعریف درستی از آن نداشتهاند - فکر میکنند این کلمه شامل برنامه کاملی است که در نهایت تمام مشکلات آنها را حل خواهد کرد. و هدف من از نقد ملایم، این دسته از گروه موردنظر است.
حذفاز طرفی برداشت من از حرفهای شما این است که باید با مردم به زبان خود آنها سخن گفت. ولی فکر میکنم که باید سطح آگاهی مردم به حدی برسد که وقتی با شخصی مواجه میشوند که از اینگونه سخنان میگوید سریع تسلیم نشوند. بلکه مفهوم سخنان او را درک کنند و با خواستههای خودشان مقایسه نمایند.
اگر گام اول اسلام زدایی است (که فکر میکنم هنوز راه زیادی در داخل کشور برای موفق شدن در برداشتنش داریم) گام دوم که باید خیلی پیش از این و موازی با گام اول برداشته میشد یک آگاهی سیاسی از پایه و همه جانبه است.
باید یک بار اسکلت این تفکرات را به نمایش گذاشت. بعد از آن هر پوستی رویش انداخته شود تشخیص داده خواهد شد. برای شروع کار هم فکر میکنم همین صفحهای که قرار دادهاید مناسب باشد. گرچه فکر میکنم برای عملیاتی شدنش به چیزی بیش از این نیاز باشد.
~~
براي شروع فکر ميکنم که بايد روش مبارزه غيرخشونتآميز را بررسي کرد. و در اين مورد فکر ميکنم مقالۀ «از ديکتاتوري به دموکراسي» از جين شارپ براي شروع مناسب باشد و اگر آن را مورد نقد قرار دهيد بسياري از سوالات را پاسخ خواهيد گفت. خلاصۀ آن را در زير ميآورم:
پاسخحذففصل اول:
اين مقاله بر اين عقيده است که قدرت ديکتاتوري در مواجهه با مبارزات سازمانيافته غيرخشونتآميز بسرعت رو به افول خواهد گذاشت. بعنوان نمونه از مناطق استوني، لاتويا و ليتواني، لهستان، آلمان شرقي، چکسلواکي و اسلووني، ماداگاسکار، مالي، بوليوي و فيليپين نام ميبرد. همينطور در کشورهاي چين، برمه و تبت نيز اگرچه اين حرکتها پيروز نشدند ولي چهرۀ بيرحم اين حکومتها را به نمايش گذاشته و براي مردم هم تجربۀ ارزشمندي شده است.
از نظر او ديکتاتوري مشکلي عميق و ريشهاي است. هميشه تلاش شده تا اطاعت بي چون و چرا در اين حکومتها در انسانها دروني شود. در مواقعي نهادهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و دينيِ بيرون از حوزه اقتدار دولت عمدا تضعيف شده، و حتي با نهادهاي موردنظر دولت جايگزين شدهاند. مردم اتميزه شدهاند(به تودهاي افراد جداي از يکديگر تبديل شدهاند که توانايي همياري براي رسيدن به هدف مشترک را ندارند)، نتوانستهاند به يکديگر اعتماد کنند و يا به ابتکار خود قدمي بردارند. و در نتيجه مردم ضعيف ميشوند و اعتماد به نفس و نيروي مقاومت خود را از دست ميدهند. ترس در مردم انقدر زياد ميشود که نفرت از حکومت را حتي براي خويشاوندان خود نيز ابراز نميکنند و فکر مقاومت به شکل عمومي را از سر خود بيرون ميکنند.
از نظر او دو پيش نياز مبارزه با ديکتاتوري: 1- غلبه بر ترس مردم 2- غلبه بر عادت آنان از قدرت است.
از نظر او در مبارزه با دولت ديکتاتور استفاده از خشونت بدون نتيجه است و تنها ماشۀ سرکوبي بيشتر مردم توسط ديکتاتور را ميچکاند و مردم در وضعيتي بيدفاعتر باقي ميمانند.
ادامه در دنباله
~~
دوست گرامی؛نخست باید بگویم که ما یعنی انجمن پادشاهی ایران(تندر) مخالف مبارزات مسالمت آمیز نیستیم؛ اما آنچه که ما با آن مخالف هستیم بزرگ کردن نقش آن به عنوان «تنها راه و یا بهترین راه ممکن»است. از نظر ما بهترین راه ممکن؛ راهی است که به سرنگونی رژیم و رسیدن به اهداف و آرمانهای مبارزاتی است. یعنی اگر ما بتوانیم حتی رژیم حاکم اسلامی را سرنگون کنیم و آمادگی نظری و عملی رسیدن به اهداف را نداشته باشیم و جنبش نتواند به هدف خود برسد؛ در واقع شکست خورده ایم؛ شکستی که شاید در آغاز به خاطر برداشته شدن؛ فشار سنگین حکومت پیشین؛ و در نتیجه بوجود آمدن « خلع قدرت» که منجر به نوعی نابسامانی در کنترل میشود؛ « آزادی و دموکراسی» نامیده شود و یا چنین به نظر بیاید و در فردای پر شدن خلع قدرت خواهیم دیدکه بازهم به بیراهه رفته ایم و شکست خورده ایم و باید سالیان سال نیز یا برای اصلاح حاکمیت نوین و یا برای سرنگونی اش؛ هزینه های سنگین مالی و جانی و عاطفی بدهیم. در واقع سرنگونی بدون رسیدن به اهداف؛ مانند نقاشی نیمه تمامی است که شاید نقاش دیگر هرگز نتواند آنرا به اتمام برساند و باید منتظر نسلهای بعدی بود که آنرا کامل کنند.
حذفآنچه که در این نظریه به فراموشی سپرده شده است؛ این است که « جنبش مسالمت آمیز سازمان یافته» به عنوان پدیده ای فرض میشود که میتوان بدون به دست دادن یک تعریف قابل لمس از اهداف جنبش؛ میتوان مردم ایران را قانع به پذیرش مدعیان رهبری؛ به عنوان یک رهبر نمود. مشکل دیگر این است که جنبش مسالمت آمیز سال ۸۸ مانند برمه و تبت به خاک و خون کشیده شد و بدون به دست آوردن کوچکترین دستاوردی شکست خورد. هیچ سازمانیافتگی که نشانگر یک رهبری عملگرا با اهداف ملموس باشد؛ در جنبش حس نشد لذا اکنون با مبارزینی طرف هستیم که دیگر به هیچکس امیدی ندارند.این یاس را نه جنبش خشونت آمیز؛ بلکه جنبش خشونت گریز سازمان نیافته مسبب آن بوده است.( ادامه در پایین)
از طرف دیگر چه مبارزهٔ مسلحانه و چه مبارزهٔ خشونت گریز؛ زمانی که به شکست بینجامند؛ نتیجه یکسان خواهد بود و دشمن پیروز تلاش خواهد کرد با سرکوب بیشتر(بعد از پیروزی) هرگونه مقاومت روانی باقیمانده را نیز در هم بشکند. من بارها گفته ام که مردم مبارزین حرفه ای نیستند و بویژه در شرایط ایران؛ که زندگی شهر نشینی وابسته به مایحتاج زندگی وارداتی نمیتوانند بدون پشتوانهٔ مالی و تهیهٔ مایحتاج روزانه؛ به مدتی طولانی به مبارزه ادامه دهند؛ لذا تداوم مبارزات وظیفهٔ سنگین دیگری بر دوش رهبران میگذارد؛ که همانا تامین مالی برای ادامهٔ زندگی مردم است و اینچنین است که یک نیروی رهبری سازمانیافته و دارای استراتژی مبارزاتی مشخص با حرکتهای برنامه ریزی شده؛ میتواند خلاء لجیستیکی را پر کند و بحران ناشی از مبارزه را کنترل نماید؛ و گرنه شکست جنبش حتمی خواهد بود. مردم در مناطق روستایی مشکلات کمتری میتوانند داشته باشند؛ به این خاطر که خود نیروی مولد هستند و دشمن به زمان بیشتری برای درهم شکستن مبارزات روستایی نیاز دارد و البته این مقدار زمانی برای رهبری نیز وجود دارد تا بتواند مشکلات را سامان دهد. آنچه بسیار مهم است؛ سازمانیافتگی و بینش و نگرش عمیق و پیشبینی حوادث آیندهٔ مبارزات است که یک رهبری قدرتمند را قادر میسازد؛ که پیش از رسیدن به نقطهٔ بحرانی؛ به طور مدون برنامه ای برای کنترل عملی بخران را پی ریزی و عملیاتی نموده باشد.البته آنچه که عرض میکنم؛ در حد روشنگری به صورت عام است و گرنه در صحنهٔ عمل تلاشهای بسیار طاقت فرسایی بر دوش ارگان رهبری کننده خواهد افتاد.( دنباله در پایین)
حذفدر پایان این بخش باید یاد آور شوم که تمامی کشورهای نابرده شده در این کتابچه که به عنوان نمونه های پیروز مطرح شده اند؛ بدون اشاره به یک مسئلهٔ اساسی که نقش تعیین کننده ای در جنبش داشته است؛ مطرح گردیده اند. در تمامی این کشورها جنبش به جایگزینی آلترناتیو سیاسی به جای دیکتاتوری حاکم منجر گردیده است که آلترناتیو سیاسی موجود؛ خود بخشی از حکومت بوده است. گویی که یک بخش از حکومت به وسیلهٔ جلب اعتماد مردم برای ایجاد اصلاخات؛ و کشاندن آنها به مبارزهٔ غیر خشونت آمیز؛ بخش دیگر حاکمیت را به چالش کشیده و موجبات شکست آنرا فراهم آورده است. در حالی که این نوع از نسخهٔ مبارزاتی در چین و برمه شکست خورده و دلیل آنهم دقیقاً عدم وجود چنین آلترناتیوی بوده است.
حذفآنچه که موجبات ریختن ترس مردم و پشت کردن به عادت تبعیت از دیکتاتوری را موجب خواهد شد؛ با چنین اپوزیسیون بی پشم و پیلی که چه در خارج و چه در داخل ایران داریم؛هرگز اتفاق نخواهد افتاد. زیرا هیچ یک از این گروهها و افراد؛ به طور جدی به آسیب شناسی خود نپرداخته اند و به جای این آسیب شناسی؛ یا به اهداف نا ملموس و یا افشاگریهای بی در و پیکری که چه بسا مصدر صدور آنها نیروهای دشمن هستند پرداخته اند. به عنوان مثال اخبار تجاوز به زندانیان و بعضی از فیلمهای مربوط به کشتار را دستگاه تبلیغاتی رژیم در اختیار نیروهای ساده لوح و عاشق افشاگری گذاشته بود تا به این وسیله؛ روحیهٔ مبارزین را درهم بشکند. زیرا حکومت میدانست که تا زمانی که جنبش مدنی؛ ساده لوحانه به دنبال موسوی و کروبی و حتی رفسنجانی افتاده است؛ از نظر سیاسی؛ یک جریان بی محتوی است و سران جنبش نیز کسانی نیستند که مقبولیت ملی داشته باشند و از سوی دیگر نه به فکر تغییرات از پایین؛ بلکه در پی چانه زنی هستند. بقیه را خودتان میدانید که چه شد؟
در صورت انتخاب «خشونت» به عنوان راه مبارزه، پا به ميداني ميگذاريم که ديکتاتور در آن برتري دارد. ديکتاتور هميشه خود را براي بکارگيري خشونت در مقياسي خارقالعاده مجهز کرده است. دموکراتها نيز در نهايت مجبور خواهند شد در مقابل حقايق خشن نظامي سر فرود آورند. چرا که ديکتاتور در سخت افزار جنگ و تسليحات و حمل و نقل و حجم نيروي نظامي برتري دارد.
پاسخحذف«جنگ چريکي» هم هيچ گاه فايدهاي نداشته و منجر به صدمات بسيار به مردم ميشود. هيچ تضميني براي جلوگيري از بروز انحراف و خطا در استراتژيهاي آن وجود ندارد. و معمولا اين جنگها بسيار طولاني هستند و در بسياري موارد مردم توسط دولت تغيير مکان مييابند. حتي در صورت پيروزي جنبش چريکي، رژيم تازه بوجود آمده به سرعت براي مقابله به مثل در برابر بازماندگان رژيم سابق، مستبدتر از آنان عمل خواهد کرد. و در صورت پيروزي نهايي نيز، رژيم جديد به خاطر تمرکزي بالاي نيروي نظامي و ضعف يا نابودي گروههاي مستقل اجتماعي و موسسات آنها در طي مبارزه - که اعضاي حياتي اجتماعي هستند - ديکتاتورتر از حکومت قبلي خواهند بود.
«کودتاي نظامي» نيز هيچ تغييري در توزيع نامتناسب قدرت ميان مردم، اليت حاکم (گروهي از اشخاص و محافل که در هر جامعه موقعيتهاي بالا را در اختيار خود دارند و اين موقعيتها معمولا بين آنان دست به دست ميشود.) و نيروهاي نظامي ايجاد نميکند. بيرون راندن افراد و يا گروههاي خاص از موقعيتهاي دولتي، تنها جايي خالي براي افراد و گروههاي فرصتطلب ايجاد ميکند. که گرچه در تئوري ممکن است تساهل بيشتري داشته باشند و امکانات بيشتري براي پيشبرد آزادي در اختيار مردم قرار دهند ولي معمولا عکس اين موضوع قدرتمندتر است.
«راي گيري» در ديکتاتوري، همهپرسيهاي بستهاي است که بمنظور صحّه گذاردن مردمي و انتخاب يکي از کانديداهاي دستچين شدۀ ديکتاتور، انجام ميشود. و اگر هم کانديداي مخالفي برگزيده شود به سادگي از طرف ديکتاتور رد ميشود، گاهي ارعاب، دستگير و حتي اعدام ميگردد.
«اميد به نيروهاي خارجي» در دورههاي زماني خاصي که مردمان تحت ستم توانايي عملکرد موثر را ندارند بروز ميکند. و دليل آن از 1- دست دادن اعتماد به نفس و 2- نشناختن راهي براي نجات خودشان ميباشد. البته اگر دولتي خارجي براي تغيير وضعيت دخالت کند نبايد به آن اعتماد کرد. واقعيتهاي پشت پرده:
* کشورهاي ديگر براي ارتقاء وضعيت اقتصادي و سياسي خود با دولت ديکتاتوري مدارا کرده و حتي از آنها حمايت ميکنند.
* شايد ترجيح دهند به جاي نگاه داشتن گروگانهايي که براي آزادي خود تلاش ميکنند، مردم تحت ستم را در برابر اهداف ديگر معامله نمايند.
* بعضي کشورهاي خارجي تنها براي بدست آوردن کنترل اقتصادي، سياسي و يا نظامي بر کشورها، عليه ديکتاتوري فعاليت ميکنند.
* نيروهاي بيگانه تنها در صورتي به شکل فعال براي نجات کشوري مبارزه ميکنند که مقاومتهاي داخلي شروع به لرزاندن پايههاي ديکتاتوري کرده و از اين طريق ستمگريهاي اين رژيم به جهانيان نشان داده شده باشد.
اینکه رژیم دیکتاتوری؛ خود را برای سرکوب نظامی در مقیاسی خارق العاده آماده کرده است شکی نیست. اما گستردگی ابعاد سرکوب را سطح مبارزه تعیین میکند. به عنوان مثال اگر مبارزه در حد اعتراضات خیابانی بماند؛ رژیم بوسیلهٔ استفاده از نیروهای ویژهٔ ضد شورش و لباس شخصیها و دستگیری و اعدام و یا شلیک مستقیم محدود استفاده خواهد کرد ( همانگونه که در سال ۸۸ شاهد بودیم)؛ اما اگر ظرفیتهای جنگی رژیم در این مرحله پر شود و رژیم ببیند که یارای برابری را ندارد؛ سطح جنگ را به کشتار وسیعتر ارتقأ خواهد داد؛ حتی اگر مبارزه خشونت آمیز هم نباشد. فقط تصور کنید که به جای یورش به خانه ها و دستگیریهای گسترده؛ دستور کشتن افراد دستگیر شده و یا تظاهر کننده را صادر نماید و با استفاده از هلیکوپتر و تک تیر اندازها محیط را چنان نا امن سازد که منجر به تار و مار شدن جنبش صلح آمیز گردد. باید به یاد داشته باشید که اگر برای جنبش صلخ آمیز؛ مبارزه یک اعتصاب و یا تظاهرات خیابانی به شمار می آید؛ برای رژیم دیکتاتوری مفهوم دیگری دارد و آن مفهوم « جنگ» است و درست به خاطر چنین تلقی است که رژیم را قادر میسازد تا حتی صلح آمیز ترین تظاهرات را به خون بکشد. در واقع رابطهٔ سرکوب و شدت آن با جنبش و گستردگی سطوح مبارزاتی؛ یک رابطهٔ مستقیم از نوع « تابع و متغیر» است و هیچ ربطی به خشونت گرایی و یا صلح آمیز جنبش ندارو. زیرا در میدان مبارزه دیر یا زود زمانی خواهد رسید که جنبش دموکراسی خواهی باید بین « مرگ و یا ادامه» تصمیم بگیرد و اگر نظر به ادامهٔ جنبش باشد؛ باید شیوه های مبارزاتی را در جهت « خنثی کردن سرکوب نظامی» تدوین نماید و پر واضح است که سرکوب نظامی به جز دفاع مسلحانه در گامهای اولیه و سپس تهاجم مسلحانه به ساختارهای سرکوب رژیم برای دادن پاسخ نهایی به پرسش « پیروزی یا شکست» امری گریز ناپذیر خواهد بود.( دنباله در پایین)
حذفسخن گفتن از «جنگ چریکی» مزخرفترین بخش این کتابچه است.زیرا در هیچ یک از مبارزاتی که در سدهٔ اخیر به پیروزی رسیده اند؛ « جنگ چریکی» به عنوان تنها راه مطرح نبوده است و بازخوانی و تيوریزه کردن مالیخولیایی آن از طرف « رژی دبره» و طرفداران «چه گوارا» بسیار به دور از واقعیتهای مبارزاتی در کوبا بوده است. در کوبا زمانی که گروه ۷۰ و چند نفره اولین اقدام جنگ چریکی را آغاز کردند؛ با دادن ۶۰ نفر تلفات و باز ماندن ۱۲ نفر که به ۱۲ مرد طلایی مشهور شدند؛ شکست بسیار سنگینی در مقیاس ۷۰ نفر است که میتوان آنرابه ۸۰ درصد تلفات تعبیر نمود که به معنی مرگ کامل یک لشکر است. حادثهٔ سیاهکل نیز یک تلفات ۱۰۰ در صدی را بر روی دست چریکهای فدایی خلق گذاشت. لذا این امر بسیار واضح است که چیزی به نام «جنگ چریکی صرف» به تنهایی تنها یک رویا است و اتفاقاً به مردم آسیب نمیرساند؛ بلکه هدف گروههای سرکوب از میان بردن گروهها و کانونهای جنگ چریکی است. نبرد کوبا زمانی به پیروزی رسید که جنبش عظیمی در سرتاسر کوبا جریان داشت و جنبش چریکی نیز به عنوان بازوی نظامی جنبش وارد عمل گردید و حکومت باتیستا را سرنگون نمود؛ اما اینکه این جنگ چریکی بود که منجر به روی کار آمدن یک حکومت دیکتاتوری انقلابی در کویا شد؟ جای سوال دارد. زیرا آنچه که منجر به روی کار آمدن چنین حکومتی گردید را باید در تاریکخانه های ایدئولوژی « مارکسیستی- لنینیستی» جنبش کوبا جستجو نمود و نه در تاکتیکهای مبارزاتی که صرفاً « روش» هستند. از این نظر این کتابچه در این بخش دچار « مغلطه» شده است.(دنباله در پایین)
حذفنویسندهٔ مقاله « کودتا» را به عنوان یک راه مبارزاتی شکست خورده ای که به نتیجه نخواهد رسید؛ مورد توجه قرار داده است. این در حالی است که کودتا معمولاً از طرف بخشی از حاکمیت بر علیه بخش دیگر حاکمیت؛ اتفاق می افتد و در واقع « نبرد درونی حاکمان» است و هیچ ربطی به مبارزات دموکراسی خواهی ندارد؛ زیرا اساساً کودتا نه برای تغییر سیستم؛ بلکه برای جابجایی قدرت از دستی به دست دیگر است و هر دو دست؛ دستهای سیستم حاکم هستند. اما در مورد چشم داشتن جنبش به کمکهای دولتهای خارجی؛ نویسندهٔ کتابچه؛ کاملاً درست میگوید و لزومی ندارد که به دنبال پیدا کردن نمونه هایی در تاریخ دور باشیم و ماجرای نبرد لیبی و نبرد سوریه؛ همچنان تازه هستند و بوی خون و باروت این دو نبرد همچنان به مشام میرسد و نقش دولتهای خارجی را در کمک به طرفهای متخاصم و نوع همیاریهای آنها و اهدافی که به دنبال آن هستند را به وضوح میتوان دید. بمبارانهای هدفمند زیرساختهای اقتصادی در لیبی و بازیهای چندگانه با قبایل لیبی برای ادامهٔ گرفتن امتیازهای هرچه بیشتر برای دولتهای بیگانهٔ درگیر در لیبی داقعیتی انکار ناپذیر است.
حذفاما مسئله این است که در شرایط کنونی که خطر جنگ میهنمان را تهدید میکند؛ چه وظیفه ای بر دوش جنبش دموکراسی خواهی نهاده شده است؟ آیا هلهله و کلکله برای « برهنه شدن اکسپرسیونیستی بانو گلشیفته» آن چیزی است که باید به تیترهای اخبار و تحلیلهای «مکش مرگ مای» گروههای شبه سیاسی تبدیل شود؟ آیا این است سقف و حد اکثر تلاشهای جریانات مدعی دموکراسی خواهی؟ اگر چنین است و از نظر من با آنچه که میبینیم؛ در واقع چنین است. بنا بر این این بار سنگین تنها بر دوش انجمنهای پادشاهی ایرا(تندر) سنگینی میکند که پیش از رسیدن به نقطهٔ جوش بحران؛ از هم اکنون گرووههای گوناگون؛ با اهداف گوناگون تعریف شده برای وظایف متعددی که برای کنترل بحران در شرایط جنگی است را به وجود آورند که در مقالهٔ « سخنی در بارهٔ حملهٔ نظامی احتمالی به ایران» در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۱ نوشته ام؛ اکنون ۳ ماه ( تقریباً) از نوشتن آن مقاله میگذرد و با اینکه هنوز جنگ شروع نشده است مردم در تکاپو و تنگنای جمع آوری آذوقه برای روزهای مبادا هستند. از یاران میخواهم که آن مقاله را بار دیگر بخوانند و رهنمودهای آنرا منتشر نمایند. عمل کردن به رهنمودهای داده شده تنها راهی است که نیروهای دموکراسی خواه میتوانند در «شرایط سخت فرضی» به پدافند از مردم بی دفاع برخیزند. این وظیفه اکنون بیش از پیش بر گردهٔ نیروهای انجمن پادشاهی ایران(تندر) سنگینی میکند.
ديکتاتوري در مرحله نخست به دليل نحوه تقسيم قدرت داخلي به حياتشان ادامه ميدهند و مردم براي ايجاد مشکل براي او بيش از حد ضعيف هستند. بنابراين با وجود عملکرد نيروهاي بينالمللي، ادامه حيات آنها وابسته به فاکتورهاي داخلي است.
پاسخحذفبراي از پا درآوردن ديکتاتوري بايد چهار قدم برداشته شود:
1. تقويت اراده و مهارتهاي مقاومت در مردم
2. پشتيباني گروههاي اجتماعي مستقل و سازمانها از مردم.
3. ايجاد نيروي قدرتمند داخلي.
4. طراحي يک طرح استراتژيک خردمندانه و اجراي آن با مهارت.
پایان فصل اول
اصول مبارزاتی چهار گانه ای که در بالا آورده شده اند؛ قابل انکار نیستند. اما مسئله این است که برای عملی نمودن آنها نیاز به یک و یا چند گروه و حزب سیاسی همگرا و در صورت امکان یک « جبههٔ متحد» شدیداً احساس میشود. من در آخرین بخش از سلسله مقاله های « نبرد کردستان» (نوامبر ۲۰۱۰ میلادی) به ضرورت تشکیل « اتحادیهٔ میهنی ایران» اشاره کرده بودم. این اتحادیه با محفلهای « بخور و بخواب و افشاگری کن» موجود به هیچ وجه تشکیل نخواهد شد. به همین دلیل است که مدتی است به این ضرورت حیاتی مبارزاتی رسیده ام که دل بستن به چنین گروههایی تنها اتلاف وقت است و این انجمن پادشاهی ایران(تندر) است که باید پیش از هر چیز به این ضرورت پی ببرد که باید با جمع آوری نیروهای میهن پرست؛ به تعبیر شخصی من در « قامت حکومت» ظاهر شود. تا بتواند به عنوان یک آلترناتیو قدرتمند سیاسی ظاهر شود و گرنه هیچ اتحادی بدون وجود یک آلترناتیو قدرتمند؛ به وجود نخواهد آمد.
حذفحال بهتر است با تکرار بندهای چهارگانهٔ مبارزاتی عملیاتی نمودن آنها را بر رسی کنیم :
1. تقويت اراده و مهارتهاي مقاومت در مردم
2. پشتيباني گروههاي اجتماعي مستقل و سازمانها از مردم.
3. ايجاد نيروي قدرتمند داخلي.
4. طراحي يک طرح استراتژيک خردمندانه و اجراي آن با مهارت.
چگونه میتوان ارادهٔ مبارزاتی مردم را تقویت نمود؟ زمانی که تمامی گروههای سیاسی حد اکثر کاری که میکنند؛ تنها افشای جنایات رژیم اسلامی است؟ بدون اینکه حتی به یک شکست رژیم اشاره ای کرده باشند؟ مگر نمیفهمند که بازگویی جنایات رژیم تنها ذکر پیروزیهای رژیم و ناله و زجه برای شکستهای مردم است و روحیهٔ مبارزاتی را به شکست و افسردگی میکشاند؟( دنباله در پایین)
آنچه که تمامی خبرگزاریها و گروههای به اصطلاح سیاسی در صدر اخبار و تحلیلهای مشعشع خود به خورد مردم میدهند؛ صحبت از تخریمها و حرکتهای مذبوحانهٔ رژیم در برابر تهاجم اقتصادی و دیپلماتیک بیگانگان است. این گونه از تبلیغات مردم را از گروههای سیاسی ایرانی نا امید ساخته و آنها را به آلترناتیوی به نام « بیگانگان» سوق میدهد و به همین خاطر است که مردم حتی محل سگ نیز به این محافل شبه سیاسی نمیگذارند. محافلی که هیچ افتخار مبارزاتی ندارند و برای پیروزیهای کشورهای غربی هلهله و کلکله راه می اندازند. آیا احمقانه نیست که از اینچنین گروههایی انتظار داشته باشیم که به تقویت ارادهٔ مبارزاتی مردم و آموزش مهارتهای مقاومت را به مردم بیاموزند؟ گروههایی که خود در برابر ارادهٔ رژیم اسلامی و ارادهٔ بیگانگان؛ سر فرود آورده اند؟ گروه موسوم به « نهاد مردمی» که سخنگویش به ادعای خودش تا به حال با بیش از ۱۰ گروه و محفل شبه سیاسی فعالیت نموده و اکنون به این نتیجهٔ مشعشع رسیده است که یک برنامهٔ کامپیتوری بسازد و یک جبههٔ مجازی از گروهها تشکیل دهد؟ و کاسبی جدیدی را بیندازد و بی شرمانه ادعا کند که برای رهبری جنبش باید آدم کرایه کنند و پولهای کلان بپردازند؟ به راستی اینچنین گروههای دلال صفت و کاسبکاری چگونه میخواهند از مردم پشتیبانی کنند؟ آیا میخواهند اعلامیه بدهند؟ آیا میخواهند هزینه های اعتصابات را بپردازند؟ آیا میخواهند با آدمهای کرایه ای با پرونده های پر از چند کاغذپارهٔ بی ارزش در دالانهای دادگاه لاهه شکایت به خدایان بین المللی ببرند؟ آیا اینها میخواهند نیروی قدرتمند داخلی بوجود آورند؟ به راستی مفهوم « نیروی قدرتمند داخلی» چیست؟ آیا منظور توده های مردم سازمان نیافته و فراخوان آنها به خیابانها و سپس کشته شدن و زخمی و دستگیر شدن و شکنجه شدن آنهاست؟( دنباله در پایین)
حذفآیا منظور تشکلهای گروههای کوچک و سازمانیافته و بوجود آوردن روابط زنجیره ای میان این گروهها و سازمانهای صنفی گوناگون برای حرکتهای سازمانیافته با تعیین اهداف از پیش تعیین شده است؟ مانند حرکت در جهت پراکنده کردن نیروهای سرکوب و متمرکز نمودن بخشی از نیروها برای فتح نقاط کلیدی و ادامهٔ مبارزه تا زمانیکه نیروهای دشمن را خسته و درمانده سازند؟ آیا چنین حرکتهای سازمانیافته ای در سوریه جواب داده اند؟ پرسش این است که چرا مردم سوریه هنوز طعم پیروزی را نچشیده اند؟ و اگر اکنون میبینیم که بخشهایی از سوریه از کنترل رژیم خارج شده و بخشهایی نیز دست به دست میشود؛ تنها به خاطر ایجاد گسست های غیر قابل ترمیم در میان نیروهای سرکوب رژیم اسد است. آنچه که اکنون در سوریه در حال رشد و گسترش است؛ جدا شدن بخشهایی از نیروهای ارتش و جنگیدن بر علیه نیروهای رژیم اسد میباشد و این آن چیزی است که در صورت ادامه؛ به فرو ریختن ستونهای دژ نظامی رژیم خواهد گردید. اکنون در سوریه نیروهای ارتش آزاد سوریه از بخشی از مجنبش دفاع میکنند و هر روز ضرباتی بر پیکر رژیم وارد میسازند و بدون کمکهای روسیه و چین و رژیم اسلامی ایران؛ رژیم اسد نمیتواند دوام بیاورد. آیا زمانی که مردم ایران به خیابانها ریختند؛ آنهایی که ادعای راهنمای راه قرار دادن این کتابچه را داشتند؛ حتی یک خط و یک جمله از آنرا عملی نمودند؟ و یا اینکه فقط گفتند چون چنین کتابچه ای بر اساس تجربیات عمدتاً کشورهای بلوک شرق است؛ تنها دعوت کردن به مبارزات مسالمت آمیز و یوتیوبی کردن آن پرداختند؟ مگر رژیم و نیروهای سرکوبش را قرار بود که در یوتیوب شکست بدهند؟ هیچ یک از مدعیان مبارزات مسالمت آمیز به جز دادن فراخوان و سپس مصاحبه با رادیوها هیچ کاری در جهت عملی نمودن موارد با لا انجام ندادند.( دنباله در پایین)
حذفاما در رابطه با اصل چهارم که مربوط به « طراحی یک استراتژی خردمندانه و اجرای ماهرانهٔ آن» است باید بگویم؛ آنانی که ادعای این شیوه از مبارزه را تبلیغ مینمودند؛ این کتابچه را در روز اول بعد از انتخابات به دست گرفتند. بنا بر این سخن گفتن از طراحی یک استراتژی خردمندانه و اجرای ماهرانهٔ آن تنها یک شوخی میتواند باشد. در یک ذهن ساده شاید طراحی یک استراتژی کار یک هفته و دوهفته باشد؛ اما یک ذهن سیاسی میداند که برای چنین طرحی ماهها مطالعه لازم است و گرنه یک طرح سر هم بندی شده و بدون زمینه های واقعی و قابل لمس؛ به آن چیزی می انجامد که در ۲۲ بهمن و ۹ دی ماه دیدیم و تظاهرات ۲۵ اسفند؛ آخرین میخ بر تابوت این حرکت بود. ایجاد امیدهای واهی؛ و ارائه ندادن حتی یک پیروزی به جنبش؛ مگر تا چه مدت میتواند ادامه یابد؟ این کتابچه را در وبلاگ سید رضا دیبا نیز میتوانید ببینید که از شما میخواهد آنرا داونلود کنید و بخوانید و ازبر کنید. که چه بشود؟ بدون تلاش برای عملیاتی کردن این رهنمودها و یافتن راههای گوناگون در شرایط موجود اجتماعی سیاسی ایران؛ داشتن دانش عمومی چه مشکلی را میتواند بگشاید؟ گویی که ما بیماریم و نیاز به آنتی بیوتیک داریم و به جای دادن آنتی بیوتیک؛ یک کتاب ذخیم فارماکولوژی به ما بدهند که چه بشود؟ اینگونه نظریات و کتابچه ها متاسفانه بدون مطلعهٔ زمینه های اجتماعی و رسیدن به این نقطه که آیا در ایران کار آیی دارند و یا ندارند؛ تنها برای سخنرانی کردن و مصاحبه های انقلابی نمایانه مورد استفاده قرار میگیرند.
حذفبا سپاس از نقد موشکافانه شما. هدف من هم این است که شخصی چون شما این روش مبارزه را یک بار بشکلی کامل تحلیل نماید تا جنبش مردمی - همانطور که برای خیلی مسائل دیگر در حلقۀ تکرار افتادهایم - در حلقۀ تکرار گرفتار نشوند و دوباره این را نیازمایند. تا زمانی که در نادانی باشیم در دنیای امیدهای واهی گرفتار خواهیم بود. شرط خروج از این دنیا هم آگاه شدن است.
حذفاز دیکتاتوری به دموکراسی - فصل دوم:
پاسخحذفکسانی که از دستیابی به دموکراسی ناامید شدهاند، پس از قبول کردن تفوق پایدار دیکتاتور، احتمالا به مذاکره روی آورند تا از این طریق به عناصر مثبتی دست یابند و به وحشیگریها خاتمه دهند.
مذاکره در مواقعی کاربرد دارد که بحث بر سر موضوعات بنیادی نیست و بهمین جهت مصالحه قابل قبول است. منازعه بر سر وجود دیکتاتوری ستمگر با کشمکشهای کارگری در قالب اتحادیه تفاوت دارد.
تنها تغییر در روابط قدرت به نفع آزادیخواهان میتواند آنگونه که شایسته است، موضوعات بنیادین را حراست نماید. و این تغییر نتیجۀ مبارزه خواهد بود، نه مذاکره.
دیکتاتورهایی که از موقعیتشان احساس اطمینان میکنند، احتمالا پیشنهاد مذاکره را رد خواهند کرد یا پس از شروع، مذاکره کنندگان دموکرات ممکن است «ناپدید شوند و هرگز خبری از آنها به گوش نرسد».
پیشنهاد صلح از طرف دیکتاتوری به نیروهای مبارز دموکرات پیشنهادی ریاکارانه است. خشونت میتواند سریعا توسط دیکتاتور خاتمه یابد تنها اگر لحظهای از اعلان جنگ بر علیه مردم خود دست بردارد. در مواقعی که دیکتاتورها قدرت کافی دارند ولی جنبشهای مقاومتی خشمگین نیز موجود هستند، دیکتاتورها علاقمند خواهند بود تا با مذاکره با مخالفین در زیر نقاب برقراری صلح آنان را به تسلیم دعوت کنند. که ممکن است در اتاق مذاکره خطرات زیادی در کمین باشد.
اگر نیروهای مبارز واقعا قدرتمند باشند و نیروهای دیکتاتوری حقیقتا تهدید شوند، دیکتاتورها تلاش خواهند کرد تا با توسل به مذاکره تا حد امکان کنترل خود را بر کشور و داراییها حفظ کند. که دموکراتها در هیچ یک از این موارد نباید پای میز مذاکره بنشینند.
تنها شرایط مناسب برای مذاکره زمانی است که قدرت دیکتاتور کاملا از بین رفته باشد و او درخواست یک مسیر امن تا اولین فرودگاه را دارد.
معنای مذاکره نشستن دو طرف یک مذاکره بر سر میز و صحبتی برابر بر سر امور مجادله آمیز و حل مسائل مورداختلاف که ایجادکننده مجادله بودهاند، نیست. 1- در مذاکرات، عدالت نسبی، دیدگاههای مختلف و اهداف نیستند که اصل مطلب مذاکره را معلوم میکنند. 2- محتوای توافقنامه حاصل مذاکره تا حد بسیار زیادی برپایۀ ظرفیت قدرت طرفین، مشخص میگردد.
در مذاکرات موفق مصالحه صورت میگیرد و این یعنی تقسیم اختلافات. هر طرف به بخشی از خواستههایش میرسد و بخشی را رها میکند.
در مذاکره دیکتاتور تلاش میکند تا اهدافی که بخاطر آن تبدیل به دیکتاتور شده است (قدرت، موقعیت، ثروت، تغییر شکل جامعه و ...) را از دست ندهد. دیکتاتور هرگاه بخواهد توافقنامهها را زیر پا میگذارد. اگر هدف دموکراتها از توقف مبارزات، تقلیل سرکوب باشد، تقریبا هیچگاه به هدف خود نخواهند رسید. همین که مهار نیروهای مخالفت داخلی و خارجی برداشته شود، احتمالا دیکتاتور وحشیانهتر از قبل به اعمال فشار و خشونت خواهد پرداخت.
پاسخحذفمقاومت برای ایجاد تغییر در منازعاتی که بحث در آنها بر سر موضوعات بنیادیست، حیاتی است. مقاومت باید تا خروج کامل دیکتاتور از قدرت ادامه پیدا کند. پیروزی معمولا نه از طریق مذاکره، بلکه از طریق استفادۀ هوشمندانه از مناسبترین و قدرتمندترین ابزارهای مقاومت بدست میآید.
«مبارزه طلبی سیاسی» یا مبارزۀ غیرخشونتآمیز، قدرتمندترین ابزار مبارزاتی برای کسب آزادی است.
در صورت مذاکره برای صلح، باید شرایطی برقرار شود که آزادی و عدالت بهمراه داشته باشد. صلح دیکتاتور معمولا چیزی بیش از آرامش زندان و گورستان نیست.
باید توجه داشت که پذیرفتن مذاکره از طرف دموکراتها یا نیروهای خارجی در قدم اول مشروعیتی محلی یا بینالمللی به دیکتاتور اعطا مینماید که پیش از این فاقد آن بوده است. و با وجود این مشروعیت دیکتاتور میتواند به فرمانروایی بی حد و مرز خود ادامه دهد.
رهبران نیروهای مخالف به دلیل ناامیدی از مبارزات دموکراتیک تن به مذاکره میدهند. اما این احساس قابل تغییر است. برخلاف تصور عمومی، مبارزات غیرخشونت آمیز نبرد حقیقی علیه دیکتاتور نسبتا سریع روی میدهد.
پایان فصل دوم
یکی از اصول درخشان « هنر جنگیدن» این است که : « هرگز هیچ پیشنهادی از سوی دشمن را نباید پذیرفت مگر آنکه قصد فریب دشمن در کار باشد». باید دانست که پیشنهاد مذاکره از سوی یکی از طرفهای متخاصم؛ نه برای «از دست دادن»؛ بلکه به خاطر « به دست آوردن» است. در دو بخش فوق این امر هر چند نارسا ولی به طور کلی گوشزد شده است. اما لازم میدانم که اندکی آنرا باز کنم. پیشنهاد مذاکره از سوی رژیم هایی مانند جمهوری اسلامی ایران؛ در شرایط گوناگون میتواند اهداف مختلفی را دنبال کند؛ اما در هر صورت نه برای سازش و تنش زدایی بلکه به خاطر شکست دشمن و یا جلوگیری از پیشروی دشمن و یا عقب نشینی نیروهای دشمن به کار میرود. این پیشنهادات میتواند از یک یا چندین کانال رسمی و یا کانالهای غیر رسمی از قبیل دستگاه دیپلماسی کشورهای دوست رژیم و یا از طریق کانالهای پنهان به نیروهای انقلابی پیشنهاد شوند. نخست باید در رابطه با کانالهای پنهان باید توضیح بدهم. این کانالها معمولاً از طرف رژیم از سالها قبل بوجود آمده اند و نقش لابیهای آشکار و پنهان رژیم را بازی میکنند و گاهی به صورت افراد و گروههای ظاهراً همراه با انقلاب خود را نمایان میکنند. به عنوان مثال ناگهان فردی به نام « دکتر خزعلی» ظاهر میشود و نیروهای اطلاعاتی رژیم شروع به ساختن تاریخچهٔ انقابی برای او مینمایند؛ مدتی حرفهای آتشین میزند و وبسایتش را توسط نیروهای سایبری خودشان پر از کامنتهای مذهبی ولی انقابی مآبانه میکنند و با این روش او را به صورت یک کانون ( گسل) در می آورند و سپس عده ای ساده لوح نیز شروع به گذاشتن کتمنتهایی در مطالب وبلاگ ایشان میکنند و این « گسل مصنوعی» تبدیل به یک کانون طبیعی و پذیرفته شده از طرف اصلاخ طلبان حکومتی در آمده و پایش را به رادیوها باز میکنند و این روند را با چاشنی دستگیری و آزادی و بازیهای مشابه به صورت یک قهرمان در می آورند. این چنین کانونهایی بعدها تبدیل به سلولهای « دیپلماسی پنهان» میشوند. برای مثال اگر یادتان باشد؛آخوند «سلمان صفوی» برادر پاسدار رحیم صفوی ( ادامه در پایین)....
حذفیکی از دیپلماتهای پنهان خامنه ای است که تحت پوششهای گوناگونی برای مذاکرات فریبکارانه؛ با سران دولتهای غربی؛ از همین قماش بود. در این لینک بهتر به منظورم پی خواهید برد.http://www.radiofarda.com/content/f5_commentary_on_khamenei_hidden_and_unofficial_ambassadors_overseas/24334727.html
حذفاین شخص تنها با یک جملهٔ دیپلماتیک حساب شده: ( حمایت معنوی بکنید ولی دخالت نکنید) به تشتت آراء در جبههٔ دولتمردان غربی در رابطه با خمایت از جنبش سبز؛ دامن زد.( امیدوارم منظورم را بعد از خواندن لینک داده شده کاملاً بفهمید).
متاسفانه به خاطر خواب خرگوشی که بخشی از جنبش شبه سیاسی دچار آن است؛ هیچ یک از این کانونهای ساختگی؛ مورد شناسایی قرار نمیگیرند و افرادی از قبیل گ.ینده های تلویزیونی مانند علیرضا نورزاده و بهرام مشیری و میبدی؛ به خاطر تاریخ فعالیت ظاهراً ضد رژیم که در خارج از کشور؛ و میان احمقهای شبه سیاسی جا افتاده اند؛ تبدیل به « سر پلهای» اطلاعاتی و « جریان ساز» و « موج ساز» رژیم برای تزریق عناصری مانند « باطبی» و « اکبر گنجی» و « مدحی» به درون جنبش شده اند و بخشی از « گلّهٔ شبه سیاسی» به گرداگرد این کانونها طواف میکنند.
غرض از گفتن این داستانها( مثالها) ؛ آشنایی یاران به «دستگاه دیپلماسی پنهان» رژیم در خارج کشور است. حال میپردازم به اهداف احتمالی رژیم از دادن پیشنهاد مذاکرات :
۱- اینگونه پیشنهادات میتواند برای ایجاد تشتت در صفوف نیروهای مبارز باشد و آهنگ رشد و حرکت جنبش را مدتی به حالت سکون بکشاند.
۲- میتواند برای گرد آوردن رهبران مبارزان در یک تلهٔ از پیش طراحی شده برای کشتار آنان باشد.( مانند قتل زنده یاد دکتر قاسملو).
۳- میتواند برای ارزیابی به روز شده از وضعیت مبارزان باشد؛ تا بر اساس آن ارزیابیها؛ برنامه های آتی خود را برای سرکوب جنبش تدوین نمایند.
۴- میتواند با دادن وعده های فریب دهنده برای فریب مبارزان به کار رود و شکست مذاکرات به گردن نیروهای رادیکال تر بیفتد.
۵- میتواند برای جلب نظر مبارزان و سست کردن آنها؛ برای فرود آوردن ضربات سنگین در همان زمان و یا بعد از مذاکرات باشد. نتیجه اینکه : با رهبران رژیم جمهوری اسلامی تنها زمانی میتوان مذاکره نمود که یا در خون خود غلطیده ان؛ و یا اینکه دسگیر و اسیر شده اند.
از دیکتاتوری به دموکراسی - فصل سوم:
پاسخحذفمردم از نادانی خود آگاه نیستند. به محض اینکه به آن آگاهیها برسند، دیگر کسی با حیله به آنها حکومت نخواهد کرد.
دیکتاتور به همکاری مردمی که بر آنها حکومت میکند نیازمند است. همکاریای که بدون آن منابع قدرت سیاسی را نمیتواند تأمین نماید و آن را ابقاء کند. منابع قدرت سیاسی شامل این موارد است:
* مشروعیت: باور عمومی در میان مردم به قانونی بودن حکومت و اینکه آنها نسبت به فرمانبرداری از آن، تعهدی اخلاقی دارند.
* منابع انسانی: تعداد و اهمیت افراد و گروههایی که از حکام اطاعت کرده، با آنها همیاری میکنند و یا به حکام کمک مینمایند.
* فاکتورهای غیرعینی: فاکتورهای روانی و ایدئولوژیکی که ممکن است مردم را وادار به فرمانبرداری از حکام، و مساعدت به آنها نماید.
* منابع مادی: میزانی از دسترسی و اعمال نظر که حکام بر روی داراییها، منابع طبیعی، منابع مالی، سیستم اقتصادی و وسایل ارتباطی و حمل و نقل دارد.
* جریمهها و کیفرها: بکارگیری و یا تهدید به بکارگیری مجازاتها بر ضد متمردین یا کسانی که از همیاری دریغ میکنند به منظور کسب اطمینان از اطاعت و همیاری آنان.
که تمامی این منابع، وابسته به پذیرش رژیم، فرمانبرداری و اطاعت مردم و همیاری تعداد بیشماری از انسانها و نهادهای اجتماعی با حکام هستند.
قطع کردن منابع قدرت برای مدت زمان کافی باعث: تردید و دستپاچگی در داخل رژیم دیکتاتوری و ضعیف شدن آشکار قدرت دیکتاتوری؛ و ادامه دادن آن باعث: فلج و ناتوانی رژیم گشته و حتی، موجب فروپاشی رژیم خواهد شد.
وجود گروهها و موسسات غیردولتی و مستقل از حکومت از مشخصههای جامعۀ دموکراتیک است. برای مثال شامل خانوادهها، سازمان مذهبی، انجمنهای فرهنگی، باشگاههای ورزشی، موسسات اقتصادی، اتحادیههای تجاری، انجمنهای دانشآموزی و دانشجویی، احزاب سیاسی، ساکنین یک روستا، انجمن همسایگی، انجمن ادبی و موسیقی و غیره میباشد. این گروهها زمینههایی را ایجاد میکنند که مردم بتوانند در جهت دهی اجتماع تاثیر داشته باشند و در برابر گروههای دیگر و دولت مقاومت نمایند. افراد منفرد که عضو این گروه نباشد نمیتواند فشاری بر جامعه، و یا دولت یا دیکتاتور وارد آورد.
1- دیکتاتور میتواند آزادی و استقلال این گروهها را از آنها سلب کند. 2- این موسسات میتوانند بصورت دیکتاتوری توسط رژیم اداره شوند. 3- توسط سازمانهای جدید و کنترل شده جایگزین شوند.
از بین بردن این گروهها توسط دولت امکانپذیر است و باید برای ایجاد سازمانهای جدید یا کنترل دموکراتیک تشکیلات موجود تلاش کنند.
پایان فصل سوم.
مطالبی که در این بخش بررسی شده اند؛ درست هستند. اما برای اینکه بتوان به مقابله در برابر آن برخاست؛ به یک و یا چند حزب مقتدر و یا یک جبهٔ متحد قدرتمند ملی( سراسری) نیاز است. تا بتواند تمامی زخمهایی را که بر جنبش وارد میشود را التیام دهد و از سوی دیگر منابع قدرت رژیم را کاهش دهد. آیا چنین جریان قدرتمندی وجود دارد؟ اگر وجود ندارد؛ چگونه میتوان آنرا ساخت؟ آیا گروههای خارج از کشور چنین پتانسیلی را دارند؟ و یا اینکه به مسائل سیاس مانند « آخور علوفه» نگاه میکنند و میخواهند جنبش را به «نان دانی» و کسب و کاری سود آور تبدیل کنند؟
حذفاز دیکتاتوری به دموکراسی - فصل چهارم:
پاسخحذفبرای پیروزی بر دیکتاتور قاعدهای وجود دارد و آن: شناسایی و تمرکز بر روی نقاط ضعف دیکتاتور میباشد. ضعفهای دیکتاتور میتواند شامل:
انواعی از مبارزه که ضعفهای قابل تشخیص دیکتاتوری را هدف قرار میدهند شانس بیشتری برای رسیدن به موفقیت خواهند داشت تا انواعی که تلاش میکنند از موضع قدرت دیکتاتور با وی بجنگند.
پایان فصل چهارم
در این بخش گویا با ایما و اشاره؛ به جنبش مسلحانه برای درگیر شدن با اهداف سخت نظامی رژیم اشره میشود. اما نویسنده فراموش میکند و یا عمداً نمیخواهد بگوید که اگر جنبش دموکرا سی خواهی؛ از بازوی نظامی خود برای ضربه زدن به «اهداف نرم» استفاده نماید؛ چگونه خواهد شد؟ آیا با بر گزیدن اهداف نرم و بسیار مهم؛ بتوان به نقاط استراتژیک یورش برد؛ چه؟ آیا چنین اهداف نرم و استراتژیکی وجود دارند؟
حذفدر پاسخ باید بگویم که بله وجود دارند.من بارها به آنها اشاره کرده ام و نخستین بار نیز در سلسله مقاله های « هنر جنگیدن» به آنها اشاره نموده ام.
آنچه که پیش از بر شمردن این اهداف نرم؛ بسیار مهم است که به یک پرسش مهم پاسخ داده شود :
آیا میخواهیم که مردم ایران به دست خود دست به یک جراحی بزنند و بهای آنرا بپردازند؟ یا اینکه میخواهند این جراحی با آثار و تبعات بسیار سنگینتر و مرگبارتر؛ توسط کشورهای بیگانه انجام شود؟ اگر گزینهٔ نخست را برگزینیم این اهداف نرم عبارتند از :
۱- تمامی مراکز اقتصادی که به صورت « رانت» در اختیار عمال رژیم قرار گرفته اند؛ باید به آتش کشیده شوند
۲- تمامی آخوندها بدون توجه به اینکه باچاره است و یا بیچاره است و با رژیم است و یا ساکت است؛ باید کشتار شوند.
۳- خانواده های سپاهیان و بسیجیان باید مورد تهدید عملی بوسیلهٔ آتش زدن خانه ها و اموالشان و کشتار بیرحمانه؛ موجبات رعب و وحشت از انتقام مردم را بچشند؛ تا موجبات گسست در حلقه های سست نیروهای رژیم از هم بگسلند. با اینگونه عملیاتها باید به نیروهای رژیم نشان داده شود که دیگر نمیتوانند به خاطر کشتار مردم؛ جایزه بگیرند و باید منتظر روزهای هولناکی باشند.
۴- تشکیل گروههای شکار مزدوران سپاهی و بسیجی و نیروهای انتظامی؛ برای کشتن و یا بوجود آوردن معلولیت بوسیلهٔ زخمهای عمیق؛ که نه تنها از ردهٔ جنگی خارج شوند؛ بلکه موجبات هزینه های سنگین برای رژیم را نیز فراهم آورند.
۵- انفجار در خطوط لوله های نفت و گاز صادراتی برای بوجود آوردن اختلال در منابع مالی رژیم.
شاید بعضیها بگویند که این امور بسیار بیرحمانه هستند. اما من میگویم که اگر بیرحمانه هستند؛ بسیار کمتر از کشتارهایی خواهند بود که توسط نیروهای بیگانه در بمبارانهای کور انجام خواهد گرفت. و در نهایت نیز با ورود بیگانگان به سرزمین مان؛ دستمزدهای کلانی برای کشتارها خواهند خواست و چه بسا مجبور شویم؛ ۵۰ سال آیندهٔ سرزمینمان را به عنوان دستمزد تقدیم بیگانگان کنیم و آنچه که ازای آن به دست خواهیم آورد؛ حتی یک صدم آن چیزی نخواهد بود که با جنبش و انقلاب بیرحمانه میتوان به دست آورد. من طرفدار « پاسخ ایرانی به مشکل مزدوران اسلام» هستم و نه « پاسخ بیگانگان بهمشکل سرزمینی ایرانیان». زیرا بعد از آن سرزمینمان تا سالیان سال در جنگ و خون و بی ثباتی و فقر و تاخت و تاز مزدوران کشورهای همسایه خواهد سوخت.( به عراق نگاه کنید تا بدانید که چه میگویم).
درودبرشماکژدم گرامی
پاسخحذفگفته اید که سرنگونی هررژیمی از مسیردرهم شکستن ستون فقرات اقتصادی ونظامی میگذردواین همان چیزی است که از ابتدای آغازمبارزات برای سرنگونی رژیم همیشه مسکوت مانده است.دردهه نخست بعداز57توهم شدیدبین مردم به اینکه این رژیم یک حاکمیت ملی است وجود داشته وگروه های سیاسی اساسا به فکر سرنگونی رژیم نبودند.دقیقا چون می بینیم اولین دولت تشکیل یافته از چه طیف هایی بودوهمین طیف های ملی،ملی-مذهبی ومارکسیست دربدنه دولت(که شاید از قبل هم قرار بوده اینطور شروع شود)بزرگترین ایجاد کننده این توهم در بین مردم ،سازمان ها واحزاب سیاسی بودندکه بانگاهی به تحلیل های وقایع آن دوران این سازمان ها واحزاب ، غیراز محمل بافی وسردرگمی خود،هواداران ومردم چیزی نداشتندو اگر داشتند خیلی کم رنگ ویا جوش دادن بعضی شعارها ومطالب با گفته های کلیشه ای از بزرگان مکاتب خود بودکه باز هم کلی گویی بود وآن شد که حالا می بینیم اشعاب پشت سر انشعاب .پراکندگی وسرخوردگی هواداران چه درداخل وچه درخارج. (ادامه مطلب در پایین)
رکن اساسی در شناسایی پابرجایی هرپیکره ای همانطور که گفته اید شناسایی وشناخت ستون فقرات آن است.شاید در دیگر جوامع مثلا غربی رژیم ها بر روی دو ستون اقتصادی-نظامی استوار باشنداما فراموش نکنیم در جوامعی عقب نگهداشته شده وواپسگرا مثل ما فرهنگ مسلط دست کمی از آن دوستون ندارد .ستون های فقرات این نظام اقتصادی/نظامی وفرهنگی است.فرهنگ تهاجمی ومذهب که پشتوانه مهم برای جاری ساختن سیاستهای این رژیم است .سیاست هایی که مردم را قانع وتوجیه ومنفعل می کند ومردم را دست به دامن اما مان وچشم براه آمدن امام زمان برای گرفتن حق آنان نگه می دارد.می خواهم بگویم ستون فقرات فرهنگی دست کم گرفته نشود استاد فولادوند ودیگر دوستان مبارزه با آن را شروع کردند وقداست آن را از بین بردندمیدانم پروسه سازمانی وارد فاز سیاسی شده اما کار فرهنگی بیشتر ی لازم است واین دیگر کار شما ودیگر دوستان انجمن نیست یعنی باید تمرکز ووقت خودرا روی کارهای مهمتری بگذارید این کار را به شاخه فرهنگی انجمن یا گنجورسرای(وزارت)گسترش فرهنگ وهنرارجاع دهید وقطعا دوستانی خواهند آمد که این شاخه را با بحث وارائه مقاله وتحقیقات درزمینه های تاریخ شناسی خرافه زدایی(افشا ونشریه بیداری)به معرفی فرهنگ اصلی، ارائه تقویم ومعرفی جشنها ی ایرانی پربار نموده وبه وقت لازم راهکارهای فرهنگی را به یاران داخل وخارج گوشزد کند. (ادامه مطلب در پایین)
پاسخحذففرهنگ سرایی برای برگردان واژه های تازی وبازیابی واژه های پارسی/معرفی اسامی اصیل ایرانی از طرف انجمن ومکانی برای رجوع مراجعه کنندگان هرچند بطور پراکنده از طریق دیگر سایت ها می توان این اطلاعات را جمع آوری کرد ولی خیلی فرق دارد با کاربرد واژه ویا اسمی که توسط فرهیخته ای درشاخه فرهنگی انجمن پادشاهی تائید شده باشد ومرجع قلمداد گردد.آیا این به خودی خود یکی از بهترین راهکارها برای تبلیغ وشناساندن انجمن نخواهد بودشاید من مطالعه سیاسی داشته باشم اما از نظر تحلیل سیاسی ضعیف باشم اما در کار فرهنگی بهتر باشم پس جایی برای فعالیت بهتر من وامثال من باز کنید.شاخه یا وزارت بهداشت و زیر مجموعه های آنرا طراحی تا دوستان ویاران مددکار،پزشک،پرستارودانشجویان پزشکی همدیگر را بیابند وبا توجه به بحران پیش رو راهکارهای لازم(آموزش،حفاظت،مسکن ها وآنتی بیوتیکهای ضروری و...) ارائه نمایند.شاخه نظامی یا امنیتی(وزارت پاسبانی از آرامش وداد در کشور)یا(سازمان پنهان پژوهی وانگارآفرینی)طراحی کنید که هرکس بر اساس اطلاعات وعلاقه واستعدادوتوانایی خود در جایگاهی که می تواند بیشتر کارایی داشته باشد قرارگیرد وبتواند با دیگر یاران در آن زیر مجموعه آموزشها وتوانایی های بالقوه وبالفعل خود را نظم ببخشد. (ادامه مطلب در پایین)
پاسخحذفدوست گرامی شما جان کلام را گفتید.زمینه دولت سایه یا قدم گذاشتن در قامت دولت را باید شروع کرد.چارت سازمانی یا تشکیلاتی آئین ریشه ای یا قانون اساسی را بایدحداقل روی کاغذ پیاده وعملیاتی کرد.کارگروه های لازم برای اداره فردای کشور را پی ریخت،آموزشها ی لازم واطلاعات لازم جمع آوری گردد،توانائی های یاران سنجیده وارتقاء داده شود.چه خوب خواهد بود یارانی که روی آئین ریشه ای بصورت کاربردی کار کرده اند قدم پیشه کنند.دوستانی که توانایی آموزش نرم افزاری وایجاد یک کریدور امنیتی را دارند قدم پیشه کنند. سرعت خیلی پایین است وتهدیدات امنیتی خیلی زیاد.
پاسخحذفکژدم گرامی
توانایی شمارا ارج می نهیم به تمامی قامت صداقت.جرقه را زده اید.کارگروه هارا پی ریزی کنید.شمامسیرراشناسانده اید.دیریازودکسانی که به این باور رسیده باشندخواهندآمد.زحمت کشیده در جهت اجرایی شدن کارگروه ها وتبدیل کردن جریانهای متفرقه به همان آلترناتیو عملی وقدرتمندموردنظرشما درقالب دولت برای برقراری حاکمیت دمکراتیک،اقدام وراهنمایی نمایید. معتقدم مردم سرخورده ووحشت زده وناامید ودرگیر وغرق شده درفقرو مشکلات فراوان به بازی گرفته شده در مبارزات مدنی بدون پشتوانه واهداف بیمایه رهبران سست اپوزیسیون داخل وخارج به همه چیز بی تفاوت شده اند.مگر الترناتیوی قدرتمند ومنسجم که حرف تازه ای داشته باشدبیاید،جرقه ی امید ی تازه بزند،نگوید چکارکنیم؟،بگوید اینکاررا بایدکرد.فرمان مبارزاتی بدهد.آنوقت تمام اشکال مبارزاتی چه فرهنگی، چه سیاسی،چه مدنی وچه نظامی هریک در جایگاه خود کار ساز خواهد بود.نه فقط مبارزه مدنی تار ومبهم.ضحاکی بود وظلمی بود و وحشتی ودرمقابل فریدونی بودوکاوه ای بود که درفش بر سر نیزه کردتکرار میکنم درفش برسرنیزه.واین بود که وحشت و نخوت مردم ریخت وپشت سر کاوه راه افتادند.
مرابخاطرضعف در رساندن مطلب ببخشید.
ضمنا حامل درود گرم دوست خوب( شناخت) گرامی نیز برای شما هستم.
شاهین گرامی!
حذفاز نظرات و دلگرمی که میدهید سپاسگزارم؛ و به این وسیله از شما و یارانی که میشناسید و همچنین از تمامی مبارزان ایران پرست؛ میخواهم تا با آدرس : kajdom@tondar.org تماس بگیرید و ایده های خود را مطرخ نمایید و در بارهٔ استعدادهای خود و مسائلی که میتوانید آموزش ببینید؛ مرا آگاه نمایید؛ تا بتوانیم امر « تولید اندیشهٔ سیاسی» و گسترش فعالیتهای انجمن پادشاهی ایران( تندر) را در کنار هم آغاز نماییم. آدرس ایمیلی که در اختیارتان گذاشتم؛ یک خط امن است.
سپاس
دوست گرامی از استقبال ودعوت شما سپاسگزارم.ازسوی شما مشکلی احساس نمی کنم .مشکل بیشترازبابت کندی وقطعی های مداوم وخارج شدن سرویس های ایمیل وضعف اطلاعات کامپیوتری خود درایجاد چترامنیتی میباشدبه هرحال ضمن استفاده ازنوشته های شما ودوستان دیگر پیگیری مطالب بوده وآن را را ادامه میدهم.راه اندازی صفحات بحث و پرسش و پاسخ آزاد وبحث آزاد درباره دمکراسی ومتناسب نمودن برنامه های رادیویی با اینترنت کم سرعت وهمچنین جمع آوری اخبار عیان وپنهان وتحلیل شفاف رویدادها درکنار مقالات شما از عملکردهای بسیار مثبت می باشدوچه خوب می شد برنامه های رادیویی به صورت نوشتاری پیاده می شد(ماودیگردوستان می توانیم کمک کنیم وفقط آنجا کنترل نهایی شود)وهمراه با مقالات واخبارتوسط انجمن به آدرس ایمیل مشترکان ارسال شودوفکرکنم با این سرعت ووضعیت پیش رو لازم باشد.
حذفاز دیکتاتوری به دموکراسی - فصل پنجم:
پاسخحذفبهترین روش مبارزه با دیکتاتوری مبارزۀ سیاسی است و مشخصات آن عبارتند از:
* مبارزه سیاسی نمیپذیرد که نتیجه مبارزه توسط راهکارهایی که توسط دیکتاتور انتخاب میشود، تعیین گردد.
* مبارزه برای رژیم مشکل است.
* نقاط ضعف دیکتاتوری را بدتر و منابع قدرت را از وی دریغ میکند.
* میتواند حرکتی کاملا پراکنده باشد ولی درعین حال بر روی موضوعی خاص متمرکز باشد.
* موجب بروز خطا در قضاوت و عمل دیکتاتور میشود.
* میتواند مردم و گروهها را به صورت یک کل واحد برای از بین بردن سلطه، بسیج نماید.
* باعث توزیع قدرت در جامعه میگردد که خود باعث محتملتر شدن تاسیس یک جامعه دموکراتیک گردد.
- کشمکشهای خشونت آمیز از سلاحهای فیزیکی برای ترساندن، صدمه زدن، کشتن و ویران کردن استفاده میکند.
- مبارزه خشونت آمیز از سلاحهایی همچون اعتراضات، اعتصابات، عدمهمکاریها، تحریمها، بیمیلیها و نیروهای مردمی استفاده میکند.
دولتها تا زمانی میتوانند به حکومت خود ادامه دهند که نیروی موردنیاز توسط مردم و سازمانها تامین شود. و مبارزه طلبی سیاسی، برخلاف خشونت، شیوهای منحصر به فرد برای جداکردن این منابع قدرت از دولت است.
روشهای اقدامات غیرخشونتآمیز به سه دسته اصلی طبقهبندی شدهاند: اعتراض و ترغیب، عدم همکاری، و تهاجم. روشهای اعتراض و ترغیب اکثرا تظاهرات نمادین هستند. عدم همکاری شامل (الف) عدم همکاری اجتماعی (ب) عدم همکاری اقتصادی و (ج) عدم همکاری سیاسی. تهاجمهای غیر خشونت آمیز مثل تصرف غیر خشونت آمیز، روزه، و دولت موازی. که در مجموع شامل حدود دویست روش میباشد.
برخلاف راههای نظامی، روشهای غیرخشونتآمیز میتواند بصورت مستقیم بر اهداف موردنظر متمرکز شوند.
برخی شیوههای مبارزه غیرخشونتآمیز نیازمند انجام اعمالی خارج از زندگی روزمره توسط مردم هستند و ممکن است برای بعضی دشوار باشد. مثل توزیع جزوات
برخی شیوهها شامل ادامۀ روند زندگی عادی مردم هستند، ولی با اندکی تفاوت. مثل انجام کار با سرعت پایینتر.
نگهداشت انضباط غیرخشونتآمیز در برابر خشونت حریفان کارکرد چهار نوع سازوکار تغییر و تحول در مبارزات غیرخشونتآمیز را تسهیل میکند. به این روش حرکت خشن دیکتاتور با حرکتی سیاسی به سمت خود وی بازگشت داده میشود که باعث برانگیختن حمایت عامۀ مردم، حامیان رژیم و اشخاص و دولتهای ثالت میشود.
سطح صدمات در مبارزه غیرخشونتآمیز بسیار پایینتر از مبارزه نظامی است.
پنهانکاری، نه فقط در ترس ریشه دارد، بلکه خود باعث ایجاد ترس است که باعث پایین آمدن تعداد افراد برای مقاومت است. ممکن است باعث بوجود آمدن تهمتهایی در درون گروه شود که چه کسی اطلاعات را افشا کرده است.
شفافیت، باعث میشود تا تصویری قدرتمند از جنبش مقاومت ترسیم شود. گرچه بسیاری از جنبههای مقاومت نیاز به پنهانکاری دارند.
ثابت نگاه داشتن استاندارد بالای رفتاری مثل بی باکی و حفظ انضباط غیرخشونتآمیز همیشه موردنیاز است.
روابط قدرت به خاطر فعل و انفعالات مداوم حالتی کاملا متغیر دارند. گوناگونیها در قدرت نسبی طرفین در این نوع مبارزه به علت سرعت بالای حوادث و پیامدهای مهم سیاسی آن بسیار پیچیدهتر از مبارزات مبتنی بر خشونت است. به همین دلیل بهنظر میرسد که اقدامات مقاومت کنندگان نتایجی بسیار گستردهتر از مکان و زمان خاصی که حوادث در آن اتفاق میافتد خواهند داشت.
چهار مکانیزم تغییر: 1- مکانیزم کمتر محتمل (تغییر کیش) تحریک احساسی گروه رقیب با دیدن رنجهایی که بخاطر سرکوبها به مقاومتکنندگان تحمیل میشود. 2- سازش: در موارد اختلافی که پایهای نباشد، کشمکش بلافصل موجب توافق، و مصالحه شود. مثل اعتصابات. 3- اجبار غیرخشونت آمیز: عدم همکاری و مبارزهطلبی عمومی میتواند وضعیت اجتماعی و سیاسی و روابط قدرت را تغییر دهد. 4- تجزیه: در این حالت ساختار قدرت فرو میریزد ودیکتاتور حتی کنترل ظاهری امور را هم ندارد. در نهایت دیوان سالاری خود رقیب هم رهبری او را نمیپذیرد.
برخلاف پیآمدهای متمرکز کننده خشونت، تکنیکهای مبارزه غیرخشونتآمیز باعث میشود تا جامعه از چندین طریق دموکراتیزه شود.
بخشی از نتایج سلبی است. یعنی در تضاد با راههای نظامی، این تکنیک باعث بوجود آمدن نیرویی سرکوبگر و تحت فرمان یک الیت نمیشود تا بتوان از آن برای تاسیس یک دیکتاتوری جدید استفاده کرد. رهبران سیاسی میتوانند حتی بر روی پیروانشان فشارهایی وارد کنند، ولی توان زندانی کردن یا اعدام آدمها، در صورت مخالفت را ندارند.
بخش دوم نتایج ایجابی است. به این معنا که این روش مبارزه راههای مقاومتی را به مردم نشان میدهد که از طریق آن بتوانند به آزادی دست یافته و در برابر دیکتاتورهای فعلی یا افراد علاقمند به دیکتاتوری از آن محافظت نمایند.
پایان فصل پنجم.-----------
بازگشایی فصل پنجم---------
حذفدوستانی که متن بالا ( فصل پنجم) را میخوانند باید به یک مسئله دقت فرمایند؛ و آن اینکه زمانیکه در این کتابچه از مبارزهٔ سیاسی سخن گفته میشود یک مسئله را به عنوان فرض اولیه؛ هر چند نانوشته پذیرفته است و آن وجود یک حزب و یا جبههٔ متحد سیاسی فراگیر در سطح ملی میباشد. تشکلی که توسط روشنفکران و فعالین سیاسی بوجود می آید و سپس در مراحل مبارزاتی کاردانی سیاسی و وفاداری به آرمانهای مردم را به نمایش میگذارد و از طرف مردم به عنوان نقطهٔ اتکا و رهبری پذیرفته میشود. در واقع بدون وجود چنین تشکلی نمیتوان از مبارزهٔ سیاسی و یا نظامی سخن گفت و هر دو به یک اندازه نا کارا خواهند بود. مبارزهٔ سیاسی این نیست که یک نفر مثل «ژنرال سازگارا» و یا فردی مانند موسوی و یا کروبی و امثالهم بتوانند با دادن بیانیه و یا رهنمودهای ده دقیقه ای روزانه آنرا رهبری کنند. زیرا اگر به همین سادگی بود؛ خامنه ای وسپاه آنجایی که هستند نبودند و موسوی و کروبی و سازگارا هم اینجایی که هستند نبودند. لذا مطالعهٔ این کتابچه و یا کتابهای مشابه بدون داشتن زمینه های فکری درک سیاسی تنها میتواند موجب حوشباوریهای مسخرهٔ « شبه سیاسی» گردد و نتیجه اش هم همانی خواهد بود که فکر میکنم هر چشم کوری هم میتواند ببیند؛ و اگر میبینیم که کسانی هستند که همچنان این کتابچه را مانند « لواشک» لیس میزنند؛ نه برای این است که کاری بکنند؛ بلکه به این خاطر است که به موسساتی مانند « سوروس» بگویند که آنها (اصلاخ طلبان) نتوانستند ولی ما میتوانیم؛ تا شاید با کمکهای مالی اینگونه موسسات به نان و نوایی برسند. به همین خاطر است که من گروههای «پرگوی هیچ نگو» از قبیل اصلاح طلبان و دار و دسته هایی از قبیل « نهاد مردمی» و یا « حود رهاگران» و یا سلطنت طلبان را نیروهایی که بتوانند جنبش را حتّی یک گام به پیش ببرند؛ نمیشناسم. اینگونه جریانها را حتی نمیتوان یک گروه سیاسی به حساب آورد شاید به کار بردن نام «دار و دسته ها» و یا هیئتهای « سینه و زنجیر زنی» شایسته ترین نام برای آنها باشد. در سوی دیگر کسانی را که فکر میکنند آدمی مثل « اردشیر ارجمند» با یک بیانیه و چیزی شبیه این مزخرفات خواهد توانست حرکتی بوجود بیاورد را هم یا باید « تازه وارد» و در غیر اینصورت به دو دستهٔ دیگر تقسیم کرد؛ گروهی که « کلاشان سیاسی» هستند و گروهی که « سفیه سیاسی و احمق» هستند. اگر به آخرین فراخوان « ژنرال اردشیر ارجمند» http://www.radiofarda.com/content/f6_iran_rally_green_amir_arjomand/24468911.html
دقت کنید مزخرفبافی و ناتوانی را که در رگ و پی افکار او ریشه دوانیده است به راحتی میبینید.( ادامه در پایین)
ادامهٔ بازگشایی فصل پنجم-------
حذفسایر جریانهایی که نام بردم نیز بهتر از او نیستند؛همان حرفهای تکراری نسنجیده و در واقع « دروغگویی پنهان». این دار و دسته ها مهمترین بخش مبارزاتی را در واقع « سانسور» کرده اند و از مزخرفاتی از قبیل « راهپیمایی سکوت» و امثالهم سخن میگویند. آیا این مسخره کردن و توهین به شعور روشنفکران نیست که آدمی مثل « سرلشگر هخا» روز اول مهر را روز رستاخیز ملی اعلام کند و هیچکس بیرون نیاید و تنها چند بسیجی و اطلاعاتی به او زنگ بزنند و او را دست بیندازند؟ حال بعد از چند ماه « ژنرال اردشیر ارجمند» همان مزخرف را ببافد و دعوت به راهپیمایی سکوت کند؟ بنابراین؛ این کتابچه که ساختار مبارزهٔ سیاسی را معرفی میکند؛ برای این دار و دسته ها تنها به عنوان دستمالی که از شرم بی عملی بر روی صورت خود میکشند و پشت آن پنهان میشوند؛ به کار میرود. تا هر زمان که از آنها پرسیده شود که : بالاخره شما دارید چکار میکنید؟ بگویند که ما در حال مبارزه هستیم و روزی دهها تلفن از درون میهن به ما میشود؛ شما هم بفرمایید ناهار.
بعد از این مقدمهٔ کوتاه بهتر است به گفتار فصل پنجم بپردازم.
مبارزهٔ بدون حشونت سیاسی همان اهدافی را دنبال میکند ( منظورم اهداف نهایی نیست) که مبارزهٔ فراگیر توام با خشونت به دنبال آن است؛ یعنی فرود آوردن ضربات به حلقه های سست هرم قدرت و کاهش دادن منابع قدرت رژیم دیکتاتوری؛ اعم از منابع انسانی و اقتصادی و تحلیل بردن قدرت سرکوب رژیم دیکتاتوری. اما باید ۲ فرض را در نظر گرفت که:
۱- آیا رهبری جنبش بخشی از قدرت حاکم است که به دنبال اصلاحات سیاسی است؟
۲- آیا رهبری جنبش در خارج از حکومت شکل گرفته است؟
در حالت نخست؛ رهبران جنبش به عنوان بخشی از قدرت حاکم؛ در میان ارتش و نیروهای سرکوب نیز از حالتی بینا بینی میان رسمیت و غیر رسمی بودن برخوردارند. نمایندهٔ مجلسی که تا دیروز در مجلس سخنرانی میکرد و یا وزیرانی که تا پیش از آغاز جنبش مقاماتی رسمی بودند....(دنباله در پایین)
ادامهٔ بازگشایی فصل پنجم......
حذفاین مقامات رسمی سابق در صورت خوشنام بودن هم به مردم و هم به بخش حکومتی این اطمینان را میدهد که اولاً رهبران جنبش تجربهٔ کشورداری دارند و از سوی دیگر حاکمیت دچار فروپاشی نخواهد شد؛ بلکه اصلاح خواهد گردید و عده ای از عناصر حکومتی از کار برکنار و محاکمه خواهند گردید و سیستم حکومتی دگرگون خواهد شد.در چنین شرایطی برای گروههای اپوزیسیونی که خارج از حلقهٔ دولتمردان سابق بوده اند نیز این امکان را میدهد که بر حول محور آنها گرد آیند. در واقع یکی از مهمترین مسائل مبارزاتی که داشتن رهبری کاردان و قابل اعتماد است؛ به خودی خود حل میشود؛ بنابر این از همان آغاز هم رهبری و هم جنبش تقریباً پا با پای هم متولد میشوند و جنبش از همان نخست دارای استخوانبندی محکمی است. کشورهایی که در آغاز این مبحث به عنوان نمونه های پیروزط مطرح شده اند؛ از چنین الگویی پیروی نموده اند.مسئلهٔ مهم دیگری که در کشورهای اروپای شرقی موجبات پیروزی این نوع از جنبش را تضمین نمود؛ در درجهٔ نخست وجود وابستگی سیاسی حاکمیت به نیروی بیگانه(روسیه) و از سوی دیگر وجود تولید صنعتی در اغلب این کشورها بود که خود به خود موجبات بوجود آمدن گروههای کاری منسجم و سازمانیافته ( کارگران و کشاورزان) شده بود و اعتصابات کارگران و کشاورزان و سایر روشهای نافرمانی مدنی میتوانست برای حکومت دیکتاتوری ضربات سنگینی به حساب آید. از سوی دیگر ناکامیهای سیاسی و اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی و فرو پاشی آن نیز مزید بر علت شد که خود عامل بسیار مهم دیگری در پیروزی مبارزات بدون خشونت بود.
حال باید دید که کدامیک از آنچه که بر شمردم؛ در شرایط میهنمان وجود دارد؟ آیا بخشی از حاکمیت و یا بخش جدا افتاده ای از حاکمیت که خوشنام باشد؛ عملاً وجود دارد؟ پاسخ منفی است. و یکی از مهمترین علتهای فراگیر نشدن آنچه که جنبش سبز نامیده شد نیز به خاطر بدنام بودن تمامی عناصر مدعی رهبری این جنبش بود.تمامی اصلاح طلبان یا دستهایشان تا آرنج در خون هم میهنانمان فرو رفته است و یا از قبال رانت خواری های لجام گسیخته ثروتهای میلیاردی دارند. بنا بر این آنچه که نخست باید از ذهنها زدوده شود این است که هر آنکسی که با این رژیم سر در یک آخور داشته است را بدون اغماض به کنار نهاد تا کثافتکاریهای آنها در این تاریخ ۳۳ ساله جنبش را آلوده نسازد. بنا بر این آنچه که باید مد نظر باشد بنیاد نهادن یک قطب سیاسی قدرتمند است تا بتواند اعتماد ملی و سراسری را به خود جلب کند. مسيلهٔ دوم اینکه به جز صنعت نفت؛ کدامیک از صنایع ایران منبع در آمد حاکمیت اسلامی است؟ در اقتصاد دلالی که بعد از فاجعهٔ ۵۷ بر تمامی تار و پود اقتصاد ایران چنگ انداخته است؛ چگونه میتوان اعتصابهای کمر شکن بوجود آورد؟ (دنباله در پایین)
ادامهٔ باز گشایی فصل پنجم-------
حذفاکنون که ستون فقرات نظامی رژیم؛ خود تبدیل به یک قطب اقتصادی شده است؛ چگونه میتوان از کادرهای این ارگان نظامی خواست که اعتصاب کنند تا کمر خودشان بشکند؟ با کدامین صندوق حمایت از اعتصابات؟ میتوان کارگران کارخانه ها را پشتیبانی نمود تا دست به اعتصابهای طولانی مدت و یا حتی کوتاه مدت بزنند؟ و پرسشهایی از این نوع که باید پاسخ داده شوند آنچه که در این فصل دیده میشود؛ لازمهٔ عملیاتی شدن آن بدون وجود « اقتصاد صنعتی متمرکز» تقریباً محال است. به جز صنایع نفت و پتروشیمی و اندکی هم فولاد نمیتوان در ایران صنعت دیگری را یافت که نقش مهمی در درآمد دولت سهمی به سزا ایفا کند. اما میتوان مسیر بازگشت صادرات را که به صورت « کالا» وارد کشور میشود را با سابوتاژ مختل نمود. مانند آتش زدن انبارهای گمرک و یا انبارهای کالای بازاریان رانت خوار و بنیادهای گوناگون که اهداف نرم خوانده میشوند و انفجار لوله های نفت در سطحی گسترده و تخریب پروژه های ساختمانی و برج سازی سپاه پاسداران؛ ضربات اقتصادی سهمگینی را بر رژیم تحمیل نمود.
پرسش دیگری که مطرح است؛ اینکه در کشوری با شرایط ایران؛ با تکیه بر تاکتیکهای صرفاً بدون خشونت؛ چه مدت زمانی برای سرنگونی رژیم میتوان ترسیم نمود؟مثلاً در هندوستان ۳۰ سال طول کشید تا جنبش بی خشونت پیروز شود ولی آنچنان هم بدون خشونت نبود و درگیریهای مسلخانه وجود داشتند و حتی بارها دولت فخیمهٔ انگلستان به جنبش بدون خشونت کوچه میداد؛ تا مبارزات مسلحانه فروکش نمایند.
از دیکتاتوری به دموکراسی - فصل ششم:
پاسخحذفآغاز مبارزهطلبیها بر علیه دیکتاتور در گذشته معمولا بدون برنامۀ قبلی و اساساً اتفاقی و معمولا در پی یک اتفاق که جرقه آغاز اعتراضات میشد جریان مییافت. ممکن است اعتراضی خاص از سوی دیگران به اعتراض علیه ظلمی که آنها تجربه کردهاند تعبیر شود و آنها نیز به مبارزه بپیوندند و تبدیل به پاسخی گسترده و غیرمنتظره شود.
در اینگونه خودانگیختگیها معمولا نیروهای مقاومت انتظار وحشیگریهای دیکتاتور را نداشتهاند و مقاومتشان از بین رفته است. گاهی فقدان برنامهریزی از سوی دموکراتها تصمیمات مهم را به شانس واگذار کرده است. حتی هنگامی که حکومت به زیر کشیده شود، فقدان برنامه ریزی برای گذر به یک سیستم دموکراتیک باعث بوجود آمدن دیکتاتوری جدید شده است.
امروزه با برنامهریزی استراتژیک، احتمال استفاده از تمامی منابع موجود، به موثرترین وجه بالا میرود. «برنامهریزی استراتژیک» به معنای محاسبه روندی از اقدامات است که احتمال رسیدن از وضعیت فعلی به وضعیت دلخواه در آینده را بالا میبرد. که معمولا شامل مجموعه فازبندی شدهای از سلسله عملیات ودیگر اقدامات سازمانیافتهای است که برای قدرت بخشیدن به جامعه و مردم تحت ستم و تضعیف دیکتاتوری و جایگزینی دیکتاتوری فعلی با سیستمی دموکراتیک طراحی شده است.
متاسفانه اکثر افراد حاضر در گروههای دموکراتیک مخالف، به لزوم برنامهریزی استراتژیک واقف نیستند یا به آن عادت ندارند یا برای تفکر استراتژیک تربیت نشدهاند. با حملات پیاپی دیکتاتوری و مسئولیتهای ضروری وقتگیر، رهبران مقاومت امنیت و فرصتی برای توسعه مهارتهای تفکر استراتژیک خود ندارند.
در عوض، پاسخگویی به تحرکات پیشقدمانه دیکتاتوری، الگویی متداول است. در این وضعیت نیروهای مخالف همیشه در وضعیت دفاعی هستند و برای حفظ آزادیهای محدود خود میکوشند.
بعضی اصلا اعتقادی به برنامه ریزی ندارند و تصورشان این است که اگر استوار به اهدافشان معتقد باشند، عقایدشان به طریقی محقق خواهد شد.
اقدامات بر پایۀ «ایدۀ درخشان» یک فرد هم محدود است. بلکه چیزی که موردنیاز است، علمی است که بر پایۀ محاسبۀ دقیق «قدمهای بعدی»ای که برای واژگونی دیکتاتور مورد نیازند، بنا شده باشد.
افرادی ممکن است که نیاز به برنامهریزی را احساس کنند، ولی فقط توانایی تفکر کوتاه مدت یا اندیشیدن به پایههای تاکتیکی را داشته باشند.
بدلیل عدم استفاده از یک برنامهریزی استراتژیک، دیکتاتورها را بیش از آنچه واقعا پایدار هستند، پایدار بنظر میرسد.
«استراتژی بزرگ» یعنی هماهنگ و همراستا کردن استفاده از تمامی منابع موجود (اقتصادی، انسانی، اخلاقی، سیاسی، تشکیلاتی و غیره) توسط گروه برای رسیدن به اهداف خود.
«استراتژی» یافتن بهترین روش دستیابی به هدفی مشخص که در استراتژیِ بزرگ مشخص شده، میباشد.
«تاکتیک» برای اجرایی کردن استراتژیها بکار میرود. تاکتیکها به کاربرد قوا برای رسیدن به بالاترین بهره در موقعیتهای محدود اشاره دارند.
«روش» به جنگافزارها و راههای عمل اشاره دارد که در تکنیک مبارزه غیرخشونتآمیز شامل دهها اقدام مثل اعتصاب، تحریم و موارد مشابه میباشد.
پایان فصل ششم. -------------
فصل ششم-----
حذفدر این بخش چیزی به غیر از تعریف علمی « استراتژی» حرف خاصی وجود ندارد.
اما من یک پرسش دارم؛ و آن اینکه اگر در ایران بتوانیم تلفیقی از مبارزهٔ مسلحانه و جنبش مدنی فراگیر را سازمان دهیم به نظر شما چهقدر از نظر زمانی در پیروزی جنبش به جلو خواهیم افتاد؟ با توجه به اینکه رژیم اسلامی حاکم بر ایران؛ مانند لیبی و سوریه؛ پشتوانهٔ قبیله ای ندارد و در صورت گسترش مبارزات قهر آمیز سراسری راهی به جز فرار و یا تسلیم نخواهد داشت.
برداشت من از مطالب موردبحث این است که با مقایسه دو روش مبارزه مسلحانه و غیرخشونتآمیز به این نتیجه میرسیم که بسیاری از اصول دو روش (مثل احتیاج به طراحی استراتژی و آشنایی با اصول مذاکره) یکسان است. و تفاوت در دو چیز میباشد. 1- پیشنیازها 2- روشها و ابزار مورد استفاده.
حذفاگر خواسته باشیم از دو روش از ابتدا با هم استفاده کنیم فکر نمیکنم در مورد ما قابل استفاده باشد. پیشنیازها در روش مسلحانه سریعتر قابل دسترسی هستند. ولی دسترسی به آنها در مورد مبارزۀ غیرخشونت آمیز گاه به زمان بسیار طولانی نیاز دارد و در مواردی قابل دسترسی نیست. از جمله داشتن یک رهبری قوی خوشنام که یا در خارج از حکومت شکل گرفته باشد و یا از بدنۀ حکومت جدا شده باشد. و چیزی که در کتابچه از آن بعنوان اتمیزه شدن مردم نام برده شده است از نقاط ضعف ایجاد مبارزۀ غیرخشونتآمیز است.
در صورت ایجاد این پیشنیازها برای مبارزه غیرخشونتآمیز باز هم مشکلی وجود دارد و اینکه روشها و ابزار متفاوت هستند. روش مورد پیشنهاد شما استفاده از ابزار سخت بر ضد نقاط ضعف رژیم است. مثل کشتن خانوادۀ سپاهیان یا نابودکردن خطوط لولههای نفت. روش مورد استفاده غیرخشونت آمیز پرهیز از هرگونه ابزار سخت و مخالفت با اینگونه روشها است و استفاده از روشهای مسالمت آمیز برضد نقاط ضعف. مثل اعتصاب کارگران پالایشگاه نفت.
نتیجهای که میگیرم این است که حتی اگر مبارزه مسلحانه بتواند روش غیرخشونتآمیز را در کنار خود بپذیرد ولی روش غیرخشونتآمیز بگونهای تعریف شده است که مبارزه مسلحانه را قبول ندارد. مگر آنکه در مورد کشورمان تغییراتی در تعریفش ایجاد کنیم که بازهم به پیچیدگی ایجاد مبارزۀ غیرخشونتآمیز اضافه کردهایم.
ولی مبارزه مسلحانه نیز بالاخره مجبور است که به سوالاتی که در مبارزه غیرخشونتآمیز به آن پاسخ داده میشود پاسخ دهد و اینکه چگونه ساختار دموکراتیک بعد از براندازی را بوجود خواهد آورد؟
((در آخر چیزی که به نظر من متصورتر است با توجه به فشار اقتصادی که روز بروز بیشتر میشود، مردم را به سمت «مبارزه برای بقا» خواهد برد. که در این روش به هیچ سوالی پاسخ داده نمیشود بجز بقای خود شخص و اطرافیانش.))
~~
یار گرامی؛ شما با اینکه مسائل مهمی را مطرح نموده اید؛ اما هنوز در رابطه با « شکل» دچار سر درگمی هستید. برایتان مثال خنده داری میزنم( شاید برای شما خنده دار نباشد؛ ولی من هر زمان که به یاد می آورم خنده ام میگیرد).
حذفیکی از دوستان من که در زمانی پیش از این تازه با هم آشنا شده بودیم؛من گوجه فرنگی را نمک زده و میخوردم که او اعتراض کرد که چرا اینجوری میخوری؟ من پرسیدم که پس چه جوری بخورم؟ او طرز تهیهٔ سالاد را پیشنهاد کرد و من قضیه را کش ندادم. یک روز که با همسر و بچه هایش به خانهٔ ما آمده بودند؛ من « همبرگر» درست کردم ولی ولی نانها را قیچی کردم و گوشت آنرا هم با قیچی ریز کردم و سبزی و گوجه فرنگی را هم همینطور. او پرسید که این چیه؟ گفتم : همبرگر و برایش توضیح دادم که فقط همبرگر را قیچی کرده ام و اتفاقاً زحمت جویدنش هم کمتر شده است. او سرش را تکان میداد و میگفت که این خیلی مسخره است. من هم میگفتم که همه چیز همان است و من فقط شکلش را به هم ریخته ام. و گرنه همان چیزیست که چند هفتهٔ پیش خوردی و لذت بردی. زمانی که از مبارزهٔ مسلحانه سخن میگوییم؛ و یا مبارزهٔ بدون خشونت را پیشنهاد میکنیم؛ هردو اشکال گوناگون نبرد هستند و یک هدف را دنبال میکنند. اما استراتژی طراحی شده برای این دو نوع مبارزه با همدیگر فرق میکنند.از سوی دیگر همانگونه که در رابطه با مسئلهٔ کوبا اشاره نمودم؛ مبارزهٔ مسلحانه تنها بخشی از نبرد بود و همهٔ آن نبود. در نبرد الجزایر هم داستان به همینگونه بود. ( دیدن فیلم نبرد الجزایر را شدیداً پیشنهاد میکنم). همانگونه که گفته ام نبرد مسلحانه به تنهایی کار مسخره ای خواهد بود زمانیکه هیچ پیوندی با مبارزات نرم نداشته باشد. در رابطه با سازماندهی راهپیمایی ها هم نیروهای مسلح مردمی میتوانند هم به عنوان پدافند تظاهرات ( در مواقع ضروری) باشند و هم اینکه در حاشیه های دور از تظاهرات به اهداف مهم حمله نمایند و ضربات کاری و مهمی را بر پیکر رژیم وارد سازند. زمانی که شما از یک سپاهی و بسیجی و یا نمایندهٔ مجلس و یا قاضی شرع و خانواده هایشان سخن میگویید در واقع از « اموال حکومتی» سخن میگویید ( به تعبیر نظامی ) و در واقع چیزی بیش از اینهم نیستند. آنها زمانی که نمیتوانند کسی را دستگیر کنند؛ مادر و یا خواهرش را به گروگان گرفته و تهدید به مرگ و تجاوز میکنند. ما با چنین حیواناتی طرف هستیم که از نظر دینی هم برای اینگونه اعمال کاملاً توجیح شده ان و غزوات محمد و جنگهای بعدی که توسط صجابهٔ محمد و سپس تابعین ادامه داشت پر از چنین جنایات وحشیانه ای علیه مردم بی دفاع بوده است و اکنون گنجینهٔ آثار اسلامی پر از اینگونه جنایات است و به آنها افتخار هم میکنند. اما خوشبختانه در ایران مردم دست بالا را دارند و این حیوانات درنده مانند سوریه و عراق و لیبی تخت حمایت قبیلهٔ خاصی نیستند و جایی برای فرار ندارند و اگر نخستین هزینه ها را بپردازند؛ بدنهٔ نیروهای سرکوب شدیداً دچار وحشت خواهند شد. شاید بعضی ها این گونه تاکتیکها را بسیار خشن و حتی وحشیانه بدانند؛ اما مطمئن هیتم که آنها « عملیات وحشیانهٔ واقعی» را ندیده اند و فکر میکنند که بهتر است این بخش کثیف کار را به دست آمریکا و ناتو بسپاریم. این گونه افراد و دار و دسته های به اصطلاح صلح طلب و حقوق بشری؛ میدانند که اگر این گره به دست مردم باز شود دیگر جایی برای آنها نخواهد ماند و به همین خاطر است که دست به دامان نیروهای بیگانه میشوند تا بعد انجام بخش کثیف نبرد؛ برای آنها « گرین زون» درست کنند و بگویند بفرمایید حکومت کنید؛ به شرطی که دستمزد ما را بدهید.( دنباله در پایین)
در یک مبارزهٔ همه جانبه؛ استراتژی طراحی شده تمامی پتانسیلهای موجود را مد نظر قرار میدهد؛ از نافرمانی مدنی گرفته تا کمکار و ضربات نظامی. بنا بر این به خودی خود آن بخش از مبارزه را که در این کتابچه توضیح داده شده است را بخشی از مبارزات همه جانبه به حساب می آورد. مبارزهٔ مسلحانه به عنوان بخشی از مبارزهٔ همه جانبه؛ آن دسته از نیروهایی را که خدمت سربازی شان را در نیروهای سرکوب سپری میکنند را تشویق مینماید که ترک خدمت نموده و به مردم بپیوندند. به غیر از شرایط بسیار اسفبار اقتصادی که موجب «اتمیزه شدن» جامعه میگردد؛ عامی دیگری نیز هست که به این روند شدت میبخشد و آن احساس ناتوانی مفرط و یاس است. اما دلاوران مسلح مردمی میتوانند این روند را تغییر دهند. در نبرد کردستا؛ پیشمرگان حتی در مناطق دشمن از پذیرایی گرم مردم برخوردار بودند؛ با اینکه همان مردم میدانستند که اگر نیروهای سرکوب رژیم خبردار شوند؛ آنها را زیر ضربات شدید قرار خواهند داد. از نظر من در شرایط ایران؛ مبارزات بدون خشونت مانند نقاشی ناتمامی است که باید نقاشی دیگر آنرا تمام کند و آن نقاش دیگر به جز چکمه پوشان بیگانه نخواهند بود. حتی تحریمهای اقتصادی نیز مانند شمشیر دولبه هستند. از یک سوی رژیم حاکم را تضعیف خواهند کرد و از سوی دیگر مردم را به فقر و بدبختی و فلاکت خواهند کشانید تا در زمانی که چکمه پوشان بیگانه وارد این سرزمین شوند؛ به عنوان « ناجی» مورد استقبال قرار گیرند. زمانی که صلاح الدین ایوبی اورشلیم را به محاصره در آورده بود. بعد از مدتها که آذوقهٔ مردم تمام شد و به فلاکت افتادند؛ با منجنیق به سوی شهر « نان» پرتاب کردند و این امر باعث تفرقهٔ شدیدی در میان محاصره شدگان گردید و نیروهای صلاح الدین در زمان حمله با کمترین مقاومت از طرف محاصره شدگان قرار گرفت. ( مسلمانها اینرا بر منبرها به عنوان جوانمردی صلاح الدین یاد میکنند؛ در حالی که تنها یک نیرنگ خدماتی برای پیشبرد اهداف نظامی» بود. این آنچیزی است که بیگانگان میخواهند و بازهم این همانی است که بیگانه پرستان تبلیغش میکنند.( دنباله در پایین)
حذفنه جین شارپ و نه موسسهٔ سوروس؛ عاشق چشم و ابروی ما و یا دیگر ملل نیستند. به نظر من موسسهٔ سوروس سازمانی در ردیف سازمان « بلک واتر» است. که « بلک واتر» بخشهای امنیتی و کنترل بحران جنگ را کنترات میگیرد و سازمان سوروس نیز بخش جنگ نرم را به کنترات گرفته است. از نظر من هم سازمانهایی نظیر بلک واتر و هم سیستمهای اطلاعاتی و اتاقهای فکر حکومتهای غربی و هم سازمان سوروس؛ به نیکی میدانند که این کتابچه حتی اگر به دقت مطالعه شود و عملیاتی گردد؛ هنوز یک نقاشی ناتمام است که بخش ناتمامش را نیروهای نظامی ناتو و آمریکا؛ پر خواهند نمود.
حذفاما شما به مسئلهٔ بسیار مهمی هم اشاره نموده اید که در کتابچه نیز به آن اشاره شده است و آن پیش بینی احتمال قبضهٔ قدرت؛ توسط نیروهای مسلح انقلابی بعد از سرنگونی رژیم است. من در یکی از مقالات « هنر جنگیدن» به این امر به عنوان یک بیماری؛ اشاره نموده و در رابطه با آن هشدار داده ام. در یک جنگ طولانی مسلخانه این مسئله به وضوح دیده شده است. اما در تمامی موارد؛ پارتیزانها کمونیست بوده اند. این خطر زمانی احتمال پیدا میکند که نیروهای مبارز؛ نیروهای « ایدیو لوژیک» باشند که در آن صورت این خطر حتمی است. ولی از سوی دیگر ما میدانیم که اگر یک نیروی ایدیولوژیک؛ حتی اگر با شیوه های مسالمت آمیز هم بر سر کار آمده باشد؛ خطر « توتالیتاریانیسم» همچنان موجود
است. آنچه که میتواند از توتالیتاریانیسم جلوگیری به عمل آورد؛ تنها ۳ عامل میتواند باشد:
۱- گسترش نهادهای مدنی و به رسمیت شناختن و تعریف حقوق آنه در قانون اساسی.
۲- برچیدن نیروهای میلیشیای گروهی و حزبی.
۳- تسلیح مردم و نهادینه کردن حق مسلح بودن مردم در قانون اساسی.
در مورد خاطرۀ خوردن گوشت که گفته بودید برداشت من این است که مقصود شما این بوده است که شکلش مهم نیست بلکه هدف مهم است (شکل غذا مهم نیست هدف خوردن است). ولی فکر میکنم گاهی اوقات تغییر شکل حتی هدف را هم تغییر خواهد داد. مثلا فرض کنید شما بجای قیچی کردن گوشت، آن را لِه کنید. دوست شما شاید گوشت قیچی شده را بخورد ولی آیا حاضر هست که لِه شدهاش را هم بخورد؟ احتمالاً او این کار را نخواهد کرد ولی برای دادن این گوشت به نوزادی که دندان ندارد مجبور هستید آن را به این شکل در بیاورید. پس گاهی اوقات تغییر شکل بدلیل تغییر در هدف میباشد. در مورد استراتژی مبارزۀ بدون خشونت هدف میتواند دستیابی به خواستهها حتی بدون تغییر دیکتاتوری باشد. ولی در استراتژی که در آن از خشونت استفاده میشود معمولا برای تغییر نوع حکومت است. (گرچه گاهی برای اهرم فشار از آن استفاده شود.)
حذفهمچنین فکر کنم منظورم را در این جمله از کامنت قبلی بخوبی نرساندهام: «نتیجهای که میگیرم این است که حتی اگر مبارزه مسلحانه بتواند روش غیرخشونتآمیز را در کنار خود بپذیرد ولی روش غیرخشونتآمیز بگونهای تعریف شده است که مبارزه مسلحانه را قبول ندارد.» که فکر میکنم باید با این جمله جابجا کنم: «در استراتژی که مبارزات مسلحانه را قبول دارد میتوانیم از تاکتیکهای غیرمسلحانه استفاده کنیم. ولی در استراتژی که برپایۀ مبارزۀ غیرخشونتآمیز است تاکتیکهای مبارزۀ مسلحانه قابل تعریف نیست.» یعنی اگر از استراتژی غیرخشونتآمیز استفاده کنیم نقاشی نیمهتمام خواهد ماند چرا که ابزار کافی برای کامل کردن نقاشی تعریف نشده است. پس برای کامل کردن نقاشی باید کل استراتژی را تغییر دهیم تا ابزارهای موردنیاز هم قابل تعریف بشود. و فکر میکنم این هم همان حرفی است که شما میخواهید بگویید.
~~
دوست گرامی؛ در بخش نخست کامنت بالای شما اندکی روی مثالی که زدم بحث نمودید. البته اگر بخواهیم در رابطه با مثال در ابعاد گوناگون میتوان بحث نمود که چقدر با آنچه که میخواستم بگویم؛ همخوان و یا نا همخوان است. البته این بحث به یک « انتقاد متدولوژیک در انتخاب مثال» تبدیل خواهد شد که منظور نظر من و شما نبوده است. در این مثال میخواستم به همان چیزی که در این کتابچه به عنوان : « عادت کردن به دیکتاتوری» مطرح شده است اشاره نمایم. و قصد من در تمامی این گفتار؛ ارائهٔ نوعی « ساختار شناسی» از استخوانبندی نظریهٔ مبارزه بدون خشونت بود. و در واقع میخواستم یاران و مبارزان را از « عادت به پذیرفتن کورکورانه» تنها به دلیل اینکه روی یک تئوری تبلیغات زیادی شده است و آنرا به خدای تئوریها تبدیل کرده اند؛ نباشند. این کلاه از آغاز جنبش مشروطیت؛ با پذیرفتن بی چون و چرای « مارکسیسم» به عنوان « تئوری برتر انقلابی» بر سر روشنفکران این سرزمین؛ آنهم نه یکبار بلکه چندین بار رفته است(البته با تغییر شکلهای مختلف). اکنون نیز این کتابچه اکنون به بازار مکاره فستاده شده است و عده ای هم بدون اینکه درکی از اندیشه های سیاسی و ساختار آنها و همچنین سختار یک استراتژی طراحی شده برای سرنگونی رژیم داشته باشند؛ آنرا مانند « همبرگر مکدونالد» با به به چه چه میخورند و نمیدانند که این اوتوموبیل در میانهٔ راه آنها را با درد و اندوه و یاس؛ تنها خواهد گذاشت و آن نقطه همانجایی است که بیگانگان در انتظار آن نشسته اند. مردم و جنبشی نیمه کاره و شکست خورده و مایوس که دست به دامن هرکس و ناکسی خواهند شد. همان چیزی که اکنون شاهدش هستیم و «علی میرفطروس» نخستین « زجّه» را سر داد. در سوی دیگر این مسئله نیز مطرح است که تعییر شکل مبارزاتی تمامی ساختار طرح استراتژ مبارزاتی را دگرگون خواهد ساخت و این یک امر بسیار روشن است؛ و اگر به نظر عجیب می آید به این خاطر است که ذهنها آن کتابچه را یک استراتژی کامل میدانند و مانند آن همبرگر قیچی شده « طراحی استراتژی مبارزهٔ همه جانبه و فراگیر» را مانند دوست من « مسخره» میدانند. زمانی که از کلمهٔ « فراگیر» استفاده میکنم؛ نه به خاطر زیبایی آن بلکه به این خاطر است که در آن کتابچه جایی برای بلوچستان و کردستان و روستاهای خراسان وجود ندارد و تنها قشر کوچک « شبه شهر نشین» میتواند به صورتی بسیار اندک در آن نقشی داشته باشد؛ که به پشیزی هم نمی ارزد و پتانسیل های دیگر این مناطق به باد فراموشی سپرده میشوند. جنبش دموکراسی خواهی باید به اندازهٔ جعرافیای سرزمینی فراگیر شود تا دشمن نتواند نیروهای خود را در یک یا دو استان متمرکز نموده و سایر نقاط را با استفاده از موشک و یا هواپیما مورد تهاجم قرار دهد. همان کاری که اکنون بشار اسد در پی آن است.(دنباله در پایین)
حذفدر بخش دوم گفتارتان؛ به انچه که من تلاش میکردم توضیح دهم بسیار نزدیک شده اید.. ایران نه آلمان شرقی کمونیستی است و نه چکسلواکی کمونیستی. ایران یک سرزمین بی در و پیکر و نیمه سازمان یافته است. ابزار موجود و در دسترس؛ برای مبارزه نیز بسیار گوناگون هستند. از این روی است که من از یاران دعوت به تشکیل « کار گروه» ها میکنم. زیرا از عهدهٔ یک فرد خارج است که بتواند در مدت زمانی کوتاه؛ این همه اطلاعات را جمع آوری و پالایش نموده و تخلیلی کاربردی ارائه دهد. در بخش پایانی نیز به درستی اشاره نموده اید که مبارزهٔ مسلحانه میتواند حتی به عنوان اهرم فشار استفاده شود و این کاملاً درست است و سازمان « پژاک» و « حزب دموکرات کردستان ایران» همچنان این استراتژی را دنبال میکنند و به همین دلیل هم به نتیجه نخواهند رسید و باید منتظر « عمو سام» و یا ناتو بمانند و یا اینکه در «جنبش فراگیر» نقشی فعال به عهده گیرند.
حذفلائیسیته:
پاسخحذفاز مواردی که باید بیشتر روی آن بحث صورت بگیرد لائیسیته و سکولاریسم و این بحث که این دو بحث یکی نیستند. برای شروع بخاطر سادهتر بودن مفهوم به لائیسیته میپردازم. سکولاریسم معنای وسیعتری دارد و باید بیشتر مورد بحث قرار گیرد. از شما هم تقاضا دارم تا نظر خود را ارائه دهید و بر معلومات من بیفزایید.
لائیسیته در کل به معنی «جدایی دولت و دین» میباشد. که ساختار دولت و سیاست را از ساختار مذهب و دین جدا مینماید و اجازه دخالت به دستگاه دینی را نمیدهد. سیستم لائیسیته دارای سه رکن اساسی است:
1- دین بوسیله احکام دینی نمیتواند در ارکان دولت دخالت نماید و هیچ دینی در دولت رسمی نمیباشد.
2- آزادی عقیده، هرکسی میتواند عقیده دینی یا غیر دینی خودش را داشته باشد، میتواند گروههای عقیدتی خود را در جامعه تشکیل دهد.
3- برابری ادیان، هیچ دینی نسبت به دین دیگر برتری ندارد و نمیتواند از کمک خاصی از طرف دولت استفاده نماید.
لائیسیته در کشورهایی ایجاد شد که دارای مذهب کاتولیک بودهاند و کلیسا حکومت را حق شرعی خود میداند. در این کشورها کلیسای کاتولیک حاضر به قبول کنارهگیری از حکومت نمیباشد، و این دولت است که باید به صورت یکجانبه به کلیسا حمله کرده و ساختار آن را از درون خود خارج نماید. لائیسیته فقط به رابطۀ دولت و دین میپردازد. پس هیچ نقشی در تغییر روابط جامعه و دین ندارد. بهیچ عنوان به معنای رد خدا و دین نیست. شخص حاکم میتواند به دین خاصی گرایش داشته باشد ولی نمیتواند نظرش را در مسائل سیاسی و دولت بکار بگیرد.
در مورد قابل اجرایی بودن آن در ایران، باید بگویم لائیسیته در مقابل دین مسیحیت بوجود آمده است، دینی که در ذات خود ادعای سیاست را ندارد. بلکه از طرف کشیشان بسوی سیاسی شدن کشیده شده است. در حالی که در ایران ما با یک دین سیاسی مواجه هستیم. دینی که در خود کتابش اجازۀ شمشیر کشیدن بر روی کسی که طرز فکری متفاوت دارد را داده است. دینی که اجازه تجاوز به زن کافر را داده است. دینی که اجازه باج گرفتن از کفار را داده است. در لائیسیته اجازه تشکیل گروههای مذهبی در جامعه داده شده است. حالا فرض کنید عدهای مسلمان با چنین کتابی تشکیل یک گروه در جامعۀ لائیک را بدهند. آیا این گروه به سمت ایجاد یک دولت نخواهد رفت. یک دولت اسلامی خفته که منتظر بماند تا حکومت مرکزی ضعیف شود و بعد سر به طغیان بگذارد؟ آیا اجرای حکومت لائیک در ایران، در بطن خودش چنین مشکلی را به همراه ندارد و آیا راه حلی برای آن در حکومت لائیک وجود دارد؟
~~
سکولاریسم:
پاسخحذف----------------------------------
ابتدا برای جلوگیری از تداخل نظرات مختلف توصیه میکنم که از روش زیر برای
اضافه کردن نظر خود استفاده کنیم:
1- به دنبال کامنتی با موضوع نظری که میخواهید اضافه کنید بگردید.
2- اگر وجود داشت کامنت خود را بصورت پاسخ به آن قرار دهید.
3- اگر وجود ندارد موضوع بحث خود را بصورت تیتر در ابتدای نظرتان قرار دهید -
تا یافتن این موضوع در آینده راحتتر شود - و یک نظر جدید اضافه نمایید.
به این صورت موضوعات مختلف بشکل دسته بندی شده در خواهد آمد.
----------------------------------
ابتدا باید به تفاوت سکولاریسم و سکولاریزاسیون توجه کرد. سکولاریسم به معنای
مکتب و اندیشۀ فکری است که هدفش حتما این نیست که دین باید کنار گذاشته
شود. ولی سکولاریزاسیون معنایی عملگرایانه بدست میدهد که هدفش محدود کردن دین در موضوعات مختلف در جامعه است. (همچنین میتوان برای لائیسیته و لائیسم نیز تفاوت قائل شد.)
سکولاریزاسیون بحث تغییر نگرش دین و کلیسا به تمامی ارکان جامعه است (دولت و اجتماع).
هدف سکولاریزاسیون پیدا کردن راهحل مشکلات در همین جهان است بدون اتکا به راهحل آن جهانی و خدایی. بهمین دلیل بیشتر در کشورهایی اجرا شده است که دینشان رفرم پروتستان است.
سکولاریسم مبارزه با اتوریتۀ کلیسا در ارتباط انسان با خدا میباشد. و سعی در آزاد کردن تفکر فرد از قیومت کلیسا و ارتباط فرد با خدایش دارد.
در حکومت سکولار، کلیسا و حکومت استقلال یکدیگر را قبول دارند. ولی کلیسا دیگر موقعیت ماورائی نسبت به جامعه و حکومت ندارد بلکه تبدیل به یک نهاد در جامعه میگردد که میتواند تبادلاتی با حکومت داشته باشد و حکومت نیز در قانون اساسیاش میتواند به دین ارجاء نماید و کمکهایی نیز به کلیسا نماید.
اگر خواسته باشیم سکولاریزاسیون را در ایران اجرا کنیم. اسلام باید بشدت تغییر چهره دهد و این با مشکلات فراوانی روبرو خواهد بود. چرا که اسلام در ذاتش دینی است که از موضع قدرت صحبت میکند و نه از موضع منطق (مثل پروتستان که خود را با تغییرات دنیایی تنظیم میکند). استفاده از لائیسیته هم در ایران قابل استفاده نیست چون ذات اسلام سیاسی است. شاید راه حل موردنظر این باشد که روشی را در پیش بگیریم که از یک طرف بازوهای این دین قطع شود و از طرفی اجازۀ هیچ دخالتی در امر حکومت به آن ندهیم. (ترکیبی از سکولاریسم و لائیسیته).
~~
لائیسیته و سکولاریسم
حذف------------------
انجمن پادشاهی ایران(تندر) اسلام را به عنوان « دشمن» ارزیابی میکند. یکی از اهداف انجمن پادشاهی ایران « اسلام زدایی» است. از نظر انجمن پادشاهی ایران نه تنها اسلام یک دین سیاسی است؛ بلکه یک آیین کشتارگر است و از طریق به کار بردن « تکفیر» تمامی اندیشه ها را به مسلخ میکشاند و هیچگونه راه میانه ای میان اسلام و سایر باورها باقی نمیگذارد. افراد غیر مسلمان را با القابی همچون « نجس» ؛ « خنذیر»؛ « نجس عینی مانند مدفوع» و « مهدور الدمّ» حطاب میکند و هر چند نیز که آدمهایی پیدا شوند و بخواهند آنرا تلطیف کنند؛ این اندیشهٔ « انسان ستیزی» را نمیتوانند از بطن کتابهای مقدس اسلمی پاک کنند و حد اکثر کاری که میکنند « تعبیر و تفسیر» است. در صورتی که تعبیر و تفسیر میتواند با تعبیر و تفسیری دیگر؛ رنگ ببازد و از میان برود و یا خنثی شود. در هر صورت « تعبیر و تفسیر اسلام» نمیتواند به جای « اسلام واقعی» بنشیند.
از نظر انجمن پادشاهی ایران؛ هیچ نهاد اسلامی دا بر جای نخواهد ماند و ستون فقرات مالی و کارخانه های تولید « آخوند» از میان خواهند رفت. سازمان اقاف و مراکز تولید آخوند و مراکز جمع آوری خمس و زکات برچیده خواهند شد. اما اگر کسی مسلمان است؛ تا زمانی که اسلامش را از خانه اش بیرون نیاورد؛ آزاد است. از نظر انجمن پادشاهی ایران هیچ دینی و آیینی؛ به رسمیت شناخته نخواهد شد و هیچ یک از ادیان مصونیت قانونی نخواهند داشت و نمیتوانند به بهانه هایی از قبیل « توهین به مقدسات» کسی را تحت پیگرد قانونی قرار دهند. هیچ سازمان و تشکل دینی به رسمیت شناخته نمیشود و حقوق خاصی ندارد. تنها افراد هستند که حق دارند به هر آیینی بگروند و گفتمانهای مذهبی و ضد مذهبی میتوانند در عرصهٔ مطبوعات و یا سمینارها وجود داشته باشند و هیچ یک نمیتوانند همدیگر را به خاطر توهین به عقاید؛ زیر سوال قانونی ببرند. در مورد سازمانهای دینی دیگر نیز همینگونه خواهد بود. ( ادامه در پایین)
لائیسیته و سکولاریسم
حذف--------------------
تاریخ لائیسیته و سکولاریسم در اروپا در واقع با « پروتستانیسم» آغاز گردید و اولین حرکت را میتوان از اعدام « سر جورج مور» دادستان کل انگلستان؛ که مخالف ازدواج دوبارهٔ شاه انگلستان بود؛ به شمار آورد. در واقع پروتستانیسم یک حرکت استقلال طلبانه بود. و لا ئیسیته و سکولاریسم در بطن جنبش فرهنگی رنسانس شکل گرفت و بخشی از جنبش ضد دینی بود که به خاطر قدرت کلیسا از یک سو و به دلیل اینکه بیشتر رفرمها از بالا ( قدرت حاکم)انجام گرفت؛ به شکلی در آمد که اکنون میبینیم. در آمریکا نیز قضیه به همین شکل بوده است و تمامی تغییرات رفرمیستی از سوی قدرت حاکم انجام گرفته اند و آنچه که اکنون میبینیم؛ نتیجهٔ رفرم های مداوم است.
دلیل اینکه آنها چگونه توانستند؛ با رفرمهای مداوم به جایی برسند که اکنون در آن ایستاده اند؛ رشد نیروهای مولّده بعد از انقلاب صنعتی و و سرازیر شدن سودهای کلان و تزریق بخشی از این سودهای سرشار به جامعه توانسته است تغییر گام به گام را تضمین نماید و در واقع مراکز قدرت و مردم با رفرمهای مداوم به جایی رسیده اند که میبینیم. متاسفانه آنچه که با اصلاحات دههٔ ۴۰ در ایران آغاز شده بود؛ به خاطر اینکه روحانیت از یک سو و روسیه و کشورهای بیگانه از سوی دیگر با اینکه این رفرمها در سال ۵۶ یک گام به پیش نهاده و به فضای « گشایش سیاسی» وارد شده بود؛ به خاط فقر عمومی در جامعه که در طی سالیان دراز نهادینه شده بود و عدم درک سیاسی نخبگان از شرایط موجود آن زمان و همخوابگی با خمینی و دار و دسته های ارتجاعی؛ به جایی رسید که اکنون بر آن ایستاده ایم. اکنون ما رژیمی کاملاً اسلامی روبرو هستیم و تمامی آنچه که به نام سکولاریسم و لائیسیته به خورد جامعه داده میشود؛ در واقع فریبی است که میخواهد ریشه های این آیین کثیف را در آب نگه دارد و پایه های قدرت آنرا نه تنها حفظ کند؛ بلکه مانند قانون ننگین مشروطیت؛ حوذه های نفوذ این لجنزار راهمچنان « خیس» نگهدارد؛ تا کرمهای خود را پرورش داده و آمادهٔ دور دیگری از بازی نماید. آنچه که ما در پی آن هستیم؛ ورای تمامی تعاریف اروپایی از سکولاریسم و لائیسیته است. ما در صدد کوچک و محدود کردن دایرهٔ نفود اسلام نیستیم. بلکه ما در صدد از بین بردن تمامی حوزه های نفوذ این اندیشهٔ کثیف هستیم. آنچه که به دنبال آن هستیم را میتوانید به « ریشه کنی مالاریا» تشبیه کنید. این ریشه کنی؛ تنها به خشکانیدن باتلاقها و لجنزارها محدود نخواهد بود و تمامی کرمهای آن نیز در بر میگیرد که یا باید این سرزمین را ترک کنند و یا .....!!!؟؟؟
man ye soal dashtam goftam beporsam shayad kasi javabe khobi vasash dasht
پاسخحذفآیا در حوظه تکنولوژی سیاست جایگزینی چین و روسیه به جای غرب و آمریکا راهکار درستی است؟
ناشناس گرامی
حذفاگر شما به بازار جهانی و حضور چین و روسیه در حوضه های اقتصادی نگاهی بیندازید پاسخ خود را دریافت خواهید نمود.
روسیه در هیچ بازاری تقریباً حضور ندارد مگر نفت و گاز و تسلیحات و مقداری هم فولاد که در شرایط کنونی از چین هم عقب مانده تر است.
اگر به حضور چین هم توجه نمایید چیزی به جز خنذر پنذر و عروسک و چتر و دوچرخه و ماشین آلات بسیار عقبمانده نیز چیزی نخواهید یافت و اگر وسایل و مواد مصرفی میبینید بیشترشان در کشورهای دیگر طراحی و در بسیاری از موارد ساخته شده اند. به عنوان مثال شرکت Apple در چین شهرکی دارد که ۹۰۰ هزار نفر با حقوق ماهیانهٔ بین ۲۵۰ تا ۵۰۰ دلار در ماه در آنجا کار میکنند و کسی حق ورود به این شهرک را ندارد. در این شهرک و شهرکهای مشابه مراکز روان درمانی ویژهٔ «جلوگیری از خودکشی» وجود دارند زیرا در این شهرکها با کارکنان مثل «برده» رفتار میشود. این شهرکها را شرکتهای جانبی چینی که شرکتهای Third Party نامیده میشوند (کنتراتچی ها) اداره میکنند که رؤسای آنها اعضای حزب کمونیست چین هستند.
چین از صنایع پایه برخوردار نیست؛ لذا رفتن به سوی چین و روسیه شاید از نظر معادلات سیاسی و دیپلماتیک ارزش داشته باشد تا از آن به عنوان اهرم بر علیه زیاده خواهی های اروپا و آمریکا استفاده نمود؛ اما چشم دوختن به چین و روسیه یعنی چشم دوختن به باد.
آمریکا و اروپا دارای صنایع و علوم پایه هستند؛ اما اینها را به هیچکس نمیدهند. لذا باید از رابطه با غرب به عنوان «دروازه» استفاده نمود و سپس در این بستر با سود جستن از «جاسوسان تکنولوژی» دانش و صنایع پایه را به درون ایران آورد. همان کاری که ژاپنی ها کردند و کارخانهٔ «تویوتا» از یک کارخانهٔ «پارچه بافی» تبدیل به بزرگترین تولیدکنندهٔ اتوموبیل جهان شد.
چون موضوع مرتبط با سوآلم رو پیدا نکردم اینجا میپرسم تو این چند سال ، طرحی از یه برنامه اقتصادی برای دوران بعد از رژیم به فکرتون رسیده؟
پاسخحذف