۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

چشم انداز نتیجهٔ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

بسیاری از ایرانیانی که در آمریکا و اروپا زندگی میکنند؛ دچار توهّم خاصی در رابطه با مواضع احزاب بزرگ آمریکا و نقش کلیدی آنها در تعیین سیاستهای خارجی آمریکا هستند. لذا در این مقالهٔ کوتاه سعی میکنم تا این مسئله را حد اقل در حد گشودن سرفصلهای کلیدی که سیاست خارجی یک کشور را تعیین میکنند را مورد شناسایی و بحث قرار دهم.
در کشورهایی که حاکمیت آنها در فرهنگ کنونی سیاسی؛ دموکراتیک نامیده میشود؛ احزاب سیاسی موجود آنها درطول تاریخ مبارزاتی به شکل امروزی در آمده اند که به عنوان احزاب بزرگ شناخته میشوند. این احزاب توسط گروههای مالی و صنعتی و خدماتی گوناگونی که منافع خود را در برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت احزاب می یابند پشتیبانی میگردند. تمامی این گروهها گذشته از آنکه از حزب خاصی پشتیبانی نمایند؛ منافع مشترک دیگری نیز دارند که در استراتژیهای کلان کشوری تعریف میشوند.
لذا به طور کلی در این کشورها ما با دو نوع از استراتژیهای حکومتی روبرو هستیم :
۱- استراتژیهای کلان کشوری که منافع ملی و در نتیجه منافع تمامی گروههای اجتماعی را شامل میشود.
۲- استراتژیهای کلان حزبی.
نخست آنکه باید بدانیم که احزاب سیاسی بزرگ و حتی کوچک به شکلی از اشکال همیشه در قدرت سهیم هستند؛ حتی اگر در انتخابات در اقلیت قرار گرفته باشند.
 دوم آنکه این احزاب مانند احزابی که در ایران میشناختیم و یا میشناسیم ( احزاب جیره خوار) نیستند و اگرهم در حاکمیت که نباشند؛ با این همه آنها را « حکومت سایه» میخوانند. مفهوم «حکومت سایه» به تعبیر سیاسی کلمه یعنی : حزبی در قامتِ قدرتِ حکومتی. 
سوم آنکه استراتژیهای کلان این احزاب در چهارچوب استراتژیهای کلان ملی تعریف میشوند و یک حزب به تنهایی و با شکستن قواعد بازی؛ به پیش نمیرود. به عنوان مثال در جنگ اخیری که  آمریکا عراق را متصرف شد؛ جمهوریخواهان تمامی تلاش خود را برای جلب نظر دموکراتها به کار بستند و پس از اتمام کار نیز؛ سیاست خارجی آمریکا از حالت تهاجمی خارج شده و کارها به دست خانم کوندالیزا رایس سپرده شد و همان سیاست با انتخاب آقای اوباما؛ ادامه یافت و به ثمر رسید.
مطلب مهم دیگری که باید مد نظر قرار داد؛ در هم تنیدگی منافع اقتصادی است که اکنون به یک مجموعهٔ بین المللی تحول یافته است و این پیچیدگی خود را در استراتژیهای کلان احزاب نیز نشان میدهد و به همین روی است که مواضع احزاب محافظه کار و دموکرات؛ در رابطه با سیاست خارجی بیشتر از پیش به هم نزدیک شده اند و حتی در سیاستهای داخلی نیز اختلافات آنها بسیار رقیقتر از دوران اقتصاد صنعتی میباشد.
از همه مهم تر اینکه داشتن یک هدف مهم نیست؛ بلکه تدوین یک استراتژی کارآمد مهم است و در شرایط اقتصادی و سیاسی کنونی؛ مرزهای بین دوست و دشمن بسیار ظریف هستند. لذا آنکه دشمن شمرده میشود دیگر قابل از میان برداشته شدن نیست؛ زیرا از میان برداشتن دشمن نوعی «خودزنی» به شمار می آید و از همین روی است که نام جدیدی را در سالهای اخیر در اخبار و مقالات سیاسی به وفور میبینیم و آن « سیاست جراحی موضعی» است.
اگر در سالهای اخیر دیده ایم که تحریمهای یکجانبهٔ آمریکا بر روی رژیم اسلامی حاکم بر ایران تاثیرات نفسگیر نمیگذاشت؛ بخشی از آن به همین تنیدگی اقتصاد جهانی مربوط میشود؛ به این صورت که فلان کالایی که باید در لیست تحریمها قرار گیرد؛ دیگر محصول خاص آمریکایی ها نیست و محصول مشترک کمپانیهای چند ملیتی بزرگی است که بخشی از آن نیز به آمریکا تعلق دارد. بخش مهمتر و دیگری که به عدم تاثیر گذاری تحریمها می انجامید نیز به تقابل منافع ملی کشورها و همچنین کمپانیها مربوط میشود.
مسئلهٔ مهم دیگری که باید مد نظر قرار گیرد آنکه: اکنون روابط حاکم بین المللی در مقایسه با ساختار قبلی که به دوران جنگ سرد مشهور است؛ تقریباً از میان رفته و اروپا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی استراتژی نوینی را که به ایجاد اتحادیهٔ اروپا و پول واحد انجامید را در پیش گرفت و به همین دلیل احزاب آمریکایی از تدوین استراتژیهای تهاجمی که بتواند مانند آن دوران؛ از اروپا به عنوان ابزار استفاده نماید نیز تقریباً از میان رفته است و نخستین استراتژی تهاجمی آمریکا در رابطه با حمله به عراق تقریباً زمین گیر شد و ضرورت تدوین استراتژی جدیدی که اجرایی شدن آن به خانم کوندالیزا رایس و سپس دولت آقای اوباما سپرده شد نیز در همین چهارچوب به وجود آمد.
حال بعد از این آسمان و ریسمان بافی سیاسی؛ مسئلهٔ بزرگ دیگری نیز وجود دارد که در مقالات زیادی به آن پرداخته ام و آن «استراتژی خاورمیانهٔ بزرگ» است که استراتژی مشترک اروپایی-آمریکایی است و «تغییر رفتار رژیم اسلامی حاکم بر ایران» و در صورت عدم تمکین رژیم  «سرنگونی جمهوری اسلامی»؛ در این چهارچوب تعریف میشود و به همین خاطر هم هست که به نوعی از ائتلاف میان کشورهای غربی انجامیده و از سوی دیگر روسیه و چین را که بازندگان اصلی اجرایی شدن این استراتژی بزرگ خواهند بود نیز در جبهه ای دیگر در کنار هم نهاده است.
پیشبرد استراتژی خاورمیانهٔ بزرگ اکنون مهمترین مسئلهٔ اروپا و آمریکاست؛ اما همچنان که شاهد هستیم  تنها ابزار قابل دسترسی که در منطقه وجود دارد؛ گروههای اسلامگرا هستند که از طرف طرفداران « تئوری توطئه» به «توطئهٔ گسترس اسلامگرایی در منطقه» تعبیر میشود. در حالی که واقعیت این است که اگر اجرایی کردن این استراتژی را به دست هر جریانی که بسپارند؛ ناچار باید از ابزارها و امکانات موجود و ایجاد و گسترش امکانات دلخواه سود جوید و گرنه طرح بر روی کاغذ خواهد ماند. از سوی دیگر کشورهای غربی به داشتن «استانداردهای دوگانه» در رابطه با گسترش بهار عربی متهم میشوند که این نیز در شرایط خاصی به ناچار منطقی ترین راه است؛ مثلاً امیر نشینهای حوزهٔ خلیج فارس و بحرین و عربستان سعودی و یمن به عنوان تافته های جدا بافته ای به نظر میرسند که تنها در سایهٔ نقش کنونی آنها در تولید نفت و استفادهٔ ابزاری از خاک این کشورها برای حل معضل هلال شیعی است که آنها را اینچنین دست نخورده به جای گذاشته است. اما به نظر من بعد از فروپاشی هلال شیعی؛ نوبت این کشورها و شیخ نشینها نیز فرا خواهد رسید.
نتیجه اینکه؛ در انتخابات پیشروی آمریکا؛ چه جمهوریخواهان و چه دموکراتها انتخاب شوند؛ در روند کنونی همان نقشی را ایفا خواهند نمود که هم اکنون در جریان است و هیچ یک از این احزاب دست به حرکت تند و تهاجمی نسنجیده نخواهد زد. لذا این تفکر که در صورت انتخاب شدن آقای میت رامنی شاهد گشایش سریع در معضل سوریه و ایران خواهیم بود؛ توهمی بیش نیست.

چه کسی رئیس جمهور آمریکا خواهد شد؟

۱- آقای میت رامنی به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه؛ متعلق به جناح میانه رو این حزب است و این نشان از آن دارد که استراتژی خانم کوندالیزا رایس همچنان با قدرت به پیش میرود و همانگونه که پیشتر نیز گفته ام؛ آقای اوباما مجری بعدی همان استراتژی است؛ لذا جای زیادی برای آقای رامنی نمیماند.
۲- از مطالبی که در وبسایت   BBC  در رابطه با مذهب آقای رامنی به کرات منتشر شده است و اینکه ایشان اساساً مسیحی به شمار می آیند یا نه؟ چنین به نظر می آید که در شرایط کنونی دولت فخیمهٔ انگلستان نظر مساعدی نسبت به پیروزی جمهوریخواهان؛ حتی اگر نامزد انتخاباتی آنها متعلق به جناح میانه رو داشته باشد ندارند. این عدم علاقه با به بوق و شیپور دمیدن خبر تقاضای غیر رسمی آمریکا برای استفاده از پایگاههای نظامی انگلستان در منطقهٔ خاورمیانه و پایگاههای نظامی نزدیک به آن؛ و اظهار مخالفت دولت کنونی انگلستان آن هم به استناد سخن یک دادستان (اینجا) نشانی آشکار ازعدم رضایت انگلستان نسبت به پیروزی آقای رامنی دارد. انتشار این خبر در حالی که هنوز هیچ تقاضای رسمی انجام نگرفته است و تاکید بر ادامهٔ مذاکره در ۱۰ روز آخر مانده به انتخابات به جز تاثیر گذاری بر آرای رای دهندگان آمریکایی انگیزهٔ دیگری ندارد.
۳- آقای رامنی حتی اگر بخواهد سیاست تهاجمی تری به پیش ببرد؛ با پیغام پیشگیرانه و غیر رسمی دولت فخیمهٔ انگلستان روبرو است و این بیانگر کوتاه بودن دست آقای رامنی در اتخاذ سیاستهای تهاجمی تر است.
۴- در شرایط کنونی که بیش از ۲۰ میلیون نفر از مردم آمریکا به خاطر شرایط بحرانی؛ به زیر خط فقر (بر اساس استانداردهای آمریکا) نزول کرده اند؛ سیاستهای سوسیالیستی آقای اوباما به عنوان مسکّن فوری درد؛ برای رای دهندگان قابل پذیرش تر است و این در حالی است که سخنان آقای رامنی برای ایجاد اشتغال و باز کردن دروازه ای جدید برای گشترش سرمایه گذاری در آمریکای لاتین؛ حتی اگر در حد یک وعدهٔ توخالی نباشد؛ به ثمر رسیدن آن در افقی دور تر قرار دارد.
۵- انتشار خبر جریمهٔ یک میلیارد دلاری یکی از بانکهای آمریکایی به جرم تخلف در دادن وامهای مسکن که در زمان ریاست جمهوری آقای بوش اتفاق افتاده بود نیز یاد آوری گله گشاد بودن سیاستهای اقتصاد داخلی جمهوریخواهان و از سوی دیگر مصمم بودن آقای اوباما در مجازات متخلفین میباشد.
۶- کشته شدن یکی از کسانی که در قتل سفیر آمریکا و ۳ تن از کماندوهای آمریکایی در لیبی دست داشته است (توسط نیروهای مصری) نه تنها اشتباه آقای اوباما را در این رابطه لاپوشانی میکند؛ بلکه کشته شدن این شخص به دست دولت اخوان المسلمینی مصر نشانگر پیروزی سیاست خارجی اوباما در انظار عمومی میشود به این معنی که آقای اوباما توانسته است دوستان خوبی در میان مسلمانان پیدا کند و مردم آمریکا نباید نگران حکومت اسلامگرای مصر و یا سایر کشورهای خاورمیانه باشند. البته اخوان المسلمین نیز با دادن این هدیه؛ نظر خوب خود را نسبت به انتخاب دوبارهٔ آقای اوباما ابراز داشته است.
نتیجه اینکه: به نظر من آقای اوباما در کاخ سفید خواهد ماند.

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

اخبار مهم در بارهٔ فاز نهایی تلاشهای هسته ای رژیم اسلامی

بعد از انتشار خبر فعالیتهای شدید در منطقهٔ نظامی پرچین؛ اکنون طبق اخباری که در منابع اطاعاتی و امنیتی غرب منتشر شده است؛ به طور رسمی بیان گردیده است که آقای باراک اوباما به طور خصوصی به آقای بنیامین ناتانیاهو گفته است که بر طبق آخرین اطلاعات سرویسهای اطلاعاتی آمریکا؛ تعداد سانتریفوژهای مرکز غنی سازی نطنز به ۶۰۰۰ سانتریفوژ افزایش یافته و در مرکز غنی سازی فرود نیز اکنون با نصب سانتریفوژهای پیشرفته تر؛ خیز بلندی به سوی غنی سازی اورانیوم با غلظت بالاتر از ۶۰ در صد برداشته شده است. طبق این اخبار؛ رژیم اسلامی قادر است تا حد اکثر ۵ ماه دیگر تمامی اورانیوم غنی شده را تا درجه غلظت تسلیحاتی برساند؛ در ادامه گفته شده است که رژیم بعد از غنی سازی کامل ذخیره های خود قادر خواهد بود تا اورانیوم غلیظ شدهٔ تسلیحاتی برای ساخت ۶ کلاهک اتمی  را در اختیار داشته باشد.
همچنین آقای اوباما به نخست وزیر اسرائیل گفته است که هرگونه عملیات نظامی پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در تاریخ ۶ نوامبر را به تعلیق در آورده و در لزای آن قول داده است که تمامی اطلاعات و اسناد را در این رابطه علنی خواهد نمود.
همچنین در این خبر آمده است که این مسئله در روز دوشنبه به وقت آمریکا در آخرین دور مناظرهٔ میان کاندیدهای ریاست جمهوری آمریکا مطرح خواهد شد.
همچنین تشدید فعالیتهای انفجاری ویژه؛ نشان از آن دارد که رژیم به سرعت در حال کامل کردن زنجیرهٔ انفجارات لازم برای فعال نمودن کلاهک هسته ای میباشد. احتمال داده میشود که در فروردین ماه آینده در روز فناوری هسته ای؛ داشتن اورانیوم با غلظت تسلیحاتی و یا داشتن بمب اتمی به صورت علنی از طرف خامنه ای اعلام گردد.

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

رژیم اسلامی هر روز بیشتر از روز پیش در باتلاق نبرد سوریه فرو میرود

نقش استراتژیک رژیم حاکم بر سوریه در معادلات منطقه ای چنان نقش عظیمی دارد که دیگر نمیتوان رژیم جمهوری اسلامی را بدون وجود سوریه تعریف نمود. نبرد سوریه اکنون به نبرد مرگ و زندگی برای مثلث  «رژیم اسلامی ایران - رژیم سوریه - حزب الله لبنان»  تبدیل شده است. رژیم اسلامی بعد از گسیل نمودن نیروهای اطلاعاتی - امنیتی برای کنترل بحران؛ به همراه رژیم اسد نخستین شکست را تجربه نمود و در گام بعدی مجبور به گسیل نیروهای زمینی و افزایش کمکهای لجستیک گردید. رژیم اسلامی ایران در این مرحله نیز متحمل شکست سختی شده است و اکنون به گام نهایی استفاده از قدرت موشکی حزب الله لبنان در نبردهای سوریه روی آورده است. دژ استراتژیک هلال شیعی که از همان بدو تولد؛ مردم ایران را وادار به تحمل هزینه های سرسام آور خود نمود؛ اکنون که زمان استفاده از این دژ رسیده است؛ هزینه هایی بس سنگین تر را بر پیکر نحیف سیاسی و اقتصادی و دیپلماتیک رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران تحمیل میکند. راز عدم دخالت مستقیم کشورهای غربی برای پایان دادن به بحران سوریه نیز در همین نقطه نهفته است تا آنچه که تا کنون به عنوان دژ مقاومت دروغین در برابر اسرائیل خوانده میشد؛ اکنون با کشتار مستقیم و وسیع مردم خویش و کمک گرفتن از بیگانگان برای کشتار مردم کشور خود و همچنین بمباران شهرهای خود به چنان نقطهٔ عطف تاریخی در سیر اندیشه های انقلابی نمایانه و دروغین حاکم بر کشورهای ظاهراً استکبار ستیز کشانیده میشود که دیگر هرگز و هیچ خریداری برای اینگونه یاوه ها در منطقهٔ خاورمیانه یافت نشود. اکنون نمونهٔ زندهٔ قتل عامهایی که در زمان حاکمیت استالین به عنوان رهبر یک حکومت ایدئولوژیک در خفا و پنهانکاری مطلق و پشت دیوارهای آهنین اتفاق می افتادند؛ در جلو دوربینها اتفاق می افتند و در حال ساختن فرهنگ جدیدی در خاورمیانه هستند که در سالهای پیش رو؛ شاهد این فرهنگ نوین خواهیم بود.
طبق اخباری که در منابع اطلاعاتی غرب منتشر گردیده است؛ اکنون کاروانهای موشکی حزب الله لبنان به سوی سوریه گسیل میشوند؛ همان موشکهایی که زمانی پیش از این در مسیری مخالف در حرکت بودند و در لبنان انبار میشدند. رهبر فرزانه و معصوم رژیم اسلامی حاکم بر ایران که از دستهای پر سخن میگفت؛ با این حرکتهای مذبوحانه نشان میدهد که نه تنها در دو مرحلهٔ پیشین کنترل بحران شکست خورده است؛ بلکه به مرحلهٔ استیصال گام نهاده و به قول معروف کفگیر به ته دیگ رسیده است. البته این رهبر معصوم و فرزانه هرگز درس و پند نخواهد آموخت و تا زمانی که دهانش را خاک گور پر نکند؛ به امید «شایدهایی برای فردای بهتر» در این باتلاق بیشتر فرو خواهد رفت و به نظر من این روند باید مایهٔ خوشحالی و خوشوقتی مبارزان راه رسیدن به دموکراسی باشد؛ زیرا دشمنان ایران اکنون به دست خود گور خویش را هر روز عمیقتر میکَنند. سراشیبی تند شکست استراتژیک و شتاب شدید درغلتیدن به منجلاب فروپاشی؛ امان اتاقهای فکری رژیم را بریده است و هر روز شاهد نتایج این درهم اندیشی و عدم توانایی کنترل بحرانها هستیم.
مَثل این رژیم مانند مَثل جامی است که از دست رها شده و به سوی زمین سخت در حرکت است و تا لحظهٔ آخر سالم به نظر می آید و در نهایت در برخورد با زمین سخت؛ چنان از هم فرو میپاشد که گویی هرگز نبوده است. اکنون زمان آن رسیده است که تمامی آنهایی که برای یک حلبی روغن بیشتر و یا چند گونی برنج به دور امام فرزانهٔ معصوم جمع شده اند؛ عطای آن حلبی روغن و گونی برنج را به لقای امام معصوم و فرزانه ببخشند؛ زیرا که اگر نبخشند؛ در آینده ای نه چندان دور خون اسفراغ خواهد کرد. یک مثل آذری خطاب به گوسفندانی که سرهایشان بریده شده و خِرخِر میکنند و با هر خِرخِری خون به بیرون میجهد میگوید:
آن خوردنها؛ این خِرخِرها را به دنبال دارد. آنچه که پاسداران و بسیجیها باید به آن بیندیشند این است که از سر سفرهٔ آغشته به خونی که خامنه ای گسترده است؛ دوری گزینند و دوری گزیدن خویش را با هدف قرار دادن فرماندهانشان به مردم ایران ثابت کنند و آنچه که انقلابیون و مبارزان باید به آن بیندیشند این است که هرگز فراموش نکنند و هرگز نبخشند. سپاهیها و بسیجیها باید به جای هر لقمهٔ خون آلودی که بلعیده اند؛ خون و سرب داغ استفراغ کنند و آن زمان زیاد دور نیست. هیچ تنفنگداری که تفنگ گرم را بر زمین نهد بخشوده نخواهد شد. لحظه های نزدیک شدن جام به زمین سخت و متلاشی شدن آن در برخورد با زمین سخت انقلاب و انقلابیون باشکهترین لحظهٔ تاریخ نوین ایران خواهد بود.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده انجمنهای پادشاهی ایران

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

گزارش تحلیلی کوتاه در رابطه با موقعیت کنونی «هلال شیعی»

این روزها رهبر فرزانهٔ جهان اسلام خبرهای خوشی دریافت نمیکند و سردار قاسم سلیمانی نیز دچار کابوسهای فروپاشی امپراطوری مزدوران سازمانیافتهٔ شیعه مسلک و فروپاشی قریب به وقوع هلال شیعی است.
انتشار مقالهٔ تفسیری ملا حائری شیرازی در وبسایت مقام معظم رهبری نیز نشان از آماده شدن برای سرکشیدن جام زهر دارد. اگر خمینی گجستک در زمانی که به خاطر شرایط جنگی و کج فهمیهای مردم در رابطه با «عدالت اسلامی» ۶۰ در صد مردم ایران را پشت سر خود داشت؛ جام زهر سرکشید؛ در شرایط کنونی رهبر فرزانه و ولی امر مسلمین حتی با سر کشیدن جام زهر و خوردن چیزهایی اضافه تر نیز نخواهد توانست سیستم ویرانگر اسلامی خود را نگه دارد.
با اینکه سیستم حفاظت اطلاعاتی رژیم برای جلوگیری از امواجی که اخبار واقعی میتوانند در جامعهٔ ایران بوجود آورند؛ دست به سانسور شدید خبری میزند اما تمامی دست اندر کاران و سرداران رژیم میدانند که وضعیت بسیار بدتر از آنی است که تصور میشود. بازیهایی مانند کشاندن احمدی نژاد به مجلس و هیاهپوهای ژورنالیستی بیش از آنکه نمایشگر اختلافات درونی سردسته های رژیم باشد؛ بیشتر برای مشغول نگهداشتن افکار عمومی و ترسیم و تبلیغ «وضعیت عادی» در میان جامعه را دارد.
خبرهایی که از سوریه میرسند نشانگر نقطهٔ عطف جدیدی در روند شکست استراتژیک «هلال شیعی» به عنوان تمامی دارایی رژیم هستند. اگر تا دو ماه پیش خبری از اعزام گستردهٔ نیروهای سپاه پاسداران شنیده نمیشد و دخالت سپاه پاسداران درنبرد سوریه در حد نیروهای تخصصی و مشاوران نظامی و پشتیبانیهای لجستیکی و آموزش قمه کشهای و اراذل و اوباش علوی موسوم به گروههای «شبیحه» میشد؛ و حتی سردار قاسم سلیمانی به آخوند حسن نصرالله دستور داده بود که خفه شود و هیچ حرکتی نکند تا بحران به لبنان کشیده نشود؛ اکنون اعزام هزاران نفر از نیروهای ویژهٔ سپاه پاسداران به سوریه و همچنین اعزام انبوه نیروهای سپاه قدس به لبنان؛ نشان از وخامت شدید وضعیت رژیم بشار اسد و نزدیک بودن زمان سقوط این رژیم دارد.
اکنون حتی حزب الله لبنان نیز ماموریت یافته است تا به صورتی گسترده نیروهای پیادهٔ کمکی برای یاری رساندن به رژیم بشار اسد گسیل دارد و دیگر نمیتوانند بر روی ارتش خسته و واماندهٔ حاکمیت سوریه حساب نمایند.
کشته شدن دهها تن از نیروهای حزب الله لبنان؛ تا حدی که نیروهای لبنانی برای جمع آوری کشته هایشان از نیروهای ارتش آزاد سوریه تقاضای آتش بس مینمایند؛ نشان از وخیم تر شدن اوضاع دارد. به هوا فرستادن پهپاد ساخت ایران؛ توسط سپاه قدس و به نام حزب الله لبنان بر فراز اسرائیل بیش از آنکه یک عمل نظامی به حساب آید؛ ارزش کاربردی تبلیغاتی در کشور لبنان دارد تا توجه عمومی مردم و بویژه شیعیان لبنان را از انبوه کشته های نیروهای حزب الله لبنان در سوریه را تحت الشعاع قرار دهند. زیرا حزب الله لبنان میداند که در صورت علنی شدن تعداد زیاد کشته های این دارو دستهٔ مزدور سایر نیروهای رقیب جری تر خواهند شد.
اکنون ارتش آزاد سوریه نه تنها توانسته است از وضعیت گروههای پراکنده به مجموعه ای متحد تر تبدیل شود؛ بلکه نتایج این اتحاد سیاسی و نظامی و وحدت فرماندهی در نخستین گامهای خویش دو شهر استراتژیک و یک پادگان نظامی و یک پایگاه هوایی رژیم اسد را به تصرف کامل در آورده و نیروهای ارتش رژیم اسد در شهر حلب را نیز محاصره نماید. این محاصره یک محاصرهٔ استراتژیک است و با سقوط کامل حلب؛ بخش بزرگی از نیروهای ارتش سوریه تار و مار خواهند شد و آنگاه نوبت به فتح شهر دمشق خواهد رسید.
ارتش ترکهای عثمانی خود را برای وارد شدن به معرکه با دادن کمترین تلفات آماده میکند؛ به این صورت که نمیخواهد در تمامی روند نبرد دخالت مستقیم نماید و زمانی که فروپاشی رژیم اسد آشکار شود؛ نیروهای ارتش ترکهای عثمانی وارد روند نبرد شده و به عنوان نیروهای فاتح مطرح شوند. همچنین به زمین کشیدن هواپیمای سوری در ترکیه یک هشدار عملی از طرف ناتو به روسیه بود که از نظرها پنهان ماند. پیغام ترکیه و ناتو به روسها این بود که آنها به اندازهٔ کافی سهم خود را از ماجرای سوریه برده اند (وارد شدن به سازمان تجارت جهانی و نتایج انتخاباتی گرجستان) و دیگر بهتر است که پای خود را از سوریه کوتاه کنند. از سوی دیگر اعزام نیروهای ویژهٔ آمریکایی به کشور اردن؛ برای کنترل بحران مواد شیمیایی نظامی؛ نشان از آن دارد که در چند ماه آینده احتمال فروپاشی رژیم اسد و ایجاد بحران سیاسی نظامی در منطقه بسیار محتمل است.
حال آقای سردار قاسم سلیمانی چه باید بکند؟ آیا کاری به جز نشستن و نگاه کردن به فرو ریزی دیوارهای دژ هلال شیعی برایش مانده است؟ بدی آقای سردار این است که حرف گوش نمیکند. درست است که نظامی برجسته ای است. اما بهتر است به جای غرور بی جا؛ به ژنرالهایی فکر کند که خط ماژینو را که برای ۲ سال مقاومت طراحی شده بود را در ۲ روز شکستند. اما نتیجهٔ تمامی آن جانفشانیها؛ ویرانی کامل آلمان و تقسیم آن بود.
دو بار در زمانی بسیار پیش از این؛ من به سردار سلیمانی هشدار دادم که در این باتلاق وارد نشود؛ اما گویا ایشان خود را برجسته تر از «ژنرال رومِل» انگاشتند. اکنون تنها میتوانم ۳ پیشنهاد برایشان داشته باشم.
۱- بنشین و آنچه را که بیش از یک سال پیش پیشبینی کردم نظاره کن.
۲- مانند بسیاری از فرماندهان شکست خورده؛ یک میز و یک صندلی و یک رولور بر شقیقهٔ خود.
۳- به سیم آخر بزن و با یک حملهٔ انتحاری حماسه شو؛ تا دیگر درد شکست استراتژیک را که برای فرماندهان ارشد نظامی بسیار جانکاه است؛ حس نکنی.
در هر ۳ حالت آنچه که پیشاپیش مجبور به پذیرش آن هستی؛ خفّت و خواری شکست استراتژیک است.

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

چه زمانی به ایران حمله خواهند کرد؟

دیر زمانی است که اپوزیسیون فارسی زبانان ایرانی تبار اروپایی و آمریکایی شده؛ به خاطر بی عملی و درماندگی ذهنی خود به دو گروه تقسیم شده اند؛ گروهی که میگویند؛ ملت ایران را ول کنید چون ترسو و بی لیاقت و تو سری خور و «موالی» هستند و همین حاکمیت کثیف هم از سر آنها زیادتر است. گروهی دیگر نیز با اینکه ظاهراً اینگونه سخن نمیگویند؛ اما در عمل چارهٔ درمان ناتوانیهای خود را در حملهٔ بیگانگان به خاک سرزمینمان میدانند. این دار و دسته ها که بسیار متنوع نیز هستند؛در  تمامی طیفهای جمهوریخواه و یا سلطنت طلب به وفور یافت میشوند و استراتژی خود را برای رسیدن به مقام «دلبری» در پیشگاه بیگانگان بنا نموده اند. نقطهٔ مشترک آنها دفاع از استراتژی مبارزهٔ بدون خشونت و جزوهٔ «جین شارپ» است و هنوز هم که هنوز است؛ با دیدن این همه شکستهای پی در پی نمیخواهند قبول کنند که جزوهٔ راهنمای «جین شارپ» نه تنها راه نیست؛ بلکه چاه است و نتیجه ای که از این چاه بیرون خواهد آمد؛ همان امام زمانی است که در انتظار آن نشسته اند و آن «حملهٔ بیگانگان به ایران» است.
هر دوی این دارو دسته های بزرگ به یک چیز ایمان دارند و آن اینکه  دوران ایران تمام شده و اکنون دوران یکه تازی قدرتهای اروپایی و آمریکا فرا رسیده است و این آقایان و خانمهای مبارز نیز باید خیلی زرنگ باشند و ایران را از مسیر دلبری برای بیگانگان نجات دهند.
این دار و دسته ها شدیداً مخالف مبارزهٔ قهر آمیز بر علیه رژیم اسلامی بوده و برای همین هم هست که تمامی آنها کاسه های گدایی رسیدن به قدرت را به درگاه بیگانگان میبرند. اما یک اصل اساسی که تمامی این دار و دسته ها و پیروان آنها؛ فراموش کرده اند این است که یک وزنه بردار برای رسیدن به مدال طلا؛ باید پروتوکولهای تبدیل شدن به وزنه بردار و وزنه برداری را نه تنها اجرا کند بلکه باید بسیار تلاش نماید تا آن مدال طلا را به دست آورد و خود نیز بتواند به خویش افتخار کند. این دار و دسته های پیزوری اپوزیسیون قلابی؛ به تکنولوژی «دوپینگ» علاقه مند تر هستند. برای مدت زمانی بسیار طولانی بود که اساساً مبارزه برای سرنگونی؛ محلی از اعراب نداشت و همه اصلاحات طلب شده بودند؛ و جزوهٔ جین شارپ در بغل به دنبال خریدن دسته های گل و فرو کردن آن به لوله های تفنگ بسیجیان و نیروهای ویژهٔ سپاه و آویختن به گردن فرماندهان سپاه و وزارت اطلاعات بودند. نتیجهٔ این دسته گلها صدها نفر کشته از نیروهای مبارز بود که هم رژیم و هم سبزهای مذهبی از دادن آمار دقیق آن سر باز میزنند.
بعد از این ماجراها و سرکوبها و شکستها؛ اپوزیسیون قلابی به جای اینکه به بازبینی و تحلیل منطقی روند شکست و راهکارها بیندیشد؛ شیپور را بازهم از سر گشاد آن میزند. اینبار اپوزیسیون قلابی که نه به دنبال سرنگونی؛ بلکه به دنبال اتلاف وقت تا رسیدن زمان حمله بیگانگان لحظه شماری میکند؛ تنها و تنها به وقت گذرانی دل خوش کرده است و خدای را هزار بار شکر میکند که خداوند اسماعیل نوری علاء را که سالهاست به وراجی های شبه سیاسی و ظاهراً آکادمیک ولی در حد مکتب شناسی میگذراند؛ به دادشان رسید و کلمهٔ « انحلال طلبی» را بر زبانشان انداخت و همهٔ منتظران ظهور ناجی اعظم ( آمریکا و اروپا) خوشحال شدند که « سقّز» دیگری پیدا شده و میتوانند آنرا برای سالهای سال بجوند و از سوی دیگر رهبر فرزانهٔ مسلمین عالم و اتاقهای فکری او نیز بسیار خوشحال تر از اپوزیسیون؛ که بدون بکار گرفتن نیروهای گمنام امام زمان و و هزینه نمودن صدها میلیون دلار؛ این نظریهٔ جدید جنبش را از درون آن تحت کنترل خود در آورده است و «ستون پنجم» های بی جیره و مواجب (البته شاید هم با جیره و مواجب) این «سقّز» را در دهان مردم انداخته اند تا بحران اندکی فرو کش نماید ؛ تا رژیم بتواند نیروها و انرژی خود را در جای دیگری بکار گیرد و این کمترین خیانت آنهایی است که همچنان به سیاست «دفع الوقت» تا حملهٔ بیگانگان به ایران میپردازند. این خائنین هم «حال» و هم « آیندهٔ» ایران را به حراج گذاشته اند. «حال» را به رژیم اسلامی حاکم بر ایران میفروشند و « آینده» را بر سر میز مذاکره با بیگانگان گذاشته اند و نام این روند را بیشرمانه و خائنانه؛ روند « انحلال» گذاشته اند و خود را انحلال طلبان میخوانند. جرم اینها کمتر از اشخاصی مانند « هوشنگ امیر احمدی» و «تریتا پارسی» نیست و چه بسا سنگینتر است. آن دو دشمنان آشکار ایران و ایرانیان هستند؛ اما این دار و دسته ها دشمنانی در لباس دوست.

چه زمانی بیگانگان به ایران حمله خواهند کرد؟

در تمامی طول زمانی  و گستره های جغرافیایی  یک نبرد؛ نابودی  و یا از میدان به در بردن دشمن یک ضرورت است و تمامی نبرد را این ضرورت؛ تعریف میکند. اما زمانهایی وجود دارند که دشمن نمیخواهد از میدان بیرون رود و نیروی مقابل اجباراً به ضرورت حذف کامل دشمن میرسد. این بخشی از یک تعریف کلاسیک است. اما  حتی رسیدن به ضرورت حذف کامل دشمن نیز به خودی خود نمیتواند زمان آغاز حمله را تعریف و تبیین کند. تعریف و تبیین زمان حمله نیز بر اساس عقربه های ساعت تعریف نمیشود؛ بلکه زمان آغاز حمله را حدّ اکثر توانایی های نیروهای خودی و حد اکثر ناتوانیهای نیروهای دشمن تعیین میکند و سکوتی که از زمان تعریف ضرورت تا زمان حمله را فرا میگیرد؛ سکوتی توأم با «جمع آوری اطلاعات»؛ «حفاظت اطلاعات» محاسبات و آرایش تدریجی نیروها و.... دهها مسئلهٔ دیگر است. لذا حتی با کمترین بهرهٔ هوشی که مستلزم یک عنصر سیاسی بودن است نیز میتوان فهمید که نه آمریکا و نه اروپا؛ در یک  و یا چند قدمی حمله به ایران نیستند.
آنهایی که بر طبل « آغاز حمله به ایران» در زمانی نزدیک میکوبند؛ یا آنقدر بیسواد هستند که فقط آرزوهای خود را به نام «زمان حمله نزدیک است» به مردم میفروشند و یا اینکه با ایجاد هیاهوی بی اساس میخواهند وضعیت موجود میان نیروهای مبارز را به بهانهٔ فوری بودن خطر جنگ؛ بر هم زده و چنین وانمود کنند که باید همه به دور این شخص و یا آن گروه جمع شوند. اما نمیگویند که برای چه جمع شوند؟ آیا میخواهند با جمع آوری نیرو به جنگ بیگانگان بروند؟ آیا میخواهند که از وضعیت جنگی استفاده نموده و نیروهای خود را به درون مرزه بکشانند و یا هواداران خود را در درون میهن سازماندهی نموده و رژیم را که در جنگ با آمریکا و اروپا درگیر است با جبهه ای نوین از مبارزان آزادیخواه روبرو نمایند؟ آیا میخواهند با رژیم متحد شده و بر علیه نیروهای بیگانه بجنگند؟
به نظر من هیچکدام. آنها فقط میخواهند که تعداد نفرات اطراف خود را زیاد کنند و به بیگانگان نمایش دهند و بگویند که برگزیدن آنها به جای رژیم تنها راه معقول پیش پای آمریکا و اروپاست و تنها نیتی که دارند؛ پیش بردن «سیاست دلبری» است. این نیروها نمونهٔ «عراق» را در رویاهای خود برای خود ترسیم میکنند؛ غافل از اینکه سناریوی عراق به هیچ وجه شامل حال آنان نمیشود. برای درک بهتر سناریوی عراق را بررسی کنیم:
۱- آمریکا در صدد سرنگونی رژیم عراق است و حاکمیت عراق بعد از یک جنگ خانمانسوز و ویرانگر که به نام «طوفان صحرا» شناخته شد در طی سالیان طولانی بعد از آن نیز تحت سنگینترین فشارهای اقتصادی به نقطهء پایانی ضعف خود نزدیک گردید و نیروهای آمریکا و انگلیس نه در یک نبرد شدید؛ بلکه با راهپیمایی نظامی عراق را فتح نمودند.
۲- نخست فردی آمریکایی به نام Paul Bremer به عنوان فرماندار نظامی عراق در دوران گذار برگزیده شد.
۳- نیروهای سیاسی- نظامی عراقی تحت نامهای «سپاه بدر» و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که در میان شیعیان عراق محبوبیت داشتند؛ به عنوان یک آلترناتیو مطرح بودند و هر چند که آمریکاییها و انگلیس به هیچ وجه علاقه ای به روی کار آمدن این نیروها نداشتند؛ ولی این دو نیرو بر آنها تحمیل شد. باز هم به دقت دوباره بخوانید: ... « تحمیل شد». و به همین دلیل نیز منتقدان آقای جورج بوش میگفتند که جنگ را ما کردیم و نتیجه اش به نفع رژیم ایران تمام شد و مشکل بزرگ کشورها و امیر نشینها هم این بود؛ زیرا دیدند که یک حلقهٔ دیگر نیز هرچند به صورتی ضعیفتر به «هلال شیعی» اضافه گردید.
۴-آمریکا و انگلستان کنترل بخشهای گسترده ای از صحنه های نبرد را که توسط شیعیان و سنی های رادیکال اداره میشد را به خاطر دکترین شکست خوردهٔ آقای «دونالد رامسفلد» از دست داده بودند و تنها آقای ژنرال « پترائوس» بود که با تصحیح «دکترین رامسفلد» توانست کنترل دوبارهٔ اوضاع را دوباره به دست گیرد و البته این آن کنترلی نبود که مورد دلخواه آمریکا و انگلستان باشد.
حال ببینیم که آیا هیچ یک از این شرایط در مورد رژیم حاکم اسلامی بر ایران همخوانی دارد؟
۱- تحریمها هنوز در مرحلهٔ نخست تاثیر گذاری هستند و هدف تعریف شدهٔ این تحریمها همچنان « تغییر رفتار رژیم» است و نه سرنگونی آن و خانم هیلاری کلینتون نیز در آخرین اظهار نظر خود به صراحت گفت که اگر رژیم اسلامی کوتاه بیاید؛ این تحریمها به صورتی سریع حذف خواهند شد و آقای میت رامنی نیز با گفتن اینکه تا حمله به ایران فاصلهٔ زمانی بسیاری وجود دارد؛ همان نظرات خانم کلینتون را به شکلی دیگر تکرار نمود. در حالی که هدف آمریکا از حمله به عراق وارد آوردن یک ضربهٔ استراتژیک و بسیار سریع به منافع روسیه و چین و اروپا بود و میتوان آنرا در راستای سیاست آمریکا در یوگسلاوی سابق به شمار آورد.
۲- شرایط اقتصادی جهانی در حال تکوین به پیوستگی بیشتری است و چینیها میدانند که پذیرفتن خطر ایستادگی و جنگ ویرانگر کاری احمقانه است ولی هدایت بحران تا جایی که بتوانند سهم بیشتری در اقتصاد منطقهٔ خاورمیانه بدست آورند بسیار عاقلانه تر و سودمند است< روسها نیز چنین سیاستی را دنبال خواهند نمود. اما همینگونه که میبینید؛ این نوع از روابط در زمان حمله به عراق وجود نداشت.
۳- حکومت ایران همچنان بخش مهم هلال شیعی را در کنترل خویش دارد و همچنان میتواند به بازی ادامه دهد و آمریکا و اروپا میخواهند که سپاه پاسداران و حزب الله لبنان هر چه بیشتر در باتلاق سوریه فرو روند تا نه تنها موجبات هزینه های سرسام آور را بر گردهٔ رژیم شیعی مسلک بگذارد؛ بلکه آیندهٔ ایران را نیز در میان ملل عرب چنان تضعیف نمایند که حاکمیت بعدی ایران نیز برای بیرون آمدن از باتلاق شیعه ساخته نتواند به سادگی بیرون آید.
۴- هیچ نیروی مبارز جدی که بتواند بخشی از نبرد را به عهده گیرد در ایران وجود ندارد و شاید تنها نیرویی که بتوانند بر روی آن حساب کنند؛ سازمان مجاهدین خلق باشد.
اینها حد اقل و بسیار خلاصه شدهٔ آن چیزی است که میتوان آنرا « سناریوی اجرا شده در عراق» و عدم تشابه آن با سناریوی مربوط به ایران نامید.
نتیجه اینکه: آمریکا زمانی به ایران حمله خواهد نمود که:
۱- رژیم شیعی مسلک حاکم بر ایران نخواهد تغییر رفتار در برابر «هیچ» را بپذیرد.
۲- رژیم حاکم بر ایران بخش مهم و استراتژیک هلال شیعی را از دست داده باشد.
۳- رژیم حاکم بر ایران از نظر منابع مالی؛ به وضعیت ورشکستکی نزدیک شده باشد.
۴- مردم ایران به چنان فقر و بیچارگی دچار شوند که هر کسی را به رژیم کنونی ترجیح دهند؛ حتی اگر Paul Bremer باشد.

شاخصه های حمله به ایران:

۱- حاکمیت رژیم اسد بر سوریه کاملاً در مراحل نهایی فروپاشی قرار بگیرد.
۲- حزب الله لبنان از طرف اسرائیل به تنهایی و یا با کمک دوستانش مورد تهاجمی ویرانگر قرار گیرد.

نتیجه اینکه: در صورت اجرا شدن این دو شرط در کنار هم؛ نوبت حمله به ایران فرا خواهد رسید.

 حال به عنوان یک نیروی سیاسی و یا یک شخصیت سیاسی (حد اقل با دانش ابتدایی سیاسی) آیا میتوان چنین سناریویی را در ایران متصور شد؟ به نظر من؛ هرگز.... . زیرا در ایران هیچ نیروی سازمان یافتهٔ محبوبی که رهبری جنبشهای ضد رژیم اسلامی را در سطح ملی (سراسری) به عهده گرفته و یا در مقاطع گوناگون در رهبری آن شرکت کرده باشد و درخششی داشته باشد وجود ندارد.
 و تنها سازمانها و احزابی که در ایران ولی متاسفانه تنها در حد منطقه ای و قومی محبوبیت دارند؛ حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومه له کردستان ایران هستند و تا کنون هیچ نیرویی و هیچ شخصیت سیاسی و هیچ سازمان سیاسی که بخواهد این دوحب را از  تنهایی و انزوای سیاسی در آورده و نام آنان را در مبارزات ملی  مطرح نموده و جنبش مردم سرزمین ماد (کردستان) رابه جنبش ملی پیوند زند وجود ندارد و شوربختانه تمامی جریانها دیدگاهی بسیار نزدیک به رژیم منحط شیعی مسلک حاکم بر ایران را با خود به یدک میکشند و از نظر سیاستهای قومی وجه اشتراک عمیقی با رژیم اسلامی حاکم بر ایران را از خود نشان میدهند. من کردستان را تنها به عنوان نمونه مطرح نمودم و ایمان دارم که جنبشهای قومی دیگری در خوزستان و بلوچستان و خراسان و جنوب ایران نیز وجود دارند ولی همگی به طور مشترک هم از سوی اپوزیسیون قلابی و هم از طرف رژیم اسلامی به طور مشترک به نام «جدایی طلبان» مزین شده اند.
لذا استراتژی « سیاست دلبری» هیچ تشابهی با آنچه که در سناریوی عراق اجرا گردید نداشته و اینکه گروهی و یا فردی در این اندیشه باشد که نهایتاً به خاطر قحط الرجال؛ بر اساس « در شهر کوران مرد یک چشم پادشاه است» خواهند توانست مورد توجه بیگانگان قرار بگیرند؛ سخت در اشتباه هستند و ایجاد تشکلهای ادواری مانند دولت در تبعید و یا انتقالی و یا کنگره و یا شورای ملی و نوشتن منشورهای بی سر و ته؛ هیچگونه ارزش مبارزاتی را با خود حمل نمیکند و در فردای ایران؛ محلی از اعراب نخواهد داشت.

چه باید کرد؟

من نمیتوانم برای دیگران و بویژه عاشقان سینه چاک «جین شارپ» نسخه بپیچم؛ زیرا آنها نسخهٔ «سیاست دلبری» را در جیبشان دارند و مدال «انحلال طلبی» را بر گردن آویخته اند ؛ اما میتوانم با هواداران برقراری آیین ریشه ای سخن بگویم ؛ زیرا این نیروها از نظر من همچنان تنها نیروهایی هستند که به تمامی ایرانیان می اندیشند و اندیشه های فراقومی در ذهن آنها توسط آموزه های استاد فرود فولادوند نهادینه شده است.
یاران؛ همانگونه که در آغاز این نوشتار گفتم؛ زمانی که در سنگر ها به جز سکوت هیچ شنیده نمیشود؛ به معنی آن نیست که نبردی در کار نیست ؛ بلکه باید زمان تدارکات و سازماندهی و کادرسازی باشد. یارانی که سابقهٔ نظامی دارند و حد اقل با رزم شبانه آشنایی دارند؛ میدانند که تاریکی شب به عنوان استتار نیرو از دید دشمن به عنوان یک سنگر و عامل طبیعی مورد استفاده قرار میگیرد و هرگونه شلیک نابهنگام و یا افروختن آتش و یا حتی کشیدن سیگار به مفهوم گرا دادن به دشمن برای شناسایی موقعیت نیروهای خودی به شمار می آیند. لذا هرگونه حرکتی که بدون فرمان فرماندهی؛ انجام گیرد نه یک حرکت انقلابی؛ بلکه ظاهر شدن در زمان «نابهنگام» است. دل خوش داشتن به یک یا چند عملیات ایذایی و بسیار کوچک به جز ماجراجویی نابهنگام هیچ ثمری نخواهد داشت و تنها موجبات شناسایی نیروهای انقلابی و زیر ضرب قرار گرفته شدن آنها را به دنبال خواهد داشت.
با فرو خوردن خشم انقلابی؛ و تلاشهای پیگیر برای احیای انجمن پادشاهی ایران و تدوین استراتژی مبارزاتی و بوجودآوردن سازمانهای اجرایی برای پیشبرد مبارزه در جهت برنامهٔ تدوین شده و تلاشهای شبانه روزی برای ساختن کادرهای مجرب و کارکشته ای که افسران مبارزات خواهند بود؛ در سکوتی مانند سکوت گورستان باید انجام گیرد. اکنون که برای چندمین بار این سخنان را میگویم؛ نه برای تبلیغات؛ بلکه در جهت دادن هشدار است که : یاران.... وقت بسیار تنگ است و این همه کار سترگ در پیش. یارانی که از روی پریشانی چه به طرف سلطنت طلبان کشیده شده اند باید بدانند که سید رضا دیبا دارای آن شخصیتی که یک رهبر بتواند داشته باشد نیست و اگر نام «پهلوی» را به یدک نمیکشید حتی به عنوان یک هوادار ساده هم در سازمانهای سیاسی پذیرفته نمیشد و اکنون نیز بعد از سالها ادعای مبارزه؛ هوادار «اسماعیل نوری علاء» شده است تا اندکی به پریشان فکری خویش سر و سامانی بدهد؛ و یا یارانی که فکر میکنند یک عملیات کوچک چند ده هزار دلاری؛ کار بسیار بزرگی است باید بدانند که این همان تعریفی است که هم چریکهای فدایی و هم مجاهدین خلق از مبارزهٔ مسلحانه داشتند و شکست خوردند. این یاران باید بدانند که  آنچه که انجام میدهند حتی اگر مسلحانه باشد؛ هیچ ربطی به  استراتژی مبارزهٔ مسلحانه ندارد؛ زیرا اساساً هیچگونه استراتژی مبارزاتی تدوین شده ای وجود ندارد. مبارزهٔ مسلحانه در کشتن موضعی چند پاسدار و بسیجی خلاصه نمیشود. یاران حد اقل میتوانند با مبارزات مسلحانه حزب دموکرات کردستان ایران و یا حزب کومه له کردستان ایران نگاهی بیندازند. آنان عملیاتهای بسیار بزرگتری را انجام دادند که چه بسا حتی تصور آن نیز در ذهنتان نگنجد؛ اما به خاطر نداشتن یک استراتژی مبارزاتی صحیح؛ همگی به «کمپ نشینان» تبدیل گردیدند. نبردهای کردستان شکست خوردند ولی این دو حزب نه برای شکست؛ بلکه برای پیروزی به میدان آمده بودند و هرچند که همچنان پر افتخار هستند؛ اما خود نیز میدانند که نتوانستند پیروز شوند و متاسفانه تجربیات شکست خوردهٔ آنان از طرف شارلاتانهای سیاسی به عنوان سند شکست مبارزهٔ مسلحانه مطرح میشود تا ساده اندیشان را از کشیده شدن به مبارزات سرنوشت ساز به دور نگه دارند.  در شرایط کنونی حتی از دست دادن یک نفر نیروی مبارز نیز بسیار زیاد است و اگر در پی هر عملیاتی شاهد زیر ضرب رفتن نیروهای خودی باشیم و آنرا به پای «هرکه خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند» بگذاریم؛ بسیار ساده لوحانه است. نیرویی که فدای یک عملیات کوچک بشود نشان از دلیری دارد ولی نشان از یک استراتژی منسجم مبارزاتی ندارد و تکرار چندین بارهٔ  تجربیات مبارزات چریکی (برمبنای غلط) گذشته است. آنچه که این رژیم را سرنگون خواهد نمود؛ تنها و تنها مبارزهٔ مسلحانه است؛ اما مانند همان عملیات رزم شبانه که مثال آوردم؛ باید استراتژی تدوین شده و محاسبه شده ای داشته باشد و گرنه نقش یک عملیات کوچک و بی ارزش مانند یک شلیک نابهنگام خواهد بود.
آنچه که من انجمن پادشاهی میخوانم؛ گروهی از آدمهای کوتولهٔ سیاسی نیست که شاید حد اکثر بعضی تجربیات تکنیکی داشته باشند که کارایی آن تجربیات تکنیکی نیز خودشان زیر سوال هستد و تا کنون هیچ نتیجه ای که بتوان آنرا یک پیروزی کامل به حساب آورد دیده نمیشود مگر آنکه برای گنده گویی کردن؛  مانند مسلمانان هر شکستی را پیروزی بنامیم.
 هر عملیاتی که نتواند مسیر عقب نشینی را محاسبه نموده باشد و بر اساس محاسبات اندک و نپخته انجام گیرد؛ منجر به ضرباتی انعکاسی خواهد شد (به مقالهٔ طراحی عملیات مراجعه کنید). آنکس که فریاد بزند؛ باید منتظر پژواک نیز باشد و اگر برای پژواک برنامه ای نداشته باشد؛ دیر یا زود؛ دچار برخورد نابهنگام با پژواک خواهد شد. در مورد اخیر پژواک با ۵ ضربهٔ چاقو شنیده شد و تهدید کردنهای توخالی مامورین اطلاعات (در این مورد احمدی و علیخانی) برنامه های طراحی شدهٔ وزارت اطلاعات را از میان نمیبرد و پیش از آنکه شما صدای آنها را ضبط کرده باشید؛ آنها خودشان تمامی مکالمه را ضبط کرده و در اختیار فرماندهان ارشدشان قرار داده اند و جایی برای افشاگری نمانده است. آنکس که تهدید میکند و لاف میزند؛ نشان میدهد که نمیتواند کاری کند. آنکس که میتواند کاری بکند هرگز تهدید نمیکند و لاف نمیزند مگر آنکه  قدرت آتش بسیار بالایی داشته باشد.

وظایف ما:

۱- تشکیل انجمن پادشاهی ایران؛ در قامت حکومتی.
۲- تدوین استراتژی مبارزاتی.
۳- کادرسازی بر مبنای نیازهای استراتژی مبارزاتی و عملیاتهای تاکتیکی.
۴- بوجود آوردن سازمانها و تشکلهایی که در استراتژی مبارزاتی وظایف آنها تعریف شده است.
 اینها وظایف فوری و بسیار ضروری هستند که در صورت نپرداختن به آنها؛ آیندهٔ درخشانی در برابر نیروهای وفادار به اندیشه های استاد فرود فولادوند قابل تصور نیست. زیرا تنها و تنها این اصول ضروری هستند که میتوانند تداوم مبارزه و تبدیل شدن به آلترناتیو سیاسی را تضمین نمایند.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده انجمن های پادشاهی ایران

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

منظور شریعتمداری از کاریکاتور یوسف؛ اشاره به وبسایت خامنه ای بوده است و نه « مُد پرستی »

گویا حسین شریعتمداری نیز اسب زین کرده است تا به «هیکلین» خمینی و خامنه ای به یکجا صلواة .....
بقیهٔ اهالی قلمهای نان به نرخ روزخور و مکتبی نیز؛ از ترس گرفتار آمدن به انتقام روح سعید امامی؛ نتوانسته اند به ملیجک خامنه ای در کیهان؛ آنگونه که لازم است بتازند و « مُد گرایی و شبههٔ کاریکاتور به حضرت یوسف » گیر داده اند. لازم به یاد آوری است که چنین شخصی به نام یوسف که عزیز مصر شد و چنین و چنان کرد در هیچ یک از کند و کاوهای باستانی اثری نه از او و نه خلفش «موسی» یافت نشده است و دیگر همگان میدانند که این دو نیز مانند سایر هم عهدی هایشان مردانی شپشو بوده اند که صبح تا شب به خارانیدن اینجا و آنجاهایشان مشغول بوده اند.
به هر حال ببینیم که حسین شریعتمداری به چه اشاره نموده است که همگان اینهمه آشفته شده و قلمهای وا اسلاما دوباره به کار افتاده اند.


این کاریکاتور شریعتمداری است؛ اما به چه اشاره دارد؟  در تصویر زیرین خواهید دید که به این اشاراه دارد:






اما این تصویر زمانی تکمیل میشود که به تصویر زیرین نیز نگاهی بیندازید:




 مسئله این است که یکی از پیرهای خرفت مجلس خبرگان  به نام  آیت الله محی الدین شیرازی که باید در نشان دادن مقام والا و شجاع امام حسن  نیز از او سپاسگذاری نمود؛ در وبسایت خامنه ای مقاله ای نوشته است تا ثابت کند که اگر خمینی زهر نوشید امر خیری در آن بوده است و بعد از نوشیدن جام زهر مردم با او بیعت کردند اما داستان را از یوسف و زلیخا شروع نموده به فشارهای بین المللی کشانیده و سپس باز به یوسف و زلیخا بازگشته و به جام زهر و داستان امام حسن که برای رسیدن به جیره و مواجب سالانه با معاویه بیعت نمود و از لعنت فرستادن  بر روح پدرش «علی سگ کش» پسر ابوطالب در مساجد نیز برای یک لقمه نان و بوقلمون و زنان زیبا و جماع دائم گذشت کرد... اشاره نموده و از تمامی این آسمان و ریسمان بافیها میخواهد در نهایت بگوید که اگر خامنه ای نیز به گه خوردن افتاد نگران نباشید زیرا که امام دوم نیز چنین کرده است و سنت شیعه سنت امامان است و حسن نیز امام بوده است و معصوم. لذا اگر خامنه ای اکنون به گه خردن بیفتد مردم راضی خواهند شد و با او بیعت خواهند نمود.
لذا حسین شریعتمداری نیز که نازپروردهٔ دربار خلافت است؛ میخواسته تا به آیت الله حائری شیرازی نیز بتازد؛ غافل از اینکه این مقام آیت اللهی در وبسایت خامنه ای نشسته است و توهین به او در خانهٔ خلیفه؛ توهین به شخص خلیفه است. از این روی حسین شریعتمداری از باب تقیه ناگهان فروتن شده و عذرخواهی نموده است (اینجا). برای دیدن آسمان و ریسمان آیت الله حائری شیرازی نیز به وبسایت خلیفهٔ فرزانه بروید و برای اینکه وقتتان تلف نشود به (اینجا) مراجعه نمایید.

کژدم


۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

بازهم خورشید گرد و غبار گرفتهٔ رضا پهلوی در افق ظاهر شد

داستان رضا پهلوی مانند داستان تاجری است که تمامی سرمایهٔ خود را بر روی یک کالا سرمایه گذاری کرده است و با اینکه آبرویش به خاطر بنجل بودن کالا نیز رفته است؛ همچنان سعی دارد که به هر قیمتی آنرا بفروشد. گاهی در زر ورق میپیچد و گاهی در بسته بندی پلاستیکی... حتی به حراج نیز میگذارد اما همچنان خریداری پیدا نمیکند.
 بیایید ببینیم که این تاجر ورشکستهٔ سیاسی این بار چه میگوید؟

شاهزاده سلطان حسین و زرورق جدید

سخن نخست آنکه؛ کسی که ادعای رهبری سیاسی دارد؛ حد اقل باید با الفبای سیاست آشنا باشد. یکی از نخستین شرایط رهبری این است که رهبر با شناختی که از روند مبارزه دارد از همان روز نخست میداند که چه چیزی امکان پذیر است و یا امکان پذیر نیست و گرنه هیچ فرقی میان یک آدم بیسواد پشت کوهی و میان این شخص نیست حتی اگر نوهٔ چندم زین العابدین بیمار و یا فرزند محمدرضا پهلوی باشد. یزیدگرد سوم هم فرزند پادشاهی بود و ایران را به باد داد و هنگام حملهٔ وحوش تازی؛ در فکر حمل چلیکهای شراب و جواهرات بود. فرماندهی که نداند رژیم اسلامی چیست؟ و یا نتواند مسیری روشن بر اساس ضرورتها برای سرنگونی رژیم طرح نماید چه فرقی با آنکه از او پیروی میکند دارد؟ مگر آنکه بگوییم پیرو چنین نفهمیده ای؛ از او هم نفهمیده تر است.
در درخشش چندمین بارهٔ این خورشید کسوف گرفته در «افق» این مسئله کاملاً روشن میشود که این شخص به طور عمد میخواهد همه چیز را بازهم به بازی بگیرد. گویی که ماه و ستارگان به فرمان اعلیحضرت همایونی هستند و هر رطب و یابسی ببافد میتواند کالای صدبار نفروختهٔ خود را بفروشد.
کدامین رهبر سیاسی احمقی میتواند تصور کند که رژیم ولایت فقیهی اسلامی میتواند رفراندوم نابودی خویش را بپذیرد؟ اما این اعلیحضرت همایونی چنین خواست احمقانه ای را در آنزمان مطرح نمود و کالایش بر روی دستش باد کرد.
کدام رهبر سیاسی نمیتواند بفهمد که کروبی و موسوی هرگز با یک نفر وابسته به رژیم سابق دست دوستی نخواهند داد؛ اما این مقام ظلّ اللهی در سال ۸۸ بارها بر آن تاکید میکردند؟
کدامین احمق میتواند تصور کند که چنین رژیم خونخوار و سرکوبگری با آنهمه دستگاههای عرض و طویل و مسلح سرکوب میتواند با نافرمانی مدنی سرنگون شود؟ حال آنکه با چشمهای حد اقل نیمه کور خود به تجربه دیده است و میداند که در سال ۸۸ همان سیاست نافرمانی مدنی حتی به اصلاحات نیز نینجامید؛ تا چه رسد به سرنگونی؟؟!!
کدام احمق است که نداند کشیدن خامنه ای به دادگاه لاهه بدون شکست دادن او در میدان نبرد حرفی بیمایه و سخیف است و تازه باز هم کدامین احمق نمیتواند بفهمد که اگر مرد میدان است و خامنه ای را در میدان نبرد شکست داده است؛ دیگر لزومی به دادگاه لاهه در میان نیست و خامنه ای و تمامی اعوان و انصارش در دادگاههای ایران میتوانند محاکمه شوند مگر آنکه فرار کرده باشند و آنگاه میتوان تقاضای استرداد آنها را در مراکز حقوقی بین المللی به جریان انداخت؟ آیا سید رضا دیبا یک احمق است؟
من هرگز فکر نمیکنم که سید رضا دیبا یک احمق است؛ من ایمان دارم که او یک شارلاتان است ؛ زیرا هم الفبای سیاست را خوب میداند و هم شرایط وجودی یک رهبر را و هم فرماندهی انقلاب را و هم مسیر پیروزی یک انقلاب برای سرنگونی چنین رژیمی را به خوبی میشناسد. اما چرا اینهمه اصرار دارد که همه چیز را به انحراف بکشاند؟ زمانی که حتی مجری برنامه نیز گویی به همین نقطه رسیده است و از او میپرسد که اگر اینبار نیز تیرش به سنگ خورد آیا از سیاست کناره گیری میکند (به زبان مودبانه میگوید که آیا اینبار گورت را گم میکنی یا نه؟ یا اینکه بازهم مثل کنه چسبیده ای؟).
زمانی که ایشان همان داستان کهنه شدهٔ خود را که از رفراندوم کذایی به انتخابات آزاد تغییر یافته است را برای هزارمین بار تکرار میکند؛ گوینده در حالی که سرش را پایین انداخته است با حرکت دست که پشت دستش رو به سلطان حسین است میگوید که این طرح شما مربوط به روند مبارزه تا سرنگونی نمیشود و خیلیها میگویند که شما از زمانی شروع میکنید که گویی همه چیز تمام شده است... گویی که با حرکت دستش میگوید : ... برو ببینیم بابا... تو هم حالت خوشه...؛ و شاهزاده سلطان حسین میگوید که راه و مسیر «انحلال» هم مشخص است و آنهم همان «نافرمانی مدنی» است و چون «نافرمانی مدنی» به عنوان لقلقهٔ زبان تمامی بیکارگان و شارلاتانهای شبه سیاسی به رسمیت شناخته شده است؛ گوینده نیز سکوت میکند ولی خود نیز میداند که این یک «شو» است و نه یک مناظرهٔ سیاسی.

سرقت ناشیانهٔ شاهزاده سلطان حسین دیبا

در بخشی از گفتگو که به نقش دلخواه ایشان بعد از « انحلال» جمهوری اسلامی اشاره میشود؛ سید سلطان حسین دیبا تلاش میکند که قهرمان شود و به عنوان «پدافند مردم» در برابر دولتها و احزاب ظهور کند و دست به سرقت ناشیانه ای از « آیین ریشه ای» میزند که در تعریف پادشاه او را «پدافند مردم» خطاب میکند؛ اما سید رضا دیبا گویا خود را به نفهمی مطلق میزند ؛ گویی که نمیداند که «پادشاه» در آیین ریشه ای یک موجود مفلوک همچون چوب کبریت بدون وظیفه و نمادین نیست؛ بلکه پادشاه یک مقام مسئول است و چهار وزارتخانه را که اجرای حقوق پایه ای مردم و دفاع از آنها را به عهده دارند تحت فرماندهی و مسئولیت شخص پادشاه است و حدود وظایف و مسئولیتهایش نیز در همین حد است و اگر در برابر احزاب و دولت می ایستد تنها به خاطر پیشبرد وظایف وزارتخانه های خویش است و به همین دلیل است که پادشاه در مقام «پدافند مردم» ظاهر میشود و از همین روی است که ما او را پادشاه مینامیم و نه «سلطان».  ایشان گویا حتی این را هم نمیفهمد که بدون وظایفی که در آیین ریشه ای برای پادشاه در نظر گرفته شده است؛ دیگر آن شخص پادشاه نیست و تبدیل به سلطان شده و هرگونه مقاومتی در برابر احزاب و مصوبات مجلس از او یک مستبد خواهد ساخت. این شاهزادهٔ ما همچنین فراموش کرده است که گویا بر اساس فرمایشات پیشین خودشان قرار است ایشان یک «چوب کبریت  نمادین» باشند و حق دخالت در امور سیاسی را نداشته باشند مانند همانهایی که همیشه در کشورهای سلطنتی اروپا مثال میزنند و در این گفتگو نیز بر آنها تکیه نمودند. اما زمانی که یک شارلاتان بخواهد اینهمه آسمان ریسمان های پیچیدهٔ سیاسی را به هم ببافد و دروغ بگوید باید که دارای هوشی سرشار باشد تا بتواند سر و ته دروغهایش را بالاخره یک جایی سر هم بیاورد؛ اما این سرقت ناشیانه از آیین ریشه ای و وانهادن مفاهیم درونی آن؛ نشان داد که IQ  شاهزادهٔ ما زیر نود است و انسانی بسیار معمولی در حد دلالهای حجره های فرش فروشی است.

ظهور در نقش یک آفتاب پرست خزنده

شاهزاده سلطان حسین ما یک آفتاب پرست تمام عیار است. از رفراندوم شروع کرد و با موسوی و کروبی در رویاهای خود دست همپیمانی داد و اکنون استفراغ شبه سیاسی یک شارلاتان دیگر به نام «اسماعیل نوری علاء» را بدون دخل و تصرف و گذراندن از صافی سر میکشد و از کلمهٔ «انحلال» سخن میگوید. باید خدمت اعلیحضرت همایونی و ظلّ اللهی برسانم که آقای نوری علاء تنها مهارتش در آسمان ریسمان بافیهای مدل «کافه میبدی» است و همه چیز در رابطه با سیاست را در حد « کلی گوییهای بی سر و ته» دوست دارد و گرنه اگر مرد میدان بود؛ اکنون با این سابقهٔ طولانی سازمانی و تشکیلاتی بر اساس یک استراتژی مبارزاتی تدوین شده بوجود آورده بود.مگر آنکه ایشان نیز مانند رستم با تهمینهٔ شان بخواهند ایران را به تنهایی و با بلغور کردن نوشته های دیگران نجات دهند. لازم به ذکر است که آقای اسماعیل نوری علاء درجهٔ هوششان از شاهزادهٔ صاحبقران ما بیشتر است و چون میداند که کلمهٔ «سرنگونی» بوی خون میدهد و نشان از نابودی دشمن دارد و با این مکش مرگ ما بازیهای نافرمانی مدنی امکان پذیر نیست؛ لذا کلمه ای را پیدا کرده است که با استراتژی مبارزاتی جزوهٔ جین شارپ تطابق داشته باشد و لذا خود را «انحلالگر» مینامد و اگر کلمهٔ سرنگونی را سهواً بکار ببرد بعد از اتمام سخنوریهایش؛ دهانش را صد بار آب میکشد تا رفع نجاست شود.

بیچارگی شاهزاده سلطان حسین دیبا

این موجود حتی جراًت به زبان آوردن کلمهٔ «سرنگونی رژیم اسلامی» را هم ندارد و از موجودی مفلوک مانند اسماعیل نوری علاء کلمهٔ «انحلال رژیم» را به عاریه گرفته است. در اینجا باید متذکر شوم که آقای اسماعیل نوری علاء اگر خود را یک عنصر سیاسی میداند باید به صراحت بگویم که در پی «میدانی کردن» طرحهای عملیاتی اتاقهای فکری رژیم اسلامی پا به میدان گذاشته است و وظیفهٔ خود را با اختراع کلماتی از قبیل انحلال و کوبیدن بر طبل عدم خشونت به پیش میبرد تا بتواند نخستین سنگرهای فکری علیه سرنگونی رژیم را بسازد و بخشی از نیروی فکری جنبشهای انقلابی را صرف زدودن لاطایلاطهای شبه سیاسی خود بکند و حتی زمانی که از آلترناتیو سیاسی سخن به میان می آورد از عملیاتی کردن آن وحشت دارد و تنها میخواهد برای نیروهای جوان نقش «تو دل برو» بازی کند. اما اگر ایشان را نه به عنوان یک «شخصیت سیاسی میدانی» به حساب بیاوریم؛ آموزه های ایشان تنها برای تدریس در مدرسهٔ عالی علوم سیاسی در حد «فوق دیپلم» به درد میخورد و بدون تعارف؛ نه بیشتر از آن؛ و آنهایی که او را بر سرو شانه هایشان نهاده اند نه نشانهٔ تواناییهای سیاسی آقای اسماعیل نوری علاء بلکه نشانهٔ ناتوانیهای هواداران ایشان است.
شاهزادهٔ ما در فرازی دیگر از اینکه اسماعیل نوری علاء هم در حال نوشتن منشوری است که شاید تنها جملات منشور شورای ملی را پس و پیش خواهند نمود و یا چند «ویرگول» و «آپاستروف» به آن اضافه خواهند نمود؛ ملتمسانه متغیر میشود که خواهش میکنم موازی کاری نفرمایید و میترسد که رستم و تهمینه نوری علاء تاج سلطنت را بدون او و با دور زدن او بر سر گذارند.

شاهزادهٔ فداکار و هزینه پرداز

در بخشی از این گفتگو شاهزادهٔ ما تمامی نیروها را مورد خطاب قرار میدهد که چون زمان پرداختن هزینه ها برای رسیدن به دموکراسی فرا رسیده است و خودشان و دارائیشان را سرمایهٔ ملی نام میدهند که به رغم مخالفت بعضی از مشاورانشان با پرداخت این هزینه ها؛ خودشان بنا به حس مسئولیت  ملی و تاریخی تشخیص داده اند که باید فداکاری کنند و هزینه بپردازند و هر آنچه را که دارند در این راه خواهند گذاشت. البته هنوز مشخص نکرده اند که این هزینه ها مالی است یانه؟ ولی در ادامهٔ گفتگو به نظر میرسد که ایشان خودشان را خیلی دست بالا گرفته و به سایر گروهها میگویند که همهٔ گروهها میدانند که سید رضا دیبای ما یک شخصیت بین المللی است و با روابطی که  شاهزاده در عرصهٔ بین المللی دارند و همچنین موقعیتشان به عنوان شاهزاده میتوانند بخش ارتباطات شورای ملی را به عهده گیرند. البته شاهزادهٔ ما نمیگویند که این چگونه قدرتی است که چند ماه پیش در آلمان بدون اطلاع قبلی قرار ملاقاتش با کمیسیون حقوق بشر مجلس آلمان که یک کمیسیون بسیار فرعی است نیز حتی بدون اطلاع دادن به ایشان لغو شد و ایشان در خیابانها ویلان و سرگردان مانده بودند و نهایتاً دست به دامن یک کار چاق کن شدند تا با یکی از اعضای کمیسیون دیدار کنند و به قول شخص خود ایشان این دیدار تبدیل به بازجویی از شخص ایشان از طرف نمایندهٔ عضو آن کمیسیون بسیار فرعی شد؟ ( ارزش بین المللی شاهزاده سلطان حسین ما همتا ندارد). و یا چگونه شد که سخنرانی در یک کافه تریا را به ضرب و زور تبلیغات دروغین میخواستند به عنوان سخنرانی سلطان صاحبقران در دادگاه لاهه توی خرخرهٔ مردم فرو بکنند؟ که بازهم نهایتاً کار به عذرخواهی ایشان گردید. آیا این است نشانه های آن روابط قابل اعتمادی که شاهزادهٔ ما در میان سایر دولتمردان دارد؟ آیا شاهزادهٔ صاحبقران ما حتی قادر هستند که با یکی از وزرای حکومت آلمان و یا انگلستان و یا آمریکا دیدار کنند؟ تا آنجایی که من میدانم یاسر عرفات این توانایی را داشت. آیا ایشان در حد یاسر عرفات هم که شده تا کنون چنین توانایی را به ثبت رسانیده اند؟ آیا شاهزادهٔ صاحبقران ما فکر میکنند که برای عده ای در پشت کوه سخن میگویند؟
با تمامی این تفاصیل باز هم وضعیت ایشان از وضعیت رستم و تهمینهٔ نوری علاء بهتر است و به آقای رستم پیشنهاد میکنم که بهتر است به جای کشیدن خط بطلان موازی بر جنبش دموکراسی خواهی؛ دست به دست شاهزادهٔ صاحبقران ما بدهند و دوتایی با هم خط بطلان زندگی شبه سیاسی خود را بکشند.

شاهزادهٔ رادیکال و تمامیت ارضی خواه ما

در ادامهٔ گفتگو شاهزاده سلطان حسین ما با فدرالیسم شدیداً مخالفت نموده و جای بحث و توضیح نظرات خودشان را در این گفتگو نمیدانند و مستقیم میروند روی اصل قضیه و فدرالیسم را اکیداً نمیپذیرند و سپس میگویند که با آقایان هجری و مهتدی نیز صحبت نموده و نظرات آنها را نپذیرفته اند. اما شاهزادهٔ ما نمیفرمایند که این دو شخص آیا دو نفر آدم کوچه و بازار بوده اند و یا اینکه وزنه ای سیاسی در منطقهٔ کردستان به حساب می آیند و به تبع کردستان؛ در سطح ملی نیز باید به عنوان وزنه ای سیاسی به حساب آیند؟ براستی اکنون که شاهزاده سلطان حسین ما نظرات حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومه لهٔ کردستان ایران را نمیپذیرند؛ کدامین نظریهٔ آلترناتیوی را جایگزین آن میسازند که در کردستان بتواند نظر مردم را به سوی خود جلب نموده و این دو حزب را از گردونهٔ سیاسی خارج نمایند؟ تا شاهزادهٔ ما و شورای ملی که به توشیح ملوکانه نیز مزین شده است به قطب سیاسی کردستان تبدیل گردد؟ آیا گفتن اینکه حکومت هم متمرکز خواهد بود و هم تقسیم خواهد شد کافی است یا اینکه توضیحات دقیقتری از این تمرکز و عدم تمرکز لازم است تا همه بفهمند که منظور ایشان از این بازی با کلمات چیست؟ شاید هم شاهزادهٔ ناقلای ما میخواهد مسئلهٔ اقوام و بویژه کردستان را با افزودن اندکی چاشنی توپ و تانک و بمباران هوایی و کاتیوشا حل نماید؟
درک والای شاهزادهٔ صاحبقران ما از اجازهٔ خواندن و نوشتن به زبان کردی پیشتر نمیرود و فکر میکند مردم کردستان تنها به خاطر مسئلهٔ زبان کردی است که دچار سوء هاضمهٔ سیاسی شده اند و اگر در کردستان مردم اجازه داشته باشند که به زبان کردی تحصیل کنند دیگر قضیه تمام است و تمامی کشته هایی که کردستان در این ۳۳ سال داده است فقط برای خواندن و نوشتن بوده است. من زمانی که این سخنان شاهزادهٔ والاگهر و ناقلا را میشنیدم فکر میکردم که در حال گوش دادن به سخنرانی آقای رجب طیب اردوغان هستم. البته من نمیدانم احساس رهبران کردستان و مردم کردستان چیست؟
از طرف دیگر آقای شاهزادهٔ دانای ما هشدار میدادند که یا دور او جمع شویم و یا اینکه خطر از بین رفتن و تجزیهٔ ایران یک خطر فوری و فوتی است. شاهزادهٔ فرزانهٔ ما نمیخواهد بفهمد که با پیوستن همهٔ تهرانیها و تبریزیها و اصفهانیها به ایشان؛ باز هم مسئلهٔ کردستان همچنان بر روی میز خواهد ماند و البته این تنها مسئلهٔ کردستان نیست و مناطق بسیار زیاد فراموش شده ای در ایران وجود دارند که چون فراموش شده هستند؛ از نظر شاهزادهٔ صاحبفران و باهوش ما نباید به آنها اشاره نمود تا مردم این مناطق خدای نکرده رویشان باز شود و بهتر است که قضیه مسکوت بماند. البته آموزگار معنوی سلطان صاحبقران ما یعنی آقای رستم نوری علاء نیز در چنین گِلی گیر کرده اند (بعضی موجودات بعضی وقتها در بعضی جاها در گل میمانند).
همچنین در طی برنامه نام گروهها و احزابی که تاکنون به جز روده درازیهای نوع «کافه میبدی» کار دیگری برای سرنگونی رژیم انجام نداده اند نیز به عنوان جریانهای تشکیل دهندهٔ شورای ملی به نمایش در می آید که تصمیم گرفته اند تا بعد از این به طور دسته جمعی هیچکاری نکنند. اینها خود را پدران جنبش دموکراسی خواهی ایران میدانند.
در پایان به نظرم شعر آن شاعر را در عصر حاضر باید تکرار نمود که:
پدر ملت ایران اگر این..... بر چنین بوم و بر و بر پدرش باید .....

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای کوبنده انجمنهای پادشاهی ایران

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

پناهندگی فیلمبردار صدا و سیمای رژیم مهمترین خبری است که به آن توجه نشد.

خبر پناهنده شدن فیلمبردار صدا و سیمای رژیم اسلامی حاکم بر ایران که حدود ۳۰ سال است یار غار رژیم بود؛ تنها در حدی مورد توجه قرار گرفت که معمولاً برای اپوزیسیون قلابی سوژه ای برای داد و قال دست و پا کند. ولی حسن گلخنبان چون یک عکاس بود نتوانستند زیاد در باره اش سخن بگویند؛ گویی که حسن گلخنبان یک فیلمبردار سادهٔ عروسی و مجالس تفریحی بوده است. رژیم نیز به نوبهٔ خود به بنگاههای خبر پراکنی خود دستور داد تا فتیله را پایین بکشند زیرا میدانند که قضیه بسیار حساس تر از آن است که بتوان رویش مانورهای تبلیغاتی و جنگ حیدری صفدری راه انداخت.
اما حسن گلخنبان چه کرد؟ حسن گلخنبان با دو ساک پر از میکرو فیلم و فایلهای ویدیویی و صوتی از مهمترین جلسات سری رژیم را با خود برای CIA به ارمغان برد. تصاویر و ویدیوهای سران ناشناخته (اشباح) پروژه های موشکی و اتمی؛ تصاویر و ویدیوهای مربوط به ساختار داخلی سایتهای اتمی و مراکز تحقیقاتی موشکی و نهانگاههای استقرار یگانهای موشکی با طول و عرض جغرافیایی؛ فایلهای صوتی گفتگوهای محرمانهٔ بیت رهبری که مرکز تبادل نظرات نهایی اتاقهای فکری رژیم اسلامی است  و در واقع بیت رهبری مهمترین مرکزی است که نتیجهٔ تمامی تلاشهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی و محرمانه ترین طرح های عملیاتی و استراتژیک و سناریو ها در این بیت مورد بر رسی قرار میگیرند.
حسن گلخنبان دو ساک پر از گرانبهاترین گنجینه های اطلاعاتی و امنیتی را شاید آمریکا برای به دست آوردنش صدها میلیون دلار و سالیان سال زمان هزینه میکرد را در یک چشم به هم زدن در اختیار آنان قرار داد.

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

جنبش قلّابی و سبز دلار و طلا

گویا خیلی ها حرکت قلابی و سازمان یافته و کنترل شده از طرف رژیم اسلامی را باور کرده اند. جنبش سبز دلار و جواهرات و طلا؟؟!!! آنهم از طرف زالو صفت ترین و کثیفترین صنف انگلی اقتصاد ایران؟؟ راستی چقدر حماقت لازم است که آنرا باور نمود؟ این صنف انگلی تنها به سود کوتاه مدت می اندیشد و یکی از حامیان یکصد سالهٔ حکومت اسلامی است. لجنزاری که تمامی گروههای انگلی اسلامی چه حوزه های علمیه و چه گروههای سیاسی اسلامی همگی از طریق آنها تغذیه شده اند و اکنون ۳۳ سال است که به بهشت موعود خود دست یافته اند؛ جمهوری اسلامی پشتوانهٔ استراتژیک وجود انگلی آنهاست. صنفی که به هیچ عنوان دست به سرمایه گذاری در تولید نمی یازد؛ زیرا سود آوری آن حتی در صورت موفقیت مدت زمان زیادی میطلبد و ریسک موفقیت آن بالا است. اقتصاد دلالی  که به نام صادرات و واردات آراسته شده است و اساس اقتصاد اسلامی و به تبع آن بنیاد اقتصادی رژیم اسلامی حاکم بر ایران را تشکیل میدهد؛ لجنزاری است که بهشت کرمهایی است که بازاریان در آن بوجود می آیند و رشد میکنند و با زنهای لنگه به لنگه و فحشای اسلامی که صیغه نامیده میشود و نوکران ارزان قیمتی که سپاهی و بسیجی نامیده میشوند و حامیان بهشت الهی آنها هستند ..... این انگل ها چنان بهشتی برای خود بوجود آورده اند که حتی محمد نیز در خواب نمی دید و حسین نوره کش هم در راه رسیدن به آن کشته شد و شاید تنها امام زنبارهٔ دوم شیعیان به آن دست یافت. حال آیا این اراذل انقلابی شده اند و یا اینکه رشتهٔ ماجرا در دست سلسله جنبانان دیگری است؟ 
 به نظر من کاسهٔ بسیار بزرگی زیر نیم کاسه است و ماجرا بسیار پیشتر از اینها شروع شده است. نخست زنی که به اتهام دلالی برای سپاه پاسداران در آمریکا دستگیر و به چند سال زندان محکوم گردید از طریق عمان به ایران بازگشت و در همان زمان دادگاه فردی که به اتهام تلاش برای کشتن سفیر عربستان دستگیر شده بود؛ به بهانهٔ عدم تکمیل پرونده به تعویق می افتد. دولت و حزب امام حسین اوباما بسیار علاقه مند هستند که در انتخابات بازهم حاکمیت را برای ۴ سال دیگر در دست داشته باشند و رژیم اسلامی نیز در یک تصویر بزرگتر در سطح بین المللی؛ امام حسین اوباما را به حزب جمهوری خواه ترجیح میدهد و آنچه که حزب اوباما در آن دو مورد به رژیم اسلامی هدیه نمود؛ اکنون در آستانهٔ انتخابات آمریکا به صورت جنبش سبز طلا و دلار انگلها ظهور میکند تا حزب حاکم آمریکا با دمیدن آن در بوق و کرنای تبلیغاتی به عنوان دست آوردهای بزرگ سیاستهای امام حسین اوباما توی خرخرهٔ مردم آمریکا فرو رود و او را در برابر تندباد انتقادات حزب رقیب در رابطه با سیاست خارجی او مصونیت بخشد.
ماجرا باید خیلی طبیعی باشد؛ کانالهای تبلیغاتی سبز مذهبی و سایر جریانهای بیکاره و علَاف معروف به اپوزیسیون تشنهٔ یک اتفاق هستند تا بازهم عربده های دروغین انقلابی سر دهند و تمامی کانالهای تبلیغاتی خود را به طور مجانی در اختیار رژیم اسلامی و حزب دموکرات آمریکا قرار دهند. اقتصاد دانها هم داد سخن بدهند که دیگر همه چیز در حال فروپاشی است و خانم کلینتون و امام حسین اوباما نیز خوشحال و خندان شوند و بگویند که : میبینید؟؟!!! ما که نمیگوییم تا ادعا کنید که دروغ انتخاباتی است؛ مردم ایران خودشان میگویند.
نخست گوگل را فیلتر میکنند و بعد از دو سه روز ناگهان هم جی میل و هم گوگل را برای توتیوبی کردن و ارسال فیلم و عکس و گزارش باز میکنند و دلار همینطوری قیمتش ثانیه به ثانیه بالا میرود و بخش داخلی رژیم نیز نقش خود را بازی میکند؛ این یکی میگوید که تقصیر آن یکی بود و آن یکی هم میگوید که تقصیر عمهٔ خامنه ای بود و .... و یکدفعه عده ای از بازاریها جوش می آورند و میریزند توی چند تا کوچه و میدان و نخستین خبر رادیو فردا این بود که دهها هزار نفر به خیابانها ریخته اند و جنبش شروع شده است و رادیو فردا را پارازیت باران نموده اند و بعد از چند ساعت دهها هزار نفر تبدیل به هزاران نفر میگردد و چند فیلم یوتیوبی با چاشنی تفسیرهای سبزهای مذهبی ( پیرهن زیر شلوار از باب تقیّه) و آبرو ریخته تمامی اخبار را به خود مزین میکند. فردای آن روز (یعنی امروز) جنبش طلا و جواهر سبز پایان می یابد و قیمت دلار هم در این میانه گم میشود. میگویند که دستها همدیگر را میشویند؛ نخست امام حسین اوباما دست رژیم را شست و حالا نوبت رژیم بود که دست او را بشوید.
اما مسئله به همین سادگیها هم نیست و رژیم از این تظاهرات قلابی سودهای دیگری نیز برد:
۱- یک تمرین و مانور عملیاتی ایجاد و کنترل بحران و ضد شورش انجام داد.
۲- چون همهٔ انگلهای اقتصادی فوری به لانه هایشان خزیدند؛ یک پیروزی قلابی و تبلیغاتی در تواناییهای و قدر قدرتی رژیم به نمایش گذاشته شد.
۳- زهر چشمی  از سایرین گرفته شد که مبادا در صورت بوجود آمدن بحرانهای شدید تر به خیابانها بریزند.
۴- به امام حسین اوباما کمک تبلیغاتی شد که بتواند در بارهٔ موفقیت سیاستهایش در بارهٔ ایران حرفی برای زدن داشته باشد.
باید به آن دسته از خوش خیالها بگویم که زیاد قند توی دلتان آب نشود؛ چشم دوختن به انگلهای اقتصادی و حبل المتین های اسلام یک خود فریبی است. 
از نظر من تا آغاز جنبشهای واقعی مردمی هنوز ماهها فاصله داریم.

کژدم

۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

نگاهی به بیانیهٔ مشترک حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومه لهٔ کردستان ایران و بررسی نقش آتی سازمان مجاهدین خلق ایران

با توجه به اینکه بیانیهٔ مشترک حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کوملهٔ کردستان ایران  از طرف برخی گروههای ملتزم به «ناسیونالیسم صفوی» که بر اساس شیعه گری بنیاد نهاده شده و در طی ۵۰۰ سال بعد از ظهور این سلسلهٔ ننگین به جای ناسیونالیسم ایرانی نشسته است؛ روبرو گردیده و این دو حزب مبارز سرزمین ماد به تجزیه طلبی محکوم گردیده اند؛ به عنوان یکی از هواداران اندیشه های استاد فرود فولادوند با التزام به «ناسیونالیسم ایرانی» و نه «ناسیونالیسم ننگین صفوی و پان ایرانیستی» نظر خود را در رابطه با این بیانیه و همچنین تشکیل کنگرهٔ ملی و سازمان مجاهدین خلق ایران را در این فایل صوتی تصویری به سمع و نظر مبارزان راستین آزادی ایران و برقراری دموکراسی واقعی و برقراری آیین ریشه ای میرسانم.
فایلهای صوتی کم حجم این برنامه نیز در لینکهای زیرین قابل دریافت میباشند

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده انجمنهای پادشاهی ایران

کژدم


در لینکهای زیرین فایل صوتی این گفتگو در سه قسمت تقدیم میگردد. بعد از باز شدن صفحهٔ داونلود؛ بر روی مستطیل آبی رنگ کلیک کنید تا فایل صوتی کم حجم داونلود شود.