۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

درسهایی دیگر از انقلاب سوریه و مصر

نپختگی و خام خیالی و عدم دانش سیاسی در جنبشی که به «جنبش سبز» معروف شد؛ تنوری داغ برای عده ای شیاد بوجود آورد تا شعار ننگین و گدا مآبانهٔ «اوباما...اوباما یا با اونا یا با ما» را به یکی از نمادهای جنبش سبز تبدیل نمایند و ژنرالهای دروغینی مانند محسن مخملباف و محسن سازگارا پای به میدان نهادند و با القأ این مسئله که اگر جنبش را «یوتیوب»ی کنیم و اروپا و آمریکا سیل جمعیت انقلابی و درگیری میان نیروهای سرکوب رژیم با مردم را ببینند؛ پای به میدان خواهند نهاد و با اعمال تحریم و فشارهای دیپلماتیک و حمایت مادی و معنوی از جنبش؛ کار تمام خواهد شد. جنبش سبز در طی مدت کوتاه ۸ ماهه به این نتیجه رسید که تمامی این برآوردها در حد رویا و خواب و خیال است. اکنون ۴ سال از آن دورهٔ پر تب و تاب گذشته است اما آنچه که از طرف مردم در انتخابات اخیر به نمایش گذاشته شد نشان داد که بخش وسیعی از مردم با تحریم انتخابات و یا دادن رای اعتراضی نشان دادند که هنوز با رژیم منحوس اسلامی سر جنگ دارند و سکوت کنونی سکوت گورستان نیست و گدایی خامنه ای برای جمع آوری رای و تلاشهای پیگیر خامنه ای و تمامیت رژیم برای شستن ننگ سال ۸۸ با دست آویز قرار دادن نتایج انتخابات اخیر نشان میدهد که ضربه ای که در سال ۸۸ خورده اند بسیار سنگین بوده است و وحشت رژیم از تکرار جنبش وسیع اجتماعی-سیاسی و به میدان آمدن دوبارهٔ مردم برای احقاق حقوق اساسی خود را میتوان در لابلای تمامی تلاشهای رژیم برای به کرسی نشاندن «عدم تقلب در سال ۸۸ » و مشروع نشان دادن سرکوب ننگین مردم بی دفاع به روشنی دید. ماجرای سال ۸۸ مانند ماجرای حمله به خوابگاه دانشجویان و پرت کردن دانشجویان از بالای ساختمانها نیست که بتوانند آنرا به گردن نیروهای خودسر بیندازند؛ زیرا در سال ۸۸ خامنه ای با تمامی نیروهایش برای سرکوب به میدان آمد و به زبان خویش فتوای خونریزی داد؛ که اگر ذره ای صداقت و شرف در وجود کثیف و متعفن خامنه ای وجود داشت باید به تکرار انتخابات تن می داد و تلاشهای کنونی خامنه ای برای مشروعیت دادن به حکومت ننگین ۸ سالهٔ احمدی نژاد نه تنها خریداری ندارد؛ بلکه باید این دکان شیادی توسط نویسندگان و کنشگران سیاسی آزادیخواه به طور کامل بسته شود. به نظر من در آینده ای نه چندان دور در ایران شاهد خیزشهای مردمی خواهیم بود که اگر نیروهای سیاسی آزادی خواه و میهن پرست نتوانند خود را برای سازماندهی و رهبری آن آماده کنند؛ بار دیگر یا شاهد  کشتار و شکنجه و زندانی شدن مردم برای هیچ  و پوچ خواهیم بود و یا با هرج و مرجی مانند سوریه روبرو خواهیم شد. در این نوشتهٔ کوتاه با الهام از آنچه که در سوریه و مصر میگذرد میخواهم نگاهی دوباره به جنبش سبز که یکی از امواج جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان است بپردازم.
در آغاز این نوشته به شعار ننگین «اوباما؛ اوباما... یا با اونا یا با ما» اشاره نمودم.  این شعار از چند بعد یک شعار ننگین است:
۱- نشان میدهد که شعار دهندگان به قدرت خود مطمئن نیستند و به قدرتی خارجی پناه میبرند.
۲- نشان میدهد که شعار دهندگان حتی با الفبای سیاست آشنایی ندارند و فریب شعارهای «دموکراسی خواهی غرب» را خورده اند و فکر میکنند که غرب بنگاه خیریه باز کرده است و میخواهد دنیا را به سوی دموکراسی رهبری کند. در حالی که غرب با تحمیل «لیبرالیسم» به جای دموکراسی در پی ایجاد شکافهای اجتماعی توسط بوجود آمدن احزاب سیاسی و اعمال نفوذ از طریق زد و بندهای اقتصادی و سیاسی از طریق این احزاب است. اگر زمانی برای تکه پاره کردن کشورها و ایجاد کشورهای مصنوعی تلاش میکردند؛ اکنون در فکر تکه پاره کردن کشورها از طریق احزاب هستند و این امر تنها از طریق فروختن «لیبرالیسم» به جای «دموکراسی» امکان پذیر است.
۳- نشان میدهد که  کمترین آشنایی با مفهوم «دموکراسی» و «لیبرالیسم» در میان نیروهای «شبه سیاسی» ایران وجود ندارد و فرق این دو مفهوم سیاسی را نمیدانند و چه بسا خود را درگیر فهمیدن این مسائل نیز نمیخواهند بکنند و تنبلی ذهنی را به درک درست سیاسی ترجیح میدهند.
۴- نشان میدهد که شعار دهندگان هیچ تصوری از روند حمایت خارجی و همچنین عواقب حمایت خارجی ندارند و نمیدانند که کشورهای غربی در برابر حمایتهای احتمالی «خواسته»هایی را نیز مطرح خواهند نمود و روند حمایتها در گرو تحقق خواسته های آنان خواهد بود. از سوی دیگر کشورهای غربی و یا هر کشوری اگر بخواهند از یک جریانی حمایت کنند؛ از «توده های مردم» که در خیابانها راهپیمایی میکنند حمایت نمیکنند؛ بلکه از «جنبشهای سازمانیافته»ای که شانس رسیدن به قدرت را دارند حمایتی مشروط و معامله گرایانه خواهند کرد. جنبش سازمانیافته نیز دسته ای از افراد نیستند که مانند گونی سیب زمینی دور هم جمع شده باشند و هر از گاهی بیانیه ای منتشر کنند و یا در سمینارها سخنرانیهای غرّا انجام دهند؛ بلکه یک جنبش سازمانیافته باید دارای سازمانهای گوناگون موثر در هدایت روند جنبش سیاسی-اجتماعی در تمامی عرصه ها و در صورت لزوم نظامی باشد.
 خوشبختانه جنبش مردم سوریه در طول تاریخ ۳ ساله اش و همچنین جنبشهای مردم مصر و تونس مانند کتابهای بازی هستند که به اندازهٔ کافی آن دانش و آگاهی را در رابطه با حمایتهای خارجی و نوع آن در اختیار ما قرار بدهند.
با نگاهی گذرا به حمایتهای جهت دار غرب در مصر و تونس؛ که در نتیجهٔ آن اخوان المسلمین در هر دو کشور به قدرت رسیدند؛ به سادگی میتوان دریافت که این حمایتها منحصر به شرایط خاص هر کشوری نمیشود و غرب در واقع از نیروی سازمانیافتهٔ «اخوان المسلمین» به طور جدی و در جهت خاصی حمایت نموده و در حال مهره چینی در منطقهٔ خاورمیانه بوده است تا بتواند به طور همزمان هم رژیم اسلامی ایران و هم حکومتهای عربی حوزهٔ خلیج فارس را تحت فشار قرار دهد و در این راه از تباه و فدا کردن آیندهٔ مردم مصر و تونس و سوریه هیچ ابایی ندارند و کشورهایی همچون قطر و ترکیهٔ عثمانی و عربستان سعودی نیز دست کمی از کشورهای غربی در این راه ندارند. لذا باید «ساده لوحی ها» و «حماقتها» را به دور ریخت و زمانی که کسی میگوید «سرمایهٔ سیاسی» دارد و برای اثبات آن چند عکس گرفته شده در کنار برخی دولتمردان کشورهای غربی را به مردم نشان دهد و یا به جوایز قلابی ادبی و سیاسی و یا دکتراهای اهدایی قلابی اش اشاره کند؛ باید بدون هیچ شکی و شبهه ای او را «شیاد» و کلاهبردار و نوکر گرگهای درندهٔ بیگانه دانست. زیرا سرمایهٔ سیاسی نه در چند تصویری که میتوان آنها را با چند ده هزار دلار خرید و نه در جایزه های ادبی قلابی که با چند تلفن میتواند در اختیار کسی قرار گیرد؛ بلکه در قدرت سازمانی و گستردگی و کارایی یک سازمان سیاسی؛ اعم از حزب و سازمان و یا جبههٔ سیاسی نهفته است و این آن چیزی است که جنبش آیندهٔ ایران به آن نیاز دارد. داشتن قدرت همیشه نتیجهٔ تلاشهای درونی سازمانیافته و بوجود آوردن ساختارهای درونی بوده است و هرگز نمی توان قدرت را از دیگران قرض گرفت. قدرت عاریه ای همیشه نشانهٔ «وام داری» و تهی شدن و در نهایت تبدیل شدن به عروسک خیمه شب بازی «وام دهندگان» بوده است. اکنون نیروهای بشار اسد برای حفظ حاکمیت خود دست به دامن روسیه و سپاه پاسداران و حزب الله لبنان شده است و بدون آنکه متوجه باشد؛ در حال جنگیدن برای ابقای خود به عنوان یک عروسک خیمه شب بازی است و در واقع دیر زمانی است که قدرت را از دست داده است و مانند یک سوسک مرده؛ تنها پوسته ای از بشار اسد باقی مانده است.
از سوی دیگر تقاضای حمایت و کمک بین المللی برای کسانی که نه حزبی و نه سازمانی دارند و فقط مانند سربازان پیاده خود را در اختیار هر کس و ناکسی قرار میدهند تا یک روز به آنها دستور راهپیمایی میلیونی بدهند و روز دیگر بدون ذکر هیچ دلیلی آنها را به پیاده روی سکوت در پیاده رو ها دعوت کنند؛ نه تنها نشانهٔ رشد سیاسی نیست؛ بلکه نماد کودکی و خود باختگی و از حول حلیم به درون دیگ افتادن است. انقلاب یک امر یک روزه و دوروزه و حتی چندین ماهه نیست مگر آنکه از همان روز نخست مردم بدانند که امروز نه برای راهپیمایی و درگیری و جنگ و گریز بیفایدهٔ خیابانی؛ بلکه برای تسخیر مراکز حکومتی بیرون می آیند و پیش از بیرون آمدن مردم از خانه ها سازمانهای سیاسی تدارکات لازم را دیده باشند که در مقاله های گوناگون به تمامی این مسائل پرداخته ام.
 زمانی که جنبش موسوم به سبز آغاز شد؛ رژیم توانایی کنترل آنرا داشت. نه تحریمهای سنگین در کار بودند و نه ماجرای فروپاشی هلال شیعی به این مرحله رسیده بود که رژیم مجبور شود به طور مستقیم در نبردهای سوریه شرکت کند و نیروهای عراقی و لبنانی خود را هزینه کند. اما اکنون رژیم در اوج استیصال قرار گرفته است و صدای خامنه ای فرزانه از ته چاه بیرون می آید و ادای زین العابدین بیمار را در می آورد و دست به دامن مظلوم نمایی شده است و بی شرمانه میخواهد که مردم برای فجایع سال ۸۸ از او عذرخواهی کنند؛ تا بتواند بحران درون میهن را به شکلی از اشکال کنترل کند و حسن روحانی نیز هیزم این آتش است. اما آنچه که  رژیم را به مرحلهٔ استیصال و نکبت کشانیده است پر شتاب تر از پیش حاکمیت اوباشان اسلامی را به مسیری بسیار درد آورتر خواهد کشاند. اگر میبینیم که آقای ولادیمیر پوتین میخواهد به ایران بیاید ؛ نشان از نگرانیهای عمیق روسیه دارد. روسها بهتر از هرکسی میدانند که رژیم رهبر فرزانه و اوباشان اطرافش به چنان ذلتی افتاده اند که هر لحظه امکان بالا بردن پرچم سفید تسلیم مطلق وجود دارد تا در زیر سایهٔ حمایت «او با آنها» چند صباحی بیشتر به زندگی کثیف خود ادامه دهند و در نتیجه منافع روسیه در خاورمیانه و آسیای میانه به خطر بیفتد.
 اکنون برای نیروهای میهن پرست و دموکراسی خواه؛ زمان آن رسیده است که جنبش را از وجود شارلاتانهای روضه خوان و دلالان قرآن فروش پاک کنند و باید بدانند که تا زمانیکه تنهٔ جنبش از لوث وجود این انگلها پاک نشود؛ تنومند نخواهد شد و شکوفه وگل و میوه نخواهد داد. هیچ یک از این انگلها نه استراتژی مبارزاتی تدوین شده و نه سازمانهای عریض و طویل و کارأمد مبارزاتی دارند و نه قصد مبارزه دارند و تنها میخواهند مانند انگلهای پیچک از درخت جنبش بالا رفته و از آن در جهت منافع شخصی شان استفاده کنند. به اکبر گنجی و آقای رضا پهلوی بنگرید که در پیش از انتخابات غبغبشان پرباد بود و اکنون خفه خون گرفته اند و اگر هم سخنی بگویند تکرار همان سخنان پیشین است و حتی یک رهنمود عملی در میان آن سخنان نخواهید دید و تا زمانی که نیروهای میهن پرست بر دانش سیاسی خود نیفزایند؛ از دست این انگلها رها نخواهند شد.
سرمایه های سیاسی آقای رضا پهلوی اکنون مشغول چانه زنی هستند تا به هر شکلی که شده اخوان المسلمین را به قدرت بازگردانند و نگذارند که بلایی که در مصر بر سر این اراذل آمد؛ در تونس نیز تکرار شود. اینها آن سرمایه های سیاسی مشترک سبزهای مذهبی و آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان و انواع جمهوریخواهان آلاپلنگی هستند که همچنان از آقای اوباما (هوادار اخوان المسلمین) میخواهند که به شعار مردمی «یا با اونا یا با ما» پاسخ مثبت بدهد.
راستی؛ شرم آور نیست؟ آیا با چنین شرمی میتوان برای سرنگونی حاکمیت اوباشان اسلامی آماده شد؟ آیا میتوان از «ایرانی سرفراز» در آینده سخن گفت؟ آیا هنوز هم احمقهایی وجود دارند که بگویند مرغ یک پا دارد؟ و راه این است که کشورهای غربی باید به ناله های ذلیلانه ای که در شعار «یا با اونا یا با ما» نهفته است توجه کنند تا ایرانیان به بهشت لیبرالیسم پای نهند؟
زمانی که حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومه له کردستان ایران؛ بیانیه همکاری منتشر نمودند؛ بسیار خوشحال شدم. اما در مدت زمانی که از انتشار آن بیانیه گذشته است؛ تنها همکاری این دو حزب انتشار بیانیه های مشترک مزخرفی بوده است که در رابطه با اینرا محکوم میکنیم و آنرا محکوم میکنیم و یا بیانیه هایی از قبیل برگزاری دلاورانهٔ مراسم چهارشنبه سوری و نوروز و امثال آن بوده است. این دو حزب نیز گویا تا حد سازمانهای حقوق بشری تنزل کرده  و به مفت خوردن و خوابیدن عادت نموده اند.

کژدم

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

آخر سر معلوم نشد که تیر آخر به کجا خورد؟!!!

شوخی با آقای رضا پهلوی (دامة برکاته)

راستی چه خبر از اون طرفها؟... این تیر آخر که با قرآن آریامهر ۱۵ هزار دلاری شلیک شد بالاخره به کجا خورد؟ چرا «شورای ملی ایران» نمیگه که توی این هیر و ویر چند جلد قرآن فروختن؟ آیا تعداد قرآنهای فروخته شده کفاف هزینهٔ عکسهایی که آقای رضا پهلوی با عده ای از دولتمردان اروپایی گرفته بود رو داد (این عکسها هر کدومشون حداقل ۱۰ هزار دلار هزینه داره.... باور نمیکنید از اهل فن بپرسید)؟ یا همه اش خرج کافهٔ آقای میبدی و قوریزاده شد؟ آیا بازهم قراره عکسهای دیگه ای بگیرن و ثابت کنن که سرمایهٔ سیاسی دارن و میخوان همش رو به طور مجانی ولی به یک شرط خرج کنن؟ آیا شرطش اینه که مردم بازهم قرآن بخرن؟ آقای رضا پهلوی باید راست حسینی شفاف سازی کنه که چندتا قرآن باید فروخته بشه تا ایرانیان به رفراندوم آزاد تحت نظارت «سرمایه های سیاسی ایشون» برسن؟
راستی این «شورای ملی ایران» فقط برای انتخابات حسن روحانی تشکیل شده بود؟ حالا دارن چیکار میکنن؟ نخود نخود هرکه رود خانهٔ خود تا انتخابات بعدی؟؟!!! یعنی دیگه کاری ندارن بکنن؟ پس چرا دیگه صداشون در نمیاد؟ مگه قرار نبود که این «تیر آخر» باشه و اگه به هدف نخورد دیگه دست از سر ایران بردارن؟ نکنه این آقای رضا پهلوی بعد از اینکه تیر به یک جایی خورد؛ اونجا رو «هدف» قرار میده و میگه دیدی که به هدف خورد؟ اگه هدف فروختن قرآن آریامهر بوده؛ حتی اگه ۱۰۰ جلد هم فروخته باشن؛ حداقل یک و نیم میلیون دلار به جیب آقای رضا پهلوی رفته و به هدفش رسیده و میتونه در دور بعدی هر جلد رو ۲۰ هزار دلار بفروشه تا ایران به طور کامل از زیر سلطهٔ حکومت قرآنی آزاد بشه. باور کنید قرار نیست به من کمیسیونی بدن؛ ولی توصیهٔ من اینه که بهتره همهٔ اونهایی که دستشون به دهنشون میرسه و یا دستشون به دهن کسای دیگه میرسه؛ نفری یه جلد قرآن آریامهر بخرن تا ایران آزاد بشه؛ نشد هم به دَرَک... اقلاً ۵۰۰۰ دلار ارزون تر از دور بعدی خریدین. باور کنین قرار نیست به من کمیسیون بدن؛ حالا اگه دادن هم دادن ... (جون سیّد رضا؛ ۱۰ در صد کمتر اصلاً حرفشو نزن.... قبول نمیکنم).
اصلاً یه پیشنهاد.... دور بعدی بیایین «اصول کافی» و «حلیة المتقین» که دعای « فرج»هم داره و میتونه مردم رو به آزادی برسونه و یا مجموعهٔ «بحار الانوار مجلسی» و کتاب نفیس . ارزشمند و علمی «طب الصادق» را هم بفروشین... شاید دری به تخته خورد.... خدا رو چی دیدی؟ 
راستی... بالاخره این خامنه ای رو دستگیر کردین بدین دست عدالت بین المللی؟ از مردم سوریه چه خبر؟... مگه قرار نبود بیان با همدیگه شکایت بکنین؟

کژدم




۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

مراسم ختنه سوران بین المللی برای حسن روحانی

تنها خدا و کشورهای غربی و دلالان بین المللی مانند آقای ولادیمیر پوتین میدانند که از زمان تصمیم داهیانهٔ رهبر فرزانه برای انتخاب شدن حسن روحانی و پس از آن؛ چند ده نفر از وزیرهای امور خارجهٔ رژیم (رژیم اسلامی ایران یک وزیر امور خارجه ندارد) با تلاشهای شبانه روزی در پی اثبات این مدعا برای غربی ها هستند که حسن روحانی لعبت و شیطون بلای دیگری است؛ ولی هم دعوت شدگان و هم دعوت کنندگان مقامات بین المللی که البته بیشترین آنها را را یا مقامات سابق و اسبق و سفیر و معاون سوم سفیر تشکیل خواهند داد؛ میدانند که این مراسم نیز مانند سمینارهای گوناگونی از قبیل «کنفرانس بین المللی مطالعات استراتژیک در بارهٔ حجاب حضرت فاطمه» مراسمی بی مایه و بی محتواست و آنهایی که در اینگونه کنفرانسهای بین المللی با نامهای پر طمطراقی از قبیل «اندیشمندان و متفکرین اسلامی» شرکت میکنند؛ لیاقتشان حتی کمتر از بسته شدن به گاری به جای الاغ است.
پرسش این است با توجه به وضعیتی که رژیم در آن دست و پا میزند و هر روز در باتلاقی فرو میرود و میداند که این باتلاقها به طور تصادفی و همزمان بوجود نیامده اند و سلسله وار بودن پیدایش آنها نشانی روشن از وجود استراتژی براندازی رژیم اسلامی حاکم بر ایران دارد و دیگر تمامی امیدها به «تغییر رفتار رژیم» از میان رفته است و گسیل شدن نیروهای حزب الله لبنان و هزاران شیعهٔ عراقی تحت فرماندهی سپاه قدس به سوریه (حدود ۱۵۰۰۰ نفر) برای جنگیدن در کنار رژیم بشار اسد هیچ نشانی از تغییر رفتار ندارد؛ پس این بازی پر طمطراق دعوت از تمامی کشورهای خارجی (کشورها به دو دسته تقسیم میشوند: کشورهای داخلی و کشورهای خارجی) برای چیست؟
پاسخ این است که این بازی برای فریب افکار عمومی مردم ایران تدارک دیده شده است تا عده ای احمق چنین بپندارند که «کارها دارد درست میشود» و رای آنها ثمر بخش بوده است و بهتر است که ساکت باشند و زیاده خواهی نکنند و بگذارند تا کارها آرام آرام سامان بگیرد. وظیفهٔ ما نیز این است که به همه بگوییم که همهٔ اینها یک بازی تبلیغاتی است؛ هرچند که احمقها باور نخواهند کرد و همچنان صبور خواهند ماند؛ اما شاید عده ای از آنها که کمتر احمق هستند بفهمند.
مقامات کشورهای خارجی در سطوح مختلف در این مراسم شرکت خواهند کرد و بعضی از آنها بر روی صندلی خود چُرت خواهند زد و چه بسا خواهند خوابید (مانند متفکران اسلامی در کنفرانسهای بین المللی اسلام شناسی)؛ اما رژیم رهبر فرزانهٔ مسلمانان جهان پاسخهای عملی کشورهای خارجی را با در لیست سیاه قرار گرفته شدن حزب الله لبنان از طرف اتحادیهٔ اروپا دریافت میکند و با تغییراتی که اخیراً با کودتای ارتش مصر در سطح روابط بین المللی و منطقه اتفاق افتاده است؛ همهٔ پاسخها دیگر در گرو غرب نیست و بازیگران منطقه ای خواهند توانست غرب را مجبور به پذیرش برخی مسائل بکنند. گزارش آقای مارتین دمپسی به کمیتهٔ نظامی مجلس سنای آمریکا (اینجا) و (اینجا) در رابطه با گزینه ها و هزینه های دخالت نظامی آمریکا در سوریه از طرف گزارشگران BBC و DW  به بی میلی آمریکا در رابطه با دخالت آمریکا در معادلهٔ سوریه تفسیر شده است؛ اما میتوان این گزارش را ضمن اینکه به بی میلی آمریکا تعبیر نمود؛ اما همزمان میتوان آنرا به نوعی «پیشنهاد فروش خدمات نظامی» به کشورهایی که خواهان این عملیات هستند و حاضرند که هزینه هایش را بپردازند نیز تفسیر کرد. موافقت کنگرهٔ آمریکا با تسلیح مخالفان سوریه (اینجا) با استفاده از جملهٔ معنی داری مانند « شرایطی پیش آمده که دولت آمریکا میتواند دست به چنین کاری بزند»  نیز تقریباً همزمان با گزارش آقای مارتین دمپسی منتشر شده است.


پرسش این است که این شرایط چیست و چگونه بوجود آمده است؟ آیا مربوط به کودتای ارتش مصر و داشتن دست بالای مصر و عربستان سعودی و اسرائیل در معادلهٔ خاورمیانه و فشارهای روز افزون آنهاست؟
دیروز به وبسایت «دبکا فایل» که یک وبسایت اطلاعاتی-امنیتی است نگاه میکردم که آنچه که در تصویر زیر میبینید نظرم را جلب کرد:




عناوین گزارشها و تحلیلهای ویدویی در تصویر بالا که البته تنها با پرداخت پول قابل دیدن هستند؛ گویای آن «شرایط» جدیدی است که احتمالاً کنگرهٔ آمریکا را به نتیجه ای رسانده است که در تصویر پیشین به آن اشاره شده است. همزمانی قرار گرفتن حزب الله لبنان در لیست سیاه اروپا نیز میتواند زاییدهٔ همین شرایط جدید باشد.
ظاهراً چنین به نظر میرسد که «سوراخ دعا» جایش را عوض کرده است و از «غرب» به «خاورمیانه» نقل مکان نموده است و شرکت آقای «جک استراو» در مراسم ختنه سوران حسن روحانی؛ دردی را دوا نخواهد کرد و کار از دست «دلالها» بیرون رفته است.
در آذربایجان مثلی در بارهٔ «حنای بعد از عروسی» وجود دارد که میگوید:

توی دان سُورا حنانی گؤته یاخاللار

کژدم

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

پی آمدهای ورود موثرعربستان سعودی به پروژهٔ خاورمیانهٔ بزرگ

از زمان آغاز پروژهٔ بزرگ بهار عربی برای ایجاد خاورمیانهٔ بزرگ؛ عربستان سعودی و اقمارش در حوزهٔ خلیج فارس تنها در سرنگونی رژیم معمر قذافی به عنوان یک دشمن دیرینهٔ تعریف شده در لیبی نقشی فعال داشتند و در سایر کشورهای عربی؛ نقشی تدافعی ایفا نمودند. در این گفتار کوتاه با اشاره ای کوتاه به تاریخچهٔ بهار عربی و استراتژی کشورهای غربی در استفادهٔ بهینه در جهت منافعشان و تغییر مهمی که اخیراً با کودتای ارتش مصر در روند این بازی بزرگ رخ داده است و تاثیرات آن بر آیندهٔ روابط بین المللی میپردازم.
آمریکا و اروپا پس از رد شدن چند ده بارهٔ تقاضایشان از عربستان سعودی و شیخ نشینهای اقمارش در رابطه با ایجاد اصلاحات سیاسی (لیبرالیزه کردن) و فشارهای سنگینی که به عربستان سعودی پس از آغاز بهار عربی وارد آوردند و هر بار به دری بسته کوبیدند؛ در نهایت از روند تکرار این پیشنهاد و وارد آوردن فشارهای جانبی به سوی عملیاتی کردن استراتژی دیگری روی آوردند و آن «حمایت از اخوان المسلمین» و بوجود آوردن جبههٔ واحدی از اخوان المسلمین و نیروهای همسو با آن بود تا از این طریق بتوانند به ایجاد و گسترش شکاف در جامعهٔ عربستان سعودی و شیخ نشینهای حوزهٔ خلیج فارس و در نهایت سرنگونی حاکمیتهای این کشورها جامهٔ عمل بپوشانند. فریاد و فغان مقامهای امیر نشینها در ۳ سال گذشته مبنی بر گسترش نفوذ اخوان المسلمین در این شیخ نشینها نیز در همین رابطه بود. این جبههٔ واحد را دولت ترکهای عثمانی و قطر و اخوان المسلمین حاکم بر مصر و همهٔ شاخه های اخوان المسلمین تشکیل میدادند؛ اما قطر در حالی که از اخوان المسلمین حمایت میکرد؛ به آن بخش از نیروهای سلفی-جهادی که مخالف حکومت عربستان سعودی نیز هستند کمکهای شایانی میرسانید. البته کشورهای غربی میدانستند که اخوان المسلمین نیروی قابل اعتمادی نیست و در ترکیه و مصر نشان داده است که سیاست تمامیت خواهی خود را در زیر ظاهری نرم خوی به پیش میبرد و پیمانهای نانوشته را نیز هر آنجایی که بتواند میشکند؛ لذا کشورهای غربی حتی در بکارگیری اخوان المسلمین نیز مجبور شدند که از سیاستی گام به گام (دست به عصا) استفاده نمایند و در نهایت نقش بسیارضعیفی در «کنترل و هدایت بحران سوریه» ایفا نمودند و در نتیجه میدان برای ایفای نقش فعال تر رژیم اسلامی حاکم بر ایران و روسیه باز شد.
تلاشهای عربستان سعودی برای قانع کردن اروپا و آمریکا برای تسلیح انقلابیون سوریه به خاطر وحشت دوگانهٔ این کشورها به جایی نرسید. این وحشت دوگانه را میتوان اینگونه تعریف نمود:
۱- وحشت از گسترش حرکت جهادی-سلفی از سوریه به عراق و ویران شدن زیر ساختهای اقتصادی عراق که حاصل ۲ هزار میلیارد دلار و بیش از یک میلیون کشته و زخمی نبرد عراق هستند.
۲- وحشت از به قدرت رسیدن اخوان المسلمین در منطقه و تغییر چهرهٔ آن که میتوانست تمامی آرزوهای تئوریزه شدهٔ «خاورمیانهٔ بزرگ» را بر باد دهد.
لذا کشورهای غربی تنها در حد «استفادهٔ ابزاری» از نیروهای متخاصم بسنده کردند.
عدم داشتن یک نقشهٔ فراگیر و یک استراتژی قابل اعتماد که بتواند خاورمیانه را در مسیر دلخواه پروژهٔ خاورمیانهٔ بزرگ رهنمون شود؛ باعث شد تا اسرائیل نیز خود به عنوان بازیچهٔ «مشتی احمق ترسو» ببیند که در نهایت نیز باید تاوان اشتباهات و وحشتهای دیگران را بدهد؛ لذا از همان آغاز به «سیستم های حاکم موجود» چسبید و آیندهٔ خود را به آیندهٔ مبهمی که خارج از کنترل غرب بود؛ گره نزد. اسرائیل در نهایت به این نتیجه رسید که خاورمیانهٔ اخوان المسلمینی یعنی: تکرار ماجرای کشتی «ماوی مرمره» در مقیاسی بسیار بزرگتر و قویتر.
قرار گرفتن اسرائیل در کنار عربستان سعودی و ارتش مصر؛ حداقل میتوانست یکی از مرزهای بزرگ اسرائیل را از خطر هجوم یک ارتش کلاسیک و نسبتاً مدرن در آینده محافظت کند؛ حمله ای که میتوانست با هماهنگی جهان عرب اخوان المسلمینی همراه باشد و ماجرای جمال عبدالناصر به شکل اسلامی آن تکرار شود. اسرائیل با بمباران زاغه های مهمات استراتژیک بندر لاذقیه نشان داد که میتوان بدون تسلیح انقلابیون؛ تنها با درهم کوبیدن مواضع استراتژیک رژیم بشار اسد (حمله به طرح عملیاتی) میتوان طرح عملیاتی حمله به حلب را نقش بر آب کرد. آمریکا با افشای این عملیات مخفی که از چشم رادارهای پیشرفتهٔ روسی به دور مانده بود و اتحادیهٔ اروپا با تحریمهای اخیر اسرائیل به حرکت اخیر اسرائیل پاسخ دادند. اکنون آمریکاییها از موضع تهدید بسیار فاصله گرفته و حرکت ارتش مصر را به عنوان «نجات دهندهٔ مصر از جنگ داخلی» ارزیابی میکنند.
به نظر من عربستان سعودی و اسرائیل در مواضع فتح شدهٔ کنونی نخواهند ایستاد و به یورش خود ادامه خواهند داد. ارتش مصر اکنون در حال محاصرهٔ قاچاقچیان اسلحه و مهمات و سوخت در صحرای سینا هستند و بیشتر مبادی تغذیهٔ آنها از کشور بحران زدهٔ لیبی را بسته اند و در حال کوچ دادن آنچه که ظاهراً گروههای مخالف اخوانی و سلفی-جهادی نامیده میشوند  به سوی منطقهٔ العریش  و رفح (در مرزهای اسرائیل) و تنگ تر کردن محاصرهٔ آنها و تمام کردن ماجرا هستند و احتمالاً ارتش اسرائیل در این عملیات پاکسازی محیط زیست در صحرای سینا؛ دخالت مستقیم خواهد داشت.
از سوی دیگر سخنان رهبر جدید شورای ملی سوریه در رابطه با به رسمیت نشناختن مفاد چهارچوب مذاکرات «ژنو ۲ » نشان داد که از نظر مخالفین مسلح سوری؛ نظرات آمریکا و اروپا پذیرفته نیست و خط عربستان سعودی را بهتر میبینند و میفهمند و روسها نیز دیگر نمیتوانند بر سر سوریه با آمریکا و اروپا به چانه زنی بپردازند. این امر برای غرب و روسیه پیامی بسیار ناگوار میتواند داشته باشد.
 آنچه که در عملیات اخیر در عراق دیده شد؛ نشان میدهد که حد اقل بخشی از نیروهای سلفی- جهادی تغییر جهت مهمی در انتخاب اهداف خود داشته اند و به جای بمبگذاری برای کشتن شیعیان؛ مراکز اقتصادی (اینجا) و (اینجا)را به عنوان هدف انتخاب کرده اند و این یک حرکت هشدار دهنده و تهدید آمیز برای غرب است و اگر به مراکز استخراج و یا لوله های نفتی کشیده شود؛ غرب از روزانه ۴ میلیون بشکه نفت عراق محروم خواهد شد و چه بسا مجبور شوند نفت کشورهای حوزهٔ خلیج فارس را به قیمت بشکه ای ۳۰۰ دلار نیز بخرند. این امر میتواند برای اقتصاد در حال نزول چین و اقتصاد بحران زدهٔ آمریکا و اروپا زنگ خطر مهمی باشد و از سوی دیگر میتواند رژیم شیعی عراق را نیز به زانو در آورد. اما مسئله این است که آیا عربستان سعودی به چنین حملهٔ مهمی دست خواهد زد و یا اینکه آنرا مانند شمشیر داموکلس بر بالای سر غرب آویخته نگاه خواهد داشت تا غرب را مجبور به تسلیح مخالفین مسلح بشار اسد نماید؟ این امر در دیدار هفتهٔ آینده میان رهبر شورای ملی سوریه و مقامات آمریکایی در واشینگتن روشن خواهد شد. البته عربستان سعودی به طور یک جانبه وارد میدان شده و در حال تدارک سلاحهای پیشرفته به مخالفین مسلح رژیم اسد است.
از طرفی دیگر اخوان المسلمین فلسطینی (حماس) نیز کاملاً قافیه را باخته و در دور جدید خشونتهای صحرای سینا؛ از طرف ارتش مصر متهم به آتش افروزی و حمایت نظامی از اخوان المسلمین مصر و گروههای گنگستری (قاچاقچیان سلاح و مهمات و آذوقه) شده و تمامی راههای ارتباطی غزه با مصر کاملاً مسدود و بسیاری از تونلهای ارتباطی میان مصر و غزه توسط ارتش مصر ویران شده اند و میتوان به یقین گفت که حماس بزرگترین قربانی حرکت اخیر ارتش مصر بوده است. این امر به تنهایی کافی است تا مذاکرات صلح بدون وجود حماس میان اسرائیل و رئیس دولت خودگردان فلسطین آقای محمود عباس آغاز شود.
رژیم اسلامی ایران با شرکت مستقیم در نبردهای سوریه و همچنین تامین مالی و نظامی ۱۵۰۰۰ نفر از شبه نظامیان شیعهٔ لبنانی و عراقی و کمک ۵۰۰ میلیون دلاری ماهانه به رژیم اسد؛ در حالی که در تنگنای شدید مالی قرار دارد؛ با از دست دادن دشمن اخوان المسلمینی؛ با دشمنی بزرگتر و از نظر مالی بسیار قدرتمندتر  مانند عربستان سعودی و اقمار شیخ نشین آن روبرو شده است. اگر اخوان المسلمین با طرح جهاد مذهبی بر علیه رژیم اسد بدون پشتوانهٔ نظامی و لجیستیکی و تنها در حد حرف به میدان آمد؛ عربستان سعودی به صورتی کاملاً عملیاتی به میدان وارد خواهد شد و حمایت های موثر اسرائیل را نیز مانند آنچه که در لاذقیه گذشت به همراه خواهد داشت.
رژیم اسد با سپردن ادارهٔ جنگ به دست حزب الله لبنان و سپاه قدس و شیعیان عراقی؛ از هم اکنون حاکمیت خود را از دست داده است و اکنون نوبت حزب الله لبنان و سپاه قدس است که همه چیز را در نبردی فرسایشی به دشمنان خود واگذار نماید. همانگونه که پیشتر گفته ام؛ پیروزی در نبرد القصیر یک پیروزی موضعی و جبهه ای است و پیروزی در جنگ به شمار نمی آید.

کژدم 

۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

تحولات جدید در خاورمیانه

مصر به عنوان بزرگترین و پرجمعیت ترین کشور عربی-اسلامی هم در آفریقا و هم در خاورمیانهٔ عربی و دریای مدیترانه نقش بسیار مهمی دارد. کودتای نظامی مصر و سرنگونی حکومت توطئه گر و مستعجل اخوان المسلمینی در آن سرزمین پیامدهای مهمی در صف آرایی های جدید منطقه ای خواهد داشت که از هفتهٔ گذشته شاهد نخستین نشانه های آن بودیم که در این مقالهٔ کوتاه تلاش میکنم تصویر گسترده تری از آنچه که در وبسایتهای خبری به صورت جسته و گریخته به آن اشاره میشود؛ ترسیم کنم.
۱- دولت آمریکا و بخشی از حزب جمهوریخواه از کودتای مصر شوکه شدند؛ هر چند که طرفداران اخوان المسلمین و بویژه قطر و رسانهٔ مغزشویی الجزیره تبلیغ میکنند که دولت آقای اوباما از همان نخست میدانستند که کودتا خواهد شد و هواداران سرنگونی آقای محمد مرسی را حمایت مالی می کرده اند. البته این مسئله قابل انکار نیست که بخشهایی از حزب دموکراتیک و جمهوریخواه (حکومت سایه) آمریکا پشتیبان کودتا و بخشی دیگر مخالف آن بودند و هستند؛ اما در مجموع میتوان گفت که حزب دموکراتیک آمریکا شدیداً از این امر آشفته شد و سخنان سفیر آمریکا درمخالفت شدید با سرنگونی حکومت اخوان المسلمین نشان میدهد که دولت آقای اوباما با شرایط ناخواسته ای که بر او تحمیل شد مواجه شده است و نخستین تصمیم عصبی مبنی بر قطع کمک مالی سالانه به ارتش مصر و متعاقب آن پس گرفتن سخن خود نمونهٔ بارزی از سردرگمی حاکمیت آمریکاست. تقاضای آزادی محمد مرسی از طرف دولت آقای اوباما و عکس العمل منفی نظامیان مصر و مطرح نمودن زمینه های محاکمهٔ آقای مرسی و عده ای از سران اخوان المسلمین در پاسخ به درخواست آمریکا؛ نشانهٔ عدم رضایت کامل حاکمیت جدید مصر به بازگشت اخوان المسلمین به قدرت؛ با ساختار فکری کنونی آن است. لذا تنها شانس بازگشت اخوان المسلمین به صورت «شراکت در قدرت»؛ نه در تظاهرات خیابانی و تظاهرات مسلحانهٔ بیابانی (در بیابانهای صحرای سینا)؛ بلکه در تعدیل خواسته های خود و عدول از «تمامیت خواهی خزنده» میباشد.
۲- کمک سریع ۱۲ میلیارد دلاری عربستان سعودی و امارات متحدهٔ عربی و کویت (به تنهایی ۴ میلیارد دلار) به حاکمیت کنونی مصر به دولت آمریکا نشان داد که که نمیتواند بر روی یک و نیم میلیلرد دلار کمک سالانهٔ خود به عنوان سلاح نگاه کند و حدود ۹ برابر آن در ۴۸ ساعت به حکومت مصر پرداخته شده است و در صورت دست و پا درازی و زیاده خواهیهای آمریکا میتواند به گران شدن قیمت نفت نیز بینجامد و برای این امر کافی است که چند موشک از طرف گروههای ناشناخته ای به حمایت از اخوان المسلمین به کانال سوئز پرتاب شده و یک و یا دو کشتی نفتکش را مصدوم سازد؛ تا قیمت بیمهٔ نفتکش ها سر به آسمان بزند و قیمت نفت به بیش از ۲۰۰ دلار صعود کند و . به همین دلیل دولت آمریکا دو کشتی جنگی برای استقرار در دریای سرخ اعزام نمود و فرمانده این ناوگان از داشتن اختیارات خاص خبر داده است. (متاسفانه لینک این خبر را نتوانستم پیدا کنم و از خوانندگان گرامی میخواهم که لینکهای معتبر در رابطه با این خبر را در بخش نظرات منتشر کنند تا در مقاله گنجانیده شود).
۳- دم خروسها از زیر عبای دولت آمریکا و عربستان سعودی و امارات متحدهٔ عربی بیرون آمد و نشان داد که در لایه های پنهان روابط این کشورها با آمریکا؛ نبردی سنگین در جریان است که در میان خنده های ساختگی در جلو دوربینها گم شده اند.
آنچه که در نگاه نخست به نظر می آید اینکه؛ آمریکا تنها راه سرنگونی حاکمیتهای عربستان سعودی و امارات متحدهٔ عربی را تنها در گرو نفوذ اخوان المسلمین می دیده است و به این طریق در پی جایگزینی نیرویی اخوان المسلمینی در منطقه بوده؛ تا هم به نوعی از لیبرالیسم (با نام قلابی دموکراسی) در منطقه دست یابد و از سوی دیگر دشمنی با رژیم اسلامی و شیعه مسلک ایران را از دست ندهد و مخالفت با حاکمیت شیعی حاکم بر ایران را از طریق اخوان المسلمین ادامه دهد. کشورهای رقیب نیز با یک حرکت هماهنگ و همگام با نیروهای ترقیخواه و ارتش مصر  پاسخی سنگین به دولت آمریکا دادند و حاکمیتهای خود را از گزند اخوان المسلمین نجات دادند.
۴- بنا بر گزاش منابع اطلاعاتی اسرائیل؛ دولت آقای بنیامین ناتانیاهو به همکاری تنگا تنگی با ارتش مصر روی آورده و ارتش مصر اکنون در حال برپایی پایگاه هوانیروز؛ در صحرای سینا است تا بتواند گروههای مسلح اخوانی و سلفی مسلکهای جیره خوار سپاه قدس را در صحرای سینا در هم بشکنند که البته این نیز خبر خوبی برای دولت آقای باراک اوباما نخواهد بود و دولت اسرائیل در کنار کسانی قرار گرفته است که خط کاخ سفید را نمیخوانند.
انفجار ۳ زاغهٔ مهمات در بندر لاذقیه سوریه توسط موشکهایی ناشناخته که توانستند یک زاغهٔ موشکهای سطح به دریای «یاخونت» روسی را که در هفته های اخیر از طرف روسیه به لاذقیه منتقل شده بودند و همچنین محل نگهداری رادارهای پیشرفتهٔ روسی برای رهگیری و هدایت موشک و یک زاغهٔ مهمات استراتژیک سوریه را که قرار بود در حمله و تسخیر حلب بکار برده شوند را منهدم نمودند. این موشکهای ناشناخته از طرف دولت آمریکا به عنوان «حملهٔ نظامی اسرائیل» به لاذقیه شناخته شدند و افشای آن از طرف آمریکاییها نشان از نارضایتی کامل آنها از دولت آقای ناتانیاهو دارد و آقای ناتانیاهو هم نشان داد که میتواند پاسخ ملاقاتهای بی ارزش و نمایشی سران نظامی و اطلاعاتی آمریکایی را با نزدیکیهای تاکتیکی با بازیگران منطقه ای بدهد.
۵- اظهار نظر عجولانهٔ دولت آقای اوباما در رابطه با خروج کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان در سال ۲۰۱۴ ؛ نشان از احساس خطر بزرگی است که آمریکا از نقشی که عربستان سعودی و امارات متحدهٔ عربی با اجیر کردن دوبارهٔ حکومت پاکستان میتوانند در افغانستان بازی کنند احساس میکند که  نشانهٔ عواقب دراز مدت سرنگونی حکومت اخوان المسلمین مصر است.
۶- حاکمیت اخوانی های بی ریش عثمانی نیز در حال رفتن به زیر سوال است و حرکت اخیر مجلس ترکهای عثمانی در رابطه با گذراندن قانونی برای محدود کردن حیطهٔ قدرت ارتش نشانه ای از وحشت آنهاست. غافل از اینکه همهٔ کودتاها همیشه غیر قانونی هستند؛ زیرا نوعی شورش بر علیه حاکمیت تعریف شده بر اساس قوانین جاری به حساب می آیند. دولت ترکهای اخوانی عثمانی فراموش کرده است که چه قانونی و چه غیر قانونی؛ در نبردها قدرت همیشه از لولهٔ تفنگ بیرون می آید و مردمی که امروز به گونیهای سیب زمینی رای میدهند؛ فردا به یک کیلو گوشت مرغ رای خواهند داد. به قول ایرانیها؛ در صبح زنده باد مصدق و در بعد از ظهر جاوید شاه.
۷- جمهوری اسلامی ایران چه با اخوان المسلمین و چه بدون اخوان المسلمین؛ آینده ای ندارد و تنها راه باقیمانده برای بقای رژیم؛ عقب نشینی در برابر خواسته های ۱+۵ است و نشست اخیر ۱+۵ برای بازتعریف سیاستهای خود در رابطه با ادارهٔ مذاکرات؛ نشان از آن دارد که با توجه به تحولات اخیر دریچه ای برای «بقاء» را به رژیم اسلامی ایران نشان دهند؛ اما دیگر کار از کار گذشته است؛ زیرا اگر آمریکاییها توانستند رژیم آقای محمد مرسی را نجات دهند؛ خواهند توانست رژیم جمهوری اسلامی را نیز نجات دهند. مقالهٔ اخیر در رابطه با تمایل شدید دولت آمریکا برای فیصله دادن به مناقشات هسته ای با رژیم اسلامی ایران (اینجا) نشان میدهد که آمریکا دست و پایش را گم کرده است؛ ولی اسرائیل نیز اکنون برگهای برندهٔ دیگری دارد که نگذارد تا دولت آقای اوباما به بازیهای موش و گربهٔ خود ادامه دهد و حتماً به دولت آمریکا فشارهای سنگینی وارد خواهد آورد.

کژدم

۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

تاثیر مسلمانها بر علم زمین شناسی

دو روز پیش یکی از دوستان «سلفی» اَم را که حدود ۴ سال پیش با من بر سر حرف مسخره ای قهر کرده بود به طور تصادفی ملاقات کردم. زمانی من و دوست «سلفی» اَم تقریباً هفته ای ۳ بار همدیگر را ملاقات میکردیم و او تقریباً به این ملاقاتها معتاد شده بود؛ چونکه داشتن ۳ روز در هفته برای «طنز و خنده» کمتر گیر آدم می آید. او همیشه میگفت «هرچیزی میخواهی بگو ولی به قرآن کاری نداشته باش». من هم پذیرفته بودم؛ او اوایل مرا «حنیف» خطاب میکرد؛ اما به مرور زمان شیخش چیزهایی به او گفته بود که نام مرا از «حنیف» به «شیطان» تغییر داد. اما این تغییر نام در دوستی ما تاثیری نداشت.... تا اینکه آن ماجرای مسخره در رابطه با «قرآن» پیش آمد. آنروز او گفت که قرآن شیعیان با قرآن ما (یعنی اهل تسنن) فرق میکند و من اندکی در رابطه با تاریخچهٔ قرآن توضیح دادم و گفتم که اشتباه میکند و قرآن آنها و شیعیان یکی است و فرقی ندارند و ریشهٔ اختلافها در جای دیگری است. او حرف مرا باور نکرد و من مجبور شدم یک جلد قرآن با ترجمهٔ فارسی برایش ببرم تا به چشم خود ببیند ولی او گفت که شیعیان اینرا برای سرپوش گذاشتن بر روی دروغهایشان و تبرئهٔ خودشان منتشر کرده اند ولی قرآن واقعی شیعیان این نیست. این بحث مسخره باعث شد که هم من و هم او هفته ای ۳ روز خنده و طنز را از دست بدهیم.
دو روز پیش که همدیگر را دیدیم از همان نگاه نخست هر دو بدون رد و بدل کردن هیچ کلامی به خنده افتاده بودیم. سبیل تراشیده و ریش ذوزنقه ای شکلش نشان میداد که همچنان «سلفی» است و خنده اش نشان میداد که هنوز تبدیل به چوب و یا کلوخ نشده است. بازهم شوخی ها و خنده ها شروع شد و صحبت به شیوه های گرفتن «طهارت» بعد از عمل لذت بخش و روح افزای «ریدن» رسید. من برای اولین بار از او شنیدم که در پاکستان بخش وسیعی از مردم که در محله های فقیر نشین و کوهستانها و روستاها از «صدف» برای طهارت استفاده میکنند و دوستم با رگهای بادکردهٔ گردنش چنان در وصف نقش «صدف» در پاک کردن سخن میگفت که گویی بهترین ابزار است؛ من به رگهای باد کردهٔ گردن او میخندیدم و او فکر میکرد که به «صدف» میخندم و برای توضیح بیشتر گفت که صدف مثل «قاشق» پاک میکند و «لطافت» مقعد را نیز تضمین میکند و سپس از ضررهای استفاده از «سنگ» و «کلوخ» برای طهارت صحبت کرد.




بعد از توضیحات عارفانهٔ دوست «سلفی» اَم در رابطه با مضرات سنگ و کلوخ و فواید استفاده از صدف در کشور «پاک نشین» پاکستان؛ ناگهان چیزی به ذهنم رسید و از او پرسیدم که آیا استفاده از صدف منطقهٔ جغرافیایی خاصی را در بر میگیرد؟ ایشان گفتند که قبلاً در حاشیه های فقیر نشین شهرها شروع شده بود و حالا در مناطق کوهستانی به طور وسیعی از صدف استفاده میشود.
به دوستم گفتم که حالا تصور کن که ۵۰ هزار سال گذشته است و زمین شناسان در مناطق کوهستانی کنونی پاکستان در حال نمونه برداری هستند و فسیلهای این صدفها که در همه جا پراکنده است «کشف» میکنند و نخستین و منطقی ترین ایده ای که به نظرشان می آید این خواهد بود که این مناطق کوهستانی در ۵۰ هزار سال پیش در زیر دریا قرار داشته است و گرنه اینهمه صدف (شاید صدها میلیون) در اینجا چکار میکنند؟ صدفها که پا ندارند و خزنده هم نیستند؛ لذا باید حتماً این مناطق کوهستانی در زیر دریا بوده باشند. برای این تعبیر و تفسیر علمی مدتی خندیدیم. سپس گفتم که میدانی در عالم «دین» چه اتفاقی خواهد افتاد؟ گفت: نه!
گفتم: اتفاقاً این کشف مهم ترین اتفاق برای اندیشه های دینی خواهد بود؛ زیرا آخوندهای اسلامی در منبر و مسجد از کشف یک «معجزه» توسط دانشمندان زمین شناس در بارهٔ منطقه ای کوهستانی که  زمانی مسلمانان در آن می زیسته اند؛ داد سخن خواهند داد که به طور معجزه آسایی تنها «این منطقهٔ کوهستانی» زیر آب بوده است  و عجیبتر اینکه جلگه ها همان جلگه بوده اند و تنها مناطق مرتفع زیر آب بوده است.
سپس به دوستم گفتم که عظمت این کار را میتوانی بفهمی؟ کشف این معجزه حتی بسیار بزرگتر از شکافته شدن رود نیل بوسیلهٔ عصای موسی است. فقط تصور کن که چه بحثهای علمی سنگین و وزینی در میان دانشمندان زمین شناسی و همچنین در میان «کفار» و «مسلمانان» به وقوع خواهد پیوست و تمامی اسناد و شواهد علمی بر حقانیت اسلام و معجزه در بلاد اسلام گواهی خواهند داد. ولی ما میدانیم که همه چیز با «پاک کردن کون از طریق استفاده از صدف» آغاز شده است ولی آنها نخواهند دانست.
سپس پرسیدم که آیا فکر نمیکنی که بیشتر مسائلی که در صدر اسلام  اتفاق افتاده اند چیزهایی شبیه همین مسئله است و این بوق و کرناها شما را بر سر کار گذاشته اند؟
دوستم گفت که شیخ من راست میگفت که تو «شیطان» هستی و باز هم خندیدیم.

کژدم

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

فرق الماس و ذغال

در میان اخبار مربوط به تظاهرات مصری ها نام مسجدی که اخوانی ها در اطراف آن تظاهرات میکنند نظرم را جلب کرد؛ این مسجد برای خیلی ها مسجدی است مانند مساجد دیگر؛ برای من هم همینطور است و فرقی بین مساجد و کلیساها و معابد یهودیان و معابد بودایی نمیبینم. همیشه «توده ها» در آنها جمع میشوند؛ کلمهٔ «توده» همیشه مرا به یاد «تودهٔ خاک»؛ «تودهٔ کاه»؛ «تودهٔ ذغال» و امثال آن می اندازد. «توده» نام تحقیر آمیزی برای «جمعی از مردم» است ولی اکثریت بسیار بزرگی از مردم در طول تاریخ نشان داده اند که چیزی به جز «توده» نیستند و این نام تحقیر آمیز گویای واقعیت وجودی آنهاست. توده ها با شیوهٔ «دریوزگی» که نام آنرا «عبادت»؛ «گرامیداشت»؛ و یا «پاسداشت» میگذارند حتی نامها را از محتوای واقعی آنها خالی نموده و با مزخرفات آلوده میسازند و زمینهٔ ظهور «شیادان» را فراهم میکنند تا به زبان آنان سخن بگویند.
نام این مسجد متعلق به بانویی است که در نوجوانی به خاطر فقر خانواده به کنیزی فروخته شد و در روند زندگی «ظاهراً» ناملایم و پر رنج خویش توانست گوهر وجودی خود را نمایان سازد و در نگاه «توده ها» تبدیل به «قطب» شود. اما او «قطب» نبود؛ بلکه زنی بود که در طی نبردهای سخت زندگی به پیروزی رسید؛ آنچه که از نظر «توده»ها رنج است؛ برای او «لذت نبرد» بود. نام این بانو نیز مانند بسیاری از نامهای دیگر بوسیلهٔ «توده» ها آلوده شده است و به نام او مسجدی بنا کرده اند و اکنون «توده» ها و شیادانی که آنها را رهبری میکنند در میدانی که به نام آن مسجد مزین است خواستار حاکمیت سخیف ترین و کثیف ترین اندیشه ها هستند.
آن بانو از زیر صخره ها رویید و آوازهٔ خود را مدیون نام قبیله؛ پدر؛ شوهر و یا برادرش نیست .....
نام آن بانو «رابعه عدویه» است.
الماس سخت و درخشنده ای که نامش در زیر «توده»های ذغال مدفون شده است.
نام و یادش گرامی باد.

کژدم

۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

عربستان سعودی در پی تبدیل شدن به نیروی غالب در سوریه

در پی براندازی حاکمیت اخوان المسلمین توسط ارتش مصر که گفته میشود در پی مذاکرات مخفیانهٔ ارتش مصر با حکومتهای عربستان سعودی و امارات متحدهٔ عربی و گرفتن وعده های کمکهای مالی و حمایت سلفی مسلکهای مصری به وقوع پیوست و تبریک سریع سلطان عربستان سعودی به رئیس جمهور موقت مصر و اکنون امارات متحدهٔ عربی با اعلام «احساس مسئولیت در برابر مردم مصر» و همچنین وعدهٔ حمایتهای مالی فوری و سرمایه گذاری امارات متحدهٔ عربی در مصر؛ شاخهٔ سوری اخوان المسلمین دچار یاس و سردرگمی شده است. برادران ترک عثمانی اخوان المسلمین؛ همصدا با دولت آمریکا کودتا را محکوم کردند و اخوان المسلمین مصر از موضع حاکمیت به وضعیت تظاهرات خیابانی سقوط نمود (احتمالاً در آینده در مناطق کویری اجازهٔ تظاهرات خواهند داشت). آقای باراک اوباما تهدید قطع کمکهای مالی به مصر را پس گرفت و در تلاش است تا با شرایط کنونی کنار آید. جالب توجه اینکه آقای مک کین که سوپرمن حزب جمهوریخواه آمریکاست با ادامهٔ کمکهای مالی به مصر شدیداً مخالفت کرده است. گویی که سیاست در آمریکا پیش از آنکه مربوط به منافع ملی شود؛ بیشتر یک مسئلهٔ حزبی است و هر کدام از طرفین منتظرند که یکی بگوید «سفید» و آنها بلافاصله بگویند «هر رنگی به جز «سفید» و اگر طرف مقابل بگوید «سرخ» بازهم همان ساز مخالف را از زبان حزب رقیب بشنویم. این امر یکی از معایب بزرگ «لیبرالیسم لجام گسیخته» است و ربطی به دموکراسی ندارد؛ مگر آنکه لیبرالیسم را به عنوان دموکراسی به خورد خودمان بدهیم.
.... به هر حال....
ارتش آزاد سوریه اعلام کرده است که سخنان آمریکائیان در رابطه با تسلیح انقلابیون سوریه در حد حرفهای پوچ مانده است و هیچ کمک نظامی از طرف آمریکا دریافت نکرده اند. از سوی دیگر یکی از فرماندهان ارتش آزاد سوریه هشدار داده است که اگر وضعیت به همینگونه پیش رود؛ نیروهایش به جنگاوران سلفی-جهادی خواهند پیوست. این گفته را نباید به عنوان یک تهدید؛ بلکه باید به عنوان هشدار در رابطه با روندی به حساب آورد که مدتهاست آغاز شده است و اگر اروپا و آمریکا این هشدار را جدی نگیرند؛ باید میدان را به آنچه که ظاهراً از آن میترسند (سلفی-جهادیها) بسپارند.
یکی از مهمترین مشکلات اروپا و آمریکا حکومت نوپای شیعی عراق است که بخشی از انرژی غرب را تامین میکند و ترس آنها از جریانهایی مانند «جبهةالنصره»؛ نه در گسیل شدن این جنگاوران به اروپا و آمریکا؛ بلکه به خطر افتادن و مختل شدن جریان نفت از عراق میباشد. همین نقطهٔ ضعف اروپا و آمریکا در رابطه با نفت عراق باعث شده است که هم رژیم اسلامی حاکم بر ایران و هم حکومت شیعی عراق بتوانند از آن به عنوان سلاحی بر علیه غرب استفاده کنند و باز هم این همان نقطهٔ ضعفی است که عربستان سعودی و امارات میتوانند به نوعی دیگر از آن برای به میدان کشاندن آمریکا و اروپا در سوریه استفاده کنند.
اکنون دو جریان سیاسی بر سر دوراهی قرار گرفته اند و وزیر اطلاعات عربستان سعودی معروف به «شاهزاده بندر» نشان داده است که بازیگر بسیار ماهری است.
نخست؛.... اخوان المسلمین مصر که بر سر دوراهی تبدیل مصر به الجزایر و براه انداختن حمام خون و در نهایت تبدیل شدن به «مهدی موعود» و رفتن به چاهی که هرگز از درون آن بیرون نیاید؛ و.... دوم آنکه از خر شیطان پایین آمده و با تن دادن به شرایط موجود؛ نقشی را که شایستهٔ اوست در بازیهای سیاسی ایفا نماید و به جای «امام غایب» بودن؛ «امام حاضر» بودن را برگزیند.
دوم؛..... آمریکا و اروپا هستند که بر سر دوراهی اقدام عملی در سوریه و یا ادامهٔ وعده های پوچ و توخالی به انقلابیون سوریه مانده اند. اکنون یا باید وارد فرایند جنبش سوریه شده و در تعیین مسیر جنبش نقشی فعال ایفا کنند و یا اینکه میدان را به نفع «شاهزاده بندر» خالی کنند.
انفجار بمب در جنوب شیعه نشین بیروت که شدیداً تحت شرایط امنیتی از طرف حزب الله لبنان اداره میشود؛ نشان میدهد که «شاهزاده بندر» بسیار جدی تر از آن است که آقای باراک اوباما و آقای مک کین فکرش را میکردند.

توصیهٔ کژدم: به آقای جان کری بگویید که زیاد به تعطیلات نرود زیرا سیاست آمریکا به اندازهٔ کافی در «تعطیلات» به سر میبرد.

کژدم

۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

پاسخ به یک نامه

یکی از خوانندگان دیر پای وبلاگ ایمیلی فرستاده و نظراتی را مطرح نموده اند که دوست داشتم نامه و پاسخ به آنرا در معرض دید خوانندگان قرار دهم.

نامه:

درود کژدم گرامی. یک سوال... چرا همه اتفاقات خاورمیانه به نفع بشار اسد در حال رقم خوردنه؟؟؟اینها اون نظریه منو که ثابت می کنه. اونکه گفتم هلال شیعی انتهاش اسرائیله نه لبنان و من فکر می کنم غرب داره با این کارها اسلام سنی رو خنثی می کنه و این اسلام سنی دشمن مشترک ایران و غربه. راستی یادته دو سال پیش گفتم اسد سقوط نمی کنه شما خندیدی گفتی من علم غیب دارم یا رویا بینی بلدم؟؟؟ فعلا که تحلیل من درست تره!!!(شوخی) راستی من یک تحلیل دیگه هم دارم. من فکر می کنم تظاهرات اخیر سکولارهای ترکیه یک نوع واکسیناسیون این کشور در مقابل انقلاب مردم مسلمان ترکیه بود. من فکر می کنم بر خلاف ظاهر ترکیه این کشور بسیار مردم اسلامی تندرویی داره و استعداد انقلاب اسلامی در اون بسیار بالاست. این شلوغ کاری ها برای این بود که مسلمون ها تصور کنند در موقعیت پوزیسیون قرار دارند و در مقابل اپوزوسیون قلابی سکولارها پشت رهبران لائیک که خودشونو اسلامی جا زدند  قرار بگیرند. نمی دونم تونستم نظرمو روشن بیان کنم در مورد ترکیه؟؟؟ ولی در نهایت یک تحلیل دارم که همه اینها را پوشش می ده. به نظر من خاورمیانه و کشورهای اون دچار بیماری "اسلام" هستند. این بیماری وقتی وخیم می شه باید پروسه خودشو طی کنه.(پروسه ای شبیه انقلاب ایران) و تلاش ها برای اینکه با رهبران قلابی اسلامی(مثل محمد مرسی) و بازی های دیگه جلوشو بگیرن به شکست می انجامد. در مصر و در تونس و لیبی و ترکیه و سوریه در نهایت باید حکومت های اسلامی به سر کار بیایند همه جا را به گند بکشند خودشان را بدبخت کنند و بعد به اشتباهشان پی ببرند مثل الان ایران این یک پروسه سی ساله می خواد که در نهایت باید طی بشه و حتما جنگهایی در راه خواهد بود.
من 3 سال پیش تحلیلیم این بود که امریکا اگر واقعا می خواست ریشه اسلام تروریستی رو در افغانستان و پاکستان بخشکونه باید اجازه می داد در این کشورها طالبان و القاعده به حکومت برسند و اگر این کار میشد الان اونها معتدل شده بودند و بن لادن مثل رهبر ایران در جلسات شب شعر شرکت می کرد. نظرت در مورد این تحلیل های من چیه؟؟ ببخشید باز پر حرفی کردم. من فکر می کنم شما در نوشته هاتون ملاحظاتی دارید. ببخشید که اینو می گم ولی انگار دارید از جایی خط می گیرید ولی به هر حال باز هم بهترین قلم و تحلیل دنیای مجازی که من می شناسم مال شماست. بدرود
پاسخ:

درود ...... گرامی
من فکر نمیکنم که انتهای هلال شیعی اسرائیل باشه. هر کشوری معمولاً استراتژیهای منطقه ای خودش رو بر اساس واقعیتهای موجود و یا آنچه که میتواند واقعیتهای آینده را بوجود آورد تعریف میکنند. مثلاً اگر جمهوری اسلامی ولایت فقیهی باشد و بدانند که سالها ماندگار خواهد بود؛ بر روی رضا پهلوی سرمایه گذاری نمیکنند و رضا پهلوی را به صورت یک پروندهٔ یک صفحه ای داخل کشو میزشان قرار میدهند (آرشیو). اسرائیل هم همین کار را میکند. اتفاقاً نظر آمریکاییها بر این استوار است که حکومتها در خاورمیانه اسلامی شوند تا همان روندی را که شما مطرح نمودید طی شود. در انتخابات الجزایر که نیروهای سلفی-جهادی پیروز شده بودند نظر آمریکاییها این بود که باید به حکومت ادامه دهند ولی در این رابطه دو نظریه وجود دارد. 
الف: بگذارید حتی تندرو ترین جریانهای اسلامی پیروز شوند تا در یک روند دچار استحاله شوند.
ب: بگذارید جریانهای میانه رو اسلامی بر سر کار بیایند و چون اسلامگرا هستند میان خرما و خدا آویزان خواهند ماند و در نهایت نیز نخواهند توانست کاری انجام دهند و همان نتیجه را خواهد داد که گزینهٔ الف میتواند بدهد. با این تفاوت که بحرانها کمتر خواهند بود.
اسرائیل امنیت مرزی خود را بر اساس وجود رژیم شیعی ایران و حکومت بشار اسد و حزب الله لبنان و حماس تعریف کرده بود و  زمانی که میبیند بازیگران در حال عوض شدن هستند سعی میکند موقعیت فعلی را تا آنجایی که میتواند حفظ کند و در مسیر انتقالی آن در جهت دلخواه خودش دستکاری کند ؛ تا زمانی فرا برسد که برای روبرو شدن شرایط جدید (که خودش نیز در آن دستکاری کرده است) آمادگی بالایی داشته باشد. این روش مختص اسرائیل نیست و همهٔ حکومتها همین کار را میکنند و به همین خاطر است که میبینیم جریانها به صورت خطی پیش نمیروند و مانند امواج دریا پیش میروند و پس میکشند و نهایت اینکه ماسه های کف دریا جابجا میشوند (البته در جوامع انسانی ماسه ها چیز دیگری میتوانند باشند). من فکر میکنم که اسرائیل هنوز آمادگی رویارویی با شرایطی جدید که اسلامگرایان دور تا دورش را بگیرند ندارد. شاید یک ذهن ساده بگوید که اسرائیل میتواند در صورت احساس خطر واقعی از زرادخانهٔ هسته استفاده کند و باقی بماند؛ اما مسئله این است که اسرائیل نمیخواهد در اطراف خودش کویر ایجاد کند؛ بلکه میخواهد که به جای کویر دریای آب شیرین ایجاد کند تا بتواند در آن شنا کند.
اما در مورد خودم باید بگویم که هیچوقت از کسی خط نگرفته ام و همیشه تکرو بوده ام (در تمامی زندگی ام) اکنون نیز همانگونه هستم. اگر میبینید که اشتباهاتی در نوشته هایم هست به خاطر این است که تنها هستم و پازل حرکتهای سیاسی نیز به خاطر علل بسیار زیادی پیچیده تر از آنی هستند که ظاهراً به نظر می آید. قطعات این پازل نیز مثل پازلهای کاغذی نیستند که ثابت بمانند و هر قطعه ای در حال تغییر شکل است  به همین خاطر مشکل هزاران برابر میشود. اگر به نظرات اخیر دولتهای انگلیس و آمریکا نگاهی بیندازید میبینید که میگویند که کاش در همان زمانی که طالبان را شکست دادند به جای انتخاب این روندی را که به اینجا رسیده است؛ با طالبان مذاکره میکردند ولی مسئله این است که اگر روند دیگری را آغاز میکردند نیز به نوبهٔ خود مسائلی را پیش می آورد که شاید امروز مجبور میشدند بگویند که بهتر بود این روند را آغاز میکردند و با طالبان وارد مذاکره نمیشدند. روند مسائل سیاسی به خاطر برخورد استراتژیها و تاکتیکهای گوناگون بازیگران؛ همیشه مانند یک صفحهٔ شطرنج نیست بلکه مانند همان امواج است. حال تصور کنید که این حکومتها با آنهمه دبدبه و کبکبه اینهمه اشتباه میکنند و کژدم را هم در نظر بگیرید که چقدر میتواند اشتباه بکند؟ 
نظر شما در رابطه با انتخاب حسن روحانی کاملاً درست بود و من در محاسبات خودم اشتباه کرده بودم  ولی فکر نمیکنم که حسن روحانی بتواند پاسخ درستی به مسائل کنونی باشد و رژیم  نیز در محاسباتش دچار اشتباه شده است. الآن ظاهراً بشار اسد به کمک حزب الله لبنان و در واقع رژیم ایران و روسها در حال پیشروی هستند ولی تا یک هفتهٔ پیش محمد مرسی ظاهراً بر سر قدرت بود و به توصیه های ارتش نیز توجه نمیکرد و حالا میبینیم که داستان عوض شده و مسیر جدیدی بوجود آمده است. حالا باید نشست و قطعات پازل جدید را پیدا کرد و در کنار هم چید. منظورم از این درازگویی این است که دادن یک تحلیل درست و بیطرفانه بسیار سخت است و نیاز به اطلاعات فراوانی دارد ولی من زمانی بود که  توانایی اینرا داشتم که در ازای پرداخت آبونمان به وبسایتهای اطلاعاتی بتوانم به اطلاعات بیشتری دسترسی داشته باشم. ولی به خاطر وضعیت مالی خودم که تضعیف شده است دیگر نمیتوانم پول آبونمان این وبسایتها را پرداخت کنم. لذا با اطلاعات کمتری مجبور به تحلیل هستم. مانند بنایی که آجر ندارد و باید از آجرهای شکسته استفاده کند. 
در رابطه با محمد مرسی باید بگویم که کودتا مورد پسند انگلستان و آمریکا نبود و حامی اصلی ارتش مصر عربستان سعودی و امارات بودند. قطر حامی اخوان المسلمین بود و به همین خاطر هم عربستان سعودی و هم امارات کمکهای خود به اپوزیسیون مسلح سوریه را کاهش دادند؛ زیرا جبهةالنصره هر چقدر هم که جنگاوران خوبی باشند؛ توانایی رسیدن به حکومت را نداشتند و نتیجهٔ معادلهٔ سوریه در صورت پیروزی انقلابیون؛ به نفع اخوان المسلمین تمام میشد و از نظر من به جای درگیر شدن با اخوان المسلمین سوریه؛ مرکزیت آنرا با کودتا و حمایت بخش وسیعی از مردم مصر مورد حمله قرار دادند.
در پایان باید بگویم که نه از کسی خط میگیرم و نه ملاحظاتی دارم. هر چه که میبینید کژدم خالص و بی ریا است.

کژدم

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

برندگان و بازندگان فوری در کودتای ارتش مصر

آقای باراک اوباما را شاید بتوان یکی از بزرگترین بازندگان کودتای ارتش مصر دانست؛ زیرا دولت ایشان با اخوان المسلمین برای کنترل و فشار بر رژیم شیعی مسلک ایران و همچنین عربستان سعودی و دوستانش معاهده ای نانوشته داشتند و آقای محمد مرسی نیز از این رابطه سوء استفاده های فراوانی نمود که تهیهٔ فوری پیشنویس قانون اساسی و شعبده بازی رفراندوم قانون اساسی اسلامی و حمایت غیر مستقیم آقای باراک اوباما از این شعبده بازی نشان از آن داشت که روابط باید بسیار صمیمانه تر از آنی باشد که در ظاهر نشان داده میشد. کودتای ارتش مصر مانند آب یخی بود که بر روی آدمی که خوابیده است بریزند و بیدارش کنند. آقای اوباما اینچنین از خواب بیدار شد و سراسیمه فرمود: «اون پروندهٔ کمکهای یک و نیم میلیارد دلاری سالانه به مصر را بیارید ببینم.... » ولی سپس اندکی آرام گرفت و مشاورانش گفتند که به جای این پریشان گوییها اکنون باید استراتژیهای منطقهٔ خاورمیانه اش را مورد بازخوانی و تجدید نظر و بازتعریف قرار دهد. به احتمال قوی جمهوری خواهان نیز بیکار نخواهند نشست و آقای باراک اوباما را به گوشهٔ رینگ خواهند انداخت و باید کتک مفصلی بخورد.
بازندهٔ دوم امیر نشین قطر است که بیش از ۱۲ میلیارد دلار به حاکمیت اخوان المسلمین کمک کرده بود ولی این پول معلوم نیست چگونه حیف و میل شده است و احتمالاً در محاکمه های آینده چند و چون این قضایا روشن خواهد شد و اخوان المسلمین بی آبرو خواهد گردید.
بازندهٔ سوم گروه «حماس» است که پدر معنوی اش را از دست داد و روابطش با رژیم اسلامی ایران را نیز هزینهٔ اخوان المسلمین مصر نمود و اکنون از اینجا مانده و از آنجا رانده شده است. بازگشت به سوی رژیم شیعی ایران به خاطر ماجرای سوریه  تقریباً نا محتمل است و از این روی باید با احتیاط به دیدار خلیفهٔ عربستان سعودی مشرف شوند؛ طوری که قطر را نگران نسازند ویا بوسیلهٔ استفاده از همین اهرم؛ دو حکومت قطر و عربستان را بهتر بدوشند.
بازندهٔ چهارم مردم فلک زده و بیابانگرد صحرای سینا خواهند بود که بعد از به قدرت رسیدن اخوان المسلمین برای خود دار و دسته های قاچاق اسلحه علنی درست کرده و به نان و نوایی رسیده بودند و آقای محمد مرسی نیز از این بیابانگردها که بنا به اقتضای شغلشان (قاچاق اسلحه) تکفیری-جهادی شده بودند به عنوان اهرمی بر علیه ارتش استفاده مینمود و اجازهٔ سرکوب کامل این شبکه ها را نیز به ارتش نمیداد و در واقع نوعی ارتش اسلامی برای خود دست و پا کرده بود. در بازجوییهایی که از سران اخوان المسلمین انجام خواهد گرفت؛ اینگونه روابط آشکار شده و اکنون ارتش و نیروهای ترقیخواه مصر دستشان برای از میان برداشتن این شبکه ها باز خواهد بود.
مردم مصر بزرگترین برندهٔ این کودتا و اسرائیل به کسب مدال نقره نائل شده است. اسرائیل و عربستان سعودی از سیلی محکمی که به صورت آقای باراک اوباما نواخته شده است بسیار سرمستند.
آنچه که اکنون در ظاهر به شکل حرکتی نظامی دیده میشود؛ در آیندهٔ نزدیک به مسئله دعاوی حقوقی و تشکیل پرونده های کیفری برای رهبران اخوان المسلمین تبدیل شده و تمامی کثافتکاریهای سران اخوانی در یکسال گذشته برای مردم مصر آشکار خواهد گردید و آبرویی برای اخوان المسلمین نخواهد ماند. در واقع اخوان المسلمین بزرگترین بازندهٔ تاریخی این حرکت است. تمامی تلاشهای رهبران اخوان المسلمین برای تهییج مردم و فشار آوردن به ارتش و مخالفین؛ دیگر مفهومی انقلابی نداردذ و تنها برای جلوگیری از به جریان افتادن پرونده های تباهکاریهای آنهاست. اما اخوان المسلمین دیگر احیاء نخواهد شد.

کژدم




۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

کودتای مصر

پیشگفتار

چندی است که حرکت نظامیان مصر عده ای از میهن پرستان را به وجد آورده است و فرماندهان نظامی مصر را با ژنرالهای قلابی ارتش محمد رضا یهلوی مقایسه میکنند؛ که چگونه حاکمیت را به دست تازی پرستان حاکم کنونی ایران سپردند و محمد رضا پهلوی را تنها گذاشتند و با کیسه های پر از پول به خارج رفتند و اکنون نیز به گِرد رضا پهلوی جمع شده اند و مزخرف میبافند. راستش را بخواهید محمد رضا پهلوی نیز نه تنها یک پادشاه نبود؛ بلکه یک سلطان قلابی بود. اگر به همان شیوه ای که در میان عامهٔ مردم شایع است بخواهیم نامی بر او نهیم بهتر است او را «حاجی محمد رضا پهلوی» و همچنین «مشهدی محمد رضا پهلوی» نامید و با پادشاه خواندن او دهانی شیرین نمیشود. لذا انتظار میهن پرستی داشتن از اطرافیان چنین شخصیتی آنهم پس از ۳۴ سال که همه چیز تمام شده است و حاکمیت تازی پرست تمامی ارکان اقتصادی کشور را با غارتگری و اقتصاد دلالی به ویرانی کشانیده است؛ انتظاری  عجیب مینماید و دست کمی از پرداختن به دعوای مصدق السطنه و محمد رضا پهلوی ندارد. همینقدر بگویم که اگر «آیین ریشه ای» به همان شکلی که موجود است در ایران برقرار میشد؛ نخستین کسانی که به زباله دان ریخته میشدند همینهایی بودند که یا لقب پادشاه را به یدک میکشیدند و یا اطرافیان بی پشم و پیلشان بودند. زمانی که ایرانپرستانی همچون زنده یاد احمد کسروی و سپهبد رزم آرا با همدستی «مشهدی محمد رضا پهلوی» و دستگاه حکومت موازی آخوندها و چاقوکشهای آنها «نواب صفوی و خلیل طهماسبی» کشته میشوند و آب از آب تکان نمیخورد؛ دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟
ایرانیان میگویند که ما مردمانی با فرهنگ هزاران ساله هستیم. از نظر من این یک ادعای پوچ و توخالی است. این ایرانیان باید ثابت کنند که فرهنگ هزاران سالهٔ شان را پاس داشته اند و همچنان نیز همان فرهنگ آنان را به پیش میراند؛ اما واقعیت این است که آن فرهنگ در طول ۱۴۰۰ سال توسط ایرانیان به خاک سپرده شده است و فرهنگ تازی پرستی را جایگزین آن نموده اند و در ۵۰۰ سال اخیر نیز همین مردم با تبعیت از حاکمیت ننگین صفوی؛ آخرین میخ را بر تابوت فرهنگ ایرانی کوبیده اند. اکنون نیز که به فکر احیای فرهنگ نیاکانی افتاده اند؛ آنرا به سخیف ترین شکل آن دنبال میکنند و نه به راه زرتشت؛ بلکه با گرویدن به «دین زرتشتی» که ساختهٔ دست آخوندهایی است که ایران را در دورهٔ ساسانیان به انحطاط بردند و گردنش را به زیر تیغ تازیان سپردند در فکر احیای فرهنگی هستند که نه مایهٔ سربلندی ایران؛ بلکه آغاز انحطاط تمدن ایران را رقم زد.
چرا نمیخواهیم با خود روراست باشیم و حد اقل به خود دروغ نگوییم؟ براستی چه بخشی از فرهنگ نیاکانی مان را پاس داشته ایم؟
عده ای به شکل احمقانه ای «بهایی» میشوند و آنرا دینی ایرانی مینامند؛ در حالی که بهائیت ریشه در تازی پرستی دارد و هرکس کتاب «ایقان» را بخواند عمق تازی پرستی را در این دین در می یابد. انقلابی بودن «جنبش بابیه» هیچ ربطی به «دین بابی» و «آیین بهایی» ندارد. جنبش بابیه با ۱۹ بار نماز روزانه و هر بار ۱۹ رکعت شروع شد و در پی آن فرمان «سوزاندن» کتابهای اسلامی و بویژه تازینامه به بابیان داده شد و سپس به مرز کشف حجاب شیر زنی همچون «طاهره قرةالعین» رسید و سپس همان بابیان بنیانگذاران انقلاب مشروطیت شدند که با حماقت تازی پرستان به «مشروطهٔ مشروعه» تبدیل گردید و رژیم حاکم تازی پرستان کنونی نیز ادامهٔ همان است. اما اکنون از بابیت چه مانده است؟ به جز اینکه تبدیل به یک «دین» شده است؟ کسی که بابی بشود تبدیل به طاهره و یا ملا حسین بشرویه ملقب به «قدوس» (فرمانده نبرد قلعهٔ شیخ طبرسی) نخواهند شد؛ بلکه قلادهٔ تقلید خود را به دست عده ای آخوند بابی و یا آخوندهای بدون عمامهٔ بهایی خواهند سپرد. زرتشتی شدن نیز به همین مسخرگی است و هیچ ربطی به پاسداشت و زنده کردن فرهنگ نیاکانی ایرانیان ندارد. فرهنگ کنونی ایرانیان «رای دادن به حسن روحانی» و مسابقهٔ «حلقه به بینی و ابرو انداختن» و مسابقهٔ «پشت ابرو برداشتن پسران و عملهای جراحی زیبایی» است. دهها میلیون نفر از ایرانیان زیر فشار فقر و تحقیر و تبعیض قومی و فرهنگی زجر میکشند و میلیاردها دلار از ثروت ملی برای حفظ مزدوران بین المللی دستگاه آخوندی به حلق بیگانگان ریخته میشود و در این میان ایرانیان برای یک «توپ گرد» پای افشانی میکنند و در پوست خود نمیگنجند که به کرهٔ جنوبی و ایتالیا توپ زده اند. اینها فرهنگ واقعی ایرانیان کنونی است و کوروش و زرتشت و آریو برزن و بابک را ایرانیان صدها سال است که به گور سپرده اند و پیرو فرهنگ بیگانگان شده اند.

کودتای ارتش مصر

محمد مرسی با رای احمقانهٔ انقلابیون مصر به ریاست جمهوری رسید ولی انقلابیون مصر با داشتن تجربهٔ به قدرت رسیدن رژیم اسلامی ایران و همچنین حرکت کودتای خزندهٔ اسلامگرایان ترکیهٔ عثمانی و رفتار مشابه اسلامگرایان تونس آشنا بودند و به همین روی در مقابل اخوان المسلمین و سایر اسلامگرایان هرگز سپر نینداختند و تسلیم نشدند و در هر حرکتی؛ به آتش زدن دفاتر اخوان المسلمین دست بردند و البته نباید نقش بیطرف ماندن عمدی ارتش مصر را فراموش نمود. انقلابیون مصر نیز مانند اپوزیسیون قلابی ایرانیان؛ اکبر گنجی ها و بنی صدر ها و رضا پهلوی ها را در میان خود داشتند و قصه های فراوانی از زبان آنها میشنیدند؛ اما به هیچ وجه فریب آنها را نخوردند. ارتش مصر نیز نهایتاً با تجربهٔ یکساله ای که از حاکمیت اخوان المسلمین داشت و شاهد پاکسازیهای گام به گام نهادهای نظامی و قضایی به بهانهٔ وابستگی به حاکمیت پیشین بود؛ اکنون به حمایت نیروهای انقلابی ترقی خواه مصر و نفرت آنها از جریانهای اسلامگرا دلگرم شده و راه را برای گام اصلی  که انقلاب مصر به خاطر ورود اسلامگرایان نتوانست بپیماید؛ باز کردند.
محمد مرسی نیز مانند همکیشان شیعی مسلکش به رهبری خمینی گجستک؛ اقتصاد را «مال خران» میدانست و مانند او که «فتح کربلا» را در سر میپرورانید؛ در فکر فتح عربستان و سوریه و شیخ نشینهای حاشیهٔ خلیج فارس بود. در طی تجربهٔ یکسالهٔ گذشته؛ مردم و انقلابیون مصر نه تنها ثمری مثبت از حاکمیت اخوان المسلمین ندیدند؛ بلکه هر روز بیش از روز پیش؛ شاهد نابسامانیهای اقتصادی و بحران های اجتماعی و تنشهای مذهبی بودند که فرماندهان ارتش آنرا به «دالان تاریک» تشبیه نموده و بارها هشدار دادند که نخواهند گذاشت؛ مصر وارد دالان تاریک جنگهای فرقه ای و مذهبی  شود و سوریه و لیبی دیگری در مصر بازتولید گردد.
عربستان سعودی و امیر نشینهای حوزهٔ خلیج فارس و اردن که از همان نخست با بروی کار آمدن اخوان المسلمین در مصر؛ به مقابله با سیاست غرب در رابطه با حمایت از «بهار عربی» مخالفت میکردند اکنون خود را از حملهٔ اخوان المسلمین در امان میبینند. امیر قطر که برای رقابت با عربستان سعودی به اخوان المسلمین بال و پر میداد؛ حتماً از این حرکت ناخشنود خواهد شد و جایگاه خویش را به عنوان «یک امیر نشین کوچک» باز خواهد یافت و باید در حرکات سیاسی منطقه ای خود در رابطه با حمایت از اخوان المسلمین و گروههای جهادی اسلامگرا؛ تجدید نظر کند. کشور اسرائیل نیز میتواند نفس راحت تری بکشد.
با توجه به موضع ارتش مصر در چند سال اخیر؛ به نظر میرسد که با نیروهای ترقی خواه و ملی گرای مصر به توافق رسیده و با برگزاری انتخابات دوباره؛ حاکمیت به دست نیروهای ترقیخواه سپرده شده و در مجموع مسیر پروژهٔ «خاورمیانهٔ بزرگ» باز میگردد. اکنون باید منتظر تاثیرات زلزلهٔ مصر در تونس و لیبی و سوریه و ترکیهٔ عثمانی نیز باشیم.
جمهوری اسلامی و رهبر فرزانه اش؛ از این تحول سودی نخواهند برد. همانگونه که رهبر فرزانه فکر میکرد که با قدرت گرفتن اخوان المسلمین خواهد توانست یک همپیمان داشته باشد و در عمل همانگونه که در همان آغاز تنشهای مصر گفته بودم؛ با قدرت گرفتن اخوان المسلمین  دوستی شیعه مسلکان با اخوان المسلمین به تیرگی و دشمنی خواهد گرایید؛ همانگونه شد و آرزوهای رهبر فرزانهٔ خرفت؛ نقش بر آب گردید. اکنون نیز رژیم با دو مشکل عمده روبرو است. نخست اینکه با توجه به تحریمها و گرفتار شدن در باتلاق سوریه؛ تلاش برای دوستی با مصری ها بسیار دیر هنگام است و از سوی دیگر با موضع سرسختانهٔ ارتش مصر مواجه خواهند بود.
ارتش مصر نقش ناجی مصر را ایفاء کرده است و این نقش بدون مزد نخواهد بود و با توجه به تجربهٔ تاریک و سیاهی که نیروهای ترقیخواه مصر در این مدت یکساله در زیر سیطرهٔ نیروهای «تباهیخواه» تجربه نموده اند؛ به «نقش پدری» ارتش مصر احترام خواهند گذاشت و دشمنی سنتی حکومت مصر با رژیم جمهوری اسلامی ایران ادامه خواهد یافت.

کژدم   



۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

سخن آخر در سوریه زده میشود؛ نه در مذاکرات هسته ای

همانگونه که بارها و به تکرار گفته بودم؛ تنها راه رژیم برای خلاص شدن از طناب داری که بر گردنش آویخته شده و هر لحظه بر فشار آن افزوده میشود؛ یک کودتا در درون رژیم اسلامی از طرف نیروهایی است که پرچم سفید تسلیم در برابر غرب را به دست گرفته باشند و شخصی مانند رهبر فقیه فرزانه در میان نباشد که هردم تخته نردی دیگر بازی کند. اما گویا رهبر فرزانه به راهی میانه فکر کرده بود که نه سیخ بسوزد و نه کباب و حسن روحانی به صورتی کنترل شده؛ ظاهراً همان نقشی را بازی  کند که «کودتاچی های فرضی تسلیم طلب» میتوانند بازی کنند. براستی در ذهن علیل این رهبر فرزانه چه میگذرد؟ آیا فکر میکند که تکرار پروژهٔ خاتمی و با همدستی خاتمی و رفسنجانی میتواند جای خالی پرچم تسلیم مطلق را بگیرد؟ مثلی ترکی هست که میگوید: « او آغاجلاری اودونا کسیبلَر» (آن درختها را برای هیزم بریده اند). تکرار پروژهٔ خاتمی به عنوان یک پروژهٔ سوخته؛ آن هم در شرایطی که هم رهبر فرزانه و هم تمامی اراذل و اوباش رژیم چه در لبنان و چه در درون میهن؛ هر لحظه شعار میدهند که رای مردم به حسن روحانی؛ به معنی رای مردم به ولایت وقیح است و در پشت رای بخشی از نفهمیدگان سیاسی پنهان میشوند که بوی بهشت را در پهن حسن روحانی جستجو کردند و باز هم برای چندمین بار به اشتباهی خیانت آمیز دچار شده و با باور به اینکه اگر به حسن روحانی رای ندهیم شخصی بدتر از او خواهد آمد (این بوق و کرنای تبلیغاتی بنیان تمامی تبلیغات کارچاق کنهای رژیم در درون و برون میهن بود). شاید اکنون بعد از اجرایی شدن تحریمهای سنگینی که حاکمیت آمریکا آنها را به عنوان «قانون» تعریف میکند؛ باید به این خوشباوران الکی خوش و چوخ بختیار که خوشیهای زندگیشان در بازیهای فوتبال و والیبال و رقص و شادمانی های مسخرهٔ خیابانی خلاصه میشود؛ فهمانده باشد که «هیچ مذاکره و سازشی در کار نیست».
باید اکنون فهمیده باشند که هر معامله ای با دو طرف تعریف میشود و یکی از این دو طرف در حال تکرار بازیهای سوخته است و طرف دیگر میلی به مذاکره ندارد و نیک میداند که تنها راه مذاکره به ذلت کشاندن طرف مقابل است.
جیغ و ویغ آمیخته با گریهٔ «عباس عراقچی» در برابر اجرایی شدن تحریمهای سنگین اخیر آمریکا که آنرا به شیوهٔ گفتمان فیلمهای شبه سیاسی هالیوودی  «گامی اشتباه در زمانی اشتباه» خواند (اینجا)؛ نشان از درون پر تلاطم و نگران رژیم اسلامی دارد. جیغ عباس عراقچی را باید همان «جیغ رهبر فرزانه» تلقی کرد.
راستی ای رهبر فرزانه... چرا همه چیز اینطوری وارونه شده؟ چرا دیگه بازیهات خریداری نداره؟ یک روز رای گرفتن با پخش پرتقال و سیب زمینی و روزی دیگر با وعدهٔ «کلید زنگ زده»؟ آیا هنوز مغز علیلت معنی «شکست استراتژیک» رو نمیفهمه؟ آیا فکر نمیکنی که وقتی روباه از سوراخ بیرون اومد؛ دیگه بهش رحم نمیشه و سرنوشتش فقط مرگه؟ آیا فکر میکنی که سیاستمدارهای کهنه کار هم مانند یک عده الکی خوشی که به چند کیلو سیب زمینی و کلید زنگ زده رای میدهند؛ احمق هستند و به کلید زنگ زده دل خوش میکنند؟ آیا فکر میکنی که آنها هم مثل این الکی خوشها با والیبال و فوتبال حال میکنن؟ یا اینکه از درآمد والیبال و فوتبال «مالیات» جمع میکنند؟
طبق اخباری که همهٔ خوانندگان آنرا میدانند؛ رژیم اسلامی به همراه روسیه و چین ماهیانه نیم میلیارد دلار کمک نظامی به رژیم اسد ارائه میدهند که شامل حقوق مزدوران لبنانی و عراقی شیعه مسلک و مزدوران «شبیحه» و هزینه های ارتش رژیم بشار اسد است. برای آمریکا و اروپا؛ «سوریه هرچه سوخته تر و ویرانتر؛ بهتر»؛ اما برای رژیم اسلامی چطور؟ حتی اگر حلب نیز بازپس گرفته شود با آن چکار میتوانند بکنید؟ آیا آن قدرت مالی وجود دارد که سوریه را از نو بسازند؟ چند سال طول کشید که ویرانیهای پیروزی در جنگ ۳۳ روزهٔ لبنان را ترمیم کنند؟ با این نمونهٔ لبنانی؛ ترمیم  ویرانیهای پیروزی در سوریه چه مدت طول خواهد کشید؟ البته هنوز ویرانیها کامل نشده اند؛ درست است که آمریکا و اروپا در رابطه با روند مسائل خاورمیانه دچار مشکل هستند؛ اما این دلیل نمیشود که رژیم اسلامی رهبر فرزانه برندهٔ میدان خواهید بود؛ زیرا همان آمریکایی که دچار مشکلات است؛ همزمان میتواند رژیم اسلامی را در ابعاد وسیعی تحریم کند و خودش نیز آسیب ببیند؛ ولی همچنان توانایی ادامهٔ نبرد را دارد.
پرسش دیگر اینکه بازپس گرفتن حلب یک چیز است و نگه داشتن آن چیزی دیگر است و ازدست دادن دوبارهٔ آن بسیار ویرانگرتر خواهد بود. مگر حلب دستتان نبود؟ برای از دست دادنش چقدر هزینه کردید؟ برای بازپس گرفتنش چقدر هزینه لازم است؟ برای نگهداشتنش چقدر هزینه لازم است؟ و در نهایت برای از دست دادن دوباره اش چقدر میتوانید هزینه کنید؟ چرا این بازی طراحی شده از سوی رهبر فرزانه و اتاقهای فکری عریض و طویلش تنها و تنها «هزینه بَر» هستند؟ راستی برای اینهمه هزینه؛ منابع درآمدها کجا هستند؟ اکنون ۲۴ سال از ویرانی خوزستان میگذرد؛ چند درصد از ویرانیهایش ترمیم شده است؟ یا اینکه تنها هنرتان این بوده است که خوزستان را به «موزهٔ جنگ ۸ ساله» تبدیل کنید و به بازیچهٔ بازیهای احمقانهٔ «المپیک راهیان نور» تبدیل کنید؟
شاید بعضیها چنین بیندیشند که اگر میگذاشتند که رفسنجانی بیاید و انتخاب شود؛ وضعیت خیلی عوض میشد؛ من میگویم که هیچ فرقی نمیکرد؛ چونکه غرب دیگر به دنبال بازی کردن نیست و مذاکرات را تا سطح یک کار اداری معمولی پایین آورده است و در طول مذاکرات بی ثمر چندین ساله؛ غرب نشان داده است که از موضع تهاجمی رژیم خوشنود است؛ زیرا این موضع هرچه ریشه دارتر میشود به فرهنگ حکومتی تبدیل میگردد و بازگشت از آن برای رژیم سخت تر و بسیار پر هزینه تر خواهد بود. یک جملهٔ سیاسی هست که میگوید: «به دشمن همان چیزی را بدهید که دوست دارد به او داده شود» و غرب «نمایش سرسختی» را به رژیم هدیه کرد و از آن پلکانی برای رسیدن به ویرانی تدریجی زیرساختهای اقتصادی ایران ساخت.
اکنون رژیم در عطش «فتح حلب» میسوزد و سر از پا نمیشناسد. تمامی نیروهای رژیم در این راستا بسیج شده اند و فکر میکنند که اگر حلب را پس بگیرند؛ میتواند در مذاکرات بعدی نقش مهمی داشته باشد. اما رهبر فرزانه هنوز نفهمیده است که قرار نیست مذاکره شود؛ بلکه قرار است که رژیم همچنان در بازی از دست دادن و بازپس گرفتن حلب باقی بماند و دار و ندار خود را در این راه ببازد. آن سخنی که در سوریه زده میشود؛ بسیار عملی تر از آن سخنی است که در مذاکرات ۱+۵ زده میشوند. در مذاکرات هسته ای؛ معمولاً چند نفر با چند کیف دستی در یک اتاق مینشینند و برای همدیگر قصه میگویند؛ اما در سوریه سخن گفتن مفهوم دیگری دارد. سخنان در سوریه از لولهٔ تفنگ بیرون می آیند. از کیف بدستهایی که از لحظهٔ سوار شدن به هواپیما تا اعلام نتایج مذاکرات زیر فلاشهای دوربینها قرار دارند خبری نیست. در مذاکرات مسلحانهٔ سوریه رژیم اسلامی را وادار کردند که حسن نصرالله را که پیش تر از اینها حتی از طرف مردم سنی مذهب سوریه  به عنوان یک رهبر مومن و مبارز شناخته میشد را از لانه بیرون بکشند و در میان سنی مسلکان بی آبرویش کنند. در سوریه بود که رژیم مجبور شد حزب الله لبنان و آخوند حسن نصرالله را مانند یک گلوله هزینه کند. مذاکرات مسلحانهٔ سوریه؛ مسیر هزینه کردنهای عملی است و اینگونه نیست که سعید جلیلی برود و بیانیه بخواند و صحیح و سالم به خانه بازگردد و نامزد ریاست جمهوری شود.
اکنون همهٔ بازیگران بین المللی و منطقه ای در حال آماده شدن برای نبردهایی سهمگین (مذاکرات مسلحانه) در دو شهر بزرگ حلب و حمص هستند. همهٔ طرفها میگویند که این نبردها مهمترین نبردهای تاریخ شورشهای سوریه خواهد بود. اما من این نبردها را نه به خاطر فتوحات و شکستهای ظاهری آن مانند از دست دادن حلب و یا بازپس گیری آن؛ بلکه به خاطر هزینه های سنگینی که رژیم اسلامی در این نبردها متحمل خواهد شد مهم میدانم. بازیهای سیاسی مسابقهٔ «دو صد متر» و یا حتی «مسابقهٔ ماراتون» نیست؛ بلکه مسابقهٔ دویدن در هزاران کیلومتر است. جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان؛ چه با فتح حلب؛ و چه در شکست برای بازپس گیری حلب؛ در مجموعه شرایط کنونی بازنده هستند. جیغ رهبر فرزانه که از گلوی عباس عراقچی (بلندگوی فرزانه) بیرون آمد؛ گویای شکست پروژهٔ «بازتولید پروژهٔ خاتمی» است.

کژدم