۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

بعد از ۶۰ سال... بالاخره کودتا بود یا نبود؟

این پرسشی است که BBC در برابر «اندیشمندان ایرانی!!!!!» نهاده است؛ آدامسی که ۶۰ سال است جویده شده و هنوز معلوم نشده است که چه طعمی دارد؟ مانند تسبیحی که مومنین مسیحی و یهودی و مسلمان و بودایی هزاران بار آنرا میشمارند و آخرش هم معلوم نمیشود که تسبیحشان چند دانه داشته است. ولی جویدن آدامس و سقز (ژاژ خایی) و شمردن دانه های تسبیح حتماً باید لذت خاصی داشته باشد و گرنه اینهمه طرفدار نداشت.
با رجوع به صفحه ای که BBC و رادیو فردا و DW و  وبسایت مختصر فارسی زبان رادیو فرنسه (فرانسویها مشغول کشورهای عربی و آفریقایی هستند و بعد از فرو کردن خمینی به ایرانیان و قتل زنده یاد شاهپور بختیار در رابطه با ایران بازنشسته شده اند) در رابطه با «آدامس ۶۰ ساله» باز کرده اند (اینجا) و (اینجا) و (اینجا) و (اینجا) و جاهای دیگری که شاید من نمیدانم (با عرض پوزش)؛ میبینیم که یکدفعه دهها پژوهشگر و استاد علوم سیاسی و استاد جامعه شناسی مثل مور و ملخ ظاهر میشوند و در ۲۰۰ کلمه تسبیح خودشان را میچرخانند و ژاژ خودشان را می خایند...... و  

نهایت اینکه:

ایرانیان هنوز نمیتوانند در مورد ۶۰ سال پیش؛ به یک دیدگاه فنی و علمی مشترک سیاسی برسند.

شاید مزخرف ترین نظریه را احمقی به نام ابراهیم گلستان که لقب فیلمساز و نویسنده را به یدک میکشد داده باشد؛ این شخص بعد از هنرنمایی فلسفی و منطق ارسطویی در آغاز سخنانش که خود نشاندهندهٔ شامورتی بازی هنرمندانه ایست (جایزهٔ اسکار رو شاخشه) تا خود را قطب تفکر و منطق جلوه دهد... به جای مطرح نمودن حد اقل مسائل طبق معمول اینگونه شامورتی بازان (به سایر اشخاصی که در این صفحات اظهار «فضله» نموده اند مراجعه نمایید).... «کلاردشت» را مرکز سیاست عالم و عالمیان قرار داده است....
شاید باور نکنید؛ اما من ایمان دارم که اگر BBC پرسشی با این عنوان که چرا نام این عملیات را آژاکس گذاشته بودند مطرح مینمود؛ تعداد ارازل و اوباشی که هر یک لقبی و عنوانی به خود آویخته اند در پاسخگویی به این پرسش؛ حد اقل هرکدام ۱۰ بار کتابهای ایلیاد و اودیسه را دوباره خوانی میکردند تا نقش «نمادین-افسانه ای» آژاکس را بر رسی کنند تا مدال طلا و جایزهٔ اسکار بگیرند.
اما زمانی که از این اشخاص بخواهید تا در رابطه با سرنگونی رژیم یک استراتژی عملیاتی طراحی کنند و از علوم جامعه شناسی و سیاسی که آنها را در دانشگاههای آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان تدریس میکنند در راستای این طرح استفاده کنند؛ همهٔ شان «جیم فنگ» میشوند و حد اکثر اینکه جزوهٔ آشپزی «جین شارپ» را مخفیانه به در خانه هایتان می فرستادند.
اما فارغ از این پاسخهای مشعشع؛ پرسش اصلی این است که چرا این وبسایتها این پرسش را به صورتی تکراری همچنان مطرح میکنند؟ چه چیزی پشت سر این پرسش خوابیده است؟ این وبسایتها در حال ارزیابی چه چیزی هستند؟ آیا میزان حماقت ایرانیان را مورد ارزیابی مجدد قرار میدهند؟ تا ببینند که این ملت که با روشنفکرانش ارزیابی میشود همچنان در حماقت ژاژخایی مانده اند؟ آیا توانایی طراحی برای آیندهٔ خودشان و میهنشان را دارند؟ یا همچنان به عملیاتهایی مانند «عملیات آژاکس» چشم دوخته اند؟... مانند سید رضا دیبا که از طراحان «آژاکس» به عنوان سرمایه های سیاسی خودش نام میبرد.
خوانندهٔ گرامی.... در کجا ایستاده ای؟
«آژاکس» ؟.... یا «کاوهٔ آهنگر»؟.... کدامیک؟

کژدم

۱۶ نظر:

  1. کژدم عزیز . فکر میکنم در حال ارزیابی حماقت روشنفکرانمان هستند و تا آنجا که بدانم به این نتیجه رسیده اند که ضریب حماقت روشنفکران ایرانی البته نه همه آنها نسبت به شصت سال پیش نزدک به چهاربرابر شده و در نتیجه با این روشنفکران سواری گرفتن از این ملت با علم کردن روباه بنفش کاری بسیار آسان است.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. م.ر گرامی
      روباه بنفش دیر آمده است و به جای مرغدانی شاید به انبار مهمات برود. مردم ایران را تنها دو چیز میتواند بیدار کند:
      ۱- افتادن در آب یخ تا حدی که استخوانشان از سرما بسوزد و «ابیل فض» را فراموش کنند و بیدار شوند.
      ۲- افتادن در آتش... تا پوستشان تاول بردارد و سوزش داغی آتش آنها را بیدار سازد.
      در آینده حادث شدن یکی از این دو اتفاق بر پیشانی هواداران «ابیل فض» نوشته شده است.

      حذف
  2. dorood. inha iranian ra khoob mishenasand midanand iranian ba-ad az 1300 saal baraye hoseyn-e teshneh lab rooze ashura sineh midarand wa har saal be goonehe ahmaghaneyi chehellome (40) hoseyne teshneh lab ra ham bar-gozar mikonand. in be estelah roshanfekran faghat donbale yek soojeh hastand ke ya az tarafe regiem ya az tarafe radio ya televisiony jeloye anha andakhteh shawad ta dar morede aan ghalamfarsayi konand. az khodeshan chizi nadarand. in faghre fekri az faghre maddi 100 bar badtar ast.

    پاسخحذف
  3. کژدم گرامی اگر امکانش هست دیدگاه خودتون رو درباره رویداد 28 مرداد بیان کنید با تشکر

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود بر شما طاهر قرمطی گرامی

      اینکه ماجرای ۲۸ مرداد یک کودتا بود و از طرف انگلستان در درجهٔ نخست و آمریکاییها در درجهٔ بعدی و محمدرضا پهلوی و برخی نظامیان سازمان یافته بود؛ شکی نیست. اینکه نامش را «کودتا» بگذاریم نیز در آن شکی نیست. من نمیفهمم که چرا سلطنت طلبان از نام «کودتا» اینقدر وحشت دارند؟ شاید ایران هم اکنون نیز به یک کودتای میهن پرستانه نیاز داشته باشد. به دست گرفتن قدرت شیوه های گوناگونی دارد که یکی از آنها را کودتا مینامیم. آیا اگر هم اکنون عده ای از نظامیان میهن پرست با دست یازیدن به همین روش قدرت را در دست گرفته و تمامی صنف انگلی آخوندی و شبکه های قدرت مالی و آموزشی (قم+شبکه های مشابه) و منابع مالی آنها را بتارانند و پس از ساختن زمینه های لازم مجلس موسسان تشکیل شود و از تمامی ایرانیان برای تعیین سرنوشت خویش و تدوین قانون اساسی نوین دعوت کنند... آیا از طرف ایرانیان مورد استقبال قرار نخواهد گرفت؟ مطمئناً قرار خواهد گرفت.
      من اگر یکی از افسران سازمانهای نظامی رژیم بودم در این جهت تلاش میکردم و هیچ شرمی نیز از «کودتا» برای سرنگونی رژیم اسلامی به هر قیمتی حتی به قیمت محاکمه شدن در دادگاه لاهه به خود راه نمیدادم.
      از نظر من آنچه که در کودتای ۲۸ مرداد باید مورد مطالعه قرار گیرد شرایط اجتماعی؛اقتصادی؛ سیاسی آن دوره است و متاسفانه تمامی مطالعات انجام شده یک مطالعهٔ حرفه ای از نظر علمی و فنّی نیستند و بیشتر این مطالعات رنگ غلیظ تلاشهای توجیحی گروه گرایانه دارند. از نظر من نه مصدق و نه محمد رضا پهلوی با مردم خود صادق نبوده و هیچ یک از آنها از پشتوانهٔ واقعی مردمی برخوردار نبوده اند. کشورمان در شرایط بعد از جنگ دوم جهانی و استیلای واقعی بیگانگان به سر میبرد. راه آهن سراسری داشتیم اما حاکمیت ملی به مفهوم «وحدت ملی» نداشتیم. شاید اگر در همان زمان من نیز یک نظامی بودم کودتا میکردم و هم مصدق و هم محمد رضا پهلوی را ساقط مینمودم (گفته میشود که محمد رضا پهلوی از سپهبد رزم آرا بیش از همه می ترسیده است). همانگونه که میبینید همه چیز به «شایدها» ختم میشوند. واقعیت این است که من در آن دوره نیستم و افکاری که دارم؛ در آن زمان حتی نطفه اش هم بسته نشده بود. من میتوانم در این مورد چندین صفحه مانند دیگران بنویسم که باز هم مانند نوشته های آنان به درد پیچیدن یک بسته سبزی هم نخورد.(دنباله در پایین)

      حذف
    2. من فکر میکنم که محمدرضا پهلوی آدمی بسیار ضعیف و خود کم بین بوده است و اینکه گفته میشود سازمانهای CIA و MI6 در طراحی عملیات کودتا دست داشته اند؛ نشان میدهد که محمدرضا پهلوی حتی از طراحی کودتا نیز عاجز بوده است. مگر این طراحان چکار کردند که محمدرضا پهلوی و نظامیان اطرافش از انجام آن عاجز بودند؟ ارتشی که حتی از طراحی یک عملیات نیز عاجز باشد آدم را به یاد پیرزنی می اندازد که سوار یک اتوموبیل اسپورت با پتانسیل سرعت ۴۰۰ مایل است ولی جرأت رانندگی بیش از ۳۰ کیلومتر را ندارد و این پیرزن بهتر است که از اتوبوس و یا «ویلچر» استفاده کند و نظم رانندگی در خیابانها را به هم نزند. آیا بعد از کودتا؛ ارتش آمریکا و یا انگلیس برای حمایت از محمدرضا وارد ایران شد؟ ایا نیروهای ویژه در اختیارش گذاشتند؟... هیچکدام. هرچه که بود امکانات داخلی بود و تنها رانندگان اصلی آن بیگانگان بودند. من وعده های مصدق را در حد وعده های خمینی در اوایل انقلاب (مجانی شدن اتوبوس و برق و تلفن و خانه دار شدن مردم) و وعده های دروغین محمد مرسی در مصر میدانم. زیرا زمینه های ملی شدن صنعت نفت نه در آن زمان فراهم بود و نه حتی هم اکنون بعد از ۶۰ سال این صنعت یک صنعت ملی است.
      آنچه که آمریکایی ها و انگلستان به محمدرضا پهلوی داد نخست «قوت قلب» (چیزی که هرگز نداشت) و سپس «قدرت عاریه ای» بود. قوت قلب و قدرت عاریه ای چیزهایی هستند که باید «بازپرداخت» شوند و محمدرضا پهلوی در سال ۵۷ آنها را بازپرداخت نمود.
      اینکه ماجرای ۲۸ مرداد یک کودتا بود؛ بله یک کودتا بود؛ اما «ننگ» نه در نفس «کودتا» بلکه در جاهایی دیگر نهفته است.

      حذف
  4. با درود به کژدم گرامی،
    من با نکات زیادی در سخنان شما موافقم. با این همه با اجازه شما مایلم به چند نکته‌ای درباره‌ی این رویداد اشاره کنم. در دهه‌ی بیست خورشیدی، چهار نیروی عمده‌ در صحنه‌ی سیاسی ایران حضور داشتند و رقابت می‌کردند: طرفداران شاه و دربار پهلوی، طرفداران جریان‌های ملی‌گرا پیرامون مصدق در جبهه‌ی ملی، طرفداران جریان‌های مذهبی به رهبری کاشانی و روحانیون و سرانجام طرفداران جریان چپ که عمدتا در حزب توده تبلور می‌یافت. به باور من با حوادث شهریور بیست و اشغال ایران توسط متفقین و برکناری رضاشاه، با ایجاد فضای سیاسی باز در جامعه و شکل گیری احزاب و تشکل‌های سیاسی به مرور این پرسش اساسی‌ در برابر جامعه‌ی ایران قرار گرفت که این جامعه می‌خواهد به کدام سو برود، بسوی تعمیق و ژرفش دستاوردهای انقلاب مشروطه و نهایتا رسیدن به جامعه‌ای مدرن و شاید هم متکثر، بسوی یک جامعه‌ی سوسیالیستی از طریق جهش از روی مناسبات عقب مانده‌ی نیمه فئودالی و نیمه سرمایه‌داری، یا بسوی قهقرا و احیای مناسبات و ارزش‌های سنتی در جامعه؟ نظر من اینست که دو جریان سیاسی بزرگ اول یعنی هواداران نظام پادشاهی و ملی‌گرایان هر یک به گونه‌ای خواهان تداوم راه مشروطه و گذر به مناسبات غیرسنتی بودند. حزب توده نظام سوسیالیستی مطابق الگوی شوروی می‌خواست و روحانیت خواهان ترمز کردن جامعه و بازگرداندن آن به مناسبات پیش از مشروطه بود، زیرا امتیازات زیادی را در دوره‌ی رضاشاه از دست داده بود. مشکل بزرگ این بود که دو نیروی نخست که می‌بایست موتور حرکت جامعه به جلو باشند درک و برداشت یکسانی از تعمیق دستاوردهای انقلاب مشروطه نداشتند. شاه و هواداران دربار ترجیح می‌دادند با یکسری تعدیل‌ها راه رضاشاه را ادامه بدهند، یعنی رفرم‌هایی از بالا برای مدرنیزه کردن جامعه البته بدون توسعه‌ی سیاسی و پذیرش پلورالیسم. در واقع برنامه‌ی آنان برای جامعه ایران «مدرنیسم آمرانه» بود. در طیف جریان‌های ملی پیرامون مصدق، عنصر آزادیخواهی و دمکراتیسم نیرومندتر بود، ولی اشکال این نیروها این بود که ناهمگون بودند و میان جریان چپ حزب توده از یکطرف و جریان‌های موسوم به «ملی مذهبی» از طرف دیگر نوسان می‌کردند و طرح و برنامه‌ی روشنی برای جامعه بجز ملی شدن نفت نداشتند. متاسفانه این دو نیروی اصلی مدرن در ایران که باید در کنار یکدیگر قرار می‌گرفتند سرانجام رویاروی هم قرار گرفتند و نهایتا هم یکی موفق شد با کمک نیروهای بیگانه ـ که صرفا دنبال منافع خود در ایران بودند ـ دیگری را از میدان بدر کند. در صورتی که به باور من اگر می‌شد برای جامعه‌ی آن روز ایران شانسی برای رشد دمکراتیک قائل شد، تنها در صورتی ممکن می‌شد که عنصر «مدرنیسم» شاه و دربار پهلوی با عنصر «دمکراتیسم» مصدق و جبهه‌ی ملی در جریان متحدی تلفیق گردند و در برابر «سوسیالیسم استالینی» حزب توده و «اسلامیسم» کاشانی و شرکا که هر دو طرح‌هایی بازدارنده و ارتجاعی و ضدمدرن و زیانمند برای جامعه‌ی ایران بودند صف بکشند. این اتفاق نیفتاد و با کودتای ۲۸ مرداد جریان مدرنیسم آمرانه به بازیگری بی‌رقیب در صحنه‌ی سیاسی ایران تبدیل شد و به‌رغم تحولات و نوسازی‌هایی مهمی که در جامعه انجام داد، هرگز به گشایش فضای سیاسی تن نداد و عجیب اینکه در یک دهه‌ی آخر حیات خود دست نیروهای اسلامگرا را بازگذاشت و به مماشات با آنها پرداخت و نتیجه همان شد که همه دیدیم!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. با سپاس از شما شهاب گرامی
      باید بگویم؛ آنچه که همیشه مرا از نامیدن محمدرضا پهلوی با لقب «پادشاه» برحذر میدارد؛ همان دشمنی ایشان با «پلورالیسم» است که به همین دلیل من ایشان و اعقاب ایشان را سلاطین مینامم و نه پادشاهان. ایران پس از شکست در برابر تازیان هرگز پادشاه نداشته است. اگر محمدرضا پهلوی به نظام پادشاهی حتی یک ذره علاق داشت؛ نیازی به فهم و شعور زیاد نبود و باید میفهمید که پادشاه یعنی برایند ارادهٔ ملی که تنها با فراخوان «انجمن پادشاهی» (مجموعهٔ نمایندگان تمامی ایرانیان) به انتخاب پادشاه بر می آمد. ایشان تنها فکر میکردند که «وارث» هستند وم این مقام حق موروثی ایشان است.
      تکنولوژی مدرن لزوماً فرهنگ مدرن نمی آفریند و اگر هم بیافریند؛ این فرهنگ لزوماً یک فرهنگ ملی در خدمت پرورش نسلهای متعهد به ساختن دنیایی بهتر برای آیندگان میهن نیست. کشور چین اکنون در مقام دوم اقتصادی جهان ایستاده است و همزمان با آن؛ ثروتمندان چین که لابد صاحبان صنایع چین هستند؛ بزرگترین مصرف کنندهٔ «آلت تناسلی خشک شدهٔ ببرهای نر» و مکیدن آن در هر صبحگاه (مانند نماز صبح) برای افزایش قدرت جنسی خود هستند. شاید باور نکنید ولی این مسئله یک جوک و یا طنز نیست و یک واقعیت گریه آور است.
      شهاب گرامی
      من همیشه از نسخه پیچیدن برای آنهایی که مرده اند فرار کرده ام؛ چون مردگان کاری نمیتوانند بکنند. این چند سطر را هم به خاطر خوانندهٔ گرامی «طاهر قرمطی» نوشتم. اما نظر شما شاید نخستین نظری باشد که راه را برای تحلیلهای فنی و منطقی ماجرای ۲۸ مرداد و تمامی شرایط پیش و بعد از آن بگشاید.

      حذف
  5. لازم دیدم که برای شکافتن کامنت بالا چند نکته‌ای بر آن بیفزایم. به باور من، تضاد اصلی جامعه‌ی ایران در بیش از صد سال گذشته یعنی پس از انقلاب مشروطه، تضاد سنت و تجدد یا به عبارت دیگر تضاد هنجارها و ارزش‌های یک جامعه‌ی پیشامدرن، با اراده و خواست نیروهایی تجددطلب برای رفتن به سوی جامعه‌ای مبتنی بر عقلانیت مدرن بوده است. پارادایم جامعه‌ی ایران با انقلاب مشروطه تغییر کرد و گفتمانی که بر حیات فکری آن حاکم گشت، متاثر از دستاوردهای معنوی عصر روشنگری در اروپا یعنی آزادی فرد، حاکمیت قانون و دمکراسی و حقوق بشر بود. رضا شاه از جنبه‌ی نوسازی جامعه‌ی ایران اصلاحات مهمی انجام داد و به بسیاری از خواسته‌های اولیه‌ی انقلاب مشروطه پاسخ داد، ولی به دلایل گوناگونی که جای توضیح آن در این یادداشت مختصر نیست از توسعه‌ی سیاسی تغافل ورزید. تا شهریور بیست، گفتمان غالب در فضای فکری جامعه‌ی ایران عمدتا گفتمان مدرن و استقبال از دستاوردهای عصر روشنگری بود. ولی با گشایش فضای سیاسی در دهه‌ی بیست و رشد حزب توده اندک اندک گفتمان فضای روشنفکری ایران تغییر کرد و جای اندیشه‌های مدرنیستی را اندیشه‌های سوسیالیستی گرفت. باید در نظر داشت که خود مارکس یکی از منتقدان مدرنیته بود و افکار او اگر برای جوامع پیشرفته‌ی اروپایی وجهی داشت، شکل ابتدایی و مبتذل آن که در قالب «مارکسیسم لنینیسم» و «کمونیسم استالینی» از طرف حزب توده وارد جامعه‌ی آن زمان ایران شد، برای مدرنیسم نوپای جامعه‌ی ایران و دستاوردهای شکننده‌ی مشروطه مانند سمی مهلک بود. با غالب شدن گفتمان حزب توده حیات فکری جامعه‌ی ایران از مفاهیم مهمی چون «حکومت قانون»، «تقسیم قوا»، «پارلمان»، «آزادی احزاب و مطبوعات» و غیره متوجه مفاهیمی چون «نبرد طبقاتی»، «انقلاب سوسیالیستی»، «دیکتاتوری پرولتاریا»، «عدالت اجتماعی» و غیره شد که در جامعه‌ی عقب مانده‌ی آن روز ایران هیچ محلی از اعراب نداشت. به باور من حزب توده درست با همین گفتمان عملا در برابر گفتمان مدرن در ایران قرار گرفت و اگر روحانیت از موضعی ارتجاعی و واپسگرا به دستاوردهای مشروطه می‌تاخت، حزب توده از موضعی به ظاهر مترقی و ضدسرمایه‌داری همان حرف‌ها را می‌زد. در واقع روحانیت و حزب توده هر دو در گفتمان «ضد غربی» و «ضد مدرن» دست در دست حرکت می‌کردند و درست به همین دلیل هم سرانجام در «انقلاب اسلامی» سال ۵۷ به وحدت عمل و نظر رسیدند! اگر چه روحانیت بعد از تحکیم مواضعش خود حزب توده را هم به مسلخ برد. بر پایه‌ی چنین استدلالی است که من معتقدم دو نیروی مدرنیستی در جامعه‌ی ایران آن زمان، شاه و مصدق بودند و نهال شکننده‌ی مدرنیسم ایرانی برای تبدیل شدن به درختی با ریشه‌های عمیق به هر دو این نیروها احتیاج داشت. متاسفانه کودتای ۲۸ مرداد این شانس تاریخی را از بین برد. بعدها هم شاه خیلی دیر دست بسوی نیروهای ملی دراز کرد و زمانی بختیار را به نخست وزیری گماشت که کار از کار گذشته بود و ایران آبستن انقلاب شده بود. اگر شاه آنقدر درایت داشت که پنج سال قبل از انقلاب فضای سیاسی را باز و بختیار را نخست وزیر می‌کرد، نه تاج و تخت خود را از دست می‌داد و نه طاعونی به نام اسلامگرایی بر ایران حاکم می‌گشت.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شهاب گرامی
      هرچقدر بیشتر لازم ببینید ؛ بیشتر به سود خوانندگان است. اندیشه های مارکس نهایتاً به جنبش «ماشین شکنی» برای ازدیاد «پرولتاریا» می انجامید؛ همانگونه که در اتحاد جماهیر شوروی نتیجه ای جز آن نداشت. تلاشهای حزب توده در جهت حمایت از رژیم منحوس اسلامی در وقایع پس از فاجعهٔ ۵۷ و تلاشهای کنونی بازماندگان حزب توده در دفاع از رژیم جمهوری اسلامی اسناد روشن و زندهٔ این روند همدستی فضل الله نوری و کاشانی و خمینی با خائنین حزب توده و اندیشه های لنینیستی برای ویرانی آیندهٔ احتمالی مدرن ایران هستند.

      حذف
  6. ممنون از پاسختون اما چیزی که شما گفتید کوچک ترین ربطی به سوال بنده نداشت

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. طاهر قرمطی گرامی

      پرسش شما دقیقاً این بود:

      «کژدم گرامی اگر امکانش هست دیدگاه خودتون رو درباره رویداد 28 مرداد بیان کنید با تشکر »

      من نیز نظر خودم را گفتم. اما اگر منظورتان مطلب دیگری بوده است لطفاً بگویید تا اگر توانش را داشتم پاسخ دهم.
      سپاس

      حذف
  7. کژدم گرامی،
    باید اضافه کنم که من هم مانند شما از نبش‌ قبرهای تاریخی اکراه دارم و به ندرت وارد این بحث‌ها می‌شوم. چون من نیز معتقدم که الان بحث‌های بسیار مهم‌تر و عاجل‌تری برای ما وجود دارد. بحث‌های تاریخی را باید به مورخان واگذاشت و در ضمن کنشگران سیاسی و اجتماعی باید بدانند که با بحث‌های تاریخی هرگز نمی‌توان سیاست کرد. تازه ما هنوز به دلیل فرهنگ قبیله‌ای و فرقه‌ای اصلا تاریخ‌نویسی مدرن به مفهوم علمی آن را نمی‌شناسیم و واقعا جز تک و توک آثار نیمه موفق هیچ کار مستقل و قابل قبولی در پهنه‌ی تاریخ نگاری علمی ارائه نکرده‌ایم. از سوی دیگر، شوربختی ما فقط این نیست که هنوز پس از ۶۰ سال بر سر مفهوم کودتا به توافق نرسیده‌ایم و شاه و مصدق را که بقول شما مرده‌اند و دیگر منشا هیچ تاثیری نمی‌توانند باشند به علم و کتل تبدیل کرده‌ایم تا زیر نام آنها سینه بزنیم؛ فاجعه‌ی بزرگ‌تر آنجاست که این به اصطلاح «اپوزیسیون» ایران اصلا امر سیاسی را تعطیل کرده است. عده‌ای در انتظار تانک و جنگنده‌های آمریکایی و اسرائیلی نشسته‌اند که برای ما دمکراسی به ارمغان بیاورند. عده‌ای چشم امید به اصلاحات در درون خود این رژیم توتالیتر انسان‌سوز دوخته‌اند و عده‌ای هم کارشان فقط صدور اعلامیه‌های مشعشع و تظلم‌خواهی از نهادهای حقوق بشری است.
    در مورد رابطه‌ی تکنولوژی و فرهنگ هم کاملا نظر شما را تایید می‌کنم. اگر بتوان بقول متفکران مکتب فرانکفورت عقلانیت مدرن را به «خرد ابزاری» و «خرد تفاهمی» تقسیم کرد و اولی را در تکنولوژی و دومی را در جوامع آزاد متبلور یافت، باید بگویم که جوامع و نیروهای عقب افتاده و از جمله اسلامگرایان، در عین بی‌فرهنگی مطلق، هیچ مشکلی برای استفاده از ابزار مدرن مانند ماشین و کامپیوتر و هواپیما و موشک ندارند. حتا نمونه‌ی پاکستان و جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که بمب اتمی را خیلی هم دوست دارند. درماندگی جوامعی چون جامعه‌ی ما در دست یافتن به همان «خرد تفاهمی» است، یعنی جامعه‌ای که در آن دست کم آنقدر آزادی وجود داشته باشد که انسان به خاطر عقایدش تحت پیگرد قرار نگیرد و جانش را از دست ندهد. حالا کو تا ما به چنین جامعه‌ای برسیم؟ اصلا اگر بتوانیم روزی برسیم!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شهاب گرامی
      همین فریدون عباسی که از فیزیکدانان رژیم اسلامی و رئیس سازمان انرژی لتمی رژیم بود؛ هنوز معتقد است که رضای تازی که در اثر اسهال و استفراغ و از دست دادن آب بدن مرده است (به خاطر آلودگی میکربی میوه هایی که خورده بود) ... و نتوانست خود را شفا دهد و الله هم او را شفا نداد... هنوز مظهر شفای بیماران است و با اینکه با چشمهای کور خود میبیند که نه خامنه ای و نه منتظری و نه نجفی مرعشی و نه شریعتمداری و نه هیچ یک از این اوباشانی که مبلغین «شفا دهندگی رضای تازی» هستند؛ برای بیماریهایشان به گور سرد او پناه نمیبرند و از پزشکان مخصوص و متخصص استفاده میکنند... به خاطر «پِهِن ایمان» که در مغزش فرو شده است همچنان شیعه مسلک بارگاه رضای شفا دهنده مانده است. لذا تنها یک حکومت فرهنگ ساز است که میتواند این پهن را از مغزها خارج نماید و گرنه با نوشتن چند مقاله و کتاب نمیتوان به لایروبی چنین طویلهٔ بزرگی رفت.

      حذف
  8. دوست گرامی منظور بنده بیشتر دیدگاه شما در ارتباط با چرایی 28 مرداد بود در واقع دلایل وقوع این رویداد... با تشکر

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. طاهر قرمطی گرامی
      علت رویداد ۲۸ مرداد به نظر من مجموعه ای از شرایط نابسامان کشور؛ منافع بیگانگان و بازی آنها با صف بندیهای سیاسی؛ قبیله ای و عشیره ای بودن بافت اجتماعی ایران؛ عدم وجود وحدت ملی بر اساس منافع مشترک ملی؛ تفکرات شخص محمد رضا پهلوی به عنوان وارث ارث پدری سلطنت (به عنوان یک رسم پذیرفته شده)؛قدرت طلبی فردی مصدق؛ دخالتهای همسایهٔ شمالی توسط حزب توده؛ قدرت طلبی سیستم آخوندی برای به جوی بازگرداندن آب رفته؛ حماقت عمومی مردم ایران (البته تمامی جوامع؛ حتی جوامع امروزی عملاً از حماقت حد اقل ۷۰ درصدی رنج میبرند)؛حاکمیت تفکر فرقه گرایانهٔ سیاسی که منجر به تکفیر سیاسی میشود؛نابسامانیهای اقتصادی و فقر لجام گسیخته؛ وجود خسته کنندهٔ دائمی آشوبهای خیابانی؛ عدم وجود سازمانها و احزاب سیاسی استخوان دار؛ اقتصاد غیر متراکم فئودالی؛ عدم وجود زندگی شهری پیشرفته بر مبنای تولید صنعتی و..... میباشند

      حذف