۱۳۹۲ مرداد ۳۱, پنجشنبه

ازدیاد شدید تعداد پناهجویان ایرانی بودار است

عدم فرستادن نماینده ای از طرف رژیم اسلامی ایران به نشست جلوگیری از قاچاق پناهجویان ایرانی (اینجا) و (اینجا) این احتمال که سپاه پاسداران سازماندهی شبکه های قاچاق انسان را برای کسب در آمد سردارانش گسترش داده است بسیار بالاست. آنچه که اکنون برای رژیم و سرداران سپاه مهم است اینکه با دریافت هزاران دلار پولی که مردم از طریق فروش دار و ندارشان برای گریز از شرایط اقتصادی-اجتماعی حاکم بر ایران؛ جیب سرداران اسلام را پر کنند و البته خمس حضرت رهبر فرزانه نیز حتماً در نظر گرفته میشود. اکنون بیش از ده سال است که سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات؛ علاوه بر سازمان دادن سازمانهای قاچاق مواد مخدر به دایر کردن روسپی خانه ها و فریب و قاچاق دختران و پسران ایرانی و کشورهای همسایه از قبیل همسایه های شمالی و افغانستان و فروش آنها در شیخ نشینها و کشورهایی مانند اندونزی و تایلند و یا استفاده از آنها در روسپی خانه های تحت نظر رهبر فرزانه مشغول بوده است و شبکه های وسیعی از این شغلهای شریف در ترکیه مشغول به کار هستند. با آسیب دیدن شرایط امن حاکم بر هلال شیعی  بخشی از درآمدهای رژیم از طرق جنایتکارانه آسیب دیده است و اکنون به سر کیسه کردن پناهجویان روی آورده اند. رژیم ناب محمدی حاکم بر ایران سالیان سال است که متهم به ایجاد شبکه های قاچاق و فروش انسان است اما این اتهام به دلایل معاملات سیاسی غرب با رژیم اسلامی به صورت جدی پیگیری نمیشود و شاید اسناد آن مانند اسناد کودتای ۲۸ مرداد بعد از ۶۰ سال منتشر شود. دایرهٔ امنی که کشورهای غربی به خاطر مطامع سیاسی خود (با سکوت) برای رژیم ناب محمدی در رابطه با قاچاق و خرید و فروش انسان ایجاد کرده اند یکی از منابع درآمد سرشار سپاه پاسداران و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم اسلامی است.
در دههٔ ۶۰ ترکیه و پاکستان پذیرای بسیاری از پناهجویان ایرانی بودند و پول زیادی به خاطر پذیرفتن این پناهجویان ازطرف سازمان ملل به این دو کشور پرداخت میشد و هیچگونه دلیل انسان دوستانه ای در پشت آن نبود. در سالهای نخستین دههٔ ۶۰ پیشمرگان کردستان بدون هیچ چشم داشتی به پناهجویان و انتقال آنها به ترکیه به مردم کمک میکردند و در اواخر این دهه این مسئله از طرف «پ.ک.ک» تبدیل به منبع در آمد شد ولی با پناهجویان رفتاری بسیار انسانی داشتند و پناهجویانی که از طریق شبکه های «پ.ک.ک» به ترکیه و کشورهای اروپایی منتقل شدند از رفتار انسانی هواداران «پ.ک.ک» رضایت کامل داشتند؛ هرچند که نمیدانستند که این شبکه ها متعلق به هوادارن «پ.ک.ک» میباشند. این شبکه ها تمامی اطلاعات  و راهنمایی های لازم به پناهجویان ارائه مینمودند و در انتخاب مقصد نهایی نیز به آنها کمک مینمودند. پناهجویانی که در مسیر کردستان آسیب دیدند؛ از طریق شبکه های خصوصی سودجو اقدام نموده بودند. در مسیر سیستان و بلوچستان؛ شبکه های بلوچ با پناهجویان رفتاری انسانی داشتند و دستگیریها تنها به خاطر اختلافات عشیره ای و قبیله ای و لو دادن مسیر کاروانهای پناهجویان به خاطر رقابتها اتفاق می افتادند. در دههٔ ۶۰ سازمان ملل به پناهجویان کمک مالی مینمود و به کشورهای میهمان پذیر نیز مبالغ معتنابهی پرداخت میکرد. اما اکنون از این خدمات تقریباً خبری نیست و کشورهای مقصد (عمدتاً غربی) که خود را «جامعهٔ جهانی» مینامند به خاطر پیشگیری از تنشهای داخلی در کشورهای خودشان بسیاری از خدمات را لغو نموده اند و از سوی دیگر به خاطر بحران افغانستان و عراق و اخیراً سوریه؛ تقریباً در حال بستن مرزهای خود به روی پناهجویان میباشند.
اکنون سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات میخواهند این بازار را به دست گیرند و با فریب مردم و دادن وعدهٔ بهشت؛ آنان را به سوی سرنوشتی نامعلوم میفرستند و تنها هدف آنها انباشتن حسابهای بانکی خود از داراییهای مردم است.
 از زمان به روی کار آمدن باند احمدی نژاد سیاست «سرمایه گذاری بر روی بحرانهای اجتماعی و فقر مردم» به صورت یکی دیگر از منابع کسب قدرت و درآمد سازمانهای نظامی و اطلاعاتی رژیم در آمده است.  (مانند ماجرای بشقابها و گیرنده های ماهواره؛ مشروبات الکلی؛ خانه های عفاف که سالیان سال است منابع کسب در آمدهای فرعی باندهای گوناگون امنیتی و نظامی شیعه مسلک هستند).
بنا بر اطلاعاتی که مدتی پیش توسط یکی از یاران در اختیار من گذاشته شده است؛ یکی از گروههای سلطنت طلب که ادعای مبارزهٔ مسلحانه با رژیم اسلامی را پس از ناپدید شدن استاد فرود فولادوند علم نموده است و به شعار «طلاق مسلحانه» شهرت دارد تحت نام «انجمنهای درون میهن» که اکثراً شبکه های فرعی سرداران سپاه هستند؛ برای تامین پول رادیوی بی خطر و هزینه های زندگی شان به این شغل شریف روی آورده اند و در آمد این شغل شریف میان سرداران سپاه و مدعیان دروغین راه استاد فرود فولادوند تقسیم میشود. این رادیو تنها برای اظهار این مسئله که «ما هستیم» نه در پی آزادی ایران بلکه برای تبلیغ وجود «کانال مطمئن قاچاق»  در جهت جلب مشتریانی است که برای فرار از وضعیت موجود به کانالهای امن قاچاق انسان نیاز دارند. با شناختی که از سران این تشکل ننگین دارم هدف آنها تنها کسب در آمد به هر قیمتی است و مبارزات سیاسی را بستری برای کسب درآمد نموده اند.
در اینجا فرصت را غنیمت شمرده و به عنوان یک پیشمرگ بازنشسته و پیر؛ از یاران مبارز حزب کومه له کردستان ایران و حزب دموکرات کردستان ایران و همچنین مبارزان سازمان پژاک میخواهم که به پاس فرهنگ زیبایی که در اوایل دههٔ ۶۰ در رابطه با خدمت به پناهجویان ایرانی در کردستان حاکم بود وفادار بمانند و آن فرهنگ زیبا و انسانی را در رابطه با برخورد با پناهجویان حفظ کنند.

کژدم 

۲۱ نظر:

  1. http://www.radiofarda.com/archive/news/20130822/143/143.html?id=25082896

    پاسخحذف
  2. درود بر شما جناب کژدم، در چند مقاله اخیرتان سخن از دکترین کاندولیزارایس و اوباما داشتید. اگر امکان دارد، در این مورد کمی توضیح دهید.
    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آریو گرامی
      برای اینکه به بحث وارد شوم نخست باید در رابطه با مفاهیم «استراتژی» و «دکترین» و فرق این دو مفهوم توضیحاتی بدهم و اگر دچار اشتباه بودم از یاران میخواهم که اشتباهاتم را اصلاح کنند.
      استراتژی که کلمهٔ «راهبرد» فارسی به آن اطلاق میشود؛ یک کلمهٔ بسیار دقیق است. در مرحلهٔ نخست چیزی وجود دارد که «هدف» نامیده میشود و سپس «راههای رسیدن به هدف» که همان «راهبرد» است. هدف و راههای رسیدن به آن نباید در تناقض دائمی قرار گیرند و گرنه تمامی فعالیتها به نتیجه ای به غیر از آنچه که به عنوان هدف تعریف شده اند خواهد انجامید و در مثل فارسی میگوییم : «ترسم که به کعبه نرسی اعرابی .... این ره که تو میروی به ترکستان است». کلمهٔ «دکترین» زمانی به میدان می آید که بخواهیم «راهبرد» را «عملیاتی» کنیم. در واقع «دکترین» نوع سازماندهی تاکتیکی و تکنیکی و تدارک ابزار و ادوات و یا تولید آنها برای انجام عملی است که در «راهبرد» تعریف شده است. لذا اگر «دکترین تدوین شده» نتواند عمل کننده را به عملیاتی کردن پیروزمند یک مفهوم راهبردی هدایت کند؛ یک دکترین شکست خورده به حساب می آید. یک دکترین شکست خورده بسته به هزینه هایی که بر دوش عمل کننده میگذارد؛ میتواند شکستهای راهبردی را به ارمغان بیاورد. مانند آنچه که من سالهاست از آن با عنوان «شکست استراتژیک رژیم اسلامی حاکم بر ایران» نام میبرم؛ زیرا رژیم تمامی تواناییهایش را در رابطه با دو «استراتژی نظامی-امنیتی» هزینه کرده است:
      ۱- ساختن دژ هلال شیعی.
      ۲- پروژهٔ موشکی و ساختن بمب اتمی.
      این دو هدف و راهبردهای آنها تعریف شده اند و در طول ۳ دههٔ اخیر دکترین های گوناگونی برای عملیاتی کردن و به پیش بردن آنها تدوین و اجرا شده اند و اکنون تمامی آن کشتیها در حال نشستن در گل هستند.
      (دنباله در پایین)

      حذف
    2. پایان اتحاد شوروی

      پایان اتحاد جماهیر شوروی و قدرت بلامنازع آمریکا در آن دوره و شکوفایی دوران بیل کلینتون؛ باعث بوجود آمدن این اندیشه در آمریکا شد که «آمریکا میتواند به تنها قطب جهانی تبدیل شود» و «نئو کان ها» (محافظه کاران نوین) محصول این اندیشهٔ بودند. استراتژی تدوین شده از سوی این نسل از محافظه کاران توانست رهبری آمریکا را به دست گیرد. سالها پیش از آن آمریکا «گزارش مستقیم جنگ» (عملیات طوفان صحرا) توسط شبکهٔ CNN را مانند پخش مستقیم مسابقات فوتبال آزموده بود و اینبار دکترینی جدید که حمله به منافع تمامی اروپا و سایر کشورهای رو به رشدی مانند چین را در بر میگرفت زاده شد که بخش دکترین نظامی آن به «دکترین رامسفلد» مشهور است.
      نبرد افغانستان بوسیلهٔ تعدادی Spotter که شمار آنها کمتر از انگشتان دو دست بود آغاز گردید و نقشی نوین از نبردهای High Tech را به نمایش گذاشت. در این نبرد از نیروهای انسانی بسیار کمی استفاده شد و پیروزیهای نخستین هلهله و کلکله در اتاقهای فرماندهی را در پی داشت.
      استخوان بندی «دکترین رامسفلد» بر نبردهای High Tech استوار بود و در نبردهای آغازین عراق به پیروزی موقت و ظاهری رسید. اما آنچه که در این دکترین در نظر گرفته نشده بود و به شکست آن انجامید نقش «بازیگران منطقه ای» بود که مانند مور و ملخ به عراق ریختند؛ شیعیانی که قرار بود برای آمریکا هورا بکشند؛ به صورت سازمانیافته هم از کمکهای آمریکا برخوردار شدند و هم آنها را فریب دادند بنا به گفتهٔ آمریکاییها اکثر نیروهای آمریکایی در عراق توسط شیعیانی که دوست انگاشته میشدند کشته و زخمی شدند. دکترین نظامی رامسفلد توسط ژنرال پتریوس ولی متاسفانه بسیار دیر هنگام ترمیم شد و آنچه که باید در آغاز انجام میگرفت؛ در پایان و زمانی که بسیار دیر شده بود انجام گرفت. بخش سیاسی این دکترین فروپاشی تمامی ارگانهای حکومتی و نظامی عراق را هدف قرار داد و مانند بنزین بر آتش مقاومت ریخته شد و لیبرلالیسم اهدایی آمریکا منجر به بر سر کار آمدن حاکمیت شیعی تابع ولایت فقیه حاکم بر ایران در عراق گردید.
      (دنباله در پایین)

      حذف
    3. آقای جورج دبلیو بوش در هنگامی که میخواست دنیا رهبری بلامنازع آمریکا را بپذیرد؛ به خاطر ناکامی در گرفتن پاسخ مثبت از طرف اروپا به تحقیر آنها پرداخت و رهبران اروپا را «مشتی عقب ماندهٔ سیاسی که در دوران پیش از اقتصاد صنعتی زندگی میکنند» تشبیه نمود (حتی نه در دوران صنعتی) که نمیتوانند حتی تصوری از دوران «فرا صنعتی» و «دهکدهٔ جهانی» داشته باشند. سخنان آقای بوش نشانگر هجوم آمریکا به منافع استراتژیک اروپا بود و به همین دلیل نیز دوستان اروپایی آمریکا؛ به موضعی تدافعی افتاده و با پیش برد استراتژی قاره ای «اتحادیهٔ اروپا» و در کنار آن «عدم همکاری جدی» با آمریکا در افغانستان و حتی در رابطه با رژیم اسلامی حاکم بر ایران روی آوردند.
      این شکستهای همه جانبه و هزینه های سرسام آور سیلسی-اقتصادی آن برای آمریکا؛ نقطهٔ عطف بازگشت به استراتژی پیش از «نئو کانها» (استراتژی همه با هم بخوریم) و زایش دکترین جدیدی گردید که از آن «دکترین کوندالیزا رایس» مینامیم. دکترین جدید برای تثبیت موقعیت موجود و داراییهای موجود آمریکا در آن دوره طراحی شد و دلجویی از اروپا و کشورهای مسلمان نشین آغاز گردید و دیپلماسی عمومی دلجویی از مسلمانان تبدیل به دیپلماسی طراز اول آمریکا گردید. آمریکا چنان تضعیف شد که نتوانست به دوست استراتژیک خود در همسایگی روسیه کمک کند و «اوستیای جنوبی» نیز از گرجستان جدا شده و به روسیه هدیه شد. در نتیجهٔ «دکترین کوندا لیزا رایس» کشورهای اروپایی شروع به نزدیک شدن محتاطانه به آمریکا شدند که با خشم روسها روبرو گردیدند و روسها با بهانه تراشی صدور گاز در زمستان سرد به اروپا را قطع نمودند (که البته موجب بی آبرویی بیشتر روسها گردید.)
      بحران مسکن و دزده شدن سرمایه های آمریکا توسط بانکهای اسکاندیناویایی و بدهکار شدن مردم به بانکها به قول معروف «قوز بالای قوز» (برجستگی ناهنجار در ناحیهٔ کتف در پشت) شد و دکترین کوندالیزا رایس که مختص ساماندهی به بحران خارجی بود با اتمام دوران ریاست جمهوری آقای جرج بوش و تبلیغات شدید در رابطه با اقای «حسین باراک اوباما»؛ با ترکیب جدیدی که «کنترل بحران مالی داخلی» را نیز در بر میگرفت اکنون به عنوان یک دکترین فراگیر از حدود روابط و بحرانهای خارجی بیرون آمده و این ترکیب جدید را به پیش میبرد. این دکترین جدید را «دکترین اوباما» مینامیم که «دگردیسی یافتهٔ» دکترین خانم رایس است.
      (دنباله در پایین)

      حذف
    4. از نظر من بررسی بخش داخلی این دکترین حتی یک ریال هم برای ایرانیان ارزشی ندارد و این آمریکاییها هستند که باید بهای «لیبرالیسم» را بپردازند و نوش جانشان.(البته ایرانیان عاشق آمریکا که به بهانهٔ ایرانی بودن بحثهای حزبی درون آمریکا را لقلقهٔ زبان خود کرده اند میتوانند در این رابطه بحث کنند ولی لطف کنند و این بحثهای بی ارزش را به این وبلاگ نکشانند.)
      بخش معطوف به خارج دکترین اوباما بازسازی روابط با اروپا و خاورمیانه را مورد بحث قرار میدهد و همچنان «گسترش لیبرالیسم در خاورمیانه» را با تکیه بر نیروهای «سیاسی-اسلامی» دنبال میکند. نتیجهٔ حاصل از این دکترین در مصر شکست خورده است و در تونس نیز در حال شکست است. در سوریه نیز به «لیبرالیسم نظامی» تبدیل شده است و هر قبیله ای برای خودش سازمان نظامی درست کرده و آش چنان شور شده است که هم دکترین اوباما و هم خوابهای طلایی اروپا پاسخی برایش ندارند. کشورهای غربی با اینکه سرمایه های کلانی را در افغانستان هزینه کرده اند هنوز از افغانستان درس نگرفته اند و به لیبرالیسم «جرگه لویه» که بیشتر به بحثهایی از قبیل شیوه های شستن کون میپردازند انجامیده است و بیش از آنکه نیروهای مردمی را آزاد کند؛ به آزاد شدن نیروی صنف انگلی آخوندهای افغانستان انجامیده است.
      اصولاً زمانی که آقای اوباما از حیواناتی مانند «صدر» به عنوان مشاور فرهنگی برای تنظیم روابط خود با کشورهای مسلمان نشین استفاده کند؛ نتیجه ای بهتر از این در بر نخواهد داشت. مانند این است که برای فشار آوردن به رژیم اسلامی ایران از کرمی مانند «تریتا پارسی» و یا برای سرنگونی رژیم به رضا پهلوی روی بیاورند. نتیجهٔ نهایی «گمراه شدن» و از دست دادن فرصتها خواهد بود.

      حذف
  3. با اجازه كژدم عزيز.
    دكترين رايس-اوباما به مجموعه اي از راهبردهاي سياست خارجي آمريكا اطلاق ميشود كه پس از گندكاريهاي رامسفيلد در عراق به وجه مشخص سياست خارجي بوش در دو سال آخر زمامداري و اوباما در خلال اين سالها تبديل شد.
    هدف تعريف شده آمريكا در خاورميانه بر دو اصل غير قابل تغيير بنا نهاده شده. اين دو اصل عبارتند از ايجاد مرزهاي امن براي اسرائيل و حفاظت از آن و امنيت توليد و انتقال انرژي. اين دو اصل توسط هيچ رئيس جمهوري در آمريكا قابل تغيير نيست و اختيارات رئيس جمهور فقط
    تدوين و انتخاب استراتژي خاص خود را براي نيل به اين اهداف و همچنين اتخاذ تاكتيكتهاي مناسب را با توجه به شرايط دارد.
    پس از عمليات تروريستي يازده سپتامبر اصلي ديگر به اين اصول اضافه گرديد كه حفاظت مرزهاي آمريكا و اروپا از حملات تروريستي بود.
    دكترين بوش بر مبناي نابودي حكومتهاي حامي تروريسم و تبديل كشورشان به زمين سوخته بود كه عملا نمونه آنرا در عراق و افغانستان مشاهده كرديم. وليكن پس از نابودي اينگونه حكومتها معضلي ديگر نمايان شد و آن چگونگي مبارزه با تروريسم و در راس آنها اسلام بنيادگرا بود كه پيروان ان در پوشش اسلام عرفي اهداف خود را مورد حمله قرار ميدادند و با تاكتيك غلط رامسفيلد در عراق هر روز بيش از پيش اين گروهها رشد كرده و عضو ميگرفتند.
    در اينجا بود كه گونداليزا رايس دكترين خود را بع عنوان استراتژي اصلي آمريكا مطرح نمود كه مورد حمايت نومحافظه كاران (نئوكانها) جمهوريخواه و دمكراتهاي محافظه كار قرار گرفت و بدل به سياست راهبردي آمريكا در دو سال آخر زمامداري بوش گرديد.
    بر اساس اين دكترين كنترل اسلام بنيادگرا از طريق ايجاد حكومتهاي اسلامگراي متعادل در كشورهاي خاورميانه بايد انجام گيرد و با ايجاد چنين حكومتهايي و از طريق آنان ميتوان دو برداشت متفاوت از اسلام را به جان يكديگر انداخت و بنيادگرايي اسلامي در چارچوب كشورهاي اسلامي محصور كرد و مرزهاي اروپا و آمريكا را از خطر نفوذ آنها محافظت نمود.
    بالطبع مذهب حاكم در هر كشور اصل حكمراني را رقم خواهد زد. براي ايران شيعه و عراق و بحرين حكومتي اسلامي شيعه و براي كشورهايي چون تركيه و مصر و پاكستان و اردن و سوريه و يمن حكومتي سني ميتواند گزينه اي مناسب باشد. در ضمن براي كنترل هلال شيعه دايره سني را ميتوان علم كرد و اين كشورها را در دايره اي از حكومتهاي سني محصور نمود.
    اوباما پس از بوش عملا دكترين رايس را بعنوان استراتژي روابط خارجي خود به كار گرفت و كشورهاي اروپايي نيز كاملا از اين طرح استقبال نمودند.
    اولين مشكلات در عراق ظهور نمود. حكومت متشكل از شيعيان و سني ها و كردها به هيچوجه حاضر به سازش با يكديگر نبودند و جنگ قدرتي را آغاز نمودند كه عملا آمريكا را به چالش كشيد و تنها راه را در اين ديدند كه اجازه قدرت يافتن به هيچيك از اين گروهها را نداده و هريك را به سدي برابر آنهاي ديگر بدل كنند .
    به هرحال دكترين اوباما-رايس بر ايجاد حكومتهاي اسلامي ميانه رو در خاورميانه و امكان استفاده از مشروعيت ديني آنها براي سركوبي اسلام بنيادگرا و جلوگيري از رخنه آنها به خارج از خاورميانه استوار است و بر اساس همين دكترين بود كه غرب وجود ايراني با امكانات محدود هسته اي را قبول ميكرد و امكانات موشكي ايران را به عنوان تهديدي براي عربستان و كشورهاي جنوبي خليج فارس و تحريك آنها به خريد سلاحها و سيستمهاي پيش دارنده به سود خود مي پنداشت وليكن در عمل اين دكترين در مواجهه با دكتريني جديد قرار گرفت كه اسلام را به شكل عرفي آن نه به شكل تشريعي قبول داشتند . همين دكترين سبب شكست مفتضحانه دكترين رايس-اوباما در خاورميانه گرديد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. با سپاس از پاسخ شما، دکترینی که اسلام را به شکل عرفی قبول دارد از طرف چه کشورهایی ارائه شد؟ آیا از سوی کشورهای خاورمیانه ارائه شد یا اینکه نتیجۀ طبیعی دکترینی بود که آمریکا آنرا پیگیری می‌کرد؟
      سوال دیگرم این است که پس از این مواجه و شکست دکترین رایس آیا نشانه‌ای وجود دارد که آمریکا تغییری در سیاست خود داده باشد و روش خود را تغییر داده باشد؟ اگر بله فکر می‌کنید که به چه روشی تغییر مسیر داده‌اند؟ آیا امریکا قصد دارد با توجه به سیاستی که در مورد سوریه در پیش گرفته است پایش را فعلا از اتفاقات خاورمیانه عقب بگذارد؟
      آریو

      حذف
  4. جناب کژدم درود بر شما
    خبر حذف سربازی اجباری را در چه راستایی ارزیابی می کنید؟ آیا مشکل کسری بودجه است که میخواهند با فروش سربازی آن را پر کنند یا میخواهند با آوردن بسیجی هاُ به عنوان داوطلب، کنترل را بر نظامی ها بیشتر کنند؟ شاید میخواهند تجربه ۳۴ سال پیش که خمینی به سربازهای وظیفه گفت که از پادگان ها فرار کنند تکرار نشود و یا علل دیگر. من خودم ۱ سال پیش سرباز وظیفه بودم. با توجه به اینکه پیک جمعیتی دهه ۶۰ رد شده و عملا رژیم با کمبود سرباز وظیفه مواجه است و عملا شاهد بودم که پادگان ها خالی است. لذا چه شده که رژیم دست به این کار زده است؟ من به این قضیه خیلی بدبین هستم. و در نهایت اینکه آیا رژیم در حال آماده شدن برای شرایط جنگی است؟
    بهروز

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بهروز گرامی
      من فکر میکنم که شما پاسخ این پرسش را به خوبی داده اید. اینکه رژیم خدمت سربازی را بفروشد در واقع با یک تیر دو نشان را میزند؛ نخست اینکه هزینه هاییش را در این شرایط بحرانی کم میکند و از سوی دیگر پول خوبی هم میگیرد. اما در واقع هیچ تضمینی وجود ندارد که در صورت بوقوع پیوستن جنگ و نیاز به نیرو؛ همان آدمهایی که پول داده اند دوباره به جنگ فرستاده نشوند.

      حذف
  5. من فکر کنم اساسا چشم انداز اباما از دنیا انقدر ساده لوحانه است که قادر به توسعه یک دکترین مخصوص به خود و ادمینستریشنش باشد . چهار نقطه اصلی به عنوان هسته دکترین بوش یعنی پیشدستی ( حمله پیش گیرانه ) ، برتری نظامی، همکاری های چند جانبه جدید، و گسترش دموکراسی هنوز استراتژی امریکاست و تنها می توان گفت که اباما سبک جدید و مخصوص به خودش را در این خصوص دارد که بسیار بچه گانه و پیشا پیش شکست خورده است. مثل اینکه ایت الله منتظری جای خمینی نشسته باشد . اباما فکر می کند زمان روزولت است که سیاست « همسایه خوب » کار کند. اوباما به دنبال مشارکت مساوی و برابر همه کشورها در گرفتاریهای امروز جهان مثل کارتل های مواد مخدر، تغییر آب و هوا، تروریسم و ..... است . کارش فقط مماشات با دشمنان ازادیست . بسیار ساده لوح و ارمان گراست. فکر کرد که با « پیشنهاد » عمل هم نه تنها پیشنهاد بستن بازداشتگاه آمریکا در خلیج گوانتانامو، یا خودداری از استفاده عبارت "جنگ جهانی علیه تروریسم اسلامی "، و مصالحه با روسیه از طریق رها کردن برنامه ضد موشک های بالستیک در لهستان و جمهوری چک، و گفتن عید شما مبارک همه چیز درست میشود. نومحافظه کاران « رامزفیلد و خانم رایس » معتقد هستند که جنگ بین ازادی و ارزش های غربی از یک سو و افراط گرایی و مرگ ازادی از سوی دیگر است. و برای پیروزی بر افراط گرایی و دشمنان دمکراسی همه گزینه ها روی میز است. اسلام عرفی کاری به امریکا یا غرب ندارد. اسلام عرفی بخصوص در ایران همیشه بوده و یکی از دردسرهای بزرگ کشور های اسلام زده است برای اینکه اساس ان بر واقعیتهای اسلام نیست و سراسر دروغ و من در اوردیست . رامزفیلد یک نظامیست و کار نظامی اش را خوب انجام داد. او جنگ بین امریکا و عراق و افغانستان و کلا خاورمیانه اسلام زده را جنگ به معنای افریدن تاکتیک نظامی برای پیروزی نمی داند. شکست و پیروزی نظامی در این رویارویی بی معنیست. جنگی نا برابر است . رامزفیلد ان را جنگ سرد خوانده که باید با ایدتولوژی برخورد شود . در غیر این صورت پای امریکا در باتلاق خاورمیانه گیر خواهد بود و
    ا ینچنین است..
    نتیجه اینکه تمام این گفتگو ها بدرد منِ دربه در بی سرزمین نمی خورد. چون سودی برای سرزمین من ندارد. برای خودمان عرضه هیچ کاری نداریم انوقت یقه بوش را می گیریم که دکترین شکست خورده دارد.
    گوراتا

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شما به گونه ای از ساده لوحی اوباما سخن میگویید و از دانشمندی رامسفلد سخن میگویید که گویا بر بام جهان ایستاده اید. به نظر من نظرات شما بیشتر به جنگهای تبلیغاتی احزاب آمریکایی شباهت دارند تا به تحلیل سیاسی.

      حذف
  6. دوست عزيز. اشتباه رامسفيلد در عراق سبب زايش دكترين رايس و در نهايت دكترين رايس-اوباما گرديد. دكترين جديد كه من آنرا نتيجه اي طبيعي از مقاومت در برابر بي عملي و حماقت و خوشخيالي اوباما ميدانم در حال تركتازيست.
    در ضمن اسلام عرفي چيزي به مراتب جدا از اسلام تشريعي است. اسلام عرفي بيشتر به روابط شخص و خدا مربوط است و اصولا سياست را مسئله اي كاذب و فاقد صداقت ميداند و آنرا از رابطه خدا-انسان جدا ميكند. به عبارتي دين را از سياست به تمامي جدا مي پندارد.
    شايد نمونه اين نوع طرز تفكر را در نظريات آيت الله سيستاني بتوان مشاهده كرد.
    در ضمن نتيجه اين گفتگوها ممكنست روزي به درد من و شماي دربه در بي سرزمين بخورد. آنروزي كه سير حوادث كشورمان را از چنگال اين حاكمان به درآورد.

    پاسخحذف
  7. دوست عزيز کژدم گرامی

    رامسفيلد به عنوان وزیر دفاع در عراق کدام اشتباه را کرد ؟ هر چی بود٬ حالا غلط یا درست ربطی به رامسفيلد نداشت. اگر اشتباهی بود از بی تجربگی و دیدگاه اکادمیک رایس به عنوان مشاور امنیت ملی بود که رامسفیلد را به عنوان وزیر دفاع امریکا مجبور و وظیفه داشت که با عراق و افغانستان وارد جنگ که چه عرض کنم در مدت کمتر از ۲۴ تصرف کند.
    در مورد اسلام عرفی و اسلام تشريعي هم درسته با هم فرق دارند اسلام عرفی هر چی هست و هرکه ان را تمرین می کند ربطی به داده های قران و سنت نبی و بقیه بکن نکن های دین اسلام تشريعي نداره . . و من دراوردی و بیشتر بدرد مردی می خورد که با رهایی و ازادی و خرد گرایی دشمنی ذاتی دارند. و هر چه زود تر با ان برخورد شود راه شارلاتان های تاریخ برای به بازی گرفتن مردم پاک باخته خاور میانه سد می شود.
    گوراتا

    پاسخحذف
  8. با پوزش پاسخ من به جناب م.ر بود نه کژدم.
    گوراتا

    پاسخحذف
  9. دوست عزيزم. من هم به مانند شما نه به اسلام تشريعي علاقه دارم و نه به اسلام عرفي و همه اينها را ابزاري براي تحميق انسانها ميدانم. وليكن خطر اسلام عرفي به مراتب كمتر از اسلام تشريعي است هرچند كه ممكنست بر تصميم گيري انسان تاثير گذار باشد.
    نمونه آنرا در رفتار شاه ايران در زمان شروع نا آراميهاي منجر به ظهور جمهوري اسلامي شاهد هستيم.
    شاه انساني مذهبي بود و پيرو واقعي اسلام شيعه در اخلاق و كردار خود يعني به جوري اسلام عرفي. سستي وي در تصميم گيري در قبال برخورد با مخالفين و ترس وي از خونريزي به دليل معتقداتش بلايي را به سر مردم ايران آورد كه ممكن بود با تلفاتي حتي كمتر از وقايع اخير مصر بتوان به آن خانمه داد.
    برخلاف عقيده شما اسلام عرفي نيز كاملا تابع بكن و نكن هاي ديني و مذهبيست و تنها تفاوت آن با اسلام تشريعي اينست كه اين بكن و نكن ها را محدود به زندگي شخصي انسان ميسازد و آنرا به اجتماع تعميم نميدهد. . يا به عبارتي حكمراني را حق رسول و اولاد او نميداند.
    در حال حاضر نيز مسيحيت عرفي بر كشورهاي اروپايي و آمريكا حاكم است و محدود به شخص و اعمال شخصي انسان و اين اجازه به مسيحيت داده نميشود كه به قانونگذاري و تشريع در امور اجتماع بپردازد و جوزه دخالت آن مربوط به موارد مشخصي است كه به اخلاق مرتبز است به مانند حق سقط جنين و آزادي همجنسگرايي و امثالهم.
    لذا دين عرفي نه تنها خطري را براي اجتماع بوجود نمياورد بلكه سبب تهذيب اخلاقي فرد ميگردد.
    سوق دادن اسلام تشريعي به سمت اسلام عرفي از ديدگاه سياسي نه تنها خطري تدارد بلكه به مانند سوپاپي در مورد خطرات اخلاقي در جامعه عمل ميكند.
    به هرحال اين موضوع جاي بحث زيادي دارد و اگر نظر مرا بخواهيد هيچكدامشان راه به صواب نمي برد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. م.ر گرامی

      آنچه که شما در اروپا و آمریکا به نام مسیحیت عرفی مینامید وجود ندارد. تشکلهای دینی که به صورت سازمانیافته به صورت کلیساها و تشکلهای بالاتری که این کلیساها را میگردانند؛ همیشه در حال باج خواهی از احزاب و سایر سازمانهای مدنی برای تامین منافع باند خود هستند و این تصور که میتوان با کسانی مثل آخوند سیستانی کنار آمد کاملاً اشتباه است. همان زمانی که به چیزی به نام «اسلام ملایم» چشم دوختید؛ اجازهٔ فعالیت به صنف انگلی آخوندی را پذیرفته اید و این حیوانات در سایهٔ «تقیه» به زندگی انگلی خود ادامه داده و آن اصل اساسی اسلامی یعنی حاکمیت اسلام را ترویج خواهند کرد و هدفشان از این امر به قدرت رسیدن دوباره و سربازگیری دوباره و راه انداختن فغانهای «وا اسلاما» و «وا زینبا» خواهد بود. البته من نظرم را در رابطه با سکولاریسم واقعی و عدم همخوانی «قدرت موازی انگلی آخوندی» در کنار حاکمیت دموکراتیک را بارها توضیح داده ام و دیگر وارد این بحث نمیشوم. من آزادی دین و یا مذهب عرفی (هر دین و مذهبی که باشد) را بدون وجود صنفهای انگلی مانند آخوند و کشیش و خاخام و یا راهبان بودایی را میپذیرم؛ زیرا معتقدم که انسانها حق دارند گاهی کثافتکاریهای خودشان را به گردن «شیطان» بیندازند و حماقتهای خودشان را به «حکمت الهی» نسبت دهند تا بیش از حد زجر نکشند. اما شکستن ستون فقرات صنفهای انگلی که داعیهٔ «تبلیغ کلام الهی» از هر نوع آنرا دارند و نوعی «حریم تقدس» به دور خود میکشند؛ باید هم به صورت فیزیکی و هم به صورت یک سیاست پایدار و در کنار فرهنگ سازی خردگرایانه ؛ به صورت ادامه دار سرکوب شود. من معتقدم که اگر آخوند نباشد بالاخره مردم راهی برای شستن کونشان پیدا خواهند کرد و لزومی ندارد که کسی بیاید و آنرا محملی برای بافتن اراجیف به نام «تبلیغ و ترویج دین» قرار دهد و یا دکانهای فلسفی باز کند ( کثافتهایی مانند سروش و شریعتی و علامهٔ طباطبایی و ......).

      حذف
  10. رامسفیلد یکی از باسوادترین و پر تاثیرترین سیاستمداران امریکاییست. او قبل از شغل وزارت امور خارجه در زمان بوش اول هم منتور خیلی ها بود. سواد بالای او مورد حسادت شدید دموکراتها و لیبرالهای مخالف بود بطوریکه وقتی شعر معروف "آنکس که بداند و بداند که بداند" را که همه ایرانیها میدانند به انگلیسی به خبرنگاران گفت وی را شدیدآ مسخره کردند و از روی نادانی "بداند، نداند" راه انداختند. استراتژی وی که از اسراییلی ها گرفته بود یعنی "تکنولوژی بیشتر و بالاتر= سرباز کمتر" نه تنها مورد استفاده قرار گرفت و نه تنها ثابت شد که درست است بلکه هنوز هم استفاده میشود و اکثر کشورهای غربی نیز از آن پیروی میکنند.
    دانلد رامسفیلد مرد بزرگی است و اگر ایده های وی پیاده میشد الآن کشورهای غربی اینهمه ندانم کاری نمیکردند و اسلام من در آری و خرافی از بین رفته بود.
    رامسفیلد در سیاست آمریکا، همتای نیکسون و کیسینجر است و یک پله از ریگان بالاتر. وی یکی از مهره های اصلی است که سر نخ عروسکهای نمایشی مثل اوباما در دست اوست.
    این در جواب دوست عزیز "م.ر." که رامسفیلد را نمیشناسند.
    در مورد سیاست امریکا در خاورمیانه مثل همیشه یک تفسیر مردمی، خلاصه شده و عامیانه است و یک تفسیر مربوط به سردمداران و دست اندرکاران که ماها کمتر به آن دسترسی داریم. و اون اینه که: مسلمانهایی که تا کمتر از ده سال پیش دشمن اصلی شون اسراییل و غرب بود دارند همدیگه رو مثل پشه میکشند و اسراییل و امریکا از دور ایستاده و به اینها میخندند. جالب اینجاست که هر دو طرف هم وقتی همدیگه رو میکشتد میگن: "الله و اکبر". مسخره نیست؟
    دیوید

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دیوید گرامی
      اینکه رشد ابزار صنعتی نقش انسان را در روند تولید کم میکند؛ نیاز به ذهن تیزی مانند ذهن آقای رامسفلد و اینکه اسرائیلی ها منشاء این نظریه باشند ندارد و در تمامی رشته های تولیدی و بازرگانی و نظامی همه میتوانند آنرا ببینند. از همان زمانی که تیر و کمان اختراع شد؛ نقش «درگیری از نزدیک» کمتر شد اما حذف نشد. حمله کردن و شکست دادن دشمن بوسیلهٔ تکنولوژی مدرن نظامی یک چیز است و استقرار و حفظ سلطه چیز دیگری است. دکترین آقای رامسفلد بسیاری مسائل را نادیده گرفته بود و شاید بیش از آنکه بیشتر محاسبه کند؛ به فیلم های آرنولد موسوم به Terminator و یا فیلمهای مشابه زیاد نگاه میکرده است. نظریات آقای رامسفلد شاید برای کشتار گسترده و شدت جریان حملات نخستین مفید باشد؛ اما برای استقرار و ادامه پاسخی نداشت و گرنه ادامه می یافت.
      در رابطه با اینکه مسلمانان همدیگر را میکشند و الله اکبر میگویند؛ باید گفت که این حماقت دیرینه یک امر ذاتی در تمامی اندیشه ها و ادیان تکفیری است. زمانی در اروپا مسیحیان همدیگر را تکفیر میکردند و میکشتند و پیش از آن نیز با تکفیر دیگران آنها را میکشتند. اما اروپائیان به مسئلهٔ تکفیر در حد «راه نیافتن به ملکوت الهی» قانع شده اند و تکفیرشان «مدرنیزه» شده است. جهان اسلام همچنان در عصر کهن سنگی زندگی میکند و این داستان تا زمانی که به «انسان بودن خود و دیگران» پی نبرند؛ داستان به همین گونه خواهد بود.

      حذف
  11. من شخصا با نظر كژدم عزيز موافق هستم. اشتباه رامسفيلد كه كاملا در عراق واضح و آشكار شد بر مبناي حملات سنگين وشديد و پيروزي قاطع در كوتاهترين مدت استوار بود كه كاملا موفق و ارزنده ارزشيابي شد وليكن استمرار و استقرار پيروزي چيزي بود كه رامسفيلد هرگز به دان فكر نكرد و نتيجه اش ايجاد دولتي متشكل از تمامي گروههاي مخالف با يكديگر در حكومت عراق بعد از صدام بود كه از روز اول بناي مخالفت با يكديگر را نهادند كه نتيجه اوليه آن سست شدن شرايط امنيتي و سر برآوردن گروههايي بود كه در نهايت تبديل به گروههاي اسلامگراي افراطي شيعه و سني و رساندن عراق به شرايط امروزي شدند.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. البته نباید عامل از میان بردن ارتش عراق را نادیده گرفت. از میان رفتن ارتش عراق به این ناهنجاریها به شدت دامن زد و برخورد گزینشی در رابطه با «بعثی ها» و «غیر بعثی ها» نیز عامل بسیار موثر دیگری بود. اگر نظرات مکمل آقای ژنرال پتریوس وجود نمیداشت؛ عراق به باتلاقی بدتر از همینی که هست تبدیل میشد.

      حذف