۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

نبرد سوریه و محدودیتهای مقایسهٔ آن با سایر نبردها

مقدمهٔ کژدم

همانگونه که به هم میهنان مبارز قول داده بودم؛ ورای این مسئله که ایرانیارانی پیدا شوند که برای راه اندازی وبسایت تخصصی مطالعات سیاسی و استراتژیک یاری رسانند و یا بر اساس عادت دیرینهٔ فرهنگ تازی پرستانه در برابر هرگونه حرکت نوین روشنگرانه صف بندی نمایند و با تکفیر و لجن پراکنی (شیوهٔ برخوردی که با استاد فرود فولادوند به خاطر منافع سخیف فامیلی دار و دسته ای مشخص به کار برده شد) و یا به خاطر افکار نهادینه شدهٔ هالیوودی و انتظار تاثیرات فوری (مانند فیلمهای سینمایی که همهٔ ماجرا در ۲ ساعت تمام میشوند) اینگونه حرکت را سترون و بیفایده بنامند. هرچند که تمامی اشخاص و گروههایی که در طی این ۳۴ سال منشاء کوچکترین اثری نبوده و خود سترون ترین و نازا ترین جریانهای پرهیاهو بوده اند؛ من تصمیم گرفته ام که این وظیفه را به دوش گیرم و بنا بر زیر ساختهای اندیشهٔ مبتنی بر منطق پراگماتیستی وضرورتهای مبارزاتی که هیچگونه سیاست صبر و انتظار برای ظهور امام زمان موعود و ناجی را بر نمی تابد و با تکیه بر فرهنگ خردگرایی آریایی-ایرانی «آفرینندگی» را سر آمد تمامی اندیشه های رو به پیش؛ برای نوشتن سرنوشت و آیندهٔ خویش میداند.؛ نخستین متن ترجمه شدهٔ یکی از نوشتارهای تحلیلی منابع اطلاعاتی غربی را که بر اساس فرهنگ پراگماتیستی نوشته شده است را به هم میهنان و مبارزان راه دموکراسی تقدیم میکنم. باشد که آغاز فرخنده ای را بنا نهیم و تصویری ابتدایی از آنچه که وبسایت مورد نظر من چگونه خواهد بود؟ را ارائه نموده باشم. 

مقدمهٔ مترجم

خوانندگان وبلاگ کژدم گرامی مرا نمیشناسند؛ زیرا تاکنون هیچ نظری در بخش نظرات از طرف من و یاران من در (انجمن پیشگامان کاویانی برای فراخوان انجمن پادشاهی ایران)؛ تحت هیچ نامی نگاشته نشده است و همیشه میدانستیم که کژدم گرامی چه طرحی را در انداخته اند و میتوانند به تنهایی از پس مسائل مطروحه بر آیند؛ اما دگردیسی و سیال بودن اندیشه؛ ایستایی را بر نمی تابد و همیشه در پی گشودن پنجره ای به سوی افقهایی نوین است. مطرح نمودن نام تشکل انجمن پیشگامان کاویانی نیز یک ترفند تبلیغاتی نیست؛ بلکه تنها خواستم تا خوانندگان گرامی نسبت به پیشینهٔ فکری مترجم آگاه شوند و بدانند که رویکرد ما در رابطه با مسائی سیاسی چگونه میباشد؟.
نوشتهٔ زیرین ترجمهٔ مقاله ایست به نام « نبرد سوریه و محدودیتهای مقایسهٔ آن با سایر نبردها»؛ که توسط فردی که از تحلیلگران حرفه ای یکی از منابع اطلاعاتی-امنیتی غربی (آمریکایی) میباشد نگاشته شده است. این تحلیل با آنچه که در روزنامه ها و مجلات و سایر منابع خبری ارائه میشوند تفاوتی ساختاری دارد و من با تمامی توان سعی کرده ام تا به متن اصلی وفادار بمانم. شاید ارزش مقاله از این نظر که برخی از خوانندگان از منظر نظر احساسات ماجراجویانه و یا سرگرمی به دنبال مسائل سیاسی کشانده شده باشند ارزش خاصی نداشته باشد؛ اما نکات بسیار مهمی را که باید در یک تحلیل سیاسی  کاربردی (به قول کژدم گرامی درجه ۹) گنجانیده شوند را در خود دارد. این تحلیل در روزهای پیش از تصمیم نهایی آقای اوباما در رابطه با ارجاع تصمیم گیری در مورد حملهٔ نظامی احتمالی به سوریه؛ به مجالس قانونگذاری آمریکا نگاشته شده است.
به قول کژدم گرامی؛ (در مبارزات سیاسی؛ ماجراها و ماجرا جویان بسیارند؛ اما سیاست ماجراجویی نیست؛ بلکه سیاست شناخت و سازماندهی ماجراها و پدید آوردن زمینهٔ ماجراهای آینده است).
ترجمهٔ زیرین یکی از زیرساختهای اندیشه های سیاسی را که به (ماجرا سازی و سازماندهی ماجراها) معطوف است را به نمایش میگذارد.

نبرد سوریه و محدودیتهای مقایسهٔ آن با سایر نبردها (ترجمه)

به همین دلیل ساده که بسیاری از نقشه های جنگی؛ در نبردهای واقعی و به خاطر واقعیت منحصر به فرد هر نبرد نمیتوانند بکار روند؛ زیرا هر نبردی در نوع خود  و در مقایسه با نبردهای دیگر دارای موجودیتی بی نظیر است که مقایسه آن با نبردهای پیشین هر چند که مفید است اما میتواند ما را دچار اشتباهات خیالپردازانه نماید. یکی از حدسهایی که در رابطه با نبرد دوم علیه عراق زده میشد؛ بر اساس نبرد نخست معروف به طوفان صحرا بود و بسیاری از نظرات تحلیلگران بدبین که در نبرد موسوم به طوفان صحرا؛ با توجه به پیروزیهای آن نبرد مورد تحقیر قرار گرفته بودند؛ اینبار در نبرد دوم عراق؛ تحلیلهایی که بر اساس نظرات تحلیلگران خوشبین نبرد نخستین بنیاد شده بودند؛ به خاطر گشایش نبرد در جبهه های مختلف و غیر قابل کنترل شدن نبردها؛ مورد تحقیر قرار گرفتند.
به همین دلیل تبلیغات تکراری و عامیانهٔ رسانه ها در رابطه با مقایسهٔ حملهٔ نظامی به سوریه با دخالت نظامی سال ۱۹۹۹ در کوزوو (Kosovo) مرا نگران میسازد.

تفاوتهای عمیقی وجود دارند

جمعیت سوریه در مقایسه با جمعیت کوزوو در سال ۱۹۹۹ حدود ۱۰ برابر بزرگتر است؛ لذا داشتن انتظار نتیجهٔ همسان از دخالت نظامی در سوریه؛ با نتیجهٔ دخالت نظامی در کوزوو؛ حد اقل ۱۰ برابر سخت تر است.
در کوزوو خشونت مهار شده وقابل کنترلی وجود داشت که توسط فشارهای رهبر صربها؛ اسلوبودان میلوشویچ بر ارتش آزادیبخش کوزوو بوجود آمده بود؛ هرچند که خشونت در سراسر کوزوو گسترش یافته بود اما با شدت و گستردگی که در سوریه وجود دارد قابل مقایسه نیست. نبردهای سوریه یک جنگ داخلی تمام عیار است. سرنگون نمودن میلوشویچ ریسک بسیار کمتری برای بوجود آمدن هرج و مرج داشت؛ اما در سوریه با سرنگونی بشار اسد چنین ریسکی بسیار بالاست.
کوزوو از نظر جغرافیایی توسط بالکان جنوبی محدود شده است و امکان گسترش نبردهای کوزوو به کشورهای همسایه اش بسیار کمتر بود؛ در حالی که جنگ داخلی سوریه به خاطر طبیعت فرقه ای و قبیله ای آن؛ براحتی میتواند به کشورهای همسایه سرایت کند و منطقه را به آشوب بکشد.
هرچند که ارتش آزادیبخش کوزوو با تعدادی از گروههای جنایتکار رابطه داشت و عناصر جنایتکاری را در درون خود داشت؛ برای ایالات متحدهٔ آمریکا خطری در سطح نیروهای جهادی که در سوریه میجنگند نداشت و برای آقای بیل کلینتون؛ آوردن ارتش آزادیبخش کوزوو به اریکهٔ قدرت؛ ریسک بسیار کمتری در مقایسه با مشکلی که آقای اوباما در سوریه با کمک کردن به نیروهای اسلامگرای سنی که در نهایت منجر به بوجود آمدن یک حکومت جهادی شود دارد.
کوزوو دارای سلاحهای متنوع شیمیایی که در سراسر سرزمینش پراکنده باشند نبود؛ اما سوریه از چنین امکاناتی برخوردار است و خنثی نمودن این جنگ افزارها با حملات نظامی درد سر بزرگی است.
نبرد کوزوو با روسیه ای قدرتمند روبرو نبود و در زمان بوریس یلتسین؛ حاکمیت روسیه دچار هرج و مرج بود؛ اما ولادیمیر پوتین به خاطر منافع گسترده ای که در حاکمیت رژیم اسد دارد؛ امکان دارد که هر چه در توان داشته باشد برای مقابله با حملهٔ نظامی آمریکا بکار بندد. اگر حمایتهای روسیه وجود نمیداشت؛ حملهٔ نظامی به رژیم اسد کاری بسیار ساده بود؛ اما روسها میتوانند در صورت حملهٔ نظامی به سوریه؛ روابط خود با رژیم ایران را نزدیکتر نمایند و در شکستن حلقهٔ محاصرهٔ تحریمها به رژیم ایران کمک نموده و یک جنگ دیپلماتیک جهانی علیه آمریکا را سازماندهی کنند. کارهایی که بوریس یلتسین؛ نه خواهانش بود و نه توانائیش را داشت.
جنگ کوزوو مسئلهٔ درگیری با نیروهای ایرانی را نداشت اما در این جنگ حتماً باید داشته باشد. آمریکا با اینکه میتواند موشکهای بسیاری را شلیک کند؛ اما در سوریه نیروهای عملیاتی زمینی ندارد؛ ولی ایران دارد. از سوی دیگر آمریکا علاقه ای به داشتن نیروهای عملیاتی زمینی برای عملیات مخفیانه مانند آنچه که ایران در پی آن است؛ ندارد. درست است که سقوط رژیم اسد رژیم ایران را به شدت تضعیف میکند اما نتیجهٔ مثبتی هم برای آمریکا در بر نخواهد داشت. از طرفی چنین حمله ای میتواند رژیم ایران را در حرکت به سوی ساخت بمب اتمی مصمم تر سازد.
جنگ کوزوو توانست درد و رنج مردم غیر نظامی را در اثر حملات هوایی به شدت کاهش دهد؛ اما در سوریه به خاطر جنگ بیرحمانهٔ داخلی که به مدت بیش از دو سال ادامه داشته است؛ معلوم نیست که حملات هوایی بتوانند مانع از کشتارها و فجایع بعدی شوند.
در جنگ کوزوو هدف این بود که نفوذ جغرافیایی صربها محدود شده و با بوجود آوردن سلسه عملیاتهای زنجیره ای هدایت شده ای که به سرنگونی میلوشویچ ختم شوند ادامه داد. جنگ کوزوو به تمامی اهدافش رسید و آخرین حزب کمونیست حاکم  در اروپا که در سالهای آخر حاکمیتش فاشیسم ناسیونالیستی را به صورت تاکتیکی برای ادامهٔ حاکمیت خود برگزیده بود؛ سقوط کرد و تمامی این تلاشها توسط یک فرد به نام خانم مادلین آلبرایت صورت پذیرفت و نشان داد که تلاشهای یک شخص چگونه میتواند تاریخ را به سوی بهتر شدن؛ تغییر دهد.
کوزوو به نماد بازگرداندن حقوق بشر که توسط حاکمیت از مردم سلب شده بود تبدیل شد و آنهایی که به کوزوو اشاره میکنند؛ بیشتر به خاطر مسئلهٔ پیروزی آرمانهای حقوق بشری در آن جنگ بوده و ژورنالیستهای لیبرال از این دیدگاه به سوریه مینگرند؛ اما چنین مقایسه ای میان کوزوو و سوریه یک مقایسهٔ اشتباه آمیز است. سرنگونی میلوشویچ هیچگونه عوارض جانبی منفی نداشت؛ اما سرنگونی اسد میتواند به بوجود آمدن حکومتی شبیه طالبان در افغانستان در اواخر سال ۱۹۹۰ تا سال ۲۰۰۱  بینجامد.
البته دولت اوباما سعی خواهد نمود که تلاشهای نظامی اش را طوری تنظیم کند تا از بوجود آمدن یک هرج و مرج جهادی جلوگیری کند. از طرفی دیگر سرنگونی اسد؛ نمیتواند به معنی از میان رفتن کشتارها باشد و چه بسا سنی مذهبها به خاطر ضعیف شدن علوی ها دست به انتقام جویی های بیرحمانه ای بزنند.
اوباما بر سر دوراهی بسیار مهمتری در سوریه نسبت به بیل کلینتون در جنگ کوزوو قرار گرفته است. هرگونه حملهٔ محدود؛ بویژه پس از بکار بردن ادبیات جنگی قدرتمند از طرف جان کری؛  او را ضعیف نشان خواهد داد و اگر به تغییر رژیم بیندیشد؛ کابوس نیروهای جهادی را آزاد خواهد نمود تا در سوریه نقش تعیین کننده ای ایفا کنند. 
شاید او راه میانه ای را امتحان کند و با تضعیف شدید رژیم اسد از طریق به زانو در آوردن؛ پیغامی نیز به ایران و روسیه بفرستد تا او را به ترک و انتقال مسالمت آمیز قدرت راضی کنند که البته به گشودن درهای بزرگتر دیپلمانیکی با رژیم ایران نیاز دارد که به نوبهٔ خود به یک بازهٔ زمانی طولانی نیاز خواهد داشت و به همین دلیل پیمودن چنین راهی بسیار سخت  و طولانی خواهد شد.
باید یک مسئله را  دربارهٔ جنگ کوزوو در ذهن خود نگه دارید و آن اینکه؛ در زمان جنگ کوزوو؛ آمریکا به مدت یک چهارم قرن در یک جنگ طولانی شرکت نکرده بود و آقای کلینتون به صورت درستی محاسبه نمود که مردم آمریکا دادن تلفات در جنگی را که منافع روشن آمریکا در آن نشان داده نشده است را تحمل نخواهند نمود.
اما اکنون آمریکا یک دهه جنگ زمینی خونینی را تجربه نموده است و به همین دلیل اوباما از شانس بسیار کمتری نسبت به کلینتون برخوردار است و این در حالی است که رژیم اسد جنگ سخت تری را در مقایسه با کوزوو به نمایش میگذارد.
تا کنون اوباما توانسته است بحرانهای خاورمیانه را به خوبی مهار کند. او مسئولیت نظامی نیروی زمینی در عراق و افغانستان را به پایان رسانیده است و همزمان با آن در جاهای دیگر از ایجاد تنشهایی که منجر به هرج و مرج شود جلوگیری نموده و تلاش مینماید که رهبری بلامنازع قدرت نظامی ناوگان دریایی خود را در آسیا حفظ نماید؛ هر چند که به ناچار قدرت نیروی دریایی آمریکا در خاورمیانه در حال کاهش تدریجی است. اکنون اوباما با نوعی از تعریف حضور قدرتمندانه در منطقه؛ بدون نیاز به حضور در منطقه روبروست.
اما اگر اوباما راه حملهٔ نظامی به سوریه را در پیش گیرد یک امر بسیار مشخص است و آن اینکه؛ جنگ سوریه تبدیل به جنگ آمریکا خواهد شد که داستان خاص خود را خواهد داشت که میتواند برای بهتر و یا بدتر شدن اوضاع باشد. (پایان ترجمه)

مترجم: ز.س
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همانگونه که از متن بر می آید مشاهده میکنید که به جای هیاهوهای ژورنالیستی و هیجان انگیز و تبلیغات حزبی پر سر و صدا؛ نوعی از آرامش در این نوشتار مشاهده میشود و نویسنده مسئلهٔ حملهٔ نظامی را در یک تصویر بزرگتر مورد بررسی قرار میدهد.
صرف نظر از اینکه این نوشتار تا چه حدی فراگیر است و آیا آن تصویر بزرگ به اندازهٔ کافی و یا حد اقل لازم بزرگ است یانه؟
آنچه که باید مورد نظر خواننده قرار گیرد؛ شیوهٔ برخورد با مسائل سیاسی است. اگر ایرانیان تا کنون نتوانسته اند کوچکترین موفقیتی در مسیر مبارزاتی خود داشته باشند؛ در واقع به این معنی است که این مبارزه هرگز وجود خارجی نداشته است و آنچه که به مبارزه شهرت یافته است؛ غلیان ادواری هیجانها؛ بپا شدن هیاهو و غوغا سالاری ۳۴ ساله میباشد. ایرانیان مدعی مبارزه بیش از آنکه به مبارزه با رژیم پرداخته باشند؛ به شیوهٔ تکفیری نهادینه شدهٔ تازی پرستانه و لجن پراکنی بر علیه همدیگر مشغول بوده اند. لذا آنچه که به نام اپوزیسیون شهرت دارد حتی به اندازهٔ پر کاهی در روند سرنگونی رژیم اسلامی ایران نقشی نخواهد داشت و آنچه که جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان نامیده میشود؛ اساساً با منطق پراگماتیستی سیاسی بیگانه است و پیش از آنکه به سرنگونی رژیم  بیندیشد؛ باید به فکر یک انقلاب درونی در درون خود باشد و گرنه آنچه که تلاش برای سرنگونی رژیم حاکم نامیده میشود؛ حتی در عرصهٔ فکری نیز بیش از آنکه یک اندیشه باشد؛ در حد یک رویای دست نیافتنی مالیخولیایی خواهد ماند.

پیروزی و پایندگی  شایستگی میخواهد و با آرزو بوجود نمی آید

ز.س


۵ نظر:

  1. همانگونه که از متن تحلیل کاربردی فوق میتوان برداشت نمود؛ بیش از هر چیزی در پاسخ به هیاهوهای ژورنالیستی و به نوعی در پاسخ به لابیهای طرفدار حملهٔ نظامی نگاشته شده است. هیاهوهای خبرگزاریها و روزنامه ها و مجلات میتواند تحت تاثیر مقاله های سفارشی از سوی لابیهای گوناگون؛ نظرات حزبی و حتی از طرف خود منابع خبری برای بالابردن تیراژ خوانندگان و یا مراجعه کنندگان به وبسایتهایشان قرار گیرند. اما یک تحلیل کاربردی سیاسی تلاش میکند تا تمامی جوانب یک عمل را مورد بررسی قرار دهد و از همه مهمتر مسئولیت دولت حاکم را نیز مد نظر دارد> همانگونه که میبینیم نویسندهٔ این تحلیل؛ در آخر گوشزد مینماید که اگر آمریکا بخواهد به یک حملهٔ گسترده دست بزند؛ این جنگ دیگر نه جنگ طرفهای درگیر در سوریه؛ بلکه جنگ آمریکا و به زبانی دیگر تبدیل به جنگ دولت اوباما خواهد شد. آقای اوباما نیز در آخرین سخنرانی خود به همین مسئله اشاره نموده و مطرح نمود که «آمریکا پلیس جهانی نیست».
    آنچه که جای خالی آنها در این تحلیل دیده میشود؛ بازیگران دیگر منطقه ای مانند ترکیه و عربستان سعودی و قطر و شیخ نشینهای حوزهٔ خلیج فارس هستند که به عمد نامی از آنها برده نشده است و چه بسا پاسخ به آنها را نیز بدون نامبردن مشخص از آنها در نظر دارد.
    منظور من از انتخاب این مقاله و تقاضای ترجمهٔ آن توسط (ز.س) گرامی این بود که نشان دهم؛ چه تفاوت بزرگی میان هیاهوهای موجود در رسانه ها که انعکاس آن در وبلاگ من نیز به شدت وجود داشت؛ با آنچه که از طرف قدرت موثر(آمریکا) در شرف اتفاق بود را نشان دهم. اکنون ما در جایی قرار داریم که ماجرا به همان شکلی در آمده است که در این مقالهٔ تحلیلی مسیر آن ترسیم شده بود. از همین روی بود که چند روز پیش؛ من تمامی تحلیلهای دوستان و خودم را «روشنفکری-دهاتی» قلمداد کردم. (دنباله در پایین)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مسئلهٔ دیگر اینکه این نوشته؛ تنها تحلیل کاربردی موجود نیست؛ تحلیلها و برنامه های نظامی؛ تحلیلهای کاربردی سایر بازیگران بین المللی و منطقه ای؛ همگی مطالبی هستند که حد اقل من به آنها دسترسی ندارم.
      آنچه که تلاش میکنم تا بگویم این است که تحلیل فوق با اینکه یک تحلیل گویا است؛ اما تنها بخشی از آن تصویر بزرگی است که در رابطه با سوریه ترسیم شده است و ما به بخشهای بزرگی از آن هنوز دسترسی نداریم.
      نکتهٔ مهم دیگری که من از این تحلیل می آموزم اینکه هیچیک از سازمانها و گروههای سیاسی در رابطه با تعریف مسیر مبارزه هرگز چنین محصولی را تولید نکرده اند. به عنوان مثال اگر به تولیدات تئوریک «پژاک» و یا «پ.ک.ک» و یا حزب دموکرات کردستان ایران و همچنین کومه له نگاهی بیندازیم؛ همگی در رابطه با مسائل انتزاعی و تئوریزه کردن آرزوهاست و در اینجاست که فرق «نوشته های آرمانگرایانه» با «تحلیل کاربردی» مشخص میشود. من به همهٔ این احزاب میگویم که شما هیچ چیزی برای ارائه کردن ندارید و پیشمرگه ها را سر کار گذاشته اید. باور ندارید؟ به وبسایتهایتان نگاهی بیندازید تا از محصولات سیاسی تان شرمنده شوید.
      حساب جمهوریخواهان و سلطنت طلبان؛ از این هم آشفته تر و تهی تر است. کارشان در حد شعارهای آرمانی و یا طرفداری از «اسپرم مقدس ملوکانه» یخ زده است و آنچه که حاکم است غوغا سالاریست.

      حذف
    2. اگر ما به عنوان مثال بازار «نیچه شناسی» و یا ممولوی شناسی» و «کافکا شناسی» راه بیندازیم؛ همه مثل مور و ملخ میریزند که سخنرانیهای عریض و طویلی تحویل دهند؛ در حالی که «مولوی شناسی» و «نیچه شناسی» ارزشی بسیار کمتر از «پشگل شناسی» دارد. زیرا «پشگل شناسی» حد اقل میتواند کاربردی باشد و به درد بخورد؛ مانند:
      ۱- بیماریهای حیوان صاحب پشگل.
      ۲- بیماریهای مشترک انسان و حیوان.
      ۳- کاربرد بهینهٔ آن به صورت کود طبیعی.
      ۴- استفاده به عنوان سوخت.
      اما مولوی شناسی و نیچه شناسی هیچ دردی را دوا نمیکند و اگر کسی به «نپال» و یا «تبت» و یا «هندوستان» برود هزاران مولوی را خواهد دید که مثل پشگل همه جا ریخته اند. ایرانیان متاسفانه بیشتر به جویدن آدامس بیشتر علاقه دارند؛ چون میشود همیشه جوید و تمامی هم ندارد.
      در رابطه با مسائل سیاسی هم داستان ایرانیان به همین روال است. تا زمانی که بحثهای بی سر و ته در رابطه با جمهوری و سلطنت و دموکراسی و لیبرالیسم مطرح است؛ همه تبدیل به نوابغ سیاسی میشوند؛ اما زمانی که بپرسی راهکار شما برای ترسیم مسیر برای رسیدن به خودمختاری چیست؟ پاسخ را در وبسایتهایشان ببینید. ساده؛ بی دردسر و پوچ و توخالی.

      حذف
  2. کژدم گرامی با درود.
    تحلیل ارائه شده یکی از نمونه های موفق تحلیل منطقی است که با آرامش خاصی به شرح وضعیت فعلی سوریه پرداخته و آنر با نتایج جنگ کوزوم مقایسه نموده که به نظر من قیاسی مع الفارق است چون هیچگونه شباهتی مابین ماهیت ماهوی این دو جریان وجود ندارد.
    در ضمن این تحلیل بیشتر به شرح مشکلات پسش رو در تصمیم گیری های استراتژیک در قبال سوریه میپردازد که بسیاری از آنها برای خوانندگان این وبلاگ شناخته شده است.
    کمبود مهم این تحلیل عدم پرداخت به بازیگران اصلی جنگ سوریه و بررسی منافع و ایده آلهای آنها از این نیرد است و اینکه تداوم وضع کنونی چه ضرر و یا چه سودی را برای آنها در بردارد.
    بطور مثال همگی ما روسیه. ایران و حزب الله را در یک جناح و در حمایت از بشار اسد متحد و همگام می بینیم. ولیکن به یقین علایق و اهداف روسیه در دفاع از بشار اسد با علائق و اهداف ایران دو مقوله کاملا متفاوتست.
    همین موضوع در جناح مقابل نیز حکمفرماست. به خوبی مشهود است که اهداف سعودی و کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس به تمامی با اهداف اسرائیل و یا آمریکا و یا حتی فرانسه متفاوت است و هریک در آینده سوریه به دنبال تضمین منافع خود هستند. هرچند لازمست در اینجا این نکته را متذکر شوم که در واقع آنچه که اکنون در سوریه رخ می دهد تاثیری آنچنانی بر موقعیت کلی آمریکا در جهان نمیگذارد و به عبارتی آمریکا نفعی استراتژی در قضیه سوریه ندارد.
    بررسی منافع استراتژیک طرفهای درگیر میتواند نقطه قوتی برای هرگونه تحلیلی باشد و همین منافع استراتژیک است که تعیین کننده عمل بازیگران در این جنگ کثیف است.
    به هرحال این تحلیل یکی از نمونه های آموزنده برای درک ارتباط مابین درک عقلانی و منطقی از واقعیات های عینی و تطبیق آنها با تفکری تحلیلی است.
    در خاتمه ضمن تشکر از دسترس قراردادن این تحلیل امیدوارم در این کارتان مستمر باشید.
    با آرزوی موفقیت و سرافرازی برایتان

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. م.ر گرامی
      مقایسهٔ جنگ کوزوو با نبرد سوریه؛ به خاطر بحثهایی است که در میان ژورنالیستهای طرفدار دخالت آمریکا و یا احتمالاً برخی از جمهوریخواهان؛ صورت گرفته است و به همین دلیل نیز نویسنده تلاش میکند که همان چیزی را بگوید که شما گفتید؛ یعنی «قیاس مع الفارق». نویسنده تلاش میکند که بگوید؛ هر گردی گردو نیست.
      منظور از ترجمهٔ این مقاله همانگونه که گفته ام آشنایی با روش تحلیل است. البته باید در نظر داشت که این تحلیل تنها بر اساس حدس و گمان و استنتاج منطقی بنا نشده است و پشت هر جمله از آن کوهی از اطلاعات نهفته است که هیچ اشاره ای به آنها نمیشود. اما اینکه تنها بخشی کوچک از تصویر بزرگ را روشن میسازد؛ حق با شماست. همین مسئله نیز باز هم یکی دیگر از دلایلی بود که این مقاله را انتخاب نمودم؛ تا با مواجه شدن با یک مثال عینی به صورت روشنتر ببینیم که داشتن یک دید فراگیر؛ به چه اندازه از دانش نیازمند است و این؛ آن چیزی است که بیشتر ایرانیان از آن فراری هستند.

      حذف