۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش هشتم)

پرسش و پاسخ

در این بخش از نوشتار؛ نظر خوانندگان را به پرسش و پاسخی جلب میکنم که پرسشگر با توجه به کیفیت پرسشهایش و سازمانی که در آن مشغول به کار است؛ احتمالاً به گروه هوشی میان ۱۰۰ تا ۱۱۵ تعلق دارد. اما پرسش شونده به خاطر اینکه در سیستم حکومتی «شپش ها» با هدف خاص «روشنگری» و اجباراً به زبان «نوپایان» و «کودکان» سخن میگوید و باز هم به اجبار با «خود سانسوری» به پرسشها پاسخ میدهد تا به روابطش با دانشجویان و گروههای تحقیقاتی در درون ایران؛ از طرف صنف انگلی آخوندها لطمه ای وارد نشود. لذا نمیتوان از کیفیت پرسش شونده نیز به طور دقیق باخبر شد اما به توجه به تاریخچهٔ علمی ایشان؛ احتمالاً به گروه مرزنشینان (۱۳۵-۱۴۵) انسان سانها تعلق دارد؛ گروهی که از «انسان سان» های تیزهوش و نوابغ کم بضاعت (۱۴۰-۱۵۰) تشکیل میگردد؛ اما همچنان میتوان از کیفیت پرسشها و پاسخها به تفاوت میان «انسان نما»ها و گونه های نزدیک به «انسان» پی برد. آنچه که نظر مرا در این مصاحبه بیش از هر چیز به خود جلب کرد؛ شیوهٔ نگرش «پرسش شونده» به مسائی جاری جوامع «انسان سان»هاست که این مسائل را «پیش پا افتاده» مینامد و به خاطر آشنایی به این شیوهٔ تفکر در میان نوابغ که از نظر من یکی از نقاط ضعف آنهاست و کمترین نتیجهٔ عملی این نوع از اندیشه؛ این است که «انسان نما»ها به «نوابغ» به چشم «زنبورهای عسل» مینگرند که به جمع آوری عسل شادمانند؛ اما عسل آنها توسط «گونه های پست» به تاراج میرود و ابزار ویرانی بیشتر محیط زیست میشود. من عمیقاً به آن بخش از گفتهٔ نیچه از زبان یک «شمن» خطاب به «زرتشت» باور دارم که از زرتشت پرسید:
شمن: باخود چه میبری؟
زرتشت: کوزه ای از عسل.
شمن: چیزی به آنان مده؛ تا که گدایی کنند.
(نقل به معنی)
در این گفتار؛ «شمن» به کیفیت آنچه که «مردم» خوانده میشوند؛ آشنایی کامل دارد و میداند که آنها «زرتشت گشاده دست» را نخواهند فهمید و به عنوان «کوزهٔ عسل» به او خواهند نگریست. در ظاهر او را گرامی خواهند داشت و چه بسا از او «بت» خواهند ساخت؛ اما «شمن» به نیکی میداند که طبعیت «زرتشت»؛ و کیفیت درخشان او در «دگر گشتن» است؛ همانگونه که در آغاز این بخش از گفتار؛ گفته میشود که زرتشت به کوه رفت و «دگر گشت»؛ اما رزتشت همچنان می اندیشد که شاید «شنیده شود». اما «زرتشت» نمیداند که تنها «زرتشتی دیگر» میتواند او را بشنود و بفهمد و ارزش او برای  مردم  بیشتر از «کوزهٔ عسل» نیست.
سخن را کوتاه میکنم و توجه خوانندگان گرامی را به این پرسش و پاسخ جلب میکنم. زمینهٔ پرسش و پاسخ «کیهان شناسی» است و فرقی هم نمیکند که زمینه چه چیز دیگری باشد؛ آنچه که مهم است؛ کیفیت پرسشهای «شپشهای حاکم» و کیفیت پاسخهای زنبور عسلی است که به ناچار باید با گامهای سنجیده  و در سطحی بسیار پایین سخن بگوید تا شاید «شنیده شود».

مصاحبه با پروفسور بهرام مبشر (کیهان شناس شهودی)

بخش نخست:

بخش دوم:

بخش سوم:

بخش چهارم:

این نیز ویدیویی دیگر است :


امیدوارم که خوانندگان گرامی از این ویدیوها لذت ببرند.

کژدم



۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش هفتم)

نژاد پنهان

شاخهٔ «انسان سانها» که بر روی درخت زندگی روئیده است؛ همهٔ مشخصات ژنتیکی برتر و مشخصات ژنتیکی پست را  همچنان به صورت پراکنده در کل شاخه باخود دارد؛ اما تا کنون آن موجودی را که بتوان «مجموعه ای طلایی» و یا آنگونه که من نام آنرا «انسان» میگذارم؛ به بار نیاورده است و «انسان» همانند «نژادی پنهان» در درون این شاخه از درخت زندگی؛ به صورت «وجودی پراکنده» به صورت شناور به زندگی خود ادامه میدهد و هر از گاهی تعدادی از این بخشها به صورت تصادفی با هم جمع میشوند و «نوابغ» را به دنیا می آورند. اما اینگونه نیست که «نوابغ» همان «انسان» و یا «مجموعهٔ طلایی» و یا «نژاد پنهان» باشند. عوامل تولید «نژاد پنهان» باید از طریق شناسایی تمامی «ژنهای پست» و «ژنهای برتر» و محیط مناسب  و یا نامناسب رشد در دوران جنینی و تغذیهٔ مناسب مورد مطالعه و شناسایی کامل قرار گیرند و سپس روند کار باید از مسیر «انتخاب طبیعی» به مسیر«انتخاب مصنوعی» سوق داده شود.
شاید بر اساس نظریهٔ چارلز داروین چنین پنداشته میشد که «انتخاب طبیعی» باعث بوجود آمدن و بقای «متناسب ترین موجودات» با محیط زیست میشود. این نظریه شاید از این نظر که موجوداتی که توانایی مقاومت و یا پیروزی بر مشکلات محیط اطراف (محیط زیست) را دارند زنده میمانند و این امر باعث میشود که نسلهای بعدی شانس بیشتری برای «بقاء» داشته باشند. اما ما نمیدانیم که موجوداتی که ظاهراً در برابر محیط زیست ضعیف بوده و از میان رفته اند؛ چه تعداد از ژنهایی را که میتوانستند مفید باشند؛ با مرگ خود به گور برده اند. اما اکنون اینرا میدانیم که سپردن کار به طبیعت و رها کردن روند تولید «انسان سان»ها به «تصادف» و «انتخاب طبیعی»؛  تولید «مجموعهٔ طلایی» را به شانس کمتر از یک درصد کاهش میدهد و دیاگرامی که  بر اساس مطالعات گسترده ترسیم شده است (در بخشهای پیشین منتشر شده است)؛ بیش از پیش ضرورت بدست گرفتن روند تولید «انسان سان» ها به دست «انسان» و خارج نمودن آن از دست طبیعت وحشی و آنارشیست را نشان میدهد.
اکنون دانشمندان بزرگ (نوابغ) و دستیاران مرزنشین آنها در تلاشی پیگیر و گسترده در پی رصد نمودن تمامی ژنهای نوع «انسان سان»ها هستند و همچنان کارهای زیادی وجود دارند که هنوز انجام نگرفته اند و زمینه های زیادی مورد نیازهستند که باید آفریده شوند تا «نژاد پنهان» (انسان) به عنوان نژادی خالص و پاک (پاک از ژنهای پست) بتواند از درون پیلهٔ میلیونها ساله بیرون آمده و ظاهر شود.
از نظر من تقسیم بندی نژادی «انسان سان»ها بر اساس رنگ پوست و شکل استخوان بندی و اندازهٔ جمجمه و وزن مغز و سایر علایم فیزیکی؛ اگر چه ظاهراً یک تلاش علمی برای شناسایی نژادها شناخته می شده است؛ اما عناصری که در اینگونه نظریات به عنوان «عناصر پایه» دخالت داده شده اند؛ بسیار ابتدایی و به همین دلیل احمقانه هستند و شباهت زیادی به تلاش کودکان برای شناخت اشیاء از طریق «گاز گرفتن» دارد. به شمار آوردن «انشتین» به عنوان «نژاد پست» (تنها به خاطر یهودی بودن) توسط موجوداتی که درجهٔ هوش آنها شاید حد اکثر از ۱۲۰ هم فراتر نمیرود یک فاجعهٔ غیر قابل تحمل و تهوع آور است. تلاشهای احمقانهٔ آلمانها در رابطه با علم کردن نژاد موهوم آریایی و جنایتهای آنها برای تغییرات نژادی تنها به عنوان بهانه ای برای بوجود آوردن «هیجانات شبه سیاسی» برای کشورگشایی مورد استفاده قرار گرفت و این در حالی است که آلمانی ها هم  به اندازه ای همسان با سایر اقوام «انسان سان»ها؛ تعداد بسیار زیادی از این موجودات عقب ماندهٔ ذهنی را در میان خود داشتند و از آنها به عنوان «گوشت دم توپ» استفاده کردند. ترکیب جمعیتی نژاد پرستان کنونی نشان میدهد که این موجودات بخشهای به حاشیه رانده شدهٔ جوامع خود هستند و بسیاری از اراذل و اوباش اروپایی و آمریکایی و روسی را در میان خود دارند (بالا تر از ۹۰ درصد). نژاد پرستان نوع کهن (هیتلری) خود را «نژاد برتر و پیشرو» مینامند و شاید برای اینکه حد اقل با خود صادق باشند؛ بهتر است به مراکز «آزمایش درجهٔ هوش» مراجعه کنند؛ تا ببینند که حد اکثر درجهٔ هوش در میان هم اندیشانشان بالاتر از ۱۱۵ نیست و بسیاری از «انسان سان»هایی با درجهٔ هوش زیر ۱۰۰ را که در دنیای نوین تنها به درد شغلهای ساده ای از قبیل «بسته بندی»؛ «رفتگری» و «باربری» میخورند را در میان احزاب خود جای داده اند که تنها برتری آنها نسبت به دیگران «حماقت» و «رگهای گردن و پیشانی» و خالکوبیهای آنهاست.

بازگشت به گذشته؟.. یا .. پیش به سوی آینده؟

اندیشهٔ بازگشت به گذشته؛ اندیشهٔ جدیدی نیست و بخشی از شیوهٔ تفکر «پُست مدرنیستی» است و  شاید بتوان «هیپی» ها را نخستین جنبش اجتماعی این اندیشه دانست.
پیش از آغاز دوران اندیشه های «پُست مدرنیستی»؛ نخستین کسی که از نیاز به «آفرینش فرهنگ نوین» و «ابر انسان» سخن گفت «فردریک ویلهلم نیچه» بود که از پایان دوران زندگی بر اساس آیینهای کلامی کهن؛ پایان شادمانی های آکادمیک بر روی کاغذها و لابلای کتابها و آغاز دوران رخت بربستن زندگی شادمانهٔ درونی و همچنین آغاز دوران «ابتذال» و نیاز به «ظهور ابر انسان» سخن گفت که «آفرینندگی» و «زایش فرهنگ نوین شادمانه زیستن» را بیاموزد. نیچه شیوهٔ زندگی شادمانه بر اساس «آیین باکوس» را که آیینی «پُست شمنی» است را پیشنهاد میکرد؛ آیینی که هنوز رگه های «لذت آفرینندگی شمنی» را با خود حفظ کرده بود آیینی که خدایانش زمینی بودند و ملموس؛ و هنوز به ورای کهکشانها نرفته و از انسانها و زندگی روزمرّه شان دور نشده بودند؛ زمانی که میتوانستی خدا را مانند سیب از درخت بچینی و شیرینی تنش و مزهٔ گَس پوستش را در دهانت حس کنی و از عطرش مسحور شوی. اما خدایی که در زمان نیچه حکمرانی میکرد؛ خدای نادیده ای بود که همه چیز را در ۶ روز آفریده و در روز هفتم به خواب رفته و پس از آن هرگز بیدار نشده بود. همه چیز با پایان آفرینش ۶ روزه یخ بسته و راکد مانده و اندیشه ها و ادبیات مخلوقاتش بیش از ۲ هزار سال بود که در چهارچوب سکوت و انتظار دیدار خدا در «آنسوی زندگی» به دور باطل گرفتار شده و هیچ صدایی که نوید «زندگی» بدهد به گوش نمیرسید. نیچه خود را « ضد مسیح»؛ «دجّال» و «مرد نابهنگام» نامید و صدایش شنیده نشد. بعدها عده ای «نیچه شناس» پیدا شدند و گفتند که گویا او پدر اگزیستانسیالیسم بوده است. و البته من در بخشهای آغازین این نوشتار اینگونه «فلان شناس» و «بهمان شناس» ها را معرفی کرده ام.
بعدها موجوداتی مانند «ژان پل سارتر» و «آلبر کامو» پیدا شدند؛ نخست کاریکاتور بخشی از سخنان نیچه در رابطه با «فراگیر بودن ابتذال» را به خاطر تنبلی ذهنی تنها در حد «اندیشهٔ کلامی» فهمیدند و از «اسطورهٔ سیزیف» که به زندگی تراژیک «آری مقدس» گفته بود؛ ناگهان با ۱۸۰ درجه چرخش آنرا به «آری مقدس به ابتذال» تبدیل نمودند. بعدها هردوشان به نشخوار اندیشه های سوسیالیستی روی آوردند. رومن گاری از زبان یکی از قهرمانانش؛ در بارهٔ آلبرکامو میگوید: « خداوند ابتذال؛ که در یک حادثهٔ مبتذل رانندگی کشته شد».
سپس «فرانتس کافکا» را داریم که از ابتذال به تنگ آمده و به زندگی مبتذل «نه مقدس» میگوید و عطایش را به لقایش میبخشد. هیچ یک از این متاخرینی که نام بردم را نمیتوان به خاطر درک کاریکاتوری آنها از اندیشه های نیچه؛ «اگزیستانسیالیست» نامید. تنها احمقهای «اگزیستانسیالیسم شناس» میتوانند آنها را «اگزیستانسیالیست» بنامند.
گویی که هنوز صدای نیچه را میشنوم که در توصیف خود گفت : «مرغوا جانی که به واپس مینگرد و دو هزار سال آیندهٔ شما را میبیند».
در اینجا لازم میبینم که از آقای «داریوش آشوری» تجلیل نموده و بگویم که مزخرف ترین ترجمهٔ ممکن در نوع خود را از کتاب «چنین گفت زرتشت» به ایرانیان تقدیم کرده است. نیچهٔ «مرغوا جان» و «شهودی» در ترجمهٔ او به «نیچهٔ کلامی» و پست تر از آن «نیچهٔ لت و پار شده با زیرنویسها» تبدیل شده است. این ترجمه به درد «نیچه شناسان» میخورد و نه «مرغوا جانان».
فرهنگ ابتذال؛ روشنفکران خاص خود را دارد که از «نق و نال» که به «ادبیات و موسیقی منتقد» مشهورند آغاز و با پیوستن به گنداب ابتذال  پایان میپذیرد و دریایی خواهد شد. این نوع از هنر و ادبیات؛را باید «هنر و ادبیات به حاشیه رانده شدگان» نامید که هر روز بر تعداد افراد گلّهٔ شان افزوده میشود.
نخستین جنبش «انسان سان» ها در مقابله با رشد تکنولوژی به جنبش «ماشین شکنی» در انگلستان مشهور است و پرسش این بود که اگر تکنولوژی تولید ماشین؛ رشد کند؛ ما بی مصرف شده و به حاشیه رانده خواهیم شد. روشنفکران آنها برای تضمین ادامهٔ حیاتشان؛ «اتحاد جماهیر شوروی» را آفریدند تا جنبش ماشین شکنی  و فقر و عقب ماندگی را رهبری کنند.
اما پرسش حیاتی برای ۹۰ در صد از انسان سانها همچنان باقی است که آیا باید به پیش رفت و به حاشیه رانده شده و نابود شد؟ یا به گذشته بازگشت و در میان شپشها غلط زد و از پرواز پروانه ها  و از خارانیدن بدن لذت برد و با طاعون و وبا دست و پنجه نرم کرد؟

کژدم





پایان بازی

گشایش اتاق بازرگانی مشترک «آمریکا-ایران» از پایان بازی خبر میدهد. آنهایی که از توافق اولیهٔ هسته ای با عنوان قرارداد «ترکمانچای» نام میبرند؛ باید بدانند که ایرانیان در سال ۵۷ این قرارداد را با «جیمی کارتر» بستند و قلادهٔ ارواح پلید و از گور ۵۰۰ ساله برخاستهٔ صفویان را بر گردن انداختند و در این ۳۵ سال تاوان «عدالت اسلامی دروغین» را پرداختند و بر ویرانی روزمرهٔ سرزمینشان به دست این اراذل و اوباش قزلباش نظاره کردند. آنچه که «اقتدار و عظمت اسلامی» نامیده میشد؛ درهم شکسته شد و «آخرین ولی فقیه فرزانه» پیش از به گور سپرده شدن باید آن بخش از «قراردادهای فوق محرمانه» را که نه در توافق «ژنو۳» بلکه در روند «دیپلماسی پنهان» با غرب بسته اند را به اجراء بگذارند.

۱- حذف تدریجی ولی پرشتاب «صفوی نوین». (سربازان دیروز رهبر فرزانه).

احضار محمود احمدی نژاد به دادگاه؛ آغاز روند حذف «صفوی نوین» از ساختار قدرت است و رهبر فرزانه و سایر سگها و شغالها؛ اکنون در حال بده بستانهای پشت پرده با «صفوی نوین»؛ همراه با فشار و تهدید هستند. «صفوی نوین» نیز میداند که آخر بازی فرا رسیده است و گرنه میدانند که در این سرزمین هم «نیروهای خودسر» به وفور یافت میشوند و هم «موجهای سازمانیافته و هدایت شدهٔ حرکتهای خودجوش مردمی» به سادگی میتوانند بر علیه آنها شکل بگیرند. «صفوی نوین» بیش از هرکسی با قوانین بازی «اوباش گری و اوباش سالاری» که خمیرهٔ اصلی «حاکمیت شیعی» است آشنا هستند.
لذا بهتر است که یا به سایر غارتگران بپیوندند و یا «ریزش» بفرمایند. همچنین سربازان میدانی صفوی نوین (قزلباشها) باید بدانند که همهٔ کاسه کوزه های قتلها و تجاوزها و شکنجه ها و کهریزک ها بر سر آنها خواهد شکست. این احمقها هنوز هم نفهمیده اند که «حکومت امیر المؤمنینی» یعنی همین. اگر داستان «قتل عام نهروان» را نخوانده اند؛ دوباره بخوانند که «مولای متقیان»شان با سربازان دیروزش چه کرد؟ نگران بهانه هم نباشند (چون بهانه همیشه پیدا میشود و انبان آخوندها پر از احادیث است). همچنین  به اسناد غارتها و افشاگریها ها هم ننازند زیرا همهٔ باندهای این قوم غارتگران و چپاولگران و راهزنانند (داستان غزوات محمد را دوباره بخوانند)؛ فقط تا دیر نشده است؛ دمشان را روی کولشان گذاشته و بروند. دیگر قرار نیست که «ظهور نزدیک باشد» و در دیدارهای موازی با «ژنو ۳» قراردادی بسته شده است که آن حضرت تا اطلاع ثانوی ظهور نفرمایند و فعلاً به وجود «ناجی» نیازی نیست و شهر در امن و امان است.

۲- ماجرای سوریه نیز باید به شکلی از اشکال حل شود و سلب مسئولیت غرب از گشودن گره سوریه؛ همهٔ مسئولیت ها را به گردن مردم سوریه و بازیگران منطقه ای انداخته است. این بازی نیز باید به بازیهای عراق و لبنان گره خورده و همگی به موازات هم حل شوند که البته به خاطر وجود بازیگران منطقه ای پیچیده تر خواهد بود و از سوی دیگر نباید مانع فروش صدها میلیارد دلار جنگ افزار به کشورهای عربی شود و بخشی از این کش و قوسها از طرف غرب برای فروش هرچه بیشتر جنگ افزار هدایت خواهد شد.

۳- حزب الله لبنان به تدریج؛ تبدیل به یک حزب سیاسی خواهد شد و سلاحهای خود را به ارتش لبنان تحویل خواهد داد.در این رابطه باید همکاری قطر و عربستان سعودی جلب شود؛ تا ادامهٔ زندگی شیعیان جنوب لبنان تضمین شود.

۴- رهبر فرزانه در این مدت ۶ ماهه باید به اصلاحات حقوق بشری نیز نیم نگاهی بیندازد و این امر تنها با صدور فرمان امکان پذیر نیست و باید به اصلاحاتی در ساختار دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی بپردازد.

۵- اتاق بازرگانی مشترک «آمریکا-ایران» بر روند هزینه کردن ۴ و نیم میلیارد دلار برداشت ماهانه از درآمدهای نفتی را کنترل خواهد نمود که تنها هزینهٔ خرید دارو-مواد غذایی- قطعات یدکی هواپیما و صنایع اتوموبیل سازی شود. البته آنچه که در ظاهر «اتاق بازرگانی مشترک» نامیده میشود؛ در واقع «اتاق نظارت بر مصرف در آمدهای نفتی رژیم» است.

کژدم


۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش ششم)

آنکه خدا نیست؛ خدایی میخواهد

«بی خدایی» و یا «با خدایی» فلسفی ارزشی یکسان دارند و ارزش آنرا «پرسشهای احمقانه» و «پاسخهای احمقانه تر» تعیین میکنند. زمانی که برتراند راسل «بی خدا» میشود؛ به همان اندازه احمق میشود که امام محمد غزالی «با خدا» احمق بود. خدایی که در زندگی روزمره وجودش حس نشود؛ خدایی بی مصرف و خرافی است. خدای خرافی با دعوت (دعا) و پرستش به زندگی روزمره گام نمی نهد؛ لذا باید دوری و بی مصرفی او را پذیرفت و به تفاسیر و تعابیر احمقانه پایان داد.
خدا یعنی آفرینندگی و هدایت کنندهٔ روزمره و لحظه به لحظهٔ زندگی و یک حضور دائم فعال. احمقها خرافه را میپرستند؛ زیرا وجود خدای نجات دهنده را در زندگی روزمرهٔ خود نمیبینند و حس نمیکنند و به طور آشکار میدانند که او حضور ندارد ولی در تلاشی بی وقفه میخواهند او را به روی زمین بکشانند... با اینکه بسیار می دوند؛ اما در همان نقطهٔ آغاز ایستاده اند. آنها وجود خدایان واقعی را انکار میکنند؛ زیرا خدایان واقعی رنگ زندگی آنها را تاریک کرده اند و «خدای آرمانی» که در بسیار دوردستهاست و به درگاهش استغاثه میکنند هرگز ظاهر نمیشود و دردهایشان را تسکین نمیدهد و این؛ نقطهٔ آغاز سرگردانی فرهنگی ست. آنها هرگز از خود نمیپرسند که: پس این خدا کجاست؟ زیرا گفته شده است که لابد باید یک جایی باشد؛ مانند لیوان در آشپزخانه و یا روی میز و یا بر روی سفره. لابد خدا نیز باید جایی باشد. نخست خدا را به آسمان فرستادند و ملکوت نیز در آسمانها بود. بعدها دیدند که آسمان محیطی تاریک با سنگهای عظیم مهاجر و مسافر است (سنگلاخ فضایی) و جای خوشایندی برای خدایشان نیست و بدینسان خدایشان را به خارج از کهکشانها تبعید کردند و مفهوم «آسمان» به عنوان جایگاه خداوند به «ورای کهکشانها» تبدیل شد و این در حالی است که خدایان واقعی آنها بر روی زمین؛ سرنوشت آنها را رقم میزنند و آنها را پاداش و کیفر میدهند. 
خامنه ای خدای واقعی ایرانیان است؛ چه به او کافر باشند و یا معتقد باشند. خدای واقعی ایرانیان؛ درجهٔ دانایی و نادانی و جایگاه جهانی آنان را مشخص میکند.
اقتصاد لیبرال خدای واقعی غربی هاست و گذشته و آینده شان را نوشته و مینویسد و «انسان سان» غربی؛ زندگیش را در چهارچوب فرامین اقتصاد لیبرال تعریف میکند.

منابع دانایی و منابع نادانی

اگر منابع دانایی را بتوان در درون انسان سانها و محیط بیرونی جستجو نمود؛ منابع نادانی؛ تنها در درون این موجودات جای دارند. منابع نادانی؛ «انسان سان» را از درک درون و بیرون عاجز میسازند و مانند آب؛ روغن را پس میزنند و نمیتوانند آنرا در خود جذب و هضم کنند و به کلامی دیگر رابطهٔ بیش از ۶ میلیارد نفر از جامعهٔ «انسان سانها» با محیط درونی و بیرونی رابطه ای «دفعی» است. این موجودات شاید علم را دوست داشته باشند و از پیشرفت علوم هیجان زده شوند؛ اما از درک آن عاجزند و علاقه و هیجانات آنها در حد شیفتگی و شگفت زدگی ومصرف محصولات فیزیکی پیشرفتهای علمی باقی میماند. نه تنها این ۶ میلیارد نفر؛ بلکه ۹۹ درصد جامعهٔ انسان سانها را میتوان «موجودات غریزی» نامید و حتی هوشمندانه ترین تلاشهایشان برای اشباع غرایز فردی آنهاست.

«شمن»؛ «شمن» به دنیا می آید

هیچ «انسان سان»ی نمیتواند در اثر تمرین و آموزش «شمن» شود؛ بلکه باید «شمن» به دنیا بیاید.
تنها کمتر از یک درصد انسان سانها «نابغه» هستند که درجهٔ هوش آنها میان ۱۴۰ تا ۲۰۰  در نوسان است و هر قدر به سوی درجهٔ نهایی نزدیکتر شویم؛ تعداد آنها به شدت تنزل پیدا میکند و شاید اگر به درجهٔ هوش ۱۸۰ نزدیک شویم؛ تعداد آنها به زیر ۱۰۰ نفر تنزل پیدا کند.

تفاوت هوش و نبوغ

اگر هوش را آمیزه ای از «حافظه»؛ «مقایسه»؛ «محاسبه» و «استنتاج» بدانیم؛ نبوغ آمیزه ای از «هوش» و «اندیشهٔ مصور» است. نوابغ را میتوان «رویا بین» نامید؛ اما رویاهای آنان نه از جنس رویاهای زمان خواب؛ بلکه «رویاهای بیداری» است.
«رویا بینی در بیداری» خمیرهٔ اصلی نبوغ و «هوش» عصای دست نبوغ است.
زمانی که از «تیز هوشان» سخن میگوییم و بالاترین درجهٔ آنها را «مرز نشینان» نامیدم؛ چیزی به نام «رویا بینی در بیداری» در آنها یافت نمیشود (منظورم رویاهای مربوط به غرایز نیست). تمامی تیز هوشان همیشه بر روی کاغذ رویا میبینند و «هوش مصور» ندارند. هجوم اندیشه های مصور در ذهن یک نابغه را میتوان به «سیلاب» و یا «آب جوشان» تشبیه نمود و هر چه رویا ها بیشتر و سریع تر و پیچیده تر و درجهٔ هوش بالاتر باشد درجهٔ نبوغ  بالاتر است و برخلاف تصور عمومی؛ نبوغ را نمیتوان با «درجهٔ هوش» به تنهایی تعریف نمود.

داستانی واقعی

در مجلسی به یک روانپزشک مشهور (مشهور در میان همتایان خود)؛ معرفی شدم و از اینکه میتوانستم با چنین مرد فرهیخته ای سخن بگویم و از او یاد بگیرم بسیار خوشحال بودم. این شخص ۳ روز در هفته را به صورت مجانی در مرکزی آموزشی برای کودکان و بزرگسالان عقب افتادهٔ ذهنی کار میکرد. در طی گفتگو فهمیدم که یک مسیحی کاتولیک مؤمن است و این کار را به عنوان یک مسیحی مؤمن انجام میدهد. مطلب زیر بخشی از گفتگویی که با این شخص داشته ام:

- به این کودکان چه چیزهایی یاد میدهید؟
- ریاضیات ساده با استفاده از شیوه های تجسمی؛ آداب غذا خوردن؛ خواندن و نوشتن.... بستگی به کیفیت آنها دارد.
- تا چه حدودی از نظر آموزشی رشد میکنند؟
- آنهایی که من با آنها سر و کار دارم دارای ناتوانی های بسیار سخت هستند و رشد آنها بسیار محدود است.
- این آموزشها به چه درد آنها میخورد؟
- میتوانند با محیط رابطهٔ بهتر و معقولانه تری برقرار کنند و در بعضی مسائل نیاز به کمک نداشته باشند.
- آیا تا به حال سعی کرده اید که «شیوهٔ اندیشیدن» را به آنها یاد بدهید؟
- منظورتان را نمیفهمم؟!
- منظورم این است که همان شیوه ای که  خودتان در زمان اندیشیدن بکار میبرید را به آنها نیز آموزش دهید تا یک تحرک درونی بوجود بیاید و کار آموزش های بعدی را راحت تر کند.
- این گونه آموزشها امکان ندارد که حاصلی داشته باشد. شاید در در دورهٔ دبیرستان بتوان این مبحث را گنجاند ولی در آنجا نیز نمیتوان منتظر معجزه بود.
- نظرتان در بارهٔ «نوابع» چی هست؟
- از نظر علم روانشناسی؛ «نوابع» سیمپتوم های بیماری Autism را از خود نشان میدهند و علم روانشناسی نوین این مبحث را به صورت جدی در دستور کار خود دارد.
- چه سیمپتوم هایی؟
- مسائلی مانند عدم ایجاد روابط نرمال با جامعه و اطرافیان؛ همیشه در حال تمرکز کردن بر روی یک مسئلهٔ خاص؛ عدم توانایی در گفتگو و امثال اینها و مهم تر از همه Detached بودن با دنیای بیرون.
- تا به حال با بیماران Autistic کار کرده اید؟
- بله تعدادی از بیمارانی که من بر روی آنها کار میکنم؛ از همین گروه هستند.
- آیا آماری از تعداد بیماران Autistic دارید؟
- نه؛ آمار دقیقی ندارم.
- آیا تا به حال شنیده اید که یکی از این بیماران چیزی مثل انشتین بشود؟
- نه؛ نشنیده ام ولی میدانم که بعضی از آنها که بر روی اعداد متمرکز میشوند؛ کارهای عجیبی انجام میدهند. حتی یکی از آنها را دیده ام که «عشق» را به ۱۶ نوع تقسیم میکرد و توضیح میداد که برای من شگفت انگیز بود.
- آیا این شگفتی باعث شد که مثلاً او را به عنوان یک جامعه شناس و یا انسان شناس بپذیرید؟ و احساس کنید که دیگر لزومی به نگهداری او در بیمارستان و یا آموزشگاه کودکان خاص وجود ندارد؟
- نه.
- آیا از کاری که انجام میدهید؛ راضی هستید؟ و از آن لذت میبرید؟
- خیلی راضی هستم و بسیار لذت میبرم. من ۲۴ ساعت مداوم در هر هفته از آموزش دادن آنها و مطالعهٔ آنها لذت میبرم.
- حال فقط فرض میکنیم؛ تکرار میکنم که فقط فرض میکنیم؛ که یک روز؛ زمانی که ساعت کارتان تمام شد؛ ناگهان در را بر روی شما ببندند و بگویند که بعد از این با این موجودات «زندگی» خواهید کرد و دیگر معلم و یا پژوهشگر نیستید که آنها را مطالعه کنید؛ بلکه باید با آنها زندگی کنید. در آن روز چه احساس به شما دست خواهد داد؟ آیا لذت ۲۴ ساعت در هفتهٔ شما تبدیل به لذت دائم العمر خواهد شد؟
- نه... آن روز؛ روز آخر زندگی من خواهد بود.
- حالا فکر میکنید که اگر به انشتین بگویند که باید تا آخر عمر با من و شما زندگی کند؛ چه احساسی خواهد داشت؟
- من نمیدونم...
- من میدونم؛ آن روز؛ روز آخر زندگی انشتین خواهد بود. برای همین هم هست که نمیخواهد با موجودات زجر آوری مثل من و شما رابطه داشته باشد و این نه یک بیماری؛ بلکه نشانهٔ تفاوت من و شما با اینگونه افراد است.
- یعنی شما میگویید که من یک بیمار و یا احمق هستم؟
- نه؛ شما بیمار نیستید ولی من و شما احمق هستیم و غیر قابل تحمل.

برای یک ساعت از هم جدا شدیم و پس از یک ساعت ایشان آمدند و پرسیدند که:
- منظور شما از شیوهٔ تفکر چی بود؟
- منظور من این بود که آیا تا کنون؛ شما به شیوهٔ تفکر خود از نظر متدولوژیک فکر کرده اید؟ تا آنرا درک کنید و اگر ایراد دارد اصلاحش کنید و اگر ندارد؛ به دیگران آموزش دهید.
- شما ایرانی هستید؟
-بله.
- مسلمان هستید؟
- مذهبی نیستم.
- شیوهٔ اندیشهٔ شما چگونه است؟
- سعی میکنم از پروتوکل های آیین شمنی در اندیشه هایم استفاده کنم.
- شمن هستید؟
- نه شمن نیستم.
- نه؛ منظورم آیین شمنی است... آیا شما بر اساس «رویا بینی» فکر میکنید؟
- بله؛ تلاش میکنم.
- مثل سرخ پوستها و آفریقایی ها و بومی های استرالیا؟
- هرچند که فکر نمیکنم اطلاعات شما در بارهٔ آیین شمنی درست بوده باشد؛ اما برای گشایش بحث فرض کنید که بله ... سعی میکنم؛ ولی نمیدانم چقدر موفق هستم. چون میگویند که با تمرین و آموزش نمیتوان «شمن» شد؛ بلکه شمن؛ «شمن» به دنیا می آید.

کژدم



۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش پنجم)

فاجعهٔ پنهان و فراموش شده

تقریباً ۵۰ در صد جامعهٔ «انسان سانها» را افرادی با درجهٔ هوش ۱۰۰ و پایین تر از آن تشکیل میدهند؛ یعنی از جامعهٔ ۷ میلیاردی کنونی  ۳ میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفر از آنها را شکمهای دوپا تشکیل میدهند.
اگر این ۵۰ درصد را به عنوان یک واحد به شمار آوریم؛ ۳۲ درصد آنرا انسان سانهایی با درجهٔ هوش متوسط تشکیل میدهند و ۳۶ درصد آنها با درجهٔ هوش پایین  و ۲۸ درصد آنها را احمقها با نشانه های بارز عقب ماندگی ذهنی و ۴ درصد باقیمانده به عنوان عقب مانده های کامل ذهنی و جسمی هستند.
آمار جمعیتی (تقریبی) این موجودات به شرح زیر است:
۱- یک میلیارد و ۱۲۰ میلیون نفر با هوش متوسط که به سختی میتوانند دورهٔ دبیرستان را به اتمام برسانند و به جز عده ای بسیار اندک از آنها؛ توسط آنچه که «خرخوانی» مینامیم شاید جذب رشته های بی ارزش دانشگاهی شده  ولی از ادامهٔ تحصیل باز می مانند و یا با پایین ترین نمرات مدرکی به دست آورند.
۲- یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر از این موجودات حتی نمیتوانند تحصیلات دبیرستانی را به اتمام برسانند.
۳- ۹۸۰ میلیون نفر حتی قادر به درک مفاهیم ساده نیز نیستند و علایم شدید عقب ماندگی را با خود دارند.
۴- ۱۴۰ میلیون نفر زندگی نباتی و یا حیوانی با چهرهٔ شبیه انسان دارند و نیاز به مراقبتهای شدید برای ادامهٔ حیات دارند.

در دورهٔ «پیشا صنعتی»؛ زمانی که روابط اقتصادی و اجتماعی بر اساس کشاورزی و دامداری تعریف می شد؛ این موجودات جایگاهی در زندگی خانوادگی و اجتماعی و اقتصادی داشتند؛ جایگاهی که می شد در آن «احساس وجود داشتن» نمود و از زندگی لذتی طبیعی برد. اما اکنون این گروه از موجودات هر روز بیش از پیش به حاشیه رانده میشوند و تواناییهایشان اجازهٔ ورود به بطن و متن زندگی نوین را به آنها نمیدهد. ساده ترین کارها به این گروه (نیمی از جمعیت انسان سانها) سپرده میشود.
واقعی ترین تعریف این گروههای انسان سان در ساختار کنونی جهانی را میتوان به صورت زیرین بیان نمود:
۱- رای دهندگان (سربازان).
۲- کارگران ساده.
۳- مشتریان و مصرف کنندگان.
۴- مصرف کنندگان کاملاً بی مصرف.
۵- مصرف کنندگان قابل ترحم.

رهبری ساختار اقتصادی؛ سیاسی و تولید فرهنگ جهانی اکنون در دست اقتصاد لجام گسیختهٔ لیبرالی است. این فرهنگ تلاشهای  خود را برای حفظ تعریفهای پنجگانهٔ فوق در رابطه با از نیمی از جمعیت «انسان سانها»ی جهان را همچنان حفظ نموده است و برای بقای خود که در گرو رشد است؛ مبلّغ اصالت «حقوق بشر» در زیر چتر برخورد غیر تخصصی با مسئلهٔ جامعهٔ «انسان سان» هاست و ظاهراً تلاش میکند که بگوید همهٔ این موجودات را به یک چشم مینگرد. در حالی که این تبلیغات دروغی بیش نیستند و وجود سازمانهای اخته ای از نوع «ناظران حقوق بشر» و یا سازمانهای موازی با آن تنها برای حفظ بقای این بخش از جامعهٔ انسان سانها به عنوان رای دهندگان؛ کارگران و سربازان و ..... میباشد و اگر زمانی (نه چندان دور) به این نتیجه برسند که به وجود چنین موجوداتی برای ادامهٔ رشد و بقای خود نیازی ندارند؛ راههای بسیاری برای نابودی این موجودات پیدا خواهند نمود و یا هم اکنون نیز این راهها  در درون کشوهای پاسخهای راهبردی موجود هستند. این پاسخها بسیار بیرحمانه خواهند بود (انتشار ویروسها و باکتریهای مقاوم و تلاشهای هالیوودی دروغین برای نجات انسان سانها).

حدود ۲ میلیارد و ۳۸۰ میلیون نفر از کل جامعهٔ انسان سانها را گروهی که «با هوشها» نامیده میشوند و درجهٔ هوش آنها میان ۱۰۰ و ۱۱۵ در نوسان است تشکیل میدهند. این گروه از انسان سانها؛ ظاهراً همچنان جایگاه خود را حفظ نموده اند؛ اما واقعیت این است که افراد تشکیل دهندهٔ این گروه؛ تنها آن بخش از متخصصین را تشکیل میدهند که توانایی خلاقیت ندارند و پزشکان و وکلای حقوقی و قضات و مهندسین دون پایه ای که تنها میتوانند به عنوان یک «چرخ دنده» در میان کل سیستم؛ ایفای نقش کنند ارزش دارند. هر چند که ظاهراً این گروه از «انسان سان»ها شانس بیشتری برای ادامهٔ بقاء دارند؛ اما با پیشرفت تکنولوژی مبتنی بر «حذف نیروی کار انسانی»؛ در آینده ای نزدیک به صورت کامل از چرخهٔ زندگی و تمدن انسان سانها خارج خواهند شد و هم اکنون نیز شاهد خروج بخش بزرگی از آنها از این دایرهٔ زیست اجتماعی هستیم و چه بسا در آینده شاهد پزشکان بساط فروش و مهندسین رفتگر و حقوقدانهای رختشوی  و  پروفسورهای «رانندهٔ تاکسی» باشیم همانگونه که تعدادی از فیزیکدانان روسی پس از پناهنده شدن به کشورهای غربی شغلهایی از همین قبیل را پیدا کردند.
هم اکنون نیز ما شاهد بی ارزش شدن شغلهایی هستیم که در دههٔ اخیر «تخصصی» نامیده میشدند. به عنوان مثال ورود «روبات های جرّاح» بسیاری از متخصصین جراحی را به سوی بازار کار «بسته بندی»؛ «آرایشگر مو» و .... سوق خواهد داد.

حدود ۶۳۰ میلیون نفر از کل جامعهٔ انسان سانها را تیزهوشان متوسطی تشکیل میدهند که نقش مدیران اجرایی و یا برنامه ریزان را برای ۴۵۰ میلیون نفر از تیزهوشانی را بازی میکنند که طراحان استراتژی های کلان هستند. و در مجموع یک جمعیت ۹۸۰ میلیونی را تشکیل میدهند.
اما حتی این گروه ۹۸۰ میلیونی نیز در چهارچوب فرهنگ کهن و یا اشکال مدرن تر همان فرهنگ تعریف میشوند و تمامی تلاشهای آنها برای «ترمیم اشکالات کنونی» و «وصله و پینه» صرف میشود. این امر نشان میدهد که هیچ ستاره ای بر پیشانی آیندهٔ آنچه که به «جامعهٔ انسانی» معروف است نمیدرخشد.

حدود یک درصد جامعهٔ انسان سانها را افرادی تشکیل میدهند که درجهٔ هوش آنها میان ۱۳۰ تا ۱۴۰ میباشد و جمعیتی ۷۰ میلیونی را تشکیل میدهند. این دسته از موجودات در سازماندهی و برنامه ریزی های کلان و طراحی استراتژیهای کلان در سطح بین المللی نقشی فعال دارند. این دسته از موجودات را میتوان «مرز نشینان» نامید؛ زیرا آنچه که «نبوغ» نامیده میشود از درجهٔ ۱۴۰ آغاز و تا درجهٔ ۲۰۰ امتداد می یابد.
موجودات مرزنشین هدایت سیستمهای کلان بین المللی را بر عهده دارند؛ سیستمهایی که چنان طراحی شده اند؛ که خروج از آن و یا حتی فکر مقابله با آن به فاجعه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی می انجامد. خفت و خواری جمهوری اسلامی در قرارداد اخیر هسته ای با ۱+۵ و یا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نمونه های بارز ۳۰ سال اخیر هستند. این سیستم پس از جنگ جهانی دوم و با ورود آمریکا به عرصهٔ اقتصاد بین المللی شکل گرفت و تکامل پیدا کرد. از نظر استراتژیستهای حامی و هدایت کنندهٔ این سیستم؛ تنها یک حماقت در سطح کلان میتواند به این سیستم آسیب برساند زیرا سیستم هنوز کامل نشده است و حماقتهای کلان میتوانند زاییدهٔ خلأ های دوران گذار در سیستم باشند.
تمامی تلاش این سیستم برای پر کردن خلأ های موجود از طریق Transition  و نه بر پایهٔ اندیشه های عقب ماندهٔ Revolution استوار است. این سیستم برای تکمیل خود منتظر تغییرات درونی در کشورها برای هماهنگی با سیستم موجود نمیشود و نبردهای دو دههٔ اخیر برای تارانیدن سیستمهای موجودی که همچنان بر پایهٔ اقتصاد و اخلاق کهن استوار هستند انجام گرفته اند تا سدهای سخت را در هم فرو ریزند. این سیستم هنوز کمی ها و کاستی های فراوانی دارد و بسیاری از اندیشه های کهن در برابر آن مقاومت میکنند.
تعبیر این سیستم از آنچه که «جامعهٔ انسانی» نامیده میشود؛ بر پایهٔ  تعبیرهای کهن اخلاقی استوار نیست؛ بلکه بر «ضرورت»های موجود و پاسخ مناسب به ضرورتها برای تکمیل روند Globalization استوار است و سنگهای سختی را که مانع راه باشند؛ با انفجار از میان بر میدارد که ما  آن را با نام «جنگ» میشناسیم.

کژدم






 


۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

گویا پیشبینی نتیجهٔ مذاکرات هسته ای درست بود

از اینکه ۷ ساعت پیش از خبرگزاریهای رسمی جهان توانستم خبر موافقت و مفاد اصلی و مبلغ نقدی قیمت روسپی پیر فرزانه (حدود ۴ میلیارد دلار) را به خدمت هم میهنان و خوانندگان گرامی گزارش کنم؛ خوشحالم.
طبق گزارشهای منابع اطلاعاتی غربی؛  محمد جواد ظریف تقاضای ادامهٔ مذاکرات در روز یکشنبه را مطرح میکند که از طرف مقامات آمریکایی به شدت با آن مخالفت شده و جان کری به محمد جواد ظریف خنده رو میگوید که یا امشب و یا اینکه حوصلهٔ شنیدن بحثها و حرفهای تکراری را ندارد و ماجرا باید همین امشب پایان پذیرد. سپس جان کری خود را آمادهٔ ترک ژنو به سوی لندن مینماید. هیئت رژیم صفوی مراتب را به رهبر فرزانه گزارش داده و  مقام کردگاری فرزانه نیز  از موضع انقلابی و اقتدار اسلامی؛ قیمت پرداخت شده (مهریه) را پذیرفته و به عقد نکاح موقت ۶ ماهه (۱+۵ شوهر) بله میگوید. (معنی نکاح را همگان میدانند و نیازی به توضیح نیست؛ مگر توضیحات فرزانه).


کژدم

خبر تکمیلی:

خوانندگان گرامی میتوانند به جزئیات توافق خفت بار روسپی پیر ارزان قیمت فرزانه که بخشی از آنها را BBC منتشر نموده است توجه نمایند (اینجا). دست آوردهای رژیم چیزی نیستند به جز «رفع تحریمهای سبک و برگشت پذیر». حال برادران لاریجانی شاید بتوانند بفهمند که ارزش «درّ و مرجان» اتمی شان تا چه اندازه بوده است؟
نام شرعی شیعیان برای «خود فروشی ارزان قیمت» «صلح امام حسن» است.
 اکنون زمان از سر گیری تصفیه های فیزیکی در درون باندهای شیعی حاکم است و در مرحلهٔ بعدی شاهد شکستهای مفتضحانه رژیم شیعی-صفوی در سوریه و لبنان و عراق خواهیم بود.  

گزارش کوتاه نشست ژنو ۳ و حرکتهای اخیر عربستان سعودی

واقعاً حماقت  و همچنین بیشرمی بسیاری میطلبد که این منطق را باور نمود که دولتهای غربی میخواهند در رابطه با مسائل هسته ای باج بگیرند و تحریمها وحشیانه و بی رحمانه است؛ در حالی رهبر فرزانه به خاطر داشتن سپاه ارازل و اوباش حتی حاضر نیست موسوی و کروبی را از حبس خانگی؛ آزاد کند.؟؟!!! مگر آنکه خطر آزاد شدن موسوی و کروبی در شرایط کنونی (که از خودشان هستند) برای خامنه ای فرزانه بیشتر از خطر راکتور آب سنگین اراک برای کشورهای غربی باشد.
 مگر در طول این ۳۵ سال این تحریمهای بیرحمانه از طرف شیعیان علیه ده ها میلیون ایرانی اعمال نشده است؟ مگر این تحریمها به خاطر نفوذ شدید آخوندها در دربار محمد رضا پهلوی؛ حتی از طرف او  بر علیه میلیونها ایرانی اعمال نمیشد؟ مگر ادعاهای کثیفی چون «اینها نجس هستند»....«آنها مشرک هستند»....« «این یکی ها دارای شرک خفی هستند».... « با اینها مراوده نکنید»... «با آنها معامله نکنید»... «با این یک ها ازدواج نکنید»... « اگر دست دادید دستهایتان را بشویید»..........
مگر تحریم شاخ و دم دارد؟ 
این تحریمها همیشه از طرف صنف انگلی آخوندی با تحریک و تحمیق شیعیان بر علیه بخش بزرگی از مردم ایران تحمیل شده است و شیعیان نیز به آن عمل کرده اند و شیرازهٔ زندگی دهها میلیون ایرانی را از هم دریده اند و همچنان بیشرمانه آنها را هموطن خود مینامند (یک تف بزرگ). این داستان تلخ بیشرمانه همچنان ادامه دارد و از ۹ سال پیش «فرقهٔ ضالّهٔ» دیگری بر مشرکین و کفار اضافه شده است و آن هم « فرقهٔ ضالهٔ جنبش ۸۸» است. شیعیان خامنه ای زندانیان را به تجاوز جنسی به خودشان و خواهران و مادران و فرزندانشان تهدید نموده و در موارد زیادی نیز این اعمال کثیف تحت مدیریت مستقیم خامنه ای کثیف؛ انجام گرفته است و حتی حاضر به محاکمهٔ «مرتضوی» به خاطر جنایاتی که انجام داده است نیستند؛ زیرا «فرمان رهبر شیعیان» را اجرا کرده است. مردم ایران باید از آنچه که به دستور صنف کثیف و انگلی آخوندها؛ بر علیه هم میهنان خویش انجام داده اند ( تحریم و کشتار بیرحمانهٔ ۵۰۰ سالهٔ صفوی)؛ یک پشیمانی و احساس شرم در درون خود؛ و یک عذرخواهی بزرگ نسبت به سایر هم میهنان خود بدهکارند. مردم ایران باید از شنیدن صدای ضجه و نالهٔ رهبر فرزانه و ارازل و اوباشی که بر سر سفرهٔ غارت ایران نشسته اند؛  خوشحال باشند؛ زیرا «خیاط در کوزه افتاده است». این حیوانات تا زمانی که «چوب تر» نباشد؛ «فرمان نخواهند برد».

کرنشهای قهرمانانه

آنچه که در دور سوم مذاکرات که به ژنو ۳ شهرت دارد؛ در حال وقوع است و همانگونه که گفته بودم؛ اینبار رهبر فرزانه باید هدایای بیشتری را به درگاه خدایان اقتصاد و جنگ روانه کند؛ همچنان نیز شده است؛ اما طرف مقابل (غرب) میداند که رهبر فرزانه و سگها و شغالهای حامیش؛ به پیسی (جذام) گرفتار شده اند. جذام هزینه های سرسام آور مدیریت مزدوران در لبنان و سوریه و عراق؛ جذام هزینه های سرسام آور ارازل و اوباش حکومتی؛ جذام هزینه های سرسام آور خدمات دولتی و .......
در دور سوم مذاکرات؛ رژیم از دادن امتیازهای بیشتر ابایی نداشته است و تلاش برای مخفی نگهداشتن موارد مورد مذاکره و امتیازهای داده شده در برابر تقریباً «هیچ» که آنهم مخفی نگهداشته میشود سیاست غرب نیست؛ بلکه یکی از خواسته های «روسپی پیر فرزانه» از غرب بوده است که به بهانهٔ «حساسیت مذاکرات» هیچ یک از موارد به صورت رسمی اعلام نشده و مخفی نگه داشته شوند. از سوی دیگر تلاشهای ذلیلانهٔ روسپی ارزان قیمت پیر فرزانه با براه انداختن عده ای از ارازل و اوباش حکومتی در جهت متهم نمودن تیم مذاکره کنندهٔ «امام حسن مهندسی شده» به عقب نشینی؛ یک حقهٔ مندرس کهنه است و همه باید بدانند که این تیم مذاکره کننده نمایندگان رسمی روسپی پیر هستند و هر آنچه که داده و گرفته شود؛ ارزش واقعی و به روز شدهٔ این روسپی پیر است. نه جواد ظریف و نه عراقچی و نه هیچکس دیگری تصمیم گیرنده نیستند بلکه نقش «دیوثها» و «قرمساقها» را برای تعیین قیمت فروش روسپی پیر بازی میکنند.

امتیازات داده شده:

۱- از کار انداختن سانتریفیوژهای نسل جدید نصب شده به مدت ۶ ماه. (هزار سانتریفیوژ)
۲- عدم نصب سانتریفیوژهای نوع جدید ساخته شده. (هزار سانتیفیوژ)
۳- تعطیلی ساخت و ساز راکتور آب سنگین اراک.
۴- تبدیل ۱۲۹ کیلوگرم اورانیوم ۲۰ در صدی به میله های سوخت ۳.۵ درصدی.
۵- توقف تولید اورانیوم ۲۰ درصدی.
۶- اجازهٔ بازرسی های گسترده برای نظارت و بازرسی مراکز هسته ای.

امتیازات گرفته شده:

۱- آزاد شدن ۴ میلیارد دلار از اموال بلوکه شدهٔ رژیم.
۲- آزاد شدن فروش محصولات پتروشیمی برای رژیم.
۳- آزاد شدن گرفتن بهای کالاهای فروخته شده به طلا.
۴- آزاد شدن خرید قطعات برای هواپیماهای مسافر بری.
۵- خرید قطعات برای کارخانه های اتوموبیل سازی.

استراتژی غرب در برابر رژیم اسلامی؛  نگهداشتن رژیم در «نقطهٔ صفر» است و با امتیازاتی ناچیزی که میدهد هیچ شانسی برای دوباره به پاخاستن رژیم را منظور نمیکند و اگر به آنچه که «مبادلهٔ کالا در برابر طلا» نامیده میشود توجه کنیم؛ بخشی از ارزش این معاملات تنها به خاطر تبدیل قیمت آن به دلار در زمان گرفتن و در زمان پرداخت؛ از میان میرود.
 از سوی دیگر توصیف «برگشت پذیر بودن» این تحریمهای لغو شدهٔ موقت؛ نه تنها مانند شمشیر داموکلس بر فراز سر رژیم اسلامی آویخته خواهد ماند؛ بلکه از سوی دیگر؛ شرکتهای با نام و نشان و معتبر را از معامله با رژیم ایران دچار شک و تردید خواهد نمود و رژیم اسلامی باید با شرکتهای میان پایه و دون پایه وارد معامله شود که طبعاً عارضهٔ «ارزان فروشی» را با خود به همراه دارد. نتیجه اینکه؛ آنچه که به طور اسمی به ۱۰۰ دلار فروخته خواهد شد؛ کالایی است که میتوانست به ۱۷۰ دلار یا بیشتر فروخته شود. از طرف دیگر آنچه که از آن ۱۰۰ دلار اسمی عاید رژیم خواهد شد؛ به خاطر عدم دسترسی به معاملات بانکی و استفاده از طلا؛ در نهایت تبدیل به چیزی میان ۸۵ دلار یا کمتر میشود.
این نوع معامله رژیم اسلامی را تنها در حد ماندن بر روی نقطهٔ صفر کمک خواهد کرد و موجب گشایش در زندگی مردم ایران نخواهد شد. البته وضعیت رانت خوارهایی که برای فروش مواد پتروشیمی (به هر قیمتی) مشتری پیدا کنند بهتر میشود و عده ای از ارازل و اوباش به نان و نوایی خواند رسید. نتیجهٔ این نوع از رفع تحریمها؛ سیاست «بیژن زنگنه» برای به حراج گذاشت ثروت ملی را به همراه خواهد داشت و قیمت این کالاها به شدت در بازار تنزل خواهد نمود.
در ۶ ماه آینده شاهد ادامهٔ «قتلهای سیاسی و اقتصادی» و «تصفیه های فیزیکی» در درون ارازل و اوباش حکومتی خواهیم بود که از ۳ هفتهٔ پیش آغاز شد ولی با دستور خامنه ای برای ادامهٔ روند مذاکرات به حالت تعلیق در آمد.

حرکتهای عربستان سعودی

متحد شدن ۶ گروه اسلامگرای سلفی مسلک در سوریه و بوجود آوردن هماهنگی میان آنها و ارتش آزاد سوریه؛ هدفی است که عربستان سعودی در سوریه دنبال میکند. این حرکت میتواند عرصه را بر گروههای همگرا با القاعده که از طرف قطر و ترکهای عثمانی حمایت میشوند تنگ کند. این احتمال به شدت وجود دارد که شکستن ستون فقرات رژیم صفوی حاکم بر ایران در سوریه و لبنان را با یک معاهدهٔ نانوشته به عربستان سعودی و امارات متحدهٔ عربی سپرده باشند که از حمایتهای اطلاعاتی اسرائیل و همچنین فراهم نمودن مسیر امن لجستیکی از طرف اسرائیل  نیز برخوردار خواهند بود. لذا در ماههای آینده شاهد تغییراتی در توازن قوا میان رژیم بشار اسد و نیروهای مخالف مسلح خواهیم بود. ادامهٔ این روند به مکیده شدن بیشتر و سرسام آور داراییهای رژیم منجر خواهد شد. حرکتهای عربستان سعودی و سکوت اسرائیل و به فراموشی سپرده شدن ماجرای سوریه از طرف غرب؛ بسیار پرمعنی هستند.
عربستان سعودی باز هم ضربهٔ دیگری به ترکهای عثمانی اخوانی مسلک وارد نمود که فریاد اردوغان را به همراه داشت (اینجا).

کژدم





۱۳۹۲ آبان ۲۹, چهارشنبه

دورهٔ مغازلهٔ سپاه قدس با القاعده به پایان رسید.

با مطالعهٔ تاریخچهٔ ۱۴ سال اخیر نیروهای مشهور به «القاعده» و نیروهای همسوی با آنها؛ به جز کشتار اعضای سفارت رژیم شیعی در افغانستان و انفجارهای اخیر در لبنان؛ هیچگونه حمله ای از طرف این نیروها به منافع رژیم صفوی حاکم بر ایران  انجام نگرفته است. حتی در بحبوحهٔ نبردهای عراق نیز مقامات رژیم  و کانونهای رهبری و هدایت بحران (سپاه قدس) در عراق  از حملات مستقیم این گروهها در امان بودند و دلیل آنرا باید در همکاری تنگاتنگ رژیم صفوی حاکم بر ایران و القاعده جستجو نمود و بیشتر کشتارها متوجه مردم عراق بود. برخلاف مزخرفاتی که هوشیار زیباری در مصاحبهٔ اخیر خود با الحیات مطرح نموده است (اینجا)؛ میان رژیم اسد و رژیم شیعی-صفوی ایران یک تقسیم کار انجام گرفته بود. شیعیان مزدور عراقی و دست پروردهٔ رژیم اسلامی ایران از سوی سپاه قدس و نیروهای سلفی جهادی از سوی بشار اسد به عراق گسیل شده و هدایت میشدند و هرگز درگیری مستقیمی میان آنها رخ نداد. حتی تا یک ماه اخیر نیز نیروهای سلفی-جهادی در لبنان تنها به مواضع حزب الله لبنان حمله میکردند؛ اما حملهٔ اخیر به سفارت صفویان در لبنان؛ نشانگر نقطهٔ عطف در روابط سپاه قدس و القاعده میباشد. در عملیات نظامی اخیر برای نخستین بار رژیم صفوی به طور مستقیم از طرف القاعده مورد تهاجم نظامی قرار گرفت و این خبر خوشی برای رهبر فرزانهٔ همهٔ مسلمین جهان نیست. رژیم صفوی حاکم بر ایران که ایران را «امّ القرای اسلام» مینامید تا در برابر «کعبه» (جهان تسنن) قد علم کند؛ اکنون ایران را به یک «قریهٔ ورشکسته» تبدیل نموده است.
پس از جدایی حماس از رژیم صفوی؛ سپاه قدس به کمک «جیش الاسلام» در باریکهٔ غزه و گره زدن آن به بدوی های سلفی مسلک مصری در صحرای سینا امید داشت که بتواند دوباره سری بلند کند؛ اما با کودتای نظامی در مصر تمامی رشته ها و هزینه های میلیونها دلاری پنبه شدند.
باتلاق مذاکرات ۱+۵ با رژیم وارد دور سوم گردیده و کارشناسان رژیم متوجه شده اند که چیزی به نام «خدا و خرما» وجود ندارد و برخلاف آنچه که در اخبار شنیده میشود؛ این مذاکرات تنها بر سر مسائل هسته ای دور نمیزند و همچنانکه که پیشتر ها گفته ام؛ این خمیر آب زیادی خواهد برد؛ زیرا پهنای این خمیر به وسعت «ایران + عراق + سوریه + لبنان» است. دیگر از لبخندهای مصنوعی و تیتیش مامانی ظریف خبری نیست و امام حسن روحانی نیز مثل موش به سوراخ رهبر فرزانه خزیده است.
داغ شدن ادواری مسئلهٔ «موسوی - کروبی» به صورت ادواری از طرف رژیم هدایت میشود تا این دو موجود به فراموشی سپرده نشوند و سناریوی نهایی برای این دو موجود؛ همان نقشی خواهد بود که قرار بود «بختیار» برای محمدرضا پهلوی بازی کند.
اکبر بهرمانی با به روی کار آمدن امام حسن مهندسی شده دیگر نمیتواند آن نقش پیشین را بازی کند و تمامی هدفش این است که تا کار از کار نگذشته و دیر نشده است از این دو موجود استفاده شده و اپوزیسیون داخلی را برای مدت زمانی دیگر به وادی «امیدهای واهی» بکشانند و جو درون ایران را از التهاب رو به انفجار بیرون آورده و تنشها را کاهش دهند.
اما به نظر من بسیار دیر شده است و مسیر «شکست استراتژیک» از طرف رژیم همچنان پیموده میشود و رژیم به مالیخولیای «فقط یک پیروزی بزرگ کافی است» (همان مالیخولیای جنگ ۸ ساله با عراق) دچار شده و در عمل تنها تا حد «یک میلیمتر تا رسیدن به هدف» پیشروی میکند. این امر آن چیزی است که برای رژیم تدارک دیده شده است تا به دنبال سراب به این سوی و آن سوی دویده و از تشنگی جان بسپارد.
یکی از مسئولان حزب الله لبنان؛ پس از حملهٔ نظامی به سفارت رژیم صفوی ایران؛ گفته است که «پیغام را دریافت کردیم و میدانیم که چه کسانی این پیغام را فرستادند و در موقع مقتضی به آنها پاسخ خواهیم داد». این احمق هنوز نفهمیده است که پیغام دیگر برای حزب الله لبنان صادر نمیشود و مستقیم به رهبر فرزانه صادر شده است و احتمالاً در عراق و کشورهای دیگر ادامه خواهد یافت.
اینکه میگویم این حملهٔ نظامی مستقیم؛ یک نقطهٔ عطف است؛ مفهومش این است که مسیر نوینی آغاز شده است تا رژیم صفوی را  به درگیری مستقیم بکشاند.
پس از توافق بر سر نابودی سلاحهای شیمیایی سوریه؛ حزب الله لبنان به خاطر کمبود بودجه بخشی از نیروهای خود را از سوریه خارج نمود؛ اما بنا بر گزارش منابع اطلاعاتی؛ بار دیگر مجبور شده است که ۳۰۰۰ نیروی دیگر را به سوریه اعزام کند. این نیروها شاید بتوانند به کمک بشار اسد شتافته و حتی چند پیروزی میدانی را نیز بدست آورند؛ اما مسئله با فتح چند روستا و شهر کوچک حل نمیشود و تنها هزینه های بیشتری را بر دوش فاتحین میگذارد؛ جنگی که در آن «بُرد»ی نیست.... سراسر «باخت» است.
 در جنگ ۶ روزه  نیروهای سوریه به ۲۵ کیلومتری تل آویو رسیده بودند که خبر رسید که نیروهای اسرائیل به ۱۰ تا ۱۵ کیلومتری دمشق رسیده اند. نمیدانم که آیا رهبر احمق فرزانه این را میفهمد؟ 

کژدم 

۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش چهارم)

در پایان بخش سوم؛ از سالوادور دالی و کاغذپاره های سفید امضاء شده توسط وی و اینکه این کار بزرگترین شاهکار هنری او بود سخن گفتم. عده ای جویای نام و پول بودند و این کاغذپاره ها را خریدند و بر رویش رنگ پاشیده و فروختند و چون سخن از «سوررئالیسم» در میان بود؛ تصویر هرچه در هم ریخته تر و بی معنی تر .... بهتر؛ زیرا این امضای سالوادور دالی بود که به آنها جان می بخشید. عده ای دیگر وقت خود را صرف میکنند که ببینند سالوادور دالی منظورش از این تصاویر چه بوده است و بازهم چون دنیا؛ دنیای «سوررئالیسم» است میتوان هزاران تفسیر نوشت و با لباسها و آرایشهای عجیب و غریب در برابر جویندگانی که خود نیز نمیدانند به دنبال چه هستند؛ ایستاد و برایشان نغمه های «سالوادور دالی شناسانه» خواند و با انبوهی از «بهت» و «حیرت» به خانه هایشان فرستاد. عده ای دیگر «دالی شناس» میشوند تا هم افتخار و هم درآمدهای هنگفت و هم انبوهی از شنوندگان را به سبد زندگی خالی و بی محتوای خود بریزند. عده ای نیز وقت خود را برای جستجوی گوشه و زوایای تاریخ زندگی این موجود تلف میکنند و عده ای هم به خرید و فروش این آثار میپردازند و موزه ها هم هرچه میتوانند برای افزودن بر وزن افتخارات ملی شان (که: بله ماهم آثار او را داریم...) تلاش میکنند تا آثار او را بر گنجینهٔ نداشتهٔ شان اضافه کنند. آن امضاء ها پتهٔ تمامی این ولگردها را به روی آب می ریزد و لختی و عریانی و بی محتوایی زندگیشان را برملا نموده و بدینسان در مقام «آفریدگاری» به آنها میگوید: «خود را نجسته... مرا میجویید؟» (نیچه).




 این دیاگرام نشان میدهد که ۹۸ در صد جمعیت جهان را «تهی اندرون ها»ی «انسان نما» و «انسان سان» تشکیل میدهند. بدین سان است که بسیاری از مشاهیر جهان در زمان خویش «بی نام ترین» ها بودند و در زیر تلّی از شپشها و حشرات «انسان سان» زجر کشیدند و هیچ یک از گرامیداشت های کنونی برای آنها نبوده و نیست بلکه برای ادامهٔ فخر فروشی «شپشهای دوپا» ست. عده ای از این مشاهیر «نامداران تهی» هستند و به ضرب و زور تبلیغات مشهور شده اند؛ مانند «شکسپیر» که هیچ محتوایی رو به آینده در آثار او و در زندگی او یافت نمیشود؛ تنها هنرش «تیرباری کلمات و جملات ادیبانه و بازی با کلمات سترون و نازاست». اما آن عده که «نامداران پربار» هستند؛ همچنان گمنامند؛ هرچند که گرامی داشتهای میلیون دلاری برایشان گرفته شود و هزاران کتاب در بارهٔ آنها نوشته شود. این دسته از نامداران را تنها مردمانی از جنس خودشان میتوانند بفهمند و بشناسند و معمولاً هم جنس های آنان چنین کار احمقانه ای نمیکنند و به همین دلیل «انسان»ها در میان ۹۸ درصد «انسان سان»ها همچنان «ناشناخته و گمنامند».
۹۸ درصد جمعیت «انسان سانها» یک «بیزینس» بزرگ را تشکیل میدهند و هر عضو و هر گروهی از آن؛ جایی در این بیزینس بزرگ دارند و آنچه که «تاریکی» و «بی ارزش» و «تهی و پوچ» بودن زندگی این ۹۸ درصد نامیده میشود در آثار نویسندگانی همچون «کافکا» و «صادق هدایت» و «آلبر کامو» و کتاب «باطل الاباطیل» (بخشی از تورات) به تصویر کشیده شده است؛ این نویسندگان را شاید بتوان مردمانی نامید که بر روی «لبهء پرتگاه» و یا مرز «انسان» و «انسان سانها» زندگی کردند و نتوانستند فراتر روند و سقوط کردند اما توانایی به تصویر کشیدن پوچی زندگی این موجودات را داشتند و خود را تبلور  این پوچی فراگیر و اپیدمیک می انگاشتند.
تنها ۲ درصد از «انسان سانها» دارای بارزترین علایم «انسانی» هستند و زیر دست و پای ۹۸ درصد له میشوند.
براستی این ۹۸ درصد مشغول چکاری هستند؟
۱- منابع انرژی و منابع حیاتی و کانی را تلف میکنند.
۲- زباله میسازند.
۳- محیط زیست را با گازهایی که از خود خارج میکنند آلوده میسازند.
۴- بسیاری از ویروسها و میکروبها را پرورش داده و با دستکاری آنها؛ زمین را هر چه بیشتر خطرناکتر میکنند.
۵- همدیگر را میکشند و تکفیر میکنند و یا به بردگی میگیرند.
۶- همهٔ شان پرچم «رستگاری آن جهانی» را به دست دارند زیرا میدانند که برنامه هایشان برای «رستگاری این جهانی» نا کارآمد است.
اما این ۹۸ درصد در یک مورد توافق دارند و آن «تولید مثل» و «ازدیاد نوع خویش» است و مانند همهٔ موجودات زنده به طور غریزی به عنوان «تنازع بقاء» به آن عمل میکنند.
 اگر موجودات «انسان سان» را به دیگی پر آب تشبیه کنیم؛ نقطهٔ جوش آن یعنی ۱۰۰- ۹۹ درجهٔ سانتیگراد؛ نقطهٔ ظهور علایم انسانی است و بقیهٔ درجات را آب داغ و ولرم و سرد مینامیم . تشخیص آب جوش و آب داغ از عهدهٔ حس «لمسی» خارج است و باید به شدت تولید «حباب» نگاه کرد تا این دو پدیده را با هم درنیامیخت.

کژدم

۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

اصلاحات در چین و تغییر موازنهٔ قدرت و در نهایت تغییر چهرهٔ جهان


چند روز پیش خبر کوتاهی در رابطه با پلنوم حزب کمونیست چین منتشر شد و اینکه حاکمیت چین در این نشست نقطهٔ عطف مهمی در رابطه با نوع نگرش سیاسی و اجتماعی و تمرکز بر اقتصاد درونی  چین را مورد بررسی قرار خواهد داد. این خبر سپس با اخباری بی محتوا و مه آلود که بیش از هرچیز به مسائل مربوط به تغییرات قانون تک فرزندی و اردوگاههای کار اجباری و مسائل قضایی میشوند و ابراز رضایت و استقبال سازمانهای بزن و برقص حقوق بشری بین المللی از این تحولات منعکس گردید (اینجا). اما به گمان من داستان بسیار عمیقتر و فراتر از این اخبار مه آلود و سطحی است و خبر از یک سونامی در۱۰ سال آینده را میدهد که امواج نخست آنرا تا ۷ سال آینده مشاهده خواهیم کرد.
آنچه که در این نوشتار به آن خواهم پرداخت به درد ایران نمیخورد و فارسی زبانانی که خود را ایرانی میدانند؛ باید تنها از منظر نظر تئوریک با آن برخورد کنند و ۱۵ سال دیگر چیزی به نام «ایران آرمانی» وجود نخواهد داشت؛ زیرا تمامی زیرساختهای در پیتی کنونی نیز جارو شده و به زباله دان ریخته خواهند شد و همانگونه که در نوشتار پیشین اشاره کردم باید از «جزیرهٔ کویری ایران» سخن گفت.
خیانتی که ایرانیان  در سال ۵۷ و به نام «انقلاب» به خود و آیندگانشان کردند و ۳۵ سال است که به این خیانت ادامه میدهند؛ ایران را به چنان ذلتی کشانده است که با سونامی جدید اقتصادی-سیاسی-نظامی چین در سالهای آینده به طور کامل فرو خواهد پاشید.
فاجعه ای که ایرانیان با آن روبرو خواهند بود حتی در تصورشان نیز نمیگنجد و حتی اگر همین امروز رژیم ننگین اسلامی سرنگون گردد و خرد ورز ترین حاکمیت آرمانی جایگزین آن شود؛ بسیار دیر است. حتی برای کشورهای غربی نیز مقابله با این سونامی غیر ممکن خواهد بود؛ هرچند که تلفات کمتری را متحمل شوند؛ اما تلفات راهبردی خواهند بود.

تمرکز بر درون

خبر تنها یک جملهٔ ساده بود: مقامات ارشد چینی از نشستی خبر میدهند که برنامه های اصلاحات گستردهٔ داخلی در چین را مد نظر قرار میدهد. در توضیح این جمله چنین ذکر شده بود که در ۱۰ سال آینده حاکمیت چین بر مسائل داخلی تمرکز خواهد نمود و بر روی اقتصاد صادراتی متمرکز نخواهد شد. معنی واقعی این توضیح این است که : « اقتصاد صادراتی چین به مرحله ای گام گذاشته است که دیگر نیازی به هدایت و رهبری ندارد و راه گسترش خود را یافته است» و به هیچ وجه به این معنی نیست که حاکمیت چین «اقتصاد صادراتی» را به حاشیه خواهد راند.
پس تمرکز بر مسائل داخلی به چه معنایی میتواند باشد؟برای پاسخ به این پرسش باید ۴ دهه به عقب برگردیم؛ زمانی که ریچارد نیکسون با مائو تسه دون بنیانگذار چین نوین دیدار نمود. جملهٔ «اگر هر فردچینی روزانه یک بطری کوکاکولا بنوشد؛ آمریکا روزانه یک میلیارد بطری کوکاکولا خواهد فروخت» شاید مشهورترین جمله ای بود که در آن دوره بر سر زبانها افتاده بود. اقتصاد مبتنی بر لیبرالیسم لجام گسیخته؛ در ادامهٔ این رابطه منبع انسانی «نیروی کار ارزان قیمت چینی» را هدف قرار داد و سرمایه های آمریکایی و سپس اروپایی به طرف چین سرازیر شدند و چین به جایی رسید که اکنون میبینیم. فرق مائو تسه دون و زیرساختهای اندیشهٔ چینی و اندیشهٔ روسی و لنینیستی و استالینیستی روسها را اکنون میتوان با ارزیابی نتایجی که در این ۴ دهه به بار آورده اند به سادگی مشاهده نمود. اتحاد شوروی از هم گسیخته و روسیهٔ ناتوان و چین قدرتمند.
چینیها در مرحلهٔ نخست با جذب سرمایه های خارجی به وضعیت بی سر و سامان اقتصادی چین؛ سر و سامان دادند و در همین روند با تکنولوژی غرب آشنا شده و به صورتی بسیار آرام تلاشی گسترده و پیگیر برای بومی کردن آن آغاز نمودند.
 در یک دههٔ اخیر چینیها آغاز به خرید زمینهای حاصلخیر در سایر کشورها نمودند و اکنون شاید زمینهای کشاورزی چین در خارج از کشور به وسعت آذربایجان شرقی و غربی باشد و همچنان به گسترش مالکیت زمینهای حاصلخیز در خارج از کشورشان ادامه میدهند. این زمینها را شرکتهای دولتی چین خریداری میکنند و ماکیت آنها در دست حاکمیت چین است؛ به معنایی دیگر چین در حال گسترش سرزمینی است. (رهبر خاک بر سر شیعهٔ فرزانه نیز خاکهای حاصلخیز ایران را به کشورهای عربی میفروشد).
تعداد توریستهای چینی (آنهایی که دستشان به دهنشان میرسد) در سال ۲۰۱۰ میلادی به ۲۵ میلیون نفر در سال رسیده بود و گمان میرود که در سال ۲۰۲۰ تعداد توریستهای چینی به ۲۰۰ میلیون نفر در سال برسد و بسیاری از شرکتهای بزرگ که در صنعت توریسم فعالیت دارند؛ در حال برنامه ریزی جهت دادن خدمات به این سونامی پر از ثروت توریستهای چینی هستند . تعداد ثروتمندان در چین به شدت در حال افزایش است و تصاویری که از چین فقیر و چین ثروتمند از طرف منابع خبری غربی انتشار می یابند؛ جنبهٔ جنگ تبلیغاتی داشته و این مسئله را که ۴۰ سال پیش از این؛ همان فقرایی که به تصویر کشیده میشوند؛ حتی نان شب نیز نداشتند فراموش میکنند؛ همچنان که مردم عادی غربی نیز ذهن فراموشکاری دارند . البته قرار هم نیست که همهٔ چینیها میلیونر شوند؛ همانگونه که همهٔ آمریکاییها و آلمانیها نیز میلیونر نیستند. آنچه که مهم است اینکه : سطح زندگی چینیها و ثروت سرگردان در دست ثروتمندان چینی به اندازه ای است که اگر در داخل چین هزینه نشوند؛ به خارج از چین گسیل خواهند شد و تمرکز دههٔ آیندهٔ چین بر روی مدیریت این ثروت کلان متمرکز خواهد شد.
چینیها از بازار یک و نیم میلیاردی برای کالاهای ارزان قیمت و مصرفی روزانه و همچنین بازار چند صد میلیونی برای اجناس لوکس برخورداند و این بازار بزرگ اکنون میخواهند پورش و بی ام و و بنز و لامبورگینی سوار شوند و اگر چین نتواند کالاهایی با چنین کیفیتی را عرضه کند؛ ثروت چینی به سوی غرب سرازیر خواهد شد. اما عرضهٔ کالاهای با کیفیت بالا؛ نیاز به تکنولوژی بسیار پیشرفته تری از آنچه که چینیها اکنون صاحب آن هستند دارد و تمرکز بر اقتصاد داخلی این هدف را دنبال خواهد نمود. نتیجه اینکه در ۱۰ سال آینده؛ کشورهای غربی از بخش بزرگی از این بازار محروم خواهند شد.
 تمامی اصلاحات روبنایی قضایی و از میان برداشتن اردوگاههای کار اجباری و امثالهم؛ برای ایجاد محیط و بستری مناسب برای تحقق هدفی است که در بالا به آن اشاره نمودم.
چینیها همچنین سیاست دیگری را به شدت دنبال میکنند و آن «سیاست صدور جمعیت» است. این جمعیت زمانی که به عنوان مهاجر از چین خارج میشوند؛ ظاهراً و بر روی کاغذ؛ چینی به حساب نمی آیند؛ ولی واقعیت این است که همچنان چینی هستند. سالانه ده ها هزار چینی به صورتهای قانونی و یا قاچاق و با سیاست هدایت شده از طرف حکومت چین؛ از سرزمین اصلی چین خارج میشوند و سرمایه های انسانی و اقتصادی بزرگی را در آینده برای کشور چین تشکیل خواهند داد. چینیهایی که امروز در کشورهای ثروتمند مورد تحقیر قرار میگیرند؛ در آینده از حمایت دیپلماتیک حاکمیت چین برخوردار خواهند شد.
مردم خاورمیانه و رهبران سیاسی آنها اعم از اپوزیسیون و یا حکومتها نشان دادند که لیاقت ایجاد پدیده ای به نام «خاورمیانهٔ بزرگ» را که میتوانست دروازهٔ بزرگی را برای رشد اقتصادی و تکنولوژیک بر روی آنها بگشاید را ندارند و همچنان در جنگهای قبیله ای و عشیره ای و حماقتهای اعتقادی ۱۴۰۰ سال پیش مانده اند. حتی اسرائیل نیز نخواهد توانست در برابر سونامی آیندهٔ چین مقاومت کند و هنوز هم که هنوز است در چهارچوب سرزمین یک وجبی اجدادی اش مانده است و تمامی تلاشهایش در این چهارچوب تعریف میشوند و حتی هوشمندانه بودن سیاستهای اسرائیل نیز تنها در همان چهارچوب تعریف میشود و در برابر یک سونامی بسیار ناتوان خواهد بود.
شکافی که میان غرب و اسرائیل ایجاد شده است؛ با اینکه ریشه های تاریخی گوناگونی دارد؛ اما آن ریشه های تاریخی اکنون ضرورت خود را از دست داده اند و ریشه های نوین آن در ناهماهنگی اسرائیل با غرب برای مقابله با سونامی چینی نهفته است. اسرائیل به عنوان پدیده ای خاورمیانه ای وارث مشکلات خاورمیانه ایست که بود و نبودش را به زیر سوال میبرند و این چالش حیاتی آنها را از پرداختن به ماجراهای بزرگتر تاریخ ساز باز میدارد. به کلامی دیگر؛ اسرائیل در خاورمیانه «باهوش» و در تصویر بزرگ جهانی و بویژه شرایط کنونی «احمق» است. سرنوشت قوم بنی اسرائیل به این حد کاهش خواهد یافت که در چهارچوب ارضی یک وجبی؛ خیار و سبزیجات و میوه بکارند و بخورند و در برابر دیوار ندبه نمایش نیایش به درگاه «یهوه» را با بیماری عصبی «لقلقه» سر و گردن را به نمایش بگذارند و با عربها بجنگند و در همان تار عنکبوتی بمانند.
چینیها برای مقابله با غرب و گرفتن امتیازهای هوشمندانه (نه از نوع امتیازهایی که روسها به دنبال آن هستند) از چاقو کشها و لات های محلی مانند پاکستان و افغانستان و بشار اسد و رهبر فرزانهٔ عالم و عالمیان سود میبرند و یکی از دلایل عدم توجه غربیها به ماجرای سوریه و رژیم اسلامی ایران نیز شاید درک اولیه ولی ناپختهٔ غرب از همین مسئله باشد و به معنایی دیگر اسرائیل ارزش تاریخی خود را برای غرب و بویژه آمریکا از دست داده است.
 پایه های ساختار اندیشهٔ چینی برخلاف تصور عمومی نه «مارکسیسم» یا «مائوئیسم» و نه «بودیسم» بلکه «تائوئیسم» است که یکی از کهن ترین آیینهای «شمنی» است و تنها با درک ساختارهای این اندیشه است که میتوان شیوهٔ حرکتی چینیها را درک نمود. غرب؛ مسلمانها؛ روسها و یهودیها و حتی «کابالا»ی یهود؛ از درک این شیوهٔ اندیشه عاجزند و شاید هندیها بتوانند اندک درکی از آن داشته باشند.

وظایف ایرانیان

ایرانیان میتوانند با تکیه بر «انرژی هسته ای حق مسلم ماست»؛ «میل» و «دنبل» و «کباده» های اتمی بسازند و در زورخانه ها با استفاده از این ابزار پیشرفتهٔ اتمی «علی علی» و «هو یا علی مدد» بگویند و شجریان نیز میتواند با درست کردن سازهای جدید «ایرانی-اروپایی» نسل جدید را برای سرگرم کردن «توریستهای چینی» در «سفره خانه های سنتی مدرن» و «کافه- قلیان خانه های سنتی مدرن» آماده سازد و شیعیان علی و حسین نیز میتوانند با برپا سازی «صیغه خانه های مدرن» به پذیرایی این توریستهای پولدار چینی بشتابند و از اینکه مشکل شرعی در این مورد وجود داشته باشد نیز هراسی به دل راه ندهند؛ زیرا «فقه شیعهٔ جعفری» بسیار «نو آور» است و میتواند پاسخهای شرعی برای این نوع «صیغه خانه ها» را در یک چشم به هم زدن از جیب قرمساقها و دیوثهای مقیم «قم» و «نجف» بیرون آورد (همانگونه که خمینی گفته بود: برای حفظ رژیم میتوان احکام شرع را نیز تعطیل کرد)؛ اما باید رویای «پیشرفت صنعتی» و «درخشیدن بر تارک جهان» و امپراطوری هخامنشی و کوروش را فراموش کنند و حتی اگر نخواهند فراموش کنند؛ به خاطر خیانتی که در این ۳۵ سال به خود و سرزمین خود و آیندگان خود نموده اند باید زنجیر بردگی بزرگتری را بر گردن اندازند که «ساخت چین» است.

کژدم

۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه

یک کمی هم بخندیم

در طی روزها و هفته ها و ماههای اخیر تمامی مسائل سیاسی را تحلیل و بررسی کرده و جهان را به سوی آرامش بردیم. حال نوبت آن رسیده است که این پیروزی بزرگ را جشن گرفته و اندکی هم بخندیم. راستش را بخواهید این گرسنه ها موجودات سمجی هستند و هیچوقت نمیخواهند سیر شوند و دوست دارند همیشه گرسنه بمانند و توجه روزنامه ها و مجلات و تلویزیونها را به خود جلب کنند و ستارهٔ مجانی هالیوود سیاست جهانی شوند.

حالا بخندیم:

خوانندگان گرامی حتماً این دستگاه را که در تصویر زیرن نشان داده میشود را میشناسند؛ به استوانه ای که در مرکز این بشقاب است LNB میگویند:






این یک دستگاه ارتباطی است؛ ایرانیها آنرا خیلی خوب میشناسند و با داستان ۳۰ سالهٔ «جمعش کن و وصلش کن»؛ این دستگاه شهرت ملی پیدا کرده است.

حال به تصویر زیرین نگاه کنید؛ این تصویر نشان میدهد که LNB اختراع جدیدی نیست و حد اقل قدمت ۴۰۰۰ ساله دارد و اختراع یهودیها برای ارتباط با «یهوه» است که مسلمانان آنرا «الله» مینامند:




این LNB ها نشان میدهند که یهودیها میدانند که باید با سر و مغزشان با «یهوه» ارتباط بر قرار کنند و به همین خاطر LNB های سنتی خود را بر روی پیشانی خود بسته و به سوی «یهوه» نشانه گیری میکنند.

مسلمانها نیز با «یهوه» که آنرا «الله» مینامند سخن میگویند؛ ولی چون شیوهٔ یهودیها را «اسرائیلیات» مینامند شیوهٔ دیگری برای سخن گفتن با الله برگزیده اند که در تصویر پایین میبینید:




مسلمانها بر خلاف یهودیها با کونشان با الله رابطه برقرار میکنند و الله نیز به زبان کون آنها با آنان سخن میگوید.
به همین خاطر است که تمامی سرزمینهای مسلمان نشین را «گه» گرفته است.

کژدم


۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

آیا بافته ها نخ.... و نخ ها.... پنبه شد؟

رهبر فرزانه و اتاقهای فکری اش؛ آمریکا را کدخدا تصور نمودند؛ کدخدایی که دولتش در آستانهٔ ورشکستگی قرار گرفت و بر سر پای ماندنش را مدیون گل دقیقهٔ نود موافقت جمهوری خواهان برای گرفتن وام جهت پرداخت هزینه های دولتی؛ آن هم نه برای ادامهٔ بقای دولت اوباما؛ بلکه برای جلوگیری از فاجعهٔ سونامی در اقتصاد جهانی بود. سخن گفتن از اقتصاد جهانی را بارها توضیح داده ام و گفته ام که چیزی به نام «استقلال ملی» به مفهوم کوروشی و یا دوران مصدق السلطنه وجود خارجی ندارد و کلماتی از قبیل سرزمین و یا کشور؛ دیگر از تعاریف کهن پیروی نمیکنند و شاید  اکنون بتوان این مفاهیم را تنها در حد «محیط زیست جغرافیایی گروهی از انسانها» تعریف نمود و «استقلال سیاسی؛ فرهنگی؛ اقتصادی» به مفهوم «ملی و سرزمینی» از میان رفته است و یا به اندازهٔ کافی کمرنگ شده است و فرار از این اصول نوین منجر به قرار گرفتن در زمرهٔ کشورهای فراموش شده ای مانند کوبا و کرهٔ شمالی میگردد که در سطح آنچه که «اقتصاد و جامعهٔ جهانی» نامیده میشود؛ به صورت «جزایر کویری» فراموش شده نمایان میشوند. ایران چه با تکنولوژی هسته ای و بمب اتمی و چه بدون آنها؛ در حال تبدیل شدن گام به گام به یکی از این جزایر کویری است و مردم ایران و حاکمیت آن در ۳۵ سال اخیر به یک اندازه در ساختن این جزیرهٔ کویری دست داشته اند و شاید پس از گذشت ۳۵ سال به سختی بتوان گفت که مردم ایران از درجهٔ هوش بالایی برخوردارند و فرق کویر و کشتزار را میفهمند و اگر (بنا بر فرض احتمالی) میفهمند؛ باید به یقین گفت که ایرانیان مردمی خائن به سرنوشت آیندگان خود هستند و مانند بسیاری از موجودات زنده تنها به وقایع روزمره و حوادث عکس العمل غریزی نشان میدهند و به قول نیچه «اکنونیان» هستند. البته این بخش از گفتار تحت تاثیر همان اندیشه ای است که در سلسله مقاله های « گفتگویی از نوع دیگر» در پی بازگشایی آن هستم.
حرکت فرانسویها در گفتگوهای هسته ای اخیر و شکست مذاکرات؛ خواب و رویاهای شیرین رهبر فرزانه را که از زمان پاکسازی  پایگاه نظامی «پرچین» به فکر «تاریخچه سازی» برای ظهور امام حسن مهندسی شده و نهایتاً رفتن به سوی مذاکرات دروغینی که تنها هدف آن حفظ رژیم است؛ به هم ریخت. اتاقهای فکری رژیم میدانستند که هیچکس حرفهای آنها را نخواهد پذیرفت؛ مگر آنکه تاریخچه ای مصوّر برای اثبات ادعاهایشان بسازند؛ اما اکنون میدانند که پروژهٔ «تاریخچهٔ مصور سازی» نیز پیشاپیش توسط موشهای گوشدار لو رفته است. رهبر فرزانه و اوباشان متفکرش با لبخندهای دیپلماتیک و این درک غلط که دیپلماسی یعنی «سرزمین لبخندها» در حال کشیده شدن به ورطهٔ دیگری است؛ این ورطه را میتوان به یک «گرداب مین گذاری شده» تشبیه کرد و رهبر فرزانه در بدترین شرایط پای به این گرداب نهاده است و با توسل به خس و خاشاک نمیتوان از این گرداب بیرون آمد. رهبر فرزانهٔ عالم و عالمیان باید میدانست که «تاریخچه سازی» یکی از ترفندهای کهن شارلاتانها برای قانع نمودن طرفهای مقابل برای اثبات راستگویی است و مسیر چنین حرکاتی حتماً تعریف و کلاسه بندی شده است و اتاقهای فکری او  از روی نادانی به «کاهدان» زده اند.
حرکت فرانسویها باعث گشایش مرحلهٔ دیگری از بازی «گرداب» شد و در ۱۰ روز آینده خواهیم دید که مذاکرات آن رونق چند روز پیشین را نخواهد داشت؛ مگر آنکه رهبر فرزانه با هدایای بیشتری به حضور خدایان اقتصاد غرب برود؛ اما بردن هدیه یک چیز است و پذیرفته شدن هدیه چیز دیگریست.
مذاکرات قلابی که اکنون به شکل «یک میلیمتر تا رسیدن به هدف» دنبال میشود؛ در دور بعدی در سطح «معاونین» خواهد بود. اگر خوانندگان به یاد داشته باشند؛ محمد جواد ظریف با عشوه خرکی های مشابه رفسنجانی؛ گفته بود که اگر دیگران در سطح وزیر برخورد نکنند ایشان هم به عنوان وزیر امور خارجه در این مذاکرات شرکت نخواهد کرد؛ اما دیدیم که چنان شور و شعفی بوجود آمد که محمد جواد ظریف در ژنو میخکوب شد و او را تا لب چشمه (یک میلیمتری چشمه) بردند و با لب و لوچهٔ آویزان تشنه برگردانیدند.

شکل گیری ماجراهای جدید

در مصاحبه ای که هوشیار زیباری (وزیر امور خارجهٔ عراق) با روزنامهٔ الحیات انجام داده است و وبسایت رادیو فردا بخشی از آنرا منتشر نمود (اینجا)؛ دو نکته به صورتی بارز بزرگنمایی شده اند:
۱- تاریخچه سازی در رابطه با همکاریهای رژیم اسلامی ایران با آمریکا در رابطه با عراق و علاقهٔ خامنه ای به «دموکراسی» در عراق.
۲- نقش شیطانی رژیم بشار اسد در عراق و کشتار آمریکاییها توسط رژیم سوریه.
در این مصاحبه هوشیار زیباری به عنوان یکی از نوکران رهبر فرزانه میخواهد پیام دوگانه و مهندسی شده ای را به بهانهٔ مصاحبه ؛ منتشر کند.
گذشته از اینکه این مصاحبه تنها در حد آسمان و ریسمان بافی است و دارای ساختاری بسیار متناقض است (سیاست هماهنگ هلال شیعی خامنه ای-مالکی-بشار اسد)؛ اما در دنیای سیاست مزخرفگویی و مزخرف بافی امری عادی است و باید تنها به پیامهای اصلی که در متن این مزخرفات نهفته است توجه نمود.
هوشیار زیباری در این مصاحبه احتمالاً میخواهد این مفاهیم را منتقل کند:
۱- رهبر فرزانه (جلّ جلاله) برای به نتیجه رسیدن مذاکرات حتی حاضر است که رژیم اسد را نیز فدا کند (طعمه و وعدهٔ توخالی دیپلماتیک غیر مستقیم).
۲- رژیم شیعی عراق در حمایت از رژیم اسد دست ندارد ولی رژیم اسلامی ایران خیلی خوب است و به دموکراسی عراق خیلی کمک کرده است ولی رژیم اسد از همان نخست دشمن حکومت دموکراتیک عراق بوده است؛ لذا کمک رژیم عراق به بشار اسد مفهومی ندارد.

مسئلهٔ دیگر ایجاد روابط نزدیک میان حکومت مصر و روسیه و معاملات کلان نظامی و شایعهٔ ایجاد پایگاه دریایی روسیه در سواحل دریای مدیترانه و در خاک مصر میباشد.
اگر این گفتگوها و معاملات صحت داشته باشند (ظاهراً صحت دارند)؛ نشانهٔ آغاز روند خداحافظی روسیه از سوریه و پیوستن به مصر است. معاملات تسلیحاتی چند میلیارد دلاری میان دولت مصر و روسیه نیز نشان از وعده ای دارد که شاهزاده بندر بن سلطان در سفر چند ماه پیش خود به روسیه به ولادیمیر پوتین پیشنهاد نمود (دست برداشتن از حمایت رژیم اسد ؛ در برابر ۱۴ میلیارد دلار خرید تسلیحاتی) که اینبار داشتن پایگاه دریایی در سواحل مصر به عنوان جایگزین بندر لاذقیه در خاک سوریه نیز به آن افزوده شده است.

آنچه که از این معاملهٔ بزرگ میان مصر و روسیه به مشام میرسد؛ ادامهٔ سیاست نا امیدی عربستان سعودی از دولت آقای اوباما و ایجاد رابطه با رقیب روسی او در برابر چشم پوشی از سوریه میباشد که آمریکایی ها نیز با حرکت تلافی جویانه ای خرید هلیکوپترهای روسی را لغو نمودند که نه تنها نخواهد توانست مشکل را حل کند؛ بلکه فاصلهٔ آمریکا و روسها را بیشتر خواهد نمود و بازندهٔ این جریان رژیم اسلامی ایران و آمریکا و اروپا خواهند بود.
مشکل کنونی آمریکاییها این است که آنها یک رئیس جمهور آمریکایی ندارند؛ بلکه یک آمریکایی سیاهپوست میخواهد «نقش تاریخی یک سیاهپوست در جلد رئیس جمهور» را بازی کند و بیش از آنکه رئیس جمهور آمریکا باشد؛ میخواهد یک قهرمان سیاهپوست (مانند محمد علی کلی و یا عمو تام) در عرصهٔ سیاست باشد و آمریکا تاوان این قهرمان را خواهد پرداخت. این امر نشان میدهد که آمریکاییها نیز بهتر از ایرانیها نیستند و درجهٔ حماقتشان تقریباً همسنگ است. (حماقت یک اپیدمی بین المللی است).

نتیجه

اگر در دور مذاکرات بعدی (حدوداً ۱۰ روز دیگر) رژیم اسلامی نتواند با هدایای چشمگیر به خدمت خدایان جنگ و اقتصاد برود؛ ایران به ورطهٔ تاریکی فرو خواهد رفت و ماجرای سوریه و لبنان دوباره در صدر اخبار قرار خواهند گرفت.

کژدم




 

۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

As OBAMA & KERRY enjoying Fornication with KHAMENEYI.... KHAMENEYI orders to cut bread supply to SARAVAN

شاید باز هم عده ای توده ای خود فروخته و زیر آخوند خواب و یا سبزالهی های ظاهراً اصلاح طلب مادر به خطا و یا حزب اللهی های روسپی زاده و یا امیدواران درگاه امام حسن روحانی مهندسی شده و روشن فکران مودب تیتیش مامانی اعتراض کنند که این نوشته دور از شأن کژدم است و کژدم باز هم بی تربیت شده است. نه... کژدم بی تربیت نشده است؛ مشکل کژدم این است که دشمنان ایران و به اصطلاح مبارزین راه آزادی از یک قماشند یکی کشتار میکند و دیگری میگوید که صبر کن ببینیم آیا فردا دلار ارزون میشه؟ آیا میذارن روسریمونو ۲ سانتیمتر بالاتر ببریم و آن سر خاک بر سر شدهٔ مان را بیشتر نشون بدیم؛ تا همه بدونن که ایرانی ها خیلی روشنفکرهای خاک برسری هستند.... تف....
مردم سراوان در بلوچستان سوخته برای خرید نان ۱۰۰ کیلومتر رانندگی میکنند تا از شهرهای دیگر نان بخرند.... زیرا رهبر روسپی زادهٔ شیعیان حسینی و حسنی دستور داده است تا سهمیهٔ آرد و نانشان را قطع کنند. قطع سهمیهٔ نان یعنی دستور قتل عام؛ یعنی قطع نان کودکان ایران. مردم سراوان قوم پر افتخار بلوچ و قومی ایرانی هستند؛ لذا در برابر این سیاست کثیف شیعیان صفوی؛ مردم ایران باید یکپارچه اعتراض و قیام کنند و نشان دهند که ایرانی یعنی ایران و فرقی نمیکند که در کدامین خطه زندگی میکند.

دلاوران بلوچ

نه محمد و نه ابوبکر و نه عمر و نه عثمان و نه علی؛ آیندهٔ فرزندان شما را تامین نخواهند کرد. آیندهٔ شما و سرنوشت شما به دست خود شما نوشته خواهد شد. آیا آینده ای ذلت بار مانند مردم پاکستان و افغانستان میخواهید؟ یا آینده ای ذلت بار مانند آیندهٔ شیعیان قلاده به گردنی که سر در ماتحت آخوندها کرده و از آن ارتزاق میکنند و لقمهٔ نانشان را در خون هم میهنان خود فرو میبرند؟... و یا ایرانی آزاد و آباد و حاکمیت رفاه ملی برای همهٔ ایرانیان؟
دلاور مردان؛ به پا خیزید و برای هر کیلو نانی که از گلوی فرزندانتان توسط حکومت ننگین شیعی؛ بریده شده است خون یک پاسدار و یا بسیجی را به خاک ایران و آیندهٔ فرزندانتان تقدیم کنید. زندگی با ذلت به ذلتی بیشتر می انجامد و لی عزت در آسمانها نیست؛ بلکه باید آنرا در ایران و در همان بلوچستان بسازید.
برای خرید بیش از ۱۰ قرص نان باید از فرماندار اجازه بگیرید ( اینجا). فرماندار یعنی حسن روحانی؛ یعنی برادران لاریجانی که عراقی هستند؛ یعنی خامنه ای که با روکش تشک سیاهی که بر سر کلهٔ پر از مدفوعش بسته است و خود را «عرب» میداند و نه «ایرانی». فرماندار یعنی ولی فقیه. نوشیدن خونشان گوارایتان باد.

پاینده باد رزم مبارزان راه آزادی و بهروزی دربلوچستان

کژدم

خبر تکمیلی

تناقض گویی های مقامات رژیم (بخوانید ارازل و اوباش) در رابطه با انکار سیاست قطع سهمیهٔ آرد و نان مردم سراوان در جهت سیاستهای انتقامجویانهٔ رژیم از مردم بلوچستان

(اینجا)




۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

سگهای هار حاکمیت اسلامی به جان هم افتاده اند

یاران؛ همسنگران

با کشته شدن معاون پارلمانی وزارت صنایع رژیم؛  درگیری سگهای هار حکومت اسلامی وارد فاز جدیدی شده است. کفگیرها به ته دیگ خورده و رژیم از نظر مالی دچار وضعیت اسفناکی گردیده است و بودجهٔ بخشهای امنیتی و نظامی و بویژه سپاه پاسداران در اولویت قرار دارند. اکنون میتوان گفت که درآمدهای ملی هزینهٔ کشتارهای سوریه و مزدوران عراقی و لبنانی و افغانی و سپاه قدس و دستگاههای اطلاعاتی رژیم میشود و رژیم در آستانهٔ ورشکستگی مالی قرار گرفته و کرنش ذلیلانهٔ رهبر فرزانه و فریاد «این فرصت طلایی را از دست ندهید» رژیم خطاب به کشورهای غربی تنها برای ادامهٔ بقای رژیم است. وزیر نفت رژیم ارزان فروشی نفت را آغاز نموده است و این در حالی است که قدرت بازپس گرفتن طلبهایش را ندارد و مانند این میماند که همهٔ داراییهای ایران را به حراج گذاشته اند؛ آنهم نه در برابر پرداختهای نقدی؛ بلکه به نسیه فروشی روی آورده اند. در بازار «حراج و ارزان فروشی و نسیه فروشی» نیز دست سرداران سپاه را برای دریافت رشوه های کلان باز گذاشته اند تا به هر ترتیبی و به هر قیمتی که شده است پولی به دست آورند و هزینهٔ مزدورانشان را در دستگاههای حکومتی و مزدوران خارجی بپردازند. 
تمامی هیاهویی که رژیم در رابطه با مذاکرات هسته ای اخیر به راه انداخته بود؛ تنها برای امیدوار نگاه داشتن مردم است و گرنه حتی اگر توافقنامه ای امضاء می شد؛ قرار بود که تنها ۳ میلیارد دلار به رژیم پرداخته شود؛ که اگر این ۳ میلیارد دلار را حتی به تساوی میان ایرانیان تقسیم کنند بیشتر از ۴۰ دلار برای هر نفر نمیرسد. اما این ۳ میلیارد دلار قرار نیست که به مردم داده شود و یا حقوق عقب ماندهٔ کارگران و کارمندان پرداخته شود؛ بلکه قرار است که جیبهای لاریجانیها و نمایندگان طویلهٔ شورای اسلامی و آخوندها و پاسداران و مزدوران لبنانی و عراقی و افغانی شان را پر کنند.

بحران سراسری در فرماندهی و رهبری رژیم

دست به یکی شدن رفسنجانی و رهبر فرزانه و بی آبروی عالم و عالمیان؛ تنها برای فریب مردم ایران است تا آنها را برای مدتی با دادن امیدهای واهی و امروز و فردا کردن؛ ساکت نگهدارند. اکنون هیچ ستاره ای بر پیشانی رژیم ورشکستهٔ شیعی-صفوی نمیدرخشد. مردمی که فریب یاوه گویی ها و تبلیغات دروغین رژیم را بخورند؛ به دست خود آیندهٔ ایران را تباه خواهند نمود.
رژیم در چنین شرایطی تمامی توان مالی خود را در اختیار پاسداران و بسیجیان و نیروهای اطلاعاتی و سایر نیروهای سرکوب خواهد گذاشت؛ زیرا برای باقی ماندن در حاکمیت؛ چاره ای به جز اتکا به نیروهای سرکوب ندارد. اما از سوی دیگر میان باندهای رژیم به بهانهٔ مذاکرات اتمی؛ اختلافات شدیدی بروز کرده است که نمونه های آن را در بیلبوردهای دار و دستهٔ تحت امر مصباح یزدی و بخشی از فرماندهان سپاه و درگیریهای لفظی باندهای گوناگون  که در نهایت به ترور یکی از افراد این باندها توسط اوباش باندهای دیگر انجامید؛ نشان از درگیریهای شدید درونی رژیم در رده های بالای سیستم هدایت و رهبری دارد.

وظایف نیروهای میهن پرست:

 در این شرایط که پایه های حاکمیت به لرزه در آمده است و با حرکت اخیر خود در کشتار ۱۶ نفر از زندانیان بلوچ نشان داد که تنها حربه ای که در دست دارد کشتار و سرکوب انتقامجویانه است؛ لذا اکنون زمان آن رسیده است که نیروهای سرکوبگر رژیم را ستون فقرات حاکمیت درنده خوی شیعی-صفوی حاکم بر ایران است را از میان برداشت 
۱- در مرحلهٔ نخست فرماندهان سپاه و بسیج و نیروهای اطلاعاتی در هر رده ای که هستند؛ باید کشته شوند. هر فرماندهی که کشته میشود به ناچار با فردی کم تجربه تر و بی لیاقت تر جایگزین خواهد شد و زنجیرهٔ فرماندهی دچار آسیب شده و به این ترتیب کارایی و قدرت سرکوب رژیم را به شدت کاهش خواهد داد.
۲- سربازانی که به خاطر خدمت نظام وظیفهٔ اجباری در ارتش و سپاه خدمت میکنند؛ نباید به سوی مردم آتش بگشایند و در فرصتهای مناسب فرماندهان و مزدوران رژیم را در هر رده ای که هستند را به سزای اعمال ننگین و خیانتبارشان برسانند.
۳- آن دسته از نیروهای مبارز بلوچستان که در پی بهروزی مردم سرزمین سوختهٔ بلوچستان مبارزه میکنند؛ باید گروههای مبارزاتی مسلحانهٔ خود را تشکیل دهند و اختلافات قبیله ای و عشیره ای را به کنار نهند و با نیروهای سپاه و بسیج درگیر شده و همزمان از نفوذ نیروهای سلفی مسلکی که نقش مزدوری عربستان سعودی و حاکمیت کثیف پاکستان را ایفا میکنند؛ جلوگیری نمایند؛ زیرا اهدافی که نیروهای سلفی و به نام اسلام و دفاع از اهل تسنن دنبال میکنند؛ وعده هایی دروغین هستند و بلوچستان را بیش از این به قهقرا خواهند برد و نتیجه ای به جز تبدیل شدن به افغانستان و وزیرستان پاکستان؛ عاید مردم ستمدیدهٔ بلوچستان نخواهد شد. نیروهای مبارز بلوچ باید بتوانند مبارزات خود را با سایر ایرانیان پیوند دهند و در این راستا؛ از هرگونه عملیاتی مانند کشتار سربازان خود داری نموده و تمامی نیروی خود را بر کشتار بسیجیها و پاسداران متمرکز نمایند و از هرگونه شعاری که بوی جنگ شیعه و سنی از آن به مشام برسد پرهیز کرده و خود را برای شرکت موثر در حاکمیت دموکراتیکی که پس از سرنگونی رژیم شیعی-صفوی به روی کار خواهد آمد آماده سازند. جوانان مبارز بلوچستان باید بدانند که هیچ فرقی میان حکومت ترور و وحشت خامنه ای جلاد و ایمن الظواهری وجود ندارد و پیشهٔ واقعی آنها ویرانی و کشتار و به قهقرا کشانیدن سرزمینهایی است که بر آن حکومت میکنند و اسلام شیعی و یا سنّی بهانه ای بیش نیست.
۴- در صورت هرگونه عملیات انتقام جویانهٔ رژیم مانند اعدامهای دسته جمعی زندانیان و یا اسیران؛ نیروهای مبارز باید با پاسخ قاطعانه به رژیم از کشتار خانواده های مزدوران رژیم ترسی به دل راه ندهند؛ زیرا این تنها راهی است که مزدوران رژیم را به وحشت خواهد انداخت و عدهٔ زیادی از آنها را به عقب نشینی و ترک خیانت وادار خواهد ساخت.
۵- کشتار عناصر دستگاه قضایی؛ نمایندگان طویلهٔ شورای اسلامی؛ عناصر رژیم در استانداریها و شهرداریها میتواند بدنهٔ نیروهای سرکوب و رانت خوارهای خائن حکومتی را به عقب نشینی و ترک خدمتهای خائنانه وادار سازد.
۶- سازماندهی مبارزات مسلحانه نباید به خاطر توهم باز شدن فضای سیاسی با فشار نظامی بکار برده شود؛ بلکه هدفش تنها و تنها سرنگونی حکومت به ذلت و گدایی افتادهٔ اسلامی خواهد بود. زیرا مبارزهٔ مسلحانه تا زمانی که رژیم را وادار به عقب نشینی کند همچنان با بی رحمی از طرف حکومت پاسخ داده خواهد شد و زمانی که رژیم به ترفند پیشنهاد مذاکره روی آورد نیز باید پاسخی به آن داده نشود.
۷- کشتار صنف انگلی آخوندها باید به عنوان یک هدف مبارزاتی در دستور روز قرار گیرد؛ زیرا تا زمانی که این صنف انگلی ریشه در خاک دارد؛ به جز ویرانی و تباهی و بازتولید انگلهای اجتماعی چیزی به ارمغان نخواهد آورد و به سادگی چه در تاریخ پانصد سالهٔ صفوی ایران و چه در افغانستان و پاکستان و هر کشوری که آخوندها در آن نفوذ دارند به آشکاری روز است. چیزی به نام اسلام خوب و اسلام افراطی وجود ندارد. اسلام اسلام است و آیین تباهی و ویرانیست.

کژدم

۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش سوم)

در بخش پیشین به صورتی خلاصه وار تا میانهٔ راه پیش آمدیم. من میدانم که خوانندگان گرامی با پوست و استخوان خود این مسئله را درک میکنند و حتی اگر از نظر اعتقادی که ریشه در تفکرات گذشته (فرهنگ انسان نماها) دارد؛ با روند حذف شدن انسان نماها مشکل داشته باشند؛ نمیتوانند وجود این موجودات را نادیده بگیرند؛ زیرا این موجودات اکثریت جامعهٔ دروغین و موسوم به «جامعهٔ انسانی» را تشکیل میدهند. گویی که شاخهٔ رویش انسان را خزه ها و سرخس ها و شته ها و موریانه ها پوشانیده باشند.
میگویند که خداوند جهان را در ۶ روز آفرید و من میگویم که بسیار با عجله آفرید و اشتباهات مهندسی زیادی داشت و تقریباً چند هزار سال است که «انسان» در حال کشف و رفع اشتباهات خداوند نخستین است و به کلامی دیگر «انسان» خدای نوین است و مشکلاتی که با آن سر به گریبان است بسیار مهم تر از مشکلات «خداوند عجول» هستند. من خدایان نوین را به احترام و پاسداشت «طلایه داران ظهور انسان» که زبان را آفریدند؛ درمان و شیوهٔ تحقیق را آفریدند؛ «شمن» می نامم. شمن هرگز بوی تهوع بر دهان ندارد و تنها از «شناخت» لذت میبرد و به همین خاطر نام او «شمن» (بینندهٔ آنچه که دیگران نمیبینند) است.
دیاگرام را بار دیگر منتشر میکنم تا نیازی به بازگشت به بخش پیشین نباشد؛ هر چند که بخش های پیشین؛ مانند پله هایی هستند که ما را به این بخش میکشانند.




اکنون زمان بررسی نیمهٔ سمت راست تصویر رسیده است. ۳۴ درصد جامعهٔ «انسان سانها» را موجودات باهوش تشکیل میدهند درجهٔ هوش آنها به صورت تقریبی میان ۱۰۰ تا ۱۱۵ متغیر است. این بخش از موجودات هم زبان همدیگر را میفهمند و هم زبان ۳۴ درصد مادون خویش را. بیشتر مهندسین؛ اساتید دانشگاهها؛ آموزگاران رده بالای مدارس؛ بنیانگذاران و یا وارثین موفق موسسات تجاری و خدماتی؛ پزشکان عمومی و متخصص؛ دندانپزشکان (متخصص یا عمومی)؛ حقوقدانان؛ در این بخش قرار دارند. این بخش از جامعهٔ «انسان سانها» بخشهای مهمی از «قدرت اجرایی و خدماتی» را در دست دارند و به عنوان افسران میان پایه و دون پایهٔ اجرایی و مدیریت مشغول کار هستند؛ اما همچنان به عنوان «تابع» معادلهٔ «هوش برتر» ایفای نقش میکنند و نقشی آفریننده ندارند.
بخش دوم در سمت راست دیاگرام؛ تقریباً ۱۴ در صد جامعهٔ «انسان سانها» را تشکیل میدهند و درجهٔ هوش آنها میان ۱۱۵ تا ۱۳۰ در نوسان است. این موجودات مجموعه ای از شارلاتانها؛ سیاستمداران برجسته؛ طراحان اجرایی؛ افسران ارشد اطلاعاتی و جاسوسی؛ افسران کار آمد و ارشد نظامی؛ گردانندگان سیاستهای کلان اقتصادی؛ مدیران اقتصاد کلان؛ کارکنان مراکز تحقیقاتی و و مطالعات استراتژیک... را تشکیل میدهند. این دسته از «انسان سانها» به تنهایی کارایی ندارند و باید به صورت گروهی کار کنند تا وزن فکری شان بالا برود. این دسته از «انسان سانها» نقش «پادو های اجرایی» دستهٔ برتری را که ۲ درصد جامعهٔ «انسان سانها» را تشکیل میدهند را بر عهده دارند. درجهٔ هوش این دسته میان ۱۳۰ تا ۱۴۵ در نوسان است؛ اساتید برجستهٔ دانشگاهها؛ تدوین کننده های استراتژیهای کلان؛ مخترعین  و نظریه پردازان (در حد نظریه های خام) و نو آوران در این دسته جای میگیرند و از درجهٔ ۱۴۰ نشانه هایی از «انسان» را بروز میدهند.
میگویند که «سالوادور دالی» نقاش و طراح برجسته و بنیانگذار سبک «سوررئالیسم» در هنرهای تجسمی؛ کاغذها و بومهای نقاشی سفید بسیاری را بدون آنکه نقشی بر آنها نهاده باشد؛ امضاء کرده بود و هنوز دلیلی برای این کار او یافت نشده است و از سوی دیگر پیدا کردن نقاشی های اصلی  وی بسیار مشکل است و «سالوادور دالی شناسان» (گروهی از احمقها و شارلاتانهای جویای افتخارات مجانی) نمیتوانند بفهمند که کدام یک از آثار اصلی و یا تقلبی است. بعضی ها نیز زوج او را متهم میکنند که برای ثروتمند شدن آن کاغذهای سفید و امضاء شده را فروخته است. اما من صدای خنده های سالوادور دالی  در زمان امضای آن کاغذ پاره ها را هنوز میشنوم؛ این کاغذهای سفید امضاء شده؛ بزرگترین شاهکار هنری سوررئالیستی سالوادور دالی هستند و به این ترتیب «جویندگان افتخارات مجانی» و «شارلاتانها» و «بوزینگان مقلد» و «سالوادور دالی شناسان دلقک» را به تصویر کشید و دور باطل  زندگی سراسر نکبت این گروه از «انسان سانها» را تنها با امضا کردن کاغذ پاره ها به تصویر کشید. سالوادور دالی «نیچهٔ عرصهٔ هنرهای تجسمی است.».

کژدم

صفویهای شکست خورده و وهابی های اتمی

اکنون حد اقل دوسال از زمانی که گفتم «کلاهکهای اتمی و موشکهای پاکستان» متعلق به عربستان سعودی است میگذرد؛ اما برای اینکه کسی باور کند و یا حد اقل بخواند و در ذهنش به صورت پیش آگهی بماند؛ یا باید نامت «رادیو فردا» و یا «بی بی سی» باشد که اطلاعات سانسور شده و دست کاری شده و جهت دار را به مغز خوانندگان و شنوندگانت فرو کنی تا تمامی اراجیف را به عنوان  «به نقل از منبع رسمی»؛ باور کنند و ذهنهای تهی از اندیشه و «ضبط صوت» وارشان از داشتن اطلاعات گرانبهای بی ارزش احساس «آگاهی» و «هوشمندی» نماید.
حتی چندی پیش نیز؛ زمانی که از نقش عربستان سعودی و دیپلماسی فعالشان در خاورمیانه و آفریقا (مصر) سخن گفتم؛ عده ای از دوستان گفتند که «عربستان را زیاد بزرگ میکنی»؛ واقعیت این است که عربستان سعودی؛ تنها نفت نیست و من میدانستم که چنگالهای موشکی و اتمی اش به دلایل امنیتی و پایین آوردن حساسیتها در پاکستان نگهداری میشوند. بارها گفته بودم که پاکستان بخشی از عمق استراتژیک عربستان سعودی و اقمار شیخ نشین عربستان سعودی و چشم بادامی های چینی است و برای مهار هندوستان و آسیای میانه و حکومت شیعی-صفوی حاکم بر ایران نقش بسیار مهمی دارد.
اکنون آنهایی که عاشق منابع رسمی هستند؛ میتوانند در وبسایت فخیمهٔ BBC مقاله ای را که نوشته های مرا پس از ۲ سال تأیید میکند را بخوانند و بفهمند که چه کلاه بزرگی بر سر مردم ایران رفته است. (اینجا)
واقعیت این است که در چند صد سال اخیر برخلاف تصورات خود بزرگ بینانهٔ ایرانیان؛ حتی یک نابغه در این کشور ظهور نکرده است و آنهایی که شاید دکتر هشترودی و دکتر حسابی را نمونه بیاورند باید بدانند که این دو شخصیت بیشتر «نشخوار کنندگان علوم» بودند و هیچگونه نو آوری که «نقطهٔ عطف» در مسیر پیشرفت علوم بوجود آورده باشد از خود بروز نداده اند و اگر هم کاری کرده اند؛ در حد وصله پینه و انتقال تکنولوژی موجود (ساختهٔ دیگران) به ایران بوده است؛ اما در شهر کوران؛ مرد یک چشم؛ پادشاه است و «لنگه کفشی در بیابان نعمت است». اما به یمن مذهب حقهٔ شیعهٔ جعفری تا دلتان بخواهد «احمق» تولید کرده ایم و همچنان ادامه میدهیم.
حاجی میرزا آقاسی (وزیر دانشمند و بسیار فرزانهٔ محمد شاه قاجار) سه بار در ایران در کلیدی ترین بخش تاریخ ساز (حاکمیت) ظهور کرده است؛ بار نخست به صورت نخست وزیر و بار دوم به عنوان رهبر انقلاب ۵۷ و بار سوم به صورت «امام علی خامنه ای فرزانه» و هر سه بار نیز راه عظمت ایران را در تولید اسلحه تشخیص داده است.
میگویند که محمد شاه قاجار پس از هزینه های زیادی که برای تولید توپ پرداخت شده بود؛ میخواست قدرت آتش توپ ها را به چشم خود ببیند و زمانی که توپها شلیک شدند؛ دود غلیظی به پاخاست و آسمان تهران تیره و تار شد. حاج میرزا آقاسی در توصیف قدرت توپخانه به محمد شاه گفته بود: فدایت شوم؛ اینکه میبینید تهران به این روز افتاد؛ تصور کنید که مسکو به چه روزی خواهد افتاد.  آزمایشهای موشکی سپاه پاسدارن در سالهای گذشته؛ بیش از اینکه قدرت موشکی به حساب بیاید؛ یاد آور تکرار همان ماجرای به پا شدن گرد و خاک است. ظهور پی در پی حاج میزا آقاسی یکبار در جلد خمینی و سپس خامنه ای فرزانه و تداوم ۳۵ سالهٔ آن نه تنها به ویرانی کامل ایران خواهد انجامید؛ بلکه به هیچ یک از اهداف دروغین اعلام شده نیز نرسیده است و هر آنچه که انجام گرفته است در زیر سایهٔ ولی فقیه واقعی (ولادیمیر پوتین) و به نفع سیاستهای کلان روسها در منطقه بوده است. ایرانیان هوشمند (نژاد برتر آریایی)؛ نه تنها با از دست دادن صدها میلیارد دلار هزینهٔ نقدی بلکه با یک تریلیارد دلار ویرانیهای جنگ (خمینی: جنگ نعمت است) و بیش از یک و نیم میلیون کشته و زخمی و از میان رفتن مراتع و کشاورزی و صنایع (البته صنایع در پیتی)؛ خشک شدن دریاچهٔ ارومیه با چشم انداز رشد کویر نمک در آذربایجان در ۱۰ سال آینده و از میان رفتن کشتزارها و مراتع که همگی نتیجهٔ سیاستهای رهبران فرزانه و الهی شیعیان بوده است؛ همچنان در خواب هستند و دیگر فرصتی برای بیدار شدن نمانده است (نژاد برتر آریایی به کوما رفته است).
عقب نشینی های ذلیلانه (نرمش قهرمانانه) حاجی میزا آقاسی فرزانه (امام علی خامنه ای)؛ چنان هزینه های سنگینی بر دوش مردم ایران خواهد گذاشت که هنوز تصورش را هم نمی توانند بکنند. اگر میبینید که دولت مهندسی شدهٔ امام حسن روحانی و وزیر امور خارجه اش؛ دم به ساعت میگویند که «توافقهای هسته ای اثرات فوری در بهبود وضعیت اقتصادی و زندگی مردم نخواهد داشت» اشارهٔ پنهان به هزینه های سرسام آور شکست و عقب نشینی است. پیشنهاد فروش نفت با ترابری مجانی و قیمت پایین به هندوستان (اینجا)؛ تنها بخشی از وضعیت اسفبار نقدینگی رژیم را بیان میکند و اعلام داشتن ۵۴ میلیارد دلار ذخیرهٔ ارزی یک دروغ شاخدار است؛ زیرا ذخیرهٔ ارزی که به آن اشاره میکنند در دستهایشان نیست بلکه مجموعهٔ طلبهای نفتی رژیم از مشتریانی است که حتی حاضر به پرداخت بدهی هایشان نیستند و سفر اخیر رئیس طویلهٔ شورای اسلامی نیز برای گریه و زاری در برابر چشم بادامی ها بود.
شعار پوچ «داشتن حق غنی سازی اورانیوم»  و مطرح نمودن آن به عنوان پیروزی در «مبارزات هسته ای»؛ درعمل به سر بر آوردن «عربستان سعودی اتمی» منجر شده است. من آنچه را که در وبسایت فخیمهٔ BBC در رابطه با تلاشهای هسته ای عربستان سعودی منتشر شده است را سانسور شده میدانم و حرکات اخیر عربستان سعودی در مصر و در رابطه با عدم پذیرش عضویت موقت در شورای امنیت سازمان ملل و تلاش های مشترک عربستان سعودی و اسرائیل برای نابودی حزب الله لبنان و حاکمیت شیعی عراق را نشانه های مسائلی فراتر از آنچه که BBC گزارش نموده است میدانم. به نظر من عربستان سعودی اکنون تبدیل به یک قدرت اتمی شده است و در آینده از طریق پاکستان و افغانستان؛ به رژیم جمهوری اسلامی فشار خواهد آورد.
سرازیر شدن تمامی وزیر های امور خارجهٔ کشورهای غربی و چین و روسیه به ژنو؛ نشان از عقب نشینی های غیر قابل باوری است که رهبر فرزانهٔ عالم و عالمیان دستور آنرا صادر کرده است. حکومت حاجی میرزا آقاسی (امام علی خامنه ای) اکنون در سراشیبی افول کامل قرار گرفته است و روسها و چینیها سهم های بیشتری از خوان یغمای ایران را خواهند خواست.
در آینده ای نه چندان دور چینیها به عربستان سعودی اتمی نزدیک خواهند شد و پای چینیها از طریق عربستان سعودی به خاور میانه کشیده خواهد شد.

کژدم

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

توافق هسته ای و پی آمدهای آن

بالاخره رهبر فرزانه که هم ایران را به تنگنای اقتصادی و هم تنگنای بی آبرو شدن در میان مسلمین جهان کشانید؛ و تمامی درها را به روی خود و بویژه ایرانیان بست؛ جام زهر را بی سر و صدا سرکشید و غرب نیز پذیرفت که رهبر فرزانه همچنان در ظاهر «چه گوارا» بماند؛ اما در پشت پرده زهر را بنوشد. رهبر فرزانه از پذیرفتن صلح امام حسین وحشت کرد (صلح امام حسین یعنی مرگ و؛  لت و پار شدن و به قول داستان کوراوغلی : باش بیریانا لِش بیریانا)؛ و به صلح امام حسن راضی شد. همهٔ موشکهایی که ساخته شدند و آزمایش گردیده و گرد و خاک برپا نمودند و «ندید بدیدهای دهاتی» را پر از غرور پیشرفت نظامی نمودند؛ هرگز شلیک نشدند؛ تنگهٔ هرمز بسته نشد و امنیت خلیج فارس برای تردد نفتکشها به هم نخورد. در این میان تنها پاسدار فیروزآبادی ۲۰۰ کیلو گرم به مدفوعش (وزنش) اضافه شد. اما این وسط کون میرفطروس هم حسابی سوخت؛ زیرا غرب به ایران حمله نکرد. انرژی هسته ای که قرار بود به حق مسلم الاغها تبدیل شود؛ به خشک شدن دریاچهٔ ارومیه و زاینده رود و نابودی کشاورزی و تولید صنعتی انجامید و همهٔ ایرانیان باهوش (نژاد برتر آریایی) به بساط فروشی و شمارهٔ تلفن فروشی و کول بری و دلالی و دلار و طلا و مشروب فروشی؛ بساز بفروشی و سایر شغلهای محترم انگلی روی آوردند. اکبر گنجی هم از اینکه ایران کلنگی شده توسط برادران و خواهران مادرقحبهٔ دینی اش؛ بیشتر از این کلنگی نشود؛ راضی است. آلمانها هم از اینکه نمایندهٔ انحصاری BMW را به امام علی خامنه ای و پسر نازنینش سپرده اند راضی هستند. پس بادا بادا مبارک بادا.....

چرا آمریکا کوتاه آمد؟:

۱- به خاطر اروپاییهای تشنهٔ فروش محصولات باد کرده در انبارها.
۲- خروج از افغانستان با باج خواهی پاکستان میتواند به یک کابوس تبدیل گردد؛ بویژه اینکه عربستان سعودی نیز خشمگین است.
۳- سپاه پاسداران میتواند به خروج ارتش آمریکا از افغانستان کمک کند.
۴- رژیم خامنه ای میتواند جریانهای سلفی-جهادی را در سوریه سرکوب کند و جلو زیاده خواهی های ترکهای عثمانی و عربستان سعودی و قطر را بگیرد.
۵- خروج تدریجی حزب الله لبنان از سوریه و خلع سلاح حزب الله لبنان در مراحل بعدی مذاکرات و تبدیل شدن آن به یک نیروی  سیاسی در لبنان.
۶- دادن امتیاز به روسها؛ برای مهار چین.

دست آوردهای رژیم اسلامی:

تنها دست آورد رژیم اسلامی بازگشت به نقطهٔ زیر صفر است (تکرار ماجرای صلح با صدام). زیرا هیچکس به صورتی واقعی از بمب اتمی رژیم اسلامی نمیترسد.

دست آوردهای اسرائیل:

به تبلیغات اسرائیل توجه نکنید؛ زیرا با اشراف به تمامی سناریویی که مرحله به مرحله به اجرا در خواهد آمد؛ منافع خود را تضمین شده میدانند و تمامی ذق و ذق هایی که میشنویم؛ اجرای نقش «پلیس بد» است و کاملاً توخالی است.

کژدم 
.