در بخش نظرات نوشتهٔ پیشین (قوانین بازی) یکی از خوانندگان با نام «ناشناس» شدیداً انتقاد کرد که من و خوانندگان در حال ترجمهٔ خزعبلاتی هستیم که ظاهراً در وبسایتهای موسوم به «منابع اطلاعاتی غرب» منتشر میشوند و بدینگونه بویژه من (کژدم) خوانندگان گرامی را به بیراهه میکشانم؛ و هیچ یک از مسائلی که در این منابع اطلاعاتی مطرح میشوند هیچ ربطی به ما (ایرانیان) ندارند و یا اینکه حد اقل منظور ایشان این بود که اینگونه مسائل هیچ ربطی به مبارزهٔ ایرانیان میهن پرست برای سرنگونی رژیم کثیف «شیعی-صفوی» حاکم بر ایران ندارند و ما باید بر روی ایران و ایرانیان و مسائل مبارزاتی تمرکز و تکیه کنیم.
نخست اینکه اگر حدس من درست است؛ از این خوانندهٔ گرامی ناشناس میخواهم که بگوید که آیا درست فهمیده ام یا نه؟ اما اگر حدس من درست باشد؛ این خوانندهٔ گرامی بر روی مطلبی انگشت گذاشته است که دقیقاً به خاطر «بازی بزرگان»؛ شدیداً زیر سوال است. اینکه میگویم «بازی بزرگان» نه به این خاطر است که به دار و دسته های «دایی جان ناپلئونی» تعلق دارم؛ بلکه به این خاطر است که در میان ایرانیان چه «مردم» و چه «اپوزیسیون قلابی» کسی را نمیبینم که بخواهد به عنوان یک نیروی جدّی وارد میدان بازی شود. اگر آنچه که «ایرانیان» نامیده میشوند؛ وارد میدان نگردند؛ دیگرانی که همیشه در میدان بودند و هستند؛ سرنوشت آنها را رقم خواهند زد و این سرنوشت بسیار شوم خواهد بود و من مطمئن هستم که اگر این روند به همین منوال ادامه یابد؛ اینچنین نیز خواهد شد.
اخیراً خانم کوندالیزا رایس در سخنرانی که برای ۲۰۰۰ نفر از اعضای حزب جمهوریخواه آمریکا ایراد کرده است؛ دقیقاً به همین مسئله اشاره داشته و از موضع انتقادی نسبت به سیاستهای آقای اوبا در رابطه با «خلا وجود آمریکا» و حضور دیگران به جای آمریکا و حیات دوباره و قدرتمندتر القاعده و ماجرای کریمه و... اشاره نموده است. گذشته از بر شمردن ضعفهای دکترین اوباما و پیامدهای آن یک مسئلهٔ مهم در این سخنرانی به چشم میخورد و آن «ترس از رشد ناسیونالیسم چینی» است. اما خانم رایس به یک مسئلهٔ مهم دیگر اشاره ای نکرده است و آن هم «رشد روز افزون ناسیونالیسم روسی» است. روسها کریمه را نه به نام مسیحیت ارتدوکس و نه به بهانه ای دیگر؛ بلکه با کوبیدن بر طبل «ناسیونالیسم روسی» اشغال نمودند.
آنچه که آمریکا را بسیار ناراحت میکند؛ نه ظهور حاکمیتهای مذهبی؛ بلکه «ناسیونالیسم» است. آمریکا در طی سالهای اخیر نشان داده است که منظورش از دفاع از بهار عربی؛ ویران نمودن نمادهای ملی و فرهنگ ملی گرایی بوده است و گرنه با اخوان المسلمین و حاکمیت شیعی صفوی که میتوانند «ناسیونالیسم عربی» و «ناسیونالیسم ایرانی» به عنوان «روابطهٔ انسانها بر اساس خاک و خون» را با «انترناسیونالیسم اسلامی» از میان ببرند و ملیتها را «بی ریشه» سازند. اگر ناسیونالیسم ریشه در «خاک و خون مشترک» دارد؛ اسلام ریشه در «خدا و امام پیغمبر چنین گفت» دارد. اگر ناسیونالیسم امری بسیار طبیعی و زمینی است؛ اسلام یک «وجود حپروتی» است. اتحاد بر اساس «خاک و خون مشترک» (ناسیونالیسم) یک امر ماندگار و پایدار است؛ اما آنچه که ادعا میکند به جای این اتحاد؛ میخواهد «اتحاد دینی» بوجود آورد؛ یک ادعای دروغین است. چیزی به نام «وحدت دینی» نمیتواند پایدار و ماندگار باشد؛ زیرا قلّادهٔ دین در دست صنف انگلی آخوندهاست و طبیعت ادیان طبیعتی «تفسیری و کلامی» است؛ ادیان بسیار لغزنده و منطق و علم گریز هستند و تمامی زیربنای آنها بر «بافتنی ها» استوار است و به همین دلیل نیز اینهمه فرقه و شاخه در تمامی ادیان یافت میشود که همهٔ آنها مثل کفتار تشنهٔ خون یکدیگرند. با نگاهی حتی سطحی به باندهای گوناگون رژیم جمهوری اسلامی که همگی نیز پیروان فرقهٔ «تشیع جعفری - صفوی» هستند میتوان به سادگی این مسئله را مشاهده نمود. از زمان ظهور سلسلهٔ ننگین صفوی؛ تیشه به ریشهٔ «اتحاد بر اساس خاک و خون مشترک» زده شد. آنهایی که ساکن سرزمین ایران هستند؛ همدیگر را نه به عنوان «ایرانی» بلکه بر اساس «شیعه و سنّی» تعریف کرده اند. کار به جایی رسیده است که شیعیان نیز مانند کفتارهای هار به جان هم افتاده اند و یکدیگر را تکفیر میکنند. حتی اگر بر سر یک سفره مینشینند؛ اما مانند گرگهای درنده مواظب یکدیگر هستند.
اگر دریاچهٔ آذربایجان خشک میشود؛ نه شیرازی ها و نه اصفهانی ها و نه خوزستانی ها و نه لر ها؛ حتی ککشان هم نمیگزد. کردها و ترکمنها و بلوچ ها ایرانی شمرده نمیشوند بلکه «سُنی ها» خطاب میشوند. اینها واقعیتهای غیر قابل انکاری هستند و ریشهٔ تمامی این نابسامانی ها در اسلام و تشیع ننگین نهفته است. آنهایی که در ایران زندگی میکنند؛ به اندازهٔ کافی دشمن یکدیگر شده اند و نیازی به دشمن خارجی ندارند. با افیون تشیع و حسن و حسین و «باغ فدک» و عمر و عثمان و عایشه و ... به اندازهٔ کافی تخدیر شده و به خواب رفته اند و همدیگر را نه تنها فراموش کرده بلکه خود را نیز به فراموشی سپرده اند.
در تمامی چند دههٔ اخیر(از زمان آغاز پروژهٔ جنبشهای اسلامی) تلاش آمریکا بر روی فروپاشی آنچه که در زبان خودشان Heritage سایر ملل نامیده میشود کوشیده اند. لیبرالیسم و مذهب دو دشمن سوگند خوردهٔ «اتحاد بر اساس خاک و خون مشترک» هستند. در سالهای اخیر آمریکایی ها حتی اروپاییها را به خاطر وجود اندیشه های ناسیونالیستی کشورهای اروپایی؛ به باد حمله گرفته و آقای جورج بوش از کشورهای اروپایی به نام بازماندگان امپراطوریهای فرسوده یاد نمود که نمیخواهند به «جهانی شدن» بپیوندند. آقای اوباما نیز ولادیمیر پوتین را به همین خاطر «شاگرد تنبل کلاس» نامید. اما هم پوتین و هم اروپاییها میدانند که آنچه که هستهٔ اصلی «جهانی شدن» را تشکیل میدهد؛ نخست «بی هویت شدن» و سپس پذیرفتن «هویت جدید» است. اروپاییها و روسها میدانند که «بی هویت شدن و پذیرش هویت جدید جهانی» بسیار فراتر از مسئلهٔ «پوست اندازی» است؛ زیرا پرسش اصلی این است که این هویت جدید را چه کسی نوشته و طراحی کرده است؟ پاسخ بسیار روشن است: سرمایهٔ جهانی به رهبری آمریکا و انگلستان یعنی «انگلو ساکسونها».
اروپاییها تا جایی که Heritage سایر ملل فرو پاشیده شود با آمریکا و انگلستان همراهند؛ اما در رابطه با ملیت و Heritage خودشان به هیچوجه شوخی ندارند؛ زیرا قانون بازی را خوب میدانند و بسیار خوب میفهمند.
ساکنین ایران در طی این ۳۵ سال حاکمیت ننگین و خائنانهٔ تشیع صفوی؛ حتی ته مانده های بسیار ضعیف ناسیونالیسم ایرانی را نیز از دست داده اند؛ همان چیزی که ایرانیان را در جنگهای هشت ساله به میدان نبرد میهنی بر علیه صدام کشانید.
یکی از خوانندگان میگفت که اگر چنین دیدی نسبت به ایرانیان داری؛ پس چرا همچنان مینویسی؟ چرا ذقّ و ذقّ میکنی؟
به ایشان گفتم: تنها به امید بیدار نمودن ایرانیان از تخدیر ۱۴۰۰ سالهٔ تازی پرستی و ۵۰۰ سال تخدیر آیین ننگین صفوی ضد ایرانی.
اگر شعاری مانند «نه غزه؛ نه لبنان ... جانم فدای ایران» از سوی بسیاری از اپوزیسیونی های دروغین جدی گرفته میشود؛ من برخلاف همه حتی پشیزی به این شعار نمیدهم.
ناسیونالیسم ایران؛ زمانی بیدار خواهد شد که ببینیم که جوانان ایرانی از شیراز و اصفهان به سوی کردستان روانه شوند و در کنار پیشمرگان کردستان بر علیه رژیم ننگین صفوی بجنگند و جوانان لرستان و آذربایجان در خوزستان و بلوچستان در کنار بلوچها و خوزستانیها و جوانان کرد در کنار آذربایجانیها بر علیه این رژیم بجنگند و آن زمان میتوان گفت که ایرانیان بیدار شده اند و «بهار ایران» آغاز شده است.
کژدم
اخیراً خانم کوندالیزا رایس در سخنرانی که برای ۲۰۰۰ نفر از اعضای حزب جمهوریخواه آمریکا ایراد کرده است؛ دقیقاً به همین مسئله اشاره داشته و از موضع انتقادی نسبت به سیاستهای آقای اوبا در رابطه با «خلا وجود آمریکا» و حضور دیگران به جای آمریکا و حیات دوباره و قدرتمندتر القاعده و ماجرای کریمه و... اشاره نموده است. گذشته از بر شمردن ضعفهای دکترین اوباما و پیامدهای آن یک مسئلهٔ مهم در این سخنرانی به چشم میخورد و آن «ترس از رشد ناسیونالیسم چینی» است. اما خانم رایس به یک مسئلهٔ مهم دیگر اشاره ای نکرده است و آن هم «رشد روز افزون ناسیونالیسم روسی» است. روسها کریمه را نه به نام مسیحیت ارتدوکس و نه به بهانه ای دیگر؛ بلکه با کوبیدن بر طبل «ناسیونالیسم روسی» اشغال نمودند.
آنچه که آمریکا را بسیار ناراحت میکند؛ نه ظهور حاکمیتهای مذهبی؛ بلکه «ناسیونالیسم» است. آمریکا در طی سالهای اخیر نشان داده است که منظورش از دفاع از بهار عربی؛ ویران نمودن نمادهای ملی و فرهنگ ملی گرایی بوده است و گرنه با اخوان المسلمین و حاکمیت شیعی صفوی که میتوانند «ناسیونالیسم عربی» و «ناسیونالیسم ایرانی» به عنوان «روابطهٔ انسانها بر اساس خاک و خون» را با «انترناسیونالیسم اسلامی» از میان ببرند و ملیتها را «بی ریشه» سازند. اگر ناسیونالیسم ریشه در «خاک و خون مشترک» دارد؛ اسلام ریشه در «خدا و امام پیغمبر چنین گفت» دارد. اگر ناسیونالیسم امری بسیار طبیعی و زمینی است؛ اسلام یک «وجود حپروتی» است. اتحاد بر اساس «خاک و خون مشترک» (ناسیونالیسم) یک امر ماندگار و پایدار است؛ اما آنچه که ادعا میکند به جای این اتحاد؛ میخواهد «اتحاد دینی» بوجود آورد؛ یک ادعای دروغین است. چیزی به نام «وحدت دینی» نمیتواند پایدار و ماندگار باشد؛ زیرا قلّادهٔ دین در دست صنف انگلی آخوندهاست و طبیعت ادیان طبیعتی «تفسیری و کلامی» است؛ ادیان بسیار لغزنده و منطق و علم گریز هستند و تمامی زیربنای آنها بر «بافتنی ها» استوار است و به همین دلیل نیز اینهمه فرقه و شاخه در تمامی ادیان یافت میشود که همهٔ آنها مثل کفتار تشنهٔ خون یکدیگرند. با نگاهی حتی سطحی به باندهای گوناگون رژیم جمهوری اسلامی که همگی نیز پیروان فرقهٔ «تشیع جعفری - صفوی» هستند میتوان به سادگی این مسئله را مشاهده نمود. از زمان ظهور سلسلهٔ ننگین صفوی؛ تیشه به ریشهٔ «اتحاد بر اساس خاک و خون مشترک» زده شد. آنهایی که ساکن سرزمین ایران هستند؛ همدیگر را نه به عنوان «ایرانی» بلکه بر اساس «شیعه و سنّی» تعریف کرده اند. کار به جایی رسیده است که شیعیان نیز مانند کفتارهای هار به جان هم افتاده اند و یکدیگر را تکفیر میکنند. حتی اگر بر سر یک سفره مینشینند؛ اما مانند گرگهای درنده مواظب یکدیگر هستند.
اگر دریاچهٔ آذربایجان خشک میشود؛ نه شیرازی ها و نه اصفهانی ها و نه خوزستانی ها و نه لر ها؛ حتی ککشان هم نمیگزد. کردها و ترکمنها و بلوچ ها ایرانی شمرده نمیشوند بلکه «سُنی ها» خطاب میشوند. اینها واقعیتهای غیر قابل انکاری هستند و ریشهٔ تمامی این نابسامانی ها در اسلام و تشیع ننگین نهفته است. آنهایی که در ایران زندگی میکنند؛ به اندازهٔ کافی دشمن یکدیگر شده اند و نیازی به دشمن خارجی ندارند. با افیون تشیع و حسن و حسین و «باغ فدک» و عمر و عثمان و عایشه و ... به اندازهٔ کافی تخدیر شده و به خواب رفته اند و همدیگر را نه تنها فراموش کرده بلکه خود را نیز به فراموشی سپرده اند.
در تمامی چند دههٔ اخیر(از زمان آغاز پروژهٔ جنبشهای اسلامی) تلاش آمریکا بر روی فروپاشی آنچه که در زبان خودشان Heritage سایر ملل نامیده میشود کوشیده اند. لیبرالیسم و مذهب دو دشمن سوگند خوردهٔ «اتحاد بر اساس خاک و خون مشترک» هستند. در سالهای اخیر آمریکایی ها حتی اروپاییها را به خاطر وجود اندیشه های ناسیونالیستی کشورهای اروپایی؛ به باد حمله گرفته و آقای جورج بوش از کشورهای اروپایی به نام بازماندگان امپراطوریهای فرسوده یاد نمود که نمیخواهند به «جهانی شدن» بپیوندند. آقای اوباما نیز ولادیمیر پوتین را به همین خاطر «شاگرد تنبل کلاس» نامید. اما هم پوتین و هم اروپاییها میدانند که آنچه که هستهٔ اصلی «جهانی شدن» را تشکیل میدهد؛ نخست «بی هویت شدن» و سپس پذیرفتن «هویت جدید» است. اروپاییها و روسها میدانند که «بی هویت شدن و پذیرش هویت جدید جهانی» بسیار فراتر از مسئلهٔ «پوست اندازی» است؛ زیرا پرسش اصلی این است که این هویت جدید را چه کسی نوشته و طراحی کرده است؟ پاسخ بسیار روشن است: سرمایهٔ جهانی به رهبری آمریکا و انگلستان یعنی «انگلو ساکسونها».
اروپاییها تا جایی که Heritage سایر ملل فرو پاشیده شود با آمریکا و انگلستان همراهند؛ اما در رابطه با ملیت و Heritage خودشان به هیچوجه شوخی ندارند؛ زیرا قانون بازی را خوب میدانند و بسیار خوب میفهمند.
ساکنین ایران در طی این ۳۵ سال حاکمیت ننگین و خائنانهٔ تشیع صفوی؛ حتی ته مانده های بسیار ضعیف ناسیونالیسم ایرانی را نیز از دست داده اند؛ همان چیزی که ایرانیان را در جنگهای هشت ساله به میدان نبرد میهنی بر علیه صدام کشانید.
یکی از خوانندگان میگفت که اگر چنین دیدی نسبت به ایرانیان داری؛ پس چرا همچنان مینویسی؟ چرا ذقّ و ذقّ میکنی؟
به ایشان گفتم: تنها به امید بیدار نمودن ایرانیان از تخدیر ۱۴۰۰ سالهٔ تازی پرستی و ۵۰۰ سال تخدیر آیین ننگین صفوی ضد ایرانی.
اگر شعاری مانند «نه غزه؛ نه لبنان ... جانم فدای ایران» از سوی بسیاری از اپوزیسیونی های دروغین جدی گرفته میشود؛ من برخلاف همه حتی پشیزی به این شعار نمیدهم.
ناسیونالیسم ایران؛ زمانی بیدار خواهد شد که ببینیم که جوانان ایرانی از شیراز و اصفهان به سوی کردستان روانه شوند و در کنار پیشمرگان کردستان بر علیه رژیم ننگین صفوی بجنگند و جوانان لرستان و آذربایجان در خوزستان و بلوچستان در کنار بلوچها و خوزستانیها و جوانان کرد در کنار آذربایجانیها بر علیه این رژیم بجنگند و آن زمان میتوان گفت که ایرانیان بیدار شده اند و «بهار ایران» آغاز شده است.
کژدم