۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

آیا مشکلی به نام حماس حل خواهد شد؟

آیا مشکلی به نام حماس حل خواهد شد؟

برای پاسخ به این پرسش به پارامترهای زیادی نیاز داریم؛ زیرا دو مسئلهٔ عربهایی که خود را فلسطینی مینامند و همچنین قوم یهود که به «سرزمین نیاکانی فرضی» خود بازگشته و حاکمیت خود را بوجود آورده اند؛ نه تنها یک مسئلهٔ منطقه ای بلکه یک مسئلهٔ بین المللی نیز هست.
هرچند که من به هیچ وجه باور ندارم که آنهایی که خود را فلسطینی مینامند؛ ساکنین واقعی آن سرزمین هستند؛ اما در کشاکش نبردهایی که به تاریخ پیوسته اند؛ عده ای از عربها نیز در مصر و فلسطین ساکن شده و تحت سیطرهٔ «امپراتوری عربی» که به غلط «امپراطوری اسلامی» نامیده میشود؛ به حاکمان آن سرزمینها تبدیل شده اند. آنچه که «مصر» نامیده میشود؛ در واقع سرزمین نیاکانی «قبطی ها»ست. اما واقع نگری چنین حکم میکند که دیگر از «سرزمین قبطیها» (Egypt= اِ قبط) سخنی به میدان آورده نشود. زیرا قبطیهای کنونی حتی نمیدانند که «عرب» نیستند و به زبان عربی سخن میگویند و زبان «قبطی» تنها در کلیساهای قبطی رواج دارد و تنها به درد خواندن آثار مسیحیت ارتودوکس قبطی میخورد و یکی از زبانهای مردهٔ دنیاست.  لذا برای فرار از «تقسیم دنیای کنونی بر اساس تاریخ» بهتر است که به «واقعیتهای کنونی» (حتی اگر از نظر نامگذاری نادرست باشند)؛ گردن نهاد و برای ساده شدن کار «عربهای ساکن فلسطین» را فلسطینی خطاب کرد؛ زیرا ما با اقوام ناپدید شده طرف نیستیم؛ بلکه با ساکنین کنونی طرف هستیم. عربهای فلسطینی پس از شکستهای پیاپی در نبردهای ۶ روزه و سپس نبردهای ۱۹۷۳ به صورت پراکنده در اردوگاههایی که در سایر کشورهای عربی ساخته شد؛ به زندگی ادامه دادند و میدهند. این قوم؛ هرگز به آنچه که بود قانع نشد و در همان کشورهای «میهمان پذیر» نیزتبدیل به یک غدهٔ سرطانی شد و پس از شکستهای پیاپی در کشورهای میهمان پذیر؛ تمامی موقعیتهای خوبی را که میتوانست برایشان فراهم شود را نیز از دست داد.
۱- فلسطینیهای پناهنده در لبنان آغاز به «شیعه کشی» نمودند و تشکیل سازمان «امل» برای دفاع از شیعیان در برابر فلسطینیها بود و نه برای مبارزه با اسرائیل. اسرائیل هم به آنها (سازمان اَمل) کمک میکرد. کار این سازمان هم «فلسطینی کشی» بود و گروههای چپگرا نیز به خاطر اینکه سازمان «اَمَل» در دفاع از شیعیان در برابر فلسطینیها با آنها میجنگید؛ این سازمان را ارتجاعی نامیدند (فلسطینیهای شیعه کش گویا خیلی مترقی بودند که به کشتار مهمانداران خود میپرداختند).
۲- فلسطینیهای پناهند در اردن؛ با اقدام به شورش مسلحانه و کودتا میخواستند حاکمیت اردن را ساقط کنند و «ملک حسین» به صورت شخصی در نبرد بر علیه کودتا گران فلسطینی در خیابانهای امّان میجنگید.
۳- حماس با کودتایی که در غزّه و به دستور خامنه ای کثیف انجام داد؛ دست به کشتار فجیع هم میهنان خود زد.
۴- حماس در چند سال اخیر برای اعمال نفوذ در مصر نیز به عنوان مزدوران رژیم اسلامی ایران و اخوان المسلمین؛ دخالت داشتند.
اکنون این موجودات تمامی پلهای پشت سر را شکسته و درهای همسایگان را نیز بر خود بسته اند و در طول ۶۰ سال گذشته نیز بازیچهٔ دست این و آن بوده اند و هم اکنون نیز کار و زندگیشان «مزدوری» برای منافع حکومتهای سایر کشورهاست. مزدوری و جنگ و گدایی تبدیل به «ساختار اجتماعی آنها» شده است. چنین موجوداتی آینده ای ندارند و در کشاکش بازیهای جهانی باید همیشه «قلّاده»ای برگردن داشته باشند.
شعارهای ظاهراً انقلابی «همه یا هیچ» که از طرف گروههایی مانند حماس و جهاد اسلامی داده میشود؛ در واقع نه برای به دست آوردن «همه» بلکه برای ادامهٔ زندگی مزدوری است.
اما اکنون عربهای فلسطینی این شانس را دارند که با برچیده شدن بساط گروههای مزدوری مانند حماس و جهاد اسلامی؛ و باز شدن قلّاده خامنه ای کثافت؛ نگاهی نو به آینده داشته باشند و با کمکهای بین المللی به درمان زخمهای کهنهٔ خود که بخش بزرگی از آن نتیجهٔ ظهور گروههای مزدوری مانند حماس و جهاد اسلامی و احمد جبریل است را درمان کنند و شاید درهای شکوفایی اقتصادی و زندگی جدید به روی آنها باز شود.
اکنون زمان آن فرا رسیده است؛ زیرا تصمیم بر این است که بساط «هلال شیعی» و «حکومت ننگین صفوی» حاکم بر ایران برچیده شود.

پاسخ به مشکل حماس و جهاد اسلامی؛ نابودی آنهاست.

کژدم

۸ نظر:

  1. چند روز پیش تصویر خرابی بعد از حمله اسراییل را در یورونیوز نگاه می‌کردم چند تا خر بیگناه کشته شده بودند که ناراحت کننده بود. چون خر حیوان بارکش و مفیدی است و در این قضایا دخالتی ندارد. ولی کشته شدن این قوم مفت خور فلسطین هیچ ناراحتی برای من یکی ایجاد نمی‌کند. دهان هر کدامشان به اندازه یک دیگ موقع حرف زدن باز می‌شود، دوست دارم همان لحظه یک موشک اسراییلی وارد حلقشان شود. یا یاد می‌گیرند به جای کمک خواهی از الله توی ما تحت حماس بزنند یا بهتر است همه بمیرند.

    نمی‌خواهم بگویم همه اسراییلی ها کار درست هستند آنها هم ارتودکس احمق دارند ولی مملکت را دست آنها نداده اند که. دولت مخارجشان را از خطوط هوایی اسراییل تامین می‌کند چون آنها نه کار می‌کنند نه به سربازی می‌روند.
    از آنجایی که تامین امنیت خطوط هوایی- تنها منبع درآمد این احمقها- با ارتش است، هر چه ارتش بگوید اینها نهایتا باید بگویند چشم. به این طریق مهار شده‌اند.

    بیشتر مردم اسراییل افراد هدفمند و مفیدی هستند. از نظر آنا انسان باید یکی از این سه مورد را داشته باشد: علم ، ثروت یا قدرت نظامی. کمتر دنبال هنر یا ورزش و این جنگولک بازیها هستند. دمشان گرم، امیدوارم هر چه فلسطینی مفت خور هست را به درک بفرستند.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ناشناس گرامی

      قوم یهود نیز مانند اقوام دیگر از همان پروتوکول ژنتیکی که زایندهٔ «درجهٔ هوش» است پیروی میکند. اما چون مردمان سخت کوشی هستند (مثل خر خوانهای مدرسه و دانشگاه) چنین به نظر می آید که تعداد افراد با درجهٔ هوش بالا در میان آنها زیاد است؛ اما اینچنین نیست و سخت کوشی «مورچه وار» را نباید به حساب هوش بالا گذاشت. البته حامیان مالی و سیاسی بین المللی نیز دارند. من با اینکه به «موسی» همیشه «موسی شپشو» گفته ام (زیرا میخواهم آن دروغهای پایه ای را که در کتابهای این قوم است و او را بزرگ شدهٔ دربار و همچنین پیامبر مینامند و از طرف شیادانی مانند «محمد و مسیح» کپی برداری شده است را برملا کنم.)؛ اما موسی یک اندیشمند سیاسی اجتماعی بود و آیینی که بنا نهاد؛ آیینی زمینی است.
      اما در رابطه با اینکه یهودیان به موسیقی و هنر نمیپردازند؛ با شما موافق نیستم. زیرا تاثیری که یهودیان بر هنر و موسیقی گذاشته اند غیر قابل انکار است. جنبشهایی که منجر به «رنسانس» در اروپا شد و همچنین تشکیلات «آزادی ؛برادری و برابری» (فراماسونری) اساساً بر آموزه های «موسی» استوار هستند. من دوستان یهودی و چندین دوست «ربای» هم داشتم و یک دوست «کابالاه» نیز داشتم که وقتی دهانش را برای نخستین بار باز کرد به او گفتم که او یک «کابالاه» است؛ شگفت زده شد و به مدت بیش از ۲۰ دقیقه کاملاً ساکت بود و سخن نمیگفت و سپس از پیش من رفت و روز بعد آمد و گفت: «تو از کجا فهمیدی؟» و من گفتم: «هر گلی و گیاهی بوی خود را دارد» و سپس در بارهٔ «ايين شمنی» با او سخن گفتم که تا آن زمان نشنیده بود.بسیار با آنها سخن گفته ام. من هرگز مردمانی تنبل و مفتخور در میان آنها ندیده ام.
      یهودیان «اورتودوکس» که به آنها اشاره نمودید؛ به خاطر تقسیم کاری است که در آغاز توسط رهبران قوم یهود میان «اسباط ۱۲ گانه» ایجاد شد و یکی و یا دو «سبط» از این اسباط دوازده گانه کارشان مفتخوری است. البته این تقصیر «موسی شپشو» نیست (اگر از خدا فرمول د.د.ت برای شپش زدایی را میگرفت من او را شپشو نمیخواندم). او یکی از «بزرگواران زمان خویش» بوده است و قوم یهود باید به وجودش افتخار کنند؛ و میکنند و تاریخ و مردان و زنان بزرگوار خویش را پاس میدارند. مسلمانهای بدبخت فلک زده؛ و تازی پرستان مفلوک تر ساکن ایران به جای حسادت به یهودیان باید از آنان یاد بگیرند.

      حذف
  2. کژدم: چنین به نظر می آید که تعداد افراد با درجهٔ هوش بالا در میان آنها (یهودیان) زیاد است؛ اما اینچنین نیست و سخت کوشی «مورچه وار» را نباید به حساب هوش بالا گذاشت.
    از شما بعید است که اینهمه پیشرفتهای تکنولوژی، نظامی، سیاسی، اقتصادی و سایر زمینه های دیگر را نادیده گرفته و آنها (یهودیان) را به مورچه تشبیه کرده اید. فقط یک نمونه کوچک: همین کامپیوتر، 75% تکمیل آن را مدیون دانشمندان اسراییلی هستیم.
    دیوید

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دیوید گرامی
      من «یهودیان» را به مورچه به مفهوم حشره؛ تشبیه نکرده ام. کاش ایرانیان نیز مانند «مورچگان» و «موریانه ها» از نظم و دیسیپلین برخوردار بوده و مانند آن موجودات «سخت کوش» بودند. به کوچکی این موجودات نگاه نکنید؛ زندگی آنها درسهای زیادی در خود دارد که انسانها باید از آنها بیاموزند. در آیین شمنی «آموزش از طبیعت» نه «حقارت» بلکه یک «کمال» است. تمامی تلاش های دانشمندان (شمنهای دنیای فیزیکی)؛ بازگشایی رازها و آموختن از طبیعت است. قوم یهود یکی از قومهای «پرتلاش» و و کاشفان «پروتوکولهای نظم و دیسیپلین و منطق کاربردی» هستند و تمامی موفقیتهایی که بر شمرده اید؛ نتیجهٔ مطالعه؛ دانش؛ کاربردی کردن دانش؛ دیسیپلین و پشنکار است. آموختن از طبیعت «ننگ» نیست؛ بلکه نیاموختن و تهی مغز ماندن و همه چیز را به غریزه و «هرچه خدا بخواهد» سپردن ننگ است. من به عنوان یک دانش آموز «آیین شمنی» زندگی مورچگان و موریانه ها و زنبورهای عسل و شیوهٔ قانونمند «رویش یک گیاه ظاهراً ساده» و شیوهٔ «تغییرات یک ویروس» را منبع بسیار سرشاری برای «کاربردی کردن آن در شیوهٔ زندگی انسانها» میدانم. «پشتکار مورچگان» زبانزد همه است و برای انسانها منبع «دانش زیستن مسالمت آمیز» و «زندگی پر ثمر» است. امیدوارم که اگر منظور مرا «بَد» فهمیده اید؛ اصلاح کنید و اگر اصلاح نمودید؛ اظهار کنید و اگر قانع نشده اید دوباره بپرسید.

      حذف
  3. کژدم گرامی، پیشرفتهایی که از قوم یهود شمردید، در اصل به دلیل وجود هوش بالا در این افراد است که با شیوۀ مورچگان بکار گرفته شده است، در حالی که مفهوم گفته شما این است که افراد باهوش زیادی بین آنها پیدا نمی‌شود. وجود نظمی مورچه وار که اشاره کرده‌اید تنها یک پیش نیاز است. اگر اینطور نبود، مورچه‌ها و زنبورها الآن بسیار توسعه‌یافته‌تر از انسانها بودند. گرچه باید بیشتر به این توجه کنیم که ما ایرانیان کجا هستیم؟
    من فکر نمی‌کنم که وجود هوش به تنهایی کاری از پیش ببرد. بلکه میزان تفکر و سطح استدلال در افراد مهمتر از هوش ذاتی است که در افراد وجود دارد. اگر هوش را مانند یک اتومبیل در گاراژ خانه‌مان درنظر بگیریم، تفکر میزان رانندگی است که با آن اتومبیل می‌کنیم. اگر سطح تفکر پایینی داشته باشیم، مهم نیست که یک بوگاتی در گاراژ داریم یا یک ژیان.
    میزان هوش یک فرد دست ما نیست، ولی سوالی که پیش می‌آید این است که چگونه می‌توان فرزندی را تربیت کرد که تفکر و استدلال و استنتاج جزئی اصلی از زندگی او باشد.
    در جامعه ما پدر و مادر سعی می‌کنند از همان کودکی فرد را با روشهای مختلف تشویق و تنبیه تفکرات مذهبی را در فرزند نهادینه کنند و کودک نیز بدلیل اعتماد به پدر و مادر با روش آموزشی آنها بزرگ خواهد شد. مگر اینکه والدین او در این موارد بی توجه باشند یا اینکه فشار بیش از حدی به او بیاورند که باعث گریز کودک شود.
    ولی اگر نخواسته باشیم به این شیوه کودک را تربیت کنیم، روش درست چیست؟ آیا باید او را آزاد بگذاریم یا برنامۀ خاصی برایش داشته باشیم؟ من آموزشها را به سه دسته تقسیم می‌کنم. آموزشهای تجربی، مانند کار با ابزار، آموزشهای مفهومی، مثل آموزش مفاهیم ریاضی، و آموزش شیوۀ تفکر و استدلال، مثل تفکر روی اینکه «اگر X آنگاه چه باید کرد تا Y».
    در سنین مختلف پدر و مادر باید روی چه بخشهایی کار کند تا کودک هم کودکی‌اش را داشته باشد و هم در بزرگسالی بتواند با شیوۀ درست تفکر از هوش خود استفاده نماید؟
    چند وقت پیش تحقیقی انجام شده بود که اشخاص بین مدتی فکر کردن و یا یک شوک الکتریکی دردناک یکی را انتخاب کنند که اکثر آنها گزینۀ دوم را انتخاب کرده بودند که این باعث حیرت خود آزمایشگر نیز شده بود. آیا این ترس از تفکر مشکلی ذاتی است یا اینکه به شیوۀ آموزشی فرد در گذشته برمی‌گردد؟
    با توجه به اینکه آنطور که قبلا گفته‌اید در روانشناسی مطالعاتی داشته‌اید اگر پیشنهاد دیگری نیز در زمینۀ آموزش کودک دارید، سپاسگزار می‌شوم اگر بیان کنید.
    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آریو گرامی
      همانگونه که خودتان نیز مطرح نموده اید. داشتن درجهٔ هوش بالا کافی نیست. من در مقاله های شانزده گانهٔ «گفتگویی از نوعی دیگر» به طور مفصل به موضوع «درجهٔ هوش» و «نژاد پنهان» پرداخته ام و دیگر نمیخواهم به تکرار آن نظریه (نظریهٔ شخصی خودم) بپردازم. اما من یهودیان را «قوم باهوش و برگزیده» نمیدانم؛ همچنین «یهودیان کنونی» را همان «اسباط ۱۲ گانه» نیز نمیدانم و اگر به کاتاگوری فیزیکی آنها نگاه کنید به سادگی در می یابید که آن قوم «مو مشکی و گندمگون کجا و آقای لیبرمن روس تبار کجا؟» بلکه حتی اگر بپذیریم که آن چشم بادمایهای یهودی و سفیدهای روس یهودی و مومشکی هایی مانند آقای شیمون پرز همان «اسباط ۱۲ گانه» باشند حد اکثر اینکه قوم یهود باید تمامی دستاوردهای خود را بیش از آنکه مدیون «نوابغ یهودیء بدانند؛ باید مدیون نظریهٔ «ساختن بهشت بر روی زمین» بدانند. این جمله بنیادی ترین باوری است که «موسی» به آنان آموخت. این امر بسیار روشن است که اگر بخواهی «خانه ای در بهشت آسمانی بخری و یا اجاره کنی» و آخرش هم معلوم نشود که «محمد» و یا «علی» و یا «مسیح»؛ «شفاعت» بکنند و یا نکنند؟!!!! که تو به آن خانهٔ خریداری شده و یا کرایه ای برسی.... معلوم است که «گندم در شوره زار و کویر» میکاری.
      من در این وبلاگ با کسی شوخی ندارم و به صراحت میگویم که آنچه که به «قوم موسی» (اسباط ۱۲ گانه) مشهورند در میان «ژنهای گوناگون شاخهٔ انسانی درخت حیات» مدفون شده اند. سخن مرا باور ندارید؟ بروید اسرائیل و ببینید که چه تعدار از یهودیان «به حاشیه رانده شدگان» هستند و چه تعداد از آنها «کارگران ساده» چه تعدادی «دانشمندان» را تشکیل میدهند؟ به قیافه هایشان هم نگاه کنید.... آیا شبیه هم هستند؟ یهودی ایرانی کجا و یهودی «آسیای میانه» و «روسی» و «آفریقای جنوبی» (پرتوریا) کجا؟..... لطفاً از حول حلیم در دیگ نیفتید.
      لذا زدن بر طبل «قوم برگزیده و با هوش تر» همه «شوخیهای زنندهٔ تبلیغاتی قومی» هستند . خنده دار تر اینکه «قوم اصلی یهود» (اسباط ۱۲ گانه) معلوم نیست که چه کسانی هستند؟
      اما در رابطه با «روانشناسی» باید بگویم که مطالعات من در این زمینه؛ به جای اینکه مرا به به سوی این مبحث جلب کند؛ مرا به آنجا رسانید که بگویم: «روانشناسی» نامی شایسته برای این مبحث نیست؛ بلکه باید آنرا «رفتار شناسی» نامید.
      آنچه که «روانشناسی» نامیده میشود؛ برای وارد شدن به« دنیای علم»؛ باید هزاران کیلومتر بدود.
      نظریهٔ «آلفرد آدلر» و «زیگموند فروید» و «کارل گوستاو یونگ» با هم حداقل زاویه هایی ۱۲۰ درجه ای دارند.
      من «زیگموند فروید» را «شیادی» میدانم که میخواهد داستان مندرس «آدم و حوا» (سیب= ممه و مار= کیر) را با لباس مدرن و کت و شلوار و کراوات و پاپیون؛ دوباره به نام «علم» در کون مردم فرو کند.
      آلفرد آدلر نیز «ترس» را مادر تمامی نابهنجاریها میداند و «کارل گوستاو یونگ» نیز نمیداند که به کجا برود و میان دو «بیضه» آویزان است.
      آنچه که «علم روانشناسی» نامیده میشود؛ «علم نیست» و هنوز در مرحلهٔ «نمونه برداری» است. اما این شانس را دارد که به دنیای علم وارد شود. روانشناسی هنوز در حد «بافتنیهای فلسفی» مانده است. اما یادتان نرود که به دو نکتهٔ اساسی اشاره کردم:
      ۱- روانشناسی هنوز در حد «نمونه برداری» مانده است.
      ۲- نظریه های روانشناسی در حد «بافتنی» مانده است.
      اما دانش نوینی وجود دارد که به «منتالیسم» (Mentalism ) مشهور است و همان «رفتار شناسی بر اساس ساختار ذهنی افراد» است. شاید این دانش جدید کاربردی بتواند راهنمای راه آنچه که «روانشناسی» نامیده میشود؛ قرار گیرد.
      با این حساب؛ «تعلیم و تربیت» به عنوان «علوم انسانی کاربردی شده» هنوز به شدنت در محا ق ابهام است.

      حذف
    2. کژدم جان منظورتان cognitive psychology است؟ که البته با neuroscience هم ارتباط و پیوندی تنگاتنگ دارد. بنده به تازگی این رشته را شروع کردم و فهمیدم که چقدر قبلا پرت بودم!
      بهروز ایرانی

      حذف
    3. بهروز گرامی منظورم cognitive psychology نیست. اما این شیوه نگرش نیز گامی بلند است تا آنچه را که «روانشناسی» نامیده میشود را از دوران پارینه سنگی فرویدی-آدلری-یونگی بیرون آورد. باید غارهای فلسفه بافی را ترک کرد و با «میکروسکوپ و «تلسکوپ» به آوردگاه شناسایی ناشناخته ها رفت.

      حذف