خوانندگان گرامی
آنچه که در اطراف ایران میگذرد به خاطر تاثیراتش در تضعیف تواناییهای ساختار سیاسی - اقتصادی - نظامی - امنیتی رژیم اسلامی حاکم بر ایران؛ بسیار فراتر از تاثیرات یک اپوزیسیون قدرتمند عمل میکنند و این در حالی است که در ساختار سیاسی ایران حتی یک اپوزیسیون ضعیف هم وجود ندارد و اگر وضعیت موجود تغییر نیابد چنانکه بارها گفته ام؛ ایرانیان از نعیین سرنوشت خویش بازخواهند ماند.
آمریکا و اروپا در منطقهٔ خاورمیانه چیزی نمی بازند و یک خاورمیانهٔ ویران که نیاز به بازسازی دارد؛ برای آنها پر سودتر است. استراتژی «خاورمیانهٔ بزرگ اخوان المسلمینی» شکست خورده و از درون آن «داعش» برخاسته است و حتی در چنین شرایطی و با اینکه در تبلیغات کشورهای غربی از «داعش» به عنوان یک خطر بسیار بزرگ سخن گفته میشود؛ میبینیم که هیچ خبرهم سنگی مانند بمبارانهای عراق در جنگ اول خلیج فارس (توفان صحرا) شنیده نمیشود و تعداد عملیاتهای هوایی نیروهای ائتلاف بر علیه مواضع «داعش» در چند ماه اخیر؛ هنوز به پای تعداد عملیاتهای هوایی یک روز آن جنگ هم نمیرسد.
آخرین تلاش آمریکا که تحت رهبری احمقانهٔ دار و دستهٔ «جورج بوش پسر»؛ برای صدور دموکراسی برای خاورمیانه ای که هنوز هم وجود «قبایل بدوی» به طور چشمگیری در ساختار اجتماعی آنها نقش دارد؛ با شکستی بزرگ روبرو شد. اندیشه های اسلامی که ریشه در «رسوم زندگی بدوی» دارد؛ اکنون جوامع را نه بر اساس ساختار اجتماعی آنها بلکه بر اساس «عقاید آنها» مانند «دارودسته های شیعه مسلک» و «دارو دسته های سنّی مسلک» دسته بندی میکنند و جنگ میان «مدعیان رهبری قبیله» که همان طبقهٔ «انگلها» هستند تا زمانی که این «رسم زندگی پذیرفته شدهٔ بدوی» مانند مالاریا و به شیوهٔ ریشه کنی مالاریا از سر راه برداشته نشود؛ هر آنچه در این شوره زارها و کویرها کاشته شود؛ به ثمر نخواهد نشست. اینگونه جوامع با اینکه ظاهراً رنگ و لعاب تمدن را دارند؛ اما آنچه که در درون آنها به عنوان «رسم زندگی» استوار است؛ «رسوم بدوی» است.
در سرزمینهایی که اندیشه های اسلامی به هر شکلی از اشکال دروغین آن به عنوان «رسم و راه زندگی» پذیرفته شده است؛ شاید «رنگ و لعاب دروغین تمدن» را مانند حمل کلاشینکوف توسط افراد قبایل بدوی عربی و یا آفریقایی به خود بمالند؛ اما انچه که در این میانه همیشه غایب خواهد بود؛ تمدن است.
با ظهور حاکمیت «اسلام ناب علوی - صفوی» در ایران و عراق و «اسلام ناب محمدی» در سوریه و عراق (داعش) و فجایعی که در این ۳۶ سال در ایران در تمامی عرصه های زندگی بر مردم ایران و عراق رفته و در این چند ماه اخیر نیز توسط «اسلام ناب محمدی» در سوریه و عراق میرود؛ برای هر کسی که خود را «روشنفکر» میداند؛ حتی آوردن نام آیین ننگین و تباهی اسلام نیز باید مایهٔ شرم و ننگ باشد.
واقعیتهای موجود نشان میدهند که خاورمیانه دیگر آن نقش پیشین را در استراتژیهای منطقه ای کشورهای غربی بازی نمیکند و آنچه که برای آنها در دوران ترکیبی «اتحاد جماهیر شوروی» و «خاورمیانهٔ نفت خیز» مهم بود؛ وجود حاکمیتهای با ثبات طرفدار غرب (با هر ماهیتی) و در برخی کشورها مانند عراق و لیبی و لبنان نیز که به صورت «شرکت سهامی» توسط روسها و کشورهای غربی اداره می شدند؛ مهم ترین مسئله برای غرب؛ جریان انرژی و حفظ توازن قوا با عوامل منطقه ای روسیه بود. اکنون نه آن «حاکمیت پوشالی و دروغین طبقهٔ کارگر» وجود دارد؛ و نه غرب به شدت یک دههٔ پیش به نفت خاورمیانه نیازمند است. اکنون کشورهای خاورمیانه با آینده ای تاریک روبرو هستند و جنگ قبایل شیعه و سنّی با اینکه بسیار وحشیانه در جریان است؛ اما در حد «توفان در فنجان» به شمار می آید.
جنگ نفت که اخیراً توسط عربستان سعودی و اقمار آن برای ضربه زدن به «هدفهای چندگانه» براه افتاده است؛ در مورد رژیم ننگین صفوی حاکم بر ایران و روسیهٔ تزاری نوین و ونزوئلا و عراق بسیار موثر خواهد بود اما در ۱۰ سال آینده کشورهای عربی و روسیه و حاکمیت ایران (هر حاکمیتی که باشد)؛ بازار غرب را از دست خواهند داد و باید همهٔ لوله ها به طرف شرق کشیده شوند و رقابتها بسیار تنگتر خواهند بود این مسئله گریبانگیر اقلیم خودمختار کردستان عراق نیز خواهد شد و در بازار طبیعی خود (ترکیهٔ عثمانی) باید با روسیه و قطر و حکومت وقت ایران دست و پنجه نرم کنند. البته اگر بلایی به سر حاکمیت چین نیاید و یا اقتصادش رو به رشد باشد؛ اما اگر چنین نباشد قیمت نفت در بازارهای آسیا همچنان رو به افول خواهد بود. هم اکنون نیز رژیم ننگین صفوی از روی بدبختی و درماندگی؛ نفت را به کشورهای آسیایی بین ۵ تا ۱۰ دلار ارزانتر از قیمت بازار کنونی نفت و در حدود ۵۰ تا ۵۳ دلار میفروشد و در تبلیغات خود از استقبال بازار چین و ژاپن در خرید نفت ایران را معجزهٔ دولت تدبیر و امید «امام حسن بنفش» یاد میکند و نامی که رهبر فرزانه بر این حراج گذاشته است «اقتصاد مقاومتی» است.
حکومتی که باشعار «اقتصاد مال خران است» بر سر کار آمد و راهبردی ترین منابع زیست کشور را با چنین جملهٔ تحقیر آمیزی تعریف نمود. رهبر فرزانهٔ دوّمش نیز پس از ۳۶ سال شعار «خود کفایی»؛ اکنون دلّال محصولات بنجل چینی شده است و تنها چیزی که برایش مهم است؛ گرفتن «خمس» و ایجاد امپراتوری مالی بر اساس غارت ثروتهای ملی است. و اکنون همان رهبر فرزانه در حال «گدایی قهرمانانه» است.
احزاب و سازمانها و یا گروههایی که نتوانند با آگاهی از آنچه که اکنون در سطوح بین المللی و منطقه ای و درون سرزمینشان میگذرد؛ مسیر آینده را حدس بزنند؛ نمیتوانند تولید کنندهٔ ایده ها و نظریه هایی باشند که مردم آن سرزمین را به آینده رهنمون شوند. چنین احزاب و سازمانهایی نشان میدهند که از «روزمرگی» رهایی نیافته اند و جریانهایی «نازا» هستند.
دردها را از کجا آغاز کنم؟
امروز از بلوچستان سوخته آغاز میکنم؛ سرزمینی که مانند سایر مناطق سنّی مذهب ایران؛ به خاطر حاکمیتهای سلسله وار شیعه مسلک و پروردن «ناسیونالیسم دروغین شیعی - صفوی» (پان ایرانیسم)؛ در چند سال اخیر تحت ستم مزمن و مضاعف مذهبی قرار داشته و متاسفانه کوس رسوایی به نام «شوینیسم فارس» نواخته شده است؛ در حالی که هر چه که هست؛ زیر سر لجنزار اسلام و تشیّع ننگین است. البته من منکر وجود کرمهای لجنزار خودشیفته ای به نام «شوینیستهای فارس» نیستم؛ اما این موجودات سازمان یافته نیستند و لذا حرکتی سازمان یافته ندارند و مورد بحث من نیستند؛ امّا این موجودات عقب مانده (مانند نئونازیهای اروپا) از کثیفترین عناصر به حاشیه رانده شدهٔ اجتماعی هستند که در ایران بازیچهٔ دست «انگلهای شیعه» (آخوندها) بوده و هستند که از وجود ننگین آنها برای ایجاد جدایی میان «اقوام آریایی» استفاده ابزاری شده است و همچنان میشود. من در این نوشته روی سخنم «بازگشایی شوینیسم فارس» نیست و در نوشتاری دیگر به «افسانهٔ شوینیسم فارس» خواهم پرداخت.
متاسفانه در بلوچستان سوخته یک جنبش جدّی برای رهایی از ستم وجود ندارد. بارزترین شخصیتهای بلوچ آقایان «عبدالستار دوشوکی» و «عبدالحمید اسماعیل زهی» هستند که باز هم متاسفانه باید آنها را در دو چهارچوب «حکومت اسلامی فراگیربدون تبعیض فرقه ای» (آنچه که آقای عبدالحمید اسماعیل زهی و فریب خوردگان اطراف ایشان) به آن امید بسته است؛ و «حکومت سکولار بدون شرح و توضیح» (آنچه که آقای عبدالستار دوشوکی) و همفکران مشابه ایشان به آن دل بسته اند.
آقای عبدالحمید اسماعیل زهی؛ چه بخواهد و چه نخواهد و چه هوادارانش دوست داشته باشند و یا نداشته باشند؛ متعلق به «صنف انگلها»ست. نانش از راه دروغگویی و لاپوشانی واقعیتها در می آید و آن لقمه نانی که بر دهان مینهد و یا در حلقوم زن و فرزندانش میریزد؛ نانی آغشته به «کثافتکاری» است. حال عده ای احمق به او جایزهٔ حقوق بشر بدهند (مثل هدیه کردن منشور کوروش به منتظری انگل) و یا ندهند؛ هیچ فرقی ندارد و خودش بهتر از همه اینرا میداند. آن کتاب کثیفی که زیر بغل میزند؛ حاوی آیات تکفیر و ارتداد و به رسمیت شناختن برده داری و مشروع بودن تجاوز به بردگان و خرید و فروش انسان است. این شخص مانند «منتظری» یک بیشرم است که با لبخند برای دزدیدن آیندهٔ مردم و محکم کردن و تضمین جای برای صنف انگلی در آینده آمده است.
اما برای آشنایی با آقای عبدالستار دوشوکی به مصاحبهٔ ایشان گوش کنید: (اینجا).
شما در سراسر این مصاحبه؛ حتی یک نظریهٔ کاربردی نخواهید یافت. همه اش «ذقّ و وقّ» و شعر و شاعریست. حال به فرازهای سخنان ایشن بپردازیم:
۱- ایشان برای ایجاد یک جامعهٔ سکولار به «فرهنگ سازی» معتقد هستند و ضرورت آنرا با آوردن ۳ مثال افغانستان و عراق و پاکستان و انتخابات دموکراتیک و بروی کار آمدن حکومت اسلامی در این کشورها بیان میکند. امّا راهی عملی برای این امر نشان نمیدهند. در واقع ایشان اینگونه می اندیشند که ما حرفمان را میزنیم و آخوندها هم به موازات ما حرفشان را میزنند و چون حرفهای ما عاقلانه تر به نظر میرسند لذا به مرور پذیرفته میشوند و فرهنگ سکولار ایجاد میشود و در یک انتخابات دموکراتیک؛ مردم به حکومت دینی رای نمیدهند. این نهایت تفکر کاربردی ایشان است. بگذریم از اینکه ایشان حتی با مقولهٔ «دموکراسی» نیز بسیار بیگانه هستند و «لیبرالیسم» را به نام دموکراسی غورت داده اند و به دیگران نیز همان را تحویل میدهند. (در رابطه با فرق لیبرالیسم و دموکراسی نوشته های زیادی در این وبلاگ وجود دارند که لزومی به تکرار آنها نمیبینم). نهایت آنچه که ایشان میخواهند بگویند این است که: حق بر باطل پیروز است.
۲- جنبش سبز را یک جنبش دموکراسی خواهی میدانند؛ در حالی که جنبش سبز جنبش دموکراسی خواهی نبود؛ زیرا که اگر بود؛ حتماً برای خود رهبرانی دموکراسی خواه می داشت. جنبش سبز به دنبال رای گمشده اش و براه انداختن داد و بیداد بین المللی و تقاضای کمک از غرب بود؛ زیرا چنین باور داشت که غربی ها دموکراسی تقسیم میکنند. رهبرانشان هم از آنها برای چانه زنی در بالا سوء استفاده کردند و همگی با هم در برابر حاکمیت باند نظامی-امنیتی رژیم شکست خوردند. حتی جریانهایی که میخواستند در بستر جنبش سبز حرکتی نوین آغاز کنند نیز؛ به خاطر سیطرهٔ تفکر «تحکیم وحدتی» بر جنبش سبز (حفظ نظام) نتوانستند به خاطر عدم وجود یک رهبری جداگانه و کاردان؛ کاری از پیش ببرند.
۳- دلیل لعن و نفرین بر موسوی و کروبی از طرف بخش مهمی از جنبش بر موسوی و کروبی به این خاطر است که این کثافتها؛ از سردمداران و بنیانگذاران حاکمیت ننگین شیعی - صفوی بر ایران بودند و تا زمانی که باندهای دیگر برای آنها جای و مقامی قائل بودند؛ هرگز ذقّ و وقّ نمیکردند. این دو موجود کثیف همچنان نیز وعدهٔ حاکمیت اسلامی و ولایت فقیه را به مردم میدهند و تفاوتشان با دار و دستهٔ خامنه ای؛ اختلافات «باندی» و «سلیقه ای» است. حبس خانگی آنها از طرف خامنه ای نیز دو هدف را دنبال میکند:
الف: این دو نفر نمایندهٔ بخشی از دستگاه عریض و طویل انگلهای قم هستند و کشتن آنها میتواند موجب ریزش نیروهای میانه شده و نیروهای هوادار آن دسته از انگلهایی که تا دیروز جنایتکار و امروز اصلاح طلب شده اند را نیز رادیکال تر سازد. (ریزش در دو سو). از طرف دیگر این دو شخص مانند افساری بر گردن جنبش هست . حتی زنده بودن آنها نقش «کنترل و مدیریت بحران» دارد. ( سبزهای مذهبی هم زیاد بر روی این نفر مانور ندهند. این دوشخص اعدام نخواهند شد؛ زیرا «آنگ سان سوچی» های رهبر فرزانه هستند).
ب: در صورت شکل گیری و ادامهٔ هرگونه جنبش خارج از چهارچوب اندیشه های «شیعی - صفوی»؛ این دو نفر آخرین برگهای «صنف انگلی» برای حفاظت از «کیان سفرهٔ غارت» (اسلام عزیز) آنهاست. کروبی و موسوی در پی حفظ نظام هستند و تولید محبوبیت دروغین برای آنها میتواند باز هم عده ای را فریب دهد تا بازهم امروزها را به امید فرداها هدر دهند.
اصلاح طلب بودن «عبد الحمید اسماعیل زهی» نیز از همین روی است. همهٔ صنف انگلی؛ چه شیعه و چه سنّی میدانند که «حس ناسیونالیستی» در میان ایرانیان بسیار قدرتمند است و اگر این حسّ به دانش سیاسی و تدوین استراتژی مبارزاتی دست یابد؛ نخستین روندی که آغاز خواهد شد؛ کلید خوردن «ریشه کنی مالاریا» خواهد بود.
۴- آقای دوشوکی؛ گویا از تاریخ روند «سکولاریسم» در اروپا بی اطلاع هستند. ساختار این روند از پایین به بالا نبود. این مردم اروپا نبودند که بر علیه واتیکان شوریدند؛ بلکه حکومتها و سلاطین اروپایی بودند که در آلمان با براه انداختن کشیشانی مانند «لوتر» و در انگلستان با دستور مستقیم سلطان وقت انگلستان (هنری هشتم) به کشتن نمایندهٔ واتیکان ( توماس مور) در دستگاه قضایی که موی دماغ سلطان برای تولید ولیعهد شده بود آغاز گردید.
سکولاریسم در اروپا توسط «سران و سلاطین» به راه افتاد. در ضمن ملکهٔ انگلستان نیز رهبر کلیساهای پروتستان نیست؛ بلکه تنها رهبر «کلیساهای انگلیکان» است و تعداد هوادان این کلیسا نیز نیم میلیارد نفر نیست.
پس از وارد شدن ضربات سنگین توسط سران و سلاطین اروپا به کلیسای کاتولیک؛ شیرازهٔ کارها از هم گسیخت و هم اکنون نیز«پروتستانیزم» ادامه دارد و هر ساله چند کلیسای جدید مثل قارچ بیرون می آیند. مسئلهٔ دیگر اینکه؛ اگر فرهنگسازان «سکولاریسم اروپایی» سران و سلاطین بودند که تنها میخواستند «استقلال حکومتشان از انگلهای واتیکان» را اعلام کنند؛ یک فرق اساسی دیگر نیز با شرایط کنونی ما وجود دارد و آن اینکه سکولاریسم و پروتستانیسم مذهبی از بالا کلید نمیخورد؛ بلکه در فاجعهٔ ۵۷ این مردم نفهمیدهٔ ایران بودند که به «حکومت مذهبی» رای دادند و اکنون بازهم این نسل جدید هستند که یا به شیوه های گوناگون دست به پروتستانیسم مذهبی می یازند و یا پایه های اصلی «سکولاریسم» هستند. یعنی در ایران روند مبارزه برای رسیدن به جامعهٔ سکولار از پایین به بالاست که در نهایت باید به سرنگونی رژیم انگلها بینجامد.
فرق اساسی سوّم این است که اگر هنری هشتم برای حفاظت از کیان «اسپرم مقدس خودش» مجبور به کلید زدن «سکولاریسم» شد و یا حاکمیت وقت آلمان برای استقلال حاکمیتش؛ منادی سکولاریسم گردید؛ روشنفکر سکولاریست در ایران حدود ۵۰۰ سال با آنها فاصلهٔ زمانی دارد؛ ما در آیندهٔ ۵۰۰ سال بعد از این موجودات زندگی میکنیم و آنها هیچ تصوری از آنچه که در این ۵۰۰ سال اتفاق افتاده است را نداشتند؛ آیا سکولاریست ایرانی نیز باید مانند آنها «گاو» باشد و در «زمان حال» زندگی کند؟ به نظر من سکولاریست ایرانی باید دورنمایی حد اقل ۷۰ تا ۸۰ ساله از آینده ای درخشان را باید در افق دید خود داشته باشد. روشنفکر قرار نیست که در پی مردم راه بیفتد و خود را «همراه با توده ها» بینگارد (مثل شعارهای مارکسیستها). وظیفهٔ روشنفکر ترسیم و توضیح افقهای دوری است که او میبیند و مردم عادی نمیبینند و گرنه فرقی میان او و افراد دیگر وجود ندارد مگر نشخوار مطالب چند کتاب بیشتر و یا کمتر.
من مسئلهٔ «سکولاریسم واقعی» را در این ویدیوبه طور روشن توضیح داده ام و نیازی به تکرار آن نمیبینم.
در مرامنامهٔ «پیشگامان کاویانی» نیز این مسئله بازگشایی شده است.
تنها سخنی که آقای دوشوکی به درستی مطرح میکنند؛ بی یال و کوپال بودن تشکلهایی مانند «دولت در تبعید» و شوراهای خود خوانده است. اما ایشان در پاسخ این پرسش که چگونه نیروهای اپوزیسیون را میتوان متحد نمود؛ یا به «جبر تاریخ» پناه میبرد و یا میگوید که این مسئله امکان پذیر نیست و بازهم به شعر و شاعری پناه میبرد.
آیا این است روشنفکر بلوچ؟ که میخواهد بلوچستان سوخته را نجات دهد؟
بلوچستان اگر ایشان را نداشت؛ برایش فرقی نمیکرد.
جیش العدل
این سازمان که ظاهراً با توجه به انتخاب شیوهٔ مبارزهٔ مسلحانه؛ باید یک سازمان رادیکال شناخته شود و آرمانهای والایی برای بهروزی مردم بلوچستان داشته باشد؛ متأسفانه دارای کودکانه ترین افکار است. البته اینرا نیز باید بگویم که منظورم به هیچ وجه توهین به این سازمان و یا گرایشهای عدالت خواهانهٔ آنها نیست؛ بلکه میخواهم بگویم که آنچه که آنها در واقع امر میخواهند (آرمانشان = حکومت اسلامی) ؛ به بهروزی مردم بلوچستان نخواهد انجامید و در واقع نسخهٔ سنّی مذهب همین حکومت شیعی - صفوی هستند. گروهی هم سنگ طالبان و القاعده و داعش.
برای شنیدن نظرات سخنگوی سازمان «جیش العدل» و دیدی که از مبارزه و اهداف مبارزاتیشان ارائه میدهد به این مصاحبه توجه کنید:
مسائلی که سخنگوی سازمان جیش العدل مطرح میکند؛ هیچکدامشان دروغ نیستند و رژیم کثیف شیعی - صفوی هیچ شرمی از جنایاتی که انجام میدهد ندارد. اما پرسش این است که آیا طالبان و داعش و القاعده از اعمال کثیف خود شرم دارند؟
پاسخ این است که آنها هم هیچ شرمی ندارند. این بی شرمی ها دلیل بسیار ساده ای دارد:
چه رژیم کثیف شیعی حاکم بر ایران و چه طالبان و چه القاعده و داعش؛ همگی خود را «مجریان قوانین تازینامه» و «سنّت محمدی» میدانند و از همان آغاز خود را بخشوده میدانند و در برابر هیچ انسانی پاسخگو نیستند؛ الّا در برابر «انگلهایی که رهبران آنها هستند» و یا به قول خودشان فقط در برابر الله پاسخگو هستند. اگر تصور کنیم که آخوند شیعه و یا آخوند سنّی؛ هر دو به یک اندازه میدانند که اسلام دین چپاول و غارت و برده داری و تجاوز است و همهٔ این سنتهای کثیف را با ادعای «الله چنین گفته است» تطهیر میکنند و به همین دلیل است که هیچ فرد مذهبی را که طبق شرع خودش رفتار کند نخواهید یافت که «شرم» داشته باشد.
البته به هیچ وجه فکر نباید کرد که آخوند مسیحی و یهودی و بودایی و یا هندو؛ تهفه هایی دیگرند.... به هیچ وجه؛ همهٔ این اوباشان متعلق به «صنف انگلی» هستند و «جنگ مذاهب» را نیز برای ایجاد تهییج و گسترش حیطهٔ قدرت خود براه می اندازند و با هر خونی که ریخته میشود؛ «شهیدی» ساخته میشود که بهانه ای برای «خونخواهی ها و جنگهای آینده» است.
پرسش من از «جیش العدل» این است که آیا تا به حال از یک آخوند شیعه و یا آخوند سنّی شنیده اید که بگویند؛ به بردگی گرفتن زنان و دختران خردسال «ایزدیها» در کردستان عراق توسط برادران دینی مشترک شما و شیعیان؛ «اسلامی» نبوده است و یا با سنّت محمدی تناقض دارد و یا با آیات قرآن تناقض دارد؟
شما در رابطه با جنایات رژیم شیعی حاکم بر ایران گزارش درستی دادید. اما مانند القاعده و داعش؛ تنها قصدتان این است که از این جنایتها برای خودتان که حامی نسخهٔ دیگری از اسلام هستید و کلماتی مانند «عدالت» مفهوم خاصی برایتان دارد که برده فروشی و تجاوز به غیر مسلمانها آن مفهوم خاص از عدالت را لکه دار نمیکند.
همان مردک کثافتی که به نام «کاک مفتی زاده» از او یاد میکنید؛ دستش تا آرنج به خون فرزندان کردستان آغشته بود و خودش و هوادارانش به عنوان نیروهای خائن (جاش=کره الاغ) به کمک خمینی کثیف شتافتند و در کشتار پیشمرگان کردستان؛ روی پاسداران را نیز سفید کردند. درست به همین دلیل است که میگویم: نباید از فردی که بر اساس دین و مذهب عمل میکند؛ انتظار شرم و شرافت داشت. زیرا این چنین افرادی؛ کورکورانه به نام خدا و الله و مسیح و .... میتوانند هر کاری بکنند. باور ندارید؟ به داعش نگاه کنید.... باور ندارید؟ به طالبان نگاه کنید.... باور ندارید؟ به کشتار مسلمانان برمه توسط تحریک آخوندهای بودایی نگاه کنید.... باز هم باور ندارید؟... به جنایتهای جنگهای صلیبی نگاه کنید.
به قول خودتان؛ اختلافات از زمانی آغاز شد که مذهب شیعهٔ اثنی عشری را به عنوان مذهب رسمی حکومت اسلامی در فانون اساسی گنجانیدند. پرسش این است که اگر نمیگنجانیدند شماها کجا بودید؟ من میگویم که شماها کجا بودید: همهٔ شماها اکنون عضو سپاه پاسداران بودید و در سرکوب مردم ایران مانند همین پاسدارها و بسیجیها شرکتی فعال داشتید. زیرا در چنان شرایطی آلاف و علوف آخوندهای سنّی مذهب هم فراهم میشد و عدالت نیز به گور سپرده میشد و اکنون روشنفکران بلوچ توسط ساندیس خورهای بلوچ سرکوب میشدند و علمای شما نیز در کنار خامنه ای و مصباح یزدی و رفسنجانی نشسته بودند و به کمک همدیگر به جنایتهای اسلامی ادامه میدادند.
شما در این مصاحبه گلایه دارید که هیچ یک ازگروههای اپوزیسیون ستمهایی را که بر سرزمین بلوچستان میرود؛ منعکس نمیکنند. سخن شما درست است. آیا تا به حال آمدید و در این وبلاگ در رابطه با جنایتهای رژیم در بلوچستان کامنت گذاشتید که منتشر نشد؟
امّا بالاتر از همهٔ اینها؛ تفکر کودکانهٔ شما در رابطه با «گروههای اپوزیسیون» است.
کدام اپوزیسیون؟ مشتی حرّاف نان به نرخ روز خور که «مردم»؛ «ایران»؛ «بلوچستان»؛ «دموکراسی» و ..... تنها کلماتی بی جان برایشان هستند؟ کسانی که ادعا میکنند «گروه سیاسی» هستند هنوز هم که هنوز است مانند گربه به دنبال دم خودشان دایره وار میچرخند و اتفاقاً یکی از کارهای آقای عبد الستاردوشوکی هم این است که به دنبال دم آنها بدود.
امّا اگر منظورتان این است که اخبار مربوط به سازمان شما را منتشر نمیکنند؛ هیچ لزومی ندارد که اپوزیسیون دارای گروها و سازمانها باشد و یا نباشد. مردم ایران ۳۵ سال است که اسلام پلو میخورند و «شاش محمد» مینوشند و ستم اسلامی را با گوشت و پوست و استخوانشان تجربه میکنند و آن پرچم سیاه کثیف و آن شمشیر و سنّت محمدی و تاریخچهٔ اعمال طالبان و القاعده و اخوان المسلمین و داعش کافی است که شما با این علایمی که نشان میدهید در انزوا بمانید.
در پایان باید به شما بگویم که شما چند راه بیشتر در پیش روی ندارید:
۱- علم وکُتل اندیشه و «آیین تباهی» را به زمین گذاشته و در فش کاویانی را بر افرازید. سلاحهایتان را محکم نگهدارید و برای بهروزی سرزمین بلوچستان و ایران بجنگید و دشمنان تازی پرست سرزمینهای ایران را به گور بسپارید.
۲- به همین روال ادامه دهید و انتظار گره خوردن به جنبش های آینده را نداشته باشید و به دشمنان مردم و نوکران «انگلهای منطقه ای» تبدیل شوید. (جزاک الله)
۳- برای نجات اسلام به حکومت اسلامی ایران و یا طالبان و القاعده بپیوندید.
اما چنین به نظر میرسد که فرزندان سرزمین سوختهٔ بلوچستان باید به فکر جنبشی نوین و کار آمد برای بهروزی سرزمین بلوچستان و پیوند زدن جنبش بلوچستان به جنبش سراسری ایرانیان باشند.
کژدم
آمریکا و اروپا در منطقهٔ خاورمیانه چیزی نمی بازند و یک خاورمیانهٔ ویران که نیاز به بازسازی دارد؛ برای آنها پر سودتر است. استراتژی «خاورمیانهٔ بزرگ اخوان المسلمینی» شکست خورده و از درون آن «داعش» برخاسته است و حتی در چنین شرایطی و با اینکه در تبلیغات کشورهای غربی از «داعش» به عنوان یک خطر بسیار بزرگ سخن گفته میشود؛ میبینیم که هیچ خبرهم سنگی مانند بمبارانهای عراق در جنگ اول خلیج فارس (توفان صحرا) شنیده نمیشود و تعداد عملیاتهای هوایی نیروهای ائتلاف بر علیه مواضع «داعش» در چند ماه اخیر؛ هنوز به پای تعداد عملیاتهای هوایی یک روز آن جنگ هم نمیرسد.
آخرین تلاش آمریکا که تحت رهبری احمقانهٔ دار و دستهٔ «جورج بوش پسر»؛ برای صدور دموکراسی برای خاورمیانه ای که هنوز هم وجود «قبایل بدوی» به طور چشمگیری در ساختار اجتماعی آنها نقش دارد؛ با شکستی بزرگ روبرو شد. اندیشه های اسلامی که ریشه در «رسوم زندگی بدوی» دارد؛ اکنون جوامع را نه بر اساس ساختار اجتماعی آنها بلکه بر اساس «عقاید آنها» مانند «دارودسته های شیعه مسلک» و «دارو دسته های سنّی مسلک» دسته بندی میکنند و جنگ میان «مدعیان رهبری قبیله» که همان طبقهٔ «انگلها» هستند تا زمانی که این «رسم زندگی پذیرفته شدهٔ بدوی» مانند مالاریا و به شیوهٔ ریشه کنی مالاریا از سر راه برداشته نشود؛ هر آنچه در این شوره زارها و کویرها کاشته شود؛ به ثمر نخواهد نشست. اینگونه جوامع با اینکه ظاهراً رنگ و لعاب تمدن را دارند؛ اما آنچه که در درون آنها به عنوان «رسم زندگی» استوار است؛ «رسوم بدوی» است.
در سرزمینهایی که اندیشه های اسلامی به هر شکلی از اشکال دروغین آن به عنوان «رسم و راه زندگی» پذیرفته شده است؛ شاید «رنگ و لعاب دروغین تمدن» را مانند حمل کلاشینکوف توسط افراد قبایل بدوی عربی و یا آفریقایی به خود بمالند؛ اما انچه که در این میانه همیشه غایب خواهد بود؛ تمدن است.
با ظهور حاکمیت «اسلام ناب علوی - صفوی» در ایران و عراق و «اسلام ناب محمدی» در سوریه و عراق (داعش) و فجایعی که در این ۳۶ سال در ایران در تمامی عرصه های زندگی بر مردم ایران و عراق رفته و در این چند ماه اخیر نیز توسط «اسلام ناب محمدی» در سوریه و عراق میرود؛ برای هر کسی که خود را «روشنفکر» میداند؛ حتی آوردن نام آیین ننگین و تباهی اسلام نیز باید مایهٔ شرم و ننگ باشد.
واقعیتهای موجود نشان میدهند که خاورمیانه دیگر آن نقش پیشین را در استراتژیهای منطقه ای کشورهای غربی بازی نمیکند و آنچه که برای آنها در دوران ترکیبی «اتحاد جماهیر شوروی» و «خاورمیانهٔ نفت خیز» مهم بود؛ وجود حاکمیتهای با ثبات طرفدار غرب (با هر ماهیتی) و در برخی کشورها مانند عراق و لیبی و لبنان نیز که به صورت «شرکت سهامی» توسط روسها و کشورهای غربی اداره می شدند؛ مهم ترین مسئله برای غرب؛ جریان انرژی و حفظ توازن قوا با عوامل منطقه ای روسیه بود. اکنون نه آن «حاکمیت پوشالی و دروغین طبقهٔ کارگر» وجود دارد؛ و نه غرب به شدت یک دههٔ پیش به نفت خاورمیانه نیازمند است. اکنون کشورهای خاورمیانه با آینده ای تاریک روبرو هستند و جنگ قبایل شیعه و سنّی با اینکه بسیار وحشیانه در جریان است؛ اما در حد «توفان در فنجان» به شمار می آید.
جنگ نفت که اخیراً توسط عربستان سعودی و اقمار آن برای ضربه زدن به «هدفهای چندگانه» براه افتاده است؛ در مورد رژیم ننگین صفوی حاکم بر ایران و روسیهٔ تزاری نوین و ونزوئلا و عراق بسیار موثر خواهد بود اما در ۱۰ سال آینده کشورهای عربی و روسیه و حاکمیت ایران (هر حاکمیتی که باشد)؛ بازار غرب را از دست خواهند داد و باید همهٔ لوله ها به طرف شرق کشیده شوند و رقابتها بسیار تنگتر خواهند بود این مسئله گریبانگیر اقلیم خودمختار کردستان عراق نیز خواهد شد و در بازار طبیعی خود (ترکیهٔ عثمانی) باید با روسیه و قطر و حکومت وقت ایران دست و پنجه نرم کنند. البته اگر بلایی به سر حاکمیت چین نیاید و یا اقتصادش رو به رشد باشد؛ اما اگر چنین نباشد قیمت نفت در بازارهای آسیا همچنان رو به افول خواهد بود. هم اکنون نیز رژیم ننگین صفوی از روی بدبختی و درماندگی؛ نفت را به کشورهای آسیایی بین ۵ تا ۱۰ دلار ارزانتر از قیمت بازار کنونی نفت و در حدود ۵۰ تا ۵۳ دلار میفروشد و در تبلیغات خود از استقبال بازار چین و ژاپن در خرید نفت ایران را معجزهٔ دولت تدبیر و امید «امام حسن بنفش» یاد میکند و نامی که رهبر فرزانه بر این حراج گذاشته است «اقتصاد مقاومتی» است.
حکومتی که باشعار «اقتصاد مال خران است» بر سر کار آمد و راهبردی ترین منابع زیست کشور را با چنین جملهٔ تحقیر آمیزی تعریف نمود. رهبر فرزانهٔ دوّمش نیز پس از ۳۶ سال شعار «خود کفایی»؛ اکنون دلّال محصولات بنجل چینی شده است و تنها چیزی که برایش مهم است؛ گرفتن «خمس» و ایجاد امپراتوری مالی بر اساس غارت ثروتهای ملی است. و اکنون همان رهبر فرزانه در حال «گدایی قهرمانانه» است.
احزاب و سازمانها و یا گروههایی که نتوانند با آگاهی از آنچه که اکنون در سطوح بین المللی و منطقه ای و درون سرزمینشان میگذرد؛ مسیر آینده را حدس بزنند؛ نمیتوانند تولید کنندهٔ ایده ها و نظریه هایی باشند که مردم آن سرزمین را به آینده رهنمون شوند. چنین احزاب و سازمانهایی نشان میدهند که از «روزمرگی» رهایی نیافته اند و جریانهایی «نازا» هستند.
دردها را از کجا آغاز کنم؟
امروز از بلوچستان سوخته آغاز میکنم؛ سرزمینی که مانند سایر مناطق سنّی مذهب ایران؛ به خاطر حاکمیتهای سلسله وار شیعه مسلک و پروردن «ناسیونالیسم دروغین شیعی - صفوی» (پان ایرانیسم)؛ در چند سال اخیر تحت ستم مزمن و مضاعف مذهبی قرار داشته و متاسفانه کوس رسوایی به نام «شوینیسم فارس» نواخته شده است؛ در حالی که هر چه که هست؛ زیر سر لجنزار اسلام و تشیّع ننگین است. البته من منکر وجود کرمهای لجنزار خودشیفته ای به نام «شوینیستهای فارس» نیستم؛ اما این موجودات سازمان یافته نیستند و لذا حرکتی سازمان یافته ندارند و مورد بحث من نیستند؛ امّا این موجودات عقب مانده (مانند نئونازیهای اروپا) از کثیفترین عناصر به حاشیه رانده شدهٔ اجتماعی هستند که در ایران بازیچهٔ دست «انگلهای شیعه» (آخوندها) بوده و هستند که از وجود ننگین آنها برای ایجاد جدایی میان «اقوام آریایی» استفاده ابزاری شده است و همچنان میشود. من در این نوشته روی سخنم «بازگشایی شوینیسم فارس» نیست و در نوشتاری دیگر به «افسانهٔ شوینیسم فارس» خواهم پرداخت.
متاسفانه در بلوچستان سوخته یک جنبش جدّی برای رهایی از ستم وجود ندارد. بارزترین شخصیتهای بلوچ آقایان «عبدالستار دوشوکی» و «عبدالحمید اسماعیل زهی» هستند که باز هم متاسفانه باید آنها را در دو چهارچوب «حکومت اسلامی فراگیربدون تبعیض فرقه ای» (آنچه که آقای عبدالحمید اسماعیل زهی و فریب خوردگان اطراف ایشان) به آن امید بسته است؛ و «حکومت سکولار بدون شرح و توضیح» (آنچه که آقای عبدالستار دوشوکی) و همفکران مشابه ایشان به آن دل بسته اند.
آقای عبدالحمید اسماعیل زهی؛ چه بخواهد و چه نخواهد و چه هوادارانش دوست داشته باشند و یا نداشته باشند؛ متعلق به «صنف انگلها»ست. نانش از راه دروغگویی و لاپوشانی واقعیتها در می آید و آن لقمه نانی که بر دهان مینهد و یا در حلقوم زن و فرزندانش میریزد؛ نانی آغشته به «کثافتکاری» است. حال عده ای احمق به او جایزهٔ حقوق بشر بدهند (مثل هدیه کردن منشور کوروش به منتظری انگل) و یا ندهند؛ هیچ فرقی ندارد و خودش بهتر از همه اینرا میداند. آن کتاب کثیفی که زیر بغل میزند؛ حاوی آیات تکفیر و ارتداد و به رسمیت شناختن برده داری و مشروع بودن تجاوز به بردگان و خرید و فروش انسان است. این شخص مانند «منتظری» یک بیشرم است که با لبخند برای دزدیدن آیندهٔ مردم و محکم کردن و تضمین جای برای صنف انگلی در آینده آمده است.
اما برای آشنایی با آقای عبدالستار دوشوکی به مصاحبهٔ ایشان گوش کنید: (اینجا).
شما در سراسر این مصاحبه؛ حتی یک نظریهٔ کاربردی نخواهید یافت. همه اش «ذقّ و وقّ» و شعر و شاعریست. حال به فرازهای سخنان ایشن بپردازیم:
۱- ایشان برای ایجاد یک جامعهٔ سکولار به «فرهنگ سازی» معتقد هستند و ضرورت آنرا با آوردن ۳ مثال افغانستان و عراق و پاکستان و انتخابات دموکراتیک و بروی کار آمدن حکومت اسلامی در این کشورها بیان میکند. امّا راهی عملی برای این امر نشان نمیدهند. در واقع ایشان اینگونه می اندیشند که ما حرفمان را میزنیم و آخوندها هم به موازات ما حرفشان را میزنند و چون حرفهای ما عاقلانه تر به نظر میرسند لذا به مرور پذیرفته میشوند و فرهنگ سکولار ایجاد میشود و در یک انتخابات دموکراتیک؛ مردم به حکومت دینی رای نمیدهند. این نهایت تفکر کاربردی ایشان است. بگذریم از اینکه ایشان حتی با مقولهٔ «دموکراسی» نیز بسیار بیگانه هستند و «لیبرالیسم» را به نام دموکراسی غورت داده اند و به دیگران نیز همان را تحویل میدهند. (در رابطه با فرق لیبرالیسم و دموکراسی نوشته های زیادی در این وبلاگ وجود دارند که لزومی به تکرار آنها نمیبینم). نهایت آنچه که ایشان میخواهند بگویند این است که: حق بر باطل پیروز است.
۲- جنبش سبز را یک جنبش دموکراسی خواهی میدانند؛ در حالی که جنبش سبز جنبش دموکراسی خواهی نبود؛ زیرا که اگر بود؛ حتماً برای خود رهبرانی دموکراسی خواه می داشت. جنبش سبز به دنبال رای گمشده اش و براه انداختن داد و بیداد بین المللی و تقاضای کمک از غرب بود؛ زیرا چنین باور داشت که غربی ها دموکراسی تقسیم میکنند. رهبرانشان هم از آنها برای چانه زنی در بالا سوء استفاده کردند و همگی با هم در برابر حاکمیت باند نظامی-امنیتی رژیم شکست خوردند. حتی جریانهایی که میخواستند در بستر جنبش سبز حرکتی نوین آغاز کنند نیز؛ به خاطر سیطرهٔ تفکر «تحکیم وحدتی» بر جنبش سبز (حفظ نظام) نتوانستند به خاطر عدم وجود یک رهبری جداگانه و کاردان؛ کاری از پیش ببرند.
۳- دلیل لعن و نفرین بر موسوی و کروبی از طرف بخش مهمی از جنبش بر موسوی و کروبی به این خاطر است که این کثافتها؛ از سردمداران و بنیانگذاران حاکمیت ننگین شیعی - صفوی بر ایران بودند و تا زمانی که باندهای دیگر برای آنها جای و مقامی قائل بودند؛ هرگز ذقّ و وقّ نمیکردند. این دو موجود کثیف همچنان نیز وعدهٔ حاکمیت اسلامی و ولایت فقیه را به مردم میدهند و تفاوتشان با دار و دستهٔ خامنه ای؛ اختلافات «باندی» و «سلیقه ای» است. حبس خانگی آنها از طرف خامنه ای نیز دو هدف را دنبال میکند:
الف: این دو نفر نمایندهٔ بخشی از دستگاه عریض و طویل انگلهای قم هستند و کشتن آنها میتواند موجب ریزش نیروهای میانه شده و نیروهای هوادار آن دسته از انگلهایی که تا دیروز جنایتکار و امروز اصلاح طلب شده اند را نیز رادیکال تر سازد. (ریزش در دو سو). از طرف دیگر این دو شخص مانند افساری بر گردن جنبش هست . حتی زنده بودن آنها نقش «کنترل و مدیریت بحران» دارد. ( سبزهای مذهبی هم زیاد بر روی این نفر مانور ندهند. این دوشخص اعدام نخواهند شد؛ زیرا «آنگ سان سوچی» های رهبر فرزانه هستند).
ب: در صورت شکل گیری و ادامهٔ هرگونه جنبش خارج از چهارچوب اندیشه های «شیعی - صفوی»؛ این دو نفر آخرین برگهای «صنف انگلی» برای حفاظت از «کیان سفرهٔ غارت» (اسلام عزیز) آنهاست. کروبی و موسوی در پی حفظ نظام هستند و تولید محبوبیت دروغین برای آنها میتواند باز هم عده ای را فریب دهد تا بازهم امروزها را به امید فرداها هدر دهند.
اصلاح طلب بودن «عبد الحمید اسماعیل زهی» نیز از همین روی است. همهٔ صنف انگلی؛ چه شیعه و چه سنّی میدانند که «حس ناسیونالیستی» در میان ایرانیان بسیار قدرتمند است و اگر این حسّ به دانش سیاسی و تدوین استراتژی مبارزاتی دست یابد؛ نخستین روندی که آغاز خواهد شد؛ کلید خوردن «ریشه کنی مالاریا» خواهد بود.
۴- آقای دوشوکی؛ گویا از تاریخ روند «سکولاریسم» در اروپا بی اطلاع هستند. ساختار این روند از پایین به بالا نبود. این مردم اروپا نبودند که بر علیه واتیکان شوریدند؛ بلکه حکومتها و سلاطین اروپایی بودند که در آلمان با براه انداختن کشیشانی مانند «لوتر» و در انگلستان با دستور مستقیم سلطان وقت انگلستان (هنری هشتم) به کشتن نمایندهٔ واتیکان ( توماس مور) در دستگاه قضایی که موی دماغ سلطان برای تولید ولیعهد شده بود آغاز گردید.
سکولاریسم در اروپا توسط «سران و سلاطین» به راه افتاد. در ضمن ملکهٔ انگلستان نیز رهبر کلیساهای پروتستان نیست؛ بلکه تنها رهبر «کلیساهای انگلیکان» است و تعداد هوادان این کلیسا نیز نیم میلیارد نفر نیست.
پس از وارد شدن ضربات سنگین توسط سران و سلاطین اروپا به کلیسای کاتولیک؛ شیرازهٔ کارها از هم گسیخت و هم اکنون نیز«پروتستانیزم» ادامه دارد و هر ساله چند کلیسای جدید مثل قارچ بیرون می آیند. مسئلهٔ دیگر اینکه؛ اگر فرهنگسازان «سکولاریسم اروپایی» سران و سلاطین بودند که تنها میخواستند «استقلال حکومتشان از انگلهای واتیکان» را اعلام کنند؛ یک فرق اساسی دیگر نیز با شرایط کنونی ما وجود دارد و آن اینکه سکولاریسم و پروتستانیسم مذهبی از بالا کلید نمیخورد؛ بلکه در فاجعهٔ ۵۷ این مردم نفهمیدهٔ ایران بودند که به «حکومت مذهبی» رای دادند و اکنون بازهم این نسل جدید هستند که یا به شیوه های گوناگون دست به پروتستانیسم مذهبی می یازند و یا پایه های اصلی «سکولاریسم» هستند. یعنی در ایران روند مبارزه برای رسیدن به جامعهٔ سکولار از پایین به بالاست که در نهایت باید به سرنگونی رژیم انگلها بینجامد.
فرق اساسی سوّم این است که اگر هنری هشتم برای حفاظت از کیان «اسپرم مقدس خودش» مجبور به کلید زدن «سکولاریسم» شد و یا حاکمیت وقت آلمان برای استقلال حاکمیتش؛ منادی سکولاریسم گردید؛ روشنفکر سکولاریست در ایران حدود ۵۰۰ سال با آنها فاصلهٔ زمانی دارد؛ ما در آیندهٔ ۵۰۰ سال بعد از این موجودات زندگی میکنیم و آنها هیچ تصوری از آنچه که در این ۵۰۰ سال اتفاق افتاده است را نداشتند؛ آیا سکولاریست ایرانی نیز باید مانند آنها «گاو» باشد و در «زمان حال» زندگی کند؟ به نظر من سکولاریست ایرانی باید دورنمایی حد اقل ۷۰ تا ۸۰ ساله از آینده ای درخشان را باید در افق دید خود داشته باشد. روشنفکر قرار نیست که در پی مردم راه بیفتد و خود را «همراه با توده ها» بینگارد (مثل شعارهای مارکسیستها). وظیفهٔ روشنفکر ترسیم و توضیح افقهای دوری است که او میبیند و مردم عادی نمیبینند و گرنه فرقی میان او و افراد دیگر وجود ندارد مگر نشخوار مطالب چند کتاب بیشتر و یا کمتر.
من مسئلهٔ «سکولاریسم واقعی» را در این ویدیوبه طور روشن توضیح داده ام و نیازی به تکرار آن نمیبینم.
در مرامنامهٔ «پیشگامان کاویانی» نیز این مسئله بازگشایی شده است.
تنها سخنی که آقای دوشوکی به درستی مطرح میکنند؛ بی یال و کوپال بودن تشکلهایی مانند «دولت در تبعید» و شوراهای خود خوانده است. اما ایشان در پاسخ این پرسش که چگونه نیروهای اپوزیسیون را میتوان متحد نمود؛ یا به «جبر تاریخ» پناه میبرد و یا میگوید که این مسئله امکان پذیر نیست و بازهم به شعر و شاعری پناه میبرد.
آیا این است روشنفکر بلوچ؟ که میخواهد بلوچستان سوخته را نجات دهد؟
بلوچستان اگر ایشان را نداشت؛ برایش فرقی نمیکرد.
جیش العدل
این سازمان که ظاهراً با توجه به انتخاب شیوهٔ مبارزهٔ مسلحانه؛ باید یک سازمان رادیکال شناخته شود و آرمانهای والایی برای بهروزی مردم بلوچستان داشته باشد؛ متأسفانه دارای کودکانه ترین افکار است. البته اینرا نیز باید بگویم که منظورم به هیچ وجه توهین به این سازمان و یا گرایشهای عدالت خواهانهٔ آنها نیست؛ بلکه میخواهم بگویم که آنچه که آنها در واقع امر میخواهند (آرمانشان = حکومت اسلامی) ؛ به بهروزی مردم بلوچستان نخواهد انجامید و در واقع نسخهٔ سنّی مذهب همین حکومت شیعی - صفوی هستند. گروهی هم سنگ طالبان و القاعده و داعش.
برای شنیدن نظرات سخنگوی سازمان «جیش العدل» و دیدی که از مبارزه و اهداف مبارزاتیشان ارائه میدهد به این مصاحبه توجه کنید:
مسائلی که سخنگوی سازمان جیش العدل مطرح میکند؛ هیچکدامشان دروغ نیستند و رژیم کثیف شیعی - صفوی هیچ شرمی از جنایاتی که انجام میدهد ندارد. اما پرسش این است که آیا طالبان و داعش و القاعده از اعمال کثیف خود شرم دارند؟
پاسخ این است که آنها هم هیچ شرمی ندارند. این بی شرمی ها دلیل بسیار ساده ای دارد:
چه رژیم کثیف شیعی حاکم بر ایران و چه طالبان و چه القاعده و داعش؛ همگی خود را «مجریان قوانین تازینامه» و «سنّت محمدی» میدانند و از همان آغاز خود را بخشوده میدانند و در برابر هیچ انسانی پاسخگو نیستند؛ الّا در برابر «انگلهایی که رهبران آنها هستند» و یا به قول خودشان فقط در برابر الله پاسخگو هستند. اگر تصور کنیم که آخوند شیعه و یا آخوند سنّی؛ هر دو به یک اندازه میدانند که اسلام دین چپاول و غارت و برده داری و تجاوز است و همهٔ این سنتهای کثیف را با ادعای «الله چنین گفته است» تطهیر میکنند و به همین دلیل است که هیچ فرد مذهبی را که طبق شرع خودش رفتار کند نخواهید یافت که «شرم» داشته باشد.
البته به هیچ وجه فکر نباید کرد که آخوند مسیحی و یهودی و بودایی و یا هندو؛ تهفه هایی دیگرند.... به هیچ وجه؛ همهٔ این اوباشان متعلق به «صنف انگلی» هستند و «جنگ مذاهب» را نیز برای ایجاد تهییج و گسترش حیطهٔ قدرت خود براه می اندازند و با هر خونی که ریخته میشود؛ «شهیدی» ساخته میشود که بهانه ای برای «خونخواهی ها و جنگهای آینده» است.
پرسش من از «جیش العدل» این است که آیا تا به حال از یک آخوند شیعه و یا آخوند سنّی شنیده اید که بگویند؛ به بردگی گرفتن زنان و دختران خردسال «ایزدیها» در کردستان عراق توسط برادران دینی مشترک شما و شیعیان؛ «اسلامی» نبوده است و یا با سنّت محمدی تناقض دارد و یا با آیات قرآن تناقض دارد؟
شما در رابطه با جنایات رژیم شیعی حاکم بر ایران گزارش درستی دادید. اما مانند القاعده و داعش؛ تنها قصدتان این است که از این جنایتها برای خودتان که حامی نسخهٔ دیگری از اسلام هستید و کلماتی مانند «عدالت» مفهوم خاصی برایتان دارد که برده فروشی و تجاوز به غیر مسلمانها آن مفهوم خاص از عدالت را لکه دار نمیکند.
همان مردک کثافتی که به نام «کاک مفتی زاده» از او یاد میکنید؛ دستش تا آرنج به خون فرزندان کردستان آغشته بود و خودش و هوادارانش به عنوان نیروهای خائن (جاش=کره الاغ) به کمک خمینی کثیف شتافتند و در کشتار پیشمرگان کردستان؛ روی پاسداران را نیز سفید کردند. درست به همین دلیل است که میگویم: نباید از فردی که بر اساس دین و مذهب عمل میکند؛ انتظار شرم و شرافت داشت. زیرا این چنین افرادی؛ کورکورانه به نام خدا و الله و مسیح و .... میتوانند هر کاری بکنند. باور ندارید؟ به داعش نگاه کنید.... باور ندارید؟ به طالبان نگاه کنید.... باور ندارید؟ به کشتار مسلمانان برمه توسط تحریک آخوندهای بودایی نگاه کنید.... باز هم باور ندارید؟... به جنایتهای جنگهای صلیبی نگاه کنید.
به قول خودتان؛ اختلافات از زمانی آغاز شد که مذهب شیعهٔ اثنی عشری را به عنوان مذهب رسمی حکومت اسلامی در فانون اساسی گنجانیدند. پرسش این است که اگر نمیگنجانیدند شماها کجا بودید؟ من میگویم که شماها کجا بودید: همهٔ شماها اکنون عضو سپاه پاسداران بودید و در سرکوب مردم ایران مانند همین پاسدارها و بسیجیها شرکتی فعال داشتید. زیرا در چنان شرایطی آلاف و علوف آخوندهای سنّی مذهب هم فراهم میشد و عدالت نیز به گور سپرده میشد و اکنون روشنفکران بلوچ توسط ساندیس خورهای بلوچ سرکوب میشدند و علمای شما نیز در کنار خامنه ای و مصباح یزدی و رفسنجانی نشسته بودند و به کمک همدیگر به جنایتهای اسلامی ادامه میدادند.
شما در این مصاحبه گلایه دارید که هیچ یک ازگروههای اپوزیسیون ستمهایی را که بر سرزمین بلوچستان میرود؛ منعکس نمیکنند. سخن شما درست است. آیا تا به حال آمدید و در این وبلاگ در رابطه با جنایتهای رژیم در بلوچستان کامنت گذاشتید که منتشر نشد؟
امّا بالاتر از همهٔ اینها؛ تفکر کودکانهٔ شما در رابطه با «گروههای اپوزیسیون» است.
کدام اپوزیسیون؟ مشتی حرّاف نان به نرخ روز خور که «مردم»؛ «ایران»؛ «بلوچستان»؛ «دموکراسی» و ..... تنها کلماتی بی جان برایشان هستند؟ کسانی که ادعا میکنند «گروه سیاسی» هستند هنوز هم که هنوز است مانند گربه به دنبال دم خودشان دایره وار میچرخند و اتفاقاً یکی از کارهای آقای عبد الستاردوشوکی هم این است که به دنبال دم آنها بدود.
امّا اگر منظورتان این است که اخبار مربوط به سازمان شما را منتشر نمیکنند؛ هیچ لزومی ندارد که اپوزیسیون دارای گروها و سازمانها باشد و یا نباشد. مردم ایران ۳۵ سال است که اسلام پلو میخورند و «شاش محمد» مینوشند و ستم اسلامی را با گوشت و پوست و استخوانشان تجربه میکنند و آن پرچم سیاه کثیف و آن شمشیر و سنّت محمدی و تاریخچهٔ اعمال طالبان و القاعده و اخوان المسلمین و داعش کافی است که شما با این علایمی که نشان میدهید در انزوا بمانید.
در پایان باید به شما بگویم که شما چند راه بیشتر در پیش روی ندارید:
۱- علم وکُتل اندیشه و «آیین تباهی» را به زمین گذاشته و در فش کاویانی را بر افرازید. سلاحهایتان را محکم نگهدارید و برای بهروزی سرزمین بلوچستان و ایران بجنگید و دشمنان تازی پرست سرزمینهای ایران را به گور بسپارید.
۲- به همین روال ادامه دهید و انتظار گره خوردن به جنبش های آینده را نداشته باشید و به دشمنان مردم و نوکران «انگلهای منطقه ای» تبدیل شوید. (جزاک الله)
۳- برای نجات اسلام به حکومت اسلامی ایران و یا طالبان و القاعده بپیوندید.
اما چنین به نظر میرسد که فرزندان سرزمین سوختهٔ بلوچستان باید به فکر جنبشی نوین و کار آمد برای بهروزی سرزمین بلوچستان و پیوند زدن جنبش بلوچستان به جنبش سراسری ایرانیان باشند.
کژدم