۱۳۹۴ مرداد ۸, پنجشنبه

ترکهای عثمانی و جهت وزش باد

این نخستین بار نیست که ترکهای عثمانی در ۵ سال اخیر تغییر موضع میدهند. از برادری با اسرائیل تا «ماوی مرمره» و دوستی با بشار اسد تا خواستار شدن سرنگونی رژیم بشار اسد. از حمایت شدید مالی؛ لجستیکی؛  حمایت اطلاعاتی و تسلیح داعش تا آغاز جنگ ظاهری با داعش. از سخنان آتشین علیه رژیم صفوی حاکم بر ایران؛ تا پولشویی برای همان رژیم و گرفتن رشوه های کلان؛ در همهٔ رده های حکومتی. شاید حاکمیت اخوان المسلمینی ترکهای عثمانی؛ خودشان را بسیار زرنگ میدانند و البته بسیاری دیگر از ظاهراً تحلیلگران که میخواهند ترکیهٔ اخوانی را به عنوان یک نمونهٔ پویای حکومت اسلامی جا بزنند و ثابت کنند که اسلام هنوز در پاسخگویی به مسائل جهان کنونی «نمرد ه است و همچنان زنده است» نیز چنین میپندارند که حکومت اردوغان به خوبی خود را با شرایط جدید وفق میدهد. امّا همهٔ دارندگان چنین تفکّری؛ یک مسئلهٔ مهم را فراموش میکنند و در محاسبات خود نمیگنجانند؛ و آن مسئلهٔ «کوچه دادنها» است. همان «کوچه دادن»هایی که رژیم انگلهای صفوی را به اینجا کشانید. 
نتیجهٔ سیاستهای ۲ دههٔ اخیر ترکهای عثمانی برای همهٔ بازیکران منطقه ای و اروپایی و آمریکا نشان داده است که به هیچ وجه نمیتوان به ترکهای عثمانی ؛ چه سکولار و چه اسلامگرا اعتماد نمود
امّا پرسش این است که ترکهای عثمانی؛ چگونه باز هم یک شبه موضع خود را تغییر دادند؟ آیا سرعت و شدت تغییرات در سوریه و منطقه تا آن حدّ است که ترکهای عثمانی از قافله عقب مانده و در آخر داستان متوجّه تغییرات شده اند؟
پاسخ این است که: بله؛ و ترکهای عثمانی مانند تغییر مواضع ناگهانی مکرر در چند سال گذشته و رفتن به دنبال نخود سیاه های «رؤیای امپراتوری»؛ نه تنها باز هم از قافله عقب مانده اند؛ بلکه باز هم به دنبال نخود سیاه خواهند رفت.
بی آبرو شدن ترکهای عثمانی در عرصهٔ بین المللی در رابطه با حمایتهای آشکار از «داعش» و خرید نفت قاچاق از داعش و بوجود آوردن مسیر امن برای آثار باستانی عراق و سوریه که توسط داعش به بهانهٔ «ویران کردن بُت ها» به سرقت رفته و از مسیر ترکیهٔ عثمانی  (البته با پرداخت سهم حکومت دزدان سرگردنهٔ اخوانی حاکم بر ترکیه) و کمکهای رژیم ترکهای عثمانی به اخوان المسلمین مصر و شاخهٔ داعش در صحرای سینا و حمایت از عملیاتهای مسلحانه در صحرای سینا و عدم پذیرفته شدن آنها از طرف عربستان سعودی و اقمارش به خاطر مسئلهٔ نژادی و بدنام بودن حکومت (دزدیهای میلیاردی و پیمان شکنی های سیاسی) و همچنین داعیهٔ بازگردانیدن امپراتوری عثمانی که با کاخ جدید اردوغان به صورت آشکاری از آن رونمایی شد.
اینها بخشی از شکستهای سیاست خارجی «دزدان سر گردنهٔ عثمانی» است که در آینده نیز برایشان بسیار گران تمام خواهد شد. زیرا داشتن تاریخچهٔ پر از « فساد» و «غیر قابل اعتماد بودن» یک کشور و ملّت را میتواند به «ملعبه» تبدیل کند. حتی شیخ نشین قطر نیز به خاطر رابطه با ترکهای عثمانی؛ با تمامی «کرنشهای قهرمانانه» به درگاه آمریکا و اروپا و عربستان هنوز نتوانسته است جایگاه سابق خود را بازسازی کند.

به نظر من این تحولّات که در پی می آیند؛ منجر به تغییر موضع جدید و ناگهانی ترکهای عثمانی گردیده است:

۱- ترکهای عثمانی بالاخره فهمیدند که داعش باید از خاک سوریه بیرون رود و تلاشهای آنها برای تقویت داعش؛ به جز بی آبرویی و انزوای سیاسی ثمری نخواهد داشت. بویژه آنکه همهٔ هواداران اروپایی داعش در مسیر رفت و برگشت از اروپا به سوریه و بالعکس؛ از مسیر «اردوغان» گذاشته اند.
۲- حوثیها در یمن در حال عقب نشینی هستند و در ماههای آینده به طور کامل شکست خواهند خورد و شاید «ائتلاف عربی» همانگونه که یکی از مقامات بلندپایهٔ امنیتی عربستان گفته بود؛ پس از حل مسئلهٔ یمن به حلّ مسئلهٔ سوریه روی بیاورند.
۳- سوریه در حال تجزیه  است و سیاستهای رژیم اسد و انگل فرزانه در سوریه شکست خورده و عربستان سعودی و اقمارش و اسرائیل  در سوریه دست بالا را دارند.
۴- رژیم اسلامی ایران برای داشتن جای پا در سوریه در جهت حمایت از شیعیان لبنان و مزدورانش و جلوگیری از تشکیل کردستان مستقل در عراق وارد مذاکره با «اتحادیهٔ میهنی» و «پ.ک.ک» و نیروهای کُرد سوریه شده است (اعتراض انگل حسن نصرالله به حملات ترکهای عثمانی به مواضع پ.ک.ک و نیروهای مدافع خلق سوریه نیز از همین مسئله سرچشمه میگیرد). لذا برای ترکهای عثمانی؛ آینده ای بدون وجود داعش در سوریه متصور نیست و حد اکثر کاری که ترکهای عثمانی میتوانند انجام دهند؛ معاملهٔ داعش در برابر کردستان خودمختار سوریه است تا دُم خود را از تله بیرون بکشند. امّا دُمی که لای تله رفته باشد؛ بدون زخم بیرون نخواهد آمد.
۵- مسئلهٔ مرگ ملاّ عمر (رهبر طالبان افغانستان)؛ هر چند که یک ماه پیش توسط شاخهٔ خراسان داعش اعلام شده بود؛ امّا با تأیید رسمی آن از طرف مقامات حکومتی افغانستان که حتماً خبرش پیش از آنکه در رویترز و رادیو فردا و بی بی سی منتشر شود؛ به گوش دستگاههای اطلاعاتی از جمله «میت» رسیده بوده است و به احتمال قوی در رویکرد جدید ترکهای عثمانی تاثیر داشته است.
هر چند که شاید تأیید مرگ ملّا عمر به طور رسمی؛ در جهت راغب کردن بیشتر طالبان برای صلح با دولت افغانستان باشد؛ امّا یکی دیگر از پیامدهای آن میتواند پیوستن گروههایی از طالبان افغانستان به داعش گردد و زمینهٔ مهاجرت داعش از سوریه به افغانستان و پاکستان و عراق را قطعی تر کند.
از طرف دیگر کشته شدن رهبر سازمان «لشگر جنگهوی» در بازداشت نیز نشانه ای دیگر بر افزایش فشارهای دولت واقعی پاکستان (نظامیان) در جهت مقابله با رشد داعش به شمار می آید. زیرا این سازمان در تلاش بود تا بتواند در برابر مزایایی به داعش بپیوندد.

پ.ک.ک بازی را باخته است و پس از این همه چیز را خواهد باخت

هرچند که پ.ک.ک دست آوردی ندارد و همهٔ دست آوردش سازمانی است که درست کرده اند (سازمانی که پس از ۴۰ سال تمامی دارایی مبارزاتی اش؛  خودش است)؛ امّا به خاطر حماقت نهادینه شده در افکار آنها (استالینیسم دهاتی واری) و عدم درک درست از «مبارزهٔ سیاسی»؛ در طول تاریخ حیات خود؛ همیشه به عنوان یک نیروی «نیابتی» عمل کرده است و «منافع سازمانی» خود را بر منافع کردستان ترجیح داده است. نمونهٔ اخیر آن را نیز در درگیری با پیشمرگان حزب دموکرات کردستان ایران میتوان دید که از نظر من یک خیانت آشکار از طرف پ.ک.ک بود.
هر سازمان سیاسی؛ به عنوان یک «موجودیت» حق دارد که از سازمان خود دفاع کند؛ به شرطی که آن سازمان کارایی داشته باشد. پرسشی که یک پیشمرگ پ.ک.ک باید از خود بپرسد؛ این است که در طی ۴۰ سال مبارزه؛ کدامین دست آورد ملموسی داشته است؟ کدام منطقه را از دست ترکهای عثمانی آزاد کرده است؟ زمانی که پ.ک.ک حاضر به مذاکره با دولت ترکهای عثمانی شد؛ چه اهرمی در دست داشت که به آن ببالد و روی میز مذاکره قرار دهد؟ مگر مذاکره میان دشمن تا دندان مسلح و عضو پیمان ناتو و پذیرفته شده به عنوان یک کشور عضو سازمان ملل (بنگاه معاملاتی بین الملل) و یک سازمان سیاسی نظامی که تمامی دارائیش چند قبضه کلاشنیکف و آر- پی - جی  و چند تُن مواد منفجره است؛ امکان پذیر است؟
احمقهایی که کادر رهبری پ.ک.ک را تشکیل میدهند؛ آیا آنقدر شعور ندارند که بفهمند؛ با تکیه بر فرانسه و آلمان و بشار اسد ؛ نمیتوان مبارزه را به پیش برد؟  آیا نمیفهمند که آنچه را که تاکنون مبارزهٔ مسلحانه نامیده اند؛ مبارزهٔ مسلحانه نبوده؛ بلکه بازی کردن نقش «موی دماغ مسلحانه» بوده است؟ در طی این ۴۰ سال حتی یک روستا نیز آزاد نشده است. ۴۰ هزار نفر کشته شده اند (حدود ۴ لشکر پیاده)؛ امّا نتیجهٔ نعره های «فیل در حال زایمان» چه بوده است؟ این فیل غرّان حتی «موش» هم نزاییده است.
آقای اوجالان چگونه دستگیر شد؟ چه تعداد دولتهایی که به آنها اعتماد کرده بودند؛ در این دستگیری دست داشتند؟ مگر آقای اوجالان فدای «وحشت رژیم اسد» و «جفتگیری اسرائیل با ترکهای عثمانی» نشد؟
پ.ک.ک باید پاسخ دهد که در طول زندگی «شبه سیاسی» و «موی دماغ نظامی» خود؛ تا کنون با چند حکومت «جفتگیری» کرده است؟ مگر نوچهٔ ایرانی پ.ک.ک (پژاک) همین ۲ سال پیش نبود که به رژیم انگلهای صفوی پیشنهاد داده بود که اگر از طرف آنها به رسمیت شناخته شود؛ «حافظ منافع رژیم در کردستان = جاش» خواهد شد؟ براستی تا کنون چه تعداد از اینگونه پیشنهادهای «جفتگیری» به این و آن داده اند؟
مردم کردستان عراق که «میهماندار» پ.ک.ک هستند؛ بارها روستاهایشان از طرف سپاه قدس گلوله باران شده است. حال این سازمان با چه رویی میخواهد با سپاه قدس بار دیگر و برای چندمین بار «جفتگیری» کند؟ آیا کادر رهبری این سازمان و «نوچهٔ ایرانی آن» چیزی به نام «شرم» میشناسند؟ یا مانند آخوندها و «استالین» چیزی در بارهٔ «شرم» نشنیده اند؟
این سازمان به خاطر «موی دماغ نظامی» بودن؛ به عنوان یک سازمان «تروریستی» شناخته شده است تا زمینهٔ سرکوبش آسانتر شود. لذا پرسشی که باید برای یک پیشمرگه مطرح شود این است که اگر ما را تروریست مینامند؛ پس چرا باید فقط «موی دماغ باشیم؟».... چرا نباید به شیوه ای گسترده بجنگیم و زندگی را بر کام آنهایی که زندگی را بر کام کردستان تلخ کرده اند؛ تلخ نکنیم؟
آیا تا کنون بلد نبودید؟ .... حالا باید از شیوه های مبارزاتی «داعش» یاد گرفته باشید. باور ندارید؟ مشغول کار شوید تا ببینند که «تروریست» یعنی چه؟ به آنهایی که «موی دماغ نظامی» را «تروریست» میخوانند؛ نشان دهید که سخت در اشتباهند.
ترکهای عثمانی در صورت بوقوع پیوستن یک مبارزهٔ مسلحانهٔ واقعی؛ بسیار آسیب پذیر هستند.
ترکهای عثمانی؛ دارای عمق استراتژیک اقتصادی نیستند.
اگر اردوغان میگوید که «روند صلح پایان یافته است» یعنی اینکه «جنگ میخواهد» و جنگ را عملاً به بهانهٔ «داعش» شروع کرده است؛ پس به «اردوغان و حامیانش جنگ بدهید».
پیشمرگان پ.ک.ک باید بدانند که به خاطر «جفتگیریهای متعدد کادر رهبری» با هر کس و ناکسی؛ اکنون انباشته از جاسوسانی است که برای حکومتهای گوناگون کار میکنند. اگر اینطور نیست؛ پس این خبر چیست؟


پ.ک.ک برای اینکه از یک سازمان «دهاتی - استالینی» به یک سازمان سیاسی تغییر یابد؛ به خانه تکانی نیاز دارد؛ وگرنه تنها یک کادر رهبری متشکل از «احمقها» است که میتواند پس از ۴۰ سال سابقه  بدون هیچ دست آوردی و بدتر از آن به نفع «دشمن» کار کرده باشد.

کژدم



۱۳۹۴ تیر ۲۷, شنبه

دورهٔ پس از «توافق موسوم به هسته ای» و سناریوهای احتمالی

هر چند که ابراز خوشحالی و شادی مردم در کوچه ها و خیابانها؛ به خاطر «توافق هسته ای»؛ به تنهایی؛ موردی قابل تحقیق و بحث است و شاید بر احساسات بینندگان تصاویر نیز تاثیر بگذارد. امّا از نظر من هیچ ارزشی ندارد. زیرا من؛ و؛ یک یک شما نیز این تجربه را دارید؛ که مردم با دیدن یک لاشهٔ پرنده و یا هر حیوان دیگری؛ غمگین میشوند؛ امّا پر پر شدن غنچه های تازه شکفته  در همسایگی و یا چند محلّه پایین تر را نمیبینند و یا اگر ببینند؛ میگویند: «بو گندو ها». چه رسد به اینکه آن غنچه های در  حال پژمردن در «استانهای دیگر» باشند.

آنچه به دنبالش هستید... «یافت می نشود». امّا؛ اگر «آنَت آرزوست»؟! .... به قول مثل آذری... «باید کونت را توی آب یخ بگذاری تا در زمستان و رودخانهٔ یخزده؛ ماهی بگیری». (بالیخ ایئستیَن گوئتین قویار بوزلو سوا).
برای مثال: زمانی که در کردستان بودم؛ اینکار را میکردیم. نخست آتش بزرگی روشن میکردیم؛ سپس یخ را می شکستیم؛ دینامیت می انداختیم؛ ماهیهای نیمه جان و گیج شده زیر پوشش سطح یخی جمع میشدند؛ سپس به نوبت توی آب یخ شیرجه میرفتیم و ماهیها را به بیرون پرتاب میکردیم. سپس بیرون آمده در اطراف آتش می ایستادیم تا زندگی را دوباره از «حرارت و سرخی آتش» بگیریم. برای من گرامیداشت «آتش» به عنوان منبع «نور و زندگی»؛ در این ماجرا به صورتی «عینی و ملموس» شکل گرفت. هر کس که «آتش و نور» را گرامی ندارد. تاریکی و یخزدگی و مرگ را گرامی میدارد. ساکنین کنونی ایران از این دسته اند. من یک «پیشمرگ» ساده نبودم که به دنبال «رویاهای ساخته شده توسط دیگران» سلاح بر دوش انداخته باشم. بلکه دانش آموزی بودم که لباس «پیشمرگ» به تن داشت. «دانش آموز بودن» بسیار سخت است و با «تقلید میمون وار» بسیار فرق دارد (فکر میکنم که چندین بار گفتگوی خود با زنده یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو؛ در رابطه با نبرد مسلحانه را گفته و تکرار کرده باشم).
حتماً نام رشته ای به نام «فارماکولوژی» را حد اقل شنیده باشید. باز هم حتماً در میان دوستان و آشنایان خود کسانی را سراغ دارید که به نام «دانشجوی داروسازی» و یا «دارای دکترای دارو سازی» مشهورند. مطمئن باشید که ۹۸ در صد آنها؛ در نهایت به «آسپرین فروش» و «کاندوم فروش» تبدیل میشوند (بقّالی های دارو و کاندوم فروشی). امّا آن ۲ در صد دیگر؛ داستانی دارند که از «نوعی دیگر» است.... مانند «گفتگویی از نوعی دیگر». این ۲ درصد ها را در «دارو فروشی ها» و «کارخانه ها» پیدا نخواهید کرد؛ زیرا آنها «فروشندگان» و یا «پیچ و مهره» نیستند..... بلکه «خدایان و آفرینندگانند». این ۲ درصدیها حتی اگر در ایران زاده شده باشند؛ دیگر در ایران نیستند. اگر بودند؛ «خمینی رهبر» نبود و «خامنه لی» نیز «رهبر فرزانه» نبود.
داستان کشورهایی مانند آنچه که «ایران» مینامید را نه «ساکنین آن کشورها»؛ بلکه «دیگران» مینویسند. مانند کسی که  نه به خاطر تحقیقات گسترده؛ بلکه به خاطر «پدر و مادرش»؛ مسلمان و یا مسیحی و بودایی و بهایی میشود. یعنی اینکه: سرنوشتش را خارج از «او» و حتی پیش از آنکه «او» به وجود آید؛ مینویسند. لذا اگر ساکنین ایران بخواهند که «سرنوشت خود را بازنویسی کنند» باید از این «چرخهٔ ننگین پذیرش» بیرون آمده و «داستان و شعری دیگر» بسرایند. آیا چنین کار سترگی از «انسان سان» ساخته است؟ .... من گمان نمیکنم.
لذا نه چیزی به نام «رهایی = آزادی» وجود دارد و نه چیزی به نام «استقلال». همین قدر که «مسلمان»؛ «مسیحی»؛ «بودایی»؛ «یهودی» هستی.... باید تا به حال به تو نشان داده باشد که تو «هیچکس» هستی ... و «هیچکس نیستی».

از این روی است که هم «غمگین شدن دروغین برای جسد یک پرندهٔ مُرده»؛ و هم «بی تفاوتی واقعی برای غنچهٔ پژمرده در همسایگی» از طرف یک «انسان سان»؛ که وجود «بی وجود خود» را در «لفّافهٔ اخلاق» پنهان کرده است؛ برای من ارزشی یکسان دارند؛ و «آن ارزش»ّ؛ همانا «بی ارزشی» است.

سرنوشت ساکنین ایران

سرنوشت ساکنین ایران؛ در «خارج از ایران» نوشته شد و باز هم در «خارج از ایران» نوشته خواهد شد. از شعار «بمب هسته ای حق مسلّم ماست»؛ تا شعار و جشن «توافق هسته ای حق مسلّم ماست»؛ را میتوان در «خاطرات سفرنامه های غربیها» در دورهٔ «قاجار» به روشنی دید. ساکنین کنونی ایران؛ فرزندان خلف همانها هستند و هیچ تغییری نکرده اند (به قول یک سفرنامه نویس: چیزی نیافتم؛ به جز مجیزگویان و چاپلوسان قدرت و موجوداتی «ضعیف کُش»).
فکر میکنم پاسخ آن پرسش را که پس از توافق هسته ای در ایران چه خواهد شد؟ را؛  به «زبان استعاری»؛ داده باشم.
سرنوشت ساکنین ایران پس از «شکست استراتژیک قادسیه»؛ همیشه به دست دیگران نوشته و سپس به اتفاقات روزمرهٔ زندگی  و بعدها به تاریخ پر از افتخارات و پیروزیهایی مستمرّ ساکنین «حلیة المتقینی ایران» که در نهایت به دورهٔ «احمد شاه قاجار» ختم شد که همگان میدانند چه نکبتی از سر و روی ایران میبارید؛ تبدیل شده است.
اکنون به دنبال کدامین «تخم دو زرده» هستید؟ «تخم دو زردهٔ اتمی»؟ ... «تخم دو زردهٔ تانک فلّاق»؟ «تخم دوزردهٔ میمون فضایی»؟ .... «تخم  دو زردهٔ لبنان»؟ ... و .... یا... «تخم دو زردهٔ یَمَن»؟....  «تخم دو زردهٔ کنسرتهای موسیقی و جشنواره های فیلم»؟ .... کدام یک؟ ....
شوری نمک دریاچهٔ آذربایجان را هنوز در  «زنجان» حسّ نکرده اید؛ آیا میدانید که اگر کار به جایی برسد که این شوری در «زنجان» حسّ شود؛ باید به فکر تخلیهٔ «کشور تهران» باشید؟
بوق و کرناهای تبلیغاتی «انگلهای صفوی» از «سرازیر شدن سیل دلار» پس از «توافق هسته ای» خبر میدادند؛ امّا در عمل از ۱۲۰ میلیارد دلار سخن میرفت. این ۱۲۰ میلیارد دلار؛ حتی کفاف هزینه های «به سازی محیط زیست» در یک سال را هم نمیدهد؛ چه رسد  به اینکه موجب «شکوفایی و رونق اقتصادی شود». مگر آنکه «محیط زیست را به الله بسپارند» و این ۱۲۰ میلیارد دلار را هزینهٔ «تانک فلّاق» و «رانتهای نظامی - امنیتی» و «هزینهٔ حزب الله لبنان و حوثیهای یمن» و سایر اراذل و اوباش کنند. البتّه نان خور جدیدی به نام طالبان افغانستان نیز به جمع «عُمقهای استراتژیک دلار خوار» اضافه شده است و طالبان نیز میتواند با این داستان بازی کند و «انگل فرزانه» را تا جایی که میتواند بدوشد.
امّا مسئلهٔ جالب تر اینکه اکنون میگویند که همه اش «۲۳ تا ۲۶ میلیارد دلار آزاد خواهد شد و آنهم مرحله به مرحله» و نام «چین» نیز از میان کشورهایی که دلارهای نفتی در بانکهایش بلوکه شده بود حذف شده است (لابد همهٔ بدهی های چین به چسب پنچرگیری  و چتر یک بار مصرف و اسباب بازی و مهر و تسبیح و سجادهٔ ساخت چین تبدیل شده است؟؟!!». لذا پذیرفتن این بوق و کرناها؛ «بلاهت» میخواهد.
بارها گفته بودم که «در ایران سرمایه گذاری نخواهند کرد»؛ حال از زبان خودِ غربی ها میشنوید. متاسفانه برخی خود را به «سیم آخر حماقت» زده اند و میپندارند که «توافق هسته ای» نشان میدهد که «ایران شریک استراتژیک آمریکا است». اینگونه اشخاص نه معنی «استراتژی» را میفهمند و نه «شریک استراتژیک» را؛ و مانند بحثهای جلو دانشگاهی سالهای ۵۸ - ۵۹ فقط به پرتاب کلمات مشغولند. اینگونه احمقها حتی به تاریخ چند صد سالهٔ «ترکهای عثمانی» نگاهی نمی اندازند که تلاش کرده اند تا به اروپا وصل شوند و تمامی تلاشهایشان به سنگ خورده است. دلیل آن هم بسیار ساده است: «به مسلمان اعتماد نکنید»؛ زیرا پشت آن چهرهٔ خندان دروغین؛ کینه و نفرتی خوابیده است که از «تکفیر» آب میخورد و هرگز سیراب نمیشود. «ساکنین ایران» نیز همین مشکل را دارند. غربیها دهها بار فریاد زده اند که «مشکل اسلام افراطی» (از نظر من اسلام واقعی) باید به دست مسلمانها حلّ شود. متاسفانه هیچکس نمیخواهد عمق این سخن را دریابد. عمق این گفتار این است: «به جنگهای مذهبی درون خودتان ادامه دهید تا همگی تان به بهشت بروید؛ زیرا همهٔ تان در این جنگهای مقدّس شهید و سرزمینهایتان شخم زده خواهد شد. مگر نه این است که جمال الدین اسد آبادی میخواستید؟ اکنون دهها جمال الدین اسد آبادی برایتان ساخته ایم».

پیش تر در بخش نظرات یکی از نوشته های پیشین؛ در پاسخ یکی از خوانددگان گفته بودم که «یک توافنامهٔ هسته ای داریم» و «یک تفسیر توافقنامهٔ هسته ای». حقوقدانها بهتر از هر کسی معنی این جملات را میفهمند.
برخلاف «عربده های وعده و وعید و نشان دادن درِ باغ سبز» از طرف «امام حسن بنفش»؛ در آیندهٔ نزدیک به صورت گسترده ای «بازی با تفاسیر توافقنامه» را خواهید دید و این «بازی» از هم اکنون آغاز شده است.

برخی نیز به تحلیلهای  صدتا یه غازی از قبیل : اگر دولت حسن روحانی نتواند به وعده های اقتصادی اش عمل کند؛ مردم شورش خواهند کرد؛ میپردازند.... باید از این احمقها پرسید: کدام شورش؟ .... با کدامین رهبری؟
من به اینها میگویم: به معدهٔ تان صابون نزنید. از این خبرها نخواهد بود؛ اگر هم باشد سرنوشتی به جز ۸۸ نخواهد داشت.
آنچه که اتفاق خواهد افتاد این است:
تضعیف رژیم و بنیادهای اقتصادی ایران؛ ادامهٔ درگیری رژیم در «جنگهای جهادی» و مصرف شدن داراییهای ایران برای تولید «باروت» و «هزینهٔ مزدوران». لذا «سرنوشت ایران» باز هم نه درون ایران و توسط ساکنین ایران؛ بلکه در «خارج از ایران»؛ نوشته شده و اجرا خواهد گردید.
جنبشهای واقعی و بسیار جدّی در ایران؛ «جنبشهای جدایی خواهانه» خواهند بود و نه «جنبشهای تهران محور».

کژدم



۱۳۹۴ تیر ۲۲, دوشنبه

گمانه زنی کنید

عملیات بزرگ دولت عراق برای بیرون راندن «داعش» از استان انبار آغاز گردید. این خبری است که در خروجیهای خبرگزاریها منتشر شد.
خبر دیگر تحویل ۴ فروند جنگنده بمب افکن F16 آمریکایی از مجموعهٔ ۳۶ فروند هواپیماهای جنگی است که دولت عراق سالها پیش قراردادش را با شرکت «لاکهید» بسته بود. نوری المالکی با اتکّا به این قرارداد گفته بود: زمانی که این جنگنده ها را تحویل گرفت با کردها مذاکره خواهد کرد.

اکنون نوبت شماست که گمانه زنی کنید. از اینهمه خواندن دست بردارید. خودتان نویسنده و تحلیلگر شوید. پوست اندازی کنید و از یک «خواننده» به «تولید کننده» تبدیل شوید. از اشتباه کردن نهراسید؛ هر اشتباه میتواند آموزه ای بسیار کار آمد تر از آنچه که میخوانید در اختیارتان قرار دهد.
برای آسان شدن گمانه زنیها این پارامترها را در نظر داشته باشید:

۱- حاجی بادمجان و نیروهای عراقی تحت امر او؛ ماههاست که در حال سازماندهی؛ آموزش؛ و طراحیهای عملیاتی و انتقال تسلیحات به عراق هستند.
۲- آغاز عملیات همزمان با آخرین دور مذاکرات هسته ای همراه است.
۳- داعش مدّتها است که پس از تسخیر رمادی ساکت است و به جز چند عملیات انتحاری در بغداد و چند عملیات سفارشی از طرف ترکهای عثمانی اخوان المسلمینی؛ کاری انجام نداده است.
۴- ترکهای عثمانی به جز چند رجز خوانی و سفارش عملیات به داعش بر علیه کردهای سوریه؛ تقریباً ساکت هستند و به لاک خود فرو رفته اند.
۵- آیا ائتلاف بین المللی ضد داعش نیز در این عملیات شرکت خواهد داشت؟ (مهره های مهم آن عربستان سعودی و اقمارش) و اگر شرکت کنند؛ چه معنایی دارد؟
۶- اسرائیل همچنان داد و بیداد می کند. پس کجاست آن افسانهٔ تعیین سرنوشت ملّتها توسط «صهیونیسم جهانی»؟
شاید پارامترهای دیگری نیز در کار باشند.
چه سناریوهایی را محتمل میدانید؟
چرا دولت عراق بالاخره توانست در این مقطع زمانی به جنگنده هایش (به صورت خیلی محدود) برسد؟

این شما؛ و این «مغز» و «قلم» شما ...

کژدم

۱۳۹۴ تیر ۱۴, یکشنبه

تعریف دوبارهٔ «کشورها» در راه است

فارغ از اینکه «جمال الدین اسد آبادی» را دوست داشته باشیم و یا نه؛ آغازگر ماجرایی بود که با تبلیغ «حکومت اسلامی» و افکاری که «پان اسلامیسم» نام گرفت؛ شروع شد و با تلاشهای «لورنس عربستان» ادامه یافت و با جنگ جهانی اوّل؛ تومار «امپراتوری عثمانی» در هم پیچیده شد.
اگر اشتباه نکرده باشم؛ چندین بار در نوشته های سالهای قبل به جمال الدین اسد آبادی اشاره کرده ام. خیلیها هستند که تبدیل به «اسد آبادی شناس»  شده اند و دربارهٔ او کتابها نوشته اند (دل مشغولیهای بیکاره ها). همهٔ «اسلام خواهان کنونی» (چه شیعه و چه سنّی)؛ ریزه خواران سفره ای هستند که جمال الدین اسد آبادی پهن کرد. امّا آنچه ذهن مرا مشغول مینمود؛ تواناییهای این مرد است که رد پای او را از هندوستان و افغانستان تا مصر و انگلستان میتوانید ببینید. ایجاد شبکه های وسیع و حرکت سریع توسط این شبکه ها و براه انداختن شورشهای ظاهراً اسلامگرایانه نتیجه های بسیار بزرگی داشتند:

۱- تجزیهٔ هندوستان.
۲- تضعیف امپراتوری عثمانی.
۳- در هیچ یک از کشورهایی که با اندیشه های ظاهراً «تجدد خواهانهٔ اسد آبادی» بوجود آمدند. تنها بذری که در آنها نرویید؛ همان «تجدد خواهی» و پیشرفتهای متمدنّانه بود. زیرا این جنبش بر «دروغ» بنا شده بود. همان دروغهایی که  دهها سال پس از مرگ سید جمال الدین در بهشت زهرا از طرف خمینی دوباره تکرار شدند و هنوز هم  تحت نامهای «قرائتهای جدید از اسلام» به خورد مردم داده میشوند زیرا مشتریان بسیاری دارند. (چاه مستراح همچنان به جا مانده است و شناگران و اندیشمندانِ غوطه ور در آن؛ بسیارانند).
شاید حتی به چنین «شاهکار عملیاتی»؛ حتّی نظری هم نینداخته باشید که: «پس از آنهمه کشتارها و بی خانمانیها و تجدد خواهی ها؛ ؛ جوامع پیروان و مؤمنین  نه تنها حتّی یک «میلیمتر» به پیش نرفتند؛ بلکه همچنان عقب مانده تر از پیش؛ با آینده دست فشردند.». شاید بتوان این امر را «بزرگترین شعبدهٔ تاریخ» نامید که «پَس روندگان؛ به  تزویر؛ آینده را وعده میدهند».
۴- منابع انرژی از دست حاکمیت مرکزی امپراتوری عثمانی  بیرون آمده و به مراکز چندگانهٔ قدرت که حد اقل به خاطر تقسیمات خط کشی شده جغرافیایی (سایکس پیکو)؛ با یکدیگر به اختلافات ارضی دچار می شدند؛ منتقل گردید. لذا کشورهای صنعتی توانستند؛ تداوم جریان انرژی و مواد اولیهٔ صنعتی به سوی اروپا را برای سالیان طولانی؛ بیمه کنند.

آنهایی که در «جنبشهای قبیله ای - عشیره ای -اسلام خواهانه» (مشهور به انقلاب عربی) که با تحریکات «جمال الدین اسد آبادی» اوج گرفته بود شرکت کردند و سپس در کنار «لورنس عربستان» بر علیه حاکمیت مرکزی جنگیدند؛ چنان سرگرم نبرد و «رویاهای دروغین» بودند که تلاشهای خود را در یک تصویر بزرگ ندیدند. امّا این ۲ تن میدانستند که مشغول چه کاری هستند.
آنچه که در این تصویر بزرگ به روشنی به چشم میخورد؛ وجود ۲ تن از نیروهای اِلیت «فراماسونری» است. یکی از آنها «واعظ و زمینه ساز انقلاب عربی» و دیگری یک «سرهنگ ارتش» و سازمانده نبردهای چریکی بود و بخش سوّم را «انسان سانها»یی که همیشه «شکمها و دهانهای گشاد» برای براه انداختن «قیل و قال و فریاد» هستند؛ تشکیل میدادند. همانهایی که «برده» به دنیا می آیند؛ مانند «عنکبوتها» و «شمپانزه ها» که همیشه «عنکبوتها و شمپانزه ها» به دنیا می آیند و خود را بازتولید میکنند و چرخهٔ زندگی آنها همیشه تکرار نسل پیشین است و خوش شانسی آنها در این است که: نمی فهمند. امّا بد شانسی «شاخهٔ تناور انسانی» درخت حیات؛ در این است که میان «فهمیدگی» و «نا فهمیدگی» آویخته مانده است و «تکرار پوچ» چرخهٔ زندگی خود را با ماجراها رنگین میسازد و «رنگ» را «نوین گرایی» مینامد.
این است آن «چاه مشکلات بنیادین و طبیعی» که باید خشکانیده شود و گرنه خود را همیشه «بازتولید» خواهد کرد.


ضرورت تعریف دوبارهٔ کشورها 

در برخی نوشته ها به «انگرَه مینو» به عنوان «خدای تاریکی» و نقش آن در «زندگی آریایی ها» اشاره کرده ام.  متاسفانه پس از رسوخ نظریهٔ حپروتی «خیر و شرّ»؛ این خدای تاریکیها به  «اهریمن = شیطان» تبدیل شد.
برای آنهایی که به تازگی این وبلاگ  را نیز به سرگرمیهای روزانه و یا «بخشی از سرگرمیهای شبانهٔ ناقلایی خود»  افزوده اند؛ بار دیگر «خدای شب آریایی ها» را معرفی میکنم:

-  «انگرَه مینو» خدایی بود که پس از تلاشهای روزانه؛ بالهایش را بر روی زندگی «آریایی ها» می گسترد؛ تا بتوانند در آرامش بیارمند.
- «انگرَه مینو» خدایی بود که بالهای تاریکش را بر «سنگرها و مواضع سپاهیان مدافع آبادیهای آریایی» می گسترد؛ تا در هنگام «صلح مسلّح» و «نبرد»؛ از گزند دید دشمنان در امان باشند.
اکنون این خدا (انگرَه مینو)؛ از «آریایی های شکست خورده» نا امید شده و بالهای خود را بر روی «استراتژیهای کلان» می گستَرَد؛ تا دشمنانِ «خدایان طراحیهای استراتژیک»؛ در تاریکی بجنگند. «انگرَه مینو»؛ دیگر یکی از خدایان آریایی نیست.
بلکه خدای «توانمند ترینان» از شاخهٔ تناور «انسان گونه ها» است که بر «درخت زندگی» روییده اند.
«ضرورت ها» را «خِرَد» و تشخیص منافع و تعیین درست اهداف و راهکارهای رسیدن به اهداف تعیین میکنند و نه «احساس و اخلاق» و آنکه با سلاح «احساس و اخلاق» (عربده و شعار) به میدان نبرد برود؛ نخستین «جسد» خواهد بود و با «کرمهای جسد خوار» هم بستر خواهد شد و نه؛ با «روسپیان باکرهٔ ابدی».


نخستین باز تعریف را در «یوگسلاوی» دیدیم. این باز تعریف ۴ کشور را بر اساس «قوم و فرهنگ» از دل «یوگسلاوی» بیرون کشید. ظاهر امر نیز این است که این ۴ کشور مانند گذشته به زور در کنار همدیگر با «صلح دیکته شده و اجباری» زندگی نمیکنند؛ بلکه به «همسایه» تبدیل شده اند و در چهرچوب ارضی خود زندگی نسبتاً آرامی دارند. هرچند که اقوام «یوگسلاوی اجباری» بهای بسیار سنگینی برای «طلاق» پرداختند؛ امّا «چکسلواکی» چنین بهایی نپرداخت و در چند سال اخیر نیز «تجزیهٔ سودان» را دیدیم که به «استقلال سودان جنوبی»؛ از آن یاد شد.
آنچه که کشورهای تازه متولد با مرزهای خط کشی شدهٔ «سایکس پیکو» در خاورمیانه روییدند؛ با توجّه به تنشهای درونی که تنها با قدرتهای مرکزی و شمشیرهای آخته مهار میشوند؛ در دنیای آینده ضرورت وجودی خود را از دست داده اند و آنچه که اکنون در صحنه میبینیم؛ درد زایمان و خونریزی برای تولّد نوزادان جدید است که بر اساس «قومیت - فرهنگ» همسان تعریف خواهند شد. این روند؛ نه به خاطر «انسان دوست» شدن قدرتهای بزرگ؛ بلکه بر اساس منافع فرامرزی آنها که از مرحلهٔ «صنعتی» گذشته و به جایگاه «فرا صنعتی» رسیده اند؛ به یک «ضرورت» تبدیل شده است. این ضروت برای تولید «صلح جهانی» نیست؛ بلکه «صلح و تنش» را به نوعی دیگر تعریف خواهد کرد. برای روشن و ملموس شدن ماجرا به تنشهای قومی در ترکیهٔ عثمانی نظری بیندازید. ترکهای عثمانی با کردها هرگز نخواهند توانست به آرامش برسند؛ لذا جدا شدن کردستان در ظاهر امر این تنشها را از میان خواهد برد؛ ولی تنشهای دیگری آفریده خواهند شد که تنش میان «کشورهای همجوار» نامیده میشود. امّا همزمان با این تنشهای جدید؛ در هر دو کشور کردستان و ترکیه؛ آرامش درونی ایجاد خواهد شد و کشورهای فراصنعتی به هر دو آن برای فروش محصولات خود نیاز دارند. محصولاتی که فروش آنها به «آرامش درونی» نیاز داد؛ و محصولاتی که فروش آنها نیاز به رقابت و تنش کشورهای همجوار دارد.
پان ایرانیسم قلّابی «شیعی - صفوی» در تاریخ ۵۰۰ سالهٔ خود نشان داده است که لیاقت پاسداشت اقوام ایرانی را نداشته است و متعلّق به دورهٔ «خان خانی» ( فئودالیسم - دوران پیشا صنعتی) است و برخی قومهای ایرانی نیز نشان داده اند که دیگر نمیتوانند با شوهری به نام «کشور تهران» زندگی کنند. در تاریخ ۱۲۰۰ سالهٔ اخیر؛ تقریباً تمامی حکومتهای مرکزی ایران به دست «اقوام تُرک» بوده است و از همه مهم تر اینکه زبان فارسی را حکومتهای تُرک رواج داده اند. امّا زبان پذیرفته شدهٔ «فارسی» از طرف «حکومتهای تُرک»؛ نشانگر «غنای زبان فارسی» نیست؛ بلکه نشانگر «تهی بودن سایر زبانهای رایج کوچه و خیابانی» در نقشهٔ جغرافیایی گربه نشان است. و در شرایط کنونی؛ «زبان فارسی» چیزی بیشتر از «خیام» و «حافظ» و «سعدی» و «فردوسی» و «مولانای جلال الدین این نه منم نه من منم» برای عرضه کردن به «دنیای نوین» ندارد (زبان فارسی  و سایر زبانهای کنونی ایرانی زبان «موزه» هستند و اگر در موزه گذاشته شوند؛ تنها برای تحقیق در بارهٔ نئاندرتالها است). شاید بتوان با این «فرهنگ» به «میخانه» رفت و تار و سه تار زد و تعزیه گردانی کرد و سرگرم شد؛ امّا نمیتوان با «جهان کنونی» هماهنگ شد (هماهنگی از نوع تولید؛ و؛ نه؛ مصرف محصولات علمی و صنعتی و فرهنگی دیگران). همهٔ زبانهای ایرانی کنونی از این «فقر فرهنگی» رنج میبرند و «این رنج»؛ یک «رنج  عمیق فراگیر به گسترهٔ جغرافیای گربه نشان» است.
زمانی که یک «زبان» سخنی تازه و یا حد اقل سخنی هماهنگ با جهان برای گفتن ندارد؛ معنی بی پرده و صریح آن؛ به دور ازهرگونه نظر جانبدارانه این است: «مردمی که به آن زبان سخن میگویند؛ در عرصهٔ بین المللی  لال هستند».
اکنون؛ اقوامی که استقلال و تشکیل یک کشور را برای آینده ای درخشان؛ آرزو میکنند؛ باید بدانند که: زمانی خواهند توانست بدرخشند که زبان آنها تبدیل به یک زبان زنده شود و گرنه؛ آش همان آش و کاسه همان کاسه است.
امّا هیچ یک از این نابسامانیها؛ ذهن آنهایی  که خود را روشنفکران مینامند؛ حتّی قلقلک هم نمیدهد و همه در دایرهٔ این فکر که: «بالاخره کسی هست که ما را عقبمانده نگاهداشته است و نخستین امر این است که باید از چنگ او رها شد.»  و جالبتر از هر چیزی اینکه: این همان شعاری است که حدود ۱۶۰ سال پیش جمال الدین اسد آبادی یکی از موعظه گران آن بود که در نهایت به «ترسیم مرزهای نوین» انجامید؛ امّا بختک عقب ماندگی همچنان و چه بسا قدرتمند تر از پیش بر همهٔ این اقوام سایه گسترانیده است. من همیشه آنچه را که «انقلاب ۵۷ » نامیده میشود را «فاجعهٔ ۵۷» خوانده ام و آنرا در حدّ یک «خیانت ملّی» میشناسم؛ امّا نه با این خاطر که «محمد رضا پهلوی» سرنگون شد؛ بلکه به این خاطر که پس از آنهمه سالها دیدیم که چگونه ساکنین ایران؛ همچنان در اندیشه های عصر تاریکیها به سر میبرند و نسل کنونی نیز به جز «نسلی لپ تاپاله باز» و گم شده در میان محصولات غرب برای «مهندسی ذهنی» نیست. لذا ساکنین ایران باید منتظر فاجعه هایی باشند؛ که حتی تصورش را نیز نمیکنند و باز هم زمینهٔ این تفکّر که «اینها .... آنها ..... نمیدانم کدامها؟ .... نوکران بیگانه بودند»؛ قوی تر از پیش به حیات خویش ادامه خواهد داد. زیرا هیچکس دوست ندارد بشنود که هر چه که بر او میرود؛ نتیجهٔ حماقتهای خودش است.
تنها کافی است که به گسترهٔ نبردی که با «بهار عربی» آغاز شد نگاهی بیندازید. از لیبی تا افغانستان در آتش می سوزد و هر روز در پس خبرهای پیشرویها و عقب نشینیها؛ تلّ هایی از ویرانی به جای میماند. باز هم نگاهی دیگر به عملیات نظامی اخیر آمریکایی ها بر علیه داعش نگاهی بیندازید که اخیراً دو تن از رهبران داعش را کشتند. امّا جالب اینجاست که این دو شخص در عملیات حمله به سفارت آمریکا در لیبی دست داشتند و تصور اینکه این مسئله یک امر تصادفی بوده است؛ اندکی حماقت میخواهد. پیام این دو عملیات به داعش بسیار آشکار است؛ و آن اینکه: با ما بازی نکنید و زمینهای بهتری برای بازی وجود دارند.

داعش و میدان بزرگ بازی

زمانی که حرکت مشهور به «بهار عربی» آغاز شد؛ همهٔ کشورهای قدرتمند غربی به صورتی کاملاً هماهنگ از آن پشتیبانی کردند و یکدل و یک صدا از «اخوان المسلمین» حمایت کردند. امّا پس از مقاومت مصر و عربستان سعودی و اقمارش؛ بازی اخوان المسلمین پایان گرفت و با ظهور داعش با نام جدید «خلافت اسلامی»؛ کشورهای غربی به عنوان «دشمن خطرناک» با آن برخورد نکردند بلکه مشکل را به عنوان «مشکل منطقه ای و داخلی» کشورهای خاورمیانه تعریف نموده و به بازی «ما از شما در برابر داعش پشتیبانی میکنیم» روی آوردند که زمینهٔ گسترده ای برای بازی جدید غرب که من بارها از آن به عنوان «کنترل و هدایت بحران» نام برده ام؛ آغاز گردید.
به نظر من حرکت روسیه در اوکرائین و نزدیک شدن بیش از پیش مواضع چین و روسیه که میتواند دشمنانی واقعی و قدرتمند و بسیار خطرناک برای آمریکا بوجود آورد؛ نقش جدیدی را برای «محمد رسول الله دوّم» تعریف کرده است.
در روزهای اخیر «استراتژی نظامی جدید آمریکا» منتشر گردید که در آن روسیه را دشمن بالفعل و چین را دشمنی بالقوّه قلمداد نموده است که باید تلاش شود تا چین را به «شریک» تبدیل کنند. پرسش این است که چگونه باید چنین کاری انجام شود؟ آیا با گفتگوهای بی معنی و بدون پشتوانهٔ برخورداری از اهرمهای فشار میتوان چین را به چنین مسیری هدایت نمود؟ آیا میتوان تنها با تحریمهای اقتصادی؛ روسها را از مانورهای نظامی و تهدید کشورهای بالتیک بازداشت؟ و یا به اهرمهای جدیدی نیاز است؟
در نوشته های پیشین گفتم که این اهرم همان «داعش» است. نیرویی که آسیای مرکزی را بخشی از خلافت اسلامی خود معرفی نموده است؛ طبیعی ترین نیرویی است که میتوان آنرا به طرف آسیای مرکزی هدایت کرد. نیرویی که تسلیحات پیشرفتهٔ آمریکایی دارد؛ بدون اینکه از آمریکا به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم گرفته باشد.
چین و پاکستان تلاشهای وسیعی را برای سدّ نمودن راههای نفوذ داعش در پاکستان و افغانستان آغاز نموده اند و حکومت صفوی حاکم بر ایران نیز به صف آنها پیوسته است. از سوی دیگر دولت اوباما تصمیم گرفته است که نیروهای آمریکایی مستقر در پاکستان را در سال آیندهٔ میلادی به شدّت کاهش دهد. من این تصمیم آمریکا را یک تصمیم تبلیغاتی برای انتخابات سال آینده نمیدانم؛ هر چند که در این جهت نیز؛ حزب دموکراتیک آمریکا از آن بهره خواهد بُرد. بلکه این تصمیم را مشابه حرکت ۲ سال پیش آمریکا در دریای مدیترانه میدانم؛ که پس از پذیرفته شدن انهدام مواد شیمیایی نظامی از طرف رژیم بشار اسد ناگهان در طی ۱۰ روز همهٔ ناوهای آمریکایی دریای مدیترانه را ترک کردند و شاهد بودیم که همهٔ کشورهای غربی؛ حملهٔ هوایی به مواضع رژیم اسد را حواله به پارلمان نمودند و نتیجه اش نیز فراتر از «عدم حمله» به ترک دریای مدیترانه انجامید.

اکنون بازیهایی که با مهرهٔ داعش در منطقهٔ خاورمیانه انجام میگیرند عبارتند از:
۱- ترکهای عثمانی هیچ نفعی در «کوچ کردن» نیروهای داعش به پاکستان و افغانستان؛ ندارند. ولی منافع زیادی در ماندن داعش در سوریه و عراق دارند که مهمترین آنها براه انداختن جنگ نیابتی بر علیه کردستان سوریه و عراق است و چه بسا از حرکت داعش در صحرای سینا نیز حمایت مالی و تسلیحاتی میکنند.
۲- رژیم انگلهای صفوی حاکم بر ایران نیز منافعی مشابه با ترکهای عثمانی در رابطه با حضور داعش در سوریه و عراق دارد و اگر ترکهای عثمانی در کوچ داعش به طرف آسیای مرکزی سودی نمیبرند؛ حکومت ننگین انگلهای صفوی با کوچ داعش به پاکستان و افغانستان؛ موجودیتش به خطر خواهد افتاد.
۳- اسرائیل با پروژهٔ بوجود آمدن کشور کردستان موافق است و گسترش حضور داعش به غزّه و صحرای سینا میتواند جنگ ناخواسته ای را به اسرائیل تحمیل کند و اسرائیل را به استفاده بیرحمانه از ارتش خود وا دارد.
۴- کشورهای غربی میخواهند که منطقه تا رسیدن به این نتیجه که کشورهای قلّابی منطقه باید به «کشورهایی بر اساس قومیت و فرهنگ مشترک» تقسیم شوند؛ دوست دارند که جنگها و ویرانیها همچنان در منطقه ادامه یابند و بر خلاف تبلیغات گسترده در رابطه با خطر داعش در غرب به خاطر چند عملیات کوچک؛ داعش را به عنوان «خطر» تلقی نمیکنند.
۵- آمریکا میخواهد که داعش از سوریه به پاکستان و افغانستان مهاجرات کند؛ زیرا میتواند کمک بزرگی برای استراتژی آمریکا در رابطه با چین و روسیه مورد بهره برداری قرار گیرد. به نظر من «تخلیهٔ مواد رادیو اکتیو» تولید شده در ایران؛ نه تنها حاکمیت انگلها را از رسیدن به سلاح هسته ای باز میدارد؛ بلکه نوعی حرکت پیشگیرانه در برابر داعش نیز میباشد. زیرا اگر داعش در پاکستان و افغانستان به عنوان یک نیروی قدرتمند مستقر شود؛ بدون چون و چرا به سمت بدست آوردن مواد رادیو اکتیو حرکت خواهد کرد و در آینده خواهیم دید که نظامیان پاکستان نیز مجبور خواهند شد تا چنین مواد و تسلیحات خطرناکی را بر چینند و یا تحت حفاظت شدید نظامی قرار دهند؛ که احتمال نخست قویتر است.

امّا اگر در تصویری بزرگتر به آنچه که میگذرد نگاه کنیم؛ هر روزه شاهد اوج گرفتن بیشتر شعله های آتش جنگ و گسترش قلمرو نفوذ این آتش هستیم. زمانی که این آتش به مرزهای شرقی ایران گسترش یابد؛ به سرعت به درون مرزهای ایران گسترش خواهد یافت. در آن زمان شاهد آغاز نبردهای مسلحانهٔ کردستان نه برای «خودمختاری» بلکه برای استقلال و پیوستن به کردستان عراق و سوریه خواهیم بود و بدینگونه نبردهای استقلال طلبانهٔ کردستان ترکیه نیز آغاز خواهد شد.
جنگهای مهیب آینده نه تنها موجب تجزیهٔ کشورهای تعریف شدهٔ کنونی (از جمله ایران) خواهد گردید؛ بلکه روسها را نیز به ورطهٔ نبردی بزرگ خواهد کشانید و مناطق تحت نفوذ روسیه که به «کنفدراسیون روسیه» مشهور است نیز میتواند به فروپاشی کشانیده شود.
هندوستان که ظاهراً کشوری ساکت به شمار می آید؛ امّا به هیچوجه بیکار ننشسته است و در حال آماده شدن برای ایفای نقشهای پر سر و صدا است.

امّا آنچه که به نظر من مهم است اینکه: تولّد کشورهای جدید؛ هیچیک از زخمهای اقوامی را که مستقل خواهند شد؛ التیام نخواهد بخشید. بلکه؛ آنچه که روی خواهد داد؛ ویرانی منطقهٔ خاورمیانه و ایران و پاکستان و کشورهای آسیای میانه در طی نبردهای طولانی؛ از یک طرف و قدرتمند تر شدن غرب از طرف دیگر خواهد بود.
به همین خاطر است که گفتم: مذاکرات هسته ای؛ به هر جایی که ختم شود؛ دیگر ارزش خود را از دست داده است.
و باز هم به همین خاطر بود که گفتم: جنبش ۸۸ آخرین شانس ایرانیان برای سرنگونی رژیم انگلها و برپایی یک حاکمیت دموکراتیک بود.
پس از این دیگر هیچ فرقی ندارد که ساکنین ایران چکار کنند؟ اکنون هیچیک از کشورهای غربی؛ نه به «یوتیوب» نگاه میکنند و نه؛ به یک حاکمیت لیبرالی در ایران چشم دوخته اند. بلکه ۳ هدف بزرگ را دنبال میکنند:

۱- الغای پیمان سایکس پیکو.
۲- تضعیف روسیه.
۳- آرام کردن و یا تضعیف چین.

کژدم