ما؛ در عصری زندگی نمیکنیم که برای «هَمگان»؛ حتّی «عقبمانده های جسمی و ذهنی» نیز جایی برای «احساسِ وجود»؛ وجود داشته باشد. بلکه ما در عصری زندگی میکنیم که آنچه که «جامعهٔ انسانی» نامیده میشود؛ توسّط «انسانها» از مرگ و میرهای طبیعیِ حتمی؛ مانندِ مرگ بوسیلهٔ «باکتریها» و «میکروبها» و «ویروسها» و «عفونتها» نجات یافته اند و بیشترین سهم از «نجات یافتگی» به «انسان سانها» (Humanoids = Subhumans) تعلّق گرفته است و به جای اینکه «انسان» (ناجیِ واقعی) را اَرج نهند؛ آنها را تکفیر میکنند؛ می کُشند؛ زنده زنده میسوزانند؛ زندانی میکنند و یا با تهدیدِ زندگیِ آنها؛ از آنها به عنوانِ «گاوهای شیر دِه» استفاده میکنند.
عُمرِ عَصری که اکنون در آن زندگی میکنیم؛ رو به پایان است.
اگر زمانی؛ هیچکس به «انسان سانها» به چشمِ «سلّولهای سرطانی» با تکثیرِ شدید فکر نمیکرد؛ اکنون به خاطرِ رُشدِ غیرِقابل تصوّرِ این موجودات؛ «دیوار سازی» آغاز شده است.
اسرائیل نخستین کشوری بود که برای دفاع از «یهودیها» در برابرِ «ویروسهای فلسطینی»؛ دیوار سازی کرد. امّا «اسرائیل» نیز اشتباه میکُند. زیرا این «ویروسها» حدّ اقلّ ۹۰٪ جمعیّتِ اسرائیل را تشکیل میدهند.
جنبشِ ناسیونالیستی آمریکا به رهبریِ «دونالد ترامپ»؛ دوّمین «دیوار ساز» برای دفاع از «مردمِ آمریکا» در برابرِ «سلّولهای سرطانیِ بیگانه» است. امّا دولتِ ناسیونالیستیِ آمریکا نیز اشتباه میکُنَد. زیرا حدّ اقلّ ۹۰٪ از مردم آمریکا نیز؛ «سلّولهای سرطانی» هستند.
آمارِ تقریبیِ وجودِ «انسانها» میگوید که «انسانها» کمتر از ۲٪ جمعیّتِ «گونهٔ انسانی» را تشکیل میدهند. امّا این آمارها نمیگویند که «پراکندگیِ جمعیّت انسانها» در جامعهٔ ۸ میلیاردیِ «گونهٔ انسانی» چگونه است؟ به این معنی که مشخّص نیست که چه تعداد از «انسانها»؛ ایرانی؛ هندی؛ پاکستانی؛ یهودی؛ اروپایی؛ آمریکایی؛ آفریقایی و عَرَب و ....هستند.
این «آمار»؛ در این رابطه کاملاً و چه بسا به طورِ عمدی؛ «لال» است.
رُشدِ «چپگرایی در آمریکا و اروپا»؛ که با «چپِ سُنّتیِ ؛ لنینی؛ استالینی؛ مائوئی ؛ تروتسکیستی و چه گوارایی ...» به خاطرِ تحوّل و گذَر از «عصرِ صنعتی» به «عَصرِ فراصنعتی = عصرِ ظهورِ A.I» ؛ فرقی «کهکشانی» دارد ...
«چپِ نوین»؛ نه بر روی «پرولتاریای پیوسته به فسیلهای دایناسوری» بلکه بر روی «به حاشیه رانده شدگان» که هرگز نخواهند توانست به چرخهٔ «زندگیِ اجتماعی» باز گردند؛ سرمایه گذاری میکند. امّا در این مِیدان؛ تنها «چپهای نوین» نیستند که بر رویِ «به حاشیه رانده شدگان» سرمایه گذاری خواهند کرد؛ بلکه سازمانها و گروههایِ «نجات دهندهٔ دیگر»ی پدید خواهند آمد و یا از طرفِ «گلوبالیستها»؛ آفریده خواهند شد و بازارِ جدیدی آمیخته از «خونریزی» و «روسپیگری» و «موادّ مخدّر» پدید خواهد آمد و دلیلِ کنونیِ اندیشهٔ «ساختنِ دیوار» بر این امر استوار است.
حال؛ شاید توانسته باشم که توضیح دَهَم؛ که چرا «ناسیونالیسمِ آمریکایی» نیز؛ بیش از حدّ اکثر ۴ دهه؛ دوام نخواهد آورد. زیرا کسانی که فکر میکنند؛ «زامبی ها» دَر «پُشتِ دیوارها هستند» و از «زامبیهایِ درونِ خانه» اطّلاع ندارند؛ و یا اگر اطّلاع دارند؛ میخواهند که از «زامبیهای خانگی»؛ بر علیهِ «زامبیهایِ آنسوی دیوار» استفاده کنند؛ توسّط «زامبیهایِ خانگی» دریده خواهند شد.
لذا آنچه که من (کژدم) میخواهم به عنوانِ «سیستِمِ اجتماعیِ پایدار و متوازن» پیشنهاد کُنم؛ روی به آینده ای ۱۰۰ ساله دارد و طرحهایِ «چوخ بختیاری» را که آیندهٔ درخشانِ ایران را به «توریسم» و «سکولاریسم» گره میزنند را به «پشیزی» نمی خَرَم.
از نظرِ من؛ آینده بسیار وخیم است و در حالی که احزاب و سازمانهای «چوخ بختیار» (با «لَچَک» و یا بدونِ «لَچَک») در «خوانِ اوّلِ دین و یا سکولاریسم؟» سخنفرسایی میکُنند؛ ... «دیوارِ آیندهٔ تاریک» و یا به تعبیری دیگر «سونامیِ به حاشیه رانه شدگان» بر سَرِشان فرو خواهد ریخت و باید شاهدِ کشتارهایی بَس فجیع تر از «کشتارِ ایزدیهای عراق به دستِ داعش» باشند.
نه «چپ» و نه «راست» و نه «اسلام و مسیحیّت» و نه سوسیالیسم ؛ هیچگونه پاسخی برای آینده ندارند.
سیستمِ «کاپیتالیستی» که زمانی؛ نادیِ «رشد و شکوفایی» بود و چشمها را خیره میکرد و «کمونیسم» در برابرِ آن؛با نظریّهٔ چپانیدنِ مردم در «قوطی کبریت» به نامِ و با شعارِ«عدالتِ فراگیر» به زانو دَر آمد.
پس از پایان یافتنِ «جنگِ سرد»؛ واردِ دورانی شده ایم که «کمونیسم» شکست خورده است و «کاپیتالیسم» که تنها پنجرهٔ دیدنِ واقعیتها را «سود آوری» میداند؛ به بُن بستِ نهایی نزدیک میشود. همین «کاپیتالیسمِ لجام گسیختهٔ غربی» راه را برای ورودِ «شپشهای چینی» و «شپشهای هندی» به دنیای «ادامهٔ زندگی» فراهم آورده است و با شعارِ «حقوقِ بشر»؛ این کثافتکاری را به عنوانِ «آرمانِ والای انسانی» تبلیغ میکُند.
این در حالی است که «کاپیتالیسم»؛ حتّی به وجودِ «آرمانهای انسانی» نیز نمی شاشَد؛ زیرا مستراحَ بهتری برای شاشیدن دارد.
تا کنون در رابطه با ناپایداری و عدمِ توازن در حکومتهای فردی و همچنین نا پایداری و عدمِ توازن در حکومتهای پارلمانی که مسیرِ حرکتِ حکومت را «اهدافِ حزبی» تعیین میکنند و هیچگونه «استراتژی پایدار» وجود ندارد و هرچه که هست؛ «حزبی» است؛ سخن گفتیم.
در حکومتهای فردی؛ باید بسیار خوش شانس بود تا چند نفر پشتِ سَرِ هم؛ افرادی خوش فکر؛ باهوش و «فداییِ سرزمین» باشند.
در حکومتهای پارلمانی؛ باید سرنوشتِ سرزمین را به «دلّالانِ حزبی» بسپاریم. گویی که رانندگیِ سرنوشت خود را به «دیوانگانِ مَستِ الکُلی» سپرده ایم تا در جاده های پیچ در پیچ سرزمینی و بین المللی؛ ما را به آینده ای روشن بِبَرند.
آیا حاضرید که سوارِ چنین اُتوبوسی شوید و به «راهیانِ نور» بپیوندید؟ .... اگر حاضرید .... راه باز ... و ... جادّه دراز.
آیا مسئله فقط به «احزاب» و «شارلاتانها»ي «مردم فریب» ختم میشود؟ ... اگر اینچنین بود؛ بسیار «خوش شانس تر» بودیم.
زمانی که از «فریب دهنده» سخن میگوییم؛ نباید «فریب خورده» را فراموش کنیم. زیرا «فریب خورده» نه تنها بستری برای حاکمیت «فریبکار» است؛ بلکه این ۲ قطب؛ نبردهای بی پایانی را به ارمغان می آورند. آنکه خود را «فریب خورده» می نامَد؛ نمیتواند «حماقت» را دلیلی بر «حقّانیت» و یا «بخشودگیِ خود» به حساب آوَرَد. «فریب خوردگی» یکی از «علایمِ بالینیِ حماقت» است. «انسان سانها»؛ چه فریبکار و چه فریب خورده؛ به دورانهای گذشته تعلّق دارند. امّا میخواهند خود را به «آینده» تحمیل کنند و به زندگیِ «انگلیِ خود» ادامه دهند.
آیا در آزمایشگاههای علمی میتوان آفرینشِ یک «فورمولِ مرگ آفرین» را به جایِ یک «فورمولِ شفا بخش» ارائه داد و پس از وقوع جنایت و کشتار؛ با «عذر خواهی» خود را کنار کشید؟ ... البتّه که نمیتوان.
در دنیای سیاست و «رهبری» نیز باید همین پروتوکولها رعایت شوند. رهبر و یا رهبرانی که میخواهند خود را با «بهانهٔ اشتباه» «بخشوده» بینگارند؛ نباید «بخشوده» شوند.
کژدم