۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

سوریه - نبرد «حَلَب»

 پیش از هر چیز باید به تمامی خوانندگان بگویم: از نظر من وقتی پای دانش و علم در میان است؛ فرقی میان «انشتین» و «اوپنهایمر» که پدر بمب اتمی است؛ از نظر علمی وجود ندارد و هر دو را دانشمند میدانم و دانشمند بودن آنها را بر اساس مسائل اخلاقی مورد قضاوت قرار نمیدهم و همچنین زمانی که موضوع نبرد پیش می آید از نظر من فرقی میان ژنرال قاسم سلیمانی و یا فرمانده چه گوارا و یا ژنرال «جیاپ» وجود ندارد و همگی جنگاور هستند و تنها فرق آنها در حوزهٔ « جنگاوری»؛ گسترهٔ دانش و هنر و استعداد نظامی آنهاست. من بعضی وقتها از آقا محمد خان قاجار به عنوان یک مرد بزرگ یاد میکنم؛ لازم هم نیست که من او را مرد بزرگی بنامم و یا عده ای او را به خاطر «بی رحمیهایش» مورد لعن و نفرین قرار دهند؛ مهم این است که او از کجا تا به کجا آمد و همین در مورد اینکه او بزرگان است؛ از نظر «فنی» و «متدولوژی» کافیست. گاهی به بعضی از دوستانم میگفتم که « آقا محمد خان قاجار» در تاریخ ما بسیار تنها مانده است؛ آیا بالاخره مردی و یا زنی پیدا خواهد شد که این مرد بزرگ را از تنهایی در آورد؟
منظورم از این گفته ها این بود که باز هم کسانی پیدا نشوند و مرا شماتت نکنند که چرا به جنگاوران القاعده و یا اخوان المسلمین « مبارز» میگویم؟ پاسخ من این است که من اخلاقی و ایدئولوژیک برخورد نمیکنم و آنها چه من بخواهم و چه نخواهم و چه کسی خوشش بیاید و یا نیاید؛ «جنگاور» و «مبارز» هستند و گرنه اینهمه نیروی پیاده ؛ نیروهای ویژه؛ توپ و تانک و موشک و هواپیماهای بدون سرنشین برای عقب راندن آنها لازم نبود.

نبرد حلب

 رژیم حاکم بر سوریه نبرد حلب را « اُمّ المعارک» خوانده است و این تعبیر بیراه هم نیست. مبارزان علیه رژیم اسد؛ با دست خالی و یا حداکثر با سلاحهای سبک نبرد مسلحانهٔ خود را آغاز کرده اند؛ لذا چندان چیزی ندارند که از دست بدهند مگر جانشان را.... و این نخستین شرط مبارزه طلبی است. اما ارتش رژیم بسیار چیزها دارد که از دست بدهد؛ هر سلاحی که بیرون آورده میشود و هر زرهپوش و تانکی و.... همگی ریسک از دست دادن و انهدامش را نیز با خود دارند. نبرد مبارزان یک نبرد سیال است و نقشی ماجراساز دارد و نیروهای رژیم را به دنبال خود میکشاند و خسته میکند. اینک نقش ماجراسازی از رژیم گرفته شده است و به سرازیری کنترل بحران فراگیر گرفتار شده است . اکنون مبارزین هستند که محل نبرد و زمان آغاز نبرد را تعیین میکنند و ارتش رژیم هر روزه باید به دنبال این باشد که ماجرای دیگر چگونه و چه زمان و در کجا اتفاق خواهد افتاد؟ و این نقطهٔ عطفی در روند شکست رژیم محسوب می شود و این آن چیزی است که مبارزان ایران نیز باید از آن درس بگیرند. رژیم اسد به جز سلاح و دست بردن به کشتارهای عمومی چاره ای برای ادامهٔ نبرد نمیبیند. اکنون ۴۰ درصد از شهر حلب در کنترل مبارزین است و در طول نبردی چهار روزه تعداد زیادی از تانکهای ارتش را به غنیمت گرفته و چندین دستگاه از آنها را را منهدم ساخته اند. مبارزین با استفاده از تسلیحاتی که به غنیمت گرفته اند؛ به یکی از پایگاههای نظامی با سلاحهای سنگین حمله برده و با فتح یکی از مراکز کلیدی توانسته اند  گذرگاهی میان حلب و مسیر منتهی به ترکیه باز کنند. از سوی دیگر رژیم اسد به خاطر دست پاچگی و عدم توانایی در کنترل بحران؛ کردستان سوریه را به جنگاوران کُرد سپرده است تا شاید توسط پیشمرگان حزب کارگران کردستان PKK نیروهای ترکیه را در کردستان درگیر کند. اما پیشمرگان کردستان؛ با اینکه کنترل کردستان را به دست گرفته اند؛ دست به بازی خطرناک با ارتش ترکیه نزده اند و در واقع نقشه های رژیم اسد با سپردن کنترل کردستان به دست پیشمرگان نیز نقش بر آب شده است. ارتش ترکیه اکنون این شانس را به دست آورده است که با متصل شدن به حلب وارد خاک سوریه شود و شاید حلب تبدیل به «بنغازی» دیگری شود.
گفته میشود که رژیم اسلامی حاکم بر ایران به ترکیه اولتیماتوم داده است که اگر وارد خاک سوریه شود؛ آنها نیز به کمک سوریه خواهند شتافت. این شانس خوبی برای میهن پرستان ایران بوجود می آورد. زیرا بخشی از نیروهای سرکوب رژیم اسلامی به باثلاق سوریه کشیده شده و در جنگی که برندهٔ آن نخواهند بود؛ دچار تلفات سنگین و هزینه های سرسام آور شوند. اما پرسش این است که آیا رژیم دست به چنین حرکتی خواهد زد یانه؟ من فکر میکنم که رژیم از نیروهای حزب الله لبنان استفادهٔ محدودی خواهد نمود و جرأت شرکت مستقیم در این نبرد که انتهای آن یک باختِ پر هزینه است را ندارد و ماجرای بحرین نشان داد که رژیم توانایی برخورد نظامی ندارد و نیروهای ویژه اش تنها به درد سرکوب دختران و پسران بی دفاع در خیابانها میخورد. اما اگر چنین حماقتی بکند؛ مایهٔ خوشحالی است. اگر مبارزان سوریه بتوانند کنترل ۴۰ و یا ۳۰ در صد از حلب را در دست داشته باشند؛ در شرایط کنونی بهتر از به دست گرفتن کنترل همهٔ شهر است. زیرا کنترل بخشی از شهر در شرایط کنونی در واقع کنترل تمامی آن است و بسیاری از نیروهای رژیم اسد را در حلب زمینگیر ساخته و با بخش دیگر از نیروهای خود میتوانند جبههٔ دیگری باز نمایند که احتمالاً در آیندهٔ نزدیک گشوده خواهد شد. نیروهای ارتش آزاد سوریه اگر امروز تنها قدرت از کار انداختن تانکها و زرهپوشهای ارتش رژیم را دارند به خاطر گشوده شدن گذرگاه استراتژیک میان حلب و ترکیه؛ در روزهای آینده جنگنده ها و هلیکوپترهای رژیم را نیز به زیر خواهند کشید. این امر هم محتمل است که بعد از پناهنده شدن یکی از خلبانهای رژیم به اردن و انفجار در ستاد کنترل بحران و کشته شدن چهار تن از سران نظامی و امنیتی رژیم اسد و جدا شدن عده ای از فرماندهان رده بالای رژیم ؛ جنگنده هایی که بر فراز حلب پرواز میکنند به خاطر عدم اطمینان به خلبانان؛ همهٔ آنها مسلح نباشند.
آنهایی که به حملهٔ نظامی اسرائیل به ایران چشم دوخته اند باید بدانند که اگر هم چنین حمله ای در کار باشد؛ پیش از سقوط کامل اسد و سقوط حزب الله لبنان اتفاق نخواهد افتاد. زیرا سقوط اسد و حزب الله لبنان؛ چنان ضربهٔ سهمگینی برای رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران فرود خواهد آورد که حتی نمیخواهند در عالم خیال نیز به آن فکر کنند. حرکات مسخره ای از قبیل دستورات اخیر «آخرین ولی فقیه تاریخ» مبتنی بر خودکفایی کامل و بریدن از در آمد نفت و ازدیاد جمعیت؛ تنها برای سرخ کردن صورت به کمک سیلی است و خامنه ای و اتاقهای فکری او میخواهند چنین نشان دهند که آنها به فکر ۲۵ سال آینده هستند و این رژیم همچنان پابر جا خواهد ماند؛ و گرنه در این واویلای ژئوپولیتیک؛ جای اینگونه حرفها؛ حد اقل در حد رهبریهای داهیانه در ملأ عام نیست و چنین گویشی از طرف خامنه ای عمق ترس و زبونی او را میرساند که دست به دامن «بلوف»های مندرس و پاره پوره میزند.
نبرد سوریه هم برای رژیم اسلامی و هم برای مبارزان راه آزادی درسهای گرانبهایی دارد و مبارزان میتوانند از تشکلهایی که هموند ویا پیرو آن هستند بخواهند که این درسها را برای آنها جمعبندی نموده و آموزش دهند. هم سلطنت طلبان و ژنرال هخا و هم نهاد مردمی و هم خودرهاگران و تمامی تشکلهای جمهوریخواه اینوری و آنوری و هم رهبر «تشکل تندر» دست طولایی در این زمینه ها دارند.

پاینده ایران؛ برقرارباد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

کژدم

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

نبردی خونین و طولانی در پیش است.

اگر سوریه از نظراستراتژیک آنچنان مهم است که روسیه و چین با شمشیر آخته برای دفاع از آن برخاسته اند؛ اهمیت استراتژیک ایران دهها برابر بیشتر از سوریه است و باید فهمید که روسیه و چین در رابطه با ایران چگونه خواهند ایستاد؟
تمامی گروهها و محافل شبه سیاسی ایرانی؛ هنور هم که هنوز است از این اندیشه رها نشده اند که ایران یک دهکدهٔ دور افتاده در قطب جنوب نیست که کدخدای بدی به نام خامنه ای و عده ای قلچماق بر آن حکم میرانند و تنها کار لازم این است که بتوانیم مردم را متقاعد کنیم که اینها بد هستند و ما خوب هستیم و بعد هم اطوها را به برق بزنیم و چراغها خاموش شوند و فیوزهای برق هم بپرند و خامنه ای از ترس سکته کند. نه خیر... به هیچ وجه از این خبرها نیست و نخواهد شد. دمشق و حلب را نگاه کنید تا بدانید که چه روزهایی در انتظار ایران است. برای درک عمق فاجعه میخواهم از خاطرات زنده یاد؛ فرمانده « چه گوارا» مطلبی را که مربوط به نبرد خلیج خوکها است را در اینجا نقل کنم. فرمانده چه گوارا صحنهٔ نبرد را به صورتی مصور ترسیم میکند و مرا به یاد نبرد «تروا» می اندازد که «هومر» آنرا به همان زیبایی ترسیم کرده بود. گویی که غریو جنگاوران و صدای شیههٔ اسبها و چکاچک شمشیر ها و فرو افتادن جنگاوران زخم خورده از زین اسبها را میشنوید و دنیایی مصور از صحنهٔ نبرد می آفریند که در نوع خود بی همتاست. فرمانده چه گوارا میگوید: گلوله ها از همه جا میباریدند و صدای انفجار خمپاره ها و راکتهایی که نیروی هوایی ارتش باتیستا پرتاب میکردند؛ و صدای غرش مسلسلهای سنگین دشمن فضا را پر کرده بود و همه جا پر از بوی دود و باروت بود و در این میان یکی از چریکهای گروه فیدل کاسترو پشت یک شاخهٔ «نی» نیشکر سنگر گرفته بود و فریاد میزد:....... ساکت......... ساکت و چند لحظهٔ بعد گلولهٔ تیربار کالیبر ۵۰ بدنش را دو نیمه کرد.  در آن نبرد نیروهای فیدل کاسترو با دادن ۹۰ درصد تلفات از هم فرو پاشید. ما با چنین نبردی  و نه در مقیاس خلیج خوکها و ۷۰ نفر؛ بلکه در مقیاسی به بزرگی ایران روبرو خواهیم بود ومن آن فریادها را از هم اکنون میشنوم که از عمق بند ناف فریاد خواهند زد:.... ساکت..... ساکت. (میدانم که بعضی هاخوششان نیامد. بهتر است برای تجدید قوا بروند روی تصاویر گلشیفته کلیک کنند و سیگاری بکشند و لایک بزنید).
تا زمانیکه عمق استراتژی «خاورمیانهٔ بزرگ» و گسترهٔ آن از آفریقا تا مرزهای روسیه و چین درک نشود؛ نقش استراتژیک ایران در استراتژیهای تدافعی روسیه و چین از یک طرف و نقش استراتژیک ایران در استراتژیهای تهاجمی غرب درک نخواهد شد و گفتمانهای شبه سیاسی سید رضا دیبا و خودرهاگران و کافهٔ میبدی و نهاد مردمی و دفتر طلاق مسلحانهٔ تندر و امثالهم در همان سطح برنامه ریزی برای یک دهکدهٔ دور افتاده در قطب جنوب خواهد ماند.
میخواهم مثال دیگری بزنم تا ژرفا و گسترهٔ مسئله را بهتر نشان دهم. خوانندگان شاید با  نام Hadron Collider آشنا هستند و اگر هم نیستند در گوگل دنبالش بگردند. در این دستگاه ذرات بنیادی از دو سوی به سوی همدیگر شلیک میشوند و در یک نقطه با هم تصادم میکنند و به نوعی Big Bang را در مقیاسی بسیار کوچک تقلید میکنند. ایران ما در این شرایط دقیقاً آن نقطهٔ تصادم است و ویرانیهای آن نیز در حد یک Big Bang سیاسی اجتماعی و ژئوپولیتیک و نظامی خواهد بود. در مقالهٔ قبلی به این مسئله به طور واضحتر اشاره کردم و در مقالات پیشین که در رابطه با «خاورمیانهٔ بزرگ» نوشته ام  همین مسئله مورد نظرم بوده است ولی بعد از ماهها که از عمر این مقاله ها میگذرند؛ هنوز هیچ تاثیری در تغییر نظرات نیروهای اپوزیسیون قلابی و آرایش نیروهای آنها (سازماندهی) ندیده ام. لذا در مقالهٔ پیشین به آن اشارهٔ واضح تری نمودم و در این مقاله تلاش من بر این است که اندکی بیشتر بتوانم توضیح دهم. هرچند که میدانم تاثیر تصاویرروح افزای گلشیفته در این لجنزار شبه سیاسی؛ بسیار بیشتر از سخنان هراس انگیز و تلخ است. زیرا زمانی که خورشید نبرد در ایران طلوع کند؛ دیگر هیچ «لپ تاپاله» به دستی در درون میهن زمانی برای کلیک کردن هم نخواهد داشت و ناسیونالیستهای قلابی که زیر دامن «سیّده رضا دیبا» و یا نژادپرستان قلابی پان ایرانیست پناه گرفته اند؛ قافیه را خواهند باخت و شاید زمینه تنها برای «غارتگران آثار باستانی-تندر» آماده شود. در چنین روزهایی هم میبدی و هم دکتر قورباغه های چهار زیست(کوروش عرفانی) و هم  محفلی به نام نهاد مردمی (انقلاب از طریق نرم افزار) و انواع و اقسام جمهوری خواهان و مصدق زاده ها و سایر گروهها و محفلهایی که حتی ارزش سپردن نامشان به خاطر  را ندارند؛ همگی خفه خواهند شد و در برابر خیانتی که اکنون به نام «برنامه ریزی انقلابی» به خورد مردم میدهند اگر شرافتی داشته باشند؛  در آینده شرمنده خواهند گردید. ولی ایران به شرم آنها نیاز ندارد. پس از ویرانی میهن نمیتوان با «پوزش خواستن» دامن خود را از خیانت پاک نمود.
روی سخن من با این بی شرمهای همیشه ماندگار تاریخ نیست. روی سخن من با ایران پرستانی است که دل در گرو ایران و تمامی ایرانیان و سر در گرو خرد ورزی دارند. روی سخن من با هواداران راستین اندیشه های استاد فرود فولادوند است. البته روی سخنم با دلقکهایی از قبیل رادخو و رزیتا منطقی و جمشید شارمهد نیست که هر کدام به شکلی خود را مضحکه و ملعبه قرار داده اند و یکی خود را رهبر مینامد و دیگری خود را فرمانده خطاب میکند و آن یکی هم دفتر طلاق مسلحانه و تشکل گانگستری برای غارت اموال ملی(آثار باستانی) باز کره است. روی سخنم با آن هواداران قلابی پر ادعا هم نیست که خود را به نوعی دیگر مسخرهٔ بازار سیاست و اندیشه های شبه سیاسی که از حد شعار دادن فراتر نمیروند نیز نیست و  روی سخنم تنها با آنهایی است که واقعاً دل در گرو مهر میهن و هم میهنان دارند و استاد فرود فولادوند را تا سطح یک منتقد تازینامه پایین نمی آورند و برقراری آیین ریشه ای را یک هدف میدانند و به مبارزهٔ بی امان و خونین برای رسیدن به آن ایمان دارند. 
یاران......زمان بسیار کوتاه است و هر لحظه ای که میگذرد و هر اتفاق جدیدی که می افتد معادلات سیاسی را پیچیده تر میکند و ریتم وآهنگ مبارزات را تندتر میسازد و مسابقهٔ زمان و اتفاقات اوج میگیرد. هنوز مردم ایران به طور جدی وارد میدان مبارزه نشده اند و مهمترین دلیل آن نیز بی لیاقتی مدعیان روشنفکری است که به جای مطالعات وسیع و طراحی استراتژی مبارزاتی؛ به شامورتی بازی و شعبده بازی های هالیوودی روی آورده اند. ما دیگر به انسانهایی که بخواهند در عرصهٔ فرهنگ و بازگشایی تازینامه؛ تقلیدی مسخره از استاد فرود فولادوند را به نمایش بگذارند نیاز نداریم. ما به مردان و زنانی از جنس خودِ استاد در عرصهٔ سیاسی نیاز داریم و اگر چنین مردان و زنانی به پا نخیزند؛ نه تنها جنبش آزادیخواهی بلکه تمامی زیرساختهای سرزمینمان نیز فرو خواهند ریخت و چه بسا سرزمینمان به سوی تجزیه کشانده شود و این شاید کمترین نتیجهٔ آن چیزی باشد که از آن به عنوان Big Bang  یاد کردم. 
اکنون نیروهای کشورهای همسایه زیر نظر برنامه ریزان حاکمیتهایشان برای ورود به معادلهٔ ایران؛ آموزش داده شده و سازماندهی میشوند و هر کشوری به سهم خود میخواهد در فرود آوردن ضربات کاری بر پیکر سرزمینمان تا حد توان خویش سهمی داشته باشد؛ تا مردم ما سالهای سال نتوانند کمر راست کنند. اینها ادعا نیست و مطمئن باشید که در تاریکخانه های اطلاعاتی ـ امنیتی ـ نظامی بیگانگان؛ همزمان با نوشتن من صدها تن در حال گذراندن دوره های آموزشی و رده بندی شدن هستند و اتاقهای فکری و عاملین اجرایی آنها در حال تدوین برنامه ها و ایجاد سازمانها و تدوین پروتوکولهایی هستند که در فردا ها به صورت نیروهای فیزیکی مسلح در برابر ما خواهند ایستاد و آن زمان؛ خورشید جنگ دمیده و چشمهای ما را خیره و کور خواهد نمود و ما در تاریکی و با اشباح خواهیم جنگید و شکست خواهیم خورد.
این یک هشداربه هواداران راستین اندیشه های استاد فرود فولادوند و یک بیدار باش به تمامی نیروهای وطن پرست و مبارزان راه آزادی است.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

کژدم

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

چشم انداز آنچه که رژیم مفلوک اسلامی ایران با آن روبروست

یکی از خوانندگان در پیامی  از من میخواست که بیشتر در رابطه با جنبش و چه باید کردها بنویسم و در نظر ایشان نوشتن در رابطه با خاورمیانه و سوریه مشکل امروز ما نیست. ترجیح دادم که این پیام را نه در بخش نظرات بلکه به صورت مقاله ای جداگانه پاسخ دهم. زیرا از نظر من اهمیت موضوع بسیار فراتر از نوشتن چند جمله و یا حتی چندین مقاله در رابطه با چه باید کردهاست. زیرا برای اینکه تیر شما خطا نرود نخست باید هدفی موجود باشد و اگر هم تیرتان خطا رفت؛ آن خطا قابل مطالعه و سنجش و اندازه گیری باشد تا در تیر دوم؛ حد اقل بتوان به هدف نزدیکتر شد. داستان ما هم همین است. زمانی که گوش شنوایی به عنوان هدف؛ وجود ندارد؛  نوشته ها نیز مانند تیرهای سرگردان هستند تا شاید گوشی شنوا پیدا کنند. زمانی که تشکلی وجود ندارد و یا اگر هم وجود دارد در حد یک یا چند محفل روشنفکری است؛ سخن گفتن در رابطه با چه باید کردها؛ کاملاً بی معنی میشود؛ زیرا زمانی که کسی بگوید چه باید کرد؛ باید سازمان ویژهٔ عملیاتی کردن آن دستور العمل و پروتوکولهای مربوط به آنرا نیز پیشنهاد کند. آیا چنین چه باید کردهایی را سراغ دارید؟ من که سراغ ندارم و تنها سازمان مجاهدین خلق هستند که چه باید کردها و سازمانهایشان و پروتوکولهایشان تدوین شده است ولی مسئله این است که آنها اهدافی را که به دنبال آن هستند و چه باید کردهایشان و شیوه های سازماندهی شان؛ آن چیزی نیست که به یک جامعهٔ دموکراتیک بینجامد و اساساً در یک کاتاگوری دیگر باید تعریف شوند. اما در سوی دیگر ما گروههایی داریم که من آنها را « پلورالیستها» مینامم و هیچکدامشان نیز نه چه باید کردی دارند و نه ساختارهای متناسب با چه باید کردهایشان را دارند و طبعاً هیچ پروتوکولی نیز ننوشته اند. اساساً تمامی محافل روشنفکری کنونی در چنین وضعیتی هستند و هر روز حرفهایی را میزنند که پیش از زمان تاسیس شان همانها را میگفتند و لی به جای محک زدن نظراتشان در عرصهٔ عمل؛ به این اندیشه دچار شدند که شاید اگر با صدای بلندتری همان نظریات را تکرار کنند؛ شاید نتیجه ای گرفته شود ولی به همان دلیلی که قبلاً ناموفق بوده اند و هرگزبه نتیجه ای نرسیده بودند اکنون نیز با همان مشکل روبرو هستند  زیرا حتی گامی کوچک برای عملیاتی کردن آنها بر نداشته اند؛ تا حد اقل ببینند که نظراتشان کارایی عملی دارد و یا نه؟ لذا  همچنان بر همان طبل پاره شده میکوبند و چنین وانمود میکنند که اگر عروس نمیتواند برقصد؛ به این خاطر است که اتاق کج است.
مثالی کوچک برای این دوست گرامی می آورم؛ اخیراً آقای کوروش عرفانی که یکی از نظریه پردازان ظاهراً عمل گرای محفل شبه  سیاسی خود رها گران است؛ در گفتگوی اخیرش با آقای سعید شمیرانی؛ بعد از یک روده درازی بلند و داد سخن دادن در رابطه با گروهها و محافل شبیه خودشان؛ نهایتاً به این نتیجه میرسند که روش گروههای دیگر به این دلیل غلط بوده است که آنها به مردم میگویند که بیایید به ما اعتماد کنید و ما آدمهای خوبی هستیم و وقتی که به ما رای دادید؛ ما کارهای خوبی برای شما میکنیم و حق شما را میگیریم. سپس آقای دکتر کوروش عرفانی به این نتیجهٔ مشعشع میرسد که مردم به این وعده ها اعتماد نمیکنند؛ زیرا که این گروهها از مردم میخواهند که که این گروهها را به قدرت برسانند و به همین دلیل است که مردم اعتماد نمیکنند؟!!!! سپس راه حل مشعشعی مطرح میکنند که آنرا درمان عملی درد چندین سالهٔ جنبش مینامند و آن اینکه به جای وعده دادن به مردم برای به قدرت رساندن گروهها باید به مردم گفت که اگر از ما پشتیبانی کنید ما قدرت را میدهیم به خودتان و آنوقت مردم قبول میکنند و اعتماد میکنند. این آقای دکتر خان؛ نمیخواهد بفهمد که وقتی مردم وعده را قبول نمیکنند؛ فرقی نمیکند که وعده چه باشد؟ خربزه باشد و یا کلم و یا هندوانه..... وعده همان وعده است؛ یعنی حواله دادن به «بیمهٔ ابیل فض». یعنی اینکه آقای کوروش عرفانی تز دکترای خودش را احتمالاً در رابطه با « قورباغه های چهار زیست» نوشته است و درجهٔ دکترای ایشان همان به درد قورباغه های چهار زیست میخورد. یا اینکه آقایی به نام «خسرو فروهر» مشکل کار را اینگونه تشخیص داده است که  باید شکل حکومتی با رفراندوم و رای مستقیم مردم تعیین گردد. من نمیدانم اسم این آدمها را چه بگذارم؟ اینها فکر میکنند که مسائل سیاسی مثل شعبده بازی و شامورتی بازی است که سر و کونشان را بخارانند و یک دفعه یک چیزی از یک جایی شان در آورند و بگویند که: اینک چراغ معجزه مردم.
پرسش بعدی این خواهد بود که از خود من بپرسند که خوب.... نظر تو چیست؟ نخستین نظر من این است که اگر منتظر مهدی موعود و یا عیسی مسیح و یا سوشیانت باشیم بهتر از این مزخرفات خواهد بود. پاسخ دوم من این است که جنبش نه به یک مرد؛ بلکه مردان و زنانی از جنس استاد فرود فولادوند میخواهد که نه در عرصهٔ فرهنگی؛ بلکه اینبار در عرصهٔ سیاسی با همان صلابت گفتار و خردگرایانه سخن بگویند و تحقیق کنند و برنامه ریزی نمایند. اگر چنین مردان و زنانی نداریم بهتر است که نخود... نخود... هر که رود خانهٔ خود. آیا چنین مردان و زنانی را میشناسید؟ شخص من سراغ ندارم؛ اما میتوانم یاوه گویی را تشخیص دهم. اما برای انقلاب کردن به چیزهایی بسیار بیشتر از تشخیص یاوه گویی ها نیاز است. من به خاطر تنها بودن و از سوی دیگر به خاطر نداشتن هزار دست و پا  نمیتوانم بیش از این کاری بکنم و هر آنچه هم که تا کنون گفته ام هیچ حرکتی در جهت عملیاتی شدن آنها ندیده ام؛ اما سخنها و کلیکهای زیادی در رابطه با گلشیفته دیده و شنیده ام. مستر گاندی و سوروس هم که همچنان کولاک میکنند.
حال برسیم به رژیم مفلوک اسلامی حاکم بر ایران و وضعیت وخیمی که در آن قرار گرفته است. راستش را بخواهید وضعیت رژیم نیز بهتر از اپوزیسیون قلابی نیست. اکنون معضل سوریه و مهار اقتصادی و خشکیدن منابع مالی رژیم و احتمال زیاد گسترش دامنهٔ بحران به عراق و نابودی حزب الله لبنان بسیار زیاد است. تنها راهی که برای رژیم اسلامی  مانده است؛ تسلیم کامل در برابر نظریات استراتژیستهای چینی و روسیه است. به این معنی که رژیم اسلامی حاکم بر ایران تنها در دو چهارچوب استراتژیک روسی-چینی تعریف میشود. چهارچوب نخست؛ در حوزهٔ دفاع از ادامهٔ حیات « اتحادیهٔ دفاعی شانگهای» و چهارچوب دوم در حوزهٔ دفاع از «فدراسیون روسیه» و اگر رژیم اسلامی در برابر روسها و چینیها سجده نکند این بخت را نیز از دست خواهد داد.
طبق آنچه که شنیده میشود؛ گویا آقای قاسم سلیمانی دیگر فرمانده سپاه قدس نیست و شخص دیگری جای او را گرفته است. تغییرات دیگری نیز در حوزهٔ «اتحاد تمامی نیروها و جناحهای آخوندی» در جریان است ولی مسئله این است که خود اسلام و حکومت اسلامی زیر سوال است و این تغییرات و تحولات درون حکومت؛ دیگر کارساز نخواهند بود زیرا بازی به جایی رسیده است که تمامی مهره های رژیم اسلامی؛ در خطر هستند و هیچکدامشان را نمیتوان نجات داد و تنها میتوانند با انتخاب اینکه کدامیک از مهره ها  را زودتر فدا کنند تا بتوانند اندک زمانی بیشتر به بازی ادامه دهند. نمیدانم که آیا حزب اللهی ها هنوز هم به یاد دارند که باور کرده بودند ؛ امام زمان در عراق است و یا اینکه قرار است از آنجا ظهور کند؟ و یا هنوز هم ویدیوهای ظهور نزدیک است را بازهم نگاه میکنند؟
اکنون تمامی تحلیلگران رژیم و اتاقهای فکری آن ذهنشان مشغول یک چیز است: آیا به زودی مورد حمله قرار خواهند گرفت و یا چند ماه بعد؟ و یا اینکه اروپا و آمریکا چه برنامهٔ دیگری در سر دارند؟ رژیم دیگر نه به مذاکرات و نه به هیچ پیشنهاد دیگری اعتماد ندارد و میداند که تنها راه ماندن بر اریکهٔ قدرت به آرزوی یک شانس (مانند جنگ ۸ ساله) چسبیدن به چین و روسیه است و اگر هم جریانی در درون حاکمیت اسلامی باشد که به روسیه و چین اعتمادی نداشته باشد؛ چاره ای دیگر برای هیچکدامشان متصور نیست و در عمل متقاعد شده اند که دیگر راهی به جز این وجود ندارد.لذا بعد از این تمامی حرکات رژیم را نه بر اساس تصمیمات سران حکومت؛ بلکه بر اساس پروتوکولهایی که استراتژیستهای چینی و روسی برایشان مینویسند ارزیابی نمود. اما این برای تمامی آنهایی که بر سر نوع وعده به مردم و یا رفراندوم و یا مزخرفاتی از این قبیل همچنان بحث میکنند؛ خبر بسیار بدی است. زیرا زمانی که فرماندهان جنگ نیروهای بیگانه هستند؛ کلیت تئوریهای مبارزاتی را تحت الشعاع قرار میدهند و آنهایی که حتی از پس «اصلاحات» بر نیامدند؛ باید از دنیای سیاست خداحافظی کنند و به تفسیر شعرهای شاملو بپردازند.... بویژه مجموعه هایی که برای « آیدا» سروده است. در روند بعدی مبارزات سیاسی بسیاری از جریانات شبه سیاسی از گردونه خارج خواهند شد و آقای شمیرانی دیگر یاوه های هیچکس را پخش نخواهد کرد و قهوه خانهٔ میبدی نیز تعطیل خواهد شد. و روزگار مردان مرد آغاز خواهد شد. مردانی از جنس استاد فرود فولادوند و روزبهان ها و کیسیاها.

پاینده ایران؛برقرارباد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

کژدم.

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

آیا سپاه به شدت ترسیدهٔ اسلام جرأت دخالت مستقیم در سوریه را دارد؟

 دو سال پیش از این؛ های و جنجال و عربده های سپاه و بسیج و حواریون آخرین ولی فقیه تاریخ؛ به آسمان رفته بود و برای چشم آبیهای آمریکایی سفارش ۲۰۰ هزار تابوت و گورستانهای آماده میدادند؛ اما زمانی که نیروهای آمریکایی ادامهٔ ماندن در عراق را به قانون « کاپیتولاسیون» گره زدند؛ سپاهیان به شدت ترسیدهٔ قدس که روزی فرماندهشان خود را سفیر کبیر امورخاورمیانه میخواند؛ با هزار زور و زحمت دولت عراق را متقاعد ساختند که قرارداد تمدید استقرار نیروهای چشم آبی در عراق را امضاء نکنند؛ همین سرداران شجاع اسلام در جریان زیدی های حوثی یمن نیز بی سر و صدا کنار کشیدند. و در برابر ماجرای بحرین نیز با هیاهو و جنجال کفن پوشانی که با قایق ماهیگیری روانهٔ بحرین میشدند و مسافرت انتحاری شان تا سواحل جنوبی خلیج فارس و آنهم از خاک ایران فراتر نرفت و سایر کفن پوشان نیز در خیابانهای قم راهپیمایی عربده به راه انداختند و سپس به خواندن تحریرالوسیله مشغول گشتند؛ همگان دانستند که مرز شجاعت سرداران رشید اسلام گاهی از مرزهای شهر قم هم فراتر نمیرود.






دکترین داهیانهٔ سردار جعفری در رابطه با موزاییکی کردن سپاه پاسداران؛ کار را به جایی رسانیده است که اکنون هر موزاییکی سازی میزند؛ جزایری میگوید دخالت مسلحانه میکنیم و وحیدی میگوید خفه شو... مَردَک... ببخشید بچه است نمیفهمه؛ شما به بزرگیتون ببخشید... مطمئن باشید که ما نیرو نمیفرستیم. در همین هفته های اخیر بود که طبلهای بستن تنگهٔ هرمز از صدا افتادند و قضیه را آخرالامر به «استخارهٔ خامنه ای» متصل نمودند. بزرگترین رشادتهای قاسم سلیمانی و سپاه قدس همانطور که بارها گفته ام؛ پخش پول میان سنی های عراق برای کشتار شیعیان و دادن پول به شیعیان برای کشتار سنی ها بود و آنهم تنها شیعیان و سنی های بی دفاعی که در واویلای بعد از فروپاشی سیستم حکومتی در به در به دنبال نان شبشان بودند.
اما مسئله دخالت نکردن و عربده کشیهای بی خاصیت سرداران رشید اسلام نیست؛ گویا دیگران میخواهند دخالت کنند و البته نه به شکل آشکار بلکه به شکل جنگ نیابتی گسترده تر  و تضعیف بیشتر رژیم بشار اسد تا جایی که نماندنش به یک تلنگر بسته باشد.
از این روست که « البغدادی پنجم» در عراق ظهوری مجدد میکند تا به اندازهٔ کافی شیعیان عراق و سپاه بدر و مهدی و امثالهم را به درد خود مبتلا سازد که دیگر فیلشان یاد سوریه نکند. برای همین هم هست که وحیدی به جزایری گفت: خفه شو بچه.
از سوی دیگر موسسهٔ ظاهراً مستقل RUSI که یک منبع تحقیقاتی و تحلیلی نظامی امنیتی است اعلام کرده است که احتمال دخالت نظامی نیروهای خارجی در سوریه بسیار بالاست. این سخن به این مفهوم نیست که کشورهای خارجی دیگر از بازی قایم موشک با بشار اسد خسته شده اند؛ بلکه این نوع گویش تنها یک معنی دارد و آن اینکه؛ نیروهای خارجی با اعزام نیروهای ویژهٔ خود در طول این ۱۷ ماه توانسته اند زمینه های دخالت نیروهای خارجی را فراهم سازند؛ از قبیل آموزش نیروها و کمکهای اطلاعاتی و نظامی به نیروهای مبارز سوری بر علیه رژیم بشار اسد و همچنین سازماندهی شبکه های وسیع رزمی و اطلاعاتی خفته که تنها منتظر زنگ ساعت هستند تا بیدار شوند.
مسئلهٔ دیگر اینکه مشکل منابع مالی رژیم اسلامی ناب محمدی (البته شیعه مسلک) چنان در حال اوج گرفتن است که نشستهای پشت درهای بسته به یک کار روزمره تبدیل خواهد شد. مبادلهٔ نفت در برابر برنج باسماتی پاکستانی و گندم و ادویه جات و ترشی جات هندی و مبادلهٔ نفت در برابر چسب پنچرگیری و دوچرخه و تراکتور چینی؛ کار را به جایی خواهد رساند که ما بزرگترین ذخیرهٔ دوچرخه و چسب پنچرگیری و فشفشه آلات و ترشیجات جهان را داشته باشیم و نام ایران در کتاب رکورد Guinness ثبت شود. 
مسئلهٔ دیگر اینکه روسها و چینی ها هر چقدر هم خر باشند میدانند که هیچ کشور خارجی به صورت عریان وارد معرکه نخواهد شد؛ مگر در لحظات آخر و بهتر است که آنها به سناریوهای بعد از اسد فکر کنند.
بازهم مسئلهٔ دیگر اینکه همین سردار «اس ـ ام ـ اس» سلیمانی؛ اخیراً به سید حسن نصر الله گفته بود که خفه خون بگیرند و همینطوری کشکی پشمی وارد عمل نشوند. من فکر میکنم که حسن نصر الله تا زمان مسافرت دائمی به ایران؛ همچنان در حالت خفه خون خواهد ماند.
نتیجه اینکه: سپاهیان رشید و به شدت ترسیدهٔ اسلام؛ جرأت دخالت مستقیم در سوریه را نخواهند داشت و مانند ماجرای بحرین از مرزهای کشور «قم» فراتر نخواهند رفت و در چند روز اخیر هم برای خاک پاشیدن به چشم بسیجیهای جان بر کف؛ باز هم دود و گرد و غبار « دفاع از مسلمانان برمه» را به راه انداخته اند تا همچنان مبارز و پرتوان جلوه کنند.
هی.... قاسم سلیمانی.... مگه دو بار بهت نگفتم که برگرد برو خونه؟ گوش نکردی.... بفرما.

کژدم 

۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

دربارهٔ دموکراسی (بخش سوم ـ پایانی)

خلاصه ای از بخش دوم:

در بخش دوم؛ به این مسئله پرداختم که مبارزه زمانی ضرورت پیدا میکند که حقوق تعریف نشده و به رسمیت شناخته نشده ای وجود داشته باشند؛ که در این صورت گروههای اجتماعی و یا افراد برای به دست آوردن آن و یا گسترش حوزهٔ آن به مبارزه میپردازند و ضرورت وجود نهادهای مدنی نیز دقیقاً در این راستا معنی پیدا میکند. البته باید بیفزایم که با بوجود آمدن این نهادها نیز؛ باید حوزه های حقوقی و وظایف آنها تعریف شده و به رسمیت شناخته شوند. سپش به این موضوع پرداختم که اگر در یک سیستم «اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی» هر اندازه که حوزهٔ «حقوق بودن» برای افراد و خانواده ها تنگتر باشد؛ حتی اگر نهادهای مدنی به صورت آزاد نیز وجود داشته باشند؛ حوزهٔ حقوق و وظایف این نهادها هم به صورتی تعریف و به رسمیت شناخته خواهند شد که به سیستمی که در قانون اساسی بر اساس شاه کلید «تعریف مالکیت» ساخته شده و به صورت سیستم فیزیکی اجتماعی متبلور شده است را تهدید به نابودی و یا دگرگونیهای عمیق نکنند و این آن چیزی است که در اروپا و آمریکا به نام دموکراسی نامیده میشوند و طیف گسترده ای از سوسیال دموکراسی تا دموکراسی بر اساس اقتصاد لیبرال را پوشش میدهد. در اینگونه حاکمیتها حوزهٔ حقوق تعریف شدهٔ نهادهای مدنی تا حد چانه زنی بی پایان به رسمیت شناخته شده اند و من این گونه حاکمیت ها را با اینکه یک گام به پیش در جهت نزدیکی به دموکراسی مینامم؛ اما نام « حاکمیت پلورال احزاب» را بر این حاکمیتها برازنده تر میدانم.
مسئلهٔ دوم مطرح نمودن اینکه با تعریف گسترش یافتهٔ«حقوق بودن» و به رسمیت شناختن آن در قانون اساسی و باز با تعریف و به رسمیت شناختن نهادهای مدنی؛ به جایی میرسیم که مبارزات و تنشهای اجتماعی تا حد بسیار زیادی فروکش میکنند و وظیفهٔ نهادهای مدنی؛ نه در حد چانه زدنهای بی انتها برای به دست آوردن آنچه که مردم از داشتن آنها محروم شده اند؛ بلکه برای حفظ آنها خواهد بود و در صورت رشد اجتماعی و تعریف نیازهای جدیدتر؛ این نهادهای مدنی تلاش خواهند نمود تا آنها را نیز به حوزهٔ «حقوق بودن» بکشانند.

تعریف «حقوقِ بودن»

پرسش اساسی این است که «حقوق بودن» چگونه تعریف میشوند و گسترهٔ این حقوق در چه مرزهایی محدود میشوند؟ پاسخ نخست در نگاه اول این است که حقوق بودن را بر اساس نیازهای پایه ای هر انسان شهروند تعیین میکنند(باید دقت نمود که انسان بیولوژیک و یا انسان غیر شهروند با انسان شهروند سه تعریف جداگانه دارند).
در تعریف نیازهای پایه ای هر انسان شهروند؛  چهار نیاز بنیادی برای ادامهٔ زندگی سالم و شرافتمندانهٔ فردی و خانوادگی مورد شناسایی قرار گرفته اند:
۱- تغذیهٔ مناسب.
۲- بهداشت و سلامتی جسمی و روحی.
۳- مکان مناسب برای زندگی (خانه - سرپناه).
۴- آموزش و پرورش.
البته باید یاد آور شوم که چیزهای بسیاری که شاید تا کنون وجود نداشته اند و یا اگر وجود داشته اند؛ نقش مهمی در روند زندگی روزمره بازی نمیکرده اند بعد از مدتی به یک نیاز شهروندی تبدیل شده اند.مانند کامپیوتر که اگر در دههٔ ۷۰ میلادی تنها در مراکز فوق محرمانهٔ اطلاعاتی امنیتی و یا نظامی مورد استفاده قرار میگرفت در طی ۳۰ سال آرام آرام به یکی از نیازهای ضروری شهروندی امروزی تبدیل شده است. وسایل ارتباطی نیز در دنیای امروزی چنین نقشی را پیدا نموده اند.
حال میتوان فهمید که گسترهٔ آنچه که به نام «حقوق بودن» انسان شهروند مطرح میشود؛ تنها در چهار نیاز بنیادی خلاصه نمیشود و با رشد و توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی و علمی جامعه میتواند گسترش یابد. اما اگر بازهم این داستان را به قلم و کاغذ بسپاریم و از واقعیتهای سخت زمینی دور شویم؛ میتوانیم به همان درد بی درمان مطلق نگری غیر عملی و دروغهای شکلاتی گرفتار شویم و مغزهایمان را از یک «اتوپیای بهشت موعودی» پر کنیم که سیبها و نان خامه ایها مثل باران از آسمان میریزند و کسی نیست که آنها را جمع کند (وعده ای که کمونیستها دادند و در نهایت دیکتاتوری و کشتار و گسترش فقر و ورشکستگی عمومی را درو کردند).

موانع گسترهٔ «حقوقِ بودن»

۱- اقتصاد لیبرال.
۲- اقتصاد انگلی. در تعریف اقتصاد انگلی باید گفت که به اقتصادی اطلاق میشود که سود آوری آن نه بر اساس تولید و یا چرخهٔ تولید تا مصرف و یا ارائهٔ خدمات؛ بلکه تنها بر گردش پول در چرخه ای ورای آنچه که شمرده شد تعریف میشود. مالکیت بر زمین و خرید و فروش آن؛ دایر کردن کازینوها؛ خرید و فروش مواد مخدر و کرایه دادن پول را میتوان نمونه های بارز اقتصاد انگلی  نامید.
۳- عدم وجود و یا ناکافی بودن ثروت ملی که میتواند گسترهٔ «حقوق بودن» را در عمل محدود سازد.
۴- سپردن احقاق «حقوق بودن» به دولت. زیرا در یک ساختار دموکراتیک؛ به خاطر وجود احزاب که نقش لابی گری گروههای خاصی را ایفا میکنند و در واقع نمایندگان و سربازان آن گروهها هستند و در تجربهٔ عملی که در اروپا و آمریکا دیده شده است؛ دولت و مجلس معمولاً به تسخیر این احزاب در می آیند؛ میتوانند بنا به منافع گروهی و حزبی؛ «حقوق بودن» را مورد بازتعریفها و یا با مطرح نمودن اولویتهای تعریف شده برای گروههای خاص اقتصادی؛ به تعویق بیندازند و یا اینکه آنها را در عرصهٔ عمل زمینگیر نمایند (به زبان ساده بودجه ملی را در مسیرهایی به جز راه استیفای «حقوق بودن» مصرف نمایند).

ضرورت نهادی به نام «پدافند مردم»

از نظر من برای عملی نمودن و اجرا و استیفای آنچه که تا کنون به نام «حقوقِ بودن» در باره اش سخن گفتم وجود نهادی که هر چند سال به چند سال دچار بحران انتخابات و اعمال نفوذ تبلیغاتی و مالی احزاب گوناگون در انتخابات نباشد ضروری است؛ از نظر من این نهاد به عنوان «پدافند مردم» در برابر پلورالیسم حزبی و زیاده خواهی های گروههای مقتدر مالی و صنعتی وظیفهٔ دفاع از «حقوق بودن» را به عهده میگیرد. این نهاد تنها و تنها باید حافظ گسترهٔ تعریف شدهٔ «حقوق بودن» و بسط و گسترش این حوزه باشد. این نهاد بدون محدودهٔ زمانی تعیین شده برای انتخابات مجدد ولی مشروط به معزول شدن در برابر عدم کارایی در برابر وظایفش میباشد. این نهاد را استاد فرود فولادوند با عنوان «نهاد پادشاهی» معرفی نمودند و به همین دلیل است که ما هواداران اندیشه های استاد فرود فولادوند؛ میان آنچه که سلطنت طلبان به عنوان «سلطنت مشروطه» میخوانند و «نهاد پادشاهی» فرق مینهیم و به همین دلیل است که طرفداران نهاد پادشاهی نمیتوانند با سلطنت طلبان همداستان و همسوی شوند و هرگونه همسویی و همداستانی با سلطنت طلبان؛ نه تنها یک خیانت آرمانی است بلکه یک خیانت عملی است. اینکه سلطنت طلبان «سلطان مشروط و بی پشم و پیل و نمادین» را پادشاه بنامند و یا ننامند؛ از نظر هواداران اندیشه های استاد فرود فولادوند؛ فرقی نمیکند. از نظر ما «پادشاه» نه یک مقام  مفتخور و پر هزینهٔ نمادین؛ بلکه یک نهاد مسئول و استوانهٔ پدافند «حقوق بودن» است. پادشاه نباید نگران انتخابات چند سال به چند سال؛ بلکه باید نگران بی لیاقتی و عزل شدن خویش باشد. پادشاه در برابر کوتاهی هایش در رسیدن به اهداف تعیین شده و زمانبندی تعیین شده و یا کیفیت آنچه که انجام داده است؛ پاسخگو و مسئول است. نهاد پادشاهی؛ یک ارگان اجرایی خدماتی است و نه یک موجود بی پشم و پیلی که وقتی از خواب بیدار میشود؛ تا به شام گروهی از مقامهای تشریفاتی بی مصرف به بوسیدن دست و پایش مشغول شوند.
پادشاه و گروههای کاری او (وزیران و مشاوران پادشاه)  مانند چشمها و گوشهای مردم هستند تا با لوایحی که توسط دولت و یا اعضای مجلس برای بررسی به مجلس ارائه میشوند از زاویهٔ مسئولیت خود که حفظ و گسترش «حقوق بودن» تمامی شهروندان ایران است بنگرند و در صورتی که این لوایح راه بازتولید فقر و یا کم رنگ نمودن «حقوق بودن» را به شکلی از اشکال باز نمایند را مورد انتقاد و تصحیح قرار دهند و در صورت عدم پذیرش مجلس و یا دولت به دادگاه بسپارند و یا در صورت اهمیت بالای آن به رفراندوم بگذارند.
همانگونه که در طی سه بخش این مقاله ذکر نمودم؛ داشتن یک کشور و حاکمیت با ثبات نه در داشتن حاکمیتی از نوع اروپا و آمریکا؛ بلکه در سایهٔ تعریف گسترده تر «حقوق بودن» و به رسمیت شناختن آن در قانون اساسی و ایجاد نهادی برای حفاظت از آن است تا ضرورت آنچه را که ما به نام مبارزات میشناسیم که خود مبحثی در دایرهٔ بزرگتری به نام «بحران و کنترل بحران» تعریف میشود؛ را از میان میبرد. و دقیقاً از همین روی است که ما هواداران اندیشه های استاد فرود فولادوند با حکومت جمهوری مخالفیم؛ زیرا در اینگونه حاکمیتها (جمهوری) نهادی به نام «پدافند مردم» وجود ندارد و سکان کشتی سرزمینمان هر چند سال به چند سال به دست  یک حزب و یا ائتلافی از احزاب و گروهها می افتد و سرنوشت سرزمینمان را احزاب (لابیهای گروههای مالی و صنعتی و اقتصاد انگلی) به عهده میگیرند و « حقوق بودن» را هر چند سال به چند سال بر اساس منافع گروهی و حزبی خود تعریف میکنند و این آن چیزی است که هیچ یک از جمهوریخواهانی که مدعی دموکراسی هستند؛ یا تا به حال نفهمیده اند و یا به خاطر وابستگیها و یا پی ریزی  شالوده های وابستگیهای آینده و جلب حمایت کانونهای مالی و صنعتی و کانونهای طرفدار اقتصاد انگلی؛ بر طبل جمهوریخواهی  میکوبند.
از نظر ما دموکراسی بدون وجود نهادی به نام «  نهاد پدافند مردم» که ما آنرا «نهاد پادشاهی» مینامیم؛ نه دموکراسی و نه حاکمیتی با ثبات و نه رفاه ملی به واقعیت نخواهند پیوست و حد اکثر یک حکومت پلورال حزبی مبتنی بر چانه زنی برای حقوقی که از مردم گرفته شده و به بخشهای اقتصاد کلان و اقتصاد انگلی داده شده است تبدیل خواهد شد.
تعریف ما از دموکراسی  در یک نگاه عامّ این است  که نه با «سلطنت طلبی» و نه با «جمهوریخواهی» قابلیت عملی شدن ندارد.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

پاسخ به یک الاغ + (فایل صوتی کم حجم برای اینترنت کم سرعت)

پاسخ به یک الاغ

گاهی افرادی پیدا میشوند که شاید نامی محترمانه تر از الاغ نتوان برایشان پیدا کرد؛ آدمهایی که  هر رطب و یابسی را به هم میبافند تا حقیقت را بپوشانند و آنچنان نیز در دروغگویی استاد نیستند و چپ و راست بند را آب میدهند. حال به این فایل صوتی که با گذاشتن تصویر تنها خواستم در یو تیوب به اشتراک بگذارم؛ گوش کنید و سخنان سر تا پا تناقض و دروغهای آشکار جمشید شارمهد رهبر تشکل «طلاق مسلحانه و غارت آثار باستانی - تندر» را بشنوید و اندکی هم به متن زیر که پاسخ به ایشان است را بخوانید تا ببینیم که این شخص بالاخره چه میخواهد بگوید؟

اگر شارمهد فقط میتوانست نظر یک و یا دونفر از یاران قدیم را جلب کند؛ الآن شما این تشکل را نه به نام انجمن پادشاهی ایران بلکه «گروه تندر» میشناختید و در واقع هم همین است. این تشکل هیچ ربطی به انجمن پادشاهی ایران ندارد و خودش یک تشکل جداگانه است و ریاست آنهم فقط خود جمشید شارمهد است که در ویدیو میبینید. افرادی هم که در اطراف ایشان هستند؛ همپیمانان فروش آثار باستانی و خرید و تهیهٔ تخت طلا هستند. و ارزشی هم بیش از این ندارند.

حرف آخر اینکه: نام انجمن پادشاهی ایران را بردارید و به نام «گروه تندر» همانی که شما را به آن نام میشناسند؛ هر گهی که میخواهید بخورید.... بخورید. اگر من حرفی زدم.
 ننگ و شرم بر لجنزار نشینان تندر
 پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر
 کژدم

سخنان بی پرده: هنر جنگیدن (بخش پایانی)+ فایل صوتی کم حجم

در این فایل تصویری؛ بعد از چند خبر و تحلیل خبری؛ در ادامهٔ تحلیل آموزشهای وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران به نیروهای سرکوب رژیم؛ مسائلی از قبیل جمع بندی و پالایش اطلاعات ؛مشتریان اطلاعات؛پاکسازی زمینه های بحران؛ کنترل بحران؛ پدافند داخلی و  سازمانیافتگی و شیوه های کلاسیک مبارزه و مسائل دیگر مبارزاتی پرداخته ام. امید دارم که مفید باشد.




پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای ؛ کوبنده جنبش تندر
کژدم

۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

خدا حافظ اسد - سفر بی بازگشت به لاذقیه

 انفجار مهیبی که تعدادی از طراحان ماشین اطلاعاتی و امنیتی و نظامی رژیم علویها را نابود ساخت و عده ای دیگر از آنها را بر روی تختهای بیمارستان دراز نمود؛ برای بشار اسد و خانواده اش نیز بلیط یک طرفهٔ سفر بی بازگشت به دمشق را فراهم کرد. موج این انفجار در همان ساختمان امنیتی و ستاد جنگ مهار نخواهد شد و به زودی منجر به فرار ژنرالهای آدمکشی خواهد گردید تا خود را از سرنوشت دوستان چند روز پیش شان که گرداگرد میز طراحی کشتارهای وسیع  مردم بیگناه نعره های مستانه میزدند دور شوند؛ اکنون زمان فرار گلّه ای فرماندهان ارتش حکومت علویها رسیده است. به این تصویر نگاه کنید تا نمونه ای از افراد گروه « شبّیحه» را که در واقع گروههای تبهکار علوی هستند و پیش از آغاز انقلاب مردم سوریه و تحت حمایت رژیم قبیله ای خودشان؛ از راه قاچاق مواد مخدر و گردانیدن روسپی خانه ها (مانند شغل شریف و اصلی سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم شیعه مسلک حاکم بر ایران) و هزاران کثافتکاری دیگر به ارتزاق میپرداختند را ببینید. اینها همان لباس شخصیها و بسیجی های رژیم اسد هستند. بسیجی ها و سپاهیهای رژیم ننگین اسلامی بدانند که اگر این افراد با این قد و قواره ها توانستند؛ دوام بیاورند؛ آنها نیز خواهند توانست بر اریکهٔ قدرت بمانند.


اما این حیوانات به خودی خود از میان نخواهند رفت؛ بلکه با دلاوریها و جانفشانیهای مردم سوریه زیر دست و پا له خواهند شد؛ در مقابله و مبارزه علیه رژیمهایی همچون رژیم اسد و قذافی و جمهوری اسلامی؛ نه صدای گاندی و نه صدای « جین شارپ» به گوش رجاله های حاکم خواهد رسید؛ بلکه تنها زبان تیغ تیز را میفهمند. قتل عامهای متعدد چند هفتهٔ اخیر در سوریه توسط ارتش حکومت و گروه شبّیحه برای  جلوگیری از رسیدن موج انقلاب مسلحانهٔ مردم سوریه به درون شهر دمشق بود. گروههای مبارز سوریه از طرف رژیم اسد متهم میشوند که تروریست هستند؛ اما هرگز اتهام « سرقت موزه ها» را کسی بر آنها نزده است. گروههای مبارز سوریه آرام آرام شکل گرفته و مسلح شده اند و تا به دمشق رسیده ان. هیچ یک از آنها با « طلاق مسلحانه» و یا « ازدواج مسلحانه» و یا « اخاذی» به پیش نرفته اند؛ بلکه با رهبری درست و هوشمندانه به اینجا رسیده اند. رهبران آنها نه « سید رضا گاندی» و نه « ژنرال سازگارا و مخملباف» و نه « ژنرال سوروس» و نه « ژنرال سازماندهی سرقت آثار باستانی» نبوده اند. من به این مسئله که آنها اخوان المسلمین هستند و یا هر چیز دیگری که هستند؛ کاری ندارم بلکه به شیوه های مبارزاتی که آنها را به جایگاه کنونی رسانیده است کار دارم؛ اکنون سطوح مبارزاتی  انقلابیون چنان از سطوح مبارزاتی رژیم خاندان اسد؛ بالاتر رفته است که برای بشار اسد؛ بلیط یک طرفهٔ لاذقیه تهیه نموده است و اگر در لاذقیه به تیر غیب گرفتار نشود؛ در بهترین حالت به مسکو خواهد رفت و یا در دادگاه لاهه زوزه خواهد کشید.
اکنون سپاه پاسداران در پی تصفیه های مستمری که در درون نیروهای خود از ماهها پیش آغاز نموده است؛ دست به تغییر پروتوکولهای استخدام و عضو گیری زده است و این خود نشان از درهم ریختگی درونی سپاه عربده کشان دلاور و به شدت ترسیدهٔ اسلام را میرساند. آنچه که ما در پیش روی خواهیم داشت؛ تقریباً چیزی شبیه به ماجرای سوریه خواهد بود ( البته اگر در درون میهن کودتا نشود که پیشتر از این در باره اش سخن گفته ام). لذا اکنون نه زمان خواندن کتابچهٔ جین شارپ و نه زمان به راه انداختن گروههای مسلح برای «طلاق مسلحانه»؛ بلکه بردن فرهنگ نبرد به میان دلیران سرزمینمان است  تا برای اینچنین روزهایی آماده شوند.

کژدم

۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

آب در لانهٔ تشکل «مورچه های تندر»

تشکل تندر؛ اخیراً مطلبی را تحت عنوان ( کژدم کیست و چه میکند؟) منتشر نموده است که سراپا تنها چیزی را که دنبال میکند مسئلهٔ « لو دادن اطلاعات نیروی مخالف» در سطح اینترنت میباشد که وزارت اطلاعات رژیم نیز هر روزه به آن سری میزند و منتظر اطلاعات دست اول است تا توسط احمقی مانند جمشید شارمهد منتشر شود که البته دیگر نمیتوانم این عمل را به حساب حماقت ایشان بگذارم؛ بلکه این خطی بود که ایشان و سربازان امنیتی ایشان یعنی مرتد و پیک تندر که همان سایهٔ تندر و tondar Shadow میباشد (که تا آنجایی که من میدانم؛ با ۳ آی دی و شاید هم آی دی های گوناگون دیگری نیز در اینترنت شلتاق میکند) در فیسبوک آغاز به تهدید و ارعاب برای خاموش نمودن من انجام دادند :
(پيک تندر
 دستکم جمشید چهره هالیودی داره تو کی هستی در آن جلسه به دنبال شناسایی یارانی بودید که در فیس بوک نبودند برای همین ازجلسه بیرون انداخته شدید آقای بی دم بی هویت تحمل ما هم اندازه ای داره کاری نکنید که بعد از کرده خود پشیمان شوید شب دراز است و ملبورن بیدار
2 hours ago · Like · 2
)

اما من به این تهدید گوش ندادم و به کار خود ادامه دادم و این تهدیدها را کپی نموده به بسیاری از یاران؛ فرستادم و آنها میدانند که چه چیزی در جریان بود و علت این تهدید و ارعاب چه بود. تا اینکه در بخش سوم و پایانی فایلهای صوتی که من از نشست منتشر نمودم؛ گفتم که من این جریان را انحرافی میدانم و نمیتوانم با فردی مثل جمشید شارمهد کار کنم و همه چیز را منتشر میکنم و این دقیقاً بعد از این جملهٔ آقای جمشید شارمهد بود که به من میگفتند که اگر آموزشهای من موفق باشند؛ ایشان کلید رادیو را به من میدهند و..... بقیهٔ ماجرا. اما مسئله بر سر این مسائل نیست بلکه مسئله بر سر این است که بنا بر پروتوکل های تشکل تندر؛ هر کسی که بخواهد بپیوندد؛ باید تمامی اطلاعات شخصی خود را از سیر تا پیاز به ایشان بدهد و این در واقع نه به خاطر اطمینان یافتن از طرف؛ بلکه به خاطر داشتن « گروگان اطلاعات شخصی» است تا فرد را با تهدید به لو دادن اطلاعات وادار به ادامهٔ کار و یا سکوت  نمایند.
باز هم مسئلهٔ دیگر این است که آیا من نمیدانستم که اطلاعات من در دست ایشان است؟ و باز آیا نمیدانستم که فردی که خط طلاق مسلحانه میدهد و یا خط غارت موزه ها در بلبشوی روزهای انقلاب و آماده سازی سربازان خود برای دست زدن به این غارتها  را میکند؛ چگونه جانوری است؟ مگر من نگفتم که این فرد فاسد است (در نشست عمومی)؛ مگر من نگفتم که این فرد خط فساد را عمداً نهادینه کرده است؟ پس چرا باز هم ادامه دادم؟ آیا آنقدر احمق بودم که ندانم ایشان بعد از جریان تهدید فیسبوک و تهدید علنی در آخرین نشست؛ دست به این کار خواهد زد؟... دقیقاً میدانستم و نه در آن روزها بلکه حتی پیش از آنکه ایشان مرا به قول خودشان زیر بازجویی قرار دهد نیز اینرا در نظر داشتم که شاید چنین روزی فرا رسد. زیرا این نخستین بحران بین من و جمشید شارمهد نبود و این بحران بیش از یکسال ادامه داشت. من نخواهم گذاشت که خون هیچ یک از جانباختگان راه آزادی هدر رود؛ ۳۳ سال است که در این سرزمین خون جاریست؛ حال یک بچه مزلفی که خود را زرنگ می انگارد؛ میخواهد که مسیر خونهای ریخته شده را به سوی فاضلاب بکشاند؟ آیا استاد فرود فولادوند در پی چنین روزهایی بود که عده ای فاسد و آدم فروش با سؤ استفاده از نام انجمن پادشاهی ایران و مبارزهٔ مسلحانه؛ به دنبال گرد آوری گروههای تبهکار و وعدهٔ ویژه خواری و غارت (به نام غنیمت جنگی آن هم از دارایی های ملی این سرزمین) بدهند؟ دردانهٔ فولادوند و هر آنکس که در این کثافتکاریها شریک است؛ داغ ننگ خیانت بر پیشانی خواهند داشت.
اما مهمترین مسئله نه؛ دانسته های من و نه؛ آنچه که ایشان به عنوان افشاگری  مطرح نموده اند... بلکه تنها یک چیز است : آیا هر کسی که بخواهد انشعاب کند؛ باید از سوی گروه و یاجناح مقابل تهدید به « لو دادن اطلاعات» شود؟ مگر آنچه که در فایلهای صوتی آمده است؛ نظرات شبکهٔ تبهکاری تندر نیست؟ اگر این باند مافیایی خود را یک گروه سیاسی میداند؛ باید که نظرات خود را علنی کند؛ و نه اینکه وقتی که دید میخواهد علنی شود یک رشته برنامه های رادیویی برای ماستمالی کردن آن براه بیندازد و بعد هم  تهدیدات خود را در رابطه با لو دادن اطلاعات شخصی فرد معترض نه تنها عملی نماید؛ بلکه به وزارت اطلاعات ( تحت پوشش سازمانهای انقلابی و مبارز) دعوتنامه صادر نماید که برای اطلاعات تکمیلی میتوانند به « لانهٔ مورچه های تندر» مراجعه کنند؟ اگر رسم گروههای انقلابی این بود؛ الآن حزب دموکرات کردستان و کومه له دیگر نمیباید وجود میداشتند. این احزاب حتی در کردستان در دههٔ ۶۰ علیه هم جنگیدند... ولی هرگز هیچ اطلاعاتی به رژیم ندادند. در اینحا باز هم به تمامی هواداران پاکباختهٔ اندیشه های استاد فرود فولادوند؛ هشدار میدهم که از دادن هرگونه اطلاعاتی به هر شخص و تشکلی بپرهیزند؛ زیرا این سیاست تشکل تندر؛ تنها برای به دام انداختن آنهاست و گرنه بعد از دادن اطلاعات چه اتفاق خاصی می افتذ که قبلاً نمی افتاد؟ آیا به شما سلاح میدهند؟ من میدانم که آه در بساط ندارند تا با ناله سودا کنند. آیا ردهٔ سازمانی شما را بالا میبرند؟ که چکار کنید؟ بروید طلاق مسلحانه بگیرید؟ براستی با کدامین سلاح؟ یا اینکه با مغز شویی غارت موزه ها و آثار باستانی و فرستادن آنها به خارج کشور را در بلبشوی زمان شورشها و انقلاب؛ یک خط انقلابی بدانید و جمشید و دارو دسته اش آنها را بفروشند و بر تخت طلا بنشینند و به ریش همهٔ تان بخندند؟ هیچ یک از شما برای باند گنگستری تندر گرانبها تر از من نخواهید بود و اگر بعد از مشاهده و لمس خط فساد و مبارزه با آن ؛ تمامی اطلاعات شخصی شما را نیز منتشر خواهند نمود. از تمامی یارانی که پیش از این اطلاعات شخصی خود را در اختیار جمشید شارمهد و یا دیگر همپالگیهایش قرار داده اند میخواهم که با تغیر محل مسکونی و یا هر امکان دیگری که در دسترس دارند؛ تمامی اطلاعاتی که به آنها ختم میشود را بسوزانند و از تمامی خوانندگان این سطور که دل در مهر هم میهنان مبارز خود دارند نیز میخواهم تا با تمامی توان خود به هر آن کسی که دسترسی دارند؛ اطلاع دهند تا جان مبارزانی را که به تلهٔ اطلاعاتی این تشکل منحط افتاده اند را از خطری که آنها را نیز تهدید میکند آگاه سازند.
اما یک پرسش دیگر نیز در اینجا مطرح است و آن اینکه آقای جمشید شارمهد؛ یک خط در میان مرا به شخصی به نام مستعار « ماسماتوس» تشبیه میکند و مرا ادامهٔ جریان ماسماتوس مینامد. پرسش این است که چرا تا کنون بعد از دستگیر شدن زنده یاد آرش رحمانی پور و چند تن از یارانش که بنا به حرف جمشید توسط او لو رفته اند ( البته ایشان میخواهند خود را در این ماجرا بیگناه نشان دهند). چرا اسم و آدرس و مشخصات فردی ماسماتپوس را تا کنون منتشر نکرده اند؟ مگر او خائن نبود؟ پس چه فرقی هست میان آن خائن و من که از نظر شارمهد یک عنصر اطلاعاتی هستم و برای رژیم کار میکنم؟ این فرق گذاشتن از آنجا ناشی میشود که آقای شارمهد میدانند که من عنصر اطلاعات رژیم نیستم و با منتشر کردن اطلاعات شخصی من و حواله دادن بقیهٔ آن به آینده تنها و تنها میخواهد مرا به سکوت وادارد. ولی انتشار اطلاعات شخصی ماسماتوس بی فایده بود ؛ زیرا این اطلاعات را باید برای چه کسانی افشاء کرد؟ اگر او عنصر اطلاعات بود که حتماً هم بود ... آقای شارمهتد نیازی نمیدید که برادر را به برادران دیگرش بشناساند. اما او میداند که من برادر کسی نیستم و انتشار اطلاعات من تنها و تنها به خاطر ترس از وجود شخص من بوده است. و گرنه یک انشعاب که این حرفها را ندارد؟؟!! و اگر من عنصر اطلاعاتی هستم انتشار این اطلاعات برای چیست؟ آیا برای جلو گیری از لطماتی است که امکان دارد من بزنم؟؟ اگر اینگونه است؛ پس چرا اطلاعات مربوط به ماسماتوس در این ۳ سال و اندی منتشر نشده است تا جلو تخریبهای بیشترماسماتوس را که صد در صد میدانستند که عنصر اطلاعات بوده است ؛ گرفته شود؟
اما جریان دیگری در  درون تشکل تندر در شرف تکوین است که با ورود شخصی با نام مستعار « سید مهدی» که ادعا میکند در جرایدی همچون عصر ایران و یا نشریات گروههای فشار رژیم و بسیجیها مقاله مینویسد؛ برای وبسایت تندر خبرهای آبدوغ خیاری میفرستد که در آغاز خود را « سید مهدی» معرفی مینمود و اکنون از دو نام Sid-Mahdi و «ژکان کیانی» استفاده میکند و تارعنکبوتی خود را در فیسبوک هم گسترانیده است. جالب اینکه همین شخص در زیر مقالهٔ تندر که اطلاعات شخصی مرا لو داده است کامنت بلندبالایی گذاشته است. همین شخص در فیسبوک بعد از شنیدن بخش نخست فایلهای صوتی به من چنین گفت:

(ژکان کیانی
  • گوش کردم . خواهش میکنم اینو پخش نکن. عواقب خوبی نداره . امکان داره رژیم ازش استفاده کنه و کل مبارزین رو ببره زیر سوال . از فردا میگن اینا که میگن میخوان ایران آزاد بشه میخوان موزه ها رو غارت کنن و به زن مردم تجاوز کنن. خوهش میکنم نزارید خون بچه ها به هدر بره . حیفه . من تو ایرانم و سالهاست که میجنگم و دوستان بسیاری رو از دست دادم. خودم جوونی و خیلی چیزای دیگه رو از دست دادم. الان یه خورده امیدواریم . نزارید که طوری بشه که از اختلافاتون سو استفاده بشه . دیگه نمیگم با هم دوست باشید اما دشمنیهاتون رو رسانه ای نکنید . اختلافاتون رو با دیگران به اشتراک نذارید. کژدم عزیز. من اگر یکی از عوامل رژیم بودم مطمئن باش به این اختلاف دامن میزدم و سعی میکردم دو تا تونو تحریک کنم . اما به خون محمد . مهدی و مهدی که نمیشناسیشون مثل خیلیای دیگه که من نمیشناسمشون قسمت میدم نزارید این اختلافا و بحثها حتی یک لحظه به عمر این حکومت اضافه کنه . زنده و پاینده باد ایران من . برقرار باد آیین ریشه ای . خداوند عشق نگهدار تمام عاشقان ایران)

    بعد که پرسیدم نظرتون چی هست ایشان با براه انداختن آه و نالهٔ سکینه خاتونی اینگونه پاسخ دادند:

    (ژکان کیانی
    • من اصلا نمیخوام به این چیزا الان فکر کنم . من نمیخوام این حرفا خستم کنه . من نمیخوام این بحثا کسلم کنه . من نمیخوام باری که گرونی و تورم و ظلم این آخوندا رو دوشم گذاشته و با همه اینا دارم مبارزه میکنم با این بحثا برام غیر قابل تحمل بشه و کمرمو خم کنه . من عاشق ایرانم و عاشق تمام اونایی که برای آزادی ایران میجنگن . من میخوام یک ثانیه تو فضای آزاد ایران تنفس کنم و حتی اگر اون روز و اون لحظه زنده نباشم میخوام حد اقل تصورش کنم . من دردانه رو دوست دارم بدون اینکه به جنسیتش کار داشته بام من مرتد رو دوست دارم فقط با این فکر که میجنگه من کژدم رو دوست دارم چون میگه ایران باید آزاد بشه و من جمشید رو دوست دارم چون از آیین ریشه ای میگه . من نمیخوام فکر کنم که موزه ها بعد از پیروزی چی میشن همینطور که اگر زنده موندم نمیذارم حتی یک سکه حلبی ازش کم بشه . من همون اندازه که ناموس وطن برام مهمه ناموس هم وطن هم برام مهمه اما نمیخوام الان به این فکر کنم که مثلا فردا که داریم پیروز میشیم اگر فلانی رفت یقه زن یه بسیجی رو چسبید باید چکار کنیم . اون روز وجدانهای بیدار ایرانیان ازاده مطمئن باش که خودشون همه چی رو کنترل میکنن و همون حرف قشنگی که زدی که ایران هیچ وقت عراق نیست اتفاق می افته نه اینجا عراقه و نه ما عرب .
« ژکان کیانی« و یا « سید مهدی» همان جریان « مدحی» در درون تشکل تندر است که بعدها گندش در خواهد آمد. شاید هم به عنوان عضوی از تیم غارت موزه ها و به کمک برخی از اعضاء سپاه میخواهند چنین کاری را به نام انجمن پادشاهی ایران انجام دهند. به هر حال این شخص بسیار مشکوک است و من پریروز ایشان را در فیسبوک « بلاک» کردم.

اما حال میپردازم به مطالبی که سردستهٔ دزدان تندر؛ در بارهٔ من لو داده است و من بنا را بر این میگذارم که تمامی آنها دقیقاً درست هستند و من اطلاعات دقیقی به ایشان داده ام:

۱- اینکه من در خانواده ای بهایی به دنیا آمده ام. گیرم که چنین است. مگر ۹۰ در صد ایرانیان در خانواده های تازی پرست به دنیا نمی آیند؟ مگر کسی محل تولد و پدر و مادر و ارثیهٔ فامیلی اش را خودش تعیین میکند؟
۲- من جزو توابان دههٔ ۶۰ بوده ام. آیا این احمق میداند که تمامی زندانیانی که در دههٔ ۶۰ آزاد شده اند همگی « تواب» بودند؟ آیا این احمق میداند که خط توبهٔ تاکتیکی نخست از طرف سازمان پیکار و سپس مجاهدین خلق داده شد و کار به جایی رسید که ۳ تشکل مخفی توابین تاکتیکی در میان زندانیهای سیاسی کشف گردید؟ و کار به جایی رسید  که اگر تا سال ۶۷ هر که در زندان میماند حتماً از دم تیغ « هیئت اعدام» فرستاده شده از طرف خمینی جلاد و با حکم او گذرانیده میشد؟
۳- من با سازمان سیا رابطه داشته ام؛ آیا این احمق میداند که رفتن به دهان شیر و سالم بازگشتن کار هر مردی نیست؟ سازمانهای اطلاعاتی چون « سیا» خدایان نبرد پنهانی و جنگ سایه ها هستند.  اگر خود او بخواهد برود؛ آیا حتی محل سگ هم به او میگذارند؟ چگونه میتوان به طور مجانی آموزش دید و با بدرقهٔ راه بیرون آمد؟ گوهر دانش نبرد؛ در دست خدایان جنگ است و گرفتن آن گوهر از دست خدایان کار هر کسی نیست. اگر من توانستم این گوهر را بگیرم؛ این افتخار من است و اگر این دانش و آن ایمان به بهروزی ایران و ایرانیان با من نبود؛ منهم مانند سایر گاوها و گوسفندها به دنبال جمشید شارمهد راه می افتادم و در لجنزار بدنامی و « آدم فروشی» و  اندیشهٔ غارت اموال ملی و اخاذی و طلاق مسلحانه فرو میرفتم.

 از تمامی یاران و همسنگرانی که « آدم فروشی» را ننگ میدانند میخواهم که مراتب را به «اف بی آی» در آمریکا گزارش دهند و من نیز پیگیر قضیه از راههای قانونی خواهم بود.
با سپاس از توجه آنهایی که مطالب را در هر دو سوی به دقت میخوانند و قضاوت میکنند.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر.

کژدم

در پایان عین نوشتهٔ  سردبیر(جمشید شارمهد» را به عنوان سند ( برای اینکه نتوانند در دادگاه از زیرش فرار کنند و یا از وبسایتشان بردارند) منتشر میکنم:

مکان شما:سرآغاز » پرسش و پاسخ » «کژدم» کیست و چه میکند؟

«کژدم» کیست و چه میکند؟

در اواخر جنبش سبز فردی با نام مستعار «کژدم» خود را به تندر معرفی کرد و مدعی شد که تجربیات گرانبهایی در مبارزه مسلحانه دارد و میخواهد این تجربیات را در اختیار جنبش تندر قرار دهد. در این زمان وی خود را یکی از هموندان/ همراهان سابق «حزب دمکرات کردستان» معرفی کرد. نتیجه این تجربیات به صورت مقالاتی در سایت تندر و یا خبرنامه تندر منتشر میشد.
پس از مدتی اعلام کرد که مایل هست بیشتر فعالیت کرده و میخواهد  به عنوان یک عضو فعال در خارج از کشور کار کند. اما لازمه همکاری بالاتر از سطح هوادار، روشن بودن پیشینه داوطلب و نداشتن نقطه تاریک از نظر امنیتی است. در این روند «اعتماد سازی» و نزدیک شدن، انتظار ما از داوطلب این است که خود داوطلب به صورت فعال در ارائه اطلاعات پیشقدم باشد.
در مصاحبه‌ای که صدای آن به همراه این نوشته پخش میشود و فرم پر شده توسط وی، مدعی میشود که:
نام او ج. ص. میباشد (اسم اعلام شده نزد ما محفوظ است) و ۵۵ سال سن دارد. پس از انقلاب ۵۷ به هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق میپیوندد. بعد از موجودیت چریکهای فدایی خلق معروف به گروه اشرف دهقانی، به آنها پیوسته. در سال ۶۱ به کردستان رفته و به نیروهای ارتش رهاییبخش (موسوم به گروه حرمتی پور) پیوسته. مدعی میشود که ۱۴ تا ۱۵ تیم عملیاتی را فرماندهی کرده است و آنها را منحل کرده است. وی همچنین مدعی میشود متخصص مواد انفجاری بوده و هم به اعضای حزب دمکرات کردستان و هم به حزب کومله آموزش نظامی داده است. در سال ۶۳ از گروه چریکهای فدایی جدا شده و بعد از مراجعه به تبریز؛ لو رفته و دستگیر شده است. در زندان در پروژه «تواب سازی» با آموزش کتابهای سروش به یاران قدیمی‌اش شرکت داشته. و در سال ۶۶ (یعنی پس از ۳ سال) از زندان آزاد میشود.
پس از آزادی از سوی اطلاعات به ترکیه فرستاده میشود تا پس از نفوذ در تشکیلات بهایی به «سپاه قدس» وصل شود. پس از مدتی «اطلاعات» از ادامه اجیر کردن او منصرف میشود. در سال ۲۰۰۲ میلادی به سی-آی-ا مراجعه میکند و او تحت آموزشهای آنها برای برگشت به درون و جاسوسی در صفوف وزارت اطلاعات (یا به قول خودش بچه های اطلاعات) قرار میگیرد. اما پس از شش ماه که از آموزشش میگذرد زیر تعهدش میزند و از ادامه کار منصرف میشود. اما این آموزشها به اندازه ای کارساز بوده که ایشان تازه افکارش باز میشود.
وی همچنین ادعا میکند که آخرین بار در سال ۲۰۰۵ میلادی یک تیم ۱۵ نفره از سوی سی-آی-ا به نزد او آمده تا نظر کارشناسانه وی را در مورد دولت احمدی نژاد جویا بشوند.
بدون توجه به مثبت و یا منفی بودن مطالب گفته شده و بدون توجه به ضد و نقیض بودن گفته ها و بدون توجه به قلوها، تمامی ادعاهای او به غیر از سابقه «تواب سازی» تحت نام ارايه شده مورد تائید قرار نگرفت. نه بازمانگدان چریکهای فدایی خلق و نه سایر سازمان های یاد شده تا این لحظه، چنین نامی را نمیشناسند.
تنها یکی از زندانیان قدیمی «صدای زنگ دار او را» تحت این نام، به عنوان تواب درجه پنج، به یاد میآورد.
پس از بررسی اطلاعات داده شده از سوی وی، موقعیت امنیتی وی همچنان در سطح «ناروشن» ارزیابی ماند، اما به وی ابلاغ نشد تا نیت واقعی او رصد بشود.
از آن پس تمام بحث ها و درخواست های او به اینجا ختم میشد که: «من توانایی های ویژه ای دارم و میتوانم یاران انجمن را آموزش بدهم. بنا بر این آنها را به من معرفی کنید.»
این خواسته صرف نظر از پیشینه ناروشن این شخص، از نظر اصول سازماندهی «انجمن پادشاهی ایران» نیز غیر قابل قبول است، زیرا، آشنایی افراد تنها و تنها بر اساس نیاز حزبی انجام میشود و نه نیاز آموزشی. و این آشنایی به صورت دایمی است و نه موقت. علاوه بر آن، هر کس به اندازه نیازش برای اجرای وظایف حزبی میداند و نه بیشتر. حتی دانستن وجود یک فرد در یک انجمن نیز جزیی از اطلاعات محرمانه به حساب میآید و تنها افراد آن انجمن از وجود او اطلاع دارند. این روش سازماندهی (انجمن های کاویانی) حتی در خارج از کشور که بخشی از یاران به صورت علنی فعالیت میکنند و دست باز تری در فعالیتهای خود دارند نیز اجرا میشود. در سطح انجمن پادشاهی هیچ فردی موجود نیست که از «همه چیز» اطلاع داشته باشد.
با توجه به مسدود بودن راه به بالا، رفتار اخلالگرانه وی در محیط مجازی اینترنت از شش ماه پیش به این طرف آغاز و افزایش یافت. بحث های ظاهرا دلسوزانه وی مانند «ارتفاء سطح سیاسی انجمن»، «فراخوانی انجمن پادشاهی جدید که در قامت دولت عمل کند» و تحریف اهداف انجمن پادشاهی و شایعه پراکنی علیه «جمشید شارمهد» به جایی رسید که دست آخر هدف اصلی خود را نابودی «تندر» و شخص جمشید شارمهد اعلام کرد.
از دیدگاه ما زیاد تفاوت ندارد که او آیا با زمینه چینی قبلی به سوی «تندر» فرستاده شده است و یا اینکه پس از نشان دادن سمپاتی به انجمن، زیر فشارهای سازمانهای اطلاعاتی که سابقه همکاری داشته است، مجبور به همکاری مجدد شده است. آنچه در درجه نخست اهمیت قرار دارد، اجرای راهکارهای امنیتی است که راه نفوذ به بالا را از سوی هر عنصر اطلاعاتی میبندد.
از نظر ما پرونده «کژدم» بسته شده است. فعالان و سازمانهای مبارزی که مایل به دریافت اطلاعات بیشتر از این فرد هستند و یا اطلاعات تکمیلی دارند، میتوانند مستقیما با ما تماس بگیرند.
«انجمن پادشاهی ایران» به خاطر خصوصیات ویژه سیاسی‌ای که دارد، یکی از مهمترین ارگانهای سیاسی است که در سالهای گذشته مورد حمله رژیم اسلامی و کشورهای بیگانه قرار داشته است. ما برآورد میکنیم که در شش ماه آینده این حملات چه از نوع امنیتی-اطلاعاتی آن و چه از نوع سیاسی آن افزایش پیدا خواهند کرد. از این رو همه یاران را فرا میخوانیم که هشیاری و پشت کار خود را متناسب با نیازهای کنونی افزایش دهند.
پاینده ایران و کوبنده تندر

فایل های صوتی این برنامه:
[1], [2], [3], [4]

بیشتر بخوانید:
پشتیبانی صدا و سیما از «کژدم»
مشترک دیدگاهها بشوید

2 دیدگاه

  1. زبون بسته زیر پاسدارها زجرکشیده وآبدیده شده.
  2. اینان خود فروشانی هستند که روی دشمنان رو در روی ما را سفید کردند ، امثال عرب زاده هایی که علنا ما رو کافر مینامند و خونمون رو حلال، سگشان شرف دارد به اینانی که سعی میکنند با هم رنگ نشان دادن خود به دوستان وطن، از پشت به آنها خنجر بزنند
    اینان خود فروشانی هستند که در بازار مکاره رژیم به لقمه نانی برای قاتلین جوانان وطن دم میجنبانند.
    شخصی که حتی در اظهارات متناقض خود که سعی کرده خود را چریک نشان دهد. خائن بودنش را جار میزند.
    سیاسیان بسیاری بوده اند که از راه سیاسی گذشته خود برگشته اند اما اینکه کسی خود را چریک فدایی بنامد و حال که از جدایی بگوید ، بدون اینکه دلایل ایدئولوژی جدایی را نام ببرد با اظهارات مالوخولیایی از توتئه قتل خود و دشنام به اشرف دهقانی داد سر دهد . خود مشخص است که از چه قماشی است.
    این شخص حتی در خزئبلات خود اعلام میکند به همه نارو زده است و اتفاقا همین بود که ما را بیشتر هوشیار کرد.
    میگوید پدر و مادرم بهایی بودند اما من نبودم
    با سیا بودم اما پا پس کشیدم
    فدایی بودم اما گور بابای اشرف دهقانی
    اشرف گفته بود من این را میکشم
    اشرف به عنوان عملیات میخواست من را بکشد
    در زندان تواب شدم
    به اطلاعات نارو زدم
    در مورد احمدی نژاد ۱۵ نفر آمدند از من سوال کنند
    دیگه چه وچه وچه
    انگاری هر شخصی که بگوید من در زندگیم به هر کسی که به من برخورد خیانت کرده ام ، برای ما عزیز می شود و در بست میگوید قربان آن چشمان زیبایت برم.
    حتما انتظار داشت با دو مقاله و چهار تا فحش که به ملاها میدهد سریعا اکانت تمام جوانان وطن که با هزاران امید به ما پیوسته اند را در اختیارش قرار دهیم.
    حتی هنگامی که به او تذکر دادیم مشی روشنگرانه استاد فولادوند ، روشنگری بود و راه آزادی و رهایی و او اگر هم بر می آشفت در مقام استادی و سن بسیاری که در راه تحقیق در تبعید گذرانده بود ، قابل هضم و ستایش و فحاشی صرف نمیتواند نشاندهنده میزان مبارز بودن و عمق مبارزه باشد ، بر می آشفت.
    آری داد و فریاد و فحاشی صرف مخصوص افرادی است که هیچ در چنته ندارند و میخواهند ذهن جویای مخاطب خود را با ناسزا به طرف خود جلب کنند و کژدم شاید می پنداشت کافیست.
    قطعا راه کژدم ، راهی نیست که یک رهرو داشته باشد و سوسوی کم فروغ و سخیف کژدم نشان دهنده قطاری از مهاجمین است که به سمت انجمن پادشاهی ایران، تندر رهسپار شده است.
    و چه خوش است دیدن روی پلید دشمن وقتی از حجاب بیرون می آید.
    اما حقا و انصافا کژدم یک سخن را درست ادا کرد
    آنجا که میگوید میخواهم انجمن خودم را تاسیس کنم اما تا وقتی که «انجمن پادشاهی تندر» که همراهش جمشید و دردانه اند ، وجود دارد ممکن نخواهد بود.
    آری کژدم بدان، بسیار بودند از این سایتها و انجمن های دروغین اما در پرتو انجمن پادشاهی تندر تو و اربابانت نمیتوانید جوانان ایرانی را به دام بیاندازید و در زندان یا به خون کشید یا ضعیفترینشان را مانند خودت به خود فروشی وادار کرد.

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *
*
*


*

۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

فساد اندیشهٔ سیاسی در تشکل تندر (بخش سوم - پایانی) + فایل صوتی برای اینترنت کم سرعت

نظر به اینکه مسائل زیادی در رابطه با جنبش دموکراسی خواهی مطرح است که باید در مورد آنها سخن گفته شود و ماجرای « تندر نامه» تنها یک گوشهٔ بسیار و خیلی بسیار کوچک آن است؛ در این بخش بعد از یک مقدمهٔ کوتاه بخشهای دیگر این نشست را منتشر میکنم تا این داستان را به فراموشی قرن بسپاریم. روی سخن من با انتشار این بحث ها با هواداران اندیشه های استاد فرود فولادوند است که در نبود یک جریان قدرتمند؛ به طرف تشکل تندر کشانیده شده اند و بهروزی ایران را در ادامهٔ حرکتهای سیاسی این گروه میدانند. امیدوارم که آنها مانند سایر شیعیان؛ تبدیل به جمشید اللهی نشده باشند و با گوش خود از زبان مدعی رهبری جنبش رهاییبخش ایران بشنوند؛ که چگونه می اندیشد؛ چگونه به نعل و میخ میزند و چگونه مرا متهم به نفوذی بودن مینماید و چگونه بعد از باختن قافیه ها به طور مشروط مسئولیت رادیو تندر را به من پیشنهاد میکند. تمامی پریشانگوییهای آقای شارمهد تنها و تنها یک پیام دارد و آن اینکه نه تنها اعتقاد دارد که افرادی که در پیرامون او جمع شده اند؛ مانند گاو و گوسفند هستند  و توانایی دیدن آموزش را ندارند ( که بیشترینشان نیستند و تنها اعتماد کرده اند) و تنها دلشان را به هیجانات روزمره و بی هدف و بی اثر خوش کرده اند؛ بلکه برای ایشان چنین افرادی مورد نیاز است تا رهنمودهای داهیانه و صد تا یه غاز ایشان را برای رهایی میهن به جان و دل میپذیرند. از سوی دیگر؛ به گاوهای وزارت اطلاعات هم پیشنهاد میکنم که این شخص را به حال خود رها کنند و بگذارند تا به زور اسلحه چند نفر را طلاق بدهند بلکه عطش دفاع از حقوق زنان ایران را که در مغز کوچک آقای شارمهد تا این حد عدول کرده است بخوابد. آقای شارمهد نه در پی یک حرکت سیاسی و مبارزهٔ جدی؛ بلکه به عنوان « جان وین» وارد معادلات سیاسی شده است و دنیای سیاست را با هالیوود اشتباهی گرفته است. حالا مگر چه میشود؟ به خدا گناه دارد؛ ولش کنید تا چند نفر را طلاق بدهد تا خیالش راحت شود که بالاخره کاری کرد و ایشان هم لنین و فیدل کاسترو و هوشی مینه و چه گوارا شده اند. نترسید؛ ایشان حتی قادر به گرفتن طلاق مسلحانهٔ یک پیرزن ۹۰ ساله از شوهرش که سالها پیش مرده است  هم نیست. قُمپز های آقای شارمهد در حد تواناییهای موشکی و اختراع زیر دریایی و حرفهای احمدی نژاد شماست.

                         


پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

 کژدم

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

فساد اندیشهٔ سیاسی در تشکل موسوم به تندر(بخش دوم) + فایل صوتی کم حجم

هشدار امنیتی

روابط ناسالم تشکیلاتی؛ از قبیل گرد آوری اطلاعات بسیار دقیق  مانند اسمهای واقعی و آدرس محل سکونت در رابطه با هواداران انجمن پادشاهی که با اعتماد به طرف تشکل تندر کشیده میشوند؛ میتواند یک بحران امنیتی مرگباربرای یاران وفادار استاد فرود فولادومند در درون میهن بوجود آورد. آقای شارمهد دلیل این کار احمقانه را جلوگیری از نفوذ نیروهای اطلاعاتی رژیم عنوان میکند؛ اما چنین سیاستی نه تنها از نفوذ جاوگیری نخواهد نمود؛ بلکه باعث بوجود آمدن یک بانک اطلاعاتی در تشکل تندر میگردد. اطلاعات مربوط به آرش رحمانی پور و یارانش از طریق این بانک اطلاعاتی در اختیار صاحب وبسایت موسوم به تکاوران تندر و گردانندهٔ آن «مهران - ماسماتوس» قرار گرفته و سپس از طریق این شخص در اختیار وزارت اطلاعات قرار داده شده بود و در پروندهٔ ایشان به عنوان سند مطرح گردیده بود. یاران درون میهن نباید به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی اطلاعات شخصی خود را در اختیار نه تنها تشکل تندر؛ بلکه هیچ تشکلی قرار ندهند. با توجه به تجربهٔ شخصی؛ اطلاعات شخصی من که قرار بود در اختیار آقای شارمهد باشد؛ از طرف مامور امنیتی ایشان موسوم به « پیک تندر» و با نام دیگر «سایهٔ تندر» «tondar shadow»در فیسبوک به طور علنی قرار داده شد و سپس فردی به نام « مرتد» نیز روی آن «لایک» زده بود. این کار برای تحت فشار قرار دادن من و تهدید به «لو دادن» به دستور جمشید شارمهد انجام گرفت. تمامی یارانی که به شکلی از اشکال اطلاعات شخصی خود را به این تشکل انتقال داده اند؛ در صورت امکان اقدام به تغییر آدرسهای واقعی خود نمایند.
این یک هشدار امنیتی بسیار جدی است.
                                


روابط تشکیلاتی در یک تشکل سالم انقلابی مبتنی بر جریان آزاد اندیشه و به دور از لجن پراکنی  و تهدید و ارعاب انجام میگیرد. تشکل تندر از تمامی پرنسیپهای یک جریان سالم سیاسی عدول نموده و تا حد یک گروه گنگستری که در پی بدنام کردن نام «انجمن پادشاهی ایران» است؛ عدول نموده است. خط طلاق مسلحانه و سایر خطوطی از این قبیل نه تنها خطوطی در جهت انقلاب نیستند؛ بلکه از ذهن معلول طراحان آن در تشکل تندر حکایت میکنند.



پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

کژدم

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

فساد اندیشهٔ سیاسی در تشکل تندر (بخش نخست) + فایل صوتی

تشکل تندر که نام انجمن پادشاهی ایران را به یدک می کشد؛ به خاطر نداشتن روابط انجمنی و سیستم تعیین خط مشی و رهبری تک نفره؛ اکنون به جایی رسیده است که کمترین آرمانهای مردمی را نیز به زیر سوال برده است. باید اعلام نمود که اهداف انحرافی تشکل تندر هیچ نزدیکی با آرمانهای انجمن پادشاهی ایران ندارد. اهدافی که تشکل تندر به دنبال آن است؛ نقض آشکار « آیین ریشه ای» و در غلطیدن به گنگستریسم شبه سیاسی توام با خواسته های فردی است.و با سوء استفاده از نام انجمن پادشاهی ایران به دنبال مطامعی دیگر است که هرچه که باشند؛ در راستای بهروزی سرزمینمان ایران نیست.




با امید به بهروزی ایرانی پادشاهی و دموکراتیک و قرتمند و سرفراز و ایمان به پاکی راهی که انجمن پادشاهی ایران و استاد فرود فولادوند در فراروی ایرانیان و آیندهٔ ایران نهاده اند.

(فایل صوتی برای اینترنت کم سرعت)
پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر
کژدم

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

بیانیهٔ شخصی شماره (۲) در رابطه با گروه موسوم به « تندر»

آقای شارمهد بعد از گسیل کردن مامورین اطلاعاتی و امنیتی اش جهت سمپاشی های نه چندان جدید از قبیل... دست نزن ویروس داره....  حالا به ترفند  کهنه شدهٔ دیگری روی آورده است و میگوید که صدا و سیمای رژیم اسلامی از من پشتیبانی کرده است. دلیل ایشان چیزی است در حد یک گونی پاره پورهٔ سیب زمینی مانند جنجالهای حسین شریعتمداری در کیهان تهران. رئیس دفتر ثبت ازدواج و طلاق تندر آنقدر باهوش است که باز هم یادداشتهای خود را فراموش نموده و شاید هم عینکش را گم کرده بود که فرق این دو صفحه را که یکی بیانیهٔ شخصی من (اینجا) و دیگری یک صفحهٔ گرافیکی ساخته و پرداختهٔ بخش سایبری وزارت اطلاعات رژیم تازی پرستان را (اینجا) بفهمد. شاید هم چون هر چیزی بالاخره یک چیزی است؛ پس هر چیزی میتواند هر چیزی باشد.... و یا یک چیزی چون دارای المنتهای یک چیزی است میتواند یک چیزی باشد که به چیزهای دیگر و شاید هم چیزهایی که در فکر چیزی به نام آقای شارمهد وجود دارند به چیزی کیهانی وصل شود و یا اصلاً چون بعضی چیزها به بعضی چیزهای دیگر نمیتوانند وصل شوند ولی علم فیزیک کوانتوم میگوید که امکان ندارد که چیزی به چیزی دیگر وصل باشد و در عین حال نباشد و از سوی دیگر میگوید که چیزی که وصل میشود در واقع نمیتواند وصل شود مخصوصاً به آن چیزهایی که نمیتوانند به همدیگر وصل شوند لذا رجوع ایشان به تئوری (خایه بزرگترین مشکل زبانشناسی) تنها چیزی است که میتواند به آن روی آورد و شاید هم روی نیاورد و به تئوری « دارابی» بسنده کند و از توپ بسکتبال به آنسوی سرزمینهای ماوراء بحار و یا شاید هم اسپانیا و «آندولوس» که بحثهای جدی بین شاه طهماسب صفوی و رضا شاه بزرگ و معاویه در گرفته بود که بالاخره با « سید علی محمد باب» چکار کنند تا ناصرالدین شاه قاجار به دست میزا رضای کرمانی ملقّب به مسعود رجوی  کشته نشود. البته این تئوری اگر در حد یک جفت توپ بسکتبال گسترش یابد در هیچ شلواری جای نخواهد گرفت. ( من تلاش کردم ولی نشد.... یعنی جای نگرفت).
پایان و جان کلام اینکه....... جمشید شارمهد قهرمان نمیداند چه خاکی بر سر کند. کسی که نتواند بحرانی به نام بحران کژدم را کنترل کند؛ چگونه میتواند بحران بزرگی به وسعت خاورمیانه و آسیای میانه... یعنی بحران ایران بزرگ.... یعنی انقلاب مردم ایران برعلیه دشمنان داخلی و بیگانگان را کنترل نماید................. گوش شنوایی و مغز پویایی و یا حد اقل حشرهٔ سریع الحرکتی مثل «کک» در این وادی نفهمیدگیها و غرورهای بیجا مانده  است که «سُرَه» را از «نا سُرَه» تشخیص دهد؟ یا همچنان فرهنگ نفهمیدگان والاگهر تازی زده و «موالی پور» بر این سرزمین طاعون زدهٔ ۱۴۰۰ ساله حاکم است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
احمق بی شعور و عقب ماندهٔ ذهنی............... انجمن پادشاهی ایران..... دفتر ثبت ازدواج و طلاق نیست.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

کژدم

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

بیانیهٔ شخصی در رابطه با گروه موسوم به « تندر»

چندی است که عناصر تشکل تندر؛ که تحت نام انجمن پادشاهی ایران  فعالیت میکند؛ افراد خود را با « آی پی» های گوناگون در فیسبوک روانهٔ میدان کرده است و برای مبارزان و آنهایی که دل در گرو مهر آریابوم دارند میفرستند؛ مبنی بر اینکه مطالب وبلاگ مرا نخوانند و پستهای مرا در فیسبوک و سایر امکانات اینترنتی باز نکنند؛ زیرا دارای ویروس است. از سوی دیگر آقای جمشید شارمهد در یک حرکت سخیف نام مرا از عنوان نویسندهٔ مقالاتی که توسط من نوشته شده اند و در زمانی که هموند تندر بودم در آن وبسایت منتشر گردیده اند برداشته است. گویی که این نوشته ها نویسنده ای ندارد. آنهایی که نوشته های مرا میشناسند و با وبسایت tondar.org نیز آشنایی دارند؛ نیک میدانند که ۹۰ در صد مقالات منتشره در آن وبسایت متعلق به من بود و به قول یکی از یاران وبسایت تندر را باید « کژدم نامه» نامید. اما در پی درخواستهای مکرر من از جمشید شارمهد که این مقالات را حذف کنند؛ ایشان دست به شارلاتانیسم جدیدی زده و نه تنها عوامل مشکوک خود را با آی پی های گوناگون به سمت لجن پراکنی سوق داده است؛ تلاش میکند که نام مرا از روی نوشته ها نیز حذف کند که البته اینکار را انجام داده است اما پرسش این است که گویا کسی از خودش و یا آنها نخواهد پرسید که این نوشته ها وحی آسمانی است و یا بالاخره نویسنده ای دارد و اگر تا دیروز نامش کژدم بود؛ امروز نامش چیست؟ و فردا چه میتواند باشد؟ اما این ژنرال مخبط نمیفهمد که گیرم که نام مرا حذف نمایند؛ بعد از مدتی دیگر در وبسایت تندر هیچ یک از مراجعه کنندگان با اندیشه ها و مقالات سیاسی روبرو نخواهند شد و هر چه در آن است به لاطایلات های بی محتوی و شعارگونه تبدیل خواهند گردید و دقیقاً به همین دلیل است که ژنرال شارمهد؛ نعل وارونه به خودش زده است و به جای حذف مقاله ها که درخواست اصلی من بودند و هستند؛ میداند که با حذف آنها دیگر چیزی در این وبسایت وزین نخواهد ماند.
مطلب دیگر آنکه در چند روز آینده فایل ویدیویی و صوتی را منتشر خواهم نمود که فساد تا مغز استخوان نفوذ کرده در گره تندر را به سمع تمامی مبارزان خواهم رسانید؛ تا برای یک بار و همیشه نام انجمن پادشاهی ایران و اندیشه های آریابان استاد فرود فولادوند را از گروه فاسد و منحط « تندر» پاک نمایم. لازم به یاد آوری است که انجمن پادشاهی ایران (انجمن مرکزی) با تواناییهای بسیار بالای سیاسی دوباره تشکیل خواهد شد و یاران و همسنگران و تمامی مبارزان راه آزادی ایران و دموکراسی همانگونه که در زمان استاد که با دانش تاریخی و فرهنگی و بویژه تلاشهای سترگ و دانشمندانهٔ ایشان در زمینهٔ  شکستن تقدس قلابی آیین تباهی اسلام و تدوین « آیین ریشه ای» آشنا شدند و موج عظیم بازگشت به هویت ملی را به چشم خود دیدند و همچنان آن تخم دانش و بینش ملی و بازگشت به هویت ملی؛ در حال ثمر دهی است. اینبار با انجمن پادشاهی ایران در عرصهٔ مبارزات سیاسی آشنا خواهند شد و فرق یک سازمان سیاسی و گروههای شارلاتان و شبه سیاسی را درک خواهند نمود. نخستین گام در جهت تشکیل انجمن پادشاهی؛ از میان بردن علفهای هرزی مانند تشکل «تندر» است که تلاش دارند نام انجمن پادشاهی ایران را به لجن بکشند.  در پردیسی که با نام سترگ انجمن پادشاهی ایران تشکیل خواهد شد؛ پیش از هر چیز زدودن علفهای هرز و داشتن زمینی بکر لازم است. من به تشکل آقای «هوشنگ رادخو» و یا تشکل بی محتوای لندن متعلق به خانم رزیتا منطقی کاری ندارم زیرا بیش از آن سخیف هستند که بتوان نام انجمن پادشاهی ایران را به آنان اطلاق نمود. اما آنچه که اکنون به طور وسیع به لجن مال کردن نام انجمن پادشاهی ایران مشغول است گروه تندر است که تحت رهبریهای داهیانهٔ ژنرال جمشید شارمهد؛ هر چه بیشتر به این امر اهتمام میورزد. در برنامه ای که منتشر خواهد شد؛ سخنان امروز من از حد ادّعا خارج شده و به طور ملموس در خدمت تمامی ایرانیاران قرار خواهد گرفت.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده جنبش تندر

کژدم

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

دربارهٔ دموکراسی (بخش دوم)

بخش دوم:

در بخش نخست با پیشگفتاری که تقریباً آشفته به نظر می رسد و در ادامهٔ آن با برخی اشاره ها به حقوق تعریف شدهٔ فردی  و گروهی و اجتماعی شهروندان و همچنین اشاره به تعریف حوزهٔ وظایف آشنا شدیم. باید اذعان کنم که به خاطر گستردگی بحث دو راه بیشتر در پیش پای من نبود. نخست آنکه تمامی بخشها را به طور جداگانه و بی ارتباط باهم کلاسه بندی نمایم و ترکیب آنها را به عهدهٔ خواننده بگذارم. راه دوم این بود که ارتباطات میان حوزه های حقوق و وظایف را با همدیگر به پیش برم و پیچیدگی ترکیبات آنها را از همان آغاز بنمایانم تا دشواری راه نمایان شود. اما اگر به راه نخست میرفتم؛ دشواریهایی که بعدها در بازگشایی ارتباط تنگاتنگ حوزهٔ وظایف و حقوق پیش می آمد بسی دشوارتر از آنچه که اکنون هست می شد. حال با  یک جمعبندی بسیار کوتاه ار بخش نخست؛ به ادامهٔ بحث خواهم پرداخت.

خلاصهٔ بخش نخست:
۱- بی ثباتی تاریخی آریابوم در ۱۴۰۰ سال گذشته و بویژه  سده های اخیر و دریده شدن شیرازه های ساختاری سرزمینمان و اینکه از آن زمان تاکنون این سرزمین در معادلات بین المللی به عنوان «حوزهٔ نفوذ» بیگانگان تعریف شده است.
۲- ضرورت ایجاد یک جامعهٔ با ثبات و متوازن پایدار برای حداکثر بهره وری از موقعیتهای داخلی و بین المللی که به عنوان نخستین گام برای تغییر معادلات بین المللی و بیرون آمدن از بازی نقش «حوزهٔ نفوذ» برای سرزمینمان ایران است.
۳- نقش تعریف «مالکیت» به عنوان شاه کلید تعریف حقوق و وظایف  فردی و اجتماعی .
۴- تعریف حقوق فردی در دو حوزهٔ «حقوق بودن» که صرفاً به خاطر موجودیت فرد به او تعلق میگیرند و حقوقی که در برابر انجام وظیفه به فرد تعلق میگیرند که مطلب دوم را در دو حوزهٔ «حقوقی که برای انجام وظیفه» به فرد تفویض میشوند مانند حوزهٔ حقوق فرماندهی و یا ریاست  و یا بازرس که حقوق ویژه ای دارند و این حقوق برای حسن انجام وظایف تعریف میشوند و حقوق مالی نیستند و به نام « حوزهٔ اختیارات» مشهورند و حقوقی که در ازای انجام وظیفه به فرد تعلق میگیرند که برای مثال به چند مورد از آنها نیز اشاره نمودم.
۵- برخی از حقوق فردی و اجتماعی را به عنوان نمونه مطرح ساختم تا به گشایش بحث کمک کنم.
۶- هر سیستم حکومتی در واقع یک سیستم حقوقی است که به ساختاری فیزیکی تبدیل شده و ساختارهای اجرایی و قضایی و دفاعی خویش را دارد.

دموکراسی و آنارشی

بعضی از نظریه پردازان علوم سیاسی-اجتماعی دموکراسی را همانند آنارشی ارزیابی میکنند. بسیاری از جریانهای محافظه کار نیز از این مقایسهٔ نظری دفاع نموده و دموکراسی را امری دست نیافتنی و در صورت عملی شدن همان آنارشی  و یا همسایهٔ دیوار به دیوار آن میدانند. این بحث را از این نظر پیش میکشم؛ تا بزرگترین خلط مبحث سیاسی-اجتماعی را که متعلق به «سیاست نظری» است و از حوزهٔ بافتنی های روی کاغذ فراتر نمیرود را برای یاران و همسنگران روشن نمایم. اکثر قریب به اتفاق این بحثها به شیوهٔ «متکلمین» به پیش میروند و بسیار انتزاعی هستند. آنارشیستها در این بحثها سلولهای تشکیل دهندهٔ یک جامعه را افراد مینامند و برخی از آنها گروههای اجتماعی را نیز به آن اضافه میکنند. اما آنچه که آنارشیستها همیشه به آن با دیدگاهی منفی و مملو از ترس مینگرند نقش دیسیپلین و نظم از نظر فنی است و هرگونه نظمی به دیکتاتوری گروهی و طبقاتی و یا خاستگاه آن تعبیر میشود و همچنین مسئلهٔ استعدادها و شایسته سالاری از نظر فنی نیز به نوعی از سلطهٔ طبقاتی تعبیر میگردد. درحالی که افرادی که به لحاظ طبیعی نسبت به دیگران برتری دارند؛ مسئله ای نیست که در زندگی عملی اجتماعی بتوان به سادگی از کنار آن گذشت و برتریها و شایستگیها را با قوانین اجتماعی و سیاسی لغو کرد. اگر بتوان با رفراندوم؛ حرکت ماه به دور زمین را الغاء نمود؛ میتوان برتریها را نیز الغاء کرد. از این روی است که بحث آنارشیستها از روی صفحات کاغذ فراتر نمیرود و هرگز عملیاتی نمیشود. کمترین فرق اندیشهٔ سیاسی دموکراسی (البته به معنی کنونی آن و نه مفهوم یونانی و برده داری) با اندیشه های آنارشیستی در همین نکته نهفته است و اندیشهٔ سیاسی دموکراسی؛ جنبهٔ عملی پیدا کرده است. زیرا واقعیتهای سخت زمینی را فدای آرمانهای اوتوپیایی نمیکند و با همین ابزار واقعی و قابل دسترس به امید فردایی بهتر گام بر میدارد؛ اما اندیشهٔ سیاسی دموکراسی نیز به خاطر برداشتهای گوناگون؛ از لیبرالیسم اقتصادی تا سوسیال دموکراسی اکنون در عرصهٔ بین المللی قابل مشاهده است. در تمامی این اشکال گوناگون حکومتی که به دموکراسی غربی مشهور هستند یکی ازمهمترین حقوق انسانی به عنوان «حقوق بودن» به هیچ عنوان در نظر گرفته نشده است و آن حق داشتن سرپناه (خانه) است؛ اما حقوق مدنی دارید تا بتوانید برای آنچه که به عنوان یک شهروند از شما گرفته شده است چانه بزنید. لذا آنچه که به عنوان دموکراسی غربی شناخته میشود در حد «حاکمیت پلورال احزاب»؛ منجمد شده است و هر چند که بخشی از حقوق مردم در این سیستمها تعریف شده اند؛ اما به خاطر حقوق کلانی که برای سیستم اقتصادی لیبرال تعریف شده است؛ حقوق مردم تنها در حد اجازهٔ چانه زدنهای بی انتها از طریق سازمانهای مدنی مانده است و این به خاطر همان نکتهٔ کلیدی تعریف نوع مالکیت است که در بخش نخست به آن اشاره کرده ام.
عدم تفکیک در مبانی اندیشهٔ سیاسی دموکراسی و آنچه که اکنون به نام دموکراسی به خورد مردم داده میشود موجبات سردرگمی در میان مبارزان را به وجود می آورد. دموکراسی سیال هست ولی بی نظم نیست و هدف آن رساندن مردم به حقوقشان است و یک حاکمیت سیال برای پاسخگویی به نیازهای نوینی است که بوجود می آیند و به نیاز روزمره تبدیل میشوند و به تبع نیاز؛ حقوقی تعریف میشوند. دموکراسی یک سیستم دینامیک است اما همچنان یک سیستم است و دشمنانی دارد. سر سخت ترین دشمنان دموکراسی؛ لیبرالیسم اقتصادی لجام گسیخته و اقتصاد انگلی زمینداری و سیستمهای قدرت دینی هستند. لذا دموکراسی نمیتواند به نام « آزادی» چنین دشمنان سرسختی را در درون خود پرورش دهد. به همین روی است که تفاوت بسیار زیادی میان دموکراسی بر روی کاغذ و دموکراسی پراگماتیک وجود دارد. دموکراسی و آزادی کلماتی هستند که زمانیکه بر روی کاغذ تاخت و تاز میکنند حتی میتوانند مطلق شوند و همسایهٔ دیوار به دیوار آنارشیسم گردند. اما زمانی که بخواهند به عنوان یک پروژهٔ عملیاتی در نظر گرفته شوند؛ در برخورد با واقعیتهای سخت زمینی؛ صیقل پیدا میکنند و به جایی میرسند که من آنرا « آرمان عملی» مینامم.  در اینجا مثالی میزنم؛ فرض کنید که میگویند که شما آزاد هستید هر چه دلتان بخواهد بگویید ولی اگر تهمت بزنید میتوان در دادگاه پیگیر آن شد. این جمله نشان میدهد که تهمت زدن یک حق به شمار نمی آید و تهمت شنیدن نیز یک وظیفه نیست و اینکه قوانینی خواهند بود تا اگر چنین اتفاقی افتاد کسی را محاکمه کنند و به مجازات برسانند لذا سخن نخست که شما آزاد هستید تا هر چه دلتان خواست بگویید؛ یک دروغ شکلاتی است. در یک سیستم حکومتی دموکراتیک ادعایی اگر اقتصاد لیبرال به رسمیت شناخته شود؛ موجب زایش قدرتهای مالی و صنعتی لجام گسیخته و بسیار قدرتمندی خواهد شد که تمامی ارکان و استخوان بندی اقتصادی و سیاسی جامعه را به شیوه های گوناگون؛ از اعمال فشار گرفته تا براه انداختن سیستمهای لابی خود تهدید به نابودی خواهد نمود حوزه های نفوذ خود را به سرعت گسترش داده و حقوقی را از طریق مجلس و دولت برای خود تعریف خواهد نمود و به تصویب خواهد رسانید که وظایف بیشماری را بر دوش مردم خواهد نهاد و این وظایف در برابر پرداخت حقوق خاصی نخواهند بود؛ بلکه تنها باید تحمل شوند و در طی یک روند فرسایشی با «باز تعریفهای گام به گام دموکراسی»؛ به جایی خواهیم رسید که اکنون هستیم. زمینداری نیز به عنوان یک بخش انگلی و غیر تولیدی؛ نه تنها جامعه را به زمینداران و بی زمینها تقسیم میکند بلکه کار به جایی میرسد که بخشی از شهروندان؛ در سرزمین خودشان خانه به دوش باشند و اقتصاد لیبرال نیز این روند را تشدید میکند. سیستمهای قدرت دینی که انگلی ترین سازمانها هستند؛ تنها و تنها به تقسیم قدرت چشم دوخته اند و به جز آن به چبز دیگری نمی اندیشند. اینگونه سازمانها را در چهارچوب هیچ یک از گروهها و تشکلهای مدنی نمیتوان تعریف نمود زیرا اساساً در پی احقاق حقی نیستند؛ بلکه به بهانهٔ آزادی اندیشه و رهبری معنوی تنها و تنها در پی سربازگیری و مغز شویی و در نهایت به دنبال کسب و یا سهیم شدن در قدرت هستند و هیچ نوعی از سود را که قابل تصور باشد؛ برای جامعه به ارمغان نمی آورند. لذا در یک حکومت دموکراتیک چیزی به نام دین نباید وجود داشته باشد. دین تنها نوشته های درون کتابها نیست؛ دین همیشه یک ساختار فیزیکی بوده است و هنوز هم هست. لذا من اندیشهٔ دینی را با «دین» جدا می انگارم. دین از نظر من تشکیلاتی فیزیکی بر مبنای اندیشهٔ دینی است و مانند شکمی سیری ناپذیر است که در ازای گرفتنها هیچ چیزی پس نمیدهد و برای بسط دایرهٔ قدرتِ خود با هر تشکلی عقد اخوت میبندد. لذا در یک حکومت دموکراتیک؛ تنها میتوان داشتن اندیشهٔ دینی را تحمل نمود و نه «دین» را و این یعنی سکولاریسم واقعی.
برای گسترش بحث و قابل هضم نمودن بیشتر آن باید به مسئلهٔ نهادهای اجتماعی بپردازم تا بتوان با دید بهتری مسئله را بر رسی نمود. لذا به عنوان نمونه چند نهاد را به عنوان مثال می آورم:
۱- نهادهای اقتصادی مانند کارخانه ها؛ بانکها؛ کارگاهها؛ شرکتها؛ تعاونیهای اقتصادی؛ بازار توضیع کالا و خدمات.
۲- نهادهای مدنی مانند : احزاب سیاسی؛ سندیکاهای صنفی؛ اتحادیه های صنفی؛ سازمانهای دفاع از حقوق بشر؛ سازمانهای دفاع از بهداشت محیط زیست.
۳- نهادهای دولتی.
۴- نهادهای قضایی.
نظر به اینکه من تنها به جنبهٔ عملیاتی بودن این نهادها مینگرم و کاری به آرمانهای نظری ندارم؛ میخواهم نشان دهم که هر یک از این نهادها در صورت بوجود آمدن؛ دارای حوزه های فعالیت مشخص و تعریف شده ای خواهند بود که با تعریف حقوق و وظایف آنها مشخص میشود. لذا زمانی که حقوق و وظایف این نهادها تعریف میشوند؛ نه تنها برای بوجود آوردن نوعی از هماهنگی را باید در نظر گرفت؛ که همانگونه که پیشتر گفته ام؛ این هماهنگی معمولاً بر اساس تعریف نوع مالکیت شکل میگیرند. اما زمانی که حقوق این نهادها تعریف میشوند؛ در واقع مرزهای حوزه های نفوذ و فعالیت آنها نیز ترسیم میگردند که از این مرزها به نام محدودیتها نام برده میشود. از سوی دیگر تمامی این نهادها با یکدیگر در رقابت و مبارزه ای دائمی درگیر هستند و ابزارهای گوناگونی را در این مبارزات به کار میگیرند؛ مانند استناد به قانون اساسی و فرستادن نمایندگان به مجلس و یا فشارهایی از قبیل اعتصاب و تظاهرات و یا شکایت. هر نهادی بنا به ابزارهایی که در دست دارد و یا میتواند آنرا بسازد به مبارزهٔ خود ادامه میدهد.
حال اگر فرض کنیم که تمامی این نهادها در یک کشور به رسمیت شناخته شوند ظاهراً به آن چیزی که دموکراسی نامیده میشود؛ نزدیک شده ایم و اگر حاکمیتی وجود داشته باشد که نهادهای مدنی را محدود کند؛ از آن به عنوان حاکمیت تمامیت خواه و دیکتاتوری نام میبریم و این دو مفهوم را به این شکل در نقطهٔ مقابل یکدیگر تعریف میکنیم. اما مسئله این است که قضیه عمیقتر از این است و عمق آنرا نه بر اساس وجود نهادهای مدنی و یا عدم آنها؛ بلکه باید بر اساس « حقوق بودن» سنجید که در بخش نخست آنرا توضیح داده ام.
 زمانی که «حقوق بودن» گسترده باشند؛ نهادهای مدنی تنها به عنوان تضمین ادامهٔ آن حقوق به کار خواهند رفت؛ اما اگر «حقوق بودن» دایرهٔ محدودی داشته باشد؛ نهادهای مدنی دو وظیفه به عهده خواهند داشت که یکی از آنها حفظ حقوق تعریف شدهٔ موجود از گزند نیروهای رقیب اجتماعی و وظیفهٔ دوم آنها گسترش حوزهٔ حقوق خواهد بود. این همان چیزی است که در آمریکا و اروپا حاکم است و به نام دموکراسی غربی نامیده میشود. در دموکراسی غربی کار نهادهای مدنی نقش چانه زنی برای حقوقی است که در همان روز نخستین تدوین قانون اساسی از مردم سلب شده است و با اینکه سندیکاها و اتحادیه ها و احزاب ظاهراً طرفدار حقوق مردم وجود دارند؛ میبینیم که کار آنها در حد « چانه زنیهای بی انتها» مانده است و سیستمهای موجود اروپایی و آمریکا تنها به خاطر ثروتهای کلانی که از سرزمینهای دیگر به دست می آورند قادر به ایجاد نوعی از توازن و ادامهٔ حیات سیستم هستند و در صورت بوجود آمدن رقبای دیگر و از دست دادن حوزه های نفوذ؛ قادر به حفظ سیستم نخواهند بود و برای حفظ توازن اجتماعی باید در آن تجدید نظر کرده و حوزهٔ « حقوق بودن» شهروندانشان را گسترش دهند و یا منتظر خروش انقلابی مردم باشند.
از نظر من یک حاکمیت دموکراتیک واقعی (البته در حوزهٔ عمل) حاکمیتی است که تمامی نیازهای  طبیعی شهروندانش را به عنوان « حقوق بودن» آنها تعریف نموده و به رسمیت بشناسد و نهادهای مدنی نه برای چانه زنی های بی انتها برای گرفتن آنها ( مانند آمریکا و اروپا)؛ بلکه برای تضمین حفظ آنها بکار آیند. تنها در چنین حالتی است که چیزی به نام مبارزات شدید درون جامعه فروکش میکند و یک جامعهٔ پایدار و دینامیک بوجود می آید و در برابر هرگونه بحران اقتصادی بین المللی؛ توان ادامهٔ حیاتی با ثبات را خواهد داشت در واقع بسیاری از حقوق که باید برای آنها مبارزه نمود و لزوم نهادهای مدنی نیز در این راستا تعریف میشوند؛ با به رسمیت شناختن «حقوق بودن» در قانون اساسی؛ لزوم و ضرورت بسیاری از مبارزه ها از میان میرود.

( پایان بخش دوم)

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای کوبنده جنبش تندر

کژدم


دربارهٔ دموکراسی (بخش سوم)