۱۳۹۷ شهریور ۲۵, یکشنبه

ملاقات با «اندیشه های کُهَن» و «اندیشه های نو» (بخش سوّم)

همهٔ قدرت به دستِ «پارلمان»

زمانی که از گفتمانِ «همهٔ قدرت به دستِ یک فرد»  فرار میکنیم؛ باید بدانیم که میخواهیم به کجا فرار کنیم و یا در کدامین خاکریز سنگر بگیریم؟
آنهایی که آموزِشِ نظامی دیده اند؛ میدانند که در آموزشهای نظامی؛ «تغییرِ سنگر» امرِ بسیار مهمّی است و یک سرباز باید در یک بازهٔ زمانی بسیار کوتاه؛ معادله ای ۳ مجهولی را که مرگ و زندگی او به آن وابسته است را حلّ کُنَد.
۱- چرا باید سنگرِ کنونی را تَرک کُنَد؟ ... آیا جانِ او در خطر است؟ ... آیا برای دادنِ پوششِ آتش به همسنگرِ خود باید به سنگرِ دیگری برَوَد؟  و .....
۲- تشخیص و تعریفِ  سنگرِ جدید.
۳- کوتاه ترین و اَمن ترین مسیر برای رسیدن به سنگرِ ایده آلَ تعریف شدهٔ جدید.

پاسخی که در کشورهای پیشرفتهٔ غربی به این پرسش داده شده است؛ تجزیه و استقلالِ ۳ قوّهٔ «مقننه = پارلمان»؛ «مجریّه = دولت» و «قضائیه = دادگستری» است.
پارلمان عهده دارِ تولیدِ «قوانینِ کلان» است و دستِ زیرشاخه های دولت  برای تولیدِ «قوانینِ اجرایی» باز گذاشته میشود.
پارلمان دارای کمیته های تخصصی است که میتواند لایحه های کلان و حتّی تدوین استراتژیها نیز دخالتی فعّال داشته باشد.
از «قوانین اجرایی که بگذریم؛ همهٔ راهها به پارلمان ختم میشود.

با توجّه به «حزبی بودنِ پارلمانها»؛ آنچه که به نامِ قوانین و لایحه ها تصویب میشوند؛ کاملاً حزبی هستند و درگیریهای انتخاباتی و سیاسیِ احزاب میتوانند قوّهٔ مجریه (دولت) را در بهترین حالت «ناکار آمدی» و در بدترین حال به «تعطیلی» بکشانند.
زمانی که احزاب قدرتمند میشوند؛ به «قدرتهای موازی» با دولت تبدیل شده و «دولَتِ مستقرّ» باید همواره به «احزاب» باج بدهد.
هوادارانِ این سیستم ادّعا میکنند که این مسئله نه تنها «بّد» نیست؛ بلکه مکانیسمِ جلوگیری از ظهورِ «قدرتِ تک صدایی» است.
امّا واقعیّتها چیزهای دیگری میگویند که برای روشن شدنِ قضیّه؛ چند مثال می آوَرو:

اکنون شاهد هستیم که «قاضی نُهُم» از طرفِ دونالد ترامپ؛ به مجلس معرفی شده است. این امر بخشی از بازیِ «تقسیمِ قدرت» در روایتِ آمریکایی از «دموکراسی پارلمانی» (بازیِ احزاب) است. دموکراتها میدانند که اگر «قاضی نُهُم» توسّط جمهوریخواهان بر کُرسی بنشیند؛ باید تا «وقتِ گُلِ نِی» صبر کنند تا زمانی برسد که «تاسها خوش نشینند»  یعنی اینکه یکی از قاضیها بمیرد و همزمان دموکراتها در پارلمان اکثریّت داشته باشند و همچنین کاخِ ریاست جمهوری نیز متعلّق به دموکراتها باشد.
به همین دلیل؛ دموکراتها اکنون برای عقب انداختنِ انتصابِ Brett Michael Cavanaugh  به فکر اکتشافِ اینکه در ۱۶ سالگی فلان کار را کرده است افتاده اند. آیا دموکراتها آنقدر پایبند مذهب و اخلاق شده اند که «گر پشّه بجُنبد ... عیان در نظرِ ماست»؟ .... هرگز .... این یک برخوردِ کاملاً  «حزبی» است.
آیا دموکراتها میخواهند «مسیحِ بیگناه» را از گور بیرون کشیده و به مقامِ قضاوت بنشانند؟ 
آیا این کثافتکاریها فقط مختصِ دموکراتها است؟ یا اینکه اگر به تاریخچهٔ حزب جمهوریخواه نیز بنگریم؛ شواهد فراواوانی خواهیم یافت؟
به نظرِ من (مژدم)؛ زمانی که یک موجودیّتِ سیاسی و یا نظامی؛ سازمان می یابد؛  فارغ از اینکه هدف نخستین از سازمان دادَنِ آن چه بوده است؛ یک «موجودیّت» است و برای بقایِ «موجودیّت خود» خود خواهند جنگید و به دنبالِ «مشتری» خواهد بود و طبعاً مشتریانی نیز خواهد داشت.

بسیاری از آنهایی که این نوشتار را میخوانند؛ در این ۴۰ سالِ حکومتِ ننگینِ اسلامی؛ شاهد بوده اند که هر کَسی که صدایش در آمده است؛ برایِ خفه کردنِ او؛ ۱۰ ها «شاکیِ خصوصی» تراشیده اند و آن شخص را به زندان فرستاده اند.
در دورانی که از نظرِ «مصدّقی ها»؛ دورانِ «دموکراسی» بود نیز؛ شاهد همین کثافتکاریهای حزبی و گروهی و فردی بودیم که وَرایِ شعارها و اهدافی که اعلام مینمودند؛ در حالِ لجن پراکنی علیه یکدیگر بودند.

در آلمان نیز داستان بهتر از اینها نیست؛ و آنچه که هست؛ «جنگِ احزاب» است. احزاب با کثافتکاریهای خود همیشه جامعه را به بُن بست کشانیده و جنگِ بعدی شان بر سرِ «کثافتکاریِ موجود» است.

به همین کُردستانِ عراق نگاهی بکنید. هر ۲ حزبِ موجود ظاهراً طرفدارِ پرو پاقُرض دموکراسی هستند و برای یک جمهوریِ دموکراتیک مبارزه میکنند. امّا آنچه که  آنرا «حزب» مینامند؛ حتّی بویی از «احزابِ سیاسی» نبُرده است. فقط تصوّر کنید که در آلمان و یا فرانسه؛ همهٔ احزاب «میلیشیا» (بازوی مسلّح) داشتند و «ارتش آلمان» مانندِ کردستانِ عراق؛ مجموعه ای از این نیروهای مسلّح «قبیله ای» می بود که هرکدامشان از «رهبرِ قبیله» دستور میگرفت. آیا میتوانید بفهمید که در شرایط بحرانی چه بر سرِ آلمان و یا فرانسه می آمد؟ ... پاسخی ساده دارد:

«همان بلایی که بر سرِ کردستانِ عراق پس از «اعلامِ استقلال» آمد.

لذا پُرسش باید این باشد:

آیا میخواهیم از این کثافتکاری ها؛ «رهایی» یابیم؟ ... یا اینکه میخواهیم همین کثافتکاری ها را باری دیگر و تحتِ نامِ «دموکراسی» و «سکولاریسم» تجربه کنیم؟

نتیجه:

احزاب حتّی به «قوانینِ مادَرِ بازی»  که توسّط همهٔ احزاب  پِی ریزی شده اند نیز پایبند نیستند. آنچه که مهمّ است «منافِعِ حزبی» است.

حال تصوّر کنیم که رژیم شیعی سرنگون شده است و احزابِ کُردستان به دنبالِ «خودمختاری» هستند.
اگر به این احزاب بگویی که این دار و دسته های نظامی که آنها را پیشمرگه میخوانید؛ باید خلع سلاح شوند؛ نخواهند پذیرفت.
اگر بپرسید که آیا اینها «بازوی مسلّح حزبی» هستند؟ ... و یا «پیشمرگانِ کُردستان»؟ ... با توجّه به سابقهٔ تاریخی که دارند؛ چه جوابی دارند بدهند؟
اگر اینها پیشمرگانِ کردستان هستند؛ چرا در دههٔ ۶۰ بنا به دستورِ رهبرانِ حزبشان؛ به کشتارِ یکدیگر پرداختند؟
 «زبانِ مِیدانی» و تجربی؛ براحتی میتواند «شعارهای قلّابی» و «بازیهای کلامی» را رسوا کُند.

احزاب همیشه اختلافات در سطح اعضای کادرِ رهبری را از هواداران پنهان میکنند و این اختلافات تنها زمانی به میانِ هواداران و  آنهَم به صورت اطّلاعاتِ بسیار محدود  نَشظ داده میشود که کارد به استخوان رسیده و کادرِ رهبری در حالِ رسیدن به مرحلهٔ «انشعاب» است. 

با جمعبدیِ مطالبِ «بخش نخست» و «بخش دوّم» این نوشتار؛ در نگاهِ اوّل چنین به نظر میرسد که کژدم؛ هم از «همهٔ قدرت به دستِ یک نفر» و هم از «همهٔ قدرت به دستِ پارلمان» و همچنین از «احزاب = تشکّلهای دلّالانِ سیاسی»... گریزان است.

امّا کژدم  «پارلمان» و داشتنِ «احزابِ سیاسی» را با شرایط خاصّی  می پذیرد.

در بخش سوّم این نوشتار؛ به این امر خواهم پرداخت.





کژدم

۱۳۹۷ شهریور ۱۷, شنبه

ملاقات با «اندیشه های کُهَن» و «اندیشه های نو» (بخش دوّم)

«همهٔ قدرت در دستهای یک فرد» 

این جمله؛ شعارِ همهٔ «سلطنت طلبان»؛ همهٔ «امپراتوری طلبان» و حتّی هوادارانِ «نظامِ پادشاهی» به بهانهٔ درخشندگیِ سیاستهای «شاهنشاه کوروش بزرگ» و «شاهنشاه داریوش بزرگ» میباشد. (شاهنشاه = امپراتور).
اگر خوانندگانِ قدیمیِ این وبلاگ باشید؛ حتماً باید به یاد داشته باشید که در چندین مورِدِ مکرّر؛ گفته ام که در سیستمهای حکومتی «دیکتاتوری»؛ یک نقطهٔ طلایی وجود دارد و آن اینکه: «تصمیمها بسیار سریع اتّخاذ میشوند». امّا این را نیز گفته ام که: این نقطهٔ قوّت؛ زمانی به نفعِ میهن است که آن «دیکتاتور»؛ هَم بسیار باهوش باشد و نیز «نیک» باشد و نَه «پاک». شاید شما «پاک» را به «نیک» تعبیر و تفسیر کنید؛ امّا من «پاک» را به مفهومِ «موجودی فراسویِ منافِعِ حقیرِ فردی؛ خانوادگی؛ قومی و قبیله ای» میدانم. من (کژدم)؛ کلمهٔ «پاک» را تنها شایستهٔ «خداوند» میدانم که تنها موجودِ «پاک»ی  است که میشناسیم و یا اینکه از دورانِ کودکی آنقدر در گوشهایمان خوانده اند و ما را «هیپنوتیزم» کرده اند که «خداوند پاک است» و «پاکی» را به نامِ «نیکی» به خوردِ ما داده اند.  خداوند «پاک» است زیرا طَرَفِ هیچکس را نمیگیرد. در سیستمِ قضایی نیز قرار بر این است که «قاضی»؛ باید «بی طرف» باشد. آنکه در مقامِ «قضاوت» است و عقایدِ شخصی خود را در «قضاوتِ نهایی»؛ واردِ معرکه میکند؛ .... هرچه که هست .... «پاک» نیست.
همیشه قضاوّتِ «دادگاهی شدگان»؛ اَعم از «شاکی و متّهم»؛  این بوده است که:  اگر قاضی به نفعِ ما نظر داد؛ «قاضی نیک» است و اگر به ضرَرِ ما حکم کُنَد؛ «قاضیِ بَد» است.
«قاضیِ پاک» با اینکه در نهایت باید حُکم کُنّد؛ نباید بر اساسِ «منافِعِ فردی و یا گروهی»؛ او را «نیک» و یا «بَد» بنامیم.
از نظرِ من (کژدم)؛ «خداوند» نمیتواند «دادرَسِ خوبی باشد»؛ زیرا میداند که آنچه که خلق کرده است؛ یک «آنارشیِ کامل» (Chaos) است. این موجود (خداوندِ پاک) چگونه میتواند در این «صحنهٔ آنارشی» که دستپُختِ خودِ اوست؛ قضاوَت کُند که «ظالم کیست؟» و «مظلوم کدام است» .... مگر همهٔ این موجودات؛ از «شیطان» گرفته؛ تا «حوریها و پریها و فرشتگان» و «ویروسها و میکروبها » و ....  را خود «نَریده است؟»؟ ....  لذا آن «خداوندِ پاک» پیش از اینکه دادرَسِ من و شما و دیگران باشد؛ ... نخست باید «خود را» قضاوت کُند که: «این چه مستراحی است که آفریده ام؟» و سپس بر «قدرتِ آفرینندگیِ احمقانهٔ خود» بخندَد؛ و یا؛ بَر وجودِ خودَش «تُف کُنَد» و به این نتیجه برسد که «گناهکارِ اصلی» همانا آن «قدرتِ پاکِ کبریایی» است.
خندهٔ خداوند بر «مستراحی که خود آفریده است»؛ مانندِ خندهٔ آن مهندسی است که میخواست برای پیشرفتِ کشاورزی «تراکتور» طرّاحی کُند؛ امّا در نهایت «مَلَخ» ساخته است؛ تا همهٔ کشتزارها  را به «بَرهوت» تبدیل کنند.

زادگاهِ «کوروش» و «داریوش»

برخلافِ نظراتی که زادگاهِ کوروش و داریوش را «فارس» مینامند؛ زادگاهِ آن بزرگواران؛ درّه ای به نام: گذار از دُنیایِ  «گلّه داری و بیابانگردی و راهزنی» به دُنیایِ «کشاورزی و گلّه داری و اِسکان» است.
اگر «کوروشِ بزرگ» را «موسای ایران» بنامیم؛ که قبایلِ فارس را «اِسکان» داد و یا از «اسکانِ آنها» با جان و دِل در برابرِ «سکاها» که «گلّه داران» و «ییلاق قشلاق کنندگان» و «راهزنان» بودند دفاع کرد؛.... «داریوشِ بزرگ» را باید رهبرِ کوچیدن از «دنیایِ کشاورزی و دامداری» به سوی گسترِشِ «روابطِ بین المللیِ ایرانیان» دانست (جوانه های اقتصادِ خارجی).

«کوروش بزرگ» و «داریوش بزرگ» مُرده اند؛ زیرا «دنیای اقتصادِ مبتنی بر دامداری و کشاورزی» ... مُرده است.

 «کوروش بزرگ» و «داریوش بزرگ» مُرده اند؛ زیرا شانسِ روییدَنِ آنها در قرنِ ۲۱ اگر «صفر» نباشد؛ شاید «یک» در ۵۰۰ میلیون باشد.

«کوروش بزرگ» و «داریوش بزرگ» مُرده اند. زیرا  زندگی کنونی «سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی» ... به سادگیِ دورانِ «کشاورزی ـ دامداری» نیست.

«کوروش بزرگ» و «داریوش بزرگ» مُرده اند؛ ... زیرا آنچه که آرزویِ بزرگِ داریوشِ بزرگ بود (پیوندِ اقتصادِ ایران به جهان)؛ ... را ۳۰۰ سال است که «دیگران» اداره می کنند و حضورِ «ایران» در این معادله؛ حتّی در حدّ «پشگل» نیز نیست.

آنچه که اکنون با نامهای «پادشاهیِ پارلمانی»؛ «سلطنتِ مشروطه» و «پادشاهی فولادوندی» و یا «پادشاهیِ پیشگامانِ کاویانی»  مطرح هستند؛ فقط «کاریکاتور» میباشند. ... تصاویرِ بیجانی که  «زمینِ رویِشِ خود» را از دست داده اند.
همهٔ شما میدانید که من (کژدم) یکی از کسانی بودم که در تدوینِ «آیینِ ریشه ایِ پیشگامانِ کاویانی» نقشِ موَثر داشتم.
امّا واقعیّت این است که چه در «آیینِ ریشه ای فولادوندی» و چه در «آیینِ ریشه ای نوین»؛.... آنچه که «پادشاه» و «پدافندِ مردم» نامیده میشود؛ در واقع پادشاهی مانندِ «کوروش» نیست؛ بلکه یک «وزیر» است که وزارتِ «مسکن؛ بهداشت و آموزش و پرورش» را به عهده دارد.
البتّه داشتنِ این «وزارتخانهٔ مرکّب و عریض و طویل» با نامِ مستعارِ «پادشاه»؛ بسیار بهتر از «بودَن» به مانندِ «چوبِ کبریتِ تشریفاتی» و «مفتخور» با یدک کشیدَنِ نامِ «پادشاه» است.
در نظریهّٔ «مشروطهٔ سلطنتی» و «پادشاهی پارلمانی»؛ همهٔ «تصمیمهای قانون گذاری مَدنی» و «تعیینِ سرنوشتِ ملّی» (استراتژیهای کلان) به «پارلمان» سپرده شده است و حاکمیّت یک حاکمیّتِ «مرکزی» و «تهران محور» است.
امّا در «آیینِ ریشه ای فولادوندی» و «آیینِ ریشه ای پیشگامانِ کاویانی»؛ حاکمیّتِ ملّی یک «پادشاهیِ فدرال»  است و آمیخته ای از «حکومتِ مرکزی» و «حکومتهای منطقه ای» را پیشنهاد میکُنَد؛ که البتّه بابِ مِیلِ «مشروطه خواهان» و «سلطنت طلبان» که هر دو «تهران محور» هستند نبوده و نیست.

امّا هر ۳ نظریّه به زبانِ بی زبانی میگویند: ...«نظامِ پادشاهی» ... «مُرده» است.
در یک تصویرِ بزرگ؛ فرقی میانِ «وزیرِ فعّالِ مهربان» و «اعلیحضرت چوبِ کبریت» وجود ندارد. زیرا هیچکدام؛ دیگر «کوروش» و «داریوش» نیستند.
اگر میپرسید چرا؟
پاسخ این است:

زمینی که اکنون در دست داریم؛ نمیتواند «هندوانه» بپروَرانَد. و مهمّ نیست که تا چه حدّ عاشق و کُشته مُردهٔ «هندوانهٔ شیرین» باشیم.
بنابر این؛ اندیشهٔ داشتنِ «هندوانهٔ شیرینِ مادام العمر»؛ فقط یک رؤیا است و به آفرینِشِ «جامعهٔ متوازن و پایدار» نخواهد انجامید. زمانی  در گذشته های بسیار دورِ ۲۵۰۰ ساله «هندوانهٔ شیرین» (پادشاه و شاهنشاه) داشتیم.
اکنون؛ زمانه «دِگر گشته است». اگر نتوانی «دِگردیسیِ سیاسی» را بپذیری؛ مانندِ «دایناسورها» منقرِض خواهی شد.

به تجربه دیده ایم که:
آقا محمّد خانِ قاجار؛ با «شمشیر» تصمیم می گرفت و «اتاقهای تحلیلگر»  نداشت و زمانی که در گذشت؛...
فتحعلی شاه به جایِ او نشست؛ که با «کیرَش» تصمیم می گرفت.
ایدهٔ «همهٔ قدرت به دستِ یک نفر» (چه سلطان و یا پادشاه)؛ حتّی اگر در برهه ای کوتاه پاسخی مثبت داشته است؛ ...
حکومتی «ناپایدار» بوده است.

آیا توانستم سخنم را به روشنی بگویم؟ تا حتّی «آیةالله ملکوتی» هم بفهمد؟

شاید بپُرسی:

پَس «جمهوری» چه میشود؟

من (کژدم) به جای پاسخ دادن؛ از شما خواهم پرسید:
منظورَت کدام جمهوری است؟

- جمهوری بشار اسد؟
- جمهوری شیعیانِ شنیعه؟
- جمهوری روسیه؟
- جمهوری چین؟
- جمهوری فرانسه؟
- جمهوری آمریکا؟
- ....
- ....

تا کنون هیچکس نگفت که منظورشان از «جمهوری» چیست؟ لذا «بشاش تو هیچکس ها و بُرو...». زیرا «هیچ کسها» و شنوندگانِ «هیچ کَس تر از خودشان»؛ نَه ادامه دهندهٔ راهِ پیشینیانِ ادّعایی هستند و نَه نقطهٔ عطفی برای «گذر به آینده».
این موجوداتِ «بی وجود» حتّی نمیدانند که «جمهوری» چیست؟ و به خاطرِ تبلیغاتِ «اپوزیسیونِ قلّابی» فکر میکنند که دعوای میان «جمهوری خواهی» و «سلطنت طلبیِ مشروطه»؛ فقط دعوا بر سَرِ «شکل» است و محتوای آنها یکی است.
به همین خاطر است که «فخر آورِ شارلاتان» میگوید:
«قانونِ اساسیِ پیشنهادی ما؛ آچار فرانسه است و به هر دو سیستم می خورَد».
آیا این شخص یک احمق است؟ یا اینکه: شنوندگانش احمق هستند؟
پُرسشِ نهایی اینکه:
«فخر آورِ شارلاتان» و یا «نادان» بر اساسِ کدامین اسناد؛ اینچنین ادّعایی دارد؟

این پدیده (رهبرانِ احمق و هوادارانِ احمق)؛ آن اصلِ طلایی را که استاد فرودِ فولادوند مطرح نمود را به روشنیِ خورشید؛ در جلو چشمانمان ظاهر میکُند که گفت:
«تنها کسانی حقّ رأی دادن دارند که آموزِشِ سیاسی دیده باشند و ارزِشِ رأی و رأی دادن را بفهمند».
لذا؛ آیا میتوان به آن روستایی و یا شهریِ احمق که فرقِ میانِ «خیار و هویج» را نمیداند و روزی از «کیرِ کاشانی» و روزی دیگر از «کیرِ مدرّس» شیر مینوشد و روزی دیگر در رؤیای «بشکهٔ نفت بَر سرِ سفره» و دیدنِ «عکسِ کُس کِشِ در ماه» رأی میدهد؛ اعتماد کرد؟

همهٔ «شما گرامی ها» که با نوشته های این وبلاگ؛ «جلق میزنید»... حدّ اقل باید پاسخی داشته باشید.
آیا دارید؟ ....
 یا اینکه: «کرم نیوآ» را به «صابون» ترجیح میدهید؟

در بخش نظراتِ همین نوشتار؛ یکی از خوانندگان در رابطه با تاریخ «دموکراسی» و «حکومتِ جمهوری» و اینکه چگونه با شکلِ «سلطنتی سمبولیک» و یا «جمهوری»؛ در واقع دارای یک «روح» هستند که در ۲ کالبدِ ظاهرا شده است؛ توضیحاتِ زیادی دادند.
من (کژدم) نیز نّه در مخالفت با نظراتِ ایشان؛ بلکه این مسئله را که عواملِ دیگری در این سیستمهای حکومتی دخالتهای مؤثر دارند که از دیده ها پنهان هستند و مانندِ موریانه محتوای «جمهوریّت» را میخورند؛ نظری نوشتم.
در اینجا باید به مورِد دیگری اشاره کنم که به همان اندازهٔ انتخابِ «لابی گر» به عنوانِ «نماینده»؛ برای تهی کردنِ «جمهوریّت» از محتوای اصلی اَش؛ خطرناک است و آن مسئلهٔ «سیاسی کاری» است که به جای پایبند بودن به وظیفهٔ «طرّاحی و برنامه ریزی دقیق به عنوانِ یک نامزدِ انتخاباتی» و سپس پایبندی به اجرای «اهدافِ وعده داده شده در انتخابات» می نشیند. نمونهٔ بارِزِ «سیاسی کاری» در دورهٔ انتخابات را میتوان در «حملاتِ فردی به رقیبِ انتخاباتی»؛ به جای «نقدِ نظراتِ رقیب» و «مطرح نمودَنِ نظراتِ خویش»؛ به خوردِ رأی دهندگان میدهند و با براه انداختنِ ساز و دُهُلِ تبلیغاتی در رسانه ها؛ یکی را تا حدّ «شیطان» پایین آورده و دیگری را «چهره ای ملکوتی» جلوه میدهند و یا بِالعکس.
لذا نتیجه این میشود که «رأی دهنده»؛ به خاطرِ «تحمیق شدن» و با درجه ای بالا از «حماقت» رأی می دهد.
در کشورهای ظاهراً دموکراتیکِ غربی؛ رهبرِ کشور یا «رئیس جمهور» است و یا «نخست وزیر».
در کشورهایی که به رئیس جمهور رأی میدهند؛ راًی دادن به صورتِ تقریباً مستقیم به یک «فرد» است.
امّا در کشورهایی که به «نخست وزیر» رأی میدهند؛ در واقِع به «حزب» راًی میدهند و این حزب است که میتواند در یک انتخاباتِ درونی؛ رهبر خود را تغییر داده و  رهبرِ جدید را به جای آن شخصی که در دورهٔ انتخابات؛ رهبر حزب بوده است بگذارند.
در انتخاباتِ ریاست جمهوری اخیر آمریکا دیدیم که با اینکه حزبِ دموکرات به «برنی سندرز» خیانت کرد؛ و «برنی سندِرز» نیز میدانست که از پُشت به او خنجر زده اند؛ امّا با کمال بی شرمی از هیلاری کلینتون که سازمان دهندهٔ پروژهٔ «خنجر از پشت» بود؛ حمایت کرد و آنچه در این میان فدا شد؛ «شرافت» و «راستگویی» بود. زیرا «برنی سندرز» به «سیاسی کاری» روی آورد. نامِ این کثافتکاریها در «اسلام»؛ همان «تقیّه» است. یعنی اینکه: هر کثافتکاری که میتوانی انجام بده و ناراحت نباش.
با توجّه به اینگونه مسائل باید گفت که گویی «دموکراسیِ غربی» مانند یک بشقابِ طلایی  و مملو از بهترین غذاها است که فقط اندکی «سّس مدفوعِ انسانی» بر رویش ریخته اند.
مشکِلِ دیگر در این نوع  دموکراسیها؛ «کیفیّتِ نمایندگان» است. نمایندگانی به پارلمان راه می یابند که چه بسا در دورهٔ ۴ ساله؛ حتّی یک لایحه و یا طرح ارائه نمیدهند و کارشان فقط رآی دادن است (نمایندگانِ سیاهی لشکر و مُفتخور).
به همین «میر حسین اوباما» نگاهی بیندازید. در سال ۲۰۰۵ واردِ مجلس سنا میشود و با شعارهای «ضدّ جنگ» برجسته شده و با پروپاگاندای حزبی به «اوّلین رئیس جمهورِ سیاهپوستِ آمریکا» که «صلح» به ارمغان خواهد آورد؛ تبدیل میشود.
امّا در طولِ ۸ سال حکومتش؛ جنگ از دایرهٔ عراق خارج شده و تا کشورهای آفریقایی کشانده میشود و مسخره تر از هرچیزی؛ «جایزهٔ صلح نوبل» را «پیشاپیش» به او پرداخت میکنند تا به عنوانِ «نخستین حضرتِ مسیحِ سیاهپوست» تمامی جهان را به «صلحِ مُردگان» هدایت کُنَد.
براستی چرا کارنامهٔ او اینچنین است؟
پاسخ بسیار ساده است:
«میر حسین اوباما»؛ یک موجودِ «قلّاده به گردَنِ حزبی» است.
چرا مردم به او با آن شور و شعف رأی دادند؟
باز هم پاسخ بسیار ساده است:
حزبِ دموکرات با بوق و کرنا؛ عکس او  به عنوانِ «مسیحِ نجات بخشِ سیاهپوست» را دَر «ماه» به مردم نشان دادند و مردم نیز احمقانه پذیرفتند.
در واقع «اوباما» دوّمین محصولِ  همان سیاستی است که «خمینی» را به ایران هدیه کرد.



نتیجهٔ نخست اینکه:

اگر قرار باشد که «دموکراسی و جمهوری»  از مسیرِ  معامله و کار چاق کُنیِ «دلّالان = احزاب» (Middle Man)ها با مراکزِ قدرت «جاری» شَوَد؛ آبی گل آلود  و پُر از مدفوع است.

امّا مسئله در اینجا خاتمه نمی یابَد. زیرا طرَفِ دیگر این معادله همان «دمو» و «جمهور» و «مردم» هستند.

به قولِ «امیر کبیرِ ظریف» ...مگر مردم خودشان انتخاب نکردند؟

آیا همانهایی که «مردم» مینامید؛ عکس خمینی را در ماه ندیدند؟ آیا کسی آنان را به زور وادار نمود که اگر عکس خمینی را در ماه نبینید؛ خواهر و مادرتان ... جلو چشمتان خواهیم گا.....؟

نتیجهٔ دوّم اینکه:

هر دو طَرَفِ  معادلهٔ «دمو» و «کراسی» آلوده به «مدفوع» هستند و وجودِ «دلّالان = احزاب» نه تنها کمکی به «گند زدایی» از این معادله نمیکند؛ بلکه کثافاتِ دیگری را به آلودگیِ موجود می افزاید.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیا باهم بریم سفر؛ دُبِی دُبِی ....

شما را  به یک سفر دعوت میکنم که هزینهٔ آن ۳۷ دقیقه  «وقت» و «گوشهایی باز» و «ذهنی فعّال» است.
شخصی به نامِ «دکتر رامینِ پرهام» که مدّتها است «اُسوهٔ اندیشمندی» شده است؛ در «قهوه خانهٔ میبدی» با ۲ نفر دیگر میخواهند مشکلاتِ ایران را حلّ کنند.
تمامی آنچه که «دکتر رامین پرهام» انجام میدهد؛ «پرتابِ کلمات» است. مانندِ پیشنهادِ «مدیریتِ سرنگونیِ رژیم». امّا همین جمله در حدّ کلمات «یَخ میزند» و به هیچوجه طرحی «مِیدانی» ارائه نمیگردد.

https://www.youtube.com/watch?v=6UYGQQGBYdQ&t=970s

پس از سَفَر در این ویدیو؛ اگر نظری داشتید؛ لطفاً مطرح نمایید.

پس از چندین ساعت؛ گویا «هیچکسها» نظری ندارند. البتّه «هیچکسها» هرگز نظری ندارند؛ مگر «نشخوارِ نظراتِ دیگران».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگر بخشهای تکرار و ایجادِ صداهایی مانندِ «اَ.....»؛ «اِ ....» و «اُووووو» و «اووووم» را از  سخنانِ این موجود (دکتر پرهام)؛ در «قهوه خانهٔ میبدی» را حذف کنیم؛ شاید به بیشتر از ۲ دقیقه برای گفتنِ آنها نیازی نباشد.
امّا همین سخنانی که میتوانند در ۲ دقیقه گفته شوند نیز فقط آشفته گوییهای کلامی هستند و هیچگونه طرحی عَمَلی را در این سخنان نمیبینیم. میگوید فلان کار را باید انجام داد که متاسفانه اقدامی نشده است!!!
باید پرسید که: هوی ... آقای «دکتر خان»... پس این وسط چه «پوخی» هستی؟ .... فقط «توپخانهٔ شلّیک کلمات»؟
چرا راه حلّ عملی مطرح نمیکنی؟ اگر نمیتوانی .... برو کنار بذار اقلاً باد بیاد.

حال فرض کنید که این موجود را به عنوانِ نمایندهٔ پارلمان انتخاب کنند و به پارلمان بفرستند. مطمئن باشید که از همینی که هست؛ بهتر نخواهد بود و بزرگترین کارش «اتلافِ وقتِ پارلمان» با تعریف کردنِ «قصّه های عامّ سیاسی» خواهد بود. یعنی همان چیزهایی که در دانشگاه مغزش را با آنها پُر کرده است امّا «هیچ چیز یاد نگرفته است».
عددِ (۱) و (۱۲) را یاد گرفته است؛ امّا اگر یک عدد سیب به دستش بدهی و از او بخواهی که میان ۱۲ نفر «به تساوی» تقسیم کُند؛ دستهایش به لرزه می افتد و اگر بخواهی که به صورتی «عادلانه» تقسیم کُند؛ مشکلاتش دو چندان شده و آنقدر «سَر در جِیبِ تفکّر» میماند ... تا اینکه سیب در دستش بِگَندَد.
به چنین مدارِکِ «دُکترایی» باید همان کاری را کرد که میرزادهٔ عشقی بر «ریشِ خَرِ مُدرّس» کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمانی که به این وبلاگ مراجعه میکنید؛ در بالای صفحه؛ این پاراگراف را میبینید:

«انجمنهای «پیشگامان کاویانی برای فراخوان انجمن پادشاهی ایران» در درون میهن؛ از هم اکنون باید آماده باشند که در صورت عملی شدن حملهٔ نظامی به ایران؛ انجمنهای محلی دفاع غیر نظامی را تشکیل دهند و امر مهم کنترل بحران در شرایط جنگی را به عهده گیرند.»

این پاراگراف یک شعار نیست؛ بلکه بخشی از نوشتاری است که سالها پیش؛ زمانی که بازارِ اخبار حملهٔ نظامی به ایران داغ بود و «علی میرفطروس» نیز از «اوباما» میخواست که بیاید ایران را بمباران کُند؛ نوشتم. در آن نوشتار تلاش شده است که بحرانهای زمانِ جنگ یک به یک نام بُرده شده و راهکارهای عَملی برای «کنترلِ بحران» ارائه شوند.
اگر کسی بخواهد؛ میتواند آن نوشتار را پیدا کرده و بخواند و اگر لطف کُند؛ لینک آنرا نیز بفرستد.

رادیو تلویزیونها و فضای مجازی که میتوانند زمینه و وسیلهٔ خوبی برای آموزش سیاسی باشند؛ متأسفانه به خاطر «قحط الرّجال»؛ به مرکزِ تعریفِ داستانهای عاشقانه ای از قبیلِ «عشق سوزانِ حسن کچل و سیندرلّا» تبدیل شده اند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با اینکه تعدادِ خوانندگانِ این وبلاگ؛ پس از پرداختن به «مسائل جدّی»  تقریباً ۵۰٪ کم شده است؛ امّا تعدادِ مراجعاتِ «سایبِریهای بدبختِ حَلَبیِ روغن پرست»؛ بیشتر شده است. .... تنها در ۲۴ ساعَتِ گذشته؛ ۱۴۹ موجودِ سخیفِ اطّلاعاتی؛ به این وبلاگ مراجعه کرده  و ۳۸۳ بار بر رویِ همین نوشتار کلیک کرده اند.
به نظر می رسد که «سایبِریها» بسیار جدّی تر از «لَپ تاپاله بازان» و «جلق زنانِ شِبهِ سیاسی»؛ به این وبلاگ اهمیّت میدهند.
دلیلِ روشنی نیز برایِ این «رَوَند» وجود دارد:

«فقط دُشمنانِ ایران هستند که بدونِ مرزبندی؛ همهٔ مخالفان را دُشمن می انگارند»
امّا آنهایی که به یادِ «دموکراسی» و «جمهوریِ دموکراتیک» جلق میزنند؛ از شنیدنِ صدای «تَقّ و توقّ» که از یک حلبی بر میخیزد و رویای افیونی آنها را به هم میریزَد؛ گریزانند.
اینگونه «اوباشانِ دموکراسی خواه»؛ در همان دورهٔ «خوابِ اصحافِ کهف»؛ «جون» به « کون آفرین» خواهند سپرد.


کژدم