داستان اسرائیل و حماس و «عرعر انقلابی» اما «توخالی» رهبر فرزانه و رجز و نوحه خوانی «قاسم سلیمانی» را فراموش کنید. ترس و وحشت آنها از این است که پس از پایان ماجرای غزّه نوبت «حزب الله لبنان» خواهد رسید ولی مسئلهٔ حزب الله لبنان نه به دست اسرائیل؛ بلکه توسط «داعش» حل خواهد شد. اکنون به خاطر گستردگی جبهه های نبرد؛ هم رژیم اسلامی ایران و هم حزب الله لبنان و هم روسها؛ «آچمز» شده و مانند خر در گل و باتلاق دست و پا میزنند. لذا به جای اتلاف وقت برای شمارش اجساد و ویرانیها و گلوله ها و خمپاره ها و موشکها؛ بیایید به آنچه که بسیاری از «انسان نماها» آنرا «خیلی جدی» می انگارند؛ بخندیم.
داعش و پیامبران
داعش و پیامبران
داعش به هیچ پیامبری چه «دودول عظم» و «لولول عظم» و «شوشول عظم» و «اولول عظم» رحم نمیکند و میگوید : «همه از خاک و بازگشت همه به خاک» است. خاک عادلترین خدایان است و جسد سگ و محمد و عیسی و بودا و زرتشت و موسی و خوک و سوسک و مورچه و گیاهان را به یکسان میپذیرد و از آنها نمی پرسد که چه کسی بودید؟ دین داشتید و یا نداشتید؟ دو موجود تخیلی ( نه «کیر») و نه (منکر) هم ندارد و به قولی: همگی خوش آمدید و صفا آوردید.
حدود ۶۰۰۰ سال است که «کیر مبارک» «یهوه» و یا «الله» بر مردمان خاورمیانه راست شده است و همینطوری (کیلویی و خرواری) «اسپرم پیامبران» را بر آنها میپاشد (یکصد و بیست و چهار هزار اسپرم مقدس الهی). ما حتی یک پیامبر چینی و ژاپنی و هندی و ویتنامی و سرخپوست و روسی و یونانی و رومی و مغولی و تاتاری و آلمانی و انگلو ساکسون و هلندی.... نداریم و همهٔ این «اسپرم های الهی» بر «خاورمیانه» پاشیده شده اند.
تا به حال از خود پرسیده اید که این مردم خاورمیانه؛ چه گناهی کرده اند که باید همیشه زیر سایهٔ «کیر الله» زندگی کنند؟
راستی کسی پیدا میشود که به این «مامک خادم» بگوید که اینهمه زندگیت را حرام کردی که «علی سگ کش» را با «وازلین موسیقی» توی کون ایرانیان فرو کنی؟ شرم کن. بسیار دیر آمده ای.
آیا حتی یک نفر از «کمونیستهای قهار سبیل استالینی» و یا ریش لنینی (مانند منصور حکمت مخبّط) را سراغ دارید که جرأت «ریدن» به این گورهای دروغین را داشته باشد؟..... هرگز.
اما «داعش مسلمان» اینکار را کرد و ادامه خواهد داد.
آیا «تورات» و «قرآن» و «انجیل» را خوانده اید؟ هم متاسفانه و هم خوشبختانه؛ من خوانده ام... که نه یک بار ... بلکه چندین بار.
در تورات هر آخوند شپشویی نبی (خبر آورنده) است. اما موسی تنها کسی است که یهوه «ده فرمان» را با صاعقه و یا «لیزر» بر روی لوحهای سنگی نوشت و به دست او داد. روایتی هم هست که میگوید «یهوه» از روی «مشق شب حمورابی» تقلب کرده و فقط ۱۰ فرمان را از میان «صد ها فرمان» برگزیده بود (لابد عقلش بیشتر از این قد نمی داده است).
اما گذشته از این شوخیها «موسای شپشو»؛ برای خودش و قومش اعجوبه ای بوده است و این استعداد خود را در برگزیدن «سرزمین شیر و عسل» نشان داده بود. موسی در مسیر سمبلیک «چهل سال سرگردانی» (در دوران پیش از کشاورزی همهٔ اقوام سرگردان بودند و تنها یهودیها نبودند که شاخ سرگردانی بر سرشان روییده باشد)؛ همیشه «جاسوسانی» را به مناطق مختلف (البته مناطق اطراف) میفرستاد؛ تا از سبزیها و میوه ها (روییدنیها) برایش نمونه بیاورند و در نهایت سرزمینی را انتخاب کرد که «۱۴ قبیله» در آن زندگی میکردند (فلسطینی های واقعی) و از بخت بد آن قبایل؛ قرعه به نام سرزمین آنها افتاد و همهٔ شان (شامل شیرخوارگان و سگها و گربه هایشان) قتل عام شدند (حضرت چنگیز خان هم چنین میکرد) و سرزمین «شیر و عسل منطقه» به دست قوم موسی افتاد و «اورشلیم» (شهر صلح فاتحین) را به دست «سلیمان» بنا کردند (یهوه به داوود که خیلی هم از «انبیاء» بود و نوحه های جانسوزش نیز مشهورند؛ گفت که چون دستهایت تا آرنج به خون آلوده است و به دوست وفادار خود «اوریا» خیانت کرده و زنش را از چنگش در آورده ای؛ نمیتوانی بانی «اورشلیم» باشی و «سلیمان» که حتی با «پشه ها» و «ملخها» و «مورچه ها» و «شپش ها» سخن میگوید؛ باید «اورشلیم» را بنا نهند)؛ که البته ««اورشلیم»؛ «شهر صلح آن ۱۴ قبیله» نیز بود. زیرا همگی آنها کشته شدند و به خاک سپرده شده (خاک آنها را با آغوش باز پذیرفت) و به «صلح ابدی» رسیدند.
سپس «عیسی ناصری» آمد. عیسی ناصری؛ ایراهیم و نوح را به تخم چپش هم حساب نمیکرد و در توضیح و تفسیر ۱۰ فرمان موسی میگفت: «به نخستین گفته شد....... اینک من به شما میگویم» و موسی را نخستین میدانست خودش نیز از حواریون (پیروان دانش آموز) یحیی تعمید دهنده بود که اصلاً «موسی» را پیامبر نمیدانست. عیسی ناصری «باطنی گری» را از یحیی آموخته بود هرچند که باطنی گری در آیین یهود هم وجود داشت که به «کابالاه» مشهور است. اما عیسی ناصری با گفتن و تکرار مکرّر آن جمله هم موسی را «نخستین» قلمداد نمود و هم «خودش» را به جایگاه «گویندهٔ اصلی» بالا کشید و همه را «تکفیر» نمود. اگر فیلم سینمایی Agora را تماشا کنید؛ خواهید دید که افکار کثیفی که عیسی ناصری تبلیغ نمود چه میوه ای به بار آورد و دقیقاً چهره های کثیف طالبان و شیعیان و القاعده و داعش را میتوانید بوضوح ببینید. گویی که حیوانات ناشناخته ای از دوزخ فرار کرده و به جان انسانها افتاده اند و «شمشیر خدا در دست آنهاست».
اما «محمد» که در مکه میزیست و زنش (خدیجه) نیز به قولی یهودی و به قولی دیگر مسیحی ارتدوکس بود و برادر زنهایش نیز آخوندهای یکی از این دو فرقه بوده اند و «هواداران یحیی» هم در مکه و شام میزیستند (صابعی ها)؛ از حول حلیم در دیگ افتاد و همهٔ آنها را در یک گونی ریخت و عده ای از آنها را «اولوالعظم» نامید که جایگاه خودش را هم بالا ببرد.
اما محمد در یک جایی اشتباه کرد و آن اینکه طبق گفتهٔ قرآن؛ «موسی» تنها کسی است که الله با او مستقیم و بدون واسطه سخن گفته است؛ در حالی که برای محمد از طریق «سفیر» صحبت کرده است و این امر مقام محمد را بسیار پایین می آورد و اگر به محصول نهائیش که همان باورهای مسلمانها و شیوهٔ رفتاری آنها هستند نگاه کنید؛ همهٔ آنها پیش از محمد وجود داشته اند و او هیچگونه «نو آوری» ندارد و اسلام مانند یک مغازهٔ «خنذر پنذری» است که همه چیز تویش یافت میشود و تمامی تکه پاره هایش «عاریه ای» هستند. در واقع «اسلام مجموعه ای از باورها و قوانین و سنتهای قبایل کهن و پیش از محمد» است. قوانین و آداب و رسوم مردمانی که حتی نسبت به «زمان زیست محمد» هم «کهنه و فرسوده» بوده اند.
درست به همین دلیل است که «مسلمانها» «نکبت» را در درون خود دارند و تا زمانی که این نکبت را از درون خویش نزدایند در همین عقب ماندگی خواهند ماند و کارشان اشک و آه و مقصر دانستن «توطئه گران» بین المللی خواهد بود.
کژدم
در تورات هر آخوند شپشویی نبی (خبر آورنده) است. اما موسی تنها کسی است که یهوه «ده فرمان» را با صاعقه و یا «لیزر» بر روی لوحهای سنگی نوشت و به دست او داد. روایتی هم هست که میگوید «یهوه» از روی «مشق شب حمورابی» تقلب کرده و فقط ۱۰ فرمان را از میان «صد ها فرمان» برگزیده بود (لابد عقلش بیشتر از این قد نمی داده است).
اما گذشته از این شوخیها «موسای شپشو»؛ برای خودش و قومش اعجوبه ای بوده است و این استعداد خود را در برگزیدن «سرزمین شیر و عسل» نشان داده بود. موسی در مسیر سمبلیک «چهل سال سرگردانی» (در دوران پیش از کشاورزی همهٔ اقوام سرگردان بودند و تنها یهودیها نبودند که شاخ سرگردانی بر سرشان روییده باشد)؛ همیشه «جاسوسانی» را به مناطق مختلف (البته مناطق اطراف) میفرستاد؛ تا از سبزیها و میوه ها (روییدنیها) برایش نمونه بیاورند و در نهایت سرزمینی را انتخاب کرد که «۱۴ قبیله» در آن زندگی میکردند (فلسطینی های واقعی) و از بخت بد آن قبایل؛ قرعه به نام سرزمین آنها افتاد و همهٔ شان (شامل شیرخوارگان و سگها و گربه هایشان) قتل عام شدند (حضرت چنگیز خان هم چنین میکرد) و سرزمین «شیر و عسل منطقه» به دست قوم موسی افتاد و «اورشلیم» (شهر صلح فاتحین) را به دست «سلیمان» بنا کردند (یهوه به داوود که خیلی هم از «انبیاء» بود و نوحه های جانسوزش نیز مشهورند؛ گفت که چون دستهایت تا آرنج به خون آلوده است و به دوست وفادار خود «اوریا» خیانت کرده و زنش را از چنگش در آورده ای؛ نمیتوانی بانی «اورشلیم» باشی و «سلیمان» که حتی با «پشه ها» و «ملخها» و «مورچه ها» و «شپش ها» سخن میگوید؛ باید «اورشلیم» را بنا نهند)؛ که البته ««اورشلیم»؛ «شهر صلح آن ۱۴ قبیله» نیز بود. زیرا همگی آنها کشته شدند و به خاک سپرده شده (خاک آنها را با آغوش باز پذیرفت) و به «صلح ابدی» رسیدند.
سپس «عیسی ناصری» آمد. عیسی ناصری؛ ایراهیم و نوح را به تخم چپش هم حساب نمیکرد و در توضیح و تفسیر ۱۰ فرمان موسی میگفت: «به نخستین گفته شد....... اینک من به شما میگویم» و موسی را نخستین میدانست خودش نیز از حواریون (پیروان دانش آموز) یحیی تعمید دهنده بود که اصلاً «موسی» را پیامبر نمیدانست. عیسی ناصری «باطنی گری» را از یحیی آموخته بود هرچند که باطنی گری در آیین یهود هم وجود داشت که به «کابالاه» مشهور است. اما عیسی ناصری با گفتن و تکرار مکرّر آن جمله هم موسی را «نخستین» قلمداد نمود و هم «خودش» را به جایگاه «گویندهٔ اصلی» بالا کشید و همه را «تکفیر» نمود. اگر فیلم سینمایی Agora را تماشا کنید؛ خواهید دید که افکار کثیفی که عیسی ناصری تبلیغ نمود چه میوه ای به بار آورد و دقیقاً چهره های کثیف طالبان و شیعیان و القاعده و داعش را میتوانید بوضوح ببینید. گویی که حیوانات ناشناخته ای از دوزخ فرار کرده و به جان انسانها افتاده اند و «شمشیر خدا در دست آنهاست».
اما «محمد» که در مکه میزیست و زنش (خدیجه) نیز به قولی یهودی و به قولی دیگر مسیحی ارتدوکس بود و برادر زنهایش نیز آخوندهای یکی از این دو فرقه بوده اند و «هواداران یحیی» هم در مکه و شام میزیستند (صابعی ها)؛ از حول حلیم در دیگ افتاد و همهٔ آنها را در یک گونی ریخت و عده ای از آنها را «اولوالعظم» نامید که جایگاه خودش را هم بالا ببرد.
اما محمد در یک جایی اشتباه کرد و آن اینکه طبق گفتهٔ قرآن؛ «موسی» تنها کسی است که الله با او مستقیم و بدون واسطه سخن گفته است؛ در حالی که برای محمد از طریق «سفیر» صحبت کرده است و این امر مقام محمد را بسیار پایین می آورد و اگر به محصول نهائیش که همان باورهای مسلمانها و شیوهٔ رفتاری آنها هستند نگاه کنید؛ همهٔ آنها پیش از محمد وجود داشته اند و او هیچگونه «نو آوری» ندارد و اسلام مانند یک مغازهٔ «خنذر پنذری» است که همه چیز تویش یافت میشود و تمامی تکه پاره هایش «عاریه ای» هستند. در واقع «اسلام مجموعه ای از باورها و قوانین و سنتهای قبایل کهن و پیش از محمد» است. قوانین و آداب و رسوم مردمانی که حتی نسبت به «زمان زیست محمد» هم «کهنه و فرسوده» بوده اند.
درست به همین دلیل است که «مسلمانها» «نکبت» را در درون خود دارند و تا زمانی که این نکبت را از درون خویش نزدایند در همین عقب ماندگی خواهند ماند و کارشان اشک و آه و مقصر دانستن «توطئه گران» بین المللی خواهد بود.
کژدم