۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

یک خبر مهم نظامی دیگر

رژیم کثیف بشار اسد؛ که مهرهٔ اصلی دژ « هلال شیعی» است. در حال مین گذاری تمامی مرزهای خود با ترکیه و لبنان و اردن میباشد. بشار اسد میداند که بعد از قذافی بیچاره؛ نوبت اوست که باید برود. چین و روسیه در حال انجام آخرین تلاشهای خود هستند؛ عربستان سعودی با انتخاب ولیعهد جدید نشان داد که میخواهد در « القاعده زدایی» و همچنین در فرو ریختن ستون فقرات « هلال شیعی» بسیار مصمم است. اردن ارتش قدرتمندی ندارد. پس چرا مرزهای اردن مین گذاری میشوند؟ آیا نه به این خاطر است که ارتش عربستان وارد اردن خواهد شد؟ چرا مرزهای لبنان را مین گذاری میکنند؟ در حالی که ظاهراً حزب الله لبنان و سایر گروههای همسو؛ چکمه لیسان رژیم سوریه اند؟.... این امر نشان میدهد که اسرائیل هم از خر شیطان پایین آمده و قانع شده است که پروژهٔ « خاورمیانهٔ بزرگ» تنها گزینهٔ ممکن است. لذا اسرائیل که بخشی از نیروهای مدافع رژیم اسد به شمار میرفت؛ اکنون حذف بشار اسد را پذیرفته است و به همین دلیل است که سوریه میداند که حزب الله لبنان لقمهٔ چپ است و از همین الان حزب الله لبنان را « نابود» می انگارند و مرزهای لبنان را مین گذاری میکنند. آخرین مصاحبهٔ بشار اسد و تهدید آشکار او؛ نه نشانهٔ قدرت او؛ بلکه نشانهٔ ناتوانی و ذلت اوست.

کژدم 

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

خبر مهم نظامی دیگر که در هیاهو گم و گور شد

سپاه پاسداران صفوی نوین؛ بعد از مدتها گریه و زاری و دخیل بستن به بارگاه مقدس و کبریایی « کرملین» ( مانند زمان قاجاریه) از تب و تاب و جلزّ و ولزّ افتاد. مخترعین بزرگ سپاه پاسداران؛ این دفعه فرصت نیافتند تا این « اختراع بزرگ بومی » را اعلام کنند و روسها پیشدستی نموده و فروش آنرا اعلام نمودند. فروش سیستم  جنگ الکترونیکی و تدافعی « آوتوبازا» که میتواند به طور همزمان ۶۰ مهاجم هوایی را شناسایی نموده و آنها را منحرف سازد؛ یکی از پیشرفته ترین سیستمهای جنگ الکترونیک و هشداردهندهٔ روسی است. اما مسئله این است که این سیستم؛ طبیعتاً  باید بخشی از سیستم  بازدارنده بزرگتر باشد و گرنه؛ خرید چنین سیستم ناقصی مانند خریدن « ماشهٔ تفنگ» بدون لوله و گلوله است. البته روسها بازیهای زیادی در کشو میزشان دارند و این یکی از آنهاست.
سپاه پاسداران؛ دیگر از اختراعات پی در پی خسته شده است و طبق اخبار منابع اطلاعاتی غرب؛ یکی از این اختراعات که سپاه پاسداران آنرا « جانشین بومی اس ۳۰۰ » نامید؛ گویا در هیر و ویر « لیبی» از انقلابیون وطن پرست و ضد دیکتاتوری لیبی؛ به طور قاچاقی خریداری شد و توسط سپاه قدس و حزب الله لبنان؛ به « سودان» ارسال گردید و قرار بود که بعد از مدت کوتاهی اختراع شده و به تولید انبوه برسد. اما گویا آنهایی که این اختراع  بومی ایران اسلامی را به سپاه پاسداران «میرزا قَشَم شَم» فروخته بودند؛ اطلاعاتش را هم به اسرائیل فروخته بودند. به همین دلیل این اختراع بومی در زیر خاکهای سودان؛ در حال خاک خوردن است و از ترس بمباران شدن توسط « طیراً ابابیل یهودی مسلک» بیرون آورده نمیشوند. سیستم پیشرفتهٔ « آوتوبازا» با اینکه موشکها را منحرف میکند؛ اما این موشکها بالاخره حتی اگر منحرف هم که بشوند؛ بازهم بالاخره باید به یک جایی بخورند و برای همیشه در آسمان نخواهند ماند. خدا را چه دیدی؟ شاید همه شان بخورند به پادگانهای سپاه؟!!
مسئله این است که سیستمهای هوشمند؛ با وارد شدن « نانو تکنولوژی» دیگر آنچنان قابل اعتماد نیستند. جنگنده ای که از آمریکا و یا فرانسه خریداری شود؛ اهداف « ناتو» را دوست قلمداد میکنند و به سوی آنها شلیک نمیکنند و اگر شما « پشم » بخرید بهتر از این است که پولتان را برای خرید چنین تجهیزاتی هدر بدهید؛ مگر آنکه با آن بلوک؛ پیمان استراتژیک دفاعی داشته باشید. ترکیه نیز اخیراً تمامی جنگنده های خود را که توسط اسرائیل « بهینه سازی» شده بودند را به شرکتی دیگر واگذار نمود تا برنامه های نرم افزاری آنرا تغییر دهند. اما « نانو ماشین» قابل پاک کردن و برنامه ریزی دوباره نیست؛ بلکه یک سخت افزار مستقل و « خوابیده» است که در زمان لازم بیدار شده و همه چیز را به هم میریزد و تمامی سیستم تبدیل به آهن پاره میشود. اما زمانی که رژیم اسلامی؛ به درجهٔ  استیصال «عروج» نموده است؛ راهی به جز « فرود آمدن» و به زمین گرم خوردن برایش نمیماند.
« میرزا قَشَم شَم فرزانه» هنوز نمیفهمد که از دست دادن دژ استراتژیک « هلال شیعی»؛ به خودی خود بیش از دهها بمب اتمی قدرت دارد تا آنها را به قعر دوزخ بفرستد و چنگ زدن به خس و خاشاک دردی را دوا نخواهد نمود.

کژدم

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش هفتم)

امیدوارم؛ توضیحاتی که در رابطه با « سازماندهی خویشتن» در بخشهای پیشین داده شد؛ اگر کامل هم نباشد برای آغاز حرکت کافی بوده باشد و برای پیشرفت در این امر؛ آنچه که لازم است؛ مطالعه و تفکر و طراحی تمرینی « سازه ها» ( سازه = سیستم ) است. در اینجا میخواهم مثالهای ساده ای را مطرح کنم که هرکدام از آنها یک « سازه» هستند؛ اما شاید هرگز به آنها از این زاویه نگاه نکرده ایم؛ « آش » یک سازهٔ شیمیایی است. نمیتوان یک آش بخصوص را برای همگان تجویز کرد؛ شاید برای افراد خاصی باید آش مخصوصی پخته شود و چه بسا خوشمزه هم نباشد؛ ولی به آنچه که از پختن آن آش مخصوص در نظر داریم برسیم. نان تافتون و نان سنگگ دو سازهٔ متفاوت شیمیایی هستند و مواد لازم برای تهیهٔ آنها نیز متفاوت است. شاید ما تنها به خاطر مزهٔ متفاوت آنها است که گاهی از این و یا آن نان استفاده میکنیم؛ اما اگر به یک متخصص مواد غذایی مراجعه کنید؛ دید روشنتری از تاثیرات متفاوت نان سنگگ و یا تافتون در سیستم هاضمه و موارد دیگری از این نوع را به دست بیاورید. ما نمیخواهیم آشپزی یاد بگیریم؛ اما شاید « آشپزی سیاسی» آن چیزی باشد که به دنبال آن هستیم. برای آشپزی سیاسی؛ نخستین تمرین عملی؛ طراحی ساختن یک « گروه» است.

ساختن یک گروه :

گروه یک سازه است؛ « سازه » بودن یک مجموعه را؛ اجزای تشکیل دهندهٔ یک گروه  + ابزار +« مجموعهٔ روابط درونی اجزأ آن» در جهت رسیدن به یک یا چند هدف؛ تعیین میکند. اگر به غیر از این باشد؛ آن مجموعه؛ « گروه» نیست. یعنی یک سیستم نیست و مثل مغازهٔ خنزر پنزری است.
پیش از تشکیل یک گروه؛ حد اقل باید به مرحله ای از رشد در « سازماندهی خویشتن» رسیده باشید. زیرا تنها در چنین حالتی است که به ضرورت کار فردی و یا گروهی میتوانید پی ببرید. در آغاز شاید با اینکه به ضرورت کار گروهی از نظر تئوریک پی برده باشید؛ اما عملاً مجبور هستید که به صورت فردی کار کنید و هدف این کار فردی باید جذب افراد دیگر و تشکیل گروه باشد. 
یکی از مسائل مهم برای یک فرد و یا گروه سیاسی در تمامی زمانها رعایت مسائل امنیتی است؛ لذا باید به فکر استتار خود و یا گروه خود باشید. بهترین استتار؛ استتار طبیعی است. داشتن خانهٔ تیمی یک استتار شکننده است؛ زیرا خانهٔ تیمی در واقع مانند یک پادگان پنهان است. محیط طبیعی کسب و کار و برقرای روابط سیاسی ؛ زیر پوشش آن محیط؛ بهترین راه استتار است. مثلاً اگر یک بسیجی هستید و بنا بر دریافتهای شخصی به ضرورت سرنگونی رژیم رسیده اید؛ هیچ لزومی ندارد که از نیروی بسیج خارج شوید؛ در این محیط طبیعی شما تمامی افرادی را که با آنها در ارتباط هستید میشناسید و با افکار آنها آشنا هستید؛ شاید حتی بتوانید اشخاص دیگری را نیز با خود هم نظر سازید و از آنها بخواهید که در موقعیت خود بمانند و ضرورت آنرا برایشان توضیح دهید. در ادارات و شرکتها و کارخانه ها هم وضع به همین شکل است. اما شاید شما افراد گروه خود را در محیطهای پراکنده ای پیدا کرده باشید. در چنین شرایطی اگر بتوانید که یک محیط کار گروهی طبیعی درست کنید؛ بسیار مفید خواهد بود؛ و پادگان کوچک شما یک پادگان با پوشش طبیعی خواهد بود.
گروه و یا سازماندهندهٔ گروه در مرحلهٔ نخست باید این مسائل را مد نظر و مطالعه قرار دهد: 

۱-خود شناسی گروه.
۲- دشمن شناسی.
۳-فرماندهی.
۴-استراتژی و تاکتیک.
۵- طراحی عملیات.
۶- اطلاعات و ضد اطلاعات.
۷- ارتباطات.

خودشناسی :

خودشناسی به این معنی است که هر گروه نظامی و یا سیاسی اول خود را تجزیه و تحلیل میکند و تمامی تواناییها و نقاط ضعف خود را به طور دقیق و کامل در تمامی عرصه ها مشخص میسازد از قبیل: 
۱-توانایی مالی.
۲-توانایی ابزارو ادوات.
۳- توانایی های فردی افراد گروه از قبیل توانایی فکری ، رزمی ، فنی و ابزارسازی و ... 
۴- توانایی ارتباطاطی ( ارتباط با مردم و ارتباط میان هموندان گروه ).  
۵- توانایی  و امکانات کسب اطلاعات از نیروهای دشمن.
۶- روحیه رزمی افراد گروه.
۷-  محاسبه حد اکثرضریب تحمل ضربات.
۸- محاسبه حد اکثر و حد اقل تحمل ریسک از طرف گروه.
۹- امکانات مطالعاتی و یاد گیری.
۱۰- امکانات بالقوه ای که گروه در صورت نیاز میتواند حتمأ از آنها استفاده کند و به همین دلیل باید آزموده شوند تا از حتمی بودن آنها اطمینان حاصل شود.
خودشناسی تحلیلی باعث میشود که گروه از کمیت و کیفیت توان واقعی خود کاملأ آگاه بوده و پیوسته در بالا بردن سطح آنها تلاش نماید و در انتخاب سطح عملیاتهای نظامی و سیاسی و تبلیغاتی خود دچار غرور بی مورد نشود و یا بالعکس دچار یأس و بی عملی نگردد و در واقع کوچکترین و ناتوانترین گروه نیز همیشه مشغول کاری است که از یکسو مشغول انباشت و ارتقای توش و توان خویش و از سوی دیگر در حال اثر گزاری بر محیط و تغییر آن است و باید همیشه به یاد داشت که اگر گروهی کوچک بتواند اندکی تغییر در محیط اطراف خود ایجاد کند (حد اقل آگاهی دادن به مردم ) خیلی بهتر از گروه بزرگ و پر توانی است که مدام یا در حال خواب است و یا زمانی هم که میخواهد کاری انجام دهد چنان دچار اشتباهات بزرگی میشود که به سوی فروپاشی خویش میرود، لذا ضرورت خودشناسی شدیدأ توصیه میشود چون هم پشتیبان بقای گروه است و هم ضامن ارتقای تواناییهای آن و از دیگر سو پشتیبان اثر گزاری ادامه دار گروه میباشد و در یک جمله خودشناسی تحلیلی یکی از عوامل بسیار موثر دربنیان و تداوم علائم حیاتی در یک گروه زنده و پویا است.

 دشمن شناسی : ( شناسایی اهداف سخت)

این بخش اندکی پیچیده است و دلیل آنهم وجود نیروها وپدیده های فراوان در اطراف ما ست لذا در آغاز بحث را به طور عمومی وکلی باز میکنیم  تا ذهنمان آمادۀ تحلیلگری و کند و کاو شود ، در کل طبقه بندی دشمنان از این قرار است : 
1- دشمن یا دشمنان بالفعل آشکار.
2- دشمن یا دشمنان بالفعل  پنهان.
3- دشمن یا دشمنان بالقوۀ آشکار.
4- دشمن یا دشمنان بالقوۀ پنهان.
همچنین طبقه بندی دشمنان از نقطه نظر جغرافیایی نیز وجود دارد که معمولأ از آن با عنوان دشمنان خارجی و داخلی نام برده می شود و البته هر کدام از این طبقه ها زیر مجموعه های خاص خود را دارند که جای بحث آنرا در اینجا نمی بینم و مستقیم می روم بر سر دشمن ملموس داخلی ایران و ایرانیان یعنی حکومت رجاله های اسلام اهریمنی ودر این رابطه  یاران باید دشمن از گور هزارو چهارصد ساله برخسته را بشناسند و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند و این تجزیه و تحلیل نباید از نوع مزخرف بافی های مارکسیستها بلکه باید رویکرد کاربردی داشته باشد که رئوس آنها را مطرح میکنم تا یاران دلاور بتوانند برای اولین بار در طول سی سال اخیر پایه های یک تحلیل جامع و کاربردی را از دشمنان هرزه تازی پرست را بنیاد کنند که در دسترس همه ایران پرستان ومبارزان راه آزادی قرار گیرد تا بر اساس آن و یافته های گروه های مبارز و انجمنهای پادشاهی درون خاک ایران سر فصل نوینی در تاریخ مبارزاتی ایرانیان برای رسیدن به آزادی واقعی و حکومت ملی باز شود و دیگر بار بابک های تشنه به خون تازی پرستان این لکه ننگ هزار و چهار صد ساله را از سیمای پاک ایران زمین برای یکبار و همیشه پاک کنند. 
۱- شناسایی مراکز تجمع نظامی دشمن  با نقشۀ مشروح و واضح. 
۲- شناسایی یگانهای نظامی و انتظامی با شرح وظایف تخصصی آنها و محل استقرار و تعداد نفرات.
۳- شناسایی تمامی مراکز بسیج اعم از مساجد و یا ساختمانهای پایگاهی و راههای نفوذ و راههای فراری که بسیجیها احتمالأ از آنها استفاده میکنند.
۴- شناسایی زاغه های مهمات خارج از شهر.
۵- شناسایی  مراکز تجمع و پایگاههی نیروهای مزدور اجنبی از قبیل مزدوران لبنانی و فلسطینی و مزدوران شیعه ویا سنی افغانی که برای سپاه کار میکنند. 
۶- شناسایی دفاتر گروههای مزدور اجنبی.
۷- شناسایی دفترهای روزنامه های مزدور کیهان، رسالت ، ابرار ، هیئت موئتلفه وجمهوری اسلامی و سایر روزنامه های جیره خوار رژیم حرامزادگان تازی پرست.
۸- شناسایی تمامی مساجد و حسینیه هایی که مورد استفادۀ بسیجیها و اعضای سپاه است.
۹- شناسایی مراکز مخابراتی و ایستگاههای رادیو و تلویزیون . 
۱۰- شناسایی بانکها . 
۱۱- شناسایی مسیرهای ماشینهای حمل پول و تعقیب و مراقبت آنها و پیدا کردن خلوت ترین و دورترین مکان به پایگاهای نظامی دشمن در مسیر حرکت آنها.
۱۲- شناسایی هتلهایی که مورد استفاده وزارت اطلاعات میباشد و گمهی یک و یا چند طبقه آنرا در اختیار دارند و ارتباطات درون مرزی و برون مرزی و بازجویی ها و تهیه فیلمهای اعترافات آنچنانی و... را در این هتلها سازمان میدهند.
۱۳-  شناسایی مراکز انباشت سوخت (مخازن بنزین و نفت و گازوییل).
۱۴- شناسایی نیروهای گشت موتوری دشمن و مسیر های گشت  و تعداد نفرات و تجهیزات آن.  لازم است که بار دیگر تأکید کنم این شناساییها شناسایی نظامی است و تنها شامل دانستن آدرس مکان مورد نظر نمیشود بلکه تمامی کوچه پس کوچه ها و خیابانهای اطراف (با ذکر یکطرفه و دوطرفه بودن) و نزدیکترین پاسگاه و پایگاههای بسیج به مکان مورد نظر و ساختمانهای اطراف و بررسی امکان یا عدم امکان استتفاده از آنها برای زیر نظر گرفتن مکان مورد نظر و شناسایی حجم رفت و آمد به آن و در صورت امکان گرفتن عکس از ارتفاعی بالاتر از سطح خیابان برای بررسیهای دقیق تر در جهت تعیین مسیر ویا مسیرهای متعدد حمله و راه و یا راههای عقب نشینی و تعیین مکانهایی که بتوان نیروهای پشتیبانی حمله و نیروهای خط عقب نشینی و... سایر تدارکات را مستقر نمود، لذا یک شناسایی کامل ممکن است روزها و هفته ها و یا حتی ماهها  طول بکشد( بستگی به اهمیت مکان و بزرگی و تراکم نیروهای دشمن و سایر مسایل دارد که بعدأ توضیح خواهم داد).  آنچه در بالا به طور مختصر توضیح دادم شناسایی  اهداف سخت نامیده میشود از این نظر که شدیدأ تحت مراقبتهای نظامی هستند.

شناسایی اهداف نرم :

حال میپردازم به توضیح شناسایی  اهداف نرم که معمولأ از مراقبتهای شدید برخوردار نیستند و یا کاملأ بدون مراقبت هستند. 
۱- شناسایی خانه های محل سکونت بسیجیها و اعضای سپاه که شامل تعداد و جنسیت و سن افراد خانواده و شناسایی مسیر رفت و آمد آنها.
۲- شناسایی خانه های مسکونی مزدوران اجنبی رژیم از قبیل لبنانیها، فلسطینیها، عراقی ها ، و... 

۳- شناسایی مغازه های بازاریهایی که با خیانت پیشگی و سرکوب آزادیخواهان به داراییهای کلان رسیده اند و از طریق تعقیب و مراقبت شناشایی محل سکونت این جرثومه های فساد و تباهی.

۴- شناسایی و تعقیب و مراقبت دانشجو نماهای بسیجی برای یافتن مسیرهای تردد و محل مسکونی آنان.
۵- شناسایی دکل های برق که مراکز اقتصادی و نظامی را تغذیه میکنند.
۶- شناسایی انبارهای محصولات کارخانه هایی که متعلق به خائنین میباشند.
۷- شناسایی ساخت وسازهای بزرگ و ماشین آلات ساختمانی و برجهای در حال ساخت متعلق به باندهای خائنین.
۸- شناسایی ترانسفورمرهای تقویت برق در داخل و خارج شهر.
۹- شناسایی رانندگان تاکسی که به عنوان شاخکهای اطلاعاتی برای نیروهای نظامی و امنیتی کار میکنند.
۱۰- شناسایی انبارهای نگهداری محصولات وارداتی از کشورهای خارجی.
۱۱- شناسایی دفاتر و موسسات مالی و انبارهای محصولات و تمامی پروژه های بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید . و بنیاد خمینی سگ تبار.
۱۲- شناسایی تمامی انبارهای شکر و پارچه و لاستیک اتوموبیل و پسته و کامپیوتر و لوازم خانگی و...
۱۳- شناسایی د ستگاههای خود پرداز بانکها.
۱۴- شناسایی نیروهای گشت پیاده دشمن و مسیر ه و تعداد نفرات و تجهیرات آنها.
۱۵- شناسایی تمامی نوحه خوانها  و کتابفروشیهای آیین تازی.

( با اندکی دقت میتوان دید که قضیه مثل نوشتهٔ  « م.بدری» نیست که یکدفعه بپریم بیرون و از هرطرف به آنها شلیک کنیم)

کژدم



 

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش ششم)

در بخش پیشین؛ به داستان ساعت پرداختم. البته این داستان در همانجا ختم نشد و از طریق یک ساعت عقربه ای؛ تعداد زیادی از دانش آموزان به آنچه که « سیستم »  نامیده میشود؛ آشنا شدند و تنها کاری که آن ساعت عقربه دار نمود؛ « ملموس» و « شهودی» کردن نظریهٔ « سیستم» بود. در ادامهٔ  بحثها ؛ دانش آموزان از سیستم مکانیکی به سوی درک دیگر سیستمها کشانده شدند. مانند سیستمهای « زنده» و سیستمهای « اکترونیکی» و سیستم « زبان و زبانشناسی» و سیستمهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و عناصر ومواد تشکیل دهندهٔ آنها. بعد از آشنایی با تئوری « سیستم» به صورت « حسی و عملی و تبیین علمی و منطقی »؛ نظریهٔ « روابط» مطرح گردید. نظریهٔ روابط؛ کنش و واکنش بین اجزاء تشکیل دهندهٔ یک سیستم را مورد مطالعه قرار میدهد که خود بحث مفصّل و بسیار وسیعی است که به آن نیز خواهم پرداخت. اما برای آشنایی با این مبحث به روابط طبیعی میان سیستمی به نام « اتم» اشاره میکنم. رابطه ای که ذرات بنیادی درون اتم با همدیگر ایجاد میکنند؛ موجب «پایداری» و یا «ناپایداری» آن سیستم هم هست. از این روست که ما در شیمی؛ از عناصری نام میبریم که « خنثی» نامیده میشوند  و به زبان ساده تر؛ میل ترکیبی ندارند و برای آنکه بتوانید آنها را به سوی ترکیب خاصی بکشانید؛ باید از « شامورتی بازی» شیمیایی استفاده کنید و ابزار این شامورتی بازی ( شوخی) همان « کاتالیزور»ها هستند. در تجارت به این عناصر « دلال» میگویند. شاید بتوان سیستمهای « زنده» را پیچیده ترین سیستمهای طبیعی نامید و راز این پیچیدگی در « روابط» نهفته است. اما این سیستمها به همان اندازه که پیچیده هستند؛ به خاطر ثابت بودن ساده نیز هستند و یک محقق شانس بیشتری برای رازگشایی دارد. زیرا در سیستمهای طبیعی رابطه و جزء همزمان وجود دارند؛ در حالی که در یک جامعه؛ با اینکه شما میتوانید همان عناصر را داشته باشید؛ و در عین حال سیستمهای گوناگونی برقرار کنید؛ زیرا آنچه که شما برای تغییر سیستم نیاز دارید؛ « تغییر روابط» است. این روابط در حیطهٔ علوم اجتماعی به « قراردادها و قوانین» معروفند. اما در همین جوامع انسانی؛ روابطی وجود دارند که مانند روابط طبیعی ثابت هستند. به عنوان مثال «نیروهای نظامی» را در نظر بگیرید. این نیروها در تمامی دنیا از سیستمی تقریباً یکسان برخوردارند. حتی اگر نیروهای نظامی را به دو دستهٔ « کلاسیک» و « غیر کلاسیک» تعریف کنیم؛ بازهم در یک سری از مسائل با هم فرقی نمیکنند؛ زیرا که هردو نوع آن باید پشتوانه و منابع تغذیه داشته باشند. باز هم هر دوی آنها به سلسله مراتب فرماندهی نیاز دارند و هر دوی آنها ادوات جنگی میخواهند. در واقع گذشته از اینکه؛ روابط جوامع انسانی به چه صورت تعریف شده باشند؟! همهٔ آن جوامع به خاطر طبیعی بودن اجزأ آن؛ از یک سری قواعد ثابت هم پیروی میکنند. آنچه که از باز و بسته کردن ساعت عقربه ای شروع شده بود؛ به چنین جایی رسید که « سیستم های اجتماعی» را در چند حوزهٔ گوناگون از « روابط» تعریف نموده و در ادامه به تعریف « تاکتیکهای عملیاتی» و « طراحی استراتژی» به عنوان یک « سیستم» می نگرد.
با تکیه بر این داده ها؛ چند مثال می آورم تا قضیه ملموس شود:
تا کنون از اصلاح طلبان ( سبزهای مذهبی) و همچنین از رضا یهلوی و یا سران سازمانهای اختهٔ جنبش به اصطلاح چپ و یا طرفداران « دکتر خان» کوروش عرفانی بسیار شنیده ایم که صحبت از بوجود آوردن « اعتصابات سراسری» و یا « نافرمانی مدنی» میکنند و یک خط در میان این دو شیوهٔ مبارزه و یا تظاهرات گسترده را راههایی میدانند که  میتوان با توسل به آنها رژیم را سرنگون نمود. تمامی این جریانها تا دو سال پیش « اصلاح طلب» بودند و بعد از فرو خوابیدن شعارهای اصلاح طلبی؛ اکنون به شعار سرنگونی روی آورده اند ولی باز هم تنها چیزی که مطرح میکنند همان حرفهای تکراری گذشته است. یعنی اگر در دو سال پیش از نافرمانی مدنی به عنوان سلاحی برای اصلاح طلبی استفاده میکردند؛ اکنون نیز همان سلاح زنگ زده را در دست دارند؛ و اینبار میخواهند با همان سلاحی که به اصلاح طلبی کمکی نکرد؛ اینبار رژیم را سرنگون کنند. من میگویم که تمامی این سخنان نه تنها احمقانه است؛ بلکه برای این منظور تدوین شده است که جنبش را از فکر کردن به راههای نوین و دست بردن به تاکتیکهای جدید باز دارد و جنبهٔ عمدی دارد.
اگر « اعتصاب سراسری» را به عنوان یک تاکتیک عملیاتی تعیین کننده در نظر بگیریم؛ باید آنرا به عنوان یک سیستم طراحی کنیم ( سیستم سازی). آنچه که برای ساختن این سیستم نیاز داریم به این قرارند :

۱- داشتن صندوق مالی اعتصاب. تا بتوان در دورهٔ اعتصاب زندگی اعتصاب کنندگان را تامین نمود.
۲- آنهایی که به اعتصاب دعوت میشوند؛ باید به آن سطح از اراده و خواست سرنگونی رژیم حاکم رسیده باشند.
۳- آنهایی که به اعتصاب دعوت میشوند باید دید روشنی از حاکمیت بعد از سرنگونی رژیم کنونی داشته باشند.
۴- آنهایی که به اعتصاب دعوت میشوند باید به آنهایی که ادعای رهبریت دارند؛ « ایمان» داشته باشند.
۵- تضمین امنیت شغلی اعتصاب کنندگان در زمان اعتصابات.
اینها حد اقل ملزوماتی است که باید برای به راه انداختن اعتصابات سراسری لازم است.  به راستی کدامیک از این ملزومات در دسترس است؟ حال اگر رضا پهلوی و یا دکتر خان  کوروش عرفانی و یا فرخ نگهدار و علی کشتگر و مخملباف و سازگارا و اکبر کنجی «مسلمان شیعه مسلک بدون پیامبر الهی» چنین شعاری بدهند؛ به سادگی شنیدن صدای یک « بشکن» باید فهمید که این حضرات همگی یا احمق هستند و یا  دروغگویان بیشرمی هستند. و من فکر میکنم که هم احمقند و هم دروغگویان بی شرم.
برای مثال دوم؛ تنها به خودتان زحمت بدهید و به سخنرانی یک ساعتهٔ دکترخان کوروش عرفانی در بخش نخست این مقالات و مقالهٔ نوشته شدهٔ « م. بدری» در بخش دوم مراجعه نموده و باز هم فقط « زجر گوش کردن و خواندن» را به جان بخرید و ببینید که این مزخرفات چیست که این شارلاتانها میخواهند به خورد مردم بدهند؟ براستی ما اینقدر بدبخت هستیم؟ من میگویم که خوش به حال « ولی فرزانه» که چنین احمقهایی میخواهند او را سرنگون سازند. دعوت عمومی سرلشکر هخا نیز که جای خود دارد. یاران ما به این مردک مخبّط به طور حضوری گفتند که این فراخوان را انجام نده ولی گویا زخامت استخوان جمجمهٔ سرلشکر هخا نیز مثل حزب اللهی ها و سبزهای مذهبی ؛ تقریباً ۱۰ سانتیمتر است و در قسمت مرکزی جمجهٔ ایشان؛ جایی برای یک عدد لوبیا هم نمانده است؛ تا چه رسد به مغز.
اگر خوانندگان گرامی در حین مبارزه؛ بتوانند بر دانش سیاسی خود با مطالعات بیفزایند؛ خواهند توانست حتی پیچیده ترین سیستمها را نیز مانند همان ساعت عقربه ای باز کرده و قطعات آنرا « کد گزاری» نموده و روابط آنرا را کشف نموده و برای در هم شکستن آن آغاز به « سیستم سازی» مبارزاتی نمایند و کیفیت مبارزه طبعاً تغییر خواهد نمود و جوانه های امید؛ بار دیگر از زمین سخت؛ سر برون خواهند آورد.

کژدم

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش پنجم)

در بخش چهارم از این سلسله مقالات؛ حد اقل مواد مورد لزوم برای ساختن یک « بنیاد استوار درونی»؛ معرفی شدند. عده ای از دوستان به شوخی و عده ای نیز به طور جدی مسئله را پی گرفتند. یکی از دوستان فرهیخته دو سه اثر مهم سیاسی و نظامی را نام بردند که مطالعهٔ آنها به عنوان منابع مطالعات کلاسیک از اهمیت بالایی برخوردارند. پیش از هر چیز به معرفی این منابع میپردازم.
۱- کتاب « قدرت» نوشتهٔ برتراند راسل که مطالعهٔ ساختار قدرت سیاسی را از دیدگاه راسل به عنوان یکی از سر آمدان « منطق ریاضی کاربردی» مطرح میسازد.
۲- کتاب « خشونت» نوشتهٔ هانا آرنت ؛ ترجمهٔ عزت الله فولادوند. در این کتاب  ساختار قدرتهای سیاسی مبتنی بر « خشونت آخته» بررسی میگردد و شما را با « ساختار فیزیکی قدرت» آشنا میسازد.
۳- کتاب  «جامعهٔ باز و دشمنان آن» اثر کارل پوپر؛ ترجمهٔ عزت الله فولادوند. در این کتاب شما با اندیشهٔ لیبرالیسم و ساختارهای اجتماعی و سیاسی یک جامعهٔ باز آشنا میشوید. توضیح اینکه وجود جامعهٔ باز بخشی از آن چیزی است که به نام « دموکراسی» شناخته میشود؛ اما تمامی آن نیست و بسیاری کسان چه یه طور عمد و یا به طور سهو؛ جامعهٔ باز را همان دموکراسی معرفی مینمایند.
۴- « نامه به شهریار» اثر نیکولو ماکیاولی؛ در این کتاب که در واقع یک « توصیه نامه» است. شیوه های حفظ حاکمیت سیاسی و کاربرد قدرت به صورتی بسیار عریان و به دور از شیر و شکلاتهای اخلاقی؛ مورد بررسی قرار گرفته است و یکی از آثار سترگ سیاسی و ادبی است.
۵- کتاب « دربارهٔ نبرد» اثر ژنرال « کارل فون کلاوسوویتز» که یکی از بزرگترین « استراتژیستهای نظامی امپراطوری پروس» بود. متن انگلیسی این کتاب را میتوانید از ( اینجا) باز نموده و کپی نمایید.  مطالعهٔ این اثر میتواند شما را با استخوان بندی آنچه که « استراتژی» نامیده میشود آشنا سازد.
اگر توجه نمایید؛ کتابهایی که معرفی شده اند؛ ظاهراً در یک راستا نیستند. به معنایی دیگرهریک از نویسندگان این کتابها به خاطر مسائل « آرمانی» میتوانند با همدیگر اختلافاتی داشته باشند؛ اما آنچه که  شما باید به عنوان خوانندهٔ تیز بین؛ از این منابع استخراج کنید؛ تنها شناختن آن چیزی است که به نام « سیاست»؛ « استراتژی های سیاسی»؛ « استراتژیهای نظامی»؛ « ساختار اندیشهٔ سیاسی» و از این نوع موضوعات است. در واقع گویی که میخواهیم دربارهٔ  یک میوه مثلاً « پرتقال» مطالعه کنیم. لذا هر آنچه که مربوط به این میوه است؛ از قبیل ساختار فیزیکی؛ مواد شناسی؛ شیوهٔ پرورش؛ ژنتتیک؛ مناطق قابل کشت؛ و غذاهایی که میتوان از آن تهیه نمود و .... را مورد مطالعه قرار میدهیم و در نهایت؛ یاد میگیریم که چگونه به مسائل نگاه کنیم.( منطق ریاضی کاربردی).
شیوهٔ تدریس فراموش نشدنی :

یکی از اساتیدی که که در رابطه با شناخت « سیستم» و آشنایی با طراحی های استراتژیک و عملیات تاکتیکی؛ آموزش میداد. یک روز با یک کارتن پر از ساعتهای عقربه دار وارد کلاس شد. این ساعتها همگی  مکانیکی و ساخت چین بودند. ایشان از شاگردان خود خواستند که یک هفته وقت دارند تا این ساعت را به طور کامل باز کنند و آنچه را که میبینند و درک میکنند بر روی کاغذ بیاورند. از مجموعهٔ شاگردان تنها دو نفر بودند که قطعات را « کد گزاری» کرده بودند و نقشهٔ در کنار هم قرار گرفتن قطعات را ترسیم نموده بودند. بقیهٔ دانش آموزان کما بیش  در رابطه با چگونگی کار ساعت عقربه دار؛ توضیحاتی داده بودند و مهمترین توضیح مشترک تمامی شاگردان؛ این جمله بود : « ساعت یک سیستم است که برای کار خاصی طراحی و ساخته شده است و هرگونه اشتباه در انتخاب مواد؛ و دقت در محاسبهٔ کار قطعات؛ منجر به نا کار آمدی سیستم خواهد شد». اما آن دو نفر در توضیحاتشان به یک نکتهٔ مهم اشاره داشتند و آن اینکه؛ « در وضعیت موجود و با تکیه بر حفظ آن؛ هرگونه تغییر و یا جا بجایی در قطعات؛ منجر به عدم کار آیی مجموعه خواهد گردید». اما یکی از آن دو نفر توضیحاتی داشت که ظاهراً به ساعت ربطی نداشت و بیشتر جنبهٔ « بازسازی ساعت برای اهدافی دیگر بود». همگی باز هم یک هفته وقت داشتند تا ساعت را دوباره بازسازی کنند و اگر نظری و یا ایده ای برای « دوباره سازی ساعت با افزودن و  کم کردن قطعات  برای کار بردی دیگر دارند!؟» با توضیحات کامل در جلسهٔ بعدی حاضر شوند. در جلسهٔ بعدی تنها آن دو نفر توانسته یودند که ساعت را بازسازی کنند و بقیهٔ دانش آموزان از ادامهٔ تحصیل در آن رشته؛ کنار گذاشته شدند. نظر استاد این بود که : تازه این شروع کار است؛ و ما نمیتوانیم وقتمان را برای پرورش «تخم گیاه»  تلف کنیم. ما در این مرحله باید حد اقل به دنبال یافتن « درختچه» باشیم و گرنه؛ سیستم آموزشی ثمری نخواهد داد و سیستم آموزشی مانند همان ساعتهایی که نتوانسته اید بازسازی کنید؛ تبدیل به قطعاتی بی مصرف خواهند شد. در آن جلسه آن دو نفر نقشه هایی را طراحی کرده بودند که میشد با افزودن قطعاتی دیگر و اندکی جا به جایی ها؛ آن ساعت را به چیز دیگری تبدیل مینمود و هرچه که بودند؛ دیگر ساعت نبودند. این نخستین درس آموزشی در رابطه با آشنایی با « سیستم» و « استراتژی» و « تاکتیک» بود.
امیدوارم که با نقل داستان فوق؛ توانسته باشم؛ دریچه ای را به روی « آنچه که به دنبال آن باید باشیم »؛ بگشایم. منابعی که در بالا برای مطالعه ارائه گردیدند؛ باید با چنین دیدی مورد مطالعه قرار گیرند و گرنه اگر خوانندگان گرامی؛ به جای « آموزش سیستم قدرت» درگیر بحثهای جانبی شوند؛ به بیراهه خواهند افتاد و آنچه که در ذهنشان رسوب خواهد نمود؛ نه « اندیشهٔ سیاسی» بلکه مجموعه ای از اطلاعات پراکنده ( مانند مغازهٔ سمساری) خواهد یود که به نا کجا آباد « خود روشنفکر انگاری» خواهد انجامید.

کژدم 

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش چهارم)

در بخش سوم از این سلسله مقالات از « سازماندهی خویشتن» و ضرورت آن به عنوان سر آغاز سازماندهی « جنبش سرخ » سخن گفتم و در این بخش تلاش خواهم نمود که با مثالهای واقعی؛ روند عملی آنچه را که سازماندهی خویشتن مینامم را توضیح دهم و گرنه سخنان من هم تبدیل به یاوه سراییهای دیگران خواهد شد که در بخشهای پیشین به نقد آنها پرداختم. پیش از هر چیز باید یاد آور ی کنم که « سازماندهی خویشتن» اگر از سوی نیروهای آزادیخواه جدی گرفته شود؛ میتواند به ساختن افرادی بینجامد که در سطح « استراتژیستهای سیاسی» بدرخشند و در سطوح پایینتر میتواند به ساختن نیروهایی منجر شود که مو را از لای ماست بیرون بکشند و به راحتی بتوانند « کارآیی» و یا « یاوه» بودن یک شعار و یا رهنمود و تاکتیک و .... را به سادگی نمایان سازند و به صورت افرادی با چشمان باز و موجوداتی سرا پا گوش به میدان عمل وارد شده و مانند عقاب همه چیز را ببینند و موقعیتهای طلایی را شکار کنند.

ابزار سازماندهی خویشتن :

گام نخست

۱- داشتن مطالعات سیاسی کلاسیک. منظور از اینگونه مطالعات خواندن مقاله های نوشته شده از سوی گروههای سیاسی و یا ستونهای سیاسی روزنامه ها و مجلات نیست؛ بلکه منظور آشنایی با روشهای کلی « کشورداری» به طور عام میباشد که در دانشگاههای علوم سیاسی تدریس میشوند. این نوع از مطالعات میتواند یک دید روشن از یک تصویر بزرگ را به دست بدهد. برای مطالعهٔ چنین موضوعاتی میتوانید به سادگی منابع نوشتاری مربوطه را چه در کتابفروشیها و چه از دانشجویان علوم سیاسی تهیه کنید و یا در اینترنت پیدا کنید.
۲- داشتن مطالعات اقتصادی کلاسیک که شامل اقتصاد خرد و اقتصاد کلان میباشد.
۳- داشتن مطالعات اطلاعاتی و امنیتی. البته چون بدست آوردن منابع مطالعاتی در این موضوع اندکی مشکل است؛ میتوانید در اینترنت به دنبال مقاله های گوناگون در این زمینه بگردید. البته منظورم  داستانهای تخیلی جاسوسی نیست؛ هرچند که اینگونه داستانها میتوانند ذهن شما را پرورش دهند. این نوع از مطالعات میتواند به طراحی « سپر حفاظتی» گروه و یا سازمان شما کمک نماید. مطالعهٔ تاریخچهٔ سازمانهای اطلاعاتی جهان  نقش مهمی  دارند؛ زیرا در میان نوشته های همین تاریخچه ها شما به مطالبی برخورد خواهید نمود که به پرورش ذهن شما یاری خواهند رساند.
۴- مطالعات کلاسیک نظامی. این نوع از مطالعات شما را با شیوه های سازماندهی و مفاهیمی همچون؛ تاکتیک؛ استراتژی طراحی عملیات و بسیاری مطالب خرد و کلان دیگر آشنا سازد و در نتیجه شما با مفهومی بسیار مهم به نام « سیستم» و چگونگی طراحی سیستم و دیسیپلین؛ آشنا خواهید گشت و در قدمهای بعدی خواهید دید که چگونه میتوان از این آموزشها در طراحی عملیاتهای اطلاعاتی و امنیتی و سیاسی و حتی اقتصادی؛ سود برد.
۵- روانشناسی عمومی و روانشناسی رفتاری. این نوع از مطالعات اگر با مطالعات اطلاعاتی و امنیتی و نظامی آمیخته شوند میتوانند تغییرات شگرفی در نوع  و زاویهٔ « دید»  شما بوجود آورند.
۶- مطالعهٔ اندیشه ها و مکتبهای سیاسی.
۷- مطالعهٔ قانون اساسی کشورهای مختلف  که میتواند شما را با شاه کلید قانونگذاری آشنا سازد.
آنچه که گفته شد؛ اولین گام برای باز شدن و شفاف شدن اندیشه های شما خواهد بود.

گام دوم:

۱- مطالعه و تحقیق در رابطه با بافت اقتصادی و اجتماعی و طبقاتی و قومی سرزمین ایران؛ که هر کدام به نوبهٔ خویش شما را به فازهای دیگری رهنمون خواهد شد.
۲- مطالعهٔ عمومی در رابطه با کشورهای همسایه.
۳-مطالعهٔ ساختار نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی رژیم اسلامی و قدرت عملیات تاکتیکی و سلاحهایی که میتوانند در درگیریهای مختلف از آن بهره جویند و شیوهٔ نا کار آمد سازی آنها.
۴- مطالعهٔ تاریخچه های مبارزاتی مردم سرزمینهای دیگر؛ چه با رژیم حاکم و چه به عنوان جنبشهای مقاومت در برابر یورش بیگانگان.

اینها حد اقل مطالعات لازم برای تبدیل شدن به یک فرد « سازمان یافته از درون» میباشند. چنین افردی را به سختی میتوان فریب داد. سازمانی که از مجموعهٔ بزرگی از چنین افرادی تشکیل شده باشد؛ هرگز دچار بحران در جانشینی رهبری؛ و یا بحران در دیسیپلین و اجرای فرامین نمیشود.

کژدم 


۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش سوم)

در بخش نخست و بخش دوم  که میتوانم آنرا « پاتولوژی جنبش آزادیخواهی ایران» بنامم؛ دو مورد از تلاشهای مشعشع در رابطه با سازماندهی را به نظر خوانندگان رساندم. البته من انتظار زیادی از بسیاری از ایرانیان « خود روشنفکر پندار» ندارم زیرا به هر حال اینچنین آدمهایی چون فکر میکنند که « همه چیز را میدانند»؛ لذا نیازی به مطالعهٔ بیشتر ندارند؛ زیرا اینچنین آدمهایی در رویاهای خود « بر بام جهان ایستاده اند». من با آنهایی کار دارم که مثل خود من همیشه خود را مانند یک « دانش آموز» میدانند و از مطالعه سیر نمیشوند؛ و حتی از مطالعهٔ نظرات « اشتباه» هم بسیاری چیزها می آموزند. زمانی که تنها بدانیم که یک راه فرضی و یا یک روش فرضی؛ اشتباه است؛ این امر خود دست آورد بزرگی است و ما را یک گام به پیش میبرد و صد البته این گام یک امر « کیفی» خواهد بود. همچنین در بخش نخست به ماجرایی که به « توطئهٔ طرح ترور در آمریکا» مشهور شده است اشاره نمودم تا تنها گوشزد کنم که  اشتباهات در محاسبات  دریک طرح عملیاتی که طبعاً از سازماندهی غلطی هم برخوردار خواهد بود؛ چه نتایج زیانباری به بار می آورد. 
امروز میخواهم در بارهٔ سازماندهی بر اساس یافته های خودم صحبت کنم :

گام نخست « سازماندهی خویشتن» :

شاید این نخستین بار است که چنین کلمه ای را میشنوید و دلیل آنهم این است که این کلمه را خودم ساخته ام. از نظر من کسی که نتوانسته باشد خود را سازمان دهد؛ یا از همان نخست و یا در مرحله ای از مراحل زندگی؛ به « سرباز دیگران » تبدیل میشود و این دیگران هستند که اورا به بازی خواهند گرفت و یا « حذف» خواهند کرد. چنین شخصی یک موجود کاملاً بیدفاع است. چنین شخصی اساساً زادهٔ « عدم تمرکز» است و در واقع چنین شخصی سمبل « پریشانی» است و در نتیجه مانند برگی در میان باد خواهد رقصید و نمیداند و هرگز نخواهد فهمید که در چه زمانی و در کجا فرود خواهد آمد؟ چنین شخصی معمولاً میان اندیشه های گوناگون « پل میزند» و از این شاخه به آن شاخه میپرد و بر هر شاخه ای که مینشیند مانند « آفتاب پرست» به همان رنگ در می آید و چون آن شاخه از اندیشه که بر روی آن نشسته است؛ تبدیل به یک «موجود درونی» میشود ( شبه اندیشه)؛ لذا آن شخص آنرا بخشی از خود میداند. چنین شخصی زمانی که با شکست راهی که رفته است مواجه میشود؛ رهبرانی را که برگزیده است به « خیانت» و « کم کاری» و سایر نامها میخواند و هرگز از خود نمیپرسد که پس او چکاره بوده است؟ آدمهای فریب خورده زمانی که به پلیس مراجعه میکنند؛ معمولاً میگویند که فلان شخص شیاد او را فریب داده است و پلیس هم به سادگی دنبال مجرمی میگردد که « فریبکار» است. اما نه پلیس و نه آن شخص از خود به طور جدی نمیپرسد که « چگونه شد که فریب خورد؟» و تنبلی ذهنی؛ به سادگی او را به مسیر « متهم کردن دیگران » میکشاند زیرا برای یک فرد پریشان؛ چنین پاسخی همیشه آسان ترین نوع به «یقین رسیدن» و در نتیجه آرامبخش است. اشخاص « ساز مان نیافته» معمولاً فدای اشتباهات «دیگران» میشوند. 

نقش « باور» در سازماندهی خویشتن :

تا آنجایی که من میدانم؛ « باور» را میتوان به دو دستهٔ فراگیر تقسیم نمود :
۱- باور های « هیچکارگان».
۲- باورهای اندیشمندان.
باورهای هیچکارگان بر اساس « تلقین هیپنوتیک» بوجود می آید. اینگونه افراد از نظر فکری و عملی بسیار « سازمان یافته» هستند. آنها میجنگند و میمیرند و به خاک تبدیل میشوند و « باورهای آنها» هرگز به بار نمینشیند. باور هیچکارگان هیچ نوعی از « ارزش اندیشگی» را با خود حمل نمیکند. چنین افرادی از زمان کودکی تحت تلقین پدر و مادر و فرهنگ رایج قرار گرفته و در نتیجه مانند مولکولهای « آهن» تحت تاثیر آهنربا؛ « یکسویه» میشوند. موجوداتی که هرگز هیچ اندیشه ای که به « قطب» تعلق دارد را به چالش نمیکشند. تمامی باورمندان دینی؛ از سیر تا پیاز و درتمامی اشکال آن؛ از این دسته اند. تمامی باورمندان به « برتری نژادی» نیز از همین جنس هستند. آنچه که میتوان سرچشمهٔ این نوع از باور دانست؛  کمبود احساس « من » بودن از سوی هیچکارگان و پیدا شدن « شارلاتانها» بر سر راه آنهاست. اینگونه از افراد « سازمان یافته» همیشه برای دیگران میجنگند؛ آنها بهشت خویش را نه در آرمانی که خود یافته اند؛ بلکه در کلماتی که بر دهانشان گذاشته شده است میبینند. مردم « آلمان» زمانی چنین بودند؛ مردم ایران نیز سالیان درازی است که همینگونه شده اند و هنوز نیز هستند. مارکسیست لنینیستها هم از این تبارند. چنین افرادی معمولاً حتی در بهترین حالت دست به تجربهٔ شخصی برای لمس یک پدیده نمیزنند و ترجیح میدهند آنچه را که به عنوان « تجربهٔ بزرگان» نامیده میشوند را مطالعه کنند. آنها به مطالعهٔ « نظریهٔ داروین» از زبان خود او دست نمیزنند؛ بلکه داروین را از دریچهٔ دید عدهٔ خاصی از میان « داروین شناسان» مختلف که مورد تایید « خدای آنها»  است مطالعه میکنند ( این خدا میتواند محمد یا جانشینان معنوی او و یا هیتلر و یا مسیح و جانشینان معنوی او باشند).  معمولاً تصویری که چنین اشخاصی از موضوع به دست می آورند یک تصویر « انعکاسی» است و کاملاً دستکاری شده است.
اما باورهای اندیشمندان؛ از درون « شناخت» بر میخیزد که خود نتیجهٔ چالشهای اندیشه هاست. شما هرگز نمیتوانید اندیشمندی را بیابید که « نو آوری» نداشته باشد. البته شاید اشخاصی را بشناسید که مانند یک «کتابخانهٔ سیار» هستند و آنان را با اندیشمندان یکسان بدانید. برای درک بهتر این مطلب مثالی میزنم. نمیدانم که آیا با سلسله کتابهایی که از طرف وزارت امور خارجهٔ رژیم حاکم بر ایران؛ تحت عنوان « مطالعات استراتژیک» منتشر میشوند؛ آشنایی دارید یانه؟ مطالعهٔ این سلسله از انتشارات  که به صورت کتاب و یا نشریه و یا جزوه منتشر میشوند؛ شما را به یک « استراتژیست» تبدیل نمیکند و اگر میشنوید که شخصی در یکی از این موسسات مطالعات استراتژیک مشغول به کار است؛ لزوماً بر استراتژیست بودن آن شخص دلالت نمیکند. محتوای این نشریات نیز مانند یک سبد بزرگ از اطلاعات پراکنده است و در واقع میتوانند به عنوان « ابزار» برای تدوین استراتژیهای منطقه ای و یا جهانی بکار روند. آنکس که تمامی این نشریات را مطالعه کند تنها یک « مجموعهٔ سلسله انتشارات متحرک» خواهد شد و تنها مورد استفادهٔ چنین اشخاصی در حد « منبع» خواهد بود. اما اگر چنین شخصی؛ به مرحلهٔ « استفادهٔ ابزاری» از این اطلاعات برای تدوین استراتژی؛ جهش کند؛ تبدیل به یک « اندیشمند» میگردد. باورهای این اندیشمندان معمولاً در طی مسیر تدوین و آزمایش استراتژی شکل گرفته و در واقع در مجموعهٔ « باورهای علمی» قرار میگیرد. این اشخاص نیز تبدیل به « اشخاص سازمان یافته» میگردند. فریب دادن چنین اشخاصی بسیار دشوار است و معمولاً نیاز به افراد و یا گروههای حرفه ای در سطح بالاتری دارد.
لذا به سادگی میتوان فهمید که شعاری مانند : « همهٔ شما یک رهبر و همهٔ شما یک رسانه» که از طرف موسوی و کروبی و سایر سبزهای مذهبی مطرح شد؛ نه تنها یک جملهٔ بی محتوا؛ بلکه یک « فریب بزرگ» است و هدفی که این فریب بزرگ دنبال میکند؛ فرو بردن مبارزان در « نئشهٔ اعتماد و باور» میباشد. 
مکانیزم تاثیرگذاری چنین شعارهای بی محتوایی را باید تنها و تنها در « پراکندگی فکری» جستجو نمود. زمانی که از پراکندگی فکری سخن میگوییم؛ به این معنی است که چنین فرد و یا افرادی؛ با اینکه از « خواب هیپنوتیک» سنتی بیدار شده اند ولی همچنان « تلو تلو» میخورند و معمولاً نیز دانش جدیدی که به آنها « شوک» وارد نموده و آنها را از خواب بیدار کرده است؛ هنوز تحت مطالعهٔ جدید و جدّی قرار نگرفته است  و میتواند با رسوبات باورهای پیشین مخلوط شده و موجود « شبه اندیشه» ای را بوجود آورد که یک پایش بر « قدیم» و پای دیگرش بر « جدید» استوار است. از این روست که زمانی که چند نفر بگویند « ما به حکومت سکولار» معتقدیم؛ چنین افرادی دچار سرگیجه میشوند و چه بسا فکر کنند که همهٔ گویندگان به یک چیز فکر میکنند و نوعی از همبستگی را میان آنها احساس کنند. در حالی که هیچگاه اینطور نیست. به عنوان مثال زمانی که کسی فکر کند که حاکمیت آمریکا یک حاکمیت « سکولار» است؛ چنین فردی تنها فریب چند المنت را خورده است؛ مانند آزاد بودن آتش زدن کتابهای دینی و اینکه ظاهراً قوانین بر اساس انجیل و تورات نیستند. در حالی که با مطالعهٔ سیستم حکومتی و منابع آرمانی برای قانونگذاری در آمریکا؛ متوجه خواهید شد که این کشور بر اساس « ارزشهای مسیحی» ساخته شده است و کلیسا ها و  کنیسه ها؛ نقش ساختاری در سیستم قانونگذاری آمریکا بازی میکنند. بنابر این برای « سازماندهی خویشتن» نیاز به مطالعهٔ عمیق تمامی اندیشه های سیاسی و به چالش کشیدن آنها یک نیاز بسیار « ضروری» است و گرنه ؛ با بندبازی میان تصورات غلط از اندیشه ها؛ نمیتوان « ذهنی سازمان یافته» داشت. 
زمانی که فردی مانند « اکبر گنجی» میگوید که مسلمان است و شیعه هم هست و برای اینکه بتواند خود را به مغز « تازه بیدار شدگان» و « پریشان فکران» فرو کند؛ خبری بسیار کهنه میدهد و میگوید که « امام یازدهم شیعیان؛ عقیم بوده است و داستان امام دوازدهم یک دروغ است» ( نقل به معنی)؛ در یک ذهن کنکاشگر چندین سوال پیش می آورد.
۱- چرا هنوز افرادی وجود دارند که فکر میکنند بیدار شده اند و هنوز به بازشناسی « علمی» اندیشه های سنتی خود دست نزده اند؟ و چرا این افراد بدون مطالعهٔ شخصی حرفهای « اکبر گنجی» را یک تحول به حساب می آورند؛ در حالی که شما حتی یک آخوند نیز نمیتوانید پیدا کنید که این داستان را نداند. زمانی که آخوند « حسن روحانی» ( رئیس اسبق شورای امنیت ملی) در گرماگرم بحث مهدویت در دوران چهار سالهٔ نخست از ریاست احمدی نژاد؛ گفت که : « با مسئلهٔ امام زمان زیاد بازی نکنید؛ زیرا که بر دلایل متقن استوار نیست و ممکن است مردم را از دین خارج کند» ( نقل به معنی). یک ذهن « سازمانیافته» باید بدون حتی اتلاف یک ثانیه بفهمد که هیچ یک از آخوندها؛ حتی « شیخ حلبی» ( از بنیانگذاران و رهبران حجتیه) نیز به این موجود قایم شده در چاه اعتقاد نداشته است و ندارد.
۲- چگونه میتوان از عدم وجود امام دوازدهم؛ به « سکولاریسم دموکراتیک» ؛ پل زد؟ اصلاً چرا گنجی باید اسلام را به عنوان یک دین الهی قبول نداشته باشد و همچنان خود را یک مسلمان و  شیعه بداند؟ راز این « شارلاتان بازی» در کجاست؟ آیا به غیر از این است که « اکبر گنجی» با این ترفند؛ میخواهد تا پیش از آنکه دیر شود؛ بخشی از تازه بیدار شدگان را که در حال تلو تلو خوردن هستند؛ به کشتی اسلام بازگرداند و آنها را با بکار گرفتن کلماتی بی جان و « تازه بیدار شدگان» پسند ؛ به ناکجا بکشاند؟
۳- آیا اساساً یک فرد مذهبی میتواند « سکولار» فکر کند؟
۴- براستی تصور « بیگانگان» از ما ایرانیها چیست که به چنین فردی؛ همینطوری مثل پشگل جایزه میدهند؟ آیا ما از نظر آنها اینقدر بدبخت و پریشان فکر هستیم که روشنفکر ما « اکبر گنجی» باشد؟ براستی چرا از اندیشه های « کسروی» نمیگویند؟
۵-چه اصراری وجود دارد؛ که مردک مخبطی مانند « علیرضا نوریزاده» را به عنوان « کارشناس امور خاورمیانه» مطرح کنند و یا زمانی که میخواهند از این مردک جدید( خزئلی)؛ نام ببرند؛ پیشوند « دکتر» و اخیراً « چشم پزشک» را نیز کنار آن بگذارند؟ براستی تعداد « پریشان فکران» در ایران تا چه حد است که بتوان با به یدک کشیدن القابی مانند « دکتر» و « مهندس» در آنها نفوذ کرد؟ اصلاً داشتن « دکترای سهمیه ای» در « طب»؛ چه ربطی به مسائل سیاسی دارد؟
البته نمیخواهم به کسی بر بخورد؛ و اگر هم بر بخورد؛ پیشاپیش میگویم: « به درک». زیرا یک « پریشان فکر» که نتواند ضرورت « سازماندهی خویشتن» را درک نموده و خود را سازمان ندهد؛ مانند یک « قاطر» به همه کس سواری خواهد داد؛ الّا به خود و به میهن خود.
« آنکس که خود را سازمان نداده است؛ نمیتواند سازمانده  دیگران باشد».

کژدم   

 

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

خبر بسیار مهم نظامی که مردم نشنیدند

در روز ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۰ معاویه ای؛ بزرگترین خبر نظامی که در منطقهٔ خاورمیانه اتفاق افتاد بر روی هیچیک از خروجی های خبرگزاریها قرار نگرفت. همهٔ خبرگزاریها یا مشغول مبادلهٔ « گیلعاد شالیط» با زندانیان فلسطینی بودند و یا در بارهٔ ماجرای کشف توطئه در آمریکا و گمانه زنیهای بی سر و ته ادامه میدادند.
بزرگترین مانور نظامی آمریکا که هدف آن « انتقال فوری نیروهای رزمی آمریکا» از طریق آسمان بود بر فراز اسرائیل و عربستان سعودی در روز دوشنبه آغاز شد. در این مانور از هواپیماهای غول پیکر C5 ( ترابری نظامی)  و همچنین هواپیماهای استراتژیک استفاده میشود؛ این هواپیماها تا روز جمعه ۲۹ مهر ماه  نیروهای رزمی و فرماندهی کنترل بحران با تمامی ملزومات نظامی را به اسرائیل و عربستان سعودی منتقل نموده و آرایش نیروها و عملیات فوری را تمرین خواهند نمود. ارتشهای مصر و اسرائیل و عربستان سعودی در بالاترین حد آماده باش نظامی قرار دارند و هم اکنون این مانور عظیم در جریان است. همانگونه که در مقالهٔ کوتاهی ( اینجا) یاد آور شدم و البته یکی از خوانندگان هوشیار آنچه را که من از قلم انداخته بودم را در بخش نظرات به آن افزودند ( با سپاس از ایشان )؛ پارامترهای نظامی برای یک درگیری جدی در حال قرار گرفتن در کنار یکدیگر و شکل گیری استراتژیک آنها در جریان است.
خبرگزاریها بدون اینکه به این مسئله اشاره ای بکنند؛ تنها به چند جملهٔ کوتاه به طور گذرا اشاره نمودند و آن اینکه یکی از نمایندگان کنگرهٔ آمریکا گفته است : روند تنش میان ایران و آمریکا به سوی درگیری مستقیم میرود.

خامنه ای هم گفت : « ما که پشت به دشمن کرده ایم؛ حالا هرچه قدر که میخواهد بکند؛ بکند ».

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش دوم)

پیشگفتار « نیمه مربوط»

دوستی تماس گرفته و گفت که تو خیلی بی تربیت هستی و مقاله هات هم اصلاً حرفه ای نیست و چون خیلی بی تربیت هستی هیچکس آنها را نمیخواند. من هم گفتم که شما مشکل « زبان شناسی» دارید. گفتش چرا؟ گفتم : وقتی میری مستراح و بو راه میندازی؛ عین خیالت نیست ولی اگه کسی فقط بگه : « مستراح» میگی : بی تربیت ایکبیری؟!! وقتی که بچه بودی « ان دماغ » خودتو میخوردی؛ خیلی هم خوشمزه بود؟؟!! هااااا؟. ولی اگه کسی دیگه میگفت حالا که تو میخوری؛ بیا « ان دماغ» منو هم بخور!!! میگفتی : « بی تربیت ؛ میرم به مامانم میگم». من میگم که این مسئله رو فقط  در حد « مشکل زبانشناسی» میتوان بر رسی کرد. یعنی اینکه: من هر مزخرفی گفتم؛ و چند صفحه کاغذ را هدر دادم و یا چند « مگا بایت» را اشغال کردم و وقت هزاران نفر را هم تلف کردم؛ اصلاً ایرادی نداره!!!! ولی اگه تو ؛ بعد از خواندن آن مزخرفات؛ جوش آوردی و گفتی : خفه شو. مقاله نویس در جواب  میگه : تو دیگه خیلی بی تربیت و غیر حرفه ای هستی. مشکل دیگر زبان شناسی اینگونه افراد این است که « طنز» نمیفهمند و فکر میکنند که باید خیلی جدی بود و وقتی که میخواهند ادای آدمهای جدی را در بیاورند؛ هرچی بی ربط و با ربط هست؛ به زبان می آورند.

پیشگفتار «مربوط»

- اتل؛ متل؛ توتوله.... گاو حسن هوا میره.... نمیدونی تا کجا میره....
- کدوم گاو؟؟... 
- گاو اندیشه....
باور نمیکنید که کسی به طور جدی و آنهم « خیلی جدی»؛ بگه که « گاو حسن هوا میره»؟؟... پس گوش کن برات تعریف کنم.:

-منتظر نباش که یک آدم دو سه متری بیاید و تو را سازماندهی کند؛ تو خودت باید فرمانده و سازمانده باشی..... حالا فرض کن که شورش شده است .... تو باید بپری بیرون و همه را سازماندهی کنی.... 
- آخه چطوری؟؟
- عجب گاوی هستی..... ها.... خوب معلومه چطوری. همینطوری میری میون پاسدارهایی که از « ماست» ساخته شده اند و اسلحه هاشونو هم میگیری و لباسهاشونو هم در میاری ( البته بزار شورتشون تنشون بمونه که بی تربیتی نشه). بعد اسلحه ها رو میون اونهایی که میتونن باهاش کار کنن؛ پخش میکنی  و بعدش همگی میرین برای فتح پاسگاهها و مراکز نیروهای سرکوب..... فقط یادتون نره؛ از همه طرف بهشون شلیک کنید؛ زیرا اگه از یک طرف شلیک کنید آنها از طرف دیگه فرار میکنند. بازهم یادتون باشه؛ هیچکس را نکشید؛ فقط همینطوری شلیک کنید تا خودشون از ترس سکته کنند و بمیرند. بعدش... حالا که همه رو سازماندهی کردی و همه دارند همینجوری یا مشغول شلیک هستند و یا مشغول در آوردن لباسهای پاسدارها... میری بقیهٔ مردم را سازماندهی میکنی تا آن یکی بقیه را که قبلاً سازماندهی کرده ای را « لجستیک = پشتیبانی» کنند. و یکدفعه میبینی که همهٔ کارها تموم شد و رژیم سقوط کرد..... اتل متل توتوله.... کلاغه به خونش نرسید. ( مامانش هم فکر میکنه؛ بچه اش « چه گوارا» شده.) 
راستی باور نمیکنید؟ این مزخرفاتی که نوشتم؛ از شاهکارهای « غیر حرفه ای» من نبود؛ بلکه از شاهکارهای حرفه ای « خود رهاگران» بود که به عنوان « جزوهٔ آموزش سازماندهی» نوشته شده است ( نوشتهٔ م. بدری). آقای « دکتر خان» کوروش عرفانی؛ در سیر و سلوکی که در آسمان هفتم و در هفت وادی  شریعت و طریقت و معرفت نموده اند؛ به چنین نظرات گهرباری رسیده اند و اکنون جزوات ایشان و سایر اعضای گروه « خود رها گران» را در « پنتاگون» و « هگزاگون» و « اوکتاگون» تدریس میکنند. هرکی برده؛خورده؛ مرده؛ پس نیاورده. « اینجا» را بخوانید تا ببینید که من زیاد هم غیر حرفه ای نمیگویم. تا شما این جزوه را مطالعه میکنید من هم یک چیزهای دیگه ای مینویسم.

سازماندهی آری.
مزخرف گویی نه.

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

عواقب احتمالی عملیات شکست خوردهٔ سپاه قدس

بعد از رونمایی از عملیات شکست خوردهٔ سپاه قدس در واشینگتن و آرژانتین؛ مجلهٔ « اتلانتیک» که یک ماهنامهٔ تحلیلی - خبری است در اولین تحلیل خود این عملیات را بیشتر شبیه به یک داستان تخیلی جاسوسی ؛ تا یک عملیات واقعی؟! دانست. از ستون فقرات این تحلیل چنین بر می آید که بیشتر به یک داستان سرایی « عوام پسندانه» شباهت دارد که بنا به تقاضای عده ای نوشته شده است و در واقع یک تحلیل نیست بلکه مانند بعضی از داستانهای « داستایوفسکی» که بر اساس مقدار پول پرداختی برای هر سطر مینوشت؛ این نوشتهٔ به ظاهر تحلیلی ماهنامهٔ « اتلانتیک» نیز بر اساس درخواست گروهی از مخالفین « ارتقاء سطح تنش» که آمریکا اکنون در پی آن است نوشته شده است. در این مقاله سوالاتی مطرح میشود که کاملاً بی ربط و نا منسجم هستند و تنها به درد خوانندگان و عاشقان « تئوری توطئه» میخورد. این سوالات نا مربوط از این قرار هستند :
۱- بعد از آغاز بهار عربی؛ رابطهٔ میان عربستان و آمریکا تیره شده است و سپاه قدس با این عمل آنها را دوباره به هم نزدیکتر میسازد؛ بنا بر این چون این عملیات به چنین نتیجه ای می انجامد؛ نمیتواند کار رژیم ایران باشد. نویسنده این مطلب را مسکوت میگذارد که رابطهٔ عربستان با رژیم شیعی ایران بیش از حد وخیم است و عربستان در شرایط کنونی به دنبال فرصتهای طلایی میگردد تا تنش با رژیم شیعی حاکم بر ایران را به سطحی بالاتر ارتقاء دهد و البته در رابطه با بحرین و یمن سطح تنش ارتقاء یافته است ولی هنوز کافی نیست. لذا عربستان به پشتیبانی غرب نیاز دارد و به فکر دوستی با رژیم شیعی ایران نیست؛ و در این راه نیز تنها نخواهد بود و آمریکا و اروپا میتوانند متحدین خوب و قدرتمندی برایش باشند.
۲- نویسنده میپرسد که اگر ایران میخواست چنین عملیاتی انجام دهد؛ پس چرا بعد از یازده سپتامبر و در بحبوحهٔ جنگ عراق  انجام نداد؟ این پرسش نویسنده در واقع ربط دادن « گوز به شیقه» است. نویسنده عمداً فراموش میکند که در آن زمان رژیم ایران شدیداً خود را خراب کرده بود و  اساساً این دو قضیه داستانهای کاملاً متفاوتی هستند که در شرایطی کاملاً نا متجانس  اتفاق افتاده اند.
۳- نویسنده میپرسد که چرا باید سپاه قدس از قاچاقچیان استفاده کرده باشد؟ این هم سوال مسخره ای است؛ زیرا سپاه قدس یکی از کارتلهای مواد مخدر است و بیشتر بودجه های خود را از همین طریق و راههای  شرافتمندنهٔ دیگری از این قبیل تامین میکند.
۴- چرا رژیم ایران بخواهد این عملیات را در زمانی انجام دهد که آن دو کوهنورد را به عنوان مصالحه جویی؛ آزاد کرده است؟ باز هم نویسنده عمداً فراموش کرده است که آزاد کردن دو کوهنورد آمریکایی میتوانست به عنوان طعمهٔ مسموم به خورد آمریکاییها داده شده و آنها را « مست و مدهوش» سازد و بعد از انجام عملیات نیز به عنوان بخشی از پروپاگاندای بین المللی  در جهت اثبات دست نداشتن رژیم ایران در آن عملیات به کار برده شود و حتی بعد از انجام عملیات؛ به صورت رسمی نیز پیامهای تسلیت و همدردی با عربستان و آمریکا صادر شده و برای محکوم کردن « تروریسم»  سخنرانیهای غرّایی هم  بکنند و به قول احمدی نژاد ؛ ایشان با رهبر بنشینند و به تحلیلها بخندند.
ماهنامهٔ اتلانتیک در تحلیل بعدی خود ضمن تکرار همین مسائل به مصاحبهٔ یکی از کارشناسان و مامورین خبرهٔ « سیا» در خاورمیانه اشاره میکند که میگوید: این نوع از طراحی عملیاتی در ردیف سپاه قدس نیست و آنها هیچوقت به این شیوه رفتار نکرده اند و بسیار باهوش تر از این هستند که چنین حماقتی بکنند. اما همین شخص در آخر می افزاید که اسنادی که وجود دارند؛ بسیار محکم هستند و از این امر تعجب میکند. در این تحلیلها و تحلیلهای مشابه به چند نکتهٔ دیگر نیز اشاره میشود که از این قرار ند:
۱- فردی که دستگیر شده است؛ اساساً در آن قد و قامت نیست که بخشی از عملیات را هدایت کند؛ اما دو مسئله را بی پاسخ میگذارند و آن اینکه؛ الف : مکالمات ضبط شدهٔ این شخص را چگونه باید تعبیر نمود؟ ب : آن یکصد هزار دلار از کجا آمده بوده است و به چه عنوانی به مامور « اف بی آی » تحویل شده است؟ این تحلیلها بیشتر بر روی « حریص بودن» فرد دستگیر شده و پول پرست بودن او و همچنین؛ درجهٔ پایین هوش وی بنا به نقل قول از آشنایان او تاکید دارند.
۲- مقایسهٔ این طرح احمقانه با عملیات بمبگذاری مرکز یهودیان و سپس  سفارت اسرائیل در آرژانین و ترورهای رهبران جنبش دموکراتیک کردستان و قتلهای زنجیره ای خارج از کشور را بسیار هوشمندانه مینامند که این عملیات اخیر از چنان استخوان بندی قرص و محکمی برخوردار نیست و اینرا به عنوان یک نتیجهٔ منطقی ارزیابی میکنند. اما آنچه که باز هم در این میان فراموش میشود این است که آنچه که به عنوان شاهکارهای عملیاتی نیروی قدس مطرح میشوند و بویژه به انفجار مقر تفنگداران آمریکایی در لبنان و ماجراهای آرژانتین؛ اساساً به سپاه قدس ربطی ندارد و طراحان آنها لبنانی ها بوده اند و در آن زمان سپاه قدس در حال آموزش دیدن در لیبی و لبنان و سوریه بود و نیروی قدس در این عملیاتها تنها « شاگردی» و همچنین تامین کنندهٔ مالی را داشت و نه؛ « طراحی عملیاتی»!
اما آنچه که بسیار مهم است این است که عربستان سعودی این قضیه را بسیار جدی گرفته است و یکی از مقامات بانفوذ این کشور که زمانی نیز ریاست وزارت اطلاعات عربستان سعودی را به عهده داشته است؛ در مصاحبهٔ اخیر خود از جمله ای استفاده نمده است که بار سنگینی دارد. او گفته است که برای اینکار باید کسی بهای آنرا بپردازد. این جمله در عرف دیپلماتیک یک جملهٔ « خونین» و بسیار خطرناک است. اما زمانی که از زبان یک مقام پر نفوذ که زمانی وزیر اطلاعات بوده است و اکنون چنین مقامی را ندارد؛ ادا میشود؛ نشانهٔ خشم  و پیغام تهدید آمیز غیر رسمی است. حال باید دید که عربستان سعودی؛ چگونه پاسخی را از آستین خود بیرون خواهد کشید. به هر حال این دومین ضربهٔ سنگین به روابط رژیم شیعی ایران بعد از قتل حریری است که وارد میشود. در دنیای سیاست؛ شاید کوتاه بیایند؛ اما هرگز فراموش نمیکنند.
تواناییهای عربستان سعودی در شرایط کنونی که میتوانند در پاسخ به این عملیات شکست خورده مورد استفادهٔ آن کشور قرار گیرند عبارتند از :
۱- فرستادن عده ای از جان برکفان وهابی که بعد از شهادت مستقیماً با محمد آبگوشت بهشتی میخورند؛ به سوی اهداف متعدد و پراکندهٔ متعلق به رژیم شیعی. مانند حملات انتحاری به ناوها و یا ناوچه های رژیم.
۲- از سر گرفتن سرکوب شیعیان زیدی در یمن.
۳- طراحی عملیاتهای غیر مستقیم نظامی در مناطقی که توجیه منطقی دارند؛ مانند پاکستان و افغانستان و عراق که معمولاً لزومی به توضیح ندارند و بخشی از طبیعت پذیرفته شدهٔ این مناطق است.
۴- گسترش دوبارهٔ روابط با آمریکا در جهت رفع مشکلات خاورمیانه و افغانستان و پاکستان.
۵- گذاشتن تمامی اسناد انفجار « ظهران عربستان» در اختیار آمریکا.
۶- کشتن عوامل مخفی رژیم شیعی در مناطق مختلف جهان و بوجود آوردن یک اتحاد ضد شیعی در مالزی و اندونزی و قطع دست  و پای سپاه قدس در رابطه با تجارت مواد مخدر درکشورهای آسیای جنوب شرقی.
۷- شاید دوباره شاهد فعال شدن « جند الله» باشیم.
۸- شرکت مصمم تر در تحریمهای اقتصادی آمریکا و اروپا.
۹- گشایش مذاکرات با اردن؛ برای استقرار نیروهای سعودی در مرزهای اردن با سوریه  و لبنان.
۱۰- فشارهای مالی و بویژه نفتی.

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش نخست)

پیشگفتار نخست :
پیش از آغاز بحث؛ لازم میدانم که به خبری بپردازم که امروز در خروجی خبرگزاریها قرار گرفت. آمریکایی ها و اروپاییها آنرا  طبق معمول یک عمل « تروریستی» قلمداد کردند. آنها دوست دارند؛ که نبردهای خودشان را یک امر « ملی» جلوه دهند که البته چنین هم هست و بارها گفته اند که به خاطر «منافع ملی» خود میجنگند. اما از سوی دیگر نامی را اختراع کرده اند که به جنگجویانی که بر علیه منافع آنان میجنگند را « تروریست» مینامند. نامی که جمهوری ننگین آیین تباهی نیز از آن سود میبرد. این نام را باید معادل نام های مسخره و بی محتوای دیگری همچون « کافر» و « ملحد» و « منافق» دانست که از طرف مسلمانان و مسیحیان برای موجه جلوه دادن کشتار دیگران؛ ساخته شده است. آنانی که به کلمهٔ « تروریست» باور دارند؛ یا احمق هستند و یا اینکه زمینه را باز میکنند که در آینده؛ مخالفین خود را به این نام بخوانند و حذف کنند. آنچه که اصالت دارد؛ «منافع فردی و گروهی » است و باز هم آنچه که اصالت دارد؛ « تضاد و یا هماهنگی منافع فردی و گروهی» است که در مقیاس بزرگتر از آن به « منافع ملی» تعبیر میشود. تضاد منافع در هر شکل آن موجب زایش « نبرد» است که میتواند در سطوح مختلف و به شیوه های گوناگون؛ جریان یابد. در نتیجهٔ « نبرد» طبیعتاً کسانی خواهند بود که « آسیب» خواهند دید و سطوح و عمق آسیبها نیز دقیقاً از « سطح و عمق نبرد» تبعیت میکند. از نظر من « تروریسم» یک کلمهٔ دروغین و بی معنی است؛ مانند بسیاری از کلمات بی محتوا و بی معنی دیگری که در کنار ما و در سخنان ما زندگی میکنند و ما هیچگاه به درست بودن و یا نبودن آنها نمی اندیشیم و خود نیز آنها را به کار میبریم؛ حتی جملات بی محتوی و مغلوطی هم وجود دارند که لقلقهۀ زبان عموم است کلماتی همچون « معصوم»؛ « پیامبر خداوند»؛ « کافر»؛«مشرک» که هرچند بر توضیحی استوارند؛ اما آن توضیح خود «پا بر هوا» و بی محتوا است. جملاتی همچون « انقلاب اسلامی انفجار نور بود» ( دقت کنید : انفجار نور!!! آیا مسخره تر از این چیزی میتوان گفت و سپس به آن باورمند شد؟ نور معمولاً خودش نتیجهٔ انفجار است) و یا جملهٔ « با خون خود به حقانیت فلان چیز شهادت داد»؛ با این جمله هر اندیشه ای که کشته های بیشتری داشته باشد؛ بیش از دیگران برحق است و تازه این هم لازم نیست و اگر تنها یک نفر در راهی کشته شود؛ حقانیت آن را باید قبول کرد؛ برای آنکه فلان « الاغ نفهم» در آن راه کشته شده است و دیگر جایی برای گفتگو و بحث نمی ماند. تروریسم نیز از همین نوع است و همه میتوانند دیگران را تروریست خطاب کنند. لذا زمانی که من صحبت میکنم؛ همه چیز را در حوزهٔ « نبرد» میبینم و آنچه که برای من مهم است؛ « راهکارهای درست و نادرست در نبرد» است و آنچه که درستی و نادرستی راهکار ها را ثابت میکند؛ تنها و تنها « نتیجهٔ نبرد» است. نبردها میتوانند سیاسی؛ اقتصادی؛ دیپلماتیک؛ نظامی و فرهنگی و .... باشند؛ لذا لزوماً از کلمهٔ نبرد نمیتوان تنها به نظامی بودن آن استناد کرد.
به هر حال.... باز گردیم به دسته گل جدیدی که استراتژیست کبیر  و فرمانده « اس. ام. اس فرستادن به ژنرال پترئوس »؛ سردار« قاسم سلیمانی» به آب داده است و اکنون به یکی از بزرگترین تیترهای خبری در رسانه ها برای پیشبرد « دیپلماسی عمومی» غرب تبدیل شده است. این گاو که او را استراتژیست بزرگی میدانند و افردی که در اتاقهای فکری به این شیوهٔ احمقانهٔ جنگی نظر مثبت داده و منابع مالی آنرا تصویب کرده اند؛ نه به جرم « تروریسم» بلکه به جرم « حماقت» مستحق « اعدام» هستند. عواقب ناشی از شکست در این نبرد؛ غیرقابل جبران خواهد بود ( من در آخرین گفتگویی که ۱۰ روز پیش با رادیو تندر داشتم؛ به یقین گفتم که آزاد شدن دو کوهنورد آمریکایی تحت فشار شدید انجام گرفته است « اینجا در زمان 2:09:00 به بعد را گوش کنید » و رژیم برای مخفی کردن آن از مردم و بویژه گوساله های بسیجی آن دو کوهنورد را با اندکی عشوه و کرشمه های ضد آمریکایی؛ در زمان مسافرت احمدی نژاد به نیویورک آزاد نمود و اکنون مطمئن هستم که آزادی آن دو کوهنورد یکی از پیامدهای شکست طرح عملیاتی کشتن سفیر عربستان سعودی و انفجار سفارتخانه ها بوده است) و البته تعداد افراد نیز به دونفری که اعلام شده است خاتمه پیدا نخواهد کرد و نه تنها تعداد افرادی که در این عملیات شرکت داشتند نیز بالا خواهد رفت بلکه روابط سپاه قدس با کارتلهای مواد مخدر مکزیک نیز رو نمایی خواهد شد. و این همه تنها بخشی از سناریویی است که در آمریکا و اروپا خواهند نوشت و بقیهٔ ماجرا در خاورمیانه دنبال خواهد گردید. من در همان مصاحبه اینرا نیز گفته ام و دریکی از مقاله های اخیر هم نوشته ام که شاهد جوراب زنانه پوشیدن ولی فرزانه هم خواهیم بود و اصلاً نباید موجب تعجب شود) . اکنون باید همهٔ سردمداران رژیم ننگین اسلامی؛ که هریک زبانی درازتر از « کیر خر» دارند؛ باید زبانهای دیگری نیز به عاریه گرفته و  به لیسیدن خایه های تمامی سران « بلاد کفر» و بلاد « اهل تسنن» مشغول شوند و باجهای کلان بپردازند و « گه» را «کاسه کاسه» سر بکشند.( به عربده های پشت میکروفون و رادیو تلویزیونی آنها اعتنا نکنید؛ ماجراهای زیادی در پشت پرده رخ خواهد داد؛ همانگونه که در طول دادگاه میکونوس رخ میداد؛ اما زمان؛ زمان دیگری است و صحبت از کشتن یک « رهبر کرد» نیست! بلکه صحبت از فروپاشی هلال شیعی و روییدن خاورمیانهٔ بزرگ است و بخش بزرگی از منافع ملی غرب در آن نهفته است . بازهم بارها به کنایه به این گاو مجسم؛ ژنرال قلابی؛ گفتم که: به پیش زنت برگرد تا گیر آخوند گلستانی نیفتد.) این ماجرا را نقل کردم تا نشان دهم که اشتباهات محاسباتی تا چه اندازه میتوانند برای یک حرکت کشنده باشند و این دقیقاً همان مسئله ای بود که جنبش موسوم به سبز را نیز از میدان نبرد خارج ساخت.
جنبشی که به « جنبش سبز» مشهور شد نیز یک « نبرد» بود؛ اما فرماندهان آن تنها در پی « بازگشت به کشتی انقلاب» بودند و سطح و عمق نبرد را نیز این هدف تعیین میکرد و  استراتژی این نبرد را نیز « اصلاح طلبان = سبز مذهبی» نوشته بودند و آن « کنترل جنبش » در حد « نیروی فشار از پایین» برای « چانه زدن در بالا» بود. اما رژیم؛ سطح نبرد خود را تا « دستگیریهای وسیع و کشتار و شکنجه و تجاوز» ارتقاء داد و سردمداران « قم نشین» و دنبالچهٔ آنان یعنی موسوی و کروبی نتوانستند سطح نبرد را ارتقاء دهند و از « رادیکال» شدن جنبش وحشت کردند و شکست را پذیرفتند ( باز هم به عربده های تبلیغاتی این دار و دسته نیز توجه نکنید که میگویند ما زنده هستیم. زیرا آنها حاضرند در ازای آزاد شدن برخی از افراد دار و دستهٔ خودشان؛ در انتخابات نیز شرکت کنند و دست  آخرین ولی وقیح را ببوسند و بیشرمانه همه چیز را فراموش کنند). اکنون نیز اگر دیده میشود که عده ای ظاهراً از « اصلاح طلبی» فاصله گرفته اند و از « تغییر به نظام سکولار» سخن میگویند؛ تنها در حد شعارهای کلی است و هیچگاه از اهداف اقتصادی و سیاسی خود به طور صریح و مشخصی صحبتی به میان نمی آورند. گویی که اگر تنها آخوندها حذف شوند و اصل ولایت فقیه را و چند اصل مذهبی را از قانون اساسی حذف کنیم ؛ دیگر ایران بهشت برین میشود و این همان « حیله» ای است که خمینی لجن تبار( سید) از باب « تقیهٔ فقهی» یک بار آنرا آزمود و پیروز هم شد و اگر کسی که خود را « نسل نوین» میخواند بار دیگر دچار حماقت پدران خود شود؛ نه تنها نسل نوین خوانده نمیشود بلکه باید آنرا « نسل بازتولید شدهٔ حماقت» خواند. به هر حال عرصهٔ نبرد همیشه باید مالامال از « محاسبات» باشد و گرنه « حماقت» به جای آن خواهد نشست و آنانی که کشته میشوند و خانواده هایی که پر پر میشوند تنها تبدیل به خاطرات درد آور میگردند. محاسبات دقیق نه تنها باید در رابطه با « آرمانها و اهداف» صورت پذیرد؛ بلکه باید در زمان طراحی اشکال مختلف مبارزاتی  و بوجود آوردن سازمانها و ساختارهایی که بتوانند؛ آن نوع مشخص از مبارزه را به پیش برند نیز از آن سود جست؛ زیرا محاسبات نقشی تعیین کننده در شکست و پیروزی دارند.      
در مقالهٔ کوتاهی که اخیراً منتشر کردم و به بهانهٔ آسیب شناسی؛ مرگ رسمی جنبش سبز را اعلام نمودم؛ در بخش نظرات یکی از خوانندگان آدرس ویدیویی در یو تیوب را داده بودند که گوش کنم و نظر بدهم. با اینکه نظری کوتاه به این خوانندهٔ گرامی دادم. اما دیدن آن ویدیو کارمایهٔ مقاله ای شد که اکنون میخوانید. اما بهتر است که شما هم این ویدیو را پیش از خواندن بقیهٔ مقاله ببینید تا کار مرا در رابطه با درک ضرورت آنچه که میخواهم مطرح کنم را راحت تر نمایید. سخنران این ویدیو فردی است که خود را طبق مد روز « دکتر کورش عرفانی » میداند. البته من درجهٔ دکترا ندارم ولی میدانم که این دکتر خودش دچار بیماری « پرگویی و هیچ نگویی» است که اکنون جزو بیماریهای اپیدمیک « شبه سیاسی» است.


این آقای « دکترخان» بعد از این همه وراجی؛ میخواهد بگوید که باید « سازماندهی کرد» حال اینکه چه چیزی را به چه صورتی باید سازماندهی نمود؛ همچنان در محاق ایهام میماند. من واقعاً نمیفهمم که چه کسانی اینگونه « وراج» های «هیچ چیز نگو» را حلوا حلوا میکنند و برای « اندیشهٔ سیاسی نداشته اش» او و امثال او را حمایت مالی هم مینمایند. آنچه که من در این ویدیو دیدم؛ این بود که ایشان یک سری کلی گوییهایی را تحویل میدهند که ارزش عملی ندارند. صد رحمت به  سعید قاسمی نژاد ( تیزهوش خان)!!؛ حد اقل مقاله ای نوشته است که اگر به درد ایرانیها هم نخورَد به درد آمریکاییها میخورَد. چیز دیگری که از این ویدیو آموختم این بود که این آقای « دکتر خان» از دایناسورهای بازماندهٔ عهد « کارگران؛ برزگران متحد شوید» میباشند و اگر حتی کتاب « شوک آینده» نوشتهٔ آلوین تافلر را که در سال ۱۹۸۲ نوشته شده است؛ همینطوری سرسری ورق میزد؛ میفهمید که در کجای جهان ایستاده است؟ حال اگر ویدیو را دیده و از شنیدن گفتار دهها بار تکراری آن « زجر» کافی کشیده اید؟! بپردازیم به اصل قضیه.

پیشگفتار دوم :

برای آغاز مبحث سازماندهی؛ نخست باید دید که چه کاری میخواهید انجام دهید؟ و هدف شما چیست؟ سپس باید به ملزومات کاری که میخواهید انجام دهید و حد اقل  تعداد نفراتی که برای انجام آن مورد نیاز است فکر کنید. شما باید سپس به ارزیابی شخص خود بپردازید و ببینید که آیا واقعاً آن ارادهٔ لازم را در خود میبینید؟ اگر میبینید سوال دوم این است که چه نوع مهارتهایی دارید و چه نوع از مهارتها را باید کسب کنید. سپس امکانات مادی که برای انجام کار لازم است و باید تهیه شوند و همچنین روشهای تهیهٔ آنرا بدست آورید. شما همچنین باید افراد گروه خود را بشناسید ( البته نه در فیس بوک و وبسایتهای دیگر؛ بلکه به صورت شخصی و رو در رو) و تمامی تواناییها و استعدادها و امکانات بالفعل و بالقوهٔ آنان را ارزیابی کنید. اکنون شما به صورت  یک گروهی تعریف میشوید که حد اقل خود را میشناسد. یعنی اینکه میداند هدفش چیست؟ نوع کاری که میخواهد انجام دهد چیست؟ تواناییهای لجستیکی اش تا چه حد است؟ تواناییهای بدنی و فکری و تکنیکی افراد گروه چیست؟ در مرحلهٔ دوم « دشمن شناسی» آغاز میشود. منظور من از دشمن شناسی؛ یک سری حرفهای آرمانی و شعاری نیست؛ بلکه آنچه که در زمان انجام کار میتواند مانع شما شود یک دشمن به حساب می آید که باید از میان برداشته شود. بعضی از دشمنان را میتوان  دور زد؛ بعضی دیگر از دشمنان را باید از میان برد. اگر خانوادهٔ شما مخالف آن چیزی هستند که شما میخواهید انجام دهید؛ میتوانید با عدم گفتن آن؛ خانواده را دور بزنید. یا در سیاهی شب نیروهای انتظامی را با پنهان شدن دور بزنید؛ اما دشمنانی هستند که نمیتوان آنها را دور زد و باید آنها را نابود کرد. مثلاً « ترس» دشمنی است که با تمرین عملیاتهای کوچک آنرا کشت؛ و یا « تهوّر و بی مبالاتی ناشی از آن» دشمنی است که باید آنرا با « محاسبات» به چالش کشید و از میان برداشت. اگر رهگذری مانع عملیات شما میشود باید او را از میان برداشت؛ و بسته به اینکه در چه شرایطی هستید؛میتوان اورا بیهوش کرد و یا در صورت لزوم حتی کشت. دشمن شناسی با توجه به نوع عملیاتی که انجام میشود تغییر میکند. مثلاً یک کوچهٔ بن بست که شما را محصور کند یک دشمن به حساب می آید. تعداد پایگاههای بسیج و نیروهای انتظامی و گشتهای موتوریزه همگی دشمن به حساب می آیند که تعدادی از آنها را با شناسایی کامل منطقهٔ عملیاتی میتوان خنثی نمود و همچنین باید پیهٔ درگیر شدن با برخی از آنها را به تن مالی. و اینجاست که گروه در می یابد؛ که «میزان ریسک» عملیات تا چه حد است؟ اینجاست که گروه به یک دید روشن از حد اکثر سقف ریسک پذیری خود آگاه میگردد. و باز هم اینجاست که گروه میتواند میزان ریسک پذیری خود را تا حدی که منجر به متلاشی شدن گروه نگردد؛ را تعیین کند. البته به نظر من در صورت داشتن چنین بر آوردهایی من به تمامی گروهها پیشنها میکنم که اگر میزان ریسک پذیری خود را که گروه را متلاشی نکند؛ مورد بازبینیهای مکرر قرار دهند و اتفاقات احتمالی غیر قابل پیشبینی و فرضی را نیز به حساب آورند و به عنوان مثال اگر به این نتیجه رسیده اند که این ریسک ۴۰ در صد است؛ به کاری دست یازند که احتمال ریسک را به ۳۰ درصد کاهش دهد و گرنه میتواند؛ مرگ گروه را در پی داشته باشد. همانگونه که میبینید تمامی آنچه که تا کنون گفته شد؛ به یک نکتهٔ کلیدی اشاره دارد و آن « محاسبه» است. شاید بعضیها بگویند که نباید اینقدر وسواسی بود و بالاخره باید کاری کرد. این گفته تا حدودی درست است؛ اما اگر به « تهور غیر ضروری» بینجامد کاملاً خطرناک است. یک گروه سازمان یافته تمامی اعمالش را بر اساس « ضرورت» تعیین میکند  و خود کلمهٔ « ضرورت» نیز از نکته های کلیدی است و تنها با محاسبات میتوان آنرا تشخیص داد. « ضروری» به آن چیزی گفته میشود که بدون آن عملیات قابل انجام نیست؛ و یا عقب نشینی منظم و بدون تلفات بعد از انجام عملیات میسر نیست. شما اگر در حالی که با پیروزی کامل از صحنهٔ عملیات خارج شده اید ؛ حتی با دیدن یک پاسدار و یا بسیجی نباید به او هجوم برید؛ زیرا در هنگام طراحی عملیات؛ چنین چیزی را مدّ نظر نداشته اید و ضرورتها تنها در رابطه با انجام عملیات تعریف میشوند و حرکات نا متجانسی که تعریف و محاسبه نشده اند؛ میتوانند بهشت پیروزی را به جهنم فروپاشی و کشته شدن و دستگیری مبدل کنند. یکی از علل کلیدی شکست جنبش سبز نیز دقیقاً در همین رابطه بود. آنهایی که مردم را برای تظاهرات در زمان و مکان و یا مکان های مشخصی دعوت میکردند در واقع نیروهای سرکوب را هم در همان زمان به همان مناطق دعوت میکردند و زمانی که نبرد آغاز میشد؛ در یک سو نیروهای مسلح و سازمان یافتهٔ رژیم  و در سوی دیگر نیروهای غیر حرفه ای و سازمان نیافتهٔ مردم قرار داشتند و به قول معروف نتیجهٔ کار در چنین نبردی مشخص است. لذا سوالی که مطرح میشود این است که : پس چرا این کار را با مردم کردند؟ آیا نمیدانستند؟ پاسخ صادقانه این است که آنانی که  رهبران جنبش خوانده شدند؛ تمامی اینها را میدانستند. اما آن چیزی که موسوی و کروبی شارلاتان و سایر اراذل اصلاح طلب « قم نشین» تنها یک چیز میخواستند و آن این بود که مردم به خیابانها بیایند تا آنها بتوانند به خامنه ای وسپاه بگوین که ما اینهمه قدرت داریم پس بهتر است با ما مذاکره کنید ( چانه زنی در بالا و فشار از پایین) از سوی دیگر آنها با یوتیوبی کردن جنبش میخواستند که فشار بین المللی را نیز به رخ سپاه پاسداران و خامنه ای بکشند. آنها به همان اندازه از رادیکال شدن جنبش وحشت داشتند که خامنه ای و سپاه داشت. لذا مردم را در خیابانها رها کردند تا گوشت دم توپ سپاهیان آیین تباهی گردند. اما آیا تمامی گناهها را باید به گردن اصلاح طلبهای خائن انداخت؟ به نظر من اینچنین نیست. آنهایی که خود را به عنوان « گوشت دم توپ» عرضه کردند نیز گناهکارند. آنهایی که فریب ارازلی مانند طبرزدی و سازگارا و مخملباف و خاتمی و موسوی و کروبی را خوردند و تمامی توان خود را « خالصانه» در طبق اخلاص نهادند و شجاعتها به خرج دادند نیز گناهکارند. و گناه آنها تنها یک چیز است : عدم محاسبه؛ و باز هم عدم محاسبه و بازهم عدم محاسبه. چگونه میتوان از یک سوراخ نه یک بار بلکه چندین بار گزیده شد؟ چقدر حماقت برای چنین گزیده شدنهای پی در پی مورد نیاز است؟ تا بالاخره این مغزهای منجمد بیدار شوند؟ مگر از خمینی لجن تبار( سید) متنفر نیستید؟ موسوی و کروبی و خامنه ای و مشائی و احمدی نژاد و تمامی ارازل قم نشین و نجف نشین و تک تک کادر های سپاه نمونهٔ زندهٔ او هستند. داستان؛ داستان « آموزگار بد» و « شاگرد کودن » است. آموزگاران بد و شیادی مانند « تازی پرستان» و شاگردان کودنی همچون شماهایی که هرگز به « خرد ورزی»  نگاهی « عملی» ننهاده اید و نفهمیده اید که خرد ورزی تنها یک چیز است و آن « محاسبه و باز هم محاسبه» است.
هم خودم خسته شدم و هم شما را خسته نمودم. دیدار بعد در بخش دوم.

کژدم




 

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

روسپی زادگان « کیهان» و مقالهٔ « آسیب شناسی جنبش آزادیخواهی»

خواننده ای ناشناس که مقالهٔ « آسیب شناسی جنبش آزادیخواهی ایران» را خوانده بود؛ در بخش نظرات لینکی را فرستاده است که مربوط به موسسهٔ « کیهان» است. روسپی زادگانی که در «کیهان» نشسته؛ و از خون مردم ارتزاق میکنند؛ این مقاله را به نام وبسایت بالاترین؛ و به صورت تحریف شده و دست و پا شکسته منتشر ساخته اند. هدفی که « کیهان» از انتشار دست و پا شکسته و با آدرس غلط ( بالاترین) این مقاله دنبال میکند؛ در واقع بخش تکمیلی اهدافی است که « سبز مذهبی» به دنبال آن بود و همچنان هم هست. یعنی به بیراهه کشاندن جنبش آزادیخواهی مردم ایران و تبدیل کردن آن به یک جنبش بدون برنامه؛ غیر فعال و مرده. باید به عرض روسپی زادگان کیهان برسانم که « برادران دینی» شما که به نام « اصلاح طلبان» در حال پدافند از « قانون اساسی ننگین حاکمیت تازی پرستان» و « حفظ نظام» مشغول کار هستند و شما ها نیز بهتر از من میدانید که نقش « ستون پنجم» حاکمیت را در درون جنبش آزادیخواهی بازی میکنند؛ یک جریان مرده است. جنبش « نوجوان» آزادیخواهی ایران؛ به خاطر بی تجربگی این فریب را خورد؛ اما به قول نیچه : « آنچه مرا نمیکشد؛ نیرومندترم میسازد». اکنون جنبش آزادیخواهی ایران در حال پوست اندازی است و با گذشتن از خان « فریب اصلاح طلبی» به سوی گذار به طرف « جنبش سرخ» است که سرخی آن را؛ خون روسپی زادگان تازی پرست مهیّا خواهد نمود.


کیهان این مقاله را به نام جعلی « آروغ زنها خفه شوند تا ما کمی فکر کنیم» که بر گرفته از یکی از نظرات است؛ منتشر ساخته است.

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

کاک « مشعل تمّو» را کشتند





کاک « مشعل تمّو » توسط نیروهای سرویس امنیتی نیروی هوایی حکومت کثیف  و نژاد پرست  بعثی سوریه کشته شد.
کاک تمّو که از اعضای شورای ملی سوریه بود؛ به خارج از کشور نرفت و در کردستان و در خانهٔ خود ماند. ایشان یکی از مهمترین عناصر « دیپلماسی پنهان» میان حزب کارگران کردستان ( پ.ک.ک) و دولت ترکهای عثمانی بود و در واقع نقشی کلیدی در روند مبارزات؛ مبارزان « سرزمین ماد» داشت. کاک تمّو دعوت « اصلاح طلبان سوریه» را برای مذاکرات مزخرف آشتی ملی قلابی که به دعوت بشار اسد تشکیل شده بود را نپذیرفت و ننگ شرکت در این فریب ملی را برای « اصلاح طلبان» سوریه گذاشت. اصلاح طلبان همیشه و در تمامی طول تاریخ ایران؛ بزرگترین خیانتها را کرده اند. در دههٔ ۶۰ سازمان فدائیان که آنرا با « فرخ نگهدار» و « علی کشتگر» میشناسیم؛ با پیش گرفتن استراتژی «اصلاح طلبی»؛ بزرگترین خائنین تاریخ مبارزاتی  ایران شدند و بیش از دو میلیون نیروی مبارزاتی را با مغزشویی به راه دفاع از « خرده بورژوازی مترقی واپسگرا» ( تعبیر آنها از خمینی این بود) کشاندند. آنها دست در دست حزب خائن توده؛ هم در کردستان و هم در سراسر ایران؛ ضربه های جبران ناپذیری را به جنبش زدند. اکنون نیز نوبت انواع گروههای دیگر فرا رسیده است تا آن خیانتها را تکرار کنند.
کاک تمّو یک از فرزندان شایستهٔ کاوهٔ آهنگر بود که بوسیلهٔ دشمنان سرزمین ماد؛ که بنیانگذاران ایران بودند. به قتل رسید.
انتقام خون او بر گرده های هر ایرانی سنگینی میکند و اگر بر گرده های تو سنگینی نمیکند؛ بدان که ایرانی نیستی.

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

شوخی با « تونسی ها »

میگویند که یکی از سینماها در تونس فیلمی را نشان داده است که « کارتون » بوده است و بعضی از تونسی ها که در بهار عربی «سبز مذهبی » شده اند ؛ به اکران این فیلم کارتونی به نام « پرسپولیس» اعتراض کرده اند. آنها قبلاً هم به اکران فیلم « یوسف پیامبر» نیز که هرگز وجود نداشته است (مگر در کتاب قصه های مقدس اقوام سامی) نیز قبلاً اعتراض کرده بودند. تونسیهای « سبز مذهبی» میگویند که ایرانیها « یوسف» را « فیلم » کرده اند. که درست هم هست. آنها نمیدانند که ما ایرانیها « حسین» را هم «فیلم» خواهیم کرد؛ که در کربلا در خیمه به خودش « واجبی» میمالید که وقتی به بهشت میرود؛ خایه هایش ریش نداشته باشند و برای حوریهای باکره دلچسب تر به نظر آید.
اعتراض  تونسیهای « سبز مذهبی» به فیلم پرسپولیس نیز قابل درک است. آنها میگویند که » ایرانیها» در این فیلم « الله» را « تجسید» کرده اند. البته من نمیدانم با ترکیبات گوناگون حروف کلمهٔ تجسید؛ چند کلمهٔ دیگر میتوان ساخت؟ ( ت-ج-س-ی-د) آنهایی که ریاضیاتشان خوب است میتوانند با استفاده از معادلهٔ « ماتریس» و « دترمینان» تعداد ترکیبات را پیدا کنند. البته زیاد نگران « معنی دار» و یا « بی معنی» بودن ترکیبات نباشید. زیرا کلماتی که امروز معنی ندارند؛ شاید در فرداها برایشان معنی تراشیده شود. مثلاً به همین کلمهٔ « آفتابه» نگاه کنید که یک « لولهٔ بلند» دارد. بعضی از زبانشناسها میگویند که « آفتابه» همانا کلمهٔ « تأنیث» کلمهٔ « آفتاب» است ولی من هرچه که فکر میکنم نمیتوانم ربطی میان آن « لولهٔ بلند» و « مونث» بودن « آفتابه» پیدا کنم. ( خوب ... بالاخره زبان شناس هستند و کارشان بازی با کلمات است !!).
به هر حال ایرانی ها در فیلم کارتونی « پرسپولیس»؛ چه «‌الله»ا را « تجسید» و یا ا « جستید» و یا « دستیج» و یا الی آخر...... کرده باشند...... نتیجهٔ نهایی این است که ایرانیها « الله» را « کرده اند».

کژدم

آسیب شناسی جنبش آزادی خواهی ایران

به خاطر سکوت مردگان؛ که بر جنبش آزادیخواهی ایران سایه افکنده است؛ اکنون نان بسیاری از تحلیلگران ( ؟؟!!)؛ نه از نوشتن تحلیلهای کاربردی برای یافتن راههای نوین؛ بلکه از مسیر « آسیب شناسی جنبش آزادی خواهی ایران»؛ در می آید ( البته این به ظاهر تحلیل گران قبلاً هم تنها وقایع نگار بودند). هر چند که من به دنبال نان نیستم؛ اما به نظرم آمد که من هم مقاله ای هرچند کوتاه در رابطه با این آسیب شناسی که مد روز شده است بنویسم. شاید خدا را چه دیدی؟؟!! زد؛ و حرفم درست از آب در آمد و گره از کار فرو.بستهٔ جنبش «دموکراسی خواهی» گشوده شد؟؟!!!
اما هر چه فکر میکنم؛ میبینم که اصلاً نمیشود « آسیب شناسی » کرد! دلیلش هم این است که « آسیب شناسی» معنی خاصی دارد که متاسفانه هیچکس به آن توجه نمیکند. زمانی که شما  ماشینی ( دستگاه) دارید که بسیاری از قطعات آن به تنهایی درست کار میکنند ولی میبینید که ماشین به عنوان یک سیستم کار نمیکند؛ یافتن بخشهای معیوب ماشین و یا یافتن ایراد در« ارتباطات» میان قطعات آن میتواند بسیار کار گشا باشد و آنرا به معنی درست کلمه « آسیب شناسی» مینامند. معمولاً کار « تعمیرکارها» همین است. اما اگر شما دستگاهی داشته باشید که هم منبع انرژی ؛ و هم  « Starter » و هم «دینام » و هم موتور و « گیر باکس» و میل لنگ و شاتون و .... آن همگی معیوب هستند؛ دیگر « آسیب شناسی» را به « گوز» هم نمیخرند. چی ....؟ چی گفتی؟....؛ میگی که میخرند؟! ببخشید اشتباه کردم؛ حق با شماست. در رادیو بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا میخرند. ( ممنون از تذکر شما).
راستی این جنبش کجاست؟ ( معلوم نیست )؛ کدامین  گروههای اجتماعی در آن شرکت دارند؟ ( همه و هیچ کس )؛ رهبران طیفهای جنبش کیانند؟ ( هر کسی خودش هم رهبر است و هم خبرنگار و هم بازیگر و هم فیلمبردار و هم سرباز و هم تئوریسین و هم استراتژیست  یعنی بگو آش ابوالفضل)؛ آیا این جنبش فراگیر است؟ ( خواب دیدی خیر باشه).
راستی ما ایرانیها چند تا پرچم داریم؟ یکی میگوید شیر و خورشید بدون شمشیر؛ اون یکی میگه اگه شمشیر نباشه من خودمو حلق آویز میکنم؛ اون یکی میگه اصلاً توی تظاهرات پرچم شیر و خورشید را چه با شمشیر و یا بی شمشیر بیرون نیارید. این یکی میگه برای اینکه نشون بدیم متمدن شده ایم؛ اصلاً گور پدر شیر و خورشید؛ وسطش با الفبای « انگلو» بنویسیم « IRAN  » تا  انگلو ها هم آنرا « آیرن» تلفظ بکنند ( در ترکی به معنی « دوغ» است). راستی « درفش کاویانی» را کسی میشناسد؟ آنهایی هم که میشناسند از آن وحشت دارند.
خوب؛... خبرهای جنبش مردگان چیست؟ موسوی عطسه کرد....؛ کروبی دو کیلو لاغر شده است....؛ ما شرکت میکنیم.......؛ ما شرکت نمیکنیم......؛ بیایید دولت موقت تشکیل دهیم....؛ اصلاً بیایید روز اول مهر ماه همهمون بپّریم بیرون و کا رو تموم کنیم......؛ نه؛ اصلاً بیایید کنگرهٔ ملی تشکیل بدیم....
من میگویم : میشه یک دقیقه خفه بشید؛ تا بشینیم فکر کنیم؟

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

مثلثی از دو خبر پنهان و یک خبر آشکار

نیروهای نظامی ترکهای عثمانی؛ در منطقهٔ « هتای» در نزدیکی مرزهای سوریه؛ دست به یک مانور نظامی زده اند که موضوع تمرین این مانور نظامی؛ وارد شدن به خاک سوریه و فراخوان برای وارد نمودن نیروهای ذخیرهٔ ارتش به منطقه بوده است. این مانور نظامی؛ در اخبار آمده است و مطلب جدیدی نیست ( یک ضلع مثلث). اتفاق دیگری که در خبرها نیامده است؛ مانور دو روزهٔ ارتش اسرائیل در مرزهای سوریه بوده است که موضوع تمرین آن نیز همان موضوع مورد تمرین ارتش ترکهای عثمانی است ( ضلع دوم مثلث). خبر سوم که باز هم در خبرها ظاهر نشده است؛ « مانور نظامی ارتش اردن» در مرزهای سوریه است که انجام نگرفت و دلیل انجام نگرفتن آن نیز تهدید سلطان اردن توسط سوریه بوده است ( ضلع سوم مثلث).
آنچه که در این مثلث خبری مهم است؛ نه مانور ترکهای عثمانی؛ و نه مانور ارتش اسرائیل!؛ بلکه موضوع « اردن» میباشد. تهدید سلطان اردن توسط بشار اسد و در واقع توسط رژیم شیعی حاکم بر ایران؛ راه  ورود نیروهای عربستان سعودی به اردن را می گشاید. موقعیتی طلایی برای عربستان سعودی؛ که نباید آنرا از دست بدهد و فکر میکنم که از دست هم نخواهد داد. تهدید سلطان اردن مکمل راهپیمایی مسلحانهٔ شیعیان در « قطیف» است و شاید سلطان عربستان؛ تنها به یک « قلقلک» دیگر نیاز دارد.

کژدم

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

تظاهرات مسلحانهٔ شیعیان عربستان و عواقب آن

تظاهرات سازمان یافتهٔ مسلحانهٔ شیعیان عربستان که توسط « حزب الله لبنان» و سپاه قدس ؛ تسلیح و سازمان داده شده اند؛ اولین عکس العمل جدی رژیم اسلامی حاکم بر ایران؛ به عنوان یک عملیات بازدارنده به حساب می آید. شاید اگر تظاهر کنندگان متعلق به اقلیت شیعه که در مناطقی خاص زندگی میکنند نبودند؛ این شیوه از تظاهرات مسلحانه میتوانست بسیار کار ساز بوده و ضربات سنگینی را بر حاکمیت عربستان وارد آورد. اما به خاطر وابستگی به نیروی خارجی و محدود بودن به جغرافیای محدود از یک طرف و « شیعی» بودن حرکت از سوی دیگر؛ به زودی نه تنها سرکوب خواهد شد؛ بلکه عواقب آن به طور فزاینده ای گریبان حزب الله لبنان را خواهد گرفت. 
در منطقهٔ خاورمیانهٔ عربی؛ چند «گره کور» وجود دارد که تنها با سرنگونی رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران؛ گشوده خواهد شد. این گره های کور عبارتند از :
۱- بحرین
۲- یمن
۳- شیعیان عربستان سعودی.
پیش از تظاهرات مسلحانهٔ اخیر شیعیان عربستان سعودی؛ عربستان باز هم نیروهای جنگی بیشتری به بحرین گسیل داشت. اکنون تعداد نیروهای عربستان سعودی در بحرین بالغ بر ۱۰ هزار نفر است که بیش از ۳۵۰۰ نفر آنها را مردان جنگی تشکیل میدهند. دولت بحرین اخیراً با اعلام اینکه؛ سلولهای مبارزاتی شیعی جدیدی را کشف کرده است که با ایران و حزب الله لبنان و شیعیان عربستان در رابطه هستند؛ موجب گسیل نیروهای بیشتری از سوی عربستان به بحرین گردید؛ و شاید تظاهرات مسلحانهٔ بخشی از شیعیان در « قطیف» را بتوان عکس العملی از سوی رژیم شیعی ایران و حزب الله لبنان دانست. اما این حرکت هرچه که بود؛ عربستان سعودی را در دو مسیر به حرکت در خواهد آورد و شدت و ضعف آن بستگی به بازی بعدی رژیم شیعی حاکم بر ایران دارد. این دو مسیر را میتوان به این صورت ترسیم نمود :
۱- کمک به نیروهای « آیساف» برای حل مشکل پاکستان و شدت بخشیدن به مذاکرات صلح میان دولت حاکم بر آریانا ( افغانستان) و بخشهایی از طالبان.
۲- شدت بخشیدن به گفتگوها با مقامات اردنی برای استقرار نیروهای نظامی عربستان در اردن؛ برای محاصرهٔ نظامی لبنان و سوریه. زیرا نهایتاً نیروهای عربستان سعودی؛ ناچار هستند که در اردن حضور یابند و گرنه برای کنترل بحران ناشی از فروپاشی « هلال شیعی» اردن به تنهایی نمیتواند کار آیی داشته باشد.
به قول « مایکل مولن» عدم وجود « تلفن قرمز» میان حاکمیت شیعی ایران و وهابی های عربستان سعودی؛ میتواند جنگ را پیش از زمان موعود دامن بزند.

کژدم 

۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

در شطرنج « خاورمیانهٔ بزرگ» اسرئیل آچمز شده است

هر روز تصاویر بیشتری از « پازل» سیاسی-نظامی منطقه ؛ رونمایی میشود و امکان دست یابی به یک تحلیل کاربردی و پیشگویانه را راحت تر میسازد.

تصویر نخست :

چندی پیش ترکهای عثمانی به عنوان بخشی از پیمان آتلانتیک شمالی؛ میهماندار سیستم هشدار دهندهٔ ضد موشکی در خاک خود شدند. نظریهٔ نصب این سیستم هشدار دهنده؛ سالها بود که به یکی از مناقشه برانگیزترین موارد میان روسیه و کشورهای غربی تبدیل شده بود. روسها از پیشروی پیمان ناتو به همسایگی خویش بسی نگران بودند و شروع به مانورهای بازدارنده نمودند؛ هواپیماهای جنگی استرتژیک خود را که در زمان حضرت آدم ساخته شده اند را به سفر دور دنیا فرستادند و خلبانهایشان با « هوگو چاوز» شام و نهار خوردند و چندتا موشک را هم به سوی پایتختهای کشورهای اقمار سابق خود نشانه رفتند( همانکاری که سپاه هر از گاهی با آزمایش موشک انجام میدهد). اما نهایتاً این مناقشه با بده بستانهای گوناگون به پایان رسید. گرجستان مورد حمله قرارگرفت و سر و صدای آن تمامی خبرگزاریها را پر کرد؛ شاید در آن زمان بسیاری از هواداران غرب چنین می اندیشیدندکه آمریکا و اروپا در این مناقشه دخالت خواهند کرد ( شبیه نظر کسانی که منتظر کمک اروپا و آمریکا به سبزهای مذهبی بودند و با یوتیوبی کردن جنبش؛ آنچه که پر رنگتر شده بود؛ نه براندازی رژیم؛ بلکه استغاثه به درگاه افکار عمومی و انساندوستانه غربی ها و جلب ترحم آنها بود که به جایی نرسید. چون سیاستها نه در کوچه ها و خیابانها؛ بلکه در پشت درهای بسته طراحی میشوند). آنچه که در نتیجهٔ این مناقشه نصیب « گرجستان» به عنوان یکی از دوستان مهم غرب شد؛ از دست دادن « اوستیای جنوبی» و پذیرفتن صلحی بود که پیش از آن قرار دادش را آمریکا و اروپا با روسها بسته بودند و رئیس جمهور گرجستان؛ تنها باید آنرا امضأ میکرد.  روسها به طور موقت از شر سیستم دفاع موشکی ( سپر هشدار دهنده ) راحت شدند و اوستیای جنوبی را به چنگ آوردند و در قبال آن تحویل سیستم تدافعی « اس ۳۰۰» به رژیم حاکم بر ایران را به حپروت حواله دادند و از راه اندازی نیروگاه بوشهر نیز با عناوین گوناگون فرار نمودند. در این میان آنچه که نصیب « ولی فقیه فرزانه» و « استراتژیست های سپاه عربده کشان» گردید؛ تنها لیسیدن خایه های پوتین و مدودف و ژنرالهای روسی بود که چون با پستان گاو اشتباهی گرفته شده بود؛ هیچ شیری به کام « رهبر فرزانهٔ جهان اسلام» ریخته نشد و در حد گرفتن عکسهای یادگاری فرو ماند. ( این بازی به گونه ای دیگر با سبزهای مذهبی نیز میشود که دلشان را به مصاحبه با صدای آمریکا و بی بی سی خوش کرده اند. اما باید بدانند که فرق زیادی میان خایه و پستان گاو وجود دارد  و نتیجهٔ اشتباه میتواند موجب خفگی شود).
.... بگذریم. اکنون این سپر موشکی به خانهٔ ترکهای عثمانی میرود. روسها دیگر جیغ و ویغ زمان پیش را راه نمی اندازند و در حدّ هشدار دادن و مخالفتهای دیپلماتیک مانده اند و در زمان مقتضی نیز به تکه ای استخوان قناعت خواهند کرد.
ترکهای عثمانی خوب میدانند که حد اقل از چهار جهت به این سیستم نیاز دارند:
۱- درگیری احتمالی نظامی با سوریه .
۲- نقش دفاع از اسرائیل که به طور رایگان در اختیار اسرائیل قرار نخواهد گرفت و اسرائیل باید به جملهٔ مشهور همیشگی شان یعنی « گذشتهای درد ناک» تن در دهد.
۳- سپر دفاعی در برابر درگیری احتمالی با رژیم حاکم بر ایران در معادلهٔ فروپاشی هلال شیعی.
۴- داشتن چنین امکان نظامی مهمی؛ ارزش طرف ترکهای عثمانی را در هر مذاکره ای بالا میبرد.

تصویر دو :

مایک مولن فرمانده ستاد ارتش آمریکا از رژیم حاکم بر ایران خواست که با برقراری « خط ویژهٔ قرمز» بین سران نظامی دو کشور؛ هرگونه احتمال درگیری نظامی « نا خواسته و تصادفی»  که میتواند منجر به یک جنگ تمام عیار شود؛ را بگیرند و در رابطه با شرایط موجود ابراز نگرانی نمود. این جملهٔ مایک مولن که طبعاً یک استراتژیست است و با ادبیات سیاسی و دیپلماتیک آشنایی کافی دارد. نباید به همان سادگی یک جملهٔ « کوچه وخیابانی» فهمیده شود. این جمله پرسشهایی را بر می انگیزد که پاسخهای احتمالی دارند.
پرسش نخست :
چرا بعد از ۳۳ سال تجربهٔ نداشتن خط ارتباطی؛ این آقای مایک مولن است که ناگهان به این مسئله پی برده است؟ آیا او باهوشتر از سایر ژنرالهای آمریکایی است؟ پس مدال طلای المپیکش کو؟
پاسخ  نخست : حتی در بحبوحهٔ مانورهای مسخرهٔ نیروی دریایی سپاه و ویراژ دادن قایقهای تندرو؛ آمریکاییها میدانستند که اینها فیلمی است که سناریوی آن برای تبلیغات نوشته شده است و ارزش « واقعی» ندارد. و سپاه عربده کشان هم میدانست که « مانور دریایی» نه تنها جدی نیست؛ بلکه حتی منبع در آمدی است که نمیتوان از آن چشم پوشید ( پروژه ای برای بخور بخور و دزدی).
پاسخ دو : اکنون شرایط به طوری بغرنج و تنش آلود است که میتواند یک « جنگ پیش از وقت» را تحمیل کند. جنگی که باید فردا اتفاق بیفتد؛ نباید که امروز شروع شود. زیرا زمانی که برای « فردا» آماده میشوی؛ معنی اش این است که « امروز» آمادگیش را نداری.
پاسخ سه : مسئولیت هرگونه جنگ ظاهراً اتفاقی؛ به گردن کسانی است که « گوشی تلفن قرمز» نخریده اند. هرچند که این گوشی قرمز تا زمانی ارزش دارد که آمریکا و متحدینش در « ناتو»؛ سنگرهای خود را مستحکم کنند و بعد از آن گوشی قرمز فلسفهٔ بود و نبودش را از دست خواهد داد. 
پاسخ چهار : در هر صورت؛ آنچه که بیشتر از هرچیزی جلب توجه میکند؛ این است که : جنگی در پیش است؛ حتی اگر دامنهٔ آن محدود باشد

تصویر سه:

لئون پانتا که از ریاست سازمان « سیا» به فرماندهی کل نیروهای ارتش آمریکا در سرزمینهای شرقی و خاورمیانه؛ نقل مکان نموده است نیز؛ اخیراً به اسرائیلی ها پیغام فرستاد که : « در کنار قدرت نظامی برتر؛ یک دیپلماسی فعال و قوی مورد نیاز است تا اسرائیل را از انزوا در آورد.» ( نقل به معنی).
این جملهٔ هشدار دهنده؛ در روز نخست؛ منابع اطلاعاتی اسرائیل را به هذیان گویی مبتنی بر اینکه هرچه که اتفاق می افتد تقصیر آمریکاست؛ واداشت. اما همان منابع اطلاعاتی در روز بعد؛ از خواب مالیخولیایی « تقسیم گناه» بیدار شدند و پیغام را دریافت نمودند. لئون پانتا از اسرائیل خواست که بهای استفاده از سپر هشدار دهنده در ترکیه را بپردازد و با گروههای مصری از جمله « اخوان المسلمین» نیز از در گفتگو در آید و گرنه « منزوی» خواهد شد و در جنگ بسیار محتمل  آتی میتواند زیر چتر حمایتی « دیپلماتیک» و چتر « گنبد آهنین» روزهای بهتری را بگذراند و در مرحلهٔ بعد وارد بهشت « خاورمیانهٔ بزرگ» شود.
هر چند که ارتش اسرائیل دارای قدرت آتش بالایی است؛ اما میداند که حتی تقلیل خرابی ها به « نصف مقدار احتمالی»؛ به خودی خود یک پیروزی است. هیچ یک از غیر مسلمانها برای « شهید شدن» و « پیروزی ملکوتی»؛ به جنگ نمیروند؛ بلکه برای « پیروزی» بر «روی زمین» به جنگ میروند. لئون پانتا به عنوان یک استراتژیست « اطلاعاتی - نظامی » به اسرائیلیها گفت که زمان به ضرر آنها به پیش میرود و گامی چند با « آچمز » شدن فاصله ندارند. اما مسئله فراتر اینهاست و درک من این است که اسرائیل در حال « آچمز » است و تنها چند گام با « مات» شدن فاصله دارد. اگر اکنون اسرائیل برای رفع وضعیت آچمز؛ مجبور شود که فیلها و اسبهایش را قربانی کند؛ در فرداهای نه چندان دور دست؛ شاید مجبور به پرداخت بهای سنگینتری شود؛ تا « مات» نشود. مات شدن اسرائیل یعنی انزوای کامل اقتصادی و خارج شدن از گردونهٔ اقتصادی جهانی و بویژه اقتصاد خاورمیانهٔ بزرگ خواهد بود که میتواند به فروپاشی از درون منجر شود. اسرائیل باید بداند که زمان برای هیچکس صبر نمیکند و زمان حرکتی نو فرا رسیده است. هرچند که درد زایمان بسیار شدید باشد. شاید بتوان اسرائیل را برخلاف تحلیلهای ژورنالیستی؛ بزرگترین مانع راه پروژهٔ خاورمیانهٔ بزرگ دانست و با آب شدن یخهای تفکر « توراتی» احزاب یهودی مسلک؛ مشکل سوریه و « هلال شیعی» بسیار سریع تر از آنچه که به نظر می آید حل شود.

تصویر چهار:

« هلال شیعی» و سوریه تمامی چشم امید خود را به روسیه و چین دوخته است؛ و گرنه میدانند که هرگونه حرکت نظامی علیه اسرائیل؛ به خاک و خون کشیده شدن دمشق و سرتاسر لبنان را در پی خواهد داشت و این اولتیماتوم غیر رسمی را بسیار پیش از اینها دریافت کرده اند. حرکتهای مذبوحانه ای ازقبیل کشتار مردم سوریه؛ نه تنها دردی را دوا نخواهد نمود؛ بلکه به خونریزی های بعدی خواهد انجامید که میتواند به نسل کشی شیعیان جنوب لبنان و علوی های سوریه بینجامد. تظاهرات اخیر شیعیان شرق عربستان؛ نه تنها کمترین باری را از دوش « ولی فرزانه» و « زرافّهٔ چشم آبی» بر نخواهد داشت؛ بلکه عربستان سعودی را به سوی مذاکرات بیشتر؛ برای حل معضل « پاکستان» هُل خواهد داد و در آینده ای نه چندان دور شاهد پیاده شدن نیروهای نظامی عربستان در « اردن» خواهیم بود ( این را پیشترها نیز گفته ام اما در عرصهٔ چالشهای بین المللی معمولاً خمیر خیلی آب میبرد و به قول معروف دیر یا زود دارد؛ اما سوخت و سوز ندارد).

تصویر پنج :

تصویر پنجم مربوط به « پاکستان» است که باید مسئله اش همزمان و یا پیش از آغاز حرکات جدی در خاورمیانه؛ حل شود؛ و گرنه مانند مگس مردهٔ توی فنجان چای؛ همه چیز را آلوده میکند. در رابطه با پاکستان؛ دو عنصر مهم ایفای نقش میکنند؛ که یکی از آنها « عربستان سعودی» و دیگری « چین» است. اما اگر عربستان سعودی چراغ سبز آشکارتری بدهد؛ زمانی برای « دیپلماسی چینی»
نخواهد ماند.

کژدم