۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش سوم)

در بخش نخست و بخش دوم  که میتوانم آنرا « پاتولوژی جنبش آزادیخواهی ایران» بنامم؛ دو مورد از تلاشهای مشعشع در رابطه با سازماندهی را به نظر خوانندگان رساندم. البته من انتظار زیادی از بسیاری از ایرانیان « خود روشنفکر پندار» ندارم زیرا به هر حال اینچنین آدمهایی چون فکر میکنند که « همه چیز را میدانند»؛ لذا نیازی به مطالعهٔ بیشتر ندارند؛ زیرا اینچنین آدمهایی در رویاهای خود « بر بام جهان ایستاده اند». من با آنهایی کار دارم که مثل خود من همیشه خود را مانند یک « دانش آموز» میدانند و از مطالعه سیر نمیشوند؛ و حتی از مطالعهٔ نظرات « اشتباه» هم بسیاری چیزها می آموزند. زمانی که تنها بدانیم که یک راه فرضی و یا یک روش فرضی؛ اشتباه است؛ این امر خود دست آورد بزرگی است و ما را یک گام به پیش میبرد و صد البته این گام یک امر « کیفی» خواهد بود. همچنین در بخش نخست به ماجرایی که به « توطئهٔ طرح ترور در آمریکا» مشهور شده است اشاره نمودم تا تنها گوشزد کنم که  اشتباهات در محاسبات  دریک طرح عملیاتی که طبعاً از سازماندهی غلطی هم برخوردار خواهد بود؛ چه نتایج زیانباری به بار می آورد. 
امروز میخواهم در بارهٔ سازماندهی بر اساس یافته های خودم صحبت کنم :

گام نخست « سازماندهی خویشتن» :

شاید این نخستین بار است که چنین کلمه ای را میشنوید و دلیل آنهم این است که این کلمه را خودم ساخته ام. از نظر من کسی که نتوانسته باشد خود را سازمان دهد؛ یا از همان نخست و یا در مرحله ای از مراحل زندگی؛ به « سرباز دیگران » تبدیل میشود و این دیگران هستند که اورا به بازی خواهند گرفت و یا « حذف» خواهند کرد. چنین شخصی یک موجود کاملاً بیدفاع است. چنین شخصی اساساً زادهٔ « عدم تمرکز» است و در واقع چنین شخصی سمبل « پریشانی» است و در نتیجه مانند برگی در میان باد خواهد رقصید و نمیداند و هرگز نخواهد فهمید که در چه زمانی و در کجا فرود خواهد آمد؟ چنین شخصی معمولاً میان اندیشه های گوناگون « پل میزند» و از این شاخه به آن شاخه میپرد و بر هر شاخه ای که مینشیند مانند « آفتاب پرست» به همان رنگ در می آید و چون آن شاخه از اندیشه که بر روی آن نشسته است؛ تبدیل به یک «موجود درونی» میشود ( شبه اندیشه)؛ لذا آن شخص آنرا بخشی از خود میداند. چنین شخصی زمانی که با شکست راهی که رفته است مواجه میشود؛ رهبرانی را که برگزیده است به « خیانت» و « کم کاری» و سایر نامها میخواند و هرگز از خود نمیپرسد که پس او چکاره بوده است؟ آدمهای فریب خورده زمانی که به پلیس مراجعه میکنند؛ معمولاً میگویند که فلان شخص شیاد او را فریب داده است و پلیس هم به سادگی دنبال مجرمی میگردد که « فریبکار» است. اما نه پلیس و نه آن شخص از خود به طور جدی نمیپرسد که « چگونه شد که فریب خورد؟» و تنبلی ذهنی؛ به سادگی او را به مسیر « متهم کردن دیگران » میکشاند زیرا برای یک فرد پریشان؛ چنین پاسخی همیشه آسان ترین نوع به «یقین رسیدن» و در نتیجه آرامبخش است. اشخاص « ساز مان نیافته» معمولاً فدای اشتباهات «دیگران» میشوند. 

نقش « باور» در سازماندهی خویشتن :

تا آنجایی که من میدانم؛ « باور» را میتوان به دو دستهٔ فراگیر تقسیم نمود :
۱- باور های « هیچکارگان».
۲- باورهای اندیشمندان.
باورهای هیچکارگان بر اساس « تلقین هیپنوتیک» بوجود می آید. اینگونه افراد از نظر فکری و عملی بسیار « سازمان یافته» هستند. آنها میجنگند و میمیرند و به خاک تبدیل میشوند و « باورهای آنها» هرگز به بار نمینشیند. باور هیچکارگان هیچ نوعی از « ارزش اندیشگی» را با خود حمل نمیکند. چنین افرادی از زمان کودکی تحت تلقین پدر و مادر و فرهنگ رایج قرار گرفته و در نتیجه مانند مولکولهای « آهن» تحت تاثیر آهنربا؛ « یکسویه» میشوند. موجوداتی که هرگز هیچ اندیشه ای که به « قطب» تعلق دارد را به چالش نمیکشند. تمامی باورمندان دینی؛ از سیر تا پیاز و درتمامی اشکال آن؛ از این دسته اند. تمامی باورمندان به « برتری نژادی» نیز از همین جنس هستند. آنچه که میتوان سرچشمهٔ این نوع از باور دانست؛  کمبود احساس « من » بودن از سوی هیچکارگان و پیدا شدن « شارلاتانها» بر سر راه آنهاست. اینگونه از افراد « سازمان یافته» همیشه برای دیگران میجنگند؛ آنها بهشت خویش را نه در آرمانی که خود یافته اند؛ بلکه در کلماتی که بر دهانشان گذاشته شده است میبینند. مردم « آلمان» زمانی چنین بودند؛ مردم ایران نیز سالیان درازی است که همینگونه شده اند و هنوز نیز هستند. مارکسیست لنینیستها هم از این تبارند. چنین افرادی معمولاً حتی در بهترین حالت دست به تجربهٔ شخصی برای لمس یک پدیده نمیزنند و ترجیح میدهند آنچه را که به عنوان « تجربهٔ بزرگان» نامیده میشوند را مطالعه کنند. آنها به مطالعهٔ « نظریهٔ داروین» از زبان خود او دست نمیزنند؛ بلکه داروین را از دریچهٔ دید عدهٔ خاصی از میان « داروین شناسان» مختلف که مورد تایید « خدای آنها»  است مطالعه میکنند ( این خدا میتواند محمد یا جانشینان معنوی او و یا هیتلر و یا مسیح و جانشینان معنوی او باشند).  معمولاً تصویری که چنین اشخاصی از موضوع به دست می آورند یک تصویر « انعکاسی» است و کاملاً دستکاری شده است.
اما باورهای اندیشمندان؛ از درون « شناخت» بر میخیزد که خود نتیجهٔ چالشهای اندیشه هاست. شما هرگز نمیتوانید اندیشمندی را بیابید که « نو آوری» نداشته باشد. البته شاید اشخاصی را بشناسید که مانند یک «کتابخانهٔ سیار» هستند و آنان را با اندیشمندان یکسان بدانید. برای درک بهتر این مطلب مثالی میزنم. نمیدانم که آیا با سلسله کتابهایی که از طرف وزارت امور خارجهٔ رژیم حاکم بر ایران؛ تحت عنوان « مطالعات استراتژیک» منتشر میشوند؛ آشنایی دارید یانه؟ مطالعهٔ این سلسله از انتشارات  که به صورت کتاب و یا نشریه و یا جزوه منتشر میشوند؛ شما را به یک « استراتژیست» تبدیل نمیکند و اگر میشنوید که شخصی در یکی از این موسسات مطالعات استراتژیک مشغول به کار است؛ لزوماً بر استراتژیست بودن آن شخص دلالت نمیکند. محتوای این نشریات نیز مانند یک سبد بزرگ از اطلاعات پراکنده است و در واقع میتوانند به عنوان « ابزار» برای تدوین استراتژیهای منطقه ای و یا جهانی بکار روند. آنکس که تمامی این نشریات را مطالعه کند تنها یک « مجموعهٔ سلسله انتشارات متحرک» خواهد شد و تنها مورد استفادهٔ چنین اشخاصی در حد « منبع» خواهد بود. اما اگر چنین شخصی؛ به مرحلهٔ « استفادهٔ ابزاری» از این اطلاعات برای تدوین استراتژی؛ جهش کند؛ تبدیل به یک « اندیشمند» میگردد. باورهای این اندیشمندان معمولاً در طی مسیر تدوین و آزمایش استراتژی شکل گرفته و در واقع در مجموعهٔ « باورهای علمی» قرار میگیرد. این اشخاص نیز تبدیل به « اشخاص سازمان یافته» میگردند. فریب دادن چنین اشخاصی بسیار دشوار است و معمولاً نیاز به افراد و یا گروههای حرفه ای در سطح بالاتری دارد.
لذا به سادگی میتوان فهمید که شعاری مانند : « همهٔ شما یک رهبر و همهٔ شما یک رسانه» که از طرف موسوی و کروبی و سایر سبزهای مذهبی مطرح شد؛ نه تنها یک جملهٔ بی محتوا؛ بلکه یک « فریب بزرگ» است و هدفی که این فریب بزرگ دنبال میکند؛ فرو بردن مبارزان در « نئشهٔ اعتماد و باور» میباشد. 
مکانیزم تاثیرگذاری چنین شعارهای بی محتوایی را باید تنها و تنها در « پراکندگی فکری» جستجو نمود. زمانی که از پراکندگی فکری سخن میگوییم؛ به این معنی است که چنین فرد و یا افرادی؛ با اینکه از « خواب هیپنوتیک» سنتی بیدار شده اند ولی همچنان « تلو تلو» میخورند و معمولاً نیز دانش جدیدی که به آنها « شوک» وارد نموده و آنها را از خواب بیدار کرده است؛ هنوز تحت مطالعهٔ جدید و جدّی قرار نگرفته است  و میتواند با رسوبات باورهای پیشین مخلوط شده و موجود « شبه اندیشه» ای را بوجود آورد که یک پایش بر « قدیم» و پای دیگرش بر « جدید» استوار است. از این روست که زمانی که چند نفر بگویند « ما به حکومت سکولار» معتقدیم؛ چنین افرادی دچار سرگیجه میشوند و چه بسا فکر کنند که همهٔ گویندگان به یک چیز فکر میکنند و نوعی از همبستگی را میان آنها احساس کنند. در حالی که هیچگاه اینطور نیست. به عنوان مثال زمانی که کسی فکر کند که حاکمیت آمریکا یک حاکمیت « سکولار» است؛ چنین فردی تنها فریب چند المنت را خورده است؛ مانند آزاد بودن آتش زدن کتابهای دینی و اینکه ظاهراً قوانین بر اساس انجیل و تورات نیستند. در حالی که با مطالعهٔ سیستم حکومتی و منابع آرمانی برای قانونگذاری در آمریکا؛ متوجه خواهید شد که این کشور بر اساس « ارزشهای مسیحی» ساخته شده است و کلیسا ها و  کنیسه ها؛ نقش ساختاری در سیستم قانونگذاری آمریکا بازی میکنند. بنابر این برای « سازماندهی خویشتن» نیاز به مطالعهٔ عمیق تمامی اندیشه های سیاسی و به چالش کشیدن آنها یک نیاز بسیار « ضروری» است و گرنه ؛ با بندبازی میان تصورات غلط از اندیشه ها؛ نمیتوان « ذهنی سازمان یافته» داشت. 
زمانی که فردی مانند « اکبر گنجی» میگوید که مسلمان است و شیعه هم هست و برای اینکه بتواند خود را به مغز « تازه بیدار شدگان» و « پریشان فکران» فرو کند؛ خبری بسیار کهنه میدهد و میگوید که « امام یازدهم شیعیان؛ عقیم بوده است و داستان امام دوازدهم یک دروغ است» ( نقل به معنی)؛ در یک ذهن کنکاشگر چندین سوال پیش می آورد.
۱- چرا هنوز افرادی وجود دارند که فکر میکنند بیدار شده اند و هنوز به بازشناسی « علمی» اندیشه های سنتی خود دست نزده اند؟ و چرا این افراد بدون مطالعهٔ شخصی حرفهای « اکبر گنجی» را یک تحول به حساب می آورند؛ در حالی که شما حتی یک آخوند نیز نمیتوانید پیدا کنید که این داستان را نداند. زمانی که آخوند « حسن روحانی» ( رئیس اسبق شورای امنیت ملی) در گرماگرم بحث مهدویت در دوران چهار سالهٔ نخست از ریاست احمدی نژاد؛ گفت که : « با مسئلهٔ امام زمان زیاد بازی نکنید؛ زیرا که بر دلایل متقن استوار نیست و ممکن است مردم را از دین خارج کند» ( نقل به معنی). یک ذهن « سازمانیافته» باید بدون حتی اتلاف یک ثانیه بفهمد که هیچ یک از آخوندها؛ حتی « شیخ حلبی» ( از بنیانگذاران و رهبران حجتیه) نیز به این موجود قایم شده در چاه اعتقاد نداشته است و ندارد.
۲- چگونه میتوان از عدم وجود امام دوازدهم؛ به « سکولاریسم دموکراتیک» ؛ پل زد؟ اصلاً چرا گنجی باید اسلام را به عنوان یک دین الهی قبول نداشته باشد و همچنان خود را یک مسلمان و  شیعه بداند؟ راز این « شارلاتان بازی» در کجاست؟ آیا به غیر از این است که « اکبر گنجی» با این ترفند؛ میخواهد تا پیش از آنکه دیر شود؛ بخشی از تازه بیدار شدگان را که در حال تلو تلو خوردن هستند؛ به کشتی اسلام بازگرداند و آنها را با بکار گرفتن کلماتی بی جان و « تازه بیدار شدگان» پسند ؛ به ناکجا بکشاند؟
۳- آیا اساساً یک فرد مذهبی میتواند « سکولار» فکر کند؟
۴- براستی تصور « بیگانگان» از ما ایرانیها چیست که به چنین فردی؛ همینطوری مثل پشگل جایزه میدهند؟ آیا ما از نظر آنها اینقدر بدبخت و پریشان فکر هستیم که روشنفکر ما « اکبر گنجی» باشد؟ براستی چرا از اندیشه های « کسروی» نمیگویند؟
۵-چه اصراری وجود دارد؛ که مردک مخبطی مانند « علیرضا نوریزاده» را به عنوان « کارشناس امور خاورمیانه» مطرح کنند و یا زمانی که میخواهند از این مردک جدید( خزئلی)؛ نام ببرند؛ پیشوند « دکتر» و اخیراً « چشم پزشک» را نیز کنار آن بگذارند؟ براستی تعداد « پریشان فکران» در ایران تا چه حد است که بتوان با به یدک کشیدن القابی مانند « دکتر» و « مهندس» در آنها نفوذ کرد؟ اصلاً داشتن « دکترای سهمیه ای» در « طب»؛ چه ربطی به مسائل سیاسی دارد؟
البته نمیخواهم به کسی بر بخورد؛ و اگر هم بر بخورد؛ پیشاپیش میگویم: « به درک». زیرا یک « پریشان فکر» که نتواند ضرورت « سازماندهی خویشتن» را درک نموده و خود را سازمان ندهد؛ مانند یک « قاطر» به همه کس سواری خواهد داد؛ الّا به خود و به میهن خود.
« آنکس که خود را سازمان نداده است؛ نمیتواند سازمانده  دیگران باشد».

کژدم   

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر