۱۴۰۱ آبان ۶, جمعه

اینجا گورِ «خمینیِ کُس کِشه»

 در شعارهایتان گفتید:

(خامنه ای ... خمینیِ دیگرِه .. «این یکی» از «آن یکی» ...کُس کِش تره).

فکر نمیکنم که اشتباه کرده اید و یا ناگهان احساساتی شده و چنین سخنی گفته  و سپس «استغفار» کرده باشید. این شعار نشانهٔ «بُغضِ گلویِ فروخوردهٔ ۴۳ ساله از سِتَم» است.

حال چه نشسته اید؟..... برایِ «کُس کِشِ نخستین»؛ «مقعَدِ مطهّر» ساخته و تا کنون ۱۰۰ ها میلیون دلار از پولِ خونِ مردم را برایِ «رنگ و لُعابِ این بُتکده» هزینه کرده اند.
نقشه هایش را ببینید و برایِ «پاکسازیِ این مستراح» آماده شوید.





طلاهایش گوارایِ وجودتان باد..... این طلاها از حلقومِ کودکانِ محرومِ سراسرِ ایران برایِ ترویجِ خرافات و ساختنِ «بُتکدهٔ شیعی» بیرون کشیده شده است..... کودکانی که توسّط مزدورانِ «خامنه ایِ کُس کِش» به بردگیِ «جنسی» فروخته میشوند.... کودکانی که با فتوایِ «خامنه ایِ کُس کِش» از مدرسه ها ربوده شده و به گروگان گرفته میشوند.کودکانی که در «فقر» زاده شده و در شرایطی بدتر از زمانِ تولّد؛ پَرپَر میشوند.... و چه بسا آرزو میکنند که ای کاش «هرگز زاده نمی شدند».

این طلاها از شیرِ مادر «گوارا تر» است.

پیروز و سرفرازان باشید.

کژدم



۱۴۰۱ آبان ۴, چهارشنبه

کتابِ «آشپزیِ انقلاب» (بخش سوّم)

 زمین و زمین داری

پیش از آنکه «آریایی» و «ایرانی» و یا «آمریکایی» و یا «مسیحی» و «مسلمان» و یا «شیعه» و .... باشیم؛ همهٔ ما به «گونهٔ انسانی» تعلّق داریم (نمیگویم که «انسان» هستیم). «زمین» به جز بر اساسِ «قرارداد» به هیچ موجودی چه انسان و یا حیوانات تعلّق ندارد.
پرسش این خواهد بود که پس چگونه میتوان «میهن پرست» بود؟ زمانی که «زمین متعلّق به ما نیست»؟
پاسخ بسیار ساده است: 
ما بر رویِ این قطعه از زمین زندگی میکنیم و از محیطِ زیستمان در برابرِ هر خطری که زندگیمان را به خطر اندازد؛ دفاع خواهیم کرد. آیا در برابرِ حملات باید برایِ ادامهٔ زندگی به قطعه ای دیگر از زمین و یا «کُرهٔ مرّیخ» برویم؟ چون قبیله ای دیگر چنین میخواهد؟ معمولاً اینکار را نمیکنیم. امّا آن قطعه زمین میتواند ما را از خود بیرون رانده و ما را وادار به «فرار» کند. آنگاه تمامیِ اسنادِ مالکیّت به اندازهٔ دستمال مستراح نیز ارزش نخواهند داشت. مانندِ «مارکِ آلمان» در جنگِ جهانیِ دوّم که به جایِ هیزم در بخاریها سوزانده می شد.
در این پاسخ؛ به سادگی «سَر» و «زمین» توضیح داده میشود و اینکه «ایران سرزمینی است که ایرانیان بر رویِ آن زندگی میکنند» و حقّ دارند از «محیطِ زیستِ خود» دفاع کنند. امّا با به رسمیّت شناخته شدنِ «مالکیّت بر زمین»؛ شاهدِ این خواهیم بود که فردی در شیراز زندگی میکند و در تبریز زمین میخرد. در حالی که تبریز «محیط زیستِ او» نیست و یا بالعکس. در نتیجه عدّه ای «زمیندار» و عدّهٔ ای هزاران بار بیشتر از آنها «بی زمین» تعریف میشوند و «زمین خواری» که نوعی از «کشور گشایی» است؛ قانونی تلقّی میشود و یا با «شارلاتان بازی» و لطایف الحیل مالکیّتهایی مانندِ زمین خواریِ اوقاف و وارثانِ زمین دارانِ قدیمی رابه کمکِ تبصره هایِ قانونی (قرار دادها) به کُرسی مینشانند.
 
آیا لغوِ «مالکیّت بر زمین»؛ «مالکیّت بر سازه ها» را از بین می بَرَد؟
 
به هیچ وجه... هر کسی مالکِ آن چیزی است که آنرا ساخته است. امّا آنکه بر رویِ «ساختنِ خانه» و «کارخانه» و یا هر سازهٔ دیگری سرمایه گذاری کرده است؛ اینرا میداند که «خانهٔ کُهنه» حتماً ارزانتر از «خانهٔ نو» است. لذا باید پیهٔ «نوسازی» را بر تَن بمالد و یا  پس از ساختن یا باید آن سازه را بفروشد و یا  اجاره دهد و یا اینکه در زمینهٔ دیگری سرمایه گذاری کُند.
حال اگر این مسئله را در کنارِ «تعدیلِ جمعیّت» و پایین آوردنِ تعدادِ جمعیّت و «انبوه سازی» بگذاریم ؛ هم «اجاره بها» و نیز «قیمتِ خانه ها» و یا هر سازهٔ دیگری به شدّت پایین می آید. لذا وظیفهٔ دولت است تا در «نو سازیها» به «سازندگان و سرمایه گذارانِ سازه ها» یاری برساند تا کشور به «ویرانه» تبدیل نشود. دولتِ مرکزی مُجاز است و باید هزینهٔ این کمکها را از طریقِ «بهایِ سالانهٔ اجازهٔ ساختن و استفاده از زمین» تأمین کند. این قوانین نباید به «قوانینِ حمایت از سرمایه داران» تعبیر شود. زیرا «نو سازی» برایِ جلوگیری از «ویرانی» نیاز به «سرمایه گذاری» دارد و این سرمایه گذاری میتواند بخشی از سرمایه هایِ داخلی را در این روند؛ «امیدوار»کرده و «جذب» کُند.

آیا به این ترتیب؛ «دولتِ مرکزی» مالکیّتِ زمینها را بدست می آورد؟؟
 
.... پاسخ منفی است. زیرا «حکومتِ مرکزی» فقط وظیفهٔ «ادارهٔ زمینها» را بر عهده دارد و «مالکِ زمینها» نیست و بر اساسِ این «دکترین» برنامه ریزی میکند که چگونه «بستاند» و چگونه «هزینه» کُنَد و چگونه «استفاده از زمین» را بنا بر نیازهایِ تعریف شده بر اساسِ نیازهایِ کوتاه مدت و میان مدت و طولانی مدّتِ کشور «باز تعریف» کند. تا هم سازه ها به «ویرانه ها» تبدیل نشوند و از سویِ دیگر اقتصادِ داخلیِ کشور نه تنها آسیب نبیند؛ بلکه شکوفاتر شود.
«زمین» و «زندگی» خدایان به هم چسبیدهٔ طبیعی هستند. امّا «فرهنگ» هرچند که به هیچ وجه طبیعی نیست؛ میتواند این خدایان را «شاد و سرشار» و یا «افسرده و غمگین» سازد. ما هرگز نمیتوانیم مالک و یا صاحبِ «خدایان» شویم.
اگر در ایران و یا سایرِ کشورها؛ «قیمتِ خانه» همیشه سیرِ صعودی دارد؛ نه فقط به خاطرِ سازه هایِ نو و مُدِرن؛ بلکه به خاطرِ عواملِ متعدّدِ دیگری است که مهمّترینِ آنها «رُشدِ جمعیّت» و «مالکیّتِ مصنوعی بر زمین» است. و گرنه هیچ احمقی یک «کفشِ کهنه و پاره» را  به قیمتی گرانتر از «کفشِ نو» نمی خرد.
اکنون در بسیاری از شهرها ساختمانهایی ویرانه و رها شده وجود دارند که هر روزه بر قیمتِ آنها و فقط به خاطرِ «زمین» به صورتی کاذب افزوده میشود..... روستائیانی که پس از «تقسیمِ اراضی» از روستاها فرار کردند؛ اکنون فرزندانشان و نوه هایشان برایِ فروشِ همان زمینهایی که «متروکه» شده بودند هجوم می آورند و برایشان هیچ اهمیّتی ندارد که بر رویِ این زمینهایِ کشاورزی؛ چه چیزهایِ دیگری کاشته خواهد شد؟!!
 
این بازارِ مکّاره نیز باید برایِ یکبار و همیشه بسته شود تا به زندگیِ «اقتصادِ انگلی» پایان دهیم. زیرا «زندگیِ انسانی» یعنی «آفرینندگی» و نَه «زندگیِ انگلی به قیمتِ تباهیِ زندگیِ دیگران» و «تباهیِ آیندگان»؛ که به طورِ احمقانه ای در زیرِ لایه هایِ «روزمرّگی» گُم شده و دیده نمی شوند. من فکر میکنم از آنچه که «انسان» مینامیم؛ انتظاراتِ بسیار بهتر و بیشتری باید داشته باشیم.

مسئلهٔ «مَسکن»
 
تقریباً در همهٔ دموکراسیهایِ غربی که«کعبهٔ آمالِ خود روشنفکر پنداران» است؛ مسئلهٔ «داشتنِ مسکن» در حدّ «شما حقّ دارید و آزاد هستید تا برایِ داشتنِ مسکن تلاش کنید» تعریف شده است و مسئلهٔ «مالکیّت بر زمین» طبقِ ارثیهٔ فرهنگِ شومِ به جای مانده از دورانِ «مالکیّتِ فئودالی بر زمین» همچنان دست نخورده باقی مانده و «شهروندان» همچنان به ۲ دستهٔ «زمیندار» و «بی زمین» تعریف میشوند و چون مسئلهٔ «زمین و مسکن» مانندِ دوقلوهایِ به چسبیده تعریف میشوند؛ داشتنِ مسکن نیز روز به روز دشوارتر میشود و حتّی در دورهٔ «جورج بوشِ پسر» به یک بحران و رکودِ بزرگِ اقتصادی در آمریکا منجر شد. تنها در کشورهایی این مسئله حلّ شده است که جمعیّتِ بسیار کمی دارند و از درآمدِ سالانهٔ بسیار بالایی برخوردار هستند.
در ایران میتوان با بکار گرفتنِ ۸ ماه از خدمتِ سربازی برای«آبادانی» و سپردنِ سربازان به شرکتهایِ سازندهٔ مسکن به عنوانِ نیرویِ کارِ ارزان؛ هزینه هایِ ساختن مسکن را به شدّت پایین آورد و بخشِ مهمّی از این مسئله را در مدّتی تقریباً کوتاه حلّ نمود. امّا حلّ کردنِ ظاهریِ مسئلهٔ مسکن نباید بر اساسِ «واقعیّت پنداریِ آنچه تا کنون ساخته اند» انجام گیرد و چنین بینگاریم که آنچه که اکنون داریم «دستاورد» هستند و باید آنرا «حفظ» کرده و فقط اصلاحاتی انجام گیرند. آنچه که اکنون از طرفِ کسانی که منادیانِ «دموکراسی و سکولاریسم» هستند و به ضرب و زورِ «بازی با کلمات» به خوردِ مردم داده میشوند.... «راه» نیستند؛ بلکه «چاه هایی بسیار عمیقتر» هستند که در آینده سَر باز خواهند کرد و همه چیز را خواهند بلعید. اگر اکنون باری دیگر فریب بخورید؛ فاصلهٔ چندانی با آن چاهها نخواهید داشت.
 
پرسش این است که در آن زمان به کجا پناه خواهید بُرد؟ آیا باید برایِ باری دیگر از «نو» آغاز نمود و «انقلابی دیگر...» و «شارلاتانهایی دیگر...»؟

کژدم

۱۴۰۱ مهر ۲۷, چهارشنبه

کتابِ «آشپزیِ انقلاب» (بخش دوّم)

 بدونِ وجودِ «مرکزیّتِ جایگزین»؛ هیچ انقلابی رُخ نمیدهد و «عُمقِ انقلاب» نیز با ایده هایی که «مرکزیّتِ جایگزین» مطرح می سازد و «گسترهٔ اجتماعیِ پذیرش ایده ها» از یک سوی و «دور نگریِ ایده ها» از سویِ دیگر تعیین می شوند.( مجموعاً ۳ پارامتر).
آمیختهٔ این ۳ پارمتر؛ نشانهٔ بالاترین درجهٔ «شعورِ اجتماعی و سیاسی» جامعه در همان دوره است. «شعورِ بالایِ فردی» تا زمانی که «پذیرشِ همگانی» نداشته باشد؛ مانندِ «کتابهایِ سعدی» به «فرهنگِ طاقچه ای» تبدیل شده و شاید پس از «مرگِ سهراب» به عنوانِ «نوش دارویی» که تاریخِ مصرفِ آنها گذشته است به عنوانِ «نسخهٔ دارو برایِ کودکِ مُرده» مطرح میشوند و آن شخص به سوژه ای برایِ «فلان شخص شناسی» تبدیل می گردد که بسیار شبیه به «حنایِ بعد از عروسی» است (مانندِ «نیچه شناسی» پس از لگد مال کردنِ «نیچه» در زمانِ زندگیَش .... زمانی که «نیچهٔ زنده» میتوانست با پُرسشها بیشتر شکوفاتَر شَوَد و «گُل» و «میوه» بدهد).
چه بسا ایده هایی بسیار هوشمندانه و عمیق از نظرِ «آینده نگری» مطرح شوند و موردِ «پذیرشِ عمومی» قرار نگیرند؛ در این صورت باید گفت که: «انقلابی سطحی» در حدّ «اصلاحات» انجام خواهد گرفت که فقط نقشِ «فشار شِکن» را برایِ «جامعهٔ کنونی» بازی میکند و «جامعهٔ کنونی» میتواند نَفَسِ راحت تری برایِ یک «بازهٔ زمانیِ کوتاه» بِکِشَد. امّا پس از پایانِ این بازهٔ زمانیِ کوتاه «نسلِ بَعدی» باید «پیهٔ» یک «تغییرِ دیگر» را به تَنِ خود بمالد و چه بسا باری دیگر «خون» هزینه کُند.
لذا «ساختار شناسیِ گُسترده و دقیق» و «ساختار سازیِ دور اندیشانه»؛ نقشی بسیار ارزشمند پیدا میکند. نقشی به مراتب بالاتر از اینکه نه تنها «نسلِ بَعدی» را فدایِ «خواسته هایِ سطحیِ نسلِ کنونی» نمی سازد؛ بلکه چه بسا زندگیِ چندین نَسلِ آینده را نیزتضمین کند. لذا «باور داشتن» و یا «باور پیدا کردن» به «ساختارهایِ پیشنهادی»؛ ارزشی بسیار والا پیدا میکنند و هر اشتباهی که «اکنون» رُخ میدهد؛ هزینه هایِ کلانِ آنرا باید فرزندانِ «نسلِ کنونی» بپردازند و والدینِ خود را «نفرین» کنند.
مثالی دیگر میزنم که اندکی پیچیده تر است و سپس به سَرِ موضوعِ اصلی میرویم؛ هرچند که این مثال نیز برگرفته از «اشتباهاتِ گونهٔ انسانی» و ایده هایِ آمیخته به «دروغهایِ بزرگِ طرّاحانِ خواسته ها» میباشد و اشاره ای تاریخی به «ساختارهایِ پیشنهادیِ منجر به بُن بست» (نوزادانی با مَرگِ پیش رَس) از طرفِ کسانی است که زمانی «شیر زنان و شیرمردان و قهرمانانِ آزادی» انگاشته می شده اند. امّا در واقع فقط «دهاتی - روشنفکر» بوده اند و «رؤیاهایِ خود» را «واقعیّتهایِ آینده» میپنداشتند و دیدیم که «ستار خان» را «لَنگ» کردند و «باقر خان» را «کُشتند» و قُرمساقهایی مانندِ «مدرّس»ها و «کاشانی»ها و «مصدّق السّلطنه ها» جایِ آنها را گرفتند و «قانونِ اساسِ انقلابِ مشروطیّت» را با مدفوعی به نامِ «متمّمِ قانونِ اساسی» ؛ «گُه مالی» کردند و «شاهنشاهِ دامادِ پیامبر» و «تهران مِهر» را از این «چاهِ مستراح» بیرون کشیدند. موجودِ زبون  و ترسویی که با اینکه «شاهنشاه»(شاهِ شاهان) نامیده می شد؛ حتّی شهامتِ دیدار از «پِدَر» را نداشت و بانو «شمسِ پهلوی» بسیار «مَرد تَر» از او بود!! لذا اینجا دیگر سخن از «پُختنِ نیمرویِ تخمِ مرغ» نیست و باید بسیار «تیزبین» و «هوشیار» و بسیار «نکته سنج» باشید و هیچ نکته و پارامتری را در «ساختار شناسی» (هرچند که ظاهراً توهین آمیز باشد) را از قلم نیندازید و هیچ نکته ای را که شاید ظاهراً بویِ «خشونت» بدهد را در «ساختار سازی» نیز از قلَم نیندازید. زیرا مسائلِ «علمی» و «فنّی» با تظاهر به «مهربان دیده شدن» و یا ترس از «مغبوض واقع شدن» که احساساتی «سخیف» هستند؛ نباید آلوده شوند. آیا دیده و یا شنیده اید که در «لابراتوارهایِ علمی» نکته ای را بر اساسِ «مِهر» و «کین» از قلم بیندازند؟ آیا میتوان تعدادی از قطعاتِ تشکیل دهندهٔ «موتورِ اتوموبیل» را در مرحلهٔ «ساختار شناسی» از قلم انداخت؟ آیا میتوان «آلیاژهایِ به کار رفته» در «چرخ دنده هایِ گوناگون» را از قلم انداخت؟ آیا میتوان «زنجیرها» و یا «تَسمه ها» را از قلم انداخت؟ آیا این «مَثَلِ شَمَنیِ ایرانی» را  که میگوید: «شیرِ بی یال و دُم و اِشکم کِه دید؟    این چنین شیری....؟؟؟...  خُدا هم نافرید»  را فراموش کرده اید؟.... هرگز فراموش نکنید؛ زیرا «دُکترین» است.
شما هرگز نخواهید توانست با «سانسورِ هیدروژن» و یا «سانسورِ اُکسیژن» به «تولیدِ آب» برسید و دیر یا زود از «تشنگی» هلاک خواهید شد و در عرصهٔ «مهندسیِ ناقص اجتماعی» یا فرزندانتان هلاک خواهند شد و یا پیش از هلاک شدن؛ به «روسپیگری» و «اعتیاد» آلوده شده و در «خفّت» و «خواری» و بدونِ چشیدنِ حتّی یک «جُرعهٔ لذّت از زندگی»؛ خواهند مُرد .... آیا این است آنچه که در تدارُکِ آن هستید؟...... اهمیّتِ قضیّه تا این حدّ است.

ساختارِ اجتماعیِ ایران

نخست باید متذکّر شوم که من بر اساسِ یافته هایِ خود سخن میگویم و به بسیاری از پارامترهایی که فرهنگِ کُهن و یا امروزی را میساختند و یا میسازند و به «اصولِ پذیرفته شده» تبدیل شده اند باور ندارم. به عنوانِ مثال هیچگاه به اینکه «اقتصاد زیربنا است و فرهنگ روبنا...» باور نکردم و به نظرم این جمله همیشه احمقانه می نمود. امّا بسیارانی بسیار باسوادتر از من این جمله را به عنوانِ یک «باور» طوطی واری تکرار میکردند و همچنان میکنند. یا به نامهایی مانندِ «طبقهٔ کارگر» و «طبقهٔ سرمایه دار» و «خرده بورژوازی» و ... باور نداشتم و ندارم. امّا اگر بگویند «کارگران» و «سرمایه داران» و «خرده بورژواها»؛ میتوانم این تقسیم بندیها را هضم کنم. زیرا در نظرِ من همه چیز از «فیلترهایِ فردی» میگذرد و هر رفتاری را میتوان تا حدودی «منحصر به فرد» دانست.
امّا در ساختارهایِ فرهنگی به چیزی باور دارم که شاید شما نپسندید و یا اساساً به آن فکر نکرده باشید و آن چیز «هیپنوتیزمِ مداوم» است که ابزارِ اصلیِ «تولید کنندگانِ باورها» است و همان چیزی است که به نامِ «مغز شویی» با آن آشنا هستید و شاید فکر میکنید که فقط «گروهِ خاصّی» یک «گروهِ خاصّ دیگر» را «مغز شویی»کرده اند. ولی نمیتوانید بپذیرید که شما نیز «مغز شوییِ مداوم» شده اید و «نخستین مغز شویان»؛ «پدرها و مادرها» هستند. به عنوانِ مثال زمانی که گفته میشود: «ما آریایی» هستیم و یا «ما عرب هستیم» و یا «ما تُرک هستیم» و .... بر هیچ «سَنَدِ بیولوژیک»ی استوار نیست و اگر تنوّعی جزئی نیز دیده شود؛ میتوان آن تنوّع ها را در میانِ اعضایِ یک خانواده نیز به راحتی پیدا کرد. امّا تنها سَنَدِ «تفاوتها» در «شیوهٔ گویش» (زبان) است. به هیچ کودکی گفته نمیشود که «پارسیانِ قدیم» بسیار ی از یکدیگر را در جنگهایِ قبیله ای کشتار کرده اند. بلکه به آنها «دروغ» یاد میدهند و تاریخ را چنان ترسیم میکنند که گویی «فارسها» مانندِ یک کاسه شیر و یا ماست «هَمگِن» بوده و مانندِ ذرّاتِ یک تخته سنگ چنان متّحد بوده اند که گویی یک صخره بوده اند. در رابطه با سایرِ آنچه که «اقوامِ ایرانی» مینامیم نیز «هیپنوتیزم = مغز شویی» به همان غلظت و شدّت در جریان بوده و همچنان هست. در رابطه با «ادیان» نیز داستان همین است. شما به ندرت یک «مسلمان» پیدا میکنید که «شیعه» شود. امّا زمانی که آن «مسلمان» تبدیل به «شیعه» شد؛ تبدیل به کارخانهٔ «شیعه سازی» از طریقِ «مغز شوییِ کودکانَش» میشود.
این مُشکلِ ساختاری (هیپنوتیزمِ مداوم = مغزشویی) فقط به ایران اختصاص ندارد و یک مُشکلِ بین المللی است.
برایِ یک «انقلابِ ریشه ای»؛ باید این «بازارِ مکّاره» بسته شود.

(ادامه دارد)
 
کژدم

۱۴۰۱ مهر ۲۴, یکشنبه

گروگانگیری کودکان با فتوایِ «قرمساق فرزانه»

آنچه که وبسایتهایِ خبریِ فارسی زبان به نامِ «دستگیریِ کودکان» از أآن نام میبرند؛ دستگیری نیستند و «دستگیری» نامیدنِ آن بسیار بی شرمانه است؛ بلکه این عمل  «گروگانگیریِ آشکار» است که با فتوایِ «قرمساقِ فرزانه» در حالِ انجام است و اگر جلو آن از همین اکنون گرفته نشود؛ به بسیاری از این کودکان تجاوز خواهند کرد و سپس آنها را به قتل رسانیده و پیکرهایشان را تکّه پاره کرده و مفقود خواهند نمود. مانندِ همان «کُشتی گیر» که بخشهایی از پیکرش را در کوهستان یافتند. 

در عقایدِ متعفّنی به نامِ «اسلام»؛ دخترِ ۹ ساله طبقِ سنّتِ «محمدّ دیّوس»؛ بالغ محسوب میشود و پسران نیز از ۱۱ سالگی بالغ نامیده میشوند. در دینِ متعفّنِ «شیعه گری» پا را از این نیز فراترنهاده و تجاوز به «نوزادِ شیرخوار» را نیز «حرام» اعلام نکرده اند. لذا آن دسته از بی شرفهایی که خود را همچنان «مسلمان» و «شیعه» میدانند؛ همچنان میخواهند این کثافاتِ معدهٔ «محمّدی» و «جعفری»(دیانتِ شیعه) را «سفید شویی» کنند و بگویند «آقا... اسلام چیزِ دیگری است» و در حالِ به کژراهه کشاندنِ مردم و ابقایِ این کثافاتِ معده هستند.

(با حفظِ کثافاتِ معده نمیتوان انقلاب کرد).

خلاصه اینکه؛ باید تا میتوانید؛ در سازمانهایِ بین المللیِ که خود را طرفدارانِ حقوقِ بشر و کودکان مینامند؛ رژیمِ کثیفِ «شیعیانِ شنیعه» را به «گروگان گیریِ کودکان» متّهم سازید که اتّهامِ بسیار درستی است.

در درونِ میهن نیز باید به مکانهایی که این کودکان را به صورتِ «گروگان» نگه میدارند و این کودکان هر لحظه میتوانند معرضِ تجاوز و قتل قرار گیرند؛ باید حمله کنید و کودکان را آزاد سازید.

من (کژدم) از بکار گیریِ کودکان به عنوانِ «کودک سرباز» در تمامیِ اشکالِ آن مخالف هستم. به شما ها گفتم که کودکان را به تظاهراتها نکشانید . زیرا آگاهیِ سیاسی ندارند و سربازانِ بسیار ضعیفی هستند و اگر اوباشانِ رژیمِ شیعی کودکانشان را مسلّح به سلاحِ گرم به خیابانها میفرستند؛ به عنوانِ سربازانِ دشمن با آنها رفتار کنید. هیچ فرماندِهِ خردمندی؛ از سربازانِ ضعیف استفاده نمیکند. امّا عدّه ای بر طبلِ «درود بر دانش آموزانِ شجاع» میکوبند و فکر میکنند که خیلی انقلابی هستند و یا اینکه برایِ خودنمایی؛ کودکان را به «کامِ مرگ» و «شکنجه و تجاوز» میفرستند. در حالی که میدانند «شیعهٔ شنیعه» یعنی چه؟ حدّ اقلّ با «قزلباشها» و «داعش» و «بی شرافتیهایِ محمّد دیّوس» آشنا هستند. لذا این امر نشانگرِ آن است که این «اوباشانِ انقلابی نِما» دستِ کَمی از «قرمساقهایِ مسلمان» و«بی شرفهای شیعه» ندارند و همین «خِشتِ اوّل» را نیز به عَمد میخواهند «کَج» بگذارند. 

 

کژدم

۱۴۰۱ مهر ۲۲, جمعه

زنگِ تفریح با فرهنگهایِ معروف به «اتنیکها»

 اعلامیّهٔ بلند بالایِ «دانش آموختگانِ تُرک» در وبسایتِ «العربیّه» مرا واداشت تا «اتنیکهایِ دیگر» را نیز معرّفی کنم تا معنیِ «اتنیک» را بهتر بفهمید:



این «اِتنیکها» میخواهند به زبانِ محلّی درس بخوانند و دانشگاه هایشان نیز اینجوری باشد. زبانشان به «زبانِ بین المللی» تبدیل شود و اعتقاد دارند که اگر «شوینیسمِ فارس» و «شوینیسمِ انگلیس» نبود؛ لباسِ رسمیِ دانشگاهها و حتّی لباسِ نمایندهٔ شان در «سازمانِ ملل» اینجوری بود و شاید پرچمِ سازمانِ ملل نیز به این اختراعِ بزرگِ «پوششِ آنها» مزیّن بود.... خوشتان نیامد؟

پس «شوینیست» و «فاشیست» هستید. (احتمالاً شوینیستِ فارس و به احتمالِ زیادتر: «توله سگِ کوروش»).


 



 

 اگر این فرهنگِ «اتنیکی» را به رسمیّت نشناسیم و نگذاریم در مدارسِ ابتدایی و متوسّطه و دانشگاهها و به «زبانِ مقدّسِ مادری» آموزش داده شوند تا در نتیجه نگذاریم که این «اِتنیکهایِ مقدّس» در «کُرهٔ مرّیخ بادمجانِ کور اوغلی بکارند»؛ صد در صد؛ «توله سگِ کوروش» هستیم..... به همین خاطر است که این روسپی زاده هایِ «دانش آموخته» از «اَلعربیّه» سر در آورده اند.


 

شاید این «اِتنیک» بهتر از همهٔ «اِتنیکهایِ دیگر» باشد... زیرا در حالِ «تعمیرِ موبایل فون» است... به جلو پایش نگاه کنید  تا ببینید که چه با «سلیقه» و «درایت» این موبایل فون را «تعمیر کرده است»؟

البتّه نمیگذارند که به زبانِ مادری در دانشگاه تحصیل کند؛ و گرنه نمیدانید که چکارها می کرد....

باور ندارید؟... به «تُرکهایِ عثمانی» نگاه کنید که بیش از ۹۰۰ سال است که با «فرهنگِ با عظمتِ تُرکی» زندگی میکنند و بزرگترین اختراعشان «دونَر کباب» و «اَکمَک» است... البتّه برخی میگویند که همان «دونر کباب» را نیز از  «سولواکیِ یونانیها» مانندِ میمون تقلید کرده اند.

کژدمِ «شوینیست» و «توله سگِ کوروش»




۱۴۰۱ مهر ۱۹, سه‌شنبه

کتابِ «آشپزیِ انقلاب» (بخش نخست)

 برایِ ورود به مسئلهٔ پیچیدهٔ «انقلاب»؛ از موضوعاتِ ساده آغاز میکنم تا پس از آموختنِ «عناصر و خواصّ» آنها و شیوه هایِ گوناگونِ «ترکیبِ عناصر» و «نتایجِ گوناگون»ی که میتواند به ارمغان بیاورد؛ بتوان با دَرکی روشنتر به سراغِ «آشپزیِ انقلاب» رفت. «آشپزیِ انقلاب» موضوعی است که هزاران بار شکست خورده است و «رُنسانس» بزرگترین شکستی است که در سده هایِ اخیر شاهدِ آن بوده ایم.(میتوانید در بخشِ نظرات بپرسید که چرا؟). این نوشتار زیر مجموعه ای از مبحثِ «ساختار شناسی و ساختار سازی» است و برایِ دَرکِ آن «ذِهنی مهندسی» لازم است. امّا اگر «مهندسِ واقعی» (داشتنِ ذِهنِ مهندسی) نیستید؛ شاید چند اتّفاق برایتان بیفتَد:

۱- به هیچ وجه آنرا درک نکنید و خواندنِ نوشتار را «کسالت آور» و «گفتاری فلسفی» به حساب آورید. در حالی که بسیار به دور از «فلسفه»؛ و کاملاً نوشتاری «مهندسی» است.

۲- این نوشتار می تواند  «ذهنهایِ شکارگر و مستعدّ» را به ذِهنهایی «مهندسی» تبدیل کند.

میخواهیم «نیمرو» بپزیم

برایِ پُختنِ یک «نیمرو» که ساده ترین «غذا» شمرده میشود؛ به چه چیزهایی نیاز داریم؟

۱- تخمِ مُرغ.
۲- روغن.

آیا همینقدر کافی است؟ و یا اینکه به «تابه» نیز نیاز داریم؟
آیا «تابه» مسئله را حلّ میکند؟... یا اینکه به «حرارت» نیز نیاز داریم؟
آیا «تخمِ مرغ؛ روغن؛ تابه؛ حرارت» پایانِ کار است؟ یا اینکه باید همهٔ اینها را «بخریم» و برایِ خریدنِ آنها «پول» داشته باشیم و برایِ آن «پول» باید یا «کار» کنیم؛ یا «گدایی» کنیم و یا «دُزدی» کنیم و یا از پولِ پدر و مادر استفاده کنیم ؟
آیا تا اینجا کافی است؟ یا اینکه برایِ «خرید؛ پول در آوردن از طریقِ «کار؛ ؛گدایی؛ دُزدی»؛ باید «زمان» پرداخت کنیم و یا اینکه پدر و مادر برایش کار کرده باشند؟
آیا برایِ پُختنِ «نیمرو»؛ جُدایِ از این «زمانها»؛ «زمانِ پُخت» و «درجهٔ حرارتِ مناسب» نیز لازم است؟ آیا « تولیدِ حرارت» با «شعله» و «اجاقِ برقی» یکسان است؟ (البتّه که یکسان نیست)... آیا همینقدر کافی است؟... نَه... کافی نیست. زیرا باید حتّی برایِ «خریدِ این عناصر»؛ بوسیلهٔ «اُلاغ» و یا اتوموبیل و یا اُتوبوس و دوچرخه و موتورسیکلت و ...«مسافرت» کنیم.
هنوز کافی نیست... زیرا «ریسکها» (ریسکِ دستگیری در زمانِ دُزدی و یا کُتک خوردن در زمانِ گدایی و ...) را در این معادلهٔ «پُختنِ نیمرو» نگنجانیده ایم.
باز هم کافی نیست... زیرا «جایگاهِ زمانیِ موادّ و ابزار و منبعِ مالی» را نیز مشخّص نکرده ایم.
بازهم کافی نیست... زیرا هنوز مشخّص نکرده ایم که آیا سفیده را از زرده جدا کرده و سفیده را در روغن بپزیم و زرده را به صورتِ نپخته (زنده) بر رویِ آن بیندازیم و یا هر دو را با هم و یا پیش از پُختن آنها را مخلوط کنیم ؟ آیا میتوان زرده را پیش از سفیده پُخت؟....
امّا هنور «نمک» و مقدارِ آن و یا «آبِ نارنج» و .... را فراموش کرده ایم!!!!!!!!!!!!!
هنوز؛ باز هم کافی نیست.... زیرا «ابزار» و «موادّ» را در «هنرِ آشپزیِ خود» تعریف نکرده ایم و مانندِ «Monkey See .... Monkey Do» (تقلیدِ میمون وار) از آنها استفاده خواهیم کرد.
به شناختِ این «رَوَند» (پروسه)؛ میگویند: «ساختار شناسیِ پُختنِ نیمرو»... هر اشتباهی میتواند «نیمرو» را به چیزی دیگر تبدیل کند.
«ساختار سازی» یعنی تهیّهٔ همهٔ آنچه که در بالا ذکر شد؛ به اضافهٔ «کاربُردِ دقیقِ آنها» که در نتیجه؛ ساختنِ یک «سیستم» را می طلبد که همیشه بتواند محصولی بسیار «مشابِه» تولید کند. «مُشابِه» از این نظر که «غلظتِ سفیده و زرده و روغن» را به خاطرِ بی اهمیّت دانستنِ آنها زیرسبیلی ردّ کرده ایم. امّا در «آزمایشگاهها» هیچ چیز فراموش نمیشود و هیچ چیزی «بی ارزش» انگاشته نمیشود و «راههایِ میان بُر» را؛ «نفهمیدگی» و «سهل انگاری در ساختار شناسی و ساختار سازی» می نامند.
اگر بخواهیم «کوکویِ سبزی» و یا «آبگوشت» بپزیم؛ قضیّه در هر دو مرحلهٔ «ساختار شناسی» و «ساختار سازی» بسیار پیچیده تر می شود.
حال این مسئله را به «انقلاب برایِ رسیدن به سیستمِ پایدارِ اجتماعی - اقتصادی - سیاسی»؛ گسترش دهید. در این مرحله است که میتوانید همهٔ وعده هایِ اقتصادی - اجتماعی - سیاسی از طرفِ هر گروه و سازمان و یا یک فَرد را زیرِ بوتهٔ «ساختار شناسی» و «ساختار سازی» ببرید.
دقیقاً همینجا است که میتوانید یقهٔ «شازده شومبول» را در زمانی که مسئلهٔ «محیط زیست» در رسانه ها «مُدِ روز» شده است و ایشان «اظهارِ فضله» میکنند که:.... «بله... با آقایِ سناتور مَک کِین در رابطه با محیطِ زیست؛ صحبتهایِ فراوانی کردیم» و یا اینکه وقتی میفرمایند: «.... بله.... تیمِ کارشناسانِ نفتیِ مَن در حالِ تدوینِ برنامه» هستند و به «تیمِ مَن» اشاره میکند؛ اهدافِ پنهانِ این موجود را ببینید. همچنین «ساختار شناسیِ رفتاریِ شازده» در ۴۳ سالِ اخیر میتواند کمکِ بسیار زیادی در «اعتماد کردن» و یا «اعتماد نکردن» و یا «خائن دانستنِ ایشان» داشته باشد.
من (کژدم)؛ به سادگی و از رویِ حماقت نیست که «از این موجود» نفرت دارم. بلکه همهٔ چهره هایِ کثیفِ او را دیده ام و می بینم و در مراحلِ گوناگون در این وبلاگ به آنها پرداخته ام تا فراموش نشوند.
 
ایران
 
ساختار شناسیِ یک غلطِ عمدی
 
ما به غلط آموخته ایم که مثلاً «تاجیکستان» بخشی از ایرانِ کنونی بوده است و باید تلاش کنیم تا به «مامِ میهن» باز گردد. یا به «اشتباه» و یا به «عَمد» تصوّر میکنیم که «ایرانِ گربه نشانِ کنونی» همان «ایرانِ بزرگ» است که «تاجیکستان» از آن جدا شده است. در حالی که چنین نیست. بلکه باید بگوییم که «ایرانِ گُربه نشان» و «تاجیکستان» بخشهایی از یک «امپراتوریِ بزرگ» بوده اند که ساختاری «قبیله ای - عشیره ای» داشته است و پس از ویران شدنِ ساختارِ «امپراتوری»؛ هر کدامشان بنا به دلایلِ گونگون به راهی جداگانه رفته اند که نتیجه اَش آنچیزی است که اکنون میبینیم..... یعنی «دو کشورِ جداگانه» که زمانی «تاریخِ مشترک» داشته اند. این مزخرفات را «پان ایرانیست ها» و فرهنگِ «شاهنشاه تهران مِهری» به خوردِ ما داده اند و «کژدم» نیز زمانی چنین فکر میکرد. زیرا به «تاریخ پژوهان» اعتمادی «کودکانه» داشت.... امّا «دِگر شد».
آنچه که «فردوسی» در رابطه با «ایران» سروده است؛ هیچ ربطی به «ایرانِ کنونی» و «کشورِ تهران» ندارد. امّا راهنماییهایِ «غلطِ عَمدی» توسّط «هیتلریهایِ پان ایرانیست»؛ چنین تصوّری را تا جایی که توانسته اند؛ در ذِهنِ مردمِ کنونیِ ایران رسوخ داده است.
واقعیّت این است که همین ایرانِ گُربه نشان به همان اندازه بخشی از ایرانِ «پیشا فردوسی» است که «تاجیکستان» و «افغانستانِ کنونی» نیز هستند. «ایران نامیدنِ» این جغرافیایِ گُربه نشان؛ هرگز نمیتواند برایِ آن «حقّی تاریخی» بیافریند. زیرا اساساً «مالکیّت بر زمین» یک امرِ «قراردادی» و «ادّعایی» است و اثری از این حقوقِ ادّعایی را نمیتوانید در ساختارِ هیچ یک از «مولکولها»یِ تشکیل دهندهٔ یک پاره زمین پیدا کنید. امّا میتوانید براحتی «عناصر طبیعی» را در آنها پیدا کنید.

شعارِ «خلیجِ همیشه فارس»

آیا «هخامنشیان» (پارسهایِ اصیل) این خلیج را «خلیجِ فارس» نامیدند؟ آیا «ساسانیان» و «اشکانیان» توانستند که نامِ این خلیج را به «خلیجِ ساسانی» و یا «خلیجِ اشکانی» تغییر دهند؟ و یا «سلوکیها» توانستند نامِ این خلیج را به «خلیجِ اسکندرانی» و یا به «خلیجِ اسکندریّه» تغییر دهند؟.... هرگز. آیا «عربها» خواهند توانست با تاریچهٔ موجودیّتِ ۱۰۰ ساله نامِ این خلیج را به «خلیجِ عرب» تغییر دهند؟... باز هم هرگز.
پاسخِ این مسئله بسیار ساده است. زیرا این ایرانیهایِ آن دوران نبودند که این خلیج را «خلیجِ فارس» نامیدند؛ بلکه این «یونانیها» و «رُمیها» بودند که نامِ این خلیج را «خلیجِ فارس» نهادند. زیرا همهٔ اطرافِ آن در سیطرهٔ «هخامنشیان» و و سپس سلسله هایِ دیگرِ ایرانی بوده است. چیزی شبیهِ آنچه که مثلاً در تهران میگویند: «کوچهٔ عربها» و شاید اکنون هیچ «عَربی» در آن کوچه زندگی نمیکند. امّا «آدرس» همان مانده است. اکنون فقط یک سویِ «خلیجِ فارس» بخشی از خاکِ «ایرانِ کنونی» است و بخشی از آن «آبهایِ بین المللی» است. «خلیجِ فارس» همچنان همانجا است؛ امّا «هخامنشیان» ناپدید شده اند. حال میتوانید ببینید که یک «نام» و باور به دروغهایِ بافته شده در بارهٔ یک «آدرس»؛ میتواند در آفرینشِ یک «تفکّرِ سیاسی» و «ساختارِ سیاسی» چه تأثیراتی بگذارد؟؟ (اکنون ادّعاهایِ چین و روسیه شاهدِ زندهٔ این دروغها هستند).
کمترین تأثیرِ این دروغها و «ادّعاها»یِ «پان ایرانیستی»؛ بوجود آمدنِ گروههایِ بی ریشهٔ «پان تُرک» و «پان عرب» و «پان کُرد» در ایران است که تلاش میکنند تا برایِ خود «هویّت تراشی باسمه ای» تولید کنند و برایِ مثل «پان تُرکها» از گورهایِ «اویغورها» نامهایِ عجیب و غریبی کشف کرده و به عنوانِ «تُحفه» بر رویِ فرزندانِ خود بگذارند و «پان تُرکیسم» را در برابرِ «پان ایرانیسم» عَلم کنند. لذا «دروغ شناسی» بخشِ بسیار مهمّی از «ساختار شناسیِ اجتماعی - تاریخی - سیاسی» است. زیرا شاید بتوان با «دروغ پردازی» یک «ساختارِ احمقانهٔ فانتزی» و حتّی «خائنانه» ترسیم کرد؛ امّا با «دروغ پردازی» و «بافتنیهایِ دروغین» نمیتوان «ساختاری دانشمندانهٔ مبتنی بر واقعیّتها» ساخت. (مثالِ زندهٔ آن اختراعِ دستگاهِ تشخیصِ «ویروسِ طلایی» از فاصلهٔ ۵۰۰ متری توسّطِ سپاهِ پاچاهارداران است).
«تمدّنِ ایرانی» و «حاکمیّتِ ایرانی» در تمامیِ آثارِ باستانیِ یونانی و رُمی «پِرشیا» نامیده شده است و پس از «هخامنشیان»؛ با اینکه ۳ سلسلهٔ دیگر بر آن حکم رانده اند؛ هرگز نامِ «پرشیا» تغییر نکرده است. لذا نامِ «خلیجِ فارس» در آثارِ باستانیِ اروپایِ قدیم؛ همچنان «خلیجِ فارس» مانده و یک پدیدهٔ «شوینیستیِ فارسی» نیست. بلکه نامی است در حدّ «کوچهٔ عربها» و یا محلّهٔ «شبستریها» و یا نامهایِ جدیدی مانندِ «محلّهٔ افغانها» است که «دیگران» بر آن نهاده اند.
این مثالها را برایِ آن آوردم تا «ساختار شناسی» و تأثیراتِ عناصر تشکیل دهندهٔ «ساختار» را اندکی بیشتر توضیح داده باشم. تا بتوانیم ضرورتِ استراتژیکِ «ساختار شناسی» را بیشتر بفهمیم.

«مکانیسم» و «دینامیسم»

مکانیسمِ هر ساختارِ اجتماعی یک پلتفورمِ مشخّص دارد و آن «مرکزیّت» و عناصرِ چرخنده (پیروان) به دورِ آن است (الکترونها به دورِ هستهٔ اتُم می چرخند). نقشِ «مرکزیّت» یعنی «قدرتِ جاذبهٔ آن» که به «قدرتِ کنترل» می انجامد و نمیگذارد تا عناصرِ اطرافِ آن پراکنده شده و هر کدام به سمت و سویی دیگر بروند. امّا زمانی که مرکزیّتی قدرتمند تر پیدا شُد؛ مرکزیّتِ پیشین از میان می رود امّا مکانیسم؛ همچنان هم همان است که بود.
دینامیسمِ هر ساختارِ اجتماعی؛ تحوّلاتِ درونیِ آن ساختار هستند که میتواند مرکزیّتهایِ گوناگونی در درونِ همان ساختار بوجود بیاورد و عناصرِ فراری را همچنان در سِیطرهٔ ساختارِ کُهن نگاه دارد (نوعی از فدرالیسم؛ یا فرقه هایِ مذهبی در درونِ یک دین و یا احزاب در درونِ یک کشور). امّا زمانی که ساختارِ کُهَن ظرفیّتِ «مرکز زاییِ درونِ خود» را از دست داد؛ «انقلاب» رُخ میدهد و لازمهٔ این انقلاب؛ وجودِ «مرکزیّتی بسیار قدرتمندتر» است. امّا «مکانیسم» همچنان همان است که بود (مرکزیّت و عناصرِ چرخنده).

ادامه دارد

کژدم

۱۴۰۱ مهر ۱۳, چهارشنبه

«شازده شومبول قُلی خان» اشتباه میکند.

 https://tinyurl.com/umnk2d4m
 
همهٔ این مزخرفات نشان میدهند که «تحلولگرانِ ایران اینترنشنال» و «شازده شومبول قُلی خان»؛ دَرکی بسیار سطحی و کلیشه ای در حدّ «شمپانزه» از مقولهٔ اعتصابات دارند (Monkey See .... Monkey Do).
گویی که دچارِ «آلزایمر» هستند و یادشان رفته است  که تا چند روزِ پیش میگفتند که ۷۰٪ اقتصادِ کشور را «سپاهِ پاچاهارداران» غصب کرده است!!!!!

آیا بسته شدنِ چند دکّانِ «بقّالی» و «بزّازی» و «عطّاری» و جِگر پزی و رستوران و ........ میتواند اقتصادِ رژیم را فلج کند؟.... هرگز.
اینکه میگوییم ۷۰٪ اقتصادِ کشور به دستهایِ پلیدِ اوباشانِ سپاه و ارتش سپرده شده است؛ به این معنی است که «شریانهایِ اصلیِ اقتصاد» به این دستانِ ناپاک سپرده شده اند. لذا اگر قرار است که اعتصابی صورت بگیرد؛ باید هدفَش ضربه زدن به این شریانهایِ اصلی باشد. بقیّهٔ اعتصابها نه تنها «ناکارآمد» خواهند بود؛ بلکه «خود زَنی» هستند.
پرسش این است که آیا میتوان شریانهایِ اصلیِ درآمدِ این اوباشان را بَست در حالی که اکثرِ کارکنانِ آنها را «مزدورانِ خودی» تشکیل میدهند؟ .... باز هم هرگز.
به همین «کامیوندارها» نگاهی بیندازید. آنها بخشی مهمّ در بخشِ «توزیع» هستند و به شدّت تطمیع و تهدید شده اند. بقیّهٔ بخشهایِ «سیستمِ تولید تا توزیع» نیز پُر از اوباشانِ رژیمِ شیعیانِ شنیعه هستند.
دستهایِ ناپاکِ رژیمِ شیعی و عواملِ سرکوبَش؛ تقریباً همهٔ امکاناتِ ممکن را در دست دارند و فقط بخشِ «خُرده فروشی» و «تولیداتِ فانتزی» (مانندِ شیرینیجات و مانتو و خیّاطی و بقّالیها و ....) را به مردم سپرده اند.
 
چه باید کرد؟
 
به نظرِ من به سادگی میتوان «زنجیرهٔ تهیّه و توزیع» را موردِ ضرباتِ سنگین قرار داد.
تصاویرِ زیرین و توضیحاتِ آنها یکی از روشهایِ بسیار مؤثّر هستند:
 
این تصویرِ یک جادّه است که توسّط مبارزان؛ کامیونها متوقّف شده و با فاصله هایِ ۲۰۰ تا ۳۰۰ متری از یکدیگر جادّه را بسته اند.
پس از متوقّف کردنِ کامیونها؛ را ننده را وادار میکنید تا کامیون و یا تریلِر خود را در عرض جادّه متوقّف سازد. سپس با «دَم باریک» همهٔ سوزنهایِ چرخهایِ کامیون را بیرون میکشید تا بادِ همهٔ چرخهای کامیون خالی شده و غیرِ قابل باد کردنِ مجدّد باشند و مانندِ یک لاشهٔ سنگین رویِ جادّه بخوابند.
 

 این یک «دَم باریک» است که میتواند؛ همهٔ سوزنهایِ تایِرها را خارج کند. بسیار فراوان و بسیار ارزان است و به «شبکهٔ مالیِ دفاع از اعتصابات» و تهیّهٔ پول نیز نیاز ندارد. فقط به اندکی فکر کردن نیاز دارد. «شجاعت» را نگفتم؛ زیرا در ۱۵ روزِ اخیر مردم نشان داده اند که بسیار شجاع هستند.


بهترین محلّ برایِ ایجادِ راهبندانهایِ طولانی نقاطی در جادّه ها نقاطی هستند که یا هر ۲ طرفِ جادّه را «تپّه» و یا یکطرفِ جادّه را «تپّه» و طرفِ دیگرِ آنرا «درّه» احاطه کرده باشد. که در تصویرِ بالا «تپّه - جادّه - درّه» را انتخاب نمودم. اگر کامیونهایِ حاملِ موادّ سوختی و غذایی در چنین نقاطی متوقّف شده و همهٔ تایرهایشان تخریب شوند؛ زمانی طولانی خواهد بُرد تا جادّه ها قابل تردّد شوند و اگر این عملیّات در چندین نقطه از هر جادّه انجام گیرند؛ آن جادّه برایِ مدّتهایی طولانی «تعطیل» خواهد شد.

 
 

 در این ۲ تصویر میبینید که امکانِ فرارِ نه برایِ این ۲ کامیون وجود دارد و نه کامیونهایِ بعدی میتوانند از این مانع ردّ شوند.
با این عملیّات؛ تمامیِ خروجیها و ورودیهای تهیّهٔ موادِ لازم برای اوباشانِ «سپاهی - ارتشی - انتظامی» از قبیلِ «سوخت»؛ «موادِ غذایی»  و «انتقالِ نیروهای سرکوب» بسته میشوند.

پیروز و پاینده باشید.

کژدم