۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

پرتقال اسرائیلی؛ سیب اسرئیلی و اینک کشتیهای اسرائیلی

اخیراً « امام حسین اوباما » شرکت « برادران عوفر» را به خاطر دادن خدمات کشتیرانی به ایران؛ مورد تحریم قرار داده است. همه به میدان آمده اند و حدسهایی میزنند. منهم برای اینکه از قافله عقب نمانم؛ حدسهای زیر را ردیف میکنم تا هر کسی توشهٔ خود را بردارد.
پیش از پرداختن به حدسها و گمانها  که میتوانند درست و یا غلط باشند؛ نخست چند مسئلهٔ واقعی را باید ذکر کرد تا بتواند سرنخهای بهتری را در حدس زدن به دست بدهند :
۱- واقعیت نخست : آمریکا از اسرائیل میخواهد که به مرزهای ۱۹۶۷ باز گردد و بر اساس آن دور جدید گفتگوهای صلح با فلسطینیها را آغاز نماید. این خواسته از پشتیبانی یکپارچهٔ اروپا و همچنین روسیه و چین برخوردار است. این بدان معنی است که « اسرائیل» آچمز است مگر آنکه از « بورکینافاسو» و یا «توگو» و یا از جزیرهٔ «مالت» تقاضای یاری کند. اما دولت « ناتانیاهو» با اینکه هنوز شلتاق میکند و میگوید که هرگز قبول نخواهد کرد؛ از سوی دیگر گفته است که « اسرائيل میداند که چگونه از خود دفاع کند»؛ گویی که در پشت درهای بسته از احتمال « خطرات» هم با او صحبت شده است. لذا در پشت بند آن از « گذشتهای درد آور» نیز سخن رانده است که معمولاً در گفتارهای اسرائیلی ها هر از گاهی تکرار میشود ؛ ولی به خاطر « درد آور بودن»  معمولاً « گذشتها» را فراموش میکنند. و سپس به خانه سازیهای بیشتر میپردازند تا در مذاکرات بعدی اهرمهای بیشتری در دست داشته باشند. از سوی دیگر « آویگدور لیبرمن» که یکی از چهره های جنجالی « یهودیان روس تبار» میباشد نیزبوسیلهٔ پروندهٔ « اختلاص» به زنجیر کشیده شده است؛ تا زیاد داد و بیداد نکند و مزاحم همسایه ها نشود.
۲- واقعیت دوم : مصر توانست « حماس» را راضی به تشکیل دولت وحدت ملی با فتح نموده و گذرگاه رفح را نیز گشود و لوله های گاز را به سوی اسرائیل بسته نگاه داشت که با عکس العمل جدی اسرائیل روبرو نشد و اسرائیل تنها به یک « غرّ و لُند دیپلماتیک» بسنده کرد ( بسیار ضعیف تر از عکس العمل رژیم ایران در مورد بحرین).
۳- واقعیت سوم : نشست جی ۸ مسئلهٔ لیبی را تقریباً تمام شده اعلام نمود و روسیه به عنوان یکی از طرفین دعوا؛ سهم خود را گرفت و کنار کشید. در نشست جی ۸ حتماً در رابطه با سوریه نیز صحبتهایی شده است که  هنوز به طور کامل « پخته» نیست و صحبت رفسنجانی از یک طرف و بیرون آمدن « نصر الله » از غار امپراطوری مقتدر « حزب الله» و چندین دور گفتگو با « بشار اسد» نیز گویای  اتفاقاتی قریب الوقوع میباشد.  البتّه به نظر من برخلاف تحلیل « دبکا فایل» که سوریه در برابر لیبی را به عنوان سهم روسیه مطرح نموده؛ از نظر من این  سهم در حد لقمهٔ بزرگی به اندازهٔ « سوریه» نمیتواند باشد زیرا روسیه در آن حدّ نیست که بتواند چنین لقمهٔ بزرگی را هضم کند. امّا به هر حال روسیه و چین سهم خود را از لیبی گرفته اند و منتظر هستند که ببینند سهمشان از « کیک سوریّه» چقدر است؟
۴- واقعیت چهارم : پا به پای مسائلی که در سوریه اتفاق می افتد؛ در ایران نیز « گرگها» و « کفتارها» در حال دریدن همدیگر هستند و سرنوشت هر کدام از آنها به نحوی با « سوریه» گره استراتژیک خورده است.
امّا حدسها :
۱- « امام حسین اوباما» با وضع کردن تحریم بر علیه شرکت برادران عوفر؛ ۳ هدف را با یک تیر زد.
الف : به عربها نشان داد که دیگر دوران « لیلی به لالای» اسرائیل به سر آمده است و به او اطمینان داشته باشند.
ب : به عربها نشان داد که شعار « انقراض اسرائیل در ۳ سوت» که از طرف رژیم شیعی ایران داده میشود کشک و پشم است و آنها با اسرائیل روابط پنهانی دارند و این تازه فقط یک بخش آن است و هنوز آن چیز « گُنده و کلفت» زیر لحاف است.
پ : از سویی تاثیر گذاری بر جنگ کفتارها و گرگها در داخل ایران و اینکه « امام فرزانه» باید بالاخره حرفی بزند و گرنه قضیه خیط میشود. از سوی دیگر تاثیر گذاری بر روی افکار عمومی مردم مبنی بر اینکه جنگ لفظی رژیم اسلامی با اسرائیل یک جنگ پوشالی است. از طرف دیگر قضیهٔ خدمات کشتیرانی به وزارت نفت ایران به دورهٔ قبل از « سرپرستی احمدی نژاد» و اخراج وزیر نفت برمیگردد که گفته میشود وزیر نفت اخراج شده؛ از آدمهای « ولی فقیه فرزانه» بوده است و این تکّه « گُه» مستقیماً به عمّامهٔ « ولی امر مسلمین» خواهد چسبید.
۲- نشان دادن یک چماق کوچک به اسرائیل و گفتن اینکه دیگر نمیتوانند به بهانهٔ مزخرفات اساطیری قوم یهود منطقه را به « گُه» بکشند و ماجرای «بهارعربی» اهداف بسیار بزرگتری را دنبال میکند که در صورت بازگشت اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ ؛ میتواند از دریچه ای که به جهانی  بسیار بزرگتر از « نصف اورشلیم» و بلندیهای جولان است وارد گردد و احتمالاً وعده هایی اساسی نیز در رابطه با احساس امنیت از سوی « حزب الله» و ایران و سوریه نیز در کنار این چماق به آنها پیشنهاد شده است.

کژدم

نگاهی به اظهارات پاسدار سعید قاسمی

اخیراً پاسدار سعید قاسمی در جمع هواداران « ولایت فقیه » سخنانی ایراد کرده است که موجبات بحث در وبسایتهای گوناگون را فراهم ساخته است. ( بشنوید )
اینکه ایشان از سوراخ بودن خط حزب الله سخن میگوید و یا اینکه ایشان معتاد به تریاک هستند هیچ دردی از جنبش آزادیخواهانهٔ مردم ایران را دوا نخواهد کرد. باز هم اینکه ایشان با لحن کوچه بازاری و خودمانی سخن میگوید نیز نمیتواند موردی برای انتقاد باشد؛ زیرا به هر حال حتی برای شنوندگان حزب اللهی اش هم دلچسب تر از گفتاری است که دم به ساعت پر از آیات قرآنی و احادیث باشد که نه معنی اش را میفهمند و نه اصلاً میدانند که بالاخره آنچه که شنیدند؛ آیهٔ قرآن بود و یا حدیث و یا حدیث جعلی. زیرا اینگونه افکار میتواند ذهن شنونده را مشغول کند و از اصل مطالب سخنرانی به دور بماند. درحالی که شرکت در اینگونه جلسات برای شنیدن موضوعات اصلی است و نه نوحه و قرآن خوانی. بگذریم ...
آنچه که در این سخنرانی به چشم میخورد از نظر من دو مسئله است که بسیار مهم هستند :
۱- چنانچه از گفتار پاسدار سعید قاسمی بر می آید؛ او انتظار دارد که در عرض چند روز خیلی ها آنرا از طریق اینترنت بشنوند. لذا این احتمال وجود دارد که  سخنران این هدف را دنبال میکند که سخنانش را دیگران بشنوند و به عنوان یک سند « درونی» حزب الله تمامی آنرا باور نمایند. لذا در چنین حالتی باید گفت که تمامی مطالب گفته شده در این سخنرانی سرتا پا دروغ است و به قصد خاک پاشیدن در چشم شنوندگانی است که از همان اول؛ این مطالب برای آنها تهیه شده است و نه حزب الله. ضعیف نشان دادن نیروهای خود و مغرور ساختن نیروهای دشمن یکی از اصول «هنر جنگیدن» است. لذا آنانی که از شنیدن این سخنرانی بسیار مست و مسرور گشته اند و به آن باور کرده اند؛ از همین اکنون در درون « تله» و « دام» گسترده شدهٔ نیروهای اطلاعاتی و امنیتی گرفتار شده اند و هنوز خبر ندارند. ضعیف انگاشتن دشمن در هر شرایطی ؛ همیشه میتواند ریسک دادن تلفات را بالا ببرد؛ لذا از نظر من بهتر است که آنانی را که با این ترفند خوشحال گشته اند را از عواقب آن باخبر نمود. از نظر من این احتمال بسیار بالا است و این سخنرانی عمداً و به قصد فریب؛ در اختیار عموم قرار گرفته است.
۲- اما یک احتمال دیگر هم وجود دارد که با اینکه از نظر من ضعیف است ( ضعیف بودن به معنای این نیست که احتمالش وجود ندارد) ولی بهتر است آنرا هم بررسی کنیم؛ و آن اینکه این سخنرانی واقعاً حرفهای دل پاسدار سعید قاسمی است و هیچ فریب و نیرنگی هم در کار نیست. در اینصورت باید دو مسئله را مد نظر داشت :
الف : تمامی رهبران گروههای به اصطلاح مبارز باید از این پاسدار یاد بگیرند که چگونه از وجود سوراخها در درون گروه خود و در کل جنبش آزادیخواهی؛ با طرفداران خود سخن بگویند؛ زیرا اعتراف به ناتوانی ها گام اول در شناخت آنهاست و پیدا کردن علتها گام دوم و سپس تجدید نظر در راه طیّ شده و تغییر در برنامه های مبارزاتی در گام سوم انجام خواهد گرفت و مطمئناً به نتایج بهتر و مبارزات پربارتری خواهد انجامید.
ب : اگر براستی و به تعبیر ایشان؛ « حزب الله» نمیداند که نیروهای احمدی نژاد در کجاها لانه کرده اند و به خاطر زود رس بودن آغاز عملیات از طرف « صفوی نوین»؛ حزب الله دچار سرگیجه شده است. آنگاه باید به این نتیجه رسید که آنها حتی به آنهایی که در آن جلسه نشسته اند نیز اعتمادی ندارند و چه بسا خود سخنران نیز « نفوذی» جریان « صفوی نوین» در درون جبههٔ ولایت فقیه باشد. در چنین حالتی ؛ نیروهای « حزب الله» باید در تاریکی  و با اشباح بجنگند.( واداشتن دشمن به جنگ در تاریکی یکی از اصول «هنر جنگیدن» است).
اگر این سناریو درست باشد باید به طراحان آن آفرین گفت. زیرا با آنهمه دبدبه و کبکبه و هیمنهٔ اطلاعاتی؛ « صفوی نوین» توانسته است باند ولایت فقیه را به چنین آوردگاهی بکشاند. اگر چنین سناریویی درست باشد؛ باند صفوی نوین دست « کا.گ.ب» و « سی.آی.اي» و « موساد» را از پشت بسته است. اینچنین « طراحی عملیاتی» و اینچنین « سازماندهی عملیاتی» بسیار « فوق عالی» به نظر میرسد. در «هنر جنگیدن» آنچه را که « فوق عالی» است معمولاً با دیدهٔ شکّ مینگرند. امّا اگر این سناریوی مشکوک و بسیار « فوق عالی»؛ واقعاً وجود داشته باشد. باید گفت که « صفوی نوین»؛ خدای جنگ است و « ولی فرزانه» باید بدون دفع وقت از همین حالا ماستها را کیسه کند. اگر این سناریوی فوق عالی وجود خارجی داشته باشد؛ دامنهٔ امواج آن عراق و لبنان را هم درخواهد نوردید. و همهٔ طرفداران « ولی فرزانه» باید که فریاد زنند : « لعنت به کفن دزد جدید».

کژدم 
 

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

ترجمهٔ «مو به مو» و قالب کردن آن به جای تحلیل سیاسی

پیشتر ها فکر میکردم که آقای « رضا تقی زاده» که رادیو آلمان و رادیو فردا از مشتریان دائمی او هستند؛ اگر هم تحلیلهایش ناقص هستند ولی از چهارچوبهای یک تحلیل سیاسی پیروی میکنند. اما امروز یعنی همین چند دقیقهٔ پیش به نکتهٔ جالبی برخوردم. مقالهٔ تحلیلی که آقای رضا تقی زاده به نام خود به خورد رادیو فردا داده است در واقع « ترجمهٔ نعل به نعل» یک مقالهٔ تحلیلی است که در « دبکا فایل» که یک وبسایت « تحلیل سیاسی؛امنیتی» اسرائیلی میباشد؛ منتشر شده است. اینکه « دبکا فایل» یک مرکز پژوهشی اسرائیلی است هیچ ایرادی ندارد و استناد به نوشته های آنها هم هیچ ایرادی ندارد و استناد به اینگونه منابع و اندیشیدن به آنها اساساً بخشی از کار یک تحلیلگر است. امّا ترجمهٔ مقاله به زبان فارسی و فروختن آن به رادیو فردا... از آن حرفهاست.
ترجمهٔ رضا تقی زاده را ( اینجا ) و اصل انگلیسی مقاله را ( اینجا ) بخوانید. احتمالاً بقیهٔ مقالات تحلیلی ایشان نیز ترجمه از منابع دیگر هستند که به اسم خود چاپ میزنند. مسئلهٔ مهمتر اینکه گردانندگان رادیو فردا مغز خر خورده اند و به « علوفه» بیشتر نیاز دارند تا یک تحلیل سیاسی؟! و تحلیلگران سیاسی و جامعه شناس رادیو فردا هم گویا دست کمی از رمال های احمدی نژاد ندارند. نمیدانم اسم این را چه میگذارید. « سرقت ادبی» ؟ درجهٔ دکترا از نوع « دکترای کردان»؟ دکتر محسن رضایی؟ دکتر احمدی نژاد؟ کمربند سیاه علوم اسلامی از نوع  آیت الله خامنه ای؟ تحلیلگر سیاسی از نوع رضا تقی زاده؟

کژدم

آیا در نشست « جی ۸ » بشار اسد را در برابر قذافی معاله کردند؟

چرخش ناگهانی در موضع « روسیه» نسبت به « ماندن و یا رفتن» قذافی؛ نشان از معاملات بزرگی در نشست اخیر « جی ۸» داشت.
رئیس جمهوری روسیه ؛ ناگهان گفت که « قذافی باید برود» و این یعنی « پایان ماجرا»ی لیبی است و هر آنچه در ادامه بیاید؛ تنها در حد « مباحثات در جزئیات معامله» خواهد بود.
شاید بعضی ها فکر کنند که در معاملات سیاسی؛ قضیه با یک معاملهٔ ساده پایان می یابد؛ در حالی که به هیچ وجه اینچنین نیست. معاملات سیاسی معمولاً « مرحله به مرحله» انجام میپذیرند و موضوع معامله هم مانند یک تکّه « کیک» نیست که در ازای پول از قنّادی خریداری میشود و معامله پایان می یابد. در معاملات سیاسی معمولاً طرفهای مقابل از « بسته»ای که آنرا مورد معامله قرار میدهند شناخت نسبتاً کاملی دارند و ارزش و کاربرد آنرا برای طرف مقابل مورد ارزیابی قرار میدهند و برای اینکه ریسک «فریب خوردن» از طرف مقابل را پایین آورند؛ معمولاً از یک توافق کلی شروع نموده و سپس مرحله به مرحله به پیش میروند. لذا اینگونه معاملات تا زمانی که « نهایی» نشده اند « بازگشت پذیر» هستند؛ اما در صورت بازگشت؛ شکل و محتوای معامله و « بستهٔ» مورد معامله دیگر تغییر یافته است و به همین خاطر هریک از طرفین سعی میکنند تعدادی از « اهرمهای فشار» را برای تضمین روندی که بر سر آن توافق کرده اند؛ در دست خود نگه دارند. به خاطر طبیعت پیچیدهٔ مسائل سیاسی؛ اینگونه معاملات نه تنها زمان زیادی میبرد؛ بلکه میتواند با اتفاقات دیگری که در مناطق گوناگون رخ میدهند؛ تحت تاثیر قرار گرفته و در مواردی ؛ حتی به بن بست برسند.
ورود آمریکا به معادلهٔ لیبی و سپس عقب کشیدن از آن و سپس ادامهٔ بازی درسطحی نازل و عدم کارآمدی « ناتو» در دخالت در معادلهٔ لیبی که ناشی از اختلافات درونی کشورهای اروپایی با یکدیگر و اختلافات « اتحادیّهٔ اروپا» با آمریکا و حضور چین و روسیه؛ باعث طولانی شدن نبرد لیبی گردید که نهایتاً در حال ختم شدن بر روی « میز مذاکرات» است و نه صحنهٔ نبرد.
استفادهٔ ابزاری از جنبش سوریه از سوی آمریکا و اروپا برای بازیهای بین المللی خود و باز گذاشتن دست رژیم اسد در سرکوب وحشیانهٔ مردم سوریه از یک سو و عدم نفوذ جنبش در « اقشار نیمه مرفه سوری» و عدم پیوستن بعضی از اقوام سوری مانند اقلیت مسیحیان و دروزیها به جنبش از سوی دیگر و تغییر ناگهانی موضع روسیه در رابطه با لیبی؛ نشان از وجود « معامله ای پنهانی» دارد که در اجلاس « جی ۸» به وقوع پیوسته است. اظهار نظر رفسنجانی در رابطه با جنبش سوریه نیز نشان از آن دارد که چون رژیم حاکم بر ایران خود بخشی از معادلهٔ بزرگ « هلال شیعی» است طبعاً توسط «چین و روسیه» در جریان مذاکرات قرار میگیرد و چه بسا برای نجات « سوریه » امتیازاتی هم داده باشد که در آینده معلوم خواهد شد. طبیعتاً بخشی از این معامله؛ وقوع « اصلاحات سطحی» از سوی رژیم اسد به عنوان « شرط بقاء» آن در بستهٔ مورد معامله گنجانیده شده است و رفسنجانی نیز به عنوان « چراغ راهنمایی ولی امر فرزانه» به این بسته چراغ سبز نشان داده است.
مسئلهٔ یمن و بحرین؛ دست نخورده باقی خواهد ماند و عربستان و امیرنشینهای حوزهٔ خلیج فارس این دو کشور را در حوزهٔ اختیارات خویش حفظ خواهند کرد. از سوی دیگر امیرنشینهای حوزهٔ خلیج فارس و عربستان سعودی؛ در تلاش هستند تا « شورای همکاری کشورهای حوزهٔ خلیج فارس» را گسترش داده و آنرا تا سطح « شورای همکاری کشورهای عربی» وسعت ببخشند و از این طریق نه تنها اردن تحت حمایت قرار خواهد گرفت بلکه حتی در صورت نیاز خواهد توانست خاک خود را در اختیار عربستان سعودی و سایرین قراردهد تا بتوانند سوریه و لبنان  را مهار کنند.
تمامی این معادلات میتواند با درگیری تمام عیار نیروهای « ولایت فقیهی» و « صفوی نوین» در داخل ایران؛ دستخوش تغییر شود.
متاسفانه « جنبش آزادیخواهی ایران» به خاطر پراکندگی و عدم حرکت به سوی دست یافتن به یک اتحاد اصولی نخواهد توانست در این ماجراها نقشی ایفا کند. زیرا برای داشتن نقشی حد اقل « تاثیر گذار» نیاز به تشکیلات وسیعی دارد که مانند یک « دولت سایه» عمل نماید و به عنوان یک وزنهٔ سیاسی؛ تا حدودی در جریان امور قرار گیرد. اما هیچ یک از مدعیان « آزادیخواهی» حتی یک گام کوچک برای این امر مهم بر نمیدارند و به خاطر وجود « شارلاتانهای شبه سیاسی» و اندیشه های نا پختهٔ شبه سیاسی حاکم بر جنبش؛ نه تنها این امر در آینده ای نزدیک به وقوع نخواهد پیوست؛ بلکه تصور آینده ای دور نیز برای وقوع آن متصور نیست. لذا جنبش آزادیخواهی ایران در حدّ یک « گونی سیب زمینی و خیار و بادنجان و کدو و ...» خواهد ماند و تماشاگر سرنوشتی خواهد بود که دیگران برای این سرزمین و مردمانش رقم خواهند زد.
برای روشن کردن بیشتر قضیّه یک مثال تاریخی از آنچه که خود شاهدش بوده ام می آورم.
در سال ۱۳۵۸ تجهیزات بیمارستان سنندج از طرف « چریکهای فدایی خلق» مصادره گردید و به کوهستانها انتقال داده شد. این تجهیزات مدتها بعد از خاک خوردن به « حزب دموکرات کردستان ایران» اهدا شد و آنها توانستند اولین بیمارستان حزب را راه اندازی نمایند. کادرهای این بیمارستان را اوایل نیروهای مبارز درون میهن به عهده داشتند و مدتها بعد از آن چند تن از پزشکان بدون مرز نیز در آن کار میکردند. در تمامی دوران نبرد کردستان که میتوانست به « ستون فقرات جنبش آزادیخواهی» تبدیل شود. حتی یک کلمه از دهان « رضا پهلوی خائن» در نیامد تا ایرانیان خارج از کشور را به حمایت از کردستان و حد اقل بیمارستان صحرایی حزب دموکرات کردستان ایران تشویق نماید. لجن هایی مانند این موجود « مخبّط» اکنون نیز به همان منوال رفتار میکنند.
 چشمهای کور آنها هرگز دشمن بزرگی مانند خمینی را ندید و به کینه های دیرینهٔ « شیعی» خود با مردمان سرزمین ماد ادامه دادند و میدهند. بعد از شکست نبرد کردستان؛ نه حزب دموکرات کردستان ایران و نه «کومه له» و نه « پژاک» و نه سایر گروهها به ضرورت ایجاد « اتحادیّهٔ میهنی ایران» پی نبرده اند؛ گروههای سلطنت طلب هم که همچنان در رویای املاک لویزان خود مانده اند و مانند پروانه به گرد شمع خاموش « رضا پهلوی» میگردند. بقیه هم که یا از خایه های مصدق آویزانند و یا دل در گرو « میر حسین» و « شیخ مهدی» گذاشته اند و انتظار دارند که آمریکا و اروپا به دادشان برسد. « سبز مذهبی» نیز اساساً از دایرهٔ جنبش آزادیخواهی و دموکراسی؛ بیرون است و به « شیّادی» ادامه میدهد.
چند ماه پیش از آنهایی که به این وبلاگ دیدن میکنند خواستم تا بحثهای سیاسی راه بیندازیم و همگی در سایهٔ آن رشد کنیم . حتی دریغ از یک داوطلب.
پس بهتر است که به مزخرفات « روز آنلاین»  و برخوردهای ژورنالیستی چند نفر که در این شهر کوران « پادشاهان یک چشم » شده اند بسنده کنیم و همگی با هم در انتظار روزی که نخواهد آمد بنشینیم. که اگر به همین منوال پیش برویم؛ اگر آنروز نیز بیاید مانند « خر» در گل خواهیم ماند. همچنانکه « مجاهدین» و «فدائیان» بعد از فاجعهٔ سال ۵۷ مثل خر در گل ماندند و سپس دود شدند و به هوا رفتند. 

کژدم 
 

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

احتمال پذیرفتن « رفرم سیاسی» در سوریّه

بنا بر روایت العربیّه از سخنرانی اخیر رفسنجانی در میان عده ای که آنها را «حماسه سازان پزشکی» نامیده اند ؛ مردم سوریه را « مقاوم» قلمداد کرده است. رفسنجانی بدون استشمام نظر مثبت خامنه ای در رابطه با « انجام اصلاحات نیم بند سیاسی» در سوریّه؛ جرات چنین گفتاری را نداشت. لذا احتمال « وعده های اصلاحات» در سوریه؛ برای جلوگیری از سرنگونی خاندان اسد؛ محتمل به نظر میرسد. امّا باید دید که پاسخ مخالفان چه خواهد بود.لازم به یاد آوری است که در « اظهار نظرهای سیاسی» معمولاً « کلمات » به دقت انتخاب میشوند. و نام بردن رفسنجانی از جنبش مردم سوریه؛ با کلمات مشابه و متداول در عرف رژیم اسلامی؛ از آن به « مقاومت» تعبیر شده است. بکار برده شدن این « کلمه» به طور غیر مستقیم از طرف رفسنجانی ؛ در صورت مخالفت رژیم سوریه با این پیشنهاد؛ « رهبر فرزانه» را از این ماجرا دور نگه میدارد؛و گویندهٔ  این کلمه در حدّ یک « مقام غیر مسئول» باقی میماند. لذا راه انتقاد از طرف رژیم اسد علیه رهبر فرزانه نیز بسته میشود؛ و در همان زمان سردمداران سوریه نیز پیام را  دریافت میکنند. اساساً اظهار نظرهای سیاسی و پیغامهای دیپلماتیک از اینگونه « پروتوکل» ها پیروی میکنند.

کژدم

۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

سوریه را دریابیم

سوریه؛ چشم اسفندیار و پاشنهٔ آشیل رژیم « تازی پرستان» حاکم بر ایران است. به وبسایت « کلمه» که قرآن « سبز مذهبی» است و تمامی انبیای مرسلین شان در آن جمع اند نگاه کنید. حتی یک «کلمه» در این «کلمه» در بارهٔ سوریه نخواهید یافت. آیا جنبش سوریه از مزخرفات حسین کروبی در بارهٔ پدرش کم اهمیت تر است که در بارهٔ رنجهای نکشیدهٔ پدرش سخن میگوید؟ آیا به او تجاوز کرده اند؟ آیا او را به پای چوبهٔ دار برده اند؟ آیا جسد فرزندانش را بعد از تجاوز آتش زده اند؟... و حرفهای رفسنجانی را ببینید که تنها برای « حفظ رژیم» و برای صیانت از اموالی که در این سالیان دراز به غارت برده است به میدان آمده است. آن زمان که رفسنجانی بعد از انتخابات ۸۸ به میدان آمد و « فائزه» اش را هم فرستاد تا به کمک « سبز مذهبی» برای او در درون جنبش آزادیخواهی « جایی» پیدا کند؛ آیا فکر میکنید که برای مخالفت با خامنه ای و ولایت فقیه و پیوستن به جنبش دموکراسی خواهی بود؟ آیا سردار « قتلهای زنجیره ای» « عابد و زاهد و مسلمانا»  شده بود؟ به هیچ وجه. اما او میدانست که اگر صفوی نوین بر سر کار بیاید کار آخوندهای طرفدار « ولایت فقیه» تمام است. او همین اکنون نیز تنها برای حفظ رژیم به میدان آمده است. به تمامی وبسایتهای طرفدار « ولایت فقیهی» و یا « احمدی نژادی» نگاه کنید؛ حتی کلمه ای در رابطه با آنچه که در سوریه میگذرد اشاره نمیکنند و اگر هم اشاره ای داشته پاشند مشتی مزخرفات لجن پراکنانه است؛ مردم سوریه عوامل «سیا»  و « موساد» هستند و بشار« اسد قصّاب» مبارز راه آزادی است. این نشان میدهد که « هلال شیعی»  برای « سبز مذهبی» و « رفسنجانی» و « خامنه ای» و « صفوی نوین»به یک اندازه ارزشمند است و ارزش آن تنها در یک چیز خلاصه میشود : سوریه ستون فقرات هلال شیعی است. بدون حاکمیت خاندان اسد « حزب الله لبنان» ساقط خواهد شد؛ با فروپاشی حزب الله لبنان؛ شیعیان عراق دچار چند دستگی خواهند گردید و پای « سپاه قدس» از بسیاری از جاها کوتاه خواهد گردید. آیا هنوز هم کسی وجود دارد که « سبز مذهبی» و نیت پلید آنها را در رابطه با « حفظ ولایت فقیه» و گسترش « هلال شیعی» نشناخته باشد؟ اگر « صفوی نوین» از شعارهای ناسیونالیستی استفاده میکند و چه بسا در آینده نیز از شعارهایی از قبیل « افزایش آزادیهای فردی» دم بزند؛ نه برای ایران و نه برای آیندهٔ فرزندان ایران بلکه تنها و تنها به خاطر حفظ رژیم اسلامی است اما از نوع « امام زمانی» آن؛ ولی آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود. وحدت این سه جریان کثیف اسلامی در رابطه با « آیندهٔ سوریه » نشان از اهمیت حیاتی آن برای این سه دارد که در مجموع همگی به « حفظ نظام اسلامی» معتقدند.
از نظر من جنبش دموکراسی خواهی باید به یاری مردم سوریه بشتابد و کمر « هلال شیعی» را بشکند و راه را برای ارتباطات بعدی با « کردستان سوریه» باز کند. ترتیب دادن تظاهرات در برابر سفارتخانه های سوریه  و محکوم کردن جنایات اسد و سپاه قدس یکی از راههای کمک به جنبش مردم سوریه می باشد؛ که میهن پرستان خارج از کشور میتوانند به همراه هواداران جنبش سوریه؛ ترتیب دهند.
سوریه از آنچه که اکنون در درون میهن میگذرد بسیار مهم تر است ؛ زیرا برندهٔ نبرد میان ولی فقیه و صفوی نوین مجبور است با پدیدهٔ سوریه روبرو شود و اگر ما بتوانیم جسد خاندان اسد را تحویلشان دهیم؛ از نظر استراتژیک کاری کرده ایم کارستان.

کژدم 

۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

بازگشایی دریچه ای بر « نگرش سیاسی»

یاران

بارها شده است که من از اندیشه ها و یا افراد و یا گروههای « شبه سیاسی» سخن گفته ام و با تاکید بر این نامگذاری؛ قصدم این بود که در ذهن خوانندگان سوالی ایجاد کنم تا شاید به دنبال این بحث کشیده شوند که تفاوت های یک فرد و گروه « سیاسی» با یک فرد و یا گروه « شبه سیاسی» درچه میتواند باشد؟ و این آغازی باشد برای مطالعات بیشتر و در نتیجه رسیدن به درکی بالاتر از آنچه که در عامّ «سیاست» نامیده میشود. البتّه بعد از آشنایی با مفاهیم عامّ نوبت به « تمرین»هایی میرسد که فرد سیاسی باید « پروژه»هایی سیاسی را برای تجزیه و تحلیل برگزیند ( دقیقاً مانند یک واحد درسی دانشگاهی)   و چگونگی برخورد مطالعاتی و بر آوردهای خویش را با آنچه که عملاً اتفاق افتاده است را مقایسه نموده؛ تا بتواند کمی ها و کاستی های شیوهٔ برخورد خود را بشناسد و با مرور زمان و تمرینهای بیشتر بتواند به فردی با تواناییهای بسیار بالایی در « علوم سیاسی عملی» تبدیل شده و وارد آوردگاه گردد. زیرا فریب دادن چنین اشخاصی بسیار سخت است. اینگونه افراد آنچه را که میبینند و آنچه را که میخوانند و میشنوند؛ از هزارتوی فیلترهای « روش تحلیل و برخورد سیاسی» میگذرانند و چه بسا به نتایجی برسند که برای افراد غیر سیاسی و یا « شبه سیاسی» غیر قابل باور باشد؛ و تنها بعد از دیدن نتیجهٔ عملی آن به آن باور کنند که البته دیگر بسیار دیر شده است و ماجرا پایان یافته است.
در «انجمن پادشاهی ایران- تندر» اساساً ما به دنبال هوادارانی از نوع « بسیجی» و یا « هواداران اعلامیه پخش کن فدایی و یا مجاهد خلق» نبوده ایم و نیستیم زیرا آیندهٔ ایران بزرگ به دست توانای « اندیشمندان سیاسی» و متخصصین امور اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد و نه عده ای از نوع « بسیجی» و « هوادار اعلامیه پخش کن» که چون برگی در باد؛ با یک بیانیه مزخرف از سوی « رجوی» و یا « فرخ نگهدار» و یا یک « آخوند شپشو» به این طرف و آنطرف بروند. از نظر انجمن پادشاهی ایران-تندر « تولید اندیشمندان سیاسی» و در ادامهٔ آن « بازتولید وسیع» اینگونه افراد در واقع ساختن یک « دژ استراتژیک» است. استاد فرود فولادوند با آغاز « بازگشایی تازینامه» پرچمی را بر افراشت که در آن زمان با مخالفت بسیاری از « شبه اندیشمندان» به « تند روی» و « توهین به عقاید مردم» متهم گردید؛ و یا با نامیدن خاتمی با صفت « شیّاد»؛ چه بسا بسیاری از گروهها و افراد « شبه سیاسی» نظر ایشان را اشتباه دانستند و « خاتمی شیّاد» را دریچه ای به سوی دموکراسی  میدانستند و حرفهای او را در حد « پروستوریکا» و شخص او را « گورباچف ایران» ارزیابی میکردند.  اما بعد از پایداری ایشان؛ اکنون بسیاری از همان « شبه اندیشمندان» نه تنها شمشیر هایشان را برعلیه اندیشه های کثیف اسلامی از نیام برکشیده اند بلکه خاتمی را نیز « شیّاد و خائن» مینامند. اما مسئله این است که « بسیار دیر شده است» و حد اقل آسیبی که جنبش آزادیخواهی از سوی این « مردک» و هوادارانش خورد؛ تا لحظهٔ فعلی؛ ۱۴ سال ویرانی بیشتر و ۱۴ سال غارت بیشتر بود که بر سرزمین ما رفت. در ماجراهای بعد از انتخابات ۸۸ نیز که بیشتر نیروهای « شبه سیاسی» همگی تبدیل به « یا حسین میر حسین» و « یا مهدی شیخ مهدی» شدند و روبانهای سبز به دور انگشتانشان بستند؛ انجمن پادشاهی ایران - تندر؛ از موسوی و کروبی تنها به یک جمله بسنده کرد و آن این بود : « تا زمانی که موسوی و کروبی؛ اسب درشکهٔ ما هستند؛ ما نیز از آنها پشتیبانی خواهیم نمود» و گرنه انجمن پادشاهی ایران-تندر؛ به خوبی میدانست و میداند که هیچ یک از گروهها و باندهایی که به نحوی خواستار « حکومت اسلامی» هستند؛ دشمنان قسم خوردهٔ « ایران» هستند و من شخصاً همیشه آنان را با نام « تازی پرستان» یاد کرده ام. دارودستهٔ « صفوی نوین» نیز از این قاعده مستثنی نیست و دشمن ایران و در نتیجه دشمن ماست.
اما آنچه که مرا به نوشتن این مقاله واداشت که فکر میکنم مقاله ای طولانی خواهد شد؛ به خاطر نظر یکی از دوستان بود که در بارهٔ مقالهٔ « آمریکا در کدام سمت ایستاده است» ؛ فرستاده بودند و هرچند که پاسخی کوتاه بر آن نوشتم؛ اما فکر میکنم که بهتر است یک پاسخ ریشه ای به اینگونه برداشتهای « شبه سیاسی» داده شود و آن چیزی نمیتواند باشد به غیر از « بازگشایی دریچه ای بر نگرش سیاسی».

ساختار اندیشهٔ سیاسی:

۱- داشتن « آرمان سیاسی».
۲- طراحی استراتژی بلند مدت و میان مدت مبارزاتی و طراحی و ارائهٔ استراتژیهای سیاسی؛ اقتصادی؛ و اجتماعی.
۳- طراحی و بوجود آوردن ساختار های سیاسی؛اقتصادی؛اجتماعی؛ و مدنی منطبق بر « آرمان و استراتژیها».
۴- تولید و طراحی روشهای تولید نیروهای حرفه ای برای اداره و پیشرفت ساختارها.
۵- داشتن دیدی روشن از « مشکلات» راه؛ و طراحی عملیاتی برای از میان بردن آنها.
۶- داشتن دیدی روشن از « فرصتها» و سازماندهی و جهت دادن به تمامی ساختار های موجود و یا بوجود آوردن ساختارهای نوین برای حد اکثر استفاده از « فرصتها ».
۷- داشتن دیدی روشن از « دشمنان داخلی» و حیطهٔ قدرت و نقاط ضعف آنها.
۸- داشتن دیدی روشن در رابطه با « دشمنان خارجی» و حیطهٔ نفوذ و قدرت آنان و بررسی نقاط ضعف و آسیب پذیر آنها.
۹- داشتن دیدی روشن از مجموعهٔ دشمنان و نقاط تلاقی « منافع مشترک » و « منافع ملی ناهمسو»ی  آنها؛ برای طراحی بازیهای سیاسی بین المللی در جهت حد اکثر استفاده در جهت منافع ملی.
۱۰- داشتن دیدی روشن از « دوستان داخلی » و حیطهٔ نفوذ و نقاط ضعف آنان.
۱۱- داشتن دیدی روشن از اندیشه های سیاسی گوناگون و بر رسی نتایج «عملی شدن» آنها و اینکه چه « سود» و یا «زیان»ی میتوانند بر پیکر جامعه وارد سازند.
آنچه که بر شمردم « فروزه» های برجستهٔ یک اندیشهٔ سیاسی «علمی-عملی» هستند. همانگونه که دیده میشود؛ بیشتر آنها کاملاً تحت تاثیر « آرمان سیاسی» هستند. اما شیوه های اجرایی و یا ساختن سازه ها بیشتر جنبهٔ « ابتکاری و عملی و تخصصی» دارند. به عنوان مثال داشتن نیروی دفاعی و تهاجمی مسلح (ارتش) یک نیاز « آرمانی - ملّی» است؛ اما ساختن یک سیستم نظامی کار آمد از دانش و ابتکار و تخصصی جداگانه پیروی میکنند که هیچ ربطی به یک « آرمان سیاسی مشخص» ندارند و در تمامی دنیا شیوه های مشابهی در ایجاد اینگونه ساختارها بکار برده میشود و تنها فرقی هم که دیده میشود بستگی به داشتن تواناییهای مالی و تکنولوژیک و یا ابتکارات و محاسبات دارد.

تاکتیکهای مبارزاتی سیاسی :
یک گروه و یا سازمان سیاسی؛ در زمان اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی تنها یک چیز را در نظر میگیرد : فرود آوردن حد اکثر ضربه به دشمن و به دست آوردن حد اکثر پیروزی برای خود و دوستان طبیعی سیاسی خود. لذا در زمان طراحی یک عملیات تاکتیکی آنچه که به هیچ وجه فدا نخواهد شد؛ منافع نیروهای دوست و هماهنگی تاکتیک با اهداف استراتژیک از یک سوی و تارومار کردن دشمن تا آخرین نفر است. اگر یک سازمان سیاسی نتواند به تنهایی وارد میدان شود باید راهکارهایی را پیدا کند که نیروهای دشمن را به جان هم بیندازد و چه بسا از یکی از آنها برای ضربه زدن به دیگری استفاده کند که نیاز به ابتکارات عملی و محاسبات دقیق دارد تا این عمل را هر چه بهتر انجام دهد. به عنوان مثال در شرایط کنونی اگر بتوانیم به هر طریقی که شده؛ نیروهای ولی فقیه و صفوی نوین را به سوی کشتن یکدیگر سوق دهیم و جنگ آنها را به خیابانها بکشانیم و رهایشان کنیم که همدیگر را مثل گرگها و کفتارها پاره پاره کنند یک تاکتیک ماهرانه خواهد بود.
یک نیروی سیاسی هیچگاه « تماشاچی» باقی نمیماند و به شکلی از اشکال در ماجراها به طور فعال وارد میشود و تلاش میکند که به آنها سمت و سویی را بدهد که به نفع خودش تمام کند. مثلاً در شرایط کنونی یک جریان سیاسی نمیتواند بگوید که نبرد میان « ولایت فقیه» و « صفوی نوین» به ما مربوط نیست؛ و باید با مطالعهٔ شرایط تاکتیکهایی را طراحی نماید تا بتواند بیشترین ضربات را به هر دو طرف وارد آورد؛ و گرنه فرقی بین « کدو تنبل» و آن گروه وجود ندارد.
تاکتیکهای مبارزاتی در شرایط کنونی میتوانند؛ ایجاد جنگ روانی با تحقیر هر دو طرف؛ پخش شب نامه ها از زبان یکی از طرفین بر علیه طرف دیگر و بالعکس؛ شناسایی بسیجیهای طرفدار هر دو طرف و کشتن آنها و انمداختن آن به گردن طرف دیگر

ساختار اندیشهٔ « شبه سیاسی»:

۱- داشتن « آرزوهای سیاسی» تعریف نشده؛ به جای « آرمان سیاسی».
۲- نداشتن استراتژی از هرنوع و به جای آن دل بستن به « امید».
۳- عدم آگاهی و دانش به ضرورت و وجود « ساختارها» و اساساً عدم درک ضرورت « سازماندهی».
۳- هواداری ازهوچیگری و عربده کشی و شعارهای «کلی» ؛ به جای اندیشیدن و نقد و بر رسی شعارها.
۴- حرکت « گلّه ای» به جای حرکت سازمانیافته.
۵- نداشتن دیدی روشن از مشکلات و فرصتها.
۶- نداشتن دیدی روشن در رابطه با نیروهای دوست و نیروهای دشمن.
۷- نداشتن آگاهی در رابطه با اندیشه های سیاسی .
تمامی این موارد را میتوان در به طور آشکار در جنبش دموکراسی خواهی « نوجوان» ایران مشاهده نمود. به عنوان مثال وقتی می پرسی دموکراسی یعنی چه؟ اروپا و آمریکا را مثال میزنند؛ در حالی که سیستم حکومتی در آمریکا و اروپا « دموکراسی» نیست و میتوان آنها را « حکومت پلورال احزاب» نام نهاد که به جای دموکراسی نشسته اند. آنهایی که با سیستم کارکرد حکومتهای اروپایی و آمریکا آشنایی دارند؛ میدانند که بسیاری از تصمیمهای کلان بر اساس «منافع حزبی» اتخاذ میشوند و گاهی احزاب حتی منافع هواداران  خود را نیز به خاطر منافع حزب؛ زیر پا میگذارند و حتی منافع ملی را نیز فدا میکنند. پشتیبانان این احزاب که ترسیم کنندگان خط مشی آنها نیز هستند موسسات بزرگ مالی و صنعتی و نظامی میباشند و مردم تنها نقش « رای دهندگان» را بازی میکنند. اما از نظر یک « دموکراسی خواه» شبه سیاسی؛ آزادی بیان و یا آزادی انتخاب کردن و یا انتخاب شدن؛ « عین دموکراسی» تصور میشود. درحالی که این مباحث تنها بخشی کوچک از« اندیشهٔ سیاسی دموکراسی» را تشکیل میدهند. یا مثلاً حکومت آمریکا را یک حکومت « سکولار» می انگارند در حالی که چنین نیست و « کلیساها» دخالت عمیقی در تصویب و اجرای قوانین دارند. در این کشورها تا به حال دیده نشده است که یک حزب به خاطر « وعده های دروغین انتخاباتی» به محاکمه کشیده شود. اما در مجموع میتوان گفت که در این کشورها نوعی از توازن وجود دارد که بر اساس رابطهٔ مردم با کمپانیهای عظیم اقتصادی بناشده است و احزاب نقش حافظ این توازن را بازی میکنند. من نمیگویم این خوب است و یا بد است؛ بلکه میگویم که این؛ هرچه که هست دموکراسی نیست. آنچه که برای یک موجود « شبه سیاسی» دلربایی میکند آن است که ما در سرزمینمان حتی این نوع از توازن را هم نداریم و به همین جهت است که این توازن نقش آرمانی پیدا میکند که به جای اندیشهٔ سیاسی « دموکراسی» می نشیند.

تاکتیکهای مبارزاتی « شبه سیاسی» :

شیوه ها و تاکتیکهای مبارزاتی جریانهای « شبه سیاسی»؛ نه بر اساس مطالعات دقیق بر روی منابع نیروی انسانی و مالی و اجتماعی دشمن و نه بر اساس مطالعهٔ آرایش نظامی و سیاسی دشمن؛ بلکه بر اساس یک سری « جزوه »های نگاشته شده بر اساس « جمع آوری تجربهٔ دیگران» انجام میپذید و ریشه در شناخت علمی و عینی سرزمین ایران ندارد. مانند کتابها و جزوه های « چریکهای فدایی خلق» که بر اساس اندیشه های « رژی دوبره» و زنده یاد « چه گوارا» و « نبرد کوبا» نوشته شده بودند و همچنان که دیدیم « سیاهکل» « آغاز و پایان» ماجرا بود و بعد از « شکست سیاهکل»؛ همه چیز در حد « رجز خوانیها» و چند عملیات کوچک باقی ماند و بعد از فاجعهٔ ۵۷ نیز کاملاً « آچمز» شده بودند و نمیدانستند چکار کنند. در جنبش اخیر نیز « جزوه های مبارزات غیر خشونت آمیز» و لاطایلاتهایی از این قبیل که از طریق « بنیاد سوروس» و به گویندگی « سازگارا و مخملباف» به خورد جنبش داده شد و نتیجه اش هم نه بر اساس پیش بینی های محاسبه شده؛ بلکه بر اساس « امیدواریم» تعیین میشد که به هر حال نتیجهٔ واقعی آنرا هم دیدیم. ( بیخودی رگ گردنتان باد نکند چون قضیهٔ سبز مذهبی تمام شده است؛ چه با صفوی نوین و چه با ولایت فقیه). گروه دیگر شبه سیاسی « سازمان مجاهدین خلق» میباشد که بعد از پشتک و واروهای نظامی؛ به ابدیت پیوسته است و با اینکه منابع مالی و سیاسی قدرتمندی از آنها پشتیبانی میکنند و ماشین تبلیغاتی شان هم از نفس نمی افتد؛ اما نه اندیشه هایش و نه شیوه های سازماندهی اش خریداری ندارند. شیوهٔ مبارزاتی گروههای « شبه سیاسی» شباهت زیادی به « دعواهای خیابانی ناگهانی» دارد که ناگهان رگهای گردنها باد میکند و یکی میمیرد و دیگری هم قصاص میشود و در نتیجه هر دو میمیرند و اگر هم به دلیل دعوا ( همان آرمان) نگاه کنید خواهید دید که مثلاً به خاطر نوبت در صف اتوبوس بوده است.
همچنین احزاب و گروههایی نیز وجود دارند که میان « سیاسی» بودن و یا « شبه سیاسی» بودن قرار دارند و این به خاطر ناهنجاری ها و نا هماهنگی هایی است که در کل ساختارهای « اندیشه» و « عمل» آنها وجود دارد؛ مانند ناهماهنگی میان استراتژی مبارزاتی و واقعیتهای موجود. به طوری که هم عناصر مثبت و هم عناصر منفی در این ساختارها به طور همزمان وجود دارند و خود به خود همدیگر را خنثی میسازند. مانند « حزب دموکرات کردستان ایران» که هزینه های هنگفتی را هم به خاطر این ناهمگونی ها پرداخت کرده است ولی همچنان در خواب است.
شارلاتانهای «شبه سیاسی» : اینگونه افراد و یا «کلوپ ها» تنها ادعای سیاسی بودن را دارند و هیچگونه برنامه ای هم ندارند و با سرهم بندی کردن یک سری لاطایلات « آچار فرانسه»ای میخواهند که به نان و نوایی برسند. گروههایی مانند « خود رها گردان» و یا « دولت موقت در تبعید» و رضا پهلوی در زیر مجموعهٔ اینگونه از « قارچها» قرار دارند و قصدشان این است که به نحوی از انحاء خود را به جنبش فرو کنند و تمامی حرفشان هم این است « هرچی که شما بخواهید ما هم همونو میخواهیم. حالا بیایید هیچی نگیم و دست به دست هم بدیم و هیچکاری هم نکنیم و فقط اجازه بدید که من خودم را فرو کنم؛ تا ببینیم بعداً چه میشود». شارلاتانهای شبه سیاسی معمولاً گوشهایشان بسیار تیز است و تمامی حواسشان جمع است که « سردمداران آمریکا و اروپا» چه نظری دارند؟ و هرجا که بوی کباب بیاید فوری یک رادیو و یا تلویزیون سرهم بندی میکنند تا بتوانند از « بودجه های دولتی» سازمانهای حقوق بشری و یا توسعهٔ دموکراسی؛ سهمی هم به آنها برسد. گروههایی از قبیل سبز سکولار و یا سبز اینوری و سبز آنوری نیز در این طیف قرار دارند و برای خود کسب و کاری درست کرده اند و از این راه نان میخورند.
فسیل های شبه سیاسی: جریانهایی مانند طرفداران مصدق که هنوز مانند اصحاب کهف در غار سالهای ۱۳۳۲ مانده اند و تمامی بحثشان این است که مصدق خوب بود و شاه بد بود و تمامی کثافتکاری های جمهوری اسلامی را هم به پای شاه فقید مینویسند که فعالترین آنها « بهرام مشیری» است که زیر سایهٔ باز گشایی تاریخ اسلام ننگین؛ سری هم به نظرات نیم بند شبه سیاسی میزند و  حکومتهای نوع « پلورالیسم حزبی» را به جای « دموکراسی» به خورد بینندگانش میدهد. احزاب و گروههای « سلطنت طلب» که میخواهند « سلطنت » را به جای « پادشاهی» جا بزنند و هنوز در دوران مشروطیت گیر افتاده اند و هنوز هم که هنوز است نفهمیده اند که آنچه به نام قانون اساسی مشروطیت نامیده میشود همان افکار ننگین « مشروطهٔ مشروعه» میباشد که نتیجهٔ طبیعی اش نیز به « جمهوری ننگین ولایت فقیهی اسلامی» ختم شد. اینگونه جریانها بسیار پرحرف و در عمل « اخته» و « نازا» هستند و سیاست را با « شوی تلویزیونی» عوضی گرفته اند.
از نظر شخص من ؛ در عرصهٔ مبارزات سیاسی ایران تنها چند گروه سیاسی وجود دارند که عبارتند از:
۱- دار و دسته های  ولایت  فقیه.
۲- صفوی نوین.
۳- سبز مذهبی .
۴- انجمن پادشاهی ایران - تندر.
شاید تعجب کنید که « ولایت فقیهی ها» را به عنوان گروه « مبارز» سیاسی ذکر کردم. اما این عین واقعیت است؛ زیرا با مشخصات گروه سیاسی که در بالا برشمردم مطابقت دارد. اما به خاطر اینکه در سنت مبارزات سیاسی  ایران؛ هیچگاه حاکمیت را « مبارز» به حساب نمی آورند  و تنها انقلابیون را « مبارز» مینامند و مبارز نامیدن حاکمیت نا مانوس به نظر می آید در صورتی که حاکمیت خودش یک طرف نبرد است و از نظر فنی « مبارز» به حساب می آید.
در سنت مبارزات سیاسی ایران؛ زمانی که از « مبارز سیاسی» نام برده میشود؛ نوعی از هالهٔ « قداست» به دور او کشیده میشود و زمانی هم که کشته میشود « شهید» نامیده میشود. از نظر ما این سنت از « ادیان سامی» و مخصوصاً « اسلام» نشات میگیرد و به همین دلیل هم نام بردن از « دشمن» به عنوان مبارز؛ قباحت دارد.
در انجمن پادشاهی ایران-تندر؛ ما هیچ باکی نداریم که از دشمنانمان؛ یاد بگیریم و یا به یکی از دشمنانمان کمک کنیم که دیگری را به درک واصل کند و یا تاکتیکهایی بکار بریم که هر چه بیشتر آنان را در منجلاب نیستی و مرگ فرو بریم. ما نمیخواهیم بنشینیم و ببینیم که دیگران چکار میکنند و در نهایت شاهد رفتن دود غلیظ پیروزی دیگران بر چشمان ایرانیان باشیم و سپس برایشان اشک تمساح بریزیم و یا مویه کنیم. از نظر ما حتی سنت مبارزاتی حاکم بر ایران از نوعی « موالی گری» تبعیت میکند و رهبر سیاسی تبدیل به « پیامبر» میگردد. ما ضمن اینکه به رهبران انقلابی احترام میگذاریم؛ اما هرگز از آنها « بت» نمیسازیم. ما میدانیم که با نوشتن چند مقاله و یا فرستادن چند فیلم به یوتیوب رژیم سرنگون نخواهد شد؛ اما آنرا بی ارزش نمی انگاریم. ولی از سوی دیگر کسانی را که فکر میکنند با این روشها میتوانند رژیم ننگین تازی پرستان حاکم بر ایران را سرنگون کنند نیز میگوییم « برو کشکتو بساب»؛ زیرا میدانیم که « عدم توازن در سطوح مبارزاتی » چه مفهومی دارد و از پیش میتوانیم بگوییم که که چه نیرویی بازندهٔ میدان خواهد بود. اما بازهم این امر مارا به ناظر بیطرف بودن و تماشاگر تبدیل نمیکند. آیا تا به حال گروهی را سراغ دارید که خودش را به جای دشمن بگذارد و از نگاه دشمن به جبههٔ خودش نگاه کند و برای سرکوب جبههٔ خود دست به طراحی عملیات سرکوب بزند؟ ما اینکار را میکنیم و این به ما می آموزد که نقاط ضعف ما کجاست و نقاط قوت دشمن در چیست؟
از همین روست که وقتی من خودم را به جای « آمریکا» میگذارم و به صحنهٔ نبرد میان باند « ولایت فقیه» و « صفوی نوین» مینگرم و آنرا با مسائل منطقه ای و برنامه های طرفین نبرد ترکیب میکنم؛ در آخر میگویم که اگر من به جای آمریکا بودم؛ به « ولی فقیه» رای میدادم. زیرا باند «ولایت فقیه» بعد از سرکوب « صفوی نوین» خود نیز دچار ریزش خواهد شد و چنان تضعیف خواهد گردید که شرایط برای سرنگونی اش؛ فراهم خواهد شد. در نوشتهٔ طنز آمیز « کفن دزد قدیم» هم منظورم نشان دادن « استیصال سیاسی و عقیدتی» باند ولایت فقیه است.
پویایی یک نیروی سیاسی در حرافی و شعار دادن نیست؛ بلکه این پویایی را باید در تعداد دفعات پیروزیها و شکستهای آن در میدان مبارزه جستجو کرد. ما با اینکه « سبز مذهبی» را یک گروه « سیاسی» میشناسیم و به هیچ وجه آنها را در ردیف گروههای « شبه سیاسی» قرار نمیدهیم؛ در همان حال این دار و دسته را یک گروه سیاسی « مرده» به حساب می آوریم که حرفی برای زدن ندارد و در حال کشیدن نفسهای آخر خویش است و در آینده نیز خواهید دید که چند جریان گوناگون از درون شکمش بیرون خواهد آمد و باز هم میدانیم که « سبز مذهبی» طبق روال خمینی ملعون  تمامی اختلافات درونی خود را از سایرین پنهان میکنند تا نشان دهند که « وحدت کلمه» دارند؛ اما با گذشت زمانی کوتاه خواهید دید که از هم فرو خواهند پاشید؛ و انشعابات بعدی آنها ریشه در اختلافات درونی کنونی آنها دارد و « خلق الساعه» نخواهد بود.
امید دارم که دریچه گشوده شده باشد.
پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر

کژدم

    

۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

رحمت به کفن دزد قدیم

میگویند که در زمانی پیش از این مردی میزیسته است که شغل شریفش کفن دزدی بوده است و پسری داشته است بسیار « فرزانه»؛ که بعد از مرگ پدر به همان شغل پدر روی آورد. اما شیوهٔ جدیدی در کار خود ابداع کرد که شهرهٔ عام و خاص شد و شیوهٔ جدید آن بود که بعد از دزدیدن کفن مردگان؛ پنبه از سوراخ ماتحت  مردگان خارج نموده و تکّه چوب کلفتی را به جای آن «می کاشت». کار او چنان بالا گرفت که تمامی عزاداران به پدرش رحمت میفرستادند و میگفتند :  «رحمت به کفن دزد قدیم». تا اینکه بر قضا کفن دزد « فرزانه» را عسس ها گرفتار نموده و در استنطاق از او پرسیدند که این چه حیلتی بود که بر مردگان روا میداشتی؟ کفن دزد فرزانه در پاسخ گفت که پدرش بر او وصیت کرده بود که کاری کند که مردم بر روحش رحمت فرستند.
این حکایت را از این نظر نقل نمودم؛ که در آن حکمتی عجیب نهفته است که میتواند به داد « ولی فقیه فرزانه» برسد. یعنی اینکه این حکایت جنبهٔ کاربردی دارد؛ و آن اینکه در ۵۰۰ سال اخیر دو نفر « امام زمان» از ایران ظهور کرده اند که اولی « شاه اسماعیل اول صفوی» بود و دیگری « سید علی محمد باب» و گویا یک نفر هم در افغانستان ظهور فرموده بودند که نامشان « احمد قادیانی» بوده است. اولی توانست  اکثریت سنّی های ایران را به ضرب چماق و تبرزین قزلباشان به آیین حقّهٔ شیعه دعوت نماید و از این روی نام « شیعه های صفوی» بر زبانها جاری شد. دومی چون سلطان نبود و چوب و چماق هم نداشت در میدان دارایی تبریز تیرباران شد. سومی نیز توانست برای خود هواداران زیادی دست و پا کند که به « قادیانی ها» و یا « احمدیّه» مشهورند. اما هر سه تن از این امام زمانها یک وجه مشترک بسیار مهم دارند و آن اینکه : هر سه نفرشان مرده اند و لذا بی خطر هستند ( مانند کفن دزد قدیم ). اما آن امام زمان جدیدی که در حال آمدن است « زنده» است و میتواند بسیار خطرناک باشد ( مثل کفن دزد جدید)؛ و چه بسا شیوه های ابداعی جدیدی داشته باشد که از آن «تکّه چوب» هم بسیار « کلفت تر » باشد و چه بسا « زنده» و «مرده» را به یک « چوب کلف تر» براند. لذا از روی خیرخواهی از آستان مبارک « ولی امر فرزانه» مسئلت دارم که تمامی « علمای اعلام» و « قطبهای اسلام» را در مجلسی جمع نمایند و از « تاییدات الهی» خود مدد جویند و یکی از این سه نفر « کفن دزد قدیم» را به مقام « ولایت عصر» مزیّن فرموده و جان و مال و ناموس تمامی « علمای اسلام» را از شرّ « کفن دزد جدید» و زخم « چوب بسیار کلفت » او برهانند. از علمای اعلام نیز تقاضا دارم که از وحشت « چوب کلفت شب اوّل قبر» به عتبات عالیات فرار نکنند. زیرا که « کفن دزد جدید» صاحب کرامات است و میتواند « طیّ الارض» کند و « چوب» را در هدف قرار دهد. به حضرت آیت الله سیستانی نیز تلگرام بفرستید که آگاه باشند. 
من آنچه شرط بلاغ و هدایت بود گفتم؛ حال این شما و آن انتخاب میان « چوب بسیار کلفت» و « امام زمان مردهٔ بی آزار». حال خود دانید. والسلام علی من اتبع الهدی.

بندهٔ حقیر  : الکژدم



۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

آمریکا در کدامین سمت ایستاده است؟

بخشی از سیاست خارجی یک حکومت؛ مطالعهٔ حوادث و اتفاقات سیاسی؛  اجتماعی؛  نظامی؛ نزدیک و دور شدن روابط بین المللی؛ نیروهای گوناگون سیاسی کشورها و ..... میباشد و در نهایت برآیند این بردارهای گوناگون است که سیاستهای بین المللی و منطقه ای و ... را تعیین میکنند. کاربرد دیگر اینگونه مطالعات « محاسبهٔ توازن قوا و پیدا کردن راهها و طراحی برنامه های عملی برای تاثیر گذاشتن در اتفاقات جاری و سمت و سو دادن به آنها در جهت منافع ملی » میباشد ( هرچند که توضیح این مبحث در یک جمله و پاراگراف نمی گنجد و نیاز به یک مقالهٔ بلند دارد تا تنها بتوان این مبحث را بازگشایی نمود؛ اما سعی کردم در این جملهٔ بلند به آن اشاره ای قابل فهم داشته باشم.) . لذا اگر انتظار داشته باشیم که کشوری چون آمریکا که بزرگترین قدرت اقتصادی در جهان است؛ میتواند در رابطه با اتفاقاتی که در عرصهٔ شطرنج سیاسی جهان می افتند؛ یک ناظر بی طرف باشد؛ نه تنها کودکانه بلکه بدتر از آن احمقانه است.
اکنون در سرزمین ما؛ نبردی در جریان است که در یک سوی آن «ولایت فقیه» و در سوی دیگر « صفوی نوین» صف آرایی کرده اند. اندیشه و ساز و کارهای « ولایت فقیهی ها» در طول ۳۲ سال گذشته ؛ از طرف موسسات مطالعاتی آمریکا مطالعه و کلاسه بندی شده اند. یعنی اینکه شیوه های بازی دار و دستهٔ ولایت فقیهی؛ و قانونمندیهای حاکم بر رفتار آنها شناخته شده هستند؛ لذا در هر حرکتی که آمریکا و اروپا انجام میدهند؛ حدوداً میتوانند حدث بزنند که حرکت متقابل ولی فقیه چه خواهد بود. این امر شرایط بازی را برای کشورهای غربی بسیار آسان می نماید.
آمریکاییها و اروپا میدانند که فرو ریختن هلال شیعی و تنگ تر شدن حلقهٔ محاصرهٔ تحریمها و از سوی دیگر آتش زیر خاکستر جنبش آزادیخواهی مثلثی هستند که رژیم ولایت فقیهی را به زانو در خواهد آورد و اگر ریزش بیشتر نیروهای رژیم را در اثر نبرد کنونی میان جناحها به آن اضافه کنیم  «ولی فرزانه» مات خواهد شد و دیگر حرکتی برای ادامهٔ بازی نخواهد داشت. اما مسئله این است که ایرانیان برای بعد از سرنگونی رژیم اسلامی از یک و یا چند حزب توانمند سیاسی که بتواند با در نظر داشتن « منافع ملی ایران» وارد گود شده و حکومتی « قدرتمند» تشکیل دهند بی بهره اند؛ و این بزرگترین نقطهٔ مثبت از نظر کشورهای غربی میباشد. زیرا میتوانند با سرهم بندی کردن یک سری افراد و گروههای ضعیف که دلشان برای حکومت کردن غش میرود؛ با گرفتن امتیازهای کلان از آنها بتوانند با یک شامورتی بازی؛ آزادیهای فردی و اجتماعی را به جای «دموکراسی» جا بزنند و با بستن قراردادهای آنچنانی منافع ملی خود را در منطقه برای دهها سال بیمه کنند و در نتیجه خوزستان ویران شده همانگونه بماند و بلوچستان محروم نیز به همان سیاق پیشین از محرومیتهای خود لذت ببرد و کردستان نیز و ..... الی آخر.
اما « صفوی نوین» اندیشه ای ناشناخته و تعریف نشده است. شیوه های رفتاری اش کلاسه بندی نشده است و لذا حرکاتش میتواند غیر قابل پیش بینی باشد. به عنوان مثال وقتی که یک نفر را از تشکیلات دولت اخراج میکنند و چند نفر گزارشگر با عده ای از دولتمردان مصاحبه نموده و در مورد فرد اخراج شده سوال میکنند؛ جوابهای گوناگون و ضد ونقیضی میشنوند. یکی میگوید : نشنیده ام. دیگری میگوید : شایعه است. آن یکی میگوید : شاید ولی نه. این یکی میگوید: اگر دیدی به من هم بگو. و .... و بعد از چند روز میگویند که آن شخص دو ماه پیش اخراج شده بود ولی بنا به دلایلی در این مورد سکوت کردیم. لذا به نظر می آید که با گروهی از « دلقک ها » و « دروغگوها» طرف هستی. حال اگر شما خودتان ببینید که « بقال» سر کوچهٔ تان چنین جانوری است!!! جرات میکنید که حتی یک سطل ماست از او بخرید و وقتی در خانه ؛ در سطل ماست را باز کنید و ببینید که تویش نیم کیلو هم « نعل اسب کهنه» گذاشته اند و برای گرفتن پولتان باید توی راهروهای دادگاهها برای چند سال اینطرف؛ آنطرف بدوید؟ شاید خنده تان گرفته باشد ولی باور کنید که داستان به همین سادگی است و به همین خاطر است که گفته میشود : این گروه « تعریف شده» و یا « تعریف نشده» است. برای کشورهای غربی؛ قضیه از سوی دیگر هم پیچیده تر خواهد شد و آن اینکه؛ اگر « صفوی نوین» در این نبرد پیروز شده و جناح تعریف شدهٔ « ولایت فقیه» را تار و مار کند و با شعار ایران و آزادیهای فردی و اجتماعی به پیش رود؛ و در عرصهٔ بین المللی نیز به یک سری معاملات دست یازد و بخش چشمگیری از جنبش آزادیخواهی را به دنبال خود بکشاند. آنگاه کشورهای غربی باید برای سالیان سال از خیر جنبشهایی از نوع « بهار عربی» بگذرند.
نمیدانم نظر شما چیست؟ اما اگر من به جای آمریکا بودم به « ولی فقیه» رای میدادم و اگر به نوشته های چند روز اخیر رادیو فردا نگاه کنید؛ خواهید دید که از « صفوی نوین» اصلاً خوششان نمی آید.

کژدم

درسهایی که از نبرد « صفوی نوین» و « ولی فقیه» باید آموخت.

گذشته از اینکه نبرد میان «صفوی نوین» و « ولایت فقیه» به پیروزی کدام یک از باندها تمام شود؛ درسهای بسیار آشکاری برای آنانکه تشنهٔ آموزش سیاسی هستند در بردارد. درسهایی که چه بسا با مطالعه دهها جلد کتاب در رابطه با علوم سیاسی نیز به دست نیایند.
با توجه به روند حرکت « صفوی نوین» در ۲۱ سال گذشته؛ میتوان گفت که آنها از استراتژی « اسب تروا » استفاده کرده اند. جذب و چیدن و آرایش نیروهای « صفوی نوین » در درون شکم  تشکیلات هواداران ولایت فقیه؛ در این ۲۱ سال به طور مستمر ادامه داشته است؛ بدون آنکه حتی کوچکترین «علامت»ی از استقلال فکری خود را بروز داده باشد. « صفوی نوین» با دقت بسیار زیاد چنان وانمود کرد که نقشی به جز « سگ زنجیری ولایت فقیه» هیچ نقشی ندارد و چنان قاپ خامنه ای و اتاقهای فکری او را دزدید که نه تنها مورد حمایت صد در صد آنان قرار گرفت؛ بلکه « ولی وقیح» را ناچار نمود تا این حمایت کامل را به طور علنی؛ نه یکبار بلکه به دفعات به طور علنی در مقابل پر مخاطب ترین رسانه ها بیان نماید و در دور افتاده ترین ده کوره ها نیز مردم این حمایتهای بی دریغ را دیدند و شنیدند. در حرکت بعدی که سرکوب اعتراضات مدنی میباشد؛ از اظهار نظر علنی کاملاً خود داری نمود و تمامی مسئولیت سرکوب ها نیز بر شانهٔ « ولی وقیح» افتاد.
« صفوی نوین» به دنبال جذب کانونهای کوچک قدرت؛ مانند باندهایی از قبیل هیئت های موتلفه و یا برادران بروجردی و امثالهم نبود؛ زیرا میدانست که این باندهای کوچک را میتوان مثل سگ در مقابل هر بارگاه قدرتی  بست و از آنان در برابر یک تکه استخوان؛ کار کشید و در صورت گرفتارشدن به بیماری «هاری» با یک گلوله خلاصشان کرد و جسدشان را به باندهای کفتاران سپرد. لذا به جذب نیرو در بدنهٔ نظامی و امنیتی و شبه نظامی رژیم روی آورد و افرادی را جذب کرد که از آلوده شدن « سرداران سپاه» در تجارت مواد مخدر؛ و دایر کردن روسپی خانه ها؛ قاچاق دختران و پسران بی سرپرست و فروختن آنها به مراکز بردگی جنسی و کثافتکاریهای « آخوندها» به تنگ آمده بودند و برای تدارک پیاده نظام خود نیز به بسیجیها و اقشار کم در آمد روی آورد.
هرچند که این جریان علایم کوچکی را در آغاز فرستاده بود تا نشان دهد که « ازنوعی دیگر» است؛ اما این علائم در پیچ و تاب « هوچیگری» های شبه سیاسی « سبز مذهبی» گم شدند و کسی آن علایم را دریافت نکرد؛ و آنها را بخشی از تبلیغات انتخاباتی به حساب آوردند. حتی در زمان اخراج « منوچهر متکی» نیز بسیاری از تحلیلگران آنرا به اختلافات درونی باندهای گوناگون تعبیر نمودند؛ در حالی که « نبرد آشکار» در حال شکل گیری بود و تا زمان ماجرای وزیر اطلاعات و به تبع آن شروع پیکارها همهٔ تحلیلگران « شبه سیاسی» از خواب بیدار شدند. اما هنوز هم که هنوز است « مغز کوچک» شان توان دیدن عمق را ندارد و تنها به امید ظاهر شدن علایم جدید هستند تا « نان شب»شان شود.
اکنون در شرایطی قرار داریم که باند ولایت وقیح؛ به خاطر شرایط بین المللی ناشی از تحریمها و مخصوصاً فروپاشی دژ « هلال شیعی» و از دست دادن متحدین طبیعی خود یعنی « سبز مذهبی»؛ توانایی یک یورش همه جانبه و تار و مار « صفوی نوین » را ندارد؛ و به همین جهت میخواهد « نبرد» را با استراتژی « نبرد فرسایشی» اداره کند که در این چند روز اخیر شاهد دستگیری رمالان و جاسوسان و انتشار شایعات و امثالهم از یک طرف و به میان آوردن قوهٔ قضائیه و بررسی پرونده ها از سوی دیگر هستیم.
همانگونه که پیش تر از این نیز گفته ام؛ باند « صفوی نوین» به راهی رفت ( گزینهٔ سوم ) که در شرایط کنونی برایش پر خطر بود. اما به هر حال این راه رفته شده است و راه بازگشتی وجود ندارد و حتی باز گشت به گزینهٔ اول نیز کارساز نخواهد بود؛ زیرا دل بستن به قرارداد آتش بس با خامنه ای کاری احمقانه است. بنابراین آنچه که میماند ادامهٔ راه است. اکنون دیگر هیچکس احمدی نژاد را « عروسک خیمه شب بازی» و «دلقک  خامنه ای» نمی انگارد. اکنون هم باند « ولی وقیح» و هم «سبز مذهبی» از او وحشت دارند. اگر آینده ای باشد؛ شاهد صف کشیدن  اکثریت روحانیت شیعه در برابر « صفوی نوین » خواهیم بود.
« صفوی نوین» از این نظر اشتباه کرد؛ که اگر هدف آنها تسخیر مجلس در انتخابات بود؛ لذا به آغاز نبرد علنی نیازی نبود؛ اما اگر گزینهٔ « نبرد آشکار» را نیز مدّ نظر داشته اند تا بتوانند در سایهٔ آن « انفصال» خود را از « ولایت فقیه» اعلام نمایند باید که راهکارهای ادارهٔ بحران کنونی و رقم زدن آن به نفع خویش را هم داشته باشند و گرنه شکست خواهند خورد.
اکنون اکثر و تقریباً تمامی تحلیلگران « شبه سیاسی» که حد اکثر بر آوردشان از نیروهای « صفوی نوین» تنها به احمدی نژاد و مشائی و چند رمّال و جن گیر خلاصه میشود ( و البته ولی وقیح هم میخواهد چنین وانمود کند که اینچنین است اما در نهانگاه میداند که چنین نیست ) تمامی تحلیل شان به این ختم میشود که خامنه ای میخواهد با زدن بال و پر احمدی نژاد که منظورشان همان رحیم مشایی است؛ اجازه دهد که یک رئیس جمهور بی پر و بال این مدت باقیمانده را نیز سپری کند و سپس مثلاً قالیباف و یا عروسک دیگری را بر سر کار بیاورند. من نمی دانم که چرا کسی که خود را یک تحلیلگر سیاسی میداند؛ چگونه نمیتواند بفهمد که « اوباما» و یا « جرج بوش» و یا « رحیم کشایی»  تنها « نوک کوه یخ» هستند؟ چرا باید این افراد را به عنوان « تمامی دارایی» یک جریان سیاسی به شمار آورند و « پشتوانه»های رده بالای نظامی و امنیتی و « پشتوانه»های اجتماعی؛ اقتصادی وبدنهٔ نظامی آنرا نادیده  انگارند؟ اگر داستان به همین سادگی بود؛ اکنون جسد رحیم مشایی سالها بود که پوسیده بود.
من معتقدم که در زمان تحلیل کردن؛ از اینکه یکی از طرفین و یا هردو طرف « مادر قحبه» هستند و یا نیستند؛ پرهیز نمود همانگونه که یک فیزیکدان در زمان تحقیق نباید « احساسات» خود را در تحلیلهایش دخالت دهد و در زمان تحقیق ذهنش باید در احاطهٔ «فیزیک محض» باشد و گرنه در بسیاری از جاها با مشکل جدی برخورد خواهد کرد که نه به خاطر فیزیک بلکه به خاطر پیش فرضهای غلط بوجود می آیند. یک تحلیلگر باید ذهنش انباشته از « سوال »های گوناگون باشد و گرنه تبدیل به « وقایع نگار» خواهد شد.
اکنون نبرد میان « صفوی نوین» و « ولایت فقیح» از طرف خامنه ای به سوی « جنگ فرسایشی» کشانده شده است. سوال اول این است که آیا « صفوی نوین» توانایی جنگ فرسایشی را تا به انتها دارد؟ آیا در شرایط کنونی به طور محدود باید آنرا بپذیرد و در آینده به هجومی تعیین کننده روی آورد؟ اگر «صفوی نوین» این شرایط را بپذیرد؛ آیا تحمل تلفات ناشی از آن را خواهد داشت و یا اینکه تارومار خواهد شد؟ آیا «صفوی نوین» باید تمامی پرده ها را بدرد و تمامی اندیشه های خود را علنی سازد؟ در این صورت در صد ریسک تا چه حد است؟
در شرایط کنونی؛ اختلافات و مبانی آن به اندازهٔ کافی به میان « بدنهٔ سپاه» رفته است و مطمئناً بحثهای زیادی در مجالس جنون میرود که ما از آنها اطلاعی نداریم. لذا تمامی تلاش هر دو طرف معطوف « یارگیری» بیشتر است. ظهور پاسدار « نقدی» نخست به نفع « ولی فقیه» و سپس « گردش ۱۸۰ درجه ای» و اظهار حمایت از دولت؛ بیش از آنکه نشانگر طرفداری از « این» و یا «آن» باشد نشانگر هدایت نبرد به سوی فرسایشی شدن است. زیرا در نبرد فرسایشی؛ همانگونه که پیشتر گفته ام؛ دستهای  باند «صفوی نوین»  از اهرمهای مجلس و قوهٔ قضائیه کوتاه است و لذا با کشاندن نبرد به عرصهٔ فرسایشی و امتناع از علنی شدن آن؛ باند ولی فقیه میتواند در تاریکی کامل به یورشهای خود ادامه داده و نتایج این یورشها را از طریق تریبونهای خود و به شکلی که خود میخواهد به سمع و نظر مردم برساند و جنبهٔ « اجتماعی شدن» نبرد رابا این شیوه کنترل کند. اما اگر « صفوی نوین» همانگونه که با ماجرای وزیر اطلاعات ؛ جنگ پنهان را علنی کرد؛ باید هرچه بیشتر آنرا به عمق جامعه ببرد و شانس باند ولی وقیح را از کنترل اجتماعی بحران؛ از میان ببرد. اکنون زمان آن است که آنچه را که به رحیم مشایی نسبت داده میشود؛ احمدی نژاد از زبان خودش به صورت علنی به میان مردم ببرد و این ترفند باند ولایت فقیه را که « احمدی نژاد خوب است ولی اطرافیانش منحرف هستند» را به شکست بکشاند؛ زیرا این ترفند بهانه ای برای « جنگ فرسایشی در خفا = نبرد در تاریکی» است و احتمال شکست « صفوی نوین» را بالا خواهد برد. اکنون صفوی نوین باید کاری کند که خامنه ای نتواند قطعات « کاسهٔ شکستهٔ روحانیت» را دوباره به هم بچسباند. اکنون زمان آن است که « رفسنجانی» و تمامی عقبه اش به گور سپرده شود. اکنون زمان آن است که دهانهای دریده ای مانند مکارم شیرازی که با هزاران تن « شکر» شیرین شده اند؛ بسته شود.
از نظر من « ایجاد رعب» در میان آخوندها یکی از بهترین راههای خفه کردن و ایجاد گسست در یکپارچگی آنها است. اما اگر باند «صفوی نوین» به مسابقهٔ « چه کسی با تقوی تر است» در مقابل آخوندها کشانده شود؛ بازی را خواهد باخت. زیرا در جامعهٔ بیرون از طرفداران حکومت اسلامی ؛ هیچکس برای « تقوی» تره هم خرد نمیکند و میدانند که تمامی سران فاسد هستند. اما کشته شدن گروه های متعدد از « آخوندهای معلوم الحال» میتواند موجب موج و حرکت اجتماعی شود. سخن گفتن از آزادیهای فردی و اجتماعی؛ ایجاد اشتغال و وعدهٔ گشوده شدن درهای اقتصادی و رشد و پیشرفت میتوانند موج ساز باشند. اکنون شرایطی بوجود آمده است که گروههای مبارز و آزادیخواه نیز میتوانند با تاکتیک « کشتن آخوندهای طرفدار خامنه ای» و بدون به عهده گرفتن مسئولیت آن این جنگ را عمیق تر سازند.  نتیجه اینکه؛ «صفوی نوین» باید « قزلباشها» را به میدان آورد و عرصه را بر کفتارهای مجلس نشین و قم نشین و قوهٔ قضائیه و نهایتاً « ولی وقیح» تنگ کند و گرنه « اعلام شکست» بهتر از « اعتراف به جاسوسی» و «رمالی» و « خیانت» در مصاحبه های تلویزیونی و دادگاههای دسته جمعی خواهد بود.

کژدم   

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

انفجار در پالایشگاه؛ هشدار یا عملیات ناموفق؟ و یا .... ؟

احمدی نژاد که سرپرستی وزارت نفت را بر عهده گرفته است ؛ با اینکه ایران ریاست دوره ای « اوپک» را عهده دار است؛ در اجلاس این سازمان شرکت نخواهد کرد. تنها دلیلی که برای این امر وجود دارد «ترس» احمدی نژاد از اتفاق مشابهی است که خود بر سر « منوچهر متکی» آورد و گرنه ایشان از سخنرانی در مجامع بین المللی همیشه چنان دچار « شور و شعف » میشد که « هالهٔ نور» می دید. اما انفجار در پالایشگاه ؛ همزمان با دیدار احمدی نژاد و مراسم افتتاح بخش تولید بنزین و بلا فاصله « عربدهٔ» یکی از نمایندگان مجلس مبنی بر اینکه قبلاً چنین هشداری داده شده بود که آن بخش آمادگی ندارد و امکان انفجار هست؛ ( اینجا ) نشان میدهد که قضیه بو میدهد.
احتمالات ممکن :

۱- این یک هشدار بوده است.
۲- این یک عملیات ناموفق بوده است.
۳- این کار از طرف خود « صفوی نوین» طراحی شده است تا جامعه را به سمت این تفکر بکشاند که « خامنه ای» در پی حذف فیزیکی اوست.
نتیجه اینکه : در هر سه حالت؛ این تفکر ایجاد شد.

کژدم

آن ۳۶۰ نفر

روزنامهٔ جوان که ارگان سخن پراکنی «سپاه پاسداران معلوم نیست چی؟» اخیراً بعد از دستگیری فردی به نام « عباس غفاری» که میگویند رمال و جن گیر است؛ اعلام نموده است فرد نامبرده به ۳۶۰ نفر تجاوز کرده است که تعدادی زن و دختر نیز در میان آنان میباشند. ( اینجا )؛ بنابراین خبر؛ تحلیلگران نتیجه گرفته اند که بقیه « پسران و مردان» بوده اند و با توجه به اینکه این شخص به حکومتی ها سرویس میداده است؛ تمامی این ۳۶۰ تن باید از « حکومتی ها» باشند چه زن و چه مرد.
یک منبع موثق که متل همیشه و مانند بقیهٔ منابع موثق خواست که نامش فاش نشود اظهار داشت :
اولا ۳۶۰ نفر نبوده است بلکه ۳۶۱ نفر بوده است که نام یک تن را یواشکی از لیست اعترافات « عباس غفاری» لیز داده اند تا آبروی « رهبر فرزانه» دچار آسیب مضاعف نگردد. از طرف دیگر تمامی افراد مورد تجاوز قرار نگرفته اند بلکه هر اتفاقی که افتاده است بنا بر میل طرف بوده است. به عنوان مثال یکی از خواهران زینب که در دربار ولایت تشریف دارند؛ در حین عمل و در اوج « اورگاسم» گفته است که  احمدی نژاد «معجزهٔ هزارهٔ سوم» است و بعد از اینکه پدرش گفته « دست از این سلیته بازی بردار» برای دفاع از خود و ماستمالی کردن قضیه گفته است که به او تجاوز شده است. شوهرش هم که زمانی ۲۵ پست و مقام داشت اکنون از شدت خجالت و بی آبرویی در هیچ جمعی ظاهر نمیشود و احتمالاً « غیبت صغری» فرموده اند. منبع موثق افزود که ماجرای « آیت الله جنتی» و « مصباح یزدی» نیز از افراط در « عشق پیری» سرچشمه گرفته است و مصداق « تجاوز» نمیباشد؛ اما با پیگیری علایم بالینی بعد از « عمل» ؛ مشاهده شده است که هر دو نفر در زمان خواب دچار هذیان شده و مرتب میگفته اند « کمتر فشار بده.... آخه مُردم». منبع موثق افزود که : مشکل پروستات مقام معظم رهبری بعد از این «عمل» که در زمان « نئشگی» انجام گرفته است و تقریبا غافلگیرانه بوده؛ عود کرده است و در این مدت نیز برای ظاهر شدن در جمع از « سرخاب و سفیداب» استفاده میکنند تا پریدگی رنگشان موجبات ناراحتی و نگرانی « امّت» را فراهم نیاورد.
منبع موثق افزود: آنکه به او واقعاً تجاوز شده است « آیت الله رفسنجانی» است و با اینکه ایشان « تجربیات مکرر حوزوی» دارند با اینهمه متحمل پارگی شدید شده اند و به همین دلیل هم « نوچهٔ اطلاعاتی امنیتی» خودشان (عبدالله شهبازی) را که با « پیک نت» نیز سر و سری دارد به میدان فرستاده است تا مقاله ای نوشته و به این نتیجه برسد که این قوم میخواسته اند که به تمامی انس و جنّ تجاوز کنند ( اینجا ). البته مقالهٔ آقای شهبازی از همان شدت جراحات اربابش تبعیت میکند و میخواهد به مردم بگوید که جنگ بر سر قدرت نیست؛ بلکه بر سر جلوگیری از « پارگی همگانی» میباشد و ایشان ( شهبازی) که از زمینداران و توده ایهای سابق استان فارس تشریف دارند و اکنون نیز به « تئوری توطئه» و کتابهای مربوط به « پروتوکل قوم یهود» و « فراماسونری» و امثالهم علاقه مند هستند و تمامی سوادشان هم از اینگونه کتابها به عاریت گرفته اند که بیش از ۸۰ در صد آنها « تخیلی» و در سطح داستانهای « پوارو» و « خانم مارپل» میباشد نیز اکنون نقش « مسیح ناجی» را بازی میکنند و در واقع برای خاک پاشیدن به چشم مردم به میدان آمده اند و با سر هم کردن داستان « جلوگیری از پارگی عمومی» میخواهند منزلت سابق خود را ( زمان قبل از تجاوز به رفسنجانی) باز یابند.
منبع موثق ادامه داد : در این ایام که سریال « مختار نامه» که « قیام توابین» نیز نامیده میشود از تلویزیون پخش میگردد و موجبات خیزش جدیدی از « مختارها» گردیده است و « قیام توابین» آغاز شده است.  ایشان افزودند : متاسفانه در رابطه با مسئلهٔ پیوستن به قیام توابین نیز خلط مبحث شده است و آنهایی که مورد تجاوز قرار گرفته اند نمیتوانند توبه کنند چون موردی برای توبه کردن ندارند؛ اما چون اکنون وضعیت « خر تو آخوند» است؛ به جمع « توابین» پیوسته اند. قرار است رهبری قیام توابین را خانم « فاطمه فاطمه است» بر عهده بگیرد ولی داستان بسیار پیچیده شده است و با اینکه همه میدانند که « فاطمه فاطمه است و اکبر نیست» با اینهمه سوالی که برای تحلیلگران مطرح است این است که « فاطمهٔ الهام» و یا « فاطمهٔ غفاری»؟
ایشان ادامه دادند : اخیراً داماد آقای احمدی نژاد نیز دچار هذیان شده است و میگوید « به من هم فشار میدهد»؛ ( اینجا )  و گویا مسئلهٔ فشار تبدیل به یک « اپیدمی » در میان « حکومت مردان» و « حکومت زنان » گردیده است.

کژدم

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

بررسی تحلیلی شایعات اخیر

در روزهای اخیر شایعاتی در درون و برون میهن پخش شده است که خبر از اتفاقی بسیار بزرگ در خرداد ماه میدهد. نخست آنکه میتوان به عنوان یک شایعه از کنار آن گذشت. راه دیگر آنکه به احتمالات ممکن عملی شدن این خبر( ظاهراً شایعه ) پرداخت. من راه دوم را انتخاب میکنم.
نخست ببینیم که شایعات چه شکل و محتوایی دارند؟


۱- وبسایت مهدی خزعلی که تصویری از « گودزیلا»ی ژاپنی را با این « شایعه - خبر » همراه کرده است؛ میخواهد بزرگی یک فاجعهٔ در حال زایش را نشان دهد و از تعابیری استفاده میکند که به احادیث شیعی در رابطه با زایش « مهدی موعود» و نقش « ویرانگرانهٔ» او بعد از ظهور اشاره دارند. مهدی خزعلی که از عناصر وزارت اطلاعات بوده و از زمان سعید امامی از یاران نزدیک وی بوده است؛ همچنان با « جنّ های گمنام امام زمان» رابطه دارد و از سوی دیگر پدرش نیز یکی از ارکان حکومت کثیف اسلامی است ؛ لذا میتواند از اخبار رمالان « اتاقهای فکری رهبر فرزانه» نصیب ببرد. ( اینجا )
۲- وبسایت «یالثّارات» نیز این « شایعه - خبر » را به اعتقاد « صفوی نوین» در رابطه با « ظهور» ارتباط میدهد. ( اینجا )
در وبسایت هایی که خبر را مانند « یالثّارات» منعکس کرده اند از عده ای سخن رفته است که به بهانهٔ حجّ به عربستان رفته و با مهدی موعودشان بیعت کرده اند که طبعاً منظورشان رحیم مشائی و همفکران او هستند و چه بسا قضیه ریشه دار تر از این هم باشد و تعداد زیادی از سپاهی ها و بسیجی ها را هم در بر بگیرد.

احتمالات ممکن در رابطه به اتفاق بزرگ :

حالت اول اینکه این شایعات را باند « ولی فقیه» راه انداخته است و اهداف زیر را دنبال میکند:

۱- احتمال نخست اینکه جناح « ولی فقیه» این شایعه را به نقل از طرف « صفوی نوین»؛ براه انداخته است تا مردم را به مدت چند روز در تب و تاب نگاه دارد و سپس مردم ببینند که هیچ اتفاقی نیفتاد و بویژه هواداران احمدی نژاد دلسرد شوند.
۲- احتمال دوم اینکه این شایعه از طرف «ولی فقیه» و به نقل از « صفوی نوین» براه انداخته شده است و در این شایعه خاطر نشان گردیده است که اتفاقات شگرفی به نفع باند احمدی نژاد انجام خواهد پذیرفت؛ اما در این مدت کوتاه ( تقریباً ۲ هفته) قضیه برعکس شود و اتفاقات شگرفی برای برچیدن باند « صفوی نوین» انجام پذیرد. مانند طرح « عدم کفایت رئیس جمهور»  و عزل احمدی نژاد؛ تا طرفدارانش را به حالت « کوما» فرو برد.

حالت دوم اینکه این سخنان واقعاً از طرف « صفوی نوین» در جامعه پخش شده است و میتواند اهداف زیرین را دنبال کند:

۱- اعلام بطلان « ولایت فقیه» و مرجعیت به طور علنی و فراخوان مردم برای به پا کردن شورشهای خیابانی و تحرکات نظامی در درون سپاه و بسیج توسط هواداران « صفوی نوین» و حمله به مجلس و رادیو تلویزیون و دستگیری و یا کشتن سران جناح « ولی فقیه». این احتمال به شدت بستگی به آن دارد که « صفوی نوین» نیروهای فراوانی  در درون نیروهای نظامی و شبه نظامی داشته باشد که تاکنون علنی نشده اند.
۲- مخالف خوانیهای علنی و شدیدتر با « رهبر فرزانه» تا او را مجبور به عکس العمل نموده و دستور خلع رئیس جمهور را صادر کند و سپس مقاومت در برابر حکم نهایی وی؛ و این یعنی خودکشی سیاسی.
حالت سوم اینکه خبر اتفاقات شگرف اصلا ربطی به جنگهای جناحی نداشته باشد که در آن صورت تنها یک احتمال وجود دارد :

نظر به اینکه با فروپاشی رژیم «اسد» در سوریه؛ دژ « هلال شیعی» از هم فرو خواهد پاشید و به تبع آن رژیم اسلامی حاکم بر ایران در حالت احتضار قرار خواهد گرفت؛ و استقامت و مبارزات دلیرانهٔ مردم سوریه و گسترش آن در عمق خواسته ها وسطح جغرافیایی نشان از یک نقطهٔ عطف در آینده ای نزدیک را نوید میدهد؛ لذا رژیم اسد در چند هفتهٔ آینده به کمک رژیم جمهوری اسلامی و با استفاده از « حزب الله لبنان» از مرزهای لبنان و در سوریه توسط پناهندگان « فلسطینی» و از طریق مرزهای مصر؛جنگی جدید علیه اسرائیل راه بیندازند و سپس در زیر سایهٔ جنگ؛ به کشتار وسیعی در داخل سوریه دست یازند. تبعات چنین جنگی به داخل مرزهای سوریه و لبنان و ایران کشیده خواهد شد و چه بسا منظور از « گودزیلا» این باشد. زیرا این نبرد در صورت روی دادن؛ بسیار سهمگین خواهد بود و پای کشورهای غربی را نیز به میدان خواهد کشید.

کژدم

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

پرسشهایی که پاسخ آنها را با شرمساری میدانیم

آقای جمشید شارمهد از هموندان انجمن پادشاهی ایران - تندر در این گفتار موزون پرسشهایی را مطرح میکند که پاسخ آنها در دالانهای فراموش شده و خاک گرفتهٔ ذهن ماست. هر زمان که بتوانیم آن گرد و غبار سنگین ۱۴۰۰ ساله را بروبیم؛ خود را باز خواهیم شناخت و آن روز؛ روز برخاستن «دیا اوکو»ها و « هوخ شتر» ها و «کورش» ها و «آریوبرزن» ها و «بابک» ها خواهد بود.
«ابومسلم» جنگاوری بسیار دلیر بود اما همچنان « موالی» بود و تمامی دست آوردهایش را به تازیان هدیه کرد. او تنها یک بردهٔ دلیر بود.« ابومسلم» یک بردهٔ دلیر بود و نه بیش از آن.
«ابن مُلجّم» (پسر افسار گیر) فرزند یک ایرانی بود که به بردگی در آمد؛ اما هرگز بردگی را نپذیرفت و «علی» را به دوزخ فرستاد.
پرسش این است که ما کدامین هستیم؟ آیا میخواهیم با «اسلام» به جنگ «اسلام» برویم؟ نتیجهٔ چنین نبردی بسیار روشن است.پیروزی این «اسلام» و یا آن «اسلام» تنها یک نتیجه دارد : ما هرچند که «دلیری» کردیم و ظاهراً پیروز شدیم اما این پیروزی را به « تازی پرستی» تقدیم نمودیم. تا زمانی که اندیشهٔ «موالی گری» از ذهنمان رخت بر نبسته است؛ تمامی پیروزی هایمان «شکست» است.
«اسلام» این سگ و یا «اسلام» آن گرگ؛ و یا « اسلام» آن روباه تنها به یک چیز ختم میشود : « اسلام » و بس. 

من كجا ايرانیم

من كه با دين عرب آميخته ام/ كيش و آيين را به تازى باخته ام
من كه زرتشت كهن را داده ام/ جاى آن قر آن تازى ديده ام

من كجا ايرانيم؟

من كه نامم نام تازى گشته است/ گه غلام اين و گه آن گشته است
ميروم مشهد به پا بوس رضا/ گرچه فردوسى همانجا خفته است

من كجا ايرانيم ؟

من كه تاج شاهيم چون رفته است/ جاى آن عمامه بر سر رفته است
من كه جشنم جاى نوروز و سده/ عيد فطر و عيد قربان گشته است

من كجا ايرانيم ؟

من كه بر گوشم چو روحم خسته است/ زاهدى بانگ اذان را گفته است
بر سر هفت سين من هر نوبهار/ جاى شهنامه چو تازينامه است

من كجا ايرانيم ؟

من كه از دستم زبانم رفته است/ آن شكر شيرين نباتم رفته است
من كه از پارسى به فارسى تن دهم/ چون عرب با واژه ام بيگانه است

من كجا ايرانيم ؟

من كه قلبم با عزا پر گشته است/ با غم بيگانه دل آغشته است
من كه با اشك و غم و سينه زنى/ شور و شادى از برم گم گشته است

من كجا ايرانيم ؟

من كه خرمدين ز يادم رفته است/ مهر ميهن از روانم رفته است
گرچه از بانگ خروس تا بانگ شب/ حلق من الله اكبر گفته است

من كجا ايرانيم ؟

من كجا ايرانيم تا فتنه است/ من كجا ايرانيم تا فتنه است
خاك ميهن در كف بيگانه است/ من كجا ايرانيم تا ميهنم/
اينچنين بى يار و ياور گشته است

من كجا ايرانيم ؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

سوریّهٔ خونین و شعار « آزادی» در کنار شعار « الحرّیه»

امروز در سوریه؛ جمعه از گونه ای دیگر است. امروز فراخوان تظاهرات را «کردستان» صادر کرده است. کردستان محروم؛ کردستانی که مردمانش حتی از داشتن شناسنامه سوری محروم بودند و « شهروند سوریه» به شمار نمی آمدند. میگویند که ترکهای عثمانی با سرنگونی «خاندان اسد» مخالفند. حق هم دارند .... زیرا با فروریختن ستون استراتژیک « هلال شیعی» ( حاکمیت سوریه).؛ کردستان یک گام بلند دیگر به سوی « کشور کردستان» بر خواهد داشت. گامی دیگر برای برخاستن از خاکستر ۱۴۰۰ سالهٔ تازیان و تازی پرستان. ترکهای عثمانی با سرنگونی رژیم منحوس و کثیف « اسلامی» در ایران نیز مخالفند؛ حق هم دارند ... زیرا با سرنگونی رژیم « تازی پرستان»؛ ایرانیان به هویت ملی خود باز خواهند گشت و ترکهای عثمانی باید یا  نوع برخوردشان با « کردستان» را تغییر دهند و یا دست از آن بشویند.
امروز برای نخستین بار میتوانم بگویم که شمارش معکوس برای سرنگونی خانودهٔ کثیف اسد آغاز شد. امروز ساکنین عرب « سوریه» که سالهای سال تحت تاثیر تبلیغات رژیم کثیف بعثی سوریه؛ از کردستان می هراسیدند؛ واژهٔ « آزادی» را با کلمهٔ « الحرّیه» در کنار هم نهادند و دشمن مشترک را به چالش کشیدند.
در سوریّه امروز روز « ماد» هاست. در سوریّه امروز روز بنیانگزاران نخستین پادشاهی ایرانیان است. نخستین پادشاهی ایرانیان نه « هخامنشیان» بلکه « مادها» بودند.
امروز در سوریّه روز « ایران» است. امروز در سوریّه روز آغاز فرو ریختن  دژ «هلال شیعی» است.
امروز بر تمامی « آریایی» ها خجسته باد.

کژدم

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

پیش بینی عواقب شکست «صفوی نوین» برای باند «ولایت فقیه»

در میدان نبرد به هر حال یکی از طرفین شکست خواهد خورد. این که از هم اکنون بخواهیم نتیجهٔ نبرد میان باند « ولایت فقیه» و « صفوی نوین» را پیش بینی کنیم اندکی زود هنگام است. زیرا اطلاعاتی به مراتب بیش از آنچه که به صورت « جنگ تبلیغاتی» و « جنگ روانی» در رسانه های دو طرف مطرح میشود نیاز دارد. اکثر این رجز خوانیها  و حتی زدن شاخ و برگها در حد « دست گرمی» و « نرمش» قبل از مسابقه و یا نبرد نهایی است. « صفوی نوین» با چراغ خاموش حرکت میکند و هر از گاهی یک ضربه میزند و زیاد داد و قال نمیکند. اما طرف مقابل بسیار پر هیاهو است و میخواهد آنگونه جلوه دهد که باند احمدی نژاد در حال شکست و عقب نشینی است و تمامی نیروهای استراتژیک ( نظامی - امنیتی) در پشت « ولی فقیه» صف بسته اند. اما از نوع تبلیغات « تکفیری» و پر سر و صدایشان چنین بر می آید که اینچنین هم نیست و حتی به نیرویی که ظاهراً در پشت « ولی فرزانه» است هم نمیتوان اعتماد کرد و چه بسا دشنه ای در آستین پنهان کرده باشد. همچنین مخاطب اینگونه تبلیغات تکفیری مردم  نیستند و بیشتر روی به طرف بسیج و سپاه و نیروهای اطلاعاتی دارد. در بحبوحهٔ اوج « جنبش سبز» ما در «انجمن پادشاهی ایران- تندر» به این نتیجه رسیده بودیم که این جنبش بدون هیچ دست آوردی ( حتی یک پشیز) محکوم به شکست است و در برنامهٔ رادیویی « سرانجام سازگاری ومخملبافی» آنرا بر رسی کردیم. آنچه که به ما درتحلیل این نبرد کمک کرد دیدن « سطح مبارزاتی رژیم» و مقایسهٔ آن با « سطح مبارزاتی جنبش سبز» بود و کاملاً آشکار بود که « سطح مبارزاتی جنبش سبز» بسیار نازل است  و لذا پیش بینی شکست جنبش سبز از طرف « انجمن پادشاهی ایران-تندر» یک شق القمر نبود. اما ما با گروهها و احزاب و سازمانهایی که « رویایی» فکر میکردند بسیار فاصله داشتیم و در کمال ناباوری آنها حرفهای تلخی میزدیم که ریشه در « واقعیتهای سخت زمینی» داشت و بر اساس  آرزوها و رویاهای حپروتی  و شعار گرایانه سخن نمیگفتیم  و روند مبارزات نشان داد که ما تنها جریانی بودیم که تحلیلهایش درست از آب در آمد.
اما اکنون هیچکدام از طرفین نبرد؛ نیروهای اصلی خود را به میدان نیاورده اند و سطوح نبرد در هر دو طرف تقریباً  همسنگ است . هر چند که در چند مقالهٔ پیشین تلاش نمودم تا بخشی از تواناییهای طرفین را را نشان دهم اما بیشتر آنچه که بر شمرده ام در حد داشتن « پتانسیل» است و تا نزدیک شدن به واقعیت فاصلهٔ زیادی دارد که تنها به داشتن امکانات طرفین هم وابسته نیست و داشتن « مهارت» در مدیریت نبرد و تبدیل پتانسیلها به امکانات فیزیکی و عملی در کف خیابانها نیز بستگی زیادی دارد. به همین خاطر در شرایط کنونی تنها میتوان به شرایط بعد از پایان نبرد پرداخت و برای اینکه «حرف مفت» نزده باشم باید پیروزی هر دو طرف و شکست هر دو طرف را در این مقالهٔ کوتاه مد نظر قرار دهم. در آغاز باید بگویم که « قبضهٔ قدرت» یک چیز است؛ اما « حفظ قدرت» از جنسی دیگر است. لذا این مقاله مسئلهٔ « حفظ قدرت» بعد از پیروزی یکی از طرفین را مد نظر قرار میدهد.
عواملی که توانایی « حفظ قدرت» را تعیین خواهند نمود از این قرار هستند:
۱- تدوین استراتژی روابط بین المللی با مد نظر قرار دادن « شرایط بعد از خاندان اسد در سوریه».
۲- تدوین استراتژی منطقه ای با در نظر گرفتن « شرایط بعد از خاندان اسد در سوریه».
۳- تدوین استراتژی اقتصادی.
۴-تدوین استراتژی تعامل با تمامی مردم و اقوام مختلف ایرانی.
۵- در نظر گرفتن آرایش قدرتهای مالی و سیاسی بین المللی.

پتانسیل باند « ولایت فقیه»

این باند در صورت پیروز شدن بر باند « صفوی نوین» ؛ دچار ریزش شدید در نیروهای درونی خود شده و طبق شیوهٔ رفتاری که در این ۲۰ سال گذشته از خود نشان داده است؛ بیشتر از پیش به سیاست « مشت آهنین» در برابر مردم روی خواهد آورد. دلیل این شیوهٔ رفتاری در آینده (بعد از پیروزی احتمالی) را نباید تنها در سیستم رفتاری آنها جستجو کرد؛ بلکه شرایطی پیش خواهد آمد که با گشودن کوچکترین روزنهٔ سیاسی برای مطالبات مردمی؛ این روزنه میتواند به یک سوراخ بزرگ تبدیل شده و سپس دیوارهای برج و باروی « قدرت» را فرو ریزد. بویژه بعد از ریزش نیروهای درون حاکمیت؛ دایرهٔ جمعیتی این باند بسیار کوچکتر خواهد شد و برای ماندن در قدرت ناچار است به « سرکوبهای سنگین» از نوع «لیبی» و « سوریه» روی آورد و همین اکنون که شما این مقاله را میخوانید؛ اتاقهای فکری سپاه و بیت رهبر فرزانه در حال جمع بندی نتایج «نبرد لیبی» و « نبرد سوریه» هستند.
در رابطه با قدرتهای بین المللی نیز مجبور خواهند شد تا بیش از پیش به «روسیه» و «چین» نزدیک شوند؛ حتی اگر به بهای پایین کشیدن شلوارشان تمام شود ؛ تا بتوانند در عرصهٔ بین المللی سپری حفاظتی داشته باشند. اکنون روسیه روی باند ولایت فقیه حساب جدیدی باز کرده است که از حد «یک ورق برای بازی دیگر» فراتر نخواهد رفت و بعد از یک معاملهٔ دیگر آنها را رها خواهد کرد. اما از نظر حکومت کشور چین؛ باند ولایت فقیه مانند « هلوی پوست کنده» است که از همین اکنون آنرا در بشقاب خود میبینند.
« نایب برحق امام زمان»  گام به گام در حال کشیدن دیوارهای مستحکمتری به دور خویش و تخریب پلهای ارتباطی با مردم است و این امر باعث خواهد شد که جامعه هر چه بیشتر به سوی دوقطبی شدن پیش برود و جنبش آزادیخواهی از پیلهٔ « روشنفکری» در آمده و در سطح ملی گسترش یابد.
از همین اکنون نیز میتوان آن احساس سنگین « زبونی و بیچارگی» را در حرکات « باند ولی وقیح» به روشنی مشاهده کرد.اگر به سخنرانی دلّال مآبانهٔ « خاتمی شیّاد» که اخیراً انجام گرفت؛ دقت کنید خواهید دید که مخاطبان اصلی او نه « مردم» بلکه عدهّ ای سپاهی مخلوع و یا باز نشسته و یا مستعفی هستند و در ماموریت جدیدی که از طرف اربابش به او محول شده است؛ در پی «سربازگیری» میباشد. زیرا بعد از ریزش نیروها نیاز به نیروهای جدید دارند.
باند « ولایت فقیه» هر چند که ناچار خواهد شد شکست استراتژی « هلال شیعی» را در عمل با چشمهای کور خود ببیند؛ اما از خر شیطان پایین نخواهد آمد و این امر باعث خواهد شد که برای حفظ دیوارهای بازماندهٔ این « دژ ویران» خود را بیشتر در آغوش چشم بادامیها بیندازد. اما قدرت مانور چینی ها هم زیاد وسیع نیست و مشکلات حفظ و رشد « اقتصاد بزرگ» خود را دارد و برای تصمیم گیریهایشان از « استخاره» استفاده نمیکند. حدس من این است که چینیها گوشت هلو را خواهند خورد و هسته اش را تف خواهند کرد. البته تا آنزمان چرخ سیاست بین المللی بازیهای بسیار دارد و تمامی امیدهای « ولی وقیح» به چتر حمایتی روسیه و چین دستخوش این بازیها خواهد شد. اکنون دو بازی بزرگ بین المللی در جریان است که لیبی در اول صف و سوریه نفر دوم آن میباشد و نتیجهٔ به دست آمده از این دو بازی میتواند صفحات جدیدی را در بازیهای بعدی باز کند.
در رابطه با مسايل اقتصادی نیز « ولی وقیح» مجبور به بستن قراردادهای خفت بار با چین خواهد شد و اقتصاد کشور را به ورطهٔ کامل « اقتصاد دلالی» فرو خواهد برد.
نتیجه اینکه : اگر باند ولی وقیح در این نبرد پیروز شود؛ عمر رژیم بسیار کوتاه خواهد بود.

پتانسیل باند « صفوی نوین»:

این باند در صورت پیروز شدن تبدیل به یک «جریان» خواهد شد. این باند توانایی این را دارد که با انداختن تمامی گناهان به گردن « ولی وقیح» و سایر باندهای « ولی فقیهی»؛ خود را تا حدودی تطهیر نموده ( که البته دروغ هم نیست و بخش بزرگی از ویرانیها نتیجهٔ کثافتکاریهای خمینی و رفسنجانی و اصلاح طلبان کنونی است) و با ایجاد گشایشهایی در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و آزادیهای فردی بخش نسبتاً وسیعی را به دنبال خود بکشاند. اما نقش « رهبری سیاسی» را با هیچ جریانی تقسیم نخواهد کرد و انتظار دموکراسی و انتخابات آزاد را باید تا مدتها به گور سپرد ( کپی حاکمیت چین).
صفوی نوین بیش از آنکه به فکر مقاومت و حفظ « خاندان اسد» در قدرت باشد؛ به این امر به عنوان یک امکان « از دست رفته و سوخته» نگاه میکند و تمامی تلاش خود را برای برای حفظ بازمانده های دژ « هلال شیعی» معطوف میکند تا بتواند از آنها به عنوان اهرمهای فشار برای بهبود روابط بین المللی  استفاده نماید و به معاملات سیاسی بزرگی درسطح بین المللی دست بزد.
صفوی نوین در مجموعهٔ سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی داخلی و بین المللی؛ پتانسیل این را دارد که با استفاده از سپرهای حفاظتی بین المللی ( روسها و چینیها) و همچنین کشورهای اروپایی از حجم « اقتصاد دلالی» بکاهد و به « اقتصاد تولیدی» توجه بیشتری نماید و در مرحلهٔ نخست صنعت فرسودهٔ نفت را نوسازی کند؛ فشار تحریمها را سبکتر نماید؛ با باز کردن دروازه ها به صنعت « توریسم» جان ببخشد و بدینوسیله تا سالهای سال « قهرمان ملی» شود.
نتیجه اینکه : اگر باند صفوی نوین در این نبرد پیروز شود مدت زیادی ماندگار خواهد شد.

موضع کشورهای اروپایی و آمریکا

این کشورها « سبز مذهبی» و بعد از آن «ولایت فقیه» را بیشتر ترجیح میدهند و باند صفوی نوین را جریانی « تعریف نشده» می انگارند که حرکاتش قابل پیش بینی نیست. اساس این دیدگاه را « خوراکها»یی تشکیل میدهند که توسط « سبز مذهبی» به آنها داده میشود و « مزخرف بافی» های احمدی نژاد در رابطه با « هالوکاست» و چرندیات گوناگون دیگر نیز به سناریوی «سبز مذهبی» که به خورد غربیها میدهند کمک میکند. در شرایط کنونی احمدی نژاد باید از مزخرف گویی شدیداً پرهیز کند و نقش « دلقک بین المللی» را کنار بگذارد
اکنون بعد از بروز اختلافات درونی حاکمیت؛ مدتها است که کشورهای اروپایی و آمریکا رغبتی به مذاکرات علنی نشان نمیدهند و مذاکراتی را هم که در روند « دیپلماسی پنهان» انجام میگیرد را با دیدهٔ تردید ارزیابی میکنند و به زبان بی زبانی ( در دیپلماسی آشکار) و چه بسا به طور آشکار ( در مذاکرات پنهانی) از طرفین میخواهند که نخست نتیجهٔ نبرد را مشخص کنند تا آنها بدانند که نهایتاً با چه کسی طرف معامله هستند. اساساً کشورهای غربی به نتیجهٔ مذاکراتی که با یک « گوز» باطل شود علاقه ای نشان نخواهند داد و بعد از سرنگونی رژیم اسد با موضعی بالاتر به میدان مذاکره باز خواهند گشت. لذا چه ولی وقیح و چه صفوی نوین باید بدانند که تنها چارهٔ کار آنها « یکدست» شدن است.
هرچند که در فرهنگ سیاسی ایران که از طرف گروههای « ایدئولوگ» دهه های اخیر ساخته شده است؛ هرگونه مذاکره با دشمن را « وطن فروشی» و « خفت و خواری» می انگارند. اما باید دانست که مذاکره به خودی خود یک «نبرد» است و تنها چیزی که میتواند « خفت و وطن فروشی» به حساب آید دادن « امتیازهای سنگین» در برابر « دست آوردهای سبک» میباشد. اما با شرایطی که حکومت ننگین ۳۲ سالهٔ تازی پرستان ایجاد شده است ؛ تنها دو راه باقی مانده است :
۱- ادامهٔ راه گذشته مبنی بر سرمایه گذاریهای انبوه در جهت ایجاد گروهها و سازمانهای تروریستی و استفاده کردن از آنها برای « باج گیری» و ادامهٔ زندگی راهزنانه به شیوهٔ محمد در مدینه.
۲- استفاده از آنچه که تا کنون ساخته شده است ( منظورم همان گروههای تروریستی است) برای معاملات بزرگ سیاسی آشتی جویانه در سطح بین المللی.
البته باید دانست که این گروهها و سازمانها که با سرمایه های ملی ایران ایجاد شده اند بخشی از اموال ملی ایران هستند و در معاملات بین المللی نباید به حراج گذاشته شوند ولی با معاملات گام به گام باید برچیده شوند و باید تناسب معقولی میان « وزن داده ها» و « وزن دست آوردها» وجود داشته باشد.

کژدم


۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

شوخی های جدی با «موسی»

حالا که همه به « اجنّه» بازی روی آورده اند و هنوز حرکتهای جدی باندهای متخاصم حکومتی برای پاکسازی طرف دیگر به طور علنی شروع نشده است. بهتر است که من هم به کشف چند «جنّ» که در تمامی طول تاریخ دیده نشده اند ولی آثار سنگین و انکار ناپذیری بر روند زندگی انسانها گذاشته اند را « کشف» و محضر خوانندگان معرفی نمایم.

« جنّ» نخست :

اولین « جنّ» بزرگ که هیچکس آنرا ندیده است و تاریخ زندگیش پر از داستانهای « اجغ وجغ» است؛ «موسی» نام دارد. این مرد بزرگ؛ نیل را شکافت... از آسمان باران خون بارانید.... از آسمان قورباغه بارانید.... عصایش به اژدها تبدیل شد .... فرعون و لشکریانش را غرق کرد... در خانوادهٔ سلطنتی بزرگ شد... ده فرمان به او نازل شد.... از آسمان برای قوم یهود غذا بارانید..... و خیلی کارها کرد. 
امّا.... در هیچ تاریخ  مستندی وجود خارجی ندارد. حتی دریغ از یک علامت « هیروگلیف» که اشاره ای به او داشته باشد. میگویند که ده فرمان را « یهوه» بر سنگ نوشت و به دست او داد و باز هم میگویند که یهودیان آنرا در « تابوت عهد» سالیان سال حمل میکردند. امّا.... دریغ از حتی یک تکّّهٔ آن که در موزه ای بگذارند و بگویند که : بابا این آدم وجود داشته است. این « جنّ» بزرگ توانست دو پیامبر تکفیری هم تولید کند که یکی « مسیح تکفیری انساندوست» میباشد که حتّی شیرخوارگان را هم « گناهکار» و لایق سوختن در آتش میداند و دومی هم « محمد» است که قتل و کشتار و تجاوز و راهزنی و برده داری و برده فروشی را رواج داد. من « جنّی» بزرگتر از موسی نمیشناسم.
میگویند که یهودیان خیلی به « عتیقه جات» علاقه دارند و آنرا حمل بر « کاسبکاری» آنها میکنند. امّا به هیچ وجه اینطور نیست. یهودیان همیشه به دنبال سر نخهای باستانی بودند تا شاید بتوانند موسی را از مقام « پنهان از نظر»ی در آورده و به تمامی دنیا ثابت کنند که این موجود؛ «جنّ» نبوده است بلکه آدم بوده است و این هم سند.
میگویند که « حمورابی» اولین قانون مدوّن اجتماعی را نوشته است  که شامل ۲۸۲ قانون است که همه شان به «مرگ» خطاکاران ختم میشده است. « حمورابی» یک آدم بوده است. ۱۲ ستون سنگی حکّ شده قوانین او را به عنوان «سند» تاریخی همین اکنون نیز  در موزه ها به نمایش میگذارند. حمورابی بسیار پیش از موسی میزیسته است اما هم تاریخ تولد و هم تاریخ مرگش مشخص است.
نتیجهٔ نخست اینکه : موسی هرگز وجود نداشته است و افسانه ای در حد افسانهٔ « سیمرغ» و یا « زال» است و یا اینکه مردی بوده است که در یک « ده کوره» در حد چند هزار سال پیش میزیسته است و سندیّت این افسانه ها هم همانند « یا علی» گفتن رهبر فرزانه است.
نتیجهٔ دوم اینکه : ادیانی که بعد از دین او و بر اساس دین او آمدند همگی پا بر هوا هستند.
«جنّ» دوم :

این «جنّ» اعظم را تنها شیعیان دوازده امامی میشناسند. هیچ سندی برای وجود تاریخی اش وجود ندارد. هیچکس او را ندیده است؛ تولدش بسیار عجیب و غریب است و از تولد طبیعی « انسان» تبعیت نمیکند. تنها سند برای وجود او این است که « بعضیها = نوّاب اربعه» گفته اند که او وجود دارد ولی هیچکس حق ندارد او را ببیند و هرکس هم بگوید که او را دیده است دروغگو است و لذا « مشرک» است. میگویند که این موجود اوایل در « سردابه» زندگی میکرده است و بعدها هم به « چاه» پناه برده است. این امر نشان میدهد که این موجود از « نور» گریزان است و یک موجود « تاریک زی» میباشد. اما این موجود قدرت بسیار زیادی دارد و آن اینکه مردمان « شیعه مسلک» چنان « مسحور» او هستند که با اینکه میدانند اگر ظهور کند « همه شان را از دم تیغ خواهد گذراند» مشتاقانه میخواهند که از « چاه» بیرون بیاید و همه را به درک واصل کند. آخوندها از او خیلی میترسند و هرکس که بگوید او را دیده است و یا با او تماس گرفته است  و یا اگر بگوید که خودش همان « مهدی» است فوری بدون دفع الوقت او را تکفیر و به سزای اعمالش میرسانند. « سحر» بزرگ این « جنّ اعظم» این است که همه از او وحشت دارند و در همان حال عاشق او هستند.
آیا وحشتناکتر از این « سحر» سحری دیده اید؟ 
نتییجهٔ نخست : « مهدی» هرگز وجود نداشته است .
نتیجهٔ دوم : باید اندکی عقل داشت.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

خاتمی شيّاد دوباره به میدان آمد

خاتمی « شیّاد» که یکبار با براه انداختن « گفتگوی تمدنها» خامنه ای جلاد و رفسنجانی کثیف را از دام « دادگاه میکونوس» رهانید؛ اینبار به میدان آمده است تا « سبز مذهبی» را برای دفاع از باند « ولایت فقیه» و حفظ « نقش رهبری روحانیت» دوباره به میدان بکشاند. ( اینجا )
رفسنجانی کثیف نیز که به همراه خامنه ای و نظارت توام با سکوت « اصلاح طلبان» حمامهای خون « قتلهای زنجیره ای» را براه انداختند و با انتخاب خاتمی نیز از رای نهایی « دادگاه میکونوس» رستند؛ از پای ننشسته و برای تشکیل جبههٔ متحد علیه « صفوی نوین» دلالان خود را به قم فرستاده است ( اینجا ) . اما سوال این است که « سبز مذهبی» آیا شرف دارد و یا نه؟ حرکت بعدی مدعیان اصلاحات میزان شرافت آنها است.
همانگونه که « انجمن پادشاهی ایران - تندر» پیش بینی میکرد و من نیز شخصاً در نوشته های قبلی ام از « اصلاح طلبان سبز مذهبی» به عنوان « مسیر عقب نشینی ولایت فقیه» و « اسب تروای ولایت فقیه در درون جنبش دموکراسی» یاد کرده بودم؛ اکنون میخواهد به آغوش پدر معنوی شان که در نماز جمعهٔ بعد از انتخابات  ۸۸ دستور کشتار و شکنجه و تجاوز را صادر کرد برگردند و روی زانوهای « پدر مهربانشان» بنشینند.
آیا کثیفتر از « خاتمی» را که در تمامی دوران زندگی اش نقش « دلال محبت» را بازی کرده است سراغ دارید؟ 

کژدم

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

مهدی موعود (عج) و «گاوها» و سپس «بزغاله ها»


این همان ویدیوی مشهوری است که موجبات خنده های فراوانی شد. احمدی نژاد با صلابت یک «احمق تمام عیار» در بارهٔ امام زمان سخن میگوید و شنوندگان نیز مانند « گاو» مزخرفات او را می بلعند و در پایان نیز او را با شعارهایشان تشویق و تصدیق میکنند. این ویدیو مرا به یاد شوهای « مایکل جکسون » می اندازد؛ مخصوصاً زمانی که دستش را روی آلت تناسلی اش میگذارد و با یک حرکت آنرا به جلو و به طرف تماشاگران پرتاب میکند و در آن لحظه با جیغ و دادهای بیمارگونهٔ تماشاگران روبرو میشویم که نمایی از اوج «نئشهٔ عرفانی» و از خود بیخود شدن و فریاد « این نه منم؛ نه من منم» را جلوه گر میسازد. بعدها «مایکل جکسون» از محبوبیتش کاسته شد؛ زیرا میگفتند که به چند بچه تجاوز کرده است اما هنوز هم که هنوز است طرفداران زیادی دارد که اهمیت نمیدهند که او چکار کرده است و همچنان از صحنهٔ پرتاب آلت تناسلی « مایکل» نئشه میشوند.
اکنون احمدی نژاد هم تقریباً به همان سرنوشت دچار شده است؛ زیرا بخشی از طرفدارانش میگویند که به « آقا» تجاوز کرده است و دیگر از اینکه احمدی نژاد « خایه هایش» را به سوی آنها پرتاب کند لذّت نمیبرند و بیشتر مواظب خودشان هستند که مورد « تجاوز» قرار نگیرند. عده ای دیگر از هواداران نیز میگویند : نوش جان هر دوتاشان. از آن شب به بعد نیز « آقا» نمیتواند راحت بخوابد و دچار کابوس میشود.
طبق شنیده ها از منابع موثقی که خواسته اند نامشان فاش نشود؛ مصباح یزدی و تمامی امامان جمعه برای خود « کمربند عفّت» ساخته شده از فولاد سخت سفارش داده اند و شبها هم به پشت میخوابند و خود را با ملافه به تخت میبندند که خدای نکرده در حالت خواب نغلتند و کون به هوا نگردند؛ تا دچار «سیندروم خامنه ای» نشوند.

حال برویم به سراغ مسائل جدی تر.

ریشه های تاریخی مهدویت

۱- ریشهٔ ایرانی « مهدویت» به باورهای زرتشتی باز میگردد که زرتشت را « سوشیانت» مینامیدند و به آمدن « سوشیانت»های دیگر نیز باور داشتند. «سوشیانت»ها در باور زرتشتی زمانی ظهور میکنند که آیین بهی از جامعه رخت بر بسته است و « سوشیانت» برای زنده نمودن دوبارهٔ « آیین بهی» ظهور میکند و اشاره به یک شخص خاصی به عنوان « ناجی عالم بشریت» ندارد که در آخر الزمان ظهور کند. بلکه هرزمان میتواند ظهور کند و آیین بهی را جانی دوباره ببخشد و با گذشت زمان؛ اگر «آیین بهی» دچار فراموشی گردد؛ سوشیانتی دیگر ظاهر میشود. « زرتشت سپنته مه» در آیین بهی خود یک «سوشیانت» است. بر اساس اینگونه نگرش؛ « سوشیانت» هیچ سنخیتی با « مهدی» مسلمانان ندارد. آیین بهی یک دین تکفیری نیست و معنی پرستش خداوند در آیین بهی نیز از سنخی دیگر است. در آیین بهی پرستش خداوند به معنی « تلاش برای مثل او شدن»  است  و آنکس که تلاشی نمیکند پرستنده نیست. گفتار و پندار و کردار نیک سه فروزهٔ خداوند است و تا زمانی که در جامعه ماندگار است نیازی به آمدن « سوشیانت» نیست. باور به سوشیانت و آمیخته شدن آن با «ناجی» اقوام سامی موجودی رابه نام « مهدی» برساخته است.

۲- ریشهٔ « سامی» باور به «ناجی» در اندیشه های قوم یهود نیز وجود دارد اما باز هم هیچ سنخیتی با «مهدی» مسلمانان ندارد.
در آیین یهود از فروزه ای به نام « ماشی یح» که عربها آنرا « المسیح» تلفظ میکنند؛ نام برده شده است که تنها یک « فروزه» است و به کسی اطلاق میشود که از طرف پیامبران و فرمانروایان یهود با روغن گیاهی ( روغن مقدس) در ناحیهٔ سر « مسح» میگردد و به همین خاطر « مسیح» نامیده میشود و به مقام « فرمانروایی قوم یهود» میرسد ( کتاب خروج بخش سی ام آیه های ۲۲تا ۲۵) .
اما گویا بعد از دوبار فروپاشی تمدن یهود به دست برادران «آشوری»شان و سپس بوسیلهٔ امپراطوری رم؛ تعبیر و تفسیری نوین از « ماشی یح» در میان یهودیان رواج یافت که : نهایتاً روزی خداوند مردی را با دست خود « مسح» خواهد کرد و او را به فرمانروایی یهودیان بر خواهد گمارد؛ تا آنان را از این بیچارگی و اسارت و بردگی نجات دهد و تمامی « اسباط ۱۲ گانه» را گرد آورد و آنان را در سرزمینشان و فرمانروایی « متبرک و مسح شده خدایی» از خودشان به امنیت و آرامش همیشگی برساند. تا اینجا میبینیم که صحبت از نوعی فرمانروای مقتدر و عادل و شکست ناپذیر است و بازهم به مهدی مسلمانان شباهتی ندارد. اما یهودیان یک استثناء برای این « ماشی یح» قائل شدند و آن اینکه ؛ او باید از سلالهٔ « داوود» باشد. زیرا داوود نخستین و خونریزترین فرمانروای یهود بود و همچنین زنباره ترین یهودی طول تاریخ بوده است که حتی به همسر یکی از سرداران بسیار باوفایش به نام « اوریا» هم نظر داشت و برای به چنگ آوردن همسر« اوریا» ؛ او را به نبرد فرستاد و شخصی را نیز از پی او فرستاد تا او را بکشد که داستانش را میتوانید در « عهد عتیق» بخوانید. ( مانند محمد که به زن پسر خوانده اش چشم طمع داشت و توانست آن زن را از چنگ پسر خوانده اش بیرون آورده و تصاحب کند و سورهٔ مفصلی هم برای تطهیر خودش نازل کرد). این داوود بود که زمینه را برای ساختن « معبد یهود» فراهم آورد؛ ولی به خاطر « دستهای آغشته درخون» از ساختن معبد منع گردید و فرمانروای دوم یعنی « سلیمان» آن معبد را بنا نهاد و آنرا « بیت المکدّش» نام نهادند که عربها آنرا « بیت المقدس» تلفظ میکنند. اینکه شیعیان معتقدند که « مهدی» آنان باید از سلالهٔ « محمد» باشد نیز از این بخش از اندیشهٔ یهود به عاریت گرفته شده است که « ماشی یح» باید از سلالهٔ « داوود» باشد ( اولین سنخیّت).
در دورهٔ سلطهٔ امپراطوری رم بر « یهودیّه» که انتظار ظهور « ماشی یح» به اوج خود رسیده بود و هر کسی که صبح زودتر از دیگران از خواب برمیخواست خود را « ماشی یح» می انگاشت؛ ناگهان یک یهودی بسیار متعصب و صوفی مسلک پیدا شد که پدرش یوسف نجار و مادرش مریم نام داشت و ۵ یا ۶ برادر و خواهر داشت ( همگی از مریم باکره). نام او « عیسی» بود و تعابیری جدید از آیین یهود داشت که بیشتر « آن جهانی» بودند و  پیش از آنکه « نبی » شود ؛ به شغل شریف نجاری مشغول بود و برای دولت حاکم « صلیب» می ساخت تا محکومین را به آن میخکوب فرمایند. بعد از اظهار نبوت نیزهمهٔ جهانیان را حتی شیرخوارگان را « تکفیر» فرمود و تعدادی از « تکفیر شدگان» نیز او را به صلیب کشیدند. مادر و برادران و فامیلهایش هم به کمک « رشوهٔ مقدس» جسد او را از نگهبانان خریدند و به گمنامی دفن نمودند. صدها سال بعد از این واقعه انجیلها نوشته شدند و مسیح را به آسمان فرستادند و گفتند که او نمرد بلکه « غایب» شد؛بعدها نیز با الهام از اندیشه های « یونانی - رمی» که به آمدن خدایان بر روی زمین و« آمیزش جنسی» با انسانها و بوجود آمدن نسل « انسان-خدا»ها معتقد بودند؛ مسیح نیز به مقام « انسان-خدا»یی رسید ( تایتان ها و هرکول نتیجهٔ آمیزش خدایان المپ با انسانها بودند)؛ اما آخوندهای مسیحی نام « کیر خدا» را به « روح القدس » تغییر دادند. آخوندهای شیعه نیز این داستان « غیبت» را از مسیحیت من در آوردی « ارتودوکس» و « کلیسای رم» به عاریت گرفتند و به فرزند « هرگز زاده نشدهٔ» امام یازدهمشان بستند که « هیچ فرزندی نداشت».( دومین سنخیّت)
مسیحیان نخستین تنها فرقه ای از « یهودیان» بودند و مانند یهودیان زندگی میکردند و به همان رسم و رسوم بودند. اما مسیحیان ساخته شدهٔ چهار صد سال بعد از «مسیح»ی سخن میگفتند که دوباره باز خواهد گشت و همزمان با او شیطان (دجال) نیز ظاهر خواهد شد و با هم به نزاع برخواهند خواست و مسیح شیطان را شکست خواهد داد و سپس« پادشاهی خدا» را  بنا خواهد نهاد و سپس جهان نابود خواهد شد. از نظر مسیحیت؛ مسیح اگر در بار اول مردم را با آب تعمید میداد؛ اما در ظهور دوم با « آتش» تعمید خواهد داد ( تکرار سناریوی داوود) و بعد از اینکه در سایهٔ رحمت خداوندی همه سوختند و به « درک» واصل شدند؛ خیالش راحت خواهد شد که هیچ «کافر»ی بر روی زمین نمانده است.( سومین سنخیّت)
در آیین یهود در پاسخ به این سوال که : چرا «ماشی یح» ظهور نمیکند؛ آخوندهای یهود پاسخ داده اند که «ماشی یح» در یک «غار»  که در قسمتی از دالان ارتباطی « جهان خدایی» و «جهان انسانی» وجود دارد گیر افتاده است و اگر فیلمهای سه گانهٔ « ماتریکس» را دیده باشید؛ آنجایی که قهرمان داستان « نیو» در ایستگاه قطار « میان دو دنیا» گیر افتاده است اشاره به همین مطلب دارد. آخوندهای شیعه هم این داستان را کپی کرده و « غار» را به « چاه » تبدیل کرده اند.( سنخیّت چهارم). ( توضیح در بارهٔ فیلم سه گانهٔ «ماتریکس » اینکه برخلاف تصور بسیاری از بینندگان ؛ این فیلم؛ یک فیلم «علمی تخیلی - اکشن» نیست و تمامی تلاش آن برای بیان مفاهیم توراتی و انجیلی در قالب علوم کامپیوتری است و قهرمان داستان این فیلم که عده ای او را « نیو» و یا « مستر اندرسن» مینامند همان « مسیح» است که میخواهد « زایان» که همان «صهیون» است را از دست « شیطان» نجات دهد. فرد مقابل او هم همان «شیطان» است که به نبرد آخر در آخرالزمان میپردازند. البته از اندیشه های هندویی نیز در فیلم کمکهای زیادی گرفته شده است تا قرابت تفسیر «کابالا»یی تورات را با اندیشه های عرفانی هندویی نشان دهد).

ریشه های اسلامی مهدویت :

آنچه که مایهٔ تعجب است اینکه؛ با اینکه تمامی مسلمانها به موجودی با نام معنایی « مهدی» اعتقاد دارند؛ اما هیچ اشارهٔ مستقیمی در «تازینامه» به این موجود نشده است و هر چه که هست « تفاسیر آیاتی» است که به روز « قیامت» و نابودی جهان نسبت داده میشوند. حال اگر در چنین شرایطی که همهٔ جهان در حال نابودی باشد دیگر لزومی به آمدن مهدی وجود ندارد مگر آنکه برای جمع کردن استخوانهای سوختهٔ مردگان آمده باشد که دیگر نیازی به برقراری عدالت ندارند.
اهل تسنن که به ظهور مهدی معتقدند؛ آنرا نان و پنیر سفرهٔ روزانه شان قرار نمیدهند و بیشتر به عنوان یک امر حاشیه ای به آن میپردازند. اما شیعیان برای این موجودی که برای آفریدنش تکه پاره هایی از یهودیت و مسیحیت را به شکلی بیقواره به هم چسبانیده اند؛ این « بت خود ساخته» را از الله هم بیشتر ستایش میکنند.

مهدی شیعیان :

۱- مهدی شیعیان از همه جای مادرش « زاییده» شده است الّا « آنجای» مادرش و کتاب « بحار الانوار» پر است از این مزخرفات.
۲- مهدی شیعیان؛ در یک روز به اندازهٔ یک هفته و در هفته به اندازهٔ یک ماه و در یک ماه به اندازهٔ یک سال رشد میکند و وقتی میپرسند که این چگونه است ؟ مثل احمدی نژاد میگوید که « همهٔ ما امامان» اینگونه ایم!!!!؟؟؟؟ ( وضع ریاضیات مهدی شیعیان خیلی خراب است و تناسب روز و ماه و سال و هفته را قاطی میکند و به خریدارانش میگوید : سوا کردنی نیست؛ « قاطی و درهم » میفروشیم).
۳- مهدی شیعیان زمانی که ظهور میکند؛ اصلاً یادش میرود که برای برقراری « عدل» آمده است و فوری به عربستان میرود و سه خلیفه را از گورهایشان بیرون می آورد و آنها را زنده میکند و تکه پاره میکند و میسوزاند و همین کار را صد ها بار تکرار میکند.
۴- مهدی شیعیان باید از سلالهٔ « محمد» باشد و چون محمد « پسر»ی نداشت؛ بازهم به سراغ یهودیّت میروند و سلاله را از طرف « مادری» حساب میکنند و البته در رابطه با شجره نامهٔ امامان شیعه نیز از همین « کلک» استفاده شده است و در این یک مورد « یهودی ناب» هستند.
۵- مهدی شیعیان برای اینکه از هیچکس عقب نماند؛ مانند مسیح در زمان زاییده شدن از « ران» مادر لب به سخن میگشاید و سپس به چاه میرود و همانجا میماند و هر از گاهی هم برای شرکت در انتخابات از چاه بیرون می آید؛ خلاصه یک « آچار فرانسهٔ» نادیدنی است ( چیزی مثل الله؛ شاید هم قدرتمند تر و بیمارتر؟! زیرا به مرده ها هم رحم نمیکند).
۶- مهدی شیعیان چندین بار عملا به درد خورده است : بار اول به درد « نایب اول» خورد که تحت نام او « اموال حسن عسگری» را بالا بکشد و دست خواهر و برادر حسن عسگری را از اموال به جا مانده از او کوتاه کند. جعفر برادر حسن عسگری گفت که برادرش عقیم بوده است و زمانی که مردم به ستوه آمدند و خواستند مهدی را ببینند نایبش مثل احمدی نژاد گفت : « نمیدانم حضرت کجا رفت؟ احتمالاً غایب شده است»).
مهدی شیعیان در بار دوم به درد سلسلهٔ « صفوی» خورده است و شاه اسماعیل صفوی که همان مهدی موعود بود « سنّی کشی» را رواج داد و همه را « شیعه» گردانید.
بار سوم هم به درد همین دار و دسته های کثیف جمهوری ننگین اسلامی خورده است تا در سایهٔ رحمت ایشان ؛ میلیارد میلیارد هورت بکشند.

نتیجه :

 آیا این موجود به درد ماهم میخورد یانه؟ اگر به درد ما خورد ؛ دیگر زیاد به آنچه که در بالا نوشته ام  فکر نکنید و اصلاً ریشه یابی را ول کنید و به « مهدی کاربردی»  بچسبید.

مهدی کاربردی و « راهبردی» :

۱- زمانی که مهدی ظهور میکند؛ همهٔ فقها باید بروند « غاز» بچرانند؛ چونکه مهدی شیعیان « سرّ اعظم کائنات» و « قرآن ناطق» و « سرور و راز هستی» است. یعنی : آخوند ... بی آخوند.

نتیجهٔ کاربردی :

اگر هر مادرقحبه ای را از هر کجا « علم» کنند و بگویند این مهدی است؛ باید بپذیریم و زیر سایهٔ مبارکش تمامی آخوندهای لواط کار را به خاطر اینکه « عمامه» هایشان را بر زمین نگذاشته اند به درک بفرستیم و به سفید و سیاه و خاکستری اش رحم نکنیم تا دل « حضرت سرّ اعظم» و « راز خلقت» را شاد کنیم  و در زیر سایهٔ مبارکش به بهشت « ایران» داخل شویم.

پایان کلام : یکبار دیگر فیلم بالا را نگاه کنید و راز این جمله را دریابید که احمدی نژاد گفت : اینهایی که ادعای روشنفکری میکنند و مهدی را قبول ندارند..... اندازهٔ بزغاله هم نمیفهمند.....
آیا حالا میتوانید بفهمید که پذیرفتن ظهور مهدی چه فوایدی میتواند داشته باشد؟ آیا میتوانید تصور کنید که مطرح کردن ظهور مهدی؛  از طرف « صفوی نوین» ؛ چه هدفی را دنبال میکند؟ آیا میتوانید تصور کنید که میتوان با کمک « مهدی (عج)» ؛ سر شارلاتانهایی که او را آفریده اند را به گور سپرد؟

اگر فهمیده اید؛ پیروز باشید

کژدم