۱۳۹۶ خرداد ۱۰, چهارشنبه

نگاهی به واژه سازیهای سیاسی «قلّابی»

هرچند که آیندهٔ پر حادثه ای در روزها و هفته های آینده خواهیم داشت و نیروهای نظامی آمریکا به طور مستقیم و غیر مستقیم با سپاه قدس در سوریه و عراق درگیر خواهند شد و زمان برای طرح مسائل نظری نامناسب می نماید؛ امّا خالی از لطف هم نیست.

مدّتی است که واژهٔ «پاپیولیسم» که تلفّظ عامیانهٔ آن «پوپولیسم» است؛ توسط «سازمانهای سخن پراکنی» وابسته به «تمدّن گلوبالیستها» در بازار سیاسی عامیانه (خود سیاسی پنداران)  وارد شده است. من با این واژه در ۴۰ سال پیش آشنا شدم. بر اساس دریافتهای فکری  من؛ «پاپیولیسم» را باید  نامی دیگر برای واژهٔ «لیبرالیسم» به حساب آورد.

امّا در ذهن پُر آشوب من (کژدم) پرسش دیگر این است که: 

با واژهٔ «ولگاریسم»  چه باید کرد؟

«پاپیولیسم»  و «ولگاریسم»

واژهٔ «پاپیولیسم» در تاریخ اندیشه های سیاسی من (کژدم) با «نارودنیسم روسی» (مردم گرایی «سیاسی - اقتصادی» روسی) گره خورده است که باید آنرا تصویر ایدئولوژی «لیبرالیسم غربی»؛ در  آیینهٔ «زبان و فرهنگ روسی» نامید.
از نظر من (کژدم)؛ ما به «تاریخ هپروتی ماتریالیستی مارکسیستی»  برای «تبیین جهان» و «مسیر از پیش تعیین شدهٔ  خداوندگاری کمونیستی» و آنچه در آن است ؛ نیازی نداریم.  همانگونه که به «کلیسا» و «کنیسه» و «معبد» (نمادهای دین)  برای «تجربیات روحی» نیاز نداشتیم. امّا همهٔ این دستگاههای فریب و نیرنگ و «خود آزاری» را بدست خود ساختیم و سپس پشیمان شده و به نبرد با این پدیده های شوم «خود ساخته» پرداختیم. کشته ها دادیم؛ مویه ها کردیم؛ امّا هرگز به سمت شناخت «ریشه های مشکلات» و سپس طراّحی «استراتژی ریشه کنی مالاریا» نرفتیم و «هر آنچه هست» را به عنوان  پلّه ای برای رفتن به پلّهٔ بعدی انگاشتیم.
در سلسله نوشتارهای ۱۶ گانهٔ «گفتگویی از نوعی دیگر» به این مسئله اشاره کردم که اگر موجودیّت کثیفی به نام «مسیحیّت» و «واتیکان» را نمی آفریدیم؛ اینهمه تلاش و رنج و گرفتاری که به «دوران رُنسانس» مشهور است را نیز نداشتیم (رُنسانس یعنی اتلاف وقت برای شستن مدفوعِ عواقب اشتباهات). زیرا دوران «رنسانس» تلاشی «نیمه پیروز و نیمه شکست خورده» برای در هم شکستن ساختار کثیفیی  بود که خود آفریدیم.
بسیار احمقانه است که به دست خود سنگی در چاه بیندازیم و سپس صدها سال برای بیرون آوردنش تلاش کرده و کشته ها و شکنجه شده ها بدهیم و برای این روند «شعارهای میهن پرستانه»؛ «انسان گرایانه» و «خدا گرایانه» اختراع کرده و به آن افتخار کنیم و در آخر نیز نه تنها کلیساها و معابد برقرار بمانند؛ بلکه مانند ویروس تغییر شکل داده و خود را به شکل و فضای ظروف  آرزوها و آمال ما تطبیق دهند. خودتان حساب کنید که چند صد میلیون تُن حماقت لازم است؟
از من (کژدم) میپرسید؟ .... بی نهایت حماقت لازم است. (داستان شیعه گری و فرقه های گوناگون آن مانند «تغییر شکل ویروسها» در ایران؛ تکرار احمقانه تری از همان داستان است).
من نمیدانم که چگونه میتوان برای اینهمه حماقت؛  نامی انتخاب کرد؟  بحثهای کلامی (که فلسفه بخشی از آن است) نیز مجبور هستند  که نامی «خارج از قافیه» برای اینهمه حماقت تولید کنند.  زیرا فلسفه و کلام به عنوان همسایه های دیوار به دیوار «تنها روش اندیشیدن هپروتی» هستند که میتوانند برای همهٔ مشکلات «کلیدهای ناکار آمد» بسازند. کار فیلسوفان همیشه «کلید سازی» بوده است و کار «متکلّمین» تولید کلید برای  مالیدن شکلات بر روی مدفوعی به نامهای «دین و مذهب» بوده است. امّا هیچ یک از کلیدهای آنها به هیچ دردی؛ به جز اتلاف کاغذ برای انتشار مزخرفات فلسفی و کلامی برای تحمیق مردم نخورده است. هم اکنون نیز فیلسوفان نصفه نیمهٔ نان به نرخ روز خور که در رسانه های عمومی جهان به تحمیق مردم میپردازند؛  «پاپیولیسم» و «ولگاریسم» را در چرخ گوشت  ریخته و تلاش آنها بر این است که این دو پدیده را «یکسان سازی» کنند. در حالی که به هیچ وجه چنین نبوده و چنین نیست.
ما با نسلی جدید از «ساکنین ایران» روبرو هستیم که  در «این سوی جوی» و یا «آن سوی جوی» به صورتی هماهنگ؛ آیندهٔ خود را با «ادامهٔ حاکمیّت ننگین صفوی کنونی» گره زده اند و فکر میکنند که : «این بهترین راه است» . این احمقها به «ایستایی مکانیکی جهان» معتقدند و تأثیرات «تغییرات» را نیز مانند اضافه شدن یک «چرخ دنده» می انگارند و به همین دلیل نیز دچار «روزمرّگی» شده و میخواهند خود را با «چرخ دنده های اضافه شده» تطبیق دهند.
شاید بتوان «ولگاریسم» را بهترین واژه برای تبیین اینگونه افکار دانست.
پذیرفته شدن دروغهای محسن مخملباف؛ زمانی که  به احمقهای ۸۸ میگوید: «نگران نباشید؛ ما در حال مذاکرات دیپلماتیک با اتحادیهٔ اروپا هستیم» را باید نمونهٔ بارز درک «ولگاریستی از سیاست» در جبههٔ «خیابان پیمایان ۸۸» و اشخاصی مانند محسن مخملباف را «شارلاتانهای مدعی رهبری» که تلاش کردند بر «حماقت و عامیانه اندیشی» گلّه های ۸۸ سوار شوند نامید.
نمیدانم که توانستم توضیح دهم؟ یا .. نه؟
اگر درکی عامیانه (ولگار) از سیاست  در میان آنچه که «توده ها = تاپاله ها» نامیده میشوند وجود نداشته باشد؛ شارلاتانهایی مانند سازگارا و مخملباف و خمینی و خامنه ای و کرّوبی و موسوی؛ نمیتوانند ظاهر شوند.
پخش کردن سیب زمینی از طرف ستاد احمدی نژاد و شعارهای یارانه های ۲۵۰ هزار تومانی و پخش گونیهای آرد از طرف «جمنا بیا ها»؛ پاپیولیسم نیست؛ بلکه سوار شدن بر «درک احمقانه و عامیانه از سیاست و اقتصاد» از طرف بخش وسیعی از ساکنین ایران و سرمایه گذاری بر روی حماقت و فقر استوار است.

دونالد ترامپ یک «پاپیولیست» است و وعده های او بر گسستن بندهایی که فعالیت اقتصادی مردم را فلج کرده بودند استوار بود .
او هرگز وعده نداد که کمکهای نقدی و یا کوپونهای دولتی را  افزایش خواهد داد. بلکه وعدهٔ «ایجاد شغل» و پیشرفت «اقتصاد ملّی» داد.
امّا هم رسانه های کذایی ایران و هم رسانه های فارسی زبان غربی همچنان میخواهند احمدی نژاد و رئیسی و اوباشان دیگری از این دست را «پاپیولیست» قلمداد کنند.

کژدم

۱۳۹۶ خرداد ۶, شنبه

دقیقهٔ ۷۰ بازی کلید خورد

حاکمیّت عربستان سعودی به طور سنّتی حاکمیّتی ساکت است و همهٔ کارهای خود را بدون عربده کشی و شعار دادن و در سکوت کامل انجام میدهد. اظهار نظرهای مقامات عالیرتبهٔ حکومتی عربستان نیز به طور سنّتی کاملاً شسته و رفته بوده است و حرفها و حدیثهای اصلی در پشت پرده ها و به دور از جنجالها انجام میگیرند. امّا این سکوت با اظهارات وزیر دفاع عربستان سعودی مبنی بر اینکه «اگر ایرانیها میخواهند جنگ را به خاک عربستان بکشانند؛ ما جنگ را به خانهٔ آنها خواهیم کشاند» (نقل به معنی) و مدّتی کوتاه پس از آن نیز؛ سخنان ملک سلمان  پس از مذاکرات رو در روی با دونالد ترامپ نیز همان لحن سخنان وزیر دفاع عربستان را داشت؛ با این تفاوت که سخنان ملک سلمان «فصل الخطاب» بود. شکست سکوت سنّتی حکومت عربستان نشانگر دو واقعیّت است:
۱- کارد به استخوان رسیده است.
۲- به دولت ترامپ پشت گرم هستند و میدانند که آنها را تنها نخواهد گذاشت.
اگر درگیری مستقیم نظامی ارتش آمریکا با رژیم بشار اسد و بمباران پایگاه هوایی رژیم بشار اسد و انهدام ۲۰ در صد توان نیروی هوایی رژیم حاکم بر سوریه و بمباران کاروان سپاه قدس توسّط جنگنده های آمریکایی و سکوت عملی روسیه و اکتفا به بیانیّهٔ «به شدّت محکوم میکنیم»؛ نشان از یک نقطهٔ عطف  دارد و پیش درامد شکست سکوت عربستان به شمار می آیند.
البتّه میدانم که بسیاری از ناسیونالیستهای صفوی که ناسیونالیسم شان از «ضد عرب بودن» فراتر نمی رود؛ مانند احمقی نژاد فکر میکنند و خواهند گفت که «اینها همه اش کاغذ پاره هستند. بگذارید آنقدر قطعنامه بدهند تا قطعنامه دانشان پاره شود» و دیدیم که چه چیزی پاره شد و صدای جِر خوردنش را همهٔ دنیا شنیدند.
سه تحوّل دیگر نیز که نخست توسط اتاقهای فکری بسیار نزدیک به دونالد ترامپ مطرح گردید و اکنون صدای انفجار دو تای  آنها را میشنویم و در آیندهٔ نزدیک صدای انفجار سوّم نیز شنیده خواهد شد از این قرار هستند:

۱- ترکهای عثمانی مانند یک دُمل چرکین بر تن «ناتو» هستند و این دُمل باید جرّاحی شود و گرنه «ناتو» بی معنی است.
۲- حاکمیّت قطر حامی تروریسم اسلامی در همهٔ اشکال آن است و باید از حوزهٔ هم پیمانان آمریکا بیرون رانده شود.
۳- حکومت «رانندهٔ اتوبوس» در ونزوئلا باید سرنگون شود. زیرا هم لانهٔ کارتلهای مواد مخدّر و هم لانه ای برای فعالیتهای مجرمانه و جنایتکارانهٔ حزب الله لبنان و سپاه قدس است.

حمله به لانهٔ زنبورهای داعش در افغانستان با بمب MOAB را نیز نباید یک نمایش به حساب آورد. بلکه باید آنرا آغاز استفاده از این بمبها دانست. حملهٔ اخیر جنگنده های آمریکایی به محل استقرار فرماندهان ارشد داعش در «المیادین» و کشتار خانواده های آنها نیز نشان دیگری از جدّی و بسیار جدّی بودن دونالد ترامپ برای پاک کردن منطقه از اوباشانِ جویای حکومت اسلامی به هر قیمتی دانست.
در آینده خواهیم دید که عملیاتهای نظامی آمریکا بر اساس «عملیاتهای جرّاحی» انجام نخواهند گرفت و منطقی که منجر به بمباران «هیروشیما» شد؛ جایگزین آن خواهد گردید. وعده ای که دونالد ترامپ در سخنرانیهای انتخاباتی مطرح نمود:

«We need to change the rules of engagement »

آن منطق این است: « اگر این ۱۰ هزار نفر را نمیکشتیم؛ در چند سال آینده باید صدها هزار جسد را میشمردیم».

کژدم

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

نگاهی به ماجرای پذیرش مرزهای پیش از نبرد ۱۹۶۷ از طرف «حماس»


در این نوشتار به دنبال تاریخچهٔ پیدایش «حماس» به عنوان  شاخهٔ فلسطینی گروه اخوان المسلمین نیستم و آن دسته از خوانندگان گرامی که به «تاریخ» و «دایناسورها» علاقه مند هستند؛ میتوانند به دهها تاریخچهٔ متناقضِ نوشته شده در بارهٔ «حماس» رجوع کنند. 

اساساً از نظر من هیچ اهمیتی ندارد که «حماس» مانند شهاب سنگ از آسمان افتاده و یا مثل قارچ از زمینهای گرمِ بخار آلود روییده و باز هم مهم نیست که «حماس» را یک «گروه جهادی اخوان المسلمینی خودجوش و وطن پرست» برای به دریا ریختن «یهودیها» و بازگردانیدن تاریخ به دههٔ ۴۰ میلادی (۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰) بشماریم و یا این گروه را «زگیل ساخته شده»  توسط سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل برای درهم شکستن اتّحاد عربهای ساکن فلسطین و ایجاد «جنگ داخلی» و شکاف عمیق مذهبی میان آنهایی که خود را «فلسطینی» میشمردند به حساب آوریم. بلکه مهم این است که عربهای فلسطینی اگر تا کنون نفهمیده اند که اگر کشورهای عربی با بکار بستن تمامی توان خود؛ در نبردهای ۶ روزه به شکلی مفتضحانه شکست خوردند و شکست در نبردهای  ۱۹۷۳ پایان کار بود و با کشتن بچه مدرسه ایها و آدم ربایی و هواپیما ربایی کاری پیش نخواهد رفت؛ باید این قوم را «عقب مانده ترین» موجودات روی زمین دانست.

کشورهای عربی باید نتیجهٔ نبردهای ۶ روزهٔ ۱۹۶۷ را  پایان نظریّهٔ «انکار اسرائیل» از طرف عربها و «تثبیت اسرائیل» به عنوان یک «موجودیت سیاسی-اقتصادی-اجتماعی» می دانستند و آیندهٔ خود را بر اساس آن رقم میزدند. امّا نکردند و رقم نزدند و به جای آن اندیشه های «ماقبل تاریخی» مبتنی بر حملهٔ عربها به «ایران و اروپا و آفریقا» و پیروزیهای های آنها و بَر ساختن یک نظریّهٔ جهان شمول و «دائم الاجراء» از «پیروزی دُزدان و غارتگران» پرداختند که سدّ راه دیدن «واقعیتهای آنزمانی» و بد تر از آن «دیدن آینده بر اساس واقعیتهای قرن بیستم» شد و با اینکه نتیجهٔ نبردهای ۱۹۷۳ را  در عمل پذیرفتند؛ امّا پس از نبردهای ۱۹۷۳ مسئلهٔ «فلسطین» تبدیل به «ورقِ بازی» برای کشورهای اسلام زده و عربی و روسیهٔ شوروی در «قمارهای سیاسی بین المللی» گردید و موجودات عرب فلسطینی را در تاریکی نگاه داشتند. تاریکی که بر وعده و وعید و بهشت و شهادت استوار بود و موجوداتی که «فلسطینی» نامیده میشوند؛ همچنان یا در اردوگاههای آوارگان و بدون مزایای شهروندی زندگی میکنند و یا در پس ماندهٔ موطن قبلی شان؛ به دریدن یکدیگر مشغولند و آنچه که غایب است؛ «آینده ای روشن» است.

اکنون «حماس» به عنوان «آخرین قهرمانان شکست»؛ ظاهراً مرزهای پیش از نبردهای ۶ روزه را به رسمیّت شناخته است و «بمبهای رسانه ای = پروپاگاندا» با آب و تاب به آن پوشش دادند. امّا هیچ یک از این رسانه های قلّابی نمیگویند که «چرا یکدفعه اینجوری شد؟».

امّا «کژدم» این راز را به شما میگوید:

It is a small portion of Trump effect

ماجرای کرهٔ شمالی و درگیری با «چین» برای مهار کردن سگ زنجیری و چاقالوی کرهٔ شمالی و درگیری با روسهای افسرده و پشیمان از انتخاب دونالد ترامپ؛ برای حذف «انگل فرزانه» و «اوباشان = عقبه اش» از معادله های سوریه و عراق؛ بخشهای دیگری از بازی بزرگی هستند که «دونالد ترامپ» به پیش می بَرَد.

حرکت اخیر «حماس» در به رسمیت شناختن اسرائیل در مرزهای پیش از نبرهای ۱۹۶۷ را نباید یک «بیداری و هشیاری عرب فلسطینی» به حساب آورد؛ زیرا بسیار از قافله دور است. بلکه این چرخش ظاهری را  باید نتیجهٔ عملی چند حرکتِ پیشین دانست که متأسفانه آن گروه از «خبر خوانهایِ خود سیاسی پندار» به صورتی احمقانه و مانند دوندهٔ «پرش از مانع» از روی آنها پریده اند.

۱- ترکهای عثمانی - اخوانی در چرخش ۱۸۰ درجه ای اخیر خود در ماههای گذشته هم به روسها و هم به اسرائیل نزدیک شدند.

۲- سازمانهای نظامی - اطلاعاتی - امنیتی اسرائیل با اینکه میدانند «خردوغان کیست؟»؛ به او «لبّیک یا خردوغان» گفتند و در پی این «لبّیک»؛ ترکهای عثمانی چند محمولهٔ «آرد و برنج و سیب زمینی» (سبد غذایی امام حسنی بنفشی = گونیهای سیب زمینی و آرد احمدی نژادی - رئیسی) به نوار غزّه فرستادند و پیوند عمیق خود را با «دریوزگان ساکن غزّه» اعلام نمودند (سرمایه گذاری بر روی فقر)؛ و ناگهان «حماس قهرمان» تغییر موضع داد.

ارزش تغییر موضع «حماس»

باید با اطمینان گفت که: این تغییر موضع؛ هیچگونه ارزش مِیدانی ندارد و مانند به رسمیت شناختن «عصر دایناسورها» است؛ امّا آغاز پروژهٔ شکست خوردهٔ دیگری برای موجودات «غزّه ای» است که باید بهای آنرا بپردازند.

۱- روسها میدانند.

۲- ترکهای عثمانی میدانند.

۳- اروپا میداند.

۴- آمریکای ترامپ میداد.

۵- حتّی «حماس» نیز «خر فهم» شده است که «بداند».

تنها کسانی که نمیدانند .... «دریوزگان غزّه»  و «خبرخوانهای خود سیاسی پندار» هستند.

کژدم