گفتگویی از نوعی دیگر

بنا به درخواست یکی از خوانندگان گرامی؛ این صفحه را برای دستیابی سریع خوانندگان گرامی که علاقه مند این مبحث هستند باز کردم.

۱- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش نخست» (اینجا)

۲- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش دوّم» (اینجا)

۳- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش سوّم» (اینجا)

۴- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش چهارم» (اینجا)

۵- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش پنجم» (اینجا)

۶- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش ششم» (اینجا)

۷- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش هفتم» (اینجا)

۸- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش هشتم» (اینجا)

۹- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش نهم» (اینجا)

۱۰- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش دهم» (اینجا)

۱۱- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش یازدهم» (اینجا)

۱۲- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش دوازدهم» (اینجا)

۱۳- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش سیزدهم» (اینجا)

۱۴- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش چهاردهم» (اینجا)

۱۵- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش پانزدهم» (اینجا)

۱۶- گفتگویی از نوعی دیگر «بخش شانزدهم» (اینجا)

نوشته های مرتبط:

جنبش به حاشیه رانده شدگان (اینجا)

۲۸ نظر:

  1. http://www.dw.de/%DB%B7%DB%B0%D8%AF%D8%B1%D8%B5%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%86%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85-%DB%8C%D8%A7-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86%D8%AF/a-18286330

    پاسخحذف
  2. ناشناس گرامی
    نظر شما را تنها به این خاطر که به منابع تحت کنترل «سپاه سایبری»؛ لینک داده اید منتشر نکردم. اینگونه وبسایتها؛ بخشی از «سپاه سایبری» و در واقع «شکارگاه» هستند. قصد خاص دیگری به جز امنیت خوانندگان این وبلاگ نداشتم.

    کژدم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چگونه می توان متوجه شد که کدام سایت بخشی از سپاه سایبری است
      و چگونه می توان در دام این شکارگاه ها نیفتاد؟
      لطفا توضیح دهید.

      حذف
    2. ناشناس گرامی
      متاسفانه بسیار سخت است که اینگونه وبسایتها را تشخیص داد؛ زیرا بسیاری از آنها لینکهای تصویری و یا نوشتاری دارند که ظاهراً شما را به یک صفحهٔ دیگر لینک میدهند که در واقع کپی یک وبسایت دیگر در «اینترنت تاریک» هستند. گاهی از شما پرسشهایی میکنند و یا از شما میخواهند که برای اطلاعات بیشتر به فلان سایت بروید . به هر حال؛ یک کاربر عادی تنها زمانی میتواند متوجه شود که هم برنامه های ضد ویروس شناتخته شده ای داشته باشد و هم اینکه آن وبسایت به آن برنامه و یا گوگل و یا فایر فاکس گزارش شده باشد.
      بهترین راه این است که IP وبسایت را پیدا کنید و در Google search وارد کنید تا ببینید که آیا سالم است و یا اینکه IP آن وبسایت چند ده تا و چه بسا چند صد تا است که هر کدام در کشورهای مختلف و حتی استانهای مختلف را نشان میدهند.
      امّا در مجموع؛ به خاطر ماهیت «اطلاعاتی-امنیتی-نظامی» رژیم کثیف انگلهای صفوی سعی کنید که از وبسایتهای معتبر بین المللی استفاده نمایید.

      حذف
  3. کژدم گرامی، اگر امکان دارد، لطفا نظر خود را در رابطه با تعریف هوش بیان کنید. آیا با نظریه هوش‌ چندگانه موافق هستید؟

    و آیا هوش را پدیده‌ای می‌دانید که ثابت است یا پدیده‌ای که در تعامل با محیط افزایش پیدا می‌کند؟

    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آریو گرامی
      در این سلسله نوشتارها به «هوش چندگانه» نیز اشاره کرده ام.
      زمانی که گفته میشود؛ درجهٔ هوش انشتین ۱۶۵ بود و درجهٔ هوش لئوناردو داوینچی ۲۰۰ (نهایت درجهٔ هوش یافت شده تا کنون). نشان از «هوش یک گانه و دو گانه و چندگانه دارد».
      لئوناردو داوینچی به این خاطر که ذهنش در بسیاری از عرصه ها؛ ذهنی جستجوگر و آفریننده بود؛ به عنوان «پدر هوش = معیار نابغه بودن» انتخاب شده است.
      توضیح اینکه:
      اگر نابغه ای؛ ذهنش بر روی یک موضوع متمرکز باشد و از خود آفرینندگی نشان دهد؛ با نابغه ای که ذهنش در چند مورد میتواند متمرکز شده و خلاقیت نشان دهد؛ فرق میکند.
      امتیازهای درجهٔ هوش نیز بر اساس این «پروتوکل» استوار هستند.
      اگر توضیح کافی نبود؛ لطفاً به پرسش ادامه دهید.
      سپاسگزارم

      حذف
    2. احتمالا منظور شما را درست متوجه نشدم. آیا می‌خواهید بگوئید که هوش چندگانه اختصاص به درجات هوش بسیار بالا دارد؟ و کسی که درجه هوشی او پایینتر است نمی‌تواند دارای هوش چندگانه باشد؟
      اصلا آیا اگر هوش چندگانه را قبول داشته باشید، آیا درجۀ IQ معیار درستی برای سنجش آن است و آزمونهای آن مناسب سنجیدن تمام انواع هوش می‌باشد؟
      یادآوری می‌کنم که اشاره من به «نظریه هوش چندگانۀ گاردنر» است

      حذف
    3. آریو گرامی
      من با نظریهٔ گاردنر آشنایی ندارم. اگر لطفاً توضیح دهید ممنون میشوم و در ضمن مشخص میشود؛ که آیا پاسخی که دادم درست بوده است و یا اساساً بی ربط بوده است.

      حذف
    4. در این نظریه هوش به صورت یکسان درنظر گرفته نمی‌شود. بلکه به هشت بخش تقسیم شده است.توضیحات بیشتر:
      http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87_%D9%87%D9%88%D8%B4%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%DA%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87
      این شیوه تقسیم بندی در سیستم آموزش وپرورش طرفداران زیادی دارد.
      بخش اصلی سوال من به این مربوط می‌شود که از نظر عده‌ای تعاملات محیط و کسب تجربه عملی روی هوش فرد تاثیر بالایی دارد. آیا نظر شما هم همین است؟

      حذف
    5. آریو گرامی
      منظورم این نبود. ولی بخشهایی از این تقسیم بندی (تقسیم بندی گاردنر) تواناییها و بهره های هوشی هستند ولی بخشهایی نیز تنها «گرایشات» هستند و ربطی به بهرهٔ هوشی و یا «توانایی» ندارند.
      منظور من این بود که اگر یک نابغه بر روی فیزیک تمرکز کرده و نو آوری داشته باشد؛ با نابغه ای که در دو و یا چند رشته کارکرده و نو آوری داشته باشد؛ درجهٔ هوششان یکسان نیست.
      درجهٔ هوش با آموزش میتواند اندکی بالاتر برود. یک تیزهوش هرگز نمیتواند نابغه شود. نابغه ای نیز که درجهٔ هوش او مثلاً ۱۵۰ است؛ هرگز حتی به ۱۵۵ نمیرسد و شاید حد اکثر یک درجه بالاتر رود.

      حذف
    6. شما گفتید امتیازهای درجه هوشی بر این اساس استواراست که یک فرد در یک زمینه یا در چند زمینه بتواند هوش خود را متمرکز نماید. ولی آزمونهایی که من استفاده کرده‌ام، آنطور که برداشت من است همه تنها در یک زمینه سوال می‌کنند که آن هم «یافتن توالی تصویری» می‌توان نام گذاشت. چگونه این آزمونها می‌تواند در یافتن هوش چندگانه که شما اشاره دارید استفاده شود؟
      نمونه‌ای از تستهای هوشی که موردنظر من است:
      http://www.iqtest.dk/main.swf

      حذف
    7. اینگونه تست ها برای تعیین ضریب هوشی؛ حد اکثر «تیزهوشان» است که از ۱۳۰ تا ۱۴۰ است.
      اکثر تیزهوشان یک خطّی هستند. درجهٔ نبوغ از ۱۴۵ به بالا است و کسانی که بین ۱۴۰ و ۱۴۵ هستند؛ را من «مرزنشینان» نامیده ام.
      پس از ورود به نبوغ؛ ماجرا تغییر پیدا میکند.

      حذف
    8. ولی اگر این نوع تستها روش استاندارد برای تعیین ضریب هوشی باشد، مشکلات زیادی در آن مشاهده می‌شود. بعنوان نمونه پس از چند بار حل کردن تست توسط یک نفر او علاوه بر تکیه بر هوش فردی خود، از تجربه‌ای که درتستهای قبلی داشته نیز بهره می‌گیرد (حتی اگر هیچکدام از تستهایی که تا به حال زده است تکراری نباشد). پس به مرور باید در نتایجی که از تستها بدست می‌آورد پیشرفت داشته باشد و این در بدست آوردن نتایج دقیق مشکل ایجاد می‌نماید. فرض کنید بخواهیم بصورت گروهی از عده‌ای تست هوش بگیریم. نتایج این تست هوش قابل اتکا نخواهد بود چرا که بسیاری ممکن است برای اولین بار با چنین تست‌هایی روبرو شده باشند و دیگری چندین تست را انجام داده است.

      مشکل دیگری که این تستها دارد، ایجاد محدودیت زمانی در حل این تستهاست. ممکن است فردی از لحاظ سرعت تحلیل سریعتر باشد و بتواند این تستها را سریعتر حل نماید ولی دیگری با وجود کندتر بودن توان تحلیل بالاتری داشته باشد و بتواند مسائل پیچیده‌تری را حل نماید.

      اگر هوش چندگانه را بپذیریم، این تستها باز هم با یک مشکل دیگر مواجه هستند که تنها ضریب هوشی را در یک زمینه بررسی می‌کنند و اگر فرد در زمینۀ دیگری دارای هوش بالایی باشد، این تستها نمی‌تواند مورد اتکا باشد.
      نظر شما چیست؟

      حذف
    9. آیا ممکن است بگوئید ضرایب هوشی بالا به چه شکل اندازه گیری می‌شود؟

      حذف
    10. گرامی

      آنکه گفتید؛ با اینگونه تستها به خاطر شرایط گوناگون شرکت کننده ها در تستها نمیتوان به نتیجهٔ قابل اتکایی رسید؛ کاملاً درست است
      امّا در مورد مسئلهٔ «زمان» باید بگویم که یکی از مهمترین پارامترهای سنجش درجهٔ هوش است.
      فرض کنید که مریضی در حال مرگ را به پیش چند پزشک که همزمان برای تشیخص و درمان بیماری آماده هستند ببرند. تشخیصهای گوناگون و روشهای برخورد برای جلوگیری از مرگ بیمار و در نهایت نجات بیمار در یک «بازهٔ زمانی» همگی در «تست هوش» دخالت موثر دارند. نمیتوان راهی را پیشنهاد کرد که یک هفته طول میکشد.... نمیتوان فقط به «کلاسیکها» چسبید؛ لذا پس «نو آوری» کجا میرود؟ و مهمتر از همه زندگی بیمار چه میشود؟
      لذا « عامل زمان» نه تنها در همهٔ موارد «تشخیص درست در کمترین زمان ممکن» و «طراحی درمان در کمترین زمان ممکن» و «استفاده از ابزارها در کمترین زمان ممکن» و در صورت عدم کفایت «ابزار شناخته شده» لزوم «ابزار سازی در کمترین زمان ممکن» نقش تعیین کننده ای دارد.
      امّا اینکه اگر فکر کنیم؛ باید «عجله کرد تا به کمترین زمان ممکن» دست یافت؛ درست نیست؛ زیرا «عجله یعنی انجام سریع عمل بدون توجه به موارد نامبرده شده».
      به هر حال داستان در این مورد؛ بسیار پیچیده است و از موضوع تا به موضوعی دیگر تفاوت داردد.
      آنچه که قاضی نهایی است؛ اینکه در کمترین زمان ممکن به هدف برسی. اگر زمان بر اساس داده های کنونی؛ کفایت نمیکند؛ هدف «ساختن ابزارهای نوین» برای رسیدن به هدف در کوتاهترین زمان ممکن؛ نیز نقشی مهم بازی میکند.
      فکرمیکنم پاسخ پرسش بعدی شما نیز در همین نوشتهٔ کوتاه داده شده باشد.

      حذف
  4. کژدم گرامی آیا همه Homo sapiens ها توانایی رسیدن به مرحله کمال معنوی را دارند یا اینکه اکثریت ما محکوم به زندگی در قلعه حیوانات هستیم؟

    پاسخحذف
  5. کژدم گرامی، نتیجه‌ای که از این نوشتارها بدست می‌آید، هوش برتر لازمۀ ایجاد شاخۀ انسانی خواهد بود، ولی شما از کسانی که سعی در تغییری بنیادی دارند بعنوان «شمن» نام می‌برید.

    آنگونه که از معرفی شما از «شمن» و تا جایی که از کتابهای «کاستاندا» (سه-چهار کتابی که تا اینجا مطالعه کرده‌ام) متوجه شدم، یک ویژگی اصلی شمن «دیدن» است که او را از دیگران متمایز می‌نماید. و دیدن ربطی به میزان هوش ندارد و بیشتر به خواست درونی فرد بر می‎گردد و در نقطۀ مقابل «منطق انسانی» قرار دارد. در حالی که هوش را می‌‎توان ابزاری در دستۀ منطق قرار داد.

    اگر اینگونه باشد آیا تضادی بین «شمن بودن» و «انسان» ایجاد نمی‌شود؟

    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آریو گرامی
      من هر دو را «شمن» مینامم. زیرا در دنیای فیزیک نیز که دانشمندان (منظورم نابغه ها هستند و نه پروفسورهای حافظ کتاب و خر خوانها) در باره اش تحقیق و آزمایش میکنند نیز همه چیز با دیدن آغاز میشود و سپس عوامل دیگر و حسّ های دیگر نیز بکار گرفته میشوند. اگر شما چیزی را نبینید؛ قطعاً از نظر شما وجود ندارد. به عنوان مثال روزانه صدها نفر با درهای شیشه ای بسیار شفّاف برخورد میکنند؛ زیرا درجهٔ شفافیت آن در های شیشه ای؛ آنها را نامرئی میسازد و تنها زمانی متوجه وجودش میشوید که با آن برخورد کنید. تحقیق در دنیای فیزیکی (سو) و دنیای غیر فیزیکی (دیگر سو) با «برخورد» آغاز میشود. تنها فرقی که در این میان وجود دارد؛ ابزار کار هستند. شما نمیتوانید نابغه ای را که ذهنش بر روی نجوم و فیزیک نجومی متمرکز شده است را نابغه بنامید و شخص دیگری را که ذهنش بر روی زیست شناسی متمرکز است را نوعی دیگر بدانید. هر دو نابغه هستند.در مورد کسانی که قدرت «رویابینی» در دیگر سو را دارند نیز همینطور است. مشکل اینجاست که آنچه که در طول تاریخ به شدت و به صورت ملموس برای انسان سانها قابل روئیت بوده است؛ «معجزات علوم مربوط به جهان فیزیک» بوده است و در دوران «رنسانس» نیز آنمهایی که «شیفتگان علم» شدند؛ «آیین شمنی» را با مسیحیت با یک چوب کتک زدند و آیین شمنی «خرافه پنداری» نام گرفت.برای اینکه هنوز علوم جهان فیزیک و جهان غیر فیزیکی تاکنون به سطحی برابر از رشد نرسیده اند که در یک نقطه با هم ملاقات کنند و دست همدیگر را بفشارند. «آیین شمنی» (نوابغ دنیای غیر فیزیکی) همچنان به عنوان خرافه شناخته میشود و آنهایی نیز که به نام شمن شناخته میشوند؛ در یک چرخهٔ تکراری دیدن رویاهای روزانه و لذت بردن از آن گیر افتاده اند بدون آنکه محصول ملموسی بدست دهند. کارلوس کاستاندا تلاش میکرد که با تشکیل «حلقه های شمنی) تغییراتی در مسیر «آیین شمنی» بوجود آورد که باید آنرا به عنوان شکست در نخستین تجربه به حساب آورد.
      البته در زمانهای گذشته نیز «حلقه ها» وجود داشتند و دلیل گسترش فکر «حلقه ها» نیز این بود که در رویابینی حلقه ای؛ سیگنالهای قوی تری دریافت میکنند؛ اما شمنهای «دیگر سو» هرگز به فکر تحقیق در بارهٔ آن نکردند و تنها از «سیگنالهای قویتر» لذّت بردند. مشکل دیگری که «آیین شمنی» با آن روبرو است؛ این است که هم از طرف «عاشقان علوم دنیای فیزیکن و هم از طرف «اخوندها و پیامبران» به شیطان و اجنّه و امثالهم ربط داده شده و «شمن» به شدت تحت فشار قرار میگیرد و تشکیل حلقه ها چه بسا به زندان و یا مرگ بینجامد. امّا مردم (همانهایی که شمن را شیطانی میدانند)؛ زمانی که گرههای مهمی در زندگیشان پیدا میشود که قابل با امکانات فعلی علوم دنیای فیزیک قابل حل نیست؛ به سمت همان «شیاطین» پناه میبرند. برخی از شمنها هم خود را «مسلمانی» و یا «مسیحی بودن» میزنند که از دست اتهام ها و تهمتها رها شوند و برخی از آنها «مردان خدا» نامیده میشوند.
      به هر حال من فکر نمیکنم که فرقی میان نوابغ «سو» و نوابغ «دیگر سو» وجود داشته باشد. فرق آنها مثل «سمت راست» با «سمت چپ» است.

      حذف
    2. کژدم گرامی، من هم از بعضی آشنایان سرگذشتهایی از برخورد با چنین اشخاصی برای حل مشکلات شنیده‌‍ام. ولی تا به حال برایم باورپذیر نبود. ولی سعی می‌کنم که تجدیدنظری بکنم و دوباره در این باره تحقیق نمایم. فکر کنم اولین مرحله کار خواندن کتابهای همین شخص باشد. بهرحال سعی می‌‎کنم ابتدا تمام کتابهایش را مطالعه کنم. چون آنطور که متوجه شده‌ام اگر به ترتیب انتشار، کتابها مطالعه شود، در هر کتاب مفاهیم عمیقتری نسبت به کتابهای قبل از آن معرفی شده است، شاید به این دلیل که خواننده کمتر درحیرت فرو رود و به مرور با مفاهیم بیشتر آشنا شود.

      البته مشخص است که شمنیزم تنها در عمل انجام می‌شود، و اطمینان دارم که پس از خواندن این کتابها باز هم با مشکلات فراوانی روبرو خواهم بود. بهمین دلیل از شما خواهش می‌کنم که در آینده مرا راهنمایی کنید.

      بدلیل اینکه پرسشها تناسبی با وبلاگ شما ندارد، سعی می‌کنم در این زمینه با ایمیل در تماس باشم.

      آریو

      حذف
    3. آریو گرامی
      من تنها میتوانم بگویم که پیش از انتخاب و آغاز باید بدانی که پس از مدتی که به پیش رفتی؛ زندگیت کاملاً دگرگون خواهد شد. لذا بهتر است که پیش از آغاز در موردش بسیار فکر کنی.
      امّا اگر راه را آغاز کردی من تا آنجا که در توان دارم دریغ نخواهم کرد.
      فقط این را بدان که تمامی اعضای حلقهٔ اصلی آن شخص همگی ناپدید شدند. در ویکی پدیا میتوانی همهٔ شان را ببینی.

      حذف
  6. نخستین گامها برای تولید «انسان» و «حذف تدریجی انسان سانها».

    http://www.radiofarda.com/content/f8-human-gene-editing/27411661.html

    پاسخحذف
  7. کژدم گرامی، فکر می‌کنم این خبر هم که درباره کشف ژنهای مربوط به هوشمندی است که کلید توانایی تغییر میزان هوش در افراداست، مناسب این بخش باشد.

    http://1pezeshk.com/archives/2015/12/intelligence-genes-discovered-by-scientists.html

    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آریو گرامی

      هر تکّه ای که از این تصویر بزرگ تکّه پاره و گم شده در میان تصاویر یافت میشود؛ آنچنان با ارزش هستند که نمیتوان قیمتی بر آنها نهاد.
      آینده ازآنِ «انسان» است.

      حذف
  8. کژدم گرامی، این هم خبری در مورد دسترسی به روش علمی به بخشی از قابلیتهای پنهان مغز انسان (تله پاتی) است.

    http://www.radiofarda.com/content/f8-brain-to-brain-signal/27470384.html

    شاید بشود بخشی از مغز یک انسان را شبیه یک رادار پاسیو در نظر گرفت که می‌تواند امواج سطح خاصی را دریافت کند. کیفیت دریافت این رادار هم بستگی مستقیمی به بدون نویز بودن آن و همچنین قدرت امواجی که دریافت می‌کند دارد. آزمایش کنندگان این خبر احتمالا فقط روی افزایش قدرت امواج دریافت شده کار کرده‌اند، ولی روشی که تا کنون توسط رازوران استفاده شده است پاک کردن نویزهای ذهنی توسط تمرینات مدیتیشن بوده است تا امواج دریافتی راحتتر شناسایی شود. البته خود من به خاطر مشکلات و اشتباهاتی که با آن مواجه شدم، فعلا در صاف کردن ذهنم شکست خورده‌ام. برای مثال یکی از اشتباهاتم این بود که در روش مدیتیشنی که انتخاب کردم، توصیه این بود که تا زمانی که به تمرینات اولیه عادت نکرده‌ام به تمرینات توسعه یافته‌تر دست نزنم، ولی من به این توصیه توجه نکردم و با سرعت بالایی تمرینات را اضافه کردم و در کنارش روشهای دیگر را هم امتحان کردم تا زمانی که خستگی مانع ادامه شد. و فعلا تمرینات را کنار گذاشتم و به بررسی گذشته پرداخته‌ام تا زمانی که بدنم دوباره آمادگی پیدا کند.

    در گزارش نوشته شده است که این تحقیقات مورد علاقه شرکتهای مخابراتی است. ولی احتمال زیادی وجود دارد که در صورتی که فردی چندین بار به این شکل تله پاتی انجام دهد، ذهن بیاموزد که بدون استفاده از دستگاههای واسط ارتباط برقرار کند. دراین صورت ادامه این تحقیقات دیگر برای مخابرات به صرفه نخواهد بود و در اختیار نهادهای خاص جاسوسی و اطلاعاتی قرار خواهد گرفت. اگر این قابلیت در فرد به این روش توسعه پیدا کند، ممکن است ظرفیت دریافت این میزان از اطلاعات را نداشته باشد و به نوعی دیوانه شود، در صورتی که به طوری که من متوجه شده‌ام، یک فرد رازور با انجام تمرینات، ظرفیت پذیرش خود را نیز بالا می‌برد و پس از دستیابی به چنین توانی قدرت تحمل آن را هم خواهد داشت.
    آریو

    پاسخحذف
  9. آریو گرامی

    همانطور که یکی از نوشتارهای مربوط به دوران «رنسانس» گفته امم. بسیاری از آیینهایی که هیچ ربطی به «ادیان» ندارند نیز از طرف «احمقهایی که داروین را سطحی خوانده بودند» و هر وقت جلو آینه می ایستادند؛ خود و پدر و مادرشان را یک «شمپانزهٔ باهوش» میدیدند..... به یک چوب «انتقام» سپرده شد.
    برخلاف نظریهٔ نویسندهٔ احمق این نوشتار در رادیو فردا؛ «تله پاتی» یک خرافه و تخیل نبود. بلکه به خاطر نادر بودن (در صد پایین اتفاق افتادن) و سپس سوء استفادهٔ «شعبده بازان» از کلک بازیهای تکنیکی؛ پدیدهٔ «تله پاتی» را زیر سوال برده است.
    امّا اگر این نویسنده فکر میکند که «عم» اکنون میتواند«ننهٔ نویسنده» را نیز به سلاحی مسلح کند؛ بسیار احمقتر از آن است که به وصف در آید.
    گویی که چون «خودنویس» اختراع شده است؛ اگر یک حودنویس به دست «ننهٔ نویسندهٔ رادیو فردا» بدهند؛ فوری «انشتین» میشود.
    اگر کسی میتواند با این «دهاتی روشنفکر احمق» تماس بگیرد؛ به او بگوید:
    از گاو ... به جز گوساله؛ زاییده نشود.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کژدم گرامی، من هم موافقم که این خبرنگار با پیشفرضهای خودش به سمت گزارش این خبر رفته، تخیل نامیدن تله پاتی نشان می‌دهد که این فرد مطالعه‌ای در این رابطه ندارد.

      ولی در کل، ممکن است اختراع خودنویس نتواند فردی را نویسنده یا اینشتین کند، ولی خیلی بدرد نویسنده و اینشتین خواهد خورد. پیشرفت در «بررسی ارتباط تله پاتی در محیط آزمایشگاهی» می‌تواند همانطور که شما در کامنت قبل گفتید، به کشف قطعه‌ای از این پازل گمشده کمک کند.
      آریو

      حذف
    2. آریو گرامی
      دقیقاً درست گفتید.

      حذف
  10. مورد دیگری که می‌تواند در این رابطه مهم بنظر برسد، چیزیست که رازوران آنرا هدایت «پرانایاما» یا هدایت نیروی جنسی می‌نامند.

    از نظر این افراد تنها نیروی درونی که یک فرد دارد، همین نیروی پرانا یا به زبان ساده نیروی جنسی اوست که در اکثر مردم تنها به شکل نزدیکی جنسی و از طریق اعضای تناسلی منتقل می‌شود. به عقیده آنها با هدایت آگاهانه این انرژی به اعضای دیگر بدن می‌توان نیروهای خفته بدن را بیدار کرد (آنطور که من فهمیده‌ام).

    به عنوان مثال، یکی از تمرینات معرفی شده در تانترا None Ejacurated Orgasm یا ارگاسم خشک (بدون انزال) است. در صورتی که انتقال انرژی جنسی چنین قدرتی داشته باشد، تاثیر زیادی روی عملی کردن قدرتهای بالقوه فرد دارد.

    کژدم گرامی، شما در این باره چه نظری دارید؟
    آریو

    پاسخحذف