۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

بازگشت موجِ سونامی گلوبالیسم

من از طبیعت بیشتر آموخته ام  تا انسانها و از طبیعت انسانها بیشتر آموخته ام تا از گفتار آنها. گفتار تنها لقلقهٔ زبان  برای اظهار وجود؛ فریب و در بهترین حالت پیشنهاد و انتقال و تزریق یک مالیخولیای صادقانه است . حتّی اگر گفتاری ظاهراً علمی باشد؛ باید عمیقاً به آن دَرک رسید که هیچ دانش علمی با گفتار انتقال نمی یابد؛ بلکه تنها با تجربه و تحقیقات تجربی است که می آموزیم.
یک مقالهٔ علمی تنها برای کسانی که تجربه ای همسان با نویسندهٔ مقاله داشته اند؛ قابل درک است. بخشهای خاکستری و مِه آلود مقاله؛ تنها با تجربهٔ تحقیقاتِ عملی است که میتوانند پذیرفته و یا غیر قابل پذیرش قلمداد شده و یا به خاطر کمبود اسناد؛ دانشمند را به سوی «ابزارسازی» برا ی تحقیقات بیشتر سوق دهد. دانشمندی که ذهنش نتواند «ابزارسازی» کُنَد؛ به «موزهٔ اکتشافات علمی» تبدیل میشود و بهترین جایگاه برای او «کُرسی تدریس دانشگاه» است و نه آزمایشگاههای تحقیقاتی.
اکنون حتّی در میان روشنفکران ظاهربین سیاسی نیز؛ «سونامی» نامی است که با مورد و یا بی مورد؛ بکار برده میشود  و به قول معروف «مُد» شده است؛ چیزی در حدّ یک «Application» در آیفون و یا هر کامپیوتر و یا موبایلفون هوشمند؛ که اگر بکار نبری؛ میگویند که «آنگولا» و یا «کهنه فکر» هستی و اگر بکار ببری؛ به کوچه پس کوچه های طرّاحان کشانیده شده و گُم میشوی. به نظر من داشتن قطب نما بسیار خوب است. این قطب نما نباید «ساخت اسلام» و یا «ساخت آمریکا؛ روسیه؛ چین و اروپا» و یا ساخت ملغمهه ای از کافکا؛ مارکس؛ کامو؛ ژان پل سارتر باشد که عصارهٔ آن در مستراحی به نام «کمپانی مدفوع سوروس» جمع شده است. این قطب نما باید «ساختِ تو» باشد؛ ... و گرنه «مُحسن مخملباف» میشوی. از توبهٔ نصوح و بایکوت  شروع میکنی؛ با عروسی خوبان ادامه میدهی و به کافکا میرسی و در سکانس آخر در مستراح «جورج سوروس» به گور سپرده میشوی. (البتّه ملغمهٔ خوبی برای «درخشیدن همچون الماس» در چاه مستراح هنری جورج سوروس است).
این تمامی تصویر  چرخهٔ زندگی «گویشی و شنیداری»  آن نوع از گونه های انسانی است که رشد فکری آنها با «شنیدن» آغاز و با «تکرار دوبارهٔ شنیدار» با «گویشِ کلیشه ای دیگر»  پایان می یابد (بایسیکل ران) و از کتاب و از تصویرهایی که «دیگران پرداخته اند» (فیلم و داستان) فراتر نمیرود. اینچنین روشنفکرانی «جایزه ها» و «مشاهیر بودن» در مستراح جورج سوروس  را دِرو میکنند و  پیروانشان «ویرانی سرزمین خود» را درو میکنند و یا خواهند کرد تا به گوری که دایناسورها در آن آرمیده اند (منابع نفت و ذغال سنگ) سپرده شوند. امّا پرسش علمی این است که آیا ما در آینده به منابع انرژی فُسیلی نیاز خواهیم داشت  یا نَه؟ ... آیا ما وجود خواهیم داشت که حتی یک سیب کرم خورده بچینیم؟ یا اینکه دیگر وجود نخواهیم داشت؟

در دوران تندبادها و زلزله ها؛ پدیدهٔ «زمان» نقش بسیار مهمّی بازی میکند و هرکس که این پدیده را در طرّاحی استراتژی؛ خوار بشمارد؛ به هیچ هدفی نخواهد رسید.

 زمانی که «سونامی سیاسی - اقتصادی» از غرب آغاز و از دیوار چین  بدون شلّیک حتّی یک گلوله گذشت؛ حکومت کمونیستی چین به «گردانندهٔ بازار فروش و کرایهٔ بردگان چینی» تبدیل شد و  حرکات چند جانبه ای را برای باز کردن گره کور خلاصی از دست «جمعیّت نامتناسب با منابع طبیعی زیستی موجود در چین» آغاز نمود. از همکاری تنگاتنگ حکومت کمونیستی چین با مافیای چینی (Triad) برای قاچاق بردگان چینی به سرزمینهای دیگر گرفته؛ تا مهاجرتهای قانونی و لغو تابعیت چینی مهاجران؛ بخشی از این روند بود. بخش مهمّ تر؛ دنبال کردن اهداف ناسیونالیستی چین بود که از طرف گلوبالیستها بی اهمیّت جلوه داده شد و نتیجه اش  جزیره های نظامی مصنوعی است که اینک  از دریای جنوب چین سر بر آورده اند.

به زبانی ساده؛ آنهایی که درجه‌ٔ هوش و قدرت مالی خود را بسیار بالاتر از حدّ نیاز برای تشکیل حکومت جهانی ارزیابی میکردند؛ اکنون باید هزینه های کلانی برای «کنترل بحران» بپردازند و همچنان دستهایشان را از نگرانی  رسیدن به «پیروزی» و یا «فاجعه» به هم بمالند.
من از روسیه و آقای پوتین سخنی نمیگویم؛ زیرا فقیر تر از آن هستند که بتوانند کاری بکنند.

اگر «موجِ رفتِ» سونامی مالی و صنعتی برای چین و سایر کشورهای آسیایی گشایش به ارمغان آورد و بالا رفتن قیمت انرژی را به کشورهای تولیدکنندهٔ نفت ارزانی داشت؛ .... با آغاز «موجِ بازگشت سونامی»؛ هر آنکه بهره ای از آن برده و ساختار اجتماعی؛ سیاسی؛ اقتصادی خود را بر اساس «موجِ رفت» بنا نهاده است؛ همهٔ دستاوردهای ناپایدارش را به یکجا خواهد باخت.

دنیای دونالد ترامپ بر اساس «بازگشت موجِ سونامی» بنا خواهد شد.

کژدم



۱۳۹۵ دی ۳, جمعه

هدیهٔ کریسمس

خوانندگان گرامی

فیلم سینمایی Inferno را تماشا کنید و در کنار آن سلسله مقاله های «گفتگویی از نوع دیگر» را دوباره و چند باره بخوانید.

نظریهٔ حاکم بر این فیلم سینمایی؛ حدود ۴ سال پیش؛ پس از ۳۵ سال رمل و اسطرلاب انداختن از طرف کژدم؛ بالاخره منتشر شد.
درد بی درمانی که چه بسا  قتل عامهایی از نوع «قتل عام کامبوج» (راه حلّ خمرهای سرخ) به عنوان راه حلّ نهایی و آخرین پاسخ به بزرگترین پرسش زمان کنونی برگزیده شود.

کژدم


۱۳۹۵ آذر ۲۶, جمعه

میگویند «حلب سقوط کرد»

روسها «دستورهای باز» (به هر قیمتی) و «دستورهای بسته» (باید بشود) صادر کردند و حلب سقوط کرد. امّا پرسش این است که حلب از کجا و به چه جایی سقوط کرد؟ مگر همین حلب تا ۶ سال پیش در دست روسها و نوکران منطقه ای صفوی مسلک روسیه نبود؟ اکنون مسئله این نیست که حلب سقوط کرد؛ بلکه مسئله این است که: هزینهٔ نگهداری آن چقدر است و آیا قابل پرداخت است؟!!  پاسخ به این پرسش را باید در  داراییهای مازاد بر مصرف روسیه و نوکران صفوی مسلکش جستجو کرد.
۶ سال پیش؛ حلب شهری زنده بود. اکنون حلب شهری مُرده است. هزینهٔ نگهداری «مُرده» و مبارزه با بوی متعفّن یک مُرده بسیار سنگین تر از نگهداری یک موجود زنده است. لذا از نطر من «فتح حلب» فقط یک معنی دارد و آن معنی؛ «بالا رفتن هزینه ها» است. هزینه هایی که میتوانند فاتح را به ورشکستگی بکشانند.
آقای پوتین فکر میکرد که برای رویارویی با ترامپ؛ باید هرچه زودتر حلب را تسخیر نمود و از آن به عنوان اهرم فشار بر علیه ترامپ استفاده کرد. امّا آقای پوتین هرگز به این مسئله فکر نکرد که شاید دونالد ترامپ  در پاسخ باج خواهی روسها بگوبد:
«حلب را تسخیر کردید؟ .... به تخمم که تسخیر کردید .... میخواستید تسخیر نکنید».

پوتین هنوز ترامپ را نمیشناسد و بهتر است که در سر مستی هایش باقی بماند.
وضعیت آقای پوتین مانند گربه ای خانگی است که موش شکار میکند و شکار خویش را برای نشان دادن به صاحبخانه به درگاه می آورد و صاحبخانه به جای تشکّر به گربه میگوید: برو خودت بخور.

کژدم

۱۳۹۵ آذر ۲۰, شنبه

گاوِ انگل فرزانهٔ تشیّع شنیعه «تخم دو زردهٔ دوقلو» زایید ... هزینهٔ آقای پوتین چند برابر شد.

«ترزا  مِی» (Theresa Mary May) به عنوان نخستین نخست وزیر انگلستان؛ پس از پیروزی «برکسیت» (یعنی انگلستانِ در حال خروج از اروپای گلوبالیست) اعلام نمود که باید با کثافتکاریهای منطقه ای رژیم  صفوی مسلک حاکم بر ایران مقابله نمود و در این راستا با کشورهای عربی برای مقابله با این کثافتکاریها همکاری خواهد نمود. امّا اینکه چرا در کنار کشورهای عَربی قرار گرفت و به صورت غیر مستقیم به رژیم انگهای شیعه بیانیهٔ  جنگ صادر نمود را باید در رابطه با «پذیرفتن نوکری کاخ کرملین» از طرف انگل فرزانه جستجو نمود.
انگلستان کنونی؛ هنوز انگلستان مستقلّ نیست و دولت «ترزا مِی» قرار است که یک «دولت گذار» از گلوبالیسم به سمت انگلستان مستقلّ باشد امّا خانم ترزا مِی در این روند میخواهد نقش «موریانه» را برای حفظ منافع گلوبالیستها بازی کند (یعنی ادامهٔ اهداف گلوبالیستها در زیر پوشش تقیّه پذیرش ناسیونالیسم). همان نقشی که آقای «پل رایان» و همهٔ مخالفان ترامپ در حزب جمهوریخواه آمریکا بازی میکنند. وزیر امور خارجهٔ کنونی انگلستان (بوریس جانسون) که یکی از افراد مؤثّر در «برکسیت» بود از طرف محافظه کاران به امید ایجاد تغییر بوسیلهٔ «تطمیع» در مسیر ناسیونالیسم انگلستان؛ به کابینهٔ دولت محافظه کار راه داده شد (تاکتیکی کپی برداری شده از ژنرال السیسی در ماجرای بهار اخوان المسلمینی مصر). BBC در مقالهٔ اخیر خود «بوریس جانسون» را «دهان گشاد» نامیده است که اسناد محرمانه را نیز به همگان نشان میدهد (اینجا) و شبیه آن مقاله به طور بسیار تصادفی در رادیو فردا نیز منتشر شده است (اینجا). آن اسناد ظاهراً محرمانه؛ در واقع «پیشنهادهای پنهانی برای ایجاد تغییر در مسیر ناسیونالیسم» از طرف سیاستمداران آلوده به اهداف گلوبالیستی بوده اند که مهر محرمانه خورده و آقای بوریس جانسون با آشکار نمودن آنها به طرف مقابل گفته است که: «خر خودتان هستید» و اگر سخنی دارید علنی بگویید. مقاله های موازی تصادفی ذکر شده؛ نشانهٔ قطع امید جریان حاکم از ناسیونالیستها است. در اینجا نکتهٔ ظریفی هست که هیچکس به آن اشاره نمیکند و آن اینکه «ترزا مِی» میگوید : همراه با عربستان و کشورهای عربی با «شیعه گری» خواهد جنگید و بوریس جانسون از یک واقعیّت عریان سخن میگوید و آن اینکه: «هم رژیم صفوی مسلک حاکم بر ایران» و هم «حاکمیّت عربستان و اقمارش» هردو به یک اندازه کثیف هستند. نکتهٔ بسیار ظریفتر اینکه بوریس جانسون با تأیید تقویت نظامی کشورهای عربی که به بازی کثیف ادامه میدهند؛ موافق است ودر عین حال به آنها پیغام میدهد: اگر میخواهید بازی کنید؛ باید قوانین بازی را رعایت کنید و پرورش حیوانات درندهٔ مسلمان بر علیه حیوانات درندهٔ مسلمان از فرقه ای دیگر؛ راه حلّ نیست  امّا چون رژیم صفوی مسلک حاکم ضرورت وجودی خود از نظر گلوبالیستها را از دست داده است؛ ... ما نیز به تسلیح و پشتیبانی شما ادامه خواهیم داد؛ زیرا میدانیم که پیش از خمینی؛ جنگی به نام جنگهای خونین شیعه و سُنّی وجود نداشت و خمینی آغازگر این جنگ فرقه ای بود.  آقای «بوریس جانسون» با این ملغمهٔ گفتاری و فرستادن پیامهای چندگانه که نشان از پیچیدگی «نوع برقراری رابطهٔ انگلستان مستقل» با جهان خارج را دارد.
نتیجه اینکه: گلوبالیستها (ترزا مِی و پل رایان و کلینتونها و بوشها و امثال آنها) با اینکه زخمهای عمیق برداشته اند؛ امّا هنوز نمرده اند و همچنان میتوانند شلّیک کنند. (دشمن زمانی مُرده است که نتواند شلّیک کند).
البتّه هنوز دونالد ترامپ به طور رسمی سکّان کشتی را به دست نگرفته است و در ۲ ماه آینده؛ اهداف و مسیر های سیاسی تغییر خواهند نمود. امّا این تغییرات تدریجی خواهند بود. زیرا سخن از یک چرخش ۱۸۰ درجه ای آنی نمیتوان به میان آورد؛ زیرا «خداحافظی هوشمندانه از گذشته» کاری بسیار سخت است. در دنیای ترامپ موجودیتهای اقتصادی و سیاسی کنونی حذف نخواهند شد؛ بلکه ترامپ از همین موجودیتهای کنونی به عنوان اهرم فشار هم بر گلوبالیستها و هم بر موجودیتهای ناسیونالیست بیگانه استفاده خواهد نمود. ترامپ با منحلّ کردن ۴ کمپانی وابسته به کمپانی ترامپ را که با عربستان سعودی معامله دارند؛ پیامی دوستانه به عربستان سعودی فرستاد.
در این میان مشکل ساکنین ایران این است که روشنفکران قلّابی آنها (بسیار شبیه به ملّیت قلاّابی آنها)؛ به دنبال کشف «نکات ظریف» نیستند؛ زیرا چنان در «موجودیّت حاکم کنونی» غرق شده اند که «غیر از آن را» رؤیا میپندارند. اگر اوباشانی که خود را تحلیلگر نامیده و مینامند از «روباه مکّار انگلستان» سخن میگفتند و میگویند؛ حدّ اقل در ۴۰ سال گذشته همهٔ سخنانشان دروغ و خاک پاشیدن به چشم «ساکنین شیعه مسلک آریایی نژادِ ایران» بوده و هم اکنون نیز فرق میان «امپراتوری انگلستان» و «انگلستان اروپایی» و «انگلستان برکسیت» را نمی فهمند... و به همین خاطر است که به صورت «فوکولی های شسته و رُفته» در رادیو فردا و BBC و DW به بازخوانی مزخرفات و نشخوار علوفه ای که در برابرشان نهاده شده است میپردازند.
مشکل مضاعف دیگر اینکه: میهن پرستی ساکنین ایران در دوران قاجاریه و مصدّق یخ زده و با دنیای کنونی آشنا نیستند؛  روشنفکران سیاسی قلّابی شان نیز شارلاتانهایی هستند که با «دوربین و تفسیر قَجَری» به تفسیر شرایط کنونی میپردازند و در پروژهٔ خاک پاشیدن به چشم مردم با رژیم کثیف انگلهای صفوی و گلوبالیستها همراه هستند و ساکنان ایران را «خَر» گیر آورده اند... و شاید هم ساکنین ایران را «خَر» گیر نیاورده و عمیقاً میدانند که با «خَرهایی» طرف هستند که شلیته تمبان و پاپاق قجری خود را به ملغمه ای از شلوار «لی» و «ساپورت» و «ممهٔ سیلیکونی»  با آمیخته ای از کوروش و عرق سگی و حشیش و صادق هدایت و «حماسهٔ حسینی» و عاشورا تبدیل کرده اند و این مجموعهٔ کثیف را «فرهنگ ملّی ایران کنونی» نام نهاده و به کندن گور ساکنین ایران و استفاده از تصدیق همان ساکنین عقبماندهٔ ذهنی ایران مشغولند. لذا هرچه دِلِ تنگشان میخواهد میگویند و بار «الاغهای آریایی شیعه مسلک» میکنند. مسعود بهنود؛ اکبر گنجی؛ سازگارا؛ مخملباف؛ ابراهیم نبوی؛ اکبر بهرمانی؛ منتظری؛ خزعلی؛ سیّد رضا دیبا و سایر پادشاهی خواهان دروغین ... و ... و .. و ... در ملغمهٔ همین «گلّهٔ شاراتانهای دروغگو» و «گلّهٔ الاغهای آریایی»  تعریف میشوند و من به آنها حقّ میدهم؛ زیرا کسی که از خران بارکشی نکند؛ در مکتب شارلاتانها پذیرفته نیست و به «شِرک جلی» و «شِرک خفی» متهم خواهد شد و نان و کسب و کارش را از دست خواهد داد.(باور من این است).

تجربهٔ «دوپینگ سازمان یافته» در عرصهٔ جامعهٔ ورزشی روسیه و حتّی دخالت سازمان اطلاعاتی روسیه در این رسوایی بزرگ بین المللی؛ نشان میدهد که آقای پوتین؛ آنچنانکه در محافل سیاسی یک «استراتژیست نابغه» معرفی میشود؛ آنچنان آش دهن سوزی نیست و گرنه شرافت FSB را در چنین ماجرای سخیفی به زیر پا نمی انداخت. یکی نیست که از خود بپرسد که: مگر میتوان با دخالت دادن FSB مدال طلای فلان رشته را بدست آورد؟ اگر هم به دست آمد؛ یک گنده گوزی تقلّبی است.
آقای پوتین هنوز ارزشها و ریسکهای این حماقت را نمی فهمد و میخواهد با «انکار» از روی حرکت احمقانه اش بپرد. غافل از اینکه: این آتش چهارشنبه سوری نیست که بتوان از رویش پرید؛ بلکه آتش لو رفتن حماقتها و «چهارچوب رفتاری»  ناسیونالیستهای روسیه است. اگر شیوهٔ رفتاری هر موجودی را مطالعه و در بانک اطلاعاتی جمع آوری کنید؛ آن موجود به یک «موجود قابل پیشبینی» تبدیل شده و شکار آن آسان خواهد بود. اکنون نه تنها خبرگزاریهای غربی بر روی این مسئله مانور میدهند و آقای پوتین مجبور به سکوت شرمگینانه شده است؛ بلکه نیروهای  FSB نیز تحقیر شده اند و به رهبرشان فحشهای زیر زبانی میدهند که نتایج آنرا در آینده خواهیم دید.
در نوشتار پیشین گفتم که بمب اتمی و موشک اسکندر و .... نمیتوانند روسیه را برای آینده ای درخشان بسازند و آماده کنند و تنها به درد «آرماگدون» میخورند. روسها هنوز نمیتوانند بفهمند که دونالد ترامپ همان «مدل غربی پوتین» است؛ امّا با یک تفاوت بزرگ: دونالد ترامپ امکانات بسیار گسترده تری برای به خاک سیاه نشاندن روسها دارد.
روسها اکنون به گسیل کردن نیروهای ویژهٔ «چچن» به سوریه روی آورده اند؛ که نه تنها به خودی خود گواه بر فرو رفتن بیشتر روسها در باتلاق سوریه است؛ بلکه عمق حماقت بازی بر اساس قوانین صفحهٔ شطرنج در شرایطی که صفحهٔ شطرنج آقای پوتین ۶۴ خانه فرضی و صفحهٔ شطرنج دونالد ترامپ  بیش از ۵۰۰ خانهٔ فرضی دارد از هم اکنون پیداست. روسها ترامپ را با اوباما اشتباه گرفته اند. حتّی اگر روسها با چراغ  و یا بدون چراغ سبز ترامپ؛ در حال تسخیر حلب هستند؛ در واقع؛ در حال سفت تر کردن زنجیرهای دستها و پاهایشان هستند.
دونالد ترامپ به زبان بی زبانی میگوید:
«زمانی اوباما ۲۰ هندوانه در زیر بغل داشت که حتّی اگر سالم به مقصد میرساند؛ حتّی یک تخم هندوانه به آمریکا نمیرسید» ..... حال همهٔ آن ۲۰ هندوانه مال تو .... همه را تو در بغل بگیر ... بقیّه اش ... بامن»

اینجا است که گاو انگل فرزانه و عروسش «تخم دوزردهٔ دوقلو» زاییده اند.

کژدم



۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

چرا روسها ترامپ را ترجیح میدهند؟


ماهها بود که حزب دموکراتیک آمریکا در مبارزات انتخاباتی خود؛ تمجید آقای پوتین از دونالد ترامپ و بالعکس ترجیح شیوهٔ رهبری پوتین در مقایسه با شیوهٔ رهبری آقای اوباما از طرف دونالد ترامپ را به عنوان نشانهٔ علاقه مندی روسها به پیروزی دونالد ترامپ مطرح میکردند و پس از انتشار مداوم ایمیلهای مذاکرات درونی حزب دموکراتیک و فساد سیاسی و مالی درونی این حزب توسط «ویکی لیکس»؛ هیلاری کلینتون و ماشین تبلیغاتی این حزب اعم از خبرگزاریهایی که مالکان آنها بخشی از قدرتهای مالی گلوبالیستها هستند؛ این اتّهام را با صدایی بلندتر و بسیار گسترده تر مطرح ساختند و «ویکی لیکس» را نیز متّهم نمودند که با روسها هم دست شده و میخواهند در انتخابات آمریکا به نفع دونالد ترامپ و نهایتاً به نفع روسیه دخالت کنند. که من آنرا تفسیری آگاهانه و فرافکنانه برای سرپوش گذاشتن بر استراتژی عملیاتی و اهداف گلوبالیستها میدانم.
جالبتر اینکه حزب دموکراتیک آمریکا با اینکه نه تنها مرزهای آمریکا؛ بلکه هیچ مرز ژئوپولیتیک  را به رسمیت نمیشناسد و طرفدار از میان برداشتن مرزهای کشورها و بوجود آمدن یک حکومت جهانی است؛ تلاش می نمود  که خود را ناسیونالیست ضدّ روس و دونالد ترامپ ناسیونالیست را عروسک خیمه شب بازی پوتین معرفی کند. البته و صد البتّه که گلوبالیستها ضدّ روس هستند؛ امّا نه از منظر ناسیونالیسم؛ بلکه از موضع گلوبالیسم.
اگر ذهنم یاری کند و شلنگ تخته نیندازد؛ پس از سخنرانی آقای اوباما درسازمان ملل (سخنرانی سال ۲۰۱۵) گزارشگران رسانه ها از آقای لاوروف پرسیدند که نظرش در رابطه با این سخنرانی چیست؟ پاسخ طنز آمیز آقای لاوروف هرگز از یادم پاک نمیشود که گفت:
«سخنرانی بسیار مفید و خوبی بود .... بویژه آنجایی که آقای اوباما گفت که پس از روی کار آمدن ایشان جهان محیط امن تری شده است؛ ... نخست فکر کردم که شوخی میکند ... ولی متاسفانه شوخی نمیکرد و جدّی سخن میگفت ...» (نقل به معنی).

آقای لاوروف سپس ادامه داد:

«از این سخنرانی بسیار مفید دو مطلب را یاد گرفتیم و آن اینکه: نخست داعش و سپس روسیه دشمنان اصلی آمریکا و جامعهٔ بین المللی انسانی هستند..... واقعاً خیلی مفید و آموزنده بود ....» (نقل به معنی).
  
من تا آن زمان نمیدانستم که یک سیاستمدار جدّی و سخت کوش که هر ساعت ۱۰ سیگار و دهها زن و مرد و کودک را «دود میکند» میتواند اینهمه شوخ طبع باشد و دنیایی از مطالب را در ۲ تا ۵ جملهٔ طنزآمیز به روشنی بیان کند. هنوز هم که هنوز است؛ به صورتی جدّی فکر میکنم که تنها و تنها به خاطر این حد اکثر ۵ جمله جایزهٔ ادبی نوبل و یا حد اقلّ جایزهٔ پولیتسر باید به آقای لاوروف داده شود. البتّه آقای اوباما نیز جایزهٔ صلح نوبل را پیشاپیش گرفته است و به همین خاطر از آفریقا تا افغانستان همه جا «صلح باران» است. زیاد نگران نباشید... وقتی همهٔ مسلمانان همدیگر را کشتند و همگی با هم به بهشت رفتند؛ ... نتیجهٔ نهایی حتماً صلح خواهد بود ..... «صلح مُردگان».

بگذریم ....

در ماجرای رفراندوم انگلستان برای «برکسیت»؛ آقای اوباما به طور مستقیم به انگلستان سفر کرد و مردم انگلستان را نسبت به عواقب رأی دادن به «برکسیت» مورد تحدید قرار داده و گفت: «اگر به برکسیت رای مثبت بدهید؛ بعد از خارج شدن از اتحادیهٔ اروپا و تلاش برای بستن قراردادهای جدید با آمریکا به عنوان «انگلستان مستقل»؛ به آخر صف مذاکره کنندگان با آمریکا خواهید رفت و ۱۰ سال طول خواهد کشید که بتوانید با آمریکا وارد معاملات تجاری شوید». سخنان تحدید آمیز آقای اوباما؛ موجب شد که برخی خبرنگاران در نشست خبری به ایشان بگویند که بهتر است در مسائل داخلی انگلستان دخالت نکرده و  این مسئله به او هیچ ربطی ندارد.
ماجرای تلاش اوباما برای تأثیر گذاری بر رفراندوم برکسیت را به این خاطر بیان کردم که مسئلهٔ دخالت در شئون کشورها از طرف کشورهای رقیب و یا متخاصم امری عادی است؛ شنودهای گستردهٔ  گلوبالیستها از کشورهای اروپایی و آمریکا  یا فشار به انگل فرزانه برای اعلام نامزدی امام حسن بنفش برای ریاست جمهوری؛ بخشی از نبرد گلوبالیستها است؛ امّا اینکه دخالتها در انتخابات کشورهای متخاصم و یا رقیب تا چه حدّی هوشمندانه باشد و چه نتایجی به بار آورد؟ امری جداگانه است.
حتّی حرکات اخیر سپاه قدس  در یمن و شلّیک موشک به کشتی های آمریکایی نیز به قصد دخالت در انتخابات آمریکا (با تحقیر اوباما) صورت گرفته است. (اوباشان نظامی - امنیتی رژیم انگلهای صفوی فکر میکنند که ترامپ برای بقای آنها بهتر است.).
لذا آنچه در این میان باید مورد بررسی قرار گیرد؛ نه مسئلهٔ «دخالت کردن» و نه حتّی درست و یا نادرست  و یا اخلاقی و یا غیر اخلاقی بودن «دخالت در شئون داخلی سایر کشورها»  و یا محکوم کردن آن .... بلکه ۳ مسئلهٔ مهم دیگر است:

۱- دخالت چه اهدافی را دنبال میکند؟
۲- تا چه حدّی هوشمندانه طرّاحی شده است؟
۳- دخالت کننده؛ تا چه حدّی آمادهٔ رویارویی با نتایج دخالت و ریسکهای محصول دخالتها است؟ زیرا بعضی وقتها آب سربالا میرود.

مورد (۳) یک پرسش مهم دیگر را به دنبال دارد و آن گستردگی تواناییهای دخالت کننده است.به این معنی که اگر دخالت کننده یک «گدا» است؛ نه تنها باید اهداف او را در کلاسه بندی «گدایان» قرار داد؛ بلکه باید حرکت «گدا» را به نوعی از «زدن به سیم آخر» (حرکت کور) به حساب آورد. زیرا اگر صدها میلیون دلار را با چندین کامیون در فاصلهٔ ۱۰ متری از کسی که چشمهایش کور؛ گوشهایش کَر و دست و پایش بریده است؛ بریزند؛ حتُی یک اسکناس یک دلاری هم گیر آن شخص نخواهد آمد.

آقای پوتین و انگل فرزانه با اینکه رابطهٔ آنها رابطهٔ «ارباب و نوکر حلقه بگوش» است؛ امّا در تصویری بزرگتر هر دوی آنها در کلاسه بندی «گدایان» تعریف میشوند؛ هرچند که آقای پوتین  توپ و تفنگ و S-300 و S-400 ویا بمب اتمی و موشک اسکندر به رُخ بکشد. زیرا آقای پوتین به خوبی و بهتر از همه میداند که زیرساختهای اقتصادی  روسیه در عصر دودکشها یخ زده است و اقتصاد روسیه به شدّت به سرمایه گذاری و تکنولوژی غرب نیاز دارد تا شکوفا شود. روسیه با سرزمینهای گسترده و حاصلخیز و پتانسیل منابع گوناگون طبیعی و تراکم جمعیتی پایین؛ میتواند میان آینده ای بسیار درخشان و یا جنگ خانمانسوز و ویرانگر؛ یکی را برگزیند. آقای پوتین با اینکه با بکارگرفتن  شیوه های کُهن دوران جنگ سرد بازی میکند؛ امّا میداند اتحاد جماهیر شوروی را همان شیوهٔ مبارزاتی به باد داد. لذا «تکرار عمدی شکست» چیزی فراتر از حماقت میخواهد و آقای پوتین و آقای لاوروف چنین موجوداتی نیستند.
آقای پوتین میداند که تمامی دارائیش همین موشکها و بمبها هستند و این داراییها به درد «ساختن روسیه» نمیخورد؛ بلکه به درد آرماگدون میخورد. آقای پوتین به عنوان رهبر یک جنبش ناسیونالیستی که در برابر «گلوبالیسم» قدّ علم کرد؛ از اینکه بخش وسیعی از مردم آمریکا به رهبری دونالد ترامپ نیز بر علیه «گلوبالیسم» برخاستند؛ استقبال کرد.
تمامی رفتارهای  پرخاشگرانهٔ اخیر روسیهٔ پوتین در ماجرای سوریه؛ نه به خاطر «کُس شعرهای گهربار و استراتژیک گروهبان حاجی بادمجان میرزا قاسمی» (آنگونه که در پشمک نیوزهای رژیم ننگین صفوی مسلک تبلیغ میشود)؛ بلکه برای رویارویی و معامله با موج نوینی است که نامش «ظهور عقاب بزرگِ ناسیونالیسم آمریکایی» است. (نامی که من بر آن نهاده ام).
در این معاملهٔ بزرگ سهم انگلهای فرزانه و حاجی بادمجانهای گوناگون تنها و تنها «استخاره کردن با فوتوکُپی مقدّس» خواهد بود و هر چه بیشتر فریاد بزنند؛ کونشان پاره تر خواهد شد.

کژدم

۱۳۹۵ آبان ۲۹, شنبه

دشمنی؟.... یا.... رقابت؟

در تاریخ چند دههٔ سیاسی ایران آنچه که به هیچ وجه معنی نداشته است؛ «رقابت و مسابقه» بوده و آنچه که بسیار پر معنی بوده  «دشمنی» بوده است.
دشمنی سازمان «پیکار» با سایر کمونیستها.
دشمنی فدائیان با سایر کمونیستها.
دشمنی توده ایها با سایر کمونیستها.
دشمنی کومله با حزب دموکرات کردستان ایران.
دشمنی تُرکها با سایر اقوام ایرانی.
دشمنی عربهای ایرانی با سایر اقوام ایرانی.
دشمنی فارس زبانها با سایر اقوام ایرانی.
 دشمنی سلطنت طلبان با همهٔ کمونیستها و  هر صدای منتقد و دشمنی با همهٔ اقوام ایرانی.
و در نهایت .. آنچه که هرگز وجود نداشته و وجود ندارد «رقابت» است.

امّا آنچه که وجود دارد و تعیین کننده است ؛ دشمنی عملی حاکمیت  انگلهای صفوی با همهٔ  گروههای اپوزیسیون قلّابی است که بیش از آنکه دشمن حاکمیت کثیف شیعی به عنوان «دشمن اصلی ایران و همهٔ اقوام ایرانی باشند» .... دشمن خونی یکدیگرند .... و این یک فرهنگ است. فرهنگی ضد ایرانی و موازی با فرهنگی که انگلهای صفوی گسترش میدهند تا به حیات ننگین خود ادامه دهند.
پرسش بعدی این است که : چه کسانی حاکمیت و پذیرش بین المللی را دارند؟ .... پاسخ نیز مشخص است: «حاکمیت انگلهای مستراح تشیّع صفوی».
لذا مهم نیست که شما در دنیای رؤیاهایتان رژیم کثیف انگلهای صفوی را به رسمیت بشناسید و یا نشناسید!!! بلکه آنچه که مهم است اینکه این رژیم؛ هم قدرت اقتصادی- سیاسی-نظامی و هم پذیرش قانونی بین المللی و اوباشان لبنانی و عراقی و افغانی را در جیبش دارد و شماها هیچ چیز ندارید. لذا وظیفهٔ شما این است که همهٔ آنچه را که رژیم کثیف صفوی در جیبش دارد را از او بگیرید.
من برای تغییر حاکمیت؛ «اتّحاد» میان گروههای «اپوزیسیون قلّابی» را که دشمنان خونی یکدیگرند را پیشنهاد نمی کنم؛ زیرا نه تنها بسیار دور از دسترس است؛ بلکه هیچ یک از این گروههای قلّابی «بشکن و بالا بنداز» لیاقت بدوش کشیدن بار سنگین مبارزه برای آزاد سازی ایران از دست دشمن «تازی پرست» را ندارند.
در این میان؛ من «رقابت» را پیشنهاد میکنم.
همهٔ گروههای اپوزیسیون قلّابی بر این امر اذعان دارند که «سازمان مجاهدین خلق ایران»؛ تنها سازمانی است که دارای «دیسیپلین» و «دکترین مبارزاتی» است.
پیشنهاد من به گروههای اپوزیسون قلّابی این است که به جای لجن پراکنی بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران؛ به «رقابت» با آن روی بیاورند. زیرا سرکوفت زدن بر مردان بلند قامت؛ شما را بلند قامت نمیکند و شما همچنان «کوتوله» باقی خواهید ماند و مردان بلند قامت نیز «قد کوتاه» نخواهند شد؛ بلکه نتیجهٔ نهایی این خواهد بود که همهٔ «کوتوله ها» و «بلند قامتان» در کنار هم به «دَرَک» واصل خواهند شد.
لذا این امر یک وظیفهٔ عمومی برای همهٔ آنهایی است که خود را «مبارز سیاسی» مینامند. همهٔ شما در طی این ۴۰ سال دیده اید که «لجن پراکنی» نه تنها به پیروزی نینجامیده است؛ بلکه زمینه ای برای رژیم کثیف انگلهای صفوی تولید کرده است تا از این دشمنیها و عمیق تر کردن آن؛ بیشترین سود را ببرند.

اگر گروهی خود را «پیشگام کاویانی» مینامد؛ باید با سازمان مجاهدین خلق ایران رقابت کند تا خود را به سطحی بالاتر از آنها بکشاند.
سایر سازمانها و گروهها نیز وظیفه ای همسان در رقابت با سازمان مجاهدین خلق دارند و گرنه همگی حذف خواهند شد.
کمترین نتیجهٔ مثبت  «رقابت عملی» با سازمان مجاهدین خلق ایران؛ این خواهد بود  که سایر گروهها نیز حد اقل خود را به سطح سازمان مجاهدین خلق برسانند و «رقابت» را به سطحی بالاتر برای داشتن «لیاقت رهبری مبارزات» بکشانند.
«لجن پراکنی» علیه یکدیگر؛ مبارزه نیست؛ بلکه اتلاف وقت به نفع دشمن مشترک است.

کژدم.

۱۳۹۵ آبان ۲۲, شنبه

چرا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بسیار مهم است؟

 اوباما در آخرین سخنرانی تبلیغاتی خود؛ برای و به نفع هیلاری کلینتون؛ گفت که «انتخابات کنونی ریاست جمهوری آمریکا برای آمریکا و جهان سرنوشت ساز است».

شاید تنها سخنی که باراک اوباما در طول تاریخ ۸ سالهٔ ریاست جمهوری خود به صراحت و بدون ملچ و مولوچ گفته باشد؛ همین جمله است. زیرا به روشنی روز میداند که چرا و چگونه انتخاب شد و چه اهدافی را باید دنبال میکرد و چرا بدون اینکه کاری انجام داده باشد «جایزهٔ صلح نوبل» دریافت کرد؟
تاکتیک «ملچ مولوچ» اوباما از او چهره ای ضعیف به نمایش میگذاشت و اوباما از این امر نقابی ساخته و در پشت آن پنهان شد و با اینکه جایزهٔ صلح نوبل را پیشاپیش گرفته بود به نوشتن بقیّهٔ داستانی که جورج بوش پیشگفتارش را نوشته بود و کوندالیزا رایس در حال نوشتن فصل اوّل آن بود؛ دنبالهٔ داستان را با «نمایش ضعف ظاهری» در سراسر آفریقای شمالی و خاورمیانه با قلمهای خونین و «تظاهر به نداشتن استراتژی مشخّص» ادامه داد. «بن لادن بازنشسته» را کُشت و زمانی که طرح «خاورمیانهٔ بزرگ اسلامی - اخوانی» گلوبالیستهای لانه کرده در اروپا شکست خورد؛ «داعش درنده» را از قفس بیرون آورد. .... این داستان را بارها به طور مفصّل و مکرّر تعریف کرده ام و بیش از این نمیخواهم تکرار کنم. همینقدر میگویم که این بخش از نوشتار خونین همان چیزی است که از آن با عنوان «تاریخ زنده» یاد میکنم و دونالد ترامپ باید با آن دست و پنجه نرم کرده و به سمت و سویی دیگر هدایت کند. دشواری این کار مانند U-Turn در خیابانی تنگ با اتوموبیل ترمز بریده با سرعت بالای ۱۰۰ کلیومتر است. گلوبالیستها او را رها نخواهند کرد و باز هم باید منتظر بامبولهای بزرگی باشد و چه بسا گلوبالیستها از هم اکنون در فکر طرحی برای  «استیضاح» و دادن رای عدم کفایت برای او هستند (که حتماً هستند). ولی او نیز میداند که چگونه مثل ماهی از دستها لیز بخورد و این امر را در طول تاریخ ساختن کمپانی ترامپ بارها تجربه کرده است.
«سان زو» استراتژیست نظامی تاریخی چین میگوید: «فرماندهی که بتواند یک لشکر را به پیروزی هدایت کند؛ توان آنرا دارد که تمامی ارتش را به پیروزیهای بزرگتر هدایت کند» (نقل به معنی).
تفاوت بزرگی که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و پیروزی دونالد ترامپ با «رفراندوم برکسیت» دارد؛ در این است که «برکسیت» یک کار نیمه تمام است و ناسیونالیستهای انگلستان هنوز حاکمیت را به دست نگرفته اند. امّا پیروزی ترامپ «به دست گرفتن قدرت» از طرف ناسیونالیستهای آمریکا است. به همین خاطر دونالد ترامپ در آخرین سخنرانی انتخاباتی خود؛ روز انتخابات را «روز استقلال ما» نام نهاده و آنرا Brexit Plus Plus Plus نامید.  همین امروز شاهد عکس العمل عصبی اتحادیهٔ اروپا بودیم (اینجا) که ظاهراً شمشیر را از رو بسته اند؛ همانگونه که در رابطه با «برکسیت» نیز دچار تشنّج عصبی شدند ولی به امید پیروزی هیلاری کلینتون و شکست برکسیت؛ لحن پرخاشجویانهٔ خود را پایین آوردند. امّا اکنون با پیروزی ترامپ همهٔ کاخ شیشه ای شان مانند آوار بر سرشان فرو ریخته است و اکنون تمامی امیدهایشان تبدیل به خاکستر شده است؛ خاکستری که از سوختن دهها تریلیون دلار سرمایه گذاری در آسیا و آمریکای لاتین تشکیل میشود. برای گلوبالیستها داستان بسیار غم انگیزی است ولی برای کشورهای فقیر و عقبمانده؛ فاجعه خواهد بود. زیرا رشد اقتصادی آنها مرهون گلوبالیسم بود و هیچگونه بنیاد علمی و صنعتی قائم به ذات نداشت.

نه اینکه نمیدام؛ بلکه نمیخواهم در رابطه با آنچه که ترامپ می اندیشد؛ سخنی بگویم. همینفدر میگویم که در ۴ سال آینده منتظر سونامیها و نکبت ها باشید و اخبارش را حتماً در وبسایتهای خبری؛ هرچند سانسور شده؛ دنبال کنید.

کژدم

۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

تحلیلی کوتاه بر سخنان اخیر عبّاس عراقچی

عبّاس عراقچی در سخنان اخیر خود به ۲ نکتهٔ کلیدی اشاره میکند :

«اگر ایران مراقبت نکند، چه بسا داعش از سیستم‌های مالی ایران برای تامین نیازهای مالی خود استفاده کند......داعش برای تحقق این مهم [استفاده از سیستم‌های مالی ایران] از حساب های مخدوش استفاده می‌کند.»
سپس می افزاید:
« ممکن است گروه‌های موادمخدر در سیستم‌های مالی ما اقدام به پولشویی کنند.»
منبع: (اینجا)

میتوانم بگویم که این وبلاگ نخستین نشریه ای بود که از همان آغاز دورهٔ فعالیتش به مسئلهٔ هجوم سپاه پاچاهارداران و وزارت اطلاعات و حزب الله لبنان  به بازار مواد مخدّر با فتوای انگل فرزانه و اکبر بهرمانی اشاره کرد.
همچنین سپاه پاچاهارداران و وزارت اطلاعات در «قاچاق نفت برای صدّام حسین» نیز دست طولایی داشت و از سالهای نخست ظهور داعش؛ یکی از خریداران نفت داعش بوده است.
اینگونه درآمدها که به «پول سیاه» مشهورند؛ به آسانی نمیتوانند وارد جریان بانکی و بانکهای بین المللی شوند؛ مگر آنکه از فیلترهای مالی ردّ شوند و نام این مسیر را «پولشویی» نهاده اند.
همهٔ موسسات مالی که در ایران به بسیج و سپاه و بیت رهبری و بنیادهای گوناگون غارتگران صفوی مسلک ارتباط دارند؛ همان فیلترهای پولشویی هستند که با همکاری بانکهای رسمی و بانک مرکزی برای به جریان انداختن پولهای کثیف در عرصهٔ بین المللی با یکدیگر همکاری میکنند.
از همان آغاز پروژهٔ امام حسن و مذاکرات هسته ای گفته بودم که حتّی پس از برجام نیز؛ رژیم کثیف صفوی نخواهد توانست به سیستم بانکی و بازارهای بین المللی دست یابد و انتظار سرمایه گذاری خارجی یک انتظار توخالی است؛ مگر آنکه دست سپاه پاچاهارداران و بنیادهای گوناگوی مالی که در  تجارت مواد مخدّر و درآمدهای کثیف دیگر وغارت و پولشویی دست دارند؛ از افتصاد ایران کوتاه شود. 
سخنان عباس عراقچی نشان میدهد که این مسئله یکی از رئوس مهم مذاکرات با طرفهای غربی است.
«نفت صدّام» دیگر وجود ندارد؛ امّا «کارتل مواد مخدّر خاورمینه» به رهبری انگل فرزانه و همچنین «قاچاق نفت برای داعش»  و «خرید و فروش آثار باستانی غارت شده توسط داعش» به رهبری و فتوای انگل فرزانه؛ همچنان وجود دارند.
حسابهای مخدوش نیز همان بنگاهها و موسسات مالی تحت نظارت انگل فرزانه هستند.

کژدم

۱۳۹۵ مهر ۱۳, سه‌شنبه

پرسیدی: ایران؟ .... کدام ایران؟ (بخش دوّم)

ناشناس گرامی

ظهور داعش را شاید بتوان آخرین «ورقِ اسلامی» گلوبالیستها در منطقهٔ خاورمیانه و آفریقا و آسیای میانه دانست که البتّه به خاطر حرکت منطقی و پیشگیرانهٔ روسیهٔ اورتودوکس؛ هنوز از ورود به آسیای میانه باز مانده است. در ماههای اخیر خبر همکاری روسیه با «سلفی جهادیها»ی  روسیه و آسیای مرکزی و ایجاد مسیر امن برای انتقال آنها از طریق ترکیه به سوریه را شاهد بودیم که بسیار هوشمندانه بود. امّا واقعیت دیگری که روسها نمیتوانند از آن فرار کنند این است که قرار بود در طی ۴ ماه ماجرای سوریه را تمام کنند و اکنون میخواهند جنگنده های بیشتری به سوریه بفرستند و این همان تله ای است که گلوبالیستها برای روسیه تدارک دیده بودند و روسها نیز در آن گرفتار شدند و فرستادن چند جنگندهٔ بیشتر نه تنها مشکلشان را حلّ نخواهد کرد؛ بلکه در آینده باید به باختهای دیگری تن در دهند.
من وضعیت روسها را با کودکی که «قلّک پس انداز» دارد و هر روز چند سکّه در آن پس انداز میکند مقایسه میکنم؛ با این فرق که روسها «سکّه های باختهایشان» را در آن قلّک میریزند و زمانی که قلّک پر از «مجموعهٔ باختها» شد. فاتحهٔ روسها خوانده شده است. روسها اکنون در حال امید دادن به خود هستند که اگر مقداری بیشتر تلاش کنند؛ شاید بتوانند بازی را ببرند. رؤیایی که انگل فرزانه و «حاجی بادمجان میرزا قاسمی» را به افلاس کشانید. در واقع حاجی بادمجان با دستهای پُر به دیدار پوتین نرفت؛ بلکه به عنوان «بازنده» بر روی زانوی پوتین نشست. امّا پوتین باید اینرا میفهمید که یک «قمار باز بازنده» چه چیزی دارد که بر روی میز بگذارد؟ پاسخ واقعی این بود که: «هیچ چیز». امّا پوتین همین «هیچ چیزها و بازندگان» را به امید اینکه آنها را بعدها به حراج و معامله بگذارد نیز پذیرفت. غافل از اینکه «بازندگان» خریداری ندارند. لذا تنها گزینهٔ نهایی برای روسها پس از رسیدن به «افلاس» در نبردهای سوریه این خواهد بود که پرداخت هزینه های پس از پایان جنگ (غرامت جنگی برای بازسازی سوریه) را به گردن ساکنین ایران بیندازد. اکنون همهٔ بُردهای ظاهری در سوریه به جیب روسها ریخته میشوند و اوباشان انگل فرزانه فقط هیزم جهنّم هستند  و سودی عایدشان نمیشود. امّا زمانی که نوبت باختهای نهایی فرا برسد؛ ساکنین ایران باید خود را برای پرداخت بیش از ۲ تریلیون دلار غرامت جنگی آماده کنند و این آن چیزی است که پیشتر با این جمله به آن اشاره کردم که ایران درآمد نفتی ۱۰ سال آیندهٔ خود را پیشاپیش باخته است. شاید با یک بمب بشکه ای ۲۰۰ دلاری بتوان یک مجتمع ساختمانی را ویران کرد؛ امّا برای بازسازی آن باید صدها میلیون دلار هزینه نمود. لذا حتّی در صورت سرنگونی رژیم اسلامی حاکم بر ایران؛ عدّه ای از سران حکومت به روسیه و عراق فرار میکنند و اوباشان بسیجی و سپاهی و خانواده هایشان نیز در ایران سلّاخی میشوند و زمانی که هیجانات فروکش کرد؛ ساکنین ایران خواهند دید که عدّه ای فرار کردند و عدّه ای کشته شدند. امّا «ایران» و ساکنینش نمیتوانند به جایی فرار کنند و باید تمامی هزینه های ویرانیهای داخلی و خارجی را پرداخت کنند.

برای ادامهٔ پاسخ به انتقاد شما؛ نیاز است که برای توضیح «گلوبالیسم» با یک مثال واقعی ادامه دهم که در روزهای پیشین (حدود ۲ هفتهٔ پیش) خبر آن در بسیاری از رسانه ها منتشر شد. کمپانی «اَپِل» که یکی از قدرتهای چند تریلیارد دلاری سرمایه داری بین المللی است؛ حدود ۱۴ میلیارد دلار بابت مالیات به دولت «ایرلند» بدهکار است که در طول سالهای متمادی انباشته شده است. امّا کمپانی «اپل» به جای پرداخت بدهی خود؛ از همان بدهی؛ به عنوان سلاحی برای تهدید ایرلند استفاده میکند. کمپانی «اپل» دولت ایرلند را تهدید میکند که اگر طلب خود را بخواهد؛ تمامی دفاترش را در ایرلند خواهد بست و بسیاری از ایرلندیها شغل خود را از دست خواهند داد و ماجرای بدهی را نیز به دادگاه خواهد کشاند و سالها طول خواهد داد. این آنچیزی است که «گلوبالیستها» به کشورهای فقیر پیشنهاد میکنند و بقیّهٔ ماجرا را مانند اشعار مولوی «این نه منم؛ نه من منم» به حساب آورید.

کژدم

۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه

پرسیدی: ایران؟ .... کدام ایران؟ (بخش نخست)

این نوشته به بهانهٔ پاسخ به یکی از خوانندگان است که خواسته بودند نظرشان منتشر نشود و بیشترِ روی سخنشان با من و انتقاد از من بود که چرا دیگر دربارهٔ ایران نمی نویسم؟ این نوشتار ترسیم یک تصویر بزرگ است که میتواند  رابطهٔ گذشته و حال و آینده را مانند «گوگل ارث» (Google Earth)  ترسیم و تعریف کند.

ناشناس گرامی
من فکر میکنم که نه تنها در رابطه با ایران؛ بلکه در رابطه با بسیاری از مفاهیم و نظریه های سیاسی و معادلات جهانی از قبیل «دهکدهٔ جهانی» و «خاورمیانهٔ بزرگ» و بویژه معادله های «دو سَر باخت»ی  که رژیم کثیف شیعیان صفوی؛ ایران را به کام آنها کشیده است و ترسیم روند «شکست استراتژیک»؛ بسیار نوشته ام امّا مدتها است که به این نتیجه رسیده ام که ایران مدّت زیادی است که از  نقطهٔ بی بازگشت (آخرین نقطهٔ عطف) گذشته  و هیچ راهی به جز رسیدن به خط پایان شکست استراتژیک و ویرانی کامل در برابرش وجود ندارد؛ حتّی اگر رژیم انگلهای صفوی بخواهد راه «زین العابدین بیمار» را انتخاب کند و یا رژیم کثیف شیعی سرنگون شود.
به خاطر عمق و گسترهٔ ویرانه ای که باقی خواهد ماند؛ هیچ تغییر قابل توجّهی که در کوتاه مدّت (۱۰ تا ۱۵ سال) بتوان احساس کرد؛ مشاهده نخواهد شد حتّی اگر رهبر رژیم جدید «کوروش بزرگ» باشد. شاید بگویید که بسیار نا امید شده ام و وضعیت به این بدیها هم نیست و روزنه های امید فراوانی وجود دارند. امّا نظر من این است که فاجعه بسیار عمیقتر از آنی است که فکرش را میکنیم و هر روزه به عمق و گسترهٔ آن  افزوده میشود.
وقتی خبر «واگذار کردن مدیریّت چاه بهار به هندوستان» را میشنوید؛  باید نه «زنگها» بلکه «ناقوسها» در ذهنتان به صدا در آیند و به  مفهوم قدیمی «استعمار» (عصر قاجار تا مصدّق) فکر کنید؛ زمانی که بیگانگان برای مدیریّت «حضور مستقیم» داشتند.
حتّی اگر  شیوهٔ استعمار کهن را نیز بپذیریم؛ مگر «هندوستان» که خود یک کشور در حال توسعه (یعنی عقب مانده) به شمار می آید؛ چه چیزی دارد که به ایران بدهد؟ مگر آنکه وضعیت ایران چنان تأسف بار است که «هندوستان» با آنهمه مشکلات داخلی که نمونهٔ بارز و سمبلیک آن این است که برای هر ۹۰ نفر «یک مستراح» دارد؛ برای رژیم شیعه مسلک «قبلهٔ تمدّن» به حساب می آید. همان هندوستانی که در برابر نفت برنجهای پسمانده و مسموم و غیر استاندارد و کپک زده اش و یا سایر محصولات بُنجل خود را برای ساکنین ایران توسط دلّالهای «بیتهای گوناگون کرمهای مستراح صفوی» و یا «هیئت مؤتلفه ای ها» و سپاه پاچاهارداران؛ صادر میکرد و حد اکثر اینکه میخواست بدهی هایش را به «روپیه» بپردازد (چیزی در حدّ «شاهی» و «دینار»). ماجرای «چین» را هم همگان  میدانند که بسیار مشابه است. 
مثلی قدیمی هست که میگوید: در میان اینهمه پیامبر چرا «جرجیس» را انتخاب کردی؟ پاسخ این مثل در مورد رژیم خیانت پیشگان صفوی مسلک و ساکنین آریایی نژاد ضریح لیس حسین و رضا اسهالی که خود را ایرانی میدانند این است: «هیچیک از پیامبران نامدار؛ تقاضای ساکنین آریایی نژاد شیعه مسلک خاک بر سر و نابغه های ازدواج سفیدی و سینه زنان زینب صیغه ای را به تخمش نیز حساب نمی کند»؛ لذا گزینه ای به جُز «جرجیس» نمانده است.

نقش و تاثیر «گلوبالیستها» بر ایران

بارها گفته ام که تمامی جفتک پرانیهای خمینی و انگل فرزانه به این خاطر بوده و هست که  به آنها «کوچه» دادند و همچنان کوچه میدهند تا تمامی «قِرِ کَمَرِ اسلامیشان را بریزند» و هر چه بیشتر ایران را در باتلاق فرو ببرند. استاد فرود فولادوند نخستین کسی بود که این مسئله را مطرح نمود؛ امّا متاسفانه آنرا در چهارچوبهای کهن از «تعریف استعمار» بر رسی میکرد. امّا من   تلاش کردم که دلایل اصلی این «کوچه دادنها» را در دنیای کنونی که بسیار با دوران استعمار در زمان  «قاجاریه» و «مصدّق» و «حاجی محمّد رضا» تفاوت دارد بررسی کنم  ولی فکر می کنم که سخنانم  شنیدار نداشته  و گوشی را نوازش نداده  است.
«تفکّر تکفیری شیعی» که نقطهٔ مقابل «تفکّر تکفیری سنّی» است؛ مهم ترین سلاحی بود و همچنان هست که توان آنرا دارد تا خاورمیانه را به آتش بکشد و تا کنون وظیفهٔ خود را به نیکی انجام داده است و دقیقاً به همین خاطر است که حاکمیت شیعی حاکم بر ایران در معادلهٔ «توازن قوا برای ویرانی تدریجی ساختارهای کُهن خاورمیانه» همچنان کاربُرد دارد.
حاکمیّت شیعی ایران؛ پُلی است که در نهایت توانست روسیه را نیز به این بازی مرگبار بکشاند. هرچند که «پوتین استراتژیست» همچنان فکر میکند که در حال بازی کردن با ورقهای منطقه ای برای دفاع از منافع روسیه است؛ امّا از این امر غافل است که «منافع خیالی روسیه» همان تله ای است که برای روسها گسترده شده است؛ تا آنها را به «میدان مین» بکشانند. واقعیتهای کنونی نشان میدهد که روسها؛ به این میدان مین کشانده شده و هر روزه بیشتر از روز پیش در آن پیش میروند. هرچند که روسها فکر میکنند که با استفاده از نیروهای انگل فرزانه به عنوان «سدّ شکن» به پیش میروند؛ امّا واقعیت این است که «روسها وارد این میدان شده اند» و باید بهای ورود به این «تئاتر» را بپردازند. پرسش بعدی این است که آیا روسها برای پرداخت بهای بلیط نیز سناریویی دارند؟ پاسخ این است که بله... روسها بهای بلیط ورود به این نمایش را از جیب «ایران» پرداخت میکنند و در نهایت نیز ساکنین ایران هستند که این بها را خواهند پرداخت و روسها با لیسیدن لبهایشان و پاک کردن صورتشان؛ خواهند توانست با تحمّل زخهای سطحی بیرون بروند. امّا همهٔ اینها فقط یک «رؤیا» است؛ زیرا روسیه با اینکه دارای قدرت اتمی است؛ امّا از نظر اقتصادی شبیه یک کشور جهان سوّمی میباشد. لذا زمین بازی روسها بسیار تنگ است و تنگی زمین بازی برای کشوری مانند روسیه امکان «فروش دوستان و نوکران احمق» برای حفظ منافع روسیه را افزایش میدهد؛ و این؛ همان سرنوشت نهایی ایران و ساکنین ایران است که برای چند صدمین بار توسط دیگران فروخته شوند و همچنان بر احساس «آریایی نژاد کوروش پرست بودن» ولی «اخته و بی خایه» باقی بمانند تا منتظر «شنبه بازاری دیگر» و «فروخته شدن به دستی دیگر» باشند.

ناشناس گرامی

حتماً ویدیوی «روسپی زاده خزعلی» را که به رادیو فردا نیز کشانده شد را نیز دیده اید. این ویدیو برای شما چه پیامی دارد؟ آیا کژدم همهٔ این سخنان را سالها پیش از به وقوع پیوستنشان نگفته بود؟ آیا کژدم با نوشتار کوتاه «هوی.... حاجی بادمجان میرزا قاسمی» .... همهٔ این هشدارها را پیش از وقوع فاجعه مطرح نکرده بود؟ ... پس آن نقطهٔ مهم که باید از آن آغاز میکردیم؛ به کجا رفته است؟..... من میگویم که آن نقطه به تاریخ پیوسته است و این «روسپی زادهٔ خزعلی» در حال قرقره کردن مدفوعی است که کژدم سالها پیش ریده بود.
اینکه سخنان  چند سال پیش کژدم؛ توسط روسپی زاده هایی که خود را «امید ایرانیان» مینامند؛ قرقره میشود؛ نشانهٔ روشنفکری و نوید «آینده ای روشن» نیست. بلکه سخن گفتن از «کذشته» است که به نام «کشف و شهود روشنفکرانه» به خورد «آریایی نژادهای خاک بر سر» داده میشود (نوش داروی بعد از مرگ سهراب).
بارها گفته ام که حملهٔ جورج بوش به عراق؛ یک اشتباه نبود؛ حتّی اولتیماتوم حمله نیز اشتباه نبود و به صورتی کاملاً عمدی صورت گرفت. حتّی استفاده کردن از «احمد چلبی» نیز اشتباه نبود؛ بلکه همهٔ اینها برای پی ریزی یک سناریوی بزرگ مورد استفاده قرار گرفتند. احمد چلبی را به عنوان «منبع اطلاعاتی قابل اعتماد» مطرح نموده و سپس او را به عنوان کسی که در حال فریب دادن «جورج بوش» است تا صدّام حسین کافر را سرنگون کرده و عراق و کربلا مانند هلو به دامن انگل فرزانه خواهد افتاد؛ به پاچهٔ انگل فرزانه فرو کردند و از کمکهای رژیم انگلهای صفوی برای حمله به عراق سود جُستند. این همان چیزی بود که «گلوبالیستها» میخواستند تا «جنگ شیعه و سّنّی» آغاز شود و «احمق فرزانه» بنا بر «طبیعت ثانوی مذهبی» به سادگی بدام افتاد و آنچه که اکنون در خاورمیانه و آفریقا میبینیم ؛ «نوع رقیق شدهٔ اهداف کلان گلوبالیستها» میباشد که هرچند که بارها توضیح داده ام؛ باز هم توضیح خواهم داد. من حمله به عراق را در حد انفجار اتمی میدانستم که امواج انفجار آن تا شمال آفریقا و آسیای مرکزی و ترکستان چین خواهد رفت. این حرکت با آنچه که  «بهار عربی» نام گرفت؛ پیگیری شد. اگر به سخنان جورج بوش و اوباما نگاهی بیندازیم؛ نقاط مشترک زیادی در رابطه با حکومتهای خاورمیانه و روسیه خواهیم دید. استراتژی کلان «گلوبالیستها»؛ همهٔ حکومتهای منطقه را هدف قرار میداد و جورج بوش و اوباما؛ به این حکومتها هشدار میدادند که خود را با واقعیتهای آینده تطبیق دهند و گرنه دچار بحران خواهند شد. این سخنان مشترک و مشابه را حتّی در رابطه با اسرائیل نیز میتوانید به صورتی روشن پیدا کنید. جورج بوش اسرائیل را نصیحت میکرد که «باید به گذشتهای دردناک تن در دهد» و همین سخنان توسط اوباما نیز به شکلی جدّی تر پیگیری شد. حملهٔ بعدی به خاورمیانه توسط گلوبالیستها با «بهار عربی» آغاز گردید که نتایج آن را در سوریه و لیبی میبینیم. عملیات «اخوان المسلمینی سازی» منطقه با مقاومت شدید عربستان و مردم مصر و تونس شکست خورد. لذا حملهٔ سوّم با ظهور «داعش» آغاز گردید.

ادامه دارد

کژدم




۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

کلامی از عیسی ناصری






بگذارید کلام عیسی ناصری را کژدم دوباره بنویسد ... مطمئن باشید که آسمان به زمین نخواهد آمد.....

امّا .... شاید هم آسمان به زمین بیاید و به خاطر «سبک وزنی» ما را نیز به آسمان بِبَرَد:

بگذارید به نوعی دیگر بگوییم و بنویسیم آن کلام زیبا و بسیار ژرف عیسی ناصری را:

«به نزد من بیایید ای زجرکشیدگان و گرانباران که صلیب زندگی را بر دوش میکشید .... و من شما را آرامش خواهم داد
صلیبی را که من بر دوش کشیدم بر دوش گیرید و از من بیاموزید که چگونه بردبار  باشید تا در روح خود آرامش بیابید صلیبی که من بردوش کشیدم سبک بود و بار زندگی را بر من سبک تر کرد
من آغار و من انتها هستم. من رنج و من رهایی هستم
من بی مقدارترین و من تواناترین هستم
اگر مرا بیابید؛ خود را در ملکوت توانایی و قدرت خواهید دید.
رنج و صلیبتان سبک خواهد شد و بر قلّه های سبک باری پرواز خواهید کرد
رنج و صلیب با من آغاز و با من پایان میگیرد
»

کژدم تعمید دهنده

۱۳۹۵ شهریور ۳, چهارشنبه

بالاخره ترکهای عثمانی از لانه بیرون آمدند.

برای بیرون کشیدن روباه از لانه؛ معمولاً لانه اش را دود میدهند. به همیگونه بشار اسد را از لانه بیرون کشیدند و سپس لانهٔ انگل فرزانه را دود دادند که گام به گام به هزینه کردن  نیروهایش روی آورد و اکنون در حال هزینه کردن خاک ایران است و از این مرحله نیز فراتر خواهد رفت؛ زیرا همهٔ این پسمانده های تاریخ در هر گامی که به پیش میگذارند؛ در آرزوی بازگردانیدن شرایط به «روز پیشین» میسوزند و اینگونه است که ذرّه ذرّه آب و سپس بخار میشوند. «پیروزیهای روزانه» و «شکستهای روزانه» (بیم و اُمید) را باید «بنزین حرکت این ماشینهای کُهنه و زنگ زدهٔ احمق» به حساب آورد و پیروزی در کار نیست.
اکنون نوبت ترکهای عثمانی است که به قافلهٔ بازندگان بپیوندند. امروز روز آغاز روند شکست استراتژیک ترکهای عثمانی است.
این روز را به خاطر بسپاریم.  «خردوغان» میداند که یک دست در دست «ناتو» و یک دست در دست «پوتین»؛ نه تنها نقطهٔ قوّت نیست؛ بلکه نشانهٔ آشکار وخامت وضعیت ترکهای عثمانی است که از «جفتک پرانی خرانهٔ خود» در ۶ سال اخیر؛ هیچ دست آوردی نداشته اند. امّا ناچار است که مثل بقیّه به «گلّه» بپیوندد.
اوباشان حاکم بر «دوحه» (قَطَر) نیز باید بدانند که این «شُتُر عثمانی کُش»؛ به در خانهٔ آنها نیز خواهد آمد و هرگز فکر نکنند که «نفت و گاز» آنها را نجات خواهد داد. زیرا اگر امروز مال آنها است؛ فردا مال دیگران خواهد شد.
ترکهای عثمانی اگر توانستند در «کوبانی» پیروز شوند؛ باز هم پیروز خواهند شد.
امروز دری گشوذه شد که کردهای سوریه میتوانند پوزهٔ بزرگ و افسار گسیختهٔ ترکهای عثمانی را به خاک بمالند.

کژدم

۱۳۹۵ مرداد ۳۱, یکشنبه

روز ۱۰ نوامبر ۲۰۱۶ .... روز به مقصد رسیدن مسافر قطار سَکّوی 3/4 9

اکنون کمتر از ۸۰ روز به انتخابات تاریخی آمریکا مانده است. گلوبالیستها در هر دو حزب اصلی آمریکا از هر آنچه که از دستشان بر می آید؛ برای بازداشتن مسافری که از سکّوی  3/4 9  سوار قطار  شد  از هیچ امکانی  فروگذار نکردند.  پس از انتخابات  درون حزبی «نیو همپشایر»؛ حزب دموکرات آمریکا به طور کامل «مطمئن» شدند که رقیب انتخاباتی آنها همین مسافری است که از «ناکجا» سوار قطار شد و اگر به تبلیغات حزب دموکرات  از همان دوره تا کنون مراجعه کنید؛ خود را برای رویارویی با «دونالد ترامپ» آماده میکردند و میدانستند که ۱۶ نفر بقیّه رفتنی هستند.
البتّه  از سالهای پیش به خاطر شنودهای گستردهٔ NSA گلوبالیستها لانه کرده در حزب دموکرات پیشاپیش میدانستند که مردم از بازیهای «به من رأی بده و برو گمشو» خسته شده اند و بسیار خشمگین هستند و هُل دادن «برنی سندرز» برای ایجاد «امید» و کشاندن ناراضیان پُر شمار به پای صندوقهای رأی و سپس هدایت آن به سبد هیلاری کلینتون؛ به همین خاطر طرّاحی شده بود. رفتار «برنی سندرز» در پایان انتخابات درون حزبی حزب دموکرات نشان داد که او به هیچ یک از سخنانی که برای جمع آوری رأی به زبان آورده بود اعتقاد نداشته است و به هواداران پُر احساس خود خیانت کرد و با بی آبرویی حذف شد. سناریوی انتخاباتی حزب دموکرات نشان میدهد که با اینکه شخصیت قدرتمندی برای نامزد شدن نداشتند؛ امّا با «برنی سندرز» به عنوان Plan B در صدد پرکردن این خلأ بوده اند و برنی سندرز اصالت نداشته است.
در سوی دیگر حزب جمهوریخواه  نیز از بیماری نداشتن شخصیّت قدرتمند رنج می بُرد و کاندیداهای «تازه نفس حزب» نیز بوی کهنگی میدادند؛ زیرا با سیطرهٔ اندیشه های «گلوبالیستی» بر حزب جمهوریخواه؛ فرق زیادی میان این دو حزب احساس نمی شد و در تمامی دوران ۸ سالهٔ ریاست جمهوری اوباما؛ رهبران گلوبالیست حزب جمهوریخواه نشان داده بودند که با کمی «ذِقّ و وقّ»؛ در نهایت با تصمیمات حزب رقیب کاملاً هماهنگ هستند. این هماهنگی را در بسیاری از نوشتارهای چند سال گذشته بارها برشمرده ام. هرچند که در آن دوره؛ مطالب را  با دیدگاهی بر اساس کلاسیکها و درک سنّتی که از این دو حزب در ذهن داشتم مطرح نموده ام؛ امّا همچنان درست بودند و هستند.
مسافری که از سکّوی 3/4 9 سوار قطار انتخابات شد؛ به سرعت رقیبان ضعیف حزبی خود را به سادگی از میدان بیرون راند و تمامی تلاشهای گلوبالیستهای درون حزب جمهوریخواه را به حاشیه راند  و ۲ نفر آخر نیز (تد کروز و جان کیسیک) با سر و صورت زخمی و بی آبرویی از میدان بیرون رفتند. اگر یادتان باشد در زمانی بسیار پیش از آنکه حزب جمهوریخواه نامزد نهایی حود را اعلام کند؛ در نوشتار «ظهور عقاب بزرگ» نوشتم که «دونالد ترامپ» راه چاره ای برای حزب جمهوریخواه نخواهد گذاشت و آن اینکه یا به او رأی دهند و یا به حزب رقیب؛ و دیدیم که گسستهایی که در این حزب بوجود آمد؛ همین امر را نشان میداد. لذا برای من رأی دادن عدّه ای از جمهوریخواهان قلّابی (گلوبالیستها) به هیلاری کلینتون یک «سورپرایز» نیست. زیرا آنرا پیشاپیش دیده بودم. سورپرایزها برای کسانی اتّفاق می افتد که مانند «گلّه ها» حرکت میکنند و ذهنشان با شنیدن «اخبار روزانه»؛ اینسوی و آنسوی میرود.
روز ۱۰ نوامبر ۲۰۱۶ روزی است که شمارش آرا به پایان رسیده و مسافر سکّوی 3/4 9 از دیوار خواهد گذشت.


و این؛ تازه آغاز ماجرا و سفری رویایی خواهد بود.

نخستین گامهایی که در داخل آمریگا برداشته خواهند شد:

۱- با آغاز کارهای وسیع عمرانی؛ بازار کار رونق خواهد گرفت.
۲- مساجد و مجتمعهایی که «تشیّع ولایت فقیهی» و یا «تسنّن سلفی مسلکی» و یا «اخوان المسلمینی» را تبلیغ میکنند؛ بسته خواهند شد.
۳- مرزها به سوی هرگونه مهاجمی؛ چه مهاجمین افتصادی؛ مهاجمین عقیدتی و فرهنگی بسته خواهد شد.
۴- خانه تکانی بزرگی در مجالس کنگره و سنا به وقوع خواهد پیوست و از هم اکنون برخی نمایندگان میدانند که این آخرین دورهٔ آنها برای نشستن بر صندلی قؤّ مقننه است.

نخستین تغییرات برون مرزی:

۱- خانم آنجلا مرکل آدیداس فروش و رئیس جمهور فرانسه و احزبی که خون  گلوبالیستها در رگهایشان جریان دارد  باید از سیاست خداحافظی کنند و زمان به قدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست اروپایی  در حال فرا رسیدن است.
۲- سازمانهایی مانند «داعش»؛ «القاعده»؛ «حماس»؛ «حزب الله لبنان» زیر ضربات سنگین خواهند رفت. دولتهای «ترکیهٔ عثمانی» و «قطر» و «رژیم انگلهای صفوی حاکم بر ایران» باید پاسخگوی تمامی کثافتکاریهای خود باشند.
۳- در همان نخستین روزها؛ بازار سهام آسیا و اروپا و آمریکا تکانهای شدیدی خورده و شرکتهای چینی به روند «اعلام ورشکستگی» خواهند پیوست که خبر بسیاز بدی برای «تولیدکنندگان اوپک» است.
۴- ناتوی عربی در صورت عقب نشینی از ایدهٔ «چپاندن قوانین شرعی»؛ برای شرکت در ایجاد تغییر در سوریه و عراق؛ بکار گرفته خواهند شد.

و این هنوز آغاز ورود به دنیای جادویی است.

کژدم

۱۳۹۵ مرداد ۲۸, پنجشنبه

ترکهای عثمانی؛ اخوان المسلمین بازی و محاسبات سراسر اشتباه

ترکهای عثمانی نیز مانند ساکنین ایران در «فرزانه خواندن» رهبرشان دچار اشتباها بزرگی شدند. اگر انگل فرزانه با بروی کار آوردن ملیجک مشهورش (احمدی نژاد) از یک سوی تمامی اقتصاد را به «غارتگران سپاه پاچاهارداران» و باندهای گوناگون اوباشان اطرافش (بیتهای گوناگون انگلها) سپرد و ترمز لوکوموتیو «بمب اتمی» را بُرید. شاهد جام زهر «برجام» و ضربات ناشی از «اقتصاد متمرکز در دست اوباشان» شد. جایزهٔ نفیس روسی اش را هم که یک «فوتوکپی مقدّس» بود را گرفت و اکنون در حال «ذِقُ و وِقّ» کردن است. امّا در ازای تعطیلی کامل محصولات دروغین اتمی (چیزی در مایهٔ تانک فلّاق) و تمامی ثروتهای ملّی به هدر رفته و گسترش کویر و ویرانی زیرساختهای صنایع دروازه دولابی؛ نه تنها هیچ عایدش نشد؛ بلکه اکنون برای حفظ وجود متعفّنش؛ در حال تبدیل کردن ایران به یکی از استانهای روسیه است و البته چاره ای هم ندارد و باید این خیانت را با نام «همکاریهای راهبردی با روسیه» به خورد الاغهای آریایی نژاد شیعه مسلک بدهد. این رابطهٔ «راهبردی با روسیه» را باید  در همان عمق و سطح رابطهٔ «ساری قولو خان» (روسیه) و «پِسَرَک» (انگل فرزانه)؛ ارزیابی کرد.
ترکهای عثمانی نیز به همین راه رفتند؛ از اینکه «گلوبالیستها» به ترکها کوچه دادند تا به زندگی خود سر و سامانی داده و دهکوره ای به نام ترکیه را رنگ و لعابی بزنند و در تبلیغات گستردهٔ بین المللی؛  ترکیهٔ عثمانی را به عنوان نقطهٔ تلافی «اسلام میانه رو و دموکراسی» معرفی کردند؛ امر بر عثمانیها مشتبه شد و با شنیدن صدای «جرینگ جرینگ» چند دلار در جیبشان؛ فیلشان یاد «امپراتوری عثمانی» کرد. در روند ۵ سال گذشته اطلاعات زیادی در رابطه با نقش اردوغان در «پولشوییها»؛ «غارتها»؛ «تشکیل و آموزش و تسلیح گروههای اسلامگرا»؛ بویژه «داعش» و «القاعده» و «اسلامگرایان ترکستان چین» (اویغورها) جمع آوری شده است و نه تنها ملیجک مشترک «خامنه ای - اردوغان» (رضا ضرّاب) در زیر بازجویی FBI است؛ بلکه اسناد محرمانهٔ زیادی مانند رودخانه از طرف هواداران «فتح الله گولن» به سوی سازمانهای اطلاعاتی کشورهای غربی سرازیر میشوند.
اردوغان که دچار مالیخولیای استالینی شده است؛ اکنون در حال کندن یک گور دسته جمعی برای تمامی ارگانهای ترکیه است.
تلاش چاپلوسانهٔ اردوغان برای پذیرفتن نوکری کرملین نیز؛ موفّق نبوده است و روسها تقاضاهای زیادی از اردوغان دارند که بدون برآورده شدن؛ قلّادهٔ «سگ دربار» را به همین سادگی به گردن اردوغان نخواهند انداخت و اردوغان در ۵ سال گذشته نشان داده است که مانند اجدادش فقط یک «راهزن سر گردنه» است و پوشیدن کُت و شلوار و کراوات؛ ماهیتش را تغییر نداده است.
میگویند که اگر گدایی پادشاه شود؛ تا یکصد سال از او بوی گدایان به مشام میرسد و اگر پادشاهی گدا شود؛ تا یکصد سال بوی پادشاهان میدهد.
حال ببینیم که «حزب عدالت و توسعه» (اخوان المسلمین ترکهای عثمانی) در طی ۲ دههٔ اخیر چه گلی بر سر ترکها زده است:
۱-  ضرباتی که ارتش ترکیه از دست اردوغان خورده است دهها برابر بیشتر از ضرباتی است که در نبردهای ۴۰ ساله با پ.ک.ک تحمل کرده است.
۲- تا کنون به هیچ افسر و یا ژنرال ارتش ترکیه از طرف نیروهای پ.ک.ک تجاوز جنسی نشده است. امّا اکنون توسط خود تُرکها به افسران نظامی ترکیه؛ تجاوز جنسی میشود. (کهریزک اخوان المسلمینی). «پان ترکهای آذربایجان» که عاشق اردوغان هستند نیز باید این واقعیتها را در محاسبات خود بگنجانند و بدانند که خون آنها از خون افسران ارتش ترکیه رنگین تر نیست.
۳- بی اعتباری عمیق در سطح بین المللی  تُرکهای عثمانی؛ به خاطر چرخشهای ناگهانی در سیاست خارجی. چرخشهای ناگهانی؛ ارزش ترکهای عثمانی را تا حدّ «ارزش روسپی» پایین آورده است و ترمیم این زخم تقریباً ناممکن است.(در نوشته های  گذشته به این بی اعتباری اشاره ها کرده ام). به همین خاطر نیز پس از حرکت چاپلوسانهٔ اردوغان به درگاه کرملین؛ روسها از او «گارانتی ملموس برای اظهار نوکری» میخواهند و این گارانتی؛ به قیمت تخریب کامل روابط ترکیه با غرب منتهی خواهد شد.
۴- صنعت توریسم  ترکیه در آینده ضربات سنگینی خواهد خورد و در رابطه با صادرات مواد غذایی و پوشاک هم اکنون نیز بخشی از بازار خود را در کشورهای عربی و بویژه مصر از دست داده است و تقاضاهای احمقانهٔ اردوغان از مصر برای خریدن بنجُلهای ترکیه نیز به جایی نرسیده است. زیرا ترکهای عثمانی با همکاری اوباشان حاکم بر قطر و حماس و سپاه قدس؛ در انتفال نیروهای داعش به صحرای سینا و تسلیح آنها بر علیه حکومت مصر؛ به این سادگیها فراموش نمیشود.
۵- تهدید اروپا به گسیل کردن نیروهای داعش؛ نه تنها دردی را دوا نخواهد کرد؛ بلکه میتواند برای تُرکهای مقیم اروپا نیز دردسر ساز باشد. بویژه اگر دونالد ترامپ برندهٔ مبارزات انتخاباتی باشد و جان تازه ای به جنبشهای ناسیونالیستی اروپایی دمیده شود. زیرا دونالد ترامپ زمانی که از همپیمانان آمریکا در خاورمیانه نام می بُرد؛ از ترکهای عثمانی یاد نکرد.
۶- دستگیریها و اخراجهای بسیار گسترده و و شکنجه ها و زندانی کردنهای وسیع؛ نفرت داخلی از اردوغان و اخوان المسلمین را به شدت برخواهد انگیخت. مشکل اینجاست که کار تمام شده است و همهٔ درها به روی اردوغان در حال بسته شدن هستند.

کژدم




۱۳۹۵ مرداد ۹, شنبه

«انترناسیونالیسم نوین سرمایه داری بین المللی» و ظهور «ناسیونالیسم» (بخش سوّم )

واقعیت گریز ناپذیر کنونی این است که جامعهٔ جهانی در آستانهٔ «رنسانس نوین در مقیاس جهانی» قرار گرفته است. این رنسانس؛ برخلاف رنسانس چند سدهٔ پیشین اروپایی؛ اهدافی از قبیل «تنویر افکار» و سقوط حاکمیت مذهبی واتیکان را دنبال نخواهد کرد. اسناد کنونی نشان میدهند که «رهایی از چنگال جذام دینی» نه تنها مدّ نظر نیست؛ بلکه «پیشنهاد داشتن حکومت مذهبی و تعمیق افکار دینی» از طرف «خدایان اقتصاد و پیشرفتهای علمی و اقتصاد»  به کشورهای جهان سوّمی؛ یک هدفِ تعریف شده است.  بهار عربی و فشارهای تبلیغی و حمایتهای سیاسی و دیپلماتیک غرب برای به کرسی نشاندن اخوان المسلمین و تقویت کلیسا برای تولید همبستگی در کشورهای غربی؛ آشکارتر از آن هستند که بتوان انکار کرد. تولید و راز بقای حکومت ننگین شیعیان صفوی در ایران و تولید حکومت خزندهٔ اخوان المسلمینی در ترکیه و ایجاد کانونهای دیگر اسلامگرا که هر یک از آنها؛ سایر گروههای رقیب اسلامی را  بر اساس  ماجرای «مسجد ضرار» تکفیر میکنند و مسجد خود را «مسجد الّنبی» میدانند؛ هیچ نشانی از تکرار «رنسانس نوع اروپایی» در خاورمیانه ندارد. حتّی مزخرفاتی که از طرف موجودات سخیفی مانند اکبر گنجی و همپالگیهایش انتشار می یابند؛ اگر ستون پنجم وزارت اطلاعات رژیم کثیف شیعی ایران نباشند؛ در راستای «باز تولید تشیّع» هستند و در مجموعهٔ رنگارنگ «تفکرات اسلامی» (بخوانید بافتنی های اسلامی)؛ نقشی هماهنگ با اهداف «خدایان دانش و اقتصاد» در منطقه را دارند.
لذا؛ کسانی که افکار کلیشه ای آنها از حدّ «کپی برداری» از «رنسانس غربی» و تجویز و تکرار احمقانهٔ آن برای دنیای «جذامیان اسلامی» فراتر نمیرود؛ نه تنها راه چاره نیستند؛ بلکه بخش اصلی خوابهای استراتژیکی هستند که «خدایان دانش و تکنولوژی و اقتصاد» برای خاورمیانه و ایران  دیده اند؛ میباشند. فقط تصوّر کنید که سرزمینی در حال ویران شدن و حملهٔ غارتگران و تبدیل به کویر شدن است و «معجزهٔ اکبر گنجی» این است که بگوید: «امام دوازدهم = مهدی؛ دروغ است و تعداد آنها ۱۱ بوده است» و هیچ حیوان انسان نمای آریایی نژاد باهوش و خاک برسرشیعه مسلک؛ از خود نپرسد که: .... که چه بشود؟ ...... گیرم که  ۱۰ و یا ۹ و یا ۶ بوده است..... که چه بشود؟
و یا حیوان دیگری به نام «نیک آهنگ کوثر»؛ مقالهٔ وزینی در بارهٔ «کویر شدن تدریجی ایران» بنویسد و در BBC منتشر شود؛ که سَر و تَه آن این است که به رژیم کثیف شیعی؛ پیشنهاد میکند: «تو رو خدا اینکارها را نکنید»؛ در حالی که این موجود کثیف میداند که داستان از «تو رو خدا» ها گذشته است و تا زمانی که این قوم کثیف شیعه مسلک بر ایران حکومت میکنند و تا زمانی که ساکنین ایران چیزی به جز «پشگلهای شیعه مسلک و یا سُنّی مسلک» نیستند؛ تنها مسیر روبروی آأنها «نابودی» است و  پیشنهادات «تو رو خدایی» مسیر زندگیشان را تغییر نخواهد داد. (اینجا)
اکبر گنجیها و «رأی منو پس بگیرها» و نیک آهنگ کوثرها؛ نشانه های بارز «عقبماندگی و حماقت ملّی ساکنین ایران» هستند و بر خلاف ادعاهای آنها که «کون خر را پاره میکند» (مانند اختراع تانک فلّاق و جنگنده های فوق مدرن)؛ هیچ نقشی در آیندهٔ جهان مگر ایفای نقش «نوکران» و «بردگان نوین» نخواهند داشت؛  اسناد حرکتهای سیاسی ساکنین ایران و نتایج به بار آمده از آنها در سدهٔ اخیر نشان میدهند که میانگین درجهٔ هوش «ساکنین ایران» زیر ۸۰ است. زیرا یا مسیر نادرستی را انتخاب کرده اند و یا اشخاص «کودن و احمق» را به رهبری پذیرفته اند و یا در میانهٔ جنبش؛ آنرا نیمه کاره رها کرده  و به همان نقطهٔ پیش از آغاز جنبشهایشان بازگشته اند. حماقت ملّی شاخ و دُم ندارد و آشکارتر از این نمیتواند باشد.
آنهایی که مخالف این نظریه هستند؛ فقط نشان دهند که کدامین کار در یکصد سال اخیر در ایران آغاز شده و به شکوفه نشسته و میوه داده است؟   تلاشهای ایران پرستانهٔ ادّعایی ۱۴۰۰ سالهٔ ایرانیان توسّط مورّخین پان ایرانیست؛ به جز یاوه سرایی نیست و گرنه اگر این یاوه سراییها را باور کنیم؛ به نتیجه ای هولناک تر میرسیم و آن اینکه: «نتیجهٔ این تلاشهای ۱۴۰۰ ساله دیدن تصویر انگل کبیر بنیانگذار در ماه بوده ؛ و نتیجهٔ نهایی همهٔ آن تلاشها؛ قصد کنونی رژیم انگلهای صقوی حاکم بر ایران برای خرید پسمانده های اتمی بلغارستان و چپانیدن آن به عنوان اختراعات دانشمندان هسته ای اسلامی شیعه مسلکِ حاکمیت پر افتخار و ننگین صفوی به ماتحت آریایی نژادهای باهوش ساکن ایران».

در آینده ای بسیار نزدیک که از نظر زمانی؛ چیزی  در حدّ «پِلک زدن» در مقیاس «تعریف زمان بر اساس تاریخ زندگی گونه های انسانی» است؛ با تغییراتی شگرف روبرو خواهیم شد که اعجاب و درخشندگی آنرا شاید بتوان با فرود آمدن یک سفینهٔ فضایی در زیستگاه  یک قبیلهٔ متعلّق به «عصر شکار» مقایسه نمود.

حتماً با سلسله برنامه های «یک خانه؛ یک زمین» که در رادیو فردا منتشر می شد آشنا هستید و حتماً با نظریهٔ «گرمایش زمین» که توسط آقای «الگور» (Al Gore) به یک نظریهٔ «هژمونیک» در سطح جهانی تبدیل شد نیز آشنا هستید؛ نظریه ای که حتّی تعداد «عطسه ها» و «سُرفه ها» و «گوزیدن ها» و تأثیر آنها بر گرمایش زمین را محاسبه میکند. چیزی شبیه به کتابهای فقهی و جامع «توضیح المسائل شیعی» که میزان تأثیر «ایستاده شاشیدن» بر کفر و ایمان و ضرورت رفتن به «جهنّم» به خاطر «ایستاده شاشیدن» را توضیح میدهد؛ امّا فروختن دختر خردسال ۱۱ ساله به یک پیرمرد را با توجیه «سنّ شرعی ازدواج» را «مشروع» میداند و «شرافت انسانی» را در چهارچوب «بیشرفی اسلامی» بازتعریف میکند.... و باز هم حتماً با نظریهٔ «انترناسیونالیسم کارگری» نیز آشنا هستید که میگوید:
« این طبقه آنقدر باهوش است که میتواند دنیا را مدیریت کند (مثل احمدی نژاد)» ولی نظریه پرداز از خود نمی پرسد که چرا این «نابغه ها» هزاران سال است که یا «برده» و یا «حمّال» بوده اند؟
نظریّه ای که که نتیجهٔ درخشان آنرا پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی؛ دیدیم و فهمیدیم که «کارگر قرقیز» و یا «کارگر اُزبَک» با کارگر روس و یا بیلوروس؛ بسیار فرقها داشته اند و نوشته های آتشین «مارکس»؛ «لنین»؛ «ماکسیم گورکی» و «روزا لوکزامبورک» را باید به «مستراح» ریخت.
باز هم حتماً با «منشور حقوق بشر سازمان ملل متّحد» وسازمانهای حقوق بشری و در رأس آنها «دیده بان حقوق بشر» و امثالهم آشنا هستید که به پشتوانهٔ آنها؛ «سازمانهای خیریّه» مانند قارچ روییده اند و نه تنها از وجود «گاوهای داوطلب بشر دوست کوته فکر» استفادهٔ مجّانی میبرند؛ بلکه از هر یک دلار و یا یورو و یا پوند که به این مادر به خطاهای بشردوست اهدا میشود؛ تنها ۲۰ درصد آن به مقصد میرسد و آن ۲۰ درصد نیز زیر سوآل است؛ زیرا بخشی از آن ۲۰ درصد انتهایی پس از «بخور بخورها» به صورت کمکهای «غذایی» در میان گرسنگان و درماندگان توضیع میشود که همهٔ این «کمکهای غذایی»؛ مواد غذایی تاریخ گذشته هستند و به قیمت هیچ و پوچ و زد و بندها و رشوه ها از کمپانیهای تولید کننده که مجبور به دفن آنها هستند خریداری میشوند و در تاریخ ۲ سال پیش نیز تلاشهای گسترده ای برای قانونی کردن فروش  این زباله ها در جریان است. لذا آنهایی که در ایران تازه دُم در آورده و میخواهند «قوقولی قوقوی سیاسی و بشر دوستانه» بکنند؛ باید بدانند که آب در هاون میکوبند و با این پارچه های بی قواره و «دور ریز خیاطها» نمیتوان برای «فاطی خانمها» تنبان دوخت. آنهایی که «برده» به دنیا می آیند؛ همیشه «برده» خواهند ماند؛ تا زمانی که «تاریخ بردگی» نیز منقضی شود.
امّا  آنهایی که به ناچار در میان «بردگان» تعریف شده ولی  «برده نیستند» نیز خواهند شکفت و آینده «ازآن» آنهاست.
من (کژدم)؛ این ۳ مسئله را با «شیر و یا خط انداختن»؛ انتخاب نکرده ام. بلکه آنها را به عنوان «دسته کلید»؛ تقدیم خوانندگان این وبلاگ میکنم؛ تا بتوانند رازهای کهن و رازهای نوین (تائو ها) را بگشایند؛ شیوه های تولید و انکشاف قدرت و رسم و آیین «برده داری» را بگشایند و به «پَس پَرده» بروند. امّا اینکه در «پَسِ پَردِه» چیزی بیابند و یا نیابند؛ مشکل خودشان است. زیرا برخی کسان؛ در «پَسَ پَرده»؛  دیواری بسیار بلند و غیر قابل نفوذ میبینند و «مأیوس» میشوند و «کافکا» و «صادق هدایت» میشوند و خود را یا با «بیماری سل» و یا با  «گاز» حلق آویز میکنند. برخی نیز با «ناخنهای ضعیف» میخواهند که دیوار را ویران کنند و در نهایت؛ زندگیشان با خواندن دیوانه وار «چنین گفت زرتشت» و رقصیدن «بَر گِردِ آتش» به پایان میرسد که پس از گذشت ۱۰۰ سال «کشف» میشوند و احمقانه تر اینکه؛ درجهٔ هوشِ «کاشفین»؛ با آنهایی که او را در «زمان خویش» نشناختند  بسیار برابر است؛ زیرا این «کاشفین جدید» تنها «سوژهٔ جدیدی برای ورّاجیهای فلسفی شان» کشف کرده اند ... و نه «چیزی بیشتر» (نیچه شناسی .... طبق طبق). امّا برخی دیگر به «روشن شدگی» میرسند.

زمانی که در علوم سیاسی - اجتماعی - اقتصادی؛ از «قدرت» سخن میگوییم؛ باید طرف مقابل آن؛ یعنی «ضعف و تنگدستی» را نیز ببینیم. در این عرصه؛ «ضعف و تنگدستی» و «قدرت» نقش دو کفهٔ ترازو را بازی میکنند که وظیفهٔ نهایی خوش فکرترین سیاستمداران شناخته شده؛ «برقرازی توازن» است که «عدالت خواهان» نامیده میشوند. محصول پیشنهادی آنها به نام Equilibrium مزیّن است. امّا سخنی از «برابری» (Equality) در آن نمیرود؛ بلکه سخن از «توازن» است. زیرا اکنون الاغها نیر میدانند که «برابری» شاید تنها در برخی معادلات ریاضی که سر و کارشان با «اعداد صحیح» است؛ معنی بسیار محدودی داشته باشد؛ امّا در زندگی واقعی اجتماغی؛ کاملأ بی معنی است. زیرا زندگی واقعی بر روی صفحهٔ چرکنویس ریاضیات جریان ندارد و همهٔ اقشار اجتماعی این امر را با پوست و گوشت و استخوان حسّ میکنند.

بگذارید از ملموس ترینها آغاز کنیم.

بازار برده های چینی و هندی و پاکستانی و .... سرمایه ها را به سوی خود میخوانند. به همین خاطر کارگر غربی کار خود را به خاطر گرانقیمت بودن از دست میدهد (داستانی که هم اکنون در جریان است) و همهٔ این داستان با تبلیغات «بشردوستانه» و «حقوق بشر» و آباد کردن همهٔ دنیا و مبارزه با «فقر» از طریق «ایجاد شغل برای همهٔ جهانیان»  به اجرا در می آید شعار مشهور «به عربهای غزّه کار بدهید تا تروریست نشوند» یکی از نمادهای مهمّ این تبلیغات است؛ شعاری که در عمل شکست خورده است. نتیجهٔ نهایی این تلاشها این خواهد بود که «قیمت کارگر» در سطح جهانی تقریبأ یکسان شود. امّا به موازات این «پروژه‌ یکسان سازی ارزش بردگان»؛ دشمن دیگری برای بازار کار در حال رشد است که نامش «تکنولوژی» است. رشد  تکنولوژی نیاز به «سرمایه گذاریهای کلان» دارد و این سرمایه با تکیه بر «کارگر گرانقیمت»؛ یا امکان پذیر نیست و یا به زمانی بسیار طولانی تر برای «امکان پذیر شدن» نیازمند است. لذا بهترین راه «سرمایه گذاری بر روی فقر و بردگان جویای کار» میباشد. نتیجهٔ سیاسی اینکه:
«هر چقدر که تعداد فقرا و بردگان افزایش یابد؛ مشتریان احزاب سوسیالیست بیشتر خواهد شد»؛ زیرا «شکم گرسنه باید سیر شود». زیرا که یکی از غرایز اصلی مشترک در میان موجودات زنده است و به همین خاطر است که موجودات زنده همدیگر را میخورند. (البتّه گیاهان و حیوانات برای خوردن یکدیگر فلسفه بافی نمیکنند؛ امّا شاخهٔ انسانی این موجودات؛ فلسفه بافی میکند = ما اشرف مخلوقات هستیم و فلسفه و ضرورت وجود حیوانات و گیاهان برای زنده ماندن ما است).

(ادامه دارد)

کژدم





۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

کودتای نظامی در ترکیه و «واقعیتهای هولناک»

در سالهای اخیر شاهد افشاگریهایی کمر شکن در رابطه با فساد مالی حزب «عدالت و توسعه» و فساد گستردهٔ مالی خانوادهٔ «اردوغان» بودیم و دیدیم که چه به آسانی از طرف مردم ترکیه؛ حتّی به پشیزی خریده نشدند. دیروز شاهد کودتای نظامی از طرف همان کسانی بودیم که راه چارهٔ نهایی را در «اقدام نظامی» دیدند و سالهای سال برای این اقدام نظامی طرح ریزی کرده و دیروز دست به کودتای نظامی زدند که به شکست انجامید.
اگر این دو حادثهٔ بزرگ  (افشاگری و کودتا)  در ۴۰ سال پیش انجام میشد؛ «افشاگران و کودتاگران» به قهرمانان ملّی تبدیل میشدند. امّا در روزهای آینده خواهیم دید که «دزدان و خائنین اخوان المسلمینی حاکم بر ترکیه»؛ کودتاگران و افشاگران خیانتهای خود را به عنوان «خائنین» محاکمه خواهند کرد.
به موازات همین ماجراها؛ در ایران نیز با همین پدیده روبرو هستیم و در برزیل نیز همین پدیده به نوعی دیگر در جریان است.
در آمریکا نیز آنهایی که تصمیم گرفته اند به هیلاری کلینتون رأی بدهند؛ به همین بیماری دچار هستند و با اینکه میدانند هیلاری کلینتون و خانوادهٔ کلینتون؛ یک مجموعهٔ خائن و فاسد هستند؛ باز هم میخواهند به او رأی بدهند و حتّی «برنی سندرز» کمونیست نیز که در تمامی مبارزات انتخاباتی خود بر فساد خانوادهٔ کلینتون و فساد سیستم حاکم بر آمریکا سخنرانیهای غرّایی انجام میداد و هیلاری کلینتون را یکی از مهندسین فساد مینامید؛ اکنون حاضر است به یک زن فاسد و ادامه و تعمیق سیستم فاسد رأی بدهد و از هواداران فریب خوردهٔ خود میخواهد که به او رأی بدهند.
براستی ما در چه  دنیایی زندگی میکنیم؟ پاسخ این است که ما در دنیایی زندگی میکنیم که همهٔ آنچه که زمانی به «شرافت و وجدان» معروف بود در حال مرگ است و نمونهٔ بارز آنرا در چند ماه نخست آغاز به کار «امام حسن بنفش» شاهد بودیم که توده های بزرگی از ساکنین ایران چگونه بر سر «سبد غذایی»؛ مانند حیوانات درنده به جان هم افتادند و نشان دادند که به هیچ اصلی از اصول «شرافت انسانی» پایبند نیستند (نمیتوانم بفهمم که کدامین احمقی میتواند به این موجودات برای ساختن فردایی روشن؛ اتکا کند؟). در واقع ما در دورانی زندگی میکنیم که «شکمهای گرسنه»؛ «غذا» را بر «شرافت انسانی» ترجیح میدهند. این همان شرافتی است که «خمینی سگ تبار» وعده داده بود.
اینهمه؛ تنها آغاز راه جدیدی است که بخش عظیمی از آنچه که «انسانها» نامیده میشوند؛ آغاز کرده اند و در آیندهٔ نه چندان دور شاهد فجایع بیشتری خواهیم بود.
آنهایی که در ترکیه به دفاع از «اردوغان فاسد» به خیابانها ریختند؛ نشان دادند که به حفظ شرایط کنونی راضی بوده و از آیندهٔ نامشخص هراسناک هستند. امّا از آنچه که به خاطر وجود همین حاکمیت؛ در آیندهٔ نه چندان دور و چه بسا بسیار نزدیک بر سرشان خواهد آمد؛ آگاهی ندارند. اگر ناسیونالیسم آمریکایی به پیروزی برسد؛ حکومت اخوان المسلمینی ترکیهٔ عثمانی؛ یکی از مراکزی خواهد بود که به شدّت تحت فشار قرار خواهد گرفت. اروپا نیز تحت فشار قرار خواهد گرفت و نتیجهٔ این فشارها فرو ریزی مهره های دومینویی خواهد بود که توسط «گلوبالیستها» چیده شده است و ترکیهٔ عثمانی راه پیش و پس نخواهد داشت و رفتن به زیر سیطرهٔ روسیه و یا چین؛ هیچ یک از دردهای بیدرمان آنها را التیام نخواهد داد. زیرا اقتصاد چین نیازی به «فیندیق ازمسی» ندارد.
بازتعریف «پیمان اتلانتیک شمالی» (ناتو)؛ یکی از مسائل مهمّی است که جنبش ناسیونالیستی آمریکا در صورت پیروزی بر روی میز خواهد گذاشت و نخستین حکومتی که تحت فشار قرار خواهد گرفت؛ حکومت اخوان المسلمینی ترکیه است و باید به پرسشهای بسیاری پاسخ دهد و در غیر اینصورت چه بسا از ناتو اخراج شود و غرب را نه به عنوان «گاو شیر ده» بلکه به عنوان دشمن در برابر خود ببیند. در واقع ترکهای عثمانی که با تجربهٔ زندگی فقر زده در ۴۰ سال پیش آشنا هستند؛ اکنون داراییهای بسیاری دارند که میتوانند از دست بدهند و حماقت محافظه کارانه در رابطه با حفظ وضعیت موجود توسط مردم ترکیه؛ زیربنای «از دست دادنهای بزرگ» در آینده خواهد بود.

کژدم

۱۳۹۵ تیر ۲۰, یکشنبه

آیا بالاخره بخت سازمان مجاهدین خلق باز میشود؟

سازمان مجاهدین خلق؛ پس از تجربهٔ اشتباهات سنگین نظامی و شکستهای سخت؛ همچنان تنها سازمان سیاسی است که نه تنها پابرجا مانده است؛ بلکه تنها سازمانی است که نیروهایش مفهوم «دیسیپلین» را میفهمند و دشمن اصلی را میشناسند و هرگز با آن و یا حتّی باندهای گوناگون حاشیه نشین (خارج شدگان از کشتی حکومت)  آن بر سر یک سفره ننشسته اند.
سازمان مجاهدین خلق در طی سالیان اخیر ضربات سنگینی بر رژیم انگل فرزانه وارد آوردند که باعث کلید خوردن تحریمهای کمر شکن بر علیه رژیم گردید. از طرفی دیگر این سازمان توانسته است روابط گسترده ای با کشورهای غربی و عربی و اسرائیل برقرار کند و  مواضع ناپختهٔ سیاسی - اجتماعی- اقتصادی ۵۷ که یک اپیدمی عمومی بود را تعدیل کند.
اگر به  تاریخچهٔ گروههای شبه سیاسی خارج و داخل ایران در همین بازهٔ زمانی ۳۸ ساله نگاهی بیندازیم؛ چیزی بیشتر از «بشکن و بالا بنداز بودن» و «حرّافیهای بی انتها» دیده نمیشود و دیده نخواهد شد. بسیاری از همین گروهها از طرف رژیم انگلهای صفوی حاکم بر ایران تغذیه وهدایت میشوند و حد اکثر افق سیاسی آنها بازگشت به «دوران طلایی امام» و یا «اصلاح طلبی ورشکسته» و یا «رفراندوم» و بالاترین و ارزشمندترین کتابچهٔ راهنمای مبارزاتیشان «جزوهٔ آشپزی سوروس» است.
خلاصهٔ کلام اینکه این گروههای شبه سیاسی همگی «تعطیل» هستند.
سازمانهای سیاسی که سابقهٔ مبارزاتی با رژیم انگلهای صفوی حاکم بر ایران را دارند نیز متاسفانه به خاطر اشتباهات سنگین؛ تاوانهای سنگین پرداخته اند. از جمله «حزب دموکرات کردستان ایران» و «سازمان کوملهٔ زحمتکشان کردستان ایران»؛ اکنون این آمادگی را دارند که اگر سازمان مجاهدین خلق به صورت جدّی وارد میدان مبارزه در درون ایران شود؛ با آن وارد مذاکره شوند. حدّ اقل اینکه؛ «حزب دموکرات کردستان ایران» که همیشه  سیاست «مبارزهٔ مسلحانه برای مذاکره» را دنبال نموده است؛ استعداد مذاکره با سازمان مجاهدین خلق را دارد و دیگر سازمانهای کردستان نیز در مراحل بعدی و جدّی تر شدن «هژمونی سازمان مجاهدین خلق» به روند سرنگونی رژیم انگلهای صفوی خواهند پیوست. همچنین این امر باعث خواهد شد که گروههای انشعابی که در مراحل مختلف؛ به خاطر شکستهای سنگین و جنگ و دعواهای خانگی بر سر «تقسیم تقصیرات» بوجود آمده اند؛ دوباره به سوی «اتحاد» روی خواهند آورد و بسیاری از جوانان کردستان نیز مسلح شده و به میدان مبارزه روی خواهند آورد.
سازمان مجاهدین خلق اکنون دیگر دلشورهٔ «چگونگی وارد شدن به درون ایران» «تسلیحات و لجستیک» را هم ندارد؛ زیرا کشورهای منطقه بویژه کشورهای عربی؛ شمشیر را از رو بسته اند و هیچگونه نشانهٔ سازگاری با رژیم انگلهای صفوی حاکم بر ایران را از خود نشان نمیدهند و به این نتیجهٔ نهایی رسیده اند که: «دیگر بس است».
نیروهای رژیم به شدّت پراکنده هستند و اگر نیروهای رزمی سازمان مجاهدین خلق بتوانند وارد ایران شوند؛ دیگر نمیتوانند با ادعای «تروریستهای تجزیه طلب» با آنها وارد جنگ شوند.
در آمریکا نیز؛ چه هیلاری کلینتون و یا دونالد ترامپ؛ به مقام ریاست جمهوری برسند؛ رویکردی تقریباً مشابه و بسیار خصمانه در رابطه با رژیم انگلهای صفوی خواهند داشت.

چنین به نظر میرسد که:
بخت سازمان مجاهدین خلق در حال باز شدن است.

کژدم  

۱۳۹۵ خرداد ۲۴, دوشنبه

«انترناسیونالیسم نوین سرمایه داری بین المللی» و ظهور «ناسیونالیسم» (بخش دوّم)


بخش نخست این نوشتار تنها «گشایش بازی» در صفحهٔ شطرنج بود که در ادبیات به آن «پیشگفتار» میگویند. در رابطه با نوشتارهای مربوط به مسائل سیاسی و اقتصادی؛ نوع پیشگفتار با  پیشگفتارهای مربوط  به نوشتارهای فلسفی؛ تاریخی و یا هنری فرق زیادی دارند. در نوشتار پیشین تنها خواستم که «دَر» را باز کنم و اکنون میخواهم که از این «دَر» به دنیای نوین وارد شویم.
همچنین باید پیش از هر چیز این مطلب را برای خوانندگان توضیح دهم که: من (کژدم) بر اساس نشانه های بسیار برجسته سخن میگویم و سخنان من «آکادمیک» نیستند. برای ساختن یک پیکرهٔ «آکادمیک» که بتواند دهها «کارگروه تخصصی» را گرد هم آورده و با مسائل جهانی (اعم از ملّی و یا فراملیّتی ) برخوردی بسیار دقیق داشته باشد؛ نه تنها به منابع مالی کلان نیازمندیم؛ بلکه پیدا کردن و انتخاب افراد پر استعداد و درست کردار امری بسیار دشوار است و من چنین امکاناتی را نداشته ام و به هر دری که زده ام .... بسته بوده است

  شاید صاحبان «سرمایهٔ جهانی»؛ آمریکایی و یا آلمانی و یا شهروند انگلستان؛ هلند؛ سنگاپور و حتّی چین باشند؛ امّا «سرمایهٔ جهانی» «بی وطن» است و به «دهکدهٔ جهانی» و «حکومت جهانی» می اندیشد.
پیش از هر چیز؛ باید توضیح دهم که «سرمایهٔ جهانی» یک واحد منسجم نیست و مانند چتری است که «سرمایه های بزرگ گوناگون» را که در عرصهٔ بین المللی فعالیت میکنند را پوشش میدهد (به قول شیعیان.... «آل عبا»).
صاحبان سرمایهٔ جهانی به هیچ یک از دولتهایی که ظاهراً متبوع آن هستند؛ نه تنها «مالیات» نمیدهند؛ بلکه  با سرمایه گذاری در انتخابات مجالس و  انتخابات قوّهٔ مجریه (رئیس جمهور - نخست وزیر) و همچنین سرمایه گذاری برای تولید سازمانهای قدرتمند برای «لابی گری» برای جلوگیری از تصویب قوانین «ناسیونالیستی» و یا ایجاد تغییر در مسیر اجرای قوانین موجود به نفع سرمایهٔ جهانی تلاش میکنند؛ یعنی در واقع ملّت و کشوری  که خودشان را عضوی از آن میدانند را می دوشند.
»
سرمایهٔ جهانی»؛ پدیدهٔ نسبتاً جوانی است که بیش از چند دهه از عمر آن نمیگذرد. به نظر من ظهور این «قدرت مالی  و صنعتی جهانی» هیچ ربطی به  «تئوری توطئه  « ندارد و به صورت طبیعی «گام به گام» مانند هر گامی در ادامهٔ گام پیشین  همانند رشد و تکوین اکتشافات علمی و اختراعات به پیش رفته است. به این معنی که کشف  فلّز و سپس اسید  پس از مراحلی به اختراغ «باطری» انجامیده است و اگر به زبان اجتماعی سخن بگوییم: اگر کسی مقروض شده است؛ نخستین راه ساده برای پرداخت «بدهیها؛ « گرفتن «وام طولانی مدّت» برای پرداخت بدهیهای فوری و دفع خطر فوری و داشتن امید به تلاشهای بیشتر در آینده برای پرداخت «وام طولانی مدّت» و یا تغییر هویّت و یا فرار و ناپدید شدن است که هر یک از این گزینه ها به تغییر مسیر زندگی آن شخص خواهد انجامید و هیچگونه «استراتژی طراحی شده»ای از طرف عدّه ای توطئه گر که توجیح کنندهٔ نخستین گامها باشد وجود ندارد. امّا افراد و سازمانهای بسیاری وجود دارند که بخش مهمّی از زندگی و تلاشهای تحقیقاتی خود را بر روی «تئوری توطئه «تمرکز داده و چنین می پندارند که سازمانهای مخوف و سرّی مانند «فراماسونها « و یا «ایلومیناتیها» به شیوه ای اسرار آمیز این حرکت را از همان گامهای نخستین طراحی کرده اند و حتّی  کار به نظریه های احمقانه ای مانند»  موجودات هوشمند فرا زمینی در جلد انسان» و «کرهٔ زمین آزمایشگاه کشت موجودات زنده برای موجودات فرازمینی بوده است» نیز کشیده شده است. امّا به نظر من نطفه های نخستین «سرمایهٔ جهانی» پس از صدور سرمایه های آمریکایی و اروپایی  به «چین» و «هند» در جستجوی «منابع بردهٔ انسانی»  برای «تولیدات کم هزینه» بسته شده اند و این روند همچنان ادامه دارد .
واقعیت کنونی این است که «سرمایهٔ جهانی» هنوز نتوانسته است «حکومت جهانی « بسازد؛ بلکه خود را در زیر لایه های تعاریف کُهن از «حاکمیت ملّی» در اروپا و آمریکا پنهان نموده است؛ امّا سالها است که با ظهور «ناسیونالیسم چینی = بلندپروازی  سیاسی نظامی چین» و «ظهور ناسیونالیسم روسی»؛ روبرو گردیده و میخواهد این مشکلات را در بستر «منافع ملّی آمریکا» و «کشورهای اروپایی» تعریف نموده  و حلّ  کند. زیرا «ناسیونالیسم چینی و روسی» منافع ملّی آمریکا و کشورهای مهمّ اروپایی را به طور مستقیم تهدید می کند. امّا مشکل بسیار مهمّ تری که «سرمایهٔ جهانی» با آن روبرو است؛ این است که در اروپا و آمریکا؛ «جنبشهای ناسیونالیستی» به راه افتاده است و نمیخواهد به هیچ وجه به «سرمایهٔ جهانی» اجازه دهد که مشکلات خود را از طریق «تعریف آن به عنوان مشکل منافع ملّی و امنیت ملّی آمریکا و یا کشورهای اروپایی» تعریف کرده و برای حلّ مشکلات خود؛ از جیب آنها هزینه کرده و نتیجهٔ آن نیز به ضرر این ملّتها تمام شود. زیرا مردمان این کشورها؛ نه تنها سودی از «سرمایهٔ جهانی» نمی برند؛ بلکه در کنار به خطر افتادن منافع ملّی خود در عرصهٔ بین المللی؛ در حال از دست دادن «امنیت شغلی» خود نیز هستند. از سوی دیگر مشکلات دیگری نیز که نتیجهٔ بحرانهای تولید شده توسط «سرمایهٔ جهانی» هستند؛ اکنون گریبان مردم اروپا و آمریکا را گرفته است. این مشکلات در برخی موارد؛ بسیار سنگین هستند. مانند هزینهٔ ۲ تریلیارد دلاری «سرمایهٔ جهانی»؛ در نبرد برای سرنگونی حزب بعث عراق که از جیب مردم آمریکا  و به نام آمریکا پرداخت گردید و بیش از ۵ هزار نفر از سربازان آمریکایی به نام منافع و امنیت ملّی آمریکا کشته و دهها هزار نفر زخمی شدند. یعنی اینکه: سرمایهٔ جهانی حتّی هزینه های مالی و انسانی عملیاتهای خود را نیز نمیپردازد و این هزینه ها از «خزانهٔ ملّی» و «خزانهٔ نیروهای انسانی» کشورهای آمریکا و اروپا پرداخته میشود. امّا «جنبشهای ناسیونالیستی» در اروپا و آمریکا؛ با اینکه نشانه های بیداری از خود نشان میدهد. امّا هنوز نمیدانند که آیا اینهمه بحرانها به خاطر «اشتباه» و یا بی لیاقتی رهبران سیاسی آنها انجام میگیرد؟ و یا این یک روند «کاملاً عمدی» است و هیچ اشتباهی در کار نیست؟ 
به نظر من مردم کشورهای درگیر در این ماجراها به این نقطه خواهند رسید که هیچ اشتباهی در کار نبوده است و همهٔ این ماجراها کاملاً سازمانیافته و عمدی هستند.
تبلیغات «حقوق بشری» که در طی این چند دهه از طرف «سرمایهٔ جهانی» به راه افتاده است؛ که البته به هیچ وجه به آن باور ندارد و تنها به عنوان »سلاح» از آن استفاده میکند؛ توانسته است با علم کردن «حقوق بشر» و استفاده از فرهنگ مسیحیّت؛ فرهنگ ظاهراً نوینی را تولید کند (بشر دوستی مسیحی) که میتوان آنرا «پیوند زدن اهداف استراتژیک سرمایهٔ جهانی با مذهب»؛ نامید. این نوع از تعریف جدید از حقوق بشر؛ به طور عمدی برای «مردگان» و بازماندگان آنها حقوقی قائل نیست؛به این معنی که یک «کشتارگر» پس از ارتکاب به جنایت؛ از طرف سازمانهای ظاهراً «طرفدار حقوق بشر» مورد حمایت قرار گرفته و دهها وکیل برای دفاع از آنها و آموزش راههای فرار از عقوبت؛ به جنایتکاران کمک میکنند. این فرهنگ نوین در حال از بین بردن فرق میان «جنایتکار و قربانی» میباشد. به همین خاطر است که در دهه های اخیر شاهد یک چرخش ۱۸۰ درجه ای در تبلیغاتهای سیاسی سیاستمداران خریداری شده از طرف «سرمایهٔ جهانی» ایجاد شده است. به این معنی که اگر زمانی شاهد حمایت آمریکا از «پینوشه» و حاکمانی از نوع او بودیم؛ اکنون شاهد تبلیغات دروغین «ضدّ دیکتاتوری» و رواج  «دموکراسی دروغین = لیبرالیسم» و حتّی صدور آن هستیم (حمله به عراق و لیبی تحت همین شعار اجرا شد    هستیم؛(بگذارید اندکی به چند فراز از گذشتهٔ نه چندان دور (همین چند دههٔ اخیر) توجّه کنیم:

۱- در نخستین انتخابات الجزایر؛ اسلامگرایان پیروز شدند؛ ارتش کودتا کرد و نظر  احزاب جمهوریخواه و دموکرات آمریکا؛ این بود که «بگذارید اسلامگرایان الجزایر حکومت را بدست بگیرند» (یعنی برای پیشرفت و حاکمیت دموکراسی؛ حکومت را به فاشیستهای اسلامی واگذار کنید). لذا نمیتوان با توجّه به تاریخچهٔ ظهور حکومتهای اسلامی که در افغانستان و ایران و پاکستان  روییدند و سپس با بر سر کار آمدن اسلامگرایان در ترکیهٔ عثمانی؛ همهٔ این وقایع را «تصادفات جدای از همدیگر» تلقّی نمود.

۲- این سیاست در خاورمیانه به فراموشی سپرده نشد و همانگونه که در نوشتارهای پیشین خاطر نشان کرده ام؛ حمله به عراق را باید در حدّ یک انفجار اتمی بزرگ انگاشت که موج انفجار آن از آفریقا تا آسیای میانه را به لرزه در آورده و به ترکستان چین رسیده است و کانونهای بحران که همگی توسط اسلامگرایی رهبری میشوند؛ همچنان در حال گسترش هستند.
چنان که دیدیم؛ پس از سرنگونی حزب بعث عراق و فروپاشیدن ارتش و حاصل شدن اطمینان صد در صد از اینکه حزب بعث عراق کاملاً مُرده است؛ ارتش آمریکا به طور کامل از غراق خارج شده و پر کردن «خلأ قدرت» را به شیعیان و حکومت شیعی ایران از یک طرف و گروههای اسلامگرای جهادی و سایر قدرتهای منطقه ای  می سپارد. 

۳- همین استراتژی با «بهار عربی» و شعار کذایی «دموکراسی برای خاورمیانه» و در واقع حاکم کردن «اخوان المسلمین» برای فرو ریختن ۲ ستون باقیمانده؛ یعنی «مصر» و «عربستان سعودی»؛ طراحی و راه اندازی شد و با زدن ستون «لیبی» و ایجاد کانون بحران اسلامی دیگر در همسایگی مصر؛ به اوج خود رسید. حال با توجّه اینکه دولت اوباما برای مدتی طولانی از کلاسه بندی «بوکوحرام» به عنوان آنچه که «گروههای تروریستی» میخوانند امتناع می نمود و زمانی که این گروه قدرت گرفت و جایگاه خود را محکم کرد و استخوان دار شد؛ در آن «کلاسه بندی کذایی» قرار گرفت؛ میتوان فهمید که داستان از کجا تا به کجاست. ظهور «داعش» پس از شکست پروژهٔ «بهار عربی» برای «اخوانی کردن» منطقه؛ به وقوع پیوست و این امر نیز نشان میدهد که «سرمایهٔ جهانی» تا چه حدّ؛ پیگیر پروژهٔ «اسلامیزه» کردن منطقه و ادامهٔ تنشهای و کشتارهای طولانی مدّتی است که از آن با پیش بینی «نبردهای ۳۰ ساله»؛ یاد میشود. این نبردها هیچ نیروی پیروز منطقه ای نخواهد داشت.

اگر در دورهٔ جنگ سرد؛ سازمانهایی مانند «سوروس» و «بیلدربرگ» و دهها مؤسسهٔ مالی و صنعتی چند ملّیتی در جهت فروپاشی اتحاد شوروی به عنوان «دشمن آمریکا و اروپا و ژاپن» کار میکردند؛ همین سازمانها و چه بسا سازمانهای جدید قدرتمندی که در دهه های اخیر بوجود آمده اند؛ اکنون در جهت منافع «سرمایهٔ جهانی» کار میکنند و شعارشان «شکستن مرزها» و از میان برداشتن مرزهای جغرافیایی و مالی است و در این مسیر حتّی با فرهنگ سازی در اروپا و آمریکا؛ در حال شکستن مرزهای این کشورها  و «گسترش فقر» و «تولید برده» در سراسر دنیا هستند.
  
همچنین در سالهای اخیر شاهد دو پدیدهٔ معروف به «افشاگران بین المللی» بودیم.
۱- ویکی لیکس.
۲- ادوارد اسنودن.
اگر «جولین آسانژ» را به خاطر تاریخچهٔ زندگی سیاسی اش که همیشه نماد «آنارشیسم» بوده است را یک انقلابی فوق رادیکال چپگرا بنامیم؛ «ادوارد اسنودن» یک جاسوس روسی بود و تمامی تلاشهای او برای ضربه زدن به «آمریکا» سازمان یافته بود. امّا هر دو این اشخاص میدانند که NSA و CIA و MI6 و دیگر سازمانهای جاسوسی کشورهای اروپایی مانند آلمان و فرانسه؛ اکنون مأموریتی دوگانه دارند. بخشهایی از این سازمانها در زیر چتر «دفاع ملّی» در حال سرویس دادن به «سرمایهٔ جهانی» هستند که «وطن ندارد».
از طرف دیگر خوانندگان گرامی حتماً این ۳ جمله را به خاطر دارند که در واقع با اینکه از ۳ دهان خارج شده اند ولی یک هدف و ایده را دنبال میکنند:

۱- کشورهای اروپایی؛ بازماندگان امپراتوریهای فرسودهٔ گذشته هستند. (جورج دبلیو بوش).
۲- ولادیمیر پوتین  مانند شاگرد تنبل آخر کلاس است. (باراک اوباما).
۳- ولادیمیر پوتین در یک دنیای رؤیایی زندگی میکند و اصلاً با واقعیتها ارتباط برقرار نمیکند. (آنگلا مرکل).

خانوادهٔ «بوش» به عنوان سیاستمداران کرایه شده از طرف «سرمایهٔ جهانی»؛ وظیفهٔ خود را به خوبی انجام داد ولی نتوانست اروپا را (آلمان و فرانسه) را به پیوستن به اردوی سرمایهٔ جهانی ترغیب کند. لذا آن جملهٔ مشهور از طرف جورج بوش پسر؛ به اروپاییها نثار شد.
امّا جملهٔ «باراک اوباما» نشان میدهد که آلمان و فرانسه اندکی در چرخیدن به سوی سرمایهٔ جهانی؛ پیشرفت داشته اند ولی باید همچنان تحت مراقبت باشند (افشاگریهای اسنودن؛ این کنترل را نشان میداد). امّا روسیه مواضع ناسیونالیستی خود را حفظ کرده است و به همین خاطر «شاگرد تنبل» نامیده میشود.
بی اعتنایی آلمان به افشاگریهای «ادوارد اسنودن» نشان میدهد؛ که آلمانها میدانند که چه خبر است و جملهٔ «آنگلا مرکل» در رابطه با ولادیمیر پوتین نشان میدهد که آلمان در حال بلعیده شدن توسط سرمایهٔ جهانی است و وظیفه اش قانع نمودن روسیه است و به همین خاطر نقش «دلّالی» را به عهدهٔ آلمانها گذاشته اند. 
امّا باید دانست که «سرمایهٔ جهانی» حتّی به۲۰ درصد از گام برداشتن در راه پیروزی نیز نرسیده است و بحرانهای تولید شده  توسط سرمایهٔ جهانی و عواقب مستقیم آن در کشورهایی که از آنها به عنوان «پایگاه» استفاده میکنند وهمچنین وجود نیروهای زیادی که همچنان در کشورهای اروپایی و آمریکا با این روند در ستیز هستند؛ میتوانند ضربات سنگینی بر پیکر «سرمایهٔ جهانی» وارد کنند و حتّی آن را به گور بسپارند.
هرچند که «جنبش ناسیونالیستی آمریکا» که در «جنبش ترامپ» و «جنبش ناسیونالیستی انگلستان» که در جنبش «بریکسیت» متبلور شده است؛ راه زیادی تا از پای در آوردن «سرمایهٔ جهانی» در پیش دارد. امّا از هم اکنون میتوان نشانه های تشنّج عصبی را در «لابییستهای سرمایهٔ جهانی» بویژه در آمریکا و سپس در اروپا و چین مشاهده کرد. اگر روسها فکر میکنند که «جنبش ناسیونالیستی» معاملهٔ بهتری با آنها خواهد کرد؛ سخت در اشتباهند.

(ادامه دارد)

کژدم