۱۳۹۷ خرداد ۲۰, یکشنبه

برآوردی از شرایط کنونی بین المللی بر اساس فعّال شدنِ «استراتژی ناسیونالیسم آمریکایی» (بخشِ دوّم)

از کدامین برهه های زمانی گذشته ایم؟

حدود ۶ سالِ پیش مقاله ای در نقدِ «نظراتِ حزبِ کمونیستِ کارگری = اوباشانِ حکمتیست» نوشتم.

https://kajdoum1.blogspot.com/2012/04/blog-post_18.html

آیا «اوباشانِ حکمتیست»؛ در عرصهٔ جهانی؛ «عددی» بودند و یا هستند؟ ... هرگز نبودند و نیستند؛ امّا در عرصهٔ ایران؛ توانستند همهٔ سازمانهای چپگرایِ مخالِفِ رژیم شیعی حاکم بر ایران را تار و مار کنند. آیا حکمتیستها از نظر تئوریک قویتر بودند؟ یا اینکه سایر گروههای چپگرا «فقیر» بودند؟ ... به نظر من (کژدم)؛ دلیلِ اصلیِ «مشتری پسند» بودنِ بازار مکاره ای که حکمتیستها راه انداختند؛ «فقر فرهنگی کمونیستها» بود. دلیل اصلی این «فقرَ فرهنگی» را باید «همزاد بودنِ آن» با نظریّه های کمونیستی دانست. به عنوانِ نمونه کتابِ «انقلابِ گینه» نوشتهٔ اوباشی به نامِ «آمیرکال کابرال» را بخوانید که رهبر حزبِ کمونیستِ گینهٔ بیسائو بود. این شخص پس از گذراندنِ تحصیلات در اروپا؛ به گینه باز گشته و به عنوانِ یک کمونیستِ دو آتشه به تحلیلِ وضعیّتِ گینه میپردازد. تحقیقاتِ او به این جمله ختم میشود:(ما در گینه؛ طبقهٔ کارگر نداریم؛ مگر چند نفر «حمّال = باربر» که در اسکله ها کار میکنند. امّا «کُمونهای اوّلیه» داریم.)
این جمله نتیجهٔ عملیِ تحقیقات و مطالعاتِ این شخص هستند (بخوانید؛ لنینِ گینهٔ بیسائو).
امّا این شخص به واقعیتها تسلیم نمیشود؛ زیرا بر اساسِ آموزه های مارکسیستی؛ میانِ «چند حمّال» + «کمونهای اوّلیه» با یک جامعهٔ صنعتی که تولید صنعتی بدونِ «کارگرانِ صنعتی» امکان پذیر نیست؛ چنان فاصله ای وجود دارد که نمیتوان آنرا پُر کرد. لذا این «اوباش»؛ با یک «آفتاب بالانس و مهتاب بالانس» که تنها در حوزهٔ «بحثهای کلامی» میتواند اتّفاق بیفتد؛ چنین میبافد:
(مهم نیست که ما «پرولتاریا» نداریم؛ مهم این است که «پرولتاریا؛ یک طبقهٔ جهانی و دارای هژمونیِ جهانی» است).
این اوباش؛ با این جمله و «وصله پینه کردن»ها؛ زمینهٔ ورودِ KGB به روند مبارزاتِ گینه را فراهم میکُند که نتیجهٔ مزخرفبافیهای «هژمونی جهانیِ طبقهٔ کارگر است» که در KGB و ارتش سُرخ کریستالیزه شده بود.
به همین دلیل است که میگویم؛ «مارکسیسم ـ لنینیسم» و انواعِ دیگر افکارِ کمونیستی و سوسیالیستی؛ همگی «بافتنی و وصله پینه» هستند و باز هم به همین دلیل «فقرِ فرهنگی»؛ «همزادِ» این اندیشه است.
همهٔ ایدئولوژیهای دیگر که از چنین «شارلاتان بازیِ کلامی»؛ برای حقنه کردنِ افکارِ خود استفاده میکنند و میخواهد «کلام» را بر «واقعیّت»؛ زور چپان کنند؛ دارای «فقرِ فرهنگیِ همزاد» هستند؛ دوقلوهای به هم چسبیده ای که «جدایی ناپذیر» بوده و مرگِ یکی از آنها منجر به مرگِ همزاد میشود.
سُخن کوتاه....
 ۶ سالِ پیش؛ این مقالهٔ انتقادی را نوشتم و به هیچ وجه به «افترا» و «تهمت» زدن روی نیاوردم؛ و هر آنچه که از بیانیهٔ اوباشانِ حکمتیست نقل کردم؛ «نقل به عِین» بود؛ و همهٔ اینها به این خاطر است که هرگز به «انتقادِ قلّابی» و آمیخته با تهمت و افترا و دروغ معتقد نبودم و نیستم. زیرا «دگَر نماییِ موضوعِ موردِ بحث» از همان آغاز «فرار از نَقدِ موضوعِ اصلی» و پناه بُردن به «پروپاگاندا» برای فریبِ خوانندگان است و از نظرِ من هیچ ارزشی برای قلمفرسایی ندارد.
اگر در آن زمان؛ این مقاله برای من (کژدم) ارزشی در حدّ بررسی «زوالِ جنبش چپ» و «زوالِ جنبشهای کردستان» را داشت؛ اکنون ارزشِ دیگری دارد.
ارزِشِ کنونی این مقاله؛ در این است که تمامی نظریّهٔ «گلوبالیستها» برای فرسایشِ دنیای کنونی را که همانا در «افکارِ حکمتیستی» برای «ایران» تدوین شده است؛ برای من ارزشی نوین دارد.
مرامنامهٔ حکمتیستها؛ دقیقاً همان سناریویی است که توسّط دولتِ اوباما در آمریکا اجرا شد و اگر «هیلاری کلینتون» که «میر حسینِ اوباما» برای انتخاب شدنِ او خودش را «جِر» میداد؛ به ریاست جمهوری میرسید؛ اکنون شاهد گسترشِ حوزهٔ نفوذِ داعش و فروپاشی آمریکا بودیم.
از خوانندگانِ گرامی میخواهم که آن مقاله را به دقّت و اگر لازم بود؛ بارها بخوانند؛ تا با اندیشهٔ واقعی «گلوبالیسم» و «نَقدِ ناسیونالیستی» آن آشنا شوند.
آنچه که در آن زمان نوشتم؛ گویی که بحثِ زندهٔ «برکسیت»؛ علیه «اتحادیهٔ اروپا» و بحثِ زندهٔ «ترامپ»؛ علیهٔ  «موجودیتهای گلوبالیستی» است.
در این بخش میخواهم که با مطالعهٔ آن مقاله و بررسی آنچه که در دورانِ اوباما گذشت؛ ذهنها برای بخش بعدی این نوشتار آماده شوند.
از هر نظریّهٔ انتقادی در بخش نظرات؛ استقبال خواهم کرد.

پایانِ بخش دوّم

کژدم


۱۳۹۷ خرداد ۱۸, جمعه

برآوردی از شرایط کنونی بین المللی بر اساس فعّال شدنِ «استراتژی ناسیونالیسم آمریکایی» (بخشِ نخست)

پیشگفتارِ ناخوشایند

امیدوارم که «ناسیونالیستهای قلّابی ایران»؛ از آنچه که «ناسیونالیسم آمریکایی» در شرایط کنونی به عنوانِ «استراتژی» و «مسیرِ راه» تدوین کرده است؛ مفهومِ دقیقِ «ناسیونالیسم» را بفهمند و بدانند که معنی دقیقِ «ناسیونالیسم» چیست؟ کافی است که فقط «ردّ پای دولَتِ ترامپ» را مطالعه کنند و به دور از هیچگونه احساساتِ «قلّابی» که توسّط رسانه های «جورج سوروسی»  به آن دامن زده میشود؛ با چشمهای باز؛ شیوه های مبارزاتی «ناسیونالیسمِ آمریکایی» را رَصَد کنند و در تحلیلهای «قلّابیِ خود» «فدرالیسمِ آمریکا» را نیز منظور نمایند که نه تنها به فروپاشی آمریکا نینجامیده است؛ بلکه ضامنِ  حاکمیّت ملّی مقتدر نیز میباشد. امّا «پَسمانده های تصوّراتِ صفوی - قاجاری» از «حاکمیّت ملّی» که رسوباتِ آنرا در «حاکمیّتُ سلسلهٔ پهلوی» با تبلیغِ «حفظِ چهارچوبِ ارضی» به عنوانَ «ملّی گراییِ ناب» تبلیغ می شد و تحوّلاتِ دورانِ «هجومِ آلمانِ هیتلری» و سِپَس «دورانِ جنگِ سرد» نیز به آن دامن زده می شُد را دیدیم؛ تجربه کردیم و به حاکمیّتِ کثیفِ «تشیّع صفوی» رسیدیم. یعنی اینکه : «مثلِ گُربه» دهها سال به دنبالِ «دُمِ خویش» دویدیم و بزرگترین پیروزی و شکارِ «ما»؛ «گرفتنِ دُمِ خویش» بود. .....
من (کژدم) بارها تعریفِ واقعی «ناسیونالیسم» را توضیح داده ام. «ناسیونالیسم» با «حفظِ چهارچوبِ ارضی» تعریف نمیشود.؛ بلکه با «دلبستگی به زمین و  مردمانی که در یک چهارچوبِ زمینی زندگی میکنند» تعریف میشود و اگر «مردم» را حذف کنید؛ «سرزمین» به «زمین» نبدیل میشود (سَر به معنیِ مردُم است؛ مانند اینکه میگوییم «۲ سَر خانواده» و یا «۵ سَر خانواده»). برای یک «ناسیونالیستِ واقعی ایرانی»؛ نباید فرقی میانِ «اقوامِ ایرانی» وجود داشته باشد.
هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیها همگی «مُرده اند»؛...
اکنون آنچه که ما داریم؛ همین «ایرانِ گربه نشان» با قومیتهایی بسیار متفاوت تَر با دوره های «مُردگان اجدادی» است که چه بسا با ترکیبِ جمعیتی کنونی؛ از نظر خونی و فرهنگی فاصله های دور و نزدیک دارند. لذا هر کسی که بخواهد با «کاسه و ملاقهٔ هخامنشی؛ اشکانی؛ ساسانی» ایرانِ کنونی را محاسبه کُند و یا از این «ملاقه ها و کاسه های شکسته» بهانه ای برای «ناسیونالیسمِ چُلاق و درماندهٔ مبتنی بر چهارچوبِ ارضی» بسازد که عدّه ای در «کشورِ تهران» (پایتخت) لامبورگینی سوار شوند و عدّه ای دیگر را «کولبرانِ قهرمانِ مرزنشین» بنامند؛ نه تنها «ناسیونالیست» نیستند؛ بلکه «خائن» هستند.
«ناسیونالیسمِ واقعی ایرانی» باید با دورانِ سلطهٔ «فرهنگِ ملوک الطّوایفیِ» قرنهای اخیر نیز به طورِ عمیق خدا حافظی کُند. در این راه؛ نباید هر روسپی زاده ای را که توانسته بوده است اقوام و طوایف دیگر را سرکوب کُند و بر تخت بنشیند؛ را «شاه» و یا «پادشاه» و «شاهنشاه» نامید و بدتر از هر چیزی؛ این بی شرفها را ادامهٔ «کوروش» و «داریوش» دانست.
اگر کسی که خود را «ایرانی» مینامد؛ نتواند فرق میانِ «طلا» و «مِس» را فهمیده باشد؛ در همان وادی گمگشتگی و «خود فریبی» خواهد ماند؛ بدون اینکه بفهمد: «در حالِ تیشه زدن بر ریشه های ایران» است.
از سوی دیگر  باید در نظر داشت که داشتنِ «آرزوهای ناسیونالیستی» به تنهایی کافی نیستند و یک «ناسیونالیستِ واقعی» باید درکِ عمیقی از «موقعیّتِ کنونیِ ایران» که از «مسیرِ استحالهٔ ۱۴۰۰ سالهٔ ایران پس از حملهٔ مسلمانانِ عرب» و همچنین موقعیّتِ «ایرانِ کنونی» پس از ظهورِ فرقه و حکومتِ ننگینِ «صفویان»  و همچنین «موقعیّتِ ایرانِ کنونی» پس از ظهورِ قدرتهای بزرگِ «سیاسی»؛ «اقتصادی» و «نظامی» در مقیاسِ جهانی در سَده های اخیر داشته باشد که در دورانِ «خوابِ عمیقِ اصحابِ کهفیِ ایرانیان» رُشدِ سرسام آوری نموده  و به «سَروِرانِ جهان» تبدیل شده اند.
یک ناسیونالیست واقعی باید به این درکِ عمیق رسیده باشد که «ایرانِ کنونی» مانندِ «خاکسترِ پس از آتش سوزیهای بزرگ» است و باید مانند «قُقنوس» از «خاکستر» برخیزد و باز هم باید بداند که «خاکستر» به معنیِ «نداری و فقرِ مطلق» است. آنکه خود را «ناسیونالیست» بداند؛ نباید آرزوهایش را به عنوانِ «تحلیلِ کاربُردی» ؛ به خوردِ خود  و هم میهنانَش بدهد.
آن ایرانی که بخواهد خودش را پُشتِ شعارهای «خود بزرگ بینانه» مخفی کُند؛ نخواهد توانست بر «فقر و نداری و ناتوانیها» فایق آید زیرا «خود خدا انگاری» درهای آموختن را می بندَد و تصوّرِ داشتنِ «فرهنگِ غنیِ آریاییِ کُهن» (که در عمل چیزی بیشتر از بکار بُردَنِ نام کوروش و داریوش و یا پندهای سعدی و حافظ نیست)؛ راه را بر «آموزه های نوینِ فرهنگی» سدّ میکند.

لذا نخستین گام برای یک ناسیونالیستِ واقعیِ ایرانی؛ باید پذیرفتنِ «ناتوانیِ درونی» و گامِ دوّم؛ پیدا نمودنِ راهها برای «گذشتن از هفت خوانِ فقرِ درونی» و رسیدن به «دارایی و تواناییِ درونی» باشد. 
رژیم کثیف صفوی مسلک؛ در هر ۲ گام ناتوان بوده است و «استخدامِ مزدورانِ منطقه ای» را به حسابِ «گذشتن از هفت خوانِ فقر» و ایجادِ «دارایی = عُمقِ استراتژیک» گذاشته است. در حالی که این «ارتِشِ مزدوران» با بستنِ راههای تنفّسی رژیمِ کثیفِ صفوی مسلک (نفتِ پدر سوخته)؛ در مدّتی کوتاه و مانندِ «مگسهای دورِ شیرینی»؛ از اطرافِ رژیم شیعی ایران پراکنده خواهند شد. محاسباتِ اینچنینی فرقی با محاسباتِ احمقانهٔ «محمد رضا پهلوی» و «صدّام حسین» ندارند که با شنیدنِ «جرینگ جرینگِ ۲ سکّهٔ اضافی در جیب» به شعارهای احمقانهٔ «تمدّن بزرگ» و «امپراتوری بابل» افتادند و فکر کردند که میتوانند با بستنِ لوله های نفت؛ آمریکا و اروپا را به زانو در آورند. در حالی که تمامی راهِ ارتزاقشان همان «نفت» بود و همچنان هست. کدامین احمقی را سراغ دارید که بگوید: «ما نانِ سفرهٔ خود را به دور می اندازیم»؟؟!! امّا هنوز هم میبینیم که این نانِ سفرهِ همچنان هزینهٔ «حاشیه های بدونِ بازدِهی» (حشد الشّعبی؛ اوباشانِ حوثی؛ اوباشانِ شیعه مسلکِ لبنانی و ....)  میشود.
حتماً از زبانِ «ناسیونالیستهای قلّابی» هوادارِ «محمّد رضا پهلوی» شنیده اید که میگویند؛ این شخص به این خاطر سرنگون شد که میخواست «بمبِ اتمی» بسازد و «نفت» را با «لیوان» بفروشد!!!!؟؟ اینگونه هواداریها و «ناسیونالیسمهای قلّابی»؛ نشان میدهد که حتّی آن «فوکولیهای ظاهراً روشنفکر» هنوز هم میخواهند که از یک «دهکدهٔ سوخته در ۱۴۰۰ سال آتش سوزیِ مداوم»؛ «امپراتوری هخامنشی» بسازند!!!! (خوشا به حالِ نئشگی تریاکهای سلطنتی شان). با چنین احمقهایی که حتّی با ریاضیاتِ دورانِ تحصیلی ابتدایی نیز آشنا نیستند؛ به کجا میتوان رسید؟
این الاغهای فوکولی حتّی نمیتوانند بفهمند که «قومِ ماد» پس از ۵۰۰ سال تلاش (البتّه همراه با جنگهای داخلیِ احمقانهٔ قبیله ای)  و در بازهٔ زمانی خاصّ توانست از زیرِ یوغِ «آشوریها» بیرون آید و صدها سال دیگر طول کشید که نطفه های «امپراتوری ماد» بسته شود. آن هَم در چه دورانی؟ .... در دورانِ «دامداری و کشاورزی».
این احمقها نمیتوانند بفهمند که اکنون آن دوران (کشاورزی و دامداری) در کشورهایی که «متمدّن» نامیده میشوند؛ صدها سال است که به پایان رسیده است. امّا پس از ۳۵۰۰ سال؛ بزرگترین سهمِ «قومِ ماد» از این تمدّن ... «کول بَری» (حمّالی) است.
سهمِ ساکنینِ «کشورِ تهران» نیز شُغلهای مشعشعی مانند «سیم کارد فروشی» و «بساط فروشی» و «روسپیگری» و .... است.
آیا این اوباشانِ فوکولیِ ظاهراً روشنفکرِ ناسیونالیست؛ میتوانند بفهمند که «ساکنانِ ایران»؛ در واقع «حاشیه نشینانِ تمدّنِ کنونی» هستند؟
اگر می فهمیدند؛ ما با شرایطِ بهترِ سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی روبرو بودیم.
یکی از این احمقهای ناسیونالیستِ قلّابی که در دورانِ زندگیَش لیاقتِ «دیدار از پِدر» را نداشت در پایانِ کار؛ حتّی جایی برای «درمانِ بیماری» و «مُردَن»  پیدا نکرد و آن احمقِ دیگر که در فکرِ احیای «امپراتوری بابل» بود  را از «سوراخ» بیرون کشیده و به دار آویختند و سرزمینهای هر ۲ «احمقِ قهرمان»  نیز به یغما رفت.
در «آیینِ شمنی» یکی از پروتوکولهای بسیار مقدّس؛ «سکوت» و بهره بُردن از «قدرتِ سکوت» است. «شمن»  بسیار «واقعگرا» است و هرگز عربده نمی کِشد و لاف نمی زَنَد و بالاتر از تواناییهایش سخن نمیگوید و وعده نمی دهد. بلکه همیشه در حال افزودن به «قدرتهای درونیِ خویش» است.

هر روزه در خبرها و تحلیلها در رابطه با «لابیهای رژیم ایران در آمریکا و اروپا»؛ «لابیهای اسرائیل در اروپا و آمریکا»؛ «لابیهای عربستان در اروپا و آمریکا» مطالبی میخوانیم و در بسیاری موارد شنیده ایم که رژیم شیعی و یا سایر اوباشانِ منظقه ای گفته اند که اگر فلان کار انجام نگرفت؛ به خاطر وجودِ لابیهای قدرتمندِ اسرائیل و یا عربستان بوده است.
آیا تا به حال در خبرها و تحلیلها خوانده اید که آمریکا در اسرائیل و ایران و یا عربستان و یا مالزی و اوگاندا و روواندا  و ...سومالی و سایرِ کشورهای «شپشها» «جِگر پزیها» از «لابی» استفاده کُند؟
البتّه آمریکا در «اروپا» از لابیهای قدرتمندی استفاده میکند. امّا چرا در اسرائیل و  ایران و سومالی و اریتره واتیوپی؛ و «لانهٔ شپشها و موریانه ها و مورچه ها و سوسکها» «لابی» ندارد؟ 
تنها علّت آن فقط یک چیز است: .... «قدرتِ درونی».
آمریکا «قدرتِ درونی» دارد. اروپا نیز «قدرتِ درونی» دارد.
امّا کشورهایی که در حدّ «مگس» و «شپش» هستند؛ «قدرتِ درونی» ندارند؛ لذا نیازی به لابیگری در لانه های آنها برای آمریکا و اروپا  و روسیه وجود ندارد. ... «بینی» شان را فشار بده ... راه تنفّسشان را قطع کُن .... در مدّت کوتاهی به «رعشه و لرزه های مَرگ» می افتند و سپس شلوارشان را پایین می کِشند. .... به همین سادگی ....
دانستنِ این مسائل نیازی به داشتنِ «دکترای اقتصاد» و «دکترای علومِ سیاسی» ندارد و چه بسا داشتنِ مدارکِ آن «دکتراهای کذایی»؛ «دارندگانش» را به «اراجیف بافی» وادارَد (فکر میکنم که همهٔ خوانندگان سالها است که شاهدِ این اراجیف بافیها بوده اند). زیرا بسیاری از این موجودات (دکترها و پروفسورها) فقط «حمّال کتاب» هستند.
«دانش سیاسی» یک «هنرِ علمی» است و بسیار به دور از معادله های احمقانهٔ «۲X۲=۴ » نوشته شده در کتابهای «کودکستانی» است.

پایانِ بخشِ نخست

کژدم



۱۳۹۷ خرداد ۱۳, یکشنبه

کُس کشهای BBC و تصویرِ فوتوشاپی

نمیخواستم چنین مطلبی منتشر کنم. امّا «بالماسکهٔ غزّه» و «تظاهراتُ اُردن» و پوشش بزرگنمایانهٔ BBC  از تظاهراتِ اُردن مرا واداشت تا کثافتکاریِ روسپی زادگانِ گردانندهٔ BBC را به نمایش بگذارم:

پرسشها:


الف: چرا چهره های شمارهٔ  ۱ و ۲ ؛ و ۳ و ۴ عین هم هستند؟ آیا برادرانِ دوقلو هستند؟
ب: چرا چهره های بسیار نزدیک به هم از نظر اندازه؛ اینهمه «کوچک و بزرگ» هستند؟ صورتی که در سمت راست در کنارِ تصویرِ شماره ۲ دیده میشود؛ مانند فیل و فنجان هستند.
همهٔ تصویر مخدوش است.
اگر دونالد ترامپ این روسپی زادگانِ نوکرانِ «گلوبالیسم» و «جورج سوروس» را بنگاههای سخن پراکنیِ «اخبارِ دروغین» مینامد ... دروغ نمیگوید.

چرا روسپی زاده های BBC تصاویرِ فوتوشاپی به خوردِ مردم میدهند؟

کژدم