۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

آمریکا چه میخواهد؟

در بخش نظرات نوشتهٔ پیشین (قوانین بازی) یکی از خوانندگان با نام «ناشناس» شدیداً انتقاد کرد که من و خوانندگان در حال ترجمهٔ خزعبلاتی هستیم که ظاهراً در وبسایتهای موسوم به «منابع اطلاعاتی غرب» منتشر میشوند و بدینگونه بویژه من (کژدم) خوانندگان گرامی را به بیراهه میکشانم؛ و هیچ یک از مسائلی که در این منابع اطلاعاتی مطرح میشوند هیچ ربطی به ما (ایرانیان) ندارند و یا اینکه حد اقل منظور ایشان این بود که اینگونه مسائل هیچ ربطی به مبارزهٔ ایرانیان میهن پرست برای سرنگونی رژیم کثیف «شیعی-صفوی» حاکم بر ایران ندارند و ما باید بر روی ایران و ایرانیان و مسائل مبارزاتی تمرکز و تکیه کنیم.
نخست اینکه اگر حدس من درست است؛ از این خوانندهٔ گرامی ناشناس میخواهم که بگوید که آیا درست فهمیده ام یا نه؟ اما اگر حدس من درست باشد؛ این خوانندهٔ گرامی بر روی مطلبی انگشت گذاشته است که دقیقاً به خاطر «بازی بزرگان»؛ شدیداً زیر سوال است. اینکه میگویم «بازی بزرگان» نه به این خاطر است که به دار و دسته های «دایی جان ناپلئونی» تعلق دارم؛ بلکه به این خاطر است که در میان ایرانیان چه «مردم» و چه «اپوزیسیون قلابی» کسی را نمیبینم که بخواهد به عنوان یک نیروی جدّی وارد میدان بازی شود. اگر آنچه که  «ایرانیان» نامیده میشوند؛ وارد میدان نگردند؛ دیگرانی که همیشه در میدان بودند و هستند؛ سرنوشت آنها را رقم خواهند زد و این سرنوشت بسیار شوم خواهد بود و من مطمئن هستم که اگر این روند به همین منوال ادامه یابد؛ اینچنین نیز خواهد شد.
اخیراً خانم کوندالیزا رایس در سخنرانی که برای ۲۰۰۰ نفر از اعضای حزب جمهوریخواه آمریکا ایراد کرده است؛ دقیقاً به همین مسئله اشاره داشته و از موضع انتقادی نسبت به سیاستهای آقای اوبا در رابطه با «خلا وجود آمریکا» و حضور دیگران به جای آمریکا و حیات دوباره و قدرتمندتر القاعده و ماجرای کریمه و... اشاره نموده است. گذشته از بر شمردن ضعفهای دکترین اوباما و پیامدهای آن یک مسئلهٔ مهم در این سخنرانی به چشم میخورد و آن «ترس از رشد ناسیونالیسم چینی» است. اما خانم رایس به یک مسئلهٔ مهم دیگر اشاره ای نکرده است و آن هم «رشد روز افزون ناسیونالیسم روسی» است. روسها کریمه را نه به نام مسیحیت ارتدوکس و نه به بهانه ای دیگر؛ بلکه با کوبیدن بر طبل «ناسیونالیسم روسی» اشغال نمودند.
آنچه که آمریکا را بسیار ناراحت میکند؛ نه ظهور حاکمیتهای مذهبی؛ بلکه «ناسیونالیسم» است. آمریکا در طی سالهای اخیر نشان داده است که منظورش از دفاع از بهار عربی؛ ویران نمودن نمادهای ملی و فرهنگ ملی گرایی بوده است و گرنه با اخوان المسلمین و حاکمیت شیعی صفوی که میتوانند «ناسیونالیسم عربی» و «ناسیونالیسم ایرانی» به عنوان «روابطهٔ انسانها بر اساس خاک و خون» را با «انترناسیونالیسم اسلامی» از میان ببرند و ملیتها را «بی ریشه» سازند. اگر ناسیونالیسم ریشه در «خاک و خون مشترک» دارد؛ اسلام ریشه در «خدا و امام پیغمبر چنین گفت» دارد. اگر ناسیونالیسم امری بسیار طبیعی و زمینی است؛ اسلام یک «وجود حپروتی» است. اتحاد بر اساس «خاک و خون مشترک» (ناسیونالیسم) یک امر ماندگار و پایدار است؛ اما آنچه که ادعا میکند به جای این اتحاد؛ میخواهد «اتحاد دینی» بوجود آورد؛ یک ادعای دروغین است. چیزی به نام «وحدت دینی» نمیتواند پایدار و ماندگار باشد؛ زیرا قلّادهٔ دین در دست صنف انگلی آخوندهاست و طبیعت ادیان طبیعتی «تفسیری و کلامی» است؛ ادیان بسیار لغزنده و منطق و علم گریز هستند و تمامی زیربنای آنها بر «بافتنی ها» استوار است و به همین دلیل نیز اینهمه فرقه و شاخه در تمامی ادیان یافت میشود که همهٔ آنها مثل کفتار تشنهٔ خون یکدیگرند. با نگاهی حتی سطحی به باندهای گوناگون رژیم جمهوری اسلامی که همگی نیز پیروان فرقهٔ «تشیع جعفری - صفوی» هستند میتوان به سادگی این مسئله را مشاهده نمود.  از زمان ظهور سلسلهٔ ننگین صفوی؛ تیشه به ریشهٔ «اتحاد بر اساس خاک و خون مشترک» زده شد. آنهایی که ساکن سرزمین ایران هستند؛ همدیگر را نه به عنوان «ایرانی» بلکه بر اساس «شیعه و سنّی» تعریف کرده اند. کار به جایی رسیده است که شیعیان نیز مانند کفتارهای هار به جان هم افتاده اند و یکدیگر را تکفیر میکنند. حتی اگر بر سر یک سفره مینشینند؛ اما مانند گرگهای درنده مواظب یکدیگر هستند.
اگر دریاچهٔ آذربایجان خشک میشود؛ نه شیرازی ها و نه اصفهانی ها و نه خوزستانی ها و نه لر ها؛ حتی ککشان هم نمیگزد. کردها و ترکمنها و بلوچ ها ایرانی شمرده نمیشوند بلکه «سُنی ها» خطاب میشوند. اینها واقعیتهای غیر قابل انکاری هستند و ریشهٔ تمامی این نابسامانی ها  در اسلام و تشیع ننگین نهفته است. آنهایی که در ایران زندگی میکنند؛ به اندازهٔ کافی دشمن یکدیگر شده اند و نیازی به دشمن خارجی ندارند. با افیون تشیع و حسن و حسین و «باغ فدک» و عمر و عثمان و عایشه و ... به اندازهٔ کافی تخدیر شده و به خواب رفته اند و همدیگر را نه تنها فراموش کرده بلکه خود را نیز به فراموشی سپرده اند.
در تمامی چند دههٔ اخیر(از زمان آغاز پروژهٔ  جنبشهای اسلامی) تلاش آمریکا بر روی فروپاشی آنچه که در زبان خودشان Heritage سایر ملل نامیده میشود کوشیده اند. لیبرالیسم و مذهب دو دشمن سوگند خوردهٔ «اتحاد بر اساس خاک و خون مشترک» هستند. در سالهای اخیر آمریکایی ها حتی اروپاییها را به خاطر وجود اندیشه های ناسیونالیستی کشورهای اروپایی؛ به باد حمله گرفته و آقای جورج بوش از کشورهای اروپایی به نام بازماندگان امپراطوریهای فرسوده یاد نمود که نمیخواهند به «جهانی شدن» بپیوندند. آقای اوباما نیز ولادیمیر پوتین را به همین خاطر «شاگرد تنبل کلاس» نامید. اما هم پوتین و هم اروپاییها میدانند که آنچه که هستهٔ اصلی «جهانی شدن» را تشکیل میدهد؛ نخست «بی هویت شدن» و سپس پذیرفتن «هویت جدید» است. اروپاییها و روسها میدانند که «بی هویت شدن و پذیرش هویت جدید جهانی» بسیار فراتر از مسئلهٔ «پوست اندازی» است؛ زیرا پرسش اصلی این است که این هویت جدید را چه کسی نوشته و طراحی کرده است؟ پاسخ بسیار روشن است: سرمایهٔ جهانی به رهبری آمریکا و انگلستان یعنی «انگلو ساکسونها».
اروپاییها تا جایی که Heritage سایر ملل  فرو پاشیده شود با آمریکا و انگلستان همراهند؛ اما در رابطه با ملیت و Heritage خودشان به هیچوجه شوخی ندارند؛ زیرا قانون بازی را خوب میدانند و بسیار خوب میفهمند.
ساکنین ایران در طی این ۳۵ سال حاکمیت ننگین و خائنانهٔ تشیع صفوی؛ حتی ته مانده های بسیار ضعیف ناسیونالیسم ایرانی را نیز از دست داده اند؛ همان چیزی که ایرانیان را در جنگهای هشت ساله به میدان نبرد میهنی بر علیه صدام کشانید.
یکی از خوانندگان میگفت که اگر چنین دیدی نسبت به ایرانیان داری؛ پس چرا همچنان مینویسی؟ چرا ذقّ و ذقّ میکنی؟
به ایشان گفتم: تنها به امید بیدار نمودن ایرانیان از تخدیر ۱۴۰۰ سالهٔ تازی پرستی و ۵۰۰ سال تخدیر آیین ننگین صفوی ضد ایرانی.
اگر شعاری مانند «نه غزه؛ نه لبنان ... جانم فدای ایران» از سوی بسیاری از اپوزیسیونی های دروغین جدی گرفته میشود؛ من برخلاف همه حتی پشیزی به این شعار نمیدهم.
ناسیونالیسم ایران؛ زمانی بیدار خواهد شد که ببینیم که جوانان ایرانی از شیراز و اصفهان به سوی کردستان روانه شوند و در کنار پیشمرگان کردستان بر علیه رژیم ننگین صفوی بجنگند و جوانان لرستان و آذربایجان در خوزستان و بلوچستان در کنار بلوچها و خوزستانیها و جوانان کرد در کنار آذربایجانیها بر علیه این رژیم بجنگند و آن زمان میتوان گفت که ایرانیان بیدار شده اند و «بهار ایران» آغاز شده است.

کژدم

۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

قوانین بازی

برای گشایش بحث؛ میخواهم از بازی شطرنج آغاز کنم. مطمئنم که خوانندگان گرامی حتماً با این بازی در سطوح گوناگون آشنا هستند. شطرنج یکی از مهمترین بازیهای تدوین استراتژی است. صفحهٔ شطرنج ۶۴ خانه دارد و یک بازی دونفره است. هر یک از بازیکنها  ۱۶ مهره دارند که مجموعاً ۳۲ مهره را تشکیل میدهد؛ با اینکه ۱۶ مهره را نیروهای پیاده (سرباز) مینامند؛ اما جایگاه هر سرباز از محدودیتها و یا امکانات بازی دیگر سربازان برخوردار نیست. پیش از گشایش بازی؛ تنها به تعداد مجموعهٔ مهره ها خانه های خالی داریم (۳۲ خانهٔ خالی). هر یک از مهره ها بنا بر موقعیت خود و تعریفی که برای حرکت آنها فرض شده است؛ بنا بر مجموعه ای از آزادیها و محدودیتهایی که وجود دارند به حرکت در می آیند.  حال اگر فرض کنیم که تنها یک ردیف در هر دوسوی صفحه به تعداد ردیفها اضافه نموده و مهرهٔ ۱۷ را با تعریفی جدید از نوع حرکت وارد میدان کنیم و طبق معمول یک سرباز نیز به آن اضافه کنیم؛ تمامی آنچه که طراحی استراتژی و گشایش بازی بر اساس قوانین شطرنج شناخته شدهٔ کنونی مطرح هستند؛ به کلی فرو می ریزند. به زبانی دیگر نام بازی شاید همان «شطرنج» بماند؛ اما اینباز به جای ۶۴ خانه و ۳۲ بازیگر؛ ۸۱ خانه با ۳۶ بازیگر و ۴۵ خانهٔ خالی خواهیم داشت.  درست است که قوانین بازی و طراحی استراتژیها زیر و رو خواهند شد؛ اما بازی همچنان به عنوان یک بازی تدوین استراتژی شناخته میشود. باز هم مهره ها کشته خواهند و بر تعداد خانه های خالی افزوده خواهد شد اما نقش خانه های خالی تغییر خواهد کرد. یک ذهن ریاضی میتواند فرق این دو معادله را بفهمد. آنچه که مسلم است؛ بازیگران نیز باید بسیار با هوشترباشند زیرا معادله ها بسیار پیچیده تر میشوند. اما اگر ما فقط برای گذراندن تعطیلات آخر هفته و یا برای پر کردن وقت در شب نشینیها به بازی شطرنج میپردازیم.... من مطمئن هستم که شاهد هیچ فرقی نخواهیم بود.... زیرا هدف ما سرگرمی است.
بازیگران و مشغلهٔ فکری آنها تعیین کنندهٔ نتیجهٔ بازی است. اگر چنین بیندیشیم که بازی زمانی آغاز میشود که یک وزنه بردار در صحنهٔ مسابقه وزنه ای را در طی چند دقیقه و یا ثانیه بلند میکند؛ اشتباه بزرگی است؛ زیرا بازی از زمانی آغاز میشود که آن وزنه بردار تمرینات خود را شروع میکند و تمامی پارامترهایی که در دورهٔ تمرین دخالت داشته اند؛ در آن چند لحظهٔ آخر نتیجهٔ خود را به نمایش میگذارند.
زمانی که میشنویم که بعضیها میگویند که اگر فاجعهٔ ۵۷ بوقوع نمی پیوست؛ ایران و ایرانیان به فتح کهکشان راه شیری نائل میشدند؛ به جای جدی گرفتن چنین سخنانی و اتلاف وقت در پیوستن و دامن زدن به چنین مباحثی میتوان با یک جملهٔ ساده به این بحثها خاتمه داد و آن اینکه اگر چنین اتفاقی هم نمی افتاد؛ محمد رضا پهلوی پس از حد اکثر یک سال و نیم به خاطر بیماری فوت میکرد و کار به دست رضا پهلوی می افتاد که میتواند جلو دوربین بنشیند و توی صورت همه دروغ بگوید؛ آن هم نه یکبار بلکه دهها بار. کار به دست کسی می افتاد که با پرونده های زیر بغلش در راهروهای ادارات به دنبال وقت ملاقات می گشت. زمانی که میشنوم عده ای خود را در بحثهایی از قبیل اگر شاه و یا مصدق و کاشانی چنین و چنان میکردند؛ اینچنین و آنچنان میشد. مانند این است که به جای شروع بازی کنونی؛ به بازیهای دههٔ ۷۰ (میلادی) «فیشر» و «اسپاسکی» بیندیشیم. شاید گفته شود که مطالعهٔ بازیهای اسپاسکی و فیشر میتواند ذهن ما را پرورش دهد؛ این سخن تا حدودی میتواند درست باشد اما به شرطی که مطالعه جانبدارانه نباشد و در لابلای مطالب به دنبال جمع آوری مدرک برای اثبات حقانیت این و یا آن نباشیم؛ زیرا آنکس که به دنبال «اثبات حقانیت» است انگیزه اش برای مطالعه؛ «آموختن» نیست. از سوی دیگر مطلب مهم تر اینکه؛ قوانین شطرنج همچنان ثابت مانده اند و تغییرات جزئی  هرگز در کلیت سیستم قوانین آن تاثیر گذار نبوده اند؛ اما زندگی اجتماعی-اقتصادی- سیاسی؛ در ۴۰ سال اخیر  تغییرات شگرفی را به خود دیده است که برخی از آنها بخشهای مهمی از قوانین بازی را دگرگون ساخته اند و ما با صفحهٔ شطرنج بسیار پیچیده تری روبرو هستیم. اما نه حاکمیت کنونی ایران و نه نیروهای اپوزیسیون صفحهٔ کنونی شطرنج نگاه نمیکنند و در حیطهٔ بازیهای قدیمی مانده اند.
حاکمیت ننگین شیعی-صفوی ایران؛ به خاطر سنت اسلامی رسول الله و ائمهٔ اطهار؛غارت و چپاول و باج و خراج خواری؛ ایران را به عنوان حیاط خلوت روسیه تعریف کرده است و تمامی سیاستهای آنها از کرملین دیکته میشوند. این امر غیر طبیعی نیست؛ زیرا هر دو به جهان کهن صفویه و نیکلای تعلق دارند و بازی کردن با قوانین جدید را دشمن وجود خویش میدانند و اشتباه هم نمیکنند.
نیروهای اپوزیسیون نیز دلدادهٔ لیبرالیسم غرب هستند و فکر میکنند که میتوانند دوست استراتژیک غرب در منطقه باشند؛ اما غرب به آنها هیچ اهمیتی نمیدهد و در حدی حتی کمتر از ارزش «تایر زاپاس» با آنها رفتار میکند.
شناخت «لیبرالیسم لجام گسیختهٔ اقتصادی» بین المللی و شیوهٔ برخورد «سرمایهٔ جهانی» با کشورهای فلک زده و ورشکسته ای مثل ایران بهتر از برخورد آنها با «اوکرائین» نخواهد بود و برخورد روسها نیز بهتر از شیوهٔ حمایت از بشار اسد نخواهد بود و آنچه برای سوریه در اثر این حمایتها خواهد ماند سرزمین سوخته و ویران است.
اکنون ارازل و اوباش حاکمیت شیعی ایران؛ برای دفاع از روسیه عربده میکشند؛ در حالی که حلبیهای پرنده شان (موشکها) در دستشان باد کرده است و در سوریه نیز هزینهٔ ژنرالهای روسیه و تقریباً تمامی نظامیان و شبه نظامیان حلقهٔ «هلال شیعی» را می پردازند و هیچوقت نیز اینرا نخواهند فهمید که اگر از همین امروز دست از سوریه بکشند عده ای در آینده آنها را محکوم خواهند کرد که چرا عقب نشینی کردید؟ و اگر ادامه دهند؛ باز هم مورد انتقاد قرار خواهند گرفت که چرا عقب نشینی نکردید؟ اینگونه بازیها قدمتی طولانی داشته و در حاکمیتهایی که از طرف باندهای چندگانه هدایت میشوند؛ حد اقل ارزش تبلیغات انتخاباتی دارد و در حاکمیتهایی از قبیل حکومت ایران که از «پهن ایدئولوژی» به عنوان سوخت موتور حکومتی استفاده میکنند؛ رنگ خیانت میگیرد. به کلامی دیگر این نوع از آتش بیاران معرکه؛ هواداران خود را همیشه در تب و تاب گذشته ها نگه میدارند؛ بحثهای مصدق و محمدرضا پهلوی و کودتای ۲۸ مرداد و بختیار و خمینی و ماجراهای دیگر همگی سر و ته یک کرباسند و هیچگونه ارزش سیاسی عملی چه در عرصهٔ مبارزات کنونی و چه ادارهٔ «حاکمیت فرضی»؛ «ایران فرضی» در «فرداهای فرضی» ندارند. به تیتر یکی از همین مزخرفات که توسط رادیو فردا منتشر شده است توجه کنید ولی حتی وقتتان را برای خواندنش و یا شنیدنش تلف نکنید (اینجا). فقط بدانید که چیزی به نام «تولید اندیشه» در میان ایرانیان مرده است و «نشخوار گذشته ها» همچنان مُد روز است.
همانگونه که درمجموعهٔ مقالات «گفتگویی از نوعی دیگر» اشاره کرده ام؛ جهان امروز مانند یک موزهٔ زنده از عصر حجر تا لیبرالیسم اقتصادی جهانی و فرا تکنولوژی را در غرفه های خود دارد. البته بخش از این آثار زنده به درد سرگرمی و توریسم میخورند؛ اما بخش دیگر در حال صف آرایی در برابر هم هستند و بخشهایی نیز در حال ادغام در یکدیگر به سر میبرند و تلاش دارند تا همه را در خود ادغام کنند. شناخت این جریانها و یافتن پتانسیلهایی که بتوانند به عنوان «منافع ملی ایران» تعریف شده و در طرحهای راهبردی آیندهٔ ایران گنجانیده شوند آن چیزی است که میتواند بخش مهمی از فعالیتهای سیاسی واقعی را به نمایش بگذارد وگرنه در رابطه با «دموکراسی یک میلیمتر کمتر و یا دو میلیمتر بیشتر» میتوان میلیونها ساعت یاوه سرایی نمود.
مطالعهٔ «مسائل زندهٔ سیاسی» . جمع آوری اطلاعات در این زمینه ها و تحلیل سمت و سوی و اهداف و نقش بازیگران بین المللی در اینگونه «مسائل زنده»؛ تنها یک بخش از وظایف مردان و زنان سیاسی است.
به عنوان مثال نوشتهٔ «م.ر» گرامی در رابطه با منابع جدید انرژی؛ یک دریچه به روی افقهای سیاسی-اجتماعی-نظامی آینده باز میکند؛ هر چند که ظاهراً مربوط به شیوهٔ جدید استخراج نفت و گاز است. این نوشته یک «مسئلهٔ زنده» را مطرح مینماید و سخنی از داریوش و کوروش و هگل و لنین در آن وجود ندارد و دلیل آن هم بسیار ساده است؛ چون همهٔ آنها مرده اند و عصر آنها و سیستمهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دوران آنها نیز مرده است. مطالبی از این دست بسیار زیادند و نیروهای روشنفکر و اندیشمند میتوانند  وقت و ذهن خود را بر روی اینگونه مسائل متمرکز کنند تا روند «تولید اندیشهٔ سیاسی» بر روند جاری «یاوه سرایی و ژاژ خایی» چیره شود. من میدانم که راه اندازی اینگونه پروژه های فکری بسیار سخت و زمان بر است و مطالب نیز بسیار لغزنده (در حال تحول روزمره) هستند؛ اما این نوع از مطالعات سیاسی؛ تنها کاری است که میتواند نقشی مهم در رابطه با پیشبرد مبارزات برای سرنگونی رژیم اسلامی و بنیانگذاری ایرانی نوین نقش حیاتی بازی کند.
تا زمانی که مدعیان مبارزه خود را اسیر نوشتن تحلیل در بارهٔ ریش و سبیل ظریف بکنند و به هواداران خود خروار خروار دروغ بگویند؛ نه مردم ایران و نه؛ هیچکس دیگری به آنها اهمیت نخواهند داد.
به آنچه که «شورای ملی ایران» نامیده میشود نگاهی بیندازید؛ تا ببینید که با دروغهای شاخدار و دریوزگی به درگاه این و آن ؛ کار به جایی میرسد که دیگر حرفی برای گفتن نمانده است؛ برای اینکه از اول هم قرار نبوده است که کاری انجام شود.

کژدم




۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

شاهکار دولت تدبیر و امید

اصلاح طلبها و اکبر بهرمانیها میگویند که امام حسن روحانی دولت تدبیر و امید و تنها راه گذار از سیاستهای دولت غارت و چپاول نظامی-امنیتی ها روی آوردن به «لبخند بین المللی» است.


این موجود بزرگترین سردار رژیم در عرصهٔ دیپلماسی است و حالت ایستادن و «لبخند بی معنی» و «کرنش و چاپلوسی بیش از حد» ماهیت و سمت و سوی اصلی مذاکرات ۱+۵ را نشان میدهد (معلوم نیست که این مردک به چه چیزی میخندد؟) شاید به ریش آریایی نژادان باهوش شیعه مسلک!!!!.  نتیجهٔ این دیپلماسی تدبیر و امید پرداخت اقساطی ۴/۲ میلیارد دلار بوده است که تا کنون ۱/۵ میلیارد دلار آن به خاطر این حرکات پرداخت شده است؛ اما گویا مثل «مهدی موعود» در دو چاه عمان و سوئیس غیبت چندساله نموده است.(اینجا)




این پول را یا دزدیده و خورده و به مردم دروغ میگویند؛ و یا اینکه سرداران اقتصادی که در «بانک مرکزی» نشسته اند؛ مدارکشان «دکتراهای قلابی» و یا حداکثر «سهمیهٔ بسیجی» بوده است. زمانی که بانک مرکزی یک کشور تمامی تلاشهای خود را برای سازماندهی مالی واردات قاچاق؛ ایجاد شرکتهای صوری؛ تامین مالی رانت خواران و افراد نظامی-امنیتی متمرکز کند و هرکه چاپلوس تر و خائن تر و نوکر غارتگران باشد؛ به ریاست میرسد. بانک مرکزی به همان جایگاهی میرسد که دریاچهٔ آذربایجان رسیده است؛ بانک مرکزی که حتی قدرت شناخت تواناییهای بانکهای خارجی طرف معامله اش را نداشته باشد؛ بانک مرکزی نیست؛ بلکه چیزی شبیه بانکهای قلابی سپاه پاسداران برای رفع و رجوع اموال پاسدارها و نورچشمی هاست که کارشان فقط و فقط پولشوییست.
زمانی که الاغها و گاوها رهبران و کارگردانان یک کشور باشند؛ نتیجه همین میشود که یک گوشهٔ کوچکش همین است.
۸ سال جنگ مقدس و ویرانی.
۸ سال ساختن زیرگذر و رو گذر و پل سازی در تهران به بهای ویرانی مناطق دیگر ایران.
۸ سال بازی دروغین اصلاحات برای نجات از دادگاه میکونوس و سرپوش گذاشتن بر زباله هخای اتمی عبدالقدیرخان.
۸ سال غارت و چپاول تحت نام انرژی هسته ای و جفتک پرانی های موشکی و رسیدن کفگیر به ته دیگ.
و اکنون نیز نوبت به «دنیای دیپلماسی پر از لبخندهاست» و «اقتصاد مقاومتی» و «مقاومت فرهنگی» رسیده است.
این نوشته برای افشاگری نیست بلکه هدیهٔ نوروزی برای خندیدن به ریش حکومت گاوهای اسلامی و اپوزیسیون گاوتر از حکومت است.

کژدم




۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

مسئله اوکراین – زوایای پنهان



بار دیگر؛ م.ر گرامی مقاله ای فرستاده اند که مطالعهٔ آن در رابطه با درک ساختارهای زیربنایی ترسیم سیاستهای راهبردی جهانی از طرف قدرتهای بزرگ اهمیت آموزشی زیادی دارد. با سپاس از م.ر گرامی؛ این مقاله تقدیم خوانندگان گرامی میشود و امید وارم خوانندگان دیگر نیز به این جمع بپیوندند.

کژدم




مسئله اوکراین زوایای پنهان


سياستهاي انرژي آمريكا بخش اول

در پی نا آرامیهای اوکراین و اعزام نیروهای روسیه به شبه جزیره کریمه « تحلیلگران به بررسی دلایل این اتفاقات نشسته اند . برخی دلیل عمده را ترس اصلی روسیه از پیوستن اوکراین به ناتو میدانند و برخی اهمیت ژئوپلتیک اوکراین برای روسیه را چه از نظر نظامی و چه از نظر اقتصادی جزو دلایل عمده مشیمارند و گروهی نیز با اتکا به باورهای سنتی خود مجددا ظهور قطب جدیدی را برابر قطب آمریکا و دو قطبی شدن مجدد جهان را پیش بینی می کنند و روسیه را به جای شوروی و پوتین را در مقام خروشچف می نشانند.
هرچند که وابستگی اقتصادی روسیه به خط لوله های انتقال نفت و گاز عبوری از اوکراین میتواند یکی از دلایل این واقعه ارزیابی گردد؛ ولیکن به نظر میرسد اوکراین تکه کوچکی از قطعات پازل بزرگی است که در حال تکمیل است و هدف غایی آن خفه کردن اقتصاد روسیه است که کاملا به صادرات نفت و گاز  متکی است.
در این مقاله سعی شده که به زاویه پنهانی در مناسبات اقتصاد جهانی بطور عام و تاثير آن بر روسيه و ايران و كشورهاي اوراسيا بطور خاص پرداخته شود.
به دليل طولاني بودن » مقاله به سه بخش تقسيم گرديده كه علي رغم پيوستگي » در قالب مجزا نيز قابل استفاده است.

پیش زمینه ها و تاریخچه

در سال 1979 دکترین کارتر در مورد سیاستهای انرژی آمریکا اعلام گردید که  در بخشی از آن یافتن راهکارهایی در مورد تلاش بر عدم وابستگی آمریکا به منابع انرژی در دیگر کشورهای جهان را مورد تاکید قرار میداد. ریگان با تخصیص بودجه لازم بر تحقیق در اینمورد پافشاری نمود و حمایت دولتی را در پس تحقیقات جورج میشل و تیمش در مورد امکان استخراج نفت و گاز  از منابع غیر متداول قرار داد.
تحقیقات این گروه که در سال 1980 آغاز شده بود عملا در سال 2000 به بار نشست و در این سال اولین محموله تجاری نفت و گاز استخراج شده از ذخایر شیلی در مقیاسی کوچک وارد بازار آمریکا گردید و چهار شرکت اکسون؛ شورون؛ والرو و کونوکو فیلیپس به کار در این زمینه و فراهم کردن بستر تکنولوژ لازم در استخراج این مواد در اشلی بزرگ مقیاس پرداختند هرچند که رو شرکت اکسون و شورون نقش اصلی را در هدایت پروژه برعهده داشتند. این شرکتها توجه اصلی خود را بر استفاده از نفت و گاز مستتر در رسوبات شیلس قرار دادند (Shale Gas , Shale Oil)  و در سال 2004 تکنولوژی  لازم در جهت استخراج بزرگ مقیاس نفت و گاز  از این ذخایر غیر متعارف را ابداع نمودند « هرچند که تلاش آنها عمدتا بر استخراج گاز شیلی تمرکز یافت.
تکنولوژی بسیار پیچیده و قیمت تمام شده بالا که به مراتب بیش از قیمت نفت در آنزمان بود یکی از موانع اصلی در توسعه این فرآوری بشمار می آمد به نحوی که در سال 2007 میزان تولید گاز شیلی از حدود 35 میلیار مترمکعب و نفت شیلی از حدود 200 هزار بشکه  در روز  فراتر نرفت.
توجیه اقتصادی لازم برای توسعه استخراج این مواد « فقط در سایه سیاستهای دولت بوش امکان پذیر گردید که نتیجه آن افزایش شدید قیمت نفت خام و تثبیت قیمت در حدود یکصد دلار در سال 2007 بود. از آن پس « استخراج گاز و نفت از منابع شیلی جزو سیاستهای راهبردی انرژی آمریکا قرار گرفت و امکانات تکنولوژی شرکتهای نفتی  آمریکایی بر استخراج این مواد از یکسو و توسعه منابع نفتی و گازی و افزایش بهره وری از آنها  متمرکز گردید. این سیاستها سبب گردید که در سال 2013 میزان تولید  گاز در آمریکا به حدود 810 میلیارد مترمکعبدر سال و نفت به بیش از 9 میلیون بشکه در روز رسد که نیمی از تولید گاز و یکسوم تولید نفت از ذخایر غیر متعارف بود. پس از سالها میزان تولید گاز آمریکا از میزان تولید روسیه پیشی گرفت و میزان تولید نفت آن از تمامی کشورهای عضو اوپک به غیر از عربستان. به عبارتی آمریکا در سال 2013 نه تنها قادر به تامین نیاز داخلی به گاز گردید بلکه توانست حدود 15 درصد از تولید خود را نیز به کانادا و مکزیک صادر نماید.
آمریکا هم اکنون پارامتر جدیدی را در تولید انرژی در جهان وارد نموده که تولید گاز و نفت از منابع شیلی است. فرآیندی که تکنولوژی و ابزار آن تنها در اختیار دو شرکت اکسون و شورون قرار دارد.

استراتژی و راهکارهای نو در اروپا

تکنولوژی استخراج نفت و گاز از شیلها؛ سبب شکوفایی بخش انرژی در داخل آمریکا گردید و افق تازه ای را در برابر سیاستگذاران آمریکایی قرار داد و پاراگرافی جدید در دکترین انرژی آمریکا اضافه نمود و آن "کانالیزه کردن شکوفایی انرژی داخلی و تبدیل آن به ابزاری ژئوپلتیک" بود تا منافع آمریکا در سراسر جهان توسعه یابد و ابزار جدیدی نیز در برابر زیاده خواهی ها و سرکشی های کشورهای تولید کننده در دست باشد.
در این راستا و در اواخر سال 2011 هیلاری کلینتون اقدام به تاسیس "دفتر منابع انرژی" در وزارت امور خارجه نمود و کارلوس پاسکوال سفیر سابق آمریکا در اوکراین و یکی از برجسته ترین کارشناسان امور کشورهای اوراسیا را بر آن گماشت. این دفتر تدوین راهکارهای لازم جهت تحقق اولین اهداف این استراتژی را بعهده گرفت که بر "گسترش مزایای منابع جدید انرژی بمنظور کاهش وابستگی اوکراین و اروپا به گاز روسیه" تاکید می نمود تا از ضربه پذیری اروپا در برابر قطع صادرات گاز روسیه جلوگیری نماید.
اولین اقدام در پی شناسایی اولیه ذخایر شیلی اروپا انجام گرفت  که منجر به اولویت بندی این ذخایر از نقطه نظر حجم و ارزش اقتصادی بود. بر اساس این تقسیم بندی کار بروی ذخایر شیلی لهستان؛اوکراین؛ رومانی؛ بلغارستان؛ لیتوانی و مولداوی در درجه اول اهمیت قرار گرفت و ذخایر شیلی فرانسه« دانمارک« انگلستان و سوئد در مراحل بعدی و دیگر ذخایر موجود در کشورهایی مانند آلمان و اتریش غیر مفید اعلام گردید.
سه خواهران (اکسون؛ شورون و شل) اقدام به عقد قرارداد باکشورهای فوق نمودند. تا اوایل سال 2012 قراردادها با کشورهای عضو اتحادیه اروپا به اتمام رسید و در سال 2013 شورون در اوکراین با عقد قراردادی به مبلغ ده میلیارد دلار به کار در دخایر جنوبغربی اوکراین در مجاورت مرزهای لهستان پرداخت و همزمان شل قراردادی را بمنظور کار در ذخایرمناطق شرقی اوکراین منعقد نمود و همزمان اکسون نیز مقدمات عقد قراردادی را در مورد اکتشاف و استخراج گاز از ذخایر متعارف دریای سیاه در مجاورت رومانی آماده نمود.
بسیاری از نتایج در سال 2013 مشخص گردید. ذخایر موجود در لهستان؛ رومانی و اوکراین میتوانند بعنوان پتانسیلی بالقوه جایگزین گاز صادراتی روسیه به اروپا گردند. هرچند عملیات این شرکتها در رومانی و بلغارستان با مشکلاتی مواجه گردید که ناشی از مخالفت مردم این کشورها با واگذاری زمین های کشاورزیشان بود ولیکن عملیات آماده سازی در سواحل و فلات قاره دریای سیاه در حال انجام است.
در عملیات مورد اشاره « کارلوس پاسکوال» و تیمش در دفتر منابع انرژی وزارت خارجه « اوکراین را بعنوان هدف اصلی نشان گرفت و اقداماتی را در زمینه بهسازی سیستم توزیع و مصرف گاز در این کشور به مورد اجرا گذاشت به نحوی که وابستگی اوکراین را به گاز روسیه از 90 درصد نیاز داخلی به 60درصد کاهش داد. بر اساس برنامه های پیش بینی شده میزان تولید گاز اوکراین در سال 2016 به حدود 12 میلیارد مترمکعب خواهد رسید و این مقدار در سال 2020 بیش از سی میلیارد مترمکعب خواهد بود که نه تنها جوابگوی نیازهای داخلی است بلکه امکان صادرات حدود سی درصد این مقدار به کشورهای اروپایی ممکن میگردد.
همچنین مقدار تولید گاز شیلی در دیگر کشورهای شرق اروپا به نحوی خواهد بود که در سال 2016 امکان خودکفایی نسبی آنها فراهم گردیده و در سال 2020 قادر به تامین بخش بزرگی از گاز مورد نیاز آلمان و ایتالیا و اتریش و کشورهای دیگر حوزه بالتیک را دارا خواهند بود.
در جوار استخراج گاز شیلی در کشورهای اروپایی؛ برنامه هایی در راستای احداث ناوگان حمل گاز طبیعی و احداث اسکله های تخلیه گاز در نقاط مختلف اروپا صورت گرفته تا بتوان نسبت به توسعه واردات گاز از لیبی؛ الجزایر؛ نیجریه و قطر اقدام نمود و با توسعه خط لوله آذربایجان-گرجستان-ترکیه و احداث خط لوله شمال عراق به ترکیه بتوان نیازهای گاز اروپا را تامین و از وابستگی آنها به گاز روسیه کاست.

استراتژی و راهکارهای نو در دیگر نقاط جهان

در دومین مرحله سیاست راهبردی« آمریکا توجه  خود را بر کشورهایی متمرکز نمود که دارای ذخایر غیر متعارف بودند و قراردادهایی در این زمینه توسط شرکتهای اکسون و شورون با آرژانتین؛ اندونزی؛ آفرقای جنوبی و کشورهایی در مغرب آفریقا منعقد گردید ولیکن مورد اصلی به چین بازمیگردد.
ذخایر سی چوان چین بزرگترین ذخیره شناخته شده گاز شیلی در جهان بشمار میرود . دولت چین بارها و بارها از سه خواهران دعوت به همکاری و سرمایه گذاری در این ذخایر نمود که با مخالفت آمریکا در مورد انتقال تکنولوژی به چین مواجه گشت. در سال 2011 دولت اوباما این محدودیت را در ازای شرایطی لغو نمود و به سه خواهران اجازه دادکه با شرط شراکت با شرکت نفت و پتروشیمی چین (سینوپک)قراردادهایی بلند مدت با چین منعقد نمایند. با ورود سه خواهران در این عرصه از سال 2012 رسما گاز شیلی از ذخایر سی چوان استخراج و وارد یازار گردید. میزان تولید در سال 2012 در حدود سی ملیون مترمکعب بود که در سال 2013 به دویست ملیون مترمکعب رسید و بر اساس برنامه های  پیش بینی شده این میزان به 6.5 ملیارد مترمکعب در 2015 خواهد رسید و در سال 2020 در حدود هشتاد ملیارد مترمکعب خواهد بود.
با نگاهی به عملکرد سه شرکت اکسون « شورون و شل در مقیاس وسیع و شرکت کونوکو فیلیپس در مقیاسی کوچکتر این نکته به چشم می آید که آنها طی قراردادهایی بلند مدت و عمدتا شراکتی در تقریبا پنجاه کشور جهان و حتی در روسیه و چین به کار در پروژه های توسعه میادین گاز و یا استخراج گاز از منابع غیر متعارف اشتغال دارند و در پاره ای از کشورها چون قطر « آذربایجان « کردستان عراق « نیجریه و تاجیکستان فعال مایشاِ می باشند.
تمامی عملکرد سه خواهران در کشورهای جهان بر اساس استراتژی تعریف شده ای در حال انجام است که در نهایت امکان کنترل اقتصادی تمامی کشورهای تولید کننده و صادر کننده انرژی و همچنین کشورهای مصرف کننده انرژی را در سیطره خود گیرد و در جهان امروز سیطره اقتصادی به معنای سیطره سیاسی است.



مسئله اوکراین زوایای پنهان

سياستهاي انرژي آمريكا بخش دوم

راهکارهای آتی

پس از  دو دهه کش و قوس  « آمریکا در سال 2013 قادر گردید به یاری تکنولوژی بسیار پیشرفته و با بهره گیری از ذخایر نفت و گاز غیر متعارف  به تولیدی بیش از 9 ملیون بشکه در روز نفت خام و در حدود 810 ملیار مترمکعب گاز دست یابد و بدل به اولین تولید کننده گاز در جهان گردد. میزان تولید گاز روسیه بعنوان دومین تولید کننده کمی بیش از 600 ملیارد مترمکعب بوده که 172 ملیارد مترمکعب آن صادر گردیده است.
در سال 2013 دو شرکت اکسون و شورون از دولت اوباما در خواست صدور مجوز صادرات گاز به اروپا و آسیای جنوبشرقی را نمودند که با پشتیبانی جمهوریخواهان روبرو گشت؛ ولیکن اوباما تحت فشار طرفداران محیط زیست؛ برخی از دموکراتها و شرکتهای تولید کننده آمریکایی که نیازمند مزایای رقابتی گاز ارزان داخلی بودند در آغاز با این مسئله مخالفت نمود ولیکن در نهایت این اجازه به شرکتهای آمریکایی داده شد تا بتوانند از سال 2015 نسبت به صدور گاز مایع اقدام نمایند. این مجوز بعنوان یکی از گزینه های اصلی در صورت قطع گاز صادراتی روسیه به اروپا بعنوان عکس العمل به تحریم های محتمل مطرح است.
گاز مایع میرود تا بعنوان سوخت مصرفی غالب در کشورهای جهان درآید و با آنچه که ذکر گردید تولید سالانه آن مرتبا در حال افزایش است و علاوه بر آن دو مصرف کننده عمده گاز روسیه به عبارتی اروپا و چین هر روزه اتکایشان به گاز روسیه کمتر میگردد. بر اساس پیش بینی های انجام شده در سال 2020 وضعیت تولید از ذخایر غیر متعارف و گسترش میادین گازی در کشورهای وابسته به غرب  به گونه ای خواهد بود که  ميزان توليد از مصرف پيشي خواهد گرفت وگاز تولیدی از کشورهای آسیای میانه و روسیه با مشکل بازار روبرو خواهند بود. این مسئله یکی از مهمترین دلایلی بود که شرکت اکسون از پیوستن به گروه سرمایه گذار خط لوله نابوکو خودداری نمود و دلیل اصلی را نیز نبود توجیه اقتصادی برای احداث این خط لوله ذکر نمود و به جای آن سرمایه گذاری و شراکت در  اکتشاف « استخراج و توسعه ذخایر گازی متعارف در جمهوری آذربایجان و کردستان عراق را مد نظر قرار داد و با این کار خط لوله نابوکو به فراموشی سپارده شد.

ابزارها و تضمين ها

شايد اين پرسش براي برخي پيش آيد كه در شرايطي كه آمريكا رقابتي سخت و مشكل را با چين و روسيه  در زمينه هاي اقتصادي و سياسي دارد؛پس چرا حاضر به سرمايه گذاري در توسعه منابع گازي متعارف و يا توليد گاز از منابع غير متعارف اين كشورهاست. دليل بسيار ساده است » قراردادهاي بلند مدت و شراكتي با اين كشورها عملا دست شركتهاي آمريكايي را در كنترل ميزان توليد و نحوه فروش باز مي گذارد و ابزارهاي لازم براي كنترل اين موارد به تمامي در دست اين شركتهاست.
توليد گاز طبيعي از ميادين گازي متعارف و همچنين توليد گاز شيلي و نفت شيلي نياز به تكنولوژي و نرم افزار و سخت افزار ويژه اي دارد كه در مورد ذخاير متعارف فقط در اختيار شركتهاي نفتي غربي و در مورد ذخاير غير متعارف فقط در اختيار دو شركت اكسون و شورون مي باشد. حتي شر كت شل با مليتي انگليسي-هلندي در استخراج ذخاير گاز شيلي كاملا متكي به دو شركت آمريكايي مي باشد.
مثال مشخص اين گفته را ميتوان در برنامه هاي توسعه ميادين گاز پارس جنوبي شاهد بود. پس از انصراف شركت توتال از كار بر روی اين ميادين؛ هيچ گونه پيشرفتي در پروژه حاصل نگشت و هيچ شركتي چه چيني و چه روسي قادر به انجام پروژه توسعه اين ميادين نگرديد. نتيجه اين گرديد كه سهم استخراج ايران از اين ميدان مشترك با قطر فقط استفاده از دو حلقه چاهي است كه توسط توتال در بخش ايراني اين ميدان حفر شده. از جانب ديگر در بخش قطري اين ميدان اكسون در حال استخراج گاز از بيست حلقه چاهي است كه در مدت سه سال حفر نموده و چاههاي ديگري را نيز در حال حفر دارد.
مسئله در مورد گاز شيلي بسيار پيچيده تر است. تقريبا تمامي ذخاير قابل برداشت در اعماق بيش از سه هزار متر قرار دارند و علاوه بر حفر چاه عمودي نياز به حفر چاه افقي در لايه هاي شيلي در اين عمق و استفاده از تكنولوذي خاصي براي آزادسازي گاز و استخراج آنست كه نياز به ابزارهاي خاصي دارد كه تنها و تنها در اختيار آمريكاست. از سوي ديگر عمر متوسط چاه استخراجي در اين سيستم در حدود سه سال است كه وابستگي تكنولوژيك و ابزاري كشور توليد كننده را به شريك آمريكايي خود در تمامي مدت توليد تضمين مي نمايد؛ به عبارتي تكنولوژي بزرگترين تضمين كننده تنفيذ اين استراتژي مي باشد.

راهكارهاي توليد و توزيع انرژي
  
شايد به خلاصه بتوان گفت كه هدف اصلي آمريكا از اعمال چنين سياستي  كنترل اقتصادي هم كشورهاي توليد كننده و هم مصرف كننده انرژي در جهان است. اين كنترل از دو جهت حائز اهميت بسيار زياديست مهمتريت آن كنترل ميزان رشد اقتصادي هر كشور با در نظر گرفتن جمعيت آن و تعريف آن در اقتصاد جهاني است و دومين آن كنترل تصميم گيريهاي سياسي در كشورهاست و اجبار نمودن حركت آنان در سياستي تعريف شده كه جهاني شدن بوجود خواهد آورد.
موفقيت اين استراتژي در كنترل بازارهاي نفتي تضميني است بر موفقيت اين برنامه در تمامي بازار انرژي. در مورد سياستهاي نفتي؛ گامهاي آمريكا در خلال دهه گذشته و استفاده از تكنولوژي لازم در  افزايش بهره وري چاههاي نفتي و احياي چاههاي قديمي؛ عملا باعث افزايش توان توليدي بالقوه كشورهاي توليد كننده نفت در قمر آمريكا گرديد كه در تحريم نفت ايران كاملا نتيجه خود را نشان داد. در شرايطي كه ليبي عملا توان توليد نفت خود را از دست داده بود و عراق در مراحل آغازين احياي توليد خود بود و همگان تصور مينمودند كه با تحريم نفت ايران؛ قيمت نفت به ميزان قابل توجهي افزايش يابد؛ استفاده از بخشي  از اين امكانات بالقوه سبب گرديد كه نه تنها هيچ شوكي به بازار وارد نيايد بلكه حتي پس از گذشت يكسال از تحريم نفتي ايران؛ نفت موجود در بازار بيش از نياز مصرف است. اين مسئله از آنجا قابل توجه است كه نه تنها تا كنون نفت كردستان عراق وارد بازار نشده » بلكه هنوز ليبي در سطح توليدي كمتر از بيست درصد ميزان توليد خود است و عراق ظرفيتهاي جديد خود را وارد بازار ننموده است.  وضعيت بازار به گونه ايست كه عربستان سعودي و كشورهاي حوزه جنوبي خليج فارس ميزان توليد خود را حتي در زمستان امسال به مقدار دو مليون بشكه در روز كاهش داده اند.
تفسير ساده اين موضوع اينست كه  ارزش استراتزيك كشورهايي چون ايران در مسئله توليد نفت به سرعت در حال رنگ باختن است و در سال 2015 نيز با ورود نفت شمل عراق و ليبي به بازار و ميزان توليد نفت شيل ها جهان با افزايش توليدي در حدود هفت مليون بشكه در روز مواجه خواهد بود كه حتي روسيه را با صادرات شش مليون بشكه اي خود تحت فشار قرار خواهد داد.
اين مسئله در مورد گاز به شكلي بسيار حادتر خود را نشان مي دهد. در سال 2012 مقدار واردات گاز كشورهاي مصرف كننده در حدود 238 مليون تن (هر تن گاز مايع معادل حدود 1360 متر مكعب گاز طبيعي است) رسيد (حدود 324 مليارد مترمكعب) كه براي اولين بار نشان دهنده كاهش تقاضا ست. هرچند پيش بيني ميشود كه مقدار مصرف گاز در جهان هر ساله 8 درصد افزايش يابد وليكن با افزايش استخراج گاز از منابع غيرمتعارف پيش بيني ميشود كه مقدار واردات كشورهاي مصرف كننده هر ساله حدود 2 درصد كاهش يابد. در سال 2012 در حدود  70 درصد گاز صادراتي به كشورهاي ژاپن» كره جنوبي؛ چين؛ هند و تايوان حمل گرديده و سهم اروپا نزديك به 21 درصد بوده است. در ميان كشورهاي صادر كننده گاز؛ قطر به تنهايي 33 درصد گاز صادراتي جهان را تامين نموده و در رده هاي بعدي مالزي 10 درصد؛ استراليا 9درصد؛ نيجريا 9درصد؛ و اندونزي 8درصد قرار گرفته اند و سهم روسيه در صادرات گاز  كمتر از 5 درصد بوده و جالب اينكه ايران بعنوان دارنده دومين ذخاير گاز دنيا جايي را در اين فهرست ندارد. مسئله قابل توجه آنست كه دو شركت اكسون و شورون در بيش از 78 درصد صادرات گاز جهان با كشورهاي توليد كننده شراكت داشته اند.
مسئله بسيار مهم اينست كه مقدار گاز وارداتي اروپا از 66 مليون تن در سال 2011 به 48 مليون تن در سال 2012 كاهش يافته كه ناشي از استخراج گاز از منابع غير متعارف در فرانسه » لهستان و دانمارك و نروژ مي باشد.
ظرفيت كارخانه هاي شيرين كردن گاز و تبديل آن به مايع در سال 2012 در حدود 281 مليون تن بوده است كه 27 درصد اين ظرفيت به قطر اختصاص دارد و  احداث واحدهاي جديد و افزايش ظرفيتهاي موجود فقط در استراليا (50 مليون تن) » آمريكا (10مليون تن) و آنگولا (5مليون تن) مد نظر است كه تا سال 2017 ظرفيت را به حدود 310 مليون تن افزايش خواهد داد. اين امر به مثابه اينست كه لااقل تا سال 2020 ظرفيتهاي صادراتي هر كشور صادر كننده گاز در شرايط فعلي حفظ خواهد شد و فقط استرالي به عنوان رقيب اصلي صادراتي در جوار قطر قرار خواهد گرفت و آمريكا ظرفيت صادراتي خود را معادل طرفيت صادراتي روسيه افزايش خواهد داد و آنگولا نيز در جرگه كشورهاي درجه سوم صادراتي گاز قرار خواهد گرفت. جالب اينست كه در اينجا نيز ايران هيچ نقشي را لااقل تا سال 2020 در تجارت جهاني گاز بعهده نخواهد داشت.
با نگاهي به اسكله هاي تخليه گاز مايع چشم انداز روشنتري از سياستهاي انرژي در جهان به دست مي آيد.  تعداد اسكله هاي تخليه گاز مايع در سال 2012 در اروپا 11 اسكله با ظرفيت اسمي 62 مليون تن در سال بوده است و احداث 6 اسكله جديد با ظرفيت 24 مليون تن در سال در حال انجام است كه در سال 2015 ظرفيت وارداتي گاز مايع اروپا را به حدود 85 مليون تن در سال خواهد رساند كه بيش از يك و نيم برابر نياز وارداتي اروپاست.

چشم انداز نهايي و تاثير آن بر ايران و كشورهاي اوراسيا

دكترين جرج كنان در محاصره نمودن شوروي توسط حكومتهاي طرفدار غرب » امروزه در قالب محاصره اقتصادي روسيه خود را نشان مي دهد. با مروري بر آنچه كه برشمارديم » اين نكته به ذهن تداعي مي كند كه مهار اقتصادي روسيه و كشورهايي كه در مقابل تفكر اقتصاد جهاني آمريكا ايستاده اند اولين هدف در تدوين استراتژي انرژي آمريكاست كه با هاهنگي كامل با اروپا در حال انجام است.
تمامي اقتصاد روسيه به صادرات نفت و گاز آن وابسته است و درآمد ناخالص روسيه از  اين امر به بيش از  300 مليارد دلار در سال تخمين زده ميشود كه بيست و پنج درصد آن از صادرات گاز تامين مي گردد. با توجه به وضعيت فعلي بازار نفت خام و كم اهميت شدن آن بعنوان انرژي سوختي و همچنين ورود توليدكننده هاي جديد به بازار پيش بيني ميگردد كه ميزان صادرات نفت خام روسيه تا چهار مليون بشكه در سال 2015 كاهش يابد. از سويي با افزايش توليد گاز مايع از منابع غير متعارف در اروپا و چين و افزايش توليد گاز در آمريكا و توسعه منابع گازي در كشورهاي غرب آفريقا و آذربايجان و شمال عراق و روند تقاضاي بازار چنين برمي آيد كه از سال 2015 گاز روسيه نيز با كاهش بسيار شديد تقاضا روبرو گردد و در خوشبينانه ترين حالات از سي درصد ميزان فعلي تجاوز ننمايد. از سويي خودكفايي اوكراين از نطر توليد گاز » روسيه را مواجه با مشكل بسيار بزرگي خواهد نمود كه در موازنه پرداختهاي آن با اوكراين بوجود خواهد آمد. به بياني ديگر در سال 2015 به احتمال فريب به يقين ميزان درآمد ناخالص روسيه از فروش نفت و گاز تا نيمي از مقدار فعلي تقليل خواهد يافت كه براي روسيه معنايي جز نابودي اقتصادي نخواهد داشت.
در ايران مسئله بسيار شفاف تر است. اگر بدون تعصب به وضعيت يازار انرژي در جهان بنگريم به خوبي اين نكته روشن است كه در شرايط فعلي جهان نيازي به نفت و گاز ايران ندارد. در مورد نفت؛ حتي قطع تمامي صادرات نفت ايران هيچگونه اثري را بر بازار نخواهد گذاشت و در مقابل آن نيز رفع تحريم ها هيچ كمكي به افزايش مقدار صادرات نفت ايران نخواهد داشت مگر اينكه چوب حراج به نفت ايران زده شود.
آنچه كه امروز شاهديم و آن اجازه به ايران جهت صدور چيزي در حدود يك مليون بشكه نفت در روز است و آنهم عمدتا به چين و هند كه فقط در ازاي معاملات تهاتري حاضر به خريد نفت ايران هستند؛ معنايي به جز وجه ديگري از سياست «نفت برابر غذا» ندارد.
در مورد گاز مسئله بسيار فجيع تر و تاسف برانگيزتر است. تكنولوژي توليد گاز ايران در حدود بيست سال از تكنولوژي جهان عقب مانده و در زمينه صادرات حتي فاقد زيرساختهاي لازم جهت توليد و نبود هيچگونه زيرساخت اصلي بمنظور تبديل گاز توليدي به گاز مايع و بارگيري كشتيهاي مخصوص آنست. حتي اگر همين امروز نيز تحريم ها در مورد نفت و گاز ايران برداشته شود » مدت زمان لازم براي رسيدن به توان صادراتي بيش از ده سال خواهد بود و اين يكي از دلايل عمده ايست كه بازارهاي جهاني هيچگونه نقشي براي ايران در زمينه صدور گاز تا سال 2030 در نظر نمي گيرند. تنها كاري كه ايران ميتواند انجام دهد ساخت خط لوله براي انتقال گاز به پاكستان و هند است كه آنهم به منزله قناتهاي حاجي آغاسي خواهد بود.
قزاقستان و تركمنستان نيز به سرنوشتي چون ايران مبتلا خواهند بود و آنها نيز قادر به صدور گاز خود از طريق احداث خط لوله هايي به افغانستان و پاكستان و هند خواهند بود كه در اين ميان وضعيت تركمنستان شايد كمي اميدواركننده تر باشد.
در كلام آخر اينكه رقابت بسيار فشرده اي طي ساليان آتي ميان روسيه و ايران و قزاقستان و تركمنستان در صدور نفت و گاز خود بوجود خواهد آمد و مطمئنا سياست روسيه بر اين مبنا خواهد بود تا به هرطريقي سدي در برابر صنايع نفت و گاز ايران ايجاد نمايد.

م.ر    



۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

حملهٔ هوایی اسرائیل به مواضع نظامی ارتش بشار اسد از نوعی دیگر است.

تا کنون ارتش اسرائیل فقط به محموله های موشکی که از طرف روسیه و رژیم صفویهای انگلی برای مزدوران لبنانی فرستاده میشد؛ حمله مینمود؛ اما حمله به مراکز فرماندهی و مواضع نظامی ارتش اسد (بخوانید روسیه)؛ از نوعی دیگر است.
همزمان با این حملات سخنرانی وزیر دفاع اسرائیل در نکوهش حکومت کنونی آمریکا و دلال صفتی باراک اوباما و ضعف این موجود در رابطه با برخورد متناسب (برخورد از موضع قدرت و نه موضع فرهنگ بردگی) با معضلات بین المللی و همچنین نامهٔ سرگشادهٔ ۸۳ تن از اعضای کنگره برای تعیین تکلیف رژیم آخوندی حاکم بر ایران در رابطه با عدم داشتن حق غنی سازی اورانیوم و بستن مراکز اتمی به محمد علی کلی دوم هشدار داده اند؛ و همچنین اخراج فرمانده عملیاتی بخش ایران در سازمان CIA خبر از یک حرکت موزون و ریشه دار بر علیه رژیم آخوندها و زیاده خواهی های روسیه در جریان است.
حکومت اسلامی حاکم بر ایران و حزب الله لبنان و رژیم بشار اسد را بدون حمایتهای روسیه؛ هیچکس در حد  یک سگ بیمار هم نمیپذیرد. دولت بی آبرو و ضعیف اوباما به انگلهایی مانند مرکل (زن دلّال) اجازهٔ عرض اندام میدهد و سایر دلالان اروپایی نیز گردن فراز شده اند؛ در حالی که بدون حمایت سیاسی و نظامی آمریکا هیچ چیزی نیستند و تجربهٔ لیبی نشان داد که اروپا حتی توان درگیری با چند گروه مسلح را هم ندارد و این آن چیزی است که عده ای از آمریکاییها میبینند و لمس میکنند. آنها میبینند که فرق پوتین با اوباما و رهبران دلال صفت اروپایی در چیست؟ روسیه ای که با دستهای خالی بازی میکند؛ اوبامای ذلیل و بدبخت را که ظاهراً رهبری قدرتمندترین کشور جهان را بر عهده دارد؛ به ذلّت کشانده است. یعنی آمریکاییها اینرا نمیفهمند و نمیبینند؟
اگر می بینند و میفهمند؛ پس جایی برای ظهور کسانی مانند «چارلی ویلسون» همچنان وجود دارد.
سخنان موشه یعالون را نیاید به عنوان یک سخنرانی رادیکال بلکه باید در جهت تحریک افکار عمومی آمریکاییها تعبیر نمود (دیپلماسی عمومی). با اینکه وجود دلقکها در کاخ سفید و رئیس تازه به دوران رسیدهٔ شان برای اسرائیل مشکلاتی ایجاد کرده است (اینکه انتظار دارند که اسرائیل باید به یک سری عقب نشینیها تن در دهد)؛ اما مشکل اسرائیلی ها در جایی دیگر نهفته است و آن هم استراتژیهای تدافعی و تهاجمی اسرائیل است. در اسرائیل عده ای به سیستم کاملاً تدافعی معتقدند و عده ای دیگر تهاجم را بهترین شیوهٔ دفاع میدانند. به زبان ساده تر؛ عده ای میگویند که همینقدر که بتوانند حرکات خصمانهٔ رژیم اسد و حزب الله لبنان (بخوانید روسیه) و حماس و جهاد اسلامی را خنثی کنند کافی است؛ اما عده ای دیگر معتقدند که باید به خاک لبنان و سوریه و غزّه وارد شد و منطقهٔ حائل (Buffer Zone) را به درون مرزهای دشمن کشانید و در خاک دشمن با آنها روبرو شد.
اما با تمامی این اختلاف نظرها؛ معادلهٔ روسیه - اوکرائین میتواند تاثیر به سزایی در معادلهٔ نبردهای سوریه بگذارد که خواه نا خواه؛ پای اسرائیل را به میان خواهد کشید.
اگر در چند ماه اخیر اسرائیلی ها به پوتین پیغام فرستادند که دست از تسلیح حزب الله لبنان بردارد و گرنه اسرائیل خوب میداند که چگونه با این معضل برخورد کند؛ اکنون دیگر از آن سخنان خبری نیست ؛ بلکه اسرائیل با بمباران مواضع ارتش سوریه؛ گامی جدید برداشته است که میتواند یک نقطهٔ عطف به شمار آید و نه چیزی بیش از آن. در شرایط کنونی اسرائیل به ناتانیاهوی حراف و آویگدور لیبرمن ظاهراً رادیکال ولی در واقع شارلاتان نیاز ندارد؛ بلکه به «موشه دایان» ها و «بن گوریون»ها نیاز دارد. اسرائیل به بنیانگذاران «هاگانا» و «ایرگون»  نیاز دارد.
به این «انگل» های اسرائیلی نگاهی بیندازید تا بدانید که چه میگویم؛ (اینجا) ... .... فرق زیادی میان «راستگرا» و «عملگرا» وجود دارد. راستگرا میتواند انگل باشد؛ اما «عملگرا» هرگز نمیتواند «انگل» باشد.

کژدم

۱۳۹۲ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

یک خبر مهم در رابطه با هواپیمای ربوده شدهٔ مالزیایی

خبر مهم

یکی از دلایل اخراج رئیس بخش جاسوسی CIA  (آقای جاناتان بنک Jonathan Bank) که مأموریتش بر روی جاسوسی در رابطه با جمهوری اسلامی بوده ناپدید شدن هواپیمای مالزیایی است که به خاطر شیوه های دیکتاتور مآبانهٔ این شخص در این بخش از CIA باعث شده است تا این بخش از سازمان اطلاعاتی آمریکا نتواند در رابطه با هواپیما ربایی مالزی؛ تحقیقات و اطلاعات درستی داشته باشد. ۳ تن از بلندپایگان این بخش از CIA به خاطر روشها و اعمال روش تکروانهٔ رئیس خود اعلام داشته اند که: آیا این «ما» هستیم و یا «تنها او» است؟
اگر این خبر درست باشد؛ هواپیمای مالزیایی با هماهنگی و توسط سازمانهای اطلاعاتی کرهٔ شمالی و ایران و مالزی؛ برای انتقال احتمالی کلاهکهای هسته ای برای رژیم جمهوری اسلامی؛ تحت پوشش مذاکرات هسته ای ۱+۵ انجام گرفته است.
باز هم اگر این خبر و تحلیل آن درست باشند؛ دولت آقای اوباما باید پاسخگوی بسیاری از پرسشها در رابطه با مذاکرات هسته ای با رژیم اسلامی حاکم بر ایران و مخفی کردن بسیاری از مسائل؛ تنها برای ارضای امیال شخصی خود در رابطه با ثبت نام خودش به عنوان حلال مشکلات هسته ای ایران باشد.
منبع خبر «لوس آنجلس تایمز»
تحلیل خبر توسط یکی از منابع اطلاعاتی غربی انجام گرفته است که این اخراج را مستقیماً به ناتوانی این شخص در رهبری دایرهٔ ویژهٔ اطلاعاتی CIA در رابطه با فعالیتهای هسته ای خارج از توافقهای ژنو و بویژه ماجرای هواپیما ربایی بویینگ ۷۷۷ مالزی میداند. این منبع اطلاعاتی مواضع اخیر موشه یعالون (وزیر دفاع اسرائیل) در رابطه با اینکه «اسرائیل باید در رابطه با مسائل هسته ای ایران به آمریکا تکیه نکند؛ زیرا رهبری کنونی آمریکا بسیار ضعیف است» را نشانه ای از رفتار آقای اوباما در چشم پوشی از ماجرای هواپیما ربایی و به هیچ انگاشتن آن میداند. شاید عملیات انتقال پلوتونیم تسلیحاتی و یا کلاهک هسته ای به ایران شکست خورده باشد و به همین دلیل آقای اوباما به خاطر دلال صفتی؛ به راحتی از کنار آن میگذرد. اما اسرائیل از آن نمیگذرد و بر تصمیم خودراسخ تر میشود.

کژدم

چند سناریوی احتمالی در رابطه با هواپیمای گمشده

پیش از هر چیز باید بگویم که این نوشته نیز یک گمانه زنی است؛ نخست چند مسئله که کاملاً آشکار شده اند را ذکر کرده و سپس ۵ سناریوی احتمالی را مطرح مینمایم:
۱- حکومت مالزی به هیچ سازمان اطلاعاتی متخصص خارجی اجازهٔ تحقیقات مستقیم نمیدهد و از FBI و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا نیز که در اینگونه مسائل دارای تخصص های بالایی هستند  استفاده نمیکند و تمامی اطلاعاتی که از طریق مراجع مالزیایی منتشر شده اند همگی داستانسرایی برای راه گم کردن هستند. مالزیایی ها هیچ علاقه ای به روشن شدن مسئله ندارند و اگر هم از دولتهای دیگر کمک میخواهند؛ این کمک خواهی ها تاکنون تنها برای رد گم کردن و به دنبال نخود سیاه فرستادن کشورها و مشغول نمودن آنها برای جستجوهای بی پایه و اساس در ناکجا آبادها بوده است.
این شیوهٔ انتشار اطلاعات؛ نشانگر این است که اطلاعات از مسیر دستگاههای اطلاعاتی و حفاظت اطلاعات مالزی میگذرند و تمامی قصه ها و داستانهای منتشر شده را نیز آنها سر هم بندی میکنند.
۲- نخست کارشناسان آمریکایی بودند که این نظریه را مطرح نمودند که این هواپیما توسط یک گروه متخصص ربوده شده است. دولت مالزی با فاصلهٔ ۵ روز این نظریه را منتشر نمود ولی پیش از آن قصهٔ هواداری خلبان هواپیمای ربوده شده از یکی از رهبران پیشین مالزی و همچنین قصهٔ ناراحتی روانی را مطرح نموده بود تا بتوانند قصهٔ جدید احتمال خودکشی خلبان را سرهم بندی کنند.
۳- حکومت مالزی در رابطه با شبکهٔ عبدالقدیر خان و انتقال مواد و وسایل هسته ای دست دوم پاکستانی و نقشه های شیوهٔ ساخت بمب اتمی به حکومتهای ایران و کرهٔ شمالی و لیبی دست داشت که بعدها تحت فشارهای بین المللی حاضر به همکاری شد تا دستهای خودش را از این ماجرا پاک کند. بازهم همه میدانند که رهبری واقعی شبکهٔ عبدالقدیر خان را چینی ها بر عهده داشتند و نه حکومت پاکستان.
۴- مالزی کشوری است که فساد اداری در تمام ارکان آن غوغا میکند و همچنین یکی از کشورهای ترمینال قاچاق مواد مخدر میباشد. روسیه و چین به دنبال چنین کشورهایی هستند؛ تا در برابر حمایت امنیتی و نظامی و دیپلماتیک از اینگونه حکومتها؛ حیطهٔ قدرت ژئوپولیتیک خود را گسترش دهند.
۵- دولت کرهٔ شمالی از جمهوری اسلامی ایران پولهای کلانی گرفته است تا بخشی از آزمایشهای موشکی و هسته ای در خاک آن کشور انجام شوند و موشکهای ساخت سپاه پاسداران با کمک کارشناسان کرهٔ شمالی انجام میشود.
۶- در دورهٔ ریاست جمهوری محمد خاتمی (پروژهٔ خاتمی)؛ تحت پوشش اصلاحات سیاسی و گفتگوی تمدنها؛ جمهوری اسلامی به دو هدف بزرگ رسید؛ نخست رهاشدن از چنگ دادگاه میکونوس و دوم پروژهٔ اتمی و رسیدن به چرخهٔ سوخت اتمی.
۷- با اینکه تمامی خبرگزاریها احتمالات زیادی را مطرح میکنند؛ اما نام دو حکومت به هیچ وجه به میان نمی آید؛ نخست کرهٔ شمالی و دوم جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران. این دو حکومت از صفحهٔ رادار احتمالات محو شده اند.
۸- روابط بسیار نزدیک حکومت مالزی با چین و جمهوری اسلامی.  اگر نقش کرهٔ شمالی را نیز مانند نقش شبه جزیرهٔ کریمه برای روسها بدانیم (که صد در صد همینگونه است) حکومت مالزی نقش دلالی میان کرهٔ شمالی و رژیم جمهوری اسلامی را نیز به عهده دارد و پیش تر نیز همین نقش دلالی هسته ای را بازی کرده است.
۹ - ماجرای ناپدید شدن هواپیما همزمان با آغاز بحران شبه جزیرهٔ کریمه؛ آغاز گردید که میتواند عمدی باشد.

حال به طرح سناریوهای احتمالی میپردازم:

پیش از طرح احتمالات باید به این موضوع اشاره کنم که دولت امام حسن روحانی نیز مانند پروژهٔ خاتمی میتواند یک پروژهٔ دیگر برای رسیدن به تسلیحات هسته ای تحت پوشش مذاکرات باشد و اکبر بهرمانی نیز این مسئله را در لفافه مطرح نموده است که اگر به توافق نرسیم به سوی تسلیحات هسته ای خواهیم رفت.
۱- هواپیما محمولهٔ بسیار مهمی را حمل میکرده است که میتواند پول هنگفت (مثلاً  ده ها و یا صدها میلیون دلار پول نقد) حاصل از قاچاق مواد مخدر و یا محمولهٔ بزرگ مواد مخدر بوده باشد. در این صورت هواپیما تیم ربایندگان در یک منطقهٔ خاص از پیش تعیین شده Drop Zone محموله را به دریا و یا خشکی انداخته و تیم ربایندگان نیز با چتر از هواپیما بیرون پریده اند و هواپیما هم به امان خدا رها شده است.  این احتمال که عده ای از افراد تیم ربایندگان پیش از پرواز مخفیانه به قسمت بار هواپیما منتقل شده باشند یک احتمال قوی است.
۲- محمولهٔ بزرگ پول (شاید بیش از یک میلیارد دلار) که حاصل معاملات پولشویی جمهوری اسلامی در مالزی و اندونزی و چه بسا مربوط به اموال بلوکه شدهٔ بابک زنجانی و سپاه پاسدارن بوده است که پس از پرداخت رشوه های کلان به صورت غیر قانونی و هدایت و حمایت امنیتی و اطلاعاتی  از طرف دستگاههای اطلاعاتی مالزی از این طریق (هواپیما ربایی) برای جمهوری اسلامی حمل شده است. در این صورت یا هواپیما وارد خاک ایران شده و در جایی مانند اطراف کویر و فرودگاه طبس به زمین نشسته و کاملاً استتار شده است و یا به همان شیوهٔ Drop Zone این محموله به دست رژیم رسیده است.
۳-محمولهٔ مهم هواپیمای ناپدید شده مواد رادیو اکتیو (مانند پلوتونیم تسلیحاتی) و یا کلاهک هسته ای بوده است که از کرهٔ شمالی به مالزی و سپس از طریق این هواپیما به طرف ایران حمل میشده است تا هرگونه ردپای کرهٔ شمالی و چین محو شود. در این سناریو؛ هواپیما احتمالاً پس از ناپدید شدن از طریق دالان هوایی چین به کرهٔ شمالی رفته و پس از سوختگیری از طریق همان دالان به ایران منتقل شده و در طبس فرود آمده و استتار شده باشد.
۴- هواپیما دارای هیچ محموله ای نبوده ولی یک تیم متخصص با تجربیات پرواز و مهندسی؛ هواپیما را ربوده و پس از خاموش کردن سیستم راداری و محو شدن از صفحهٔ رادار؛ به سوی کرهٔ شمالی رفته و پس از بارگیری محمولهٔ اتمی و سوخت گیری از طریق دالان هوایی چین به سمت شمال ایران رفته و در طبس فرود آمده و استتار شده است.
۵-  عربستان سعودی از طریق پاکستان از ماجرا آگاهی داشته و به دولت چین اطلاع داده و پیش از سفر ولیعهد عربستان سعودی  به چین؛ این عملیات از طرف چین مهار شده و بقیهٔ جستجوها و داستانها؛ تنها برای کش دادن و لوث کردن قضیه هستند.

این هواپیما ربایی یک عملیات سادهٔ هواپیما ربایی نیست و دست سازمانهای اطلاعاتی و نظامی و یا یک شبکهٔ قدرتمند مواد مخدر در آن دخالت دارد.

کژدم

۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

ماجرای شبه جزیرهٔ کریمه و هواپیمای ربوده شدهٔ مالزی

ماجرای کریمه

خوانندگان گرامی باید ماجرای کریمه را فراموش کنند؛ زیرا اگر غرب به این مسئله به صورت جدی می نگریست؛ حضور ناظران بین المللی برای نظارت بر صحت رفراندوم در کریمه معنایی نداشت. نتیجه اینکه غرب به پیوستن کریمه به روسیه رضایت داده است و اگر روسها فکر میکنند که با تسخیر کریمه جلو پیشروی ناتو را گرفته اند در اشتباه هستند و به احتمال قوی بخش باقیماندهٔ اوکرائین به ناتو خواهد پیوست و آنچه که غرب میخواست و روسیه از آن میترسید؛ عملی خواهد شد. یعنی اینکه پیمان اتلانتیک شمالی به مرزهای جدید روسیه (کریمه) خواهد رسید. نقطه؛ آخر خط.
نتایجی که از ماجرای تنش بر سر کریمه حاصل خواهند شد را میتوان به شرح زیر بیان نمود:
۱- روسیه از G8 اخراج خواهد شد و صدور تکنولوژی پیشرفته به روسیه تقریباً قطع خواهد گردید و پس از این روسیه به عنوان یک مشتری مصرف کننده در خواهد آمد. به همین دلیل نیز تحریمهای اقتصادی بر مبنای حفظ روسیه به عنوان بازار مصرف اعمال خواهند گردید.
۲- بالاخره ناتو با پذیرش عضویت اوکرائین به مرزهای روسیه خواهد رسید.
۳- شبه جزیرهٔ کریمه به هیچ عنوان به رسمیت شناخته نخواهد گردید تا به عنوان یک مورد «دشمنی» و «تنش» با روسیه بهانه ای برای حرکتهای بعدی سازمان ناتو در آید تا غرب به تحکیم استحکامات نظامی خود در جمهوریهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی گسترش داده و بویژه پایگاههای ضد موشکی Band X را در سراسر مرزهای روسیه گسترش دهد.
۴- رای ممتنع چین به محکومیت روسیه در جدا کردن کریمه از اوکرائین؛ به خودی خود آغاز یک تنش در درون سازمان شانگهای به حساب می آید و روسها باید به فکر گسترش استحکامات نظامی در مرزهای مشترک با چین نیز باشند.
۵- روسیه از عضویت ناظر در سازمان ناتو نیز اخراج شده و به انزوای نظامی کشانده خواهد شد.
۶- روس تبارهای کریمه با دستهای خود خانهٔ خود را به نقطهٔ تماس نظامی تبدیل نمودند و اکنون به عنوان «دلاوران مرزنشین» تعریف میشوند که خانهٔ آنها به نخستین منطقهٔ درگیری نظامی تبدیل شده است.
۷- مردم کریمه از طرف اوکرائینیها به عنوان خائن شناخته شده و بخش بزرگی از درآمدهای مردم کریمه کاسته خواهد گردید.
۸- در پی حرکت روسیه؛ سازمان ملل و شورای امنیت که حدود ۱۴ سال است موقعیتش تقریباً زیر سوال رفته است؛ بیش از پیش بی ارزش خواهد شد.
۹- ماجرای کریمه آغاز دور جدیدی از بازیهای جهانی را رقم خواهد زد تا شاهد تنشهای نظامی در مناطق گوناگون باشیم.

ماجرای هواپیمای مالزیایی

بر اساس اطلاعات اولیه؛ من فکر میکردم که هواپیمای مالزیایی را جنگاوران اویغور منفجر کرده اند. اما به تدریج اطلاعات دیگری به صورت قطره چکانی و بازیهای چند لایه  منتشر گردید که چند روز پیش در CNN کارشناسان آمریکایی برای اولین بار از «ربایندگان متخصص» سخن به میان آوردند. ربایندگان متخصص اشاره به کسانی دارد که هم خلبان میتوانند باشند و هم به کابین هواپیما دسترسی داشته اند و هم اینکه میدانسته اند چگونه میتوانند ارتباط هواپیما را با رادارها قطع کنند.
حکومت فاسد مالزی؛ با پشتک و وارو و انتشار اطلاعات نادرست کار را به جایی رسانید که دولت چین نیز زبان به اعتراض گشود. لذا هر اتفاقی که افتاده باشد؛ باید گفت که حکومت مالزی یک پای قضیه است و در این ماجرا دست دارد؛ هرچند که این دست داشتن در حد عده ای معدود و به طور غیر رسمی بوده باشد. اما اینگونه به نظر می آید که دو سازمان رسمی مالزیایی در این رسوایی دست داشته اند: الف: پلیس مالزی. ب: سازمان اطلاعات مالزی. (در این مورد در بخش احتمالات توضیح خواهم داد).
جستجوی خانهٔ خلبان و کمک خلبان توسط پلیس مالزی پس از یک هفته  نشان میدهد که حکومت مالزی تا خرخره در گه فرو رفته است و تمامی حرکاتش برای رد گم کردن است.
ماجرای آن دو جوان ایرانی را نیز باید فراموش نمود؛ زیرا میتواند بخشی از سناریو باشد. در سناریوی قتل رفیق حریری نیز ماجراهای زیادی برای رد گم کردن اتفاق افتاده بود که توسط سپاه قدس و حزب الله لبنان (بخوانید روسها) طراحی گردیده بودند. تا زمانی که جسد آن دو جوان ایرانی یافت نشود؛ به این ماجرا باور نکنید و آن زنی که از فرانکفورت زنگ زده و گفته ایت که پسرش کجاست و یا رفیقش از مالزی با رادیوهای غربی تماس گرفته است نیز میتوانند بخشی از سناریو باشند. همینقدر بگویم که سناریوی اکبر گنجی یک نمونهٔ بارز از بازیهای چندلایهٔ وزارت اطلاعات است و هر زمانی که رژیم موجودیتش را در خطر میبیند؛ اکبر گنجی از سوراخ بیرون آمده و چند مقالهٔ لاطایلات مینویسد که آخرش به حفظ رژیم ختم میشود.

احتمالات

۱- هواپیما ربایان در حال انتقال صدها میلیون دلار پول نقد و یا چند تن مواد مخدر بوده اند که بایستی در نقطه ای از اقیانوس به آب افکنده میشد و کسانی که در قایقها منتظرش بوده اند؛ آنها را از آب گرفته و به مناطق از پیش تعیین شده منتقل کنند و یا تا کنون کرده اند. در این سناریو مظنونهای اصلی میتوانند از قرار زیر باشند:
الف: شبکه های قاچاق مواد مخدر استرالیایی و نیوزیلندی.
ب: مافیای چین (Triad).
پ: سپاه قدس و وزارت اطلاعات رژیم اسلامی حاکم بر ایران که یکی از کارتلهای شناخته شدهٔ قاچاق مواد مخدر در کشورهای جنوب آسیا (تایلند - مالزی - اندونزی) هستند.
در هر سه مورد همکاری پلیس و امنیت هوایی مالزی دخالت مستقیم داشته اند و دروغ پردازیهای دولت مالزی نشانگر دخالت آنها در این ماجراست.

۲- انتقال محموله ای حساس مانند مواد رادیو اکتیو و یا ماشهٔ انفجاری و یا کلاهک هسته ای ساخت کرهٔ شمالی.
اگر این سناریو درست باشد؛ مظنونین اصلی میتوانند به قرار زیر باشند.
الف: کرهٔ شمالی و سپاه قدس و وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی حاکم بر ایران.
ب: حاکمیت فاسد مالزی به عنوان همکار.
پ: دلقکهای حاکم بر کاخ سفید؛ برای هدایت یک بازی اتمی و تحویل گرفتن محموله از امام حسن مهندسی شده برای نمایش یک پیروزی ساختگی و مشروعیت بخشیدن به بازی مذاکرات هسته ای که شدیداً مورد انتقاد بخش وسیعی از سیاستمداران آمریکاست.

کژدم