۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

هفت ترقّه یا به قولی « هف ترقّه »

باندهای گوناگونی که بنا بر منافع سرشاری که از مجیز گویی «ولی فقیه» دارند و صدای وحشت زدهٔ آنها از چندی پیش در یک مبارزهٔ تبلیغاتی بر علیه باند «صفوی نوین» بلند شده است؛ اخیراً گفته اند که «اسفندیار رحیم مشائی» دست اندر کار به ثبت رسانیدن «هفت حزب» است و باند «صفوی نوین» نیز «جوابیّهٔ تهدید آمیزی» را در این رابطه صادر کرده است ( اینجا ) ؛ اما ورای این جنگهای لفظی؛ آنچه که قابل توجه است؛ مسئلهٔ « هفت حزب» است. گذشته از خصوصیات عدد «هفت» مانند هفت روز هفته؛ هفت خوان رستم؛ هفت آسمان؛ هفت شهر عشق؛ هفت وادی عرفان؛ هفت سین؛... این «هفت» ؛ «هفت دیگری» است.
این «هفت حزب» یعنی «هفت رود» و یا «هفت رودخانه» که در نهایت به هم خواهند پیوست و سرنوشت «انتخابات» بعدی مجلس و ریاست جمهوری را رقم خواهند زد. این هفت و یا «هرچند» حزب؛ همینطوری و با «شیر یا خط» انداختن و یا «استخاره» تشکیل نشده اند. این «هرچند تا حزب»  بر اساس مطالعاتی عمیق از «گرایشهای گوناگون» جامعهٔ کنونی ایران تشکیل شده اند و هدفشان جذب تمامی گرایشها و نهایتا؛ ریختن آنها به «سیلاب خروشان» انتخابات بعدی است. آیا فکر میکنید که موفق نخواهند شد؟ من میگویم که «موفق خواهند شد» به شرطی که «سوریه»  و متعاقب آن «حزب الله لبنان» و «حماس» تا آن زمان سرنگون نشده باشند.
سوال این است که «آیا گروهی را در اپوزیسیون» سراغ دارید که به چنین مطالعات اجتماعی پرداخته باشد؟ حال بگویید که آیا دشمن را «احمق» میپندارید و یا اینکه «جنبش دموکراسی خواهی» را «لا ابالی» به شمار می آورید؟ آیا میدانید که چرا میگویند : دشمن دانا به از دوست نادان؟.... برای اینکه از دشمن دانا میتوان یاد گرفت ولی دوست نادان ؛ انسان را به سطح خود میکشاند.
این «هفت حزب» تبدیل به «هفت ترقّهٔ سیاسی» خواهد شد و دقیقا به همین خاطر است که هواداران ولایت فقیه به وحشت افتاده اند.
جنبش دموکراسی خواهی  از اینگونه «طراحی های عملیاتی» نمی ترسد؛ زیرا نمیداند که فرق میان «مبارزهٔ سیاسی»  و ابراز «آرزوهای شبه سیاسی» چیست؟ میگویند که دانایان ترسوتر از نادانها هستند؛ زیرا میدانند که چه «زلزله ای» در راه است. اما نادانها هیچگاه نمیترسند؛ زیرا تنها با وقوع زلزله مواجه میشوند و زیر آوار میروند و میگویند : آخ کمرم .... آخ سرم ... بی مروّتها ... آهای داداش بیا؛ که «قیصر تو» کشتند.

کژدم

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

ضرورتها و عدم ضرورتها

در جریان جنبشهای اخیر در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا؛ گذشته از ماهیت خود جنبشها آنچه که به طور بسیار روشنی رخ نمود؛ برخورد «جنبش نوجوان دموکراسی خواهی ایران» با این مسئله بود. البته زمانی که من از جنبش آزادیخواهی صحبت میکنم هیچگاه منظورم «سبز مذهبی» نبوده و نیست و تاریخ تقریبا یکسالهٔ این وبلاگ از همان نوشته های نخستین نشانگر آن است. از سوی دیگر از نظر من تمامی اهداف و استراتژیهای کلانی که رژیم جمهوری تازی پرستان در داخل ایران و یا امور بین المللی دنبال میکند دقیقا نعل به نعل مورد تایید «سبز مذهبی» است و اساسا بنیانگذاران این «کژراهه های استراتژیک» همانهایی هستند که امروزه به نام «اصلاح طلبان» و یا «سبز مذهبی» مشهورند و تمامی دردشان بازگشت به «کشتی انقلاب» است و با باندهای دیگر حاکمیت اختلافات «مدیریتی» دارند؛ اما از این نظر که تمامی جریانهای آلوده به «گنداب مذهب» از هر نوع آن (فرقی ندارد؛ چه مسیحی و چه مسلمان و چه یهودی) ؛ همگی به شدت «انحصار طلب و تمامیت خواه» هستند؛ لذا در دورهٔ حاکمیت «سبز مذهبی» سایر باندها نیز یا رانده شده بودند و یا اینکه در «حاشیه» قرار گرفته بودند و حالا نوبت باندهای دیگر رسیده است. با این مقدمهٔ کوتاه میخواهم بگویم که اگر امروز سکوت «سبز مذهبی» را در رابطه با «جنبش سوریه» ببینیم؛ برای من جای تعجب نخواهد داشت و اگر در رابطه با مصر و تونس «یقه درانی» کردند نه به خاطر «دموکراسی خواهی» آنان؛ بلکه به خاطر باورهای آنان به رشد «جنبشهای اسلامی» و در سرزمینهای عربی اساسا چشم امیدشان به «اخوان المسلمین» است.
تعجب من از «عمق نفهمیدگی» جنبش آزادیخواهی است که مسئلهٔ آشکاری مانند سوریه را درک نمیکند. سوریه تنها کشوری است که اگر رژیم آن سرنگون شود؛ ما شاهد فرو ریزی در تار و پود «جمهوری ننگین اسلامی» خواهیم بود و دقیقا به همین خاطر است که «حزب الله لبنان» و گروه «امل اسلامی لبنان»  در لبنان تظاهرات راه انداخته و به دفاع از «بشار اسد» میپردازند. اما «جنبش آزادیخواهی ایران» هنوز اهمیت ماجرا را درک نکرده است که اگر بتوان به رژیم سوریه ضربه ای وارد آورد؛ در واقع این ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورده ایم. در نهایت داستان این است که : آنهایی که خورشید را نمی بینند چگونه  ریزه کاریهای پنهان در تدوین استراتژیهای کلان مبارزات آزادیخواهانه را خواهند دید. « این جنبش نوجوان آزادی خواهی» ول معطل است. این جنبش نوجوان ؛ نه دارای خواستهای تدوین شده است و نه اینکه میداند چکار باید بکند و نه اینکه به حرف گوش میدهد و به قول موسوی «هر کسی خودش رهبر» است و لذا ما ایرانیان حدود شصت ملیون حزب و رهبر داریم. چنین جنبشی تنها میتواند دهانش را رو به آسمان باز کند تا شاید باران رحمت «حملهٔ نظامی» کشور های غربی بر آن ببارد. و بعد هم بنشیند و زانوی غم بغل کند و بگوید : «ما اینرا نمیخواستیم» .... همان حرفی که پدرانشان بعد از فاجعهٔ ۵۷ گفتند.
گلهای سرسبد این جنبش «درهم؛ برهم» و یا به نامی بهتر؛ «هیر و ویر شبه سیاسی»؛ افرادی مانند «ژنرال سازگارا» است که با به راه انداختن «جنبش هدیهٔ گل به روسپی زادگان سپاه و بسیج» موجبات پیروزیهای شگرفی در راه به دست آوردن «آزادیهای فردی و مدنی» شد و امروزه در سایهٔ برکات رهبریهای داهیانهٔ ایشان و همپالگیهایش در موسسهٔ «سوروس»؛ مردم ایران نمیدانند که با اینهمه «آزادی» چکار باید بکنند؟ و یا آقای « آی - کیو» است که آنچه ذهنش را پر کرده است تنها هیجان «بی باکی» مبارزان است و  ساده لوحانه از رضا پهلوی میخواهد که با توجه به «اندیشه های شگرف»ی که دارد؛ بهتر است «رئیس جمهور» شود و نه یک «مجسمه»؛ در حالی که گویا داستان را نفهمیده است که این «حضرت مجسمه»؛ چه شارلاتانی است. تا آنجایی که من فهمیده ام؛ آنچه که به نام جنبش دموکراسی خواهی می شناسیم؛ در واقع جنبش آشفته فکرانی است که فکر میکنند « آرزو همان هدف است» در حالی که « آرزو » یک «حس» بر آمده از «ناتوانی ها» در برخورد با «مسائل جدی» است؛ اما «هدف سیاسی» یک مسئلهٔ «تعریف شده» است که طول و عرض و ارتفاع «سیاسی و اقتصادی و اجتماعی» دارد و مبارزهٔ سیاسی با «کشک ساییدن» هیچگونه تشابه و تقارنی ندارد.
حرف آخر اینکه «جنبش نوجوان دموکراسی خواهی ایران» نه یک جنبش سیاسی؛ بلکه «شبه سیاسی» میباشد که تا «سیاسی» شدن؛ راه بسیار مانده است .

کژدم

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

کمک به مردم سوریه برای سرنگونی «خانوادهٔ اسد»

ایرانیان آزادیخواه خارج از کشور؛ بنا بر وظیفهٔ مبارزاتی در جهت تضعیف حاکمیت «اوباشان مقدس حاکم بر ایران» ؛ در شرایط کنونی باید به مردم مبارز «سوریه» فارغ از عقاید آنان کمک نمایند تا با تجمع در برابر سفارتخانه های سوریه در تمامی کشورها به آنان پیوسته و سیاستهای سرکوبگران و دژخیمان حزب بعث سوریه را محکوم نموده و سفارتهای سوریه را به مرکز توجه مردم کشورهای آزاد تبدیل نمایند. هر گونه ضربه ای که به سرنگونی رژیم بعث سوریه منجر شود؛ در واقع به تضعیف استراتژیک جمهوری اوباشان مقدس در ایران منجر خواهد گردید و راه مبارزات آزادیخواهانه در ایران را هموارتر خواهد نمود.
این حرکت انقلابی میتواند نارضایتی مردم ایران را از «روابط شوم» میان دو رژيم سرکوبگر و خونخوار حاکم بر ایران و سوریه را در معرض دید جهانیان قرار دهد.

کژدم 






۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

راههای پیش روی «خانوادهٔ اسد»


اگر در این چند روز بیشتر به مسائلی که در کشور های عرب زبان میگذرد میپردازم؛ به این دلیل است که این «سونامی خیزشها» ورای اینکه در کشور خود به اهداف خویش خواهند رسید یا نه؛ تاثیرات مستقیم و غیر مستقیمی بر تضعیف رژیم «اوباشان مقدس» حاکم بر ایران دارد و چه بسا این تاثیرات بسیار خرد کننده تر از «تظاهراتهای گله ای» شکست خوردهٔ درون میهن باشد و رژیم اوباشان را با خطرات «جدی» روبرو کند.
اهمیت «بودن» و یا «نبودن» رژیم «خانوادهٔ اسد» در سوریه بسیار فراتر از آن چیزی است که در رسانه های عمومی عنوان میشود و من در یکی از مقاله ها از این رژیم به عنوان «دشمنی که همه دوستش دارند» یاد کردم و با گفتن این جمله میخواستم که اهمیت استراتژیک سوریه را در منطقه نشان دهم . اهمیت حاکمیت خانوادهٔ اسد برای «حکومت اوباشان ایران» را نیز در مقالهٔ «هلال شیعی» به طور اختصار بیان کرده ام و نیازی به بازگویی دوبارهٔ آن نمیبینم. لذا آنچه که میماند راهی است که خانوادهٔ اسد برای مقابله با «خیزش مردمی» که بخش مهمی از آن رنگ و بوی «اخوان المسلمین»ی دارد؛ میباشد. لذا بدون به درازا کشانیدن کلام به مطلب اصلی میپردازم :

وضعیت موجود آرایش نیروها :

۱- ۷۵ در صد جمعیت سوریه «اهل تسنّن» هستند و بخش بزرگی از آن را هواداران «اخوان المسلمین» تشکیل میدهند که طبعاً نیروهای ارتش نیز از این تقسیم بندی به دور نیستند؛ لذا با شدت گرفتن و وسیع شدن دامنهٔ جغرافیایی تظاهرات؛ نیروهای ارتش دیگر قابل اطمینان نخواهند بود.
۲- سیستم حاکم تک حزبی حاکم بر سوریه که شکل دیگری از «حزب فقط حزب الله» حاکم بر ایران است؛ با نشان دادن کوچکترین علائم «اصلاحات سیاسی» در مدتی کوتاه سطح خواسته های مردم را آنچنان بالا خواهد برد که لاجرم با اولین انتخابات آزاد؛ به سقوط خانوادهٔ اسد منجر شود. لذا خانوادهٔ اسد بنا بر طبیعت حاکم بر تمامی رژیمهای خودکامه و «تمامیت خواه» راهی به جز سرکوب و ایجاد راههای انحرافی در بستر حرکتهای مردمی نخواهد داشت.
۳- حدود ۱۰ در صد از ساکنان سوریه را «کردها» تشکیل میدهند که در کردستان و سایر شهرهای  سوریه زندگی «رقت بار»ی میگذرانند و شاید تنها مردمانی هستند که تقریباً از تمامی مزایای شهروندی محروم هستند و نژاد پرستی حاکم بر حزب «بعث» حتی بی رحمانه تر از «ترکهای عثمانی» با این قوم «آریایی» برخورد میکنند؛ که پتانسیل «جدا شدن کردستان» از زیر حاکمیت «تازیان» را در خود نهفته دارد و با عمیق تر شدن بحران؛ این پتانسیل «خفته» لاجرم «بیدار» خواهد گشت.( این مسئله یکی از مهمترین مسائل «استراتژی منطقه ای» انجمنهای پادشاهی ایران- تندر میباشد).

راههای احتمالی پیش روی خانوادهٔ اسد :

پیش از هر چیز لازم به یاد آوری است که در شرایط «انقلابی»؛ استراتژی «کنترل بحران و شکست جنبش برای حفظ رژیم» تنها راهنمای مسیر حرکتهای «حاکمیت موجود» است و لذا نباید افت و خیزها در حرکات رژیم را «جدی» گرفت. زیرا زمانهایی میرسد که حاکمیت دست به عقب نشینی تاکتیکی میزند تا بتواند تجدید قوا نموده و به حمله ای گسترده تر دست یازد و یا اینکه بتواند در صفوف «مبارزین واقعی» اختلاف بوجود آورد و امواج جنبش را تضعیف نماید. لذا «پیروزی واقعی» زمانی است که حاکمیت کاملا از هم فرو پاشیده و مانند یک جسد بر روی خاک افتاده باشد و حتی نفس هم نکشد. بنابر این آنهایی که در صفوف جنبش فریاد «دیگر بس است» را سر دهند؛ یا فریب خورده اند و یا اینکه «ستون پنجم» نیروهای دشمن هستند.این مسئله از این نظر اهمیت دارد که «رژیم اوباشان مقدس» نیز شاید از همین روشها و یا روشهای مشابه برای آفریدن «انگارهٔ پیروزی» در میان مبارزان راه آزادی در ایران نیز استفاده نمایند.

۱- دست بردن به شیوهٔ «سرکوب و سپس عقب نشینی و باز هم سرکوب و عقب نشینی» و تکرار این حرکت؛ تا جایی که مردم را در حالت «بیم و امید واهی» قرار داده و نظر به اینکه در زمان سرکوب؛ مردم معمولا «چیزی به دست نمی آورند بلکه از دست میدهند»؛ و عقب نشینی «کاذب»  از طرف نیروهای دشمن نیز برای تثبیت «دست آوردهای سرکوب» میباشد؛ لذا ادامهٔ این روند منجر به فرسایش نیروهای «انقلابی» میشود.
ظاهراً رژیم حاکم بر سوریه آنچنانکه در «درعا» دیده میشود؛ از این روش استفاده میکند و جنبش سوریه تاکنون دست آورد ملموسی به غیر از یک سری وعده های توخالی نداشته است و حتی بیرون بردن نیروهای پلیس و ارتش از شهر و آزاد نمودن تعدادی از دستگیر شدگان نیز «دست آورد» به حساب نمی آید؛ زیر آنهایی که آزاد شده اند در واقع تا چند روز پیش آزاد بودند؛ بنا بر این شکنجه شدن و زندانی بودن آنها بخشی از «روند از دست دادنها» به شمار میرود و آزاد شدن زندانیان تنها باز گشت به «نقطهٔ پایینتر از صفر» است و دست آورد به شمار نمی آید. اما اگر این بازی برای مردم برملا شود موثر بودن خود را از دست خواهد داد و نیروهای سرکوب حکومتی دوباره به میدان خواهند آمد؛ اما به کار گیری ادامه دار نیروهای سرکوب منجر به فراهم آمدن همدلی میان نیروهای مخالف و در ادامه به فراخوان عمومی جنبش از نیروهای ارتش برای نا فرمانی از دستورات فرماندهان و یا  ترک خدمت و یا آتش گشودن به سوی فرماندهان خواهد گردید و بنا بر این واقعیت که اکثریت مردم مخالف وجود حاکمیت کنونی هستند؛ لذا احتمال به وقوع پیوستن این امر نیز بسیار بالا میباشد. نتیجه اینکه کاربرد این تاکتیک نه تنها «تاریخ مصرف» محدودی دارد؛ بلکه از سوی دیگر به همبستگی سراسری مخالفین کمک خواهد نمود و می توان گفت که اگر جنبش سوریه که از «درعا» آغاز شد اکنون به سوی «سراسری شدن» و تعمیق و بسط جغرافیایی پیش میرود. و شکست  مرحله به مرحلهٔ نیروهای «قذافی» در لیبی نیز به طوری آشکار «آیندهٔ احتمالی» حاکمان سوریه را پیشاپیش نشان میدهد و نوعی از احساس امنیت و امید به پیروزی را در میان مردم شکل میدهد.
۲- در هر کشوری چندین شهر و یا بندر و یا نقطهٔ کلیدی (استراتژیک) وجود دارند که هر کدام بنا بر نیازهای استراتژیک یک حکومت برای بقاء ؛ دارای نقشهای مهمی در ابقاء و یا طول عمر حکومت هستند. لذا یکی از راههایی که حکومت سوریه در آینده  انتخاب خواهد نمود این است که بر اساس بر آورد تواناییهای خود چندین نقطهٔ کلیدی را حفظ نموده و سایر نقاط را به طور موقت به حال خود رها کند و تنها راههای مواصلاتی نقاط رها شده و ارتباطات سیاسی نقاط رها شده را کنترل نموده و از نظر ایمنی و معیشتی آنها را در تنگنا قرار دهد. استفاده از این تاکتیک  محاسبات سیاسی و نظامی و اقتصادی  فراوانی را میطلبد و اشتباه در انتخاب  این نقاط حساس و یا کمبود توانایی حکومت در کنترل آنها خود میتواند نقطهٔ ضعف بزرگ و عامل شکست نهایی حکومت گردد و آنگونه که در شرایط کنونی دیده میشود؛ بنا بر عزم جزمی که بلوک غرب در شکل دادن کانونهای تشکیل «خاورمیانهٔ بزرگ» از خود نشان میدهند؛ این تاکتیک نیز کارساز نخواهد بود و تجربهٔ لیبی نشان میدهد که با تمامی تلاشهای دولت «قذافی» ؛ این تاکتیک در حال شکست خوردن است. اما این امر باعث نخواهد شد که «خانوادهٔ اسد» به تکرار آن نپردازد.
۳- در زمان «حافظ اسد» مشهور بود که «سوریه» از راه «آفریدن بحران و سپس خاموش کردن بحران» ارتزاق میکند و رد پای این فرهنگ سیاسی را ما در زمان دههٔ اول حاکمیت «اوباشان مقدس» در ایران نیز دیدیم و سپس به صورت یکی از تاکتیکهای اصلی و کاربردی رژیم حاکم بر ایران در آمد. جملاتی از نوع : «ما در لبنان دوستانی داریم  و از طریق آنها تلاش خواهیم نمود تا مسئله را حل کنیم» دلالت بر چنین سیاستهایی را دارند که معمولا برای «باج خواهی» به کار برده میشوند.
اما اکنون مسئله این است که «بحران» در درون کشور سوریه است و  خانوادهٔ اسد برای خاموش کردن این بحران باید «باج» بدهد. این باج میتواند از اصلاحات سیاسی در درون کشور شروع شده و به باجهای بین المللی و منطقه ای از قبیل «دست شستن از دوستی استراتژیک با اوباشان مقدس ایران» و دست کشیدن از «دخالت در امور داخلی لبنان» ختم شود و طبعاً گفتگوهای زیر میزی از طریق تیمهای «دیپلماسی پنهان» در جریان هستند و تعداد زیادی از خطوط تلفن در حال کار کردن ۲۴ ساعته میباشند.
از نظر «رفتار شناسی تاریخی»؛ حکومت بعث سوریه همیشه با عنوانهای همچون «دلال صفتی» و «فاحشهٔ سیاسی» مزین بوده است و نمونه های بسیار زیادی را میتوان در تاریخ سیاسی این «پدر و پسر» شاهد آورد. اما اکنون «خانوادهٔ اسد» در یکی از بدترین شرایط  تاریخ «چند ده ساله» خود قرار دارد (این کشور ریشهٔ تاریخی ندارد و جزو کشورهای بی ریشهٔ دیگری از قبیل پاکستان و بنگلادش و اردن و ... میباشد که توسط  دولت فخیمهٔ بریتانیا بوجود آمده اند.). در شرایط کنونی «امیر عربستان سعودی»  که لقب من در آوردی «پادشاه» را به یدک میکشد نیز؛ یکی از دشمنان «خونی» خانوادهٔ اسد میباشد و لذا سیاستهای «لابی گری» سوریه را بر هم خواهد ریخت. حکومت سوریه همچنین باید به سوال «قتل حریری» نیز پاسخ روشنی بدهد و چه زمانی بهتر از این؟
شاید تنها راه عاقلانه ای که برای خانوادهٔ اسد باز مانده باشد استفاده کردن از عنوان «حرفه ای» خود یعنی «فاحشهٔ سیاسی» باشد و در ازای معامله ای که حد اقل «خانوادهٔ اسد» را از هم سلول شدن با «قذافی» و «رهبران خمرهای سرخ» نجات دهد؛ وادار به دادن امتیازهای «استراتژیک» باشد.
۴- در روزهای اخیر شایعاتی از این دست که «نیروهای اوباش بسیج و سپاه» و یا «اوباشان حزب الله لبنان» و یا «اوباشان حماس » و «اوباشان شیعهٔ صدری عراق» در کنار نیروهای امنیتی سوریه به سرکوب مردم میپردازند شنیده شده است. از نظر من در شرایط کنونی؛ دولت حاکم بر سوریه از چنین رویکردی فاصله دارد و هنوز کارد به استخوان نرسیده است. اما این مسئله را هم به عنوان واقعیت باید در نظر گرفت که رژیم حاکم بر سوریه از «مشورتهای» نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم اوباشان حاکم بر ایران نیز بهره مند است. اما حتی تصور اینکه استفادهٔ مستقیم از چنین نیروهایی (نیروهای خارجی) بتواند در کنترل بحران به خانوادهٔ اسد کمک نماید؛ بسیار دور از واقعیت است و بیشتر نقش «تنش زایی» خواهد داشت و پس ماندهٔ روابط «اوباشان مقدس» را با «اخوان المسلمین»  نه تنها با خطر جدی روبرو خواهد نمود؛ بلکه آنرا به «دشمنی» تبدیل خواهد کرد. لذا من فکر میکنم که رژیم اوباشان مقدس ایران؛ از هم اکنون برای «فرداهای بدون سوریه» برنامه میریزد و آماده میشود و بیشتر در جهت کنترل بحران «ازدست دادن ها» میباشد و «زمینگیر نمودن» هواپیماهای رژیم در ترکیه نیز هشداری ملموس به «رژیم اوباشان مقدس» بود که نمیتواند از فضای ترکیه استفاده نماید.
از سوی دیگر منابع اطلاعاتی رژیم نیز بیشتر به «لاطایلات پردازی» برای مصرف داخلی روی آورده اند و بیشتر در فکر «از سر گذراندن» بحران هستند و در پی شدت گرفتن بحران «سوریه» به فکرجا بجایی نیروهایشان مشغول خواهندشد و در عمل نیز تنها به «عربده کشیهای دیپلماتیک» بسنده خواهند نمود و حد اکثر اینکه تعدادی از اراذل خود را روانهٔ اجتماعات در برابر «سفارتخانه ها» خواهند نمود؛ تا بدینگونه «بی لیاقتی های» خود را از دید «عقب مانده های ذهنی مقدس» (بسیجیها) پنهان دارند.
در هر صورت رژیم خانوادهٔ اسد اگر رفتنی هم نباشد؛ دست به چنان عقب نشینیهایی خواهد زد که «موهای کون خامنه ای سیخ شوند». لذا رژیم اوباشان حاکم بر ایران نیاز شدیدی به « دوباره تعریف کردن» استراتژیهای «داخلی» و «منطقه ای» پیدا خواهد کرد و در این میان شاید راه نجاتی هم برای «سبزهای مذهبی» پیدا شود تا دوباره به «کشتی پر از غنایم انقلاب» باز گردند و برای فرش نمودن راه باز گشت «اوباشان اصلاح طلب» به سر « سفرهٔ غارت » ؛ شاهد آزاد شدن «موسوی و کروبی» هم باشیم. ( البته نه همین الآن؛ بلکه بعد از حل شدن مسئلهٔ سوریه ).

کژدم  
     

   

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

مقایسهٔ ایران و لیبی (۱)

راهی که «معمر القذافی» در پاسخ به جنبش لیبیایی ها در پیش گرفت کم و بیش شبیه آن راهی خواهد بود که «اوباشان تازی پرست» حاکم بر ایران در برابر جنبش آزادیخواهی مردم ایران؛ در پیش خواهند گرفت؛ اما تفاوتهای زیادی در رابطه با وضعیت کلی رژیم حاکم بر لیبی و موقعیت آن و همچنین موقعیت کشور لیبی در صحنهٔ شطرنج جهانی و موقعیت کشور ایران و وضعیت رژیم اوباشان حاکم بر ایران وجود دارد که آنها را از هم به کلی متمایز میکند. در این مقالهٔ کوتاه سعی میکنم نقاط مشترک و تفاوتهای موجود را تا آنجایی که به واقعیتها نزدیک باشد را بیان کنم.

تفاوتهای ساختاری  :

۱- حکومت قذافی در دورهٔ جنگ سرد در کشوری که ساختار اجتماعی آن قبیله ای بود و همچنان نیز هست؛ بر سر کار آمد و تمامی سرکوبهایی که به وی نسبت داده میشود اساساً ریشه در سرکوب سایر قبایل لیبی دارد که به قبیلهٔ قذافی و هم پیمانانشان سر تعظیم فرود نمی آوردند و طبیعتاً اتحاد ملی باید از  طریق سرکوب و معامله اعمال میگردید. بنابر این اگر قضیه برعکس شود؛ «قذافی» میتواند حد اقل از حمایت قبیلهٔ خود و قبایل هم پیمان سود ببرد. در واقع میتوان گفت که مسیری که اکنون در لیبی در حال شکل گرفتن است بر اساس «عدم پذیرش» رهبری قبیلهٔ قذافی و قبایل هم پیمانش میباشد که میتواند به دو نتیجهٔ متفاوت بینجامد.
الف : تجزیهٔ لیبی بین دو و یا چند گروه از قبایل هم پیمان و مشترک المنافع که به نفع بعضی از قبایل نخواهد بود و به جنگ داخلی بر سر تصرف منابع طبیعی ثروت خواهد انجامید.
ب : شکل گیری نوعی از وحدت ملی بر اساس تعریف دوبارهٔ نقش قبایل گوناگون موجود در لیبی در حاکمیت؛ که ظاهرا منظور کشور های غربی از «دموکراسی» در لیبی؛ این است و این مسئله باعث شده است که کشورهای غربی با دیدگاههای گوناگون وارد قضیه شوند و اتحادیهٔ جدیدی که از طرف کشورهای غربی و کشورهای عربی برای مهار کردن قذافی تشکیل گردیده است عملا به خاطر دیدگاههای مختلف و نا همسان؛ اندکی نا کار آمد جلوه مینماید و مشخصا نظر بریتانیا این است که حذف فیزیکی قذافی میتواند بهانهٔ قبیلهٔ قذافی و همپیمانانش را برای ادامهٔ مقاومت از صورت مسئله حذف نموده و آنانرا بر سر میز مذاکره برای تغییرات در حاکمیت جدید بکشاند. البته ظاهرا تا حذف قذافی وتضعیف قدرت قبیلهٔ قذافی و هم پیمانانش؛ روند تغییر همچنان به کندی پیش خواهد رفت و مسئلهٔ دیگر این است که این تضعیف تا چه حدی باید انجام شود؟ زیرا تضعیف کامل تا حد نابودی میتواند بالانس قدرت در حاکمیت جدید را چنان تغییر دهد که نتیجهٔ عملی آن؛ آن چیزی نباشد که مورد انتظار قدرتهای درگیر در قضیه بوده است. لذا مسیر شکل دادن به حاکمیت جدید مسئلهٔ پیچیده ای است که احتیاج به محاسبات دقیقتر دارد و این وظیفهٔ نیروهای در گیر در قضیه است که برای آن پاسخ مشترکی بیابند.
۲- ایران دارای ساختار قبیله ای نیست و لاجرم حاکمیت نیزمورد حمایت قوم و قبیلهٔ خاصی نیست. این مسئله از نظر استراتژیک یک نقطهٔ ضعف اساسی برای حاکمیت است؛ زیرا نه تنها نمیتواند بر روی بر روی «قوم خاصی» حساب باز کند و مطامع خود را از آن طریق اعمال نماید بلکه مورد تنفر تمامی اقوام ایرانی نیز میباشد و راه فراری ندارد و نمیتواند در حاکمیت آیندهٔ ایران مطرح شود. به زبانی دیگر حاکمیت کنونی ایران متشکل از «افراد» و «باندهای سیاسی نظامی» است که هیچکدام عقبهٔ پشتیبانی خاصی ندارند و در واقع مانند یک فرقهٔ خاص مذهبی هستند که میتوانند به راحتی معدوم و یا حتی «قتل عام» شوند؛ بدون آنکه به وحدت ملی ایران آسیبی برسد و یا نارضایتی قوم خاصی را بر انگیزدو حتی «قتل عام» افراد وابسته به رژیم موجبات خوشحالی همگانی را فراهم خواهد آورد. آنچه که این رژیم میتواند روی آن حساب باز کند «عقبهٔ سیاسی» است؛ که آنهم در صورت تضعیف حاکمیت قابل اعتماد نخواهد بود؛ زیرا هم پیمانی سیاسی تا زمانی معنی دارد که «منافع مشترکی» در میان باشد و یک گروه رانده شده و سرنگون شده چیزی برای تقسیم کردن با «همپیمانان سابق» نخواهد داشت.  لذا رژیم حاکم بر ایران تنها میتواند بر روی «سلاح» خود حساب کند و زمانی که این «سلاح» به دست مردم هم بیفتد و جوانان نیز از نیرو های نظامی و انتظامی فرار کنند؛ کار رژیم در مدتی بسیار کوتاه تمام خواهد شد.
در پی شکست استراتژیک رژیم در امیر نشینهای حوزهٔ خلیج فارس و عربستان؛ با سرنگونی رژیم سوریه «ضربهٔ نهایی» شکست استراتژیک در سیاستهای خارجی بر پیکر آن فرود خواهد آمد و بخش بزرگی از «عقبهٔ سیاسی» خود در «عراق» را نیز از دست خواهد داد و مطمئناً شاهد تغییرات وسیع و عمیقی در ساختار سیاسی عراق خواهیم بود و رژیم به «انزوای محض» فرو خواهد رفت.

کژدم 

در این روزها؛ خامنه ای و حسن نصرالله نگران تر از «بشار اسد» سر به بالین مینهند

فردا روز فراخوان برای تظاهرات سراسری در سوریه است؛ کشوری که حکومتش مردمش را فراموش کرده است و از سال ۱۹۶۷ تا کنون؛ در پی شکستی مفتضحانه از « مشتی یهودی سرگردان» و به قول رهبر مسلمین جهان «امام خامنه ای تار زن» از مشتی «گداهای خیابانهای لندن»؛  اجباراً از «خایه های اسلام پناه»  خروشچف و برژنف آویزان شدند و آخر الامر نیز به جز «پشم» چیزی حاصلشان نشد و هم اکنون نیز میراث دوران جنگ سرد را به یدک میکشند.
اکنون بعد از شکست مفتضحانهٔ سیاستهای «سپاه قدس» در بحرین؛ که در محافل خبری ایران با سکوت سنگین رفع و رجوع میشود؛ نوبت به «ستون فقرات» استراتژی «هلال شیعی» و یا به قول آقای محمد علی رامین «اتحاد جماهیرکشورهای اسلامی» رسیده است. شکسته شدن این «ستون استراتژیک» سپاه قدس را وادار خواهد نمود تا به یک عقب نشینی عاجل از مواضع خود در خارج از کشور دست زده و نیروهای پیدا و پنهان خویش را از زیر تیغ دستگیریها بیرون آورد.  سکوت سنگین خبری چه از طرف «امیر بحرین» و چه از طرف رژیم «نکاح زادگان» حاکم بر ایران؛ نمیتواند این امر را پنهان دارد که اکنون دستگیریها و بازجوییهای وحشیانه ای در بحرین در حال اجرا است که نتیجهٔ آن لو رفتن بسیاری از اطلاعات فعالیتهای سپاه قدس در «امیر نشینها»ی حوزهٔ خلیج فارس و عربستان است. همانگونه که پیش تر گفته بودم شجاعت و دلیری «سپاهیان سلحشور اسلام» تنها در برابر مردم بی سلاح و جوانان و زنان و دختران بیدفاع است که نمایان میشود و گرنه در عرصهٔ بین المللی به غیر از «عربده کشی»های دیپلماتیک؛ کاری از دستشان بر نمی آید. ( اولین نشانه های آغاز شکست)
با شدت گرفتن تظاهرات مردم سوریه و ظاهر شدن علایم  شکسته شدن «ستون فقرات» هلال شیعی؛ باید منتظر تبعات آن در لبنان نیز باشیم؛ افرادی چون «میشل سلیمان» و سردمداران «امل اسلامی» و «جنبلاط» در مخمصه ای تاریک گیر خواهند کرد و «حزب الله لبنان» یتیم خواهد شد و دو راه بیشتر در فرا روی آن نخواهد ماند؛ که یا باید لبنان را به «جنگ داخلی» بکشاند و شیعیان جیره خوار جنوب لبنان را به دم تیغ بسپارد و یا اینکه سلاحهای خویش را بر زمین گذاشته و از آن سرزمین رخت بر بندد.
این است آنچه که اکنون در حال «رقم خوردن» است و به راه انداختن «انتفاضهٔ فلسطینی» نیز نمیتواند راه «خروج از بحران» باشد. در ادامهٔ این هزیمت و شکست «استراتژیک»؛  جهاد اسلامی فلسطین و رهبران کنونی «حماس» نیز به زباله دان «شکست مفتضحانه» انداخته خواهند شد و تمامی سرمایه گزاریهای بی حد و حصر رژیم؛ بر باد خواهد رفت.
 نتیجه اینکه : دوران ظهور بحرانهای عظیم در درون رژیم «اوباشان مقدس» کلید خواهد خورد.

کژدم      

۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

در بارهٔ اخباری که اخیراً از اسرائیل و عربهای موسوم به فلسطینی میشنوید.

اینکه میگویم «عربهای موسوم به فلسطینی» ریشه در تعصبات ندارد بلکه ریشه در تاریخ دارد. نام آن سرزمین که به فلسطین مشهور است ؛ این نام را از مردمان ساکن آن سرزمین که در زمانهای بسیار پیش از حتی مهاجرین یهود در آن سرزمین می زیسته اند گرفته شده است که مردمانی دریانورد بودند و از نظر تباری ریشه شان به «یونانیان» باز میگردد و به هر حال چه با شکست در جنگها و قتل عامها و یا فرار از آن سرزمین؛ دیگر اثری از آثارشان باقی نمانده است مگر نامشان. آنچه که مسخره است این است که اعراب با «غصب» نام آن مردمان گمشده در تاریخ؛ میخواهند که خود را صاحبان اصلی آن سرزمین به حساب آورند. به هر حال...
در روزهای اخیر گروهای جیره خوار «حماس»  و «جهاد اسلامی» دست به تحرکاتی زده اند که نخست با شلیک چند موشک «گراد» ساخت سپاه و سپس با بمباران غزه از طرف دولت یهود و بازهم با شلیک چند خمپاره و سپس بمباران ادامه داشت که ظاهراً به نظر میرسد ادامهٔ داستان ۶۰ ساله و ناتمام میباشد؛ اما اینچنین نیست. تحرکات اخیر گروههای جیره خوار توسط فرمانی که از «صاحبان آنها» یعنی «خانوادهٔ اسد» و «اوباشان حاکم بر ایران» صادر شده است انجام میگیرد تا با نشستن در صدر اخبار جهانی؛ چند مسئله را تحت الشعاع خود قرار دهد و چون صدای هیر و ویر در منطقه بسیار زیاد است؛ تنها در حواشی اخبار یادی از آنها به میان آمد و به همین خاطر؛ صاحبان «نان» حماس و جهاد اسلامی؛ دستور دادند که کار «پر سر و صدا»تری انجام شود و شد. این حرکات نه حتی برای جلب نظر مدعیان غربی «گسترش دموکراسی» بلکه تنها برای قرار گرفتن در صدر اخبار انجام شد و شاید همچنان ادامه یابد. اهدافی اصلی که این حرکات دنبال میکنند عبارتند از :
۱- تحت الشعاع قرار دادن جنبش مردم سوریه بر علیه خانوادهٔ اسد در سوریه. خانوادهٔ اسد بعد از کشتار و یا قتل عام سال ۱۹۸۲ اکنون دیگر توان چنان کشتاری را ندارد؛ زیرا پدر خوانده (شوروی) دیگر مرده است و باید چاره ای به حال خود بیندیشد؛ ظاهراً چاره ای هم به غیر از مقاومت و یا فرار وجود ندارد و شعار های اخیر «نه حزب الله؛ نه ایران» نشانگر به صدا در آمدن ناقوس فرو ریزی «دومینوی هلال شیعی» است. حتی دولت «کباب دوست» ترکهای عثمانی نیز که در حال «آرایش و بزک» کردن خویش و پیوستن به ماجرای «ایران - سوریه» بود؛ اکنون  به فرود اجباری هواپیماهای رژیم اوباشان روی آورده است و گویا بوی کباب از سویی دیگر می آید و در این سمت «خر داغ میکنند». لذا پناه بردن به ایجاد یک «انتفاضهٔ جدید» در خاک دیگران تنها راه فرار تبلیغاتی به نظر برسد و ادامهٔ شرایط ویژه در سوریه را که ۴۰ سال است ادامه دارد و در ایران نیز با نام «شرایط انقلابی» همچنان به بهانه های گوناگون به مدت ۳۲ سال ادامه داشته است را توجیح نماید. با اینهمه به نظر میرسد که صدای «جیغ و ویغ» اعراب موسوم به فلسطینی دیگر کاملاً گم شده است و قابل احیاء کردن نیست. 
۲- تحت الشعاع قرار دادن «شکست استراتژیک» اراذل سپاه قدس در «بحرین»  و آغاز ریشه کنی مالاریا در بحرین که طبیعتاً تا ریشه کنی مالاریا ادامه خواهد یافت و ممنوع الخروج و ممنوع الورود شدن اراذل جیره خوار حکومت «اوباشان» در بحرین که نشانگر محاصرهٔ این مزد بگیران و نهایتا دستگیری گستردهٔ آنان خواهد شد و همانگونه که پیشبینی کرده بودم «هلال شیعی» به طور جدی در خطر است و حتی «سیستانی» بی پشم و پیل نیز نمیتواند جلو آنرا بگیرد. 
بمباران غزه در دو نوبت نشان داد که نه انقلابیون تونسی و نه انقلابیون مصری دیگر اعتنایی به این شیون ۶۰ ساله نشان نمیدهند و استفاده از تاکتیک به پا کردن «انتفاضهٔ فلسطینی» برای انحراف افکار مردم سوریه اثری نخواهد داشت و «بازی باختهٔ بحرین» را دیگر نمیتوان ترمیم کرد.

کژدم    

۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

نیش

سال نو را با «نیش» آغاز میکنم؛ اما اینبار با «نیش به خود» و جسته و گریخته به «دیگران».
در یکسال گذشته در مجموع ۹۳ مطلب کوتاه و بلند منتشر کرده ام و بعد از بازبینیهای مکرر به این نتیجه رسیده ام که بعضی جاها مزخرف گفته ام و به عنوان نمونه  اشاره به گفته های پاسدار آبنوش به عنوان «هوادار صفوی نوین» بود که کاملاً نادرست بود و این اشتباه به خاطر اعتماد به خبرهایی که از طرف «سبز مذهبی» انجام میپذیرفت صورت گرفت. این خبر چنان از سوی «سبز مذهبی» دچار «قیچی کاری» گردیده بود که مضمون آن کاملا عوض شده بود و مطلب را واژگونه جلوه میداد و با خواندن خبر قیچی شده حرفهای پاسدار آبنوش در رابطه با «فتنهٔ بزرگ» در انتخابات پیش رو را به «شرکت وسیع مردم و رای دادن به اصلاح طلبان» وصله نموده بودند؛ اما بعد از یافتن اصل خبر فهمیدم که «کلک» خورده ام و بر اساس این خبر «پردازش شده» کارم به مزخرف بافی کشیده است. در موارد دیگری هم که منابع خبر اساساً منابع «سرویسهای اطلاعاتی غرب» بود نیز تا حدودی دچار لغزش شدم و هرچند که مزخرف بافی نکردم ولی حدثها و تحلیلهایم درست از آب در نیامد. لذا تصمیم گرفته ام که در سال جدید اندکی بیشتر مواظب باشم؛ زیرا یک خبر اشتباه میتواند کل تصورات را دچار انحراف سازد و تمامی تلاشی را که برای آگاهی دادن ؛ هزینه میشود نه تنها به هدر میدهد بلکه بعد از مدتی متوجه میشوی که به یک «هوچی» تبدیل شده ای و این آن چیزی است که من نمیخواهم باشم. اما در این رابطه دو مشکل اساسی وجود دارد. اول اینکه بعضی وقتها زمان پاسخ گوی سرعت حوادث نیست و تحلیلگر اگر به انتظار بنشیند؛ شاید ماجرا تمام شود و تحلیل تبدیل به «تحلیل تاریخ» شود؛ در صورتی که اصل مطلب این است که همانگونه که در سلسله مقاله های «هنر جنگیدن» گفته ام : «یک فرمانده خوب باید بتواند که طلوع خورشید و مکان طلوع آنرا پیش بینی کند و گرنه بعد از طلوع همه خواهند دانست.» و تمامی لذتی که از یک تحلیل برده میشود بستگی به درست بودن «پیشگویی ها»ی آن دارد و گرنه چیزی به غیر از «اسهال قلم» نخواهد بود. مشکل دوم اینکه تمامی منابع خبری اصولا به شکلی از اشکال در انتشار خبر دستکاری میکنند و چیزهایی را کم و مطالبی را اضافه میکنند که هم چیزی گفته باشند و هم اینکه به هدف خود از «چیزی گفتن» رسیده باشند که معمولا این اهداف «مرکب» هستند و در رابطه با «خبرگزاریهای حرفه ای» بسیار سخت است که «مچ شان» را بگیری مگر آنکه خود؛ یک «مطلع واقعی» باشی. مثلاً در مورد اخبار مربوط به لیبی؛ انتشار اخبار به حالت «گاز و ترمز» افتاده است و برای بدست آوردن حتی «اشراف ابتدایی به کل قضیه» باید به دهها منبع رجوع کنی. اما در زمانی که باید بالاخره حرفی بزنی؛ میبینی که یک استناد اشتباهی همه چیز را خراب میکند. البته در تمامی یک سال گذشته با اینکه تمامی تلاشم برای نوشتن «تحلیلهای پیشگو گرایانه» بود اما در مواردی هم  به خاطر این دو مشکل؛ لغزشهایی بوجود آمد. اما بگذارید یک «دسته گل» هم به خودم تعارف کنم که به عنوان یک «غیر حرفه ای» در مجموع کارم بد هم نبود. امیدوارم که در سال جدید کمتر مزخرف بگویم.

با سپاس از آنهایی که مطالب مرا میخوانند.

کژدم  

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

نوروز تان پیروز باد

نوروز پیروز را به همهٔ ایرانیان و مردمان سرزمینهای جدا افتاده از مام میهن شادباش میگویم و امیدوارم که در سال نو با اندیشهٔ نیک سیاسی که بر اثر تجربیات عملی سالهای پیشین صیقل خورده و دگر گشته است بتوانیم گامهای مهمی به سوی پیروزی بر دشمن «تازی پرست»؛ برداریم.
ایمان و امید دارم که در سالهای پیش رو؛ با برقراری «آيين ریشه ای» هرگز سفره ای خالی و تنی ناتندرست و مردمی بی سرپناه نداشته باشیم. ایران بدون ایرانیان کلمه ای توخالی و خاکی مرده است؛ شادی ایران یعنی شادمانه زیستن ایرانیان. 

کژدم

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

سخنی با سلطنت طلبان و هواداران «شاهزاده رضا پهلوی»

در کنفرانس تلویزیونی میان شاهزاده رضا پهلوی و آقای سعید قاسمی نژاد ؛ شاهزاده رضا پهلوی باز هم به تکرار سخنان صدها بار جویده شده از طرف «سبز مذهبی» و «ژنرال سازگارا» و «دیپلمات ارشد سبز؛ مخملباف» که در این دو سال به غیر از شکستهای پی در پی؛ چیزی برای «جنبش آزادیخواهی ایران» به ارمغان نیاورده است؛ بار دیگر نشان دادند که از نظر ایشان «مرغ جنبش یک پا دارد»  که آنهم شدیداً «لنگ» است. جنبشی که این آقایان رهنمودهایش را میدهند و «تاکتیکهایش» را مشخص میکنند ؛ همچنان در مرحلهٔ «انزوای ملی» به سر میبرد و حتی روز به روز «آب میرود» و این همه نه به این خاطر است که مردم از خواسته هایشان «عدول» کرده اند؛ بلکه تنها به این دلیل است که «آرمانهای موهوم ومه آلود»ی که از حد یک «کلی گویی» فراتر نمیرود و تکرار کلماتی از قبیل «دموکراسی» و «سکولاریسم» که در حد «کلمات یخزده» میمانند و هیچکس هم حاضر نیست که این «یخ» را باز کند و با توضیح «چهارچوبهای عملی»؛ آنها را به جملاتی «گرم» تبدیل نماید؛ تا همه بدانند که منظور از دموکراسی چیست؟ و گرنه «لاریجانی» و «احمدی نژاد» هم میگویند که ایران دموکراتیک ترین کشور در تمامی «کهکشان راه شیری» است. هم شاهزاده رضا پهلوی و هم آقای قاسمی نژاد در این مصاحبه از «کلی گویی بیمصرف» فراتر نمیروند و هرچند که آقای قاسمی نژاد از آقای رضا پهلوی تنها یک سوال مشخص مبنی بر « داشتن و یا نداشتن مشاورین استخواندار» را مطرح میسازد که اندکی به واقعیت نزدیک میشود؛ اما آقای رضا پهلوی در پاسخ ایشان از «شامورتی بازی» احمدی نژاد گونه استفاده کرده و جواب را حواله به «حپروت» نموده و متاسفانه آقای قاسمی نژاد دست به سماجت نمیزند تا جواب مشخصی بگیرد. سپس آقای رضا پهلوی به تاکتیک «آخوندی» روی آورده و سناریوی «مار و تصویر مار» را به شکلی دیگر به اجرا در می آورد و میپرسد که «پادشاهی عربستان را دوست دارید یا جمهوری فرانسه را» و در ادامه میپرسد که «جمهوری قذافی را دوست دارید یا پادشاهی اسکاندیناویایی را» و هر دو بار آقای قاسمی نژاد مانند همان «دهاتی ها» هر دو بار «عکس مار را نشان میدهد» و «آخوند رضا پهلوی» پیروزمندانه از صحنه بیرون می آید و آقای «تیزهوش» هم  وقتی به خانه برگشت؛ باید با « آی کیو»ی خود کلنجار برود که  «از کجا خورد؟ که حتی صدایش هم در نیامد؟!» و اندکی به خودش بخندد. 
در اینجا باید هم به «هواداران آخوند رضا پهلوی» و هم به آقای «آی کیو» ؛ گوشزد کنم که حتی اگر نه از پنجره بلکه حتی اگر از سوراخ کلید هم به مسائل سیاسی نگاهی «گذرا» انداخته باشید باید بدانید که یک سیاستمدار  همیشه در برابر «سوالهای عملی» که بر روی زمین اتفاق می افتند باید «پاسخی عملی» داشته باشد و این «پاسخ عملی» حتما باید مبارزه را یک گام به سوی «پیروزی» ببرد و گرنه اگر صد سال هم به «گفتگوهای بی سر و ته  تمدنها» بپردازیم به اندازهٔ یک «پشگل گوسفند» هم ارزش ندارد. برای روشن شدن قضیه باید یک مثال کوتاه بیاورم تا «آی کیو» ها را اندکی تکان دهد. فرض کنید که به دست سپاه و یا اطلاعات دستگیر شده اید ( دستگیر شدن یک «سوال عملی» است) و در حال انتقال به شکنجه گاه هستید. سوالهای احتمالی که به یک مغز «کودن» خطور میکنند از این قرار خواهند بود: 
۱- آیا شکنجه ام میکنند؟ به چه شکلی شکنجه ام میکنند؟
۲- آیا میتوانم مقاومت کنم؟
۳- آیا اگر بفهمند که چکاره هستم اعدامم میکنند؟
۴- به چه شکلی اعدامم میکنند؟
۵- اگر پدر و مادرم بفهمند به چه حال و روزی می افتند؟
۶- آیا از افراد خانواده ام به عنوان گروگان برای گرفتن اعتراف استفاده خواهند کرد؟
اینگونه سوالها «پاسخ عملی» ذهن «کودن» به «سوال عملی» «دستگیر شدن» است که بایستی در همان آغاز ورود به مبارزات سیاسی به ذهن خطور میکردند و پاسخشان هم در همان ابتدا مشخص میشد ؛ تا فرد مبارز بداند که در صورت دستگیر شدن وظیفه و یا وظایفش  چیستند؟ و هجوم اینگونه سوالات به ذهن بعد از دستگیری؛ نه نشانهٔ تفکر و «پاسخ عملی» بلکه نشانهٔ «یخزدگی ذهن» است؛ زیرا هزاران نوع از اینگونه سوالها به «به پیش بردن شرایط برای پیروزی» نخواهد انجامید. لذا این سوال پیش می آید که «پاسخ عملی» به «سوال عملی» در این شرایط چیست؟
سوالی که بعد از دستگیری به یک ذهن روشن و تیز هوش می آید این است:
«چگونه میتوانم فرار کنم»؛ و این تنها «پاسخ عملی» است که میتواند شرایط را از «دستگیری» به «آزادی» تبدیل کند. حتی اگر مبارز دستگیر شده نتواند در همان موقع فرار کند همیشه تنها چیزی که باید ذهنش را اشغال کند «فرار» است و زمانی که دید نمیتواند فرار کند و «اعدام» خواهد شد ؛ «پاسخ عملی» به «سوال عملی اعدام» نه فکر کردن به بازماندگان و رویاهایی از این نوع بلکه تنها یک چیز است :«چگونه میتوانم یکی از دشمنان را به درک واصل کنم؟»؛ چون کشتن دشمن یک پیروزی است؛ ولی بیصدا مردن فقط «مردن» است.
حال ببینیم که چه تعداد «سوال عملی» از انواع سیاسی؛ اقتصادی؛ مدنی؛ و..... در پیش پای ما وجود دارد که نیازمند «پاسخهای عملی» هستند؟ در این کنفرانس ۲۵ دقیقه ای؛ به کدام یک از آنها پاسخ داده شد؟ و اگر داده نشد؛ باید از خود بپرسیم که چرا اینقدر از بافتن «لاطایلات های شبه سیاسی» لذت میبریم؟
مطرح کردن اینکه بعد از رسیدن به یک شرایط سالم سیاسی؛ میرویم و به خوشی و سلامتی در سر صندوقهای رای «سرنوشت» خود را تعیین میکنیم؛ بدون ارائهٔ «پاسخ عملی» به «سوال عملی دیکتاتوری نظامی»؛ تنها در حد «لاطایلات شبه سیلسی» خواهد ماند.
مطرح کردن این مسئله که حالا بیایید «رائیهایتان» را توی جیبتان بگذارید و زمانی که به شرایط سالم سیاسی رسیدیم آنرا از جیبتان در آورید؛ حتی از «لاطایلات شبه سیاسی» نیز چندش آورتر است و نامش «فریبکاری» است. و اینجا با شما هستم؛ ای آقای سعید قاسمی نژاد تیز هوش؛ بله باشما هستم که در سخنانتان در برابر هزاران بیننده به چنین « شاهزاده آخوند شارلاتانی» میگویید که میدانید که چقدر برای ملتش تلاش میکند و چقدر برایش احترام قائلید. !!؟؟ چرا خودتان را اینقدر کوچک می انگارید؟ آیا میدانید که این «خود کوچک انگاری»؛ جدای از تضاد با عقاید «لیبرال»ی شما؛ به شدت درجهٔ هوش شما را هم از «تیز هوش» به سطح « داون سیندروم» تقلیل میدهد. یا شاید هم خود را خیلی باهوش می انگارید و فکر میکنید که بقیه همه «گاو» تشریف دارند؟ و نمیفهمند که «گوسفند را پوست نکنده نمیخورند»!!!!
خوب؛ حالا این «شاهزاده آخوند» شارلاتان هستند و میخواهند با آسمان ریسمان بافتن «شبه سیاسی» سناریوی «خمینی» را بار دیگر به نام «دموکراسی و سکولاریسم» اجرا کنند . شما چی؟؟..... نکنه خوابیدی؟؟ ببخشید چرتتان را پاره کردم.

کژدم     

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

پدیده ای به نام «سعید قاسمی نژاد»

من شخصا آقای سعید قاسمی نژاد را نمیشناختم و ایشان هم حتما مرا نمیشناسند( این به آن در )؛ البته اگر یارانی پیدا شوند که ما را به هم معرفی کنند سپاسگذار خواهم بود. یکی از یاران ایمیلی فرستاده بودند که آقای سعید قاسمی نژاد و شاهزاده رضا پهلوی در یک کنفرانس از راه دور شرکت کرده اند؛ لذا کنجکاو شدم و تمامی مصاحبه های آقای سعد قاسمی نژاد را در «یو تیوب» به طور کامل گوش دادم و سپس تعدادی از مقاله های ایشان را هم در وبسایت «خودنویس» و «گویا» و چند جای دیگر به طور کامل مطالعه کردم.
آنچه که در مصاحبه های ایشان در برنامهٔ «فرانس ۲۴» مشاهده میشود؛ جوان مبارز دانشجویی است که دیدگاههای سیاسی اش نشان از «آمیختگی شور جوانی و اندکی تحلیلهای سیاسی مانده در سطح» دارد که منجر به امیدی ناپخته و پیش رس شده و باور دارد که جامعهٔ ایران وارد فاز انقلابی شده است و رژیم توانایی کنترل را از دست داده است و از شخصی هم نام میبرد که گویا «پروفسور علوم سیاسی» است و جملاتی هم برای به کرسی نشاندن «آرزوهای پاک سیاسی خودش» نقل میکند و فکر میکند که دیگر کار تمام است و یا حد اکثر همین چند ماهه کار تمام خواهد شد و مجری برنامه هم که  فرد پخته ای به نظر میرسد سخنان «آتشین و داغ» و گاهی آمیخته با «بغض گلو»ی آقای قاسمی نژاد را با «سردی یخبندان قطب» تحویل میگیرد و گویی که میخواهد بگوید «آرام باش و زیاد جوش نزن زیرا این خمیر زیاد آب می برد». مصاحبهٔ دیگر ایشان با «کوتوله های صدای آمریکا» است که کلمهٔ سیاست را از «مادر بزرگشان» یاد گرفته اند و بیشتر منظورشان پر کردن وقت برنامه است؛ تا به راه انداختن مباحث جدی. آقای قاسمی نژاد در این مصاحبه چندین بار به «از دست دادن افراد در میدان نبرد خیابانی» اشاره میکند ولی گویا هنوز نفهمیده است که چرا جنبش آزادیخواهی در حال «از دست دادنها» است و لحنش طوری است که گویا میخواهد بگوید : «اینطوری نمیشود و باید کاری کرد» اما نمیداند که «چکار باید کرد» و همان جملهٔ معروف وزارت اطلاعات را که در طی سالیان دراز در جنبشهای دانشجویی نهادینه کرده است را تحویل میدهد که «ما انقلاب خونین نمیخواهیم» و باید از طریق اصلاحات پیش برویم. با اینکه آقای سعید قاسمی نژاد میگوید که در «مدرسهٔ تیزهوشان» تحصیل کرده است و رتبه های دانشگاهی ایشان هم بسیار در سطح عالی بوده است؛ اما با توجه به مقایسهٔ این دو مصاحبه و فاصلهٔ زمانی آنها؛ تنها چیزی که حد اقل باید در بارهٔ آن شک کرد «تیز هوشی سیاسی» ایشان است. زیرا ایشان اصلا به این امر توجه ندارد که برنامه های «صدای آمریکا» در حد یک «شوی تلویزیونی» است و آنچه که در این «شوی تلویزیونی» مطرح میشود مسايل «شبه سیاسی» است و نه «مسايل سیاسی». مسئلهٔ دوم اینکه ایشان همچنان در چنبرهٔ  «گشتن دایره وار به دنبال دم خویش» مانده است و انقلابیگری ایشان از حد «گربه ای ملوس  که بازی با دم خویش را دوست میدارد» فراتر نرفته است؛ زیرا با اشاره به «روند از دست دادنها» و شیوه های مبارزاتی که موجبات آنرا فراهم کرده است؛ طبعا به عنوان یک اندیشمند سیاسی باید راه نوینی پیشنهاد نمود که «روند به دست آوردنهایی هم داشته باشد» و ارزش دست آوردها در مقابل «از دست داده ها» حد اقل مساوی باشد تا بتوان گفت که بالاخره «چیزی هم به دست آمده است» وگرنه با مرثیه خوانی برای یاران و نیروهای مبارز دردی دوا نمیشود؛ مگر اینکه درد ایشان شرکت در یک « شوی تلویزیونی» بوده باشد. مصاحبهٔ سوم ایشان که به صورت کنفرانس از راه دور با شاهزاده رضا پهلوی انجام میگیرد نیز بر خلاف آنچه که ایشان فکر میکنند؛ نه برای مطرح نمودن ایشان بلکه مطرح کردن دوبارهٔ شاهزاده رضا پهلوی بوده است که به کمک استفادهٔ ابزاری از آقای قاسمی نژاد صورت گرفت و اگر ایشان به اندازه ای که خود ادعا میکنند «تیزهوش» بودند باید در همان لحظهٔ اول متوجه این امر میشدند؛ مگر اینکه قصدشان نیز این بوده است که از این موقعیت استفاده نموده و «آرزوهای شبه سیاسی» خودشان را به سمع و نظر بینندگان این رسانه ؛ برسانند؛ اگر قصدشان از شرکت در این «شوی شبه سیاسی» این امر بوده باشد؛ بازهم به هدف خود نرسیده اند زیرا با اسم بی مسمی و بی محتوایی که در زیر تصویر ایشان نقش بسته است ایشان در حد یک «سندیکالیست  لیبرال» مطرح میشوند که تمامی قصدش پیش بردن اهداف گروه اجتماعی خاصی است که به «دانش آموختگان لیبرال» مشهور شده اند که خود انشعابی از گروه موسوم به «تحکیم وحدت» میباشد. البته اگر سطح ایشان همان است که در زیر نویس تصویرشان به آن اشاره شده است؛ با مصاحبه کردن با شاهزاده رضا پهلوی چیزی برای اعضای «سندیکا»یشان بدست نخواهند آورد. اما اگر ایشان سطح خویش را بالاتر از یک «سندیکای صنفی» میدانند بهتر بود که در انتخاب کلمات برای معرفی خویش و گروه خویش دقت بیشتری مینمودند زیرا به عنوان یک فرد تحصلیکرده در رشتهٔ علوم سیاسی باید با مبحث «بار کلمات» آشنایی داشته باشند و کلمهٔ «آفتابه» را به جای «لیوان» استفاده نکنند زیرا با اینکه هردوی این ظروف برای نگهداری آب است اما جایی که قرار میگیرند بسیار متفاوت است.
آقای قاسمی نژاد در مقاله ای که در رابطه با «دلایل حرکت جمهوری اسلامی برای ساخت بمب هسته ای» نوشته اند؛ اندکی به «شیوهٔ درست تحلیل» نزدیک شده اند؛ اما مسئله این است که این مقاله به درد جنبش آزادیخواهی نمیخورد و بیشتر به درد تبلیغات کشورهای غربی می آید؛ لذا موضوعی که ایشان انتخاب کرده اند در شرایط کنونی در حد تعارف بستنی به کسی است که در حال مرگ است؛ یعنی یک مقالهٔ تحلیلی بسیار بی ربط میباشد.
در مقالهٔ دیگری؛ ایشان  موسوی را در قد و قوارهٔ یک رهبر میدانند؛ که بسیار خنده دار است و این مقاله نشانهٔ رسیدن به «درماندگی سیاسی» و روی آوردن به «رویا بینی» و عوضی گرفتن «گربه» با «خز» است.
در مقالهٔ دیگری که ایشان در رابطه با «اشتراکات روشنفکری دینی و لیبرالیسم» نوشته اند ؛ آقای قاسمی نژاد در حد شخصی ظاهر میشود که همچنان «انگشت شست پای دین را توی دهانش گرفته» و سر در جیب تفکرات مالیخولیایی برده است و هنوز با «لیبرالیسم» ادعایی خودشان فاصلهٔ بسیار دارند و این اشتباه بزرگ در این مقاله در حد عوضی گرفتن «گه» با «مربّا» است.
در مجموع از نظر من آقای سعید قاسمی نژاد به چند مرحلهٔ «دگردیسی» نیاز دارد تا شاید بتواند به یک «قورباغهٔ سیاسی» تبدیل شود. در ادامه چند مقاله از ایشان را لینک میدهم که خود بخوانید و قضاوت کنید. مصاحبه های ایشان را نیز در یو تیوب میتوانید پیدا کنید و لزومی به لینک ندارد.


با سپاس از خواندن این مقاله

کژدم

ریزش دومینوی «هلال شیعی» با تخریب ستون استراتژیک «سوریه»

مردم سوریه قتل عام در شهر «حمات» را که در سال ۱۹۸۲ و توسط حافظ اسد جلاد صورت گرفت هنوز فراموش نکرده اند. اشخاص کثیفی مانند «حافظ اسد» که در جبهه های نبرد در دو نوبت به خفت و خواری شکست خورده بود ( نبردهای ۶ روزه در ۱۹۶۷ و نبرد ۱۹۷۳ ) در کشتار مردم بیدفاع در شهر «حمات» بسیار دلیر بود؛ همانگونه که «سپاه قوّادان مقدس اسلامی» در ایران نیز در کشتن مردم بی سلاح سرزمینمان بسیار «دلیر» هستند.
در کشتار شهر «حمات» تخمینها بین ۱۷ هزار و ۴۰ هزار نفر کشته است که به طور نمادین ۲۵۰۰۰ نفر ذکر میشود. اما اکنون بعد از دیده شدن طلایه های شکست حتمی رژیم «قذافی» در لیبی؛ اولین حرکتهای مردمی در سوریه به چشم خورد. در حالی که حدود یک ماه پیش هیچکس به فراخوان« فیسبوک»ی روشنفکران پاسخ نداد؛ اما اکنون نور امید در دل مردم تابیده است که اگر بدین صورت پیش رود؛ با سقوط شریک استراتژیک سوری؛ «خلافت اسلامی» حاکم بر ایران نیز دچار مشکلات بسیار مهمی خواهد گردید و حتی اگر در داخل ایران نیز اتفاقی نیفتد؛ استراتژی «هلال شیعی» به شکست کامل خواهد انجامید و سران «حزب الله لبنان» نیز باید به عراق و یا ایران کوچ کنند. در عراق نیز وضعیت سیاسی شیعیان تحت الحمایهٔ رژیم ایران به سراشیبی سقوط افتاده و شاهد انشعابات زیادی درمیان شیعیان عراقی خواهیم بود که منجر به تضعیف قدرت رژیم در بازی کردن با اهرمهای فشار منطقه ای خواهد گردید.

کژدم

۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

درسهایی از جنبش لیبی

هر چند که جنبشهای مردمی اخیر در خاورمیانه و جنبش لیبی را به هیچ عنوان به هیچ عنوان در ردیف «دموکراسی خواهی» نمیتوان قرار داد و یا حد اقل اینکه با درکی که من از دموکراسی دارم نمیتوانم آنها را در این ردیف کلاسه بندی کنم؛ با اینهمه یک درس مشترک در پیروزی و یا عدم پیروزی آنها نهفته است که در جنبش مصر «ظاهری مه آلود» دارد ولی در جنبش لیبی بسیار درخشان و کاملا برهنه است و نیازی به تعبیر و تفسیر ندارد.
یکی از اصول درخشان «هنر جنگیدن» که یاران انجمن پادشاهی ایران با نام «کارزار ایران» نیز به آن اشاره کرده اند این است:
«تا زمانی که نتوانی سطح مبارزهٔ خود را تا سطح مبارزاتی دشمن و بالاتر از آن ارتقاع دهی؛ پیروز نخواهی شد»
این اصل درخشان در جنبش لیبی به شکلی کاملا واضح و ملموس خود را نشان داد. جنبش لیبی اول هدف خویش را کاملا مشخص نمود و آن «سرنگونی» رژیم قذافی بود و با اینکه با تظاهرات خیابانی شروع گردید؛ به سرعت به نبردی مسلحانه کشانده شد.
در آغاز با تظاهرات وسیع خیابانی و سرکوب لجام گسیخته و سپس استعفاهای مکرر مقامات لیبیایی (مانند دیپلماتهای سبز) چنین به نظر میرسید که کار رژیم امروز و فردا تمام میشود و با پیوستن بخشهایی از نیروهای مسلح به مردم و مسلح شدن مردم و فتح چندین شهر و حرکت به طرف «طرابلس» این امید شدت بسیار زیادی گرفت؛ اما «قذافی» به طور سریع سطح مبارزه اش را بسیار بالا برد و با سازماندهی و تسلیح تعدادی از قبایل و طراحی عملیاتی بهتر و با بهره گیری از نیروی هوایی سطح مبارزه را به حدی بسیار بالاتر از حد مبارزات نظامی مردم رسانید و از آن زمان «روند از دست دادنها» در جبههٔ انقلابیون آغاز گردید و با اینکه مردم رشادت و دلیری بسیار زیادی از خود نشان دادند؛ اما چون نتوانستند فاصلهٔ سطوح مبارزاتی را پر کنند و به همین دلیل گام به گام به شکست نهایی نزدیک شدند و شاید تنها راهی که در پیش داشتند ادمهٔ نبرد به شکل  نبردهای نامنظم و طولانی بود. اما این آن چیزی نبود که آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی در انتظارش بودند؛ زیرا با طولانی تر شدن نبرد فرصتهای طلایی «زمانی» به دست میهمانهای ناخوانده ای از قبیل آلمان و چین و روسیه و ایران و سوریه و... می افتاد که با استفاده از عامل بسیار موثر «زمان» میتوانستند وارد معرکه شده و تمامی طرح را به هم میریختد و چه بسا چین و روسیه بعد از باز کردن جای پایی برای خود دیگر حاضر به دادن «رای ممتنع» به قطعنامهٔ پیشنهادی نمیشدند و آنرا «وتو» میکردند و این آنچیزی بود که در بدترین شرایط «قذافی» هم به آن می اندیشید؛ زیرا بعد از آن دیگر قضیه تبدیل به یک «هیر و ویر» نظامی بین المللی میگردید. لذا آمریکا و دوستان اروپایی اش  به سرعت سطح مبارزاتی دیپلماتیک خود را ارتقاء داده و پیش نویس قطعنامهٔ فوری را تنظیم نموده و آنرا از تصویب گذراندند و در نتیجه جنبش انقلابیون مسلح به طور اوتوماتیک صاحب برتری نیروی هوایی و حتی دارای سامانه های موشکی و نیروی دریایی شدند و در اینجاست که میبینیم «قذافی» که یک نظامی است با درک سریع موقعیت دشمنان خودش؛ یعنی «برتری سطح مبارزاتی انقلابیون» در عرض چند ساعت «آتش بس پیشنهادی» را که «کف خواسته ها» است میپذیرد تا از برتری نظامی طرف مقابل در امان باشد ولی هنوز به طور کامل عقب نشینی نکرده است؛ اما طرف مقابل نیز با این ترفند «قابل پیش بینی» آشنا است و لذا تا سرنگونی «قذافی» پیش خواهد رفت.
این تصویر واضح به مبارزان آزادیخواه ایران نشان میدهد که ادامهٔ «تظاهرات گلّه ای» از نظر سطح مبارزاتی بسیار پایین تر از سطح مبارزاتی دشمن تا دندان مسلح اسلامی قرار دارد و «باخت مبارزین» در این نبرد بسیار نابرابر کاملا حتمی است. لذا ارتقاء سطوح مبارزاتی در تمامی زمینه های سیاسی و تبلیغاتی و فیزیکی تا جایی که حد اقل به سطح «برابر» با دشمن اسلامی برسد کاملا ضروری است و گرنه ادامهٔ مسیر به این صورت آب در هاون کوفتن است.

کژدم

قطعنامهٔ سازمان ملل هشداری آشکار به خانوادهٔ «اسد» و «اوباشان مقدس» حاکم بر ایران

تا چند ساعت دیگر در لیبی مراسم بین المللی «چهارشنبه سوری» آغاز خواهد شد. اکنون خانوادهٔ اسد در سوریه و «اوباشان مقدس» اعم از« صفوی نوین و ولایتمدارها» باید ماستهای «ریاست جمهوری مادام العمری» و «اسلام ناب محمدی» و «اسلام ناب امام زمانی» را کیسه کنند. همانگونه که پیشتر نیز گفته ام :  شیوه ای که قذافی برگزید تقریبا همان شیوه ای خواهد بود که «سپاه قوّادان مقدس» برای سرکوب نهایی مبارزات آزادیخواهانهٔ مردم ایران در رویای آن به سر میبرد.اگر قذافی بتواند پیروز شود؛ «سپاه جاکشان الهی» نیز پیروز خواهد شد.
هرچند که «جنبش دموکراسی خواهی» در کشوری مانند لیبی که هنوز بخشی از مردمان آن «بیابانگرد» (بدوی) هستند و آنها هم که در «مثلا» شهرها زندگی میکنند هنوز شاید ۸۰ در صد افکارشان متعلق به ۱۵ قرن پیش است؛ بی معنی است . اما با تمامی این اوصاف زمانی که بوی «خاورمیانهٔ بزرگ» و بوی «انرژی فسیلی» و امنیت جریان آن به مشام میرسد «بیابانگردها» را هم میتوان به جنبش دموکراتیک کشانید و «حلوای دموکراسی» پخش کرد.( آسمان بروید زمین بیایید این داستان بو میدهد). 
تصویب این قطعنامهٔ موثر؛ یک چراغ سبز برای مبارزان راه آزادی در ایران نیز هست.

کژدم 

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

آماده باش برای حملهٔ هوایی به مواضع قذافی در لیبی

نیروهای هوایی آمریکا ؛ انگلیس ؛ فرانسه ؛ امارات متحدهٔ عربی ؛ و قطر در حال آماده باش برای حمله به مواضع نیروهای قذافی در  لیبی به سر میبرند تا بعد از تصویب قطعنامه در سازمان ملل به فوریت آنرا اجرا کنند. لازم به یاد آوری است که دولت مصر تقاضای آمریکا برای استفاده از پایگاههای آن کشور برای حمله به لیبی را رد کرده است. در صورت تصویب قطعنامه شاهد حملهٔ فوری به لیبی خواهیم بود. معمر قذافی تهدید به اعمال انتقامجویانهٔ متقابل در برابر حملات کرده است.روسیه نیز پیشاپیش گفته است که قطعنامه را وتو نخواهد کرد.
در صورت حذف قذافی تنها رژیم بازمانه از دوران جنگ سرد؛ رژیم خانوادهٔ اسد در سوریه است تا صبح دولتش بدمد و با دمیدن آن صبح؛ صبح رویای «هلال شیعی» و «حزب الله لبنان» نیز خواهد دمید.

کژدم 

آیا آمریکا در لیبی دخالت خواهد کرد؟

بر اساس شواهد و قراينی که دیده میشود؛ و قذافی به جای مسالمت جویی از نوع «مبارک» به شیوهٔ سرکوب از نوع «حافظ اسد» روی آورده است و از بمباران هوایی هم استفاده کرده است و بدون پاسخ ماندن جدی اینگونه سیاستها در آینده میتواند سرمشق «رژیم خانوادهٔ اسد» در سوریه و «رژیم اوباشان حاکم بر ایران» برای سرکوب نظامی مخالفان باشد. گویا آمریکا از نتایج نشستهای سران اروپا دلسرد گشته و میخواهد به تنهایی در مرحلهٔ اول «منطقهٔ پرواز ممنوع در لیبی» را با کمک ارتش مصر برقرار کند و در صورت کافی نبودن؛ به پیاده کردن نیرو و استفاده از موشکهای هدایت شونده به حمایت از مخالفین «قذافی» روی آورد. در صورت صحت اخباری که از منابع اطلاعاتی درز میکنند. این امر در صورت داده شدن چراغ سبز از سوی ارتش مصر؛ در آینده ای بسیار نزدیک به وقوع خواهد پیوست.

کژدم

آیا بحرین یک تله است؟

بر خلاف تبلیغات و تاریخ دوباره نوشته شده از طرف کشورهای غربی؛ بحرین از زمان سلسلهٔ پر افتخار هخامنشیان تا زمان حملهٔ تازیان بخشی از خاک ایران بوده است و تمامی ترفندهای «دوباره تاریخ نویسان اروپایی» که در تلاش هستند تا با یافتن حتی یک قبیلهٔ بیابانگرد؛  بخشی از سرزمینهای ایران را به تمدن بزرگ «بیابان گردان» نسبت دهند و «ایران زدایی و ایرانی زدایی» بخش مهمی از تلاشهای بی وقفهٔ آنهاست؛ بحرین همچنان بخشی از خاک ایران است... همچنان که بسیاری از سرزمینهای جدا افتادهٔ دیگر نیز همچنان هستند و خواهند بود و این بستگی به لیاقت ما دارد که آینده را چگونه رقم بزنیم.
اما در این بخش از تاریخ سرزمینمان؛ اوباشان خمینی که در فکر تشکیل «هلال شیعی» بودند و این امر مهمترین استراتژی آنان را تشکیل میداد؛ تا سرحد ویرانی ارکان داخلی کشورمان در این راه هزینه های فراوانی کردند و اکنون نیز جریان «صفوی نوین» در تلاش است که این استراتژی را با نام «ناسیونالیسم ایرانی-شیعی» همچنان ادامه دهد. اما به خاطر دو اشتباه مهم استراتژیک که از آغاز با بد نهادن «خشتهای اول» در استراتژی روابط خارجی آغاز شد؛ کار را به جایی رسانیده است که هر لحظه باید با به میان آوردن «هستی و نیستی» خودش از دست آوردهای لرزان آن دفاع نماید که براستی میتوان آنرا «بدبختی و بیچارگی استراتژیک» نامید؛ زیرا کدامین احمق حتی قمار بازی را میشناسید که در هر بازی پیش روی؛ تمامی دارایی خود را با ریسک «باخت کامل» بر روی میز بگذارد؟ 
آن دو اشتباه استراتژیک نخستین که سر چشمهٔ تمامی بدبختی های امروزین ما هستند اینها بودند:
۱- بر خلاف تمامی اصول آزموده شده سیاسی که «دشمن و یا دشمنان یک کشور» بر اساس «منافع ملی» آن کشور تعیین میشود «خمینی خرفت و رجالهٔ نعلین پوش» که حتی نمیتوانست فارسی را به درستی حرف بزند؛ در یک کشف و شهود عارفانه و ملکوتی؛ «دشمنان ایران» را بر اساس «اسلام و کفر» و در منطقه نیز بر اساس «شیعه و سنی» تعیین نمود که «دهاتی روشنفکرها»ی آن دوره نیز آنرا به استقلال طلبی «تفسیر» نمودند و همچنان در این حماقت ماندگار هستند.
۲- تلاش برای آفرینش «هلال شیعی» که باید به عنوان متمم استراتژی نخستین از آن یاد کرد.
بعضی ها که هنوز هم در همان سطور اول علوم سیاسی در جا میزنند و با مشق شب شان کلنجار میروند؛ مخصوصا «چپیهای دههٔ ۶۰» و «سبزهای مذهبی» آنرا دست آورد مینامند؛ باید پاسخی حد اقل برای خودشان دست و پا کنند که کدامین کشور را سراغ دارید که برای به دست آوردن چیزی هزینه کند که بر پا نگهداشتنش همچنان هزینه های کلانی را ببلعد و هیچ سود دهی نداشته باشد؟ حال در خوشبینانه ترین و رویایی ترین حالت فرض کنیم که اگر این کاسهٔ ماست را در دریای خزر بریزیم «نمیدانید چه دوغی میشود» را تلاشی برای کنترل «منابع انرژی فسیلی» در خاورمیانه به انگاریم؛ باز هم بی معنی است زیرا برای رسیدن به چنین هدفی باید همهٔ کشورهای منطقه را با تمامی ساختار اقتصادی و سیاسی شان زیر فشار قرار دهیم (که البته اینکار را میکنند)؛ در مقابل نیز باید منتظر عکس العمل باشیم؛ و اگر این عکس العمل مارا به یک چالش جدی بکشاند باید که توانایی داخل شدن در آنرا نیز در خود بوجود آورده باشیم و بدون این «توان» همهٔ آنچه که رشته ایم «پنبه» خواهد شد و چه بسا حتی شانس بازگشت به نقطهٔ اول را هم از داده و «نابود»‌شویم.
اما آنچه در عمل اتفاق افتاده است بسیار دور از مدینهٔ فاضلهٔ این دو استراتژی مالیخولیایی است. اکنون در سایهٔ این دو استراتژی؛ ارگانهای رسمی حکومت «گنداب اسلامی» برای تامین هزینه هایشان در کثیفترین پروژه های اقتصادی از قبیل «مواد مخدر» و «روسپی خانه ها» و «قاچاق و فروش انسان» و دهها کار کثیف دیگر در عرصهٔ بین المللی گرفتار شده اند و «فتواهای پیش نویس» شده شان را هم که به امضاء «علمای اعلام اسلام» مزین است را در پرونده های فوق محرمانه شان دارند و من به هیچ وجه فکر نمیکنم که با این «کون نشسته» بتوان به «مدیریت جهان» که نام دیکری بر کنترل منابع انرژی است؛ پرداخت.

بحران بحرین

در پی جنبشهای «بو دار» دموکراسی خواهی کشورهای عربی که دموکراسی خواهی آنان ذاتاً نمیتواند از مرز «آزاد شدن کامل ختنه کردن زنان» به طور رسمی و در بیمارستانها فراتر رود. اکنون رژیم اوباشان شیعه نیز برای مقابله به مثل وارد معرکه شده و جنبش دموکراسی خواهی «شیعیان بحرین» را به راه انداخته اند و این مسئله نه برای ایجاد یک کشور دموکراتیک؛ بلکه برای براه انداختن یک حکومت «اسلامی» از نوع شیعی و به دست آوردن منطقهٔ استراتژیک بحرین و تهدید عربستان به شمار میرود.
به خاطر مهم بودن مسئله؛ کشورهای حوزهٔ خلیج فارس تصمیم به فرستادن نیروی نظامی در حد «محدود» به این امیر نشین را که به گزاف «پادشاهی» نامیده میشود را نمودند. در پی این رخداد یکی از سربازان عربستان نیز کشته شد. اما مسئلهٔ مهم این است که این سرباز عربستان؛ نه به دست مردم؛ بلکه با شلیک یک «تک تیر انداز» کشته شده است که طبعاً «پیام»ی از سوی «سپاه قدس» به سلطان عربستان بود؛ اما بازهم داستان به اینجا هم ختم نمیشود و حتی ترکیه هم عکس العمل نشان داد و هواپیمای باربری حکومت ایران را مجبور به فرود اضطراری و بازرسی محمولهٔ مشکوک «اتمی» نمود. آیا با این «کون نشسته» که نتیجهٔ «خشت کج» اشتباهات استراتژیک «سپاهیان قوّاد اسلام» در روزهای نخستین فاجعهٔ ۵۷ است بازهم این رژیم در حد «عربده کشی» خواهد ماند و یا اینکه تمامی «هستی»اش را برای قمار بحرین بر روی میز خواهد نهاد؟ من چنین «خایه»ای را در «سپاه قوّادان» نمیبینم.
اکنون ناقوس «روند از دست دادنها» برای کلیت جمهوری ننگین اسلامی به صدا در آمده است و دارو دسته ای که به جایگزین کردن «صفوی نوین» به جای «ولایت فقیه» تلاش میکند نیز باید بداند که هردو با هم میمیرند و باید بدانند که حتی اگر زنها و دختران و پسران و کودکانشان را هم در روسپی خانه هایشان به کار بگمارند؛ بازهم یارای تامین هزینهٔ ادامهٔ این استراتژیهای شکست خورده را نخواهند داشت. اکنون سیستم اطلاعاتی رژیم عربستان در این فکر است که به «چند نفر بمب گذار انتحاری» برای پایان دادن به تحرکات اسلام خواهان «شیعی» نیاز دارد؟  شاید تعداد «تک تیر اندازان» شیعه محدود باشد؛ اما تعداد «وهابی های انتحاری» کم نیست.

کژدم 

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

گاه شمار آخرین نبرد

منظورم از «آخرین نبرد» نبرد میان دار و دستهٔ ولایت فقیه و باند صفوی نوین است و تا جایی که دیده میشود خیال هر دو طرف از «سبز مذهبی» راحت شده است و از این به بعد درگیری بسیار شدیدی میان این دو جریان شروع شده است که به همین دلیل تصمیم گرفتم تا تمامی وقایع مربوط به آنرا تا جایی که به طور علنی انجام میشود را به صورت «گاه شمار» در قسمت لینکهای این وبلاگ قرار دهم تا بتواند به صورت «بانک اطلاعاتی» این نبرد نهایی باشد و اگر کسی نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند و از سوی دیگر بتوانیم از این گاه شمار «شیوه های مبارزاتی» نیز یاد بگیریم. همچنین از یارانی که به این وبلاگ سر میزنند اگر خبری در این رابطه دیدند به طور مستقیم در قسمت نظرات بگذارند. لازم به یاد آوری است که در وبلاگ من قسمت نظرات کاملا باز است و هر نظری که فرستاده میشود به همان شکل و در همان لحظه در قسمت نظرات به دید سایرین میرسد و من آنها را کنترل نمیکنم. بخشی از اخبار را در مقاله ای بیان کرده ام که برای افتتاح با آن شروع میکنم:

- «انتخابات پیش رو و نگرانیهای آخوندها»

- دو خبر هم داشتیم که خامنه ای در دو زمان مختلف از نمایشگاه فن آوریهای وزارت اطلاعات و سپس فن آوریهای سپاه دیدار کرده است و این مسئله به غیر از یک دیدار ساده ؛ دارای یک «پیام» است که میخواهد بگوید که او هنوز زنده است و این «ولی فقیه» است که همگی باید از او اطاعت کنند.
- احمدی نژاد نیز جداگانه از این نمایش دیدار کرد که پیام مشابهی داشت.
- مجلس پروندهٔ ۱۱ میلیارد دلار مفقود شده را به دستگاه قضایی ارجاع کرد که به معنی ادامهٔ تهاجم به جریان صفوی نوین است که در این لینک میتوانید ببینید : «اینجا»
- پادشاه ادرن که قرار بود به دعوت مشائی به ایران سفر کند به دلیل مخالفتهای شدید باند ولی فقیه این سفر لغو شد : «اینجا»
تا اینجا یعنی تا ۲۴ اسفند ۱۳۸۹ معاویه ای دار و دستهٔ صفوی نوین چند تا مشت و لگد سیاسی خورده اند و هنوز عکس العملی نداشته اند.
در واقع این مبحث در قسمت نظرات ادامه پیدا میکند که هربار یک اتفاق جدید با اضافه شدن در «نظرات» ؛ گاه شمار آخرین نبرد را پر بارتر میسازد و در واقع گزارش نبرد است.
مسئلهٔ دیگری که باید یاد آور شوم این است که بسیاری از حرکاتی که این دو جناح در برابر همدیگر انجام میدهند گاهی از طرف خود جناح بر علیه خود انجام میگیرد که میتواند هدف «انگار آفرینی» داشته باشد و در واقع اصالت نداشته باشد؛ اما این امر را نیز میتوان با ذکر مطلب و اظهار نظر در آن مورد مطرح ساخت و نهایتا اینکه هیچ خبری در این مورد نباید از قلم انداخته شود تا به تصویر کامل نبرد آسیبی نرسد.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

چهار شنبهٔ سرخ

در این روز باید از تظاهرات بی مصرف و پر تلفات بگذرید و داستان «آخوند مهدی اسناوندی» را در سطح ملی و فراگیر اجرا کنید.
از شعارهای بی مصرفی مانند مرگ بر این و مرگ بر آن که به هیچ وجه مرگ آور نیستند دست بشویید و به شعارهای «مرگ آور عملی» دست یازید تا مرگ واقعی دشمنان ایران را ببینید و فریادهای مذبوحانه شان را بشنوید.

 «شعارهای عملی» چهارشنبهٔ سرخ امسال باید اینگونه باشند :

از هر بسیجی و لباس شخصی؛ یک مشعل سوزان بسازید.
خانه های بسیجیها و پاسداران جاکش را  «آتشدان» کنید.
از روی هیزم اجساد سوختهٔ دشمنان ایران بپرید.
و ایمان داشته باشید که بدون دادن «درسی آتشین» به دشمنان ایران؛ سرزمینمان آزاد نخواهد شد.
بدون لرزاندن پایه های حکومت ننگین اسلامی با «روشهای قهر آمیز»؛ در سال آینده تمامی هیاهوهای اعتراضی و آزادیخواهانه در میان فریادهای جنگ طلبانهٔ دوجناح «صفوی نوین» و «باند خامنه ای» گم خواهد شد و دشمنان ایران همچنان بر جای خود خواهند ماند و سرزمینمان فقیرتر و ویران تر خواهد شد.
بدون ارادهٔ پولادین شما؛ در سال آینده این سرزمین به دست «صفویهای نوین» خواهد افتاد و سرنوشت این سرزمین به محاق ابهام فرو خواهد رفت.
زبانهای خویش را اگر با آوردن نامهای ننگین «تازیان» همچون محمد وعلی و حسین و مهدی و ... یا کلمهٔ کثیف «الله اکبر» ناپاک گردیده اند و این ناپاکی را تا اعماق اندیشه هایتان فرو برده اند با آتش «چهاشنبهٔ سرخ» تعمید دهید؛ و با دلاوران نیاکانی خود همچون «بابکهای سرخ» و «کاوه های آهنگر» پیمان ببندید که تا فرستادن تازیان به دوزخ از پای نخواهید نشست.
بدانید که با «قرتی بازیهایی» همچون بستن نوار سبز بر دور انگشتان و یا مچ دست و حتی از نبردهای دلاورانه اما بی سر انجام خیابانی با مزدوران رژیم و تهیهٔ فیلمهای یوتیوبی  کاری از پیش نخواهد رفت.

کژدم

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

انتخابات پیش رو و نگرانیهای «آخوندها»

سخن را از اینجا آغاز میکنم که تمامی جریانهای وابسته به جمهوری ننگین اسلامی؛ نبردهای درونی خود را هیچگاه «علنی» نمیکنند مگر آنکه «کارد به استخوان» رسیده باشد و همانگونه که پیشتر گفته ام؛ حتی «خاتمی شیاد» نیز در طول ۸ سال دورهٔ ریاست خود نیز با اینکه صدها بار از «افشا» کردن این جریانها سخن گفت اما هیچگاه حرفی نزد و اگر هم چیزی گفت تنها یک اشارهٔ مه آلود به «اشباح» و «ارواح» خبیثی بود که در حال توطئه هستند. اکنون نیز که «سبز مذهبی» به خیال خود در حال سواری گرفتن از موج جدید دموکراسی خواهی است؛ همچنان همان سیاست را دنبال میکند و از اصل قضایا و اینکه واقعا در درون «قبیلهٔ خودشان» یعنی «تمامیت روحانیت اعم از اصولگرا و اصلاح طلب» چه میگذرد کاملا سر باز میزند و حتی هواداران «دعای کمیل خوان» خویش را نیز در تاریکی مطلق نگه میدارد؛ زیرا تمامیت این «قبیله» طبق «دکترین» و اصولی که در دوران طلبگی و سپس در نشستهای «آموزشهای اختصاصی» یاد گرفته اند؛ مردم را به دو دسته تقسیم میکنند که به تعابیر گوناگون نامهای «مرجع تقلید-مجتهد» و «مقلد» و یا «امام» و «امت» از آن یاد میشود و بر اساس «دکترین حوزوی» هیچگاه اختلافات «درون قبیله»ای «امامان» به میدان قضاوت «مقلدین بیمقدار» آورده نمیشود زیرا میتواند مسئلهٔ «مشروعیت امامان» را از این نظر که آیا بالاخره این مشروعیت «الهی» است و یا «مردمی» است؛ مخدوش سازد و همچنانکه هر چشم بینایی میتواند ببیند هنوز هم که هنوز است نتایج کاربرد این «دکترین» در جامعه بسیار مشهود است و بسیاری از افراد (مقلدین و امت) هنوز از دایرهٔ اسلام زدگی بیرون نیامده اند و اگر از پیروی یک «امامزاده» سر باز میزنند؛ به «امامزاده ای دیگر» دخیل میشوند و همچنان به هر امامزاده ای که دخیل بسته باشند همگی در یک نامی که به راستی شایستهٔ این «نفهمیدگان کور و کر» است؛ مشترک هستند و آن نام آنچنانکه خود نیز به آن معترف هستند و به آن افتخار هم میکنند این است : «سگهای بارگاه حسین تازی».
این جماعت «نفهمیده» و «میمونهای انسان نمای مقلد» همیشه گوشت دم توپ و سربازان پیادهٔ «علمای اعلام» که هیچ علمی به جز «جویدن» تکراری و ۱۴۰۰ سالهٔ  آداب «ریدن» ندارند؛بوده اند و خواهند بود؛ زیرا شایستهٔ چیزی «بهتر» و «انسان» بودن را ندارند و تعبیر «هیچکاره گان» که از طرف «علمای اعلام» به آنها اطلاق میشود شایستهٔ «وجود بی وجود» آنهاست. 
مسئلهٔ دیگری که برای «قبیلهٔ امامان» بسیار مهمتر است؛ این است که این «اختلافات درون قبیله ای» نه تنها باید که از دسترس «میمونهای مقلد» خارج باشد؛ باید از دسترس «انسانها» نیز که دشمنان طبیعی آنان به شمار می آیند نیز خارج شود؛ لذا انتظار بیرون آمدن اخبار «اختلافات درون این قبیله»؛ انتظاری طاقت فرسا است و تنها باید در کمین «شکار لحظه ها» نشست. این لحظه های مهم زمانی هستند که کار به جاهای باریک کشیده میشود و «کارد به استخوان» میرسد. به قول آخوندها : اما بعد.... 
پیش از هرچیز این «مطلب» را در بی بی سی بخوانید تا اندکی کارمان راحت تر شود. این مطلب که از زبان «عسگر اولادی» بیان شده است در گروه مطالبی قرار دارد که نشاندهندهٔ مسیر خاصی است که بارها هم به طور مشخص در مقالهٔ  «قوم یاجوج و ماجوج»  و هم به صورت اشارهٔ آشکاردر «طنز تلخ» و به طور پراکنده در مقاله های دیگر بنابر اقتضای مطلب به آن اشاره کرده ام و آن ظهور حکومت «صفوی نوین» است. حال این گروه از مطالب را بر میشمارم و سعی میکنم رابطهٔ انها را با یکدیگر روشن سازم.

۱- سخنرانی پاسدار «سالار آبنوش» در رابطه با فتنهٔ خونین در انتخابات آیندهٔ مجلس (حدوداً یک سال بعد از این) که در واقع «قدرت نمایی آشکار نظامی» باند خامنه ای و روحانیت «اصولگرا» بود تا به «بسیجیهای ولایتمدار» و «بسیجیهای قزلباش» نشان دهند که تمامیت «سپاه جاکشان» در دست «صفوی نوین» نیست و سردارانی هم هستند که همچنان به «ولایت فقیه» معتقدند و حاضرند که برایش خون بریزند. این خبر چند نکته را آشکار میسازد که باید مبارزان واقعی راه دموکراسی نسبت به آن آگاه شوند :
الف : «سپاه روسپی زادگان» دو جناح دارد و بر خلاف ادعای «سبز مذهبی» هیچ جناحی از سپاه خواستار «اصلاحات بی نام و نشان و حپروتی» آنان نیست بلکه این دو جناح را میتوان به دو نام مشخص نمود : جناح «سپاه قزلباشان صفوی نوین» و «سپاه وفادار به ولایت فقیه و روحانیت اصولگرا» و به همین دلیل هم تاکنون دست در دست هم دست به تار و مار کردن «جنبش دموکراسی خواهی» پرداخته اند زیرا این جنبش دشمن مشترک آنهاست.
ب : جناح ولایت فقیه بعد از سرکوب «اصلاح طلبان» و «جنبش دموکراسی خواهی» اکنون شدیداً نگران آن هستند که «صفوی نوین» که به دنبال حذف «نقش رهبری آخوندها» و «استخدام آنها توسط حکومت» است بتواند اکثریت آرا را در انتخابات بعدی به خود اختصاص دهد و چه بسا بتواند آرای افراد «ضد حکومت اسلامی» را هم که در «ضدیت با آخوندها» تبلور یافته است را نیز جلب کند؛ لذا پاسدار «سالار آبنوش» نه بر اساس تصمیم شخصی و خودسرانه؛ بلکه بر اساس بر آوردهای «اتاقهای فکر» جریان هوادار باند خامنه ای به طور آشکار به جناح «صفوی نوین» اعلام جنگ نمود.
۲- خبر سخنرانی اخیر «باهنر» در سمینار «هیئتهای موتلفهٔ اسلامی» و اظهارات «عسگراولادی» (در لینک بالا) که بازخوانی دوبارهٔ «اولتیماتوم نظامی» پاسدار آبنوش است اما به زبانی سیاسی اعلام میشود و در هردو سخنرانی و مصاحبه به «سبز مذهبی» چراغ سبز شرمگینانه نشان داده میشود و از آنها به طور حاشیه ای دعوت به شرکت در انتخابات بعدی انجام میگیرد که البته این قوم نیز صد در صد آنرا اجابت خواهند نمود؛ زیرا هدف اصلی آنها باز گشت به «کشتی پر از غنايم انقلاب» است.
۳- روشن شدن چراغهای خانهٔ موسوی و کروبی بعد از ۱۸ روز؛ نه نشانهٔ ترس رژیم از «سبز مذهبی» بلکه به عنوان «آبنبات چوبی» بعد از یک «سیلی محکم» از طرف باند «خامنه ای» است تا «نق و نال و گریه و ذجّهٔ» سبز مذهبی را بخوابانند و آنها را به عنوان «ترشی» برای انتخابات بعدی نگه دارند و در زمان انتخابات اگر نیازی به آنها دیده شد؛ در شیشهٔ «ترشی» را باز کنند. اما «سبز مذهبی» نباید منتظر دست و دلبازی های بیشتری باشد و باید در داخل «شیشه» بنشیند.
۴- خامنه ای باز هم به طور «زیر میزی و نجوا» اعلام کرده است که «اصولگرایان» نباید «لیستهای جداگانهٔ کاندیدها» برای انتخابات بعدی داشته باشند و باید یک «لیست» بدهند و از این طریق میکوشد تا دست «صفوی نوین» را در پوست گردو بگذارد و از پراکندگی آرای «طرفداران ولایت فقیه» جلوگیری نموده و آنان را در یک صف متحد برای مقابله با «صفوی نوین» به میدان بفرستد و چه بسا چند نفر از افراد «بی پشم و پیل» هوادار «اصلاحات؟؟» را هم در این لیست جای دهند تا «سبز مذهبی آبنبات چوبی به دست» را هم به طرف لیست خود بکشانند.
۵- جریان «صفوی نوین» هیچگونه اظهار نظر علنی در رابطه با «تظاهرات های اعتراضی اخیر» ننموده است و مورد انتقاد «جناح ولایتمدار» نیز قرار گرفته است. اما زیر بار این انتقادات «اسفندیار رحیم مشائی» به طور حاشیه ای و به «دروغ» از برخوردهای ناشایست با موسوی و کروبی نیز انتقاد کرده است؛ که این امر نشان میدهد هواداران«سبز مذهبی» محبوب دلربای آنها نیز هستند و این بستگی به «سبز مذهبی» دارد که به «عقد نکاح» کدامین شوهر خونریز در آید؟ (البته عقد نکاح را در مقالات پیشین توضیح داده ام و نیازی به تکرار آن نیست).
۶- کنار رفتن پسر رفسنجانی از مدیریت «مترو» و کناره گیری و بازنشستگی پدرش از ریاست خبرگان و دلجویی خامنه ای با شیوهٔ «آبنبات چوبی» از رفسنجانی نشانهٔ «سرباز گیری از نیروهای شکست خوردهٔ دشمن» برای دفع «صفوی نوین» است.
۷- حملات لباس شخصیها به خانه های اصلاح طلبان و تهدید نمادین «امنیت جانی» اعضای خانواده های آنان که به طور پنهانی از طرف «بسیجیهای قزلباش صفوی» انجام میگیرد و حتی فیلمش را هم به صورت بسیار «بی پروا» در معرض نمایش بین المللی قرار داده میشود نیز دو هدف را دنبال میکند : 
الف : خریدن بی آبرویی بیشتر بین المللی برای «باند خامنه ای» و دار و دستهٔ ولایت فقیه.
ب : نشان دادن «بی پروایی» و «درنده خویی» جریان «صفوی نوین» به هواداران باند «ولایت فقیه» تا نگران آیندهٔ خود باشند و اگر به استخدام «صفوی نوین»  در نیایند همین بلا بر سر خانواده های آنان نیز خواهد آمد و نفر بعدی شاید به جای «فائزه رفسنجانی»؛ همسر «مجتبی خامنه ای» باشد و چه بسا دیگر «نمادین» هم نباشد و به صورت کاملا جدی؛ تلفات «جانی» هم داشته باشد. ( شاید اولتیماتوم نظامی پاسدار آبنوش به «صفوی نوین» نیز در همین چهار چوب بوده است تا بگوید «آخوندها یتیم نیستند»).
۸- خبری که از طرف «سبز مذهبی» مبنی بر نظارت فردی به نام «وحید حقانیان» که معاون اجرایی بیت رهبری است بر دستگیری «کروبی»  میتواند نشانگر دو مطلب باشد :
الف : دستگیری این دو نفر نه تنها خواستهٔ «صفوی نوین» است؛ بلکه باند ولایت فقیه نیز در این خواسته با آنان شریک میباشد.
ب : حضور معاون اجرایی خامنه ای در جریان دستگیری معنای خاصی دارد و طبیعتا این فرد به عنوان یک «سرباز امنیتی» در آنجا حضور نداشته است و نشان میدهد که شیوهٔ دستگیری اهمیت خاصی داشته است و چه بسا حضور «وحید حقانیان» برای خنثی کردن هرگونه «خطر جانی» برای کروبی بوده است که احتمالا میتوانست از سوی افراد «قزلباشان امنیتی صفوی» انجام شده و به پای خامنه ای نوشته شود  و گرنه حضور چنین شخصی بی ربط مینماید مگر آنکه در حال ایفای نقش «فرشتهٔ» نگهبان بوده باشد و این مسئله را یکی از نمایندگان خامنه ای در سپاه نیز به زبانی رازگونه به این شکل بیان نموده است : « اگر آنان هنوز زنده اند به خاطر مهربانی رهبر است». از نظر من این امر نشان میدهد که «اصلاح طلبان» برای طرفداران «باند خامنه ای» نقشی حیاتی دارند و شاید تنها «پل عقب نشینی» برای دار و دستهٔ آنان باشند.
۹- خبر سرازیر شدن میلیاردها تومان به شهرستانها برای حاتم بخشیهای «شاه عباس گونه» و پخش آن در میان مردم بی بضاعت برای جلب «مهر و محبت» آنان و نهایتا کسب رای آنان و به میدان آوردن آنان به عنوان «هواداران صفوی نوین»؛ زیرا این مردمان «قالیباف» ریش تراشیده-نتراشیده و لاریجانی را نمیشناسند و پول نقد و غذا برای آنها بسیار ملموس تر است.
۱۰- خبر مقابله به مثل سخنگوی رسمی «سپاه جا کشان قزلباش» در برابر سخنان پاسدار آبنوش و تهدید او به «پیگیری» و نشان دادن شاخ و شانهٔ نظامی سنگینتر به «باند ولایت فقیه».
اکنون میبینیم که قضایا روز به روز روشنتر میشوند و حتی رازداری «سبزهای مذهبی» نیز نمیتواند جلوی آنرا بگیرد و در سال پیش رو شاهد بروز سنگینتر و آشکار تر اختلافات میان جریان «صفوی نوین» و «باند ولایت فقیه» خواهیم بود. جا به جاییها در تشکیلات سپاه و ارتش و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و چه بسا حذف فیزیکی برخی از پاسداران  و افراد طرفدار «ولایت فقیه» به نام «گروههای تروریست ناشناس» و تصفیهٔ تشکیلات بسیج از عناصر «ولایتمدار» و چه بسا ایجاد دار و دسته های شبه نظامی «قزلباش نوین» به موازات نیروهای بسیج و دهها سناریوی دیگر سیاسی و نظامی و امنیتی و تبلیغاتی خواهیم بود و به یقین میتوان گفت که سال بسیار پر تنش و پر خبری در پیش رو داریم. حال شاید بهتر بتوانید درک کنید که چرا «آمریکاییها» هنوز منتظرند و حرکتی اساسی در جهت  دفاع از «جنبش آزادیخواهی» انجام نمیدهند. آمریکا و اروپا بیشتر طرفدار مذاکره و حل اختلاف با جریانهای «شناخته شده» و «تعریف شده»  و قدرتمند هستند و جریان «نوجوان» جنبش آزادیخواهی که به خاطر «نا آگاهی و ناپختگی» و عدم داشتن «اهداف و استراتژی مشخص تدوین شده و گذاشته شده بر روی میز» همچنان از «خایه های» موسوی و کروبی آویزان است؛ برای «سیاستمداران حرفه ای» آمریکایی و اروپایی «چنگی به دل نمیزند» و چه بسا بخشی از همین «آزادیخواهان ناپخته» در انتخابات بعدی به «صفوی نوین» رای بدهند.(میدانم که شنیدنش تلخ و چندش آور است؛ اما اگر باور ندارید بنشینید و بعد از دیدنش با چشمان خودتان باور کنید. اما من از همین اکنون میبینم و باور دارم).

برای ثبت در تاریخ

کژدم          

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

«ناسنجیده» پذیرفتن حرفهای «ناسنجیده» بازار «کودنی ذهنی» و «بیخردی» را گرم نگه میدارد

در واقع ما چهار نوع تحلیلگر داریم :
۱- تحلیلگری که بعد از وقوع حوادث تلاش میکند که چرایی حادثه را حدث بزند که در واقع کارش کنکاش در «تاریخ» است. زیرا هر اتفاقی بعد از وقوع ؛ به خودی خود «تاریخ» میشود. این نوع از تحلیلگران در بهترین حالت تنها «تاریخ تحلیلی» مینویسند و در واقع مطالب «پرورانده شدهٔ» آنان؛ «مواد خام» تحلیلهای «استراتژیک» است بدین معنی که کار آنان یک کار نیمه تمام است که با «کاربردی» شدن فاصلهٔ زیادی دارد.
۲- تحلیلگری که برای هر سطر از نوشتارش مزد میگیرد و لذا آنرا بر اساس «مذاق» مشتری شکل میدهد. و در واقع «خواستهٔ  مشتری»  نقش رابطهٔ بین حوادث را بازی میکند و روابط واقعی که منجر به «رخداد» مشخص شده اند؛ راهی سطل زباله میشوند.
این نوع از تحلیلگران را شما در رادیو بی بی سی و فردا و آلمان و فرانسه زیاد میبینید. کار این اشخاص که به «تحلیلگر و کارشناس امور فلان و بهمان» شهرت دارند در واقع «داستان سرایی» است و با استفاده از یک یا چند حادثه که چه بسا جعلیاتی نیز در آن گنجانیده اند؛ سمت و سوی خاصی را میپیمایند که «سفارش دهندهٔ داستان» از آنها خواسته است. اینگونه افراد بسته به مهارتهایشان در روزنامه ها و مجلات و نشریات احزاب سیاسی و رادیو ها و تلویزیونهای گوناگون جایگاه خاص وبسیار موثری دارند و هدف نهایی کارشان «انگار آفرینی» و «مهندسی افکار» و «مهندسی اجتماعی» است.
۳- «تحلیلگر پیشگو» که کارش از گذشته شروع میشود و در حال پرسه میزند و در تلاش است که حوادث بعدی را با گره زدن گذشته و حال؛ «پیش بینی» نماید. نتیجهٔ کار این نوع از تحلیلگران کاملا نقش «کاربردی» دارد و راه تاریک فرداها را روشن میسازد. گوهر و طبیعت اینگونه از تحلیلها بر اساس «چیدمان منطقی-ریاضی» حوادث و گفتارها و تواناییها و ناتوانیها و تاریخ رفتاری بازیگران حادثه آفرین؛ بنا شده است. این نوع از تحلیلگران مانند یک محقق «فیزیک» بسیار جدی و سخت کوش هستند و آنها را در «مراکز استراتژیک» میتوانید پیدا کنید. در بیرون از این گونه مراکز هم اغلب ناشناخته هستند. انواع نسبتا «کمتر حرفه ای» اینگونه از تحلیلگران معمولا مورد توجه قرار نمیگیرند زیرا نوشته هایشان عاری از داستان سرایی و هیجانات روزمره است و دلیلش هم بسیار ساده است و آن هم اینکه : در زمانی که شما در شوق و اشتیاق «پیروزی» میسوزید ناگهان یک صدای نخراشیده به شما بگوید که نه تنها پیروز نخواهید شد بلکه شکست سختی خواهید خورد؛ و این صدا تنها به عنوان «صدای گوشخراش» خوانده خواهد شد و شاید زمانی به فکر آن صدای گوشخراش بیفتید که دیگر همه چیز تمام شده و به تاریخ پیوسته است. 
۴-  «تحلیلگر رویا زده» که میکوشد تمامی حوادث را در درون توبرهٔ آرزوهای خود بریزد و معمولا و همیشه کارش نشان دادن دروازه های بهشت است؛ مانند آقای «ژنرال سازگارا» که بعد از ناپدید شدن آقایان موسوی و کروبی گفت : «اشکالی ندارد و حالا یک خواسته هم به خواسته های جنبش اضافه شد». خمیرهٔ کاراینگونه از تحلیگران مانند گروه « ۲ » داستان سرایی و بافتن است. اینکه هنوز هم  اینگونه داستان سرایان بازارشان پر رونق است؛ تنها به خاطر روحیهٔ «دوست داشتن داستان» در اکثریت مردم است. مثلا اگر صد بار هم داستان «لیلی و مجنون» را شنیده باشند به بار «یکصد و یکم» هم؛ «نه» نخواهند گفت.
 این گفتگوی کوتاه را به عنوان متممی بر مقالهٔ پیشین «سنجیده گوی ... و یا خموش» نوشتم تا شاید بیشتر به درد یاران بخورد و «چاهها»یی که به نام «راهها» در پیش پای مبارزان گذاشته میشود  قابل تشخیص باشد.

با سپاس از خواندن این مطلب

کژدم   

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

مرگ «سبز مذهبی» و زایش «سرخ انقلابی»

ناقوس مرگ «سبز مذهبی» :

ناقوس مرگ «سبز مذهبی» در روزهای بعد از عاشورای ۸۸ به صدا در آمد؛ زمانی که حرکت انقلابی و گوشمالی دادن و تار و مار کردن صفوف نیروهای سرکوب توسط مبارزان واقعی را «مکروه» اعلام نمودند و آنان را عده ای خشونت طلب نامیدند و گفتند که صف «سبز مذهبی» از آنها جداست و در روز ۲۲ بهمن سال ۸۸ با اعلام تاکتیک مسخرهٔ « اسب تروا» و شکست آن؛ و با اعلام «سال صبر و استقامت» آخرین میخ را بر تابوت «بازگشت به دوران طلایی خمینی»؛ بازگشت به سالهای «یا روسری یا توسری»؛ «کشتارهای بی امان در کردستان و ترکمن صحرا و سرکوب مردم  تبریز با پاسداران وارداتی از اصفهان»؛ « حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله»؛ «انقلاب فرهنگی و کشتار و زندانی کردن دانشجویان» کوبیدند. شاید نسل جوان با این «دوران طلایی خمینی» آشنا نباشد و آنچه که شنیده است داستان تحریف شده ای است که توسط رژیم به خورد آنان داده شده است اما آنچه که اکنون در خیابانها میگذرد دقیقا همان چیزی است که در «دوران طلایی خمینی» میگذشت؛ من تا به حال گزارشی نشنیده ام که «سپاه روسپی زادگان» در این دو سال از «تیربار سنگین» استفاده کرده باشد؛ اما در انقلاب فرهنگی «سپاه روسپی زادگان سی متری گمرک و خیابان جمشید» از تیربارهای سنگین در دانشگاه تهران استفاده کردند و این روسپی زادگان که در اشکال «سپاه و بسیج و انجمنهای اسلامی» متشکل بودند اکنون در تشکلهای«سبز مذهبی» گرد هم آمده اند. آخرین تاکتیک «سبز مذهبی» که «گره زدن روز جهانی زن» برای نمایشهای بی محتوای خیابانی اش (یعنی بازگشت به دوران خمینی) نیز شکست خورد؛ باید پرسید که اساسا روز جهانی زن چه ربطی به «سبز مذهبی» دارد؟ مگر خمینی «حضرت فاطمه عرّه» را اسوهٔ زنان اعلام نکرد؟ مگر زن از نظر اسلام «چه سنّی و چه شیعه» ارزشش بیشتر از این است که «در پشت شتر هم باید به تقاضای جنسی مرد» پاسخ مثبت دهد؟ آیا اصلا در اسلام کثیف برای  مرد مسلمان زن ارزش ازدواج کردن با مرد را دارد؟ یا اینکه مرد مسلمان؛ زن را در مقابل پول و یا مالی  به عقد «نکاح» خود در می آورد و همانگونه که پیشتر نیز گفته ام معنی «نکاح» ازدواج نیست بلکه معنی آن «گاییدن» است و زن نیز اجازه میدهد که در مقابل پول و یا مال مشخص از طرف مرد «گاییده» شود. آیا این عقاید سخیف و کثیف اسلام در رابطه با زنان هیچ سنخیتی با «آزادی زنان» و تساوی حقوق زن و مرد دارد؟  راستی این دلقکهای «سبز مذهبی» چه کسی را میخواهند گول بزنند؟
اندیشهٔ «سبز مذهبی» در میان آزادیخواهان مدتهاست که به درک واصل شده است و اگر هنوز کسی به آنها وقعی مینهد؛ تنها به خاطر «مظلوم نمایی» آنهاست که مانند روباه خود را به «مردگی» زده اند و ادای «زین العابدین بیمار» را در می آورند و اگر هنوز هم کسانی هستند که فریب این مظلوم نمایی ها را میخورند بعد از دیدن چهرهٔ واقعی و کثیف اسلامی این دار و دسته؛ راه خود را جدا خواهند نمود؛ زیرا انسانی که دوبار از یک سوراخ گزیده شود تنها یک احمق است و چیزی میان «میمون و انسان» است و نه «انسان».

راه پیش روی «سبز مذهبی» :

۱- عقاید کثیف اسلامی و تازی پرستی را به تمامی کنار نهند و به جنبش راستین آزادی خواهی بپیوندند.
۲- به آغوش برادران دینی شان یعنی «باند خامنه ای» و « باند صفوی نوین» باز گردند و به خواندن «دعای کمیل» مشغول شوند و آلاف اولوفشان را تا زمانی که رژیم رجاله های اسلام پابرجاست؛ حفظ نمایند و در پایان کار؛ هردو با هم «شهید» شده و بوسیلهٔ «بابکهای سرخ» به درک واصل شوند .
البته در این روزها اخباری شنیده میشود که گویا نشان از زمینه چینی برای مذاکرات پنهانی میان دار و دستهٔ «سبز مذهبی» و برادران دینی شان«سپاه و بسیج و خامنه ای» در جریان است که از آن جمله میتوان به «تطهیر خامنه ای» از طرف «مهاجرانی» در لندن و تکذیب (تصحیح ؟؟) «خبر از منابع موثق در رابطه با انتقال موسوی و کروبی و زنانشان به زندان حشمتیه» و اعلام «خبر موثق ؟؟!!» دیگری مبنی بر اینکه؛ با اینکه چراغهای خانه شان همیشه خاموش بوده است طبق «خبر موثق؟؟!!» جدید این افراد همچنان در خانهٔ خودشان هستند.(پیدا کنید دم خروس «حضرت عباس» را).
آیا آنچه که در درون جمجمهٔ «سبزهای مذهبی» قرار دارد؛ «مخ» است یا «پخ» است؟؟ و یا اینکه استخوان جمجمه شان آنقد زخیم و کلفت است که به زحمت؛ تنها به اندازهٔ «مغز گردو» درون آن جایی برای مغز موجودی «انسان نما» ( هیومنوئید) فضا مانده است؟ من مطمئن هستم که ماجراهایی در پشت پرده دارد اتفاق می افتد که در آینده ای نزدیک «سبز مذهبی» به دوجناح تبدیل خواهد شد. یک جناح آن حتی بدون به دست آوردن پیش پا افتاده ترین خواسته هایشان با خامنه ای بیعت دوباره خواهد کرد و جناح دیگر همچنان به عنوان «ترمز» جنبش آزادی خواهی و «ستون پنجم» و «پل عقب نشینی برای خامنه ای و صفوی های نوین» باقی خواهد ماند.
زایش «جنبش سرخ» :

منظور از جنبش سرخ نه راه لنین و خمرهای سرخ و مائو تسه دون؛ بلکه جنبش سرخ «بابک» است. اساسا هیچ جنبش انقلابی بدون اینکه پاسخی برای سوال «ستون فقرات نظامی رژیم سرکوبگر» داشته باشد هرگز پیروز نخواهد شد. این پاسخ معمولا از دو مسیر داده میشود :
۱- طراحی یک استراتژی نظامی و دست بردن به سلاح و براه انداختن مبارزهٔ مسلحانه در سطح ملی و سراسری.
۲- ذله کردن و به ستوه آوردن نیروهای نظامی در عرصهٔ زندگی روز مره شان؛ تا از قبول ماموریت های سرکوب شانه خالی کنند و یا به طور کلی از میدان خارج شوند.
اکنون کار به جایی رسیده است که رژیم حتی «زنازاده های خردسال» زاییده شده از «عقد نکاح» را هم به جنگ مردم میفرستد. بچه هایی که معلوم نیست حتی فرزند «پدر اسمی» شان باشند و چه بسا فرزند «مرد همسایه» هستند که در غیاب «پاسداران در ماموریت» در حق زنان آنها ثوابی کرده اند؟؟ و بر لشکریان اسلام افزوده اند ( در اسلام همه چیز شرعی است؛ به شرط آنکه مجیز محمد و یا ولی فقیه را بگویی) و در واقع از اینگونه بچه ها که در زمان جنگ بوجود آمدند بسیار زیادند؛ بچه هایی که فرزند عمویشان هستند و یا بچه هایی که فرزند هر کس دیگری هستند به غیر از پدر ثبت شده در شناسنامهٔ شان و این افتخار اسلامی همچنان ادامه دارد و «سبزهای مذهبی» حد اقل چند تایی را میشناسند)... بگذریم .
سئوال این است که چگونه میتوان این «روسپی زادگان» را از پیوستن به نیروهای سرکوب بر حذر داشت؟؟ پاسخ تنها یک چیز است: آنکه باتوم به دست دارد و یا اسلحه به دست میگیرد؛ از نظر نظامی یک دشمن به شمار میرود و باید حذف شود؛ و اگر فریب «زن» یا«بچه» بودن را بخورید و «دل نازکتر از گل تان» جریحه دار شود؛ شکست خواهید خورد.زمانی که خامنه ای و هوادارانش از «بچه ها»یشان استفاده میکنند باید خطر از دست دادنشان را هم به جان بخرند؛ همانگونه که یک تانک میتواند در صحنهٔ نبرد منهدم شود؛ یک بچه نیز میتواند منهدم شود؛ زیرا دشمن کثیف اسلامی از «بچه ها» به عنوان تانک استفاده میکنند؛ تا اگر کشته شوند شما را به «بچه کشی» متهم نمایند؛ اما در میدان نبرد هر آنچه که هست «هدف» است چه انسان و چه ادوات؛ و باید منهدم شود. بدین گونه است که شما خواهید توانست به دشمن نشان دهید که باید یا تسلیم شود و یا عواقب جنگ را بپذیرد و گریه و زاری راه نیندازد و بدانند که «یا خدا» و یا «خرما» و هردو با هم نمیشود.آن زمان است که زیر پای بسیاری از مزدوران روسپی زاده که برای یک گونی برنج حاضر به کشتن همسایه هایشان هستند؛ می لرزد و جبههٔ دشمن را ترک میکنند و چه بسا برای کشتن و نابودی دشمن به شما یاری برسانند تا آینده شان را بیمه نمایند. آتش زدن خانه های سپاهی ها و بسیجی ها و مراکز اقتصادی مزدوران رژیم و کشتن آخوندها یک ضرورت نظامی است؛ و در عرصهٔ «واقعیتهای سخت زمینی» بدون برخورد «سخت زمینی» نمیتوان پیروز شد.

کژدم  
    

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

توجه؛ توجه....به نیروهای درون میهن اطلاع رسانی کنید

آموزش «نقاط حساس بدن انسان» که در نبرد تن به تن کاربرد و نقش اساسی دارد؛ توسط یکی از «انجمنهای پادشاهی ایران - تندر» مو سوم به «کارزار ایران» در اختیار تمامی مبارزان راه آزادی قرار گرفته است.

کژدم

این است آن خبری که تکرار آن در سطح ملی پشت رژیم را خواهد شکست

خبر این است :

امام جمعه شهرورامین برهنه در آتش سوخت؛ فرزندان دلیر ایران امام جمعه ی ورامین را آتش زدند:

مهدی اسناوندی، امام جمعه مسجد جامع شهر ورامین را نخست برهنه کردند، سپس آتش زدند. بنابر گزارش ها، شامگاه ۸ اسفند ۱۳۸۹، مهدی اسناوندی، امام جمعه مسجد جامع شهر ورامین را در جاده چرمشهر ورامین پس از اینکه برهنه می کنند، آتش زده و او را می سوزاند. مهدی اسناوندی، امام جمعه ی مسجد نوساز خیابان طالقانی بوده است.
 
لازم به ذکر است که روسپی زادهٔ معدوم؛ عضو «سپاه روسپی زادگان» نیز بوده است.
خبر کوتاه است و موثر؛ خبر از نوع تظاهرات بی ثمر و پر تلفات با ارقام «هزاران» نفر دستگیری و زخمی شدنها نیست. یک گروه کوچک؛ شناسایی میکند و برنامه ریزی عملیاتی میکند و سپس ضربه میزند. این است آنچه که «انجمنهای پادشاهی ایران - تندر» به عنوان «بخش کوچکی» از مبارزات موثر پیشنهاد میکند.
آیا میخواهید مبارزه کنید؟ و یا اینکه به لاس زدنهای سیاسی بی اثر و پر تلفات « سبز مذهبی» ادامه میدهید؟ آیا بابک خرمدین را می شناسید؟ آیا میدانید که شیوهٔ مبارزاتی بابک خرمدین «ریشه کنی مالاریا» بود و به بزرگ و کوچک «تازی پرستان» رحم نمیکرد و اگر «افشین» های خائنی از نوع «سبز مذهبی» و «ملی مذهبی ها» و «سازگاراها» و «اکبر گنجی ها» نبودند؛ اثری از آثار دین کثیف اسلام به جای نمی ماند.
 
خبری که خواندید؛ شیوهٔ بابک خرمدین دلاور و پر افتخار ماست.
خبری که خواندید؛از درون میهن  به «انجمن پادشاهی ایران- تندر» گزارش گردیده و از «انجمنهای پادشاهی ایران- تندر» خواسته شده است که خبر رسانی نمایند.
این نوع خبرها را نه «سبز مذهبی» دوست دارد و نه « دار و دستهٔ خامنه ای» و نه «صفوی های نوین»؛ زیرا هر سه از یک قماشند و جنگشان تنها بر سر تقسیم «غارتها» است.
 
جوانان دلیر ایران با گسترش اینگونه عملیاتها ستون فقرات «تازی پرستان» را خواهند شکست.
 
کژدم 

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

گزینش راه غلط نتیجه ای غیر از شکست نخواهد داشت

جریان موسوم به «سبز مذهبی» با فراخوانهای مداوم به تظاهراتهای خیابانی «بی اثر» نه تنها چیزی به دست نخواهد آورد بلکه نیروهای مبارز را به سراشیب «دستگیر شدنها»ی ادامه دار و عدم لمس حتی یک «پیروزی کوچک» خواهد کشاند. جریان «سبز مذهبی» که در واقع «عقبهٔ خیابانی» بخشی از سیستم «روحانیت رانده شده از حاکمیت» است؛ مردم را به امید به دست آوردن «آزادی مجعول سبز مذهبی» به سمت همان تله ای پیش میبرد که از طرف «اتاقهای فکری راهبردی» سپاه اراذل طراحی شده است؛ و آن چیزی نیست مگر «استراتژی میان مدت؛ ذله کردن و به ستوه آوردن مبارزین بر اساس تحمیل یک نبرد فرسایشی » که از چندی پیش با شنیدن شایعهٔ «عدم شلیک سپاه به مردم» از طرف احمقهای «سبز مذهبی» با هلهله و کرکره از آن استقبال شد و آنرا به «دو دستگی و ریزش درونی نیروهای سپاه» و در نتیجه ترس رژیم از «سقوط» تعبیر نمودند؛ در حالی که چنین نیست و اگر عمری باشد باهمدیگر شاهد آن خواهیم بود. روباه صفتان «سبز مذهبی» که در آستین اسلام و آخوندها تربیت شده اند با براه انداختن «جشن تولد موسوی» ؛ میخواستند تا آزادیخواهان را به همان مسیر بت سازی سال ۵۷ بکشانند و چنین وانمود سازند که مردم و مبارزان  ایران خواه؛ «عاشق جمال کبریایی موسوی و کروبی» هستند؛ اما باید بدانند که زمان دیدن چهرهٔ کثیف خمینی در «ماه» گذشته است. مبارزان راستین راه «دموکراسی» و «آزادی ایران از دست تازی پرستان» باید بدانند که در صورت شکستهای پیاپی در عرصهٔ تظاهرات خیابانی؛ روحیهٔ شکست و نهایتا «تسلیم پذیری» بر مردم چیره خواهد شد  و با به روی کار آمدن «حکومت صفوی نوین» و سازماندهی وسیع نیروهای سرکوب نوین از نوع «قزلباشهای صفوی» دمار از روزگار «جنبش ایران خواهی و آزادی خواهی واقعی» در خواهد آمد.  همانگونه که پیشتر و بارها گفته ام؛ جریان «صفوی نوین» در فکر گذشتن گام به گام از روی جسد  جریان موسوم به «روحانیت» است و سخنان پاسدار «سالار آبنوش» فرمانده سپاه «صاحب الامر قزوین» از هم اکنون برای انتخابات سال ۹۱ برنامه میریزد و آن سال را سالی خونین ارزیابی میکند. این شخص که شاید یکی از اعضای همان ۳۱۳ تن همراهان مومن «امام زمان» جریان «صفوی نوین» باشد؛ از یک فتنهٔ بزرگتر و پیچیده تری صحبت میکند که بسیاری از تحلیلگران «مشنگ» آنرا در حد بسیار کوچک «دعواهای داخلی اصولگرایان» ارزیابی میکنند. از نظر من اینگونه تحلیلها بسیار سطحی و ناپخته و به دور از واقعیتهای «در جریان» است و این «تحلیلگران مشنگ» تنها بر اساس یک دید سطحی به قضیه مینگرند. زمانی که پاسدار «سالار آبنوش» از فتنهٔ پیچیده تر در انتخابات بعدی سخن میگوید منظورش «فتنهٔ طرفداران ولایت فقیه» است که یاباید به استخدام «حکومت صفوی نوین» در آیند و یا باید مانند «اصلاح طلبان قم نشین» به حجره های خود بخزند و یا باید خونشان ریخته شود. من همینجا به شما قول میدهم که لاریجانیها و سایر دار و دسته های «ولایت فقیهی» بعد از رانده شدن از حکومت به گروه دوم «اصلاح طلبان» تبدیل خواهند شد همانگونه که «اصلاح طلبان قم نشین» بعد از رانده شدن از حکومت «اصلاح طلب» شدند و گرنه تا زمانی که در حاکمیت شریک بودند شمشیرهایشان خونریز تر از همه بود و برای دیدن این واقعیت تنها به نامهای چهره های شاخص «اصلاح طلبان قم نشین» توجه کنید و ببینید که به چه تعداد احکام اعدام جوانان و نوجوانان این سرزمین را صادر کرده اند؟ از نظر من شرکت کردن در «تظاهرات گله ای» نه تنها سازگار نیست؛ بلکه دست یازیدن به «شکست محتوم و خود خواسته» است. از نظر من همانگونه که در مقالهٔ «طرح مبارزاتی برای ۲۵ بهمن» نوشته ام تنها راه موفقیت آمیز برای تظاهرات خیابانی است و میتواند «استراتژی جنگ فرسایشی» سپاه روسپی زادگان را به چالش و شکست بکشاند. اما در تصویر بزرگتر باید بدانیم و عمیقا بفهمیم که جنبش آزادیخواهی کنونی که خود را به صورت «دنبالچهٔ» جریان «سبز مذهبی» در آورده است قادر نشده است و نخواهد شد تا تمامی مردم سرزمین ایران را به سوی یک «مبارزهٔ فراگیر ملی» بکشاند مگر آنکه صف خود را از «سبز مذهبی» جدا سازد و راه خود را همانگونه که در مقالهٔ «نبرد کردستان بخش پنجم» به تشریح آن پرداخته ام ادامه دهد و گرنه تمامی این تلاشها و دلاوریها به خاطر اتخاذ شیوه ها و تاکتیکهای اشتباه مبارزاتی به شکست خواهد انجامید.

کژدم