۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

روسیه؛ سوریه و نقطهٔ بی بازگشت


بر خلاف سخنان اخیر آقای کوفی عنان؛ دیر زمانی است که جنگ داخلی در سوریه آغاز شده است و بسیار سریع نیز به نقطهٔ بی بازگشت رسیده بود؛ اما به لحاظ نقش استراتژیک سوریه در منطقه از یکسو و آمیخته بودن این معادله با منافع بین المللی کشورهای همسایه و قدرتهای جهانی از سوی دیگر و همچنین رویدادهای بزرگ سیاسی و اقتصادی دیگری که از چندی پیش در جریان هستند  به آنجا کشیده شد که تمامی گروههای درگیر؛ به نقطه ای رسیدند که در مقاله های قبلی آنرا خریدن زمان خواندم و همچنانکه در رابطه با طرح کوفی عنان پیشبینی کرده بودم؛ این طرح شکست خورد و از همان آغاز نیز قرار نبود که پیروز شود و تنها دلیل وجود این طرح خریدن زمان و تغییر روش بازی بود.
بنا بر خبری که در منابع اطلاعاتی غربی آمده است؛ آخرین کشتی حامل سلاح و مهمات که از طرف روسها به بندر طرطوس فرستاده شده بود؛ به خاطر زنگ خطر بزرگی که به خاطر قتل عام  مردم روستای « الحولا» که در عملیات مشترک نظامیان و دژخیمان لباس شخصی و بسیجی های رژیم اسد (گروه شبیحه) انجام گرفت؛ این کشتی بدون تخلیهٔ بار؛ از بندر طرطوس خارج شد. روسها با اینکه تمامی تلاشهای بشردوستانهٔ شان یعنی تسلیح رژیم اسد و کمکهای دیپلماتیک به حکومت علویها را به خوبی انجام دادند ولی به قول سفیر روسیه در لبنان؛ در حال رسیدن به نقطهٔ بی بازگشت سیاستهای خاورمیانه ای روسیه هستند و تا سالهای سال نخواهند توانست در منطقهٔ خاورمیانه نفوذی داشته باشند. اما تسلیح بی صدای ارتش آزاد سوریه توسط کشورهای عربی و ترکیه؛ و همچنین وضعیت بسیار شکنندهٔ صلح مسلح که در لبنان برقرار است نشان از آن دارد که لبنان نیز در این جنگ درگیر خواهد شد و  هر قدر که زمان بیشتر میگذرد؛ کشیده شدن جنگ داخلی سوریه به لبنان؛ قطعیت بیشتری می یابد.
طبق خبری که منتشر و سپس از خروجیهای خبری رژیم اسلامی حذف گردید؛ قاسم سلیمانی به شیخ حسن نصرالله دستور اکید داده است که نیروهای حزب الله لبنان را از شرکت در درگیرها به دور نگاه دارد. خبر دومی که باز هم حذف شد؛ سخنرانی یکی از سرداران سپاه قدس بود که دخالت مستقیم سپاه قدس در سرکوبی مردم سوریه را میپذیرد.
اگر کشورهای غربی و عربی بتوانند حزب الله لبنان را تحریک کرده و به میدان نبرد بکشانند؛ کار سوریه و لبنان همزمان فیصله خواهد یافت و اسرائیل در کمین نخستین اشارهٔ بین المللی از سوی جهان غرب است تا پاسخ نهایی خود را به حزب الله لبنان بدهد. اکنون حزب الله لبنان دیگر آن هلهله و کلکله ای را که میان اعراب ضد یهود بر می انگیخت؛ به خاطر دخالتهای فیزیکی اش در انقلاب سوریه و فرستادن مزدورانش به کمک رژیم فاسد و کشتارگر بشار اسد؛ بر نمی انگیزد. کینه ها و نفرتهای دیرینه در لبنان مانند آتش زیر خاکستر است که در صورت گرفته شدن تصمیم جدی برای دخالت نظامی در سوریه؛ زبانه خواهد کشید و دستور اکید قاسم سلیمانی نیز برای جلوگیری از این فوران آتشفشان کینه های دیرینه است. به نظر من آغاز جنگ داخلی در لبنان یک ضرورت استراتژیک سیاسی – نظامی  برای طراحان خاورمیانهٔ بزرگ است و لبنان در مسیر بی بازگشت جنگ داخلی قرار گرفته است و تنها راه جلوگیری از آن خلع سلاح حزب الله لبنان خواهد بود تا بتوانند؛ جلو قتل عام شیعیان لبنان را بگیرند. در واقع اگر امروز شاهد قتل عامهایی از نوع روستای الحولا هستیم؛ در آینده ای نزدیک این قتل عامها مردمان روستاها و شهرهای علوی نشین سوریه و لبنان؛ و شیعیان جنوب لبنان را خواهد بلعید.
مشکل حزب الله لبنان این است که در صورت بوجود آمدن تنشهای جدی که فرمان آنها عموماً از پشت درهای بسته صادر میشوند؛ باید در چندین جبهه بجنگد و به خاطر بافت اجتماعی قبیله ای و عشیره ای حاکم بر لبنان و  دخالت نیروهای مشترک آمریکایی – اردنی و سایر نیروهای عربی که در اردن سازمانیافته اند و حملات اسرائیل به مواضع حزب الله؛ این مشکل بسیار بیش از طاقت حزب الله لبنان است و  دلارهای نفتی مردم ایران؛ که به گلوی مزدوران لبنانی ریخته میشد و همچنان میشود؛ خونبهای آنان و خانواده هایشان خواهد شد.
لبنان و سوریهٔ ویران شده در اثر جنگهای داخلی لقمه های پر چربی برای سرمایه گزاران خارجی خواهند بود.
اما آنچه که برای روسها خواهد ماند؛ عقب نشینی تا پشت کوههای قفقاز و کوتاه شدن دستهایشان از بازار گرمی خواهد بود که در دههٔ آینده در خاورمیانهٔ بزرگ به راه خواهد افتاد. در این میان روسها اگر بتوانند که « اوستیای جنوبی» را نگهدارند؛ شاهکار عظیم قرن شان خواهد بود.

کژدم   

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

یادگار پادشاه آریامهر و مصاحبه ای دیگر

یادگار پادشاه آریامهر و مصاحبه ای دیگر


سید رضا دیبا مصاحبه ای دیگر با رادیو فردا انجام داده است که بسیار بی محتواتر و  مضحک تر از مصاحبهٔ ایشان با «دویچه وله» است. هر چند که مقاله ای که در رابطه با سفر بسیار پربار اعلیحضرت همایونی  کاسه و مشرف شدن ایشان به مجلس رمّالان آلمانی؛ موجبات خشم سلطنت طلبان بی سلطان را بر انگیخت؛ اما گویا این شهریار  آیندهٔ ایران دست بردار نیست و به قول آذریها میخواهد یک ریز «تارتان پارتان» ببافد. البته نباید از حقیقت نیز دور شد که این «تارتان پارتانها» مشتری خاص خودش را دارد .... به هر حال نوش جانشان.
برای اینکه کار مرا راحت کنید؛ بهتر است این مصاحبه را از (اینجا) بخوانید و سپس با همدیگر بخندیم.... یا عصبانی شویم... و یا به حال بعضی ها گریه کنیم.
مصاحبه گر رادیو فردا برای اینکه به این ملاقات لغو شده بال و پری بدهد اینگونه آغاز میکند:
«شاهزاده رضا پهلوی که برای دیداری چهار روزه به آلمان سفر کرده بود؛ روز پنجشنبه؛ چهارم خرداد ماه؛ در شهر برلین؛ پایتخت آلمان؛ باتنی چند از نمایندگان مجلس و سیاستمداران این کشور دربارهٔ مسائل ایران به گفتگو نشست. وی در لابلای این مذاکرات در گفتگویی هم با رادیو فردا شرکت کرد.»
هر کس که سخنان سید رضا دیبا را در مصاحبهٔ پیشین نخوانده باشد؛ فکر خواهد کرد که در این چهار روز مذاکرات فشرده ای حتی فشرده تر از مذاکرات ۵+۱ در میان بوده است و چهار روز طول کشیده است و شاهزاده رضلا پهلوی تنها در لابلای این مذاکرات فشرده بوده است که  شهرام میریان را به حضور ملوکانه پذیرفته است.
در حالی که هر دو میدانند که هیچ خبری نبوده است و تمامی آن اعضای مجلس آلمان و سیاستمداران فقط دو نفر بوده اند که یکی از آنها حتی نمایندهٔ مجلس هم نبوده است و به قول شخص یادگار پادشاه آریامهر در مصاحبهٔ قبلی؛ حتی به ایشان اطلاع هم نداده اند که چرا ملاقات را لغو کرده اند؟!! و یک ملاقات غیر رسمی و «در پیتی» ترتیب داده اند که همان فرد ایرانی الاصل کارچاق کنش بوده؛ تا قضیه ماست مالی شده و زیاد هم خرابکاری نشود.
شهرام میریان چنین ادامه میدهد:
شاهزاده رضا پهلوی؛ شما قرار بود با اعضای کمیسیون حقوق بشر مجلس آلمان پیش از ظهر پنجشنبه در شهر برلین دیدار کنید؛ ولی این ملاقات صورت نگرفت. در هر حال شما با تنی چند از نمایندگان مجلس آلمان در شهر برلین دیدار و گفتگو داشتید.
(توی پرانتز این نوع از سخن گفتن مرا به یاد دوران کودکی ام انداخت که وقتی میرفتیم شمال و پدرم میدید که قیمت خانه ها و ویلاهای کرایه ای خیلی بالاست؛ یا کنار ساحل و یا توی پارکها میخوابیدم. صبح هم میدیدی که قابلمه و کفشها را هم دزدیده اند... جاتون خالی خیلی خوش میگذشت)
رضا پهلوی: «به هر حال امروز تعدادی از کارهایی که بابت آن به آلمان آمده بودیم انجام شد؛ منجمله دیداری که در خود مجلس آلمان داشتیم. یکی از اعضای کمیسیون حقوق بشر که خودش عضو مجلس آلمان است و یکی دیگر از نیروهای مجلس که ایرانی الاصل و مسئول مسائل ایران در این مجلس است نیز مرا همراهی میکردند و فرصتی بود که برخی مسائل را با این دو نفر مطرح کنیم. در حوضهٔ مسائلی که مربوط به حقوق بشر در ایران می شد؛ فرصتی دست داد تا این تعامل انجام شود.»
من از قصه ای که یادگار پادشاه آریامهر تعریف میکنند اینگونه میفهمم که بعد از اینکه میبینند قرار ملاقات  لغو شده است؛ دست به دامن فردی ایرانی الاصل که در مجلس کار میکند که اعلیحضرت یادگار؛ ایشان را از نیروهای مجلس ( نمیدانم از چه زمانی کارمندان مجلس را نیرو خطاب میکنند؟؟!!) و مسئول مسائل ایران در این مجلس است که ایشان را همراهی میکرده است و فرصتی شده است تا با این دو نفر گپی در حد « پارازیت» بزنند و در حوزهٔ مسائل مربوط به حقوق بشر در ایران ( دقت کنید در حوزهٔ مسائل مربوط؛ و نه اصل مسئله) صحبتی بکنند و در این فرصت تعامل کنند. (باز هم دقت کنید که میگویند «تعامل» کنند. میدانید که معنی تعامل چیه؟ خوب اگر نمیدانید من میگویم: معنی تعامل اینست که دو طرفی که دارای قدرت تصمیم گیری هستند با همدیگر کنار می آیند و معامله میکنند) اما نه اعلیحضرت کاسه؛ چنین اقتداری دارد و نه آن نمایندهٔ مجلس و نه آن «نیروی مجلس». بنا بر این هیچ اتفاقی نیفتاده بوده است و تمامی این لفاظی ها که نه تنها عاری از ادبیات ملوکانه؛ بلکه پر از ادبیات « قهوه خانهٔ میبدی» است؛ تنها و تنها نشانهٔ شارلاتانیسم سیاسی  این موجود مفلوک است.
حال به نتیجه و عصارهٔ آن مسافرت چهار روزهٔ فشرده توجه کنید:
شهرام میریان به عنوان یکی از « نیروهای رادیو فردا» میپرسد: در این گفتگوها مشخصاً بر روی چه مواردی دست گذاشتید؟
و اعلیحضرت کاسه پاسخ میفرمایند:
« مسئلهٔ خاصی نبود که بخواهیم جزئیات را بگوییم.......»
ادامه اش هم همان مزخرفات شعاری هستند که خامنه این است و آن است و دادگاه کیفری و....... بهتره باز هم بقیه اش را خودتان بخوانید.
براستی این یادگار پادشاه آریامهر چه نیازی داشت که این مصاحبه را انجام دهد و نه تنها دروغ بگوید؛ بلکه حتی نتواند به دروغهایش رنگ و لعابی منطقی بدهد و آخر سر هم بگوید که در مورد هیچ چیزی مذاکره نشده است. من اگر جای این شهرام میریان بودم به ایشان میگفتم که دفعهٔ دیگه منو سنگ روی یخ نکن. .... من هی میخوام قضیه رو بزرگش کنم و بگم... چهار روز مذاکره و ... مصاحبه در لابلای این مذاکرات.... و تو هم بر میگردی آخر سر میگی که بر سر هیچ مسئلهٔ خاصی صحبت نشده؟!!!!  و هیچ جزئیاتی هم در کار نیست؟؟!!
آخرین خبر اینکه اعلیحضرت یادگار؛ آخرین مذاکراتشان در بارهٔ « هیچ مسئلهٔ خاص» را با خانم الههٔ بقراط که همچنان در حد «اعلامیه پخش کن» مانده است؛ ادامه داده اند که تماشایش خالی از لطف نیست (اینجا) و مطمئن هستم که گام بعدی نیز ادامهٔ مذاکرات در «قهوه خانهٔ میبدی» خواهد بود..... جمال دموکراسی و مشروطهٔ بی شرط و شهریار ایران و ایرانیان را عشق است....
آهای.... آقای آهی.... کجایی که کژدم داداشتو کشت.....

کژدم




۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

یادگار پادشاه آریامهر و کاسه


اخیراً صدای آلمان مصاحبه ای با یادگار پادشاه آریامهر (رضا دیبا) انجام داده است که بسیار خواندنی است و از تلاشهای شبانه روزی و قهرمانانهٔ ایشان در جهت جلب نظر کشورهای بیگانه برای ایجاد دموکراسی در ایران حکایت دارد برای اینکه کار شما و من راحت تر شود بهتر است متن مصاحبهٔ حماسی را از (اینجا) بخوانید تا برویم سر اصل مطلب.
تیتر خبری که رادیو آلمان برای این مصاحبه انتخاب کرده است جالبتر از خود مصاحبه است. هرچند که نظریات و سخنان آقای سید رضا دیبا نیز به نوبه خود جالبتر از تیتری است که رادیو آلمان برای این مصاحبه در وبسایت خود انتخاب کرده است. تیتر این است: « رضا پهلوی: اصولاً با انرژی هسته ای برای ایران مخالفم»
در مقالهٔ قبلی گفتم که استراتژی مبارزاتی این وجود بی وجود بر اساس « از هر طرف باد میاد ... بادش بده» بنا شده است و هرچند که هواداران بازگشت خلافت و سلطنت حقوق بشری با چاشنی سکولاریسم پارلمانی ناراحت شدند؛ اگر مغزی و فکری و شرافتی به جای مانده است همین تیتر کافی است که نشان دهد؛ که یادگار پادشاه آریامهر همزمان با مذاکرات هسته ای بغداد این چنین نظری را اعلام میدارد. در واقع سید رضا دیبا با این جمله میخواهد بگوید که اگه منو بر سر کار بیارید دیگه مشکل بغداد رو نخواهید داشت من اصلاً  خاک بوشهر را برایتان به توبره میکشم. مثل اینکه تیتر خودش یک اصل مطلب دیگری بود... حال برویم سر اصل مطلب.
مطلب جالب دیگر اینکه گویا مصاحبه گر رادیو آلمان یادش رفته که همین کارخانهٔ « زیمنس» آلمانی بود که قرار بود ۲۳ رآکتور هسته ای در ایران بسازد نمیدانم آلمانها آدمهای احمق و فراموشکاری هستند و یا احمقها و فراموشکارهای فارسی زبان را برای سخن پراکنی استخدام میکنند؟؟!! در مورد یادگار پادشاه آریامهر نیز این امر صدق میکند ولی میدانم که ایشان با تبحری که دارند؛ مانند همان سوگندی که خوردند و بعد زیرش زدند؛ میتوانند بگویند که: «آنزمان من بچه بودم... یادم نمیاد». بازهم جالبتر اینکه باید به محضر مبارک اعلیحضرت سید رضا دیبا یادآوری کنم که در زمان پدرشان؛ ایران بزرگترین سهامدار یک شرکت اتمی فرانسوی بود که تخصص آن در تولید اورانیوم غنی شده بود و قرار بود که هرساله بخشی از سود سهام ایران به صورت اورانیوم غنی شده به ایران تحویل داده شود. این شرکت همان شرکتی است که قرار بود ۱۱۰ کیلوگرم اورانیوم غنی شده توسط رژیم اسلامی را دوباره تصفیه نماید تا قابلیت استفاده در راکتور اتمی دانشگاه تهران را داشته باشد. و باز هم باید به سید رضا دیبا که در آن زمانها « بچه» بودند؛ یاد آوری کنم که بیش از ۸۰ درصد «کیک زرد»ی که در نطنز غنی سازی شده بود در زمان پادشاه آریامهر خریداری گردیه بود. و مهمتر از آن اینکه باید تمامی این موارد را به کثافتهای برخاسته از گور ۱۴۰۰ ساله را که دهانشان را مانند اسب آبی باز میکنند و داد میزنند که: «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» نیز یاد آوری کنم که در سایهٔ شما کثافتهای عقب ماندهٔ تاریخی و رهبر توضیح المسائل نویستان؛ تمامی آنها به باد رفت. با درخواست پوزشی دوباره برویم سر اصل مطلب.

دویچه وله: آقای پهلوی؛ قرار بود در روز پنجشنبه(۴ خرداد/ ۲۴ مه) هیأتی ایرانی گزارشی از وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران؛ به کمیسیون حقوق بشر پارلمان آلمان ارائه دهد. اما ظاهراً این نشست برگزار نشد. دلیل لغو این نشست چیست؟
رضا پهلوی: همانطور که اشاره کردید؛ این دعوت از من شده بود و من فکر میکردم با تعدادی از هم میهنان ام که در این زمینه؛ به عنوان دانشجو؛ خبرنگار و ... تجربیات شخصی خودشان از درون کشور را دارند؛ کلاً راجع به وضعیت حقوق بشر در ایران؛ ملاقاتی داشته باشیم. البته وقتی دیروز (۲۳ مه) وارد برلین شدیم؛ اطلاع داده شد که این جلسه لغو شده . تا این لحظه هم هیچ توضیحی داده نشده که علت آن چیست. احتمال دارد دلیل آن مذاکراتی باشد که هم زمان در بغداد صورت میگیرد. ولی من نمیخواهم حدس بزنم و در ارتباط با این مسئله؛ با حدس جلو برویم.
آیا این مطلب به خودی خود جالب نیست؟ آیا سید رضا دیبا به جایگاه خودش به عنوان «اعلیحضرت سلطان» در دستگاه حکومتی آلمان پی نمیبرد؟ یا خودش را به آن راه میزند و نمیخواهد « با حدس جلو برود.»؟ آیا همین یک نمونه کافی نیست که ایشان بعد از سن و سالی که از ایشان گذشته است و در کانون سیاست بزرگ شده است بفهمد که نه حقوق بشر و نه شخص ایشان و نه ادعاهای ایشان را حتی به پشیزی نمیخرند؟ و نه تنها آلمانها بلکه سایر بیگانگان نیز از این مسائل تنها استفادهٔ ابزاری میکنند؟ من میگویم که ایشان حتی بیشتر از اینها میفهمد ولی دوست دارد که از او و هیئت همراهش به عنوان ابزار استفاده شود. مگر آنزمان که مخملباف در پارلمان اروپا کاسه به دست گرفته بود و همین حرفهای سید رضا دیبا را میزد؛ به جایی رسید؟ مفتضحانه تر اینکه یادگار پادشاه آریامهر ۳ سال دیرتر از مخملبافها دارد کاریکاتور همان کارها را ترسیم میکند و انتظار دارد که جدی گرفته شود. آیا اعلیحضرت سلطان؛ آن جملهٔ ستارخان بزرگ را زمانی که به او گفتند به سفارت روسها پناهنده شود شنیده است که گفت: « میخواهم .... هفت کشور به زیر پرچم ایران باشد و حال شما میخواهید که به سفارت آنها پناه ببرم؟». البته من به سید رضا دیبا حق میدهم که ندانند؛ چون آنزمان نه تنها « بچه» و یا حتی «نوزاد» نیز نبودند؛ بلکه اصلاً وجود نداشتند...... راستی حالا فکر میکنند که وجود دارند؟ کاسهٔ شان را چکار کردند؟ ایشان در ادامه خواهند گفت که کاسه را کجا بردند.....
«... ولی خوشبختانه امروز (پنجشنبه) در پارلمان ملاقاتی داشتیم با یکی از نمایندگان حزب لیبرال که یکی از اعضای این کمیسیون است و همچنین با یکی از مسئولان بخش مربوط به ایران که اتفاقاً ایرانی الاصل است؛ ملاقاتی داشتیم. فرصتی بود برای این گروه که بتوانیم مسائلی را که در نظر داشتیم مطرح کنیم. البته سوالاتی هم از ما شد که ما هم نظرات خودمان را در ارتباط با این سوالها بیان کردیم.»
اینجا؛ همانجایی است که اعلیحضرت سلطانی؛ کاسه اش را به آنجا برده است. اما ماجرا بسیار جالبتر هم میشود:
مصاحبه گر دویچه وله: شما به عنوان سخنران اصلی از سوی این هیأت ایرانی انتخاب شده بودید. گزارش شما که گفته میشود «مکتوب و مستند» است؛ دربرگیرندهٔ چه موضوعاتی بود؟
سید رضا دیبا پاسخ میدهد: البته با توجه به اینکه جلسهٔ امروز مقداری متغیر بود؛ فقط مسئلهٔ حقوق بشر مطرح نشد؛ بلکه سئوالات خیلی اساسی تری مطرح شدند و در ارتباط با سیاست خارجی دولت آلمان و انتظارات ما ایرانیهایی که  طرفدار تغییر نظام ایران  و جایگزینی آن با یک نظام سکولار و دموکراتیک و یک حکومت پارلمانی که در آن دین از حکومت جداست؛ هستیم. در این رابطه بحث اساسی مان این بود که تنها خواسته ای که ما امروز از جهان داریم؛ حمایت از خواست مردم ایران در حق برگزاری انتخابات آزاد است. اینرا هم میتوانم بگویم که در اصل؛ این نقطهٔ اشتراک اکثر نیروهای آزادیخواه کشور است؛ علی رغم اینکه........... در اصل میرویم سر مسئلهٔ اینکه توقع ما از جهان این نیست که شما بیایید رژیم را عوض کنید؛ آن به مردم ایران مربوط است.»
 خوب ... تا اینجا مشخص شد که یکی از افرادی که ملاقات کرده اند؛ عضو همان کمیسیونی بوده است که قرار بود ملاقات کنند ولی جلسه را آلمانها لغو کرده اند. آیا آن عضو کمیسیون توضیح نداده است که چرا جلسه لغو شده است؟ آیا نمیدانست و یا اینکه سید رضا خجالت کشیده است که از بزرگان سوالهای بی تربیتی بپرسد؟ و خدای نکرده در جواب بگویند که به تو چه مربوطه که در بارهٔ سیاستهای داخلی ما پرسش میکنید؟ مطلب جالبتر اینکه ایشان اینهمه راه رفته است که یگوید به ما کمک کنید که انتخابات آزاد داشته باشیم و چون نمیشود شما رژیم را هم سرنگون نکنید و این مسئله را هم به مردم ایران واگذارید!!!!!! راستی خودش هم فهمیده که به عنوان کسی که خود را سیاستمدار میداند چه گفته است؟ رفته است و کمک میخواهد که انتخابات آزاد داشته باشد و با اینکه میداند رژیم نمیگذارد تقاضای سرنگونی از طرف بیگانگان را هم ندارد و خودش میخواهد اینکار را بکند . کسی هست که از این مردک کوتولهٔ سیاسی بپرسد که تو اگر لیاقت بر اندازی داری پس چه لزومی دارد که اینهمه راه بروی و بخواهی که حق انتخابات آزاد را به رسمیت بشناسند؟ اگر بتوانی سرنگون کنی باید انتخابات آزاد به خودی خود نتیجه اش باشد. پس این کوتوله فکر میکند که میخواهد چه کسی را فریب دهد؟ به همین خاطر است که آن نماینده نیز سوالی از ایشان میکند که اگر میفهمید کاسه اش را به روی صورتش میگرفت و دیگر هرگز به آنجا باز نمیگشت. ( آنوقت میگویند که به یادگار پادشاه آریامهر توهین نکن... این شخص خودش یک توهین بزرگ برای غرور ملی ایرانیان است).
«..... سوالاتی از ما شد؛ از جمله اینکه «شما میدانید مردم ایران به چه چیزی رای خواهند داد؟» من گفتم که خیر من نمیتوانم پیشگویی کنم که مردم به چه چیزی رای خواهند داد.............»
گذشته از اینکه این جملهٔ رضا دیبا «ازما سوالاتی شد» مرا به یاد کاراکتر کمدی سریال « صمد آقا» یعنی عین الله باقرزاده می اندازد که تکیه کلامش « در شهر به ما پیشنهاداتی شد» می اندازد که بی جا هم نیست؛ سخن اصلی اینجاست که آنهایی که حتی از سوراخ کلید نیز به مسائل سیاسی نگاهی کرده باشند میدانند که چنین سوالی از روی بی اعتمادی به شخصیت کسی است که به ملاقات آن شخص مشرّف شده است. این سوال به یادگار پادشاه آریامهر به زبان بی زبانی میگوید که «برو کشکتو بساب»  و پاسخی نیز که از طرف سید رضا دیبا داده میشود نیز مؤید منظور پرسش کننده است. کسی که به عنوان سخنران هیأت ادعایی انتخاب شده است نه تنها حرف دهانش را نمیفهمد؛ بلکه حتی نمیداند که  کاسه ای را که با خود برده است؛ میخواهد با چه چیزی پر کنند؟
آیا سید رضا دیبا هنوز هم نفهمیده است که پرسشگر؛ خواسته است به او بگوید که زمانی که نمیدانی مردم به چه چیزی رای خواهند داد؛ وقت مرا نگیر... و به تعبیری دیگر به زبان بیزبانی گفته است که « در میان مردم ایران تو هیچکس نیستی».
بعد این قسمت ایشان بازهم شروع به روده درازی های عوامفریبانه از قبیل آزادی و صندوق رای و نافرمانی مدنی و شعارهایی که ۳ سال پیش ژنرال سازگارا و مخملباف میگفتند ادامه میدهد که حتی در این زمینه هم این سید کوتولهٔ ما از ژنرال مخملباف عقب تر است. ( ایشان همیشه با تاخیر می آیند... شاید هم از عادات ملوکانهٔ سلطانی باشد.... شاید هم گیرنده اش خوب کار نمیکند... نمیدانم!!! به هر حال یک چیزی این وسط کار نمیکند).
 اما شاه سخن یادگار پادشاه آریامهر این جمله است:
«..... البته من طرفدار تکنولوژی هسته ای حتی به مفهوم غیر نظامی اش نیستم؛ چه برسد به نظامی اش....»
دلایلی هم که میشمارد؛ همان حرفهایی است که بنگاههای سخن پراکنی و مراکز اطلاعاتی امنیتی بیگانگان سالهاست که تکرار کرده اند و برای اینکه خودش را باد کند تمامی کارهایی را هم که پادشاه آریامهر انجام داده بودند با آوردن کلمهٔ « ما اینکار و آنکار را کردیم» به اسم خود چاپ میزند بقیه اش هم هیچ ارزش سیاسی برای جنبش ندارد مگر برای  سیاست « کاسه گردانی». ... من هم زحمت تایپ مجدد آنها را به خودم نمیدهم و میتوانید از لینک بخوانید.

کژدم

۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

سید رضا دیبا کیست؟



سید رضا دیبا کیست؟


براستی این موجود چه شخصیتی دارد؟ آیا اساساً شخصیتی دارد و یا اینکه..... این دیگران هستند که برای او شخصیت میتراشند ؟ گویی که میخواهند از چیزی که وجود ندارد؛ شخصیتی بسازند که خود سید رضا هم  از آن گریزان است؟ براستی این موجود از چه چیزی گریزان است؟ آیا از خود گریزان است؟...... آیا از سایهٔ پدر؟...  یا پدر بزرگ؟ ... چرا این موجود اینهمه در حال گریز است؟  استراتژی گریز او به کجا خواهد رسید؟... آیا اساساً میداند که کیست؟ و هویت او چیست؟..... آیا او یک خود باخته است؟ ... من فکر میکنم که او مجموعه ای از تمامی اینهاست.
میگویند که سید رضا دیبا چندین کتاب به زبانهای بیگانه منتشر کرده است و حتی یک نمونه از آنها به یکی از زبانهای ایرانی نوشته نشده است. پرسش این است که آیا این کتابها برای که نوشته شده اند؟ این کتابها برای چه نوشته شده اند؟ آیا ایشان به دنبال این هستند که مردم ایران بگویند که این آدم با دو یا سه زبان آشنایی دارد؟ اگر مردم ایران بخواهند که این نوشته ها را بخوانند؛ آیا باید مترجمی در میان باشد؟ پس مردم ایران چگونه میتوانند با افکار این شخص رابطه برقرار کنند؟ آیا مردم ایران در عده ای جوان که دست خود و یا پدرشان به دهنشان میرسد و میتوانند هزینهٔ کلاسهای زبان  را بپردازند و کامپیوتر داشته باشند؛ خلاصه میشود؟ آیا این جماعت چند در صد از جامعهٔ ۸۰ میلیونی ایران را تشکیل میدهند؟ پرسش دیگر اینکه چه مسائلی برای این گروه از ایرانیان مهم است؟ آیا آنها میخواهند و میتوانند کاوه ها و بابک های ایران باشند؟.... پس چرا این موجود؛ اکثریت سرکوب شده و دل به خون خفتهٔ ایرانیان را به فراموشی سپرده است؟ آیا نمی فهمد؟ و یا اینکه در مسیر یک استراتژی کلانی که دیگران( اطرافیانش) برایش طراحی نموده اند گام بر میدارد؟
براستی.... این موجود برای گریز از هر آنچه که از آن و یا آنها میهراسد.... به کدامین اشباح و سایه ها پناه میبرد؟... اگر چنین است ... به چه اشباحی پناه میبرد؟... چرا نمیتواند آنچه را که خودش است.... به نمایش بگذارد؟ ... آیا اصلاً چیزی برای نمایش دادن در او مانده است؟... یا عروسک خیمه شب بازی دیگران است؟... آیا او فکر میکند که پادشاهی نیز مانند محصولات « یک و یک» و «شیرین عسل» و «مینو» است که با پرداخت هزینه های تبلیغاتی؛ بتوان به خورد مردم داد؟
چگونه است که که این موجود؛ بر علیه استاد فرود فولادوند بیانیهٔ رسمی صادر میکند و ایشان را به عنوان شخصی که به روحانیت و اسلام توهین میکند؛ مورد تخطئه قرار میدهد؟ همان اسلامی که ۱۴۰۰ سال است خاک ایران را به توبره کشیده است و همان روحانیت اسلامی کثیفی که ایرانیان را به موجودی « مقلد» و نه «متفکر و تولید کننده» مبدل کرده است؟ همان اسلامی که سرزمین ایران را تبدیل به « گربه» نموده است و در قرون اخیر نیز یا با روسها و یا با انگلیسها همخوابه بوده است؟ همان روحانیتی که در این ۳۳ سال سرزمینی را که پدر بزرگش رضا شاه بزرگ و پدرش  پادشاه آریامهر در میان خون و خون دل ساخته بودند به جایی کشانده اند که هیچ ندارد و حتی سبزیجاتش را هم باید از چین وارد کند؟  من ایمان دارم که اگر از سید رضا دیبا در بارهٔ قهرمان ملی ایران پرسیده شود؛ به جای رضا شاه بزرگ و پادشاه آریامهر؛ نخستین نامی که به ذهنش خطور خواهد کرد؛ پسر آن آشپزباشی دربار قاجار خواهد بود که به دروغ ؛ دهها معجزهٔ ملی به نامش ثبت کرده اند.... مانند ایجاد نخستین دانشگاه ( دار الفنون)؛ در حالی که نخستین مدرسهٔ ابتدایی دهها سال بعد از دار الفنون در این سرزمین تاسیس شد. و معلوم نیست که فارغ التحصیلان کدامین مدارس و دبیرستانها در « دانشگاه دار الفنون» تحصیلات عالیه میکرده اند؟ و تمامی این دروغها ساخته و پرداختهٔ همان روحانیت کثیف شیعه است  که این موجود از ساحت مقدس آنها دفاع میکرد. بعضی ها میگویند که سید رضا دیبا دیگر مثل آن زمانها نیست و تغییر کرده است. من میگویم که اشتباه میکنید... زیرا این تغییراتی که میبینید نه به خاطر رشد سیاسی این موجود؛ بلکه به خاطر تغییر جهت باد انقلاب ایرانیان است که می وزد.  این موجود حتی در سه سال پیش حاضر بود که با موسوی و کروبی (جلادان دههٔ ۶۰) دست بدهد و در جهت اصلاحات اسلامی گام بردارد اما زمانی که دید جنبش سبز مذهبی فروکش کرد و دیگر کسی برای جرثومه های فساد اسلامی تره هم خرد نمیکند؛ از آنها نیز دست کشید. این دست کشیدن نه به خاطر دانش سیاسی و یا اراده ای ملی؛ بلکه به خاطر مشاورهٔ اطرافیانش بود که به پدرش خیانت کردند و اکنون سوگلی دربار او هستند و تنها استراتژی کثیفی که به آن پایبندند این است که: « برای رسیدن به قدرت... از هر طرف که باد می آید؛ بادش بده».
این موجود هیچ شناختی از ساختار اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی ایران در دورهٔ قاجار و بعد از انقلاب مشروطیت ندارد و اساساً هیچ درکی از قدرت روحانیت کثیف شیعه در آن دوران ندارد و نمیفهمد و حتی نمیخواهد بفهمد که پدر بزرگش و پدرش چه خون دلها خوردند. صدها ایل و قبیله و خانهایی که برای خود ارتش محلی و آیت الله هایی برای صدور فتوا داشتند و نیروهای بیگانه که با بسیاری از آنها در ارتباط بودند و هر روز خدا در جای جای این سرزمین؛ غوغایی برپا بود و قهرمانان دروغین ملی مانند ۵۳ نفر و میرزا کوچک خان و شیخ خزئل و مدرس و مصدق و کاشانی  و پیشه وری از هر جایی سبز میشدند و این سرزمین در زیر چکمه های بیگانگانی بود که آنرا «پل پیروزی» نامیدند. اما این موجود بی وجود بی شرم تر از آن است که به اینهمه مسائل دقت کند و چون هنوز آتش تنور تبلیغات «ملی - اسلامگرایان» و توده ایها و سایر وطن فروشان ظاهراً روشنفکر داغ است؛ به پدر بزرگ و پدرش میتازد. براستی این موجود هیچ شخصیت مستقلی دارد که بتوان به آن دل خوش کرد؟ پس این کسانی که او را « شهریار» میخوانند کیانند؟ آیا حتی از این جملهٔ سید رضا دیبا که خود را « شهروند» میخواند عرق شرم بر چهرهٔ شان نمینشیند که اینچنین خود را زیر پردهٔ « فرتنی قلابی» پنهان میکند که در دنیای سیاست؛ نه « فروتنی» بلکه « بی ارادگی و ترس و خواری» نامیده میشود؟

ایشان کسی هستند که در زیر پردهٔ «شهروندی» به دنبال سلطنت هستند. اما سلطان شدن نیز لیاقت میخواهد و داشتن روحیهٔ  مبارزاتی کمترین نشانهٔ این لیاقت است. اما او برای اینکه کاری نکند و همه چیز را به دست بیگانگان بسپارد تا او را به «منطقهٔ سبز» رویایی اش ببرند؛ به بخش انتشاراتی موسسهٔ سوروس تبدیل شده و جزوهٔ آشپزی «جین شارپ» را منتشر میکند و عصای دست آنهایی میشود که با تجویز استراتژی این جزوه جنبش را به شکست بکشانند و تخم یاس را بر جنبش بپاشند؛ تا به همگان بقبولانند که دیدید که مبارزه فایده ای ندارد و باید قدرتهای بیگانه بیایند و کمک بکنند تا شما پیروز شوید؟ و هیچکس هم از او نمی پرسد که: بسیار خوب.... این نظر جین شارپ است... نظر شما چیست؟ برای ایران فردا چه برنامهٔ مشخص مبارزاتی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی داری؟.... آیا همین قدر که از جملات و کلمات عام و قابل تعبیر و تفسیری که رژیم تازی پرستان حاکم نیز به همان کلمات و جملات پناه میبرند استفاده میکند؛ کافی است که عده ای به دنبالش راه بیفتند؟ من میگویم که بله برای عدهٔ خاصی از شیادان که میخواهند به دوران سلطنت بازگردند و به دروغ نام پادشاهی بر آن مینهند کافی است و شاید برای آنانی که دوست دارند همیشه نقش مقلد را بازی کنند و در حماقت سیاسی غوطه ور باشند نیز کافی باشد؛ آنهایی که روزی برای خاتمی و روزی دیگر برای موسوی و کروبی هورا کشیدند و اکنون در عالم رخوت خواب و بیداری ملی برای سید رضا دیبا هورا میکشند..... اما برای آنانی که به بنیان نهادن ایرانی نوین بر اساس پادشاهی و برقراری آیین ریشه ای می اندیشند؛ نه تنها کافی نیست بلکه یک فریب آشکار و شارلاتانیسم سیاسی است.
من میگویم که این موجود با اینکه یک موجود «نر» است ؛ اما «مرد راه» ساختن ایران فردا نیست. این موجود تنها و تنها بنیانگذار سیستم لابی گری برای بیگانگان است. این است دلیل آن نفرت عمیقی که استاد فرود فولادوند از این موجود داشت.

پاینده ایران؛برقرارباد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر

کژدم 

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

چشمهای کور؛ گوشهای کر؛ حماقت؛ نهایت اینکه شکست = پیروزی است


حتماً آن شعر ایرج میرزا را در بارهٔ آن زن محجبهٔ مسلمان خوانده اید که در نهایت میگوید: هرکاری میکنی بکن ولی موهایم را نبین. داستان « سیّدهٔ محجّبه علی خامنه ای» همان داستان ایرج میرزاست با او؛ تنها با این تفاوت که ایرج میرزا دیگر یک نفر نیست بلکه  (۶= ۵+۱) نفر هستند و چشم آبی و سیّده علی خامنه ای دیگر تنها به فکر « مو و چفیه» مانده است. مؤمنین حزب اللهی همچنان در ولایتش ذوب هستند و از خود نیز نمیپرسند که چه اتفاقاتی در « دور و برشان» دارد می افتد؟ گویی که اصلاً « دور و بری» وجود ندارد. برای اندازه گیری مغز این مومنین بهتر است «این مقاله» را بار دیگر بخوانید که خواندنش « واجب عینی» است؛ تا بقیهٔ نوشته را کاملاً لمس کنید.
اما آیا فکر میکنید که «داستان اتمی» با همین خندهٔ آقای آمانو و نشست بغداد در چهارچوب « پیروزی اتمی» از نوع اسلامی آن خواهد ماند؟......... من میگویم: نه. داستان بسیار عمیقتر و فراتر از یک پیروزی «اتمی- شیعی» است و با فروپاشی رژیم اسد و  خلع سلاح حزب الله لبنان و نهایتاً فروپاشی هلال شیعی؛ به طور کامل ادامه خواهد یافت.
شاید اکنون تعدادی از گاوهای ذوب شده در سرگین شتر سرخ عایشه بیدار شوند و عده ای دیگر نیز در فرداهای نه چندان دور به آنها بپیوندند. البته اینرا دیگر بیداری نمیتوان نامید و در واقع بر سر و ری کوفتن خواهد بود. عرق سرد شرم بر پیشانی نشستن خواهد بود.
راویان اخبار میگویند که آمانو برای سیّده علی خامنه یک عدد Dildo مردانه سوغات برده است تا با یک عروج عرفانی یا حقّ گویان؛ « حق خود» را بپذیرد. سیّده علی خامنه ای نیز گفته است که زیر ابروهایش را طوری بردارند که کسی از ذوب شدگان نفهمد که بر او چه میگذرد. احمدی نژاد برای گرفتن عکس یادگاری به ابوموسی میرود و محسن رضایی میگوید که باید در مقابل عربستان سعودی  کاری کرد و گرنه آنها هم با «Dildoی» عربی خواهند آمد. اتاقهای فکری نیز میگویند که نباید به دام عربستان افتاد و چند آخوند زپرتی هم ماجرای « شاهین نجفی» را عَلَم میکنند و چنان وضعیت را برای مومنین ذوب شده شلوغ مینمایند که بالاخره نفهمند که حق مسلّم به کجا رفت؟ و راه قدس چطور شد؟ هر چند که بدون این ترفندها هم آنها هرگز نخواهند فهمید.
فکر میکنم که بوی گند چنان هوا را پر کرده است که تنها روسپی پیری همچون خامنه ای و روسپی زادگان ذوب شده در ولایت او میتوانند در آن تنفس کنند.

کژدم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

آیا امام حسین «اوباما» و امام «خامنه ای» به یک توافق زیر میزی رسیده اند؟(پاسخ به یک پرسش)

در مقالهٔ قبلی یکی از خوانندگان سوال نموده اند که آیا چنین توافقی امکان دارد؟ و ار جاع داده اند به وبسایت «عصر ایران» که مقاله ای را از وبسایت امنیتی-اطلاعاتی «دبکا» ترجمه نموده است. من هر دو منبع را ذکر کردم که اگر عصر ایران مقاله اش را حذف کرد؛ منبع اصلی که «دبکا فایل» است در دسترس بماند تا آنچه که در پی می آید پا بر هوا نماند.
پیش از هر چیز باید در رابطه با وبسایتهای اطلاعاتی-امنیتی همچون دبکا فایل بگویم که اینگونه وبسایتها در واقع « بخش خصوصی» هستند و مانند سایر سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی سازمان و کادرها و منابع اطلاعاتی خاص خود را دارند و محصولات فکری آنها در سه بخش به طور جداگانه منتشر میشوند: 
۱- یک بخش از مقالات به صورت عمومی انتشار می یابند و به جز کاربرد تبلیغاتی میتوانند کاربردهای دیگری از قبیل « انگار آفرینی» و یا « بکار بردن بعضی کلمات و یا جملات «کُد گذاری شده» که برای افراد خاصی(از ما بهتران ها) معانی دیگری میتوانند داشته باشند و امثالهم.
۲- سلسله مقاله هایی که در ازاء پرداخت مبلغی سالانه در دسترس خوانندگان قرار میگیرند.
۳- مقاله هایی که هرگز منتشر نمیشوند و محصول پالایشهای اطلاعاتی دقیقی هستند که به سرویسهای اطلاعاتی دوست و برادر فروخته میشوند.
بعد از این مقدمهٔ کوتاه با ذکر این هشت ماده که از روی ترجمهٔ سایت عصر ایران کپی میکنم به مطلب ادامه میدهم:

1- ایران و آمریکا توافق می کنند که با توجه به عدم انعطاف پذیری در بعضی مواضع شان این توافق به صورت محرمانه بین دو کشور باشد و در نتیجه این توافق ، هم دولت ایران بتواند ادعا کند که به خواست های هسته ای خود رسیده هم دولت آمریکا بتواند در برابر افکار عمومی و جامعه جهانی این ادعا را مطرح سازد که جلوی تهدید اتمی ایران را گرفته است.

2- ایران غنی سازی بیست درصدی را متوقف می کند اما فعالیت سایت هسته ای فردو را بر خلاف خواست اسراییل متوقف نمی کند.

3- ایران 110 کیلو اورانیوم غنی شده 20 درصدی اش را به یک کشور ثالث صادر می کند و در عوض میله های سوخت تحویل می گیرد.

4- هیچ حد نصابی برای تولید اورانیوم با غنای 3.5 تا 5 درصد برای ایران تعیین نمی شود .( ایران تا هر میزان می تواند در این غنا اورانیوم داشته باشد)

5- ایران پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضا می کند و
با این کار فعالیت بازرسان آژانس در ایران گسترش می یابد.

6- سایت های مخفیانه هسته ای ایران که واشنگتن هیچ اطلاعی از آنها ندارد کاملا خارج از دید ناظران بین المللی قرار می گیرد.

7- آمریکا واروپا مرحله به مرحله تحریم ها علیه ایران را کاهش می دهند و اجازه می دهند کشورهایی چون چین ، روسیه و ترکیه به همکاری های مالی و بانکی خود با ایران ادامه دهند.

8- آمریکا و اروپا تحریم نفتی را که قرار بوده از اول جولای سال جاری میلادی علیه ایران اعمال شود ، لغو می کنند.

مسئلهٔ نخست اینکه در هر دو وبسایت «دبکا فایل» و «عصر ایران» یک مسئله دنبال شده است و آنهم «شکست صهیونیسم» و پیروزی رژیم اسلامی است. در هر دو وبسایت پیروزی رژیم اسلامی و ضربه به حکومت اسرائیل پر رنگترین چیزی است که به آن پرداخته شده است و اگر به وبسایت « دیپلماسی ایرانی» نیز مراجعه کنید و «این مقاله» و «این یکی مقاله» را بخوانید ( هر چند تعداد مقالاتی که همگی پیروز هستند زیاد است) در خواهید یافت که رژیم اسلامی در این واویلا و وامصیبتا چقدر به یک « پیروزی دروغین» نیاز دارد تا « نوشیدن جام زهر» را به عنوان یک پیروزی جا بزند.
اما اصل مطلب این است که فرض کنید پسر و یا دختری انقلابی که تا دیروز بازداشت نشده بودند ؛ ناگهان بازداشت میشوند و خانواده هایشان ماتم میگیرند. بعد از چند ماه این افراد آزاد میشوند و این آزادی یک « پیروزی» به حساب می آید. در حالی که واقعیت امر این است که این افراد تنها به شرایط چند ماه پیش برگشته اند و هیچ دست آوردی در میان نیست. مثل اینکه شما طلبکار هستید و طلبتان بعد از دیرکرد پرداخته میشود. شما پیروز نشده اید بلکه به نقطهٔ صفر بازگشته اید و در مدت طلبکاری هر چه زجر کشیده اید از کیسه تان رفته است. با احتساب زجر؛ شما حتی در نقطهٔ صفر هم نیستید و حد اقل یک باخت روحی (زجر کشیدن) داشته اید.
۱- خبر دبکا فایل و عصر ایران؛ نشان میدهد که بند یک این قرارداد که قرار بوده است بسیار محرمانه بماند؛ آنچنان هم محرمانه نبوده است... و در علنی ترین اخبار ذکر شده است.
۲- بند دوم و سوم نشان میدهند که آن ۱۱۰ کیلو گرم اورانیوم غنی شده در حد ۲۰ درصد؛ به درد مصارف پزشکی نمیخورد و باید در کشور ثالث دوباره پالایش شود. نتیجه اینکه همه میدانند که این نوع از اورانیوم غنی شدهٔ ۲۰ درصدی به درد ساختن بمب میخورد ولی به درد مصارف پزشکی نمیخورد. نتیجهٔ دیگر اینکه پالایش اورانیوم در غلظت ۲۰ در صد اگر هنوز برای ساخت بمب اتمی کافی نیست؛ اما میتواند در دست نیروی سومی قرار گیرد(مانند القاعده) و آنزمان خیلی خطرناک خواهد بود. از نظر من تحویل این ۱۱۰ کیلوگرم به کشور ثالث ( منظورشان فرانسه است) در واقع زمینه را برای حمله به ایران باز تر میکند تا کشورهای غربی بدون داشتن دغدغهٔ گم و گور شدن این نوع از اورانیوم به کار خود ادامه دهند. این بند به نفع آمریکا و غرب است و نه رژیم اسلامی.
۳- بند چهارم پیش تر از اینها از طرف غرب پذیرفته شده بود و به غیر از داشتن هزینه های بیشتر برای ایران هیچ نفعی ندارد. زیرا اورانیوم غنی شده در ایران در حد ۳.۵ و یا ۵ در صد نیز بدون پالایشهای تکمیلی سوخت خوبی برای رآکتورهای اتمی برای تولید انرژی نیستند و هر دو طرف نیز اینرا میدانند.
۴- بند ۵ و بند ۶ با همدیگر شدیداً متناقض هستند و امضای پروتوکول الحاقی دست آژانس را بسیار باز میگذارد و بند ۶ را به یک شوخی بیمزه تبدیل میکند.
۵- بندهای ۷ و ۸ مانند آزاد شدن یک زندانی است که تا چندی پیش اصلاً زندانی نبود و در خیابانها راست راست راه میرفت. اما جالبتر اینکه این زندانی را قرار است « مرحله به مرحله» آزاد کنند که این مرحله به مرحله خودش میتواند داستان دراز و مصیبت باری باشد.

نتیجه اینکه : بله پرسشگر گرامی؛ چنین قرارداد ۸ ماده ای امکان پذیر است. زیرا امام خامنه ای و سپاه پاسداران دلیر ولی ترسیدهٔ اسلام به هر نحوی که شده به یک پیروزی وبسایتی نیاز دارند. درواقع هر دو طرف در حال « وازلین زدن» هستند؛ اما مسئله این است که غرب به کجایش میزند و خامنه ای به کجا؟

کژدم 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

رژیم دلقکهای درماندهٔ تازی پرست شیعه مسلک و بازی بحرین

رژیم دلقکهای درماندهٔ  تازی پرست شیعه مسلک و بازی بحرین

اکنون بعد از دهها سال باز هم مسئلهٔ بحرین بر سر زبانها افتاده است. اما زمانی که رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران؛ در ضعیف ترین و درمانده ترین شرایط ممکن دست و پا میزنند. اساساً مسئله این است که نه تنها رژیم اسلامی و شیعی مسلک کنونی؛ بلکه تمامیت افکار تازی پرستانه  در طول تاریخ ننگین ۱۴۰۰ سالهٔ خود به جز ننگ ضدیت با هویت ملی ایرانی را با خود نداشته است و هم اکنون نیز مزدوران اجیر شدهٔ رژیم با دستکاری در تاریخ ایران حتی تاریخ نیاکانی ایرانیان را نیز به زیر سوال میبرند و اگر چند سالی است که حرکتهای دروغینی از قبیل اجازه دادن به سرایش سروده های میهنی داده میشود و یا از نام ایران و کورش استفاده میشود و یا برخی مجسمه های قهرمانان این سرزمین ساخته میشوند؛ نه به خاطر تغییر ماهیت کثیف و ضد ایرانی اسلام گرایان حاکم بر این سرزمین؛ بلکه تنها و تنها به خاطر رشد بیداری ملی مردمان ایران است. رژیم با این حرکات مذبوحانه سعی دارد سوار موج میهن پرستی ایرانیان شود. و ماجرای بحرین نیز در همین مقوله است که مطرح میگردد. آیا درد فقط همین است؟.... نه... درد بسیار فراتر از اینهاست.
درد این است که زمانی که آن هنرمند افیونی به بچه ها میگوید: «...بچه ها این گربه هِه ایران ماست....» تمامی ذلتی را که اسلام ننگین برای ما به ارمغان آورده است را به عنوان سرزمین ایران به نسلهای بعد انتقال میدهد و نسل بعدی باید بزرگ شود و تاریخ بخواند و بعد ازآن بداند که این مردک کثیف به آنها دروغ گفته است. درد ما اینجاست که حتی «پان ایرانیست»های ما هم همین نقشهٔ گربه نشان را به عنوان « چهارچوب ارضی» خود میپذیرند و ننگ را بر خود میخرند. درد از آنجایی آغاز میشود که کمونیستهای این سرزمین تمامی هم و غم خود را برای زدودن هویت ملی این سرزمین گذاشتند و چه به نام « حزب توده» و چه به نام فدائیان خلق و چه به نام « حزب کمونیست کارگری»  دست در دست روسها و انگلو ساکسونها و عربها و حکومت اسلامی حاکم بر ایران؛ تلاششان در جهت بی هویت نمودن ایرانیان است. و کار به جایی رسیده است که دلقکهای اسلامی که جز مسئلهٔ «شیعه و سنی» هیچ اندیشهٔ دیگری برای برپاساختن دژ هلال شیعی نداشتند نیز اکنون بر طبل «شیعیان بحرین» میکوبند. اینگونه سخن گفتن در بارهٔ بحرین هیچ گونه بوی ملّی و سرزمینی ندارد و تمامی درد رژیم درد « تازی پرستانه» و جمع آوری هم مسلکان تازی پرست خویش است. در نوشتار های قبلی گفته ام که شکست استراتژیک «دژ هلال شیعی» از شکست فعالیتهای رژیم در یمن و به را انداختن ماجرای « شیعیان حوثی» آغاز شد و شکست تلاشهای رژیم در  براه انداختن جنبشهای شیعی در بحرین نقطهٔ عطفی در آغاز این شکست استراتژیک بود.
زمانی که در پی رشد جنبشهای موسوم به بهار عربی؛ نیروهای مشترک نظامی عربستان سعودی و امیر نشینهای حوزهٔ خلیج فارس به بحرین آغاز شد؛ با اینکه رژیم اسلامی در شرایط بهتری به سر میبرد؛ عربدهٔ سرداران دلیر و ترسیدهٔ اسلام از براه انداختن یکی دو قایق دروغین فراتر نرفت و عربده های کنونی نیز نه از روی دلاوری و نه برای خنثی کردن نقشه های حکومت عربستان سعودی؛ بلکه تنها برای به راه انداختن ماجرای دروغین میهن پرستی و  فریب مردم ایران است و گرنه رژیم ننگین و زبون اسلامی بیش از یک سال است که بحرین را باخته است. تمامی این فریاد و فغانها و تبلیغات دروغین رژیم تنها برای سرپوش گذاشتن بر شکستهایی است که هر روز بر وسعت و دامنهٔ آنها افزوده میشود و تلاش میکنند که با نوشیدن جام زهری دیگر؛ در قبال دادن امتیازهای اتمی  به گدایی «تضمین امنیتی برای ادامهٔ بقای رژیم» بپردازند. اما میدانند که این امر امکان پذیر نیست.
اما ما چه میگوییم؟ سخن من با سرداران کثیف رژیم اسلامی که دستشان در کاسهٔ اموال غارت شدهٔ سرزمینمان و یا در کاسهٔ اموالی که از طریق فروش مواد مخدر و قاچاق دختران و پسران و فروش آنها به روسپی خانه ها و براه انداختن و ادارهٔ روسپی خانه ها به دستشان می آید نیست. سخن من با آنهایی است که هنوز هم که هنوز است به نام ایران و به نام میهن پرستی دروغین همچنان ننگی را که چه اسلام و چه عثمانیها و چه «انگلو ساکسونها» بر ما تحمیل کرده اند را به عنوان «واقعیتی که باید پذیرفت» نه تنها پذیرفته اند؛ بلکه فکر میکنند که دیگر همینی هست که هست؛ اما هرگز شخصیت زبون و ترسویشان و ذهنهای تنبلشان نمیگذارد به این بیاندیشند که ایالات متحدهٔ آمریکا یک کشور ۴۰۰ ساله است و با تلاشهای شبانه روزی وخوش شانسی دوری از جنگ جهانی دوم؛ توانسته است ریشه ها و شاخها و برگهایش را کران تا کران ۵ قاره بگستراند. پرسش این است که اگر آنها توانسته اند؛ پس ما چرا نمیتوانیم؟ مگر ما نخستین نبودیم؟
روحیهٔ موالی گری چنان در این مرز و بوم نفوذ کرده است که هرگز به کلماتی چون «میتوان» و «میتوانیم» و «میتوانم» نمی اندیشند؛ یا « کار کار انگلیس هاست» و یا « کار کار آمریکاست»..... کار کار هر سگ و گربهٔ دیگری است... به غیر از ما. معلوم است .... زمانی که من و تو نباشیم؛ کار میتواند کار هرکسی باشد و حتی رئیس پلیس «دُبی» نیز برای ایران شاخ و شانه بکشد. زمانی که میهن پرستان قلابی ما مانند موش حتی از آوردن پرچم میهن به جنبش میترسیدند؛ چگونه میتوان مانند شیر دلیر و بی باک بود و مانند خورشید درخشنده و گرمی بخش؟ وقتی که ملی گرای قلابی هنوز میرزا کوچک آخوند جنگلی  را تنها به خاطر داشتن افکار ضد رضاشاهی  قهرمان ملی خود قرار میدهد؛ مردکی با اندیشه های تازی پرستانه و ارتجاعی؛ با آن عبا و تسبیح ننگین که اگر پیروز میشد همان چیزی را به ارمغان می آورد که شیخهای مجاهد افغانستان برای مردمانشان به ارمغان آورده اند. زمانی که  پسر آشپز باشی با بستن دهها دروغ شاخدار تبدیل به قهرمان ملی میشود ... در حالی که تنها هنرش نعلین لیسی آخوندها و بابی کشی بود و تاریخ صده های اخیر را اینگونه مردمان «دون صفت» و «دون تباری» مینویسند.... دیگر آن خوانندهٔ افیونی را چه باک که بیرون آوردن پرچم ملی ایران را ننگ بداند و به فرزندانمان بیاموزد که «.... بچه ها این گربه هه ایران ماست...» و هنوز هم که هنوز است صدها هزار ایرانی نفهمیده و کوته نظر عاشقش باشند و خم به ابرو نیاورند که هوادار دشمن فرهنگی ایران هستند و صفحهٔ فیسبوکش چندصد هزار طرفدار داشته باشد!!!! آیا اینچنین ملتی از خود بیگانه.... میتواند؟ یا اصلاً میخواهد که بداند و بفهمد که به دست خویش گور آیندگان خویش را میکند؟ اگر بداند و بفهمد... با بیشرمی هایش چه کند؟ آیا میتواند خود را دگرگون سازد و با صدایی بلند بگوید که اینک ما هستیم که تاریخ را خواهیم نوشت... نه ملی گرایان دروغین و پاچه خواران تازی پرستی و نوکران و سگهای درگاه «آیین تباهی».... نه نوکران آمریکا و اروپا که در لباس ملی گرایی دروغین سینه برای «احترام به عقاید تازی پرستانه و ننگین مردم» چاک میکنند و برای خود « شجره نامهٔ سید بودن» منتشر میکنند و از هرطرف باد بیاید؛ از همان طرف بادش میدهند.
لجن تبارهای شیعه مسلکی که تاریخ ایران را با حذف پادشاهی ماد که نخستین امپراطوری ایران بود؛ تاریخ ایران را از هخامنشیان آغاز میکنند و قوم بزرگ ماد و بنیانگذاران ایران را به فراموشی عمدی میسپارند زیرا که اکنون اکثریت قوم ماد تنها گناهشان این است که سنی مذهب هستند و ناسیونالیستهای قلابی سلطنت طلب شیعه مسلکی که سلطانشان نیز خود را از تبار امامان زنباره و برده دار و برده فروش و جزیه خور شیعه میداند؛ چنان گستاخ شده اند که تاریخ ایران را سانسور میکنند..... با  وجود چنین کثافتهایی؛ دیگر از عربها و تازی مسلکان عرب و ترکهای عثمانی چه انتظاری میتوان داشت؟
زمانی که استاد تاریخ گوسفندان زبا بسته مردک مخبطی همچون بهرام مشیری باشد که دهها بار چهره عوض کرده است و صفویان را میستاید که پیام آور تاریکی بودند و اگر سیستان و بلوچستان ما و کردستان ما و خراسان ما در چنین وضعیت اسفباری هستند؛  و اکنون آخوندهای کثیف بر این سرزمین حکومت میکنند تنها  و تنها به خاطر سلسلهٔ کثیف صفوی است..... دیگر از شیوخ و آل خلیفه های عربها چه گلایه ای میتوان کرد؟ مگر نه اینکه آنان دشمنان تاریخی ما بودند و همچنان هستند؟
آنچه که اکنون لقلقهٔ زبان دموکراس خواهان قلابی شده است؛ حاکمیت اکثریت بر اقلیت است و زمانی که به تقسیم بندی و تعیین اکثریت و اقلیت میرسند؛ با شعبده بازی « مذهب» را به پیش میکشند و از اقلیت شیعه و اکثریت سنی و یا بالعکس استفاده میکنند و گوسفندانی که پیروان این جریانهای شیاد هستند نیز انگار که از انسان بودن بویی نبرده اند؛ این تقسیم بندی را برحق میدانند و  تمامی دردشان این میشود که اکثریت شیعهٔ بحرین زیر حکومت اقلیت سنی مذهب است و دقیقاً با همان روش رژیم کثیف اسلامی استدلال میکنند. اما مسئلهٔ بحرین این است که به عنوان بخشی از خاک ایران؛ زیر حکومت « آل خلیفه» است که یک خاندان عربستانی است.

بعد از این به فرزندانمان چه بیاموزیم: من میگویم که اینگونه بیاموزیم که اینگونه بود:

 شاهنشاهی ماد:   «.... بچه ها این سرزمین ایران ماست.....»

شاهنشاهی هخامنشی:   «..... بچه ها این سرزمین ایران ماست.....»


 شاهنشاهی اشکانی:    «....بچه ها این سرزمین ایران ماست....»

 شاهنشاهی ساسانی:    «...بچه ها این سرزمین ایران ماست....»



آیا اثری از نامهایی چون پاکستان و ترکیه وعراق و اردن و سوریه و دبی و ابوظبی و قطر و ..... در آنها  میبینید؟

کژدم

 


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

روند درگیریهای سوریه در آستانهٔ تحول است

روند درگیریهای سوریه در آستانهٔ تحول است


ماهها پیش تر که در یک مقالهٔ خبری تحلیلی؛ از مستقر شدن بخش مهمی از نیروهای آمریکایی خارج شده از عراق در اردن سخن گفتم؛ عده ای با حالتی پرخاشجویانه اعتراض کردند که این خبرها بی پایه و اساس است.
پیش از آن حکومت اردن دست اندر کار برگزاری یک مانور نظامی در مرزهای مشترکش با سوریه بود که با اولتیماتوم رژیم اسد؛ انجام نگرفت. اما اکنون که رژیم سوریه کنترل بخشهایی از نیروهای نظامی خود را از دست داده است و از سوی دیگر تمامی نیروهایش در حال نبرد با مردم سوریه هستند و از نظر مالی نیز دچار چنان بحران شدیدی است که برای ادامهٔ بقاء ناچار از فروش طلاهای بانک مرکزی و سپردن فروش نفت به قاچاقچیان سپاه پاسداران گردیده و از نظر نظامی نیز با تزریق سلاح و سوخت و مهمات از سوی رژیم اسلامی حاکم بر ایران و روسیه بر سر پا مانده است. اکنون در چنین شرایطی نیروهای آمریکایی و سایر کشورهای اروپایی به همراه ارتش اردن در حال برگزاری مانور نظامی بزرگی هستند که نیروهای نظامی ۱۹ کشور در آن شرکت دارند و نام آن به طور غیر تصادفی نام « اسد» را در خود دارد. نام این مانور را Eager Lion گذاشته اند که به معنی «شیر پرخاشگر» است. اما آنچه که این مانور بزرگ به ما میگوید این است که رژیم اسد بسیار درمانده تر از آن است  که تصور میشود. از طرف دیگر نیروهای ویژه ای را در «بوسنی» آموزش میدهند تا وارد کارزار نهایی در سوریه شوند. نبردهای خیابانی طرابلس درلبنان  در چند روز اخیر به اندازهٔ کافی زنگهای  آغاز دور نهایی نبرد را به صدا در آورده اند و روسها که با سه کشتی جنگی در منطقه حضور دارند؛ امیدهایشان به یاس مبدل شده است و سفیر روسیه در لبنان با گفتن جملهٔ «.... ما مجبور خواهیم شد که خاورمیانه را ترک کنیم...» چیزی بسیار بیشتر از یک سند برای درماندگی روسها را به نمایش میگذارد.
از سوی دیگر مانور مشترک ارتش زهوار در رفتهٔ جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران ترسیدهٔ انقلاب اسلامی در استان خراسان که یک مانور مبتنی بر بمباران پشت جبههٔ دشمن فرضی و هلی برد بوده است؛ نشانی دیگر از وخامت اوضاع دارد. تمامی این تنشها را نباید در سطح «نمایش قدرت برای جلوگیری از کاربرد آن بر روی زمین» دانست. زیرا نمایش قدرت در این سطح نشان از وجود استراتژی نظامی بزرگی را دارد که منظور آن پیاده شدن بر روی زمین است و  یک هدف پیشگیرانه را دنبال نمیکند.
طبق نظرات مشعشع ژنرال قاسم سلیمانی (که زمانی در عراق با ژنرال پترئوس SMS بازی میکرد) از سوی رژیم اسد و رژیم شیعی حاکم بر ایران؛ درها را به روی القاعده باز نمودند تا در سوریه به عملیات نظامی بپردازند؛ به طوری که رد پای القاعده را به نمایش بگذارد و غرب را از وارد شدن به بازی سوریه باز دارد. اما گویا این نظریهٔ مشعشع سپاه قدس نتیجه ای خلاف داشته و اکنون نیروهای زبدهٔ جنگهای ضد چریکی در مانورهای اردن حضور فعالی داشته اند و در واقع این مانور عظیم برای قلع و قمع نیروهایی مانند حزب الله لبنان و سپاه قدس و القاعده طراحی شده است.
آنهایی که چشم به نتیجهٔ مذاکرات بغداد دوخته اند؛ سخت در اشتباهند. رژیم اسلامی اگر به جای جام زهر حتی تغار مدفوع را سر بکشد... رفتنی است  و هر امتیازی که در این مذاکرات بدهد  نه تنها درد ماندن بر سر قدرت رژیم را دوا نخواهد کرد بلکه شکستهای بعدی رژیم را تسریع خواهد نمود.

جایگاه جنبش دموکراسی خواهی


پرسش نخست این است که کدامین جنبش دموکراسی خواهی؟ آیا منظور آنهایی هستند که حتی از تدوین یک برنامهٔ مبارزاتی عاجز هستند و همچنان استفراغ موسسهٔ سوروس ( دفترچهٔ آشپزی جین شارپ)  را هورت میکشند؟
آیا منظور سید رضا دیباست؟ که منتظر است تا اربابانش در کاخ سفید بگویند که چه چیزی را دوست دارند و او مانند یک حیوان دست آموز به دنبال توپ بدود؟ ( از تو به یک اشاره... از او به سر دویدن)
جنبش بدبخت و فلک زده ای که مدعیان رهبری اش طول و عرض و عمق یکدیگر را در صدور بیانیه های دفاع از سکینهٔ آشتیانی و امثالهم میبینند و یا در پنلهای ساختگی به روده درازی دربارهٔ دموکراسی و حقوق بشر و آزادی بیان مشغولند و این یاوه سرایی ها را عین عمل انقلابی میدانند؟ پنلهایی که نه تنها از نظر رژیم کثیف اسلامی بد نیست؛ بلکه برای اتلاف وقت نیروی انقلابیون و ایجاد نبردهای دروغین میکروفونی و به هرز بردن پتانسیل انقلابی عملگرا مفید هم هست.
پیش از این گفته ام و باز هم میگویم که انقلاب ایران بسیار خونین خواهد بود و نیروهای میهن پرست باید در چندین جبهه بجنگند... رفراندوم رویایی سید رضا دیبا تنها در حد یک رویای دست نیافتنی خواهد ماند. روند حوادث برای ایران روند بسیار خونینی را ترسیم میکند که حتی در صورت بوجود آمدن منطقهٔ سبز؛ نه سید رضا دیبا و نه قهرمانان پنبه ای حزب کمونیست کارگری و نه سلطنت طلبان پیزوری و نه فدائیان اخته و نه احمقهای نشسته در نهاد مردمی و یا  روده درازهای خود رهاگران... هیچ یک جرأت و شهامت حتی یک روز ماندن در منطقهٔ سبز موعودشان را نخواهند داشت و تنها فرزندان راستین آریا بوم و ایران پرستان هستند که در میدان نبردهای خونین چند جبهه ای در آوردگاه خواهند بود و این آوردگاه جای ماست... جای شاگردان و پیروان استاد فرود فولادوند... جای انجمن پادشاهی ایران(تندر). ما سر افرازان این نبرد خواهیم بود.

پاینده ایران؛ برقرارباد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر

کژدم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

سازماندهی برای جنبش سرخ ( بخش سیزدهم)


سازماندهی برای جنبش سرخ ( بخش سیزدهم)

در بخش دوازدهم؛ در رابطه با جهانی بودن اقتصاد و ضرورت باز تعریف منافع ملی در میان؛ تنیدگی تار و پود اقتصاد بین المللی اندکی سخن گفتیم. متاسفانه مردم ایران گویی که بر فراز صخره ای ایستاده اند که تمامی اطراف آن پرتگاه است. از یک سوی حاکمیتی که برخلاف عربده کشیهای مستقل بودن؛ در برابر اقتصاد جهانی به سجده در آمده و  اقتصاد ملی را به شکل دلالی  محصولات مصرفی قدرتهای اقتصادی تعریف نموده و آنچه را که نیز میتوانست به عنوان زیربنای یک اقتصاد تولیدی و پویا قرار گیرد با واردات بی رویّه ویران ساخته است. در سوی دیگر نیز با گروهها و محافل شبه سیاسی و چه بسا «استحاله یافته» در تعاریف منافع استراتژیک  بیگانگان قرار دارند که دیدگاههای آنان؛ حداکثر از مصرف تکنولوژی کشورهای غربی فراتر نمیرود که البته در یک مقایسهٔ ظاهری و نگاه اولیه پیشرفته تر به نظر میرسند؛ اما واقعیت شیرین برای کشورهای فراصنعتی و تلخ برای ما این است که تکنولوژی پیشرفته ترین محصول این کشورها برای فروش در کشورهای عقب مانده است و آنرا ارزان هم نمیفروشند.
با این وصف چشم انداز آیندهٔ چنین ملتی بسیار تاریک است  مگر آنکه کار گروههای مطالعات استراتژیک از سوی میهن پرستان تشکیل شده و مطالعات عمیقی را برای پاسخگویی به مشکلات اقتصادی ایران فردا و تدوین استراتژیهای اقتصادی انجام دهند. این امر به خودی خود به اندازهٔ طراحی استراتژی مبارزاتی برای سرنگونی رژیم اهمیت دارد و گرنه مبارزه تبدیل به تلاشی بی هدف خواهد شد.
« مدل چینی» رشد اقتصادی چشمهای بسیاری از تحلیلگران را خیره کرده است. عده ای از آنها به عمد و عده ای دیگر با توجه به ظاهر درخشان مدل چینی؛ اشعار تحلیلی عاشقانه میسرایند. من « مدل چینی» را پیش از آنکه  یک مدل موفق بدانم؛ آنرا « مشکل چینی» مینامم. کشور چین با داشتن یک و نیم میلیارد جمعیت؛ دارای بزرگترین مشکل استراتژیک و همزمان دارای بزرگترین جاذبه برای سرمایه گذاران خارجی را توأمان در خود داشت. رهبران حزب کمونیست چین بسیار پیشتر از روسها  متوجه شدند که در صورت ادامهٔ راه به شیوهٔ پیشین به نقطهٔ عطف شکست استراتژیک خواهند رسید. چینیها از شرایط بسیار مهمی که در دورهٔ جنگ سرد وجود داشت و جهان غرب به دنبال گسست چین و اتحاد شوروی بود؛ به بهترین وجه استفاده نمودند. اگر نظریات خروشچف نتوانست از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جلو گیری نماید؛ اما دولتمردان چین توانستند بسیار پیشتر از زمان وقوع زلزله از حادث شدن آن پیشگیری نمایند ؛ اما چینیها میدانستند که این مشکل استراتژیک(جمعیت بزرگ) در هر صورت پا بر جاست. و ما نیز باید بدانیم و بفهمیم و بسیار بیشتر از حتی فهمیدن منطقی...باد بدانیم ( دانستنی از جنس چشیدن و دیدن) که جمعیت یک واقعیت فیزیکی و ماندگار است ولی روابط اجتماعی ماندگار نیستند. آنچه که امروز مشتری دارد ؛ فردا حتی به مفت هم خریده نمیشود اما جمعیت ماندگار است؛ این موجود ماندگار (جمعیت) هم رفیق راه است و هم دزد قافله. جالب این بود که هیچیک از مارکسیست لنینیستهایی که در کشورهای دیگر زندگی میکردند این مسئله را نفهمیدند و آن اتفاقات عظیم را با « فتوا»های مارکسیستی سنجیدند و نه بر اساس شعار همیشگی شان که میگوید: « تحلیل عینی... از شرایط عینی»... مارکسیستها نشان دادند که چگونه در دام کلمات و کتاب زندانی شده اند و هیچ درکی از شعاری که میدهند ندارند.
دولتمردان چین به ناچار رشد اقتصادی خود را بر اساس « نیروی کار ارزان» تعریف کرده اند. رشد بادکنکی اقتصادی که بر پایهٔ « تولید زباله» بنا شده است؛ اقتصاد بزرگ چین را به عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان در سال ۲۰۱۱ میلادی مطرح ساخت. اما ظهور خاورمیانهٔ بزرگ میتواند تهدیدی جدی برای آیندهٔ آن باشد. حتی بدون این تهدید نیز به این خاطر که مشکل استراتژیک «جمعیت بسیار بزرگ» همچنان موجود است. نهایتاً حاکمیت چین ( از هر نوعی که باشد) باید برای این پرسش استراتژیک و ویرانگر پاسخی بیابد و گرنه شالوده های جامعهٔ چین فرو خواهند ریخت.
یکی از اهرمهای بسیار مهمی که حاکمیت چین همچنان از آن برخوردار است؛ نظم پذیری اجتماعی مردم چین است که بر اساس فرهنگ « تائوئیستی» در طی هزاران سال در چین گسترش یافته و نهادینه شده است. این فرهنگ شاید بتواند برای مدتی برای پیشگیری از فرو پاشی بکار آید؛ اما در آینده ای نزدیک چین  با عواقب این اقتصاد بزرگ در عرصهٔ اجتماعی و فرهنگی آن روبرو خواهد شد.... و آن روز بسیار دیدنی خواهد بود.
الگو برداری از اقتصاد چین و پیچیدن نسخه بر اساس آن برای ایران با توجه به تاریخ اقتصاد چین بعد از «مائو تسه دون» که تبدیل به اقتصادی متمرکز شده بود  و با توجه به پتانسیل جمعیت بزرگ چین برای جذب سرمایه های خارجی و همچنین هدایت آن در بستر اقتصاد متمرکز؛ آن چیزی نیست که که بتوان در ایران پیاده نمود و آنهایی که ایده هایی از این نوع را مطرح میسازند نه به خاطر تعمق و مطالعه در ساختار اقتصادی و اجتماعی چین در پیش و بعد از اصلاحات گام به گام بعد از درگذشت « مائو»؛ بلکه به خاطر دیدن عقب ماندگیهایی است که رژیم مبتنی بر اندیشه های «دزدان مدینه» برای میهنمان به ارمغان آورده است. اما باید به خاطر داشت که اقتصاد ویران کنونی ایران با اقتصاد متمرکز چین زمان مائو تسه دون بسیار فاصله دارد. اما حتی گذشته از این مسائل اساسی؛ تجویز چنین نسخه ای برای آیندهٔ ایران نه برای پیشرفت بلکه تبدیل ایران به یک کشور « زباله ساز» خواهد بود. اینگونه اندیشه ها در اشکال دیگر آن اقتصاد ترکیه و حتی دُبی را نیز آرمانی میپندارند ( فرهنگ سیاسی روشنفکران دهاتی).
در ایران آینده باید دو مسئلهٔ مهم مد نظر تمامی برنامه ریزان اقتصادی باشد :
۱- سرمایه گذاری کلان بر روی  زیر ساختهای لازم برای پی ریزی و بنا نهادن اقتصاد فراصنعتی که در  مقالهٔ «نبرد کردستان بخش سوم» به طور تیتر وار به آن اشاره کرده ام.
۲- جلوگیری از هدایت سرمایه ها به سوی سرمایه گذاری در بخش « اقتصاد انگلی» که در مقالهٔ « زمین و زمین داری در آیینهٔ آیین ریشه ای» به آن پرداخته ام؛ و هدایت تمامی سرمایه ها به بخش تولید صنعتی و کشاورزی صنعتی.
از نظر من هر برنامهٔ اقتصادی که برای فردای ایران پیشنهاد میشود؛ اگر این دو اصل را زیر پا نهد؛ یک برنامهٔ ساخته و پرداختهٔ بیگانگان است و پیشنهاد دهندگان چنان برنامه هایی تنها مترجمین فارسی زبان استراتژی های اقتصادی سیاسی بیگانگان میباشند و هم نوا شدن آنها با جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران تنها برای رخنه در جنبش؛ برای پیشبرد اهداف بیگانگان است و بس.
زمانی که ما از انقلاب سخن میگوییم؛ تغییر بنیادی در ساختار اقتصادی و اجتماعی را مد نظر داریم و این تغییرات باید در راستایی انجام پذیرند که در دو بند بالا مطرح نمودم  و گرنه در آینده ای نه چندان دور؛ جامعه دوباره دچار بحرانهای ادواری خواهد شد. زیرا پیوند خوردن با اقتصاد جهانی  در صورت عدم وجود توازن قدرت تنها به انتقال بحران دیگران به کشورهای ضعیفتر می انجامد.
داشتن یک اقتصاد لیبرال لجام گسیخته نه تنها به رشد اقتصاد تولیدی کمکی نخواهد نمود؛ بلکه سرمایه های موجود را به سوی پروژه هایی با « سود آوری سریع» خواهد کشاند که ضرورتاً با اهداف ملی همخوانی ندارند و میتوانند به ادامهٔ « مصرفی» بودن اقتصاد ایران منجر شوند.
بدون تدوین استراتژیهای اقتصادی کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت اقتصادی و سیاسی و نظامی؛ تمامی خونهای ریخته شده و تمامی تلاشهای مبارزان و تمامی دردها و داغ دلها ؛ به هدر خواهد رفت. ما حتی اگر از نظر سیاسی و نظامی بر رژیم اسلامی چیره شویم و قدرت را در دست بگیریم؛ بدون داشتن این استراتژیها هنوز پیروز نشده ایم و شکستهای بعدی در پیش رویمان خواهند بود.

کژدم
 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

جنگ و صلح

جنگ و صلح


براستی آخرین صلحی که به یاد دارید کدام است؟
صلح ایران و رُم؟... صلح اول جهانی؟... صلح دوم جهانی؟... صلح ویتنام؟... صلح سرد بعد از جنگ سرد؟... صلح اعراب و اسرائیل؟... صلح بوسنی و هرزگوین؟... صلح روسها و گرجستان؟...
آیا تا به حال دربارهٔ صلح کربلا شنیده اید؟.... صلح نهروان چطور؟.... یا صلحی که نیروهای چنگیزخان بزرگ تا آخرین قولزوم به پیش بردند؟.... یا صلح ۲۰۰ ساله ای که اعراب مسلمان برای ایرانیان به ارمغان آوردند؟
آیا هرگز دیده اید که انسانهایی که در گورستان خوابیده اند صلح را شکسته باشند؟
آیا صلح و سکوت و آرامش بعد از یک نبرد را در آوردگاه دیده اید؟... انسانهایی که تا چند ساعت پیش با همدیگر میجنگیدند و اکنون به صلحی ابدی رسیده اند؟...
صلح یک پلنگ با یک آهو؛ بعد از شکار چطور؟.... 
براستی چند صد میلیون پرونده در دادگاهها وجود دارند؟ آیا این پرونده ها با شما سخن میگویند؟... آیا صدایشان را میشنوید؟
براستی چند میلیارد دلهای به خون خفته سراغ دارید؟.... چند میلیارد ذهنهای آلوده به کین و نفرت؟...
براستی صلح چیست؟.... یک رویاست؟.... یک واقعیت است؟... یک آرزوی تئوریزه شده است؟.... یا یک تئوری شکست خورده در جنگ با واقعیت است؟.... کدام یک؟
من میگویم.... صلح ادامهٔ جنگ است.

خدایان و جنگ


فرزانگان ما دو خدای آفریدند تا سخنان خویش را از زبان آنها بگویند. خدایی برای روز و روشنایی (سپنتا مینو) و خدایی برای شب و تاریکی ( انگره مینو)...... خدایی برای زندگی... و خدایی برای جنگ.... و هر دو را به یکسان می ستودند. خدای روز و روشنایی بر دشتهای فراخ میتابید و زندگی را بارور میکرد و خدای شب و تاریکی؛ بود و نبودمان را از گزند چشم دشمنان پنهان مینمود و جنگاورانمان را در زیر پرهای سیاه خود پناه میداد و ما را از گزند دیو و دَد مصون میداشت. نیاکان ما هرگز ندیدند که خدایان بر دشتهای فراخ گام نهند و یا برایش بجنگند.... این تنها آنان بودند که زندگی کردند و جنگیدند و زندگی خود یک جنگ بود... و هر گاهِ پیروزی را جشن می گرفتند.... زندگیمان و خدایانمان بسیار طبیعی و قابل لمس بودند.
دین سازان شیّاد؛ چهرهٔ پیشین خدایانمان را دگرگون ساختند... خدای شبهایمان را پلید ساختند و خدای روشنایی و روزمان را فرمانده کردار روزانه و شبانهٔ مان ساختند و هر دو خدای را به جنگی بی پایان  با مردمان خودمان واداشتند و اینگونه بود که با خدایان خویش در آویختیم و دیگر هیچ فرزانه ای سخن نگفت... زیرا خدایان ما را شیّادان دینساز کشتند.... و مفاهیمی دروغین همچون بهروزی و تیره روزی ابدی و آن جهانی و صلح را به ارمغان آوردند..... و به دینسان آتش را که گرمی بخش و روشنایی شبهایمان و نمودی از فروغ جاودان زندگیمان بود را از ما گرفتند و به آتشکده ها سپردند و بر هر آتشکده ای شیادان و موبدان را گماشتند.... واینچنین بود که موبدان و مُغان بر روزگار ما چیره گشتند و ایرانیان را از درون تهی ساختند..... و اینگونه شد که ما در برابر تازیان شکست خوردیم و صلحی ۲۰۰ ساله بر ما تحمیل شد. نیاکان ما پیش از چیره شدن شیّادان و موبدان دین ساز مفهوم صلح را بهتر میفهمیدند و میدانستند که «صلح سرخوش» نتیجهٔ پیروزمندی در نبردهاست و « صلح پُر درد» نتیجهٔ شکست در نبرد است.

فرزانهٔ قوم یهود؛ « یهوه» را آفرید و از زبان او سخن گفت و مردمانش را به سرزمین « شیر و عسل» رهنمون ساخت.... دینی زمینی برپا داشت و سرزمین شیر و عسل را تسخیر نمودند و ۱۴ قبیلهٔ ساکنان آن سرزمین را از صفحهٔ روزگار پاک کردند و سپس « معبد صلح» بنا نمودند. یهوه هم خدای جنگ و هم خدای زندگی بود. اما آنان نیز از دست شیّادان رهایی نداشتند و معبد صلحشان دوبار ویران شد.
عربهای بادیه نشین که هرگز فرزانه ای نداشتند؛ یهوه را به عاریه گرفتند و نامش را « الله» گذاشتند و به هر طرف تاختند و روزگارشان سرخوش بود و صلح را به هما جا گستراندند...« صلح سرخوش» برای آنها و « صلح پر درد» برای دیگران.

امّا اکنون


اکنون صدای صلح طلبی گوش جهانیان را پر کرده است.... آنانی که در زمان صلح در تدارک جنگی دیگر هستند و نیک میدانند که «صلح سرخوش» تنها پس از پیروزی به دست می آید منادیان صلح جهانی شده اند... آنان نیک میدانند که « صلح» نامی دروغین بر یک آرزو ست..... اما روشنفکران ما فریب این آوای دروغین را خورده اند و آن را آرمانی دست یافتنی میپندارند. روشنفکران ما حتی معنی انسان و زندگی را نیز نفهمیده اند... معنی اقوام و ملت ها را نفهمیده اند و مفهوم سیاست را نیز نفهمیده اند.... آنان هنوز نمیدانند که آنچه که در جریان است و همیشه بوده است؛ جنگ است و صلح ادامهٔ جنگی است که در لایه های زیرین به پیش میرود.
بیایید به همین داستان رژیم اسلامی حاکم بر ایران و دنیای غرب نگاهی بیندازیم. اکنون ظاهراً مذاکرات دیپلماتیک در جریان است و پشتوانهٔ این مذاکرات اهرمهای فشار هستند. آیا همین مذاکرات دیپلماتیک نشانگر جنگ در لایه های زیرین نیستند؟ آیا جنگ فقط چکاچک شمشیرهاست؟.... 
یا اینکه آمریکا نیروهای نظامی خود را به حوزهٔ « آسیا پاسیفیک» انتقال میدهد و در ستادهای جنگ خود به طراحی نبردهای ممکن میپردازد... آیا  صلح این است؟.... نه!.... من میگویم این جنگ است و جهان سربه سر جنگ است .
برای فرزانگان ملت ما؛ آنچه که ضرورت همیشگی دارد آموزش هنر جنگیدن است.... چه جنگیدن با صدای چکاچک شمشیر و چه جنگیدن در لایه های خاموش... و تا زمانی که فرزانگان این سرزمین این امر را در نیابند سرزمینمان به یغما خواهد رفت و روزی خواهد رسید که از صفحهٔ روزگار پاک شویم و به صلح ابدی با جهان برسیم.

کژدم