۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

جنگ و صلح

جنگ و صلح


براستی آخرین صلحی که به یاد دارید کدام است؟
صلح ایران و رُم؟... صلح اول جهانی؟... صلح دوم جهانی؟... صلح ویتنام؟... صلح سرد بعد از جنگ سرد؟... صلح اعراب و اسرائیل؟... صلح بوسنی و هرزگوین؟... صلح روسها و گرجستان؟...
آیا تا به حال دربارهٔ صلح کربلا شنیده اید؟.... صلح نهروان چطور؟.... یا صلحی که نیروهای چنگیزخان بزرگ تا آخرین قولزوم به پیش بردند؟.... یا صلح ۲۰۰ ساله ای که اعراب مسلمان برای ایرانیان به ارمغان آوردند؟
آیا هرگز دیده اید که انسانهایی که در گورستان خوابیده اند صلح را شکسته باشند؟
آیا صلح و سکوت و آرامش بعد از یک نبرد را در آوردگاه دیده اید؟... انسانهایی که تا چند ساعت پیش با همدیگر میجنگیدند و اکنون به صلحی ابدی رسیده اند؟...
صلح یک پلنگ با یک آهو؛ بعد از شکار چطور؟.... 
براستی چند صد میلیون پرونده در دادگاهها وجود دارند؟ آیا این پرونده ها با شما سخن میگویند؟... آیا صدایشان را میشنوید؟
براستی چند میلیارد دلهای به خون خفته سراغ دارید؟.... چند میلیارد ذهنهای آلوده به کین و نفرت؟...
براستی صلح چیست؟.... یک رویاست؟.... یک واقعیت است؟... یک آرزوی تئوریزه شده است؟.... یا یک تئوری شکست خورده در جنگ با واقعیت است؟.... کدام یک؟
من میگویم.... صلح ادامهٔ جنگ است.

خدایان و جنگ


فرزانگان ما دو خدای آفریدند تا سخنان خویش را از زبان آنها بگویند. خدایی برای روز و روشنایی (سپنتا مینو) و خدایی برای شب و تاریکی ( انگره مینو)...... خدایی برای زندگی... و خدایی برای جنگ.... و هر دو را به یکسان می ستودند. خدای روز و روشنایی بر دشتهای فراخ میتابید و زندگی را بارور میکرد و خدای شب و تاریکی؛ بود و نبودمان را از گزند چشم دشمنان پنهان مینمود و جنگاورانمان را در زیر پرهای سیاه خود پناه میداد و ما را از گزند دیو و دَد مصون میداشت. نیاکان ما هرگز ندیدند که خدایان بر دشتهای فراخ گام نهند و یا برایش بجنگند.... این تنها آنان بودند که زندگی کردند و جنگیدند و زندگی خود یک جنگ بود... و هر گاهِ پیروزی را جشن می گرفتند.... زندگیمان و خدایانمان بسیار طبیعی و قابل لمس بودند.
دین سازان شیّاد؛ چهرهٔ پیشین خدایانمان را دگرگون ساختند... خدای شبهایمان را پلید ساختند و خدای روشنایی و روزمان را فرمانده کردار روزانه و شبانهٔ مان ساختند و هر دو خدای را به جنگی بی پایان  با مردمان خودمان واداشتند و اینگونه بود که با خدایان خویش در آویختیم و دیگر هیچ فرزانه ای سخن نگفت... زیرا خدایان ما را شیّادان دینساز کشتند.... و مفاهیمی دروغین همچون بهروزی و تیره روزی ابدی و آن جهانی و صلح را به ارمغان آوردند..... و به دینسان آتش را که گرمی بخش و روشنایی شبهایمان و نمودی از فروغ جاودان زندگیمان بود را از ما گرفتند و به آتشکده ها سپردند و بر هر آتشکده ای شیادان و موبدان را گماشتند.... واینچنین بود که موبدان و مُغان بر روزگار ما چیره گشتند و ایرانیان را از درون تهی ساختند..... و اینگونه شد که ما در برابر تازیان شکست خوردیم و صلحی ۲۰۰ ساله بر ما تحمیل شد. نیاکان ما پیش از چیره شدن شیّادان و موبدان دین ساز مفهوم صلح را بهتر میفهمیدند و میدانستند که «صلح سرخوش» نتیجهٔ پیروزمندی در نبردهاست و « صلح پُر درد» نتیجهٔ شکست در نبرد است.

فرزانهٔ قوم یهود؛ « یهوه» را آفرید و از زبان او سخن گفت و مردمانش را به سرزمین « شیر و عسل» رهنمون ساخت.... دینی زمینی برپا داشت و سرزمین شیر و عسل را تسخیر نمودند و ۱۴ قبیلهٔ ساکنان آن سرزمین را از صفحهٔ روزگار پاک کردند و سپس « معبد صلح» بنا نمودند. یهوه هم خدای جنگ و هم خدای زندگی بود. اما آنان نیز از دست شیّادان رهایی نداشتند و معبد صلحشان دوبار ویران شد.
عربهای بادیه نشین که هرگز فرزانه ای نداشتند؛ یهوه را به عاریه گرفتند و نامش را « الله» گذاشتند و به هر طرف تاختند و روزگارشان سرخوش بود و صلح را به هما جا گستراندند...« صلح سرخوش» برای آنها و « صلح پر درد» برای دیگران.

امّا اکنون


اکنون صدای صلح طلبی گوش جهانیان را پر کرده است.... آنانی که در زمان صلح در تدارک جنگی دیگر هستند و نیک میدانند که «صلح سرخوش» تنها پس از پیروزی به دست می آید منادیان صلح جهانی شده اند... آنان نیک میدانند که « صلح» نامی دروغین بر یک آرزو ست..... اما روشنفکران ما فریب این آوای دروغین را خورده اند و آن را آرمانی دست یافتنی میپندارند. روشنفکران ما حتی معنی انسان و زندگی را نیز نفهمیده اند... معنی اقوام و ملت ها را نفهمیده اند و مفهوم سیاست را نیز نفهمیده اند.... آنان هنوز نمیدانند که آنچه که در جریان است و همیشه بوده است؛ جنگ است و صلح ادامهٔ جنگی است که در لایه های زیرین به پیش میرود.
بیایید به همین داستان رژیم اسلامی حاکم بر ایران و دنیای غرب نگاهی بیندازیم. اکنون ظاهراً مذاکرات دیپلماتیک در جریان است و پشتوانهٔ این مذاکرات اهرمهای فشار هستند. آیا همین مذاکرات دیپلماتیک نشانگر جنگ در لایه های زیرین نیستند؟ آیا جنگ فقط چکاچک شمشیرهاست؟.... 
یا اینکه آمریکا نیروهای نظامی خود را به حوزهٔ « آسیا پاسیفیک» انتقال میدهد و در ستادهای جنگ خود به طراحی نبردهای ممکن میپردازد... آیا  صلح این است؟.... نه!.... من میگویم این جنگ است و جهان سربه سر جنگ است .
برای فرزانگان ملت ما؛ آنچه که ضرورت همیشگی دارد آموزش هنر جنگیدن است.... چه جنگیدن با صدای چکاچک شمشیر و چه جنگیدن در لایه های خاموش... و تا زمانی که فرزانگان این سرزمین این امر را در نیابند سرزمینمان به یغما خواهد رفت و روزی خواهد رسید که از صفحهٔ روزگار پاک شویم و به صلح ابدی با جهان برسیم.

کژدم

 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر