۱۳۹۹ مهر ۱۶, چهارشنبه

چه باید کرد؟ و چه نباید کرد؟ (۶)

 زمانی که همهٔ چشمها به خاطرِ شعارِ «توافق بزرگِ قرن» بطورِ مشخّص به طرفِ اسرائیل و فلسطین چرخیده بودند و همه فکر میکردند که ترامپ بر همان دیوارِ سختی میکوبد که رئیس جمهورهایِ پیشین کوبیده و شکست خورده بودند؛ لذا همهٔ پیشبینی کنندگان بر مبنایِ تجربیاتِ پیشین؛ برایِ دولتِ ترامپ نیز سرنوشتِ بهتری تصوّر نمیکردند و هزاران ساعت از وقتِ شنوندگان و خوانندگان و هزاران تُن کاغذ به هدر رفت. ولی آن پیشبینی کنندگانِ بسیار باهوش همچنان در رادیوها و تلویزیونها و مجلّات و مستراحهایِ دیگر به موجودیّتِ خود ادامه میدهند و خروارها پول دریافت میکنند. امّا  دولتِ ترامپ ناگهان به «جبهه»ای که دیگران به آن فکر نمیکردند و یا نا ممکن میدانستند حمله کرد. 

واقعیّتی که حدّ اقل به مدّتِ ۷۰ سال بر آن سرپوش گذاشته شده بود؛ این بود که در واقع مسئله ای به نامِ «فلسطین »؛ وجودی «نوستالژیک» بود (چیزی شبیهِ «نوستالژي هخامنشیان و امپراتوریِ ایران» برایِ ناسیونالیستهایِ قلّابی). ولی  این مسئله توسّط «اتّحادِ شوروی» عَلم شده و کشورهایِ عربی نیز برایِ آن جنگیده و شکست خورده بودند؛ با زنده نگاه داشتنِ «جسدِ مُردهٔ فلسطینِ عربی»؛ فقط به تسویه حسابهایِ میانِ یکدیگر می پرداختند و احمقهایی که خود را «فلسطینی» مینامند؛ ۷۰ سال است که نمیدانستند که آنچه که «موجودیّتِ آنها» نامیده میشود؛ فقط یک «شعار» است. شعاری در میانِ شعارهایِ دروغینی مانندِ «پرولتاریا» و خریدنِ رؤسایِ قبایل آفریقایی (مپلا - فنلا - یونیتا) در جنگهایِ قبیله ای و «خلقهایِ تحتِ ستم» خواندنِ آنها برای گسترشِ نفوذِ روسیه و چین و غرب. 

دولتِ ترامپ با تشخیصِ درست؛ دقیقاً به همین «نقطهٔ کور» (Void) حمله کرد. به این معنی که اگر آنهایی را که برای تسویه حسابهایِ منطقه ایِ خود؛ کانونی مانندِ «فلسطین»  آفریده اند (چیزی شبیهِ ویتنامِ شکست ناپذیرِ قهرمان و تبدیل به خاکستر شده) را مُجاب کرد که جنگیدنِ برایِ «هیچ»؛ در بهترین حالت؛ دستاوردی بسیار کمتر از «هیچ» خواهد داشت .... مسئلهٔ کذاییِ فلسطین حلّ خواهد شد.

هنرِ دولتِ ترامپ در این ماجرا این بود که  به «به رسمیّت شناختنِ همهٔ پارمترهایِ معادله» ادامه نداد؛ بلکه به فکرِ حذفِ «پارامترهایِ اصلی» روی آورد؛ وگرنه آش همان آش و کاسه همان کاسه بود. پیشنهادِ «۵۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری» در غزّه و کرانهٔ باختری؛ با اینکه همچنان بر اعتبارِ خود باقی است؛ امّا همهٔ چشمها را به «تُخمِ طلایِ ۵۰ میلیارد دلاری» هدایت کرد؛ در حالی که دولتِ ترامپ در حالِ بریدنِ ریشه ها (مدافعینِ قلّابی و رهبرانِ دروغین) بود . این ریشه ها دیر و یا زود (شاید تا اواسط ۲۰۲۱) همگی بریده خواهند شد. زیرا برایِ ظهورِ «خاورمیانهٔ بزرگِ ترامپ» ضرورت دارند. رهبرانِ کشورهایِ عربی نیز با توجّه به دستاوردهایِ منفیِ ۷۰ سال کوبیدن با «سر» به «صخره» متقاعد شده اند که نه تنها دورانِ گفتمانهایِ عصرِ یخبندانِ «جنگِ سرد» پایان یافته است؛ بلکه عصرِ نوینی آغاز شده است که میتواند منافعِ همهٔ کشورهایِ خاورمیانه و همچنین «عربهایِ فلسطینی» را نیز نه در محدودهٔ «غزّه و کرانهٔ باختری»؛ بلکه در  یک اتّحادیّهٔ بزرگِ «عربی - اسرائیلی»؛ به ارمغان بیاورد. این پیغام توسّط «ترامپ» برایِ نخستین بار به «کُردهای سوریه» فرستاده شد و از آنها خواست که به جایِ جنگیدن بر سرِ دشت و صحرا؛ به مناطقِ نفت خیز مهاجرت کنند. زیرا «ثروت» در آنجاست. این پیام به صورتی گسترده تر به تمامی جوامع عربی نیز فرستاده شد و اکنون شاهدِ ریشه کن شدنِ گفتمان هایِ پوسیدهٔ دورانِ جنگِ سرد هستیم. امّا هنوز «۳ تفنگدارِ اسلامگرا» ( اوباشانِ حاکم بر ایران و ترکیه و قطر) که نکبت از سر و رویشان میبارد؛ همچنان تلاش دارند که از «مستراحِ جنگِ سرد»؛ طلا و الماس استخراج کنند.

این پروژه با دریدنِ رگ و پِی «داعش» آغاز شد و با دریدنِ رگ و پیِ «حاکمیّتِ اوباشانِ شیعه مسلک بر ایران» ادامه خواهد یافت و بارها گفته ام که این پروژه بزرگتر از آن است که بگذارند که چند اوباشِ شیعه مسلک و یا اخوانی مسلک؛ مانعی در برابرِ آن ایجاد کنند.

رژیمِ شیعیِ حاکم بر ایران دلش را به «تهدید هایِ تانکِ فلّاقی» اوباشانِ «گروهبان سردار» خوش کرده است. امّا واقعیّت این است که اگر این «گروهبان سردارها» هنوز مانندِ «حاجی بادمجان گروهبان میرزا قاسمی» به دَرک فرستاده نشده اند؛ این است که به «ضرورتِ فوری برایِ نابود شدن» تبدیل نشده اند. و گرنه مانندِ «تُف» و «عن دماغ» در پیاده روها دهها بار زیرِ پاها «لِه» خواهند شد.

نتیجه:

ضرورتهایِ موردِ نیازِ این پروژه؛ هرگز اجازه نخواهد داد که ایران به «سوریه» تبدیل شده و به صورتِ «کانونِ بحران» برایِ «جنگِ ۷۲ ملّت» در آید. امّا دشمنانِ ایران مانندِ «چین» و «روسیه» و اروپا تلاش خواهند کرد که با وعده هایِ سرِ خرمن به گروههایِ متنازعِ داخلی و یا «اوباشانِ عثمانی» ایران را به «کانونِ بحران» تبدیل کنند. اگر حتّی برایِ مدّتی چنین شود؛ همهٔ این گروههایِ متنازغ پس از حرکاتِ «خود ویرانگرانه» از «گُه خوردنِ خود» پشیمان خواهند شد. زیرا به هیچ یک از اهدافِ احمقانهٔ خود نخواهند رسید؛ امّا بسیار درمانده تر و «ضعیفتر» خواهند شد و از موضعی بسیار ضعیفتر به این پروژه خواهند پیوست و حتماً میدانید که معنیِ «ورود از موضعی ضعیف» در معادلاتِ «سیاسی - اقتصادی - نظامی» چیست؟

فسیلهای پس مانده از دورانِ ماجراهای «شاه-کاشانی-مصدّق» و اهدافِ احمقانه

۱- فدرالیسمِ قبیله ای

اندیشهٔ فدرالیسم قبیله ای؛ قبایل را در حدّ «ملّت» تعریف میکنند و آنچه که مطرح میسازند؛ در بهترین و خوشبینانه ترین حالت؛ «حکومتهایِ منطقه ایِ دارایِ ارتشهای قومی  در وضعیّتِ صلحِ مسلّح» است. این تعریفِ احمقانه؛ نه تنها نمیتواند «قبیله و عشیره» را به «ملّت» تبدیل کند؛ بلکه نشانهٔ «یخزدگی در دورانِ عشایری» است و در «ایرانِ کنونی» (کشور مستراح)؛ آنچه که فراوان داریم؛ وجودِ «عشایر و قبایلِ» است و حتّی رسومِ پُر افتخار و بسیار پیشرفته ای مانندِ فدا کردنِ «دختران» برایِ «خون بَس» داریم  که نشانهٔ «اوجِ تمدّنِ بشری» است.

اوجِ تمدّنِ ایرانی  پس از ۱۴۰۰ سال «تازی پرستی» و «گور پرستی» و رابطهٔ آن با «تکنولوژی مدرن» را فقط میتوانم با تصویرِ زیرین شرح دهم که تصویری بدونِ شرح و بسیار گویا است:


تعجّب نکنید؛ «فارس» و «تُرک» و «کُرد» و «بلوچ» و «مازرونی» و «گیلک» و «اصفهانی» و «عرب»  ندارد.... همهٔ شان همین هستند.

اگر دروغ میگویم؛ بیایند و نشان دهند که به جز کُس شعرهایِ حافظ و سعدی و فضولی و گنجوی که آن نیز به اعصارِ گذشته تعلّق دارند؛ حرفِ جدیدی برایِ گفتن دارند.

«نداشتنِ حرفِ تازه» مهمّترین پارامتر در تشخیصِ یک «فرهنگِ مُرده» و یک «زبانِ مُرده» است. زبانِ همهٔ آنهایی که بر شمردم در مجموعهٔ «زبانهایِ مُرده» تعریف میشوند. به جز عدّه ای که میخواهند در رابطه با «فرهنگهایِ کُهن» تحقیق کنند؛ علاقه ای به آموختنِ این زبانها نشان داده نمی شود. با اینکه اسرائیل کشورِ پیشرفته ای است؛ امّا «زبانِ عبری» ؛ یکی از «زبانهایِ مُرده» است و تنها «باستان شناسان» و یا محققینِ «متونِ دینی» هستند که این زبان را یاد میگیرند. حتّی دانشمندانِ اسرائیلی برای اینکه حرفشان در سطوح بین المللی  شنیده شود؛ سخنانِ خود را به زیانِ انگلیسی بیان میکنند.

امیدوارم که توانسته باشم گوشه ای از «افسانه هایِ خودبافته برایِ خودفریبی» را نشانتان دهم.

اگر قرار باشد که هر قبیله ای را یک «ملّت»  در نظر بگیریم؛ چرا این «ملّتها» نباید به عنوانِ یک کشور تعریف شوند؟ مشکلِ اینجاست که اگر هر کدام از این قبایل کشوری جداگانه باشند؛ تُمبانِ همهٔ شان «بی بند» میماند و به یک «کشور مستراحی کوچکتر و ضعیفتر» تبدیل میشوند. 

با بوجود آمدنِ «کشور مستراحهایِ کوچک»؛ جغرافیایِ کنونی ایران با مرزهایِ گوناگون تکّه پاره شده و هر پاره ای از آن باید به دنبالِ یک «پدر خوانده» بگردند و هر روزه خایه هایش را بمالند؛ تا بر آنها «ترحّم» کند و آنها را فدایِ «معاملاتِ پنهانی» باسایرِ کشورها نکند و از سویِ دیگر با کشورهایِ جدیدی که بوجود آمده اند؛ همچنان مشکلاتِ «ارضی» داشته و هر روزه نگرانِ وقوعِ جنگ باشند. روابط اقتصادی نیز که میتوانست از طریقِ کانالهایِ وسیع انجام گیرد؛ به «روابطِ لوله قیفی» تبدیل میشوند.

آیا غیرِ واقع بینانه میگویم؟

(ادامه دارد)

کژدم