۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

سه اتفاق مهم: یکی شوخی و دو دیگری جدّی


شوخی بی مزهٔ گورکنی


این شوخی  را مردی شروع نمود که خود را « سرلشکر» مینامد و احتمالاً باور هم دارد که « سرلشکر» است. اما من هرگز در هیچ سیستم نظامی کلاسیک نشنیده ام که از اصطلاحاتی مانند « گردان» و« تیپ» و «لشکر» برای نیروی هوایی استفاده کنند و به هر حال اگر هم از اینگونه القاب در ارتش ایران استفاده میشده است ؛ باید آنها به عنوان « غلط های مصطلح» نام برد. گروهی که خود را « سازمان سیاسی – نظامی عقاب» میداند؛ توسط مردک احمقی اداره میشود که حتی باز و بسته کردن یک سلاح سبک را هم نمیداند. باور ندارید؟ از این سرلشکر روحانی ( هخا) بپرسید که چکانندهٔ « ژ-۳» از چند قطعه تشکیل شده است؟ سازمانی که خود را «سیاسی - نظامی» مینامد و فرماندهی اش را یک « سرلشکر» به عهده دارد؛ در این سالیان گذشته حتماً باید حضور نظامی خود را نشان داده باشد. یک گروه چند ده نفرهٔ « چریکهای فدایی خلق» زمانی که اعلام موجودیت نمود؛ ماهها بود که در جنگلهای شمال در حال گشت زنی و شناسایی بودند. و تا سال ۵۳ که کمر سازمان شکسته شد؛ چندین عملیات نظامی انجام داده بودند. «سازمان مجاهدین خلق » هم همینطور. فرماندهان این دو سازمان هم هرگز دارای القابی مانند سرلشکر و تیمسار نبودند. حد اکثر چندتا پشتک و وارو و سنگر عوض کردن و شیوه های ایجاد خط آتش و شیوهٔ عقب نشینی و دیده بانی و ارتباطات بلد بودند؛ اما در مقایسه با دلقکی مانند « سرلشکر هخا» بسیار کاردان تر و شجاع تر و لایق تر بودند. این احمقها با شوخی بی مزهٔ « رستاخیز اول مهر» گور خود را کندند و رسواتر و بی آبروتر از پیش باید به گور خود بخزند و برای همیشه خفه شوند. این گاوهای علفخوار که از فرط پیری شیرشان هم خشک شده است؛ فکر میکنند که حالا که مردم از « اصلاح طلبان» دل بریده اند؛ حتماً عاشق چشم و ابروی اینها هستند. چنین بر آوردهای بسیار به دور از واقعیت که نه بر اساس اطلاعات درست بلکه بر اساس « آرزوها و رویاها» استوارند؛ نتیجه ای به غیر از شکست مفتضانهٔ فراخوان اول مهر را در پی نخواهد داشت. اما این شوخی بی مزه یک نتیجهٔ خوب هم میتواند داشته باشد و آن اینکه؛ شاید بعضی از هواداران فریب خوردهٔ این سازمان بی پشم و پیل؛ به راه حل های واقعی تری بیندیشند. ( البته شاید). نتیجهٔ عملی که از فراخوان « رستاخیز اول مهر ماه» به دست آمد درجهٔ هوش و رشد سیاسی؛ هواداران « رضا پهلوی» را نشان میدهد. گویی که این به ظاهر آدمها؛ به پرواز « فیل صورتی» در آسمان دل بسته اند. البته اگر به تاریخچهٔ سخنان گهر بار « سرلشکر خلبان» هخا نگاهی بیندازید؛ چیزی به غیر از یک مشت لاطایلات؛ بی سر وته؛ چیزی گیرتان نمی آید و با این کثافت معده؛ فرخوان رستاخیز ملی میدهند و هنوز هم همچنان بیشرمانه بر سر لاطایلات های خود هستند.( مرغ یک پا دارد).

اتفاق جدی نخست:

اما یک اتفاق جدید که البته آن هم تاریخچهٔ خود را دارد نیز اتفاق افتاد و آن سرشاخ شدن جدی « آمریکا» با « پاکستان» است. پاکستانی که مردم پاکش در بیغوله های وزیرستان و پشتونستان زندگی میکنند و متمدنین شان هم در اسلام آباد و کراچی؛ در کوچه ها هرجا که گرفتار درد شکم شدند؛ شلوارشان را پایین میکشند و به همین خاطر باید  در کوچه ها پاورچین پاورچین راه رفت تا پایتان به مدفوع این فرزندان پاک اسلام؛ آلوده نگردد. این کشور بی ریشه؛ همان چیزی است که « صفوی نوین» میخواهد ایران را به آنجا ببرد. یعنی یک مشت نظامی خائن و روسپی زاده با تکیه بر آیین « تازی پرستی»؛ بر تمامی ارکان سیاسی؛ اجتماعی و اقتصادی آن مسلط شوند و آن روندی که در ایران هم اکنون در جریان است؛ به همین سمت میرود.
پاکستان که بهتر بود  « گندستان» مینامیدندش؛ دارای سلاحهای استرتژیک و یا به قول خودشان « بمب اتمی اسلامی» میباشد؛ اما همین دارندگان بمب اتمی اسلامی؛ در پی دیپلماسی پنهان میان آمریکا و شیخ عربستان سعودی؛ دچار بیماری « بی پدری» شده است و اکنون باید این فرزند یتیم عربستان؛ تمامی مقاومت خود را بکار برد. مقاومتی که نتیجهٔ ملموس و مثبتی برای نظامیان و امنیتی های حاکم بر پاکستان به ارمغان نخواهد آورد. البته این داستان از بسیار پیشترها آغاز شده است ولی برای کاستن از روده درازی و دوباره گویی؛ از زمانی آغاز میکنم که « بن لادن» به دوزخ شتافت. پایان ماجرای بن لادن در بحبوحهٔ « بهار عربی»؛ و همانطور که در مقالهٔ های متعدد به آن اشاره نموده ام؛ بخشی از معاملهٔ بزرگ « عربستان سعودی» با جهان غرب برای ماندن و شرکت مثبت در پروژهٔ بزرگ « خاورمیانهٔ بزرگ» است. نظامیانی که در پاکستان نمیخواهند منافع کثیف فردی خود را از دست بدهند و به دلارهای باد آوردهٔ  آمریکا عادت کرده اند؛ دیگر به جایی رسیده اند که باید « روباز» بازی کنند و هیچ ورقی؛ پوشیده نمانده است. آخرین حربه های مزبوحانهٔ سیستم نظامی - امنیتی پاکستان به صورت سفر زرداری به ایران و دیدار با رهبر فرزانه در عرصهٔ دیپلماتیک و چند عملیات چریکی محدود نظامی انجام گرفت؛ اما شاخ و شانه کشیدنهای آمریکاییها را به دنبال داشت. عربستان سعودی به عنوان بزرگترین پشتیبان مالی رژیم پاکستان؛ با لو دادن مقر بن لادن و سپس پیشنهاد گفتگوهای صلح میان طالبان و دولت مرکزی افغانستان؛ نشان داد که حاضر به معامله است و این میتوانست زنگ خطر و هشداری به حاکمان نظامی-امنیتی پاکستان باشد؛ تا بازی را خاتمه یافته بدانند. اما گویا مانند ماجرای معمر قذافی؛ نرود میخ آهنین در سنگ. ضربه پذیری پاکستان؛ به عنوان حکومتی که دارای بمب اتمی میباشد؛ به رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران نیز نشان خواهد داد که داشتن موشکهای رعد و صاعقه و بمب اتمی در برابر « شیوه های جنگ مدرن» در حد داشتن « شیاف» به حساب می آیند و نه بیشتر. یعنی آنچه که سپاه پاسداران آیین تباهی؛ در طی ۲۰ سال تلاش بی وقفه و به قیمت لیسیدن خایه های « پوتین» و « عبد القدیرخان» و « کیم جونگ ایل» به دست آورده اند؛ همه باد هوا بوده است و تمامی هزینه های سرسام آور آن به هدر رفته است. هرچند که احمقهایی که در رژیم اسلامی « استراتژیست» نامیده میشوند؛ این را نخواهند فهمید و یا خود را به نفهمی خواهند زد. اما داستانی که با شاخ به شاخ شدن آمریکا و پاکستان آغاز شده است؛ شکست استراتژیکی دیگری را برای رژیم اسلامی حاکم بر ایران به ارمغان خواهد آورد که در کنار شکست استراتژیک « هلال شیعی»؛ رژیم را تا به ژرفای جهنم به پیش خواهد برد. درگیری پاکستان و آمریکا؛ نشان خواهد داد که حتی با داشتن بمبهای اتمی اسلامی؛ نمیتوان کاری از پیش برد و آن اصل نظامی استوار که میگوید : «پیش از هر چیز باید تمامی نیازهای جنگ و منابع تامین نیازها باید دقیقاً بر آورده شود» مانند یک اصل طلایی خواهد درخشید و به تازی پرستان فرزانهٔ حاکم بر ایران نشان خواهد داد که؛ با «کیر پوتین» نمیتوان به حجلهٔ دامادی رفت.
اکنون پاکستان باید بفهمد و عمیقاً میفهمد؛ که تا کجا میتواند این بازی را ادامه دهد. رفتن به سوی جهنمی از بمباران و گرسنگی و قطع کمکهای مالی و یا دست برداشتن از بازی با آتش. من فکر میکنم که پاکستان راه دوم را انتخاب خواهد نمود و این نقطهٔ عطف جدیدی در شکستهای بعدی رژیم اسلامی ایران خواهد بود.
شکست پاکستان در این بازی چه به صورت مذاکره و رسیدن به تفاهم و چه به صورت اعلام شکست و آتش بس بعد از یک درگیری نظامی محدود؛ دست رژیم اسلامی را از پاکستان و افغانستان کوتاه خواهد نمود. فکر میکنم که « اتاقهای فکری» « احمق فرزانه» نیز این را میدانند.

اتفاق جدی دوم :

آزاد شدن دو کوهنورد ربوده شدهٔ آمریکایی؛ که با بازیهای آزاد میکنیم و آزاد نمیکنیم همیشگی شروع شد؛ در زمانی که «محمود شاه عباس صفوی نوین» در نییورک بود به پایان رسید و محمود شاه عباس صفوی نوین نیز در جهت استفادهٔ ابزاری از آن در بازی مندرس و کهنه شدهٔ « دیپلماسی عمومی»؛ برای به نمایش گذاشتن « مهر و عطوفت اسلامی» و پیام صلح؛ موجب تحلیلهایی گردید که همگی همین مضمون را دنبال میکردند. اما به نظر من آزاد شدن این دو کوهنورد؛ فصل جدیدی را آغاز نمود که من آنرا « ظهور نشانه های بارز شکست» و سرخوردگی در رهبران فرزانهٔ اسلام مانند « سید خراسانی» میدانم. پیامهایی که در همین مدت کوتاه از طرف سخنگویان آمریکا در رابطه با داشتن خط ارتباطی مستقیم ( تلفن قرمز) از آن یاد شد؛ نه نشانهٔ چراغ سبز دادن به رژیم حاکم بر ایران؛ بلکه به عنوان یک « اولتیماتوم» سربسته باید در نظر گرفته شود که میگوید : هر اتفاقی میتواند به آغاز یک جنگ بینجامد. اما آیا « الاغهای فرزانه» این مطلب را درک کرده اند یانه؟ هنوز قطعی نیست؛ اما آزادی دو کوهنورد؛ شاید اولین نشانهٔ دریافت پیغام سربسته باشد.

کژدم
  

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

مردمش هر گز فراموشش نکردند

این مرد را همه میشناسند؛ زیرا مردمش هرگز فراموشش نکردند. او مردی از تبار احساس و تفنگ بود.




اما این زن را به جز عده ای انگشت شمار کسی نمیشناسد. این زن نیز از تبار احساس و تفگ بود اما حتی مردمش او را نمیشناسند.



                      نام او مرضیهٔ احمدی اسکویی بود.

       
ایرانیان تازی پرست برای تازی ها نوحه میخوانند اما هم میهن خود را نمیشناسند

اما؛ ما او را میشناسیم و یادش را گرامی و زنده میداریم؛ زیرا او از قبیلهٔ ماست.

                   در سرزمین آریانا او را بهتر از ایران میشناسند

                                و اشعارش را میخوانند



۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

یکی گفتی؛ یکی بشنو

دیروز گفتم که بی بی سی؛ میخواد « خامنه ای» رو به جای « ناپلئون» به ما قالب کنه. میخواد بگه که خمینی خر بود (که درسته). ولی خامنه ای خیلی میفهمه ( که غلطه). اساساً تمامی داستان بر میگرده به اینکه : اگر « تو»ی فرضی وارد دنیای سیاست میشوی « هدف»ت چیه؟ استراتژیت چیه؟ چقدر توانسته ای منابع انسانی و مالی و فرهنگی خودت را در جهت رسیدن به اهداف خود سازماندهی کنی و چقدر توانسته ای در مسیر چالش با دشمن و یا دشمنان؛ از « اشتباهات دشمن» برای رسیدن به هدف خود سود ببری؟ برای تشخیص درجهٔ هوش یک سیاستمدار و یا یک حزب سیاسی؛ کافی است که مقدار موفقیتهای آن شخص و یا حزب سیاسی را در تمامی مراحل مبارزاتی اش « وزن» کرد و مثلاً گفت که این فرد؛ ۲ کیلو موفق بوده است و یا صد کیلو موفق بوده است. سپس باید به مقدار « تلفات» تحمل شده چه از نظر مالی و یا انسانی و یا اقتصادی نگاه کرد و سپس با ارزیابی ارزش « سود» و « زیان» فهمید که درجهٔ موفقیت و یا شکست؛ تا به کجا بوده است. یک مثال ساده میزنم که مسئله کاملاً « ملموس» باشه. ( به قول « ملکوتی» امام جمعهٔ قبلی تبریز؛ فارسی میگم که حتی « ریگان» هم بفهمه ). مثالی که میزنم نه ربطی به « حزب اللهی»ها داره و نه ربطی به سبزهای مذهبی که همان حزب اللهی ها و « پیرهن رو شلوار»های چند سال پیش هستند و من آنها را خیلی خوب میشناسم. مثالی که میزنم؛ مربوط به « چریکهای فدایی خلق» بد بخت است ولی نتایجی که بوجود می آید « همگانی» است. یعنی اینکه شکست همه جا شکست است و پیروزی همه جا معنی اش یکی است و حماقت و هوشمندی هم همینطور. چریکهای فدایی خلق « علی اکبر صفایی فراهانی» را خیلی حلوا حلوا میکنند؛ که چنین بود و چنان بود. چریکهای فدایی خلق هنوز هم داستان « گروه جنگل» و ماجرای « سیاهکل» را از شاهکارهای خود میدانند؛ اما واقعیت قضیه این بود که علی اکبر صفایی فراهانی؛ که توسط فتح آموزش دیده بود و چند رقم پشتک و وارو یاد گرفته بود؛ یک عده رو برداشت برد؛ جنگل و بیش از ۶ ماه راهپیمایی و شناسایی کردند و نتیجه اینکه در اولین درگیری همگی کشته شدند. میزان تلفات = ۱۰۰ در صد. میزان پیروزی = صفر در صد. نتیجهٔ منطقی : آنها یک مشت الاغ بودند و مثل « الاغ» هم شهید شدند چون حتی کلمهٔ شهید نیز برازندهٔ الاغ هاست. زیرا کشته شدن و یا کشتن دلیل بر درست بودن عقاید و آرمانها نیست.( میدانید چه تعداد « الاغهای وهابی» تا به حال شهید شده اند؟) ( حالا به ترمهٔ قبای هرکی هم بر میخوره؛ بر بخوره؛ به درک). زمانی که از مسائل سیاسی صحبت به میان می آید؛ در واقع وارد سرزمین جدیدی میشویم که خدای آن آن سرزمین تنها « محاسبات» است و این آن خدایی است که در روز رستاخیز ( یعنی پایان کار)؛ نامهٔ اعمال یک سیاستمدار و یا یک حزب سیاسی را بر اساس محاسبات به دستش خواهد داد. اکنون ۳۳ سال است که این حیوانات بر این سرزمین حکومت میکنند و ۳۳ سال است که هر روز « عربده» میکشند. کدام سنگ تولید بر سنگهای پیشین بنا شده است؟ بمب اتمی دارن میسازن؟! خیلی پیشرفت حساب میشه؟ پاکستان رو یه نگاهی بنداز؛ کرهٔ شمالی رو هم همینطور. آخه این مردم بدبخت پاکستان و کرهٔ شمالی قراره صبحانه نهار شام؛ اورانیوم بخورند؟ نه کشاورزی مونده و نه تولید صنعتی دارن! هیچی ندارن. از را پرداخت « صدقه» زندگی میکنن. آخه توی این ۳۳ سال کدوم صنایع بزرگ تو ایران بوجود اومده که نیاز به تولید این همه اورانیوم داشته باشه؟ تازه گیرم که ۳۰۰۰ تن هم  تولید کردید؛ کورهٔ اتمی اش کجاست؟ آخه ۲۰ ساله که دارید خایهٔ پوتین رو لیس میزنید. یکی از یاران درون میهن خبر داده است که « گروه طالبان» ۲ عدد از لاشه های هلیکوپترهای آمریکایی را که به غنیمت گرفته است به دولت ایران فروخته است. ( خبر از درون ارتش). آخه الاغ حزب اللهی ( چه ولایت فقیهی و چه احمدی نژادی و چه سبز مذهبی)؛ کشوری که چشمش به دوتا لاشهٔ هلیکوپتر خوش است!!! چه حکومتی است؟ کدامین هوش؟ کدامین درایت ؟ کدامین ولی فقیه فرزانه؟ دریاچهٔ ارومیه دارد خشک میشود. آخه الاغ نفهم این دریاچه که همین دیروز خشک نشد که! این دریاچه از ۲۰ سال پیش شروع کرد به خشک شدن. آنهایی که در حوالی « خوی و سلماس» زندگی میکنند؛ دیرگاهی است که از افزایش شوره زارها خبر دارند. این خامنه ای و خاتمی و رفسنجانی و ... فرزانه در این مدت حد اقل ۲۰ سال چه کاری کردند؟ هیچّی! حال میخوان ازش استفادهٔ سیاسی کنن. تا حالا حتی یک نفر از این عقب مانده های ذهنی شیعه؛ از خودشون پرسیدن که مثلاً بنیاد مستضعفان از کجا شروع کرد و به کجا رسید؟ اینهمه ثروت این سرزمین را بلعید و بعدش هم هرچی کارخونهٔ تولیدی داشت ورشکست شدن. چرا؟؟؟ برای اینکه شروع کردن به « واردات». از نظر شرع کثیف اسلام هم که هیچ ایرادی ندارد و تجارت یک شغل بسیار پسندیده و حلال است. حالا میبینید با این « حلال شرعی» چطوری این سرزمین را از تمامی تولیدات تهی کردند و حالا باید آشغالهای « چینی» بخرید؟ حالا اگه سپاه برای اینکه همه چی رو قبضه کنه؛ خامنه ای الاغ رو انداخت جلو و ۸۰ در صد پروژه های بزرگ رو دست خودش گرفت؛ نشانهٔ « هوش خامنه ای» محسوب میشه؟ یا اینکه خامنه ای فقط یک « دلقکه»؟ گزارش بی بی سی میگه که بیت رهبری ۴۰۰۰ نفر آدم داره. راستی این آدمها کین؟ چند درصدشون سپاهی هستن؟ چرا نزدیکترین فرد خامنه ای که به نام « حجازی» ازش اسم بردند؛ وقتی در رابطه با « احمدی نژاد» نظر منفی میده؛ حذف میشه؟ بعدش هم یکی دیگه رو جاش میکارن؟ 
الاغ جون؛ سپاه از همان زمان انتخاب خامنه ای و حذف منتظری فهمید که «خامنه ای آخرین ولی فقیه است». الآن هم سپاه داره بازیهای چند لایه ای رو هدایت میکنه که از توش خودش بیرون خواهد آمد. دعوای میان ۷+۸ و جبههٔ پایداری و نمیدانم لاریجانیها و .... در واقع همان چیزی است که آنرا « آخرین نبرد» نامیدم و برندهٔ نهایی همان « سپاه» است. « صفوی نوین» یعنی « حاکمیت سپاه». یک حکومت شیعی که آخوند را در حد استخدام میپذیرد. اما باز هم برگردیم به همان داستان. اگه سپاه اینهمه بازیهای « لایه به لایه و چند لایه» بلده؛ یعنی اینکه خیلی باهوشه؟ نه؛ باهوش نیست. بلکه دشمنان سوگند خوردهٔ ایران دارن به سپاه میدون میدن که این کشور رو تا آنجایی که میتونه؛ به تباهی بکشونه. کار اصلی سپاه که از توش پول در میاره؛ « مواد مخدر» و « دلالی روسپی» در سطح بین المللی ست. اینکه یه دفعه ناصر مکارم شیرازی چند صد هزار تن شکر وارد میکنه؛ اینها مال سپاهه. سپاه « هروئین و تریاک و شیشه» رو با اجناس تاق میزنه و وارد میکنه ( پولشویی قانونی) و گرنه در آمد سپاه از راه ساختمان سازی و طرح های جاده سازی نمیتونه اینقدر باشه. یادتونه چطوری به صدام چراغ سبز دادن که وارد کویت بشه و بعدش هم خاکشو به توبره کشیدن؟ یادتونه درست در لحظه ای که کار صدام داشت تموم میشد یکدفعه حملات رو قطع کردن و بعدش هم برنامهٔ « نفت در برابر دارو و غذا» رو درست کردن که چنان بخور و بخوری راه افتاد که حتی رئیس سازمان ملل « کوفی عنان» هم میلیاردر شد و بعدش هم همه چی رو ماست مالی کردن؟ گویی که انگار نه انگار؟ حالا توی الاغ موندی به فکر اینکه « حق» با « علی» بود و ابوبکر و عمر و عثمان؛ حقشو خوردن؟ میدونی چقدر خاک بر سری؟ همین الان هم این اختلاس ۳ میلیارد دلاری رو ؛ رو کردن؛ مگه در این ۳۳ سال روزی بوده که از این اختلاص ها نباشه؟ ( اینجا رو هم یه دید بزن) حال تو قبول کردی که الاغی و هیچی نمیفهمی؛ قبول. تو رو بخشیدیم. اما این « سبزهای مذهبی» که خودشون رو خیلی« ما روشنفکر دینی هستیم» میدونن چی؟ من میگم اینا از توی ولایت فقیهی نفهم ترن. و اونهایی هم که چیزی میفهمن ولی باز هم میخوان اصلاح طلب بمونن « خائن» هستن. اساساً داستان حکومت اسلامی مربوط به مسئلهٔ مدیریت کشور و کشورداری نیست؛ که اصلاح طلبها هم بیایند و بگویند که ما بهتر اداره میکنیم. مسئله اساساً اینه که همگی از همان روز اول برای دزدی و چپاول اومدن. اگه مقالهٔ « ظهور مافیا در شکل حکومت» رو بخونین شاید بفهمین منظورم چیه. توی همون گرما گرم « دفاع مقدس» بود که کامیون کامیون و انبار به انبار سرنگ و آنتی بیوتیک و غذا و لباس و ... ناپدید میشد. کجای کاری الاغ جون؟
تمامی آنچه که گفتم برای این بود که نشان دهم؛ آن مستندی که اخیراً « بی بی سی» ساخته؛ یا با سفارش بیت رهبری و پرداخت پول ساخته شده که به الاغهای حزب اللهی بگن که نگاه کنید و ببینید که « خامنه ای» چه عظمتی داره که حتی بی بی سی هم به آن اعتراف کرده. و یا اینکه بی بی سی میخواد بگه؛ این « خامنه ای» نابغه است و الاغها بیشتر بهش بچسبن. من احتمال اول رو بیشتر منطقی میدونم. و اون پارازیت انداختن  و دستگیری چند نفر هم یک بازی اطلاعاتی امنیتی برای شیرین کردن این به اصطلاح « مستند سفارشی» است. استالین از این کارها زیاد کرده بود. هیتلر هم همینطور. این داستان کهنه شده و خامنه ای هیچ پخی نیست.

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

خامنه ای و گنجی

خدا به « سر» و خدا به « وسط» شاهد است که من تا حالا نمیدونستم؛ که این خامنه ای اینقده میفهمه؛ تا اینکه بی بی سی به من یاد داد که  خامنه ای « خیلی بوزورگی»!! باور نداری  اینجا رو بخون. من حتی نمیدونستم که که این « گنجی» هم خیلی « بوزورگی» باور نداری؟ « پارازیت» رو از روی خودنویس ببین. این دو مطلب رو که خوندم یاد جوکی افتادم که در زمان نوجوانی شنیده بودم. آن فکاهی میگفت که یکی از ادیبان « ارمنی» که در یکی از سمینار های بزگداشت « خیام نیشابوری» شرکت کرده بود. وقتی که به پشت تریبون سخنرانی رفت؛ اولین جمله اش در بزرگداشت « خیام» و با لهجهٔ ارمنی این بود : « خایام خیلی بوزورگی».
بی بی سی با این صفحهٔ ویژه میخواهد که از خامنه ای برای ما « ناپلئون» بسازد. رادیو آمریکا هم میخواهد از اکبر گنجی برای ما « مسجد پروتستان اسلامی» درست کند و بگوید که گنجی همان چیزی است که شماها لازم دارید تا بتوانید « سکولار و دموکراتیک» شوید و  رنسانس کنید. زمان جنگ و سرنگونی و انقلاب هم به سر رسیده است و بهتر است « گاندی مسلمان و سکولار» باشید. نگران بیکاری و فقر هم نباشید؛ چون وقتی سکولار شدید؛ ما مثل پشگل براتون «توریست» میفرستیم و همهٔ بیکارهای ایران میتوانند با به را انداختن بساطهای خیابانی  به توریستها آت آشغال بفروشن و زندگیشون رو بچرخونن. اصلاً نگران نباشین؛ توریستها وقتی اومدن؛ دیگه « دخترهای بیکار» لازم نیست برای خودفروشی برن تایلند و امارات؛ میتونن با توریستها حال کنن و دلار و یورو بگیرن. رنسانس ازین بهتر؟ به قول اون مادر قحبه ای که پارازیت رو میگردونه: « آخه چقدر غر میزنید؟». مگه نمیبینید که این حکومت چقدر قدر قدرت و دروغگوس؟ مگه نمیبینید که اکبر گنجی چقدر « شیعه» هستش؟ مگه نمیبینید که قتلهای زنجیره ای رو براتون فاش میکنه؟ مگه نمیبینید که میگه امام یازدهمش « خواجه» بوده؟ و اصلاً بچه نداشته؟ ببینید چقدر بچهٔ نازیه! با اینهمه دانش و معلومات که میگه قرآن کلام « الله» نبوده؛ محمد با « الله»ا هم حرف نمیزده و اصلاً « الله» محمد رو به تخمش هم حساب نمیکرده؛ ولی هنوز هم مسلمونه و شیعه هستش! هوی... گاو نفهم؛ مگه نمیبینی که چه « گنجی» گیرت اومده؟ آخه تو کی میخوای بفهمی که « دموکراسی و تشیع نوین و سکولاریسم» رو اگه شده با «پاشنه کش» تو کونتون فرو میکنیم؟! مگه خمینی رو فرو نکردیم؟ یادتون رفته؟ از باباهاتون بپرسین؛ بهتون میگن. 
هوی... گاو مجسم. میدونی چی میخوان بگن؟ میخوان بگن یا همینجوری بمون و بپوس؛ چون خامنه ای مثل « خایام» خیلی بزرگه. یا اینکه دولاّ شو « گنجی رو وازلین زدم» آمادس. مگه نمیبینی سرش برق میزنه؟ خلاصه فکر فقرزدایی و فدرالیسم و حقوق اقوام ایرانی رو ببوس بزار کنار؛ و الّا بد میبینی. اصلاً میدونی آش کشک خاله و یه وجب روش روغن یعنی چی؟

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

آنچه از دل بر آید؛ بر دل نشیند

زمانی هست که « می فهمی »؛ آن زمان در پی اندیشه می آید. اما... زمانی هست که لمس میکنی و آن دریافت بیواسطه است. نوری که فهمیده میشود؛ نور روشنایی بخش و گرم نیست. نور تبدیل به فرمول و کلمه میشود. آهنگی که تقدیم میکنم؛ بر دل مینشیند. محسن نامجو موسیقی ایرانی را به جایی میکشاند؛ که ما را از بند « این نه منم؛ نه من منم» های مندرس برهاند. به گوش جان بشنوید.


کژدم

مصاحبه با یک « الاغ»

 شومن : جناب الاغ از اینکه وقتتونو میگیرم پوزش میخواهم و اگه لطف کنید اسم تونو بفرمایین من دیگه با شرمندگی الاغ خطابتون نمیکنم.
الاغ : از اینکه منو دعوت کردین بسیار ممنونم ولی باید بگم که « زمان» برای ما ارزشی نداره. اما در رابطه با نام؛ هم من و هم دوستانم؛ به همین نام سنتی راضی هستیم و فکر نمیکنم با عوض کردن اسم چیزی عوض بشه.
شومن : جناب الاغ؛ اینرو از این نظر مطرح کردم که در چند سال پیش تغییراتی توی صف الاغها به وقوع پیوسته و عده ای اینطرفی و عده ای اونطرفی شده اند و شما اکنون در حال ایفای نقش « الاغهای پیشرو» هستین. به همین لحاظ بهتره که اسم دیگه ای که شما رو از سایرین جدا کنه رو؛ انتخاب کنین.
الاغ : اینا اسماییس که شماها روی ما گذاشتین؛ الاغها همیشه الاغن؛ «پس رو» و «پیشرو» ندارن؛ الاغها فقط « صاحب» دارن. بهتره مثل همون اوایل اسمشو بزارین « امت واحده». سوالهای سخت سخت هم نکنین. اصلا ما هیچ فرقی با الاغهای اونطرفی نداریم اونها برادران و هم نژادهای ما هستن؛ فقط سوارهای ما فرق میکنن. قبلاً هم ماها با اونها توی یک طویله میرفتیم و باهم عرعر میکردیم. اما حالا سوارهای اونا همهٔ طویله ها رو گرفتن و فقط خودشون اونجا  عرعر میکنن و ما هم باید بریم پشت بوما عرعر کنیم. خودتون میدونین که چقدر سخته بری بالا پشت بوم.
شومن : آخه به نظر میاد شماها قیافه هاتون یک کمی با اونطرفی ها فرق میکنه؛ آیا به همین خاطر هم که شده بهتر نیست یه طوری خودتونو از اونطرفیها جدا نشون بدین؟
الاغ : اینکه قیافهٔ ما کمی عوض شده؛ همش تقصیر «سوار»های ماست؛ اونا صورت مارو یک کمی نقاشی کردن. من که نمیفهمم چرا؟ ولی یه روزی توی طویله بودم که از دوتا از « سوار»ها شنیدم که میگفتن اینجوری باشه بهتره؛ چون توجه جلب میکنه و از طرف دیگه خر تو خر نمیشه.
شومن : حالا چطوری شد که شما اینطرف رو انتخاب کردین و برادران شما اونطرف رو؟
الاغ : ما انتخاب نکردیم؛ ما معمولاً « صاحب» و « سوار» داریم. تازه قضیه هم به اون بزرگی نیس؛ سوارهای ما فقط میخوان که چند تا طویله داشته باشن که ماهارو توش جا بدن.
شومن : تا حالا متوجه شدین که چقدر دلربا تر به نظر میایین؟ تو رادیوها و تلویزیونها و مجله ها همه اش دربارهٔ شماها حرف میزنن؟
الاغ : ببین؛ من نمیدونم چند بار به شما بگم؛ که شما حالیتون بشه. سوارهای اونطرف میخوان که الاغ هاشون به شکل طبیعی و « سنتی» باقی بمونن. سوارهای ماهم دوست دارن ما رو نقاشی کنن. در حالی که الاغ همون الاغه. ما دوست داریم که همون «امت واحده»؛ دوباره احیا بشه. حال خیلی حرف زدیم... من گشنه ام شده... میتونین یه کمی آب و یونجهٔ «سبز» و یک کمی « نمک» برام بیارین؟
شومن : بله حتماً... ولی نمک برای چی؟
الاغ : اگه یونجهٔ سبزو خالی خالی بخوری « نفخ» میاره؛ ولی اگه بهش نمک بزنی نمیاره. من اینو به خاطر استودیوی خودتون گفتم که مجبور نشین پنجره ها رو باز کنین.
شومن : به هر حال با تشکر از حضور شما در برنامهٔ صدای دولت آمریکایی ها.
شومن رو به بینندگان : تا هفتهٔ دیگه ؛ با مصاحبه ای دیگه؛ اینبار با یک « گاو» شما را به خدا میسپاریم.

کژدم
 

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

«اونور جوب» و «اینور جوب»

اونور جوب با « برنامه ریزی»؛ اینور جوب با «بی برنامگی» و « خریدار برنامه های اونور جوب».
از سال ۸۸ « یو تیوب » شد « هالیوود جنبش سبز». ژنرال سازگارا گفت : فیلم و عکس یادتون نره؛ برید کتک بخورید و دسته گل بدید؛ اگه نمازتون یادتون رفت و یا وسطش گوزیدین؛ ایرادی نداره؛ ولی فیلم و عکس حتماً تهیه کنین. سبزهای مذهبی هم که همان « انجمن اسلامی» ها و «حزبولی»های دو ماه پیش بودن؛ فتوی را شنیدنن و ... از تو به یک اشارت... از ما به سر دویدن. نتیجه چی شد؟ یوتیوب شد « هالیوود»! بعدش چی شد؟ ارزش سهام « یوتیوب» رفت بالا! بازم بعدش چی شد؟ بسیجی ها هم شروع کردن به گذاشتن فیلمهای کتک زدن مردم در خیابونا؟!! بعدش چی شد؟ ناگهان یه خبر اومد تو جنبش. خبر چی بود؟ به دخترها و پسرها در کهریزک و بازداشتگاهها تجاوز کرده اند. این خبرو کی داد؟ این خبر رو اطلاعات سپاه از طریق دوستانش توی « سبز مذهبی» به عنوان افشاگری منتشر کرد. چرا منتشر کرد؟ مگه مغز خر خورده بود؟؟!! نه مغز خر نخورده بود ولی میدونس که جنبش یو تیوبی خوراکش اینه. مگه فیلم نمیذارن که ما میزنیم و میکشیم؟ حالا ما هم میگیم نه تنها میزنیم و میکشیم؛ تجاوز هم میکنیم؛ مگه بالاتر از سیاهی رنگی هم هس؟؟!! اطلاعات سپاه جاکشان ( البته جاکش زنهای خودشان) از « فنّ»ی استفاده کرد که تو کشتی بهش میگن : « بدل».
نتیجه چی شد؟ نتیجه این شد: مردم یه نگاهی کردن به موسوی و یه نگاهی کردن به خاتمی و کروبی؛ که برای یه راهپیمایی اجازه میخوان؛ و بعد هم یه نگاهی کردن به « کیر» پاسدار که ممکنه فرو بره. باز هم نتیجه چی شد؟ مردم خسته و دلشکسته به خانه ها رفتند. بازم نتیجه چی شد؟ رژیم باز هم ماند و خاتمی و کروبی و موسوی هم خیالشان تخت شد که : آخیششششش ... به خیر گذشت.
حالا تو سوریه هم همین داستانه؛ مردم فیلم تظاهرات رو میذارن و اطلاعات ( استخبارات) سوریه هم فیلم کتک زدنهای مردم رو میذاره. چرا؟ چون سپاه قدس میگه : تو ایران کارساز بود؛ شاید اینجا هم کارساز باشه.
چند هفتهٔ پیش خبر دادن : به دو زندانی کوهنورد آمریکایی تجاوز جنسی کرده اند. کی خبر داد؟ البته منبع خبر  برادران « سبز مذهبی» بودن. منبع خبر کی بود؟ البته برادران دینی؛ برادران « سبز مذهبی» منبع خبر بودن. بعدش چی شد؟ چرا این خبر رو پخش کردن؟ برای اینکه خوراک سمی به گاوهای تشنهٔ خبر بدن. دیگه چی؟ برای اینکه به مردم بگن: اگه به آمریکایی ها تجاوز میکنیم؛ که حکومتشان قدرقدرته؛ شما بیچاره ها که چیزی نیستین. وظیفهٔ سبز مذهبی چی بود؟ وظیفه اش هورت کشیدن و انتشار « خبر برنامه ریزی شده» بود. بعدش آبها از آسیاب افتاد. بعدش چی شد؟ به اون دو نفر ۸ سال زندان دادن. بعدش چی شد؟ یه دفعه محمود مشنگ گفت آنها در حال آزاد شدن هستند. بعدش چی شد؟ قوهٔ قضائیه گفت : محاله و دروغه. بعدش چی شد؟ سلطان نشین « عمان» هواپیمای اختصاصی برای انتقال دو کوهنورد اختصاص داد. بعدش قراره چی بشه؟ قراره احمدی نژاد شاه عباس بره نیویورک.
این وسط کی باخت؟ جواب : سبز مذهبی. چرا؟ جواب: چون اسمش روشه. بازم چرا؟ جواب: برای اینکه زخامت استخوان جمجمه اش ۱۰ سانتیمتره. یعنی چی؟ ... یعنی : مغزی یوخدی.... اولسادا پوخدی.

کژدم


































۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

این مرد نمونهٔ کامل یک « سبز مذهبی» است

به او به دقت نگاه کنید؛ بگفته هایش گوش کنید. تمامی وجود بی وجود او این است که « فیلم»ش را به دوش بکشد و در « فرانسه» نمایش دهد و جایزه بگیرد و تبدیل به « سلبریتی» ( Celebrity) شود. تبدیل به یک « لوگو»( Logo) شود و مزخرفات اندیشه های تاریک و استفراغ فرهنگی تازی پرستانه را راحت به فروش برساند. آنهایی که او را پرورده اند و با شامورتی بازی امنیتی؛ از او « بت» ساخته اند و آنهایی که این شخص را « حلوا حلوا» میکنند؛ تنها میخواهند لایه های « مدرنی» بر کثافتکاریهای ۱۴۰۰ ساله و ۵۰۰ سالهٔ صفوی ها بکشندو همان استفراغ را به زبای و به شکلی دیگر در حلق ایرانیان فرو کنند. اگر از او بپرسید که : خوب؛ حالا فیلمت را ساختی و جایزه ات را هم گرفتی! حالا حرفت چیست؟ پاسخ او را ببینید و بشنوید ( اینجا). همهٔ فیلمهایش با « اجازه» ساخته میشوند؛ از اینکه فیلمهایش در فرانسه به نمایش در می آید بسیار خوشحال است ( پول خوبی دارد). به عنوان یک « پیه سوز» ( روشنفکر) هم مطرح میشود که من فکر میکنم جایگاه این « پیه سوز» مستراحی در یکی از دور افتاده ترین روستاهای ایرن باشد و برازندهٔ چیزی بیش از آن نیست. مسعود ده نمکی با آن تصویری که با « باتوم» گرفته است بسیار شریفتر از این مردک است.مسعود ده نمکی میگوید که من « دشمن ایرانم» ؛ اما این « لجن» میخواهد آنرا کتمان کند و خود را « فیلمساز مستقل» معرفی میکند. چرا فرانسویها عاشق این افراد هستند؟ چرا رژیم تازی پرستان این کرمها را تولید و باز تولید میکنند؟ او حتی حرفی برای زدن ندارد که بنشینی و بگویی که اینجایش درست و یا غلط بود. او یک استفراغ به تمام معنی است. او حتی انتقادی هم به سیستم ندارد و برداشت مردم از فیلمهای خود را سلیقه ای میداند. چهرهٔ او و فیلم او مرا به یاد « گفتگوی تمدنها»ی خاتمی لجن تبار می اندازد. او ارزشی بیش از کلامی کوتاه را ندارد. درخانه کس است؟! یک حرف بس است.

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

انتخابات یا کاشتن مهره ها؟

شاید حتی رده های میانی سپاه پاسداران هم نمیدانند که خامنه ای« آخرین ولی فقیه» است. نه به این خاطر که کسی وجود ندارد که بر جای او بنشیند؛ بلکه به این خاطر که رژیم به سوی « انسجام» میرود و سردمداران این نظریه ( انسجام) فرماندهان ارشد سپاه هستند. اگر به روندی که در دو ماه اخیر کلید خورده است دقت نمایید؛ خواهید دید که در این دو ماه بیشتر کسانی که درمطبوعات اظهار نظر میکنند؛ فرماندهان فعلی سپاه هستند. سپاه با این ترفند میخواهد که مردم آرام آرام به دیدن دم به دم چهره های نظامی و شنیدن نظرات آنهاعادت کنند؛ تا بعد از مرگ خامنه ای دچار شوک نشوند. اکنون رژیم شدیداً دچار « بحران هویت» شده است و در حال پوسته اندازی از رژیمی « ولایت فقیهی» و تبدیل شدن به حاکمیتی شبیه به « کرهٔ شمالی» است؛ با این تفاوت که دیگر « کیم جونگ ایل = خامنه ای» حذف شده و عده ای « مترسک» نقش سخنگویان حاکمیت پشت پرده را بازی خواهند نمود؛ نمایندگانی که کاشته خواهند شد تا قوانین لازم برای منویات حاکمان پشت پرده را تدوین کنن و بدون داد و قالهای باندهای گوناگون و مراکز متعدد قدرت؛ بدون اتلاف وقت  و یا معامله با کانونهای دیگر قدرت؛ به تضویب برسانند. در حاکمیت منسجمی که من آنرا « صفوی نوین» نام نهاده ام. هیچ کانون قدرتی که بخواهد حاکمیت را به چالش بکشد؛ وجود نخواهد داشت. مراکز قدرت و تصمیمگیری به درون لایه های غلیظ ابهام خواهند خزید. نمیدانم که آیا شما با این بازی آشنا هستید یا نه؟ اما من و دوستانم در ایام نوجوانی بازی جالبی میکردیم. بازی طبق معمول میان دو تیم  رقیب انجام میگرفت و به دو تیم سه نفره نیاز داشت. بعد از شیر یا خط؛ یکی از تیمها روی سرش لحاف میکشید و تیمی که در بیرون بود با کف دست محکم توی سر  « نفر وسط»  میزدند و گاهی هم بر سر دونفر دیگر به صورتی بسیار آرامتر ضربه مینواختند و بعد از هر ضربه آنکس که ضربه خورده بود باید لحاف را کنار زده و حدس میزد که چه کسی بر سر او نواخته است.. اما قضیه این بود که ۵ نفر میدانستند که قضیه چیست و تنها یک نفر نمیدانست که این ؛ نه یک بازی؛ بلکه یک تله برای کتک زدن اوست. بیشتر ضربات محکمی که بر سر نفر وسط وارد میشد ؛ نه از طرف افراد بیرون بلکه از طرف دو نفر دیگری بود که ظاهراً عضو تیم او و زیر لحاف بودند و به همین دلیل تمامی حدثها اشتباه بود. اکنون اگر شما میتوانید تقصیر کشتارها ی دههٔ ۶۰ را به گردن خمینی بیندازید؛ تنها به این خاطر است که او تصمیم نهایی را میگرفت و در معرض دید همگانی بود. اما زمانی که کسی در برابر دید شما نباشد؛ چه میتوانید بگویید؟ در چنین حاکمیتی همه میتوانند خود را « تدارکاتچی» و بون قدرت تصمیمگیری معرفی نماین. همچنان که « خاتمی» که بر اساس یک پروژه بر سر کار آمد؛ بعد از فیصله یافتن قضایا؛ چنین گفت و همچنان نیز « گاو»هایی وجود دارند که او را باور میکنند و هنوز هم گوشهایشان کر است و نمیخواهند بشنوند. من در مقاله ای ( اینجا ) تلاش کردم که این پروژه را توضیح دهم ولی به خاطر پیچیده بودن قضیه کمتر کسی را یافتم که آنرا باور کند و اکثراً نظرها این بود که « رژیم آنقدر ها هم که تو فکر میکنی باهوش نیست». من همیشه از « بازندگانی » که دشمن را به هیچ میگیرند؛ پرسیده ام که اگر دشمن تو « هیچ» بود؛ پس چرا آنها بازی را بردند و تو باختی؟ اگر قدرت اسرائیل « پوشالی» است پس چرا « حسن نصر الله» نمیتواند از سوراخ موش بیرون بیاید؟ زمانی که گفته میشود: « تقصیر انگلیسها بود» باید دانست که روی دیگر سکه این است: « ما آنقدر ضعیف و نفهمیده بودیم که در برابر انگلیسها باختیم». زمانی که یک ورزشکار « مدال نقره» را میبرد این برنده شدن معنی دیگری هم دارد و آن اینکه : « او مدال طلا را باخت». حال بر گردیم سر اصل مطلب.
اگر مراکز تصمیم گیری به تاریکترین نهانخانه ها بخزند؛ آنگاه همهٔ جنایتکاران « بخشوده» جلوه خواهند نمود. یقهٔ چه کسی را میتوان گرفت؟ هنوز هم که هنوز است همهٔ تحلیلگران میگویند « بخشی از باندهای نظامی امنیتی؛ از احمدی نژاد پشتیبانی میکنند». آیا تاکنون شده است که کسی انگشت بر روی فرد و یا باند خاصی گذاشته باشد؟ هنوز هم که هنوز است حامیان احمدی نژاد مانند « اشباح» هستند و تنها افراد « نهانخانه ها» مانند خامنه ای و خاتمی آنها را میشناسند. افراد این نهانخانهٔ تاریک تنها یکبار خود را نشان دادند و آنهم زمانی بود که آن نامهٔ کذایی و تهدید به کودتا را نوشتند و امضاء کردند که از طرف سبزهای مذهبی سند « بخشودگی» خاتمی قرار گرفت؛ ولی بعد از آن هرکدام از آن افراد  به جایی رفتند و پنهان شدند و اکنون فکر میکنند که آبها از آسیاب افتاده است. آنها دیگر علنی صحبت نمیکنند و « سکوت» کرده اند. آنهایی که زیاد صحبت میکنند و در انظار مردم ظاهر میشوند؛ مهره های اصلی نیستند. شاید هم آش را چنان شور کرده اند که حتی اگر رهبری این نهانخانه نیز در انظار ظاهر شود؛ نتوانید باور کنید که او همانی است که دنبالش میگردید. این بازی کثیف تا تغییر قانون اساسی به نفع « نهانخانهٔ قدرت» ادامه خواهد یافت؛ اگر که ما دچار بی عملی باشیم. انتخابات آینده باید به جنگ و گریزهای خیابانی تبدیل شود و گرنه هیچکس به داغد جنبش نخواهد رسید. آمریکا و اروپا تا زمانیکه مطمئن نشوند که منافع آنها تضمین خواهد شد؛ به کمک هیچکس نخواهند آمد. آنها هرگز در بازی دیگران شرکت نخواهند کرد؛ مگر آنکه آن بازی را به بازی « خود» تبدیل کنند.

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

« خایه» بزرگترین مسئلهٔ زبانشناسی

شهر در امن و امان است. فعلاً خبر مهمی وجود ندارد که بتوان در بارهٔ آن « شرّ و ورّ» گفت لذا بهتر است در رابطه با مسائل فرهنگی و زبانشناسی صحبت کنیم. من بچهٔ بسیار مؤ دبی بودم ولی کلمات را درست ادا میکردم مثلاً به آفتابه؛ لیوان نمیگفتم و یا برای بشقاب از کلمهٔ سینی استفاده نمیکردم. زیرا فکر میکردم که اگر کلمات و اسمها را هر جوری که دلمان بخواد؛ استفاده کنیم دیگه سنگ روی سنگ بنا نمیشه و هیچکس حرف همدیگر رو نمیفهمه.
حدود ۹ سالم بود که از درخت سیبی که درحیاطمون بود افتادم زمین؛ ولی مثل گربه روی دوپام پایین اومدم. از درد شدید داد زدم: « ای وای خایه هام». مادرم که در حیات رخت میشست عوض اینکه بگه : پسرم چی شد؟ گفت: تو خیلی بی تربیتی. گفتم چرا؟ مادرم گفت : نگو خایه ام!!؟؟ گفتم : پس چی بگم؟ گفتش : این کلمه خیلی بی تربیتیه؛ عوضش میتونی بگی « پرتقال»!!. وقتی گفت پرتقال ؛ یاد سال قبلش افتادم که رفته بودیم « آمل».  فامیلی داشتیم که با یه « مازرونی» ازدواج کرده بود و توی حیاتشون درخت بلندی بود که چیزی شبیه پرتقال داشت که بهش میگفتند « دارابی». جاتون خالی میوه هاش خیلی بزرگ و آبدار و ترش و شیرین بود ( کمی بزرگتر از گریپ فروت). یه دفعه گفتم : مامان! میتونم بگم دارابی؟ مادرم گفت که « دارابی» دیگه چیه؟... خلاصه توضیح دادم... ولی مادرم پرسید که چرا دارابی؟ گفتم که:  آخه اگه چند ماه دیگه مهمون داشتیم و فصل پرتقال بود؛ اگه به مهمونا بگم بفرمایین پرتقال میل کنین خیلی بد میشه؛ چون میفهمن که پرتقال یعنی « خایه». حالا شاید « خایهٔ گوسفند» رو با «به به و چه چه» بخورن؛ ولی به من که برسه ترش میکنن و به شما فحش میدن که این چه بچه ای یه که تربیت کردین؟... شب که شد همه اش به رابطهٔ « دارابی» و « خایه» فکر میکردم و از خنده روده بر میشدم. راستی اگه ما همینطوری کشکی؛ اسم خایه رو بذاریم « دارابی» و اسم « کون» رو بذاریم مثلاً « قابلمه» و بعد از مدتی مردم به این اسمها عادت کنن؛ باز هم مسئله سر جاش میمونه؛ یعنی اگه شما بخورید زمین و بگید « ای وای دارابیام»؛ بازم بهتون میگن بی تربیت. ... آن شب فکر میکردم که اگه به جای این خایه ها دو تا « دارابی» آویزان بود!! چه چیزایی که تغییر نمیکرد؟؟!.... حتی با شلوار « کردی» هم نمیشد اومد بیرون. شلوار « لی» نمیشد پوشید. بسکتبال نمیشد بازی کرد؛ آخه چطور میتونی یک توپ به اندازهٔ دارابی را که پر از « باد» است؛ رو؛ توی سبد بندازی؛ در حالی که دوتا دارابی سنگین از پایین آویزون هستن؟ حتی نمیشه شنا کرد!! مثل لنگر میکشدت پایین!! اگه زمین خوردین با « دارابیهاتون» زمین میخورین؛ یعنی ورزش بی ورزش؛ رقص بی رقص. شاید تنها بتونین موسیقی نشسته اجرا کنین و بخونین: « این نه منم ؛ نه من؛ منم»؛ دقت کنید « این نه منم؛ نه من منم » ( یعنی از خود تهی میشوید).
شاید بتوان از مرحلهٔ « مؤدب» بودن هم فراتر رفت و به مرحلهٔ « تقدّس» رسید و هر کسی بر اساس باب میل خود « خایه هایش» را موسی و مسیح و محمد بنامد؛ تا به « الله» و« یهوه» نزدیکتر شود.
اکنون ما در چنین شرایطی هستیم. « سبز مذهبی» میخواهد حفظ رژیم کثیف اسلامی را با نام مودبانهٔ « اصلاح طلبی» در کون ( قابلمهٔ) ما فرو کند. البته شاید به جای کلمهٔ « کون»  بتوان نام « سید ابراهیم نبوی» را به کار برد؛ زیرا هم « طنز میریند» و هم به خاطر « سیّد » بودنش « مقدس» است. لذا برای عبور از مرحلهٔ « مودب» بودن به رتبهٔ « مقدس» بودن نام « سید ابراهیم نبوی» شایسته ترین نام؛ به جای « کون» باشد.
 یاران! .... هم رزمان! « شیوهٔ حاکمیت غربی» نامی است که میخواهند به جای « حکومت مردمی»  به ما بچپانند تا ما را بر اساس اندیشه های غربی؛ « مودب» جلوه دهند. به معنایی دیگر مانند مادر دهاتی من فکر میکنند که پرتقال را به جای واقعیت طبیعی « خایه» بر ما تحمیل کنند . دموکراسی یعنی داشتن حقوق شهروندی کاملاً یکسان برای تمامی ایرانیان؛ دموکراسی یعنی مسلح بودن مردم و خلع سلاح احزاب سیاسی؛ دموکراسی یعنی خانهٔ رایگان؛ یعنی بهداشت رایگان؛ یعنی تحصیل رایگان؛ یعنی ایران برای تمامی ایرانیان.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده و سر فراز تندر

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

شوخی با «الله» و« یهوه» و « شپش»

تصاویرخیالی که از « مسیح مقدس» میبینید که پدرش در آسمانهاست و یا تصاویر خیالی بی چهره ای که از امامان و پیغمبر مسلمانان میبینید که در «هالهٔ نور» غرق شده اند و مثل خورشید میدرخشند؛ با یک « تصور حقیقی » از آنها کاملاً در هم میشکند.
فکر نکنید که مسیح مقدس که پدرش در آسمانهاست؛ شبیه « برد پیت» بوده است. اصلاً از این چیزها خبری نیست. مسیح مقدس که پدر او در آسمانها بود هرگز نمیدانست که پسرش را « شپشها» میخورند. « یهوه» به مسیح و « موسی» خیلی چیزها یاد میداد که اصلاً به درد « زندگی بهتر» نخورده اند؛ اما هرگز به آنها « وحی» نکرد که « د.د.ت» و یا صابون و یا پودر رختشویی بسازند و مردم را از شرّ « شپش ها » برهانند.موسی که رود نیل را میشکافت و عصایش اژدها میشد و حتی « الله» هم آنرا تایید کرده است؛ یک مرد « شپشو » بود. بعضی ها میگویند که همه اش تقصیر « نوح» بوده است که یک جفت از این موجودات خونخوار خارش آور را نجات داد؛ اما بعضی از دانشمندان و فلاسفهٔ دینی که در مراکز دینی مسیحیت و یهودیت و اسلام مثل « پشگل» ریخته اند میگویند که « نوح» هرگز تقصیری نداشته است؛ زیرا او نیز یک مرد شپشو بود که ۹۰۰ سال تمام زجر کشید و از دست این موجود عاصی شده بود و به ناچار شپش ها را در بدن خود به درون کشتی حمل کرده است.
حال تصور کنید که « الله» و « یهوه» که شب و روز مشغول فرو کردن « وحی» و « الهام» به تمامی سوراخهای موسی و عیسی و محمد و حسن و حسین و فاطمه و .... بوده اند حتی به این درد « خارش آور» آنان توجه ننمودند. تصور کنید که زمانی که محمد عبایش را روی سرش میکشید و ادای « غشی ها» را در می آورد که مثلاً به او وحی میشود؛ در زیر عبا به خاراندن « خایه هایش» مشغول بوده است. یا تصور کنید که نوح حد اقل ۲۰ سال از عمر ۹۰۰ ساله اش را تنها به خارانیدن سر و کون و خایه هایش مشغول بوده است. البته میتوانید جعفر صادق را هم درحال خاراندن خایه هایش بر سر نماز جماعت را هم تصور کنید. در مورد فاطمه و عایشه و خدیجه و زینب و یا مریم باکره « مادر خدا » نیز میتوانید از  «قدرت تخیل »خود استفاده کنید که کجاهایشان را میخارانیده اند؟!!  زیرا طبق احادیث معتبر در « صحیح بخاری » و « بحار الانوار مجلسی» و کتاب « تلمود» این پنج موجود آخر خایه نداشته اند و تحقیقات علمی اخیر نیز که بعد از« رنسانس » به وقوع پیوسته است؛  صحت این احادیث را ثابت کرده است. زیرا قبل از رنسانس هیچ کس نمیدانست که این موجودات خایه دارند و یا ندارند و جعفر صادق نیز گفته بود که هر کاری که با این موجودات میکنید بکنید ولی نگاه نکنید چون چشمتان کور میشود و گویا محمد نیز چنین فرمایشی داشته اند که البته بر اساس « وحی» و الهام بوده است. دانشمندان و محققین « الازهر» معتقدند که فرمایشات محمد و جعفر صادق بر اساس « تجربهٔ شخصی» بوده است و از ناراحتی « کور رنگی ناگهانی» رنج می برده اند.

معادلهٔ ریاضی : اگر ۱۲۴۰۰۰ پیغمبرو دهها هزار مقدس و معصوم و قدیس و عارف داشته باشیم که البته همگی جزو موجودات « شپشو» بوده اند. در مجموع چه مقدار از زمان را برای خارندن سر و بدن و خایه هایشان صرف کرده اند؟

کژدم

باز هم درسهایی از نبرد اخیر کردستان


اگر اخبار نبردهای اخیر کردستان را دنبال کرده باشید خواهید دید که « سپاه پاسداران تاریکی» با تمامی دبدبه و کبکبه اش از کثیفترین تاکتیکهای جنگی استفاده نموده است. سپاهیان تاریکی میدانند که در رو در رویی مستقیم بازی را خواهند باخت و هربار نیز که چنین اقدامی کرده اند متحمل تلفات سنگینی شده اند. دو تن از فرماندهان ارشد سپاه در این نبردها به دوزخ شتافته اند و عده ای از کادرهای میان پایه و سربازان آنان نیز در پی فرماندهان  دوزخی شان به آنها پیوسته اند. سپاه تعداد تلفات و زخمیهای خود را اساساً کتمان میکند و رقمها بسیار بالاتر از آن است که در اخبار پراکنده ٔ استانی از آنان یاد شده است.
سپاه پاسداران از تاکتیک « برخورد از دور» استفاده میکند که به مفهوم گلوله باران بی امان روستاها با هدف رو در رو ساختن آنها با پیشمرگان دلاور است. این تاکتیک در سالهای بین ۵۸ تا ۶۳ نیز به طور وسیع مورد استفاده قرار گرفت که مهمترین آنها قتل عام دو روستای « قارنا» و « ایندرقاش» در اطراف نقده است که توسط مزدوران اختصاصی « ملا حسنی» انجام گرفت. در سالهای بعد دیدیم که «نیروی سمکو» که شاید یکی از کوچکترین نیروهای حزب دموکرات کردستان بود ( از نظر نفرات) توانستند وارد شهر ارومیه شده و تا میانهٔ درونی پادگان ارومیه نفوذ نمودند. عملیات دلاوران « هئز سمکو» با اینکه توسط « جاشها» لو رفته بود اما در نوع خود بی نظیر بود و تلفات سنگینی بر نیروهای رژیم وارد آورد. هر چند که جنبش مردم دلاور کردستان در نهایت شکست خورد؛ اما دلایل شکست آنرا نه در « مبارزه» بلکه در بی خردی رهبران احزاب سنتی کردستان جستجو کرد که در سلسله مقالات « علل شکست نبرد کردستان» به توضیح سر فصلهای مهم آن پرداخته ام.
اما درسهای نبردهای اخیر! اگر به سلاحهایی که در دست پیشمرگان کردستان است نگاه کنید و با تجهیزات نظامی سپاه و ارتش مقایسه نمایید خواهید دید که اسلحهٔ پیشمرگان در حد « سنگ و کلوخ» است.  اما با این همه ضعف  تسلیحاتی همچنان میتوانند ضربات مرگباری بر سپاهیان تاریکی وارد سازند.
نیروهای سپاه و ارتش معمولاً به صورت متمرکز عمل میکنند و به همین دلیل نیز تعداد هدفهایی که پیشمرگان میتوانند هدف قرار دهند بسیار زیاد میشود و به همین دلیل نیز تعداد تلفات سپاه معمولاً « گلّه ای» است و تعداد تلفات پیشمرگان بسیار ناچیز. پیشمرگان معمولاً در زمان حمله به « ضعیفترین حلقه ها» حمله میکنند که معمولاً با تار و مار نیروهای دشمنان تازی پرست همراه است.
حال اگر همین تاکتیکها در تهران و تبریز و شیراز و سایر شهرها به کار گرفته شوند نه تنها تلفات بسیار سنگینی بر سپاه و بسیج وارد خواهد آمد؛ بلکه چنان خساراتی بر دوش حاکمیت خواهد نهاد که از جبران آن عاجز خواهند بود. تاکتیکهایی که سازمان مجاهدین خلق در دهٔ ۶۰ به کار برد؛ اساساً کارساز نبود و عدم کارسازی آن مربوط به تعداد زیاد باورمندان به حکومت اسلامی بود که اکنون بخشی از آنها که در کشتارهای دههٔ ۶۰ دست داشتند را به نام « اصلاح طلبان» میشناسیم. این تاکتیکها اکنون میتوانند بسیار موثر واقع شوند؛ زیرا که طرفداران رژیم تنها مزدورانی هستند که برای پول کار میکنند و اگر ببینند که برای آن پول باید بهای بسیار سنگینی پرداخت کنند؛ روحیهٔ خود را خواهند باخت.
 اصلی ترین نقاط ضعف نیروهای رژیم « خانواده » های آنها هستند. اگر امنیت این خانواده ها با خطر جدی روبرو شود؛ بسیاری از نیروهای رژیم ریزش خواهند کرد. من در رابطه با شیوه های تظاهرات چندین مقاله نوشته ام و از نظر من آن ضربهٔ اصلی که به دشمن وارد خواهد آمد نه در بطن تظاهرات متمرکز و گسترده؛ بلکه در حاشیهٔ تظاهرات است. تظاهرات متمرکز میتواند نیروهای سرکوب را متمرکز کند و نقاط بسیاری را « خالی از محافظت» نماید. این نقاط جاهایی هستند که باید مورد حمله قرار گیرند. مانند خانه های بسیجیان و سپاهیان و مغازه های متعلق به مزدوران رژیم. در تظاهرات متمرکز نیز نباید با « ترحم» نسبت به نیروهای دشمن؛ وارد عمل شد. نیروهای دشمن باید به چند حالت از صف و جبههٔ دشمن خارج شوند :
۱- زخمهای عمیق بردارند.
۲- کشته شوند.
۳- وحشت از ادامهٔ نبرد به خاطر بی اطمینانی از آنکه چه بلایی بر سر خانواده شان می آید؟ آیا در حالی که آنها در حال درگیر شدن با تظاهرات مردمی هستند؛ خانهٔ آنها در آتش میسوزد؟ آیا زن و بچه هایشان سالم مانده اند؟
دشمن ما نشان داده است که زبانی غیر از این را نمیفهمد. برخوردی که  بر این دشمنان روا است؛ باید بسیار شدیدتر از برخوردی باشد که با نیروهای مهاجم بیگانه باید نمود. زیرا یک سرباز بیگانه برای وطن خویش میجنگد. اما یک سپاهی و یا بسیجی برای حفظ رژیم غارتگران و بر علیه مردم خود میجنگد و « خائن» شمرده میشود.
شاید بعضی ها بگویند که این شیوهٔ مبارزه دعوت به « خشونت لجام گسیخته» است. اینگونه افراد یا مبارزه کردن را نمی فهمند و طوطی وار به تکرار سخنان بیهودهٔ اصلاح طلبان میپردازند و یا اینکه مزدورانی هستند که برای پراکندن نظرات مسخره در درون جنبش و بی خاصیت نمودن آن مشغولند.

کژدم   

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

معاملهٔ بزرگی در راه است


اکنون سه کانون بزرگ مقاومت در برابر « پروژهٔ خاورمیانهٔ بزرگ» باقی مانده است.
۱- رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران و خاندان اسد در سوریه.
۲- اسرائیل.
۳- عربستان سعودی و اقمارش. ( یمن – بحرین – پاکستان )

شاید بسیاری از تحلیلگران چنین بیاندیشند که بزرگترین مانع در برابر این پروژه؛ ایران و سوریه هستند اما من بر این اندیشه ام که بزرگترین مشکلی که اکنون در برابر این پروژهٔ بزرگ قرار دارد؛ مسئلهٔ اسرائیل است. زیرا بدون حل شدن مسئلهٔ اسرائیل و با ادامهٔ پافشاری دولتمردان محافظه کار کنونی اسرائیل بر مواضع دوران پارینه سنگی خود مهمترین پایهٔ این پروژهٔ بزرگ هرگز بنا نخواهد شد و آن « امنیت » سیاسی و نظامی در منطقه  برای سرازیر شدن سرمایه هاست.
بحران داخلی آمریکا که منجر به بیکاری وسیع نیروهای آمادهٔ کار شده است ( یک نفر از هر ۸ نفر بیکار است ) که در مقیاس تقریبی ۳۰۰ میلیون نفر جمعیت آمریکا و وجود مهاجرین غیرقانونی و یا قانونی که بازار کار داخلی را برای آمریکاییها تنگتر نموده اند رقم بسیار بزرگی است که زندگی میلیونها انسان را تهدید میکند. این امرباعث شده است که نه تنها حاتم بخشیهای سنتی آمریکا برای اسرائیل کمتر شود؛ بلکه بحران اقتصادی اروپا نیز بر تواناییهای حاکمیت اسرائیل در پاسخ دادن به خواسته های اقتصادی جامعهٔ خود تاثیر بسزایی داشته است و حرکتهای اعتراضی اخیر شهروندان اسرائیل نیز شاهد این مدعاست. مذاکرات حاکمان آمریکایی با دولتمردان اسرائیلی با توجه به وجود « لابی» های اسرائیلی در آن کشور همچنان بی ثمر باقی مانده است و هشدارهای « امام حسین اوباما» هم؛ همچنان در حد نصیحت باقی مانده است. در اینکه  آمریکا روز به روز به ضرورت عملی حل شدن این مشکل بنیادی نزدیکتر میشود شکی نیست؛ اما کانونهای مقاومت در داخل آمریکا همچنان میتوانند این روند را کند سازند. لذا اکنون دو کانون اعلام نشده در رابطه با وضعیت کنونی اسرائیل در منطقه وجود دارد. هرچند که به خاطر حساسیت استراتژیک آن هرگز در روزنامه ها و مجلات و سایر رسانه ها اثری از آن دیده نمیشود؛ اما قضیه در میان کانونهای قدرت به صورتی جدی پیگیری میشود و تمامی تلاشهای « لابی» های اسرائیلی تنها برای کمتر نمودن « درد زایمان» است. کانونهای قدرت اروپایی که کمتر تحت تاثیر لابی های اسرائیلی میباشند اکنون با مساعد دیدن شرایط دست در دست بخشی از کانونهای قدرت آمریکا بازی دیگری را رقم زده اند تا بتوانند مشکل «زایمان» را با به بوجود آوردن نقاط فشار مضاعف بر اسرائیل هر چه سریعتر حل کنند. شاید بسیاری باور نکنند؛ اما حاکمیت اسرائیل به یکی از سر سخت ترین مدافعان ابقای حاکمیت خاندان اسد در سوریه و ادامهٔ حیات رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران تبدیل شده است؛ هرچند که در برابر پرسشها یا سکوت میکنند و یا آنرا کتمان مینمایند.

آش کشک « اروپایی – آمریکایی»

اکنون حاکمیت « ترکیه عثمانی»  نقش «نیروی فشار» کشورهای اروپایی و البته با چراغ سبز بخشی از کانونهای قدرت آمریکایی بر اسرائیل را بازی میکند. موافقت با استقرار سپر دفاعی ضد موشکی در خاک ترکیه نشان از مرحلهٔ بعدی منازعات را دارد که مستقیماً به فروپاشی خاندان اسد و سپس فروپاشی حکومت تازی پرستان در ایران را از یک سو و حرکتهای احتمالی دیوانگان حاکم بر « پیونگ یانگ» را مد نظر دارد. تنشهای اخیر میان حکومت ترکیه عثمانی و اسرائیل و تظاهرات در مصر و حرکتهای تهاجمی اخیر بر اساس این برنامه به پیش میروند و اگر دولتمردان متعلق به دوران پارینه سنگی اسرائیل آنرا جدی نگیرند؛ ( و گویا جدی نمیگیرند و یا حد اقل میخواهند تا آخرین لحظه صبر کنند) شاید به مرحله ای جدی تر نیز کشیده شود. زیرا همانگونه که در مقالات پیشین نیز گفته ام پروژهٔ خاورمیانهٔ بزرگ بسیار بزرگتر از آن است که بتوان با « افسانه های تورات» در برابر آن ایستاد. اکنون این آش پخته شده است و هر چه زمان میگذرد غلیظ تر و شورتر و سوخته تر میگردد ولی به هر حال این « آش کشک خاله های اروپایی و آمریکایی» است که اسرائیل باید آنرا بخورد؛ حال چه با قاشق چه با مشت.

عربستان سعودی


حکومت عربستان سعودی؛ با شرط حفظ منافع استراتژیک خود در منطقه که با ایران بعد از فروپاشی حکومت تازی پرستان ایران « باز تعریف» خواهد شد؛ حاضر به معامله است. عربستان سعودی از ایران بعد از جمهوری اسلامی بیشتر در هراس است تا حاکمیت کنونی. عربستان سعودی نشان داده است که در بسیاری موارد برای حل مناقشات خود با کانونهای قدرت جهانی از رژیم ایران استفاده کرده است و همچنین میداند که حاکمیت بعد از حاکمیت شیعی؛ با ظهور «هویت ایرانی» میتواند بسیار غیر قابل پیشبینی باشد. لذا در رابطه با سوریه نیز بازی دوگانه ای را شروع کرده است. چراغهای سبزی که عربستان سعودی فرستاد نشان داد که آنها در رابطه با بحرین و یمن و افغانستان و پاکستان حاضر به معامله هستند و منتظر دور بعدی بازیها نشسته اند. آنها نیک میدانند که اکنون آنچه که نقطهٔ عطف ادامهٔ روند بازی « بهار عربی» است حل مسئلهٔ « اسرائیل» است و روند حل مشکل سوریه و حاکمیت شیعی ایران مسئلهٔ بزرگی نخواهد بود. بلکه مشکل عربستان بعد از فروپاشی حاکمیت تازی پرستان آغاز خواهد شد؛ و این آن آیندهٔ مبهمی است که عربستان سعودی از آن در هراس است. حتی ترکیهٔ عثمانی نیز با دیدهٔ تردید به ایران بعد از رژیم تازی پرستان مینگرد. زیرا با به میدان آمدن مبارزان آزادیخواه هوشیار؛ ایران میتواند به سادگی به یک قطب تبدیل گردد.

حاکمیت تازی پرستان


اکنون تمامی چشم و گوش حاکمان ایران؛ به اسرائیل دوخته شده است و هرچند که ظاهراً از مواضع اخیر ترکیهٔ عثمانی حمایت میکنند ولی میدانند که اگر اسرائیل « آش کشک خاله» را بخورد. دیگر داستان سوریه و رژیم چپاول و غارت آنها به پایان خواهد رسید. ظهور جریان « صفوی نوین» با شعار های عوامفریبانهٔ آزادی های فردی و وعده های بی سر و ته دیگر و کوبیدن بر طبل «ناسیونالیسم قلابی شیعی» تنها تیر ترکش رژیم جلادان اسلامی است که به هدف نخواهد خورد. اکنون رژیم به نیکی میداند که نه تنها جایگاه خود را درمیان مردم کشورهای عربی از دست داده است؛ بلکه اینرا هم میداند که در صورت آغاز حرکتهای مردمی هرگونه مقاومت در برابر آن اینبار نتیجه ای معکوس خواهد داشت و اگر قذافی پیروز شد و اگر بشار اسد پیروز شود؛ آنها هم پیروز خواهند شد. آنها نیک میدانند که بعد از حل مشکل « زایمان» اسرائیل و به تبع آن فرو پاشی رژیم اسد؛ به خاطر درگیری مستقیم نیروهای رژیم در معادلات سوریه؛ این نیروها از هم اکنون آیندهٔ محتوم خود را میدانند و فرار را بر قرار ترجیح خواهند داد. از نظر من آنگونه که ظاهراً تبلیغ میشود که رژیم در برابر جنبشهای مردمی خواهد ایستاد؛ کاملاً بی اساس است. رژیم تازی پرستان بعد از فروپاشی خاندان اسد بسیار شکننده خواهد بود.   آغاز بازی دوگانه در رابطه با سوریه نشان میدهد که « دزدان مقدس» فهمیده اند که نگهداری اسد بر اریکهٔ قدرت در حد توان آنان نیست و این آینده در انتظار آنان نیز هست. لذا اگر اکنون خبرهایی در رابطه با « کروبی به آپارتمان رفت» و « فاطمهٔ کروبی چنین گفت» و « کروبی گفت که مواضع خود را مبنی بر جمهوری ولایت فقیهی شکلاتی حفظ کرده است » و « موسوی گفت که من دیگه قهر؛قهر؛قهر تا قیامت؛ و نمیشود در این انتخابات شرکت کرد» همگی نشان از ترسهای رژیم در رابطه « جنبش نوین»ی را دارد که در راه است و از مرزهای « تازی پرستی» گذشته است. تمامی تلاش رژیم بر این است که در صورت خطا رفتن تیر « صفوی نوین» برای حفظ رژیم؛ از « سبز مذهبی» ( جلادان و غارتگران پیشین) به عنوان سنگر نهایی استفاده نماید و آنها را باز هم به عنوان « ستون پنجم» و برای به بیراهه کشاندن جنبش به میدان بیاورد. همانگونه که در مقالات پیشین در زمان دستگیری موسوی و کروبی نیز گفته ام باند خامنه ای بیشتر برای « حفظ جان آنها» بود که آنان را تحت نظارت عوامل بیت رهبری به « حبس خانگی» کشاند و گرنه جناحهایی وجود دارند که به راحتی میتوانستند آنها را بکشند اما خامنه ای آنها را به عنوان آخرین سنگر عقب نشینی نیاز دارد که باز هم در بسیاری از مقالات آنرا توضیح داده ام و اکنون این امر را به طور روشن تری میبینم و در آینده روند جنبش این پیش بینی را به اثبات خواهد رساند. لذا اکنون تمامی آزادیخواهان باید تلاش کنند که از نفوذ هرگونه اندیشهٔ « تازی پرستانه» که منادیان « آزادی دروغین» هستند؛ جلوگیری نمایند و تحت تاثیر شعارهای دروغین « جلوگیری از تفرقه افکنی» قرار نگیرند. زیرا هرزمان که گفته میشود « این خائنین را از صفوف جنبش بیرون کنید» ؛ بخشی از نیروهای فریب خورده میگویند که اکنون زمان « اتحاد» است ولی نمیگویند که « اتحاد برای چه؟» آیا برای سرنگونی رژیم ولایت فقیهی و اسلامی؛ میتوان با معتقدین به «تازی پرستی و ولایت فقیه» متحد شد؟ قلادّهٔ سبز مذهبی در دست آنانی است که حملهٔ « عمر» به ایران را که با فتوای « علی سگ کش» همراه بود را عین شرافت میدانند. قلادّهٔ سبز مذهبی در دست کسانی است که غارتگر و کشتارگر سرزمین طبرستان را که به بردگی کشاندن مردان و زنان ایرانی ( نیاکان ما) انجامید را « سالار شهیدان» میدانند و برای او یک ماه عزاداری میکنند و وحشیانه  ترین اعمال عزاداری « برگرفته از کاتولیکهای دو آتشه » را از زمان صفویان ننگین در این سرزمین مرسوم کرده اند. سبز مذهبی همچنان بی شرمانه میخواهد به ما بگوید که « فاحشهٔ زهرا» الگوی زنان و مادران ایرانی است اما نمیگوید که شاهکار این زن چه بوده است؟ این زن بدبخت حتی زمانی که پدرش در حال مرگ بود و از پدر خود خواست که به خانهٔ او و علی سگ کش برود ؛ پدرش نپذیرفت و سر بر زانوی « عایشه» مُرد. این زن بد بخت کسی بود که هر روز علی سگ کش او را به در خانهٔ محمد میفرستاد که از پدرش بخواهد که یکی از انسانهای بدبختی را که در هنگام قتل و غارت به بردگی گرفته اند را به عنوان برده به آنها بدهد. این زن بدبخت کسی بود که بعد از مرگ پدر هر روز به درخواست علی سگ کش به در خانهٔ خلیفه ها میرفت و با جیغ و داد میگفت که « مال بابامو بدین». اتحاد با صاحبان چنین اندیشه های سخیفی؟
« رضا پهلوی» هر چند که بی لیاقت است اما همچنان ازقبیلهٔ ماست؛ « بهرام مشیری» با اینکه زیاد مزخرف میگوید اما همچنان از قبیلهٔ ماست . اما « سبزهای مذهبی» دشمنان سوگند خوردهٔ ایران و سگهای درگاه « محمد بچه باز» و « علی سگ کش» و « حسن زنباره» هستند. « سبز مذهبی» همچنان بیشرمانه از « دوران طلایی خمینی جلاد» سخن میگویند و با شیوه های  فریبکارانه با کوبیدن بر طبل اصلاح طلبی دروغین سعی دارند تا ریشهٔ حکومت اسلامی و باورهای سخیف تازی پرستانه را در آب نگهدارند؛ آنها اکنون بر روی خود نقاب میهن پرستی و آزادیخواهی کشیده اند ( همانهایی که در زمان خمینی ملعون میگفتند میهن پرستی شرک است و همین اکنون نیز در نهانخانهٔ دلهای ناپاکشان چنین می اندیشند) تا جنبش آزادیخواهی را از درون تهی سازند. من میگویم که چون ما با آنها « فرق» داریم؛ بنابر این لزومی به تفرقه اندازی نیست و تفرقه اساساً به خودی خود وجود دارد و سخن نهایی اینکه سبز مذهبی به ایران نمی اندیشد بلکه به « سهم خواهی جناحی در غارتها» می اندیشد و اگر به عمق تمامی بحثی که براه انداخته اند بنگرید؛ حد اکثر چیزی که میخواهند بگویند این است که: « جمهوری اسلامی و قانون اساسی خوب است ولی مشکل مدیریت کردن است» و بسیار ناشیانه میخواهند مسئله را در حد بحث « مدیریتی» نگاه دارند. سبز مذهبی هرگز از ما نبود و هرگز نیست و هرگز نخواهد بود. با بیرون راندن هوشیارانهٔ سبز مذهبی باید جنبش آزادیخواهی را از بوی تعفن آنها پاک نمود زیرا همانگونه که پیشتر نیز گفته ام « سبز مذهبی» مانند فضلهٔ موش در درون غذا است و به همین دلیل هم بود که جنبش معروف به سبز به خاطر وجود این « لکّهٔ ننگین » فرا گیر نشد. اگر این آخرین حربه را نیز بتوانیم از دستان کثیف رژیم حاکم اسلامی بگیریم؛ این رژیم بیش از پیش شکننده شده و تمامی امیدهایش نا امید خواهد شد و بسیار سریع تر از آنچه که به نظر می آید؛ با تمامی تاریخ ننگین ۱۴۰۰ ساله و بویژه تاریخ ۵۰۰ سالهٔ صفوی اش به گور سپرده خواهد شد.

آنانی که به « آریا بوم» می اندیشند و برای پایان دادن به زخمهای دیرین و نو که از طرف تازی پرستان بر این سرزمین و مردمانش زده شده است می اندیشند. آنانی که ایران را با تمامی مردمانش دوست میدارند و در فکر پایه گذاری سرزمینی با حس یک « ملت یگانه» هستند؛ در شرایطی هستند که باید خود را برای رو برو شدن با ایران نوین و بدون اسلام آماده نمایند. اکنون زمان آن است که بتوان نه تنها « مو» بلکه حتی « موی سفید» را از درون ماست بیرون کشید.
چالشهای پیش روی مبارزان در مرحلهٔ نخست شکستن ستون فقرات نظامی رژیم است. تجربهٔ عملی جنبش اخیر ایران و تجربهٔ لیبی و سوریه نشان میدهد که ستون فقرات نظامی و امنیتی اینگونه رژیمها تنها تکیه گاه آنهاست. در مرحلهٔ بعد باید به قانون اساسی نوینی که بتواند ایرانیان را به شکل یک ملت واحد در آورد اندیشید. این قانون اساسی باید تمامی حقوق فردی و قومی و ملی را تعریف کند و در خود جای دهد. هرگونه کپی برداری از قوانین اروپایی و آمریکایی نه تنها ضامن بقای دموکراسی نخواهد بود بلکه ما را از درون تهی خواهد کرد. زیرا آنچه که در اروپا و آمریکا حاکم است دموکراسی نیست بلکه حکومت به شیوهٔ « حاکمیت پلورال احزاب سیاسی» است که بخشی از اندیشهٔ سیاسی دموکراسی را در خود دارد و نه همهٔ آنرا. آنچه که ما در انجمن پادشاهی ایران – تندر به آن می اندیشیم؛ دموکراسی است و نه شیوهٔ حاکمیت غربی.

پاینده ایران؛ برقرارباد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر


کژدم 

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

در بارهٔ « آتش درون»

چند روز پیش مقاله ای کوتاه در رابطه با «نیچه» نوشتم که نامش را « آتش درون» گذاشتم. همانگونه که شایستهٔ یاد و نام و فلسفهٔ « زندگی شادمانه» اوست.

دوستی خردمند این مقاله را به چالش کشید و نتیجهٔ آن بحثی بود که با هم داشتیم. از یارانی که دوستدار بحثهای فرهنگی هستند دعوت میکنم تا در وبسایت  « آزادگی » آنرا مطالعه نمایند و آنرا به چالش بکشند. البته این بحث در بخش نظرات است و تعدادی نظر دیگر نیز وجود داراند که وارد بحث نشده اند و بحث اصلی را « شهاب» خردمند و کژدم ادامه میدهند.
مرا از چالش خود بی بهره نسازید

با سپاس

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

سخنی با مردم سرزمین آذربایجان


زمانی که برای سرکوب مردم تبریز که از همان آغاز راه خود را از راه خمینی ملعون جدا ساخته بودند؛ به بهانهٔ سرکوب « حزب خلق مسلمان » از کثیفترین مزدوران پاسدار « اصفهان » استفاده نمودند که لابد همان پاسدارها اکنون « اصلاح طلب» شده اند؛ با اینکه به حزب خلق مسلمان تعلق نداشتم؛ اما در درگیریهای خیابانی دستگیر شدم و مدت یک و نیم ماه در زندان تبریز بودم. آنزمان رئیس زندان تبریز مردک کثافت زنباره ای به نام « یزدانی » بود و دادستان انقلاب هم همین لجن مشهور و جنایتکار که اکنون از سردمداران « اصلاح طلبان مذهبی» میباشد یعنی « موسوی تبریزی» بود که اکنون مقام « آیت الله»  را هم به یدک میکشد. روزی که سفرهٔ صبحانه پهن بود و زندانیان دور سفره جمع بودند؛ برای هر یک دو عدد تخم مرغ و یک لیوان شیر و مقداری پنیر و نان بر سر سفره بود؛ که یکی از پاسدارهای کثیف کمیته برای طعنه زدن به زندانیان گفت : « ماشاءالله سفرهٔ معاویه پهن کرده اید» پیرمردی بسیار روشن ضمیر با طعنه به آن پاسدار گفت : « چرا میگویی سفرهٔ معاویه؟ بگو سفرهٔ امام حسن؛ زیرا سفرهٔ امام حسن همیشه از سفرهٔ معاویه رنگینتر بوده است. مگر تاریخ زندگی اهل بیت را نمیدانی؟». تبریز از همان زمان به بعد خلوت ترین نماز جمعه ها را داشت و هرگز خمینی و اعوان و انصارش روی خوشی از تبریز ندیدند. زمانی که « مدنی» به درک فرستاده شد تمامی مردم تبریز خوشحال بودند.
مردم تبریز به جنبش سبز روی خوشی نشان ندادند زیرا میدیدند که رهبری آن به دست کثافتهایی مثل موسوی و کروبی است و نیت آنها اصلاحات نیست و اگر میخواستند کاری برای ایران بکنند سالهای سال فرصت داشتند ولی در آن سالها یا به کشتار و یا به دزدی و چپاول مشغول بودند.
اکنون مردم آذربایجان به پا خواسته اند و این وظیفهٔ هر ایرانی در درجهٔ اول و هر « آذربایجانی» است که در سرتاسر ایران مردم سرزمین بابک خرمدین و ستارخان و کسروی را تنها نگذارند. مردم آذربایجان برای شوخی وارد میدان نمیشوند و برای هدر دادن « هزاران متر پارچهٔ سبز » به میدان نیامده اند. مردم آذربایجان برای به زیر کشیدن رژیم جنایتکاران اسلام و دزدان و غارتگران به میدان آمده اند.

یاشاسین شانلی آذربایجان

کژدم

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

خاورمیانهٔ بزرگ و ایران


بگذارید اندکی به گذشته برگردیم تا با داشتن یک تصویر متحرک تاریخی از مسائل سیاسی - اقتصادی جهانی که منجر به آن موقعیتی شدند که اکنون در آن به سر میبریم آغاز کنم. متاسفانه آنگونه که میبینم؛ بسیار کسانی وجود دارند که هنوز در این رویای خوش به سر میبرند که گویا کشورهای غربی بسیار انسان دوست شده اند و شرایط جهانی عوض شده است و کشورهای غربی به علت وجود سازمانهای حقوق بشری دیگر نمیتوانند به روشهای پیشین خود ادامه دهند و ازبافتن این نوع از آسمان ریسمانهای کلیشه ای و بی محتوایی که همه روزه در بوق و کرناهای تبلیغاتی حکومتهای غربی موج میزند و عده ای از « خود روشنفکر انگاران » نیز عمیقاً به آن باور دارند. لذا پیش از هر چیز لازم میدانم که به چند مفهوم سیاسی « بنیادی » اشاره کنم و سپس به سراغ  تصویر متحرک تاریخی برویم تا بدانیم که در کجای جهان ایستاده ایم.

یکی از مفاهیم بنیادی که در علوم سیاسی مطرح میشود؛ « ضرورت » است که در زبان انگلیسی Necessity خوانده میشود. این اصطلاح سیاسی مادر تمامی تصمیم گیریهای سیاسی و نظامی و شیوه های رفتاری و گفتاری میباشد. « ضرورت » به نوبهٔ خود نتیجهٔ منطقی محاسبات کلان و خُرد اقتصادی؛ سیاسی؛ نظامی؛ جغرافیایی؛ بافت جمعیتی؛ تواناییها؛ ناتوانیها؛ منابع انسانی؛منایع مالی و ..... بسیاری از عوامل دیگر است که سپس به عنوان مادهٔ خام برای « طراحی های استراتژیک» و سپس « طراحی های عملیاتی برای اجرایی نمودن استراتژی » به کار گرفته میشود. مسیری که از زمان طراحی عملیاتی به عنوان « راهنمای مسیر» طراحی میشوند همگی گم به گام به « ضرورت عملیاتی» تبدیل میشوند؛ زیرا بدون اجرای یک مرحله؛ نمیتوان به مرحلهٔ بعدی سعود کرد. شاید بتوان چند طرح عملیاتی را همزمان طراحی نمود که معمولاً به کار آمدترین آنها « طرح اصلی» و به بقیه با نامهای « نقشهٔ ۲ »  و « نقشه ۳ » و الی آخر اطلاق میشود؛ اما مسئله این است که هرکدام از این نقشه ها اگر به مرحلهٔ عملیاتی شدن برسند؛ اجرای آن « ضرورت Necessity » نامیده میشود. بنابر این تصور اینکه  کشورهای غربی « انساندوست» شده اند و اینکه « اوباما» یک سیاهپوستی است که هنوز فامیلهایش در آفریقا زندگی میکنند و از برده داری و استثمار بیزار است و لذا آیندهٔ خوبی را برای جهان رقم خواهد زد مانند افکاری در سطح فیلمهای « فردین» و« ناصر ملک مطیعی » که به عنوان یک فرد باغیرت و خوب وارد ماجرا شده و همهٔ لات و لوط ها را لت و پار میکنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود ( اینگونه داستانها هنوز در کشورهای عربی و سینمای ایران مشتری های فراوانی دارد و نشانهٔ میزان رشد فکری بینندگان آن است). به هر حال ... در دنیای سیاست از این خبر ها و « فردین» و « ناصر ملک مطیعی » و « جان وین » خبری نیست و هر آنچه که میگذرد بر اساس « ضرورتها » است.برای روشن شدن این مسئله چند مثال میزنم تا قضیه کاملاً باز شود.

مثال نخست :

میر حسین موسوی به عنوان یکی از سران حکومت اسلامی؛ به هیچیک از دروغهایی که خمینی به عنوان وعده های انقلاب اسلامی به مردم داد؛ هیچ اعتراضی نکرد و همین اکنون نیز لب از لب باز نمیکند و چیزی نمیگوید. این عمل بر اساس ضرورت بود و همچنان بر اساس ضرورت ادامه دارد؛ و ضرورت اصلی در این مسئله « حفظ رژیم و کیان حکومت ولایت فقیهی است ». همین شخص در رابطه با قضیهٔ  حبس خانگی آقای منتظری اگر فعال نبوده است ( که البته بوده است )؛ حد اقل اینکه ایشان « سکوت » کرد و این سکوت بر اساس ضرورت بود. اکنون همین میر حسین موسوی « اصلاح طلب » شده است اما همچنان به سکوت خود در رابطه با خیانتهای خمینی و کثافتکاری ها و قتل عامها « سکوت » میکند. نتیجه اینکه : هم سکوت این شخص و هم اصلاح طلب شدن این شخص بر اساس « ضرورت » است و ضرورت آن بر مبنای« حفظ رژیم و کیان ولایت فقیهی» میباشد.

مثال دو :

موسوی تبریزی ( دادستان دادگاههای انقلاب اسلامی آذربایجان شرقی) و صانعی ( حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی)  و خلخالی کثیف؛ هر سه در کشتارهای فرزندان ایران دست طولایی داشتند و تمامی آن جنایتها بر اساس « ضرورت» انجام گرفت. رفسنجانی کثیف که ماشین کشتارهای معروف به قتلهای زنجیره ای را به راه انداخت؛ آنچه که کرد بر اساس « ضرورت» بود. شرکت تمامی این افراد در جریان حبس خانگی آقای منتظری نیز بر اساس ضرورت بود و اگر اکنون نیز « اصلاح طلب» شده اند  بر اساس « ضرورت» است.

مثال سه :

از نظر انجمن پادشاهی ایران؛ برای ساختن ایرانی بر اساس « خرد گرایی» ایرانی و آیین ریشه ای؛ خشکانیدن « گنداب اسلام » یک « ضرورت حیاتی » است و اطمینان دارم که حاکمیت تازی پرستان و ارازل و اوباش مزدور آنها سنگینی به کار برده شدن این کلمه را عمیقاً میفهمند.

در دنیای سیاست زمانی که از « ضرورت بسیار مهم و حیاتی » سخن به میان می آید؛ در کنار آن جملهٔ دیگری هم بیان میشود و آن جمله این است : « به هر قیمیتی که شده باید اجراء شود ». این جمله گاهی جملهٔ بسیار خطر ناکی است و برای روشن شدن عمق آن  دو مثال میزنم :

مثال نخست :

« محاصرهٔ آبادان باید شکسته شود »  و یا : قله ها و بلندیهای « دین بین فو» باید از دست فرانسوی ها خارج شود ( جنگ ویتنام ) و یا : « خط ماژینو» باید شکسته شود . اینگونه از ضرورتها منجر به ؛ بوجود آمدن زمینهای گسترده با اجساد انسانها میشود.

مثال دو :

« حکومت صدام باید برود » ؛ ویا: « طالبان باید از افغانستان خارج شود » و یا : « وزیرستان جنوبی باید از وجود ارازل اسلامی پاک شود» آیا در اجرای این سه ضرورت نشانی از « ترحم» و پایبندی به « حقوق بشر» و « دموکراسی خواهی » را میبینید؟  و یا : « به هر قیمتی که شده  باید عراق را به باتلاقی برای آمریکاییها تبدیل نمود» ؛ آیا در این ضرورت « حرام بودن کشتار مسلمانان» را میبینید؟

نتیجه اینکه : آنهایی که با افکار « رمانتیک »  وارد جنبش های سیاسی میشوند و مفهوم « آرمان سیاسی » و « آرزوهای شبه سیاسی » را نمیفهمند؛ بهتر است که در این وادی وارد نشوند و اگر میخواهند که وارد شوند؛ باید « بیاموزند » که به کدامین راه دشوار؛ چه از نظر « توانایی اندیشه» و چه از نظر اجرای « ضرورتها » وارد میشوند.

امیدوارم که توانسته باشم؛ ذهن یارانی را که این مقاله را میخوانند؛ برای ورود به بخشهای اصلی آن آماده کنم.

تصویر متحرک تاریخی :

با اینکه شرایط کنونی محصول تاریخ طولانی سیاسی جهان است؛ اما نمیتوان از « عصر پارینه سنگی » شروع کرد و من ترجیح میدهم که از « زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی » آغاز کنم. زیرا فروپاشی شوروی؛ آغاز فصل جدیدی است که با « باز تعریف » استراتژیهای کشورهای گوناگون به حرکت در آمد.
تکه پاره شدن اتحاد شوروی به کشورهای کوچک و بسیار عقب مانده ؛ که حتی اگر از نظر اقتصادی ( به جز منابع زیر زمینی ) ارزشی نداشتند؛ اما از نظر « جغرافیای سیاسی » اهمیت داشتند و چالش جدیدی را برای حضور هرچه بیشتر سایر کشورها در این جغرافیای سیاسی نوین میطلبید که از آن به « پر کردن خلأ قدرت » یاد میشد. اگر مارکسیست لنینیستهای ما که به کعبهٔ اتحاد شوروی نماز میخواندند؛ نمیدانستند که در شوروی چه خبر است؟ اما اروپاییها و آمریکا میدانستند که اتحاد شوروی سوسیالیستی چه ویرانه ای است.  آمریکاییها بعد از این فروپاشی چند  استراتژی مهم را دنبال میکردند که مهمترین آنها که من آنرا « استراتژی مادر » مینامم؛ مطرح شدن به عنوان « بزرگترین و تنها قطب جهانی » بود لذا استراتژیهای گوناگون منطقه ای  را برای  به گوشه راندن و تضعیف هر چه بیشتر روسیه و کشورهای اروپایی و چین و ژاپن طراحی نمودند. به همین خاطر نیز کشورهای اروپایی و چین و ژاپن و روسیه؛ به طراحی استراتژیهای تدافعی و تهاجمی گوناگونی برای جلوگیری از حرکت لجام گسیختهٔ آمریکا طراحی نمودند و حوزه های « منافع مشترک» این کشور ها در مقابل آمریکا؛ وسعت یافت که به شرح زیر بود :

۱- منافع مشترک « اختصاصی» چین و روسیه.
۲- منافع مشترک « اختصاصی » چین و اروپا.
۳- منافع  مشترک« اختصاصی » روسیه با اروپا.
۴- منافع مشترک « اختصاصی »  ژاپن با چین و ژاپن با اروپا.
۵- منافع مشترک « اختصاصی » آمریکا با تمامی این قدرتها.
۶- منافع مشترک  « اختصاصی » انگلستان با اروپا و چین و روسیه و آمریکا.

در کنار این دیاگرامی که ترسیم شد مسئلهٔ دیگری نیز وجود داشت ( البته همیشه وجود دارد ) که باید از آن به عنوان « منافع ملی اختصاصی » تک تک این قدرتها یاد نمود. و بازهم مسئلهٔ جداگانهٔ دیگری وجود داشت که باید از آن به عنوان « منافع ملی اختصاصی تک تک کشورهای اروپایی » از آن نام برد. از سوی دیگر تک تک این کشورها باید محاسبه مینمودند که چه چیزهایی را میتوانند فدا کنند و یا نکنند و دهها عامل دیگر که مطرح نمودن تمامی آنها اندکی ملال آور است. و همانطوری که میبینید داستان به یک « معادلهٔ ریاضی – سیاسی » شباهت دارد و در واقع همین هم هست.

آمریکا در آغاز مسئلهٔ « یوگسلاوی » را بعد از مبارزات دیپلماتیک و بده بستانهایی که با کشورهای اروپایی انجام داد حل نمود و از طریق فشار از راه نزدیک به روسیه از طریق « چچن » روسیه را به تنگنا انداخت و بزرگترین زیردریایی اتمی روسیه نیز که همچنین بزرگترین زیردریایی اتمی جهان به شمار میرفت با« شلیک اشتباهی؟!» یک زیردریایی کوچک آمریکایی به قعر دریا رفت و همه چیز با سکوت برگزار شد.
آمریکاییها در حرکت دوم با ضربات اقتصادی که در رابطه با تهدید به بستن مالیاتهای سنگین گمرکی بر صادرات ژاپن و همچنین « چاپ دلار» و بالا بردن ارزش « ین» ژاپن؛ بر صادرات ژاپن وارد نمود؛ این کشور را نیز تاحدود زیادی به عقب راند و تنها عکس العمل ژاپنیها به راه انداختن پروپاگاندا حول محور تجاوز یک سرباز آمریکایی به یک دختر ژاپنی و ترتیب دادن تظاهرات مردمی بر علیه « پایگاه نظامی آمریکا در اوکیناوا» به آن پاسخ دادند که تاثیر چندانی درکاهش شدت روند تهاجم آمریکاییها نداشت.
در همین دوره بود که آمریکاییها شروع به تبلیغ در رابطه با نظریهٔ « دهکدهٔ جهانی » نمودند و بسیاری از عاشقان و شیفتگان « اندیشه های غربی» را به هیجان آوردند. هر چند که ظاهراً به نظر میرسید؛ این نظریه در پی مذاکرات همه جانبه با سایر کشورها خواهد بود اما در عمل به سرمایه گذاری در هندوستان و کرهٔ جنوبی و ادامهٔ سرمایه گذاری در چین محدود ماند و باعث بر افروخته شدن شعله های خشم کشورهای عربی و پاکستان گردید که در نهایت منجر به حملات ۱۱ سپتامبر گردید و در پی آن جبههٔ متحد غرب ؛ نیروهای وابسته به عربستان و پاکستان را تا غارهای تنگ وتاریک شمال پاکستان عقب راندند. و کشورهای اروپایی که سرمست از همکاری با متحد « آمریکایی» خود بودند ناگهان با حملهٔ آمریکا به عراق روبرو شدند و کشورهای آلمان و روسیه و فرانسه؛ بزرگترین بازندگان این تهاجم بودند. در نتیجهٔ این تهاجم کشور عراق به یکی از « کوچه»های « دهکدهٔ جهانی» تبدیل شد. امیدوارم( عاشقان آمریکا و حملهٔ آمریکا به ایران ) منظورم را فهمیده باشند. در پی این تهاجم گسترده؛ روابط آمریکا و اروپا به تیرگی گرایید و جورج بوش؛ اروپا را کشورهای فرسوده متعلق به «عهد بوق» نامید. کشور عراق که  پیش از آن بر روی میز مذاکرات بین المللی قرار داشت؛ ناگهان از روی میز به « جیب» آمریکاییها افتاد و و بعد از آن بود که آمریکاییها بعد از تصاحب آن؛ از شرکای « آسیب دیدهٔ » خود خواست که بیایند و در بارهٔ عراق از زاویه ای دیگر مذاکره کنند ( از موضع بازندگان ). روند آشتی دوبارهٔ آمریکا و اروپا با اینکه به طول انجامید؛ اما به هر حال دوباره تا حدودی در کنار هم قرار گرفتند. روسها نیز ترجیح دادند که با بازماندهٔ دارایی هایشان یعنی جمهوری اسلامی و کرهٔ شمالی و سوریه به بازی ادامه دهند و از مقام « بلوک شرق » تا حد « دلال» نزول کردند.
بعد از فرو نشستن خاک و آتش و توفان؛ نظریهٔ پر طمطراق « دهکدهٔ جهانی » از طرف آمریکاییها ؛ از روی میز به داخل « کشو» رفت و نظریهٔ « خاورمیانهٔ بزرگ» مطرح گردید که بیشتر یک طرح آمریکایی – اروپایی میباشد و به عنوان « آلترناتیو»ی در برابر قدرت اقتصادی «چین» مطرح گردید. رشد سر سام آور و بادکنکی اقتصاد چین به تنهایی تهدیدی برای اروپا و آمریکا به شمار نمیرود؛ بلکه آنچه که مورد توجه آنهاست؛ عدم « گوش شنوا»ی دولت چین به خواسته های کشورهای غربی در رابطه با « دموکراتیزه» نمودن ساختار سیاسی چین است. یک اقتصاد بزرگ زمانی که در اختیار یک دولت متمرکز قرار بگیرد میتواند به یک خطر « استراتژیک» سیاسی و نظامی تبدیل شود. هرچند که اروپا و آمریکا تلاش نمودند تا با تقویت اقتصاد « هند » جلو رشد بی رویهٔ چین را بگیرند؛ اما چینی ها هم به نوبهٔ خود با بازیهای بین المللی که به راه انداختند؛ به کمک عربستان سعودی و پاکستان از یک سو و به راه انداختن دار و دسته های « مائوئیست» در شرق هندوستان؛ جذبهٔ سرمایه گذاری در هند را دچار « محدودیت » سازند. و به همین دلیل اکنون اروپا و آمریکا بعد از تجربهٔ دو بحران بزرگ اقتصادی؛ به ضرورت استراتژیک « خاورمیانهٔ بزرگ» بیش از هرزمانی؛ پی برده اند.
اساساً امروزه کشورهای پیشرفتهٔ اروپایی مانند آلمان؛ فرانسه؛ انگلستان؛ اطریش؛ و کشورهای اسکاندیناوی  کم و بیش در حال گذر از مرحلهٔ « تولید صنعتی» قرار دارند و به مرحلهٔ فرا صنعتی که همان « تولید تکنولوژی» است روی آورده اند و برای صدور تکنولوژی باید که بازار فروش پیدا کنند. کشور چین و روسیه در صورت برخورد خوشبینانه هنوز در مرحلهٔ « تولید صنعتی»  قرار دارند که در برابر محصولات دهٔ ۶۰ میلادی آمریکا و اروپا هنوز هم که هنوز است بسیار عقب مانده تر است ( پیدا کنید جای فلسطین را ). اگر در کشورهای در حال توسعه ( یعنی عقب مانده ) داشتن تکنولوژی تولید مواد و وسایل مصرفی یک آرزو به حساب می آید؛ در کشورهایی مانند کشورهای اروپایی « آرزوهای متعلق به قرن ۱۹ و ۲۰» به شمار میرود.
اکنون به وجود آمدن د« خاورمیانهٔ بزرگ» برای آمریکا و کانادا و ژاپن و اروپا یک «‌ضرورت حیاتی و استراتژیک » به شمار میرود. به کلامی دیگر « باید به هر قیمتی انجام شود » و امیدوارم خوانندهٔ گرامی سنگینی آنرا با گوشت و پوست و استخوان خود حس کند.
کشور چین که ظاهراً « غول» اقتصادی به شمار می آید و در رسانه های غربی آنرا بسیار بیش از آنچه که هست نشان میدهند؛ هنوز مصرف کنندهٔ « تکنولوژی» است و دندانهای نظامی اش بسیار کند است و به همین دلیل یارای ایستادگی در برابر آنچه که به کنترل او خواهد انجامید را ندارد و تنها باید برای « بعد» از بوجود آمدن « خاورمیانهٔ بزرگ»  برنامه ریزی کند.

رژیم کثیف اسلامی چه کرد؟


این سوالی است که همهٔ « خائنین آگاه » مانند سبزهای مذهبی و نهضت آزادی از جواب دادن به آن طفره میروند و تمامی تلاششان بر این است که رژیم کثیف اسلامی را به عنوان یک حکومت « ملی و مستقل » جا بزنند و تنها از وجود « دیکتاتوری خامنه ای و احمدی نژاد » ناراحت هستند.
رژیمی که بر کشور چین حکم میراند؛ یک حکومت « مستقل » است و همزمان یک حکومت « دیکتاوری» به شمار میرود . از سوی دیگر یکی از استراتژیهای مهم آن نیز مانند تمامی حکومتها « حفظ خود » است و سیاستهای بسته و دیکتاتوری آن نیز از همین استراتژی سرچشمه میگیرد. اما باید دید که برای سرزمین خود چه کرده است؟ چین در مدت ۶۰ سال از کشوری که اکثریت مردم آنرا « معتادان به تریاک» تشکیل میدادند به مقام « دوم» در اقتصاد جهانی رسانیده است. تنها وجه تشابه حکومت اسلامی با حاکمیت چین داشتن استراتژی « حفظ خود» است و فرق آنها در این است که این استراتژی برای حاکمیت چین؛ تنها در حد یکی از استراتژیهای آنها است؛ اما برای رژیم اسلامی حاکم بر ایران تمامی آن چیزی است که به آن چسبیده اند. به همین دلیل است که در این ۳۳ سال اخیر سرزمین ما به خاک سیاه نشسته است و تمامی صنایع تولیدی آن به مرز مرگ و احتضار رسیده است و بزرگترین وارد کنندهٔ محصولات مصرفی است. در طول این ۳۳ سال سرزمین ما تبدیل به محلی برای تاخت و تاز روسپی زادگان تازی پرستی بوده است که تنها هدفشان غارت و چپاول سرمایه های زیر زمینی این سرزمین بوده است و استراتژی «حفظ خود» را به نام « حاکمیت مستقل» به حلق و مغز ایرانیان فرو کرده اند. خمینی کثیف در همان روز نخست این سرزمین را در گورستانی که بهشت « فاحشهٔ زهرا » نامیدند؛ « غنیمت» اعلام نمود و تمامی پیروان او چه چپگرایان خائن و چه موسوی و کروبی و رفسنجانی و چه روسپی زادگانی که خود را « سبز مذهبی» مینامند خاک این سرزمین را به توبره کشیدند و اکنون فقر و گرسنگی و تن فروشی  و بی خانمانی در سرتاسر این سرزمین بیداد میکند. دیگر نمیتوان گفت که در شهرهای « شیعه نشین » فقر مفرط بیداد نمیکند و تنها در مناطق « سنی مذهب» است که چنین میکنند. مافیای آخوندی که با بازوی نظامی سپاه جاکشان؛ مافیایی برای چپاول اموال این سرزمین بوجود آورده ان؛ نه به عنوان یک حکومت بلکه به عنوان « ظهور مافیا در قامت حکومت» مطرح هستند. و این آن چیزی است که انجمن پادشاهی ایران – تندر را به جایی بکشاند که اسلام زدایی و « ریشه کنی مالاریا» را به عنوان یک « ضرورت حیاتی استراتژیک» مطرح سازد که باید « به هر قیمتی»  عملیاتی شود.
روسپی زادگانی همچون « سید ابراهیم نبوی و سازگارا و مخملباف و خاتمی و موسوی و صانعی و خاتمی و ....» در این اندیشه اند که  ریشه اسلام کثیف و آیین تباهی را به هر شکلی که هست در آب نگهدارند و به امید ثمر بنشینند. این حیوانات ایرانیان را مانند « سگ» هایی می انگارند که اگر استخوان کوچکی به دهانشان بیندازند؛ میتوانند با خیالی آسوده تر به چپاولشان ادامه دهند. آیا شنیده اید که این روسپی زادگان موجودیت سپاه جاکشان را به زیر سوال بکشند؟
پتیاره زادگانی همچون قاسم سلیمانی؛ برای عملیاتی کردن « دژ هلال شیعی» نه تنها تمامی سرمایه های این سرزمین را که میتوانست برای آبادی ایران؛ هزینه شود به باد داده اند؛ بلکه اکنون در حال خالی کردن این « دژ پوشالی» هستند و هیچکس هم نیست که از او و یا از خود بپرسد که مگر مادرش با خر خوابیده است که با مردمان و سرزمین خود چنین کند؟ آنهایی که برای قاچاق آشغالهای اتمی دست چندم پاکستان اینهمه برنامه ریزی کردند؛ آیا نمیتوانستند برای وارد کردن صنایع پایه و مادر برنامه بریزند؟
هوی... قاسم سلیمانی... آیا مادرت را خر گاییده است که اینگونه متولد شده ای؟ حسینیهٔ شیراز ملایمترین پاسخی بود که از دلاوران انجمن پادشاهی ایران - تندر گرفتید. به خدای ایران سوگند که  در هیچ سوراخی حتی سوراخ مادرتان آسوده نخواهید ماند و این یک « پیمان » است.

عربستان سعودی


متاسفانه ما ایرانیها بر پایهٔ اندیشه های احمقانهٔ  ظاهراً ضد عربی که بخشی از آن ریشه در « نژاد پرستی » بی مایهٔ آریایی و بخش دیگر آن ریشه در ناسیونالیسم دروغین « صفوی» و پان ایرانیستی مسخره و باز هم بخشی ریشه در « شیعه گری » دارد؛ عربها را هیچ می انگاریم و به دور از محاسبات دقیق سیاسی بر روی آنها حساب میکنیم.
واقعیت این است که خاندان ۱۶ هزار نفرهٔ سلطنتی عربستان سعودی؛ اگر رهبری مستقیم کشورهای عربی را در ظاهر نداشته باشد؛ در نهانخانه های تاریک « سرمایه های بزرگ بین المللی » نقشی بسیار عظیم بازی میکند.
خاندان سلطنتی سعودی؛ یکی از بزرگترین سهامداران شرکتهای بین المللی هستند؛ که سیاستهای بین المللی را رقم میزنند. ارتش عربستان سعودی یک ارتش کاملاً مزدور است و تمامی سربازان آن دارای حقوق ماهانه هستند.
به عنوان سند برای اثبات این مدعا؛ خبرهای مربوط به رفتار ملک عبدالله با آمریکاییها ؛ بعد از سقوط رژیم تونس و مبارک رجوع کنید و به سیاستهای منطقه ای آنها در رابطه با بحرین و یمن توجه نمایید. « لشگر طیبه» پاکستان و طالبان و القاعده و تمامی حرکتهای رادیکال اسلامی سنی مذهب ( وهابی)؛ از سوی این خاندان تغذیهٔ مالی و نظامی و اطلاعاتی میشوند و به گزاف نیست اگر گفته شود که بمب اتمی پاکستان؛ متعلق به عربستان سعودی است که تنها در خاک پاکستان نگهداری میشود و حکومت پاکستان نقش « انباردار» را بازی میکند.
عربستان سعودی با اینکه تهی از صنایع مادر تولیدی است؛ اما سرمایه های آن در کمپانیهای تولیدی و خدماتی بین المللی نقش بزرگی دارند.
عربستان سعودی نه تنها در بحبوحهٔ « بهار عربی» توانست حریم امن خود را حفظ کند؛ بلکه اکنون به سوی ایفا کردن « نقش سازمانده و سرمایه گذار در خاورمیانهٔ بزرگ» گام بر میدارد. عربستان سعودی اکنون سرگرم مذاکرات منطقه ای و بین المللی با کشورهای غربی است که از آن به نامهای « صلح طالبان با حکومت افغانستان» و « مذاکره با القاعده» یاد میشود. ( اینجا)

اسرائیل


اسرائیل که زمانی « سوگلی» آمریکا بود و حکومتهای آمریکایی هرگونه رسوایی را به خاطر دفاع از آن به جان میخریدند ( بنا بر ضرورت). اکنون در پی به زانو در آوردن سیاستمداران رادیکال و « جفتک انداز» اسرائیلی مانند ناتانیاهو هستند. شاید اینهم بتواند سند دیگری بر حیاتی بودن « ضرورت تشکیل خاورمیانهٔ بزرگ» باشد. اکنون حاکمیت راستگرای اسرائیل در برابر « بهار عربی» ایستادگی میکند و همسو با رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران؛ از حاکمیت اسد بر سوریه و سنگ اندازی در مسیر حرکتهای « بهار عربی» میپردازد. اسرائیل تنها کشور صنعتی واقعی در خاورمینه است و صنایع آن با اروپا همسنگی میکند. اما هنوز به خاطر اندیشه های رادیکال سنتی و بازیهای حزبی؛ نمیتواند به آیندهٔ سود آور « بهار عربی» باور کند و با اینکه تمامی تضمینهای « امنیتی» را دریافت داشته است؛ هنوز به مقاومت خود ادامه میدهد تا بتواند تا آنجایی که میتواند؛ هزینه های پیوستن به خاورمیانهٔ بزرگ را کمتر سازد. اما اسرائیل به هر حال بسیار باهوش تر از آن است که کارد را به استخوان برساند. اکنون ترکیه نیز از طرف آمریکا و اروپا ماموریت یافته است که فشارهای بیشتری را بر احزاب خشک مغز مذهبی یهود؛ وارد نموده و آنان را به سوی راه حل نهایی سوق دهند. ( اینجا )

شیخ نشینهای حوزهٔ خلیج فارس


شیخ نشینهای خلیج فارس پیش از هر جریانی توانستند بوی « خاورمیانهٔ بزرگ» را حس کنند و مانند گرگهای گرسنه در کمین اولین نشانه های آرامش نشسته اند تا سرمایه های خود را برای سرمایه گذاری در کشورهای خاورمیانه به کار اندازند و به دلیل همین بی تابی ها است که خواستار حل سریع معضل « لیبی» بودند و اکنون نیز برای سرنگونی « اسد» تلاش میکنند.

ترکیه عثمانی


ترکهای عثمانی یکی از برندگان این بازی بزرگ در منطقه خواهند بود و نه تنها به گسترش بازار فروش تولیدات خود در خاورمیانه دست خواهند یازید؛ بلکه در سرمایه گذاری و گسترش حوزه نفوذ سیاسی – اقتصادی خود در منطقه به طور چشمگیری؛ خواهند پرداخت. خبر اخیر « موافقت ترکیه با استقرار سامانه های ضد موشکی ناتو در ترکیه» که در خروجی بنگاههای خبرپراکنی قرار گرفت؛ نه تنها نشانگر نقش مهم ترکیه و سیاستهای هوشمندانهٔ آنها در رابطه با « خاورمیانهٔ بزرگ» است؛ بلکه از خطر بزرگ نظامی بر علیه سرزمین ایران حکایت میکند که استقرار این سیستم ضد موشکی در خاک ترکیه را « ضروری» ساخته است.


اکنون پرسش این است که ما در کجای جهان ایستاده ایم؟ فرق ما با فلسطینیها در چیست؟

کژدم