بگذارید اندکی به گذشته برگردیم تا با داشتن یک تصویر متحرک تاریخی از مسائل سیاسی - اقتصادی جهانی که منجر به آن موقعیتی شدند که اکنون در آن به سر میبریم آغاز کنم. متاسفانه آنگونه که میبینم؛ بسیار کسانی وجود دارند که هنوز در این رویای خوش به سر میبرند که گویا کشورهای غربی بسیار انسان دوست شده اند و شرایط جهانی عوض شده است و کشورهای غربی به علت وجود سازمانهای حقوق بشری دیگر نمیتوانند به روشهای پیشین خود ادامه دهند و ازبافتن این نوع از آسمان ریسمانهای کلیشه ای و بی محتوایی که همه روزه در بوق و کرناهای تبلیغاتی حکومتهای غربی موج میزند و عده ای از « خود روشنفکر انگاران » نیز عمیقاً به آن باور دارند. لذا پیش از هر چیز لازم میدانم که به چند مفهوم سیاسی « بنیادی » اشاره کنم و سپس به سراغ تصویر متحرک تاریخی برویم تا بدانیم که در کجای جهان ایستاده ایم.
یکی از مفاهیم بنیادی که در علوم سیاسی مطرح میشود؛ « ضرورت » است که در زبان انگلیسی Necessity خوانده میشود. این اصطلاح سیاسی مادر تمامی تصمیم گیریهای سیاسی و نظامی و شیوه های رفتاری و گفتاری میباشد. « ضرورت » به نوبهٔ خود نتیجهٔ منطقی محاسبات کلان و خُرد اقتصادی؛ سیاسی؛ نظامی؛ جغرافیایی؛ بافت جمعیتی؛ تواناییها؛ ناتوانیها؛ منابع انسانی؛منایع مالی و ..... بسیاری از عوامل دیگر است که سپس به عنوان مادهٔ خام برای « طراحی های استراتژیک» و سپس « طراحی های عملیاتی برای اجرایی نمودن استراتژی » به کار گرفته میشود. مسیری که از زمان طراحی عملیاتی به عنوان « راهنمای مسیر» طراحی میشوند همگی گم به گام به « ضرورت عملیاتی» تبدیل میشوند؛ زیرا بدون اجرای یک مرحله؛ نمیتوان به مرحلهٔ بعدی سعود کرد. شاید بتوان چند طرح عملیاتی را همزمان طراحی نمود که معمولاً به کار آمدترین آنها « طرح اصلی» و به بقیه با نامهای « نقشهٔ ۲ » و « نقشه ۳ » و الی آخر اطلاق میشود؛ اما مسئله این است که هرکدام از این نقشه ها اگر به مرحلهٔ عملیاتی شدن برسند؛ اجرای آن « ضرورت Necessity » نامیده میشود. بنابر این تصور اینکه کشورهای غربی « انساندوست» شده اند و اینکه « اوباما» یک سیاهپوستی است که هنوز فامیلهایش در آفریقا زندگی میکنند و از برده داری و استثمار بیزار است و لذا آیندهٔ خوبی را برای جهان رقم خواهد زد مانند افکاری در سطح فیلمهای « فردین» و« ناصر ملک مطیعی » که به عنوان یک فرد باغیرت و خوب وارد ماجرا شده و همهٔ لات و لوط ها را لت و پار میکنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود ( اینگونه داستانها هنوز در کشورهای عربی و سینمای ایران مشتری های فراوانی دارد و نشانهٔ میزان رشد فکری بینندگان آن است). به هر حال ... در دنیای سیاست از این خبر ها و « فردین» و « ناصر ملک مطیعی » و « جان وین » خبری نیست و هر آنچه که میگذرد بر اساس « ضرورتها » است.برای روشن شدن این مسئله چند مثال میزنم تا قضیه کاملاً باز شود.
مثال نخست :
میر حسین موسوی به عنوان یکی از سران حکومت اسلامی؛ به هیچیک از دروغهایی که خمینی به عنوان وعده های انقلاب اسلامی به مردم داد؛ هیچ اعتراضی نکرد و همین اکنون نیز لب از لب باز نمیکند و چیزی نمیگوید. این عمل بر اساس ضرورت بود و همچنان بر اساس ضرورت ادامه دارد؛ و ضرورت اصلی در این مسئله « حفظ رژیم و کیان حکومت ولایت فقیهی است ». همین شخص در رابطه با قضیهٔ حبس خانگی آقای منتظری اگر فعال نبوده است ( که البته بوده است )؛ حد اقل اینکه ایشان « سکوت » کرد و این سکوت بر اساس ضرورت بود. اکنون همین میر حسین موسوی « اصلاح طلب » شده است اما همچنان به سکوت خود در رابطه با خیانتهای خمینی و کثافتکاری ها و قتل عامها « سکوت » میکند. نتیجه اینکه : هم سکوت این شخص و هم اصلاح طلب شدن این شخص بر اساس « ضرورت » است و ضرورت آن بر مبنای« حفظ رژیم و کیان ولایت فقیهی» میباشد.
مثال دو :
موسوی تبریزی ( دادستان دادگاههای انقلاب اسلامی آذربایجان شرقی) و صانعی ( حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی) و خلخالی کثیف؛ هر سه در کشتارهای فرزندان ایران دست طولایی داشتند و تمامی آن جنایتها بر اساس « ضرورت» انجام گرفت. رفسنجانی کثیف که ماشین کشتارهای معروف به قتلهای زنجیره ای را به راه انداخت؛ آنچه که کرد بر اساس « ضرورت» بود. شرکت تمامی این افراد در جریان حبس خانگی آقای منتظری نیز بر اساس ضرورت بود و اگر اکنون نیز « اصلاح طلب» شده اند بر اساس « ضرورت» است.
مثال سه :
از نظر انجمن پادشاهی ایران؛ برای ساختن ایرانی بر اساس « خرد گرایی» ایرانی و آیین ریشه ای؛ خشکانیدن « گنداب اسلام » یک « ضرورت حیاتی » است و اطمینان دارم که حاکمیت تازی پرستان و ارازل و اوباش مزدور آنها سنگینی به کار برده شدن این کلمه را عمیقاً میفهمند.
در دنیای سیاست زمانی که از « ضرورت بسیار مهم و حیاتی » سخن به میان می آید؛ در کنار آن جملهٔ دیگری هم بیان میشود و آن جمله این است : « به هر قیمیتی که شده باید اجراء شود ». این جمله گاهی جملهٔ بسیار خطر ناکی است و برای روشن شدن عمق آن دو مثال میزنم :
مثال نخست :
« محاصرهٔ آبادان باید شکسته شود » و یا : قله ها و بلندیهای « دین بین فو» باید از دست فرانسوی ها خارج شود ( جنگ ویتنام ) و یا : « خط ماژینو» باید شکسته شود . اینگونه از ضرورتها منجر به ؛ بوجود آمدن زمینهای گسترده با اجساد انسانها میشود.
مثال دو :
« حکومت صدام باید برود » ؛ ویا: « طالبان باید از افغانستان خارج شود » و یا : « وزیرستان جنوبی باید از وجود ارازل اسلامی پاک شود» آیا در اجرای این سه ضرورت نشانی از « ترحم» و پایبندی به « حقوق بشر» و « دموکراسی خواهی » را میبینید؟ و یا : « به هر قیمتی که شده باید عراق را به باتلاقی برای آمریکاییها تبدیل نمود» ؛ آیا در این ضرورت « حرام بودن کشتار مسلمانان» را میبینید؟
نتیجه اینکه : آنهایی که با افکار « رمانتیک » وارد جنبش های سیاسی میشوند و مفهوم « آرمان سیاسی » و « آرزوهای شبه سیاسی » را نمیفهمند؛ بهتر است که در این وادی وارد نشوند و اگر میخواهند که وارد شوند؛ باید « بیاموزند » که به کدامین راه دشوار؛ چه از نظر « توانایی اندیشه» و چه از نظر اجرای « ضرورتها » وارد میشوند.
امیدوارم که توانسته باشم؛ ذهن یارانی را که این مقاله را میخوانند؛ برای ورود به بخشهای اصلی آن آماده کنم.
تصویر متحرک تاریخی :
با اینکه شرایط کنونی محصول تاریخ طولانی سیاسی جهان است؛ اما نمیتوان از « عصر پارینه سنگی » شروع کرد و من ترجیح میدهم که از « زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی » آغاز کنم. زیرا فروپاشی شوروی؛ آغاز فصل جدیدی است که با « باز تعریف » استراتژیهای کشورهای گوناگون به حرکت در آمد.
تکه پاره شدن اتحاد شوروی به کشورهای کوچک و بسیار عقب مانده ؛ که حتی اگر از نظر اقتصادی ( به جز منابع زیر زمینی ) ارزشی نداشتند؛ اما از نظر « جغرافیای سیاسی » اهمیت داشتند و چالش جدیدی را برای حضور هرچه بیشتر سایر کشورها در این جغرافیای سیاسی نوین میطلبید که از آن به « پر کردن خلأ قدرت » یاد میشد. اگر مارکسیست لنینیستهای ما که به کعبهٔ اتحاد شوروی نماز میخواندند؛ نمیدانستند که در شوروی چه خبر است؟ اما اروپاییها و آمریکا میدانستند که اتحاد شوروی سوسیالیستی چه ویرانه ای است. آمریکاییها بعد از این فروپاشی چند استراتژی مهم را دنبال میکردند که مهمترین آنها که من آنرا « استراتژی مادر » مینامم؛ مطرح شدن به عنوان « بزرگترین و تنها قطب جهانی » بود لذا استراتژیهای گوناگون منطقه ای را برای به گوشه راندن و تضعیف هر چه بیشتر روسیه و کشورهای اروپایی و چین و ژاپن طراحی نمودند. به همین خاطر نیز کشورهای اروپایی و چین و ژاپن و روسیه؛ به طراحی استراتژیهای تدافعی و تهاجمی گوناگونی برای جلوگیری از حرکت لجام گسیختهٔ آمریکا طراحی نمودند و حوزه های « منافع مشترک» این کشور ها در مقابل آمریکا؛ وسعت یافت که به شرح زیر بود :
۱- منافع مشترک « اختصاصی» چین و روسیه.
۲- منافع مشترک « اختصاصی » چین و اروپا.
۳- منافع مشترک« اختصاصی » روسیه با اروپا.
۴- منافع مشترک « اختصاصی » ژاپن با چین و ژاپن با اروپا.
۵- منافع مشترک « اختصاصی » آمریکا با تمامی این قدرتها.
۶- منافع مشترک « اختصاصی » انگلستان با اروپا و چین و روسیه و آمریکا.
در کنار این دیاگرامی که ترسیم شد مسئلهٔ دیگری نیز وجود داشت ( البته همیشه وجود دارد ) که باید از آن به عنوان « منافع ملی اختصاصی » تک تک این قدرتها یاد نمود. و بازهم مسئلهٔ جداگانهٔ دیگری وجود داشت که باید از آن به عنوان « منافع ملی اختصاصی تک تک کشورهای اروپایی » از آن نام برد. از سوی دیگر تک تک این کشورها باید محاسبه مینمودند که چه چیزهایی را میتوانند فدا کنند و یا نکنند و دهها عامل دیگر که مطرح نمودن تمامی آنها اندکی ملال آور است. و همانطوری که میبینید داستان به یک « معادلهٔ ریاضی – سیاسی » شباهت دارد و در واقع همین هم هست.
آمریکا در آغاز مسئلهٔ « یوگسلاوی » را بعد از مبارزات دیپلماتیک و بده بستانهایی که با کشورهای اروپایی انجام داد حل نمود و از طریق فشار از راه نزدیک به روسیه از طریق « چچن » روسیه را به تنگنا انداخت و بزرگترین زیردریایی اتمی روسیه نیز که همچنین بزرگترین زیردریایی اتمی جهان به شمار میرفت با« شلیک اشتباهی؟!» یک زیردریایی کوچک آمریکایی به قعر دریا رفت و همه چیز با سکوت برگزار شد.
آمریکاییها در حرکت دوم با ضربات اقتصادی که در رابطه با تهدید به بستن مالیاتهای سنگین گمرکی بر صادرات ژاپن و همچنین « چاپ دلار» و بالا بردن ارزش « ین» ژاپن؛ بر صادرات ژاپن وارد نمود؛ این کشور را نیز تاحدود زیادی به عقب راند و تنها عکس العمل ژاپنیها به راه انداختن پروپاگاندا حول محور تجاوز یک سرباز آمریکایی به یک دختر ژاپنی و ترتیب دادن تظاهرات مردمی بر علیه « پایگاه نظامی آمریکا در اوکیناوا» به آن پاسخ دادند که تاثیر چندانی درکاهش شدت روند تهاجم آمریکاییها نداشت.
در همین دوره بود که آمریکاییها شروع به تبلیغ در رابطه با نظریهٔ « دهکدهٔ جهانی » نمودند و بسیاری از عاشقان و شیفتگان « اندیشه های غربی» را به هیجان آوردند. هر چند که ظاهراً به نظر میرسید؛ این نظریه در پی مذاکرات همه جانبه با سایر کشورها خواهد بود اما در عمل به سرمایه گذاری در هندوستان و کرهٔ جنوبی و ادامهٔ سرمایه گذاری در چین محدود ماند و باعث بر افروخته شدن شعله های خشم کشورهای عربی و پاکستان گردید که در نهایت منجر به حملات ۱۱ سپتامبر گردید و در پی آن جبههٔ متحد غرب ؛ نیروهای وابسته به عربستان و پاکستان را تا غارهای تنگ وتاریک شمال پاکستان عقب راندند. و کشورهای اروپایی که سرمست از همکاری با متحد « آمریکایی» خود بودند ناگهان با حملهٔ آمریکا به عراق روبرو شدند و کشورهای آلمان و روسیه و فرانسه؛ بزرگترین بازندگان این تهاجم بودند. در نتیجهٔ این تهاجم کشور عراق به یکی از « کوچه»های « دهکدهٔ جهانی» تبدیل شد. امیدوارم( عاشقان آمریکا و حملهٔ آمریکا به ایران ) منظورم را فهمیده باشند. در پی این تهاجم گسترده؛ روابط آمریکا و اروپا به تیرگی گرایید و جورج بوش؛ اروپا را کشورهای فرسوده متعلق به «عهد بوق» نامید. کشور عراق که پیش از آن بر روی میز مذاکرات بین المللی قرار داشت؛ ناگهان از روی میز به « جیب» آمریکاییها افتاد و و بعد از آن بود که آمریکاییها بعد از تصاحب آن؛ از شرکای « آسیب دیدهٔ » خود خواست که بیایند و در بارهٔ عراق از زاویه ای دیگر مذاکره کنند ( از موضع بازندگان ). روند آشتی دوبارهٔ آمریکا و اروپا با اینکه به طول انجامید؛ اما به هر حال دوباره تا حدودی در کنار هم قرار گرفتند. روسها نیز ترجیح دادند که با بازماندهٔ دارایی هایشان یعنی جمهوری اسلامی و کرهٔ شمالی و سوریه به بازی ادامه دهند و از مقام « بلوک شرق » تا حد « دلال» نزول کردند.
بعد از فرو نشستن خاک و آتش و توفان؛ نظریهٔ پر طمطراق « دهکدهٔ جهانی » از طرف آمریکاییها ؛ از روی میز به داخل « کشو» رفت و نظریهٔ « خاورمیانهٔ بزرگ» مطرح گردید که بیشتر یک طرح آمریکایی – اروپایی میباشد و به عنوان « آلترناتیو»ی در برابر قدرت اقتصادی «چین» مطرح گردید. رشد سر سام آور و بادکنکی اقتصاد چین به تنهایی تهدیدی برای اروپا و آمریکا به شمار نمیرود؛ بلکه آنچه که مورد توجه آنهاست؛ عدم « گوش شنوا»ی دولت چین به خواسته های کشورهای غربی در رابطه با « دموکراتیزه» نمودن ساختار سیاسی چین است. یک اقتصاد بزرگ زمانی که در اختیار یک دولت متمرکز قرار بگیرد میتواند به یک خطر « استراتژیک» سیاسی و نظامی تبدیل شود. هرچند که اروپا و آمریکا تلاش نمودند تا با تقویت اقتصاد « هند » جلو رشد بی رویهٔ چین را بگیرند؛ اما چینی ها هم به نوبهٔ خود با بازیهای بین المللی که به راه انداختند؛ به کمک عربستان سعودی و پاکستان از یک سو و به راه انداختن دار و دسته های « مائوئیست» در شرق هندوستان؛ جذبهٔ سرمایه گذاری در هند را دچار « محدودیت » سازند. و به همین دلیل اکنون اروپا و آمریکا بعد از تجربهٔ دو بحران بزرگ اقتصادی؛ به ضرورت استراتژیک « خاورمیانهٔ بزرگ» بیش از هرزمانی؛ پی برده اند.
اساساً امروزه کشورهای پیشرفتهٔ اروپایی مانند آلمان؛ فرانسه؛ انگلستان؛ اطریش؛ و کشورهای اسکاندیناوی کم و بیش در حال گذر از مرحلهٔ « تولید صنعتی» قرار دارند و به مرحلهٔ فرا صنعتی که همان « تولید تکنولوژی» است روی آورده اند و برای صدور تکنولوژی باید که بازار فروش پیدا کنند. کشور چین و روسیه در صورت برخورد خوشبینانه هنوز در مرحلهٔ « تولید صنعتی» قرار دارند که در برابر محصولات دهٔ ۶۰ میلادی آمریکا و اروپا هنوز هم که هنوز است بسیار عقب مانده تر است ( پیدا کنید جای فلسطین را ). اگر در کشورهای در حال توسعه ( یعنی عقب مانده ) داشتن تکنولوژی تولید مواد و وسایل مصرفی یک آرزو به حساب می آید؛ در کشورهایی مانند کشورهای اروپایی « آرزوهای متعلق به قرن ۱۹ و ۲۰» به شمار میرود.
اکنون به وجود آمدن د« خاورمیانهٔ بزرگ» برای آمریکا و کانادا و ژاپن و اروپا یک «ضرورت حیاتی و استراتژیک » به شمار میرود. به کلامی دیگر « باید به هر قیمتی انجام شود » و امیدوارم خوانندهٔ گرامی سنگینی آنرا با گوشت و پوست و استخوان خود حس کند.
کشور چین که ظاهراً « غول» اقتصادی به شمار می آید و در رسانه های غربی آنرا بسیار بیش از آنچه که هست نشان میدهند؛ هنوز مصرف کنندهٔ « تکنولوژی» است و دندانهای نظامی اش بسیار کند است و به همین دلیل یارای ایستادگی در برابر آنچه که به کنترل او خواهد انجامید را ندارد و تنها باید برای « بعد» از بوجود آمدن « خاورمیانهٔ بزرگ» برنامه ریزی کند.
رژیم کثیف اسلامی چه کرد؟
این سوالی است که همهٔ « خائنین آگاه » مانند سبزهای مذهبی و نهضت آزادی از جواب دادن به آن طفره میروند و تمامی تلاششان بر این است که رژیم کثیف اسلامی را به عنوان یک حکومت « ملی و مستقل » جا بزنند و تنها از وجود « دیکتاتوری خامنه ای و احمدی نژاد » ناراحت هستند.
رژیمی که بر کشور چین حکم میراند؛ یک حکومت « مستقل » است و همزمان یک حکومت « دیکتاوری» به شمار میرود . از سوی دیگر یکی از استراتژیهای مهم آن نیز مانند تمامی حکومتها « حفظ خود » است و سیاستهای بسته و دیکتاتوری آن نیز از همین استراتژی سرچشمه میگیرد. اما باید دید که برای سرزمین خود چه کرده است؟ چین در مدت ۶۰ سال از کشوری که اکثریت مردم آنرا « معتادان به تریاک» تشکیل میدادند به مقام « دوم» در اقتصاد جهانی رسانیده است. تنها وجه تشابه حکومت اسلامی با حاکمیت چین داشتن استراتژی « حفظ خود» است و فرق آنها در این است که این استراتژی برای حاکمیت چین؛ تنها در حد یکی از استراتژیهای آنها است؛ اما برای رژیم اسلامی حاکم بر ایران تمامی آن چیزی است که به آن چسبیده اند. به همین دلیل است که در این ۳۳ سال اخیر سرزمین ما به خاک سیاه نشسته است و تمامی صنایع تولیدی آن به مرز مرگ و احتضار رسیده است و بزرگترین وارد کنندهٔ محصولات مصرفی است. در طول این ۳۳ سال سرزمین ما تبدیل به محلی برای تاخت و تاز روسپی زادگان تازی پرستی بوده است که تنها هدفشان غارت و چپاول سرمایه های زیر زمینی این سرزمین بوده است و استراتژی «حفظ خود» را به نام « حاکمیت مستقل» به حلق و مغز ایرانیان فرو کرده اند. خمینی کثیف در همان روز نخست این سرزمین را در گورستانی که بهشت « فاحشهٔ زهرا » نامیدند؛ « غنیمت» اعلام نمود و تمامی پیروان او چه چپگرایان خائن و چه موسوی و کروبی و رفسنجانی و چه روسپی زادگانی که خود را « سبز مذهبی» مینامند خاک این سرزمین را به توبره کشیدند و اکنون فقر و گرسنگی و تن فروشی و بی خانمانی در سرتاسر این سرزمین بیداد میکند. دیگر نمیتوان گفت که در شهرهای « شیعه نشین » فقر مفرط بیداد نمیکند و تنها در مناطق « سنی مذهب» است که چنین میکنند. مافیای آخوندی که با بازوی نظامی سپاه جاکشان؛ مافیایی برای چپاول اموال این سرزمین بوجود آورده ان؛ نه به عنوان یک حکومت بلکه به عنوان « ظهور مافیا در قامت حکومت» مطرح هستند. و این آن چیزی است که انجمن پادشاهی ایران – تندر را به جایی بکشاند که اسلام زدایی و « ریشه کنی مالاریا» را به عنوان یک « ضرورت حیاتی استراتژیک» مطرح سازد که باید « به هر قیمتی» عملیاتی شود.
روسپی زادگانی همچون « سید ابراهیم نبوی و سازگارا و مخملباف و خاتمی و موسوی و صانعی و خاتمی و ....» در این اندیشه اند که ریشه اسلام کثیف و آیین تباهی را به هر شکلی که هست در آب نگهدارند و به امید ثمر بنشینند. این حیوانات ایرانیان را مانند « سگ» هایی می انگارند که اگر استخوان کوچکی به دهانشان بیندازند؛ میتوانند با خیالی آسوده تر به چپاولشان ادامه دهند. آیا شنیده اید که این روسپی زادگان موجودیت سپاه جاکشان را به زیر سوال بکشند؟
پتیاره زادگانی همچون قاسم سلیمانی؛ برای عملیاتی کردن « دژ هلال شیعی» نه تنها تمامی سرمایه های این سرزمین را که میتوانست برای آبادی ایران؛ هزینه شود به باد داده اند؛ بلکه اکنون در حال خالی کردن این « دژ پوشالی» هستند و هیچکس هم نیست که از او و یا از خود بپرسد که مگر مادرش با خر خوابیده است که با مردمان و سرزمین خود چنین کند؟ آنهایی که برای قاچاق آشغالهای اتمی دست چندم پاکستان اینهمه برنامه ریزی کردند؛ آیا نمیتوانستند برای وارد کردن صنایع پایه و مادر برنامه بریزند؟
هوی... قاسم سلیمانی... آیا مادرت را خر گاییده است که اینگونه متولد شده ای؟ حسینیهٔ شیراز ملایمترین پاسخی بود که از دلاوران انجمن پادشاهی ایران - تندر گرفتید. به خدای ایران سوگند که در هیچ سوراخی حتی سوراخ مادرتان آسوده نخواهید ماند و این یک « پیمان » است.
عربستان سعودی
متاسفانه ما ایرانیها بر پایهٔ اندیشه های احمقانهٔ ظاهراً ضد عربی که بخشی از آن ریشه در « نژاد پرستی » بی مایهٔ آریایی و بخش دیگر آن ریشه در ناسیونالیسم دروغین « صفوی» و پان ایرانیستی مسخره و باز هم بخشی ریشه در « شیعه گری » دارد؛ عربها را هیچ می انگاریم و به دور از محاسبات دقیق سیاسی بر روی آنها حساب میکنیم.
واقعیت این است که خاندان ۱۶ هزار نفرهٔ سلطنتی عربستان سعودی؛ اگر رهبری مستقیم کشورهای عربی را در ظاهر نداشته باشد؛ در نهانخانه های تاریک « سرمایه های بزرگ بین المللی » نقشی بسیار عظیم بازی میکند.
خاندان سلطنتی سعودی؛ یکی از بزرگترین سهامداران شرکتهای بین المللی هستند؛ که سیاستهای بین المللی را رقم میزنند. ارتش عربستان سعودی یک ارتش کاملاً مزدور است و تمامی سربازان آن دارای حقوق ماهانه هستند.
به عنوان سند برای اثبات این مدعا؛ خبرهای مربوط به رفتار ملک عبدالله با آمریکاییها ؛ بعد از سقوط رژیم تونس و مبارک رجوع کنید و به سیاستهای منطقه ای آنها در رابطه با بحرین و یمن توجه نمایید. « لشگر طیبه» پاکستان و طالبان و القاعده و تمامی حرکتهای رادیکال اسلامی سنی مذهب ( وهابی)؛ از سوی این خاندان تغذیهٔ مالی و نظامی و اطلاعاتی میشوند و به گزاف نیست اگر گفته شود که بمب اتمی پاکستان؛ متعلق به عربستان سعودی است که تنها در خاک پاکستان نگهداری میشود و حکومت پاکستان نقش « انباردار» را بازی میکند.
عربستان سعودی با اینکه تهی از صنایع مادر تولیدی است؛ اما سرمایه های آن در کمپانیهای تولیدی و خدماتی بین المللی نقش بزرگی دارند.
عربستان سعودی نه تنها در بحبوحهٔ « بهار عربی» توانست حریم امن خود را حفظ کند؛ بلکه اکنون به سوی ایفا کردن « نقش سازمانده و سرمایه گذار در خاورمیانهٔ بزرگ» گام بر میدارد. عربستان سعودی اکنون سرگرم مذاکرات منطقه ای و بین المللی با کشورهای غربی است که از آن به نامهای « صلح طالبان با حکومت افغانستان» و « مذاکره با القاعده» یاد میشود. ( اینجا)
اسرائیل
اسرائیل که زمانی « سوگلی» آمریکا بود و حکومتهای آمریکایی هرگونه رسوایی را به خاطر دفاع از آن به جان میخریدند ( بنا بر ضرورت). اکنون در پی به زانو در آوردن سیاستمداران رادیکال و « جفتک انداز» اسرائیلی مانند ناتانیاهو هستند. شاید اینهم بتواند سند دیگری بر حیاتی بودن « ضرورت تشکیل خاورمیانهٔ بزرگ» باشد. اکنون حاکمیت راستگرای اسرائیل در برابر « بهار عربی» ایستادگی میکند و همسو با رژیم تازی پرستان حاکم بر ایران؛ از حاکمیت اسد بر سوریه و سنگ اندازی در مسیر حرکتهای « بهار عربی» میپردازد. اسرائیل تنها کشور صنعتی واقعی در خاورمینه است و صنایع آن با اروپا همسنگی میکند. اما هنوز به خاطر اندیشه های رادیکال سنتی و بازیهای حزبی؛ نمیتواند به آیندهٔ سود آور « بهار عربی» باور کند و با اینکه تمامی تضمینهای « امنیتی» را دریافت داشته است؛ هنوز به مقاومت خود ادامه میدهد تا بتواند تا آنجایی که میتواند؛ هزینه های پیوستن به خاورمیانهٔ بزرگ را کمتر سازد. اما اسرائیل به هر حال بسیار باهوش تر از آن است که کارد را به استخوان برساند. اکنون ترکیه نیز از طرف آمریکا و اروپا ماموریت یافته است که فشارهای بیشتری را بر احزاب خشک مغز مذهبی یهود؛ وارد نموده و آنان را به سوی راه حل نهایی سوق دهند. ( اینجا )
شیخ نشینهای حوزهٔ خلیج فارس
شیخ نشینهای خلیج فارس پیش از هر جریانی توانستند بوی « خاورمیانهٔ بزرگ» را حس کنند و مانند گرگهای گرسنه در کمین اولین نشانه های آرامش نشسته اند تا سرمایه های خود را برای سرمایه گذاری در کشورهای خاورمیانه به کار اندازند و به دلیل همین بی تابی ها است که خواستار حل سریع معضل « لیبی» بودند و اکنون نیز برای سرنگونی « اسد» تلاش میکنند.
ترکیه عثمانی
ترکهای عثمانی یکی از برندگان این بازی بزرگ در منطقه خواهند بود و نه تنها به گسترش بازار فروش تولیدات خود در خاورمیانه دست خواهند یازید؛ بلکه در سرمایه گذاری و گسترش حوزه نفوذ سیاسی – اقتصادی خود در منطقه به طور چشمگیری؛ خواهند پرداخت. خبر اخیر « موافقت ترکیه با استقرار سامانه های ضد موشکی ناتو در ترکیه» که در خروجی بنگاههای خبرپراکنی قرار گرفت؛ نه تنها نشانگر نقش مهم ترکیه و سیاستهای هوشمندانهٔ آنها در رابطه با « خاورمیانهٔ بزرگ» است؛ بلکه از خطر بزرگ نظامی بر علیه سرزمین ایران حکایت میکند که استقرار این سیستم ضد موشکی در خاک ترکیه را « ضروری» ساخته است.
اکنون پرسش این است که ما در کجای جهان ایستاده ایم؟ فرق ما با فلسطینیها در چیست؟
کژدم
براوو کژدم. براوو.
پاسخحذف