۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

درسهای یکسان نبرد لیبی و سوریه


نبرد لیبی که در فاز پایانی خود قرار دارد؛ نگاهی دیگرباره به این نبرد ۶ ماهه را میطلبد. نبردی که در اخبار بین المللی از آن به عنوان انقلاب لیبی نام برده میشود؛ در واقع بخشی از پازل « خاورمیانهٔ  بزرگ » است که از نظر تاریخی شاید بزرگترین استراتژی مشترک منطقه ای کشورهای غربی میباشد. منطقه ای که بیشترین بخش آن تا پیش از جنگ جهانی اول تحت سیطرهٔ امپراتوری ترکهای عثمانی بود و با اینکه بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی؛  کشورهای نوپا و بی ریشه ای از درون آن پا به عرصهٔ وجود نهادند و هریک به گونه ای با جهان مدرن رابطه برقرار نموده و رنگ و لعاب مصرف کنندگان تکنولوژی مدرن را به خود گرفتند؛ اما هیچگاه ساختار سنتی خود را نه تنها از دست ندادند؛ بلکه با حمایت کشورهای غربی و اتحاد جماهیر شوروی همچنان بر آن ساختار ایستادند و دلیل این حمایتها را تنها باید در « ضرورتهای سیاسی –  نظامی » دوران جنگ سرد جستجو نمود. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اتفاقات بسیاری افتاده است و چهرهٔ سیاسی جهان دیگرگون شده است که تشکیل اتحادیهٔ اروپا ؛ ظهور چین در عرصهٔ اقتصاد بین المللی و ظهور حرکتهای رادیکال اسلامی است؛ که البته در اینجا نمیخواهم به جزئیات آن وارد شوم ( شاید اگر ضرورتی پیش آمد به آن نیز بپردازم ) اما باید دانست که ما اکنون در این جهان نو زندگی میکنیم.

نبرد لیبی در واقع « جنگ قبایل » است. قبیله هایی که توسط رژیم قذافی بخشی از« داراییهای لیبی » میان آنها تقسیم شده است و قبایلی که « نداری های لیبی » به آنان رسیده است و آنچه که در لیبی میگذرد؛ گام نهادن به مرحلهٔ جدیدی است که نیازمند برهم زدن « ساختار سنتی جوامع قبیله ای » میباشد. در سوریه و لبنان و عربستان و یمن و عراق نیز داستان به همین منوال است و تمامی این کشورهای بی ریشه؛ باید به یک « دگردیسی» تن در دهند و « بهار عربی» شاید با مسمّی ترین نام برای این جنبشها باشد. شاید اگر « مارکس» زنده بود از شگفت زدگی دیدن این گونه بافتهای ناهمگون شاخ در می آورد. به هر حال برای ظهور « خاورمیانهٔ بزرگ » این دگردیسی یک « ضرورت » است هرچند که این کشورهای بی ریشه راه درازی برای رسیدن به ظهور به عنوان یک « ملت » را در پیش رو دارند؛ اما در شرایط کنونی برداشتن گامهای نخستین برای تحقق « خاورمیانهٔ بزرگ» شاید کافی باشد.

نبرد لیبی نشان داد که « قدرت مرکزی» تنها با اتکا به قبایل همسو با قدرت میتواند به حیات خود ادامه دهد و بوجود آوردن یک مرکز قدرت متقابل تنها را بر اندازی  حکومت مرکزی است. داستان سوریه هم به همین منوال است و تافتهٔ جدا بافته ای نیست و تنها از طریق « لیبیایی» شدن نبرد است که خانوادهٔ اسد سرنگون خواهد شد. از همان آغاز جنبش مردم سوریه بارها گفته ام که رژیم منحوس و « عربده کش » جمهوری اسلامی در رابطه با سوریه نیز مانند بحرین تنها به عربده کشی اکتفا خواهد نمود و جرأت دخالت مستقیم نخواهد داشت و اگر بسیاری از کسان مرا به « بال و پر دادن اندیشه ها و رویا ها » متهم میکردند اما اکنون میبینیم که رژیم آیین تباهی؛ اکنون در حال جمع و جور کردن خود و کنار کشیدن از ماجرا است.

امروز در بی بی سی مقالهٔ کوتاهی را خواندم که توسط فردی به نام « شاشنک جوشی » نوشته شده است که یک شلغم شوربای تمام عیار است و جالب اینکه این فرد یک تحلیلگر « امنیتی – دفاعی » است که برای موسسهٔ « رویال یونایتد سرویسز » کار میکند و اگر دانش این موسسه همین است که باید فاتحه اش را خواند. مگر اینکه از کسی پولی گرفته است که این مقالهٔ « هشت الهفت» را در بی بی سی منتشر کند و با یدک کشیدن نام « عضو موسسهٔ رویال .... » هواداران ایرانی جنبش سوریه را دلسرد نماید. عمده دلیلی که این آقای تحلیلگر به آن چسبیده است « قدرت ارتش سوریه» و وفاداری آن به « اسد » است. هرچند که برای پس نیفتادن؛ یکی به نعل و یکی به میخ میزند و احتمال سرنگونی اسد را نیز مطرح میکند و جالب اینکه برای نشان دادن قدرت ارتش سوریه؛ به « سایتهای موشکی ضد هوایی » آن اشاره میکند ( اینجا ) که چند سال پیش دیدیم که اسرائیلی ها از کنار آن گذشتند و « پایگاه اتمی » سوریه را بمباران کردند و حتی یک موشک « سوری» هم از اینهمه سایت موشکی ضد هوایی به طرف آنها شلیک نشد. مطمئن باشید که توانایی سایتهای موشکی رژیم اسلامی حاکم بر ایران نیز هم به همان اندازه سوریه است و فریب مانورهای موشکی و تصاویر فوتوشاپی آنرا نخورید.

اما درسهایی وجود دارند که برای رژیم اسلامی و ماشین نظامی اش و از سوی دیگر برای آزادیخواهان؛ یکسان است و آن درسها اینها هستند :

۱- در لیبی و سوریه حکومت مرکزی دارای پشتوانهٔ قومی و قبیله ای بودند و هستند؛ اما سپاه پاسداران و دار و دسته های حاکم هیچگونه پشتوانهٔ قبیله ای ندارند و منفور همگان هستند. بنا بر این دستگاه جنگی رژیم حاکم بر ایران نمیتواند به چیزی امیدواری نهایی داشته باشد مگر مزدوران.
۲- در لیبی و سوریه به سختی میتوان « امنیت خانواده » مزدوران رژیم را به خطر انداخت و آنها را دچار وحشت نمود تا از مزدوری دست بردارند؛ اما در ایران به سادگی میتوان امنیت خانوادهٔ بسیجی ها و سپاهی ها را به خطر انداخت تا یا به پرداخت هزینه های سنگین تن در دهند و یا از « خیانت پیشگی و مزدوری» دست بشویند.
۳- در لیبی و سوریه؛ وابستگیهای قبیله ای مانع از درز اطلاعات به بیرون میشود ؛ اما این درجه از امنیت اطلاعاتی برای مزدوران رژیم اسلامی حاکم بر ایران میسر نیست  و به سادگی میتوانند از درون تشکیلات خویش آسیب ببینند.
۴- امنیت جانی مقامات کشوری و لشکری؛ در کشورهایی مانند لیبی و سوریه؛ حتی بعد از شکست نیز تا حدودی میتواند تامین شود؛ اما اگر آزادیخواهان ایران از هم اکنون به جمع آوری اطلاعات در رابطه با عناصر رژیم چه در داخل و چه در خارج بپردازند؛ دستگیری و بازگرداندن این اشخاص و اموال ملی که به دست این خائنین به چپاول رفته است بسیار ساده خواهد بود. لذا رصد کردن افرادی که ظاهراً خود را به « اپوزیسیون » چسبانیده اند تا بتوانند از این طریق « خویشاوندان خائن » خود و اموال آنان را نجات داده و در کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا با ناز و نعمت زندگی کنند؛ بسیار ضروری است. به عنوان مثال فرزندان پاسدار « محسن رضایی» از اینگونه افراد به شمار می آیند و از اینگونه افراد بسیارند که با حرکات برنامه ریزی شده خود را برای روز مبادا آماده کرده اند. فرزندان و خویشاوندان نمایندگان فرمایشی مجلس و استانداران و فرمانداران و قضات و .... که اکثراً به جنبش سبز مذهبی پیوسته ان نیز از اینگونه افراد هستند. دستهٔ دیگر شرکتهایی هستند که ظاهراً اروپایی هستند ولی سرمایهٔ آنها را اینگونه افراد تامین میکنند که باید شناسایی شوند. تشکیل گروههای شکار برای بازگردانیدن خائنین و چپاولگران و اموال ملی یک ضروت است.
۵- رژیم اسلامی حاکم بر ایران بعد از شکست استراتژی « هلال شیعی» کاملاً شکننده خواهد شد و در آستانهٔ فروپاشی قرار خواهد گرفت و سخنان اخیر خامنه ای گجستک در رابطه با « امنیت ملی» نیز بیان دیپلماتیک همین امر است که با رمز و راز ادا شده اند. ( اینجا ) لذا بزرگترین ضربهٔ تاکتیکی که بتواند مرگ رژیم را تضمین کند؛ « تخریب انتخابات» است که میتواند به عنوان گام نخست مبارزات رهاییبخش باشد.

اینها درسهای مشترکی هستند که هم رژیم جانیان تازی پرست و هم مبارزان راه آزادی؛ به یکسان از نبرد لیبی و سوریه می آموزند. اما اینبار با مرگ « سبز مذهبی» به عنوان « ستون پنجم رژیم » در درون جنبش آزادیخواهی؛ راه برای « ریشه کنی مالاریا» بسیار هموارتر شده است. اکنون هر کسی و با هر عنوانی و با هر مغلطهٔ کلامی که از ادامهٔ رژیم اسلامی سخنی بگوید باید نه بخشی از جنبش؛ بلکه « دشمن» ایران و مردم ایران ارزیابی گردد.

کژدم   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر