۱۳۹۷ شهریور ۷, چهارشنبه

ملاقات با «اندیشه های کُهَن» و «اندیشه های نو» (بخش نخست)

پیشگفتار

تا دهانَت را باز کُنی و  در رابطه با سیستمِ حکومتی برای «آیندهٔ ایران» سُخن بگویی ....
«۲۶۰۰ سالِ پیش پَرَستان» و «دیروز و پَریروز پَرَستان» و یا «دموکراسیِ اروپایی و آمریکایی پرستان»؛ حمله میکنند و میگویند: «حقّ با مَن است» و هر « فرقه ای» نیز دلایلی ارائه میکنند. اینکه این جریانها را «فرقه» مینامم؛ به این خاطر است که
موجوداتی بسیار تنگ نظر و به دار و دَسته های «مؤمنین» شباهت دارند؛ تا سازمانهایِ سیاسی. گویی که میخواهند کفشِ پدر بزرگ را «واکس» زده به پای مردمانِ کنونی و بدتر از آن به پای  «آیندگان» بپوشانند. این دار و دسته های «اصحابِ کَهفی» گویی  نفهمیده اند  که دنیای سیاست؛ دنیای برنامه ریزی بر اساسِ تغییرات کنونی و تغییراتِ أینده است. دنیای سیاست «ژوراسیک پارک» نیست که در آن به «پرورِشِ دایناسورها» بپردازند.
اگر بخواهی «سخنی تازه» بگویی؛ همهٔ شان بدونِ «همدستیِ آشکار»؛ امّا با همدستیِ نهادینه شده در  «گذشته پَرستی»؛ از تمامیِ سوراخ سُمبه های «قلعه هایِ کُهن»؛ تو را «تیرباران» میکنند.
زمانی گفتم: «آیینِ پادشاهی». ....  جماعتِ جمهوی خواه  آنرا به «سلطنت» تعبیر کردند و مرا در «فرقهٔ سلطنت طلبان» قرار داده و هیچ دریچه ای برای «بحث» را باز نگذاشتند. دلیلِ خوبی هم داشتند. زیرا هیچ «سیستمِ پادشاهی»  وجود نداشته است که به «سلطنت» نینجامیده باشد. امّا؛ اگر از همین «جمهوری خواهان»  بِپُرسی که: تعریفِ شما از «جمهوری» چیست؟ حتّی معنیِ «تعریف کردن» را نمیدانند؛ چه رَسَد به اینکه چیزی را تعریف کنند. ....
اگر «دیا اوکو» به «پادشاهی» برگزیده شد؛ نسلهای بعدیِ حاکمان را «ژنهای خوب» تشکیل میدادند.
 کوروشِ بزرگ به پادشاهی «انتخاب» شد؛ امّا داریوش بزرگ «از دِلِ انتخاب» بیرون نیامد؛ بلکه به خاطرِ خوش فکری؛ از طرفِ اقوامِ ایرانی به پادشاهی «پذیرفته» شد.
داستانِ «بردیای دروغین»؛ نشان از «کودتا» و «سهم خواهیِ ژنهای خوب» دارد که به «سلطنت» انجامید و نتیجه اش موجودی مفلوک به نامِ «داریوشِ سوّم» بود که همه چیز را به باد داد. «یزدگردِ سوّم» نیز «تُفاله ای» مانند «داریوشِ سوّم» بود. 
«سیستمِ سلطنتی»؛ نه تنها در سلسله های پادشاهی ایران مانندِ موریانه؛ این سیستم را جویده و به ویرانه تبدیل کره اند؛ بلکه در «تشیّع» این سیستمِ سلطنتی (حکومتِ ژنهای خوب) به یک «نهادِ مقدّس» تبدیل شده است. «امام حُسینِ شجاع الدّولهٔ مُلتمس» را میتوان نمونهٔ بارِزِ این تفکّر دانست که میگفت: «چون نوه ٔ محمّد هستم (ژن خوب) ... پس برای حکومت؛ از همهٔ شماها بهترم» و زمانی که شکست خورد؛ برای نجاتِ جانِ بی مقدارش؛ حتّی «زیستِنِ بی نام و نشان  در بیغوله ها و سر حدّات» را پذیرفت.
لذا از گمانه زنیهای احمقانه در رابطه با جانشینِ «انگل فرزانه»  دست بردارید. زیرا جانشینِ او نیز باید یک «عمّامه سیاه» باشد (ژنِ خوب). این امر ستونِ فقراتِ  ساختارِ تفکّر سیاسیِ شیعه است. لذا اکنون باید منتظر باشید که این «ژنهای خوب = سادات» مانندِ سگهای هار برای «تخت و تاج» به جانِ یکدیگر بیفتند. (عمّامه سفیدها؛ وِل معطّلند).
منظورم از نوشتَنِ این پیشگفتار نشان دادَنِ «عادتها» بود. این عادتها میتوانند؛ حتّی شکلِ دینی و مذهبی به خود بگیرند و ما را در «زندانِ گذشته» نگهدارند. بسیاری از آنانی که  میخواهند به وضعیّتِ بهتری فکر کنند نیز؛ بیشتر به مقایسهٔ «حال و گذشته» و یا «مقایسهٔ خود با دیگران» می پردازند و آنچه که در این میان «فَدا» میشود؛ «آینده» است.
اگر قرار باشد که بر اساسِ «عادتها» فکر کنیم؛ جایی برای «انشتین» ها باقی نمی مانَد.

توازن

آنچه که در بسیاری از نظریاتِ سیاسی و اشکالِ حکومتی؛ «یتیم» مانده است؛ «توازنِ پایدار» است.
سلسلهٔ هخامنشی با داشتنِ «کوروشِ بزرگ» و «داریوش بزرگ» بیش از ۳۰۰ سال دوام نیاورد. زیرا «داریوشِ سوّم» را به  موازاتِ «روابطِ اجتماعیِ فرسوده» تولید نمود. «سلوکیان» نیز بیش از ۳۰۰ سال دوام نیاوردند. اشکانیان و ساسانیان نیز همان «ردّ پا» را دنبال کردند.
امّا تکرارِ بازهٔ زمانیِ «۳۰۰ ساله» (تقریبی) برای تداومِ این حکومتها؛ باید زَنگی را به صدا دَر آوَرَد.
چرا هر کدام از  این سلسله های ۴ گانه در طولِ تاریخِ ۱۲۰۰ ساله؛ فقط «۳۰۰ سال» بازهٔ زمانی داشته اند؟
آیا باید «۳۰۰ سال» را «محدوده ای الهی = خطّ قرمزِ الهی» پنداشت؟ که هیچکس نمیتواند از آن فراتر رَوَد؟

بگذارید اندکی در رابطه با مفهومِ «توازن» به رَوشی عملی آشنا شویم تا بتوانیم این مفهوم را به صورتِ گسترده تری در ذهنِ خود با اتّکا بر تجربیاتِ عملی؛ بپروَرانیم.
فرض کنیم که ترازویی داریم که در یک کفهّٔ آن یک وزنهٔ آهنی یک کیلویی و در کفّهٔ دیگر یک کیلو میوه گذاشته ایم.
این توازن چقدر پایدار خواهد ماند؟ از یک سو وزنهٔ آهنی به صورتِ مداوم؛ امّا نا دیدنی در حالِ ترکیب شدن با اکسیژن است و در طرف دیگر میوه ها در حالِ از دست دادنِ آب هستند. اگر میوه هایی داشته باشیم که موادّ قندی دارند؛ آرام آرام تخمیر شده و به سرکه تبدیل خواهند شد. شاید پشّه ها و مگسها و مورچه ها نیز در فرو ریزیِ «توازن» کمک کنند.
این بلایی است که بر سرِ ساختمانهایی که از آهن در ساختارِ آنها استفاده شده است نیز می آید و پس از چند سال فرو میریزند و در برابرِ حوادثی مانندِ آتش سوزی؛ بسیار ضعیف هستند.
همهٔ راهها و جادّه ها و پُلها و ساختمانها برای «استفاده» ساخته میشوند. حتّی اگر پُلی مانندِ «پُل سانفراسیسکو» بسازید  که هرگز از آن استفاده نشود و هزاران میلیون «تُن» وزنِ عابرین را تحمّل نکند .... باز هم فرو خواهد ریخت.
لذا به همین خاطر است که مسئلهٔ «نگهداری» (Maintenance) مطرح میشود.
اکنون در رابطه با توازن در  پدیده های فیزیکی که ظاهراً «ایستا» نامیده میشوند سخن میگوییم.
اگر وظیفهٔ ما ایجادِ «توازن» در محیطِ بسیار فعّالِ شیمیایی و یا «بیو شیمیایی»  باشد؛ چه مقدار تلاش لازم است؟ آیا میتوانید حدس بزنید که به تزریقِ چه مقدار از «کاتالیزورها» و «خُنثی سازها» و ......... نیاز خواهیم داشت تا چیزی نزدیک به آن «توازنِ ایده آل» را حفظ کنیم؟
آیا برای چنین ساختار و نگهداریِ آن میتوان از «عَمله ها» و «دست پینه بسته ها» به عنوانِ «برنامه ریزان» و «طرّاحان» و «مهندسینِ اجرایی» استفاده کرد؟ ... اگر نمیتوان؛ ... پس این ایدهٔ «رهبریِ کارگر و کشاورز»؛ از کدامین سوراخِ کونی بیرون آمده است و بیش از ۸  دهه؛ ارّه و سوهان به اعصابِ تمدّن کشیده است؟
آیا این «سوراخِ کون» را نمیشناسید؟ ... اگر نمیشناسید؛ من به شما معرّفی میکنم:
«همان سوراخِ کونی که «اسلام و تشیّع و مسیحیت و زرتشتیگری و بودایی گری» را ریده است.
این «سوراخِ کون»؛ «دو دهانه» است. دهانه هایی که «مکمّلِ یکدیگر» هستند.
۱- شارلاتانها.
۲- عقبمانده های ذهنیِ جویای عدالت که فکر میکنند؛ حقّ آنها خورده شده است و تساوی طلبی با حقوقی که «انشتین»ها باید داشته باشند را جویا هستند. امّا همیشه با صدها بار شورِش چیزی بیشتر از «کیرِ خَر» بدست نیاورده و حدّ اکثر «بسیجی» و «خواهرانِ زینب صیغه ای» شده اند.
امّا مشکل اینجاست که «انشتین»ها برای «شارلاتانها» کار می کنند.
نمیدانم که آیا این کوزه های عَسل (اشخاصی مانندِ« نادر انقطاع» ؛ «انشتین» و ...)؛ از اینکه اینچنین تحقیر میشوند؛ «شرم» میکنند؟ ... آیا چیزی به نامِ «شَرم» را میشناسند؟
 چگونه میتوانند این «ننگ» را تحمّل کنند که یک «نوکَر - شارلاتان»؛ اینگونه از آنها برای اهدافِ کثیفِ اربابانِ «گلوبالیست» خود استفاده کُند؟

https://goo.gl/jxeA1d

من (کژدم) واقعاً از حلّ این مسئله؛ مانندِ «کژدمی» که در حلقهٔ آتش گیر افتاده و چاره ای به جُز «خودکُشی» ندارد؛ عاجِزم. زیرا با اینکه یک «چاروادار» هستم؛ هرگز به چنین خفّتی تن دَر نداده ام.

یک داستانِ واقعیِ کژدمی:

یکی از «کلیساهای جامع» به سرکردگیِ یک «بی شرف» که او را «پِدَر پیتر» مینامیدند.(اینچنین پِدَرهایی معمولاً «کاردینال» هستند و «پاپهای بی شرف» از میانِ آنها با «دودِ سفید» انتخاب میشوند).

 بگذریم...

این کلیسای جامِع با مُشکِلِ «فرسودگیِ سیستمِ تهویه مطبوع» سر در گریبان است.
یک مهندِسِ «یهودی»؛ پروژهٔ «تعمیراتِ اساسی» را در یک «مناقصه» برنده میشود و به یک «الاغ» نیاز دارد که مسئله را حلّ کُند. قّرعهٔ انتخابِ این الاغ؛ به خاطرِ روابطِ دوستانه با آن مهندِسِ یهودی؛ به نامِ «کژدمِ الاغ» (عجب ترکیبی) می اُفتد.
در نخستین ملاقات با آن «کاردینال = جانشینِ احتمالیِ مسیح»؛ ... آن مهندِسِ یهودی مرا به آن «مسیحِ زندهٔ طرفدارِ تجاوز به کودکان» معرفی میکُند و همچینین او را به من (کژدمِ الاغ).
این مهندِس آن «منبَعِ عفونَتِ روحی» را اینچنین معرّفی کرد:
- پِدَر «پیتر».
من دست دراز کرده و گفتم:
ـ سلام ... آقای پیتر.
مهندِس تاکید کرد:
ـ «آقای پیتر» نَه ... بلکه «پِدَر پیتر».
من دوباره گفتم:
سلام؛ آقای پیتر.

آن بی شَرَفِ حامیِ حقوقِ «کشیشهای بچّه باز» چشمهایش میانِ من و آن مهندس در رفت و آمد بود و منتظرِ نتیجه.

مهندس از من پرسید:
ـ چرا از گفتَنِ «پِدَر» این همه هراس داری؟
 من (کژدم) پاسخ دادم:

ـ هیچ هراسی ندارم. امّا اینکه اگر آقای پیتر؛ «پِدَرِ من است»؛ ... باید از «مادَرَم» بپُرسم.

رنگِ چهرهٔ «شارلاتان پیتر» مانندِ «پلنگِ صورتی» شد. امّا همچنان لبخندی مّزّورانه بر لب داشت.

راستَش را بخواهید؛ از اینکه «تعفّنِ روانی» این موجود را نشان دادم و رنگِ صورتش را تغییر دادم؛ همچنان خوشحالم.

در دیدارِ دوّم؛ بدونِ آنکه آن مهندس از من بخواهد؛... گفتم:

ـ «سلام ...پِدَر پیتر»....

«پیتِرِ بی شرف» مانندِ «پامبیخ» (پنبه) باز شد و لبخندِ ملیح بر چهره اش نشست.

مهندس پرسید:

ـ چطوری نظرت عَوض شد؟

پاسخ دادم:

ـ خیلی ساده .... از مادرم پرسیدم؛ ... و ... او گفت «احتمالاً»....

در این لحظه ... چهرهٔ کثیفِ «پِدَر پیتر»  واقعاُ دیدنی بود.

چهره اش «صورتی» نشد.
بلکه «کبود» شد.
روزِ بعد؛ مهندس زنگ زد و گفت:

«پِدَر پیتر» گفته است:

من هیچ کاری را به این مادر قحبه کُنترات نمیدهم.

اینگونه بود که من ؛ ۸۰ هزار دلار را از دست دادم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منظورم از گفتنِ این داستانِ واقعی؛ این نبود که به خودم (کژدم) جایزهٔ « نوبلِ شرافت» بدهم. بلکه منظورم این بود که اگر میدانیم وقایعی که اتّفاق می افتند؛ نادرست هستند؛ بدون چشم داشت به نتایجِ منبعِث از مطرح نمودنِ آن؛ باید مطرح کنیم.
من عمیقاً میدانم که «اِلیتهای واقعی»؛ افرادی مانندِ آقای «نادر انقطاع» هستند. امّا از بَختِ بَد؛ این افراد آلوده شدن به دنیای مسائل سیاسی را «احمقانه» میدانند. امّا از پاسخ دادن به یک پُرسشِ مِیدانی؛ طفره میروند.
این افراد اگر «گفتمانهای سیاسی» را احمقانه میدانند؛ پس چگونه است که همهٔ شان به کشورهایی که پیشرفته نامیده میشوند؛ مهاجرت کرده اند؟ آیا این کشورهای پیشرفته؛ نتیجهٔ همین «گفتمانهای احمقانه» نیستند؟ آیا آقای نادِر انقطاع نمیداند که ایران نیز نیاز به همان «گفتمانهای احمقانه» دارد؛ تا نه تنها ایشان به کشورهای غربی مهاجرت نکنند؛ بلکه افرادی مانندِ ایشان؛ به «ایران» مهاجرت کنند؟ مطمئن هستم که ایشان این مسئله را میدانند و اگر فقط ۲ ساعت در روز؛ به مدّت ۶ ماه را به «مهندسیِ سیستمِ پایدارِ اجتماعی در ایران» اختصاص بدهند؛ بسیاری از مسائل در عرصهٔ «گفتمانها»ی «ارزشمند» و یا «بی ارزش» حلّ میشوند و «روشنفکرانِ  ایرانی» دیگر مجبور نخواهد شد که میلیونها ساعت را بر سّرِ بحث بر روی «مسائل بی ارزش» هَدَر دهند.
من (کژدم) به شدّت با آلوده نمودَنِ «کوزه های عَسل» به «سیاست بازی» مخالفم. زیرا وقتِ آنها بسیار با ارزش  است.
امّا اینرا نیز عمیقاً میدانم که: کسی که میتواند «مهندسی مولکولی» بکند؛ میتواند «مهندسیِ اجتماعی» نیز انجام دهد.
تنها انتظارِ من از این «کوزه های عسل» این است که فقط در این راه به مردمِ خود کمک کنند.
امّا در شرایطِ کنونی؛ از یک چیز وحشت دارم و آن اینکه:
«کوزه های عسل» به همان نتیجه ای رسیده باشند که «استیون هاکینگز» رسیده بود:

«بیایید از کرهٔ زمین به کُره ای دیگر مهاجرت کنیم».

پیشنهادِ من (کژدم) این است:

«بیایید آنچه را در کُره ای دیگر میخواهید بسازید؛ بر روی همین زمین بسازید».

امّا وحشتِ بزرگِ من (کژدم) این است که «کوزه های عسل»؛ وحشت دارند از اینکه چشم دَر چشمِ همین موجوداتی که خود را «انسان» میدانند؛ بایستند و به آنها بگویند:

(شماها انسان نیستید؛ بلکه همان «حلقهٔ گُمشده» ای هستید که «داروینیستها» به دنبالِ کشفِ آن هستند؛ امّا «انبوهِ درختان» نمیگذارند که  داروینستها؛ «جنگل» را ببینند.»

این یک وحشتِ واقعی است که ببینی:

 «مغز»؛ همیشه در حالِ فرار است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فکر میکنم که «صغری - کبری» بافتن کافی است.
جمعبندی آنچه که تا کنون در متنِ اصلی نوشتم و در بخشِ نظرات نیز  کَم و بیش به صورَتِ «شُل و وِل» به آن پرداخته شد؛ این است که گویی تصمیم گرفته ایم؛ با واکاویِ سیستمهای حکومتیِ رایج و یا طرحهای پیشنهادی؛ نقاط قوّت و ضعف آنها و همچنین دلایل و ریشه های این قوّتها و ضعفها را شناسایی کرده تا در صورتِ امکان؛ سیستمِ اجتماعیِ نوینی را معرّفی کنیم و یا اینکه موادّ اولیهٔ تهیه شده را در اختیار دیگران قرار داده و آشپزیِ نهایی را به آنها واگذار کنیم. این «گروهِ فرضی» به هیچ کس امیدواریِ دروغین برای «شفای عاجل» نمیدهد. امّا میتواند این نوید را بدهد که در صورتِ رسیدن به «طرحِ جامعهٔ پایدار و متوازن» و تصویبِ آن به عنوانِ «قانونِ اساسی»؛ زندگی مردم  بهتر خواهد شد و آیندهٔ فرزندانِ آنها و نسلهای بعدی؛ آینده ای روشن و با ثبات خواهد بود.

برای وارد شدن به شناسایی  سیستمهای حکومتی رایج و یا کُهَن؛ کشفِ  نقاط قوّت و ضعفِ انها  و همچنین  پیدا کردنِ ریشه های این نقاط؛  باید تمامی عواملی را که در مبحثِ «حکومت - مردم - سرزمین» نقش بازی میکنند را بر شماریم.

به خاطر تعدادِ زیادِ نظرات که بخش اعظم آنها نامربوط هستند؛ مجبور شدم که این نوشتار را «بخش نخست» نامیده و ادامهٔ نوشتار را در «بخش دوّم» ادامه دهم.

کژدم

۱۳۹۷ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

هُنَر نَزدِ ایرانیان است و «بَس» (بخشِ دوّم)

آنکه خود را «هنرمند» می نامَد؛ باید «آفریننده» باشد. وَ گرنه؛ «بوزینه» است.
تمامی آنچه که مردم را به «خدا پرستی» میکشاند؛ «قدرتِ آفرینندگی» است.
با این تعریفِ واقعی؛ «هنرمند» باید «خُدا» باشد... وَگرنه عَرضهٔ «تکنیک» در بازارِ «مکاره» را نمیتوان «هنر» نامید.

«میکل آنژ» و «لِئونارو داوینچی»؛ هنرمندان بودند. زیرا «تناسبِ طلایی» (Golden proportion = Golden Ratio)  را «کَشف» و معرّفی کردند.
«موریس اِشِر» یک هنرمند است. زیرا تقسیمِ «سطح» و «فضا» را در «ابعادِ زیستی» و «فریبِ دیدگاهها»؛ به جامعهٔ انسانی تقدیم کرد. (به طرحهایِ «اِشِر» نگاهی بیندازید)
من (کژدم) به آثارِ «پیکاسو» حتّی نمی شاشم. چه رسد به اینکه؛ اینگونه موجودات را «هنرمند» بدانم.
آخرین «هنرمندِ پُست مُدِرنیسم»؛ «سالوادور دالی» بود که بزرگترین شاهکارَش؛ «ریدِن به هیکَلِ هُنر شناسان» و «صاحبانِ گالریهای هنری» بود. (به گفتگویی از نوعی دیگر مراجعه کنید).

امروز میخواهم یک «نیچمه هُنَرمند» را معرّفی کُنَم که دامنهٔ «نشان دادَنِ نقشه ها» را بسیار گسترده تر کرده است.  این «نیمچه هنرمند» تلاش میکُنَد که «نقشهٔ تبریز و یاسوج» را با تمامی «گنداب هایشان» را به شما نشان دَهَد. هرچند که همچنان مانندِ «عزة اللهِ گاو»؛ راهِ برون رفتی را پیشنهاد نمیکُند و فقط به «آنچه نباید باشیم ها» بسنده میکُند. امّا «پُرسشهای بسیار زیادی» را تولید می کُند که میتوانند؛ مانندِ «کاتالیزورها» در ساختنِ «آینده ای روشن تَر»؛ نقشی حیاتی بازی کنند. 
آفریدنِ «پُرسشهایِ طلایی» به همان اندازهٔ  آفریدنِ «پاسخهای طلایی» ارزش دارند. اینگونه آفرینندگان؛ همان «هنرمندان» هستند. بقیّه را باید به «گونیِ پشم داران» ریخت.
آثارِ این هنرمند؛ هیچ شباهتی با «جدایی نادر و پَشمین» ندارد. «نادِر و پَشمین»؛ هردو به تیرهٔ «پشم داران» تعلّق دارند.(پشمِ صورت و زیربَغَل و خایه و کُس = بهترین تعریف از شاخهٔ «پشم داران»).

نامِ این هنرمند دَر عرصهٔ فیلمسازی؛ Sacha Baron Cohen است که شاید او را با نامِ Ali G میشناسید.
مَردی با لَحنی «دَریده» و «هَرزه گوی» و «هتّاک» و «گویشی زهر آلود»؛ که رِشتهٔ بسیاری از «خواصّ» را پنبه کرده است.

Sacha Baron Cohen؛ بَذری است که جوانه هایش میتوانند؛ دنیارا را تغییر دهند.

احمقهایی که «احمقهایی دیگر» را «رهبر» و یا «پِدَرِ آسمانی» خود مینامند و برایشان سَر و دست میشکنند و همچنان به صورتی احمقانه امید به آینده ای درخشان دارند؛ دَر زیرِ چرخهای «ارّابهٔ پُرسِشگرِ» او به همراهِ «برگزیدِگانشان»؛ «لِه» میشوند.

https://www.youtube.com/watch?v=4k4pMTsa1Kw

از رئیس جمهورهایِ دُزدِ «برزیل» و «رئیس جمهورِ دُزدِ تُرکهای عثمانی» ؛ تا  «انگلِ فرزانه» و «خانوادهٔ لاریجانیها = دِل و قُلوهٔ رَهبر» تا بسیاری کسانِ دیگر ... میتوانند با پُرسشهای شما به «چاهِ ویل» سقوط کنند.

 Sacha Baron Cohen با شیوهٔ سینماییِ خود؛ «زلزله ای ۲۰ ریشتری» در زیرِ پوستها تولید میکُند؛ تا «پوستها» و «ذِهنهای آلوده» را پاره کرده و عفونتهای درونیِ این «غُدّه های چرکین» را در برابرِ دیدِ همگان قرار دهد.

اگر با فضایی که Sacha Baron Cohen تولید می کُند آشنا شوید؛ به یک فورمولِ طلایی دست می یابید و آن فورمولِ طلایی این است:
«رهبرانی که برگزیده ایم؛ چقدر احمق و یا «خائن» هستند؟ ... اگر آنها احمق و خائن هستند ... «ما» چقدر بیشتر از آنها «احمق و خائن» هستیم که این قُرمساقها را برگزیدیم و به آنها رأی دادیم؟
اگر بگویید: چاره ای نداشتیم .... بدانید که «مادر قَحبه تر از خودِتان» .... همان «خودِتان» هستید.
لذا زمانی که «سعیدِ قاسمیِ کُس کِشِ روضه خوان» میگوید:
«رژیمِ بشار اسد؛ با اینکه ۷۰٪ سرزمینشِ سوریه را از دست داد؛ ارزِشِ پولِ سوریه پایین نیامد» و به «امام حسنِ بنفش» میگوید از «بشار اسد یاد بگیر».....
لازم نیست که از بشار اسد و یا «سعیدِ قاسمیِ کُس کِش» چیزی یاد بگیریم. بلکه باید از «سعید قاسمی کُس کِشِ روضه خوان» بپرسیم:
ای روسپی زاده ... چند میلیارد دلار از ثروتِ ملّی ایران را به «بادکُنَکِ بشار» دَمیدید تا همچنان باقی بماند؟

Sacha Baron Cohen همچنین به «اپوزیسیونِ واقعی»؛ می آموزد که از «اپوزیسیونِ قلّابی» بپرسند:

چرا دروغ فروشی میکنید؟ ... 

آیا با «دروغ فروشی» میتوان آینده ای درخشان نوید داد؟

کژدم

هُنَر نَزدِ ایرانیان است و «بَس» (بخشِ نخست)

پیش گفتار:

این نوشتار را به سلسله نوشتارهایِ «گفتگویی از نوعی دیگر» ضمیمه کنید.

پایانِ «پیش گفتار».

شاید نیز: «پیش کَفتارِ درندهٔ فرهنگِ مُردِگان»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسائل سیاسی را «وِل» کنید.
«اقتصاد» را نیز «وِل» کنید. ... شاید «مالِ خَران» باشد ... و یا  «بخشی از طبیعَتِ همگان».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امّا آنچه که هرگز نباید «وِل» کنید .... «هُنَر» است.

شاید بپرسید که همه چیز را «وِل» کنیم و  «هنرپیشه» شویم؟ .... وَ .... ایران را به یک «هالیوودِ ۹۰ میلیونی» تبدیل کنیم؟
پُرسِشِ من (کژدم) این است:
«مگر نیست ... و ... نیستید؟»
اگَر انکار میکُنید؛ «نَه» به دلیلِ  «هنرمند بودنِ شما ها»؛ بلکه به این دلیل است که همیشه «هنر پیشه = بازیگر» بوده اید و همچنان «هنرپیشه = بازیگر» خواهید ماند.
زیرا «هُنَر» را نمی فهمید.

«پایانِ پیش کَفتارِ سوّم»

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

باری دیگر؛ احمقهایِ «خود روشنفکر پندار» یکی از  «پرچمهای هنری» خود را به گور سپردند. امّا نفهمیدید که آنکه به «گور» سپردند ....
«هنرمند» نبود. بلکه یک «گاو» بود.

پُرسِش:

بُزرگترین آثارَش چه بودند:

پاسُخ:

۱- «گاو».
۲- «هزار دستان».

«گاو»  که از «دهاتی روشنفکرها»؛ دِل ربود ... داستانِ زندگیِ احمقانه و «عقبماندگیهای خودشان» بود.
ماجرای «گاو» داستانِ شخصی است که در یک «جامعهٔ مستراح» زندگی میکُنَد (به اسمها و عَلم و کُتَلها و رهبرانِ دهکده نگاه کنید). امّا این شخص؛ تعریفی « خارِج از مستراح» ندارد و به همین دلیل؛ پَس از «مَرگِ گاو»؛ جای او را میگیرد و تبدیل به «گاو» میشود. موجودی شبیه به همان «عقبماندهٔ ذهنی» که در آغازِ فیلم؛ .... همان جامعه؛ ....  او را تحقیر میکُنند و کُتک میزنند.
 اشارهٔ «شَبَح آلود» به وجودِ موجوداتی به نامِ «بلوریها»؛ آن نقطه ای است که «قند» را دَر دِلِ «دهاتی روشنفکرها» ؛ «آب» کَرد و این موجوداتِ «پاپاخ از سَر انداخته» را که همین ۳ سالِ پیش از «طویله» به «دانشگاه» رفته بودند را به «متفکّرینِ احمق» تبدیل نمود که  میپُرسیدند:  چرا «بُستان آباد» و یا «قره چیمن» (قَرَه چَمَن) را «پایتخت» نکردند؟ ... لذا حتماً «توطئهٔ بلویرینیها» است.
امّا هیچ «راهِ برون رَفتی» در این فیلم وجود ندارد. ... همهٔ شخصیّتهای فیلم «سَر گردانهایِ بی مَغز»  هستند.
نتیجه اینکه: راهِ نهاییِ پیشنهاد شده در این فیلم؛ به «گاو شُدَن» و یا «کافکا» و «صادِقِ هدایت به خودکُشی»  می انجامد.

پُرسِشِ من (کژدم) این است:
«آیا به نمایش در آوردنِ نقشهٔ کنونیِ تبریز و یا یاسوج»  ... هُنر است؟
اَگَر هست!!!!!
 پَس همهٔ ایرانیان «هنرمند» هستند و نیازی به «طوطیِ تکرار کننده» (عزّة الله) ندارند. زیرا با ۲ اشارهٔ انگشت؛ میتوانند «نقشهٔ تبریز و یاسوج» را از شِکَمِ «گوگل» بیرون آوَرند.

لذا: این فیلم؛ عُصارهٔ  درماندگیِ «مردم» و «رهبران» است ... و دیگر «هیچ».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«هزار دستان» نیز همین زمینه را دُنبال می کُند و مالیخولیایِ «فراماسونری» و اینکه «آنها نمیگذارند که ما آدَم شویم» را دُنبال می کُند (همان بلوریها).
امّا اینبار؛ «بلوریها» بسیار قدرتمند تر از «بالاشهریها = بلوریهایِ نخستین» هستند و به «مافیایِ جهانیِ قدرت» تعلّق دارند.
نقشِ «مردم» در هر ۲ فیلم و سریال؛ همان نقشِ «گاو» و یا «گاو شُدِگان» است.
این «عِزة الله» بالاخره نمیگوید که اگر در« یِک سوی»؛ «بلورینها = هزاردستانها» هستند......؟!!!!
در «سویِ دیگر».... چه موجوداتی وجود دارند؟

پاسُخ:

«گاوها»؟ ..... «صادِقِ هدایت کننده به خودکُشیها»؟ ....
و یا حدّ اکثر «کون دادن» به «کَد خدا اسلام».

همهٔ اینها نشان میدهدند که «استخوان بندیِ فرهنگی ایرانیان» چیست؟
پُرسِشِ نهایی اینکه:
آیا با این «اُستخوان بندی» میتوان به «ملاقاتِ آینده» رفت؟
یا اینکه: این استخوان بندی؛ «چوبِ لایِ چرخِ آینده» است؟

(دُنباله دارد)

کژدم




۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

یک بیانیّهٔ شخصی

پیش از خواندَ نِ  بیانیّهٔ کژدم ؛ بیانیهٔ رضا پهلوی را بخوانید:

https://goo.gl/8fJNNo

اگر رضا پهلوی شروط زیر را بپذیرد؛ من (کژدم) از ایشان پشتیبانی خواهم کرد .
«پشتیبانی» به معنیِ «پیروی» نیست. زیرا «خدا» اشتباه کرده و «کژدم» را «پیرو» و «مؤمن» نیافریده است.

۱- کاری به کارِ فرزندانِ ایران نداشته باشد که چه نوعی از استراتژی مبارزاتی و یا تاکتیکهای مبارزاتی را انتخاب میکنند و خودَش را «سلطانِ صاحب قِران» نداند و نگوید که اگر «اینطور» و یا «آنطور» بشود؛ پایش را از مبارزه بیرون میکِشد.
زیرا  کَسی که بخواهد مبارزه کُنَد؛ کارِ خودش را با شیوه های دِلپسندِ خود انجام میدهد و  هوادارانَش را در آن راه سازماندهی میکُنَد و برای دیگران نُسخه نمینویسد که: «شماها حتماً باید Clone و فوتوکُپی من باشید» و گرنه «خودی» و «میهن پرست» نیستید. 
باید به ایشان بگویم: یا مبارزه میکنی؛ و یا اینکه مبارزه نمیکُنی؛ «فضای میانه ای» و جایی برای «عشوه» و «کرشمه» وجود ندارد.

۲- اگر رضا پهلوی برای  «رضا اُوتادی» اشک میریزد؛ باید «فرزندانِ ایران» را آزاد بگذارَد تا برای انتقامِ هر «رضا اوتادی» حدّ اقلّ ۵۰ سرِ بسیجی؛ پاسدار و آخوند بیاورند و در این موارد؛ «سکوت» کُنَد؛ گویی که «لال» به دنیا آمده است. ... تا این ماجرای «اسلام خواهی» و «اسلام پژوهی روشنفکرانهٔ آلوده به عفونَت» برای همیشه از این سرزمین رَخت بَر بَندد.

۳- رضا پهلوی باید برای آزادی کاملِ مطبوعاتی و تریبونهای گوناگونی که حرفی برای زدن دارند را برای «یک سال و نیم»؛ بپذیرد. برخی از این تریبونها؛ به دُنبالِ  «فلسفه بافی» و «درازگوییهای مزخرف» برای  «اندازه گیریِ میلیمتریِ دموکراسی» نیستند. بلکه «تریبونهای مِیدانی» برای «زدودنِ علفهای هرز» و «ریشه کَنی مالاریا» هستند. این گونه از «تریبونها» نیز مانندِ سایرِ تریبونها؛ باید به دیدهٔ احترام؛ به آنها نگریسته شود و «اَسرارِ عملیّاتیِ این تریبونها»؛ برای ۶ دهه «مسکوت» و «فوقِ محرمانه» تلقّی شود.
مَگر نه این بود که ایرانیان یک «حکومتِ اسلامی» به «اوباشان و انگلهای رهبر» بدهکار بودند؟
مَگر نه این است که ما ایرانیان؛ همیشه به این «اوباشان» ... چه «مُغِ زرتشتی»؛ ... چه «کشیشِ مسیحی» ... چه «آخوند و مفتیِ اسلامی-شیعی»؛ بدهکار بوده ایم؟
آیا حقّ نداریم که آخرین «بِدِهیِ خود» ( بِدِهیِ کژدمِ تبریزی)  را به این ارازل و اوباشان بپردازیم؟
آیا این «انصاف» است که زمانیکه «بدهکار» میخواهد «بِدِهی خود» را بپردازد نیز؛ موردِ «موآخذه» قرار گیرد؟ و از او بپرسند که:
چرا بِدِهیِ خود را میپردازی؟
لذا این «پرداختِ بِدِهی» باید تا ۶ دهه؛ محرمانه بماند.

«بیر داش ئوسدَن ... بیر داش آلتدان» ....

ترجمهٔ فارسی:

یک سنگ از «رو» و یک سنگ از «زیر» ....

یعنی «گورِ اَسرارِ مَگو» که یک سنگِ «رویین» دارد و یک «سنگِ زیرین» ... و هیچگونه  «عفونتِ خبری» از آن به بیرون «نشط» نمیکند.
 یعنی تا ۶ دهه  مانندِ یک «مُرده» ... ساکِت باش. .... آیا مُرده ها حرف میزنند؟ .... مُرده ها هرگز حرف نمیزنند و وفادارترین «رازداران» هستند.

۴- رضا پهلوی باید قانونِ «تک فرزندی» به مدتِ ۱۵ سال را و تلاشِ بی چون و چرا برای اجرایِ شدیدِ آن تا رسیدن به جامعهٔ ۴۰ میلیونی ایرانِ گربه نشان را بپذیرد و پشتیبانِ قوانینِ مدنی برای «سقطِ جنین» باشد.
۵- رضا پهلوی باید از ادامهٔ «زندانی داری» به هزینهٔ مردمانِ بیگناهِ ایران که باید هزینهٔ نگهداری از «انگلها» و «اوباشان» را بپردازند؛ بپرهیزَد. ایرانِ آینده باید ایرانی بدونِ «زندان» باشد.

بقیّهٔ نظرات را به به «بَخشِ نطرات» وا میگذارم؛ تا صدای موافقین و مخالفین شنیده شود.

کژدم

۱۳۹۷ مرداد ۲۲, دوشنبه

آموزِشِ «لامپ سازی»

میدانید که:
بَر همه واضخ و مُبَرهن است که «لامپ» بهتر از «چراغِ گِرد سوز» و «فانوس» است. 
همچنین بر همه واضح و مُبرهن است که «پاکی» بسیار بهتر از «کثیف بودن» است.
باز هم بر همه واضح و مُبّرهن است که «وایتِکس» مایعی «آلاینده» است و همهٔ «میکروبها» و «ویروسها» را می کُشد.
باز هم بیشتر؛ بر همه واضح و مُبرهن است که «کُلُر» از نظرِ شیمیایی؛ مادّه ای بسیار «فعّال» است.

تصویرِ زیرین نمایهٔ یک «لامپ» است که وسیله ای برای تولیدِ «روشنایی» و مبارزه با «تاریکی» میباشد:



اگر برای تولیدِ روشنایی؛به هَر دلیلی اعمّ از «عَدَمِ پرداختِ آبونمان» و یا هرچیزِ دیگر؛ «بَرق» ندارید؛ میتوانید از رَوِشِ زیر برای  «تولیدِ روشنایی» استفاده کنید:

نخست در قسمتِ زیرینِ  یک «لامپِ سوخته» با متهٔ ۲ میلیمتری سوراخی ایجاد کنید.



سپس مقداری «وایتکس» درونِ «لامپ» تزریق کرده و بگذارید تا همهٔ فلزّاتِ درونِ لامپ را مانندِ «موش» بخورد.
پس از آن؛ وایتِکسِ مستَعمَل  را خالی نموده درونِ لامپ را با آب بشویید .
اکنون نوبتِ «قیر کاری» رسیده است تا جلوِ «نشطِ وایتِکس» را بگیرد.:





در مرحلهٔ آخر؛ لامپ را تا خطّ آبی رنگ با «وایتکس» پُر کنید. و سپس سوراخِ ایجاد شده با مته را نیز با «قیر» پُرکنید.
در تمامی مراحِلِ تولیدِ «لامپِ روشنایی» دستکش لاتکس و ماسکِ صورت را که از آن در روزهای غبار آلود استفاده میکنید؛ فراموش نکنید.




اکنون «لامپ» آمادهٔ نور  افشانی و زدودَنِ میکروبها و ویروسها و علفهای هرز است.

دَر نبردهای خیابانی؛ این لامپهای نور افشان را به سوی علفهای هرز پرتاب کنید.
زیرا زمانی که لامپ شکسته میشود و مایِعِ «گَند زُدا» به  بیرون پراکنده میشود؛ میتواند از هر گونه لباسهای زِرِهی نفوذ کند و تا زمانی که «نیروهای تاریکی» بتوانند لباسهای زِرِهی خود را در آورند و به «آب» دسترسی پیدا کنند. بخشی از وجودِ کثیفشان؛ بدونِ احساسِ دَرد میسوزد و قابلِ ترمیم نخواهد بود و باید این نشانهٔ ننگ را تا آخرِ عُمرشان با خود حَمل کنند.
حتّی در صورتِ «عَدمِ برخورد مستقیم»؛ این لامپها میتوانند ریه های کثیفِ نیروهای تاریکی را بسوزانند و راه برای «روشنایی» باز شود.


کژدمِ لامپ ساز



۱۳۹۷ مرداد ۲۱, یکشنبه

موجِ سوّم ... امّا نَه آخرین موج....

موجِ نخستِ جُنبشِ جِدّی  مردم ایران  با «جنبش دل به دریا زدگان» آغاز شد. گروههای اپوزیسیونِ بشکن و بالا بنداز؛ شروع به «دروغ فروشی» کردند و هر کَسی میخواست خودش را «فرمانده و سازمانده» حرکتِ خودجوش مردم معرّفی کُند.
موجِ نخست با اینکه سراسری بود؛ امّا هنوز «دو دِل» بود و ستونِ فقراتِ رژیم را موردِ حمله قرار نداد.
موجِ دوّم که در هفته های اخیر آغاز گردید؛ هرچند که شعارهای موجِ نخست  را در بطن خود داشت؛  شعارِ «مرگ بر خامنه ای» را پُر رنگتر مطرح نمود. امّا این موج نیز هنوز در «دو دِلی و تردید» به سَر می بَرَد.
امّا موجِ سوّم در راه است. در موجِ سوّم؛ نه تنها باید شعارِ اصلی «مرگ بر خامنه ای» باشد؛ بلکه باید شعارهای «مرگ بر پاسدار» و «مرگ بر بسیجی» و «مرگ بر آخوندها» نیز با صدای رَسا و بلند و سراسری طنین انداز شود.
قدرتِ روانی که این شعارها ایجاد میکنند؛ منجر به کشتار آخوندها؛ حمله های ویرانگر به مراکزِ تولیدِ «انگلها». کشتار بسیجیها و پاسدارها خواهد شد.
تا زمانیکه پاسدارها و بسیجیها و آخوندها؛ زندگی کثیفِ خود و خانواده هایشان را در خطرِ جدّی نبینند؛ عقب نشینی و «ریزِش» نخواهند کرد.
موجِ سوّم نباید به سوی «تظاهراتهای خیابانیِ بی ثمر» و دادنِ کشته ها و زخمیها و اسیر شدنِ مردم بینجامد. بلکه باید ستونِ فقزلتِ نظامی و اطّلاعاتی رژیم کثیفِ شیعی را هدف قرار دهد و جوانانی که در حال گذرانیدنِ خدمت سربازی هستند؛ نباید پادگانها را تخلیه کنند؛ بلکه باید راه را برای مسلّح شدنِ مردم باز کنند.
دَر موجِ سوّمِ جنبش اقوامِ ایرانی نباید همدیگر را تنها بگذارند. اگر در آذربایجان تظاهراتی برپا شود؛ باید در شیراز و اصفهان و کردستان و مازندران و بلوچستا؛ از جنبش مردم آذربایجان دفاع کنند و همچنین بِالعکس. ... مردمِ آذربایجان نیز نباید جنبش مردم کردستان و یا مازندران و گیلان و خوزستان و بلوچستان را تنها بگذارند.
موجِ سوّم باید آوردگاهی برای ایجاد «وحدَتِ ملّی»  باشد. 
فرماندهان و سازماندهندگانِ موجِ سوّمِ جنبش نباید به فراخوانهای چوخ بختیاری و «اَخته» که از طرفِ اصلاح طلبان و یا کسانی که خود را برانداز مینامند؛ امّا به طورِ عمدی «مسالمَت جو» هستند؛ اهمیّت بدهند.
اگر موجِ سوّم را هَدّر بدهید؛ مجبور خواهید شد که موجِ چهارمی ایجاد کنید.
موجِ سوّم را هَدَر ندهید و مقدّس بشمارید.
باشد که «موجِ سوّم» آخرین موج و آخرین انقلاب ایرانیان باشد.

« یک هدف .... یک خَدَنگ ».

« راست گو ... و ... راست تیر اَنداز »


کژدم

۱۳۹۷ مرداد ۱۴, یکشنبه

آیینِ ریشه ای (قانونِ اساسی)

زمانی استاد فرودِ فولادوند را برگزیدم. زیرا «آیینِ ریشه ای» نوینی را پیشنهاد میکرد که «اُرگانی به نامِ نهادِ پادشاهی» را که «پدافندِ مردم» و به دور از «دسته بندیهای سیاسی» است را پیشنهاد مینمود. در نظریّهٔ استاد فرود فولادوند؛ اشکالاتی یافتم.
ایشان به نامِ «انجمن پادشاهی» اشاره داشتند. امّا پس از مطالعه فهمیدم که «انجمنِ پادشاهی» نمیتواند «خود خوانده» باشد. بلکه باید «فرا خوانده شود» و از «استوانه های معتمدینِ مُخلِصِ مردم» تشکیل شود. لذا به همراهی گروهی از هوادارانِ اندیشه های استاد فرود فولادوند؛ که خود را «پیشگامانِ کاویانی برای فراخوانِ انجمنِ پادشاهی ایران» مینامیدند؛ «آیینِ ریشه ای نوین» را  به عنوانِ زیرساختهای پیشنهادی برای «قانونِ اساسیِ آیندهٔ ایران» تدوین نمودیم. از «انجمنِ پادشاهی خودخوانده» فاصله گرفتیم.
ماجرا پس از تدوینِ این آیین نامه؛ برای آن انجمن؛ تمام شد. امّا برای من تمام نشد.
من (کژدم)  بارها در بارهٔ  این آیین نامهٔ نوین فکر کردم. نتیجهٔ این اندیشه ها این بود که:
«ما به یک نهادِ غیرِ حزبیِ پدافند» نیاز داریم تا آیندهٔ ایران به تلاطمهای مبارزاتِ احزاب وابسته نباشد.
برای من (کژدم) این نتیجه؛ یک «دستاوردِ طلایی» بود.
همیشه به ما یاد داده اند که مثلِ شمپانزه ها ۳ اصل  در رابطه با حکومت را تقلید کنیم:
۱- قوّهٔ مقننه.
۲- فوّهٔ اجرائیّه.
۳- قؤّ قضائیّه.

استاد فرودِ فولادوند اصلِ دیگری را مطرح نمود به نامِ :

«قوّهٔ پدافندِ مردم» در برابرِ آن ۳ قوّهٔ «سُنّتی».

امّا «پیشگامانِ کاویانی برای فراخوانِ انجمنِ پادشاهی ایران» ؛ گامی دیگر به پیش گذاشتند و از «انجمنِ خودخواندهٔ پادشاهیِ فولادوندی» گذشتند و به «فراخوانِ انجمنِ پادشاهیَ متشکّل از استوانه هایِ موردِ اعتمادِ اجتماعی» رسیدند. من (کژدم)؛  نیز از هیچ «یاریِ فکری» دریغ ننمودم.
امّا برای من (کژدم) آنچه که اهمیّت داشت؛ نَه «پادشاه» و نّه نهادِ پادشاهی؛ بلکه نهادی «غِیرِ حزبی» بود که تولید کننده و پدافندِ «استراتژیهای کلان برای ایجاد توازن در درونِ و برونِ  میهن» باشد؛ تا بتوانیم با «آینده» «هَم گِن» (هِموژنیزه)  شویم و «نهادِ پادشاهی» نه به عنوانِ «چوبِ کبریت»؛ بلکه به عنوانِ بخشی از نهادِ غیرِ حزبیِ «تولید کنندهٔ استراتژیهای کلان» عمل کُنَد.
من (کژدم) باید به ایرانیان توضیح دَهَم که این «جملهٔ نا مأنوس» (نهادِ تولید کننده و پدافند) چه معنایی دارد؟  زیرا شلّيکِ سُخنان و عَدَمِ وفاداری به توضیحِ «مفهومِ سُخَن»؛ ارزشی بیش از «مَتَلکهای خیابانی» ندارد. 
ایران نیاز به یک اُرگانِ حکومتی جداگانه برای مطالعاتِ استراتژیک و برنامه ریزیهای استراتژیکِ کلان دارد که باید فارغ از «انتخاباتِ خیابانی» باشد. لذا در دانشگاهها؛ باید رشته ای آموزشی با نامِ «مطالعاتِ استراتژیک» با گرایشهای گوناگون راه اندازی شوند. این رشته های دانشگاهی وظیفهٔ پرورِشِ «استراتژیستهای کلان» را به عُهده دارند. لذا ایران هرگز به «قحط الرّجال» دچار نخواهد شد و هرگز به نقطهٔ عطفِ بی پاسخ پس از مرگِ «آخرین رَجُل» نخواهد رسید که تا؛ تاوانِ «قحط الرّجال شُدَن» را بپردازد.

ما باید ۳ نوع «مجلس» داشته باشیم:

۱- مجلسهای استانهای خود مختار که خود مختاریِ آنها تنها در حدّ تدوینِ استراتژیهای ایالتی (اُستانی) است. این نمایندگان باید در جهتِ دفاع از حقوق اصناف و شهروندان و تولیدِ امکاناتِ رفاهی تلاش کنند.
۲- «مجلسِ شورای ملّی» که متشکّل از نمایندگانی است که از میانِ استراتژیستهایی با گرایشِ «تدوینِ استراتژیها و تاکتیکها در سطحِ ملّی» انجامِ وظیفه میکنند. این مجلس باید فراحزبی باشد. امّا حتماً میتواند دارای گرایشهای استانی باشد.
۳- نهادی حکومتی که فقط و فقط به مطالعه و تدوین استراتژیهای کلانِ ملّی متمرکز میشود و با مجلس شورای ملّی هماهنگ است.
این نهادِ سوّم؛ کرانه ها و اُفقهایی  بَس دورتر را می نِگَرد و دارای بخشهای گوناگونِ مطالعاتی است و تصمیمهای نهایی آن توسّط مجلس شورای ملّی؛ لازم الاجرا است. به این معنی که «مجلس شورای ملّی» باید تصمیهای خود را با تصمیمهایِ «نهادِ سوّم» هماهنگ کنند و  از دادنِ وعده های «چوخ بختیاری» به مردم؛ در مبارزاتِ انتخاباتی پرهیز کنند و بدانند که حتّی وعدهٔ «یک آب نباتِ چوبیِ بیشتر» به هر نفر؛ میتواند تبلیغی دروغین و خائنانه باشد..

آن «نهادِ سوّم»؛ آن چیزی است که استاد فرود فولادوند؛ ضرورتش را تشخیص داد و دانش آموزی به نامِ «کژدم» توانست آنرا پرورش دهد.

کژدم

۱۳۹۷ مرداد ۱۲, جمعه

آغاز شکل گیری حرکتهای مردمی و درماندگی اپوزیسیونِ بی دَر و پیکر

شاید حرکتهای اعتراضی کنونی مردم ایران؛ نخستین حرکتی باشد که از مشکلاتِ صنفی و منطقه ای عبور کرده و مشکلات در سطح  سرزمینی را مطرح میسازد. این یک نقطهٔ عطف است و این پتانسیل را دارد تا به خیزش سراسری تبدیل شود.
امّا مشکلِ اینجاست که آنهایی که خود را نه تنها «اپوزیسیون» بلکه آلترناتیو و گاهی «تنها آلترناتیو» میخوانند. در این حرکتها نقشی ندارند و به همین دلیل تنها به انتشار خبرها و ویدیو های تظاهراتها «دِل مشغول» هستند و باد در غبغب انداخته و طوری سخن میگویند که گویی آنها هدایت و رهبری اعتراضات مردمی را در دست دارند. واقعیّت این است که با چنین ادّعاهایی و با «درغ فروشی» نمیتوان اعتماد مردم را  کسب کرد.
من (کژدم) به شیوه های پدر بزرگها؛ این گروهها را به حلّ اختلافاتِ سیاسی شان دعوت کنم. در شرایط کنونی هیچ نیازی برای حلّ این اختلافها وجود ندارد. بلکه آنچه که باید اهمیّت داشته باشد؛ «ضرورَت مِیدانی» است.به نظرِ من مهمّترین و تنها ضرورتِ میدانی تشکیلِ «اتّحادیهٔ میهنی» برای هدایت حرکتهای مردمی است. این اتّحادیهٔ میهنی نقشِ «هیئتِ حلّ اختلاف» را بازی نمیکند؛ بلکه تنها و تنها به شناسایی «ضرورتهای مِیدانی» پرداخته و  شیوه های گوناگونِ مبارزاتی برای سرنگونی رژیم انگلهای صفوی مسلک را موردِ بررسی قرار داده و مردم را به سمتِ اجرایی کردنِ آن شیوه ها سازماندهی و هدایت میکند.
اگر گروهها و سازمانهایی که خود را آلترناتیو و اپوزیسیون مینامند؛ بخواهند که حرکتهای مردمی را به نامِ خود چاپ زده و «دروغ فروشی» کنند؛ هم مردم شکست خواهند خورد و هم خودشان سکّهٔ یک پول خواهند شد.
شعارهایی مانندِ «نه غزّه نه لبنان؛ جانم فدای ایران»؛ بر خلاف برخی خیالبافیها؛ «شعارِ سرنگونی» نیست؛ بلکه از رژیمِ کنونی میخواهد که ثروتِ ملّی را هزینهٔ مزخرفات نکنید؛ دشمن تراشی نکنید. خودمان هزار دردِ بی درمان داریم.
امّا این شعار پتانسیلِ تبدیل شدن به شعارهای سرنگونیِ رژیم را در درونِ خود دارد.
وظیفهٔ «اتّحادیهٔ میهنی» دقیقاً در همین حوزه است تا بتواند پتانسیلها را شناسایی کرده ؛ پرورش داده و اجرایی کُنَد.

کژدم