دیروز نامی را در یکی از وبسایتها دیدم که یکی از کاربران « آریایی تبار » بر خود نهاده بود؛ نام زیبای Nietzsche ( فردریک ویلهلم نیچه ) مردی از تبار اندیشه و فولاد و الماس و پتگ و رویا. آریایی تباری که بزرگترین شاهکار ادبی - فلسفی خود را به نام پیام آور خرد گرایی نیاکانی اش « زرتشت » آراسته است. کتابی که در آن از پارادوکسهای خشک « زنون » و یا اندیشه های سیاسی ارسطو و یا فلسفهٔ فیثاغورث و حتی اندیشه های سیاسی اجتماعی دوران رنسانس و پس از آن خبری نیست. نیچه در « شامگاه بتها» تمامی اندیشمندان پیشین را به زیر کشید و در « چنین گفت زرتشت » مانند « مرغوا جانی که به واپس مینگرد و ۲۰۰۰ سال آیندهٔ انسان را میبیند » سخن گفت. مردی که با پتگ فلسفه نوشت و نه با مرکب و نی. مردی که به الماس بودن و سختی الماس و برندگی آن می اندیشید و نه به نرمی ذغال؛ مردی که به «سختی آفرینندگان» می اندیشد و نه به نرمی « هیچکارگان »؛ و « پیروان » را « هیچکارگان » مینامید. نیچه آثار زیادی دارد؛ اما « چنین گفت زرتشت » چیز دیگری است. میگویند که در ۱۰ سال آخر عمر کوتاهش ( از نظر زمانی) و از نظر من عمر بسیار وسیع و طولانی و ژرفش ( از نظر کیفیت اندیشه ورزی و آفرینندگی )؛ شبها به تپهٔ روبروی محل سکونتش می رفت و آتش بر می افروخت و گرد آن میگشت و « چنین گفت زرتشت » را با صدای بلند میخواند. میگویند « دیوانه » بود؛ من میگویم که اگر دیوانه بود پس چرا « شکسپیر » نمیخواند؟ « شکسپیر » از اندیشه تهی است و آنچه که آن را بر تارک ادبیات « انگلستان » نشانده است؛ تنها و تنها « متدولوژی سخنوری » است و دیگر هیچ؛ اما نیچه « آتش درون » است که خود را در زرتشت که نگاهبان آتش فروزان خردورزی است میبیند.
ناگاه مرغ فکرم پرید و بر شاخ « موسیقی ایرانی » نشست. شاید به این خاطر که موسیقی باید فوران « آتش درون » باشد. براستی چرا موسیقی ایرانی اینچنین تهی است؟ تا چند صد سال ما باید از شمس و مولانا بخوانیم و « این نه منم نه من منم» بگوییم؟ در حالی که حتی نمیدانیم « خلسه » چیست؟ چرا موسیقی ما که اینهمه زیباست؛ از درون تهی است؟ چندین سال پیش بود که شنیدم که احمد شاملو زمانی که به آمریکا سفر کرد؛ گفته بود که خوشحال است از اینکه اشعارش را با « داریه و تنبک» نمیخوانند و اشارهٔ او دقیقاً به بی محتوایی موسیقی ایرانی که « موسیقی سنتی» نامیده میشود بود. شاید شاملو اشتباه میکرد و چه بسا زمان آن رسیده است که اشعار او ودیگرانی که بر تارک اندیشه های نو میدرخشند نه با « داریه و تنبک» بلکه با « دایره و تنبک » و تار و سه تار و عود و بربط و چنگ بر دلها نشیند. آیا کسی هست که موسیقی ایرانی را از سطح «زیبایی متدولوژیک » به ژرفای « آتش درون» بکشاند؟ باربد و نکیسایی دیگر باید.
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر