۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

جنبش دموکراسی خواهی ایران و نگاه غرب

جنبش دموکراسی خواهی ایران و نگاه غرب


زمانی که بیش از دو میلیون نفر بعد از اعلام نتایج آرای انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸؛ به خیابانها سرازیر شده و فریاد میزدند « رای من کجاست؟»؛ « موسوی؛ موسوی رای منو پس بگیر». تحلیلگران سیاسی کشورهای غربی؛ از وجود اینهمه جمعیت معترض شوکه شدند. وسعت پوشش سطح خیابانها و هو چیگری جریان « سبز مذهبی» در جهت به کرسی نشاندن ادعای مالکیت بر « جنبش»؛ چنان ذهن تحلیلگران سیاسی غربی را به خود مشغول نمود؛ که در تحلیلهای خود در « سطح » ماندند. شاید هم چنین می انگاشتند که بالاخره هر « سطحی» داری «عمق» نیز هست و اگر بتوانند « سطح » را گسترش دهند؛ حتماً « عمق» نیز گسترش خواهد یافت. اما اینچنین نشد!
سوالهایی که چرایی عدم گسترش جنبش را دنبال میکنند؛ هرگز پاسخی نیافتند. البته ما در انجمن پادشاهی ایران – تندر پاسخهایی برای این سوالات داشتیم؛ اما زیر باران هوچیگریهای «سبز مذهبی» مدفون شدند. تنشها به حدی شدید بود که هیچکس به غیر از فکر کردن به تظاهرات روز بعد؛ هیچ گرایشی به « اندیشیدن» نشان نمیداد. گویی که پیروزی را در دو قدمی خود میدیدند ؛ اما اینچنین نشد! 
معمولاً تماشاگران بهتر از بازیگران موقعیت را میفهمند و همیشه این بحث را دارند که اگر فلان بازیگر به جای رفتن به سمت چپ؛ اگر به راست میرفت و یا عقب میرفت؛ میتوانست موقعیت بازی را عوض کند. اما تعجب آور این است که هیچیک از تحلیلگران سیاسی غرب؛ که تماشاگر بودند. تحلیلها یشان از « سطح » فراتر نرفت. البته منظورم از « تحلیلگران سیاسی غرب » آنهایی هستند که برای «مراکز تحقیقات سیاسی» و یا « اتاقهای فکر» مطلب مینویسند و از پروتوکول های خاصی پیروی میکنند. و گرنه آنهایی که در روزنامه ها و مجلات « ستونهای سیاسی» را اداره میکنند؛ بیشتر به فکر نان شب و قسط خانه و اتوموبیلشان هستند و هرچه بیشتر بتوانند تیراژ فروش را بالا ببرند؛ موفق تر به حساب می آیند. همچنین منظورم آنهایی نیستند که در بنگاههای سخن پراکنی به عنوان تحلیلگر سیاسی کار میکنند و آنچه که به عنوان تحلیل به خورد مردم میدهند؛ نه یک تحلیل سیاسی؛ بلکه قبول « سفارش » یک پروژه برای تدوین یک « سناریوی شبیه تحلیل » است و هدفشان نه تحلیل؛ بلکه « مهندسی افکار » میباشد. اما جالب توجه این است که تحلیلگرانی که برای « اتاقهای فکر» کار میکنند و نتیجهٔ عملی آن را در رفتار دولتها میبینیم نیز بسیار « سطحی» عمل کردند. باز هم به این قسمت از بحث باز خواهم گشت. اما ضروری میدانم که اندکی به گذشتهٔ نه چندان دور برگردیم و ریشه های این پریشان فکری را در آنجا جستجو کنیم.

پدیده ای به نام « خاتمی »


در فروردین سال ۱۳۷۶ دادگاه « ترور میکونوس » رای نهایی خود را اعلام نمود. دادگاهی که روند محاکمه را به مدت ۵ سال اداره کرده بود. « ترور میکونوس » که با یک معامله آغاز شده بود؛ دادگاهش نیز با یک معامله پایان یافت. بگذریم از اینکه ما نه معاملهٔ نخست و نه معاملهٔ پایانی را هرگز فراموش نخواهیم کرد و هرگز نخواهیم بخشید.
به فاصلهٔ دو ماه بعد از پایان معاملهٔ میکونوس؛ فردی کاملاً ناشناخته از نظر سیاسی؛ با اکثریت آرای قابل توجه ۲۰ میلیون؛ به مقام ریاست جمهوری‌ ایران رسید. خاتمی که ظاهراً بر خلاف نظر خامنه ای؛ توانست اکثریت آرا را به خود جلب کند؛ تایید خامنه ای و رفسنجانی  و همچنین « تبریک ناطق نوری » را نیز به یدک میکشید. خاتمی بعد از پایان دو دورهٔ ریاست جمهوری خویش؛ در برابر اتهامات و انتقاداتی که از طرف رای دهندگان متوجه او بودند؛ چنین گفت : « کدام ریاست جمهوری؟ من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم ». سوالی که در آن زمان هیچکس نپرسید این بود که ایشان « تدارکاتچی » کدام سناریوها بودند؟ زمانی که نام خاتمی را میبریم باید این نکته را فراموش نکنیم که نقش او؛ نقش « دلال» و «کار چاق کن» بوده است. او نقش دلالی میان دو جناح را داشت که در ظاهر؛ به ناچار از طرف خامنه ای و رفسنجانی پذیرفته شده بود. اما در پشت پرده اینگونه نبود.
با نگاهی به مهمترین کارهایی که ایشان انجام دادند؛ پاسخ این سوال کلیدی مشخص خواهد شد.

پروژهٔ پیگیری « قتلهای زنجیره ای »


یکی از مواردی که در معاملهٔ ماجرای میکونوس؛ از طرف جمهوری اسلامی پذیرفته شده بود؛ خارج نمودن تیمهای عملیاتی ترور و تیمهای جمع آوری اطلاعاتی بود. با اینکه عملیات ترور مخالفان در اروپا ظاهراً به حالت تعلیق در آمد؛ اما در درون مرزهای ایران به شدت دنبال می شد؛ و این آنچیزی نبود که « اتاقهای فکر» بیت رهبری و وزارت اطلاعات برای شرایط بعد از بحران میکونوس؛ به صلاح میدیدند و تنها منتظر بودند که چند قتل « ضروری» نیز انجام بگیرد و سپس سر و ته قضیه را هم بیاورند. این سناریو در اختیار خاتمی قرار گرفت و ایشان نیز به عنوان تدارکاتچی؛ دستور بازداشت تیمهای عملیاتی را صادر کردند. این دستگیریها به هیچ نوعی از اطلاع رسانی برای مردم نینجامید. اعضای تیمهایی که بازداشت شدند؛ بعد از مدتی آزاد گردیدند و در سازمانهای اطلاعاتی موازی به کار مشغول شدند و فرمانده عملیاتی تیمها ( سعید اسلامی )  نیز به طور مشکوکی با « داروی موبر» ظاهراً خودکشی نمود که بنا بر گفته هایی از طرف هواداران سعید اسلامی که او را شهید خواندند؛ در واقع سعید اسلامی در بیمارستان؛ با تزریق زهر و یا آمپول هوا کشته شد.
خامنه ای دستور داده بود که سناریویی برای ارتباط دادن این قتلها به سرویس اطلاعاتی اسرائیل تهیه شود و نحوهٔ بازجویی از همسر سعید اسلامی نیز نشان میدهد؛ که بازجوها در تلاش برای اثبات این موضوع کار میکنند. این بازجوییها در زمان وزیر اطلاعات برگزیده از طرف خاتمی انجام گردیده است و سند « تدارکاتچی» بودن خاتمی در این سناریو میباشد. اهدافی که این سناریو دنبال میکرد به این قرارند :
۱- خاتمی با در دست گرفتن اجرای سناریو؛ چنین وانمود میکند که با این قتلها نه تنها مخالف بوده است؛ بلکه به عنوان قهرمان « بازسازی» وزارت اطلاعات نیز معرفی میگردد؛ تا بر افزایش محبوبیتش به عنوان فردی «مصمم و عملگرا» در داخل و همزمان در عرصهٔ بین المللی کمک نماید و به عنوان یک فرد طرفدار اصلاحات مطرح گشته و خاطرهٔ فجایع پیشین را از افکار بین المللی بزداید و نوید دوران جدیدی را بدهد.
۲- زدودن خاطرهٔ فجایع قتلهای زنجیره ای و پاک کردن چهرهٔ خامنه ای و رفسنجانی ؛ که در واقع سازمان دهندگان و «مفتیان» اصلی در پشت پردهٔ جنایات بودند.
۳- استفاده از این موقعیت برای فشار آوردن به باندهای محافظه کار؛ برای بازگردانیدن بخشی از قم نشینها به بدنهٔ اصلی حاکمیت که گرچه با مخالفت محافظه کاران و در صدر آنها خامنه ای قرار گرفت؛ ولی قابل اغماض بود.
۴- باز کردن فضای نیم بند ظاهراً سیاسی و در واقع « شبه سیاسی» برای گروههایی که خود را اصلاح طلب مینامیدند. این حرکت با تاسیس و به ثبت رسیدن روزنامه های گوناگون «شبه سیاسی» که اساساً به زبان ایماء و اشاره مینوشتند و روی مطلب خاصی و یا افراد مشخصی تاکید نمیکردند بنا شد. این فضا نه تنها به آموزش سیاسی و جنبش سیاسی راه نمی برد؛ بلکه نوعی فضای « تعبیری و تفسیری» بوجود آورد که به خاطر عدم تجربهٔ سیاسی نسل جوان؛ به عنوان طلایهٔ آزادی و زمینه ای برای رشد سیاسی پذیرفته شد. جنب و جوش بوجود آمده در اثر این تاکتیک؛ این هدف را نیز دنبال مینمود که به کشورهای غربی نشان دهد که رژیم اسلامی در حال پوست اندازی و دگردیسی میباشد؛ تا آنجایی که در مطبوعات اروپایی و آمریکا از خاتمی به عنوان « گورباچف» یاد میشد. این بخش از «هدف طراحان سناریو»؛ به علت دوگانه و مه آلود بودن حوزهٔ عملیاتی آن شدیداً زیر ذره بین بود تا از مسیر راه طراحی شده؛ خارج نشود.

پروژهٔ « گفتگوی تمدنها »


پروژهٔ « گفتگوی تمدنها» بخش دوم سناریویی بود که از طرف وزارت اطلاعات و اتاقهای فکری « بیت رهبری» طراحی شده بود و خاتمی وظیفهٔ «عملیاتی شدن» آنرا بر عهده داشت. عملیاتی کردن این طرح موجبات سفرهای گوناگون و متعدد به خارج از کشور را فراهم نمود که  به گفتگوهای بی سر وته و کشداری انجامید که با آنکه تمامی طرفهای اروپایی  این گفتمان؛ با چهره هایی ظاهراً پر طراوت وخندان جلسات را به پایان میبردند و با کمال میل به ادامهٔ این گفتگوها رغبت نشان میدادند؛ اما بعد از مدتی از ادامهٔ این گفتگوهای بی سر و ته ؛ که اساساً به هیچ نقطهٔ قابل لمسی راه نمیبرد؛ خسته شدند. اهدافی که طراحان سناریوی « گفتگوی تمدنها» و شخص خاتمی به عنوان « دلال»  دو جناح ؛ به دنبال آن بودند به شرح زیر است :
۱- القاء این اندیشه به افکار بین المللی و سران حکومتهای غربی؛ که جمهوری اسلامی در آستانهٔ یک « دگردیسی» است و بهتر است که با آن از در « تعامل» وارد شده و فشارهای بین المللی را کاهش دهند.
۲- القاء این مطلب به کشورهای خارجی؛ که در شرایط کنونی بدون نهادینه شدن درک حقوق مدنی و سازمانهای مربوط به اعمال آن؛ نمیتوان به یک حرکت ریشه ای دست زد زیرا تندروهای مذهبی در مقابل آن ایستادگی خواهند کرد و لذا باید با حد اقلها شروع نموده و به آن قانع بود؛ تا اینکه به شکل گیری تغییر از درون برسیم؛ که البته زمان میخواهد. القاء این نوع از تفکر؛ کشورهای غربی را به صبری نامحدود از نظر زمانی فرا میخواند و از آنها میخواست که در این مدت باید نه تنها صبر کنند؛ بلکه باید کاری هم نکنند که « خامنه ای» آن روی سگی اش بالا بیاید. ( ترساندن از لولو خورخوره) و از سوی دیگر هم با عربده های گاه و بیگاه خامنه ای و سایر محافظه کاران؛ این سناریو تکمیل میشد و به بازی « پلیس خوب و پلیس بد» نزدیک تر میشد.
۳- سناریوی « گفتگوی تمدنها» از سوی دیگر نیروهای مخالف حاکمیت را هم مورد نظر داشت تا اینچنین القاء کند که نباید به رادیکالیسم روی آورد؛ و ایشان در تلاش هستند که روابط بین المللی را با براه انداختن این گفتگوها ترمیم نمایند و در صورت موفقیت نه تنها درهای اقتصادی متقابل میان ایران و کشورهای پیشرفته به روی همدیگر باز خواهد شد؛ بلکه رژیم خواهد توانست با از میان برداشتن تحریمها؛ سرمایه های خارجی را جذب نموده و موجبات شکوفایی اقتصادی را فراهم آورد. این نوع از ساده سازی مسائل باعث شد که بیشتر نیروهای آزادیخواه؛ هر چند که با دیدهٔ شک به این پروژه مینگریستند؛ اما برای ایجاد ننمودن سد در برابر آن؛ از خواسته های خود عدول کنند و این دقیقاً آن چیزی بود که طراحان سناریو میخواستند. یعنی یک حرکت ضعیف و خودسانسور و پشتیبان رژیم با حد اقل خواسته ها. خاتمی با مهارت توانست نه تنها به عنوان تدارکاتچی بلکه به عنوان مسئول اجرایی کردن سناریو؛ با موفقیت عمل کند. انجمن پادشاهی ایران؛ از همان آغاز خاتمی را « شیّاد» نامید و اصالت حرکات و سناریوی پشت سر آن را به زیر سوال برد؛ که با مخالفت گروههای « شبه اپوزیسیون» مواجه گردیده و به «رادیکالیسم و انتظارات بیش از حدّ داشتن» متهم گردید. اتهاماتی که به مرور زمان؛ توخالی بودنشان آشکار شد و حماقت باورمندان به خاتمی که به اغراق او را « گورباچف ایران» نامیدند؛ به شکلی بسیار روشن آشکار شد. اما احساس گرمای آتش؛ بعد از آنکه خانه کاملاً در آتش سوخته است؛ هیچ نشانی از هوشمندی ندارد.

جنبش مدنی و فضای باز سیاسی


منتشر شدن دهها روزنامه و هفته نامهٔ اقتصادی؛ اجتماعی و سیاسی که هیچیک از آنها به مسائل اساسی نمیپرداختند؛ و از سوی باندهای حکومتی معترض راه اندازی شده بودند؛ از طرف جریانهای اصلاح طلب حکومتی؛ به عنوان دوران شکوفایی فرهنگی؛ سیاسی؛ اقتصادی و اجتماعی  و به عنوان شاهکار دورهٔ آغاز اصلاحات ادعایی این باندها تلقی میشوند. در حالی که در هیچیک از این روزنامه ها و مجلات؛ هیچ اشاره ای به مسائل ساختاری نمیشد؛ و آنچه که به جای آن به خورد « نو روشنفکران» داده میشد؛ انتقادات « تکنوکراتیک» بودند. مانند وضعیت نابسامان کشاورزی و یا صنعت نفت و یا صنعت قالیبافی و ناوگان هوایی و….. بودند. در حالی که مسائل ساختاری جدای از مسائل تکنولوژیک هستند و باید آنرا در قانون اساسی جستجو نمود. برای تغییر ساختار سیاسی ؛ بدون چون و چرا؛ باید قانون اساسی را تغییر داد. زیرا ساختار اقتصادی را نه تعداد تلمبه های شرکت نفت و یا هواپیماهای ناوگان هوایی بلکه قانون اساسی است که تعریف نموده است. اشاره های غیر مستقیم و بدون ارائهٔ سند؛ به دزدیها و چپاولها و غارتها که به « افشاگری» شهرت یافته بودند نیز؛ پیش از آنکه در مطبوعات مطرح شوند؛ پیشتر از آن در میان مردم و در گفتگوهای روزانهٔ آنها شنیده میشد و تنها چیزی که برای مردم تازگی داشت؛ این بود که بر روی کاغذ منتشر میشد؛ و مردم فکر میکردند که چون بر روی کاغذ نوشته شده اند؛ بنابراین سندیت پیدا کرده اند. این آن فریب بزرگی بود که خاتمی و باندهای هوادارش برای گمراه کردن روشنفکران و مردم از آن سود بردند و البته بی تجربگی و عدم وجود درک و دانش سیاسی در میان « نو روشنفکران» زمینهٔ این کلاهبرداری سیاسی را برای دارودسته های مدعی اصلاح طلبی فراهم نمود. همه میدانند که « افشاگری» از نظر دیدگاههای کارشناسانه هیچ ارزشی برای تعقیب قضایی ندارند و میتوان آنرا تنها « هوچیگری» نامید. این افشاگریها و در واقع هوچیگریها همین اکنون نیز ادامه دارند ولی چون دیگر انتشار آنها بر روی کاغذ؛ تازگی ندارد؛ لذا مردم به سردی از کنار آن میگذرند و به آنها اعتنایی نمیکنند. خاتمی و باندهای هوادار او؛ دگراندیشان را از بحث در امور ساختاری منع میکردند و به آنها وعدهٔ اصلاحات در چهارچوب موجود ( یعنی قانون اساسی ) را میدادند. بنا براین سخن گفتن از فضای باز سیاسی که به بهانهٔ اصلاحات و عظمت پروژه؛ از هرگونه گفتاری که بتواند « روابط ساختاری» را به زیر سوال ببرد؛ جلوگیری میشد. زیرا اساساً خاتمی و باندهای حامی او برای آموزش سیاسی مردم بر سر کار نیامده بودند؛ بلکه در حال اجرای  سناریوی  بسیار بزرگ و پیچیده ای  بودند که یک هدف اساسی  را در زیر لایه های خود پنهان داشت.
در واقع آنچه که با انتخاب « خاتمی» به عنوان رئیس جمهور کلید خورد؛ عملیاتی شدن سناریویی بود که هدفش پنهان نمودن « پیشرفت پروژهٔ اتمی و تحقیقات موشکی و روابط پنهان با شبکهٔ عبدالقدیر خان» بود. در زمانی که همه مشغول « گفتگوی تمدنها» و « اصلاحات» و تاسیس و تعطیل شدن روزنامه ها؛ شبهای شعر؛ موسیقی و عکسهای پیراهن خونین در دست آقای باطبی…. بودند. مرکز غنی سازی نطنز و دهها کارگاه و سازمان مربوطه در حال شکلگیری و یا ساخت و یا طی مراحل تحقیقات اتمی با کمکهای علمی و فنی گروه عبدالقدیرخان بود؛ از سوی دیگر پروژهٔ ساخت موشکهای تهاجمی و تدافعی نیز به طور گسترده ای ادامه می یافت و زمانی که شبکهٔ عبدالقدیر خان و معاملات بین المللی اتمی این شبکه لو رفت و در پی عقب نشینی لیبی و آشکار نمودن برنامه های اتمی خود در جهت ساخت بمب اتمی در لیبی؛ بازی « گفتگوی تمدنها» و « اصلاح طلبی» نیز به پایان خود نزدیک شد. خاتمی درپی لو رفتن شبکهٔ عبدالقدیر خان و چند ماه پیش از ترک صندلی ریاست جمهوری گفت : « باید اعلام کنم که ایران اکنون دارای تکنونولوژی  غنی سازی اورانیوم است.»؛ و این لبّ مطلب و پایان ماجرا بود. چه بسا اگر شبکهٔ عبدالقدیرخان لو نمی رفت؛ رژیم حاضر میشد که بازی را با یک فرد به اصطلاح « اصلاح طلب» دیگر برای یک زمان ۴ سالهٔ دیگر ادامه دهد.
اکنون یا باید به هوش و ذکاوت طراحان این سناریوی بسیار پیچیده آفرین گفت ( که من میگویم.) و یا به حماقت دسته جمعی تمامی سازمانهای اطلاعاتی و اتاقهای فکری دولتهای غربی باید با صدای بلند خندید؛ ( که من میخندم.). و هم به درد و رنجی که جوانان پرشور و آزادیخواه؛ در کف خیابانها و سلولهای انفرادی کشیدند تاسف خورد؛ ( که من میخورم ).
نتایج بسیار مهمی که رژیم از اجرای این سناریو به دست آورد به شرح زیر است :
۱- ایجاد نوعی از حسّ « وحدت ملی » و به حساب آوردن درگیریهای موجود بین جناحهای سیاسی به حد « دعوای خانوادگی»؛ این مطلب را زمانی میتوان بهتر فهمید که به شرایط انفجاری پیش از انتخاب خاتمی دقت کنیم.
۲- ایجاد فضای صبر و انتظار در عرصهٔ ملی و بین المللی؛ به گونه ای که ایران حتی در بحرانی ترین شرایط بعد از ماجرای ۱۱ سپتامبر؛ مورد حمله قرار نگرفت.
۳- تلاش شبانه روزی زیرزمینی برای پیشبرد پروژه های اتمی و موشکی که در واقع هدف نهایی این سناریوی عظیم بود.
۴- بکار بردن تاکتیک « ذلّه کردن و به ستوه آوردن » که منجر به بوجود آمدن یاس سیاسی عمیق و حس عدم اعتماد به رهبران «جنبش اصلاح طلبی خیالی» گردید. حال آنکه اساساً جنبشی در کار نبود و آنچه که بود در حدّ « سیاه بازی» و به دنبال نخودسیاه فرستادن بود.
۵-  گذار از بحرانها با کمترین هزینهٔ ممکن.

مشکلات بعدی (عوارض جانبی)

به خاطر وسعت میدان بازی؛ که در سناریوی طراحی شده به ناچار پذیرفته شده بود. به طور حتم عوارض جانبی و احتمالی آن نیز پیشبینی شده بوده است. پیچیدگی و وسعت این بازی که بخش بزرگی از آن به ناچار « مه آلود» میباشد و بهتر است آنرا « مناطق خاکستری» بنامیم. دست بخشی از روحانیت را که از پستهای کلیدی رانده شده بودند را باز میگذاشت تا از طریق « همسو نشان دادن» خود با آن بتوانند از آن سود جسته و خود را « طراحان اصلی اصلاحات» جا بزنند و همین کار را هم کردند. این نوع استفاده هر چند که میتوانست به « واقعی جلوه دادن» سناریو کمک کند؛ اما از سوی دیگر به احساسات و اندیشه های اصلاح طلبانه هم میدان رشد میداد؛ که در صورت عمیقتر شدن میتوانست به یک مشکل اصلی تبدیل شود.لذا با سرکوبهای مکرر جنبش آزادیخواهی و گذشتن خاتمی از کنار آن؛ آرام آرام توانستند این مشکل را با « دلسرد » نمودن مبارزین نسبت به خاتمی فرو نشانند. دخالتهای مکرر سپاه و حتی نامهٔ تهدید آمیز آنها هیچکس را از خواب بیدار نکرد؛ هیچکس حتی تصور این  که « قرار است این وضعیت در حد یک بازی محدود  باقی بماند» را به ذهن خود راه نداد.
خاتمی نیز چه در عرصهٔ بین المللی و چه در عرصهٔ درون مرزی؛ خود را به بهانهٔ اینکه « دیگران نمیگذارند» تبرئه مینمود. در هر حال خاتمی بنیانگذار جنبش نبود؛ بلکه اساساً وجود نفرت عمومی از وضعیت موجود بود که که خود را در « تودهنی زدن به خامنه ای» جلوه گر ساخت و مردم به خاطر مبارزه با نظر خامنه ای؛ که ظاهراً به «ناطق نوری» تمایل نشان داده بود به خاتمی رای دادند. به همین دلیل هم با اینکه جنبش به خاطر سرکوبها و نقش منفی خاتمی؛ به زیر خاکستر رفت؛ اما همچنان سوزان و بر افروخته ماند.
اما نمیتوان کتمان کرد که خاتمی و آخوندهای هم نظر وی در قم؛ توانستند در بخشهای مه آلود و خاکستری این سناریو؛ برای خود سربازگیری کنند و بازیهای خاص و جناحی خود را نیز به موازات این سناریو به پیش برند؛ که عمده دست آوردهای آن به شرح زیر است :
آیت الله های رانده شده از صحنهٔ قدرت میدانستند که این آخرین «راند» بازی نیست و خشم فروخوردهٔ مردم دیر یا زود دوباره ؛ و به شکلی از اشکال فوران خواهد نمود. بنابراین ضمن آنکه تلاش میکردند تا بر موج اعتراضات سوار شوند از سوی دیگر خود را برای « راند» بعدی آماده مینمودند.
۱- دادن چراغ سبز نامرئی به حکومتهای غربی برای جلب پشتیبانی آنها.
۲- ساختن قهرمانان قلابی شکنجه شده و گسیل کردن آنان به خارج از کشور و نفوذ دادن آنها در رسانه های غربی.
۳- تلاش برای سازماندهی ایرانیان خارج از کشور حول محور اصلاحات.
۴- تلاش برای ایزوله نمودن گروهها و سازمانهایی که به بر اندازی می اندیشیدند.
۵-  گرفتن ارتباط با سازمانهای ظاهراً طرفدار دموکراسی و حقوق بشری؛ که نقش « دست پنهان» حاکمیتهای غربی را دارند.
۶- نفوذ گسترده در بنگاههای سخن پراکنی غرب.
۷- تماس یا بوجود آوردن تشکلهایی که نقش «لابی» را برای اصلاح طلبان بازی کنند.
این تلاشها باعث گردید که خاتمی به « فعالیت دوگانه» و یا زمینه سازی برای « بازیهای دوگانه» متهم شده و از چشم خامنه ای بیفتد. اما همچنان برای روز مبادا در سبد مهره های خامنه ای حفظ شد.

« صفوی نوین »


خاتمی در طول هشت سال ریاستش به طور مداوم از جریانی سخن میگفت که نه به ولایت فقیه معتقدند و نه به آرمانهای خمینی ایمان دارند و هدفشان برانداختن نظام ولایت فقیهی است ؛ اما وی هیچگاه حتی به یک نام نیز اشاره نکرد و سخنان او در حد « داستان اشباح شریر» باقی ماند و آنچه هم که از طرف افراد حاشیه ای ایشان در این رابطه گفته میشد؛ همه اش آدرس غلط بود و به «حجتیه» ختم میشد. اما سخنان خاتمی در رابطه با این اشباح نشان میداد که نیرویی سیاسی و پر قدرت در حال ظهور است که خاتمی و دوستان همفکرش در قم که مشتی آیت الله های رانده شده از قدرت بودند. از ظهور این شبح وحشت داشتند و به خامنه ای نیز هشدار میدادند که آنها را از خود براند و گرنه دودمان همه برباد خواهد رفت. تمامی این گفته ها نشان از آن دارد که این « اشباح» نه تنها وجود داشتند؛ بلکه در سطوح بالای حاکمیت  لانه کرده و نظریاتی دارند که حداقل بخشی از آن بوی  کنار گذاشتن روحانیت شیعه از قدرت سیاسی را میدهد. همچنین با توجه به سکوت خامنه ای و سایر محافظه کاران؛ از همسویی « اشباح» با آنان خبر میداد؛ و یا حتی میتوان گفت که جریان « اشباح» بسیار قدرتمند بوده است و به همین خاطر کسی قدرت ارز اندام در برابر آنها را نداشته است. این جریان سیاسی قدرتمند همان است که من آنها را « صفوی نوین» مینامم و با توجه به آدرسهایی که خاتمی میداد باید دانست که حتی در زمان ریاست خاتمی یک جریان در حال شکلگیری نبوده است و در همان زمان نیز کاملاً سازمانیافته بوده است و دیگر کار از کار گذشته بوده است و گرنه؛ خامنه ای  به هیچوجه تحمل وجودشان را نمینمود. نتیجهٔ دیگر اینکه اندیشه های سیاسی « صفوی نوین»؛ در ظاهر بسیار با خامنه ای تشابه داشته و همسو بوده است. برای درک بهتر اندیشه های « صفوی نوین» باید تاریخ و اندیشه های سلسلهٔ « صفوی» در ایران را دوباره مرور نمود.
اگر خامنه ای استراتژی ساختن دژ « هلال شیعی» را در سر داشت. صفوی نوین بر اساس داده های وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه از رشد اندیشه های مبتنی بر هویت ایرانی خبر داشت و اگر خامنه ای و باندهای همسو با وی از سرکوب این جریان سخن میگفتند؛ صفوی نوین به آن به چشم یک بستر نوین برای ادامهٔ حکومت شیعی نگاه میکرد. صفوی نوین میدانست که برای پیمودن چنین راهی؛ سختیهای فراوانی در پیش رو دارد و به همین دلیل همگام با خامنه ای و در کنار او شروع به جارو کردن و روبیدن بخشهایی از روحانیت نمود که در راس آنها رفسنجانی و آنچه که به اشتباه اصلاح طلبان نامیده میشوند پرداخت.
صفوی نوین احمدی نژاد را که از طرف خامنه ای نیز مورد تایید بود؛ را برکشید و در برابر کاندیداهای دیگری که بسیار ضعیف بودند؛ بر صندلی ریاست جمهوری نشاند. احمدی نژاد بر خلاف تصور تمامی تحلیلگران؛ نوچهٔ خامنه ای نبود و از همان آغاز نیز نشان داد که با روحانیت رابطهٔ خوبی ندارد و به همین دلیل نیز تمامی سخنان او از سوی به اصطلاح اصلاح طلبان به سخره گرفته میشد و نداشتن روابط صمیمی با روحانیت را به چماقی بر علیه او تبدیل نمودند و برای خامنه ای که نمایندهٔ حفظ سیستم ولایت فقیهی بود؛ خوراک تئوریک برای بر خورد با او فراهم مینمودند. صفوی نوین همسو با ولی فقیه بر طبل ادامهٔ فعالیت اتمی میکوبید ولی اصلاح طلبان و سایر نیروهای اپوزیسیون برای آنکه خود را با آنها همسنگر نشان ندهند؛ به مخالفت با پیگیری پروژهٔ اتمی پرداخته و بخشی از آنها نیز چشم به درگاه قدرتهای غربی دوخته بودند تا سرزمینشان را با خاک یکسان کنند و از اینکه چرا آمریکا به جای ایران به عراق حمله کرد؛ متاسف بودند. زیرا میدانستند که اگر از پروژهٔ اتمی دفاع کنند دیگر مورد توجه «بنگاههای خیریهٔ تقسیم دموکراسی» قرار نخواهند گرفت و مخالفت خود با داشتن تکنولوژی هسته ای را وجه المصالحهٔ پذیرفته شدن از سوی کشورهای غربی قرار دادند. این گروهها هرگز به خود ایمان ندارند و همچنان فکر میکنند که اگر آمریکا و اروپا نخواهند سنگ روی سنگ بنا نمیشود. روحیهٔ «موالی گری» که «مادر» این نوع از نگرش به مسائل سیاسی است؛ از چشم مردم دور نمیماند و به همین دلیل هم بیشتر نیروهای ظاهراً مخالف جمهوری اسلامی؛ آبروباختگانی هستند که حرکات و نظراتشان؛ به پشیزی هم خریداری نمیشود؛ و به همین دلیل است که هواداران رژیم خود را میهن پرست تر از این نیروها میدانند.
ولی فقیه به هیاهوی اتمی از چندین جهت نیاز داشت :
۱- القای این اندیشه که روحانیت با پیشرفت علم مخالف نیست.
۲- رژیم حاکم بر ایران میتواند به بازوی نظامی مسلمانان تبدیل شود.
۳- داشتن یک حربهٔ سیاسی – نظامی استراتژیک برای ادامهٔ بازی در عرصهٔ بین المللی با هدف تضمین بقای رژیم ولایت فقیهی.
۴- حفاضت از مناطق نفوذ خود که « هلال شیعی» نامیده میشود.
۵- هدایت افکار عمومی به سوی مسائل بین المللی؛ برای سرپوش گذاشتن بر فجایع اقتصادی؛ اجتماعی؛ سیاسی که درون سرزمین ایران رخ میدهند.
۶- ایجاد وحدت ملی حول محور شعار « انرژی هسته ای حق مسلم ماست » برای خاموش و دفن کردن هرگونه صدای اعتراض آمیز.
اما صفوی نوین به شکل دیگری به دستاوردهای اتمی نگاه میکرد و از همان آغاز سعی داشت آنرا به عنوان یک دستاورد « ملی» نشان دهد و به همین خاطر همیشه آنرا با « ملی شدن صنعت نفت» مقایسه مینمود. صفوی نوین در این دورهٔ ۶ ساله مناطق نفوذ رژیم را به کشورهای آمریکای لاتین کشاند و هرچند که غلوهای احمدی نژاد موجبات خندهٔ بسیاری از مردم را  فراهم میساخت؛ اما او توانست نسل جدیدی را در درون بسیج و سپاه پرورش دهد؛ که با حاکمیت ولایت فقیه زاویه باز کنند و آخوندها را مشتی « مفتخور» و باندهای طرفدار ولایت فقیه را « رانت خوار» بشمارند. اکنون از نظر هواداران احمدی نژاد فرقی میان رفسنجانی و خانوادهٔ لاریجانی و خامنه ای و اصلاح طلبان و سایر آخوندهای قم نشین وجود ندارد و همگی انگلهای بی مصرفی هستند که به چپاول ثروتهای ملی  مشغول میباشند. از نظر آنها احمدی نژاد یک سردار ملی است که میخواهد و مصمم است تا عدالت اجتماعی و عظمت ایران را به آن بازگرداند و اولین گام آن آخوند زدایی از مراکز قدرت است.
در انتخابات ۱۳۸۸ که احمدی نژاد بار دیگر از صندوقهای رای بیرون آورده شد؛ تمامی فجایع و جنایتهای متعاقب انتخابات؛ به خاطر دخالت مستقیم خامنه ای؛ به پای ولایت فقیه و سایر آخوندهای همسو با ولی فقیه نوشته شد و البته اینچنین هم بود.
صفوی نوین در دورهٔ دوم ریاست احمدی نژاد؛ با توجه به له شدن چهرهٔ روحانیت و بی آبرویی آنها؛ گام بعدی را که من « آغاز دورهٔ انفصال» مینامم؛ برداشت. هر چند که این چالشها میان احمدی نژاد و اعوان و انصار خامنه ای در دور اول هم به چشم میخورد؛ اما در دورهٔ دوم ریاست ایشان شدت گرفت. اکنون حتی یک آیت الله در کنار « صفوی نوین» نیست؛ مگر آخوندهایی که به ولایت فقیه اعتقادی ندارند. احمدی نژاد چنان حرکتهایی انجام داد که خامنه ای را از داخل پستوهای بیت رهبری بیرون کشید و او را مجبور به صدور احکام حکومتی مکرر نمود.
صفوی نوین با این حرکت نشان داد که آنهایی که فکر میکنند؛ ولی فقیه آدمی است که گاهی نصایح مذهبی میکند نیست؛ بلکه او بود که تا کنون سر نخ تمامی اتفاقاتی که افتاده است را در دست داشته است؛ او به زبان بی زبانی گفت که « خاتمی»  چیزی به جز یک عروسک خیمه شب بازی نبوده است و بازهم خواست که بگوید؛ میخواهد این پیر خرفت را از تخت پایین بکشد. کار به جایی رسید که باندهایی که خود را زیر عبای خامنه ای پنهان کرده اند و از مقدس بودن موقعیت وی در سیستم حکومتی سودهای کلان میبرند؛ به او گوشزد نمودند که دست از صدور حکمهای حکومتی بردارد و بهتر است کار را به کفتارها بسپارد.
اکنون کار خامنه ای به جایی رسیده است که آبرو باخته به کنجی خزیده است و دستور لشکرکشی بر علیه احمدی نژاد را صادر نموده و کار را به کفتارها و لاشخورهای مجلس و قوهٔ قضائیه سپرده است و دیگر جرأت اظهار نظر در این مورد را ندارد. اکنون نبرد میان تمامیت روحانیت طرفدار نظریهٔ « ولایت فقیه» اعم از محافظه کار و اصلاح طلب؛ بر علیه صفوی نوین است. این بزرگترین و آخرین نبرد است و به هیچ وجه قابل مقایسه با درگیریهای جناحی میان باندهای گوناگون آخوندها نیست. پیروزی صفوی نوین پایان اندیشهٔ ولایت فقیه است و موج انفجاری آن تمامی جهان تشیع را در خواهد نوردید.
اینکه صفوی نوین در این نبرد پیروز خواهد شد و یا نه؟ مسئله ای است که به مهارتهای آنها در شیوهٔ ادارهٔ نبرد دارد. در طول زمانی که این نبرد جریان خواهد داشت؛ ما شاهد تمامی ترفندها و تاکتیکهای مبارزاتی میان طرفین خواهیم بود و اگر با دیدی روشن به آنها نگاه نکنیم؛ چه بسا ماجراهای این نبرد ما را در خود فروبرد. یک ذهن  روشن باید تمامی ریزه کاریهای طرحهای عملیاتی طرفین درگیر و جبهه های گوناگون در گیری آنان را رصد کند و  تحلیلهای کاربردی ارائه دهد و به تدوین تاکتیکهایی بپردازد تا بتواند  در آن تاثیر بگذارد و بدون آلوده شدن به ماجرا؛ در تعیین مسیر آن نقش ایفاء کند. هرگونه بی توجهی و اندیشیدن به اینکه این یک جنگ زرگری است؛ مبارزان را به تنبلی ذهنی دچار خواهد کرد. حد اقل چیزی که میتوان از تحلیلهای کاربردی این نبرد به دست آورد؛ تمرین عملی بر روی یک نبرد واقعی است. اما فارغ از اینکه کدامیک از طرفین پیروز خواهد شد و یا شکست خواهد خورد؛ مسئلهٔ مهم این است که بدانیم « صفوی نوین»  کیست و شالودهٔ اندیشه های سیاسی آن چیست؟ تا در صورت به صحنه آمدن آن به عنوان «فاتح» در هرم قدرت سیاسی؛ بدانیم که با چه کسانی روبرو هستیم؟

اندیشهٔ سیاسی «صفوی نوین»


« صفوی نوین» بر اساس ۳۲ سال تجربهٔ « مراکز چندگانهٔ قدرت سیاسی» به این نتیجهٔ عملی رسیده است که این نوع از سیستم کارایی ندارد و گویی که هرکسی برای خودش کار میکند و هیچگونه استراتژی کلان سیاسی و اقتصادی؛ عملاً یا وجود ندارد و یا اینکه اگر هم وجود دارد؛ با تغییرات گوناگون در هرم قدرت اجرایی و مراکز متعدد تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی عملاً نا کار آمد میشود. بویژه آنکه وجود باندهای گوناگون و دعواهای جناحی؛  بدون توجه به استراتژیهای کلان؛ نقشی بسیار مخرب ایفاء میکنند. در نتیجه اندیشهٔ سیاسی صفوی نوین بر اساس تمرکز شکل گرفته است. 

۱- اعتقاد به اقتصاد متمرکز :

الف :  این نوع از اقتصاد میتواند به تمرکز سرمایه های کلان بینجامد و قدرت سرمایه گذاری در پروژه های بزرگ را بالا ببرد.
ب : اقتصاد متمرکز سیاستهای کلان اقتصادی را نه تنها تعریف میکند؛ بلکه سرمایه های کوچک را در مسیر اهداف کلان هدایت میکند.
پ : اقتصاد متمرکز میتواند قدرت سیاسی حاکم را تثبیت نماید.

۲- قدرت سیاسی متمرکز :

الف : این نوع از حاکمیت سیاسی؛ هیچ ارگان تصمیم گیرندهٔ سیاسی را تحمل ننموده و تصمیمهای کلان توسط حلقهٔ خاصی از صاحبان قدرت گرفته میشود.
ب : نظرات اتاقهای فکر؛ و سایر نیروهای سیاسی تنها در حد «نظر مشورتی» پذیرفته میشوند. و جنگ و جدال سیاسی خاموش میشود.
پ : قانون اساسی دچار تغییراتی خواهد شد که دست فقها و مفسرین را از قدرت سیاسی کوتاه کند زیرا شرکت دادن آخوندها در مراکز تصمیم گیری میتواند دوباره به عدم تمرکز قدرت سیاسی منجر شود.
ت : مراکز قانونگذاری باید بر اساس استراتژیهای کلان عمل نموده و نقش « راهگشا» داشته باشند.

۳- سیاست خارجی


سیاست خارجی صفوی نوین بر اساس حفظ و رشد منافع اقتصادی و سیاسی و نظامی متمرکز چه در داخل و چه در خارج از یک سو و تحکیم و گسترش حوزه های نفوذ سیاسی – نظامی – اقتصادی  برون مرزی از سوی دیگر تعیین خواهد شد. صفوی نوین به لحاظ تجربی به این نتیجه رسیده است که تنها به این وسیله میتواند هر آنچه را که در چهارچوب سیاستهای کلان تعریف شده؛ مفید تشخیص دهد بدون مزاحمتهای ناشی از منافع جناهها و باندها؛ به اجرا در آورد. تمامی کارگزاران سیاست خارجی ( دیپلماتها) بدون مشورت با مراکز اصلی فرماندهی نمیتوانند نظر خاصی را اعلام و یا اعمال نمایند.

۴- مراکز قانونگذاری


از نظر صفوی نوین؛ مراکز قانونگذاری موظف هستند قوانین را بر اساس سیاستهای کلان دیکته شده؛ به تصویب برسانند.

۵- سیستم قضایی


از نظر صفوی نوین سیستم قضایی باید از حوزهٔ نفوذ باندها و جناحهای مالی و سیاسی خارج شده و تنها بر اساس منویات حاکمیت متمرکز عمل نماید.

۶- آزادی


هر گونه آزادی که نتواند قدرت متمرکز را به چالش بکشد؛ از نظر صفوی نوین امری پذیرفته به شمار می آید. لذا آزادیهای فردی و اجتماعی و مدنی محدود به حدود تعریف شده؛ هیچگونه ایرادی نخواهد داشت.

۷- شیوهٔ تقسیم ثروت


صفوی نوین تا کنون به جز بکار بردن کلماتی « کلّی» از قبیل « عدالت» و « آوردن نفت بر سر سفره های مردم» نظر اجرایی خاصی را مطرح ننموده است.

حال باز میگردم به آنجایی که گفتم :  تمامی گروههای تحلیلگر در سطح ماندند. این تحلیلگران در واقع مانند ماهی در قلاب افتادند و برخی از آنها هنوز از این قلاب رها نشده اند. «اتاقهای فکر» رسمی و غیر رسمی کشورهای غربی؛ بر روی نیروهایی سرمایه گزاری نموده اند که نه تنها آینده ای ندارند؛ بلکه برای استفاده از منافع مالی سرشاری که از آن سود میبرند اطلاعات نادرست به آنها میدهند. آنها طوری وانمود میکنند که گویی میلیونها نفر در پشت سر آنها صف کشیده اند و تنها منتظر یک اشاره و فرمان هستند. حاکمیت نیز از این شرایط سود میبرد و وظیفهٔ انتقال اطلاعات نادرست به دشمن را به « سبز مذهبی» سپرده است. لذا کشورهای غربی تنها دوراه را پیش پای خود میبینند :
۱- به ادعاهای اصلاح طلبان باور داشته باشند.
۲- با رژیم اسلامی وارد مذاکره شوند.
تحلیگران حرفه ای و اتاقهای فکر رسمی و غیر رسمی غرب؛ چنان مجذوب این دو راه شده اند که حتی به احتمال وجود راه سوم فکر هم نمیکنند.
آنچه که غرب در پس پرده های نامرئی دفاع از بهار عربی میجوید و ما در انجمن پادشاهی ایران- تندر از آن آگاهیم. بدون شرکت فعال ایران تحقق نخواهد یافت و پروژهٔ آنان را به یک جنگ فرسایشی تبدیل خواهد نمود. و اقتصاد بزرگ چین همچنان به عنوان یک معضل بزرگ و غیر قابل حل باقی خواهد ماند. آنچه که کشورهای غربی  را وادار به اشتباه میکند؛ چیزی شبیه دیالوگهای مذهبی است. که ابتدا به یک چیزی باور میکنند و سپس میخواهند هر چیزی را با فشار دادن و یا قیچی کردن به نحوی از انحاء در کیسهٔ باورهای خود بگنجانند. تحلیلگران غرب؛ جنبش دموکراسی خواهی ایران را در کلی گوییهای بی سر و ته اصلاح طلبان و یا جمهوری خواهان و سلطنت طلبان خلاصه میکنند و به همین دلیل نیز چنین می اندیشند که دوای درد اینچنین خواسته های سطحی و نپخته ای؛ در دست آنهاست. در حالی که اینچنین نیست و زمان ثابت خواهد کرد که همچنانکه از حول حلیم خاتمی در دیگ افتادند؛ بار دیگر نیز در این دیگ خواهند افتاد و با پوستی تاول زده از دیگ خارج خواهند شد.

کژدم 



   

 

۱ نظر:

  1. پست کلیدی یعنی همین! احسنت!
    کژدم جان ببین چه بلبشویی است در اردوگاه کفتارها:
    http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1344135

    پاسخحذف