۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

یک نامهٔ رسیده و پاسخ به آن.

اخیراً شخصی که هویت شان مشخص نیست نامه ای را خطاب به من و از طریق وبسایت رسمی «انجمن پادشاهی ایران- تندر» ایمیل نموده بودند که پاسخی برایشان فرستادم. امّا از این جهت که مسائل مطرح شده در این نامه و پاسخ به آنها بتواند در توضیح بخشی از اندیشه های ما؛به خوانندگان این وبلاگ کمک نماید؛ لذا تصمیم گرفتم که هم اصل نامه و هم پاسخ آنرا بدون هیچگونه دستکاری منتشر نمایم. 
اصل نامه

سلام آقای کژدم!
مقالات شما در انتقاد از جنبش سبز و مخصوصا از حزب توده و امثال آنها کاملا حرف دل من است. من هم مانند شما از همان اول به شکست جنبش سبز اعتقاد و حتی علاقه داشتم. من عاشق سیاست هستم چون مانند یک رمان جذاب زنده با پایانی نا معلوم است. والبته در این بین همیشه به امید کورسویی برای رهایی و ازادی گشته ام.
اما شما یک مشکل اساسی دارید.اول اینکه نمی دانم این تناقض های تحلیل های شما به عمد است یا به سهو یا بر اثر ضعف. با توجه به قدرت تحلیلها و همچنین عقبه قدرتمند بیان دیدگاهها که نشان از مطالعه وسیع و گسترده شما دارد گاهی بیا حرف های بی ربط و استراتژی های مشخصا نادرست من را به این شک می اندازد که شما از نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی هستید.
اولا اینکه شما نیز به غیر از انتشار بحث های تئوری و عدم بیان راههای واضح و عملی مانند سایر گروههای سیاسی و حتی عقب تر از آنان هیچ راه کاری را ارائه نمی دهید و فقط به تاثیر گذاری بر ذهن مخاطب اقدام می کنید.
دوم اینکه با کوبیدن شدید اسلام و نفی تمامی آن این پرسش را به ذهن متبادر می کنید که چگونه می توان عقبه عظیم فرهنگی که با اسلام گره خورده را از ملت جدا کرد؟ آیا شاعران و دانشمندان بزرگی را که در تاریخ ایران بعد از اسلام ظهور کرده اند و نامشان و مرامشان با اسلام پیوندی نا گسستنی دارد می خواهید حذف کنید؟ ایا برای این حذف به جایگزینی فکر کرده اید؟ آیا به روش آن اندیشیده اید؟ شما ادعای مبارزه با اسلام را نیز دارید در حالی که دشنام گویی و حتی بیان استنادات تاریخی اصلا روش مناسبی برای اسلام زدایی نیست و این نشان از ضعف مفرط شما در سیاست گزاری مبارزاتی برای اهدافتان دارد. به نظر شما جمهوری اسلامی در این مسیر ( اسلام زدایی) موفق تر و حرفه ای تر از امثال شما عمل نکرده است؟
به گمانم با توجه به بحث های شما باید بگویم آرمان های من و شما یکی است .البته من دیگر مثل گذشته به دنبال حذف اسلام نیستم و حتی از سقوط جمهوری اسلامی استقبال نمی کنم.من متوجه شده ام که مشکل ما نه نظام که افکار و ذهنیات یک ملت است. به نظرم شما نیز اگر به مبارزه با مفت خوران متظاهر و محدود کننده های ازادی و هویت انسانی ملت و ... خائنین وطن فروش اعتقاد دارید باید به جای ارائه راه کارهای مبارزاتی همچون چگونگی ضربه زدن به سر برای کشتن مخالف یا چگونگی مبارزه تن به تن و کشتن دشمن آن هم در یک مقاله! و نه در تمرینی واقعی ، به واکاوی بینش های سیاسی مختلف و انتشار تفکرات بزرگان فیسوف ایرانی و غربی و شرقی و شاعران و نویسندگان بزرگ تاریخ بپردازید و با آگاهی بخشیدن به جامعه روندی را اغاز کنید که راه های سوء استفاده حقه بازهای دین فروش از جهل مردم بسته شود. شما باید اندیشیدن را به جای اندیشه با واکاوی اندیشه های بزرگان بیاموزید. سلاح اندیشه برنده تر و قوی تر از مشت و لگد و بمب و تفنگ است. شما که ادعا می کنید برای سرنگونی ظلم ما باید سطح مبارزاتمان را در حد آنها بالا ببریم به من بگویید آیا ما توان تشکیل ارتشی کلاسیک همچون سپاه را داریم؟ اصلا منابع مالی و فضای آن را در اختیار داریم؟ چرا ادرس غلط می دهید که باعث نا امیدی و قربانی شدن تعدادی از بچه های مظلوم و بی گناه شود؟ اگر قرار باشد هر دو طرف با تمام قدرت نظامی بجنگند که مشخص است ما هرگز و هرگز در مقابل توپ و تانک و هواپیما و انواع و اقسام سلاح های  پیشرفته انان حرفی برای گفتن نداریم.
من از این جهت از شما حمایت می کنم که شما نیز جنبش سبز را بدون پشتوانه فکری و در اختیار همان شیادان مفت خور قم می دانید. من نیز از عدم آزادی در کشور ناراحتم.از تحقیر هویت یک ملت توسط عده ای کلاش و مفت خور عصبانی هستم. من اعتقادی به ولایت فقیه ندارم. اما بر خلاف شما و جوانانی که با توسل به جنبش سبز می خواهند ولایت فقیه را سرنگون کنند معتقدم ما مردم با حمایت جریان هایی در همین سیستم و حتی گاه با حمایت از رهبر نظام می توانیم ضربه های سنگینی به ظلم وارد سازیم..
( نامه با همین چند نقطه پایان می یابد)

پاسخ نامه :

با درود آقای.........

نامهٔ شما را خواندم و نه یک بار بلکه بیش از ۱۰ بار؛ از آنجا که این نامه چند وجهی است ؛ لذا باید پاسخهای گوناگون به وجوه گوناگون آن داده شود. به همین دلیل هم پاسخ به نامهٔ شما اندکی زمان برد و این نشانهٔ فراموش نمودن پاسخگویی نبود. البته مقداری تناقض گویی های آشکار نیز در نامه وجود دارد که نمیدانم به خاطر « قلقلک دادن من» به طور عمدی صورت گرفته است و یا اینکه در حین نوشتن چون ذهن به پرواز در می آید و هر لحظه مطلب جدیدی به ذهن خطور میکند؛ سهوی بوده است. برای پاسخ دادن به نامهٔ شما مجبور هستم که بخشهای گوناگون نامهٔ شما را  باز نویس کرده و پاسخ هر بخش را در زیر آن بنویسم :

سلام آقای کژدم!
مقالات شما در انتقاد از جنبش سبز و مخصوصا از حزب توده و امثال آنها کاملا حرف دل من است. من هم مانند شما از همان اول به شکست جنبش سبز اعتقاد و حتی علاقه داشتم.

بر خلاف شما من علاقه ای به شکست جنبش سبز نداشتم؛ نه از این نظر که با اندیشه های  «شبه سیاسی» و یا «سیاسی» آنها موافق هستم. بلکه از این نظر که بوجود آمدن یک حاکمیت یک دست را بنا بر تجارب تاریخی موجود؛ نمیپذیرم.  حتی معتقد هستم که در کشور پادشاهی ایران ( البته نه سلطنتی) باید امکان بوجود آمدن احزاب اسلامی نیز تضمین شده باشد و گرنه آزادیخواهی که بخشی از اندیشهٔ سیاسی دموکراسی است؛ ناقص خواهد بود.
 آنچه که در نوشته های من به آن اشاره شده است تنها پیش بینی شکست جنبش سبز بود که دلایل گوناگون آنرا در نوشته هایم میتوانید پیدا کنید. در رابطه با حزب توده نیز که جریانی کاملاً مرده است ( نه به خاطر نداشتن هوادار بلکه به خاطر شکست نظریات مارکسیستی لنینیستی در عمل و اندیشهٔ انترناسیونالیسم سوسیالیستی آن که منجر به خیانت به منافع ملی ایران میگردد.) لذا هر جریان سیاسی وطن پرست نمیتواند از تاریخچهٔ خیانت آمیز این حزب دل خوشی داشته باشد.

 من عاشق سیاست هستم چون مانند یک رمان جذاب زنده با پایانی نا معلوم است. والبته در این بین همیشه به امید کورسویی برای رهایی و ازادی گشته ام.
در پاسخ این تعبیر شاعرانهٔ شما از سیاست باید بگویم اینگونه نیست و بازیهای سیاسی معمولاً آنگونه پایان می یابند که بازیگر زبر دست تر طراحی میکند. اگر مجموعهٔ مقالات «هنرجنگیدن» را مطالعه کرده باشید؛ در بخشی از آن به نقش فرمانده خوب اشاره کرده ام ؛ نقش فرمانده خوب آن است که نه تنها بتواند زمان و مکان طلوع خورشید را تعیین کند بلکه حتی بتواند زمان و مکان غروب را نیز از پیش ترسیم کرده باشد. آنکه در نبرد سیاسی تنها با « امید» به سراغ پایانی به قول شما نامعلوم میشتابد؛ گور خود را در آغاز کنده است و این کاری است که جنبش سبز انجام داد و نیروهای نفوذی رژیم نیز به آن دامن زدند و اکنون جنبش سبز در گور خوابیده است ولی هنوز به خاطر داشتن « امید» مرگ خود را باور ندارد. زمانی که در یک سوی نبرد «استراتژی مبارزاتی» وجود ندارد و در طرف دیگر وجود دارد؛ سطح مبارزه نابرابر است و آنکه ندارد؛ شکست خواهد خورد. به همان سادگی که اگر پولی در جیب ندارید و نقشهٔ خوبی هم برای دزدی ندارید حتی وارد شدن به مغازهٔ ساندویچ فروشی هم مسخره است. اما منظورتان را از امید به کورسویی برای رهایی نفهمیدم؛ ولی از آنجایی که « امید» معمولا جانشین عاطفی برای « نداشتن استراتژی» است لذا نه تنها به  آزادی نخواهد انجامید بلکه حتی انتظار دیدن « کورسو» هم رویایی بیش نیست و از نظر من مسخره است.

اما شما یک مشکل اساسی دارید.اول اینکه نمی دانم این تناقض های تحلیل های شما به عمد است یا به سهو یا بر اثر ضعف. با توجه به قدرت تحلیلها و همچنین عقبه قدرتمند بیان دیدگاهها که نشان از مطالعه وسیع و گسترده شما دارد گاهی بیا حرف های بی ربط و استراتژی های مشخصا نادرست من را به این شک می اندازد که شما از نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی هستید.

اینجا متاسفانه به تناقض گویی روی آورده اید؛ زیرا اگر شما نمیدانید که تناقض در تحلیلهای من « عمدی و یا سهوی و یا از روی ضعف است» این امر را نمیتوانید به من نسبت دهید و بگویید که : « اما شما یک مشکل اساسی دارید.» ؛ بلکه باید نگاه کنید و ببینید که چه کسی مشکل اساسی دارد آنکس که  « شاید » متناقض مینویسد؟؟!! و یا آنکه نمیداند  این تناقضات عمدی است و یا علت دیگری دارد؟ اما نظر به اینکه مثال مشخصی هم نیاورده اید لذا حرف شما در حدّ یک ادعا میماند و اگر شخص ثالثی به سخنان شما گوش دهد حتماً از شما خواهد پرسید که در کجا ؟ و کدام تحلیل؟
امّا نظر به اینکه مبارزات سیاسی یک موضوع « مرکّب» است ؛ شاید  مواضع گوناگونی که از یک نفر دیده میشود؛ در یک استراتژی میان مدت مبارزاتی؛ بسیار هم هماهنگ باشند. اما همینقدر که شما به وجود احتمالی تناقض اشاره میکنید؛ نشانگر ذهن فعال شماست و نشان میدهد که این تحلیلها را چند بار بازخوانی و با هم مقایسه نموده اید. لذا شخصی نیستید که مسائل را به آن شکلی که نوشته میشوند و یا بیان میشوند قبول کنید و کارتان « حرفه ای تر» است.
نکتهٔ دیگری که به آن اشاره نموده اید : « قدرت تحلیلها وعقبهٔ قدرتمند بیان و مطالعات گسترده» است. اینگونه سخن گفتن شما مرا به یاد مثل « هندوانه و زیر بغل» می اندازد ولی سپس بلا فاصله از « حرفهای بی ربط و استراتژی های مشخصاً نادرست» من یاد میکنید که شما را به این فکر وامیدارد که آیا من « نیروی اطلاعاتی» هستم؟؟ در این رابطه باید عرض کنم که من از جنس « علیرضا نوری زاده » نیستم که اگر قلادهٔ « تحلیلگر سیاسی و کارشناس مسائل خاورمیانه» را به گردنش بیاویزند؛ آنقدر باد کنم که کت و شلوارم پاره شود. اما گذاشتن درجهٔ افسری « وزارت اطلاعات» بر شانهٔ من حد اقل یک « سند کوچولو» لازم دارد و «امری استنتاجی» نیست. من نمیدانم که چگونه و با چه مکانیسم تجزیه و تحلیلی شما میتوانید از « قدرت تحلیل و عقبهٔ قدرتمند بیان و حرفهای بی ربط و استراتژیهای مشخصاً نادرست»  حتی بدون استناد به نوشته های من به نتیجه برسید که من « نیروی اطلاعاتی» هستم؟! مگر آنکه بخواهید با این گفتهّ خود به من القاء کنید که شما « نیروی اطلاعاتی» نیستید؟!!!!؟

اولا اینکه شما نیز به غیر از انتشار بحث های تئوری و عدم بیان راههای واضح و عملی مانند سایر گروههای سیاسی و حتی عقب تر از آنان هیچ راه کاری را ارائه نمی دهید و فقط به تاثیر گذاری بر ذهن مخاطب اقدام می کنید.
این « اولاً»ی که در اینجا گفته اید باید « ثانیاً» باشد چونکه یک بار در پاراگراف قبل از آن یکبار گفته اید : « اول اینکه». از سوی دیگر نمیدانم سطح انتظار شما از من چیست؟ من حتی اگر بتوانم یک تاثیر کوچک بر ذهن خواننده بگذارم؛ شاهکار کرده ام. همچنین اینجا نیز برخلاف جملات قبلی دیگر از « هندوانه و بغل» نه تنها خبری نیست ( که البته خوشحالم) بلکه کار به تحقیر میکشد و کارهای من « حتی عقب تر از سایر گروهها» توصیف میشود. اما باز هم  از شما میپرسم که سطح انتظار شما از من چیست؟ مگر میشود بدون داشتن اطلاعات دقیق از «منابع قدرت» و سازماندهی نیروهای دشمن و داشتن اطلاعات دقیق از برنامه های دشمن؛ برای سرنگونی و یا حد اقل به شکست کشاندن عملیاتهای تاکتیکی دشمن؛ یک یا چند طرح عملیاتی ارائه داد؟ اگر چنین انتظاری از من دارید؛ اطلاعات دقیقی که لازمهٔ طراحی عملیاتی است  در اختیار من بگذارید تا من هم آنچه را که لازم میدانید در اختیار جنبش و یا حد اقل «شما» قرار دهم.( برای آشنایی با سر تیترهای موارد لازم برای طراحی عملیات؛ به مقاله های « هنر جنگیدن» مراجعه نمایید تا دقیقاً متوجه شوید که چه میگویم).

دوم اینکه با کوبیدن شدید اسلام و نفی تمامی آن این پرسش را به ذهن متبادر می کنید که چگونه می توان عقبه عظیم فرهنگی که با اسلام گره خورده را از ملت جدا کرد؟ آیا شاعران و دانشمندان بزرگی را که در تاریخ ایران بعد از اسلام ظهور کرده اند و نامشان و مرامشان با اسلام پیوندی نا گسستنی دارد می خواهید حذف کنید؟ ایا برای این حذف به جایگزینی فکر کرده اید؟ آیا به روش آن اندیشیده اید؟

من نمیدانم که منظور شما از « عقبهٔ عظیم فرهنگی گره خورده با اسلام» چیست؟ از نظر من این دروغ بزرگی است که ۱۴۰۰ سال است مدام در گوش مسلمانها خوانده اند و اکنون تبدیل به یک « باور» شده است آنهم مانند باوری از نوع «باور به بدیهیات». اگر منظورتان « آراء فلسفی اشاعره و معتزله» است باید حد اقل بدانید که هیچ ربطی به اسلام ندارند و ریشه شان در فلسفهٔ یونان باستان است. نظرات « متکلمین» نیز کاربرد منطق ارسطویی در « بازیهای کلامی» برای به کرسی نشاندن حقانیت اسلام است و بسیار شبه مزخرفاتی است که « کلیسای رم» و سایر مسیحیان از آن استفاده میکنند و هر ننه قمر دیگری نیز میتواند از آن برای به کرسی نشاندن « عقاید خود» از آن سود ببرد. اگر چند کتاب از « هندو»ها در رابطه با استدلالات آنها برای به کرسی نشاندن درستی تقسیم بندی جامعه بر اساس « طبقات اجتماعی تعریف شده در هندو ئیسم» نگاه بکنید خواهید دید که همان « شامورتی بازی» متکلمین اسلامی است.
اما اگر منظورتان آثار ادبی و یا عرفاننی است. حد اقل شما باید بهتر از من بدانید که « عرفان» نیز هیچ ربطی به اسلام ندارد. زیرا عرفان همان « اندیشه ها و روش زندگی هندویی و بودیستی» است که با تردستی « کلامی» رنگ اسلامی به آن داده اند و گرنه همهٔ آنها از پروتوکل های همسانی برای « رویا بینی» استفاده میکنند و اگر هم مسلمانهای « رویا بین» به « رویا بینهای» هندو و یا یهود « کابالا» لقب شرک و کفر و شیطانی بودن میدهند تنها بر اساس « غیر اسلام گریزی» مسلمانان است که توسط رهبران دینی آنها برای در انحصار گرفتن قدرت در دست خود چنین مزخرفاتی را به خورد مسلمانان میدهند و همین قصه در مسیحیت هم رواج دارد که سایر « رویا بینها» ی غیر مسیحی را به نام ساحر و جادوگر در آتش سوزانیدند و اگر بازهم قدرت به دستشان بیفتد همان فجایع را تکرار خواهند کرد.
اما آنچه که به عنوان فرهنگ اسلامی و به قول مسلمانها « اسلام ناب محمدی» میتوان یاد کرد مواردی است که در زیر می آورم و اسلام چیزی نیست به غیر از اینها :
۱- اسلام فرهنگ « تکفیری گری » را از مسیحیت به ارث برد و آنرا رواج داد و انسانها را به دو دستهّ « مومنین و کفار» تقسیم کرد.
۲- راهزنی و غصب اموال و کشتار و تجاوز جنسی و تحقیر کفار را « حلال» شمرد.
۳- برده داری و برده فروشی را به عنوان یک اصل « الهی» با ادعای جاودانه بودن اسلام تبدیل به یک اصل « جاودانی» نمود.
۴- شکنجه و تحقیر زنان را  به یک اصل الهی جاودانی تبدیل کرد.
۵- اعتقاد به عالم حپروتی که مومنین در آن تنها کارشان خوردن سیب و شیر و عسل و گاییدن حوریها و  لواط با غلمانها میباشد را تبدیل به یک باور از نوع « غایت وجود بشری» نمود. البته شاید غلمانها هم برای گاییدن «مومنات» باشند و گرنه ضرورت وجودی ندارند.
این آن چیزی است که « فرهنگ واقعی اسلامی» نام دارد و سایر زنگوله هایی از قبیل اندیشه های فلسفی و یا عرفان و تفاسیر همگی « بافتنی» هستند و هیچ ربطی به اسلام ندارند. اینهمه کتاب « تفسیر» که به نام عقبهٔ فرهنگی اسلام نامیده میشود تنها بر یک اساس استوار است و آن این است که مفسّر میگوید : « من چنین می اندیشم و برداشت من این است». به دیگر سخن تفسیر یعنی : « من ایچنین میبافم».
حال اگر شما فکر میکنید که نه تنها باید این مزخرفات را حفظ کرد بلکه عده ای را هم بر این کار گماشت که همچنان بر تعداد کتابهای « بافتنی» بیفزایند؛ بفرمایید.... نوش جان.
یک مثال کوچک میزنم تا شاید منظورم را بهتر توضیح داده باشم. مثلاً کتاب « گلشن راز» را در نظر بگیرید. که اساساً کتابی بر اساس اندیشه های « رویا بینی هندوئی» استوار است که رنگ و لعاب کلامی و تفسیری اسلامی به آن مالیده اند. یک نفر هم پیدا میشود و مزخرفات دیگری بر آن می افزاید و نامش را میگذارد « شرحی بر گلشن راز» و یک مفت خور دیگر هم حاشیه ای بر اراجیف قبلی مینویسد و نامش را میگذارد : « حاشیه ای بر شرح گلشن راز» و این داستان همینطور ادامه مییابد و یک دفعه چشمت را باز میکنی و میبینی که چند هزار جلد مزخرفات روی هم چیده شده اند که مفت خورهای « بافنده» میخواهند آنها را به عنوان گنجینهٔ فرهنگ اسلام توی کون مردم فرو کنند. و اگر شما وقت بکنید و تمامی آنها را بخوانید خواهید دید که به یک جمله ختم میشود و آن جمله این است : «فلسفهٔ نظری و شیوه های عملی رویا بینی». به هر حال خود دانید. از نظر من تمامی این کتابها میتوانند در زمستان حد اقل چند خانه را گرم کنند و هیزم خوبی هستند.
اما در رابطه با جایگزینی؛ باید بگویم که ما برای اختراع یک دین جدید فعالیت نمیکنیم و از نظر ما هر کسی آزاد است که یا به اندیشه ها و یا باورهای پیشینیان بچسبد و یا اینکه باور دیگری را بیافریند و حتی آنرا تبلیغ کند. آنچه که ما به دنبال آن هستیم؛ برداشتن حفاظ « تقدس» از تمامی اندیشه هاست و اینکه هیچکس نتواند بگوید که « به باور من توهین شد» و همه باید یاد بگیرند که اگر اندیشه شان را برای « فروش» در بازار اندیشه ها به میدان بیاورند؛ باید تحمل شنیدن انتقاد را هم داشته باشند و هیچ دین و آیین و اندیشه ای نباید حفاظ دفاع قانونی را با خود حمل کند. به زبانی دیگر هیچ دینی نباید دین رسمی شمرده شود و هیچ دین و آیینی نباید پشتوانهٔ حمایت قانونی اختصاصی داشته باشد.

شما ادعای مبارزه با اسلام را نیز دارید در حالی که دشنام گویی و حتی بیان استنادات تاریخی اصلا روش مناسبی برای اسلام زدایی نیست و این نشان از ضعف مفرط شما در سیاست گزاری مبارزاتی برای اهدافتان دارد. به نظر شما جمهوری اسلامی در این مسیر ( اسلام زدایی) موفق تر و حرفه ای تر از امثال شما عمل نکرده است؟
باید بگویم که اسلام زدایی از نظر ما یک هدف نیست؛ بلکه این « تقدس زدایی» از اندیشه ها است که هدف اصلی ما را تشکیل میدهد و در سایهٔ این « تقدس زدایی» است که میتوان به برخورد فراگیر و عمقی اندیشه ها دامن زد تا گام به گام به اندیشه های  معقول تر و سودمندتری دست یافت. اما اینکه گفته اید که جمهوری اسلامی در زمینهٔ اسلام زدایی بهتر از ما عمل کرده است نیز درست نیست. بلکه درست تر آن است که بگوییم : اکنون در عصری زندگی میکنیم که دیگر امر آموزش در انحصار آخوند ها نیست و اگر تصورات واهی مردم ایران در رابطه با اسلام و حکومت وعدل اسلامی  و تبلیغات دروغین آخوندها در رابطه با « نقش شفا بخش اسلام » منجر به بوجود آمدن قانون اساسی مشروطیت و به تبع آن اتفاق افتادن فاجعهٔ سال ۵۷ گردید. اکنون به کمک در دسترس قرار گرفتن « اندیشه های دیگر» و نمایان شدن چهرهٔ واقعی اسلام؛ و در کنار پیشرفت سیستمهای اطلاع رسانی؛ شرایطی را بوجود آوردند که امکان مقایسهٔ اندیشه ها گسترش یافت و منجر به آن چیزی شد که نامش را اسلام زدایی گذاشته اید. البته اگر نظر مرا بخواهید؛ من شخصاً معتقد به زدودن تمامی اندیشه های « تکفیری» هستم و اسلام نیز یکی از آنهاست و گام اول در این راه « تقدس زدایی» است و دشنام دادن نیز که بر آن ایراد میگیرید؛ برای اسلام زدایی نیست. بلکه برای اظهار نفرت از اندیشه هایی است که در طول ۱۴۰۰ سال این سرزمین را به « زمین سوخته» تبدیل کرده است. و اگر ما در این ۱۴۰۰ سال به جای اسلام مثلاً با مسیحیت روبرو بودیم؛ مطمئن باشید که اکنون شما از ما در رایطه با « مسیحیت زدایی» سوال میکردید. آنچه که برای ما مهم است؛ آن دین و آیینی است که موجبات سقوط ایران را از سقف « امپراطوری» جهانی به کف  یک کشور عقب مانده رسانیده است.
به گمانم با توجه به بحث های شما باید بگویم آرمان های من و شما یکی است .البته من دیگر مثل گذشته به دنبال حذف اسلام نیستم و حتی از سقوط جمهوری اسلامی استقبال نمی کنم.من متوجه شده ام که مشکل ما نه نظام که افکار و ذهنیات یک ملت است.
البته من نمیدانم منظور شما از « آرمان » چیست؟ زیرا بسیاری از مردم که خود را سیاسی میدانند؛ « آرزو» را با « آرمان» اشتباهی میگیرند. «  آرزو »  نشانهٔ میل به داشتن آنچیزهایی است که نداریم. امّا آرمان به معنی « اهداف تعریف شدهٔ سیاسی» است. این دو بسیار باهم فرق دارند و یکی از دلایل شکست جنبش سبز نیز همین است که « آرمان» ندارند و « آرزو» را به اشتباه به جای آن نشانده اند و به همین خاطر من به دارندگان « آرمان» نیروهای سیاسی و به دارندگان « آرزو» نیروهای  شبه سیاسی میگویم.
اما اینکه شما از یکی بودن آرمانهای ما و شما سخن میگویید؛ بستگی به این دارد که بعد از اینکه من آرمانهای سیاسی خود را توضیح دادم؛ در رابطه با آن تصمیم بگیرید. آرمان سیاسی ما در « آیین ریشه ای» به عنوان سر تیترهای پیشنویس پیشنهادی قانون اساسی ایران از طرف انجمن پادشاهی ایران هستند. البته باید بگویم که ما آنرا وحی منزل و مقدس نمیدانیم و بسیاری از مسائل میتوانند به آن اضافه شوند. در ضمن باید بگویم که ما به « حکومت سلطنتی» اعتقاد نداریم و به انواع حکومتهای سلطنتی اروپایی که به غلط پادشاهی نامیده میشوند نیز اعتقادی نداریم. پادشاه از نظر ما یک فرد مسئول است و نقش پدافند ملت را در برابر احزاب سیاسی بازی میکند و مسئولیت اساسی پادشاه حفظ رفاه عمومی آحاد ملت است که در چهار خواستهٔ اساسی زیرین مطرح میشود :
۱- داشتن سر پناه رایگان برای تمامی خانواده های ایرانی.
۲- داشتن امکانات ضروری پزشکی رایگان برای آحاد ملت.
۳- داشتن امکانات تحصیل رایگان برای آحاد ملت.
۴- گسترش فرهنگ ایرانی.
ما بر خلاف شما سرنگونی جمهوری اسلامی را یک امر ضروری و حیاتی برای باز شدن درهای پیشرفت و استقلال سرزمین ایران میدانیم و از هیچ تلاش سیاسی و یا دفاع از هرگونه جنبش مدنی در تمامی اشکال آن دریغ نمیکنیم. از نظر ما رشد اندیشه های سیاسی و آموزش عمومی « آرمانهای سیاسی» بدون گذشتن از روی جسد جمهوری اسلامی ایران میسر نیست.
به نظرم شما نیز اگر به مبارزه با مفت خوران متظاهر و محدود کننده های ازادی و هویت انسانی ملت و ... خائنین وطن فروش اعتقاد دارید باید به جای ارائه راه کارهای مبارزاتی همچون چگونگی ضربه زدن به سر برای کشتن مخالف یا چگونگی مبارزه تن به تن و کشتن دشمن آن هم در یک مقاله! و نه در تمرینی واقعی ، به واکاوی بینش های سیاسی مختلف و انتشار تفکرات بزرگان فیسوف ایرانی و غربی و شرقی و شاعران و نویسندگان بزرگ تاریخ بپردازید و با آگاهی بخشیدن به جامعه روندی را اغاز کنید که راه های سوء استفاده حقه بازهای دین فروش از جهل مردم بسته شود. شما باید اندیشیدن را به جای اندیشه با واکاوی اندیشه های بزرگان بیاموزید. سلاح اندیشه برنده تر و قوی تر از مشت و لگد و بمب و تفنگ است.
کار ما مبارزه با مفتخوری و مفت خورها در چهاچوب جمهوری ننگین اسلامی نیست؛ این چیزی است که مفتخورهای اصلاح طلب شدهٔ امروز در چهارچوب حکومت ولایت فقیهی ارائه میدهند. این شیوهٔ مبارزاتی که شما پیشنهاد میکنید مبارزه را تا حد « مبارزه قضایی» فرو میکاهد و اساساً هیچگونه « آرمان سیاسی» در پشت آن وجود ندارد. انجمن پادشاهی ایران نه « دایرهٔ مبارزه با منکرات» است و نه « کانون وکلا» و نه « سازمان بازرسی کل کشور». اینگونه سخن گفتن از سوی شما در رابطه با مبارزه؛ « درجهٔ هوش» شما را که خود را « عاشق مسائل سیاسی» میدانید به زیر سوال میبرد. اگر مطالعهٔ کتابهای روشنفکران سیاسی شرق و غرب و شمال و جنوب شما را به اینجا کشانده است بهتر است که مطالعات خود را متوقف کنید و به « دایرهٔ مبارزه با مواد مخدر» بپیوندید تا فرد مفیدتری باشید و کتاب « سیاست» را هم برای همیشه ببوسید و بگذارید توی طاقچه.
آموزشهای جنگ تن به تن نیز که از سوی انجمن پادشاهی در اختیار مبارزان قرار گرفته است؛ یکی از راههای عملی مبارزاتی است. اما به نظر میرسد که از نظر شما مبارزه نه در خیابانها؛ بلکه در لای کتابهاست. باید خدمت شما عرض کنم که ما به تظاهرات « گلّه ای» اعتقاد نداریم و در صورت درگیری با نیروهای امنیتی رژیم و مخصوصاً سپاهی ها و بسیجی ها؛ به دادن شاخهٔ گل هم اعتقاد نداریم و تنها چیزی که یک هموند انجمن پادشاهی به آن فکر میکند « شمردن تعداد کشته ها و زخمیهای دشمن» است و در نبرد نیز « حلوا» پخش نمیکنند. مشت و لگد و تفنگ؛ برای شکستن بازوی نظامی و شبه نظامی دشمن و نهایتاً سرنگونی سیستم سیاسی حاکم است و هیچ ربطی به اندیشه های سیاسی ندارد. ظاهراً به نظر میرسد که این بخش از نامه را شخص دیگری نوشته است زیرا تناقض شدیدی با جملات و پاراگرافهای پیشین دارد.خواندن اشعار شاعران برای برگزاری شبهای شعر بیشتر به کار می آید تا نبردهای نظامی. تفکرات فلسفی فیلسوفان بزرگ ایرانی که معلوم نیست منظورتان کیست؟ بیشتر به درد بحثهای آکادمیک « جهان بینی» میخورد و اگر تصور شما این است که تمامی روستائیان را باید به « نیما یوشیج» و « مهدی اخوان ثالث» و « احمد شاملو» و « سهراب سپهری» تبدیل کنیم و آنگاه نظرات فلسفی ابوعلی سینا را هم به آنها آموزش بدهیم و در نتیجه مردم آگاه شوند و بازار آخوندها کساد شود. و این تمامی آن چیزی است که بعد از تمامی مطالعات سیاسی و فلسفی تان به آن رسیده اید؛ فقط به من بگویید که یا سر شوخی دارید و یا اینکه دوستتان بقیهٔ نامه را بد نوشته است.
 شما که ادعا می کنید برای سرنگونی ظلم ما باید سطح مبارزاتمان را در حد آنها بالا ببریم به من بگویید آیا ما توان تشکیل ارتشی کلاسیک همچون سپاه را داریم؟ اصلا منابع مالی و فضای آن را در اختیار داریم؟ چرا ادرس غلط می دهید که باعث نا امیدی و قربانی شدن تعدادی از بچه های مظلوم و بی گناه شود؟ اگر قرار باشد هر دو طرف با تمام قدرت نظامی بجنگند که مشخص است ما هرگز و هرگز در مقابل توپ و تانک و هواپیما و انواع و اقسام سلاح های  پیشرفته انان حرفی برای گفتن نداریم.
منظور ما از بالا بردن سطح مبارزات؛ ساختن ارتش کلاسیک نیست. هر چند که بعد از مدتی نیروهای مسلح انقلابی نیز در روند مبارزه بوجود می آیند. منظور ما از بالا بردن سطح مبارزه ایجاد فضای شدیداً نا امن برای بسیجیها و سپاهی ها و خانواده های آنهاست؛ تا یا جبههٔ دشمن را ترک کنند و یا اینکه نتیجهٔ نبرد را با سوزش استخوانهایشان لمس کنند. ما به خوبی میدانیم که با به دست آوردن یک سلاح میتوان سلاحهای بیشتری به دست آورد و شرایطی که نیروهای سرکوبگر رژیم و رهبران آنها در آن به سر میبرند مثل لیبی و سوریه و یمن نیست که از پشتوانه های قبیله ای برخوردار باشند. رژیم ننگین اسلامی در سراسر کشور  منفور است  و راه گریزی ندارد. لذا دقیقاً چون در شرایط کنونی نمیتوان ارتش منظم بوجود آورد؛ لذا آتش زدن خانه های سپاهیها و بسیجیها تنها سلاح برنده ای است که میتواند آنها را نابود سازد. شما خانهٔ یک سپاهی را به آتش بکشید و بعد ببینید که چه نتیجه ای میدهد.
من از این جهت از شما حمایت می کنم که شما نیز جنبش سبز را بدون پشتوانه فکری و در اختیار همان شیادان مفت خور قم می دانید. من نیز از عدم آزادی در کشور ناراحتم.از تحقیر هویت یک ملت توسط عده ای کلاش و مفت خور عصبانی هستم. من اعتقادی به ولایت فقیه ندارم. اما بر خلاف شما و جوانانی که با توسل به جنبش سبز می خواهند ولایت فقیه را سرنگون کنند معتقدم ما مردم با حمایت جریان هایی در همین سیستم و حتی گاه با حمایت از رهبر نظام می توانیم ضربه های سنگینی به ظلم وارد سازیم..
از نظر ما جنبش سبز به یک گروه خاص اطلاق نمیشود و مانند یک گونی میماند که همه رقم میوه و سبزیجات و حبوبات تویش ریخته باشند. از نظر ما آن بخش از جنبش سبز که ما از آنها به عنوان « سبز مذهبی» یاد میکنیم دقیقاً به خاطر داشتن اندیشهٔ سیاسی منسجم تنها بخش سیاسی جنبش هستند و خواستشان هم با باند خامنه ای چندان فرقی ندارد و تنها میخواهند که به « جایگاه از دست رفته شان» باز گردند که خودشان آنرا « بازگشت به کشتی انقلاب اسلامی» میخوانند. اما قسمت اعظم جنبش سبز را افرادی تشکیل میدهند که «آرمان سیاسی» ندارند و دلشان را به « آرزوی سیاسی» رسیدن به آزادی خوش کرده اند. از نظر ما تمامی جناحهای این رژیم بر اساس اندیشه های « تازی پرستانه» دشمن ایران هستند و هیچگونه مبارزه ای برای از میان بردن «ستم» در چهارچوب این رژیم وجود ندارد. اگر شما از حاکمیت عده ای مفتخور عصبانی هستید و از عدم وجود آزادی ناراحتید؛ باید تعریف درست سیاسی از « آزادی» داشته باشید. ما به جای آزادی به « دموکراسی» معتقد هستیم که « آزادی» تنها بخشی از آن است. آزادی به معنای دموکراسی نیست. در کشورهای غربی « آزادی» وجود دارد ولی سیستم حکومتی هیچیک از آنها را نمیتوان دموکراسی نامید. از نظر ما « میهن پرستی» مانند بعضی گروههای دیگر بر اساس « خاک » و یا « نژاد آریایی» تعریف نمیشود بلکه از نظر ما میهن یعنی « خاک ایران + تمامی مردمانی که در آن زیست میکنند» و آنهایی را که تنها به خاک و یا تنها به نژاد می اندیشند را میهن پرست نمیدانیم. میهن پرستی یعنی عشق به سرزمین و تمامی مردمان آن.
با سپاس
کژدم









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر