۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

قوم " یاجوج و ماجوج"

آیا اسفندیار مشائی رفتنی است؟

اخیرأ یکی از آقایان اصلاح طلب فرموده بودند که دار و دستۀ احمدی نژاد برای رسیدن به قدرت 20 سال بود که طرح و نقشه میریختند و البته با مطرح کردن 20 سال منظورشان اشاره به زمان بعد از مرگ خمینی است. اولین سوالی که به نظر می رسد این است که باید از اصلاح طلب شدگان امروز پرسید : پس شما ها در این 20 سال چه گهی میخوردید؟ آیا احمق بودید و نمیدیدید و یا اینکه چنان در چراگاههای به غنیمت گرفته شدۀ تان مشغول چریدن بودید که از فرط پرخوری به قول کروبی مفلوک خوابتان برده بود؟ آیا کروبی و موسوی و سایر گاوهای اصلاح طلب ساکن قم نمی دانند که دار و دستۀ احمدی نژاد از چه قماشی هستند؟ حدود 14 سال پیش که خاتمی بنا به دلایلی بر سر کار آمد ( هنر جنگیدن بخش سوم صفحۀ 10)، از اواخر دورۀ اول و در تمامی دورۀ دوم ریاستش به جریانی اشاره میکرد که در پشت پردۀ ابهام دارد کارهای اساسی میکند و حتی خمینی و ولایت فقیه را هم قبول ندارد و همگی فکر میکردند که داستان همان جریان حجتیّۀ است. در حالی که چنین نبوده و نیست و تنها به خاطر وجود افرادی که سابقۀ فعالیت در حجتیّه را دارند نمیتوان دارو دستۀ موهوم آن زمان را که اکنون به نام دار و دستۀ احمدی نژاد شناخته میشوند همان حجتیّه نامید، همانگونه که نمیتوان سازمان مجاهدین خلق را حجتیّه نامید هر چند که تمامی بنیانگذاران این سازمان اعضای حجتیّه بوده اند. اما چرا تمامی این اصلاح طلب شدگان هیچگاه در بارۀ این جناح توطئه گر به طور واضح سخن نمی گفتند و هر کسی به ظنّ خود حدثی میزد؟مقاله های عالیجناب سرخپوش و عالیجناب خاکستری حاج آقا گنجی ( دامت افاضاته ) همگی کشک و پشم از آب در آمد و رفسنجانی هم به خاطر قطع شدن آلاف و علوف به دار و دستۀ اصلاح طلبان روی آورد و همگی در کنار همدیگر در پیاده رو نشسته اند ( مقالۀ اوباش سالاری ). برای افرادی مثل ما که خارج از دایرۀ باندهای گوناگون اوباشان بوده ایم طبیعی است که از بافتهای گوناگون این باندها بی خبر باشیم ( البته برای تبرئۀ ما کافی نیست، زیرا مدعی مبارزۀ سیاسی باید آگاهی کافی از آنچه که میگذرد و ارزش سیاسی و یا اقتصادی و نظامی و.... دارد، داشته باشد و گرنه مثل تمامی این گروههای اپوزیسیون ول معطل است و خوراک روزانۀ فکری اش را باید از داستانهای بی پایه و اساس افرادی همچون نوری زاده و اصلاح طلبان بگیرد)، اما ارازل اصلاح طلب تمامی این مسائل را به طور دقیق با نام ونشان وآدرس میدانستند و به همین خاطر است همیشه تهدید میکردند : اگر فلان نکنید همه چیز را افشاء خواهم کرد و به مردم خواهم گفت ( که هیچگاه نگفتند و هنوز هم نمیگویند ) و فکر میکنم همگان با این جمله آشنا هستند. اما به راستی داستان چیست و این قوم یأجوج و مأجوج کیانند؟ و چرا تا به حال از همه طرف و حتی از سوی به اصطلاح مخالفانشان در پس پردۀ اختفا باقی مانده اند؟ چرا اصلاح طلبان از بردن نام و اهداف آنها اینهمه وحشت دارند و حتی اکنون که گه تا خرخرۀ شان رسیده است بازهم چیزی نمیگویند؟

کالبد شکافی قوم "راز مگو"

این قوم براساس کار اتاقهای فکری اوباشان نظامی که بر اساس پالایش اطلاعات فراوان از درون میهن صورت گرفت پدید آمده است . رشد اندیشه های مبتنی بر بازگشت به هویت ملی و در آوردن جامۀ هویت کاذب اسلامی زنگ خطری بود که شاخکهای اطلاعاتی رژیم اوباشان به سرعت از آن آگاه شدند و با رشد سریع و گسترش اندیشۀ ایران خواهی به وضوح دریافتند که آیندۀ ایران را این اندیشه رقم خواهد زد به همین دلیل برای تصاحب این تغییر مسیر ملی در جهت بازگشت به اصل ، بر آن شدند که اندیشۀ "صفوی" و "ناسیونالیسم صفوی" را از گور پانصد ساله بیرون کشند و آنرا تنها راه بقای رژیم یافتند و بدین ترتیب قوم "یأجوج و مأجوج" شکل گرفت که بر پایه های نظامی استوار بود و در مرحلۀ اول با چراغهای خاموش شروع به حرکت نمود و بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری و روی کار آوردن احمدی نژاد، اسفندیار مشائی نیز همسفر او شد. در انتخابات دوم نیز هواداران احمدی نژاد نه با سمبلهای مذهبی بلکه با پرچم جمهوری اسلامی ( برای نسل جدید نقش پرچم ملی را دارد ) به میدان آمدند و اگر به تمامی رفتار این قوم نگاه کنید هیچگاه نشده است که بر طبل ایرانی بودن نکوبیده باشند. تشدید سرکوب تازی پرستان سنّی مذهب و فرقه های دراویش نیز از خصوصیتهای بارز "تازی پرستی صفوی" است اما خصوصیت بارز دیگر اندیشۀ صفوی برنتابیدن آخوندها به عنوان رهبران میباشد، از نظر اندیشۀ صفوی آخوند ها باید تنها مفسرین حرکتهای حکومت مرکزی و تطبیق آن با قرآن و حدیث باشند ( به همین دلیل هم در دورۀ صفویه بسیاری کتب حدیث به احادیث اضافه شد، به طوری که اکنون سگ صاحبش را نمیشناسد که البته این به نفع "صفوی های جدید" نیز هست و دست و بال آنها را برای دست آویز قرار دادن آنها بازتر میکند) بنا بر این روحانیت یک آینده بیشتر ندارد و آن به استخدام در آمدن است و دقیقا همین بخش از داستان است که به مذاق اصلاح طلبان و رفسنجانی خوش نمی آید و دیگر آلاف و علوف بی در و پیکر برایشان وجود نخواهد داشت بلکه حاکمیت مطلق متعلق به اوباشان نظامی است که به دست خود پرورده اند و اگر میگویند که این بسیجیها آن بسیجی ها نیستند به این خاطر است که آن بسیجیها اوباشان حلقه به گوش بودند و این بسیجیها از نوع اوباشان قزلباش هستند.
اسفندیار رحیم مشائی اگر طراح و ایدئولوگ اندیشۀ صفوی نوین نباشد ، حد اقل کسی است که آنرا خوب درک کرده است و زمانی که "اسلام ایرانی" را مطرح نمود و منشور کورش را به ایران آوردند، همگی برای جمع کردن آخرین کلوخهایی است که دار و دسته آخوندهای باقیمانده در قدرت بر سر راه آنها می اندازند.
اگر به پروژۀ اخراجهای فله ای مشاورین احمدی نژاد نگاه کنید به خوبی در می یابید که عده ای از آنها فقط مترسک هستند و بود و نبودشان فرقی ندارد اما در زمان اخراجهای فلّه ای معمولا یکی دو نفر از افراد باندهای دیگر را نیز اخراج میکنند و این روند تا رسیدن به هدف "یکدستی کامل" ادامه خواهد یافت هرچند که ظاهرا مسخره و غیر معمول به نظر برسد، اما کاملا با برنامه پیش میرود.
از نظر من این استراتژی کاملا طراحی شده و از سالها پیش عملیاتی گردیده است و گام به گام پیش میرود و اسفندیار مشائی همچنان ماندنی است.

تناقض ظاهری و وحدت باطنی

اگر تا کنون هارت و پورتهای ظاهرا اصلاح طلبانۀ بخشی از آخوندها را میبینیم ( ظاهرا مخالفت با رژیم ) اما راز داری آنها در رابطه با ماهیت حاکمان کنونی، نشان از برادری و وحدت آنها دارد که ریشه اش در پا برجایی رژیم اسلامی به هر قیمتی است. و اگر ملاطفت مقطعی دارو دستۀ حاکم در رابطه با اصلاح طلبان را میبینیم به دو دلیل است :
الف: استفاده از آنها در خاک پاشیدن به چشم جنبش آزادیخواهی و ارائۀ رهنمودهای نخود سیاهی از یک سوی و داشتن ستون پنجم اسلامی در میان آزادیخواهان ( اسب تروای خامنه ای و سپاه ) از سوی دیگر است.
ب: استفاده از اصلاح طلبان به عنوان سنگر و خط آتش عقب نشینی در صورت شکست در مقابل جنبش آزادیخواهی برای حفظ جان و منافع خاندان خویش.
به هر حال هر دو گروه میدانند که ریشه شان در یک لجنزار است.

کژدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر