درسهایی از مبارزات فلسطین
چند روزی است که به قول یکی از دوستان این وبلاگ "عربستان" شده است. این مسئله به طور اتفاقی نبوده است و به خاطر تحریک شدن و یا تحت تاثیر قرار گرفتن بحران کنونی لبنان و امثالهم هم نیست، هرچند که این بحران دست آویزی برای طرح مسئله بود.
با نگاهی حتی گذرا به تاریخ مبارزات فلسطینیها بر علیه پسر عموهای یهودی شان به سادگی درخواهید یافت که این نبرد یک نبرد آزادیبخش و برای آزادی و دموکراسی و تامین زندگی بهتر برای فلسطینیها نبوده است و آنچه که در اذهان ایرانیان وجود دارد نه بر اساس مطالعات کلاسیک، بلکه رسوبات تبلیغات و هوچی گریهای گروههای کلیشه ای مارکسیست لنینیست و جریانهای اوباشان اسلامگرای ایران است و شاید یکی از دلایل ازدواج موقت (صیغه ای) ناموفق "توده ایها" و "فدائیان خلق" با "روحانیت مترقی، پیشرو واپسگرا" همین بوده است و در مغز کوچک و گردویی "دهاتی- روشنفکرهای" ایرانی ضد اسرائیل بودن بزرگترین نماد "انقلابی بودن و ترقی خواهی" به حساب می آمد و همچنان هم به حساب می آید و اگر اکنون "چماق اسلام" را که نتیجۀ طبیعی تحلیلهای علمی مبتنی بر مارکسیسم لنینسیم و ماتریالیسم دیالکتیک مآبانه آنهاست بر سرشان فرود آمد ( که نوش جانشان باد و لیاقت زن صیغه ای در اسلام مترقی پیشرو واپسگرا بیشتر از این هم نیست ). بنابر این برای داشتن دیدی روشن باید مزخرفات مارکسیستها را از ذهنها زدود و به آنچه که در تاریخ 60 ساله اتفاق افتاده است نگاهی دوباره افکند.
دو شخصیت مهمی که در تاریخ معاصر عربهای فلسطین مطرح هستند "شیخ عزالدین قسام" که یک آخوند سنّی مذهب است که باتوجه به حرکتهای سیاسی اش میتوان او را از نظر فکری هم ردیف "حسن البنّا"ی مصری دانست و کسی که حرکتهای اورا با "فتوا" های خود متبرّک مینمود شیخ دیگری از دمشق با نام " بدرالدّین التاج الحسنی" میباشد و تمامی جنگ و دعواهای آنان و فریاد "وا – اسلاما" ی شان به خاطر بیرون راندن "صلیبیّین" از "بلاد اسلام" بود و گرنه هر آنچه در زیر سایۀ سیطرۀ کثیف اسلام بر سر مردم بدبخت می آمد از نظر آنها "مشروع" بود و "پاشاها"ی عثمانی و یا حاکمین دیگر مسلمان همان " اولی الامر مسلمین " بودند. این شیوخ الاسلام چهار زن خود را میگرفتند و آنها را در گونی میکردند. دخترانشان را ختنه میکردند و روزه میگرفتند و نمازشان را "ادا"میخواندند و به همین دلیل در میان جماعت مسلمین (امّت) افرادی متّقی بودند لذا داشتن پایگاه مردمی دلیل بر نیک سرشتی آنان نمیباشد زیرا از طریق این جماعت "متّقین" حتّی تکه نانی به سگ کوری نمیرسید و آنچه آنان را "انقلابی" و "ضد امپریالیست" نشان میدهد ( البته از خیر سر ماتریالیسم دیالکتیک ) تنها زوزه های " وا-اسلاما"ی این جماعت است. در واقع شما با نوع قدیمی تر "بن لادن" و " ابو مصعب الزرقاوی" روبرو هستید. در تمامی تاریخ این جماعت "رهبران انقلابی عرب" شما هیچ بویی از رشد و باورهای دموکراتیک و نگاه به آینده ای بهتر برای مردمان خود نمیبینید. همین ارازل ، در همان زمان که مردم را بر علیه "صلیبیّین" به جهاد میخواندند از سوی دیگر طرفدار "فئودالهای عرب" و "خانها" و "پاشاها" بودند. شیخ عزّالدین قسّام به کمک فتواهای " بدرالدّین التاج" اولین سخنرانیها یش را برای تحریک روستائیان به کشتار یهودیها انجام داد و عده ای "ارازل و اوباش مقدس" را به دور خود جمع کرد و شروع به همان کاری نمودند که پیامبرشان در 1500 سال پیش مینمود یعنی کشتار و غارت یهودیان برای تصاحب زمینها و داراییهای آنان.
اولین قتل عام نه از طرف یهودیان بلکه از طرف دارو دستۀ ارازل ضد یهود عزالدّین قسّام صورت گفت که به قتل عام "حبرون" مشهور است و در طی آن 97 یهودی کشته شدند و حدود 450 نفر از آنان توسط مسلمانان دیگر پناه داده شدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. این ماجرا با آتش زدن اموال و شکار یهودیان ادامه یافت تا اینکه "جنبش جوانان یهودی" گروههای شبه نظامی خود را تشکیل دادند که مشهورترین آنها "هاگانا" و "ایرگون" و "لشی" میباشند و شروع به همان کاری کردند که پسرعموهای ضد امپریالیست مسلمانشان در حقّ آنان میکردند و این داستان همچنان ادامه دارد. بعد از 60 سال اگر نگاهی به اسرائِل همیشه در تنش نگاه کنید و آنرا باتمامی "کشورهای اسلامی" مقایسه کنید فرق میان واقع نگری و اندیشۀ "اوباش سالاری مبتنی بر غارت و مفتخواری" را به راحتی در خواهید یافت ( نمیگویم فقط کشورهای عربی تا عمق فاجعۀ "اسلام" زدگی را در مقیاسی بزرگتر ببینید).
پناهندگان فلسطینی که در اردوگاههایی در کشورهای "برادران مسلمان عرب" زندگی میکنند نه تنها از حقوق شهروندی حتی درجه 3 برخوردار نیستند بلکه توسط برادران "دینی" و "خونی" شان مثل زندانیان با آنان رفتار میشود. اما زمانی که به داد و قالها و عربده کشیهای " وا- فلسطینا"ی کشور های عربی بنگرید و از آنچه در درون میگذرد بی خبر باشید هرکه را که "نخراشده و نتراشیده" تر عربده بکشد انقلابی تر خواهید دانست ( البته اگر هنوز رسوبات فکری مارکسیستی در ذهنتان باقی است). تمامی قهرمانان عرب ، همیشه مردم خویش را به مرگ واقعی در برابربهشت نسیه وعده داده اند. آنچه در میان پسرعموهای مسلمان و یهودی در جریان است "نبرد میان اوباش سارلاری اسلامی و ناسیونالیسم واقعگرا و عملگرایانه یهودی" است و در این نبرد 60 ساله عربها حتی یک پیروزی نداشته اند و همیشه در آرزوی آنچیزی بوده اند که قبلا داشته اند ولی در قماری احمقانه آنرا باخته اند و اکنون نا امیدی کامل را در سیمای رنجورشان میتوان دید و در افسانه هایشان شنید.
درمیان مسلمانان سنّی مذهب عرب داستانی هست که آنرا یک پیشگویی میدانند که بالاخره به حقیقت خواهد پیوست و آن داستان این است : در جنگ نهایی بین مسلمانان و یهودیها، تمامی درختان و گیاهان اگر فردی یهودی در پشت آن مخفی شده باشد به سخن در خواهند آمد و جای او را به مسلمانان نشان خواهند داد و تنها یک نوع از گیاه است " از نوع بوته ها " که به یهودیها پناه خواهد داد. مسلمانان عرب باور دارند که یهودی ها از این "حدیث قدسی نبوی" اطلاع دارند و همگی آن درختچه را در حیاط خود میکارند. این داستان که گفته میشود " حدیث نبوی" و " حدیث قدسی" است آخرین قطره های آب خنکی است که فلسطینیها بر زخمهای دیرینه و التیام نیافتۀ خود میپاشند. در حالیکه فلسطینیها همچنان از بادۀ افتخار دستگیری "گیلعاد شالیط" سرمست هستند ، اسرائیل در حال گسترش روابط بین المللی سیاسی و اقتصادی و دیپلماتیک است و تنها چیزی که به آن فکر نمیکند و یا از فرط کار زیاد وقت فکر کردن به آن را ندارد کلمۀ "افتخار" است. داستان زندگی غم انگیز فلسطینیها سوژۀ بسیاری از عکاسان است تا بتوانند جایزه بگیرند. از هر خانۀ فلسطینی حد اقل 10 تا 12 بچه بیرون می آید که مادر و پدرشان نه تنها تعداد آنها را نمیدانند بلکه حتی اسم بچه هایشان را نیز نمیتوانند به خاطر بسپارند و شغل شریف این کودکان سنگپرانی برای تهیّۀ رپرتاژهای انقلابی از مقاومت فلسطینیهاست و شغل شریف پدران و مادرانشان چشم دوختن به گونی های آرد و برنج و شکر اهدایی سازمانهای خیریه بین المللی است و در نهایت شغل شریف رهبران انقلابی و " متّقی" شان خوردن و خوابیدن و عربده کشیهای شجاعانه و دادن وعده های دروغین است.
منظورم از این نگاشته فقط یک نوع " تلنگر " زدن به خودمان است. آیا آنچه که در فلسطین میرود به شکلی دیگر در ایران نمی رود؟ فقط با این فرق که ما نفت داریم و آنها ندارند؟
چه فرقی دارد که ولی فقیه باشد و یا "احمدی نژاد شاه صفوی" و کوروش بازی اسفندیار مشائی؟ زمانی که داستان اصلی و لبّ مطلب قاچاق مواد مخدر و دایر کردن روسپی خانه و قاچاق دختران و پسران بی سرپرست برای فروش به مراکز تجارت "سکس" است. و اگر احمدی نژاد از ازدیاد جمعیت سخن میگوید منظورش تولید کالا های انسانی بیشتر برای " تجارت انسان" است. چرا مردم ما اینقدر خرفت شده اند؟ آیا میخواهند تجربۀ زندگی فلسطینیهای آواره در اردوگاههای پناهندگان را در درون کشور خود به طور فردی و اجتماعی تجربه کنند؟
در این سی سال بنای ساختمان " فقر و ذلت و بدبختی" آجر به آجر و خشت به خشت توسط همین قهرمانان موهوم ضد امپریالیست و اسلام خواه و اسلام پناه بنا گردیده است. من نمیتوانم بفهمم که عده ای از "اوباشان" فارسی زبان در خارج از کشور احمدی نژاد را قهرمان ملّی می انگارند و کسی هم کاری به کار آنان ندارد و نمیگوید که تمامی این شامورتی بازیها فقط برای جفظ تجارت مرگ و منافع مافیایی است.
حد اقل این است که مردم ما تا کنون نشان نداده اند که شایستۀ حکومتی بهتر هستند و اندیشمندان شان نیز ترجیح دادند که به عقد موقت "صیغۀ" آخوندها در آیند و اکنون نیز مانند فلسطینیها چشمهایشان رو به سوی گونیهای اهدایی سازمانهای خیریه بین المللی خیره شده است.
مسئلۀ دیگر این است که واقعیتهایی تلخی مانند فلسطین و یا لبنان چه نقشی در کشور پادشاهی ایران خواهند داشت؟ آیا به اینگونه جوامع با بی اعتنایی برخورد خواهد شد؟ تا آنجایی که میبینیم تمامی کشورها ی جهان که در منطقۀ خاورمیانه منافعی دارند هیچگاه به این جوامع بی اعتنایی نکرده اند و این نشاندهندۀ دیپلماسی فعال این کشورهاست. اما نوع اعتنای آنها هیچگاه جهتی خیرخواهانه نداشته است و اساسا سیاست خارجی تمامی آنها در جهت سوء استفاده از این جوامع بوده است و این نوع برخورد با فروزه های حکومت پادشاهی ایران باستان در تقابل و تضاد کامل است. همۀ ما بر اساس گواهی تاریخ میدانیم که بیشتر سربازان ارتش ایران را اسیران جنگی از سایر ملل تشکیل میدادند که در نوع خود بینظیر است. زیرا سایر ملل از اسیران جنگی به عنوان برده استفاده میکردند و گماردن این افراد در ارتش از طرف پادشاهی ایران نشانگر اعتماد عمیقی بوده است که به این اسیران داشته است. لذا سوال این است که ایرانیان چگونه رفتاری با اسرای جنگی داشته اند که چنان وفاداری نسبت به حکومت پادشاهی ایران در آنها می آفریدند؟ مشهور است که تعداد سربازان و فرماندهان یونانی که در ارتش ایران خدمت میکردند بسیار بیشتر از کل لشکریان یونان بوده است و این آن چیزی است که ما آنرا نتیجۀ طبیعی فروزۀ پادشاهی مینامیم، به معنایی دیگر زمانی که در تاریکی شب آتشی روشن میگردد همگان برای استفاده از نور و گرمای آن به دورش جمع میشوند و در نگاهداشت آن آتش روشنی بخش هم پیمان میشوند. بنا بر این دیپلماسی فعال ایران باید دارای فروزه های پادشاهی باشد. در مقیاس کوچک هیچ فرد ثروتمندی نمیتواند در میان همسایگان "محروم از همه چیز" به راحتی زندگی کند و در مقیاس بزرگتر هیچ ملتی نمیتواند در یک محیط آشفته به شکوفایی در خور خود برسد. لذا پادشاه باید محیط اطراف را برای ملت خویش امن سازد و این امنیت نباید امنیتی از جنس سکوت گورستان باشد، بلکه باید چنان جذبه ای ایجاد کند که ملل دیگر آرزوی پیوستن به حکومت پادشاهی ایران را داشته باشند و این همان چیزی است که کوروش شاه شاهان را شاه جهان نمود و "منشور حقوق بشر" او را تا مقام فرستادۀ خدا بالا برد و این آن چیزی است که ما آنرا فروزۀ پادشاهی مینامیم.
در حکومت پادشاهی ایران سیاست خارجی ایران باید بر اساس تنش زدایی از راه ساختن و شکوفا نمودن سایر ملل از درون استوار گردد و حاکمیتها را به این امر تشویق نماید. تا بتواند محیطی صلح آمیز برای ملت خویش فراهم آورد که ما آنرا "استراتژی امنیت پایدار" مینامیم.
آنچه که حکومت "اوباشان تازی پرست" در رابطه با فلسطینیها و لبنانیها انجام میدهد در جهت تهی کردن آنان از درون و تبدیل نمودن آنان به مزدوران و "اوباشان" از جنس خودشان است که متاسفانه به خاطر همجنسی عقاید فاسدشان که بر اساس "تازینامه" است در این راه موفق هم هستند اما این موفقیت "دیرپا" نخواهد بود زیرا مبتنی بر امنیت گورستان است و اینکه نه ایران و نه سایر کشورها "گورستان" نیستند. اگر نیروهای انجمن پادشاهی ایران بتوانند با بوجود آوردن وحدت ملی رژیم اهریمنان تازی پرست را سرنگون سازند، اولین گام مثبت در منطقه برای پایان بخشیدن به حاکمیت تاریک اندیشان و باز شدن راه برای شکوفا شدن حکومتهای مردمسالار خواهد بود و حکومت پادشاهی ایران بزرگترین مدافع به بار نشستن حکومتهای مردمسالار در منطقه خواهد شد.
پاینده ایران، برقرار باد آیین ریشه ای، کوبنده تندر
کژدم
چند روزی است که به قول یکی از دوستان این وبلاگ "عربستان" شده است. این مسئله به طور اتفاقی نبوده است و به خاطر تحریک شدن و یا تحت تاثیر قرار گرفتن بحران کنونی لبنان و امثالهم هم نیست، هرچند که این بحران دست آویزی برای طرح مسئله بود.
با نگاهی حتی گذرا به تاریخ مبارزات فلسطینیها بر علیه پسر عموهای یهودی شان به سادگی درخواهید یافت که این نبرد یک نبرد آزادیبخش و برای آزادی و دموکراسی و تامین زندگی بهتر برای فلسطینیها نبوده است و آنچه که در اذهان ایرانیان وجود دارد نه بر اساس مطالعات کلاسیک، بلکه رسوبات تبلیغات و هوچی گریهای گروههای کلیشه ای مارکسیست لنینیست و جریانهای اوباشان اسلامگرای ایران است و شاید یکی از دلایل ازدواج موقت (صیغه ای) ناموفق "توده ایها" و "فدائیان خلق" با "روحانیت مترقی، پیشرو واپسگرا" همین بوده است و در مغز کوچک و گردویی "دهاتی- روشنفکرهای" ایرانی ضد اسرائیل بودن بزرگترین نماد "انقلابی بودن و ترقی خواهی" به حساب می آمد و همچنان هم به حساب می آید و اگر اکنون "چماق اسلام" را که نتیجۀ طبیعی تحلیلهای علمی مبتنی بر مارکسیسم لنینسیم و ماتریالیسم دیالکتیک مآبانه آنهاست بر سرشان فرود آمد ( که نوش جانشان باد و لیاقت زن صیغه ای در اسلام مترقی پیشرو واپسگرا بیشتر از این هم نیست ). بنابر این برای داشتن دیدی روشن باید مزخرفات مارکسیستها را از ذهنها زدود و به آنچه که در تاریخ 60 ساله اتفاق افتاده است نگاهی دوباره افکند.
دو شخصیت مهمی که در تاریخ معاصر عربهای فلسطین مطرح هستند "شیخ عزالدین قسام" که یک آخوند سنّی مذهب است که باتوجه به حرکتهای سیاسی اش میتوان او را از نظر فکری هم ردیف "حسن البنّا"ی مصری دانست و کسی که حرکتهای اورا با "فتوا" های خود متبرّک مینمود شیخ دیگری از دمشق با نام " بدرالدّین التاج الحسنی" میباشد و تمامی جنگ و دعواهای آنان و فریاد "وا – اسلاما" ی شان به خاطر بیرون راندن "صلیبیّین" از "بلاد اسلام" بود و گرنه هر آنچه در زیر سایۀ سیطرۀ کثیف اسلام بر سر مردم بدبخت می آمد از نظر آنها "مشروع" بود و "پاشاها"ی عثمانی و یا حاکمین دیگر مسلمان همان " اولی الامر مسلمین " بودند. این شیوخ الاسلام چهار زن خود را میگرفتند و آنها را در گونی میکردند. دخترانشان را ختنه میکردند و روزه میگرفتند و نمازشان را "ادا"میخواندند و به همین دلیل در میان جماعت مسلمین (امّت) افرادی متّقی بودند لذا داشتن پایگاه مردمی دلیل بر نیک سرشتی آنان نمیباشد زیرا از طریق این جماعت "متّقین" حتّی تکه نانی به سگ کوری نمیرسید و آنچه آنان را "انقلابی" و "ضد امپریالیست" نشان میدهد ( البته از خیر سر ماتریالیسم دیالکتیک ) تنها زوزه های " وا-اسلاما"ی این جماعت است. در واقع شما با نوع قدیمی تر "بن لادن" و " ابو مصعب الزرقاوی" روبرو هستید. در تمامی تاریخ این جماعت "رهبران انقلابی عرب" شما هیچ بویی از رشد و باورهای دموکراتیک و نگاه به آینده ای بهتر برای مردمان خود نمیبینید. همین ارازل ، در همان زمان که مردم را بر علیه "صلیبیّین" به جهاد میخواندند از سوی دیگر طرفدار "فئودالهای عرب" و "خانها" و "پاشاها" بودند. شیخ عزّالدین قسّام به کمک فتواهای " بدرالدّین التاج" اولین سخنرانیها یش را برای تحریک روستائیان به کشتار یهودیها انجام داد و عده ای "ارازل و اوباش مقدس" را به دور خود جمع کرد و شروع به همان کاری نمودند که پیامبرشان در 1500 سال پیش مینمود یعنی کشتار و غارت یهودیان برای تصاحب زمینها و داراییهای آنان.
اولین قتل عام نه از طرف یهودیان بلکه از طرف دارو دستۀ ارازل ضد یهود عزالدّین قسّام صورت گفت که به قتل عام "حبرون" مشهور است و در طی آن 97 یهودی کشته شدند و حدود 450 نفر از آنان توسط مسلمانان دیگر پناه داده شدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. این ماجرا با آتش زدن اموال و شکار یهودیان ادامه یافت تا اینکه "جنبش جوانان یهودی" گروههای شبه نظامی خود را تشکیل دادند که مشهورترین آنها "هاگانا" و "ایرگون" و "لشی" میباشند و شروع به همان کاری کردند که پسرعموهای ضد امپریالیست مسلمانشان در حقّ آنان میکردند و این داستان همچنان ادامه دارد. بعد از 60 سال اگر نگاهی به اسرائِل همیشه در تنش نگاه کنید و آنرا باتمامی "کشورهای اسلامی" مقایسه کنید فرق میان واقع نگری و اندیشۀ "اوباش سالاری مبتنی بر غارت و مفتخواری" را به راحتی در خواهید یافت ( نمیگویم فقط کشورهای عربی تا عمق فاجعۀ "اسلام" زدگی را در مقیاسی بزرگتر ببینید).
پناهندگان فلسطینی که در اردوگاههایی در کشورهای "برادران مسلمان عرب" زندگی میکنند نه تنها از حقوق شهروندی حتی درجه 3 برخوردار نیستند بلکه توسط برادران "دینی" و "خونی" شان مثل زندانیان با آنان رفتار میشود. اما زمانی که به داد و قالها و عربده کشیهای " وا- فلسطینا"ی کشور های عربی بنگرید و از آنچه در درون میگذرد بی خبر باشید هرکه را که "نخراشده و نتراشیده" تر عربده بکشد انقلابی تر خواهید دانست ( البته اگر هنوز رسوبات فکری مارکسیستی در ذهنتان باقی است). تمامی قهرمانان عرب ، همیشه مردم خویش را به مرگ واقعی در برابربهشت نسیه وعده داده اند. آنچه در میان پسرعموهای مسلمان و یهودی در جریان است "نبرد میان اوباش سارلاری اسلامی و ناسیونالیسم واقعگرا و عملگرایانه یهودی" است و در این نبرد 60 ساله عربها حتی یک پیروزی نداشته اند و همیشه در آرزوی آنچیزی بوده اند که قبلا داشته اند ولی در قماری احمقانه آنرا باخته اند و اکنون نا امیدی کامل را در سیمای رنجورشان میتوان دید و در افسانه هایشان شنید.
درمیان مسلمانان سنّی مذهب عرب داستانی هست که آنرا یک پیشگویی میدانند که بالاخره به حقیقت خواهد پیوست و آن داستان این است : در جنگ نهایی بین مسلمانان و یهودیها، تمامی درختان و گیاهان اگر فردی یهودی در پشت آن مخفی شده باشد به سخن در خواهند آمد و جای او را به مسلمانان نشان خواهند داد و تنها یک نوع از گیاه است " از نوع بوته ها " که به یهودیها پناه خواهد داد. مسلمانان عرب باور دارند که یهودی ها از این "حدیث قدسی نبوی" اطلاع دارند و همگی آن درختچه را در حیاط خود میکارند. این داستان که گفته میشود " حدیث نبوی" و " حدیث قدسی" است آخرین قطره های آب خنکی است که فلسطینیها بر زخمهای دیرینه و التیام نیافتۀ خود میپاشند. در حالیکه فلسطینیها همچنان از بادۀ افتخار دستگیری "گیلعاد شالیط" سرمست هستند ، اسرائیل در حال گسترش روابط بین المللی سیاسی و اقتصادی و دیپلماتیک است و تنها چیزی که به آن فکر نمیکند و یا از فرط کار زیاد وقت فکر کردن به آن را ندارد کلمۀ "افتخار" است. داستان زندگی غم انگیز فلسطینیها سوژۀ بسیاری از عکاسان است تا بتوانند جایزه بگیرند. از هر خانۀ فلسطینی حد اقل 10 تا 12 بچه بیرون می آید که مادر و پدرشان نه تنها تعداد آنها را نمیدانند بلکه حتی اسم بچه هایشان را نیز نمیتوانند به خاطر بسپارند و شغل شریف این کودکان سنگپرانی برای تهیّۀ رپرتاژهای انقلابی از مقاومت فلسطینیهاست و شغل شریف پدران و مادرانشان چشم دوختن به گونی های آرد و برنج و شکر اهدایی سازمانهای خیریه بین المللی است و در نهایت شغل شریف رهبران انقلابی و " متّقی" شان خوردن و خوابیدن و عربده کشیهای شجاعانه و دادن وعده های دروغین است.
منظورم از این نگاشته فقط یک نوع " تلنگر " زدن به خودمان است. آیا آنچه که در فلسطین میرود به شکلی دیگر در ایران نمی رود؟ فقط با این فرق که ما نفت داریم و آنها ندارند؟
چه فرقی دارد که ولی فقیه باشد و یا "احمدی نژاد شاه صفوی" و کوروش بازی اسفندیار مشائی؟ زمانی که داستان اصلی و لبّ مطلب قاچاق مواد مخدر و دایر کردن روسپی خانه و قاچاق دختران و پسران بی سرپرست برای فروش به مراکز تجارت "سکس" است. و اگر احمدی نژاد از ازدیاد جمعیت سخن میگوید منظورش تولید کالا های انسانی بیشتر برای " تجارت انسان" است. چرا مردم ما اینقدر خرفت شده اند؟ آیا میخواهند تجربۀ زندگی فلسطینیهای آواره در اردوگاههای پناهندگان را در درون کشور خود به طور فردی و اجتماعی تجربه کنند؟
در این سی سال بنای ساختمان " فقر و ذلت و بدبختی" آجر به آجر و خشت به خشت توسط همین قهرمانان موهوم ضد امپریالیست و اسلام خواه و اسلام پناه بنا گردیده است. من نمیتوانم بفهمم که عده ای از "اوباشان" فارسی زبان در خارج از کشور احمدی نژاد را قهرمان ملّی می انگارند و کسی هم کاری به کار آنان ندارد و نمیگوید که تمامی این شامورتی بازیها فقط برای جفظ تجارت مرگ و منافع مافیایی است.
حد اقل این است که مردم ما تا کنون نشان نداده اند که شایستۀ حکومتی بهتر هستند و اندیشمندان شان نیز ترجیح دادند که به عقد موقت "صیغۀ" آخوندها در آیند و اکنون نیز مانند فلسطینیها چشمهایشان رو به سوی گونیهای اهدایی سازمانهای خیریه بین المللی خیره شده است.
مسئلۀ دیگر این است که واقعیتهایی تلخی مانند فلسطین و یا لبنان چه نقشی در کشور پادشاهی ایران خواهند داشت؟ آیا به اینگونه جوامع با بی اعتنایی برخورد خواهد شد؟ تا آنجایی که میبینیم تمامی کشورها ی جهان که در منطقۀ خاورمیانه منافعی دارند هیچگاه به این جوامع بی اعتنایی نکرده اند و این نشاندهندۀ دیپلماسی فعال این کشورهاست. اما نوع اعتنای آنها هیچگاه جهتی خیرخواهانه نداشته است و اساسا سیاست خارجی تمامی آنها در جهت سوء استفاده از این جوامع بوده است و این نوع برخورد با فروزه های حکومت پادشاهی ایران باستان در تقابل و تضاد کامل است. همۀ ما بر اساس گواهی تاریخ میدانیم که بیشتر سربازان ارتش ایران را اسیران جنگی از سایر ملل تشکیل میدادند که در نوع خود بینظیر است. زیرا سایر ملل از اسیران جنگی به عنوان برده استفاده میکردند و گماردن این افراد در ارتش از طرف پادشاهی ایران نشانگر اعتماد عمیقی بوده است که به این اسیران داشته است. لذا سوال این است که ایرانیان چگونه رفتاری با اسرای جنگی داشته اند که چنان وفاداری نسبت به حکومت پادشاهی ایران در آنها می آفریدند؟ مشهور است که تعداد سربازان و فرماندهان یونانی که در ارتش ایران خدمت میکردند بسیار بیشتر از کل لشکریان یونان بوده است و این آن چیزی است که ما آنرا نتیجۀ طبیعی فروزۀ پادشاهی مینامیم، به معنایی دیگر زمانی که در تاریکی شب آتشی روشن میگردد همگان برای استفاده از نور و گرمای آن به دورش جمع میشوند و در نگاهداشت آن آتش روشنی بخش هم پیمان میشوند. بنا بر این دیپلماسی فعال ایران باید دارای فروزه های پادشاهی باشد. در مقیاس کوچک هیچ فرد ثروتمندی نمیتواند در میان همسایگان "محروم از همه چیز" به راحتی زندگی کند و در مقیاس بزرگتر هیچ ملتی نمیتواند در یک محیط آشفته به شکوفایی در خور خود برسد. لذا پادشاه باید محیط اطراف را برای ملت خویش امن سازد و این امنیت نباید امنیتی از جنس سکوت گورستان باشد، بلکه باید چنان جذبه ای ایجاد کند که ملل دیگر آرزوی پیوستن به حکومت پادشاهی ایران را داشته باشند و این همان چیزی است که کوروش شاه شاهان را شاه جهان نمود و "منشور حقوق بشر" او را تا مقام فرستادۀ خدا بالا برد و این آن چیزی است که ما آنرا فروزۀ پادشاهی مینامیم.
در حکومت پادشاهی ایران سیاست خارجی ایران باید بر اساس تنش زدایی از راه ساختن و شکوفا نمودن سایر ملل از درون استوار گردد و حاکمیتها را به این امر تشویق نماید. تا بتواند محیطی صلح آمیز برای ملت خویش فراهم آورد که ما آنرا "استراتژی امنیت پایدار" مینامیم.
آنچه که حکومت "اوباشان تازی پرست" در رابطه با فلسطینیها و لبنانیها انجام میدهد در جهت تهی کردن آنان از درون و تبدیل نمودن آنان به مزدوران و "اوباشان" از جنس خودشان است که متاسفانه به خاطر همجنسی عقاید فاسدشان که بر اساس "تازینامه" است در این راه موفق هم هستند اما این موفقیت "دیرپا" نخواهد بود زیرا مبتنی بر امنیت گورستان است و اینکه نه ایران و نه سایر کشورها "گورستان" نیستند. اگر نیروهای انجمن پادشاهی ایران بتوانند با بوجود آوردن وحدت ملی رژیم اهریمنان تازی پرست را سرنگون سازند، اولین گام مثبت در منطقه برای پایان بخشیدن به حاکمیت تاریک اندیشان و باز شدن راه برای شکوفا شدن حکومتهای مردمسالار خواهد بود و حکومت پادشاهی ایران بزرگترین مدافع به بار نشستن حکومتهای مردمسالار در منطقه خواهد شد.
پاینده ایران، برقرار باد آیین ریشه ای، کوبنده تندر
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر