رئیس دلقکهای کاخ سفید دیگر سخنرانی نمیکند و گلویش خشک شده است؛ مهم نیست که او سیاهپوست و یا سفیدپوست است؛ مهم این است که آمریکاییها به او رای داده اند و با تعداد رای بسیار بالایی بر «میت رامنی» پیروز شده است. آمریکاییها با اینکه به او رای داده اند؛ اما چیزی به نام غرور ملی در آنها نمانده است و اینرا زمانی که تصویر اوباما و همسرش در حالی که به یک «موز» (Banana) نگاهی حریصانه دارند در رسانه های روسی منتشر شد؛ آمریکاییهایی که به او رای دادند هیچ عکس العملی از خود نشان ندادند و از اینکه رئیس جمهورشان با «شمپانزه» مقایسه شود اهمیتی ندادند.
مهم نیست که این تصویر فوتوشاپی است و یا واقعی؟؟!! مهم این است که در کشوری که مردمش به این موجود رای داده اند؛ به اندازهٔ پشگل نیز برایش ارزش قائل نشدند و اجازه دادند که روسها رهبر برگزیدهٔ آنها را به تمسخر بگیرد. زمانی که ملتی که همیشه پرچم کشورشان را بر سردر خانه هایشان نصب میکنند؛ به چنین بی شخصیتی دچار میشوند؛ کاخ سفیدشان نیز از دلقکها پر میشود.
حال باید از رضا پهلوی پرسید که آیا این دلقکها را به عنوان «سرمایه های سیاسی» خودش به حساب می آورد؟ و سایر نیروها را تهدید میکند که اگر به شرایط او (پایبندی به جزوهٔ آشپزی انقلابهای بدون خشونت) گردن ننهند از آنها حمایت نخواهد کرد و سرمایه های سیاسیش را در جیبش نگاه خواهد داشت و به هیچکس نشان نخواهد داد؟ آیا باید آنقدر احمق بود که این یاوه ها را باور کرد؟
اگربه جورج دبلیو بوش به عنوان کسی که یک احمق با باورهای عقب ماندهٔ انجیلی بود باید نگاه کرد؛ اوباما را باید یک خائن نامید. کشوری که ۱۲ سال از زندگی سیاسی خود را با حماقتهای باورهای مذهبی (جورج بوش) و خیانتهای یک وکیل ازدواج و طلاق (اوباما) سپری کند؛ نتیجه ای بهتر از آنچه که هست به دست نخواهد آورد.
آیا نیروهایی که زمانی چشمشان را به «اینترنت چمدانی» دوخته بودند و من آنها را به تمسخر گرفتم..... از ماجراهای بی لیاقتیهای مکرر آمریکاییها و عدم پایبندی آنها به آنچه که میگویند؛ درس نگرفته اند؟ و اگر درس گرفته اند...... آیا میدانند که باید چکار کنند تا سرزمینشان آزاد شود؟
از نظر من میان کسانی که زیر اوباما و یا پوتین میخوابند فرقی نیست. از نظر من خامنه ای و قاسم سلیمانی و خاتمی و بهرمانی و امام حسن روحانی همانقدر روسپی هستند که بنی صدر و رضا پهلوی و مصدقی ها و ملی مذهبی ها و توده ایها هستند. آنهایی که نسل معروف به «پنجاه و هفتی ها» را متهم به خیانت میکنند؛ نباید راه همانها را پیش بگیرند. اگر ۵۷ی ها احمق بودند؛ نسل کنونی ایرانیان را باید خائن نامید.
ظاهر امر این است که رئیس دلقکهای کاخ سفید میخواهد به دیدار سلطان عربستان برود. پرسش این است که برای چه؟ آیا میخواهد به سلطان عربستان بگوید که دیگر از «فرهنگ بردگی و ترس و بی لیاقتی» دست شسته است و اینک میتوان به او اعتماد نمود؟ اگر چنین است .... بسیار دیر شده است. زیرا رئیس دلقکهای کاخ سفید در ماجرای اوکرائین نیز نشان داد که همان بدبخت ترسویی است که چشمش را به «موز» دوخته است.... اما نه موز درختی؛ بلکه «خاطرهٔ موز سیاهپوست مهربان».
اوباما هر اندازه هم که احمق باشد؛ باید بداند که «نلسون ماندلا» هیچ گهی نتوانست بخورد و آفریقای جنوبی به کشوری دموکراتیک تبدیل نشد؛ بلکه به کشوری تبدیل شد که دزدی و غارتگری و کثافتکاری میان سیاهان و سفیدها به رسمیت شناخته شد.
اوباما چه شخصیتی از خود نشان داده است که بتواند به عنوان یک سرمایهٔ معنوی از آن بهره مند شود؟ اوباما باید شانس بیاورد تا به عنوان جاسوس روسها به محاکمه کشانده نشود........
اگر شخصی تا کنون اشتباه نکرده باشد؛ همچنان شانس اشتباه کردن را دارد
اما اگر کسی یکبار اشتباه کرده باشد؛ احتمال اشتباه دوم بسیار زیاد است
اما به هیچ وجه نمیتوان پذیرفت که شخصی در مقام رئیس جمهور اشتباه کرده باشد و همهٔ اشتباهاتش به نفع روسها تمام شود. به هیچ وجه نمیتوان پذیرفت که یک رئیس جمهور همهٔ اشتباهاتش؛ نقش ویرانگری برای کشور متبوعش داشته باشند؛ مگر اینکه یک خائن باشد.
آنچه که اشتباهات اوباما خوانده میشوند شبیه سریالهای هفتگی تلویزیونی است.
اوباما حرفی برای زدن ندارد تا به عربستان سعودی برود.
کژدم
کژدم گرامی
پاسخحذفاین بار نیز تحلیل جالبتان را در لفافه ای از خشم و غضب منبعث از احساسات و وجدان پاکتان پیچیده اید و به سراغ یکی دیگر از پیچیده ترین وقایع چند وقت اخیر رفته اید.
فکر میکنم هم من و هم شما (بر اساس برداشتهایم از مقالاتتان) بر این باور هستیم که کسانی چون بوش و اوباما بیش از بازیگرانی نمایش در صحنه سیاسی نیستند که سناریوی نمایشات در جایی دیگر و توسط کسانی تر نگاشته میشود و بازی توسط کارگردانانی در پشت صحنه رهبری می گردد.
وجود بوش لازم بود تا روحیه تضعیف شده ارتش آمریکا را که بر اثر جنگ ویتنام و سومالی و لبنان تضعیف گردیده بود به سطح قبلی خود بازگرداند و سطح خواسته های ملت آمریکا را که با فروپاشی شوروی و خاتمه جنگ سرد انتظار تقلیل بودجه نظامی و صرف این بودجه را در امور عمومی و رفاه بیشتر خود داشت پایین آورد. وجود القاعده و طالبان و صدامی لازم بود تا آمریکا با پیروزی نظامی در عراق و افغانستان به هدف اول دست یابد و تداوم جنگ با تروریسم لازم بود تا هدف دوم میسر گردد.
با این کار آمریکا نه افغانستان به دموکراسی رسید و نه وضع عراق بهتر شد چون قرار نبود که بهبودی صورت گیرد. چون قرار بود تداوم نا آرامیها در عراق و افغانستان همواره خظر تروریسم و نفوذ آن به داخل آمریکا را یادآوری کند و در ضمن این دو کشور محلی باشند برای قربانی شدن کسانی که هنوز سر به آسمانها دارند.
وجود اوباما نیز لازم بود که نوید صلح و آسایش در جهان را با کمک خطابه و احترام به رای مردم در کشورهایی بپراکند که تا اعماق وجودشان درگیر فساد و رانت خواریها بودند و گرفتار اختلافات طبقاتی فاحش.
آنچه ما دکترین بوش و اوباما میخوانیم در حقیقت نمایانگر دو تاکتیک جداگانه جهت دستیابی به استراتژی مشخصی هستند که هدفی جز مدیریت جهان ندارد.
آنگاه که عربستان قطر را تهدید به بستن راههای هوایی و دریایی و زمینی آن میکند تکیه بر نیرویی نموده که امکان چنین کاری را برای وی فراهم میاورد و این نیرو چیزی نیست جز پیروان دکترین غیر اوبامایی.
این تهدید عربستان به هیچوجه آمریکا را هدف نمیگیرد بلکه هدف اصلی وی اروپاست که پنجاه درصد از گاز مصرفی خود را از قطر تامین می نماید.هدف تهدید اروپایی است که در پس اوباما مشغول چرتکه اندازی حساب منافع و ضرر خود است و در حال مانوور جهت ایجاد پیوندهای اقتصادی با ایران آخوندی که از نظر عربستان و اسرائیل معضل اصلی خاورمیانه.
در جایی که هند دو روز پس از سفر ولیعهد عربستان به آن کشور اعلام می دارد که میزان واردات نفت خود از ایران را کاهش می دهد برخی از جنبه های سیاست سعودی ها را آشکار می سازد.
به هرحال در سفر پپش رو. سعودیها هدیه های بسیاری را برای اوباما آماده نموده اند. از وضعیت متزلزل عراق گرفته تا وضعیت لغزان اردوغان در ترکیه. از به آچمز قراردادن نیروهای ناتو در افغانستان و قدرت گرفتن شورای همکاری خلیج با ورود مصر به آن. از پیمان استراتژیک با پاکستان گرفته تا پیمان منعقده با چین. از به هدف قراردادن اقتصاد اروپا تا تضعیف منافع آمریکا در خلیج فارس و...و...و...
تمام اینها در راستای هدف خاصی است که توسط دکترین جدید در جهان عموما و منطقه خاورمیانه بلاخص مد نظر است و آن چیزی نیست جز تعیین تکلیف اسد در سوریه و انزوای بیشتر ایران و محاصره اقتصادی آن به نحو کامل و تعیین تکلیف در لبنان و خلع سلاح کامل حزب الله و در نهایت سیطره حکومتهای غیر ایدئولوژیک در کشورهای خلیج.
از سوی دیگر افکار عمومی آمریکا در حال هدایت به سمتی است که خواهان مداخله بیشتر آمریکا در جهان است. در نظرسنجی روز چهارشنبه در آمریکا بیش از شصت و سه درصد آمریکائیان کلا با سیاستهای خارجی اوباما مخالف بوده و به نقش راهبردی آمریکا در نظم جهانی معتقد.
همین مسائل است که باعث کنار رفتن تدریجی دکترین اوبامایی ها در سیاست خارجی آمریکا گردیده. سکوت اوباما در هفته اخیر و سرسختی جان کری در مذاکره با لافروف. اعلان امکان تحریم بانکی و دیپلماتیک بیش از صدوسی نفر از نزدیکان پوتین و شرکتهای گازپروم و نفتی روس که رسما مافیای اقتصادی روس را نشان میگیرد (اعلان همین مسئله سبب تظاهرات پنجاه هزارنفری مخالفین پوتین در مسکو بر علیه سیاستهای وی در اوکراین گردید) و میتواند زمینه ساز درگیریهای شدید میان پوتین و مافیای پشتیبان وی گردد. همه همه نشان از تغییرات سریعی در سیاست خارجی آمریکا و تعریفی نو از نقش اروپا به دست می دهد. به هرحال به نظر میرسد که دوران دکترین اوباما و اوبامائیسم در آمریکا بشدت در حال سپری شدن است.