گذشته از اینکه نبرد میان «صفوی نوین» و « ولایت فقیه» به پیروزی کدام یک از باندها تمام شود؛ درسهای بسیار آشکاری برای آنانکه تشنهٔ آموزش سیاسی هستند در بردارد. درسهایی که چه بسا با مطالعه دهها جلد کتاب در رابطه با علوم سیاسی نیز به دست نیایند.
با توجه به روند حرکت « صفوی نوین» در ۲۱ سال گذشته؛ میتوان گفت که آنها از استراتژی « اسب تروا » استفاده کرده اند. جذب و چیدن و آرایش نیروهای « صفوی نوین » در درون شکم تشکیلات هواداران ولایت فقیه؛ در این ۲۱ سال به طور مستمر ادامه داشته است؛ بدون آنکه حتی کوچکترین «علامت»ی از استقلال فکری خود را بروز داده باشد. « صفوی نوین» با دقت بسیار زیاد چنان وانمود کرد که نقشی به جز « سگ زنجیری ولایت فقیه» هیچ نقشی ندارد و چنان قاپ خامنه ای و اتاقهای فکری او را دزدید که نه تنها مورد حمایت صد در صد آنان قرار گرفت؛ بلکه « ولی وقیح» را ناچار نمود تا این حمایت کامل را به طور علنی؛ نه یکبار بلکه به دفعات به طور علنی در مقابل پر مخاطب ترین رسانه ها بیان نماید و در دور افتاده ترین ده کوره ها نیز مردم این حمایتهای بی دریغ را دیدند و شنیدند. در حرکت بعدی که سرکوب اعتراضات مدنی میباشد؛ از اظهار نظر علنی کاملاً خود داری نمود و تمامی مسئولیت سرکوب ها نیز بر شانهٔ « ولی وقیح» افتاد.
« صفوی نوین» به دنبال جذب کانونهای کوچک قدرت؛ مانند باندهایی از قبیل هیئت های موتلفه و یا برادران بروجردی و امثالهم نبود؛ زیرا میدانست که این باندهای کوچک را میتوان مثل سگ در مقابل هر بارگاه قدرتی بست و از آنان در برابر یک تکه استخوان؛ کار کشید و در صورت گرفتارشدن به بیماری «هاری» با یک گلوله خلاصشان کرد و جسدشان را به باندهای کفتاران سپرد. لذا به جذب نیرو در بدنهٔ نظامی و امنیتی و شبه نظامی رژیم روی آورد و افرادی را جذب کرد که از آلوده شدن « سرداران سپاه» در تجارت مواد مخدر؛ و دایر کردن روسپی خانه ها؛ قاچاق دختران و پسران بی سرپرست و فروختن آنها به مراکز بردگی جنسی و کثافتکاریهای « آخوندها» به تنگ آمده بودند و برای تدارک پیاده نظام خود نیز به بسیجیها و اقشار کم در آمد روی آورد.
هرچند که این جریان علایم کوچکی را در آغاز فرستاده بود تا نشان دهد که « ازنوعی دیگر» است؛ اما این علائم در پیچ و تاب « هوچیگری» های شبه سیاسی « سبز مذهبی» گم شدند و کسی آن علایم را دریافت نکرد؛ و آنها را بخشی از تبلیغات انتخاباتی به حساب آوردند. حتی در زمان اخراج « منوچهر متکی» نیز بسیاری از تحلیلگران آنرا به اختلافات درونی باندهای گوناگون تعبیر نمودند؛ در حالی که « نبرد آشکار» در حال شکل گیری بود و تا زمان ماجرای وزیر اطلاعات و به تبع آن شروع پیکارها همهٔ تحلیلگران « شبه سیاسی» از خواب بیدار شدند. اما هنوز هم که هنوز است « مغز کوچک» شان توان دیدن عمق را ندارد و تنها به امید ظاهر شدن علایم جدید هستند تا « نان شب»شان شود.
اکنون در شرایطی قرار داریم که باند ولایت وقیح؛ به خاطر شرایط بین المللی ناشی از تحریمها و مخصوصاً فروپاشی دژ « هلال شیعی» و از دست دادن متحدین طبیعی خود یعنی « سبز مذهبی»؛ توانایی یک یورش همه جانبه و تار و مار « صفوی نوین » را ندارد؛ و به همین جهت میخواهد « نبرد» را با استراتژی « نبرد فرسایشی» اداره کند که در این چند روز اخیر شاهد دستگیری رمالان و جاسوسان و انتشار شایعات و امثالهم از یک طرف و به میان آوردن قوهٔ قضائیه و بررسی پرونده ها از سوی دیگر هستیم.
همانگونه که پیش تر از این نیز گفته ام؛ باند « صفوی نوین» به راهی رفت ( گزینهٔ سوم ) که در شرایط کنونی برایش پر خطر بود. اما به هر حال این راه رفته شده است و راه بازگشتی وجود ندارد و حتی باز گشت به گزینهٔ اول نیز کارساز نخواهد بود؛ زیرا دل بستن به قرارداد آتش بس با خامنه ای کاری احمقانه است. بنابراین آنچه که میماند ادامهٔ راه است. اکنون دیگر هیچکس احمدی نژاد را « عروسک خیمه شب بازی» و «دلقک خامنه ای» نمی انگارد. اکنون هم باند « ولی وقیح» و هم «سبز مذهبی» از او وحشت دارند. اگر آینده ای باشد؛ شاهد صف کشیدن اکثریت روحانیت شیعه در برابر « صفوی نوین » خواهیم بود.
« صفوی نوین» از این نظر اشتباه کرد؛ که اگر هدف آنها تسخیر مجلس در انتخابات بود؛ لذا به آغاز نبرد علنی نیازی نبود؛ اما اگر گزینهٔ « نبرد آشکار» را نیز مدّ نظر داشته اند تا بتوانند در سایهٔ آن « انفصال» خود را از « ولایت فقیه» اعلام نمایند باید که راهکارهای ادارهٔ بحران کنونی و رقم زدن آن به نفع خویش را هم داشته باشند و گرنه شکست خواهند خورد.
اکنون اکثر و تقریباً تمامی تحلیلگران « شبه سیاسی» که حد اکثر بر آوردشان از نیروهای « صفوی نوین» تنها به احمدی نژاد و مشائی و چند رمّال و جن گیر خلاصه میشود ( و البته ولی وقیح هم میخواهد چنین وانمود کند که اینچنین است اما در نهانگاه میداند که چنین نیست ) تمامی تحلیل شان به این ختم میشود که خامنه ای میخواهد با زدن بال و پر احمدی نژاد که منظورشان همان رحیم مشایی است؛ اجازه دهد که یک رئیس جمهور بی پر و بال این مدت باقیمانده را نیز سپری کند و سپس مثلاً قالیباف و یا عروسک دیگری را بر سر کار بیاورند. من نمی دانم که چرا کسی که خود را یک تحلیلگر سیاسی میداند؛ چگونه نمیتواند بفهمد که « اوباما» و یا « جرج بوش» و یا « رحیم کشایی» تنها « نوک کوه یخ» هستند؟ چرا باید این افراد را به عنوان « تمامی دارایی» یک جریان سیاسی به شمار آورند و « پشتوانه»های رده بالای نظامی و امنیتی و « پشتوانه»های اجتماعی؛ اقتصادی وبدنهٔ نظامی آنرا نادیده انگارند؟ اگر داستان به همین سادگی بود؛ اکنون جسد رحیم مشایی سالها بود که پوسیده بود.با توجه به روند حرکت « صفوی نوین» در ۲۱ سال گذشته؛ میتوان گفت که آنها از استراتژی « اسب تروا » استفاده کرده اند. جذب و چیدن و آرایش نیروهای « صفوی نوین » در درون شکم تشکیلات هواداران ولایت فقیه؛ در این ۲۱ سال به طور مستمر ادامه داشته است؛ بدون آنکه حتی کوچکترین «علامت»ی از استقلال فکری خود را بروز داده باشد. « صفوی نوین» با دقت بسیار زیاد چنان وانمود کرد که نقشی به جز « سگ زنجیری ولایت فقیه» هیچ نقشی ندارد و چنان قاپ خامنه ای و اتاقهای فکری او را دزدید که نه تنها مورد حمایت صد در صد آنان قرار گرفت؛ بلکه « ولی وقیح» را ناچار نمود تا این حمایت کامل را به طور علنی؛ نه یکبار بلکه به دفعات به طور علنی در مقابل پر مخاطب ترین رسانه ها بیان نماید و در دور افتاده ترین ده کوره ها نیز مردم این حمایتهای بی دریغ را دیدند و شنیدند. در حرکت بعدی که سرکوب اعتراضات مدنی میباشد؛ از اظهار نظر علنی کاملاً خود داری نمود و تمامی مسئولیت سرکوب ها نیز بر شانهٔ « ولی وقیح» افتاد.
« صفوی نوین» به دنبال جذب کانونهای کوچک قدرت؛ مانند باندهایی از قبیل هیئت های موتلفه و یا برادران بروجردی و امثالهم نبود؛ زیرا میدانست که این باندهای کوچک را میتوان مثل سگ در مقابل هر بارگاه قدرتی بست و از آنان در برابر یک تکه استخوان؛ کار کشید و در صورت گرفتارشدن به بیماری «هاری» با یک گلوله خلاصشان کرد و جسدشان را به باندهای کفتاران سپرد. لذا به جذب نیرو در بدنهٔ نظامی و امنیتی و شبه نظامی رژیم روی آورد و افرادی را جذب کرد که از آلوده شدن « سرداران سپاه» در تجارت مواد مخدر؛ و دایر کردن روسپی خانه ها؛ قاچاق دختران و پسران بی سرپرست و فروختن آنها به مراکز بردگی جنسی و کثافتکاریهای « آخوندها» به تنگ آمده بودند و برای تدارک پیاده نظام خود نیز به بسیجیها و اقشار کم در آمد روی آورد.
هرچند که این جریان علایم کوچکی را در آغاز فرستاده بود تا نشان دهد که « ازنوعی دیگر» است؛ اما این علائم در پیچ و تاب « هوچیگری» های شبه سیاسی « سبز مذهبی» گم شدند و کسی آن علایم را دریافت نکرد؛ و آنها را بخشی از تبلیغات انتخاباتی به حساب آوردند. حتی در زمان اخراج « منوچهر متکی» نیز بسیاری از تحلیلگران آنرا به اختلافات درونی باندهای گوناگون تعبیر نمودند؛ در حالی که « نبرد آشکار» در حال شکل گیری بود و تا زمان ماجرای وزیر اطلاعات و به تبع آن شروع پیکارها همهٔ تحلیلگران « شبه سیاسی» از خواب بیدار شدند. اما هنوز هم که هنوز است « مغز کوچک» شان توان دیدن عمق را ندارد و تنها به امید ظاهر شدن علایم جدید هستند تا « نان شب»شان شود.
اکنون در شرایطی قرار داریم که باند ولایت وقیح؛ به خاطر شرایط بین المللی ناشی از تحریمها و مخصوصاً فروپاشی دژ « هلال شیعی» و از دست دادن متحدین طبیعی خود یعنی « سبز مذهبی»؛ توانایی یک یورش همه جانبه و تار و مار « صفوی نوین » را ندارد؛ و به همین جهت میخواهد « نبرد» را با استراتژی « نبرد فرسایشی» اداره کند که در این چند روز اخیر شاهد دستگیری رمالان و جاسوسان و انتشار شایعات و امثالهم از یک طرف و به میان آوردن قوهٔ قضائیه و بررسی پرونده ها از سوی دیگر هستیم.
همانگونه که پیش تر از این نیز گفته ام؛ باند « صفوی نوین» به راهی رفت ( گزینهٔ سوم ) که در شرایط کنونی برایش پر خطر بود. اما به هر حال این راه رفته شده است و راه بازگشتی وجود ندارد و حتی باز گشت به گزینهٔ اول نیز کارساز نخواهد بود؛ زیرا دل بستن به قرارداد آتش بس با خامنه ای کاری احمقانه است. بنابراین آنچه که میماند ادامهٔ راه است. اکنون دیگر هیچکس احمدی نژاد را « عروسک خیمه شب بازی» و «دلقک خامنه ای» نمی انگارد. اکنون هم باند « ولی وقیح» و هم «سبز مذهبی» از او وحشت دارند. اگر آینده ای باشد؛ شاهد صف کشیدن اکثریت روحانیت شیعه در برابر « صفوی نوین » خواهیم بود.
« صفوی نوین» از این نظر اشتباه کرد؛ که اگر هدف آنها تسخیر مجلس در انتخابات بود؛ لذا به آغاز نبرد علنی نیازی نبود؛ اما اگر گزینهٔ « نبرد آشکار» را نیز مدّ نظر داشته اند تا بتوانند در سایهٔ آن « انفصال» خود را از « ولایت فقیه» اعلام نمایند باید که راهکارهای ادارهٔ بحران کنونی و رقم زدن آن به نفع خویش را هم داشته باشند و گرنه شکست خواهند خورد.
من معتقدم که در زمان تحلیل کردن؛ از اینکه یکی از طرفین و یا هردو طرف « مادر قحبه» هستند و یا نیستند؛ پرهیز نمود همانگونه که یک فیزیکدان در زمان تحقیق نباید « احساسات» خود را در تحلیلهایش دخالت دهد و در زمان تحقیق ذهنش باید در احاطهٔ «فیزیک محض» باشد و گرنه در بسیاری از جاها با مشکل جدی برخورد خواهد کرد که نه به خاطر فیزیک بلکه به خاطر پیش فرضهای غلط بوجود می آیند. یک تحلیلگر باید ذهنش انباشته از « سوال »های گوناگون باشد و گرنه تبدیل به « وقایع نگار» خواهد شد.
اکنون نبرد میان « صفوی نوین» و « ولایت فقیح» از طرف خامنه ای به سوی « جنگ فرسایشی» کشانده شده است. سوال اول این است که آیا « صفوی نوین» توانایی جنگ فرسایشی را تا به انتها دارد؟ آیا در شرایط کنونی به طور محدود باید آنرا بپذیرد و در آینده به هجومی تعیین کننده روی آورد؟ اگر «صفوی نوین» این شرایط را بپذیرد؛ آیا تحمل تلفات ناشی از آن را خواهد داشت و یا اینکه تارومار خواهد شد؟ آیا «صفوی نوین» باید تمامی پرده ها را بدرد و تمامی اندیشه های خود را علنی سازد؟ در این صورت در صد ریسک تا چه حد است؟
در شرایط کنونی؛ اختلافات و مبانی آن به اندازهٔ کافی به میان « بدنهٔ سپاه» رفته است و مطمئناً بحثهای زیادی در مجالس جنون میرود که ما از آنها اطلاعی نداریم. لذا تمامی تلاش هر دو طرف معطوف « یارگیری» بیشتر است. ظهور پاسدار « نقدی» نخست به نفع « ولی فقیه» و سپس « گردش ۱۸۰ درجه ای» و اظهار حمایت از دولت؛ بیش از آنکه نشانگر طرفداری از « این» و یا «آن» باشد نشانگر هدایت نبرد به سوی فرسایشی شدن است. زیرا در نبرد فرسایشی؛ همانگونه که پیشتر گفته ام؛ دستهای باند «صفوی نوین» از اهرمهای مجلس و قوهٔ قضائیه کوتاه است و لذا با کشاندن نبرد به عرصهٔ فرسایشی و امتناع از علنی شدن آن؛ باند ولی فقیه میتواند در تاریکی کامل به یورشهای خود ادامه داده و نتایج این یورشها را از طریق تریبونهای خود و به شکلی که خود میخواهد به سمع و نظر مردم برساند و جنبهٔ « اجتماعی شدن» نبرد رابا این شیوه کنترل کند. اما اگر « صفوی نوین» همانگونه که با ماجرای وزیر اطلاعات ؛ جنگ پنهان را علنی کرد؛ باید هرچه بیشتر آنرا به عمق جامعه ببرد و شانس باند ولی وقیح را از کنترل اجتماعی بحران؛ از میان ببرد. اکنون زمان آن است که آنچه را که به رحیم مشایی نسبت داده میشود؛ احمدی نژاد از زبان خودش به صورت علنی به میان مردم ببرد و این ترفند باند ولایت فقیه را که « احمدی نژاد خوب است ولی اطرافیانش منحرف هستند» را به شکست بکشاند؛ زیرا این ترفند بهانه ای برای « جنگ فرسایشی در خفا = نبرد در تاریکی» است و احتمال شکست « صفوی نوین» را بالا خواهد برد. اکنون صفوی نوین باید کاری کند که خامنه ای نتواند قطعات « کاسهٔ شکستهٔ روحانیت» را دوباره به هم بچسباند. اکنون زمان آن است که « رفسنجانی» و تمامی عقبه اش به گور سپرده شود. اکنون زمان آن است که دهانهای دریده ای مانند مکارم شیرازی که با هزاران تن « شکر» شیرین شده اند؛ بسته شود.
از نظر من « ایجاد رعب» در میان آخوندها یکی از بهترین راههای خفه کردن و ایجاد گسست در یکپارچگی آنها است. اما اگر باند «صفوی نوین» به مسابقهٔ « چه کسی با تقوی تر است» در مقابل آخوندها کشانده شود؛ بازی را خواهد باخت. زیرا در جامعهٔ بیرون از طرفداران حکومت اسلامی ؛ هیچکس برای « تقوی» تره هم خرد نمیکند و میدانند که تمامی سران فاسد هستند. اما کشته شدن گروه های متعدد از « آخوندهای معلوم الحال» میتواند موجب موج و حرکت اجتماعی شود. سخن گفتن از آزادیهای فردی و اجتماعی؛ ایجاد اشتغال و وعدهٔ گشوده شدن درهای اقتصادی و رشد و پیشرفت میتوانند موج ساز باشند. اکنون شرایطی بوجود آمده است که گروههای مبارز و آزادیخواه نیز میتوانند با تاکتیک « کشتن آخوندهای طرفدار خامنه ای» و بدون به عهده گرفتن مسئولیت آن این جنگ را عمیق تر سازند. نتیجه اینکه؛ «صفوی نوین» باید « قزلباشها» را به میدان آورد و عرصه را بر کفتارهای مجلس نشین و قم نشین و قوهٔ قضائیه و نهایتاً « ولی وقیح» تنگ کند و گرنه « اعلام شکست» بهتر از « اعتراف به جاسوسی» و «رمالی» و « خیانت» در مصاحبه های تلویزیونی و دادگاههای دسته جمعی خواهد بود.
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر