یاران
بارها شده است که من از اندیشه ها و یا افراد و یا گروههای « شبه سیاسی» سخن گفته ام و با تاکید بر این نامگذاری؛ قصدم این بود که در ذهن خوانندگان سوالی ایجاد کنم تا شاید به دنبال این بحث کشیده شوند که تفاوت های یک فرد و گروه « سیاسی» با یک فرد و یا گروه « شبه سیاسی» درچه میتواند باشد؟ و این آغازی باشد برای مطالعات بیشتر و در نتیجه رسیدن به درکی بالاتر از آنچه که در عامّ «سیاست» نامیده میشود. البتّه بعد از آشنایی با مفاهیم عامّ نوبت به « تمرین»هایی میرسد که فرد سیاسی باید « پروژه»هایی سیاسی را برای تجزیه و تحلیل برگزیند ( دقیقاً مانند یک واحد درسی دانشگاهی) و چگونگی برخورد مطالعاتی و بر آوردهای خویش را با آنچه که عملاً اتفاق افتاده است را مقایسه نموده؛ تا بتواند کمی ها و کاستی های شیوهٔ برخورد خود را بشناسد و با مرور زمان و تمرینهای بیشتر بتواند به فردی با تواناییهای بسیار بالایی در « علوم سیاسی عملی» تبدیل شده و وارد آوردگاه گردد. زیرا فریب دادن چنین اشخاصی بسیار سخت است. اینگونه افراد آنچه را که میبینند و آنچه را که میخوانند و میشنوند؛ از هزارتوی فیلترهای « روش تحلیل و برخورد سیاسی» میگذرانند و چه بسا به نتایجی برسند که برای افراد غیر سیاسی و یا « شبه سیاسی» غیر قابل باور باشد؛ و تنها بعد از دیدن نتیجهٔ عملی آن به آن باور کنند که البته دیگر بسیار دیر شده است و ماجرا پایان یافته است.
در «انجمن پادشاهی ایران- تندر» اساساً ما به دنبال هوادارانی از نوع « بسیجی» و یا « هواداران اعلامیه پخش کن فدایی و یا مجاهد خلق» نبوده ایم و نیستیم زیرا آیندهٔ ایران بزرگ به دست توانای « اندیشمندان سیاسی» و متخصصین امور اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد و نه عده ای از نوع « بسیجی» و « هوادار اعلامیه پخش کن» که چون برگی در باد؛ با یک بیانیه مزخرف از سوی « رجوی» و یا « فرخ نگهدار» و یا یک « آخوند شپشو» به این طرف و آنطرف بروند. از نظر انجمن پادشاهی ایران-تندر « تولید اندیشمندان سیاسی» و در ادامهٔ آن « بازتولید وسیع» اینگونه افراد در واقع ساختن یک « دژ استراتژیک» است. استاد فرود فولادوند با آغاز « بازگشایی تازینامه» پرچمی را بر افراشت که در آن زمان با مخالفت بسیاری از « شبه اندیشمندان» به « تند روی» و « توهین به عقاید مردم» متهم گردید؛ و یا با نامیدن خاتمی با صفت « شیّاد»؛ چه بسا بسیاری از گروهها و افراد « شبه سیاسی» نظر ایشان را اشتباه دانستند و « خاتمی شیّاد» را دریچه ای به سوی دموکراسی میدانستند و حرفهای او را در حد « پروستوریکا» و شخص او را « گورباچف ایران» ارزیابی میکردند. اما بعد از پایداری ایشان؛ اکنون بسیاری از همان « شبه اندیشمندان» نه تنها شمشیر هایشان را برعلیه اندیشه های کثیف اسلامی از نیام برکشیده اند بلکه خاتمی را نیز « شیّاد و خائن» مینامند. اما مسئله این است که « بسیار دیر شده است» و حد اقل آسیبی که جنبش آزادیخواهی از سوی این « مردک» و هوادارانش خورد؛ تا لحظهٔ فعلی؛ ۱۴ سال ویرانی بیشتر و ۱۴ سال غارت بیشتر بود که بر سرزمین ما رفت. در ماجراهای بعد از انتخابات ۸۸ نیز که بیشتر نیروهای « شبه سیاسی» همگی تبدیل به « یا حسین میر حسین» و « یا مهدی شیخ مهدی» شدند و روبانهای سبز به دور انگشتانشان بستند؛ انجمن پادشاهی ایران - تندر؛ از موسوی و کروبی تنها به یک جمله بسنده کرد و آن این بود : « تا زمانی که موسوی و کروبی؛ اسب درشکهٔ ما هستند؛ ما نیز از آنها پشتیبانی خواهیم نمود» و گرنه انجمن پادشاهی ایران-تندر؛ به خوبی میدانست و میداند که هیچ یک از گروهها و باندهایی که به نحوی خواستار « حکومت اسلامی» هستند؛ دشمنان قسم خوردهٔ « ایران» هستند و من شخصاً همیشه آنان را با نام « تازی پرستان» یاد کرده ام. دارودستهٔ « صفوی نوین» نیز از این قاعده مستثنی نیست و دشمن ایران و در نتیجه دشمن ماست.
اما آنچه که مرا به نوشتن این مقاله واداشت که فکر میکنم مقاله ای طولانی خواهد شد؛ به خاطر نظر یکی از دوستان بود که در بارهٔ مقالهٔ « آمریکا در کدام سمت ایستاده است» ؛ فرستاده بودند و هرچند که پاسخی کوتاه بر آن نوشتم؛ اما فکر میکنم که بهتر است یک پاسخ ریشه ای به اینگونه برداشتهای « شبه سیاسی» داده شود و آن چیزی نمیتواند باشد به غیر از « بازگشایی دریچه ای بر نگرش سیاسی».
ساختار اندیشهٔ سیاسی:
۱- داشتن « آرمان سیاسی».
۲- طراحی استراتژی بلند مدت و میان مدت مبارزاتی و طراحی و ارائهٔ استراتژیهای سیاسی؛ اقتصادی؛ و اجتماعی.
۳- طراحی و بوجود آوردن ساختار های سیاسی؛اقتصادی؛اجتماعی؛ و مدنی منطبق بر « آرمان و استراتژیها».
۴- تولید و طراحی روشهای تولید نیروهای حرفه ای برای اداره و پیشرفت ساختارها.
۵- داشتن دیدی روشن از « مشکلات» راه؛ و طراحی عملیاتی برای از میان بردن آنها.
۶- داشتن دیدی روشن از « فرصتها» و سازماندهی و جهت دادن به تمامی ساختار های موجود و یا بوجود آوردن ساختارهای نوین برای حد اکثر استفاده از « فرصتها ».
۷- داشتن دیدی روشن از « دشمنان داخلی» و حیطهٔ قدرت و نقاط ضعف آنها.
۸- داشتن دیدی روشن در رابطه با « دشمنان خارجی» و حیطهٔ نفوذ و قدرت آنان و بررسی نقاط ضعف و آسیب پذیر آنها.
۹- داشتن دیدی روشن از مجموعهٔ دشمنان و نقاط تلاقی « منافع مشترک » و « منافع ملی ناهمسو»ی آنها؛ برای طراحی بازیهای سیاسی بین المللی در جهت حد اکثر استفاده در جهت منافع ملی.
۱۰- داشتن دیدی روشن از « دوستان داخلی » و حیطهٔ نفوذ و نقاط ضعف آنان.
۱۱- داشتن دیدی روشن از اندیشه های سیاسی گوناگون و بر رسی نتایج «عملی شدن» آنها و اینکه چه « سود» و یا «زیان»ی میتوانند بر پیکر جامعه وارد سازند.
آنچه که بر شمردم « فروزه» های برجستهٔ یک اندیشهٔ سیاسی «علمی-عملی» هستند. همانگونه که دیده میشود؛ بیشتر آنها کاملاً تحت تاثیر « آرمان سیاسی» هستند. اما شیوه های اجرایی و یا ساختن سازه ها بیشتر جنبهٔ « ابتکاری و عملی و تخصصی» دارند. به عنوان مثال داشتن نیروی دفاعی و تهاجمی مسلح (ارتش) یک نیاز « آرمانی - ملّی» است؛ اما ساختن یک سیستم نظامی کار آمد از دانش و ابتکار و تخصصی جداگانه پیروی میکنند که هیچ ربطی به یک « آرمان سیاسی مشخص» ندارند و در تمامی دنیا شیوه های مشابهی در ایجاد اینگونه ساختارها بکار برده میشود و تنها فرقی هم که دیده میشود بستگی به داشتن تواناییهای مالی و تکنولوژیک و یا ابتکارات و محاسبات دارد.
تاکتیکهای مبارزاتی سیاسی :
یک گروه و یا سازمان سیاسی؛ در زمان اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی تنها یک چیز را در نظر میگیرد : فرود آوردن حد اکثر ضربه به دشمن و به دست آوردن حد اکثر پیروزی برای خود و دوستان طبیعی سیاسی خود. لذا در زمان طراحی یک عملیات تاکتیکی آنچه که به هیچ وجه فدا نخواهد شد؛ منافع نیروهای دوست و هماهنگی تاکتیک با اهداف استراتژیک از یک سوی و تارومار کردن دشمن تا آخرین نفر است. اگر یک سازمان سیاسی نتواند به تنهایی وارد میدان شود باید راهکارهایی را پیدا کند که نیروهای دشمن را به جان هم بیندازد و چه بسا از یکی از آنها برای ضربه زدن به دیگری استفاده کند که نیاز به ابتکارات عملی و محاسبات دقیق دارد تا این عمل را هر چه بهتر انجام دهد. به عنوان مثال در شرایط کنونی اگر بتوانیم به هر طریقی که شده؛ نیروهای ولی فقیه و صفوی نوین را به سوی کشتن یکدیگر سوق دهیم و جنگ آنها را به خیابانها بکشانیم و رهایشان کنیم که همدیگر را مثل گرگها و کفتارها پاره پاره کنند یک تاکتیک ماهرانه خواهد بود.
یک نیروی سیاسی هیچگاه « تماشاچی» باقی نمیماند و به شکلی از اشکال در ماجراها به طور فعال وارد میشود و تلاش میکند که به آنها سمت و سویی را بدهد که به نفع خودش تمام کند. مثلاً در شرایط کنونی یک جریان سیاسی نمیتواند بگوید که نبرد میان « ولایت فقیه» و « صفوی نوین» به ما مربوط نیست؛ و باید با مطالعهٔ شرایط تاکتیکهایی را طراحی نماید تا بتواند بیشترین ضربات را به هر دو طرف وارد آورد؛ و گرنه فرقی بین « کدو تنبل» و آن گروه وجود ندارد.
تاکتیکهای مبارزاتی در شرایط کنونی میتوانند؛ ایجاد جنگ روانی با تحقیر هر دو طرف؛ پخش شب نامه ها از زبان یکی از طرفین بر علیه طرف دیگر و بالعکس؛ شناسایی بسیجیهای طرفدار هر دو طرف و کشتن آنها و انمداختن آن به گردن طرف دیگر
ساختار اندیشهٔ « شبه سیاسی»:
۱- داشتن « آرزوهای سیاسی» تعریف نشده؛ به جای « آرمان سیاسی».
۲- نداشتن استراتژی از هرنوع و به جای آن دل بستن به « امید».
۳- عدم آگاهی و دانش به ضرورت و وجود « ساختارها» و اساساً عدم درک ضرورت « سازماندهی».
۳- هواداری ازهوچیگری و عربده کشی و شعارهای «کلی» ؛ به جای اندیشیدن و نقد و بر رسی شعارها.
۴- حرکت « گلّه ای» به جای حرکت سازمانیافته.
۵- نداشتن دیدی روشن از مشکلات و فرصتها.
۶- نداشتن دیدی روشن در رابطه با نیروهای دوست و نیروهای دشمن.
۷- نداشتن آگاهی در رابطه با اندیشه های سیاسی .
تمامی این موارد را میتوان در به طور آشکار در جنبش دموکراسی خواهی « نوجوان» ایران مشاهده نمود. به عنوان مثال وقتی می پرسی دموکراسی یعنی چه؟ اروپا و آمریکا را مثال میزنند؛ در حالی که سیستم حکومتی در آمریکا و اروپا « دموکراسی» نیست و میتوان آنها را « حکومت پلورال احزاب» نام نهاد که به جای دموکراسی نشسته اند. آنهایی که با سیستم کارکرد حکومتهای اروپایی و آمریکا آشنایی دارند؛ میدانند که بسیاری از تصمیمهای کلان بر اساس «منافع حزبی» اتخاذ میشوند و گاهی احزاب حتی منافع هواداران خود را نیز به خاطر منافع حزب؛ زیر پا میگذارند و حتی منافع ملی را نیز فدا میکنند. پشتیبانان این احزاب که ترسیم کنندگان خط مشی آنها نیز هستند موسسات بزرگ مالی و صنعتی و نظامی میباشند و مردم تنها نقش « رای دهندگان» را بازی میکنند. اما از نظر یک « دموکراسی خواه» شبه سیاسی؛ آزادی بیان و یا آزادی انتخاب کردن و یا انتخاب شدن؛ « عین دموکراسی» تصور میشود. درحالی که این مباحث تنها بخشی کوچک از« اندیشهٔ سیاسی دموکراسی» را تشکیل میدهند. یا مثلاً حکومت آمریکا را یک حکومت « سکولار» می انگارند در حالی که چنین نیست و « کلیساها» دخالت عمیقی در تصویب و اجرای قوانین دارند. در این کشورها تا به حال دیده نشده است که یک حزب به خاطر « وعده های دروغین انتخاباتی» به محاکمه کشیده شود. اما در مجموع میتوان گفت که در این کشورها نوعی از توازن وجود دارد که بر اساس رابطهٔ مردم با کمپانیهای عظیم اقتصادی بناشده است و احزاب نقش حافظ این توازن را بازی میکنند. من نمیگویم این خوب است و یا بد است؛ بلکه میگویم که این؛ هرچه که هست دموکراسی نیست. آنچه که برای یک موجود « شبه سیاسی» دلربایی میکند آن است که ما در سرزمینمان حتی این نوع از توازن را هم نداریم و به همین جهت است که این توازن نقش آرمانی پیدا میکند که به جای اندیشهٔ سیاسی « دموکراسی» می نشیند.
تاکتیکهای مبارزاتی « شبه سیاسی» :
شیوه ها و تاکتیکهای مبارزاتی جریانهای « شبه سیاسی»؛ نه بر اساس مطالعات دقیق بر روی منابع نیروی انسانی و مالی و اجتماعی دشمن و نه بر اساس مطالعهٔ آرایش نظامی و سیاسی دشمن؛ بلکه بر اساس یک سری « جزوه »های نگاشته شده بر اساس « جمع آوری تجربهٔ دیگران» انجام میپذید و ریشه در شناخت علمی و عینی سرزمین ایران ندارد. مانند کتابها و جزوه های « چریکهای فدایی خلق» که بر اساس اندیشه های « رژی دوبره» و زنده یاد « چه گوارا» و « نبرد کوبا» نوشته شده بودند و همچنان که دیدیم « سیاهکل» « آغاز و پایان» ماجرا بود و بعد از « شکست سیاهکل»؛ همه چیز در حد « رجز خوانیها» و چند عملیات کوچک باقی ماند و بعد از فاجعهٔ ۵۷ نیز کاملاً « آچمز» شده بودند و نمیدانستند چکار کنند. در جنبش اخیر نیز « جزوه های مبارزات غیر خشونت آمیز» و لاطایلاتهایی از این قبیل که از طریق « بنیاد سوروس» و به گویندگی « سازگارا و مخملباف» به خورد جنبش داده شد و نتیجه اش هم نه بر اساس پیش بینی های محاسبه شده؛ بلکه بر اساس « امیدواریم» تعیین میشد که به هر حال نتیجهٔ واقعی آنرا هم دیدیم. ( بیخودی رگ گردنتان باد نکند چون قضیهٔ سبز مذهبی تمام شده است؛ چه با صفوی نوین و چه با ولایت فقیه). گروه دیگر شبه سیاسی « سازمان مجاهدین خلق» میباشد که بعد از پشتک و واروهای نظامی؛ به ابدیت پیوسته است و با اینکه منابع مالی و سیاسی قدرتمندی از آنها پشتیبانی میکنند و ماشین تبلیغاتی شان هم از نفس نمی افتد؛ اما نه اندیشه هایش و نه شیوه های سازماندهی اش خریداری ندارند. شیوهٔ مبارزاتی گروههای « شبه سیاسی» شباهت زیادی به « دعواهای خیابانی ناگهانی» دارد که ناگهان رگهای گردنها باد میکند و یکی میمیرد و دیگری هم قصاص میشود و در نتیجه هر دو میمیرند و اگر هم به دلیل دعوا ( همان آرمان) نگاه کنید خواهید دید که مثلاً به خاطر نوبت در صف اتوبوس بوده است.
همچنین احزاب و گروههایی نیز وجود دارند که میان « سیاسی» بودن و یا « شبه سیاسی» بودن قرار دارند و این به خاطر ناهنجاری ها و نا هماهنگی هایی است که در کل ساختارهای « اندیشه» و « عمل» آنها وجود دارد؛ مانند ناهماهنگی میان استراتژی مبارزاتی و واقعیتهای موجود. به طوری که هم عناصر مثبت و هم عناصر منفی در این ساختارها به طور همزمان وجود دارند و خود به خود همدیگر را خنثی میسازند. مانند « حزب دموکرات کردستان ایران» که هزینه های هنگفتی را هم به خاطر این ناهمگونی ها پرداخت کرده است ولی همچنان در خواب است.
شارلاتانهای «شبه سیاسی» : اینگونه افراد و یا «کلوپ ها» تنها ادعای سیاسی بودن را دارند و هیچگونه برنامه ای هم ندارند و با سرهم بندی کردن یک سری لاطایلات « آچار فرانسه»ای میخواهند که به نان و نوایی برسند. گروههایی مانند « خود رها گردان» و یا « دولت موقت در تبعید» و رضا پهلوی در زیر مجموعهٔ اینگونه از « قارچها» قرار دارند و قصدشان این است که به نحوی از انحاء خود را به جنبش فرو کنند و تمامی حرفشان هم این است « هرچی که شما بخواهید ما هم همونو میخواهیم. حالا بیایید هیچی نگیم و دست به دست هم بدیم و هیچکاری هم نکنیم و فقط اجازه بدید که من خودم را فرو کنم؛ تا ببینیم بعداً چه میشود». شارلاتانهای شبه سیاسی معمولاً گوشهایشان بسیار تیز است و تمامی حواسشان جمع است که « سردمداران آمریکا و اروپا» چه نظری دارند؟ و هرجا که بوی کباب بیاید فوری یک رادیو و یا تلویزیون سرهم بندی میکنند تا بتوانند از « بودجه های دولتی» سازمانهای حقوق بشری و یا توسعهٔ دموکراسی؛ سهمی هم به آنها برسد. گروههایی از قبیل سبز سکولار و یا سبز اینوری و سبز آنوری نیز در این طیف قرار دارند و برای خود کسب و کاری درست کرده اند و از این راه نان میخورند.
فسیل های شبه سیاسی: جریانهایی مانند طرفداران مصدق که هنوز مانند اصحاب کهف در غار سالهای ۱۳۳۲ مانده اند و تمامی بحثشان این است که مصدق خوب بود و شاه بد بود و تمامی کثافتکاری های جمهوری اسلامی را هم به پای شاه فقید مینویسند که فعالترین آنها « بهرام مشیری» است که زیر سایهٔ باز گشایی تاریخ اسلام ننگین؛ سری هم به نظرات نیم بند شبه سیاسی میزند و حکومتهای نوع « پلورالیسم حزبی» را به جای « دموکراسی» به خورد بینندگانش میدهد. احزاب و گروههای « سلطنت طلب» که میخواهند « سلطنت » را به جای « پادشاهی» جا بزنند و هنوز در دوران مشروطیت گیر افتاده اند و هنوز هم که هنوز است نفهمیده اند که آنچه به نام قانون اساسی مشروطیت نامیده میشود همان افکار ننگین « مشروطهٔ مشروعه» میباشد که نتیجهٔ طبیعی اش نیز به « جمهوری ننگین ولایت فقیهی اسلامی» ختم شد. اینگونه جریانها بسیار پرحرف و در عمل « اخته» و « نازا» هستند و سیاست را با « شوی تلویزیونی» عوضی گرفته اند.
از نظر شخص من ؛ در عرصهٔ مبارزات سیاسی ایران تنها چند گروه سیاسی وجود دارند که عبارتند از:
۱- دار و دسته های ولایت فقیه.
۲- صفوی نوین.
۳- سبز مذهبی .
۴- انجمن پادشاهی ایران - تندر.
شاید تعجب کنید که « ولایت فقیهی ها» را به عنوان گروه « مبارز» سیاسی ذکر کردم. اما این عین واقعیت است؛ زیرا با مشخصات گروه سیاسی که در بالا برشمردم مطابقت دارد. اما به خاطر اینکه در سنت مبارزات سیاسی ایران؛ هیچگاه حاکمیت را « مبارز» به حساب نمی آورند و تنها انقلابیون را « مبارز» مینامند و مبارز نامیدن حاکمیت نا مانوس به نظر می آید در صورتی که حاکمیت خودش یک طرف نبرد است و از نظر فنی « مبارز» به حساب می آید.
در سنت مبارزات سیاسی ایران؛ زمانی که از « مبارز سیاسی» نام برده میشود؛ نوعی از هالهٔ « قداست» به دور او کشیده میشود و زمانی هم که کشته میشود « شهید» نامیده میشود. از نظر ما این سنت از « ادیان سامی» و مخصوصاً « اسلام» نشات میگیرد و به همین دلیل هم نام بردن از « دشمن» به عنوان مبارز؛ قباحت دارد.
در انجمن پادشاهی ایران-تندر؛ ما هیچ باکی نداریم که از دشمنانمان؛ یاد بگیریم و یا به یکی از دشمنانمان کمک کنیم که دیگری را به درک واصل کند و یا تاکتیکهایی بکار بریم که هر چه بیشتر آنان را در منجلاب نیستی و مرگ فرو بریم. ما نمیخواهیم بنشینیم و ببینیم که دیگران چکار میکنند و در نهایت شاهد رفتن دود غلیظ پیروزی دیگران بر چشمان ایرانیان باشیم و سپس برایشان اشک تمساح بریزیم و یا مویه کنیم. از نظر ما حتی سنت مبارزاتی حاکم بر ایران از نوعی « موالی گری» تبعیت میکند و رهبر سیاسی تبدیل به « پیامبر» میگردد. ما ضمن اینکه به رهبران انقلابی احترام میگذاریم؛ اما هرگز از آنها « بت» نمیسازیم. ما میدانیم که با نوشتن چند مقاله و یا فرستادن چند فیلم به یوتیوب رژیم سرنگون نخواهد شد؛ اما آنرا بی ارزش نمی انگاریم. ولی از سوی دیگر کسانی را که فکر میکنند با این روشها میتوانند رژیم ننگین تازی پرستان حاکم بر ایران را سرنگون کنند نیز میگوییم « برو کشکتو بساب»؛ زیرا میدانیم که « عدم توازن در سطوح مبارزاتی » چه مفهومی دارد و از پیش میتوانیم بگوییم که که چه نیرویی بازندهٔ میدان خواهد بود. اما بازهم این امر مارا به ناظر بیطرف بودن و تماشاگر تبدیل نمیکند. آیا تا به حال گروهی را سراغ دارید که خودش را به جای دشمن بگذارد و از نگاه دشمن به جبههٔ خودش نگاه کند و برای سرکوب جبههٔ خود دست به طراحی عملیات سرکوب بزند؟ ما اینکار را میکنیم و این به ما می آموزد که نقاط ضعف ما کجاست و نقاط قوت دشمن در چیست؟
از همین روست که وقتی من خودم را به جای « آمریکا» میگذارم و به صحنهٔ نبرد میان باند « ولایت فقیه» و « صفوی نوین» مینگرم و آنرا با مسائل منطقه ای و برنامه های طرفین نبرد ترکیب میکنم؛ در آخر میگویم که اگر من به جای آمریکا بودم؛ به « ولی فقیه» رای میدادم. زیرا باند «ولایت فقیه» بعد از سرکوب « صفوی نوین» خود نیز دچار ریزش خواهد شد و چنان تضعیف خواهد گردید که شرایط برای سرنگونی اش؛ فراهم خواهد شد. در نوشتهٔ طنز آمیز « کفن دزد قدیم» هم منظورم نشان دادن « استیصال سیاسی و عقیدتی» باند ولایت فقیه است.
پویایی یک نیروی سیاسی در حرافی و شعار دادن نیست؛ بلکه این پویایی را باید در تعداد دفعات پیروزیها و شکستهای آن در میدان مبارزه جستجو کرد. ما با اینکه « سبز مذهبی» را یک گروه « سیاسی» میشناسیم و به هیچ وجه آنها را در ردیف گروههای « شبه سیاسی» قرار نمیدهیم؛ در همان حال این دار و دسته را یک گروه سیاسی « مرده» به حساب می آوریم که حرفی برای زدن ندارد و در حال کشیدن نفسهای آخر خویش است و در آینده نیز خواهید دید که چند جریان گوناگون از درون شکمش بیرون خواهد آمد و باز هم میدانیم که « سبز مذهبی» طبق روال خمینی ملعون تمامی اختلافات درونی خود را از سایرین پنهان میکنند تا نشان دهند که « وحدت کلمه» دارند؛ اما با گذشت زمانی کوتاه خواهید دید که از هم فرو خواهند پاشید؛ و انشعابات بعدی آنها ریشه در اختلافات درونی کنونی آنها دارد و « خلق الساعه» نخواهد بود.
امید دارم که دریچه گشوده شده باشد.
پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر
کژدم
در سنت مبارزات سیاسی ایران؛ زمانی که از « مبارز سیاسی» نام برده میشود؛ نوعی از هالهٔ « قداست» به دور او کشیده میشود و زمانی هم که کشته میشود « شهید» نامیده میشود. از نظر ما این سنت از « ادیان سامی» و مخصوصاً « اسلام» نشات میگیرد و به همین دلیل هم نام بردن از « دشمن» به عنوان مبارز؛ قباحت دارد.
در انجمن پادشاهی ایران-تندر؛ ما هیچ باکی نداریم که از دشمنانمان؛ یاد بگیریم و یا به یکی از دشمنانمان کمک کنیم که دیگری را به درک واصل کند و یا تاکتیکهایی بکار بریم که هر چه بیشتر آنان را در منجلاب نیستی و مرگ فرو بریم. ما نمیخواهیم بنشینیم و ببینیم که دیگران چکار میکنند و در نهایت شاهد رفتن دود غلیظ پیروزی دیگران بر چشمان ایرانیان باشیم و سپس برایشان اشک تمساح بریزیم و یا مویه کنیم. از نظر ما حتی سنت مبارزاتی حاکم بر ایران از نوعی « موالی گری» تبعیت میکند و رهبر سیاسی تبدیل به « پیامبر» میگردد. ما ضمن اینکه به رهبران انقلابی احترام میگذاریم؛ اما هرگز از آنها « بت» نمیسازیم. ما میدانیم که با نوشتن چند مقاله و یا فرستادن چند فیلم به یوتیوب رژیم سرنگون نخواهد شد؛ اما آنرا بی ارزش نمی انگاریم. ولی از سوی دیگر کسانی را که فکر میکنند با این روشها میتوانند رژیم ننگین تازی پرستان حاکم بر ایران را سرنگون کنند نیز میگوییم « برو کشکتو بساب»؛ زیرا میدانیم که « عدم توازن در سطوح مبارزاتی » چه مفهومی دارد و از پیش میتوانیم بگوییم که که چه نیرویی بازندهٔ میدان خواهد بود. اما بازهم این امر مارا به ناظر بیطرف بودن و تماشاگر تبدیل نمیکند. آیا تا به حال گروهی را سراغ دارید که خودش را به جای دشمن بگذارد و از نگاه دشمن به جبههٔ خودش نگاه کند و برای سرکوب جبههٔ خود دست به طراحی عملیات سرکوب بزند؟ ما اینکار را میکنیم و این به ما می آموزد که نقاط ضعف ما کجاست و نقاط قوت دشمن در چیست؟
از همین روست که وقتی من خودم را به جای « آمریکا» میگذارم و به صحنهٔ نبرد میان باند « ولایت فقیه» و « صفوی نوین» مینگرم و آنرا با مسائل منطقه ای و برنامه های طرفین نبرد ترکیب میکنم؛ در آخر میگویم که اگر من به جای آمریکا بودم؛ به « ولی فقیه» رای میدادم. زیرا باند «ولایت فقیه» بعد از سرکوب « صفوی نوین» خود نیز دچار ریزش خواهد شد و چنان تضعیف خواهد گردید که شرایط برای سرنگونی اش؛ فراهم خواهد شد. در نوشتهٔ طنز آمیز « کفن دزد قدیم» هم منظورم نشان دادن « استیصال سیاسی و عقیدتی» باند ولایت فقیه است.
پویایی یک نیروی سیاسی در حرافی و شعار دادن نیست؛ بلکه این پویایی را باید در تعداد دفعات پیروزیها و شکستهای آن در میدان مبارزه جستجو کرد. ما با اینکه « سبز مذهبی» را یک گروه « سیاسی» میشناسیم و به هیچ وجه آنها را در ردیف گروههای « شبه سیاسی» قرار نمیدهیم؛ در همان حال این دار و دسته را یک گروه سیاسی « مرده» به حساب می آوریم که حرفی برای زدن ندارد و در حال کشیدن نفسهای آخر خویش است و در آینده نیز خواهید دید که چند جریان گوناگون از درون شکمش بیرون خواهد آمد و باز هم میدانیم که « سبز مذهبی» طبق روال خمینی ملعون تمامی اختلافات درونی خود را از سایرین پنهان میکنند تا نشان دهند که « وحدت کلمه» دارند؛ اما با گذشت زمانی کوتاه خواهید دید که از هم فرو خواهند پاشید؛ و انشعابات بعدی آنها ریشه در اختلافات درونی کنونی آنها دارد و « خلق الساعه» نخواهد بود.
امید دارم که دریچه گشوده شده باشد.
پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر