۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

سازماندهی برای « جنبش سرخ» ( بخش نخست)

پیشگفتار نخست :
پیش از آغاز بحث؛ لازم میدانم که به خبری بپردازم که امروز در خروجی خبرگزاریها قرار گرفت. آمریکایی ها و اروپاییها آنرا  طبق معمول یک عمل « تروریستی» قلمداد کردند. آنها دوست دارند؛ که نبردهای خودشان را یک امر « ملی» جلوه دهند که البته چنین هم هست و بارها گفته اند که به خاطر «منافع ملی» خود میجنگند. اما از سوی دیگر نامی را اختراع کرده اند که به جنگجویانی که بر علیه منافع آنان میجنگند را « تروریست» مینامند. نامی که جمهوری ننگین آیین تباهی نیز از آن سود میبرد. این نام را باید معادل نام های مسخره و بی محتوای دیگری همچون « کافر» و « ملحد» و « منافق» دانست که از طرف مسلمانان و مسیحیان برای موجه جلوه دادن کشتار دیگران؛ ساخته شده است. آنانی که به کلمهٔ « تروریست» باور دارند؛ یا احمق هستند و یا اینکه زمینه را باز میکنند که در آینده؛ مخالفین خود را به این نام بخوانند و حذف کنند. آنچه که اصالت دارد؛ «منافع فردی و گروهی » است و باز هم آنچه که اصالت دارد؛ « تضاد و یا هماهنگی منافع فردی و گروهی» است که در مقیاس بزرگتر از آن به « منافع ملی» تعبیر میشود. تضاد منافع در هر شکل آن موجب زایش « نبرد» است که میتواند در سطوح مختلف و به شیوه های گوناگون؛ جریان یابد. در نتیجهٔ « نبرد» طبیعتاً کسانی خواهند بود که « آسیب» خواهند دید و سطوح و عمق آسیبها نیز دقیقاً از « سطح و عمق نبرد» تبعیت میکند. از نظر من « تروریسم» یک کلمهٔ دروغین و بی معنی است؛ مانند بسیاری از کلمات بی محتوا و بی معنی دیگری که در کنار ما و در سخنان ما زندگی میکنند و ما هیچگاه به درست بودن و یا نبودن آنها نمی اندیشیم و خود نیز آنها را به کار میبریم؛ حتی جملات بی محتوی و مغلوطی هم وجود دارند که لقلقهۀ زبان عموم است کلماتی همچون « معصوم»؛ « پیامبر خداوند»؛ « کافر»؛«مشرک» که هرچند بر توضیحی استوارند؛ اما آن توضیح خود «پا بر هوا» و بی محتوا است. جملاتی همچون « انقلاب اسلامی انفجار نور بود» ( دقت کنید : انفجار نور!!! آیا مسخره تر از این چیزی میتوان گفت و سپس به آن باورمند شد؟ نور معمولاً خودش نتیجهٔ انفجار است) و یا جملهٔ « با خون خود به حقانیت فلان چیز شهادت داد»؛ با این جمله هر اندیشه ای که کشته های بیشتری داشته باشد؛ بیش از دیگران برحق است و تازه این هم لازم نیست و اگر تنها یک نفر در راهی کشته شود؛ حقانیت آن را باید قبول کرد؛ برای آنکه فلان « الاغ نفهم» در آن راه کشته شده است و دیگر جایی برای گفتگو و بحث نمی ماند. تروریسم نیز از همین نوع است و همه میتوانند دیگران را تروریست خطاب کنند. لذا زمانی که من صحبت میکنم؛ همه چیز را در حوزهٔ « نبرد» میبینم و آنچه که برای من مهم است؛ « راهکارهای درست و نادرست در نبرد» است و آنچه که درستی و نادرستی راهکار ها را ثابت میکند؛ تنها و تنها « نتیجهٔ نبرد» است. نبردها میتوانند سیاسی؛ اقتصادی؛ دیپلماتیک؛ نظامی و فرهنگی و .... باشند؛ لذا لزوماً از کلمهٔ نبرد نمیتوان تنها به نظامی بودن آن استناد کرد.
به هر حال.... باز گردیم به دسته گل جدیدی که استراتژیست کبیر  و فرمانده « اس. ام. اس فرستادن به ژنرال پترئوس »؛ سردار« قاسم سلیمانی» به آب داده است و اکنون به یکی از بزرگترین تیترهای خبری در رسانه ها برای پیشبرد « دیپلماسی عمومی» غرب تبدیل شده است. این گاو که او را استراتژیست بزرگی میدانند و افردی که در اتاقهای فکری به این شیوهٔ احمقانهٔ جنگی نظر مثبت داده و منابع مالی آنرا تصویب کرده اند؛ نه به جرم « تروریسم» بلکه به جرم « حماقت» مستحق « اعدام» هستند. عواقب ناشی از شکست در این نبرد؛ غیرقابل جبران خواهد بود ( من در آخرین گفتگویی که ۱۰ روز پیش با رادیو تندر داشتم؛ به یقین گفتم که آزاد شدن دو کوهنورد آمریکایی تحت فشار شدید انجام گرفته است « اینجا در زمان 2:09:00 به بعد را گوش کنید » و رژیم برای مخفی کردن آن از مردم و بویژه گوساله های بسیجی آن دو کوهنورد را با اندکی عشوه و کرشمه های ضد آمریکایی؛ در زمان مسافرت احمدی نژاد به نیویورک آزاد نمود و اکنون مطمئن هستم که آزادی آن دو کوهنورد یکی از پیامدهای شکست طرح عملیاتی کشتن سفیر عربستان سعودی و انفجار سفارتخانه ها بوده است) و البته تعداد افراد نیز به دونفری که اعلام شده است خاتمه پیدا نخواهد کرد و نه تنها تعداد افرادی که در این عملیات شرکت داشتند نیز بالا خواهد رفت بلکه روابط سپاه قدس با کارتلهای مواد مخدر مکزیک نیز رو نمایی خواهد شد. و این همه تنها بخشی از سناریویی است که در آمریکا و اروپا خواهند نوشت و بقیهٔ ماجرا در خاورمیانه دنبال خواهد گردید. من در همان مصاحبه اینرا نیز گفته ام و دریکی از مقاله های اخیر هم نوشته ام که شاهد جوراب زنانه پوشیدن ولی فرزانه هم خواهیم بود و اصلاً نباید موجب تعجب شود) . اکنون باید همهٔ سردمداران رژیم ننگین اسلامی؛ که هریک زبانی درازتر از « کیر خر» دارند؛ باید زبانهای دیگری نیز به عاریه گرفته و  به لیسیدن خایه های تمامی سران « بلاد کفر» و بلاد « اهل تسنن» مشغول شوند و باجهای کلان بپردازند و « گه» را «کاسه کاسه» سر بکشند.( به عربده های پشت میکروفون و رادیو تلویزیونی آنها اعتنا نکنید؛ ماجراهای زیادی در پشت پرده رخ خواهد داد؛ همانگونه که در طول دادگاه میکونوس رخ میداد؛ اما زمان؛ زمان دیگری است و صحبت از کشتن یک « رهبر کرد» نیست! بلکه صحبت از فروپاشی هلال شیعی و روییدن خاورمیانهٔ بزرگ است و بخش بزرگی از منافع ملی غرب در آن نهفته است . بازهم بارها به کنایه به این گاو مجسم؛ ژنرال قلابی؛ گفتم که: به پیش زنت برگرد تا گیر آخوند گلستانی نیفتد.) این ماجرا را نقل کردم تا نشان دهم که اشتباهات محاسباتی تا چه اندازه میتوانند برای یک حرکت کشنده باشند و این دقیقاً همان مسئله ای بود که جنبش موسوم به سبز را نیز از میدان نبرد خارج ساخت.
جنبشی که به « جنبش سبز» مشهور شد نیز یک « نبرد» بود؛ اما فرماندهان آن تنها در پی « بازگشت به کشتی انقلاب» بودند و سطح و عمق نبرد را نیز این هدف تعیین میکرد و  استراتژی این نبرد را نیز « اصلاح طلبان = سبز مذهبی» نوشته بودند و آن « کنترل جنبش » در حد « نیروی فشار از پایین» برای « چانه زدن در بالا» بود. اما رژیم؛ سطح نبرد خود را تا « دستگیریهای وسیع و کشتار و شکنجه و تجاوز» ارتقاء داد و سردمداران « قم نشین» و دنبالچهٔ آنان یعنی موسوی و کروبی نتوانستند سطح نبرد را ارتقاء دهند و از « رادیکال» شدن جنبش وحشت کردند و شکست را پذیرفتند ( باز هم به عربده های تبلیغاتی این دار و دسته نیز توجه نکنید که میگویند ما زنده هستیم. زیرا آنها حاضرند در ازای آزاد شدن برخی از افراد دار و دستهٔ خودشان؛ در انتخابات نیز شرکت کنند و دست  آخرین ولی وقیح را ببوسند و بیشرمانه همه چیز را فراموش کنند). اکنون نیز اگر دیده میشود که عده ای ظاهراً از « اصلاح طلبی» فاصله گرفته اند و از « تغییر به نظام سکولار» سخن میگویند؛ تنها در حد شعارهای کلی است و هیچگاه از اهداف اقتصادی و سیاسی خود به طور صریح و مشخصی صحبتی به میان نمی آورند. گویی که اگر تنها آخوندها حذف شوند و اصل ولایت فقیه را و چند اصل مذهبی را از قانون اساسی حذف کنیم ؛ دیگر ایران بهشت برین میشود و این همان « حیله» ای است که خمینی لجن تبار( سید) از باب « تقیهٔ فقهی» یک بار آنرا آزمود و پیروز هم شد و اگر کسی که خود را « نسل نوین» میخواند بار دیگر دچار حماقت پدران خود شود؛ نه تنها نسل نوین خوانده نمیشود بلکه باید آنرا « نسل بازتولید شدهٔ حماقت» خواند. به هر حال عرصهٔ نبرد همیشه باید مالامال از « محاسبات» باشد و گرنه « حماقت» به جای آن خواهد نشست و آنانی که کشته میشوند و خانواده هایی که پر پر میشوند تنها تبدیل به خاطرات درد آور میگردند. محاسبات دقیق نه تنها باید در رابطه با « آرمانها و اهداف» صورت پذیرد؛ بلکه باید در زمان طراحی اشکال مختلف مبارزاتی  و بوجود آوردن سازمانها و ساختارهایی که بتوانند؛ آن نوع مشخص از مبارزه را به پیش برند نیز از آن سود جست؛ زیرا محاسبات نقشی تعیین کننده در شکست و پیروزی دارند.      
در مقالهٔ کوتاهی که اخیراً منتشر کردم و به بهانهٔ آسیب شناسی؛ مرگ رسمی جنبش سبز را اعلام نمودم؛ در بخش نظرات یکی از خوانندگان آدرس ویدیویی در یو تیوب را داده بودند که گوش کنم و نظر بدهم. با اینکه نظری کوتاه به این خوانندهٔ گرامی دادم. اما دیدن آن ویدیو کارمایهٔ مقاله ای شد که اکنون میخوانید. اما بهتر است که شما هم این ویدیو را پیش از خواندن بقیهٔ مقاله ببینید تا کار مرا در رابطه با درک ضرورت آنچه که میخواهم مطرح کنم را راحت تر نمایید. سخنران این ویدیو فردی است که خود را طبق مد روز « دکتر کورش عرفانی » میداند. البته من درجهٔ دکترا ندارم ولی میدانم که این دکتر خودش دچار بیماری « پرگویی و هیچ نگویی» است که اکنون جزو بیماریهای اپیدمیک « شبه سیاسی» است.


این آقای « دکترخان» بعد از این همه وراجی؛ میخواهد بگوید که باید « سازماندهی کرد» حال اینکه چه چیزی را به چه صورتی باید سازماندهی نمود؛ همچنان در محاق ایهام میماند. من واقعاً نمیفهمم که چه کسانی اینگونه « وراج» های «هیچ چیز نگو» را حلوا حلوا میکنند و برای « اندیشهٔ سیاسی نداشته اش» او و امثال او را حمایت مالی هم مینمایند. آنچه که من در این ویدیو دیدم؛ این بود که ایشان یک سری کلی گوییهایی را تحویل میدهند که ارزش عملی ندارند. صد رحمت به  سعید قاسمی نژاد ( تیزهوش خان)!!؛ حد اقل مقاله ای نوشته است که اگر به درد ایرانیها هم نخورَد به درد آمریکاییها میخورَد. چیز دیگری که از این ویدیو آموختم این بود که این آقای « دکتر خان» از دایناسورهای بازماندهٔ عهد « کارگران؛ برزگران متحد شوید» میباشند و اگر حتی کتاب « شوک آینده» نوشتهٔ آلوین تافلر را که در سال ۱۹۸۲ نوشته شده است؛ همینطوری سرسری ورق میزد؛ میفهمید که در کجای جهان ایستاده است؟ حال اگر ویدیو را دیده و از شنیدن گفتار دهها بار تکراری آن « زجر» کافی کشیده اید؟! بپردازیم به اصل قضیه.

پیشگفتار دوم :

برای آغاز مبحث سازماندهی؛ نخست باید دید که چه کاری میخواهید انجام دهید؟ و هدف شما چیست؟ سپس باید به ملزومات کاری که میخواهید انجام دهید و حد اقل  تعداد نفراتی که برای انجام آن مورد نیاز است فکر کنید. شما باید سپس به ارزیابی شخص خود بپردازید و ببینید که آیا واقعاً آن ارادهٔ لازم را در خود میبینید؟ اگر میبینید سوال دوم این است که چه نوع مهارتهایی دارید و چه نوع از مهارتها را باید کسب کنید. سپس امکانات مادی که برای انجام کار لازم است و باید تهیه شوند و همچنین روشهای تهیهٔ آنرا بدست آورید. شما همچنین باید افراد گروه خود را بشناسید ( البته نه در فیس بوک و وبسایتهای دیگر؛ بلکه به صورت شخصی و رو در رو) و تمامی تواناییها و استعدادها و امکانات بالفعل و بالقوهٔ آنان را ارزیابی کنید. اکنون شما به صورت  یک گروهی تعریف میشوید که حد اقل خود را میشناسد. یعنی اینکه میداند هدفش چیست؟ نوع کاری که میخواهد انجام دهد چیست؟ تواناییهای لجستیکی اش تا چه حد است؟ تواناییهای بدنی و فکری و تکنیکی افراد گروه چیست؟ در مرحلهٔ دوم « دشمن شناسی» آغاز میشود. منظور من از دشمن شناسی؛ یک سری حرفهای آرمانی و شعاری نیست؛ بلکه آنچه که در زمان انجام کار میتواند مانع شما شود یک دشمن به حساب می آید که باید از میان برداشته شود. بعضی از دشمنان را میتوان  دور زد؛ بعضی دیگر از دشمنان را باید از میان برد. اگر خانوادهٔ شما مخالف آن چیزی هستند که شما میخواهید انجام دهید؛ میتوانید با عدم گفتن آن؛ خانواده را دور بزنید. یا در سیاهی شب نیروهای انتظامی را با پنهان شدن دور بزنید؛ اما دشمنانی هستند که نمیتوان آنها را دور زد و باید آنها را نابود کرد. مثلاً « ترس» دشمنی است که با تمرین عملیاتهای کوچک آنرا کشت؛ و یا « تهوّر و بی مبالاتی ناشی از آن» دشمنی است که باید آنرا با « محاسبات» به چالش کشید و از میان برداشت. اگر رهگذری مانع عملیات شما میشود باید او را از میان برداشت؛ و بسته به اینکه در چه شرایطی هستید؛میتوان اورا بیهوش کرد و یا در صورت لزوم حتی کشت. دشمن شناسی با توجه به نوع عملیاتی که انجام میشود تغییر میکند. مثلاً یک کوچهٔ بن بست که شما را محصور کند یک دشمن به حساب می آید. تعداد پایگاههای بسیج و نیروهای انتظامی و گشتهای موتوریزه همگی دشمن به حساب می آیند که تعدادی از آنها را با شناسایی کامل منطقهٔ عملیاتی میتوان خنثی نمود و همچنین باید پیهٔ درگیر شدن با برخی از آنها را به تن مالی. و اینجاست که گروه در می یابد؛ که «میزان ریسک» عملیات تا چه حد است؟ اینجاست که گروه به یک دید روشن از حد اکثر سقف ریسک پذیری خود آگاه میگردد. و باز هم اینجاست که گروه میتواند میزان ریسک پذیری خود را تا حدی که منجر به متلاشی شدن گروه نگردد؛ را تعیین کند. البته به نظر من در صورت داشتن چنین بر آوردهایی من به تمامی گروهها پیشنها میکنم که اگر میزان ریسک پذیری خود را که گروه را متلاشی نکند؛ مورد بازبینیهای مکرر قرار دهند و اتفاقات احتمالی غیر قابل پیشبینی و فرضی را نیز به حساب آورند و به عنوان مثال اگر به این نتیجه رسیده اند که این ریسک ۴۰ در صد است؛ به کاری دست یازند که احتمال ریسک را به ۳۰ درصد کاهش دهد و گرنه میتواند؛ مرگ گروه را در پی داشته باشد. همانگونه که میبینید تمامی آنچه که تا کنون گفته شد؛ به یک نکتهٔ کلیدی اشاره دارد و آن « محاسبه» است. شاید بعضیها بگویند که نباید اینقدر وسواسی بود و بالاخره باید کاری کرد. این گفته تا حدودی درست است؛ اما اگر به « تهور غیر ضروری» بینجامد کاملاً خطرناک است. یک گروه سازمان یافته تمامی اعمالش را بر اساس « ضرورت» تعیین میکند  و خود کلمهٔ « ضرورت» نیز از نکته های کلیدی است و تنها با محاسبات میتوان آنرا تشخیص داد. « ضروری» به آن چیزی گفته میشود که بدون آن عملیات قابل انجام نیست؛ و یا عقب نشینی منظم و بدون تلفات بعد از انجام عملیات میسر نیست. شما اگر در حالی که با پیروزی کامل از صحنهٔ عملیات خارج شده اید ؛ حتی با دیدن یک پاسدار و یا بسیجی نباید به او هجوم برید؛ زیرا در هنگام طراحی عملیات؛ چنین چیزی را مدّ نظر نداشته اید و ضرورتها تنها در رابطه با انجام عملیات تعریف میشوند و حرکات نا متجانسی که تعریف و محاسبه نشده اند؛ میتوانند بهشت پیروزی را به جهنم فروپاشی و کشته شدن و دستگیری مبدل کنند. یکی از علل کلیدی شکست جنبش سبز نیز دقیقاً در همین رابطه بود. آنهایی که مردم را برای تظاهرات در زمان و مکان و یا مکان های مشخصی دعوت میکردند در واقع نیروهای سرکوب را هم در همان زمان به همان مناطق دعوت میکردند و زمانی که نبرد آغاز میشد؛ در یک سو نیروهای مسلح و سازمان یافتهٔ رژیم  و در سوی دیگر نیروهای غیر حرفه ای و سازمان نیافتهٔ مردم قرار داشتند و به قول معروف نتیجهٔ کار در چنین نبردی مشخص است. لذا سوالی که مطرح میشود این است که : پس چرا این کار را با مردم کردند؟ آیا نمیدانستند؟ پاسخ صادقانه این است که آنانی که  رهبران جنبش خوانده شدند؛ تمامی اینها را میدانستند. اما آن چیزی که موسوی و کروبی شارلاتان و سایر اراذل اصلاح طلب « قم نشین» تنها یک چیز میخواستند و آن این بود که مردم به خیابانها بیایند تا آنها بتوانند به خامنه ای وسپاه بگوین که ما اینهمه قدرت داریم پس بهتر است با ما مذاکره کنید ( چانه زنی در بالا و فشار از پایین) از سوی دیگر آنها با یوتیوبی کردن جنبش میخواستند که فشار بین المللی را نیز به رخ سپاه پاسداران و خامنه ای بکشند. آنها به همان اندازه از رادیکال شدن جنبش وحشت داشتند که خامنه ای و سپاه داشت. لذا مردم را در خیابانها رها کردند تا گوشت دم توپ سپاهیان آیین تباهی گردند. اما آیا تمامی گناهها را باید به گردن اصلاح طلبهای خائن انداخت؟ به نظر من اینچنین نیست. آنهایی که خود را به عنوان « گوشت دم توپ» عرضه کردند نیز گناهکارند. آنهایی که فریب ارازلی مانند طبرزدی و سازگارا و مخملباف و خاتمی و موسوی و کروبی را خوردند و تمامی توان خود را « خالصانه» در طبق اخلاص نهادند و شجاعتها به خرج دادند نیز گناهکارند. و گناه آنها تنها یک چیز است : عدم محاسبه؛ و باز هم عدم محاسبه و بازهم عدم محاسبه. چگونه میتوان از یک سوراخ نه یک بار بلکه چندین بار گزیده شد؟ چقدر حماقت برای چنین گزیده شدنهای پی در پی مورد نیاز است؟ تا بالاخره این مغزهای منجمد بیدار شوند؟ مگر از خمینی لجن تبار( سید) متنفر نیستید؟ موسوی و کروبی و خامنه ای و مشائی و احمدی نژاد و تمامی ارازل قم نشین و نجف نشین و تک تک کادر های سپاه نمونهٔ زندهٔ او هستند. داستان؛ داستان « آموزگار بد» و « شاگرد کودن » است. آموزگاران بد و شیادی مانند « تازی پرستان» و شاگردان کودنی همچون شماهایی که هرگز به « خرد ورزی»  نگاهی « عملی» ننهاده اید و نفهمیده اید که خرد ورزی تنها یک چیز است و آن « محاسبه و باز هم محاسبه» است.
هم خودم خسته شدم و هم شما را خسته نمودم. دیدار بعد در بخش دوم.

کژدم




 

۴ نظر:

  1. دروغه. بدبخت یه کُرد رو گرفتن به یه دلیل دیگه از ترسش هر چه خواستن گفته. تازه هنوز هم رسمأ در دادگاه اولش نگفتن اتهامش چیست. حتمأ مدرک کافی ندارند . باور نکنید.

    پاسخحذف
  2. حاج آقا ناشناس ؛ اولاً از کجا میدانید که این شخص « کرد » است؟! ثانیاً از کجا میدانید که در رابطه با چیز دیگری دستگیر شده است؟!ثالثاً چگونه است که شما از مراحل پروندهٔ ایشان خبر دارید؟! مگر در بازجوییهای ایشان هم شرکت داشتید؟ مگر فامیل و یا دوست و یا هم گروه شماست که این همه در باره این شخص اطلاعات دقیق و موثق دارید؟! از کجا میدانید که حتماً مدرک کافی ندارند؟ مدرک کافی ندارند را میتوان به صورت دیگری هم گفت و آن اینکه : مدارکی دارند ولی کافی نیست مثل انفجار آرژانتین؟! تازه گیرم که این شخص کرد است؛ که چی؟؟ در کردستان موجودات درازگوشی وجود دارند که به آنها « جاش » میگویند؛ جاش یعنی « کُرّه الاغ». راستی منبع خبر پراکنی شما کدام بخش از وزارت اطلاعات است؟

    پاسخحذف
  3. با درود
    چرا فکر میکنید طبرزدی ارازل است ؟

    پاسخحذف
  4. طبرزدی شخصی است که ۱۶ سال قبل دقیقاً همان « ده نمکی» بود که امروز میشناسیدش. و هنوز هم تغییر اساسی نکرده است. طبر زدی زمانی که اولین بار بازداشت شد؛ دو فرزند داشت و زمانی که از زندان آزاد شد ۶ فرزند تولید کرده بود. کدامین زندانمی سیاسی را که میخواهد سیستم را ویران نماید و طرحی نو در اندازد؛ سراغ دارید که چنین رفتاری با او شده باشد؟ چرا با آرش رحمانی پور و محمد رضا علی زمانی چنین رفتاری نشد و در کمتر از یک سال اعدام شدند؟ آیا تا به حال چیزی در رابطه با فقر زدایی از طبرزدی شنیده اید؟ « رزل» بودن هیچ ربطی به مهندس و دکتر و پروفسور بودن ندارد. همان زمانی که شما در مسیر فریب مردم بر آیید؛ تبدیل به « ارازل» میشوید.مذهبی ها همه سر و ته یک کرباسند. یک کشیش خوب را باید یک شارلاتان ماهر دانست و نه یک انسان خوب. تمامی اصلاح طلبان هم از همان صیغه اند. رضا پهلوی هم از همان صیغه است. پاک بودن از آلایش فریب خود و دیگران؛ دنیایی دیگر است که شیادان را در آن راهی نیست..

    پاسخحذف