ادبیات «نژاد پنهان»

در این صفحه ادبیات «نژاد پنهان» (Hidden Race) به عنوان «ادبیات نوین» منتشر خواهند شد؛ تا تفاوت میان «ذغال» و «الماس» روشن گردد.
ادبیات پیشتاز از نظر من ادبیات توصیف «فقر» و «بردگی» و نوحه سرایی برای «فقرای جهان» و توصیف «بدبختیهای انسان سان ها» و پیشنهاد راههای شکست خورده برای «خوشبختی همگانی» نیست.
آنچه که در ادبیات پیشتاز سروده میشود «نژاد پنهان» است.
در آغاز تعدادی از سروده های یکی از دوستان را که با نام مستعار «من»؛ سروده است منتشر میسازم.

چشم براه سروده های یارانی که «نژاد پنهان» را میشناسند خواهم بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ






« کوه ها از کجا سر بر آوردند؟........... از قعر دریاها.... »
گهر بار: ( فردریک ویلهلم نیچه)

هرگز نیارمیدند آن چشمهای تیزبین.... هرگز در او نخُفت آن شور زندگی که در آویختن با مرگ است....
هرگز آن کودک تحقیر شده؛ تحقیر نشد.... با آنکه زندگی اش را... شور عاشقانه زیستنش را از او گرفتند....
زندگی عاشقانه اش را به گور سپردند....اما او از زیر صخره های نبرد رویید.
هی..... با تو اَم.... او را میشناسی؟.... او کوهی بود که از قعر دریاها برخاست... نامش آقا محمد خان قاجار بود.
چی....؟ چه گفتی...؟ از او متنفّری....؟..... در آینه خود را بنگر که... هنوز در زیر لحاف خفّت خوابیده ای.....

هرگز نیارمیدند آن چشمهای نگران.... چشمهای جهان بین.... هرگز در او نمرد آرزوی نیکبختی قومش.....
آن بردهٔ جوان هرگز برده نبود..... او از دیوار چین گذشت که صدها سال بود برای بازداشتنِ او میساختند....
به فرمان او سربازانش... آنان که بر اسبهای کوتاه سواری میکردند.... تا آخرین قلزوم تاختند..... به فرمان او هرگز خون مغول ریخته نشد...... او مردی از تبار فولاد بود....
چی...؟ او را هم دوست نمیداری...؟ .... اِمل سایین را چطور...؟... میدانم که دوستش داری ای ناقلا.....

هرگز نیارمیدند آن چشمها ... زیرا که چشمهای امپراطور بودند.... آیا حتی میتوانی تصور کنی.... فقط تصور کنی... نه هیچ چیز دیگر... که جمهوری فرانسه... جمهوری که نتیجهٔ آرزوهای قرن بود... به امپراطوری بدل شود؟.... آیا در ذهن تنبل و کوچکت میگنجد؟...... آه.... میدانم که او را نیز دوست نداری.

هرگز نیارمیدند آن چشمهای تیزبین......... او به دنبال قدرت نبود... اما... قدرت در درون او بود.....
چی....؟ گفتم که او جویای قدرت نبود...؟ اشتباه کردم..... او تمامی وجودش قدرت بود.
در جوانی طبیعت ویرانگر بر او تاخت..... بر روی صندلی چرخدار نشست.... اما همچنان میدرخشید.....
مگر میتوان الماس را از درخشیدن باز داشت؟....
براستی این کیست که مدال آزادی بر گردن او می آویزد...؟
آیا او ... حتی میفهمد که الماس چیست؟... آیا او میفهمد که الماس بُرنده ترینان است...؟ آیا او میداند که سخت بودن چیست...؟ آیا او میفهمد که ناپلئون در آوردگاه فیزیک یعنی چه؟....
آیا او به دنبال استفاده از درخشش الماس است..؟ مانند زنی که آنرا بر گردن می آویزد...؟
من میدانم که او هیچ نمیفهمد... و الماس را فقط دوست میدارد....
... پرسیدی چرا...؟.... پاسخ: برای درخشش آن در میان تصویر.... برای بالا بردن ارزش خود.......
اما این احمق نمیداند که ارزش قابل انتقال نیست....... میتوان الماس را بر گردن آویخت ؛ اما نمی توان الماس شد.
میتوان بر قلّهٔ کوهها عکس یادگاری گرفت.... اما نمیتوان مانند کوه از اعماق دریاها برون آمد.

(من)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




«آنچه مر نمی کُشد... نیرومندترم میسازد»
گهربار: (فردریک ویلهلم نیچه)

راستی؛ چندبار این جمله را شنیده اید؟... چند بار از آن لذت برده و احساس قدرت کرده اید؟
راستی؛ تا به حال به این جمله فکر کرده اید؟.... چرا این جمله اینهمه با شما رابطهٔ نزدیک برقرار میکنه؟
راستی این جمله برای فکر کردنه؟.... یا برای عمل کردن؟.... منظورم عمل کردن غیر عمدی که دست خودتون نیست؛ یعنی بهتون تحمیل میشه... یک دفعه خودتو توی گود میبینی و باید کشتی بگیری ...... شاید هم عمل کردن و به پیشواز آنچه که مرگ آور است رفتن.... و پیروز بازگشتن.
چند چیز مرگ آور میشناسید؟...
آیا آنها را دسته بندی کرده اید... تا ببینید کدومشون حتی اگر شما را نکشد؛ شما را نیرومندتر نمیسازد؟
راستی تا به حال مرگ را لمس کرده اید؟..... مثلاً چوبهٔ دار؟.... یا سینهٔ دیوار؟....تنبلها میگن: .... حتی سیگار....
آیا میدانید که یک دختر و یا پسری که سر راهتان سبز میشه؛ میتونه شما را بکشه؟
یا مرگ فرزند..... یا حتی یک فحش؟.... قطع عضو چی؟....
راستی به مرگ فیزیکی می اندیشید.... یا به مرگ روحی؟..... به این جمله چطور؟.... یعنی نیچه به چی فکر میکرد که اینو گفت؟
یک مورچه نمیتواند شما را بکشد... آیا به این معنی ست که شما را نیرومندتر میسازد؟
پس این چیست که اگر تو رانکشد...نیرومندترت میسازد؟
تنها آنچه که به آن گرفتار میشوی و یا خود دست میبری و در ادامهٔ راه مرگ را لمس میکنی...... اگر تو را نکشد.....نیرومند ترت میسازد.
من میگم این جمله « جیزّه» .... دست بهش نزنید...... بی خودی هم احساس قدرت نکنید....

(من)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



آنکه در میان میدان؛ مثل دیوانگان میرقصد؛ همیشه آن کسی بوده است که بعد از آرام گرفتنِ او؛ دنیای ما دگرگون شده است...... و آنکه آخرین رقص خویش را در میان آتش میرقصد.... همیشه نخست زاده ای بوده .... که آتشی در درون داشته است.

(من)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

« قدًیسی که دل خدا از وی خرسند است؛ یک اختهٔ آرمانی ست.... آنجا که ملکوت خداوند آغاز میشود؛ زندگی پایان میگیرد....»  
گهربار: (فردریک ویلهلم نیچه)

چگونه میتوان آرمانی زمینی داشت ؟ زمانی که غریو خدای؛ روان پریشان تو را می آزارد.....
چگونه میتوان آرمانی زمینی داشت؟ زمانی که خدای آنچه را که داری میستاند.........
چگونه میتوان آرمانی زمینی داشت؟ زمانی که تهی میشوی از آنچه زایندهٔ آرمان است.....
غرایز خود را مقدّس دار.... خدای را از درون خویش بیرون کن..... تا قدّیسی زمینی شوی......
تا قدّیسان ملکوت خدا.... بر پرباری تو رشک برند.
و خدای خویش را نفرین کنند که از وحشت غریو او؛ چنین از خود تهی گشتند.....

(من)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ نظر:

  1. یک نفر از یاران پرسیده است که معنی Race و Hidden Race آیا به معنی مسابقه و یا رقابت پنهان است؟
    پاسخ:

    Hidden Race به مفهوم «نژاد پنهان» است که در مقاله های ۱۶ گانهٔ «گفتگویی از نوعی دیگر» به آن پرداخته ام.

    پاسخحذف