۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

نبرد کردستان (1)

نگاهی به علل شکست نبرد کردستان ( سرزمین ماد )

( بخش نخست )

مدتی است که میخواستم که به بازنگری نبرد کردستان و علل شکست این نبرد بپردازم و مطالب پراکنده ای را هم به عنوان پیشنویس آماده کرده بودم. تا اینکه چند روز پیش مقاله ای از آقایی به نام خالد عزیزی که خود را دبیر کل حزب دموکرات کردستان میخواند، نظرم را به خود جلب نمود (اینجا). سپس مصاحبه ای از نامبرده را هم که با بی بی سی انجام داده بود مطالعه نمودم (اینجا ) که واقعا تصویری اسفبار از وضعیت حزب دموکرات کردستان ایران را به نمایش میگذارد. و رقت بار تر از آن مسئله انشعاب بیمایه و آبدوغ خیاری ایشان از حزب دموکرات کردستان ایران است. این امر باعث شد که نوشته های پراکنده ام را جمعبندی نموده و به شرح زیر به نظر مبارزین راه آزادی برسانم :

چه به لحاظ عملی و چه از نظر تئوریک ، هیچ یک از شکستها و یا پیروزیها ی سیاسی و یا نظامی و اقتصادی بدون تاریخچه و به طور ناگهانی اتفاق نمی افتند و در واقع برآیند مجموعه ای از پارامترهای واقعی و سختی هستند که هیچگونه ملایمت و یا اهمال و اشتباهی را برنمی تابند و دادن کشته های بسیار و شهید پروری برخلاف انتظار قهرمان پرستان و شهید پرستان نه تنها به یک اندیشه (چه سیاسی و چه نظامی ) حقانیت نمیبخشد بلکه برعکس آنرا شدیدا به زیر سوال میبرد. اگر استراتژیهای سیاسی و نظامی مشوش و مغلوط باشند، حتی هزار بار جنگیدن هم مانند آب در هاون کوفتن خواهد بود و هرچه تعداد کشته ها بیشتر باشد، نشانه حماقتهای بزرگتر رهبران است و نه جدیت آنها در مبارزه.

نگاهی کوتاه به تاریخ

مسئله نخست :

510 سال پیش از این دودمانی در ایران سر بر آورد که ظاهرا بخشهای بزرگی از ایران را به زیر یک پرچم آورد اما در واقع ایران را چنان به قهقرای تاریک اندیشی و منجلاب تازی پرستی فرو برد که هنوز هم که هنوز است زخمهای عمیق فرهنگی آن همچنان چرکین است و این دودمان گجستک صفویان بودند که با آفریدن فرهنگی بر اساس نیرنگ و دروغ و جعلیات و خرافه پرستی عمیق، تیشه بر ریشه زخمدار ایران زدند. تعفنی که بوی گندش را در دفاعیات گلسرخی (چریک فدایی خلق ) و اندیشه های آسمان ریسمان مثلا دکتر شریعتی گجستک و بنیانگذاران حجتیه ای سازمان مجاهدین خلق و احمقهای سیاسی مانند مهدی بازرگان و مثلا ملی-مذهبی های مفلوکی که هنوز هم مانند پیروان عایشه در جنگ جمل بوی بهشت از سرگین شتر سرخ عایشه به مشامشان میرسید، اینان نیز همچنان علی و حسین گویان بوی آزادی و عدالت اجتماعی را در مدفوع محمد و امامان شیعه جستجو میکنند، و نتیجه فعلی آن نیز حکومت کثیف اسلامی و ضد ایرانی حاکم بر سرزمین ماست و آنانی که به تاریخ سلسله صفوی آشنایی دارند میتوانند ببینند که بعد از فاجعه 57 خمینی گجستک و مفلوکان حزب اللهی بیهوش شده از بوی مدفوع علی و حسین ، دقیقا پای در جای پای صفویان گذاشتند و همچنان راه آنان را ادامه میدهند.
علی گویان و حسین پرستان صفوی بنیانگذار واقعی اندیشه شیعی بودند و تخم نفاق مذهبی را در میان ایرانیان کاشتند و مناطق سنی مذهبی که از زیر تیغ صفویان جان به در بردند در طول این 510 سال و طی یک سیستم تبلیغی شیعی و تازی پرستانه، نه تنها از طرف حاکمان بعدی بلکه از نظر مردمان عادی نیز به شهروندانی درجه دو و تا حدودی منفور تبدیل گشتند و برادری قومی و نژادی و زبانی و هم میهنانه تبدیل به نفرتی شد که ریشه اش در مدفوع محمد و علی و حسین و یزید و فاطمه و عمر و عثمان بود. نفرتی که رنگ و بوی درون مرزی ندارد و اصلا مربوط به تاریخ اقوام این سرزمین نیست و کردستان یکی از قربانیان این نفرت بی ریشه و ساختگی است.
آیا حزب دموکرات کردستان ایران حتی برای یک بار هم که شده به این مسئله خانمانسوز و برادر کش فکر کرده بود؟ آیا حتی یک جمله و یک اشاره به این مسئله را میتوانید در میان انبوه اسناد حزبی حزب دموکرات ایران و یا
کومه له پیدا کنید؟ آیا میتوان آثار این نفرت خانمانسوز عمومی را نادیده گرفت و دور زد؟ آیا نمیدیدند که آخوند پرستی عمومی رایج شده در این 510 سال و فوران آن در سال 57 حتی آخوند شریعتمداری را هم بلعید؟ و مجاهدین خلق را در همان لحظه اول تبدیل به منافقین کرد؟

مسئله دوم :

150 سال پیش از این، یکی از زبردست ترین عناصر فراماسونری ( لژ انگلستان) راهی خاورمیانه شد. در زمانی که تمامی مسافرتها در این منطقه با اسب و قاطر و الاغ و شتر انجام میگرفت. این مرد توانست در هندوستان و افغانستان و مصر و لبنان و ایران و سرتاسر خاک امپراطوری عثمانی قدم زند و به نام اسلام خواهی و پان اسلامیسم تخم جدایی خواهی و اسلام خواهی را از هندوستان گرفته تا مصر را بپاشد. مردی که مسلمان نبود اما اندیشه های اسلام خواهی اش آفریننده سید قطب و حسن البنا و اخوان المسلمین در مصر و اقبال لاهوری و محمد علی جناح ها در هندوستان و شورشهای مکرر در امپراطوری عثمانی تا ترور ناصرالدین قاجار گردید و این لجنزار هنوز کرم پرورش میدهد و هنوز از باروری باز نه ایستاده است و خمینی و خامنه ای و حزب الله و بن لادن و سلفی بازی همه و همه ریشه در فضولات این مرد دارد که او را به نام سید جمال الدین اسد آبادی میشناسیم. ماموریت ناتمام این مرد سپس بوسیله توماس ادوارد لارنس معروف به لورنس عربستان ادامه یافت. او نیز همچون سید جمال الدین افغانی از زبردست ترین عناصر فراماسونری انگلستان بود و جنگهای داخلی جدایی طلبانه بسیاری را در امپراطوری عثمانی رهبری کرد و بعد از باز نشستگی وی، در جنگ جهانی اول کار امپراطوری عثمانی تمام شد و کشورهای بی ریشه و بدون تاریخی از دل آن بیرون آمدند. هندوستان به سه پاره تقسیم شد ( به این میگویند یک استراتژی کاملا مطالعه و محاسبه شده که در سه مرحله انجام شد و نتیجه اش هم پیروزی بود ) و این شجره خبیثه اسلام و اسلام خواهی هنوز هم که هنوز است به تکه پاره کردن ملل ادامه میدهد و بوی عفونت و نفرت خون آلود آن همچنان و با شدت، منطقه را در خود گرفته است.
انعکاس این تاریخچه خونین در ذهن روشنفکران دایی جان ناپلئونی که هر اتفاقی را توطئه انگلیس میدانند تاثیری مالیخولیایی داشت و هرگونه دادخواهی و آزادیخواهی را از دریچه تجزیه طلبی مینگریستند که باعث بوجود آمدن فرهنگ سیاسی مشوش و بدبینانه گردید و همچنان ادامه دارد، و این فرهنگ سیاسی غلط و مشوش از طریق نوشتارها و گفتارهای آنان به رگ و پی جامعه میرفت و میرود و با نفرت شیعه و سنی در می آمیزد و جهنمی به پا میکند که تر و خشک را میسوزاند.
آیا حد اقل یک روشنفکر کرد را سراغ دارید که به این مسئله پرداخته باشد و آن را تجزیه تحلیل نموده و راه حلهای زدودن آثار ویرانگر آنرا عرضه نموده و در این جهت استراتژی مبارزه فرهنگی – سیاسی را مطرح نموده باشد؟
پس این احزاب مبارز به چه کاری مشغولند؟ در کنگره های آبدوغ خیاری شان به چه مسائلی میپردازند؟ آیا فکر میکنند که همینقدر که خود را حزب دموکرات کردستان ایران و یا کومله شورشگر بنامند و چند تا تفنگ بردارند و عده ای را تهییج نمایند پیروز خواهند شد؟ زمانی که از این آقایان میپرسی که چکار دارید میکنید ؟ میگویند که را ملا آواره و قاصی محمد را ادامه میدهیم ولی حتی به مغزهای منجمد و خرفتشان خطور نمیکند که راه ملا آواره و قاضی محمد شکست خورده است و اگر صد بار هم مثل آنها بجنگی و همان راه را بروی نتیجه اش همان خواهد بود. شاید هم این آقایان فکر میکنند که خدا کریم است و یا ارحم الراحمین است؟؟!! شاید هم فکر میکنند که آنقدر بلیط بخت آزمایی میخرند تا بالاخره یک روزی برنده شوند؟ آین آقایان در طول عمر سیاسی خودشان و یا تاریخ حزبشان چقدر تلاش کرده اند که روشنفکران را از بد بینی بیرون آورند؟ ( منظورم از روشنفکران مارکسیستهای فلک زده ای نیستند که دنیایشان در چند کتاب عهد عتیق خلاصه شده است). تلاشهای سیاسی - فرهنگی این احزاب در جهت شناساندن نظرات خودشان در میان سایر ایرانیان چه حجمی از کارشان را پر میکند؟ تا کنون چه تلاشی در جهت اسلام زدایی مبتنی بر روشنگری افکار عمومی نموده اند؟ آیا تنها بسنده کردن به مزخرفات ضد مذهبی و ضد دینی مارکسیستی که از روی تنبلی ذهنی تنها به پاک کردن صورت مسئله پرداخته و با حذف خدا در چند جمله همه مشکلات را حل شده می انگارند برای گندزدایی گنداب 1400 ساله کافی است ؟ آیا این احزاب میخواهند برای پیروز شدن مبارزه کنند و یا اینکه تنها مرد میدان شهید پروری و شکستهای ادواری هستند؟

مسئله سوم :

تاریخ 300 ساله اخیر ایران تا زمان به قدرت رسیدن رضا شاه کبیر، تاریخ از دست دادنها بود چه سرزمینهایی که از ایران جدا نشد؟ و چه شورشهایی که برپا نبود ؟ تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم ، شورشهای خوانین خودفروخته که آخرین آنها در نوع خود مسئله شیخ خزعل (فراماسون) بود و میرفت که خوزستان را با کمک انگلستان از ایران جدا کند. مسئله فرقه دموکرات آذربایجان که قلاده استالین را برگردن داشت. جنگهای داخلی، بازیهای قدرتهای بزرگ آنزمان، حرکتهای مشروعه خواهی در لباس کثافتهایی مانند مدرس و سپس کاشانی، تجددخواهی و روشنفکری کلیشه ای ، حزب خودفروخته توده که به جز ننگ برای جنبش چپ چیزی به ارمغان نیاورد، دولتمردان خودفروخته و شیعه مسلک و یا دولتمردان فراماسون اجنبی پرست.... چنان آش شله قلمکاری از بی اعتمادی و خیانت و شورش بوجود آورده بود که به جز خودمحوری چیزی برای پادشاه به جای نمانده بود. همان کاری که ناپلئون میکرد و حتی تمامی نامه ها را خودش دیکته میکرد و به تنهایی به تمامی کارها و پروژه ها رسیدگی مینمود. اگر کشور عراق در سه سال پیش را در نظر آورید شاید بتوانید تصور مشابهی از ایران بعد از عصر قاجار را در ذهنتان بازسازی کنید. و یا افغانستان امروز که هر قبیله ای سازی میزند و ببینید که آمریکایی های متمدن و صاحب دموکراسی و فرانسوی ها و آلمانها و انگلیسها ، برای خوابانیدن شورشها چکار میکنند؟ آیا حلوا پخش میکنند؟ حال تصور کنید که در آن هیر و ویری که دوران گذار از قاجاریه حلیهَ المتقینی و ملوک الطوایفی به سوی حکومتی متمرکز و تجدد گرا بوجود آمده بود، ناگهان در کردستان هم جمهوری اعلام شود. دیگر نور علی نور میشود ، پادشاه هم فوری اعتماد میکند و خوشحال میشود که بالاخره چند نفر روشنفکر هم در این کشور پیدا شده اند و جمهوری خودمختار میخواهند و سپس میگوید بفرمایید چایی و شیرینی بخورید. آیا این است یک انتظار منطقی و سیاسی حرفه ای، از یک حکومت نوپایی که هزاران مسئله گریبانگیرش بود؟ این همان اشتباهی بود که روشنفکر مآبهای کلیشه ای داس چکش به دست نیز مرتکب شدند و نه حکومت مرکزی و نه توده های مردم هیچکدام به آنها جواب آری ندادند و همین توده های مردم به وسیله روشنفکران قلابی و جرثومه های فساد اسلام به امید رسیدن به بهشت دروغین اسلام خانه خود را بر سر خویش ویران ساختند و اکنون بیش از 30 سال است که در جهنم واقعی آیین تباهی ( اسلام ) دست و پا میزنند.
آیا احزاب ظاهرا مبارز کردستان در این 30 سال حتی برای یک بار هم که شده ، از خود پرسیده اند که از چه جانوران درنده ای انتظار دادن خودمختاری را دارند؟
آیا فکر میکنند حالا که خامنه ای نشد ، برویم با جنایتکاران سابق ( اصلاح طلبان فعلی ) قلیان دود کنیم تا ببینیم چه میشود؟

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش . . . بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

شاید گفتن این حقایق تلخ باعث دلتنگی و یا خشم شود اما از نظر من بدون یافتن راهی برای حل این مشکلات ریشه دار و بسیار مهم ، حتی تصور خودمختاری کردستان در حد یک رویای دست نیافتنی خواهد ماند.

کژدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر