۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

نبرد کردستان (2)

نگاهی به علل شکست نبرد کردستان ( سرزمین ماد )

( بخش دوم )


پیش از هرچیز باید بگویم که آنچه در این مقاله آورده میشود ، بسیار تلخ است و شاید تلخ زبانی چون من را میخواهد تا آنرا باز گوید. هیچ سخن شیرینی در آن نخواهید یافت ، زیرا که تاریخ 1400 ساله آریابوم یک تاریخ تلخ است و تاریخ سرزمین ماد از 510 سال پیش وارد یکی از سیاهترین دورانهای خود شده است و این مقاله کوششی در جهت کالبد شناسی این تلخیها است. آنچه که از نظر ظاهری نوعی به محاکمه کشاندن مینماید در واقع نه محاکمه یک حزب و یا گروه، بلکه محاکمه تاریخ و تاریخ سازان این مرز و بوم است و نه برای تحقیر و خیانت آمیز خواندن آن ، بلکه برای آموختن درس از شکستها و کج رویها است. کج رویها و شکستهایی که نتیجه اشتباه در محاسبات و تعیین اهداف و استراتژی های اشتباه است.

فراموشی عمدی تاریخی

فراموشی دردها شاید پادزهری طبیعی برای ادامه حیات باشد (مبحث روانشناسی ) اما فراموشی عمدی ریشه در ناتوانیها، بی مبالاتی ها ، تنبلی ها و ناپیگیری ها و نفرت ها , و در نتیجه گریزها دارد و فراموش کردن کردستان (سرزمین ماد ) به عنوان بنیان گزاران سرزمین ایران ، نتیجه مجموعه مذکور است. این فراموشی ضد ملّی یکی از آثار رسوخ آیین تباهی (اسلام) و تازی پرستی است و عمق فاجعه زمانی آشکار میشود که حتی کردستان نیز پیشینه تاریخی و تمدن نیاکانی خویش را به فراموشی سپرد و در تاریکی اندیشه بیگانه و تبهکار و ضد ایرانی اسلام فرو رفت.
بخش بزرگ کردستان بعد از شکست جنگ چالدران در زمان امام زمان (مهدی موعود) عصر یعنی اسماعیل صفوی اول به دست ترکهای عثمانی افتاد و بعد از جنگ جهانی اول و زایش کشورهای انگلیس ساخته بی ریشه به سه پاره دیگر تقسیم شد. متاسفانه آن بخش از کردستان که در آریابوم ماند همانند بخشهای دیگر از ستم مضاعف رنج برد و شیعه گری و تازی پرستی شیعی زندگی را بر کام بنیانگزاران ایران تلخ نمود و آنرا به یکی از عقب مانده ترین استانهای ایران تبدیل نمود و سلطنت طلبان به ظاهر ناسیونالیست و در راس آنها رضا پهلوی باید پاسخگوی این ستم مضاعف باشند و نمیتوانند با یک جمله سادهُ توجه بیشتر به مسئله اقوام ایرانی از زیر این بار سنگین فرار کنند که خود مسئله ای دیگر است و در جایی دیگر باید به آن پرداخت.
ما از حکومت ننگین و خونریز شیعی حاکم بر ایران به جز ایران ستیزی و تازی پرستی و صفوی بازی انتظاری بیش از این نداریم و آنچه که اکنون بر کردستان میرود نتیجه طبیعی این فراموشی عمدی 1400 ساله و لجنزار 510 ساله شیعه گری است.
کسان دیگری که باید پاسخگو باشند به ظاهر روشنفکران کردستان هستند که هر کدام از آنها ظاهرا کوله باری از مبارزات قومی حد اقل 60 ساله را به دوش میکشند و در تمامی مبارزاتشان نیز به غیر از شکست چیز دیگری را به ارمغان نیاورده اند. آنها باید پاسخ دهند که در این چند دهه از نظر فرهنگی تا چه حد در هوشیاری و بیداری مردم کردستان تلاش کرده اند؟ آیا میتوان کرد بود و دشمنان تاریخی سرزمین ایران را به عنوان رهبران دینی پذیرفت؟ آیا میتوان کرد بود و محمد و ابوبکر و عمر و عثمان و علی را که تهی کنندگان فرهنگی کردستان و تباه کنندگان تاریخ آریابوم هستند را به رهبری پذیرفت و بدون اجازه فقهی آنها آب نخورد؟ آیا میتوان هویت جعلی عربی ( اسلام ) را به یدک کشید و همچنان یک ملت به شمار آمد؟ آیا مسلمان بودن کردها را چه از طرف حکومتهای بعد از صفویه در ایران و چه در ترکیه ( اهل تسنن) و چه در عراق (اهل تسنن ) و چه در سوریه (علوی )به پشیزی میخرند؟

بن بست چند پارگی

مشکل نخست

چند پاره شدن کردستان یکی از مشکلات بسیار مهمی است که تمامی مبارزان کردستان از آن رنج میبرند و به خوبی میدانند که کردستان مانند جزیره ای در میان دشمنانی چون حکومت شیعی و ترکهای عثمانی و عربها محاصره شده است و هم اینک نیز میتوان آنچه که بر کردستان عراق میرود را به خوبی مشاهده کرد. کردستان عراق با اینکه ظاهرا یک ایالت خودمختار است ، اما از طرف سپاه پاسداران تازی پرستی از یک سوی و ترکهای فاشیست عثمانی از دیگر سوی در زیر شدیدترین ضربات سیاسی و اقتصادی و نظامی است. آنچه که از این نمونه کوچک به دست می آید این است که دشمنان خونخوار و به رسمیت شناخته بین المللی ( عضو سازمان ملل ) میتوانند و حق دارند که با تمامی توان خود کردستان را تحت عناوین گوناگون مورد سرکوب قرار دهند ، حتی اگر مبارزات استقلال طلبانه کردستان به پیروزی برسد بازهم یک پیروزی تلخ خواهد بود ودر واقع این حکومت ظاهرا مستقل، حکومتی خواهد شد که باید به همگان باج دهد.

مشکل دوم

بوجود آمدن اندیشه کمک گرفتن از بیگانگانی که میخواهند از نیروهای کردستان به عنوان مهره های شطرنج در بازیهای منطقه ای و جهانی خود استفاده کنند و نمونه های آنرا در بازیهای صدام حسین با کردستان عراق و شرکت بازماندگان حزب دموکرات کردستان عراق در ایران با نام قیاده موقت است که در سرکوب جنبش کردستان ایران و با نام کثیف و ننگین ( پیشمرگان کرد مسلمان ) دیده ایم و همه مردم کردستان با سوزش استخوان آنرا بیاد دارند، و نمونه فعلی آن نیز ورود حکومت اسراییل به معادلات کردستان در شرایط کنونی است که در واقع میخواهد از کردستان به عنوان نقطه فشاری بر علیه ترکیه و سوریه استفاده نماید. و این کمکها تا حدی ادامه خواهد یافت که دولت اسراییل به بخش بزرگی از مطامع خود دست یابد و سپس این کمکها کمرنگتر گشته و به تدریج به صفر خواهد رسید و بازهم کردستان عراق دست و پا بسته و تنها خواهد ماند و چه بسا باید تاوان آن را با جنگها و کشته ها و ویرانیهای بیشتری باید بدهد. در واقع تبدیل شدن به مهرۀ بازی بزرگان هرچند از نظر قانع کردن مردم با جملۀ : ناچار هستیم ، به طور موقت کارساز باشد اما از نظر استراتژیک، یک ریسک بزرگ و تن دادن به یک شکست در آینده است . این گونه نظرات کردستان را به برگی درمیان باد تبدیل خواهد نمود که رقص آنرا جهت باد تعیین میکند.

مشکل سوم

ظهور اندیشه های واگرا

اندیشه های سیاسی واگرا در زمان شکستها و سرخوردگیها بوجود می آیند، ظهور اندیشه های جدید و طراحی استراتژیهای جدید مبارزاتی اگر در همان چهارچوب اقلیمی کردستان ماندگار شوند نه تنها دردی را دوا نخواهند کرد بلکه به خرده کاری و چند دستگی نیروهای مبارز( خان خانی سیاسی ) از یک سو و مبارزات سیاسی و نبردهای هژمونی طلبانۀ درون - اقلیمی پیش رس و بی حاصل وچه بسا ویرانگر خواهند انجامید و به نفع دشمن مشترک تمام خواهد شد که در این مورد به جنگهای داخلی کردستان ایران ( جنگهای برادر کشانه حزب دموکرات کردستان ایران و کومله 1363 تا 1367)و جنگهای ویرانگر ضد ملی میان اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق اشاره نمود.

مشکل چهارم

سرخوردگی و تسلیم

پس از آزمودن راههای گوناگون و شکستهای پی در پی و چشیدن طعم تلخ بی حاصلی، زمان تسلیم شدن به شرایط موجود و دلسردی از مبارزه و احساس پوچی و تن دادن به سرنوشت سیاه خود ساخته فرا میرسد. همان چیزی که زنده یاد دکتر عبد الرحمن قاسملو را به کام مرگ فرستاد و اختلافات درونی در حزب دموکرات کردستان ایران را دامن زد و یک پارچگی مبارزاتی و حزبی را از میان برد و اکنون کار به جایی رسیده است که از فرط بیکاری حتی یک عطسه هم میتواند به انشعاب بیانجامد( مانند انشعاب آقای خالد عزیزی ) و در خوشباورانه ترین و بهترین حالت با تکرار لجوجانۀ تن دادن به خیزش ها و شکستهای ادواری ، این دور باطل و بی حاصل ادامه می یابد.

آنچه که از آغاز بخش نخست تا کنون گفته شد، تنها اشاره ای به سرفصلهای بسیار مهم و ریشه ای بود که هر کدام نیاز به بحثها و نوشتن مقالات تشریحی فراوانی دارد.

جنبش نوین کردستان ایران ( واقعیتهای تلخ )

در این بخش به خاستگاه و سنتهایی که جنبش دموکراسی خواهی نوین کردستان ایران از خود به جای گذاشت میپردازم.
درست پس از پایان جنگ جهانی دوم و و ورود نیروهای اشغالگر انگلیس و آمریکا و شوروی به ایران در سال 1324 معاویه ای ، تقریبا به طور همزمان دو جمهوری خودمختار آذربایجان و کردستان متولد شدند. بنیانگذار جمهوری آذربایجان یعنی جعفر پیشه وری فردی ذوب شده در ولایت استالین و مارکسیسم لنینیسم است و بعد از خروج نیروهای شوروی نیز به روسیه پناه میبرد و سپس در ادامه تصفیه های استالینی کشته میشود.
اما بنیانگذار جمهوری مهاباد یعنی زنده یاد قاضی محمد که دارای اندیشه های سوسیالیستی است از تباری دیگر است و منش و رفتار او پس از سقوط جمهوری مهاباد نشان از دل سوخته و مالامال از درد کردستان ستمدیده است و دفاعیات چهار ساعته ایشان در دادگاه نشان از باوری عمیق به آرمانهایش دارد.اما باتمامی اینها چندین نقطه مشترک را در تشکیل این دو جمهوری میتوان به وضوح مشاهده نمود.
1- هر دوی این رهبران تحصیلکرده روسیه هستند و دارای اندیشه های کلیشه ای سوسیالیستی میباشند.
2- هر دوی این رهبران با مقامات اتحاد شوروی ارتباط داشته اند و از اتحاد شوروی امید یاری داشته اند.
3- هر دو جمهوری تقریبا همزمان اعلام شده اند.
4- نام حزبی که بنیاد نهاده اند ( منهای اقلیم ) یکی است.
5- هردو جمهوری ادعای استقلال دارند.
6- هر دو جمهوری بعد از خروج نیروهای روس سقوط میکنند.
7- هر دوی این رهبران با همدیگر رابطه دارند.
مسئله جالب دیگر اینکه ملا مصطفی بارزانی ( بنیانگذار حزب دموکرات کردستان عراق ) نیز بعد از شکست در عراق به شوروی پناهنده میشود.
حال سوال این است که چرا تمامی راهها به شوروی ختم میشده است؟ شاید اگر در سالهای دهه پنجاه بودیم پاسخ دهن پرکنی از قبیل حمایت شوروی از تمامی زحمتکشان جهان را میشنیدیم که اساسا از طرف ذوب شدگان در ولایت روسیه و ک.گ.ب که هنوز هم سرشان در آخور حزب کمونیست روسیه است، وارد اندیشه جوامع روشنفکران کلیشه ای مارکسیست لنینیست شده بود و حتی منتقدترین این نوع از روشنفکران بازهم گوشۀ چشمی به قبلۀ شمالی داشت. اما اکنون به سادگی میتوان دریافت که تمامی حرکتهای سوسیالیستی در تمامی کشورهای جهان به شکلی از اشکال مهره هایی بودند که روسیه در پیش بردن اهداف بین المللی خود از آنها استفاده میکرد هرچند که تک تک مهره ها احساس استقلال میکردند. البته آنسوی قضیه هم صادق است که تمامی حکومتهای کشورهای جهان سوم نیز مهره هایی بودند که قدرتهای بزرگ سرمایه داری جهانی از آنها سود میبردند. و تمامی داستان ریشه در ضعف تاریخی اینگونه کشورها دارد.
بگذارید مسئله را اندکی بازکنیم ، براستی چگونه میشود که میرزا تقی خان ملقب به امیرکبیر ناگهان چشم تمامی روشنفکران را میگیرد و تبدیل به خدایگان میشود؟ و زمانی که این سوال را میکنید میگویند: آقا نمیدانید که این شخص چکارها کرد!!!؟ مدرسه دارالفنون را تاسیس نمود.... روزنامه وقایع اتفاقیه چاپ کرد....به ارتش سر و سامانی داد...به وضع مالیات سر و سامانی داد.... دستور قتل عام بابی ها راداد و قریب به 25000 نفر از آنها را کشت ( با توجه به جمعیت 7 یا 8 میلیونی ایران در آن زمان ، تصور کنید که چه در صدی از مردم ایران را قتل عام نمود و چه خانواده هایی پریشان شدند ) و اسلام را نجات داد....جدایی طلبان خراسان را سرکوب کرد و رهبرانشان را کشت.
حال پرسش میکنیم :

1- در دارالفنون چه مواردی تدریس میشد ؟ پاسخ : اساسا علوم نظامی و پزشکی و جراحی و شیمی و مهندسی. سوال : دانشجویان این دانشگاه مدرن از کدامین دبیرستانهای ایران فارغ التحصیل شده بودند و دارای کدامین دانش پایه ای برای درک پزشکی و شیمی و مهندسی را داشتند؟ آیا ما اصلا دبستان و دبیرستان داشتیم ؟ و یا اینکه بچه ها حداکثر به مکتب خانه میرفتند ؟ پاسخ : اولین مدارس به سبک نسبتا امروزی 25 سال بعد از دارالفنون به تعداد دو مدرسه در تبریز و رضائیه تاسیس شدند. ( آیا میبینید که داستان این افتخار اندکی کج و معوج است ؟ )
2- روزنامه وقایع اتفاقیه اساسا چه مطالبی را درج میکرد و چه کسانی آنرا میخواندند؟ پاسخ : اخبار درون حاکمیت و عزل و نسبها و تصمیمات را مطرح مینمود و خوانندگان آن نیز کسانی بودند که حقوقشان بالای دویست تومان بود ( حقوق سلطان دوهزار تومان بود ) و در واقع کارمندان حکومتی رده بالا آنرا مطالعه مینمودند. ( این نشریه چنانکه میبینید نه یک روزنامه ، بلکه بیشتربه یک نشریه درون گروهی شباهت داشته است )
3- اینکه گفته میشود امیر کبیر به ارتش سر و سامان داد شاید خنده دارترین بخش داستان باشد چون ارتش سراسری ایران در زمان رضاشاه بزرگ تاسیس شد و قبل از آن تنها نیروهای حرفه ای نظامی، بریگادهای قزاق بودند و در بیشتر جنگها نیز این نیروهای مردمی بودند که در جنگ شرکت مینمودند. از سوی دیگر نیروهای نظامی بیگانگان نیز در سرتاسر ایران حضور داشتند و در واقع خاک ایرا ن بخشی از تیول قدرتهای بزرگ آنزمان بود.
حال این افتخارات را با آنچه که در دوره رضا شاه بزرگ انجام گرفت مقایسه نمایید و به راستی خواهید دید که قهرمان ملی قلابی دوره قاجار حتی به اندازۀ پر کاهی هم نیست . پس چرا و اینچنین بت شده است؟ و حتی روشنفکرانی که حد اقل باید دو دو تا چهارتا را بدانند اینچنین نسبت به رضا شاه بی مهری نشان میدهند؟ در حالی که هر آنچه ایشان انجام دادند دارای شالوده ای منطقی و زیربنایی بود. تنها دلیلی که من میبینم دست به دست هم دادن سه گروه ظاهرا متضاد با یکدیگر و اما دست در دست یکدیگر است.
1- روحانیت گجستک شیعیان تازی پرست که امیر کبیر در برابرشان دستمال به دست و دوزانو می نشست اما رضا شاه به پشیزی شان نمی خرید.
2- ظاهرا روشنفکرهای از فرنگ برگشته ای که بوی عطر پاریس را دیده بودند و بوی پهن دیگر به دماغشان ناخوشایند می آمد و فراموش میفرمودند که تنها یک وجب از بیغوله ای که در زمان قاجار در آن بودیم فاصله گرفته ایم و تا رسیدن به پاریس کیلومترها فاصله است و بزرگترین سد راه هم بیخردی و خرافه پرستی و و اندیشه های تازی پرستانه و آخوند پرستی است و آن بوی پهن، یادگار اسلام است.
3- روشنفکران کلیشه ای مارکسیست و شوروی پرستان که بر روی موج حق طلبیهای اقشار ستمدیده سوار شده و از فقر فرهنگ سیاسی – اجتماعی مردم سودی کلان میبردند و هر مزخرفی را در این بازار میفروختند. به امید روزی که رضا شاه برود و کارشناسان روسیه وارد ایران شوند و ایران را به آذربایجان و قزاقستان تبدیل نمایند.(بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکستن دیوارهای آهنین دیدیم که حتی آلمان شرقی که بخشی از آلمان صنعتی و پیشرفته بود به چه روزی افتاده بود و آنهایی که در آلمان امروزی زندگی کرده اند اینرا به وضوح میبینند ).
اما درد بزرگتر این است که همگی فراموش کرده ایم که قبل از ورود بیابانگردان حجاز این سرزمین همۀ آنچه را که لازمه یک تمدن بزرگ است را داشت. و فکر میکنیم که تمامی زمانها مثل زمان قاجاریه بوده است .

جمهوری کردستان

زنده یاد قاضی محمد درد را میدید، ولی درمان را نه. مردی میهن پرست که زخم تن پاره پاره کردستان و ستم تاریخی که بر آن دیار رفته بود و میرفت ، او را به خروش واداشت. قحطی حاصل از ورود نیروهای بیگانه به سرزمین ایران ( پل پیروزی) و بحران اقتصادی ناشی از جنگ دوم جهانی از یک سوی و ستم مضاعفی که بر کردستان میرفت از سوی دیگر او را به چاره جویی میخواند و تنها راهی که یافت اعلام جمهوری کردستان بود تا شاید بتواند سرنوشت این سرزمین به خون خفته را از سرنوشت حکومت مرکزی جدا کند. ایشان از نظر تحصیلات کلاسیک یک حقوقدان بودند اما دامنه آگاهی و دانش حرفه ای سیاسی ایشان از تاسیس حزب دموکرات کردستان ایران و مطالعه تعدادی کتب مارکسیستی رایج آن دوره فراتر نبوده است و همانگونه که در زندگینامه ایشان گفته شده است محبوبیت ایشان بیشتر مرهون کارهای اجتماعی ایشان به عنوان قاضی بوده است و ظهور ایشان به عنوان یک ناجی در سرزمین ستمدیدگان و استقبال وسیع مردمی از حزب دموکرات کردستان ایران را بیشتر باید از این نظر مورد توجه قرار داد و شخصا به اسطوره سازیها ایمان ندارم و آنچه از نظر من مطرح است نتیجه کار ایشان و میزان موفقیتهای عملی جمهوری کردستان است. اما آیا آنچه که جمهوری مهاباد نامیده شد دارای شکلبندی یک حکومت جمهوری بود؟ آیا پارلمانی وجود داشت؟ آیا انتخاباتی انجام گرفته بود و یا اینکه در جهت فراهم کردن انتخابات آزاد گام برمیداشتند؟ آیا در چهارچوب سرزمینی کردستان ملوک الطوایفی و تیولداری حاکم بود و یا اینکه تنها عده معدودی که در شهرها زندگی میکردند از قید رعیت بودن آزاد شده بودند و نیروی پشتیبان جمهوری بودند؟آیا تعداد شهرنشینان و ساختار اقتصاد شهر نشینان میتوانست پشتیبانی لازم از جمهوری کردستان را بنماید؟ آیا ساختار یک حکومت جمهوری با بافت و طبیعت اجتماعی خان خانی همخوانی داشت؟ اساسا این پرسش مطرح است که این حکومت چه نوعی از جمهوری بود که سران آن برادر و پسر عموی قاضی محمد بودند؟ اگر این حکومت جمهوری نبوده است پس چه نوع حکومتی بوده است ؟ آیا قانون اساسی در کار بوده است؟ آیا به غیر از حزب دموکرات کردستان ایران احزاب دیگری هم وجود داشته اند؟ آیا این جمهوری چیزی شبیه به جمهوری شوروی بوده است ( یعنی حکومت حزبی، ولی با نام جمهوری )؟ و ده ها سوال دیگر که باید بر اساس تحقیقات وسیع و موشکافانه به آنها پاسخ داده شده و فرهنگنامه سیاسی را از مشتی کتاب داستان شبه سیاسی به یک نتیجه تحقیقاتی خرد ورزانه تبدیل نمود. کدام سازمان و یا روشنفکر کرد تا کنون به پیگیری و کالبد شکافی آن دوره پرداخته است؟ آیا همین اندازه که بگوییم زنده یادان قاضی محمد و ملا آواره انسانهای بسیار خوب و فداکاری بودند برای کالبد شناسی، شکست راه آنها کافی است؟ آیا اگر محمد رضا پهلوی در مقابل آنها نبود آنها پیروز میشدند؟
در تئوریهای هنر جنگیدن جمله بسیار ارزنده ای وجود دارد و آن جمله این است : بدون اینکه کسی را متهم کنی، مشکل بوجود آمده را حل کن. و گرنه در صورت چرخیدن در گرداب متهم کردنها نه تنها مشکل به جای خود خواهد ماند بلکه زمان بسیاری نیز از دست خواهد رفت.
تمامی تحلیلهایی که موجود هستند تنها یک موضوع را مورد بحث قرار میدهند و آن توطئه دشمنان و سرکوب قدرتمندان حکومتی است، گویی که انقلابیون مثل یک برگ خشکیده در مسیر توفان بودند که به خاطر توفان سرکوبها و توطئه ها خرد شدند. اگر اینگونه بود باید نه از مردان بزرگ سیاسی و رهبران سیاسی بلکه باید از عده ای آدم خوش نیت سخن گفت که بسیار ساده لوح و ساده انگار بوده اند و این توهین نیست بلکه عین واقعیت است و گرنه این مردان خوب شکست نمیخوردند. شکست همیشه نشانه نابخردی است ، چه در علوم تجربی و چه در علوم اجتماعی.
هر گونه بت سازی و بی آلایش نمایی از رهبران شکست خورده و فرار از اشتباهات و انداختن تقصیر شکستها به گردن دیگران و اهریمن تراشی نه تنها دردی را دوا نخواهد کرد بلکه دانش سیاسی را از انتقاد کردن و نزدیک شدن به ساحت مقدس بتهای ساخته شده دور نموده و آن را در گرداب نفرین نامه برعلیه اهریمنان فرو خواهد برد.
مسئله این است که زنده یاد قاضی محمد وارد مسئله ای شد که توان پاسخگویی به آنرا نداشت و تنها به حمایت شوروی و تعدادی پیشمرگه دلخوش کرده بود و فکر میکرد که با یک سری اصلاحات انقلابی در زمینه اقتصادی و رواج فرهنگ ناسیونالیستی اقلیمی میتوان کاری از پیش برد و از نظر دانش روابط بین المللی هم به طور سطحی و بسیار ساده انگارانه به بازی قدرتها ی جهانی و ضعف حکومت مرکزی چشم دوخته بود و به صورتی سطحی شاید فکر میکرد که حالا که کشوری با نام پاکستان تشکیل شده است چه اشکالی دارد که کشوری به نام کردستان هم تشکیل شود؟ و لذا کارهایی که ایشان در مجموع انجام داد از سطح افتخارات امیرکبیر فراتر نمی رود و بت ساختن از ایشان تنها شاید به درد افسانه ها بخورد و تنها چیزی که میتواند راهنمای راه آینده مبارزاتی کردستان باشد تنها کالبد شناسی شکست جمهوری کردستان است و نه بت سازی.

کژدم

۱ نظر:

  1. متن تلخ و گزنده ایی بود که سرشار از واقعیت های تاریخی دارد که متاسفانه بسیاری از ما یا بدان آگاه نیستیم یا خود را به ناآگاهی زده ایم.
    به عنوان یک شهروند کرد تلخی و زهر آن چه در نوشته ی فوق امده است را با گوشت و پوست تجربه کرده ام و کرده اند.
    سپاس از دقت نظر شما

    پاسخحذف