حتماً خالهٔ من (کژدم) نبوده است که در ماههایِ پایانیِ «پروژهٔ شمپانزه» ... از «شیعیانِ الاغ» خواسته باشد که «امام حسنِ زنباره و شکمباره» را نیز مانندِ «امام حسینِ ظاهراً ۲ آتشه» ... امّا «ریغویِ ملتمس» ؛ برایِ ادامهٔ «زندگیِ بی نام و نشانِ کیری» یعنی: «بخور و بخواب در سرحدّاتِ ناشناس» .... «باید دوست بدارید».... زیرا «محصولِ کُسِ فاطمه» است.
حتماً «نَنِهٔ شما» و یا «پِدَرتان» نیز چنین «کُسِ شعری» نسروده اند.
امّا زمانی که «کُس کِشِ فرزانه» چنین شعری سرود .... «کژدم» به سرعت «شلوارِ فرزانه» را پایین کشید و «سوراخِ کونِ فرزانه» را به همه نشان داد و گفت: «انگلِ فرزانه» پروژهٔ «کون دادنِ امام حَسَنی برایِ سفرهٔ رنگین» راه انداخته است.
آیا دروغ میگویم؟ ... اگر دروغ میگویم به صراحت گوشزد کنید.
نمیدانم که در بارهٔ «شرافت» چیزی میدانید؟ و یا اینکه «کون دادن» را به عنوانِ بخشی از «شرافتِ در سیاست» می پذیرید؟
از نظرِ من (کژدم)؛ «گُرگ» باید «گُرگ» باشد و «روباه» باید «روباه» بِماند. ... گُرگی که «تقیّه» کُند... به یک «روباهِ کونی» تبدیل میشود....
«شیعه» یعنی: «روباهِ کونی».
«انگلِ فرزانه» همان «روباهِ کونی» است که میخواهد «گُرگ» دیده شود.
اکنون «امیر کبیرِ ظریف» بارِ دیگر (البتّه بدونِ صندلی چرخدار) ؛ راه افتاده است و میخواهد کشورهایِ منطقه را به «صلح» دعوت کُند.
«امیر کبیرِ ظریف» میگوید که «ما همسایگان» را دوست داریم. امّا آنها عُمقِ عِشقِ شیعیان نسبت به «سُنّی ها» را نمیفهمند و ما ناچار هستیم که با صدایِ «پهبادهایِ انفجاری» ؛ آنها را متوجّه این «عشقِ آسمانی» و «وحدتِ مسلمین» (رابطهٔ عاشقانه میانِ مسلمانان) کنیم..... ما «سُنّی مذهبها» را می کُشیم تا «روحشان» را نجات دهیم تا بتوانند در روزِ قیامت به «بهشت» بروند.
البتّه این شیوهٔ «تطهیر» و به «بهشت فرستادن» را در «مسیحیّتِ صلح دوست» نیز داریم. «زنده سوزانیدنِ ناباوران به مسیح» برایِ «تطهیرِ روحِ آنها» انجام می گرفته است.
لذا فکر نکنید که «کژدم» میخواهد آدرسِ غلط بدهد.
«کونی فرزانه» پس از توهینِ «مدّاحانِ بیت رهبری» به آنچه که «مقدّساتِ اهلِ سنّت» نامیده میشود؛ به «گُه خوردن» افتاد.
امّا مانندِ همیشه «گُه خوردن» را به دیگران حواله داد؛ تا خود را همچنان «مقدّس» نگه دارَد.
در ماجرایِ «برجام» نیز به همین بازی روی آورده بود و چون کسی آنرا افشا نکرد؛ این روسپی زاده فکر میکند که همچنان میتوان به این «حبل المتین» آویخت و «دیگران» (ملیجک ها) را متّهم نمود و خود را کنار کشید.
پرسشِ «خوارج» از «علی» یک پرسشِ بسیار ساده بود:
(گیرم که ما اشتباه کردیم و از تو خواستیم که «حکمیّت» را بپذیری.... امّا «تو» نیز آنرا پذیرفتی .... گیرم که ما از تو خواستیم که آن «شیر خوارهٔ بیگناه» را بکُشی ... امّا «تو» نیز پذیرفتی... پس «توبه» کُن.... تا بارِ دیگر در کنارِ «تو» بجنگیم ... وگرنه ... تو نیز «کیرِ خری» مانندِ «معاویه» و «عمر عاص» هستی.)
آیا «خوارج» حرفی بی جا زدند؟ یا اینکه: «علی» چنان «خار در چشم و استخوان در گلویِ تشنهٔ قدرت» بود ( استالین = دنِریس) که نمیتوانست باور کُند که او نیز فقط تشنهٔ قدرت است و با چنگیز و استالین و مائو و خمرهایِ سرخ و دنِریس هیچ فرقی ندارد.
پایانِ ماجرا چه بود؟
«دنریس» به شکلِ احمقانه ای کشته شد. «علی» نیز که «دوستانِ خود را قتلِ عام کرده بود» به سزایِ اعمالِ کثیفش رسید و به «مستراحِ تاریخ» سپرده شد و حتّی «گورِ واقعی» ندارد. زیرا فرزندانش (حسن و حسین) جسدِ کثیفِ او را «پنهانی» دفن کردند. زیرا «علی» موجودی «ملعون العام» بود.
«هوا دارنِ دنِریس» از HBO میخواهند که داستان را «دوباره نویسی» کنند تا «دنِریس» اینچنین «احمقانه» کشته نشود.
این «هوا داران» از جنسِ «هوادارنِ استالین = علی» هستند که فقط خودش را «مرکزِ ثقل» میداند و از کشتارهایِ میلیونی ترسی ندارد. هدفش نیز «ایجادِ بهشت بر رویِ زمین» نیست. بلکه سالهایِ سال «خار در چشم» و «استخوان در گلو» چشم به انتظارِ «قدرت» بوده است و آنرا به سَختی یافته است و میداند که دیگر نمیتواند آنرا دوباره به دست آوَرَد.
لذا سیاستِ «هرچه میتوانی بِکُش» را دنبال میکند و در حالی که «بُتِ عُظما = الله» را ستایش می کرد. به دستِ بازماندگانِ «دوستانِ قدیمی» که به وسیلهٔ او قتلِ عام شده بودند....
به «دَرَک» فرستاده شد.
«علی» به خاطرِ اینکه بسیار «منفور» بود؛ حتّی لیاقتِ داشتنِ «گور» را نیز نداشت.
«علی» موجودی «فرومایه» بود و فدایِ «فرومایگیهایِ خود» شد.
کژدم
حتماً «نَنِهٔ شما» و یا «پِدَرتان» نیز چنین «کُسِ شعری» نسروده اند.
امّا زمانی که «کُس کِشِ فرزانه» چنین شعری سرود .... «کژدم» به سرعت «شلوارِ فرزانه» را پایین کشید و «سوراخِ کونِ فرزانه» را به همه نشان داد و گفت: «انگلِ فرزانه» پروژهٔ «کون دادنِ امام حَسَنی برایِ سفرهٔ رنگین» راه انداخته است.
آیا دروغ میگویم؟ ... اگر دروغ میگویم به صراحت گوشزد کنید.
نمیدانم که در بارهٔ «شرافت» چیزی میدانید؟ و یا اینکه «کون دادن» را به عنوانِ بخشی از «شرافتِ در سیاست» می پذیرید؟
از نظرِ من (کژدم)؛ «گُرگ» باید «گُرگ» باشد و «روباه» باید «روباه» بِماند. ... گُرگی که «تقیّه» کُند... به یک «روباهِ کونی» تبدیل میشود....
«شیعه» یعنی: «روباهِ کونی».
«انگلِ فرزانه» همان «روباهِ کونی» است که میخواهد «گُرگ» دیده شود.
اکنون «امیر کبیرِ ظریف» بارِ دیگر (البتّه بدونِ صندلی چرخدار) ؛ راه افتاده است و میخواهد کشورهایِ منطقه را به «صلح» دعوت کُند.
«امیر کبیرِ ظریف» میگوید که «ما همسایگان» را دوست داریم. امّا آنها عُمقِ عِشقِ شیعیان نسبت به «سُنّی ها» را نمیفهمند و ما ناچار هستیم که با صدایِ «پهبادهایِ انفجاری» ؛ آنها را متوجّه این «عشقِ آسمانی» و «وحدتِ مسلمین» (رابطهٔ عاشقانه میانِ مسلمانان) کنیم..... ما «سُنّی مذهبها» را می کُشیم تا «روحشان» را نجات دهیم تا بتوانند در روزِ قیامت به «بهشت» بروند.
البتّه این شیوهٔ «تطهیر» و به «بهشت فرستادن» را در «مسیحیّتِ صلح دوست» نیز داریم. «زنده سوزانیدنِ ناباوران به مسیح» برایِ «تطهیرِ روحِ آنها» انجام می گرفته است.
لذا فکر نکنید که «کژدم» میخواهد آدرسِ غلط بدهد.
«کونی فرزانه» پس از توهینِ «مدّاحانِ بیت رهبری» به آنچه که «مقدّساتِ اهلِ سنّت» نامیده میشود؛ به «گُه خوردن» افتاد.
امّا مانندِ همیشه «گُه خوردن» را به دیگران حواله داد؛ تا خود را همچنان «مقدّس» نگه دارَد.
در ماجرایِ «برجام» نیز به همین بازی روی آورده بود و چون کسی آنرا افشا نکرد؛ این روسپی زاده فکر میکند که همچنان میتوان به این «حبل المتین» آویخت و «دیگران» (ملیجک ها) را متّهم نمود و خود را کنار کشید.
پرسشِ «خوارج» از «علی» یک پرسشِ بسیار ساده بود:
(گیرم که ما اشتباه کردیم و از تو خواستیم که «حکمیّت» را بپذیری.... امّا «تو» نیز آنرا پذیرفتی .... گیرم که ما از تو خواستیم که آن «شیر خوارهٔ بیگناه» را بکُشی ... امّا «تو» نیز پذیرفتی... پس «توبه» کُن.... تا بارِ دیگر در کنارِ «تو» بجنگیم ... وگرنه ... تو نیز «کیرِ خری» مانندِ «معاویه» و «عمر عاص» هستی.)
آیا «خوارج» حرفی بی جا زدند؟ یا اینکه: «علی» چنان «خار در چشم و استخوان در گلویِ تشنهٔ قدرت» بود ( استالین = دنِریس) که نمیتوانست باور کُند که او نیز فقط تشنهٔ قدرت است و با چنگیز و استالین و مائو و خمرهایِ سرخ و دنِریس هیچ فرقی ندارد.
پایانِ ماجرا چه بود؟
«دنریس» به شکلِ احمقانه ای کشته شد. «علی» نیز که «دوستانِ خود را قتلِ عام کرده بود» به سزایِ اعمالِ کثیفش رسید و به «مستراحِ تاریخ» سپرده شد و حتّی «گورِ واقعی» ندارد. زیرا فرزندانش (حسن و حسین) جسدِ کثیفِ او را «پنهانی» دفن کردند. زیرا «علی» موجودی «ملعون العام» بود.
«هوا دارنِ دنِریس» از HBO میخواهند که داستان را «دوباره نویسی» کنند تا «دنِریس» اینچنین «احمقانه» کشته نشود.
این «هوا داران» از جنسِ «هوادارنِ استالین = علی» هستند که فقط خودش را «مرکزِ ثقل» میداند و از کشتارهایِ میلیونی ترسی ندارد. هدفش نیز «ایجادِ بهشت بر رویِ زمین» نیست. بلکه سالهایِ سال «خار در چشم» و «استخوان در گلو» چشم به انتظارِ «قدرت» بوده است و آنرا به سَختی یافته است و میداند که دیگر نمیتواند آنرا دوباره به دست آوَرَد.
لذا سیاستِ «هرچه میتوانی بِکُش» را دنبال میکند و در حالی که «بُتِ عُظما = الله» را ستایش می کرد. به دستِ بازماندگانِ «دوستانِ قدیمی» که به وسیلهٔ او قتلِ عام شده بودند....
به «دَرَک» فرستاده شد.
«علی» به خاطرِ اینکه بسیار «منفور» بود؛ حتّی لیاقتِ داشتنِ «گور» را نیز نداشت.
«علی» موجودی «فرومایه» بود و فدایِ «فرومایگیهایِ خود» شد.
کژدم