سخنی با پیشمرگان دلیر سرزمین ماد ( کردستان )
ما همگی فرزندان کاوۀ آهنگریم و دین و آیینمان سرزمین اهورایی ایران است. زمانی که کاک شوان دلاور این واقعیت تاریخی را با اشعار میهن پرستانه و ستم ستیزانه اش با زخمۀ ساز دلنوازش و صدای پر طنینش در گوش شنوایان این سرزمین نواخت، مرا از آذربایجان به کوههای کردستان کشاند تا با هم خونان و هم آیینانم بر سر سفرۀ فقیرانه شان که برای پیشمرگی غیر کرد باز کرده بودند بنشینم و به راز و نیاز میهنی بپردازم و کوههای سردشت و اشنویه و مهاباد و سقز و بوکان را شاهد میگیرم که این هم نشینی چند ساله چه شور و عشق گرانمایه ای را در تار و پود هستیم افکند و مرا به دیداری هرچند کوتاه از سایر سرزمینهای ایران کشاند و همان عشق و شور را در وجودم نسبت به سرزمینهای دیگر ایران و مردمان با شرف و زحمتکش وستمدیده شان شعله ور ساخت. مردمان سرزمین های گیلان و طبرستان و بلوچستان و خراسان و کردستان و آذربایجان را مانند گلهای رنگارنگ گلستان بزرگ ایران میدیدم تا اینکه خاک مرگ شکست بر جنبش رهایی بخش ایران پاشیده شد. در آن زمان هیچ یک از گروههای ظاهرا سیاسی حرفهایم را به پشیزی نمیخریدند زیرا که بسیار جوان بودم و شاید بازهم این سخنان را کسی به پشیزی نخرد زیرا که پیر و فرتوت شده ام. زمانی که با زنده یاد دکتر قاسملو در بارۀ ضرورت مبارزۀ مسلحانه و ایجاد منطقۀ آزاد گفتگوی کوتاهی داشتم به من گفت که پس شما فکر میکنید که ما چکار میکنیم؟ آیا این مبارزۀ مسلحانه نیست؟ اگر نیست پس این پیشمرگان چکار میکنند و خود تو چکار میکنی؟ به ایشان گفتم که آنچه که ما میکنیم مبارزۀ مسلحانه نیست ، بلکه فشار مسلحانه است تا راه را برای مذاکره باز کند و من فکر نمیکنم که با وجود دشمنان پلیدی از نوع خمینی بتوان مذاکره کرد و آنچه که امروز به عنوان منطقۀ آزاد میبینیم بزودی از دست خواهد رفت زیرا که منطقۀ آزاد به معنی واقعی آن نیست و تنها به خاطر خلاء قدرت حکومت مرکزی است که ما اکنون احساس میکنیم در یک منطقۀ آزاد زندگی و مبارزه میکنیم و زمانی که رژیم بتواند به نیروهای رزمی خود سر و سامانی بدهد این مناطق ظاهرا آزاد در یک چشم به هم زدن از میان خواهد رفت. در آن روز که به دو دلیل هرگز فراموشش نمیکنم ( هم سخنی با دکتر قاسملو و سالروز تولد حزب کردستان ایران در 25 گلاویژ) زنده یاد دکتر قاسملو در سخنرانی اش گفت : من کلید کردستان را به رژیم میدهم ، اگر بتوانند کوههای سردشت را تصرف کنند و نمیدانم که این سخن را به خاطر صحبتی که با هم داشتیم ادا کرد و یا نه؟ و در دو سال بعد از این سخنرانی ، نه تنها دشمنان سوگند خوردۀ ایران توانستند کوههای سردشت را تصرف کنند بلکه کلید کردستان را هم به زور از دست مبارزان گرفتند و خاک یاس سیاسی بر چهرۀ مبارزان نشست و مدتی بعد هم شاهد جنگهای داخلی میان فرزندان دلیر کردستان بودیم که انگیزه ها و اهدافش احمقانه بود. و بازهم به آن روغن و تخم مرغی سوگند که مردمان زحمتکش کرد از گلوی فرزندانشان میزدند و در درون سفره و در برابر من گذاشتند ، آن عهد و پیمان و آن عشق و شور همچنان زنده است و روزی نیست که بدون اندیشیدن به سرزمینهای ایران گذرانده باشم و هر آنچه میگویم از همین راه و از همین توشه بر میخیزد. شاید بگویید احساساتی هستم و باید بگویم که هم آری و هم نه. اگر احساسی نسبت به میهنم و مردمانش نداشته باشم پس نمیتوانم آرمانی داشته باشم. پس، آری احساساتی هستم. اما در رابطه با مسئلۀ محاسبات و عملیاتی کردن آنها و طراحی استراتژیهای مبارزاتی و اتخاذ شیوه های مبارزاتی علمی و عملی هرگز احساساتی نیستم و تنها به مبارزات موثر اعتقاد دارم و این را مدیون سالها کشاکش فکری و تحلیل شیوه های مبارزاتی شکست خورده هستم. اما زمانی که میخواهم با پیشمرگان دلاور سرزمین کردستان سخن بگویم، به عنوان یک پیشمرگ پیر و همسنگر آنها سخن خواهم گفت، به عنوان کسی سخن خواهم گفت که همرزمانم در برابرمن به خون غلطیدند و هیچگاه تنهای سوراخ سوراخ شده آنها با گلوله های دشمن و سرهای چاک شدۀ آنان با ترکش خمپاره ها و کاتیوشاها هرگز از ذهنم زدوده نشده است و همیشه از خود پرسیده ام که آیا ما این کشته ها را برای راه و استراتژیهای طراحی شدۀ غلطی دادیم که به خاطر غیر علمی و فنی و عملی بودنشان محتوم به شکست بودند و یا اینکه یاران دلاور من و فرزندان سلحشور ایران برای پیروزی و نه کمتر از آن وارد میدان مبارزه شدند؟ و این رهبران سیاسی و نظامی احزاب سیاسی بودند که با افکار کودکانه و شبه سیاسی خود آن یاران با وفا را به کشتارگاه کشاندند و حتی خودشان نیز کشته شدند، بدون بدست آوردن حتی یک پیروزی کوچک؟ بوی باروت همیشه مرا به دنبال خود کشانده است و به همین دلیل تلاش کردم که با یاران پژاک تماس بگیرم زیرا ظاهرا بوی باروت و رزم بی امان برای به گور سپردن دشمن تازی پرست و برقراری یک حکومت دموکراتیک فدرال از آنها به مشام میرسید. اما آنچه یافتم تمامی ذهنیت مرا نسبت به رهبران پژاک دگرگون ساخت.
فردی که از طرف پژاک قرار بود با من به بحث و تبادل افکار بنشیند ، برای باز کردن ذهن من در رابطه با اهداف و استراتژی مبارزاتی پژاک بخشی نیمه آنهم نه کامل از اساسنامه و مرامنامۀ حزب را برای من فرستاد که در پی نوشت به طور کامل خواهم آورد (برای مطالعۀ آن به پی نوشت رجوع کنید ). با تمامی روده درازیهای ظاهرا روشنفکرانه ای که در این سند سازمانی انجام گرفته است و برای فهمیدن آن باید صدبار رمل و اسطرلاب انداخت و به رمالان روشنفکر رجوع نمود تا شاید گره از بخت فروبستۀ درک آن بگشاید ( زیرا زبانی که به کار رفته است نه به فارسی میماند و نه به کردی شباهت دارد و برای آنکه بدانید چه میگویم آنرا به دقت بخوانید ) اما به هرحال نتیجه این میتواند باشد که پژاک به دنبال سرزمین یکپارچۀ کردستان به عنوان یک کشور مستقل و یا حد اقل اتحادیه ای از قسمتهای تن پاره پارۀ کردستان میباشد. اما راهی که پیشنهاد میکند همان نظریۀ پوسیده و نخ نمای حزب دموکرات کردستان ایران است که در یک جمله چنین است : فشار مسلحانه از پایین و مذاکره در بالا با رژیم کثیف جمهوری تازی پرست خامنه ای و از همان نخست هم یک پیشنهاد بسیار گدا مسلکانه و دستمال به دستانه به حضور خامنه ای اظهار میکنند و آن اینکه اگر رژیم جلادان اسلامی به رهبری فعلی خامنه ای با حزب پژاک به توافق برسند. حزب پژاک حکومت اسلامی را به رسمیت شناخته و در کنار آنها می ایستد.یعنی در واقع در صورت توافق با رژیم ، نیروهای پژاک میتوانند در کنار بسیجیها و پاسداران جاکش اسلامی به سرکوب سایر مبارزین بپردازند و یا اینکه خفه شده و اعتراض ننمایند. آیا این مبارزۀ مسلحانه است و یا خایه مالی مسلحانه؟ البته ظاهرا رهبران نازک نارنجی حزب پژاک بعد از انتشار سلسله مقاله های نبرد کردستان که برای آنان هم ارسال شد ترش کرده و قهر فرمودند و این حداکثر پاسخ آنها به یک بحث انتقادی بود. غافل از آنکه انجمن پادشاهی ایران بارها اعلام کرده است که باید تمامی نیروهای اپوزیسیون باید با هم متحد شوند، اما رسیدن به این اتحاد باید از مسیر گفتگوهای بسیار شفاف در رابطه با مواضع شفاف انجام بگیرد و قهر های کودکانه به خاطر انتقاد از مواضع گروهها نباید مانع راه مبارزه و یا اصلاح اشتباهات تئوریک چه در رابطه با اهداف و چه در رابطه با استراتژیهای مبارزاتی گردد. در مجموع من میان نوشته های پژاک چیزی نیافتم که بتوانم بگویم تافتۀ جدابافته ای نسبت به حزب دموکرات کردستان ایران هستند و تنها چیزی که شاید بتوان آنرا شبیه یک تفاوت نامید استفاده از کلمات انگلیسی و اروپایی با تلفظ ترکیه ای آنهاست، یکی از دستاوردهای ادبی پژاک نیز جایگزین کردن نام زیبای پیشمرگه با کلمۀ زشت گریلا ( به معنی پارتیزان و چریک ) میباشد که شاید جایزۀ ادبی نوبل را نصیب پژاک نماید.( خدا را چه دیده اید؟ باراک اوباما بدون اینکه کاری انجام داده باشد جایزۀ صلح نوبل گرفت و اکبر گنجی هم که دارد تمامی جوایز ادبی و دموکراسی را درو میکند !! پژاک که کمتر از آنها نیست.) .
آنچه که پژاک در این سند سازمانی ارائه میکند یک استراتژی از قبل شکست خورده و یک کودک مرده به دنیا آمده است و خون ریخته شدۀ تمامی هواداران و پیشمرگان دلیر پژاک پیش از هر کسی بر گردن بافندگان آن مرامنامه و اساسنامۀ درهم و برهم و روده درازانه و روشنفکر مآبانه بی محتوی است. شما حد اقل در آثار و اسناد حزب دموکرات کردستان ایران میتوانید شفافیت ادبی را ببینید، اما این سند پژاک حتی عاری از شفافیت ادبی است و مانند آثار پان ترکهای آذربایجان است که از حول حلیم به دیگ ترکستان افتاده و گاهی حتی اگر خودشان هم نوشته های خود را بخوانند برای درک آن نیاز به رمل و اسطرلاب و رمال خواهند داشت. یعنی اگر شما به زبانی که پژاک از آن استفاده میکند چه در تهران و یا مهاباد و سنندج صحبت کنید کسی چیزی از آن نخواهد فهمید، به همان گونه که اگر شما به زبان ترکی پیشنهادی پان ترکهای ( ساختۀ سپاه پاسداران جاکشان ) آذربایجان در خیابانهای تبریز و اردبیل صحبت کنید باید برای فهماندنش به مردم مترجم بگیرید.
اخیرا دوتن از دلاوران کردستان که از پیشمرگان پژاک بودند در سلماس در یک نبرد نابرابر و دلیرانه کشته شدند. حال به بیانیه مکش مرگ مای حزب پژاک در این رابطه (اینجا) توجه کنید که چه بی مایه است و از آتش بس یک جانبه برای ثابت کردن صلح طلبی حزب پژاک سخن میگوید و مثل یتیمان گریه و ناله سر میدهد که بیایید و ببینید که با اینکه ما آتش بس اعلام کرده ایم رژیم درنده خوی اسلامی باز هم نیروهای ما را به قتل میرساند. در اینجا سوال این است که آیا نویسندگان این بیانیه مغز خر خورده اند و اینهمه احمق هستند که نمیدانند که هزاران پیشمرگ دلاور حزب دموکرات کردستان ایران و کومله شورشگر زحمتکشان کردستان ایران و دهها هزار مبارزان دلاور ایران در تهران و آذربایجان و شمال و جنوب در طول این سی سال به قتل رسیده اند و یا اینکه میخواهند به مردم کردستان و یا ایران دوباره ثابت کنند که این رژیم یک رژیم کثیف و جلاد است و اگر چنین است چگونه انتظار دارند که با چنین رجاله هایی بر سر میز مذاکره بنشینند و پیشاپیش به آنها وعدۀ به رسمیت شناختن رژیم و همکاری با آن را پیشنهاد میکنند؟ به عنوان یک پیشمرگه از شما میپرسم که آیا از خون پیشمرگان کردستان شرم میکنید؟ چرا به عمد به پیشمرگان دلیر ایران به دروغ میگویید که برای آزادی کردستان و حیات آزاد کردستان مبارزه میکنید؟ چرا به آنها نمیگویید که از پیشمرگان تان به عنوان نیروی فشار برای مذاکرات با رژیم استفاده میکنید؟ آیا واقعا آنقدر احمق و عقب افتادۀ ذهنی هستید که فکر میکنید جمهوری جاکشان اسلامی که تحمل انتشار یک روزنامه و یا حتی یک مقاله را ندارد ، با شما بر سر میز مذاکره خواهد نشست و خواهد گفت بفرمایید اینهم قبالۀ شش دانگ خودمختاری و حیات آزاد کردستان برای شما ؟ آیا میتوانید چشمهای کورتان را باز کنید و به جلسۀ مذاکرات رژیم با زنده یاد دکتر قاسملو در شهر وین ( اطریش ) نظری بیفکنید و بدنهای سوراخ سوراخ شدۀ آن عزیزان را ببینید و در آن کله بی مغزتان فرو کنید که این رژیم ظرفیت مذاکره کردن را ندارد و تنها راه رهایی سرنگونی حکومت اسلامی است؟ و تنها نیرویی که به معنی واقعی کلمه از فدرالیسم دفاع میکند و به آن ایمان دارد نیروهای انجمن پادشاهی ایران هستند؟ در این سی سال اخیر اینهمه مردان و زنان دلاور و مبارز کشته شده اند، آیا خون آنهاآنقدر هم ارزش نداشت که شما و امثال شماها حتی یک درس ساده هم از آن نگرفته باشید؟ پس مسئله تحلیلهای علمی و درس گرفتن از شکستها و پل پیروزی ساختن از آنها به چه معنی است؟
به نظر من حزب پژاک پیش از آنکه دست به مبارزه بزند باید به نقطۀ آغازین باز گردد و تمامی مزخرفات قلمبه سلمبۀ غیر قابل درک و ظاهرا روشنفکرانه را به کناری بگذارد و به طوری بسیار صریح و روشن و بر اساس تحلیلهای منطقی و عملی و به زبان آدمیزادگانی که در ایران و کردستان زندگی میکنند سخن بگوید و اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود و استراتژی مبارزاتی خویش را دیگرباره بنویسد و گرنه حزب پژاک نیز مانند سایرین ول معطل است و خون پیشمرگان دلاور و فرزندان ایران را بیهوده به هدر خواهد داد و کاری به جز تقدیم کردن شهیدان قهرمان از پیش نخواهد برد. هر آدمی که حتی از پنجرۀ سیاست هم به درون دنیای سیاست نگاهی انداخته باشد میداند که احمقانه ترین کار برای یک نیروی سیاسی به کشتن دادن نیروهای آموزش دیده و با تجربه سیاسی و نظامی و سایر کادرهای سازمانی میباشد و سخنانی از قبیل تقدیم شهدا ریشه در افکار مخبّط ادیان سامی دارد و از نظر علوم و فنون سیاسی و نظامی تنها یک فاجعه است و هیچگونه حقّانیتی را برای یک حزب سیاسی به ارمغان نمی آورد . داستان به همین سادگی است که گویی 200 تومان به یک بچه میدهند تا نان بخرد ولی او پول را گم میکند و بدون نان ( هدف ) به خانه باز میگردد و در پاسخ منتظران نان، به آسمان و ریسمان بافی روی می آورد و میگوید پولها شهید شدند.
داستان حزب دموکرات کردستان ایران و انواع و اقسام حزب کومله و کومله هم به همین منوال است و روی سخن تنها با پژاک نیست. با نگاهی معقولانه و علمی و منطقی به اطراف میتوانید این سردرگمیها و یاوه سرایی ها را به راحتی ببینید و تشخیص دهید.
ما همگی فرزندان کاوۀ آهنگریم و دین و آیینمان سرزمین اهورایی ایران است. زمانی که کاک شوان دلاور این واقعیت تاریخی را با اشعار میهن پرستانه و ستم ستیزانه اش با زخمۀ ساز دلنوازش و صدای پر طنینش در گوش شنوایان این سرزمین نواخت، مرا از آذربایجان به کوههای کردستان کشاند تا با هم خونان و هم آیینانم بر سر سفرۀ فقیرانه شان که برای پیشمرگی غیر کرد باز کرده بودند بنشینم و به راز و نیاز میهنی بپردازم و کوههای سردشت و اشنویه و مهاباد و سقز و بوکان را شاهد میگیرم که این هم نشینی چند ساله چه شور و عشق گرانمایه ای را در تار و پود هستیم افکند و مرا به دیداری هرچند کوتاه از سایر سرزمینهای ایران کشاند و همان عشق و شور را در وجودم نسبت به سرزمینهای دیگر ایران و مردمان با شرف و زحمتکش وستمدیده شان شعله ور ساخت. مردمان سرزمین های گیلان و طبرستان و بلوچستان و خراسان و کردستان و آذربایجان را مانند گلهای رنگارنگ گلستان بزرگ ایران میدیدم تا اینکه خاک مرگ شکست بر جنبش رهایی بخش ایران پاشیده شد. در آن زمان هیچ یک از گروههای ظاهرا سیاسی حرفهایم را به پشیزی نمیخریدند زیرا که بسیار جوان بودم و شاید بازهم این سخنان را کسی به پشیزی نخرد زیرا که پیر و فرتوت شده ام. زمانی که با زنده یاد دکتر قاسملو در بارۀ ضرورت مبارزۀ مسلحانه و ایجاد منطقۀ آزاد گفتگوی کوتاهی داشتم به من گفت که پس شما فکر میکنید که ما چکار میکنیم؟ آیا این مبارزۀ مسلحانه نیست؟ اگر نیست پس این پیشمرگان چکار میکنند و خود تو چکار میکنی؟ به ایشان گفتم که آنچه که ما میکنیم مبارزۀ مسلحانه نیست ، بلکه فشار مسلحانه است تا راه را برای مذاکره باز کند و من فکر نمیکنم که با وجود دشمنان پلیدی از نوع خمینی بتوان مذاکره کرد و آنچه که امروز به عنوان منطقۀ آزاد میبینیم بزودی از دست خواهد رفت زیرا که منطقۀ آزاد به معنی واقعی آن نیست و تنها به خاطر خلاء قدرت حکومت مرکزی است که ما اکنون احساس میکنیم در یک منطقۀ آزاد زندگی و مبارزه میکنیم و زمانی که رژیم بتواند به نیروهای رزمی خود سر و سامانی بدهد این مناطق ظاهرا آزاد در یک چشم به هم زدن از میان خواهد رفت. در آن روز که به دو دلیل هرگز فراموشش نمیکنم ( هم سخنی با دکتر قاسملو و سالروز تولد حزب کردستان ایران در 25 گلاویژ) زنده یاد دکتر قاسملو در سخنرانی اش گفت : من کلید کردستان را به رژیم میدهم ، اگر بتوانند کوههای سردشت را تصرف کنند و نمیدانم که این سخن را به خاطر صحبتی که با هم داشتیم ادا کرد و یا نه؟ و در دو سال بعد از این سخنرانی ، نه تنها دشمنان سوگند خوردۀ ایران توانستند کوههای سردشت را تصرف کنند بلکه کلید کردستان را هم به زور از دست مبارزان گرفتند و خاک یاس سیاسی بر چهرۀ مبارزان نشست و مدتی بعد هم شاهد جنگهای داخلی میان فرزندان دلیر کردستان بودیم که انگیزه ها و اهدافش احمقانه بود. و بازهم به آن روغن و تخم مرغی سوگند که مردمان زحمتکش کرد از گلوی فرزندانشان میزدند و در درون سفره و در برابر من گذاشتند ، آن عهد و پیمان و آن عشق و شور همچنان زنده است و روزی نیست که بدون اندیشیدن به سرزمینهای ایران گذرانده باشم و هر آنچه میگویم از همین راه و از همین توشه بر میخیزد. شاید بگویید احساساتی هستم و باید بگویم که هم آری و هم نه. اگر احساسی نسبت به میهنم و مردمانش نداشته باشم پس نمیتوانم آرمانی داشته باشم. پس، آری احساساتی هستم. اما در رابطه با مسئلۀ محاسبات و عملیاتی کردن آنها و طراحی استراتژیهای مبارزاتی و اتخاذ شیوه های مبارزاتی علمی و عملی هرگز احساساتی نیستم و تنها به مبارزات موثر اعتقاد دارم و این را مدیون سالها کشاکش فکری و تحلیل شیوه های مبارزاتی شکست خورده هستم. اما زمانی که میخواهم با پیشمرگان دلاور سرزمین کردستان سخن بگویم، به عنوان یک پیشمرگ پیر و همسنگر آنها سخن خواهم گفت، به عنوان کسی سخن خواهم گفت که همرزمانم در برابرمن به خون غلطیدند و هیچگاه تنهای سوراخ سوراخ شده آنها با گلوله های دشمن و سرهای چاک شدۀ آنان با ترکش خمپاره ها و کاتیوشاها هرگز از ذهنم زدوده نشده است و همیشه از خود پرسیده ام که آیا ما این کشته ها را برای راه و استراتژیهای طراحی شدۀ غلطی دادیم که به خاطر غیر علمی و فنی و عملی بودنشان محتوم به شکست بودند و یا اینکه یاران دلاور من و فرزندان سلحشور ایران برای پیروزی و نه کمتر از آن وارد میدان مبارزه شدند؟ و این رهبران سیاسی و نظامی احزاب سیاسی بودند که با افکار کودکانه و شبه سیاسی خود آن یاران با وفا را به کشتارگاه کشاندند و حتی خودشان نیز کشته شدند، بدون بدست آوردن حتی یک پیروزی کوچک؟ بوی باروت همیشه مرا به دنبال خود کشانده است و به همین دلیل تلاش کردم که با یاران پژاک تماس بگیرم زیرا ظاهرا بوی باروت و رزم بی امان برای به گور سپردن دشمن تازی پرست و برقراری یک حکومت دموکراتیک فدرال از آنها به مشام میرسید. اما آنچه یافتم تمامی ذهنیت مرا نسبت به رهبران پژاک دگرگون ساخت.
فردی که از طرف پژاک قرار بود با من به بحث و تبادل افکار بنشیند ، برای باز کردن ذهن من در رابطه با اهداف و استراتژی مبارزاتی پژاک بخشی نیمه آنهم نه کامل از اساسنامه و مرامنامۀ حزب را برای من فرستاد که در پی نوشت به طور کامل خواهم آورد (برای مطالعۀ آن به پی نوشت رجوع کنید ). با تمامی روده درازیهای ظاهرا روشنفکرانه ای که در این سند سازمانی انجام گرفته است و برای فهمیدن آن باید صدبار رمل و اسطرلاب انداخت و به رمالان روشنفکر رجوع نمود تا شاید گره از بخت فروبستۀ درک آن بگشاید ( زیرا زبانی که به کار رفته است نه به فارسی میماند و نه به کردی شباهت دارد و برای آنکه بدانید چه میگویم آنرا به دقت بخوانید ) اما به هرحال نتیجه این میتواند باشد که پژاک به دنبال سرزمین یکپارچۀ کردستان به عنوان یک کشور مستقل و یا حد اقل اتحادیه ای از قسمتهای تن پاره پارۀ کردستان میباشد. اما راهی که پیشنهاد میکند همان نظریۀ پوسیده و نخ نمای حزب دموکرات کردستان ایران است که در یک جمله چنین است : فشار مسلحانه از پایین و مذاکره در بالا با رژیم کثیف جمهوری تازی پرست خامنه ای و از همان نخست هم یک پیشنهاد بسیار گدا مسلکانه و دستمال به دستانه به حضور خامنه ای اظهار میکنند و آن اینکه اگر رژیم جلادان اسلامی به رهبری فعلی خامنه ای با حزب پژاک به توافق برسند. حزب پژاک حکومت اسلامی را به رسمیت شناخته و در کنار آنها می ایستد.یعنی در واقع در صورت توافق با رژیم ، نیروهای پژاک میتوانند در کنار بسیجیها و پاسداران جاکش اسلامی به سرکوب سایر مبارزین بپردازند و یا اینکه خفه شده و اعتراض ننمایند. آیا این مبارزۀ مسلحانه است و یا خایه مالی مسلحانه؟ البته ظاهرا رهبران نازک نارنجی حزب پژاک بعد از انتشار سلسله مقاله های نبرد کردستان که برای آنان هم ارسال شد ترش کرده و قهر فرمودند و این حداکثر پاسخ آنها به یک بحث انتقادی بود. غافل از آنکه انجمن پادشاهی ایران بارها اعلام کرده است که باید تمامی نیروهای اپوزیسیون باید با هم متحد شوند، اما رسیدن به این اتحاد باید از مسیر گفتگوهای بسیار شفاف در رابطه با مواضع شفاف انجام بگیرد و قهر های کودکانه به خاطر انتقاد از مواضع گروهها نباید مانع راه مبارزه و یا اصلاح اشتباهات تئوریک چه در رابطه با اهداف و چه در رابطه با استراتژیهای مبارزاتی گردد. در مجموع من میان نوشته های پژاک چیزی نیافتم که بتوانم بگویم تافتۀ جدابافته ای نسبت به حزب دموکرات کردستان ایران هستند و تنها چیزی که شاید بتوان آنرا شبیه یک تفاوت نامید استفاده از کلمات انگلیسی و اروپایی با تلفظ ترکیه ای آنهاست، یکی از دستاوردهای ادبی پژاک نیز جایگزین کردن نام زیبای پیشمرگه با کلمۀ زشت گریلا ( به معنی پارتیزان و چریک ) میباشد که شاید جایزۀ ادبی نوبل را نصیب پژاک نماید.( خدا را چه دیده اید؟ باراک اوباما بدون اینکه کاری انجام داده باشد جایزۀ صلح نوبل گرفت و اکبر گنجی هم که دارد تمامی جوایز ادبی و دموکراسی را درو میکند !! پژاک که کمتر از آنها نیست.) .
آنچه که پژاک در این سند سازمانی ارائه میکند یک استراتژی از قبل شکست خورده و یک کودک مرده به دنیا آمده است و خون ریخته شدۀ تمامی هواداران و پیشمرگان دلیر پژاک پیش از هر کسی بر گردن بافندگان آن مرامنامه و اساسنامۀ درهم و برهم و روده درازانه و روشنفکر مآبانه بی محتوی است. شما حد اقل در آثار و اسناد حزب دموکرات کردستان ایران میتوانید شفافیت ادبی را ببینید، اما این سند پژاک حتی عاری از شفافیت ادبی است و مانند آثار پان ترکهای آذربایجان است که از حول حلیم به دیگ ترکستان افتاده و گاهی حتی اگر خودشان هم نوشته های خود را بخوانند برای درک آن نیاز به رمل و اسطرلاب و رمال خواهند داشت. یعنی اگر شما به زبانی که پژاک از آن استفاده میکند چه در تهران و یا مهاباد و سنندج صحبت کنید کسی چیزی از آن نخواهد فهمید، به همان گونه که اگر شما به زبان ترکی پیشنهادی پان ترکهای ( ساختۀ سپاه پاسداران جاکشان ) آذربایجان در خیابانهای تبریز و اردبیل صحبت کنید باید برای فهماندنش به مردم مترجم بگیرید.
اخیرا دوتن از دلاوران کردستان که از پیشمرگان پژاک بودند در سلماس در یک نبرد نابرابر و دلیرانه کشته شدند. حال به بیانیه مکش مرگ مای حزب پژاک در این رابطه (اینجا) توجه کنید که چه بی مایه است و از آتش بس یک جانبه برای ثابت کردن صلح طلبی حزب پژاک سخن میگوید و مثل یتیمان گریه و ناله سر میدهد که بیایید و ببینید که با اینکه ما آتش بس اعلام کرده ایم رژیم درنده خوی اسلامی باز هم نیروهای ما را به قتل میرساند. در اینجا سوال این است که آیا نویسندگان این بیانیه مغز خر خورده اند و اینهمه احمق هستند که نمیدانند که هزاران پیشمرگ دلاور حزب دموکرات کردستان ایران و کومله شورشگر زحمتکشان کردستان ایران و دهها هزار مبارزان دلاور ایران در تهران و آذربایجان و شمال و جنوب در طول این سی سال به قتل رسیده اند و یا اینکه میخواهند به مردم کردستان و یا ایران دوباره ثابت کنند که این رژیم یک رژیم کثیف و جلاد است و اگر چنین است چگونه انتظار دارند که با چنین رجاله هایی بر سر میز مذاکره بنشینند و پیشاپیش به آنها وعدۀ به رسمیت شناختن رژیم و همکاری با آن را پیشنهاد میکنند؟ به عنوان یک پیشمرگه از شما میپرسم که آیا از خون پیشمرگان کردستان شرم میکنید؟ چرا به عمد به پیشمرگان دلیر ایران به دروغ میگویید که برای آزادی کردستان و حیات آزاد کردستان مبارزه میکنید؟ چرا به آنها نمیگویید که از پیشمرگان تان به عنوان نیروی فشار برای مذاکرات با رژیم استفاده میکنید؟ آیا واقعا آنقدر احمق و عقب افتادۀ ذهنی هستید که فکر میکنید جمهوری جاکشان اسلامی که تحمل انتشار یک روزنامه و یا حتی یک مقاله را ندارد ، با شما بر سر میز مذاکره خواهد نشست و خواهد گفت بفرمایید اینهم قبالۀ شش دانگ خودمختاری و حیات آزاد کردستان برای شما ؟ آیا میتوانید چشمهای کورتان را باز کنید و به جلسۀ مذاکرات رژیم با زنده یاد دکتر قاسملو در شهر وین ( اطریش ) نظری بیفکنید و بدنهای سوراخ سوراخ شدۀ آن عزیزان را ببینید و در آن کله بی مغزتان فرو کنید که این رژیم ظرفیت مذاکره کردن را ندارد و تنها راه رهایی سرنگونی حکومت اسلامی است؟ و تنها نیرویی که به معنی واقعی کلمه از فدرالیسم دفاع میکند و به آن ایمان دارد نیروهای انجمن پادشاهی ایران هستند؟ در این سی سال اخیر اینهمه مردان و زنان دلاور و مبارز کشته شده اند، آیا خون آنهاآنقدر هم ارزش نداشت که شما و امثال شماها حتی یک درس ساده هم از آن نگرفته باشید؟ پس مسئله تحلیلهای علمی و درس گرفتن از شکستها و پل پیروزی ساختن از آنها به چه معنی است؟
به نظر من حزب پژاک پیش از آنکه دست به مبارزه بزند باید به نقطۀ آغازین باز گردد و تمامی مزخرفات قلمبه سلمبۀ غیر قابل درک و ظاهرا روشنفکرانه را به کناری بگذارد و به طوری بسیار صریح و روشن و بر اساس تحلیلهای منطقی و عملی و به زبان آدمیزادگانی که در ایران و کردستان زندگی میکنند سخن بگوید و اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود و استراتژی مبارزاتی خویش را دیگرباره بنویسد و گرنه حزب پژاک نیز مانند سایرین ول معطل است و خون پیشمرگان دلاور و فرزندان ایران را بیهوده به هدر خواهد داد و کاری به جز تقدیم کردن شهیدان قهرمان از پیش نخواهد برد. هر آدمی که حتی از پنجرۀ سیاست هم به درون دنیای سیاست نگاهی انداخته باشد میداند که احمقانه ترین کار برای یک نیروی سیاسی به کشتن دادن نیروهای آموزش دیده و با تجربه سیاسی و نظامی و سایر کادرهای سازمانی میباشد و سخنانی از قبیل تقدیم شهدا ریشه در افکار مخبّط ادیان سامی دارد و از نظر علوم و فنون سیاسی و نظامی تنها یک فاجعه است و هیچگونه حقّانیتی را برای یک حزب سیاسی به ارمغان نمی آورد . داستان به همین سادگی است که گویی 200 تومان به یک بچه میدهند تا نان بخرد ولی او پول را گم میکند و بدون نان ( هدف ) به خانه باز میگردد و در پاسخ منتظران نان، به آسمان و ریسمان بافی روی می آورد و میگوید پولها شهید شدند.
داستان حزب دموکرات کردستان ایران و انواع و اقسام حزب کومله و کومله هم به همین منوال است و روی سخن تنها با پژاک نیست. با نگاهی معقولانه و علمی و منطقی به اطراف میتوانید این سردرگمیها و یاوه سرایی ها را به راحتی ببینید و تشخیص دهید.
پاینده ایران -برقرار باد آیین ریشه ای - کوبنده تندر
کژدم
------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت :
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر